مثلهاى قرآنى - آيت الله مکارم شيرازى

تب‌های اولیه

1101 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=arial narrow]آنها اگر بهترين اموالشان را نيز انفاق كنند؛ چون فاقد ايمان و ولايت هستند و كارشان از صميم دل نيست، ارزش ندارد؛ مثلاً اگر شخص مؤمن مدرسه اى بسازد و شخص بى ايمانى نيز مدرسه اى بنا كند، مؤمن چون هدفش رفع نياز مردم محروم است مناطق محروم و دورافتاده را انتخاب مى كند و در صرف مخارج جهت استحكام آن مدرسه كوتاهى نمى كند؛ ولى شخص منافق و بى ايمان، نه به فكر استحكام و تقويت بنا است و نه مناطق محروم و نيازمند را در نظر مى گيرد، بلكه چون هدفش خودنمايى و تظاهر است، مكانى را انتخاب مى كند كه در ديدگان مردم قرار گيرد اگرچه آن منطقه نيازى به مدرسه نداشته باشد. و به استحكام بناى آن نيز نمى انديشد؛ زيرا يك ساختمان به ظاهر خوب نيز هدف او را تأمين مى كند.

[=arial narrow]كارها و اعمال انسان هاى بى ايمان غالباً از روى هوى و هوس، كسب شهرت، كسب وجاهت و درآمد است و آنها را با نيّت پاك كارى نيست علاوه بر اين ما معتقديم كه انسان هاى فاقد ايمان نمى توانند داراى ارزشهاى اخلاقى باشند.

[=arial narrow]إحباط در قرآن

[=arial narrow]ايمان و ولايت همان گونه كه در آغاز راه شرط است و بدون آن هيچ عملى ارزشمند نخواهد بود، در ادامه راه نيز لازم و ضرورى شمرده شده است بدين جهت گفته مى شود كه: «شرط قبولى اعمال موافات بر ايمان است»(3)؛ يعنى اين كه انسان اين ايمان را حفظ و با ايمان از جهان مادّى سفر كند.

[=arial narrow]بنابراين، اگر شخصى تمام كارهاى نيك را انجام بدهد و تمام اعمال او شايسته باشد؛ ولى در دقايق و لحظات حسّاس پايانى بى ايمان از جهان رخت بربندد، تمام اعمالش از بين مى رود و در آخرت هيچ سودى براى او نخواهد داشت!.

[=arial narrow]اين مسئله يكى از مصاديق «احباط» است كه در قرآن مجيد به صورت گسترده مطرح شده است. شانزده آيه از آيات قرآن مجيد درباره «حبط اعمال» سخن مى گويد كه به دو مورد از آن اشاره مى شود:

[=arial narrow]

[=arial narrow]1- در آيه 88 سوره انعام آمده است: «وَ لَوْ اَشْرَكُوا لَحَبِطَ لَهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ اگر آنها مشرك شوند، اعمال نيكى كه انجام داده اند، نابود مى گردد و نتيجه اى از آن نمى گيرند.

[=arial narrow]آيه شريفه فوق شرك به خداوند را يكى از عوامل نابودى و حبط اعمال نيك شمرده است.

[=arial narrow]2- در آيه 65 سوره زمر آمده است: «وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبِطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ»؛ به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.

[=arial narrow]اين آيه اگرچه خطاب به پيامبر است، ولى روشن است كه او - كه خود كانون توحيد و يكتا پرستى است - هرگز مشرك نخواهد شد. بنابراين، آيه هشدارى است براى ديگران.

[=arial narrow]حبط در جهان طبيعت

[=arial narrow]آيا حبط و نابودى اعمال نيك فراوان، با يك گناه و لغزش عادلانه است؟ به ديگر عبارت، آيا اين كار موافق با قوانين جهان طبيعت است؟

[=arial narrow]در پاسخ بايد گفت: مسئله حبط هم در جهان طبيعت و عالم تكوين وجود دارد و هم در عالم تشريع و قوانين دينى، و هم در كارهاى عادى روزمره انسان ها.

[=arial narrow]باغبانى كه ساليان درازى زحمت كشيده و با تلاش و كوشش فراوان و شب زنده دارى هاى بسيار باغى بزرگ و پرميوه آماده كرده است، بر اثر غفلت و سهل انگارى در گوشه اى از باغ آتشى روشن مى كند؛ اين آتش به باغ سرايت نموده، ظرف مدّت كوتاهى تمام دست رنج باغبان بيچاره را طعمه حريق قرار مى دهد.

[=arial narrow]انسان سالم و نيرومندى كه سلامت او مرهون دهها سال زندگى صحيح با رعايت اصول بهداشتى است، با روى آوردن به موادّ مخدّر، پس از چند صباحى تمام قدرت، نيرو، شادابى، صبر، حوصله، همه و همه را از دست مى دهد؛ بنابراين آن آتش، باغ باغبان و اين موادّ مخدّر، سلامت اين انسان را حبط و نابود مى كند.

[=arial narrow]مثال سومى نيز مى توان زد و آن اين كه تعدادى از مهندسين و كارگران ساليان درازى با زحمت فراوان سدّى عظيم بنا مى كنند. با بارش باران سيلاب پشت سد جمع مى شود؛ ولى بر اثر يك غفلت و باز نكردن پنجره هاى مخصوص به هنگام زياد شدن آب پشت سد، فشار زياد سيلاب، زحمات چندين ساله آنها را از بين مى برد و سدّ عظيم را مى شكند!

[=arial narrow]بنابراين، مسئله حبط اختصاص به مسايل دينى و اعتقادى ندارد، بلكه در جهات تكوين و كارهاى روزمره انسان نيز جريان دارد و هيچ منافاتى با عدالت الهى ندارد. بايد دانست كه علّت و عامل اصلى حبط كارهاى خود انسان است؛ همان گونه كه عامل اصلى آتش گرفتن باغ، خود باغبان و عامل از بين رفتن سلامت معتاد خود او، و عامل شكستن سد نيز نگهبان سد است. پس، مسلمانان و مؤمنان نبايد تنها به فكر انجام كارهاى نيك باشند، بلكه بايد در حفظ و نگهدارى آن نيز تلاش و كوشش كنند كه نگهدارى اعمال، به مراتب سخت تر از انجام آن است گاهى از اوقات، انسان با مسايل بسيار ساده اى آتش به باغ زندگى خود مى زند به عنوان نمونه طبق آيات قرآن، منّت و آزار از عواملى است كه مايه حبط انفاق و صدقه مى گردد(4).

[=arial narrow]اگر شخصى بچه يتيم و بى سرپرستى را از سن طفوليّت تحت سرپرستى قرار دهد و او را با مخارج خود بزرگ كند؛ به مدرسه و دبيرستان و دانشگاه بفرستد و سپس برايش خانه اى تهيّه نموده، دخترى را به همسرى او درآورد و عمرى به او خدمت كند؛ امّا در يك مجلس عمومى در حضور عده زيادى شخص يتيم را مورد خطاب قرار داده، با غرور و منّت گذارى بگويد: «تو يك بچّه يتيم و بى سرپرستى بيش نبودى؛ من به تو آبرو دادم! من تو را به مدرسه و دانشگاه فرستادم! من به تو شخصيّت دادم و...» با استفاده از آيات قرآن در مى يابيم كه اين شخص، با اين عمل ناشايست خود تمام انفاق ها و كمك هاى ساليان طولانى را باطل مى سازد.

[=arial narrow]همچنين بر اساس برخى از آيات قرآن، مسلمانان حق نداشتند در مقابل پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بى ادبى نموده، صداهايشان را بلندتر از صداى آن حضرت كنند وگرنه اعمالشان حبط و نابود مى گرديد:

[=arial narrow]«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا اَصْواتَكُم فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهْ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض اَنْ تَحْبَطَ اَعْمالُكُمْ وَ اَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»(5).

[=arial narrow]و نيز در برخى از احاديث، بيمارى روحى حسد يكى از عوامل حبط معرّفى گرديده است. از اين رو، در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اِيّاكُمْ وَ الْحَسَدِ فَاِنَّهُ يَاْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ»؛ از حسدورزى بپرهيزيد؛ زيرا همانگونه كه آتش چوبها را مى سوزاند و نابود مى كند حسد نيز اعمال نيك انسان را نابود مى كند».(6)

[=arial narrow]در نتيجه ايمان و ولايت - چه در ابتدا و چه در ادامه مسير - شرط صحّت اعمال، و بى ايمانى از عوامل حبط و نابودى اعمال به شمار مى رود.

پي نوشتها

1- وسايل الشيعه، جلد اوّل، صفحه 91

2- نهج البلاغه، نامه 53.

3- بحارالانوار، جلد 92، صفحه 642.

4- سوره بقره، آيه 264.

5- سوره حجرات، آيه 2.

6- ميزان الحكمه، باب: 850، حديث 3941؛ حديث 3938 اين باب نيز به همين مضمون است.

[=arial]بيست و چهارمين و بيست و پنجمين مثال: كلمه «طيّبه» و «خبيثه»

[=arial]ناصر مکارم شيرازى

[=arial]در آيات شريفه (24 و 25 و 26) سوره ابراهيم كه بيست و چهارمين و بيست و پنجمين مثل را مورد بررسى قرار مى دهد، چنين آمده است:

[=arial]«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤْتِى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللّهُ الاْمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَة خَبيثَة كَشَجَرَة خَبيثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ ما لَها مِنْ قَرر»؛ آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيّبه» [و گفتار پاكيزه] را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن [در زمين ]ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد. و خداوند براى مردم مثلها مى زند، شايد متذكّر شوند [و پند گيرند]. [همچنين] كلمه «خبيثه» [و سخن آلوده] را به درخت ناپاكى تشبيه كرده است كه از روى زمين بركنده شده، قرار و ثباتى ندارد.

[=arial]دورنماى بحث

[=arial]آيات شريفه فوق، از جمله زيباترين آيات و شيواترين مثل هاى قرآن است. در اين سه آيه تمثيلى جالب و رسا براى كلمه طيّبه از يك سو و گفتار و سخن آلوده از سوى ديگر بيان شده است و سپس خداوند فوايد و آثار هر يك را برشمرده است.

[=arial]ارتباط آيات مَثَل با آيات پيشين

[=arial]شايد ذكر اين دو مَثَل به تناسب آيات قبلى است كه در آنها كلمه طيّبه اى از خداوند و كلمه خبيثه اى از شيطان نقل شده و مضامين و مفاهيم بلندى در آن مطرح گرديده است؛ چه اينكه خداوند در آيه 22 سوره ابراهيم فرموده است:

[=arial]«وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاْمْرُ اِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعَدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَاَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطان اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا اَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىّ اِنّى كَفَرْتُ بِما اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ»؛

[=arial]و شيطان،در روز قيامت هنگامى كه كار تمام مى شود، ]و بهشتيان و جهنّميان مشخّص مى شوند[ مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده ]باطل [دادم. و تخلّف كردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد؛ بنابراين، مرا سرزنش نكنيد؛ خود را سرزنش كنيد. نه من فريادرس شما هستم و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود - كه از قبل داشتيد و اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد - بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذابى دردناك دارند!

[=arial]بايد توجّه داشت كه در آيه شريفه فوق دو كلام نقل شده است: يكى كلام و گفتار و وعده خداوند كه بدان عمل شده است و اين نمونه اى از كلمه طيبه است و ديگرى وعده باطل شيطان كه از آن تخلّف شده و آن كلمه خبيثه است.


[=arial]بنابر آيه شريفه و به مقتضاى عدالت الهى، پيروان شيطان در پذيرش دعوت او مجبور نيستند، بلكه مختارند و با ميل و اراده خود در پى شيطان حركت مى كنند. به همين جهت، شيطان خود آنها را سزاوار سرزنش مى داند؛ زيرا انسان ها با علم به پليدى شيطان پيرو او مى شوند.

[=arial]مگر انسان سابقه شيطان را در برخورد با پدر خويش، آدم، نمى دانست كه باعث خروج آدم و نسل او از بهشت شده بود؟(1) مگر انسان نشنيده بود كه اين شيطان قسم ياد كرده است كه تمام سعى خود را در انحراف انسان انجام دهد؟(2)پس چرا آدمى با شناخت كافى از شيطان همچنان فريب وعده هاى باطل و دروغين او را خورده، كلام خدا را رها مى سازد؟!

[=arial]شرح و تفسير

[=arial]«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة: اى پيامبر و اى انسانى كه اين آيات الهى را مى شنوى! مگر مشاهده نكردى كه خداوند چگونه براى كلمه «طيّبه» به درختى مثال زده است؟ اين درخت داراى پنج ويژگى مهم است:

[=arial]درختى كه آيه شريفه به آن مثال زده است از جمله درختان پاك و پاكيزه است.

[=arial]2- «اَصْلُها ثابِتٌ»؛ ويژگى ديگر اين درخت اين است كه ريشه آن در زمين مستحكم است. يكى از قدرت نمايى هاى پروردگار اين است كه تناسبى بين شاخه ها و ريشه هاى هر درختى برقرار كرده است. درخت هر مقدار داراى شاخه هاى بلندتر و سنگين تر باشد، ريشه هاى آن فراوان تر و در اعماق زمين بيشتر نفوذ مى كند؛ به گونه اى كه اين ريشه بسان طناب هاى مختلف آن درخت را در مقابل طوفان حفظ مى كند.

[=arial]3- «وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ»؛ سومين ويژگى اين درخت رشد صعودى آن است؛ يعنى شاخه هاى اين درخت به طرف آسمان رشد مى كند.

[=arial]بى شك مأموريّت و نقش ريشه هاى فرو رفته در زمين استحكام درخت و تغذيه رسانى به تنه و شاخ و برگ آن است؛ امّا آنچه جاى پرسش دارد اين است كه شاخه هاى سر به فلك كشيده آن چه نقشى دارد؟

[=arial]وجود شاخه هاى رو به بالا و سر به آسمان كشيده، آثار و فوايد مختلفى دارد كه به برخى از آن اشاره مى شود:

[=arial]الف: شاخه هاى سر به فلك كشيده از هوا بهتر استفاده مى كنند و جريان تنفّس را شايسته تر انجام مى دهند؛ چه اينكه برگ درختان نيز تنفّس مى كنند و عجيب اينكه بازدهى تنفّس درختان درست بر عكس بازدهى تنفّس انسان است؛ يعنى درختان در جريان تنفّس خود، كربُن هوا را مى گيرند و اكسيژن موجود در درخت را پس مى دهند؛ بر عكس دستگاه تنفّسى انسان كه اكسيژن موجود در هوا را مى گيرد و كربن موجود در بدن انسان را به هوا انتقال مى دهد.

[=arial]فلسفه اين جريان معكوس آن است كه اگر جريان تنفّس انسان به عكس تنفّس درختان عمل نكند، در مدّت زمانى كوتاه در سراسر كره زمين زندگى براى نوع بشر غير ممكن مى شود؛ زيرا اكسيژن هاى موجود در هوا به تدريج مصرف مى شود و در هوا جز كربن چيزى براى تنفّس نمى ماند و اين امر سبب نابودى انسان مى گردد.

[=arial]به همين جهت در شهرها، مخصوصاً شهرهاى بزرگ كه به دود ماشين ها و كارخانه ها آلوده هستند، توصيه مى شود كه درختان و فضاهاى سبز بيشترى ايجاد شود تا در رفع آلودگى هوا و تأمين اكسيژن لازم مؤثّر باشد.

[=arial]يكى از فوايد بادها جابه جايى هواهاى آلوده و فاقد اكسيژن با هواى سالم است.

[=arial]خداوند به وسيله بادهاى رحمت، هواهاى آلوده شهرها را خارج مى كند و به جاى آن هواى سالم و تميز مى آورد و اين امر خود در بهبود هوا تأثير بسزايى دارد.

[=arial]ب: شاخه هاى سر به فلك كشيده از نور خورشيد بهتر استفاده مى كند. نور آفتاب سبب مى شود كه عمليّات تنفّس درختان و كربن گيرى و آزاد كردن اكسيژن بهتر انجام گردد؛ به همين جهت فضاى باغ در روزها فرح بخش و در شبها هوا سنگين و براى مدّت زياد غير قابل تحمّل است.

[=arial]ج: شاخه هاى رو به بالااز گرد و غبار و آلودگى هاى زمين - كه با عدم رعايت برخى از اصول بهداشتى توسّط انسان ها ايجاد مى شود - در امان هستند و اين آلودگى ها كمتر به چنين درختانى سرايت مى كند.

[=arial]نكته مهم خداشناسى

[=arial]يكى از درس هاى خداشناسى كه شاخه هاى درختان به ما مى آموزد اين است كه: جاذبه زمين آب را در دل زمين فرو مى برد و اين جذب ادامه دارد تا جايى كه قشر زمين نفوذناپذير مى باشد و اين يك قانون كلّى است. ولى شگفتى درباره آب مورد نياز درختان است كه از جذب آب به اعماق زمين جلوگيرى مى كند و آن را از طريق ريشه هاى درختان به سمت خلاف جاذبه زمين و به سوى شاخه هاى سر به فلك كشيده هدايت مى كند و به آخرين شاخه ها و برگ ها مى رساند! اين عمل خود، حكايت از قدرت الهى دارد كه روزانه در يك جنگل پر از درخت بى آنكه همانند پمپ سر و صدايى ايجاد كند، هزاران تُن آب را در مسير مخالف قانون جاذبه به سوى آسمان هدايت مى كند.

[=arial]آيا جز قدرت بى پايان خداوندِ عالِم قادر، كسى توانايى چنين كارى را دارد؟!

[=arial]در نتيجه سومين ويژگى اين درخت - كه كلمه طيّبه بدان تشبيه شده است - اين است كه شاخه هاى آن سر به فلك كشيده است؛ زيرا چنين شاخه هايى هم بهتر تنفّس مى كنند و هم از نور خورشيد بيشتر و بهتر بهره بردارى مى نمايند و هم از آلودگى هاى زمين كمتر رنج مى برند.

[=arial]4- «تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حين»؛ ويژگى چهارم اين درخت دائمى بودن ميوه هاى آن است. «شجره طيّبه» درختى است كه در چهار فصل سال ميوه دارد و هر زمان انسان دست به سوى آن دراز كند، نا اميد و دست خالى باز نمى گردد.

[=arial]5- «بِاِذْنِ رَبِّها»؛ آخرين ويژگى درخت «طيّبه» اين است كه - على رغم ويژگى ها و ميوه چهار فصل آن - به فرمان خداوند بر اساس طبيعت و نظام آفرينش سير مى كند بنابراين، همگى تسليم فرمان خداوند هستند، نه تنها چنين درختانى، بلكه تمام موجودات جهان آفرينش تسليم اويند «وَ لَهُ اَسْلَمَ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الاَْْرضِ»(3).

[=arial]«وَ مَثَلُ كَلِمَة خَبيثَة كَشَجَرَة خَبيثَة»: و امّا مَثَل كلمه «خبيثه» و گفتار بد و آلوده و زشت، همانند درخت خبيث و بدبو و بدطعم و بدمنظره است.

[=arial]اين درخت خبيث داراى دو ويژگى است:

[=arial]1- «اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ»؛ نخستين ويژگى اين درختِ خبيثِ آلوده كثيف اين است كه از ريشه درآمده است و بر خلاف درخت طيّبه كه ريشه هاى آن همچون طناب هاى محكم و متعدّدى آن را در برابر طوفانها و بادهاى سهمگين محافظت مى كرد، اين درخت ريشه هايش قطع گرديده و از لابلاى زمين خارج گرديده است.

[=arial]2- «ما لَها مِنْ قَرار»؛ چنين درختى كه ريشه هايش از زمين درآمده است، هيچ قرار و ثباتى ندارد و با كوچكترين حادثه و با كمترين وزش بادى جابه جا مى شود.

[=arial]چنين درختى، كه نه ميوه اى دارد، و نه عطر و بوى خوشى، و نه سايه مناسبى ايجاد مى كند تنها و تنها بدرد سوختن مى خورد.

[=arial]بسوزند چوب درختان بى بر *** سزا خود همين است مر بى برى را

[=arial]«كلمه طيّبه» چيست؟

[=arial]مفسّران در معنا و تفسير «كلمه طيّبه» بحث و گفتگو دارند كه به برخى از نظريّات آنها اشاره مى شود:

[=arial]1- برخى معتقدند كه مراد از «كلمه طيّبه»، كلمه طيّبه «لا اله الا الله» است.(4)اين كلمه مبارك بسان شجره طيّبه اى است كه ريشه هايش مستحكم و استوار، و شاخه هايش سر به آسمان كشيده است، و در واقع درخت سعادت انسان محسوب مى گردد. اين درخت كه همان حقيقت توحيد است قلب انسان را زنده مى كند و همه بت ها را مى شكند. در مقابل بت پول، رشوه، ربا، دزدى و تجاوز سجده نمى كند؛ براى حفظ مقام هزاران دروغ نمى گويد، و براى حفظ مال دنيا دست به جنايت نمى زند؛ زيرا اين گونه اعمال شرك و بت پرستى است و بدين جهت است كه انسان رياكار را در آخرت به اسم منافق و فاجر مى خوانند.(5)

[=arial]وقتى توحيد در دل انسان زنده شد، هواپرستى - كه عامل اصلى تمام انحرافات است - نابود مى شود.

[=arial]از اين رو، در روايت زيبايى آمده است: «اَبْغَضُ اِله عُبِدَ عَلى وَجْهِ الاْرْضِ الْهَوى»؛ بدترين بت ها كه در روى زمين هميشه مورد پرستش قرار مى گرفته است، بت هوى و هوس است.(6)

[=arial]مادرِ بت ها بت نفس شماست

[=arial]زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست

[=arial]اگر شجره طيّبه توحيد در قلب انسان كاشته شد اين بت ها كنار مى رود.

2[=arial]- برخى از مفسّران بر اين اعتقادند كه مراد از كلمه طيّبه «شخص مؤمن» است. در قرآن مجيد، بر موجودات «كلمة الله» اطلاق شده است؛ مؤمن هم كلام الهى است. خورشيد، ماه، ستارگان، زمين و آسمان همه كلمة الله هستند؛ يعنى اينها در كتاب آفرينش و تكوين جزء كلمات الله به شمار مى آيند؛ همانگونه كه در مورد حضرت مسيح(عليه السلام) كلمة الله استعمال شده است.(7)

[=arial]درخت وجود مؤمن - مانند شجره طيّبه - داراى ميووه هاى مختلفِ تمام فصل از قبيل سخاوت، شجاعت، جود، مهر، محبّت، احسان، ايمان، و مانند آن است.(8)

[=arial]3- برخى نيز «كلمه طيّبه» را به امامان معصوم(عليهم السلام) تفسير كرده اند. اين بزرگواران شجره طيّبه اى هستند كه شاخسار وجودى آنها سرشار از ميوه هاست كه هر كس به تاريخ زندگى شان، به مزار و حرمشان و به كلمات و سخنانشان، نزديك شود و دست نياز بسوى آنها دراز كند، بى بهره نخواهد ماند.(9)

[=arial]

[=arial]4- «علماء» تفسير ديگرى براى كلمه طيبه هستند؛ زيرا مردم از ميوه هاى وجود آنها بهره مى برند.

[=arial]5- «فكر پاك» پنجمين تفسيرى است كه براى كلمه طيّبه بيان شده است. افكار پاك، شجره طيّبه اى هستند كه در طول تاريخ ثابت و برقرار مى مانند.

[=arial]6- ششمين تفسيرى كه براى كلمه طيّبه گفته اند، «سخن خوب» است. گاهى يك سخن خوب ماندگار مى شود و افراد زيادى در جامعه از آن استفاده مى كنند.(10)

[=arial]از اين رو، از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در كتاب ارشاد ديلمى روايت معروفى نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: «ما اَهْدَىَ اَلْمَرْءُ الْمُسْلِمُ عَلى اَخيهِ الْمُسْلِمِ هَدِيَّةً اَفْضَلَ مِنْ كَلِمَةِ حِكْمَة يَزيدُهُ اللّهُ بِها هُدىً وَ يَرُدُّهُ عَنْ رِدىً؛ هيچ مسلمانى براى مسلمان ديگر هديه اى بهتر از كلمه حكمت آميزى كه نور هدايت را در قلب او زياد و ظلمت و تاريكى را كم كند، هديه نكرده است».(11)

[=arial]در داستان حضرت خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه وقتى آنها به شهر إنطاكيّه رسيدند. و با بى مهرى شديد مردم مواجه شدند، به ناچار به سوى خارج شهر حركت كردند. در خارج از شهر به ديوار خرابه اى برخوردند. حضرت خضر(عليه السلام)به حضرت موسى(عليه السلام) گفت: «اين ديوار خراب را بايد بسازيم». سخن خضر براى موسى ناخوشايند آمد. حضرت خضر فرمود:

[=arial]«اين ديورا از آنِ دو بچّه يتيم است و گنجى در اينجا پنهان گشته، پدر آنها انسان خوبى بوده است، اميد مى رود بچّه هايش از آن استفاده كنند».

[=arial]در روايات آمده است كه آن گنج پول و طلا نبوده است، بلكه كلمات حكمت آميزى بوده كه پدر براى فرزندان خود به يادگار گذاشته بود.(12) همانگونه كه سخنان گهربار اميرالمؤمنين(عليه السلام) ارزشمندتر از هر گنجى است كه براى همه عصرها و نسل ها به يادگار مانده است.

[=arial]كلمه طيّبه اى از امام حسن مجتبى(عليه السلام)

[=arial]جُنادة بن ابى سفيان، از اصحاب باوفاى امام مجتبى(عليه السلام)، در آخرين ساعات عمر با بركت سبط اكبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خدمت آن حضرت شرفياب گشت. وى به سوى اين درخت پاكيزه دست تمنّا دراز كرد تا ميوه اى بچيند. على رغم اينكه امام بر اثر زهر حال مناسبى نداشت؛ ليكن شروع به موعظه جناده نمود. از جمله مواعظ آن حضرت اين جمله بسيار زيبا و پرمعنا است:

[=arial]«اِنْ اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرِة وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ عَنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّهِ اِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ»؛

[=arial]اى جنادة! اگر مى خواهى قوى باشى، بى آنكه قبيله و عشيره اى داشته باشى و اگر مى خواهى اُبهت و شكوه و عظمت داشته باشى، بى آنكه تاج و تخت پادشاهى داشته باشى، از سايه شوم معصيت و نافرمانى خداوند خارج شو و در سايه اطاعت و فرمان بردارى خداوند قرار گير».(13)

[=arial]آرى؛ بندگى كن تا كه سلطانت كنند، سلطنت در بندگى خداست، عزّت و آبرو و قدرت در بندگى پروردگار عالم است. «فَاِنَّ الْعِزَّةِ لِلّهِ جَميعاً»(14)

[=arial]خوى حيوانى سزاوار تو نيست

[=arial]ترك اين خو كن كه انسانت كنند

[=arial]چون على در عالم مردانگى

[=arial]فرد شو تا شاه مردانت كنند

[=arial]همچو سلمان در مسلمانى بكوش

[=arial]اى مسلمان تا كه سلمانت كنند

پي نوشتها:

1- ر.ك. به آيه 36 سوره بقره.

2- آيه 16 و 17 سوره اعراف به اين مسئله اشاره دارد.

3- سوره آل عمران، آيه 83.

4- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 312.

5- ميزان الحكمه، باب 1409، حديث 6784.

6- المحجة البيضاء، جلد 8، صفحه 44.

7- سوره آل عمران: آيه 39.

8- التبيان، جلد 6، صفحه 292.

9- تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 340.

10- تفاسير ديگرى نيز براى «كلمه طيّبه» ذكر شده است. به تفسير الميزان، جلد 23 (فارسى)، صفحه 78 و 79 و تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 331 مراجعه فرمائيد.

11- ميزان الحكمه، باب 4011، حديث 21208.

12- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 488.

13- مسند الامام المجتبى(عليه السلام)، صفحه 556.

14- سوره نساء، آيه 139.

[=arial narrow]بيست و ششمين مثال: مثال والايى براى خداوند


[=arial narrow]ناصر مکارم شيرازى

[=arial narrow]خداوند در آيه شريفه 60 سوره نحل مى فرمايد: «لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»؛ براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفات زشت است؛ و براى خدا، صفات عالى و او قدرتمند و حكيم است.

[=arial narrow]دورنماى بحث

[=arial narrow]همان گونه كه در بحث هاى قبل گذشت هدف از «امثال القرآن»، بيان مسايل عقلى و پيچيده در قالب مسايل حسّى و قابل درك همگان است؛ زيرا قرآن مجيد براى همه است؛ يعنى همانطور كه آگاه ترين دانشمندان، مخاطب آيه هاى قرآن هستند، بى سوادترين مسلمانان نيز مخاطب آن هستند.

[=arial narrow]در مورد آيه مذكور در بين مفسّران اختلاف است كه آيا از مثل هاى قرآن است يا خير؟

[=arial narrow]علّت اين اختلاف آن است كه مفسّران براى آيه شريفه دو تفسير بيان كرده اند بنابر يكى از آن دو، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار مى رود كه به منظور نشان دادن آن به ذكر هر دو تفسير مى پردازيم.

[=arial narrow]تفسير اوّل

[=arial narrow]طبق تفسير اوّل كلمه «مَثَل» به معناى صفت آمده است؛ يعنى كسانى كه ايمان به قيامت ندارند، صفات زشت و بد و ناپسندى دارند و حقيقت هم همين است؛ زيرا كسانى كه ظلم مى كنند، رشوه مى گيرند، دروغ مى گويند، مرتكب قتل نفس مى شوند و... بى شك به روز قيامت اعتقادى ندارند وگرنه مرتكب چنين گناهانى نمى شوند.

[=arial narrow]قرآن مجيد در آيه 4 سوره مطفّفين، درباره كم فروشان مى فرمايد: «اَلا يَظُنُّ اُولئِكَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْم عَظيم»؛ آيا آنها (كم فروشان) گمان نمى كنند كه در روزى بزرگ برانگيخته مى شوند؟!

[=arial narrow]بنابر آيه، علّت كم فروشى كم فروشان بى اعتقادى آنها به روز قيامت است وگرنه كم فروشى نمى كنند!.

[=arial narrow]آرى؛ كسانى كه اعتقاد و ايمان به روز آخرت ندارند، صفات بد و زشتى دارند. از اين رو، انسان بايد تحت كنترل و برنامه اى باشد وگرنه بسيارند كسانى كه دست به هر جنايتى مى زنند و براى به دست آوردن كمترين سودى، بزرگترين جنايت را مرتكب مى شوند.

[=arial narrow]وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى: و براى خداوند صفات والا و عالى است؛ چون او هم قدرتمند و شكست ناپذير است و هم حكيم و با برنامه.

[=arial narrow]انسان هاى به ظاهر قدرتمند، معمولاً انسان هاى حكيمى نيستند و از قدرت خود استفاده ناشايست مى كنند.

[=arial narrow]قدرت، آفت هاى فراوانى دارد كه از جمله آنها، بى توجّهى به حساب و كتاب و كارهاى حكيمانه است؛ ولى خداوند قدرتمند - كه بالاترين قدرت را داراست - حكيمى مطلق است.

[=arial narrow]در نتيجه بر اساس اين تفسير، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار نمى رود.

[=arial]تفسير دوم

[=arial]طبق تفسير دوم كلمه «مَثَل» در آيه شريفه همان معناى لغوى خود را داراست.

[=arial]كسانى كه به روز قيامت ايمان ندارند و معاد را - چه در عقيده و چه در عمل - نپذيرفته اندمثل هاى بدى دارند؛ مانند همان مثال هايى كه در قرآن مجيد براى آنها ذكر شده است.

[=arial]مثالى كه در آيه 17 سوره بقره درباره منافقان بيان شده است از اين جمله است؛ در اين مثال خداوند مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ»؛ مثل آنان [منافقان ]همانند كسى است كه آتش افروخته اند [تا در بيابان تاريك، راه خود را بيابند]؛ ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند [طوفانى مى فرستد ]و آن را خاموش مى كند؛ و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد.(1)

[=arial]و نيز همانند مثلى كه در آيه 176 سوره اعراف آمده است كه در آن آيه، خداوند انسانهاى مشرك را به سگ هارى تشبيه كرده است كه نه به دوستان خود احترام مى گذارد و نه به دشمنانش(2).

[=arial]وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الاَْعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ: ولى خداوند مثال هاى اعلى و والايى دارد اگرچه هر مثالى براى خداوند در نظر گرفته شود ناقص است؛ زيرا مثال هاى ما از موجودات عالم امكان است و آنها همه محدود و ناقص هستند و روشن است كه نمى توان ذات نامحدود كاملى را با موجودات محدود و ناقص به تصوير كشيد و شايد آيه شريفه «فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ الاَْمْثالَ»(3) به همين مسئله اشاره دارد.

[=arial]على رغم مطلب فوق، اگر بخواهيم مثالى براى خداوند بيان كنيم، آيه شريفه 35 سوره نور براى اين امر شايسته تر است؛ چه اينكه در آن آيه خداوند به نور تشبيه شده است؛ زيرا در عالم آفرينش هيچ موجودى مفيدتر، بابركت تر، لطيف تر و سريع تر از نور نيست. از اين رو، براى خداوند مثل هاى زيبا و والا و اعلى است.

[=arial]پرسش:

[=arial]برخى اين سئوال در ذهنشان خطور مى كند كه همه چيز را خداوند آفريده است، پس چه كسى خداوند را آفريده است؟

[=arial]پاسخ:

[=arial] آرى؛ همه چيز را خداوند آفريده است، ولى هيچ كس خدا را نيافريده است؛ زيرا خداوند موجودى ازلى و ابدى است؛ يعنى هميشه بوده و خواهد بود. اصلاً، آفريده نشده تا در پى آفريننده او باشيم. به منظور روشن شدن مطلب به مثال زير - كه امور معقول را در لباس محسوسات مى آورد - توجّه كنيد:

[=arial]دانشمندان مى گويند مبدأ تمام انرژى ها خورشيد است؛ چه اينكه درخت هايى كه منبع نور و گرما هستند، انرژى خود را از خورشيد مى گيرند.

[=arial]ذعال سنگها - كه باقيمانده جنگلهاى دوران گذشته هستند - نيز معلول انرژى خورشيد هستند. حتّى نفت - كه اكنون از منابع مهم انرژى جهان است - منبع اصلى انرژى آن، خورشيد است؛ زيرا مى گويند: نفت باقيمانده حيوان هاى گذشته است كه در دل خاكها دفن شده اند و روشن است كه حيوانات از گياهان تغديه مى شوند و گياهان هم از نور آفتاب استفاده مى كنند.

[=arial]توربين هاى بزرگ نيز كه بر آبشارها نصب مى شوند و توليد انرژى برق مى كنند، انرژى خود را از خورشيد مى گيرند بدين گونه كه خورشيد به درياها مى تابد، آبها بخار مى شود، بخارها تبديل به ابر مى گردد، ابرها بارانهاى بابركت را نازل مى كنند، بارانها سيلابهايى به وجود مى آورند و سيلابها بر توربينها جارى مى شوند و در نتيجه توليد برق مى نمايند.

[=arial]اما نيرو و انرژى آفتاب از خود اوست؛ يعنى از خارج انرژى به خورشيد نمى رسد، بلكه انرژى از ذات خود خورشيد مى جوشد.

[=arial]حال، با اينكه خورشيد يك مخلوق خدا است، اما منبع انرژى است و لازم نيست از جاى ديگرى انرژى او تأمين شود (با اين مثال) روشن مى شود كه خداوند متعال نيز ازلى و ابدى است و نيازى نيست كه آفريننده اى داشته باشد و يا قدرت او از جايى تأمين شود.

[=arial]در نتيجه بنابر تفسير دوم آيه شريفه جزء «امثال القرآن» محسوب مى گردد.

[=arial]ارتباط آيه مَثَل با آيات قبل

[=arial]در آيات قبل، يعنى آيات (57 و 58 و 59)، سخن از يكى از عادات و عقايد زشت اعراب جاهلى - كه زنده به گور كردن دختران است - به ميان رفته است.

[=arial]در آيه (58 و 59) آمده است: «وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُون اَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلاسآءَ ما يَحْكُمُونَ»؛ در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده است، صورتش [از فرط ناراحتى] سياه مى شود؛ و به شدّت خشمگين مى گردد. به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ [و نمى داند] آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى كنند!.

[=arial]با استفاده از دو آيه فوق درمى يابيم كه عرب جاهلى از اينكه خداوند به آنها دخترى عطا مى كرد به شدّت ناراحت مى شدند. و اين عمل براى همگان جاى بسى سؤال دارد.

[=arial]مطالعات نشان مى دهد كه منشأ امر فوق يكى از دو علّت زير است:

[=arial]1- آنها پسران را توليدكننده ثروت و دختران را فقط مصرف كننده ثروت مى پنداشتند؛ چه اينكه در آن زمان دختران فعّاليت اقتصادى نداشتند و توليد كار نمى كردند، ولى پسران از راههاى مختلف نان آور خانواده بودند، از راه كار و تلاش هاى اقتصادى و يا از طريق راهزنى ها و سرقت ها و غارت ها و راههاى ديگر. به همين جهت، مى گفتند: دختر حقّ حيات و زندگى ندارد؛ ولى پسر چنين حقّى را داراست!.

[=arial]2- تعصّب كر و كور؛ مى گويند بين اعراب جنگى رخ داد. قبيله پيروز، مردان، زنان و دختران قبيله شكست خورده را به اسارت گرفتند. در مدّتى كه دختران در بند اسارت بودند، كم كم با جوانان قبيله فاتح ازدواج و عروسى كردند. مدّتى گذشت و جنگ به صلح انجاميد. كار مبادله اُسرا آغاز شد؛ اما دخترانى كه ازدواج كرده بودند، حاضر نشدند به قبيله خود بازگردند. اين مسئله سبب شد تا خانواده هايى كه دخترانشان به دامان آنها بازنگشتند و نزد شوهرانشان ماندند، مورد سرزنش ديگران قرار گيرند. يك نفر از اين خانواده ها از فرط عصبانيّت به بتها قسم خورد كه از اين پس اگر خداوند دخترى به او بدهد، او را بكشد و زنده در گور بنهد تا شاهد چنين رسوايى نگردد!(4)

[=arial]كم كم اين بيمارى به ديگران نيز سرايت كرد و اين گناه بزرگ تحت يك عنوان مقدّس رايج گرديد؛ عنوان مقدّسى چون: «دفاع از ناموس»، يا «حفظ غيرت و حميّت»، و مانند آن. همانگونه كه امروزه نيز مرسوم است كه جنايات بزرگ را با عنوان هاى مقدّس و مورد احترام انجام مى دهند؛ از جمله آنها اينكه غربى ها با تمسّك به شعار «حقوق بشر»، حقوق ديگران را پايمال مى كنند و يا تحت لواى «آزادى» انسان ها را به اسارت مى كشند و يا به نام «تمدّن» جناياتى مرتكب مى شوند كه انسانهاى ما قبل تاريخ هم نمى كردند!

[=arial]خلاصه، به هر علّتى عرب عصر جاهليّت به اين گناه بزرگ آلوده بود؛ ولى با آمدن اسلام حيات بخش پرونده اين جنايت بزرگ بسته شد و اين دين نوپا به انسانيّت ارج نهاد و خدمت بزرگى به زنان كرد.

[=arial]از سوى ديگر، همين عرب ها - كه دختران را موجوداتى شوم مى دانستند و آنها را زنده به گور مى كردند - معتقد بودند كه ملائكه و فرشتگان دختران خدا هستند و آنها را ميپرستيدند تا رضايت الهى را جلب نمايند.

[=arial]از اين رو، در آيه 57 سوره نحل چنين آمده است: «وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ»؛

[=arial]آنها [در پندار خود] براى خداوند دختران قرار مى دهند؛ - منزّه است خداوند [از اينكه فرزندى داشته باشد] - ولى براى خودشان، آنچه را ميل دارند قائل مى شوند.

[=arial]در اين آيه خداوند با منطق خودشان با آنها سخن گفته است: كه اگر دختران خوب هستند و آنها را فرزندان خدا مى پنداريد؛ پس چرا وقتى خداوند دخترى به شما عنايت مى كند او را زنده به گور مى كنيد؛ و اگر دختران بد هستند و بدين جهت آنها را مى كشيد، پس چرا اين موجودات بد را دختران خدا مى دانيد!

[=arial]البتّه اين فكر جاهلى - كه ملائكه زن هستند - اكنون هم كم و بيش در ذهن برخى از مردم وجود دارد. به همين جهت، به هنگام ترسيم ملائكه آنها را به شكل دختران مى كشند!

[=arial]دختر دسته گل است.

[=arial]متأسّفانه، هنوز در برخى از خانواده ها اين تفكّرِ غلطِ جاهلى پس از قرنها وجود دارد و براى دختران ارزش را به مساوات پسران قائل نيستند و از شنيدن خبر تولّد دختر ناراحت مى شوند.

[=arial]به منظور ردّ اين گونه تفكّرات روايات فراوانى در منابع اسلامى وجود دارد كه به دو نمونه از آن اشاره مى شود؛ باشد كه به بركت اين آيات و روايات باقيمانده اين انديشه هاى شوم برچيده شود.

[=arial]1- رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با جمعى از اصحاب و ياران تازه مسلمان نشسته بودند، شخصى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر آورد كه خداوند به آن حضرت فرزند دخترى عنايت كرده است. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) از اين خبر بسيار خوشحال گشت؛ ولى اصحاب تازه مسلمان - كه هنوز رسوبات افكار جاهلى در اذهان آنها بود - از اين خبر ناراحت گشته و چهره در هم كشيدند. پيام آور وحى(صلى الله عليه وآله) از اين برخورد اصحاب ناراحت شد و خطاب به آنها فرمود: «ما بِكُمْ! رَيْحانَةٌ اَشُمُّها وَ رِزْقُها عَلَى اللّهِ»؛ شما را چه شده است كه اين گونه چهره در هم كشيده ايد؟! دختر دسته گلى است كه خداوند عنايت كرده است. من آن را مى بويم [اگر كسى دسته گلى به شما بدهد، ناراحت و افسرده مى شويد؟] رزق و روزى او هم بر خداوند است [و از اين جهت هم جاى نگرانى نيست].(5)

[=arial]چه بسا پسرانى كه باعث سيه روزى پدران خود شدند و چه بسا دخترانى كه باعث سرافرازى پدرانشان گرديدند. حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) تنها دختر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) باعث فخر و مباهات پدر بود و نسل آن حضرت از اوست.

[=arial]2- در ذيل آيه شريفه: «وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبُ رُحْماً؛ و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند؛ و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد. از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و با محبّت تر به آن دو بدهد»(6) آمده است كه خداوند به آن پدر و مادر به جاى اين پسر ناصالح - كه نزديك بود والدين خود را از راه حق منحرف كند - دخترى عنايت كرد. دسته گلى كه نه تنها باعث گمراهى والدين خود نگرديد بلكه باعث فخر و مباهات آنان گشت؛ زيرا از نسل آن دختر مبارك 70 پيامبر به وجود آمد(7). آيا اين دختر شوم و آن پسر خوب است؟

[=arial]بنابراين، طبق آيه مَثَل، كافران به خدا و روز قيامت مثالهاى بدى دارند و سخنان زشتى مى گويند و معتقدند كه خداوند فرزند دختر دارد، در حالى كه چنين نيست، او نه فرزندى دارد و نه خود زاده شده است «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد».

[=arial]انسانها به دو جهت نيازمند فرزند هستند.

[=arial]نخست اينكه، عمر انسان محدود است و براى بقاء نسل نيازمند فرزندانى است كه نسل او را ادامه دهند.

[=arial]ديگر اينكه، انسان همواره قوى و نيرومند نيست، بلكه زمان پيرى و ضعف فرا مى رسد و او نيازمند فرزندانى است كه به هنگام ضعف و ناتوانى ياور او باشند.

[=arial]ولى خداوندى كه ازلى و ابدى است و مرگ براى ذات او بى معناست و همواره قوى و قادر مطلق است، هيچ نيازى به فرزند - چه پسر و چه دختر - ندارد.

[=arial]علاوه بر همه اينها فرزند داشتن لازمه جسمانيّت است و بديهى است كه ذات حق، جسم نيست «تَعالَى اللّهُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً».

پي نوشتها

1 و 2- شرح و تفسير اين مثل در اوايل كتاب به صورت مشروح گذشت.

3- سوره نحل، آيه 74.

4- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 270.

5- وسايل الشيعه، جلد 15، صفحه 102.

6- سوره كهف، آيه 80 و 81.

7- نورالثقلين، جلد 3، صفحه 286 و 287 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 504).

[=arial narrow]بيست و هشتمين مثال: مشرك و مؤمن


[=arial narrow]ناصر مکارم شيرازى

[=arial narrow]خداوند در آيه شريفه 76 سوره نحل در بيست و هشتمين مثل با مقايسه بين مشرك و مؤمن مى فرمايد:

[=arial narrow]«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ اَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَيأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»؛

[=arial narrow]خداوند مثالى زده است: دو نفر كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است؛ و قادر بر هيچ كارى نيست؛ و سربار صاحبش مى باشد؛ او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد؛ آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!

[=arial narrow]دورنماى بحث

[=arial narrow]اين آيه شريفه مَثَل نيز در صدد مقايسه انسان مؤمن با افراد مشرك است. آيه در مثالى جالب و زيبا و دقيق اين دو را به گونه اى مقايسه مى كند كه هيچ كس نمى تواند انكار كند كه آن دو مساوى نيستند، مخصوصاً، با توجه به صفاتى كه در آيه فوق براى مشرك بيان گرديده است، مؤمن اصلاً قابل مقايسه با مشرك نيست.

[=arial narrow]شرح و تفسير

[=arial narrow]وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ: در اين مثال كه مشركان و مؤمنان با يكديگر مقايسه شده است، خداوند دو نفر را در نظر گرفته است؛ نفر اوّل - كه مثال مشرك است - داراى پنج ويژگى است كه بدان اشاره مى شود:

[=arial narrow]1- «اَحَدُهُما اَبْكَمُ»؛ اوّلين ويژگى اين انسان اين است كه «ابكم: گنگ» است. عرب براى انسان «لال و گنگ» دو واژه دارد، نخست «اَخْرَص» و ديگرى «اَبْكَم». اخرص به گنگى اطلاق مى شود كه در بدو تولّد لال نبوده است، بلكه در طول زندگى بخاطر حادثه اى قدرت سخن گفتن را از دست داده است؛ ولى به كسانى كه از بدوِ تولّد از اين نعمت بزرگ الهى محروم بوده اند، «ابكم» مى گويند.

[=arial narrow]برخى از اهل لغت نيز علاوه بر مطلب مذكور گفته اند: «ابكم به انسان گنگ مادرزادى گفته مى شود كه گنگى او سرچشمه اش ضعف قواى عقلانى و عقب ماندگى ذهنى او باشد». بنابراين، «ابكم» كسى است كه مغز ناتوانى دارد و بر اثر آن گنگ و لال به دنيا آمده است، كه قرآن شخص مشرك را گنگ مادرزاد مى شناساند.

[=arial narrow]2- «لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء»؛ دومين ويژگى اين انسان، اين است كه توانايى بر هيچ چيز ندارد؛ هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى ضعيف و ناتوان است.

[=arial narrow]3- «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ»؛ ويژگى ديگر چنين انسانى، عدم استقلال و سربار بودن اوست؛ يعنى اين برده سربار مولايش است. معمولاً، برده داران بردگان خود را براى حل مشكلات خود نگهدارى مى كنند؛ ولى برده مورد مثال نه تنها كار توليدى و خدماتى انجام نمى دهد، بلكه تنها مصرف كننده و سربار مولاى خويش است.

[=arial narrow]4- از عبارت بالا درمى يابيم كه چنين شخصى برده است و انسان آزاد نيست. به عبارتى، او تعلّق به ديگرى دارد و از خود هيچ گونه اختيارى ندارد.

[=arial narrow]5- «اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَيأتِ بِخَيْر»؛ آخرين ويژگى او، اين است كه در پى هر كارى برود شكست خورده و ناكام برمى گردد.

[=arial narrow]بنابراين، شخص مشرك به فردى مى ماند كه:

[=arial narrow]1- برده است و فاقد اختيار؛

[=arial narrow]2- گنگ و لال است آن هم گنگ مادرزاد؛

[=arial narrow]3- قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد؛

[=arial narrow]4- سربار مولاى خويش است؛

[=arial narrow]5- در همه كارهاى خود شكست خورده و ناكام است.

[=arial narrow]هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ...: آيا چنان انسانى با ويژگى هاى پنجگانه اى كه ذكر شد، با انسانى كه شرح صفات او خواهد آمد، مساوى است؟

[=arial narrow]انسان ديگر (مؤمن) كه به توصيف آن خواهيم پرداخت داراى دو ويژگى ممتاز و بارز است:

[=arial narrow]

[=arial narrow]1- «يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»؛ نخستين ويژگى انسان دوم اين است كه همواره به عدالت و قِسط امر مى كند؛ اين انسان نه تنها خود عادل است و به عدالت عمل مى كند، بلكه ديگران و جامعه را نيز به عدالت فرامى خواند؛ يعنى شخصيّتى است داراى مديريّت و فرماندهى. بدين جهت، مردم را با امر و نهى به عدالت دعوت مى كند.

[=arial narrow]2- «وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»؛ اين انسان علاوه بر آن كه عادل است و ديگران را نيز بدين كيش مى خواند، بر جادّه مستقيم و صاف قدم مى گذارد.

[=arial narrow]عدّه اى خواهان تحقّق عدالت در جامعه هستند؛ امّا چون از راه صحيح و راست وارد نمى شوند، تئورى عدالت خواهانه آنها سر از ظلم و بيداد درمى آورد. شايد بتوان در ميان كمونيست ها چنين افرادى را يافت كه واقعاً خواهان اجراى عدالت باشند؛ ليكن چون راه كج و ناصحيحى را براى تحقّق اين امر انتخاب كرده اند، پس از هفتاد سال تبليغِ كمونيست، سر از ظلم ها و جنايات زياد و بى سابقه اى درآوردند.

[=arial narrow]بنابراين، مثل مؤمن، مَثَل انسان عادل و عدالت خواه است كه بر راه راست مى رود و مثل كافر و مشرك، مثل برده گنگِ فاقد اختيار و... است.

[=arial narrow]آيا مؤمن و مشرك مساوى هستند؟ بى شك احدى عدم مساوات اين دو را انكار نكرده است.

[=arial narrow]پيام آيه

[=arial narrow]شرك و بت پرستى در قرن بيستم.

[=arial narrow]برخى تصوّر مى كنند كه دوران شرك و بت پرستى گذشته است و ديگر مشرك و بت پرستى وجود ندارد، در حالى كه چنين نيست؛ اكنون نيز مشرك و بت پرست وجود دارد؛ زيرا شرك، اين بلاى خانمان سوز، شاخه هاى فراوان و اقسام مختلفى دارد.

[=arial narrow]از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛ و بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند، مشركند»(1).

[=arial narrow]آرى؛ اكثر كسانى كه از ايمان سخن مى گويند، رگه هايى از شرك در اعتقادات آنها يافت مى شود.

[=arial narrow]كسى كه ثروتى مى اندوزد و سرمايه بزرگى براى خود تهيّه مى كند، هنگامى كه به او گفته مى شود: تمام اين ثروت از آن تو نيست؛ زيرا تو امانتدار اين مال هستى، پس بنا بر نصّ قرآن نصيب مستمندان را بپرداز. «وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ فيهِ؛ از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد»(2).

[=arial narrow]او در جواب مى گويد: بچه هاى كوچك دارم، دخترانى دارم كه در شُرف ازدواجند، بايد براى آنها جهيزيّه تهيه كنم؛ پسران دانشگاهى دارم، مخارج آنها سنگين است و... اين فرد مسلمان در واقع مشرك است؛ زيرا او رازقيّت خداوند را به طور كامل قبول ندارد و توحيد رازقيّت او ناقص است وگرنه همان خدايى كه اين بچّه ها را در رحم مادر حفظ كرد و نيازهاى آنها را برآورده نمود، قدرت دارد در اين دنيا نيز آنها را كمك كند.

موضوع قفل شده است