سلام ...
اتفاقا صحبتهای زیادی بین من و آقای سین در این مورد شده است ... بخصوص مساله "عقل" ...
و اتفاقا ایشون هم تاکید زیادی بر رویه عقل داشتند ...
ولی مساله ای که ایشون روش تاکید داشتند این بودش که کدوم عقل ...
عقلی که مثلا میاد و میگه زیر آب فلانی رو در درون کار بزنم تا شغل بهتری داشته باشم ؟؟؟
عقلی که مثلا میگه خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ؟؟؟
بنابراین با توجه به صحبتهایی که با ایشون کردم ...
به نظرم باید ملاک همون عقل باشه ...
ولی عقلی که سالم باشه ... عقلی که دنیال هوای نفس و بیشتر داشتن و حسادت و ... نبوده باشه ...
سلام برسرکار مارینر عزیز
مسلما منظور من هم عقل سالم است
نه عقلی که دنبال هوای و هوس باشد
شاید بتوان گفت عقل با فطرت
مارینر;814849 نوشت:
من پستهای زیادی در درون همین سایت دارم که برای عقل اصالت قائل شدم ... ولی کم کم خودم هم به این نتیجه رسیدم که اینچنین نیست ... وچیزی پر اصالت تر از عقل در درون وجود ما آدمها میبایست وجود داشته باشه ...
همون عقل سالم باید باشه یا فطرت و یا مجموع عقل و فطرت
مارینر;814849 نوشت:
یه مطلبی رو در درون یه مقاله روانشناسی دیدم که در مورد عقل و قلب صحبت کرده بود ...
بدن اسنان رو به مانند یک کالسکه تصور کرده بود که 5 تا اسب داشت ... هر کدوم از اسب ها معرف یکی از حواس ما بودند و اسبها انسان رو به هر طرفی که میخواستند میکشیدند .
این اسبها توسط بندها و ابزار آلاتی به کالسکه وصل شده بودند ... و این کالسکه دارای یک کالسکه ران بود ... که دائم الخمر هستش و اسیر خشم و شهوت و ترس و طمع میشه ... و هر از چندی میزنه جاده خاکی ... و به این مساله اشاره کرده بود که کالسکه ران همون عقل ماست که دائما اسیر خشم و شهوت و ترس و طمع میشه ...
و درنهایت از چیزی که اصالت وجود ما هست صحبت کرده ... که در درون کالسکه نشسته و هر از چندی به کالسکه ران ( یا همون عقل ) ضربه ای میزنه و میگه ...
عصبانی نشو ...
خشمگین نشو ...
نترس ...
و ...
بنابراین نظراتی هم هست که برای عقل اصالت قائل نشده... و چیزی فرای عقل رو اصل در نظر گرفته
به نظر که من منظور باید همان عقل سالم باشه
و طبیعی هست که عقلی که الوده به هوای و هوسها باشه منظور این مباحث نیست
عارف;814860 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله.
ظاهر این سوال شاید ساده باشد ولی باید به زیرساخت آن نیز توجه گردد.
از سه پارامتر عقل,کتاب و سنت دوتای آن یعنی سنت و کتاب و حتی توحید (که جزء اینها نیست) بر پایه عقل قرار دارد.
توضیح:
ایمان به توحید بدون تعقل و باور قلبی ارزشی ندارد.
در بحث توحید , صفات خداوند مطرح می گردد و کسی که ایمان می آورد به حکم عقل به صفاتی مانند عالم,حکیم,عاقل,رحیم,رحمن و....بقیه صفاتی که خالق و واجب الوجود باید واجد آنها باشد ایمان می آورد.
بعد از این مرحله هستش که بحث کتاب پیش می آید, یعنی اینجا نیز بر اساس همان عقل, فرد مومن به التزام نزول کتاب از سوی خداوند حکیم و دانا...خداوندی که از هرگونه اشتباه و نقص مبراست...ایمان می یابد و قاعدتا اگر مبنای توحیدی برای او حل شده باشد, نباید در حقانیت و صحیح بودن کتاب نیز شک کند.(منظورم اصل نزول کتاب است)
مورد سنت نیز کلیات مشابهی دارد یعنی اگر بر حسب عقلانیت, التزام رسول روشن باشد, باید قبول کنیم که خداوند حکیم و عادل نسبت به ارسال نبی نیز اشتباه نمی کند و کاملترین انسان را بر می گزیند و بدیهی است که روش این نبی منطبق بر روشی است که مد نظر همان خداوند حکیم و عاقل است.
حالا می رسیم به پارامتر سوم که همان عقل است.
اول تعریف عقل مهم است که خود آن نیز نزد قشرهای مختلف اعم ازروحانی متشرع (دین) , روانشناس , فیلسوف, جامعه شناس, عارف و...ممکن است تعاریف مختلفی داشته باشد, ولی با توجه به محیط اینجا که معیار صحبتها دین می باشد, تعریفی برای عقل بیان شده است که قبلا در تاپیکها دیده ام و نسبتا بیان ساده و صحیحی هم دارد, این بوده:
عقل قدرت تشخیص سره از ناسره, حق از باطل, درست از اشتباه و ...است که مانند یک چراغی عمل می کند که راه را برای حرکت انسان روشن می کند و مهمترین خاصیت آن محدود بودن آن است و اینطور نیست که تا بینهایت حقایق را روشن کند و تا یک حد مشخصی قابلیت روشن کردن راه را دارد. (مثل عجز عقل از پیش بینی آینده یا گذشته یا عالم بعد از مرگ و...)
حالا اگر موافق این سخنان باشید, جای دارد که بنده این سوال را از شما بکنم...
سلام برشما و رحمت خدا
به نظر من چون کتاب و سنت بر پایه عقل قبول می گردد پس ارجح این منابع عقل می باشد
و ملاک باید عقل قرار بگیرد
و اصالت بیشتر را باید به عقل بدهیم
چون همان عقل می گوید امکان تحریف در کتاب و سنت بسیار است
پس یک چیزی و یک جایی باید ملاک باشد اگر طبق نظرات اقای سین عقل را هم تضعیف کنیم گرفتار دور می شویم
البته ایشان فکر کنم قایل به تحریف کتاب و سنت نیستند و بیشتر ملاکشان در عقلی بودن مطالب کتاب می باشد
در حالی که من ملاکم همان عقل سالم به قول سرکار ما رینر می باشد
ممنون از مطالبی که گذاشتید بسیار مفید بود
من چند قسمت کوتاه از انها را انتخاب کردم و نقل قول کردم چون در راستای
سوال اصلی تاپیک بود
وقتی حنفا و بزرگانی مانند پیامبر اسلام و خاندان او در حقانیت دین حق شک داشته باشند
ان وقت فکر نمی کنید ما معذور باشیم ؟ منظور کسانی که در دین حق به یقین نرسیده اند ؟
این قسمت هم سوالات خوب و مهمی مطرح کرده که دقیقا در راستای سوال اصلی تاپیک است
که امیدوارم در ادامه توسط دوستان و کارشناس مورد بحث و بررسی قرار بگیرد
با سلام و احترام
فکر میکنم حنفاء در حق بودن دینشان شک نداشتند
اما در مورد ادیان و شرایع دیگر احتمال دارد شک داشته اند یا اصلا یقین به اشتباه بودن و تحریفشان داشته اند.
درمورد معذور بودن مان :
اگر پیامبر قبل از مبعوث شدن به جای انتخاب آخرین دین موجود که مسیحیت باشد، دینی قدیمی تر را انتخاب کرده اند حتما دلیل موجهی داشته اند
اما آن دلیل چه بوده است ما نمیدانیم. ما احتمالاتی را بیان میکنیم.
مثلا میگوییم
یا انجیل و مسیحیت تحریف شده بود یا نشده بود
اگر تحریف شده بود که عقل حکم میکند به تورات و دین موسی بگرویم و اگر ان نیز تحریف شده بود به دین حنیف می گرویم.
پس علت حنیف بودن، علم به تحریف آن ادیان بوده است. یا درجه یقین کمتری نسبت به حنیفیت داشته اند.
اگر انجیل و دین مسیح تحریف نشده بود یا میتوانستند تحریفاتش را تشخیص دهند، به چه حجتی دین حنیف را برگزیدند؟ مگر نمیگویند با امدن دین جدید باید به ان عمل کرد؟ و الا چرا باید دین جدیدی بیاید؟
حالا دین اسلام را در نظر بگیریم
یا تحریف شده است یا نشده است
اگر تحریف شده است یا یقین به حفظش نداریم باید به دینی بگرویم که اطمینان بیشتری به حفظ و مصونیتش داشته باشیم.
اگر تحریف نشده است چرا باید به دین دیگری بگرویم؟ مثلا چرا اهل کتاب با وجود دین اسلام بهشتی میشود؟ پس چرا حنیفیان بهشتی نشوند؟
بررسی دقیق این مسئله بر عهده کارشناسان محترم و دوستان مطلع خواهد بود
که امیدوارم به این بحث ورود کنند.
یا انجیل و مسیحیت تحریف شده بود یا نشده بود
اگر تحریف شده بود که عقل حکم میکند به تورات و دین موسی بگرویم و اگر ان نیز تحریف شده بود به دین حنیف می گرویم.
پس علت حنیف بودن، علم به تحریف آن ادیان بوده است. یا درجه یقین کمتری نسبت به حنیفیت داشته اند.
اگر انجیل و دین مسیح تحریف نشده بود یا میتوانستند تحریفاتش را تشخیص دهند، به چه حجتی دین حنیف را برگزیدند؟ مگر نمیگویند با امدن دین جدید باید به ان عمل کرد؟ و الا چرا باید دین جدیدی بیاید؟
سلام بر شما
امکان اینکه پیامبر به دلیل تحریف شدن دین موسی و عیسی حنیف بودن را انتخاب کرده باشند
رد است
چرا که اگر ان دو دین در ان زمان تحریف شده بودند امکان تحریف شدن حنیفیت بیشتر است چون دین قدیمی تری است
مگر اینکه حنیف بودن رایک دین و شریعت و منتسب به ابراهیم ندانیم
انگاه این سوال مطرح می شود که چرا پیامبر ملتزم به هیچ دینی نبوده و حنیف بوده ؟
یک احتمال هم هست که پیامبر که حنیف بوده گمراه بوده و قران هم صریحا به این مساله اشاره می کند
انجا که می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم
ممنون از شما بخاطر اینکه مطالبی را که من در ذهنم دارم و نمی توانم به خوبی بیان کنم
شما بسیار با ادبیات خوبی مطرح می کنید
فرمودید منابع اسلام چهار چیز است عقل و اجماع و کتاب و سنت
به نظر حقیر جناب سین از این چهار مورد نقش عقل را صفر یا بسیار کم رنگ در نظر می گیرند
و من بر خلاف ایشون نقش بسیار پررنگ تری برای عقل قایل هستم
حال سوال این جاست اگر عقل در اینجا با سنت و کتاب مخالف هم قرار گرفتند
تبعیت از کدام مورد لازم و واجب است ؟
این را نیز در نظر بگیرید که از نظر من کتاب و سنت یقین اور نیست و امکان تحریف انها بسیار است
با سلام
خوب مسلمانان میگویند تضادی بین عقل و دین نیست.
آنها میگویند انچه عده ای فکر میکنند در تضاد با عقل است، قضایایی عقل گریز است نه عقل ستیز.
اما از آنجا که شما از همان ابتدا کتاب و سنت را یقین اور نمیدانید مسلما اگر حکم عقل را یقین اور یا عقلایی تر بدانید، حکم عقل مقدم میشود.
اگر تعارض و تناقضی یکسان میان شریعت یقینی با حکم عقل یقینی، شکل بگیرد
میگویند
اذا تعارضا تساقطا و رد الی الاصل
یعنی هیچ کدام حجت نیستند. گویی تا زمانی که عقل دو حکم متضاد دارد عملا هیچ کدام الزامی ندارد و به هر کدام میتواند عمل کند.
پس تکلیف شما از همان ابتدا معلوم است در جایی که احکام عقل را یقین اورتر از کتاب می دانید.
سلام ...
من میخوام تاکید ویژه ای رویه این مساله داشته باشم که میبایست اسم دیگری رویه مفاهیمی مانند مدیریت ( هوای نفس . طمع . حرص . دنیا دوستی . خشم ) بزاریم و اون رو از عقل جدا کنیم ...
چرا !!!
ما دو تا کار میتونیم بکنیم ... یکی اینکه بیایم و فرض بگیریم ...
مدیریت ( هوای نفس و طمع و حرص و دنیا دوستی و خشم ) بر عهده خوده عقل هست .... یعنی هر دو ساختار رو در کنار هم تصور کنیم و به جفتشون اصالت بدیم .
و روش دوم بیایم و ساختاری لایه ای برای تصمیم گیری هامون در نظر بگیریم ...
اینکه اگر میخواد تفکری در وجود ما نشات بگیره باید در لایه اول مدیریت ( هوای نفس . طمع و ... ) اون رو بررسی کنه و پس از بررسی توسط اون لایه اجازه ورود به لایه دوم که همون عقل مصلحت اندیش هست رو داشته باشه ....
این دو تا با هم خیلی فرق دارند ... در روش دوم فکری که در درونش طمع باشه اصلا مورد تجزیه و تحلیل قرار نمیگیره ...
دو نفر آدم رو در نظر بگیرین ...
1. نفر اول برای مدیریت ( هوای نفس و ... ) اصالت قائل میشه ... بنابراین قبل از اینکه بخواد به مسائلی مانند شهوت و ... فکر کنه اون رو فیلتر میکنه .
2. نفر دوم اجازه پروسس شدن گزاره هایی که در درونش خشم و شهوت و هوی نفس هستش رو میده ولی میخواد با عقل مصلحت اندیشش اون رو کنار بزاره .
بنابراین ...
به نظره من وقتی میخوایم از عقل سلیم صحبت کنیم ... باید بیایم و یک سری چیزهایی رو از مفاهیم عقلانی جدا کنیم و اون ها رو به عنوان مفاهیم پر اصالت بهشون ارزش بدیم و در لایه ای بالاتر مورد بررسی قرار بدیم .
با جدا کردن این مفاهیم از سایر مفاهیم عقلانی ... به نظرم عقل سلیم شکل میگیره ... که میتونه حقیقت رو ببینه و درک کنه .
امکان اینکه پیامبر به دلیل تحریف شدن دین موسی و عیسی حنیف بودن را انتخاب کرده باشند
رد است
چرا که اگر ان دو دین در ان زمان تحریف شده بودند امکان تحریف شدن حنیفیت بیشتر است چون دین قدیمی تری است
مگر اینکه حنیف بودن رایک دین و شریعت و منتسب به ابراهیم ندانیم
انگاه این سوال مطرح می شود که چرا پیامبر ملتزم به هیچ دینی نبوده و حنیف بوده ؟
یک احتمال هم هست که پیامبر که حنیف بوده گمراه بوده و قران هم صریحا به این مساله اشاره می کند
انجا که می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم
با سلام و احترام
به نظرم نقلهایی در تاریخ وجود دارد که نشان میدهد دین حنیف به صورت سینه به سینه یا در قالب صحیفه و نوشته هایی در خاندان پیامبر جاری بوده است.
به صرف قدیمی تر بودن نمیتوان تحریف را قوت بخشید. چون شواهد کلی و موردی مثل انچه عرض کردم وجود دارد که تحریف شدن دین حنیف را حداقل درمورد خاندان پیامبر نفی میکند.
چون همان عقل می گوید امکان تحریف در کتاب و سنت بسیار است
سلام علیکم
خوب , حالا موضوع عوض شد (البته برای من)
اولش فکر کردم که بصورت مطلق عقل با کتاب و سنت مقایسه می کنید.
حالا مشخص شد که نظرتون در مورد تحریف هستش.
یعنی آیا به نظر شما اگر همین امروز پیامبری باشد و کتابی, باید اول تابع آن باشیم و بعدش تابع عقل ولی بعد از گذر سالها یا قرنها, به دلیل اینکه عقلا احتمال تحریف هست, بنابراین اولویت حقانیت با عقل است.
درسته؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
چه چیزی قرار داد بشری است؟ کار قاضی که فقط بر اساس قوانین اجتماعی جوامع نیست، قضاوت باید مطابق شرع صورت بگیرد، حد زدن کسی بر اساس شهادت دو نفر که امکان دارد دروغ هم بگویند مگر شرعی نیست؟ اگر آن افراد دروغ بگویند قاضی از نظر شرع مقدس باید در صورت وجود جمیع شرایط حکم به علیه کسی بدهد که بر علیهش شهادت داده شده است ...
سلام علیکم
بله در فرض مثال شما قاضی متشرع بود و بر اساس حکم شرع قضاوت نمود ولی موضوع بحث و محل اختلاف حسن و قبح عقلی
است و اعم از حکم شرع(در نظر بنده تأسیا بعلماء امامیه)یعنی حکم عقل مستقل از حکم شرع است.
البته اصطلاح قرارداد بشری حقیقتا در این محل جایی نداشت.
سین;814551 نوشت:
خوب بزرگوار مگر شریعت جز برای همین دنیاست؟ اگر قبول دارید که این دنیا اقتضائاتی دارد که مانع میشود که شریعت همیشه حکم به عدالت و ظلم حقیقی نماید پس خودبخود پذیرفتهاید که احکام شریعت بر مبنای مصلحت میباشد و نه لزوماً حسن و قبح ذاتی ... همچنین اگر عقل حکم به حکم شریعت میکند پس عقل هم نمیتواند حکم به حسن و قبح ذاتی کند، اگر چنان چیزی اصلاً وجود داشته باشد ... حالا برویم سراغ اخلاقیات، آیا اخلاق متناسب با شریعت است یا متناسب با حساب و کتاب قیامت؟ آیا کسی که به شریعت عمل کند را میتوان بیاخلاق دانست و کسی که برای رعایت عدالتی حقیقی خلاف شرع عمل کند (یعنی کاری به نظر خدا نداشته باشد) را میتوان متخلق به اخلاق دانست؟
وقتی شریعت و عقل و اخلاق حسن و قبح را طور دیگری تشخیص میدهند دیگر بزرگواران چه مطلبی دارند که در مورد حسن و قبح ذاتی افعال بفرمایند؟
سخن از اجرای قانون نیست فراتر از این حیطه بحث می کنیم،احکام شریعت بر مبنای حقیقت است که البته مصلحت انسان هم
تبعیت از حقیقت است،سخن ما بر سر این است که آیا ظلم چون خدا گفته قبیح است و بشر در افعال اختیاریش حکم به قبح
آن کرده و ملزم به ترک آن می شود و یا بدون حکم شرع هم عقل انسان قبح ظلم را درک می کند؟
پاسخ بنده دومی است،خب شرع حکم می کند آنکه ظالم است تقبیح و مجازات گردد و این حکم تابع حقیقتی است که البته
مصلحت انسان هم در همان است ولی بنده ی قاضی به خاطر نبود شواهد متقن قائل به تشخیص این حقیقت نشدم
و گمان کردم طرف ظالم مظلوم است و حکم برائت وی را صادر کردم آنکه اینچنین حکم کرد بنده ی خاطی بودم نه شرع
(کلما حکم به العقل حکم به الشرع،یابالعکس).حتی اگر بگوئید مصلحت حکم می کند که به ظاهر اعتنا کرد،این مصلحت
را آیا غیر عقل تشخیص داد؟چگونه اصلا شما ملزم به شریعت شدید آیا حکم عقل نبود؟(عقل سلیم نه عقل مشوب به نفسانیات)
سین;814551 نوشت:
اگر افعال اینطور بودند که یا حسن و قبحشان ذاتی هست و عقل آنها را درک میکند و یا اگرچه باز هم حسن و قبحشان ذاتی باشد ولی عقل راه به درک آن ندارد و نیاز به شریعت است تا آنها را تعیین کند، در این صورت تغییر احکام از یک شریعت به شریعت دیگر مانند این بود که خداوند حکم به قبیح ذاتی کرده و یا از حسن ذاتی منع نموده باشد ...
در پست قبل عرض کردم عقل قبح کلیّت ظلم را درک می کند امّا اینکه مصادیق ظلم چیست را باید از طریق شرع بفهمد
مثلا بنده می فهمم که خوردن حق مردم بد و ظلم است ولی آیا ربا ظلم است؟
وقتی میگوییم عدل حسن است و ظلم قبیح است.
منظورمان این نیست که
مفهوم عدل حسن و مفهوم ظلم قبیح است
مقصود این است
مصادیق عدل حسن و مصادیق ظلم قبیح است.
و عقل بشر میتواند مصادیق عدل و ظلم را در بسیاری موارد تشخیص دهد.
و ممکن است در بعضی موارد تردید کند یا اشتباه.
اکنون فرض کنید این عقل به اینجا رسید که برده داری قبیح نیست
و شرع گفت برده داری قبیح است.
اگر حکم شرع و عقل در یک رتبه باشند
اذا تعارضا تساقطا
پس مخیریم عملا
چطور با تعریف کردن حکمت ماجرا حضرت موسی علیهالسلام قانع شدند وقتی ابتدای امر دغدغهی شریعت داشتند و فرمودند «أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا»؟ بله حضرت خضر علیهالسلام حکمتی را برای حضرت موسی علیهالسلام تعریف کردند ولی این که قانع کننده نیست، چیزی که قانعکننده هست این است که بعد از تعریف حکمتها اضافه فرمودند «وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي»، اینکه این کارها به دستور خداوند بوده است ... کاری اگر دستور خدا باشد اطاعت از آن هم واجب است و هم اخلاقی و هم عقل حکم به اطاعت از خدا میکند، هر چه که امر کرده باشد، ولو اینکه امر کند که ای ابراهیم فرزندت را ذبح کن، آن هم فرزندی که دیگر هیچ مصلحتی هم در کشته شدنش نیست (کما اینکه دست آخر هم دستور میآید که او را نکش و کشتن او حرام میشود)، کسی که قرار است به نبوت برسد و معصوم از هر گونه زشتی و گناهی است، جوانی که هنوز ازدواج هم نکرده است با آنکه حضرت ابراهیم علیهالسلام میدانند که رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله باید از نسل او به دنیا بیایند و در نتیجه قاعدتاً نباید قبل از ازدواج از دنیا برود ...
اصل دین اطاعت از خداست و دین حنیف هم همین دین است، و حضرت ابراهیم علیهالسلام پیش از این هم امت رسول خاتم را اسلام نامید، او که دینش حنیف بود نام این دین را اسلام گذاشت که یعنی تسلیم خدا بودن، تسلیم خدا بودن ورای این است که انسان باید خوبها و بدهای ذاتی را بشناسد و به آنها عمل کند، ولو اینکه در شریعت خدا چیز دیگری آمده باشد ...
این دو داستان احکامی برای همه ی بشر نیستند بلکه احکام پیامبران است،موارد خاص و مربوط به رموز نبوت است
عام نیست،یک سؤال از حضرتعالی می پرسم:
کسی که دین ندارد و تابع هیچ شریعتی نیست از کجا می فهمد که ظالمانه کشتن بد است؟
چرا وقتی حضرت موسی یک فرد قبطی را کشت از مصر گریخت؟
قبطی ها که تابع شریعت موسی(ع) نبودند،چرا به موسی گفتند تو به ما ظلم کردی؟
حتی کسانی که پیرو هیچ دین و آئینی نیستند قبح ظلم را می فهمند و خوبی عدالت
به نظرم نقلهایی در تاریخ وجود دارد که نشان میدهد دین حنیف به صورت سینه به سینه یا در قالب صحیفه و نوشته هایی در خاندان پیامبر جاری بوده است.
به صرف قدیمی تر بودن نمیتوان تحریف را قوت بخشید. چون شواهد کلی و موردی مثل انچه عرض کردم وجود دارد که تحریف شدن دین حنیف را حداقل درمورد خاندان پیامبر نفی میکند.
سلام بر شما
پس اگر اینگونه باشد نتیجه می گیریم پیامبر پیرو دین تحریف نشده حنیف بودند
پس قاعدتا پیامبر نمی بایست گمراه باشد
چرا در ایه ای خداوند می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم ؟
به نظر من اگر پیامبر واقعا گمراه بوده پس نمی توان نتیجه گرفت که دین حنیفی که پیامبر پیرو ان بوده
تحریف نشده بوده
مگر اینکه منظور از ایه قران چیز دیگری و انحراف دیگری باشد
یعنی آیا به نظر شما اگر همین امروز پیامبری باشد و کتابی, باید اول تابع آن باشیم و بعدش تابع عقل ولی بعد از گذر سالها یا قرنها, به دلیل اینکه عقلا احتمال تحریف هست, بنابراین اولویت حقانیت با عقل است.
درسته؟
سلام بر شما
به نظر حقیر اگر درزمان فعلی پیامبری باشد که یقین بر پیامبریش داشته باشیم زمانی می توانیم امر او را بر امر عقل ترجیح بدهیم که یقین بر معصومیتش
داشته باشیم
و برای پیامبر
گذشته هم چون امکان تحریف وجود دارد حکم عقل ارجح است
پس اگر اینگونه باشد نتیجه می گیریم پیامبر پیرو دین تحریف نشده حنیف بودند
پس قاعدتا پیامبر نمی بایست گمراه باشد
چرا در ایه ای خداوند می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم ؟
به نظر من اگر پیامبر واقعا گمراه بوده پس نمی توان نتیجه گرفت که دین حنیفی که پیامبر پیرو ان بوده
تحریف نشده بوده
مگر اینکه منظور از ایه قران چیز دیگری و انحراف دیگری باشد
خوب این سوال شما ظاهرا جنبه تاریخی دارد که کارشناسان محترم سایت می توانند راهنمایی کنند اما ابتدا باید بدانیم دین حنیف چه بود و بعد آن را با اسلام مقایسه کنیم :
در ادامه دین خود پیامبر بررسی شده و شواهدی از توحید و بیزازی ایشان از پرستش بت ها گزارش گردیده است. درباره این که ایشان قبل از بعثت پیرو چه دینی بودند، نظرهای مختلفی بیان شده است: جمعی معتقدند که آن حضرت تابع شریعت های پیامبران قبل از خود بوده اند. منتها پنج نظریه درباره آن شریعت به این قرار ذکر شده است: 1. شریعت حضرت نوح علیه السلام؛ 2. شریعت حضرت ابراهیم علیه السلام؛ 3. شریعت حضرت موسی علیه السلام؛ 4. شریعت حضرت عیسی علیه السلام. گروهی نیز معتقدند که تابع شریعت خود یعنی شریعت اسلام بوده است. در مقابل این گروه گروهی با استناد بر آیه « ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ» بر این باورند که ایشان بر هیچ شریعتی نبوده است. البته پاسخ داده شده است که این تعبیر هیچ منافاتى با اعتقاد توحیدى پیامبر و آشنایی اش به اصول عبادت و بندگى او ندارد. حاصل آن که اجداد و پدران پیامبر(ص) قبل از نبوت ایشان، با دین حنیف و حضرت ابراهیم آشنا بوده و برخی از این اصول را در عمل به آن پای بند بودند. البته درباره هریک از این افراد دلایل نقضی نیز دیده می شود که بر اساس آن برخی قائل به عدم ایمان آن ها شدند. هم چنین درباره دین خود پیامبر قبل از بعثت نیز نظرهای متفاوتی بیان گردیده است؛ اما براساس دلایل قویی که بر ایمان و اعتقاد ایشان مبتنی است، می توان بر موحد بودن ایشان تأکید کرد. در فصل چهارم به بررسی تطبیقی عقاید در دین حنیف و اسلام پرداخته شده است. ابتدا توحید، بعد نبوت، و بعد معاد، مورد بررسی تطبیقی قرار گرفته است. در این فصل نشان داده شده است که همان طور که حضرت ابراهیم نخستین مرحله تلاش خویش را، معرفی خداوند یگانه بر مردم قرارداده و بر ضد بت پرستی و شرک مردم قرارداده بود، حضرت محمد(ص) نیز رسالت خویش را با دعوت مردم به خدای یگانه و مبارزه با شرک و بت پرستی آغاز نمودند. در کنار این به اثبات نبوت خویش برای مردم پرداخته و ضمن ایمان و تصدیق پیامبران گذشته، خویشتن را فرستاده خداوند متعال بر مردم معرفی نمودند. هر دو، نبوت خویش را ادامه نبوت پیامبران قبل از خود نامیده و تعالیم خویش را همان تعالیم آن ها دانسته اند؛ بنابراین در نبوت نیز در میان تعالیم این دو دین تفاوتی وجود ندارد؛ جز این که پیامبر اسلام خود را خاتم پیامبران معرفی کرده است. در زمینه معاد نیز حضرت ابراهیم مردم را به اعتقاد به وجود جهان پس از مرگ و مراقبت بر اعمال خویش و پرهیز از زشتی ها و انجام کارهای شایسته فرا می خوانده است. در دین اسلام شاید هیچ آموزه ای به اندازه معاد مورد تأکید قرار نگرفته است. پس در زمینه بیان عقاید در میان این دو دین تفاوتی دیده نمی شود. در فصل آخر، مهم ترین احکام عبادی و اجتماعی در این دو دین، بیان گردید که آن ها عبارت اند از: نماز، روزه، حج، زکات، طهارت، مهمان نوازی و سلام کردن. البته از چند و چون و جزئیات برخی از این احکام مثل نماز، روزه در دین حنیف اطلاعات دقیقی در دست نیست و تنها بر اساس آیات قرآن، روایات رسیده و کتب تاریخی می توان فی الجمله وجود آن ها را در دین حنیف اثبات نمود. البته برخی از این احکام همانند حج و طهارت نیز به صورت واضح و روشن در آیات و روایات آمده است و مورد بررسی قرار گرفته است. این آموزه هایی که در دین حنیف است، در دین اسلام نیز وجود دارد و مورد امضاء و تأیید واقع شده است. بنابراین دین اسلام همان تکمیل شدة دین حنیف است و همان معارف، احکام و سنن دین حنیف را در سطح کاملتری به مخاطبان خویش ارائه نموده است. http://nekoonam.parsiblog.com/Posts/297/%d9%85%d8%aa%d9%86+%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9%d9%8a%d9%87+%d9%be%d8%a7%d9%8a%d8%a7%d9%86+%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87+%c2%ab%d8%a8%d8%b1%d8%b1%d8%b3%d9%8a+%d8%aa%d8%b7%d8%a8%d9%8a%d9%82%d9%8a+%d8%af%d9%8a%d9%86+%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85+%d9%88+%d8%af%d9%8a%d9%86+%d8%ad%d9%86%d9%8a%d9%81%c2%bb%d9%80/
ظاهرا در هر دینی ( ادیان ابراهیمی و منطقه خاورمیانه ) توحید ( توحید عبادی : عبادت و قربانی در پرستشگاه مثل حج ) و نبوت و معاد ، نماز و زکات ( انفاق ) بوده است.
شاید علت اینکه حنفاء پیرو مسیحیت و یهود نبودند، تحریفات آنها باشد.
و شاید علت دیگر کنار گذاشتن یا پیرایش شریعت آنها باشد از باب یقین نداشتن به صحت آنها.
این نکته نیز اهمیت دارد که ظاهرا وجود حنفاء تنها در زمان فترت و نبود پیامبران الهی پررنگ بوده است. و معلوم نیست حنفاء در زمان خود عیسی و موسی حجتی داشته باشند الا مثل دین مسحیت و یهودیت در زمان ما که از نظر ما حجت واقعی ندارند و باید به اسلام بگروند ولی اگر مسلمان نشدند دلیل بر جهنمی شدن نیست ( البته همین هم جای بحث و بررسی دارد )
حالا اگر پیامبر اسلام ص پیرو دین مسیحیت و یهودیت نشدند به دلیل تحریف آنها یا دلیل عقلایی دیگر باشد، خرده ای نیست.
حتی ممکن است کسی بگوید حتی اگر دین مسیح و موسی تحریف نشده بودند باز هم تا زمانی که پیامبر یا جانشین او حضور نداشته باشد الزامی به رعایت شریعت نیست چون بدون حضور نبی یا وصی، شریعت از حجیت خود ساقط است ( که قبول این مطلب به صورت مطلق سخت و غیرعقلایی است. یعنی مثلا بگوییم اصل نماز و حج و عبادت و زکات منتفی است ؟ یا بگوییم کیفیت آن دلبخواهی است ؟! الا اینکه بگوییم اینها شریعت نیستند بلکه دین اسلام هستند و در نماز و زکات و حج و طهارت ، حجیت باقی است چون دین هستند .... ) و ما به اشتراکات ادیان و دین ابتدایی و مرجع رجوع میکنیم که همان دین حنیف ابراهیم است.
این نکته نیز باید مورد توجه باشد که در آیه قرآن می فرماید غیر از اسلام از کسی پذیرفته نمیشود و دین نزد خدا اسلام است. وقتی اسلام را همان حنیفیت و مشترکات ادیان بدانیم که در هر زمانی جاری بوده است. در نتیجه نمی توان به جنفا ایرادی گرفت که چرا پیرو مسیحیت نبودند ؟ چون حنیفیت و مسیحیت اسلام هستند و تفاوتشان در شریعت است. ( اما فرضا اگر مسیحیت تحریفات نداشت حنیفیان مخیر بودند بین خوب و خوب تر اما خوب را انتخاب کردند نه خوب تر را )
اکنون آیا شما می توانید به همان حجت و دلیل، بگویید شریعت اسلام دستخوش تحریف شده است ؟ یا مثلا پیامبر و وصی او نیست پس به یقینیات دین اسلام بسنده کنیم ؟ یا حتی به یقینیات ادیان بسنده کنیم ؟ یا اصلا اختلافات را حجتی برای پیروی از دین حداقلی کنید ؟ یا بگویید حنیف خوب است و دین خاتم خوب تر و من خوب را انتخاب می کنم ؟
مثلا آیا مسیحیان دوران فترت باید به دین خود کاملا پایبند می بودند ؟ حتی اگر خلاف حکم عقلشان می بود ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاها و رحمة الله و برکاته،
برادر چرا این احتمال را نادیده گرفتید که شریعت موسی و عیسی علیهمالسلام مخصص بنیاسرائيل بوده باشد؟ در قرآن آمده که همه چیز بر بنیاسرائيل حلال بود مگر آنچه که یعقوب علیهالسلام پیشتر بر خود حرام کرده بود و باز داریم که خداوند در مقابل ظلمهایی که بنیاسرائیل مرتکب شدند برخی از حلالها را بر ایشان حرام کرد و حضرت عیسی علیهالسلام دوباره بر ایشان حلال نمود ... آیا شریعت ایشان برای همگان بوده است و تنها بخشی از احکام شرع مخصوص بنیاسرائيل بوده است؟
ظاهراً هر پیامبری بر قومی فرستاده شده باشد مگر رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله که کافّة للناس شدهاند ... اگر بفرمایید که پس چرا دین حضرت ابراهیم علیهالسلام جهانی بوده است میتوان احتمالات دیگری را مطرح کرد مثل اینکه در آن زمان هنوز مردم متفرق نشده بودند، البته مطالب اهل کتاب برای ما حجت نیست ولی حداقل یک شکل از داستان را ایشان تعریف کردهاند که همهی مردم دارای یک زبان بودند و یک قوم محسوب میشدند تا آنکه نمرود برج بابلش را ساخت و بر بالای ان رفت تا با خدای آسمان نبرد کند، سپس عذاب خدا نازل شد و مردم دیگر حرف یکدیگر را نمیفهمیدند و در سطح زمین متفرق شدند ... شاید این مطلب برای ما قابل قبول نباشد، چه از این نظر که خداوند اختلافات میان اقوام و نژادها را به حکمتی غیرعذاب معرفی نموده است تا مردم یکدیگر را بشناسند، یا میدانیم که نمرود مغلوب یک پشه یا حشرهای مانند آن شد و شاید عذاب مورد نظر اهل کتاب آنطور که ایشان تعریف میکنند نبوده باشد و قص علی هذا، اما پاسخ کاملتر به این سؤال را شاید باید از دنبال کردن ریشهی زبانها دنبال کرد ... معروف است که انسان چند میلیون سال زندگی میکرده است و همه جا پخش شده بودند و زبانهایشان و نوشتارشان را از هم اقتباس میکردهاند، اما شاید اینطور نبوده و همزمان با تفکیک زبانی و نوشتاری اقوام از نسل آدم علیهالسلام هم از یکدیگر منفک شده باشند، دانشمندان امروزی به این نظریه میخندند ولی فکر کنم برای ما که نسل آدم علیهالسلام را جدای از دیگر نسلهای آدمهای گذشته میدانیم قابل تأمل باشد ... شاید هم نباشد ... این مطلب با یکی بودن قوم در زمان حضرت نوح علیهالسلام هم سازگار است، اگرچه حتماً اشکالات زیادی در این وسط مطرح است که باید رویشان فکر کرد ... خلاصه اینکه این هم یک نظر است که شاید هر پیامبری پیش از پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله شریعتش محلی بوده است ...
در هر صورت خیلی از احتمالات مثل اینکه پیامبر خاتم بر دین خاصی نبودهاند در همان نگاه اول مردود است ... زمین از حجت خالی هرگز خالی نمیشود، این مطلب باید پاسخ هر شبههای در این زمینه را بدهد، در زمان فترت پیامبری نبوده باشد وصی پیامبر که بوده است ... نقل است که حضرت عبدالمطلب و بعد از ایشان حضرت ابوطالب علیهماالسلام وصی پیامبران پیشین بودهاند و حضرت خاتم توسط ایشان بزرگ شدند و تربیت شدند ...
و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
پس اگر اینگونه باشد نتیجه می گیریم پیامبر پیرو دین تحریف نشده حنیف بودند
پس قاعدتا پیامبر نمی بایست گمراه باشد
چرا در ایه ای خداوند می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم ؟
به نظر من اگر پیامبر واقعا گمراه بوده پس نمی توان نتیجه گرفت که دین حنیفی که پیامبر پیرو ان بوده
تحریف نشده بوده
مگر اینکه منظور از ایه قران چیز دیگری و انحراف دیگری باشد
جناب گلشن، بنده معتقد به پلوریسم دینی می باشم.
عدم خودخواهی یکی از رموز آمدن ادیان است. در داستان سمبولیک آفرینش آدم و حوا اگر شیطان از درگاه قرب الهی رانده شد، بخاطر خودخواهی بود که به خرج داد نه به خاطر نافرمانی خداوند.
شما اگر در فرقه های مختلف شیطان پرستی تحقیق کنید متوجه می شوید که صفت مشترک میان تمامی آنها خودپرست و خودخواه بودن می باشد.
دجال تک چشم کنایه از تک چشم بودن، یعنی فقط خود را دیدن می باشد.
ترازوی خودخواهی چیست: انصاف: معیار آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسندی و بالعکس می باشد.
اما غرض از مقدمات بالا چه بود؟
ما در این دنیا دو دین بیشتر نداریم. یکی دین نفی خودخواهی که توحید است و یکی دین خودخواهی که شرک است.
دین نفی خودخواهی را دین الحق می نامم. ما در این دنیا یک دین بیشتر نداریم که همان دین الحق است. می توانیم آن را اسلام هم بنایم. در آیه قران آمده همان دین نزد خداوند اسلام است.
اما مقدمه ای دیگر خدمتتان عرض کنم:
به اعتقاد بنده و کانت، عقل عملی مقدم بر عقل نظری و اعتقادی می باشد. کانت معتقد است عقل نظری اهمیت چندانی ندارد و آنچه اهمیت دارد عقل عملی می باشد.
شما اگر در قالب دین الحق عمل نمایید و دارای عقل عملی باشید، از نظر من موحد و متخلق به دین الهی هستید.
اگر این پی ساختمان است. برای آن می توان سقف و دیواری هم بنا کرد و آن با عقل نظری حاصل می گردد. همه ادیان در طول تاریخ دارای چهار رکن اساسی می باشند: انصاف (عدالت رفتاری با مردم در اجتماع)، انفاق (رحمییت رفتاری با مردم در اجتماع)، امساک ( رفتار با خود) و ذکر (رفتار با خدا).
هر چقدر از این چهار رکن بیشتر بهره مند گردید به همان میزان ساختمان بهتری بنا کرده اید. ممکن است شما اصلا بخش ذکر را قبول نکنید و به ندانم گرایی رسیده باشید. اما می توانید در سه بخش دیگر سعی و کوشش نمایید.
هدف از ادیان هم پرورش روح با استفاده از این ارکان و متخلق شدن به صفات کمال الهی می باشد نه چیز دیگر.
این ها که گفتم درش یک دنیا نکته و حرف وجود دارد. امیدوارم متوجه مطالب کمی شده باشید.
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاها و رحمة الله و برکاته،
برادر چرا این احتمال را نادیده گرفتید که شریعت موسی و عیسی علیهمالسلام مخصص بنیاسرائيل بوده باشد؟ در قرآن آمده که همه چیز بر بنیاسرائيل حلال بود مگر آنچه که یعقوب علیهالسلام پیشتر بر خود حرام کرده بود و باز داریم که خداوند در مقابل ظلمهایی که بنیاسرائیل مرتکب شدند برخی از حلالها را بر ایشان حرام کرد و حضرت عیسی علیهالسلام دوباره بر ایشان حلال نمود ... آیا شریعت ایشان برای همگان بوده است و تنها بخشی از احکام شرع مخصوص بنیاسرائيل بوده است؟
ظاهراً هر پیامبری بر قومی فرستاده شده باشد مگر رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله که کافّة للناس شدهاند ... اگر بفرمایید که پس چرا دین حضرت ابراهیم علیهالسلام جهانی بوده است میتوان احتمالات دیگری را مطرح کرد مثل اینکه در آن زمان هنوز مردم متفرق نشده بودند، البته مطالب اهل کتاب برای ما حجت نیست ولی حداقل یک شکل از داستان را ایشان تعریف کردهاند که همهی مردم دارای یک زبان بودند و یک قوم محسوب میشدند تا آنکه نمرود برج بابلش را ساخت و بر بالای ان رفت تا با خدای آسمان نبرد کند، سپس عذاب خدا نازل شد و مردم دیگر حرف یکدیگر را نمیفهمیدند و در سطح زمین متفرق شدند ... شاید این مطلب برای ما قابل قبول نباشد، چه از این نظر که خداوند اختلافات میان اقوام و نژادها را به حکمتی غیرعذاب معرفی نموده است تا مردم یکدیگر را بشناسند، یا میدانیم که نمرود مغلوب یک پشه یا حشرهای مانند آن شد و شاید عذاب مورد نظر اهل کتاب آنطور که ایشان تعریف میکنند نبوده باشد و قص علی هذا، اما پاسخ کاملتر به این سؤال را شاید باید از دنبال کردن ریشهی زبانها دنبال کرد ... معروف است که انسان چند میلیون سال زندگی میکرده است و همه جا پخش شده بودند و زبانهایشان و نوشتارشان را از هم اقتباس میکردهاند، اما شاید اینطور نبوده و همزمان با تفکیک زبانی و نوشتاری اقوام از نسل آدم علیهالسلام هم از یکدیگر منفک شده باشند، دانشمندان امروزی به این نظریه میخندند ولی فکر کنم برای ما که نسل آدم علیهالسلام را جدای از دیگر نسلهای آدمهای گذشته میدانیم قابل تأمل باشد ... شاید هم نباشد ... این مطلب با یکی بودن قوم در زمان حضرت نوح علیهالسلام هم سازگار است، اگرچه حتماً اشکالات زیادی در این وسط مطرح است که باید رویشان فکر کرد ... خلاصه اینکه این هم یک نظر است که شاید هر پیامبری پیش از پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله شریعتش محلی بوده است ...
در هر صورت خیلی از احتمالات مثل اینکه پیامبر خاتم بر دین خاصی نبودهاند در همان نگاه اول مردود است ... زمین از حجت خالی هرگز خالی نمیشود، این مطلب باید پاسخ هر شبههای در این زمینه را بدهد، در زمان فترت پیامبری نبوده باشد وصی پیامبر که بوده است ... نقل است که حضرت عبدالمطلب و بعد از ایشان حضرت ابوطالب علیهماالسلام وصی پیامبران پیشین بودهاند و حضرت خاتم توسط ایشان بزرگ شدند و تربیت شدند ...
و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام و احترام
بله این احتمال هم هست. من دیده ام کسانی را که خصوصا درباره تورات چنین نظری دارند. انها میگویند تورات خاص بنی اسرائیل بود و دین موسی و پیامبران بعد از موسی برای بنی اسرائیل بودند. البته عده ای به این شریعت قومی، رنگ و بوی نژاد پرستی می دهند.
حتی به همین جهت است که عده ای این نظریه را مطرح کرده اند که انسان ها دو طیف هستند انسانهای از نسل ادم و انسانهای دیگر. کتاب و رسل خاص فرزندان ادم است. و در مورد بنی اسرائیل نیز این نکاه جریان پیدا کرده است. قوم برگزیده ای که کتاب و رسول دارند. اقوام دیگر مخلوق خاص نیستند بلکه نوعی انسان درجه دوم یا حیوان محسوب میشوند که باید در خدمت قوم یهود باشند.
البته که شما این نگاه را قبول ندارید و میفرمایید دین موسی یک دین محلی یا قومی بوده است.
و البته این با نگاه رایج ناسازگار است.
ظاهرا علما دین موسی را جهانی بدانند اما تورات موجود با این نظر سازگاری ندارد ( تا جایی که بنده خوانده ام. شاید دقت کافی نداشتم)
اگر دین موسی و عیسی محلی باشد پس باید یک دینی باشد که جهانی باشد و ان احتمالا از نظر شما همان دین حنیف ابراهیم است.
اگر قبول کنیم ابراهیم صحفی داشته است. عقل حکم میکند این صحیفه ها تکثیر شده اند و عالمان دین در زمان ابراهیم و بعد از او به نشر صحف ابراهیم پرداخته اند.
و در طول تاریخ این صحیفه ها به تدریج نابود شده الا استثنائات
پیامبر اسلام نیز تابع دین جدشان ابراهیم حنیف بوده اند.
عدم خودخواهی یکی از رموز آمدن ادیان است. در داستان سمبولیک آفرینش آدم و حوا اگر شیطان از درگاه قرب الهی رانده شد، بخاطر خودخواهی بود که به خرج داد نه به خاطر نافرمانی خداوند.
شما اگر در فرقه های مختلف شیطان پرستی تحقیق کنید متوجه می شوید که صفت مشترک میان تمامی آنها خودپرست و خودخواه بودن می باشد.
دجال تک چشم کنایه از تک چشم بودن، یعنی فقط خود را دیدن می باشد.
ترازوی خودخواهی چیست: انصاف: معیار آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسندی و بالعکس می باشد.
اما غرض از مقدمات بالا چه بود؟
ما در این دنیا دو دین بیشتر نداریم. یکی دین نفی خودخواهی که توحید است و یکی دین خودخواهی که شرک است.
دین نفی خودخواهی را دین الحق می نامم. ما در این دنیا یک دین بیشتر نداریم که همان دین الحق است. می توانیم آن را اسلام هم بنایم. در آیه قران آمده همان دین نزد خداوند اسلام است.
اما مقدمه ای دیگر خدمتتان عرض کنم:
به اعتقاد بنده و کانت، عقل عملی مقدم بر عقل نظری و اعتقادی می باشد. کانت معتقد است عقل نظری اهمیت چندانی ندارد و آنچه اهمیت دارد عقل عملی می باشد.
شما اگر در قالب دین الحق عمل نمایید و دارای عقل عملی باشید، از نظر من موحد و متخلق به دین الهی هستید.
اگر این پی ساختمان است. برای آن می توان سقف و دیواری هم بنا کرد و آن با عقل نظری حاصل می گردد. همه ادیان در طول تاریخ دارای چهار رکن اساسی می باشند: انصاف (عدالت رفتاری با مردم در اجتماع)، انفاق (رحمییت رفتاری با مردم در اجتماع)، امساک ( رفتار با خود) و ذکر (رفتار با خدا).
هر چقدر از این چهار رکن بیشتر بهره مند گردید به همان میزان ساختمان بهتری بنا کرده اید. ممکن است شما اصلا بخش ذکر را قبول نکنید و به ندانم گرایی رسیده باشید. اما می توانید در سه بخش دیگر سعی و کوشش نمایید.
هدف از ادیان هم پرورش روح با استفاده از این ارکان و متخلق شدن به صفات کمال الهی می باشد نه چیز دیگر.
این ها که گفتم درش یک دنیا نکته و حرف وجود دارد. امیدوارم متوجه مطالب کمی شده باشید.
سلام
مطالبتان جالب بود
من هم معتقد به پلورالیسم دینی متمایل به ندانم گرایی مسلمان هستم
البته از شوخی گذشته
درحال تحقیق هستم که ببینم ندانم گرایی حق است یا خیر ؟
تا به حال که واقعا گیج شده ام و هنوز به نتیجه نرسیده ام :-s:-s
اگر عقل بشر برای هدایت کافی بود، در آن صورت لزومی به ارسال رسل و پیامبران نبود.
سلام.البته من آن پاسخ را با این فرض دادم که هنوز حقانیت ادیان بر ما ثابت نشده.و نمی دانیم آیا پیامبرانی از جانب خدا مبعوث شده اند یا نه.پس نمی توانیم خورده گرفت به عرض بنده که چرا خدا پیامبرانی فرستاده.بله اگر عرض بنده درست باشد، دیگر ضرورتی به ارسال پیامبر و نبی نیست.هرچند بنا به مصالحی خدا لطف کند و پیامبری بفرستد.ولی ضرورتی ندارد و لزومی ندارد.
رئوف;814865 نوشت:
شما اگر بخواهید بر اساس عقل بشر پیش بروید، هزاران مسئله و سوال لاینحل باقی می ماند که شما به هیچ وجه راه رهایی از آنها را ندارید.
استاد گرامی گیرم هزاران مسئله و سوال لاینحل برای بشر باقی بماند.مگر این اشکالی بر عقل وارد می کند.مگر همین حالا که دین فرستاده شده به فرض، دیگر علمای ما با هزاران مسئله و سوال و شبهه لاینحل مواجه نیستند؟یعنی با نزول دین، علمای دینی به همه اسرار و رموز و سوالات و مسائل پاسخی دارند؟قرار نیست هدایت شدن را مساوی با این بگیریم که عالم به کل بشویم و به تمام راز و رمز ها پی ببریم و جواب تمام مسائل را بدانیم.
رئوف;814865 نوشت:
نخستین مطلب این است که آیا بر اساس براهین عقل بشر امروز، می توان اساسا خدا را اثبات کرد؟ اوصاف او را بر شمرد؟
استاد گرامی مگر علمای ما با براهین عقلی خدا را برای خود اثبات نکرده اند؟مگر همین علما با براهین عقلی صفاتی برای خدا معین نکرده اند؟من متوجه نمی شوم.
رئوف;814865 نوشت:
بر فرض هم این مسائل پیش برود، چگونه می توان هدف خدا از خلقت را دانست؟
استاد گرامی کمی عقل را به کار ببریم پی به هدف خلقت می بریم.هدف این است که استعداد هایمان را در راه رسدن به خدا و خوبی شکوفا کنیم و به کمال برسیم.این هم چیزی است که عقل بدان می رسد و متکلمان اصلا یک کارشان همین است که با براهین عقلی نتیجه می گیرند که هدف خلقت رسیدن به تکامل اخروی است.
رئوف;814865 نوشت:
امروزه متفکران بسیاری هستند که بر اساس همین "عقل بشر" مدعی هستند که اساسا انسان ها کمال خاصی ندارند و هیچ الگویی وجود ندارد که انسان از آن پیروی کند و هر فردی بایستی بر اساس آنچه که خودش می خواهد، زندگی کند. این عقل بشر است.
استاد گرامی شما فقط یک روی سکه را می بینید.عقل بشر تنها این را نمی گوید که انسان کمال خاصی ندارد.خیلی از عقل های بشر مثل بودا ها چیز دیگری گفته اند.و هستند دکتر سروش هایی که به طور مثال ادیان را از جانب خدا نمی دانند و قرآن را وحی الهی نمی دانند ولی خیلی بیراه از الاهیات ماوراء نمی زنند.
رئوف;814865 نوشت:
گروه دیگری معتقدند که اساسا باور به ماوراء طبیعت خرافه است و باید خرافات را به کناری گذاشت و ...
عرض شد که عقل می تواند کافی باشد برای هدایت.حالا عده ای از عقلشان استفاده نمی کنند و می گویند باور به ماورآء خرافه است اشکالی به عقل وارد نمی کند.
رئوف;814865 نوشت:
افرادی که این گونه سخن می گویند، همگی بر اساس عقل بشر حرف می زنند. چگونه می توان به چنین عقلی اعتماد کرد؟
عقل اگر از هدایت ویژه و چارچوب مشخصی برخوردار نباشد، چقدر می توان به آن اتکاء کرد؟
استاد گرامی.ما به دنیا می آئیم و در ظاهر یک عقل و یک فطرت را داریم و می بینیم.شما چه دلیل قاطعی دارید که همین ها کافی نسیت.و باید یک دین هم ارسال شود که باید بدان پایبند باشیم؟
رئوف;814865 نوشت:
بسیاری از اموری که امروزه برای آنها دلایل عقلانی ارائه شده است (مانند ضرورت معاد) همگی ادله ای هستند که از متون دینی الهام گرفته اند. به عبارت دیگر، فیلسوف مومن، با توجه به مضامین دینی، امور اعتقادی را مدلل به دلایل فلسفی کرده است. اگر این آموزه های دینی وجود نداشت، اساسا معلوم نبود که عقل بشر به چنین دلایلی برسد
شما به نکته ی خوبی اشاره کردید.استاد گرامی فرض کنید که این آموزه های به قول شما دینی وحی الهی نبوده باشند.بلکه دستآورد اشخاصی بوده اند که بنا به مصالحی و برای اصلاح جامعه خود را پیامبر و نبی معرفی کرده باشند و دانش های خود را که از طرق مختلف، کسب کرده اند برای مردم بازگو کرده باشند.خوب همین آموزه هایی که شما می فرمایید اگر نبودند بشر معلوم نبود به چنین دلایلی برسد.اول خود هم فرمودید ممکن بود نرسد.ولی ممکن هم بود برسد).حالا که رسیده، باز می توانیم بگوییم که این ادیان الهی و از جانب خدا نیستند.یعنی خدا می دیده که یک حداقل آموزه هایی هرچند ناقص در طول تاریخ توسط یک سری پپیامبر نما بر مردم خوانده می شود از ارسال نبی و پیامبر واقعی خود داری کرده است.
این را هم باید در نظر داشت.تکامل و هدایت نسبی است.شاید لزومی نداشته که خدا دین را بفرستد.همین که با عقل خود یک تکامل نسبی و هدایت نسبی را تجربه کنیم در این دنیا کفایت می کند.
من مطالبی که به ذهنم رسید به سرکار مارینر عرض کردم. فکر می کنم نگاه درست و منطقی است.
و طاها;814789 نوشت:
مثلا سلمان فارسی چندین سال حنیف بود و به دنبال راه هدایت و دوری از گمراهی
بالاخره نیز هدایت را پیدا کرد و مسلمان شد.
حنیف کسی نیست که در جا بزند او همیشه به دنبال طهارت نفس و مسیر رشد و تعالی است.
حنیف همیشه تلاش می کند اما نه تلاش علمی و تحقیقاتی بلکه تلاش عملی و تزکیه نفس. ( البته این دو منافاتی با هم ندارند و قابل جمع هستند )
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
@};-@};-@};-
به شخصه فکر میکنم اصل دین همین تسلیم بودن مقاببل حقیقت باشد و ترجیح حقیقت بر هوای نفس ...
البته مطابق با سورهی بینّه اصل دین ایمان حنیف به خدا و نماز و زکات است که دین حنیف رسول خداست صلیاللهعلیهواله، نماز امیر مؤمنان است علیهالسلام و زکات هم اهل بیت هستند علیهمالسلام ... تمام انبیاء گذشته و امتهای ایشان هم هر سهی این مطالب را داشتهاند، چنانکه به قوم بنیاسرائیل که دستور دادند با سجده وارد شهر شوند در روایت آمده که علت آن مطلبی بوده است که بر روی دروازهی شهر نوشته شده بود در مورد اهل بیت علیهمالسلام ... مطابق روایت هم در عالم ذر هم نسبت به خدا و هم نسبت به ولایت اهل بیت علیهمالسلام عهد گرفته شده که البته در مورد خداوند مطلب واضح است ولی در مورد اهل بیت علیهمالسلام مطمئن نیستم که این عهد از همگان گرفته شد یا از گروه خاصی ... با تمام این اوصاف این مطلب شاید مغایر با آن جملهی ابتدایی هم نباشد ... داشتن روحیهی تسلیم در مقابل حق انسان را چه بسا به این حقایق خواهد رساند ... و الله العالم
و طاها;814793 نوشت:
به نظر من یک موضوع باز کنید و عقل را از دید خودتان معرفی کنید. ( با اینکه مطالب شما را به صورت جسته و گریخته خوانده ام اما تعریف منسجمی از آن ندارم )
اگر تعریف جامع و مانع از این عقل نداشته باشیم هم باز لنگ نمیمانیم چون حداقل عقل را به اوصافی که در روایات برایش ذکر شده است میشناسیم، حداقل درکی نسبی از آن داریم، تا جایی که حقیر فهمیدهام این عقل با عقلی که علوم عقلی مانند منطق و ریاضیات و فلسفه را به آن متصّف میدانند یکی نیست ... به همین دلیل حقیر معترض هستم به اینکه امتیازهای آن عقل اصلی مصادرهی به مطلوب در استعمال آن برای عقول اصطلاحی گردد ... و الله العالم
و طاها;814793 نوشت:
من می گویم اگر احکام عرف جامعه یا سازمان ملل خلاف عقل بود ارزش و اعتبار ندارد چون حسن و قبح را عقل می تواند بفهمد.
و اگر نمی تواند بفهمد که نمی تواند آنها را خلاف عقل بداند.
اگر دین ، خوب و بد ِ عقل را تعیین می کند که حرف دیگری است.
حقیر لااقل فعلاً موافق آن حرف دیگر هستم ...! :Nishkhand:
البته جناب وطاها حقیر منکر این نیستم که خیلی از احکام را عقلم تأیید و تصدیق میکند، ولی این عقل با آن عقل مصطلح متفاوت است، این عقل به حقیقت متصل است، به عقل کلی عالم وصل است، محل الهام است و خداوند در ذات عقول انسانها با ایشان سخن میگوید، مطابق روایت مبارکه اصلاً سن تکلیف سنی است که پرده و حجاب از این عقل برداشته شده و شخص میتواند حسن و قبح افعال را تشخیص دهد، [=Franklin Gothic Medium]حال آنکه اگر عقل مصطلح ملاک باشد مطابق آنچه که عقلش مینامند خیلیها به راحتی میتوانند بگویند که خیلی از حلالهای خدا نعوذبالله قبیح و خیلی از حرامهای او نعوذبالله حسن هستند! خیر، البته که هر انسان بالغ و مکلفی عقل دارد ولی هر انسانی اهل تعقل نیست، کسی که عقلش بگوید الف و او به نفسش توجه کند که باء را در نظرش جلوه میدهد چنین کسی نه اینکه نداند الف درست است ولی به سمت باء میرود و سپس کوهی از توجیهات از هر دستی میآورد تا خودش را نه تنها نزد دیگران که بلکه نزد وجدان خودش توجیه کرده و موجّه گرداند و از انتقادهای دیگران و خودش به این رویکردش بگریزد و نفسی تازه کند و بگوید که آخیش ...! راحت شدم ...! حالا میتوانم با خیال راحت همانطوری که دوست دارم زندگی کنم ...! این میشود مصداق جهلی که مقابل عقل است و این جهل اصل هر شرّی است و نتیجهاش هم کفر است و در آخرت هم عذاب ... اینکه ما توجیهات منطقی آوردن را تعقل کردن بنامیم چیزی نیست جز فراهم کردن ابزاری برای گمراه کردن نسل بشر و تثبیت کفر در ایشان ... اینکه حسن و قبح افعال را عقلی بنامیم ولی بعد عقل را همین تفکر منطقی و تفلسف معرفی نماییم از این جهت است که خطرناک و محل اعتراض است ... مگرنه همگان از درون خودشان باخبر هستند اگرچه عذر و بهانهها بتراشند و بر صدق دعوی خودشان شاهد جمع کنند و کل جهان را شاهد بیاورند و بگویند همه همین را میگویند و اشکال از شمایی است که میگویید اینطور نیست! با این تعریف از عقل و این برداشت از تعقل حقیر رأی به همان حرف دیگر میدهم و منکر عقلی بودن حسن و قبح افعال میشوم ... مگر آنکه عقل به معنای درستش بازگردانده شود تا حجت باطنی خداوند و معصوم از اشتباه باشد، اگرچه ناقص است و عقل دو نفر لزوماً یک چیز را در یک سطح درک نمیکند، اینجاست که بزرگان و حتی خود قرآن میفرماید در جایی که نمیدانی بایست و حرکت نکن ... یعنی اگر نقص عقلت سبب شد تا در مورد مسألهای نتواند جوابی به تو بدهد تو از خودت به دلخواه یک مسیر را انتخاب نکن ... این میشود تابع محض بودن برای عقل که آن هم یعنی تسلیم محض در مقابل خدایی که این عقل را حجت بر بندگانش قرار داد و تسلیم محض بودن مقابل خداوند هم میشود معنای عامّ مسلمان بودن ... و البته این دیگر یک باور دروندینی است که هر کسی هم میتواند تجربهاش کند که اسلام عامّ همواره به اسلام به معنای خاصّ آن میل میکند و اگرچه ممکن است شخص به اسم الله و محمد و علی و سایر اهل بیت نرسد ولی به اسمهایی دیگر میرسد که آنها هم اسمهایی برای همین معانی باشند ... همانطور که ما نمیتوانیم مسیح علیهالسلام را بازخواست کنیم که چرا به جای محمد یا احمد فرموده است فارقلیطیا یا پسر انسان کسانی دیگری هم که به حقانیت اهل بیت علیهمالسلام تحت عناوین دیگری برسند نمیتوان متعرض گشت ... حتی در خود قرآن و روایات هم برای اهل بیت علیهمالسلام تعابیر متفاوتی آمده است، مثلاً داریم که الانسان همان رسول خدا و اهل بیت علیهمالسلام هستند و حزب ایشان و سایر مردم که مانند چهارپایان گمراه هستند نسناس هستند که فقط شبیه به انسان هستند، با این حساب ممکن است کسی با عقل حقیقیاش که در مقال نفسش قرار دارد برسد به مفهوم انسانیت و همین مقدار هم وقتی خبر بیشتری به او نرسیده است برایش دین حق محسوب شود، حال آنکه عدهی دیگری هم مدام صحبت از انسانیت میکنند ولی در اصل حیوانیت و نسناس بودن را دنبال میکنند، ایشان باز میشوند قوم توجیهگری که سعی دارند تا خواستههای نفسانی خودشان را با شعار دادن موجه گردانند، مثل آن قومی که قرآن بر سر نیزه زدند ...
شاید هم اشتباه میکنم ... و الله العالم
سلام بر شما
به نظر حقیر اگر درزمان فعلی پیامبری باشد که یقین بر پیامبریش داشته باشیم زمانی می توانیم امر او را بر امر عقل ترجیح بدهیم که یقین بر معصومیتش
داشته باشیم
و برای پیامبر
گذشته هم چون امکان تحریف وجود دارد حکم عقل ارجح است
سلام علیکم و رحمه الله
1. آیا خدا فکر این مورد را نکرده بود که کتاب و سنت تحریف میشود پس وسیله
هدایت انسانها چیست؟
2- آیا عقل خطا نمیکند؟ و حقایق را ناخواسته تحریف نمیکند؟
3.اگر راه زندگی و دین بین همه انسانها و بر اساس عقل آنها متفاوت باشد در اینصورت وضع انسانها چگونه خواهد بود؟
همیشه در حال سعی و خطا باشیم؟
تا حالا برای شما پیش نیامده که مثلا عقلتون اشتباه کنه؟
اگر کسی با عقلش یک حکم شرعی دربیاره و باعث ظلم غیر جبرانی به کسی بشه، اونموقع چه باید کنیم؟
انسانها از نظر عقلی همیشه در حال پیشرفت هستند..
مثلا ما نسبت به 1400 سال پیش شاید ده درصد بالاتر باشیم ولی نسبت به 1000 سال بعد شاید 30 درصد پایینتر باشیم.
چرا خدا برای قبلیها رسول و کتاب فرستاده ولی ما را بدون کتاب گذاشته؟
سلام علیکم و رحمه الله
1. آیا خدا فکر این مورد را نکرده بود که کتاب و سنت تحریف میشود پس وسیله
هدایت انسانها چیست؟
2- آیا عقل خطا نمیکند؟ و حقایق را ناخواسته تحریف نمیکند؟
3.اگر راه زندگی و دین بین همه انسانها و بر اساس عقل آنها متفاوت باشد در اینصورت وضع انسانها چگونه خواهد بود؟
همیشه در حال سعی و خطا باشیم؟
تا حالا برای شما پیش نیامده که مثلا عقلتون اشتباه کنه؟
اگر کسی با عقلش یک حکم شرعی دربیاره و باعث ظلم غیر جبرانی به کسی بشه، اونموقع چه باید کنیم؟
انسانها از نظر عقلی همیشه در حال پیشرفت هستند..
مثلا ما نسبت به 1400 سال پیش شاید ده درصد بالاتر باشیم ولی نسبت به 1000 سال بعد شاید 30 درصد پایینتر باشیم.
چرا خدا برای قبلیها رسول و کتاب فرستاده ولی ما را بدون کتاب گذاشته؟
سلام برشما
1)خدا این فکرو کرده بود برای همین عقل به انسانها داده تا درست و از نادرست تشخیص بدهند
2)خطا می کند ولی می تواند اصلاح کند
در صورتی که روایتی که تحریف شده باشد قابل اصلاح نیست
3)احتمال خطای عقل و عقل جمعی هم وجود داره
منتهی مزیت اون بروز بودن و قابل اصلاح شدن است
در صورتی که اگر یک حکم دینی تحریف و اشتباه شده باشه نه قابل بروز شدن داره نه تصحیح میشه
[=franklin gothic medium] آیا نتیجه بگیریم که شما مسیحی و یهودی را کافر و جهنمی می دانید ؟
چرا مسیحیت و یهودیت به عنوان راهی در کنار اسلام شناخته شده است اما از نظر شما حنیف بودن خیر ؟
البته منظورم این مطلبی که شما نتیجه گرفتید نبود، منظورم برای کسی بود که قرآن و خبر قرآن به او رسیده باشد و در واقع خبر معجزه بودن قرآن و دلیل بودن قرآن بر صدق دعوی رسالت رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله به او رسیده باشد و ولو لحظهای در کانون توجه او جای گرفته باشد ... ممکن است عدهای چه در خارج ایران که دچار اسلامهراسی شدهاند و چه در داخل ایران که دچار غربزدگی و اسلامگریزی شدهاند این مطلب هرگز در اذهان کودکان و جوانان و حتی کهنسالهای ایشان قابل اعتنا جلوه ننماید که البته در بیشتر موارد تردید دارم، ولی اگر اینطور باشد دیگر منظور حقیر این مطلب نبود، برای ایشان اگر خداوند حجتی باطنی برای رجوع به قرآن و بررسی آن تمام نکرده باشد و قلب ایشان را متوجه این مطلب که باید به قرآن رجوع نمایند منقلب نکرده باشد در این صورت همان راه سرکار مارینر که [=Franklin Gothic Medium][=franklin gothic medium]ظاهراً شما و سرکار گلشن هم قبولش دارید به زعم حقیر بهترین راه و بلکه شاید تنها راه نجات باشد ... اگر در این وسط خداوند مدد فرمود و میانبری برای این اشخاص قرار داد هم که دیگر فبها المراد و نعم المطلوب ...
اما در مورد سؤالی که فرمودید، اگرچه جوابم را دادهام، ولی باز جستجویی در آیات و روایات کردم و برداشتم از جواب قرآن این بود که ایشان هم اگر تبعیت از هوای نفسشان کنند کافر میشوند اگرچه از اهل کتاب باشند، و البته اهل کتاب شامل اهل قرآن هم میشود، چه اهل فِرَقِ غیرناجیه و چه کسانی که اسماً شیعه هستند ولی در عقیده و عمل فاسدند و به حقیقت پشت کرده و از نفس خودشان تبعیت میکنند، به طور کلی هر کسی که عبادت خدا را وارهد و شیطان یا نفس خودش را بپرستد از دین حق خارج شده است اگرچه بگوید مسلمان هستم یا مسیحی هستم یا یهودیام و یا غیره ... با این وجود هنوز قضاوت محکمی در این زمینه نمیکنم، فقط پیشنهاد میدهم که در ادامهی تاپیک تلاش بیشتری برای فهم بهتر نظر قران در پاسخ به این سؤال شما شود که البته مستقیماً به موضوع تاپیک هم قابل حمل خواهد بود ... تحلیلهای زیادی را در در توضیح برخی آیات از قرآن در همین رابطه در همین پست نوشته بودم که پاکشان کرد، چند باره نوشتم و پاک کردم، ظاهراً جمعبندی در این زمینه به کمک قران نیاز به دقت نظر بیشتری دارد ... شاید با همت شما و سایر بزرگواران بشود به چنان جمعبندیای رسید تا جواب نهایی این تاپیک برای سرکار گلشن و هر کسی مانند ایشان قابل تکیهتر باشد ... فعلاً هر چه صریحاً در مورد اهل کتاب دیدم امر به پذیرش ولایت اهل بیت علیهمالسلام را هم در کنارش داشت و مشابه حدیث سلسلةالذهبیة شرط ورود در حصن کلمهی توحید را هم شرطها و شروطها و انا من شروطها تعیین کرده بودند، قاعدتاً این برای کسانی است که خبر این مهم به ایشان رسیده باشد و تورات و انجیل اصلی هم حاوی چنان بشارتهایی بوده است، ولی برای سایر افرادی که این خبر به ایشان نرسیده است قاعدتاً باید ملاحظاتی باشد ... در نهایت اگر انسان مخیر باشد فقط بین عبادت خداوند واحد و عبادت شیطان یا نفس، در این صورت راهی که متفقالقول تا کنون به آن رسیدهایم که شخص نسبت به نفس خودش طغیان کند و مانع کودتای نفس بر علیه عقل سلیم در خودش شود قاعدتاً به معنای ورود در عبادت خداوند خواهد بود (کما اینکه پیشتر هم از نام خدا بودن حق همین مطلب را برای جستجوگران حقیقت برداشت نموده بودیم) و اگر نفس مهار شود قاعدتاً همه چیز باید با هم درست شود، یعنی آن ولایت و محبت و غیره به اهل بیت علیهمالسلام هم باید خودبخود سر جای خودش قرار بگیرد اگر ایشان همیشه امر به حق مینمایند و از تبعیت نفس بازمیدارند که همینطور هم هست ... و الله العالم
و طاها;814793 نوشت:
[=franklin gothic medium] اول این جمله را که قبلا گفتم از نظر بگذرانید : در واقع عقل گرایان، عقل را نیز با عقلشان به تایید خدا می رسانند همانطور که دین باوران، معجزات را با عقلشان به تایید خدا می رسانند.
( نکته : با توجه به برخی روایات عقل هیچ گاه خود را به عنوان مرجع اصلی قرار نمی دهد و از خود تبعیت نمی کند مگر ناچار باشد. عقل همیشه به دنبال تبعیت از موجودی برتر از خودش است. عقل از تکبر بیزار است . عقل بنده است و بندگی را دوست دارد. به همین خاطر عقل احیانا اگر مخیر شود بین این دو جمله ، اولی را انتخاب کند هر چند خلاف عقلش باشد اما ظاهرا که عکسش نیز صادق است وشاید به همین علت برخی از عقل به صورت محدود برای تشخیص صحت و سقم شرع استفاده می کنند :
خداوند کتابش را تایید کرده است تا از آن پیروی شود .
خداوند عقل انسان را تایید کرده است تا از آن پیروی شود. )
خداوند عقل را تأیید فرموده است ولی تا عقل چه باشد ... حقیر مجاز نیستم مثلاً اسم تجربه کردن را بگذارم تعقل کردن و بگویم تجربه کردن حجیت ذاتی دارد و حجت باطنی خداست و معصوم از اشتباه است و قصعلیهذا ... اگر میخواهیم امتیازاتی را به عقل بدهیم که آیات و روایات برایمان تبیین نمودهاند باید ابتدا سعی کنیم ببینیم منظور آنها از عقل چه بوده است ... اینکه در عرف جامعه چیزی را بگویند عقلی دلیل قطعی نمیشود بر اینکه پس عقل همان باشد ... حقیر تا جایی که دیدهام عقل فلسفی در اصل عقل نیست، بلکه تفکری منطقی است، تلاشهای فلسفی هم تنها میتوانند یک ابزار نه خیلی کامل در خدمت آن عقل حقیقی باشند ولی هرگز جای آن را نمیگیرند، مثل همان بحث کالسکه و کالسکه ران که سرکار مارینر بیان فرمودند ...
با این حساب در باب آن تقسیمبندی شما حقیر احتمالاً با گزارهی دوم (که البته درست متوجه معنایش نشدم، عقل را به تأیید خدا رساندن یعنی چه؟) موافق هستم به شرط آنکه عقل به معنای درستش حمل شود ... مگرنه که برخی از فلاسفه معجزات را هم میخواهند با همان فلسفه اثبات کنند و به زعم حقیر در این کار توفیق زیادی نداشتهاند و این سایت هم پر است از بحثهای ناموفق و چانهزنیهای گسترده بر روی چگونه معجزه بودن قرآن و معنای تحدی قرآن، اما عقلی که در قلب است و نه در مغز میتواند چنان کاری بکند ... باز هم بحث به بیراهه میرود اگر بخواهیم تمرکز بحث را بر روی تعریف عقل بگذاریم ...
و طاها;814793 نوشت:
[=franklin gothic medium] به ما گفته اند منابع اسلام چند چیز است : کتاب، سنت، عقل ، اجماع
در اعتقادات نیز گفته اند باید عقل انسان به آن برسد و تقلید جایز نیست.
حالا می گویند عقل با دین تضاد و تناقضی ندارد و امکان ندارد. اکنون کسی می گوید شما می گویید نمیشود اما ما کردیم و شد! او دارد میگوید عقل من دارد این تضاد را درک می کند
شما نیز می گویید اشتباه میکنی این چیزی که میگویی عقل نیست. ادراکی شیطانی یا غیر عقلانی است. منشا ادراک از عقل نیست.
حالا این بنده خدا می گوید می گویند قطع حجت است و من نمی توانم ادراک خودم را بگذارم کنار. چون بنده که عقل شما را تشخیص نمی دهم که چیست. حالا بر اساس همین ادراکات فهمیدم خدایی هست حالا هم ادراک می کنم این عمل بد است. چرا یک جا ادراک من خوب است و یک جا بد ؟ آیا غیر از این است که ادراک بنده هر چند به آن مطمئن باشم برای شما و احیانا خدا ارزشی ندارد ؟
و شما دارید می گویید یک عقلی هست که تو نمی فهمی ادراکات تو از عقلت است یا نفست. ( الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره )
حقیر میگویم کسی که در عالم ظاهر متوقف شود و بنای خود را بر احساسات و تصورات حصولی و سپس تفکر منطقی بر روی این مسائلی که هیچ ارزش ذاتی ندارند بگذارد راه عقل را در پیش نگرفته است، پیشنهادم هم برای بازگشتن به راه اصلی همان مسیری است که ظاهراً همهامان در این تاپیک روی آن متفقالقول هستیم، اینکه شخص در اثر تجربیات گذشتهاش به این نتیجه رسیده باشد که نفسی دارد که این نفس دوست دارد که شخص چیزی را به اسم حقیقت و درست بپذیرد که به نفعش باشد و اگر دلیلی بر خلاف تمایلات نفسانیاش باشد هم تلاش میکند تا آنها را توجیه منطقی و احساسی و غیره و غیره کند ... اگر موافق هستید در نتیجه عقل میگوید برای کسی که میخواهد حقیقت حقیقی را بیابد و نمیخواهد در بند حقایقی باشد که از راه توجیهات منطقی و احساسی و غیر آن پذیرفته شده است باید نفس خودش را مهار کند و در تمام دانستههای گذشتهاش هم بر همین منوال یک بازبینی اساسی نماید ... انسان حقیقتطلب بر همین اساس یک اُوِرْهال اساسی در پیکرهی تمام مطالبی که آنها را به عنوان درست و به عنوان ارزش پذیرفته است میکند و از این پس هم از ورودیهای به مغزش و اینکه چگونه باید با آنها برخورد کند دقت عمل بالاتری را اعمال میکند ... کسی که بگوید من با قبل خودم کاری ندارم و این دقت عمل را از اینجا به بعد اعمال میکنم همچنان دارند خلاف عقل کار میکنند، مثل کسانی که در این سایت مدام شبههاندازی میکنند و از طرف مقابل جواب علمی و کامل و قانعکننده میخواهند ولی برای نظری که خودشان دارند از آن دفاع میکنند به حساب احتمالات و اما و اگرها و فرضیات گوناگون متمسک میشوند ...
این مطلب حداقلش این است که یک شروع عقلانی محسوب میشود ... اینکه با شناختی که ما از خدا داریم این مسیر را چگونه به راه حقیقت وصل کند مسألهی دیگری است ... ولی قاعدتاً این مطلب فقط یک نقطهی شروع است و اگر آن بحث قرآنی و روایی را انجام دهیم شخص که دسترسی طبیعی به منابع دینی مانند قران و روایات دارد باید تا قبل از مرگش به حقیقت برسد ... و الله العالم ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
سلام برشما و رحمت خدا و برکاتش
...
بله حکم می کند
منتهی مساله این است که من نمی دانم حکم خدا چیست و به هبچ شریعت و دینی یقین پیدا نکرده ام
و حکم خدا را مساوی حکم عقل گرفته ام
به این معنا که خدا عقل را حجت قرار داده و از نظر من پیروی از عقل یعنی پیروی از خدا
...
حضرت ابراهیم هم تا وقتی یقین به خدایی بودن حکم پیدا نکردن از عقلشان پیروری کردن
...
و این فرمایشات شما هم درصورتی درست است که باز در رسیدن به دین حق شک نداشته باشیم و دینی را برحق بدانیم
در ان صورت حق باشماست
...
به نظر من همین عقلی که شما ان را ناقص و ناکارامد می دانید
برای انسان حجت است زیرا تنها چیزی است که انسان به ان یقین دارد
و حضرت ابراهیم هم تا وقتی که یقین به خدایی بودن فرمان پیدانکرد به فرمان خدا عمل نکرد
این یعنی اینکه تا وقتی که یقین به خدایی بودن دین پیدا نکنیم و در درستی ان شک داشته باشیم
می توانیم بر حکم عقل عمل کنیم و عقل بر ما حجت است
...
خیر من ملاک تشخیص خوب از بد را در اینجا عقل قرار داده ام
ممکن است بگویید عقل اشتباه می کند بلی من هم قبول دارم
اما به نظر من تنها حجت یقین اور برای انسان عقل است
...
تقریبا فرض کنید چیزی شبیه دستورالعمل سرکار مارینر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن و رحمة الله و برکاته،
حقیر منکر جایگاه عقل نیستم، این را دیگر خودم خسته شدم از بس که تکرار کردهام، حقیر مخالفم با اینکه نگاه کنیم ببینیم مردم چه تعریفی از عقل دارند و بعد بگوییم که پس همین که مردم میگویند حجیت ذاتی دارد و نتیجهی چنان تعقلی یقینآور است ... شما خودتان قائل هستید که این عقل میتواند اشتباه کند، پذیرش اینکه خداوند چنین عقلی را برای شما حجت قرار داده باشد مثل این است که معتقد شویم پیامبران هم شاید اشتباه میکردهاند ... در قرآن فقط سامرّی را سراغ دارم که چنین نسبتی را به پیامبری داده باشد، آن زمان که گفت حضرت موسی علیهالسلام اگرچه به حق پیامبر خداست و ناجی شماست و به حق هم شما را به سوی خدا دعوت کرده است ولی مشکل اینجاست که او فراموش کرده است مگرنه خدای او همین گوسالهای است که پیش روی شماست!
اگر عقل فراموش کند و به اشتباه و نه از روی عمد شما را به دینی جز دین خدا و به خدایی بجز الله برساند این دیگر چگونه حجتی است که خدا بر شما قرار داده است؟ ممکن است بفرمایید که به هرحال بودنش بهتر از نبودنش هست ولی این کافی نیست ... عقل اگر حجت است باید حجت را بر شخص تمام کند تا در قیامت عذر و بهانهای نداشته باشد، ولی حجتی که خودش اشتباه میکند، ولو اینکه معمولاً قابل اعتماد باشد، دیگر یک عذر خیلی کوچک برای شخص باقی میگذارد که در مسألهای بگوید این احتمال را دادم اینجا از همان مواقعی باشد که عقل اشتباه میکند و به همین دلیل از آن تبعیت نکردم ... و الله العالم ..
در ثانی، عقلی را که خودتان میدانید میتواند اشتباه کند چگونه میفرمایید تنها چیزی است که میتواند انسان را به یقین برساند؟ چگونه یقینی است که احتمال اشتباه در آن میرود؟ احتمال اندک اشتباه هم هنوز به هر حال محتمل است که درست باشد و این خلاف یقینی بودن باوری است که چنین عقلی ما را به آن برساند ...
حقیر اگر این عقل را برای این کار خاص که یافتن حقیقت است کافی نمیدانم در عوض شما را به عقلی که مدعی هستم آن عقل حقیقی باشد دعوت کردهام ...
اینکه میفرمایید چیزی شبیه به دستورالعملی که سرکار مارینر پیشنهاد دادهاند آیا روش ایشان مطابق است با روش عقلی که شما و منطقیون ابراز میدارند؟
عقلی که سرکار مارینر از آن یاد کردهاند عقلی عبرتبین است، همان عقلی است که میگویند عاقل از یک سوراخ دو بار نیش نمیخورد، یعنی اگر دیدی که نفست سبب شد که چنان کنی و چنان ببینی برای بار بعد عبرت ببگیر و راحت به او اعتماد نکن، اگر دیدی عقل مورد ادعای فلاسفه هم میتواند اشتباه کند دیگر سر هر مبحثی دلیل منطقی و فلسفی نخواه گویی که اگر چنان دلیلی برایت فراهم شود نتیجهاش یقینآور خواهد بود ... و امثال آن ... حقیر میگویم منطق و تفکر منطقی نمیتواند به خودی خود چیزی را برای شما اثبات کند که احتمال هیچ خطایی در آن نرود، اینکه شما باز اصرار کنید که ولی الا و بالله من هنوز به دنبال راه منطقی هستم آیا خود این اصرار منطقی است؟ منطق میگوید من برای حل مسائل عالم خارج [=Franklin Gothic Medium] از ذهن انتزاعی ضعیف هستم و ما از او انتظار داشته باشیم که با قوت تمام مسائلمان در عالم خارج را حل کند آیا انتظاری منطقی است؟ عقل سلیم آیا تأیید میکند چنین مسیری را؟
راه سرکار مارینر از این نظر عقلانی است که ریشهی ایجاد توهمات را هدف قرار داده است، ریشهی ایجاد شک و تردید و توجیهآوردنهای به ظاهر منطقی را هدف قرار داده است، نفسی راه هدف قرار داده است که همهی ما بارها دیدهایم که چطور ما را ترغیب میکند که زیر بار پذیرش چیزی برویم که دوست داریم همان حرف حق باشد، که نفعمان در پذیرش آن هست ... این نفس اگر مهار شود قاعدتاً باید خیلی بهتر بتوان تصمیم گرفت که چیزی واقعاً حق است و چه چیزی واقعاً حق نیست و خورده شیشه دارد ...
از اینجا به بعد را دیگر ما مسلمانها ادعا میکنیم که اگر شما چنین کنید دین خدا را تنها مطلب قابل پذیرش خواهید یافت و پلورالیسم در این میدان راهی ندارد ...
اگرچه عقل انسانی که خودش کامل نباشد کامل نیست، اگرچه عقل ما و عقل معصومین علیهمالسلام به یک میزان نیست، ولی اگر نفس مهار شود میبینیم که عقل شخص هرچقدر هم که کوچک و ناقص باشد راه را درست نشان میدهد و با طی کردن مسیر هم همیشه در همان جهت قویتر و کاملتر میگردد ... به طوریکه یک انسان کامل و یک انسان غیرکامل بر مبنای عقل خود دو چیز متضاد نمیگوید، بلکه یک راه و تنها یک راه را بیشتر یا کمتر روشن میکنند، کسی که عقلش کامل نیست ممکن است نداند که چند فرخ جلوتر شکل راه چطور خواهد بود ولی الآن میداند که راه در مقابل پای خودش از کدام سمت است ... از این نظر اختلاف عقل ناقص و عقل کامل مثل فرق چراغ قوه و نورافکن و خورشید میباشد، چراغ قوه فقط موضع مقابل پای خودمان را روشن میکند تا در همین نقطه بدانیم راه درست به کدام سمت است، نورافکن کمی جلوتر را هم روشن میکند و خورشید تا شاید انتهای مسیر را هم روشن نماید، اما کسی که کاری به این عقل عبرتبین و حقطلب و آن کارشکنیهای نفسش نداشته باشد چه بسا در تاریکی وهم اصلاً بچرخد و به یک سمت دیگری برود تا به جایی برسد که بگوید «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ... زنهار از این بیابان وین راه بینهایت» ... در قرآن هم آمده است که «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّـهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ ﴿١٧﴾صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿١٨﴾» [البقرة] که یعنی مثل ایشان مانند کسی است که آتشی روشن کند ولی تا آن آتش میآید مسیر را روشن کند خداوند نورش را میبرد و ایشان را در تاریکی که هیچ نمیبینند رها میکند، ایشان کر و لال و کور هستند و به همین دلیل نمیتوانند به مسیر اصلی بازگردند ... آیا به عنوان یک شخص منطقگرا ندیدهاید که شک با انسان چه میکند؟ هر زمان که راهی منطقی به ذهنش میرسد و گمان میکند مسیر را یافته است موجی از اما و اگرها احاطهاش میکند و یقینش را زایل میکند انگار نه انگار که دلیل منطقی کسب کرده بود، و عجیب است که دست آخر مسیری را میرود که دوست دارد همان مسیر راه حق باشد، کور و کر و لال بودن ایشان هم از جهت کور و کر بودن قلبشان هست ... «جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ» و «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَـٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» ... کسی که فراموش کند چگونه از قلب برای فهمیدن و از چشم دل برای دیدن و از گوش دل برای شنیدن استفاده کند مانند کسی است که اینها را اصلاً نداشته باشد و چنین کسی در غفلت خودش از حقیقت باقی خواهد ماند چون راه رسیدن به حق را در خود کور کرده است ...
در مقابل دعوت پیامبران کسانی حقانیت دعوت ایشان را تأیید کردند که نفسشان بر ایشان غالب نبوده است نه کسانی که منطقگرا یا باهوش بودهاند ... از نظر برخی از فلاسفهی امروز شاید ایمان آن افراد عوامانه بوده باشد ولی حقیر این نظر فلاسفه را توهین آشکار به خدا و دین خدا و مؤمنین میدانم، گرچه خودشان انکار نمایند ... البته همهی فلاسفه هم چنان چیزی نمیگویند، ولی دیدهام برخی از ایشان که چنان مطالبی را بگویند و ایاتالبینات را تنها برای عوامالناس کافی بدانند و برای خودشان بالاتر از آن را طلب کنند ... این اعتراضهایی که میکنید برای مقابله با این افکار است نه برای مقابله حتی با تفکر منطقی که سر جای خودش کاربردهای قابل توجه و مهم خودش را دارد و میتواند منشأ خیرات فراوان باشد
**گلشن**;814844 نوشت:
به نظر حقیر جناب سین از این چهار مورد نقش عقل را صفر یا بسیار کم رنگ در نظر می گیرند
و من بر خلاف ایشون نقش بسیار پررنگ تری برای عقل قایل هستم[=Franklin Gothic Medium]
ان شاء الله که رفع سوء تفاهم شده باشد
[=Franklin Gothic Medium]
**گلشن**;814844 نوشت:
حال سوال این جاست اگر عقل در اینجا با سنت و کتاب مخالف هم قرار گرفتند
تبعیت از کدام مورد لازم و واجب است ؟
با توجه به مطالب بیان شده عقلی که مدّ نظر شماست ممکن است مقابل کتاب و سنت قرار بگیرد ولی اگر از راهی که سرکار مارینر پیشنهاد فرمودند بروید خواهید دید که این تضاد و تناقض مستقر نمیشود و جوابی میگیرد و شیرینی فهمی را از دانستن این مطلب متوجه میشوید که میدانید لذت نفسانی نیست ... تا آن موقع شاید مقابله با نفس را باید دین خود قرار داد و تنها شاخکهای خودمان را باز بگذاریم که با برطرف شدن غبار ناشی از تمایلات نفسانی در کسب باورها کمکم چه تصویری از حقیقت را میتوان تشخیص داد ... با این حساب احتمالاً اطاعت از کتاب و سنت تا آن موقع واجب نباشد، ولی حقیر ابا دارم که چنان مطلبی را صریح بیان کنم، در واقع باور ندارم که حتی در همین وضعیت هم شخص چنان حکمی به خودش بدهد و این حکم از روی خواهش نفسش نباشد، در نتیجه نه به حکم اسلام و کتاب و سنت که بلکه به حکم همان دینی که فعلاً اسمش حقیقتجویی و مبارزه با کودتای نفس است چه بسا باید انسان پایبند به دستورات دینش باقی بماند ... در مورد شما دین اسلام و در مورد یک شخص یهودی یا مسیحی یا زردشتی یا بتپرست هم بر روی دستورات همان دین خودش ... یعنی تا زمانی که شخص مطمئن نباشد که راه قبلیاش حتماً اشتباه است باید به همان پایبند باشد و با نفسش در همان دین سابقی که داشته است مبارزه نماید تا کمکم متوجه شود که این دین و شریعت همان دین حق است که صرفنظر از عقاید والدین و اجدادم باید به ان پایبند باشم یا اینکه دین حق نیست و الآن که عینک نفسانیات به چشم ندارم باید آن را در جای دیگر جستجو نمایم ... رسیدن به این دین حق را خداوند تسهیل میکند چرا که هدایت به دست خداست و همه چیز در دنیا در خدمت همین هدف متعالی است که انسانهایی که اهل هدایت هستند هدایت شوند و آنها که به دنبال گمراهی هستند آن را بیابند و در آن غرق شوند ...
بله در فرض مثال شما قاضی متشرع بود و بر اساس حکم شرع قضاوت نمود ولی موضوع بحث و محل اختلاف حسن و قبح عقلی
است و اعم از حکم شرع(در نظر بنده تأسیا بعلماء امامیه)یعنی حکم عقل مستقل از حکم شرع است.
البته اصطلاح قرارداد بشری حقیقتا در این محل جایی نداشت.
...
سخن از اجرای قانون نیست فراتر از این حیطه بحث می کنیم،احکام شریعت بر مبنای حقیقت است که البته مصلحت انسان هم
تبعیت از حقیقت است،سخن ما بر سر این است که آیا ظلم چون خدا گفته قبیح است و بشر در افعال اختیاریش حکم به قبح
آن کرده و ملزم به ترک آن می شود و یا بدون حکم شرع هم عقل انسان قبح ظلم را درک می کند؟
پاسخ بنده دومی است،خب شرع حکم می کند آنکه ظالم است تقبیح و مجازات گردد و این حکم تابع حقیقتی است که البته
مصلحت انسان هم در همان است ولی بنده ی قاضی به خاطر نبود شواهد متقن قائل به تشخیص این حقیقت نشدم
و گمان کردم طرف ظالم مظلوم است و حکم برائت وی را صادر کردم آنکه اینچنین حکم کرد بنده ی خاطی بودم نه شرع
(کلما حکم به العقل حکم به الشرع،یابالعکس).حتی اگر بگوئید مصلحت حکم می کند که به ظاهر اعتنا کرد،این مصلحت
را آیا غیر عقل تشخیص داد؟چگونه اصلا شما ملزم به شریعت شدید آیا حکم عقل نبود؟(عقل سلیم نه عقل مشوب به نفسانیات)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
با توجه به تأکیدی که در خط آخر بر روی عقل سلیم و نه عقل مشبّه به نفسانیت داشتید ظاهراً منظور شما از عقل همان عقل طاهر است، در این صورت حقیر بین این عقل و شرع مقدس کفویت قائل هستم که نه تنها در کلیات شرع که بلکه در جزئيات شرع هم یک حکم میدهد ... مثالش اگر درست در خاطرم باشد آن پیرمرد سادهدل صحرانشین است که خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسید و گفت که برای نماز باید طهارت داشته باشم؟ فرمودند که بله! پرسید که چطور طهارت بگیرم؟ فرمودند که اول صورتت را بشوی و بعد دستانت را تا آرنج و بعد روی پا و سرت را مسح بکش! تشکر کرد و رفت! اصحاب خدمت حضرت خاتمالمرسلین صلیاللهعلیهواله رسیدند که چرا فقط به بیان همین مقدار کم بسنده فرمودید و جزئياتش را به او یاد ندادید؟ او حتماً اشتباه وضو خواهد گرفت و از کجا بفهمد که باید دقیقاً چه کند!؟ پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند که او را دنبال کنید تا ببینید چطور وضو میگیرد ... آنها او را دنبال کردند و دیدند که پیرمرد رفت برای نماز خواندن وضو بگیرد و در کمال تعجب دیدند که دقیقاً درست وضو گرفت ... شاید هم این مطلب اشتباه در ذهنم باشد یا تفسیر دیگری داشته باشد، ولی به نظرم رسید شاید بتواند جایگاه عقل سلیم را بالاتر از آنچه که معروف است بشناسیم ...
در مثال قاضی هم صرفاً مطلب را از آن جهت بیان کردم که بگویم شریعت بر قاضی واجب کرده است که بر مبنای اسناد ظاهری و مدارک ظاهری و آن هم فقط بر مبنای مدارک به دست آمده (نه آنها که ظاهری هستند ولی در دسترس قاضی و دادستان نیستند) حکم نماید اگرچه حقیقتاً بداند که به عدل و به حق حکم نکرده است و اگر دستش باز میبود به باطن حکم میکرد تا به عدالتی از جنس عدالت قیامت حکم کرده باشد ... شریعت از او در اینجا انتظار حکم دادن به باطل را دارد با آنکه اگر او بخواهد تابع عقل خودش باشد شاید عدالت را به حکم خدا ترجیح میداد، مگر اینکه عقل او حکم به اطاعت از خدا نماید و نه به تبعیت از حسن و قبح ذاتی خود افعال، اگر چنین چیزی واقعاً ذاتی باشد ... به عبارت دیگر منظورم از آن مثال پرداختن به اجرای قانون و امثال آن نبود، دقیقاً به قاضی به چشم یک مکلف نگاه کردهام و فقط با شریعت خدا کار داشتم و نه به محتوای قانون و یا قوانین حاکم بر قضاوت قاضی در یک جامعه ... در هر صورت الآن دیگر فکر نکنم اختلاف نظرمان زیاد باشد، حسن و قبح اگر هم ذاتی نباشد حتماً عقلی هست اگر منظورمان از عقل همان عقل سلیم باشد ...
با تشکر از شما،
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
بعید میدانم که اگر کسی تابع هیچ شریعتی نباشد و به صورت عادی بفهمد که چه کاری خوب است یا بد این فهمیدن ناشی از تعقل به عقل سلیم باشد، بلکه میتواند تابع نقش جغرافیا و تاریخ و فرهنگ آباء و اجدادی در تربیت او تا زمان بزرگ شدنش باشد، تعقل کردن به عقل سلیم یک کار است اتفاقاً کار سادهای هم نیست و خیلیها زیر بار سختیاش نمیروند و نسبت به آن بیتفاوت میمانند ... مثالی که شما از قران آوردید هم مثال از یک قوم کافر است، چنین قومی اگر اهل تعقل بودند کارشان به غرق شدن در دریا ختم نمیشد، میشد؟
هیچ قومی نیست که در همه چیزش از حقیقت منحرف باشد، هر باوری که همهگیر میشود حتماً نکات مثبتی هم داشته و بهرهای از حق دارد، اینکه در جوامع زیادی قتل بدون دلیل بد و ظلم شمرده میشود دلیل بر عقلانی بودن این مطلب نیست، چه بسا آنها مثلاً جزای دزدی را اعدام بدانند و به عبارت دیگر دزدی را دلیل کافی برای کشتن یک شخص بدانند، از نظر ما در جایی که قتل بد است از نظر ایشان خوب است، یا همینطور عدهای هم هستند که کلاً با اعدام مخالف هستند و آن را غیرانسانی میدانند، از نظر ایشان هیچ دلیلی نمیتواند دلیل کافی برای گرفتن جان یک موجود زنده باشد، برخی هم که اصلاً کودکان معصوم خودشان را برای بتها قربانی میکردند یا بدتر از آن بخاطر دختر بودنشان زندهبهگور میکردهاند، برای ایشان قتل دختر کوچکشان کار بدی نبوده است و اتفاقا زنده نگاه داشتن آن کودک بود که مایهی سرافکندگیاشان میشد ... از نظر یک عده که مریض هستند هم اصلاً قتل خوب است و برخی هم اصلاً کشتن خودشان را خوب میدانند و مثلاً در اوج پوچگرایی از حیوانات دریایی مانند والها الگو میگیرند که دست به خودکشی دستهجمعی میزنند و این کار را مصداق آزادگی میدانند و امثال آن ... هر کدام از این افراد هم شاید اگر باهاشان صحبت کنیم خودشان را عقل کل و دیگران را جاهل معرفی نمایند ... تنها راه تشخیص اینکه چه کاری درست است و چه کاری نیست قاعدتاً تعقل به عقل سلیم است که بودنش از یک کافر یک مسلمان میسازد و نبودنش از یک مسلمان کافر میسازد ... در حدیث عقل و جهل خداوند خطاب به عقل فرمود که به تو ابتلاء میکنم و به تو پاداش میدهم، مسلمانی که عاقل نباشد و جاهل باشد ولایت طاغوت را پذیرفته است و دیر یا زود طغیان خواهد کرد، ولو اینکه در زمان مرگش دچار بزرگترین فتنهی شیطان شود و دنیا را نشانش دهد که اگر میخواهی دوباره به تو فرصت داده شود و به دنیا برسی به خدایت کافر شو و به من ایمان بیاور ... لا اله الا الله ...
در هر صورت در همان پست قبلیاتان هم قاعدتاً به توافق کامل رسیده بودیم و این پاسخ را من باب ادب نوشتم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
سلام گلشن ...
الان اگر بخوای پستهایی که بین من و آقای سین رد و بدل شده رو بخونی فکر میکنم تقریبا 1 سالی میشه که داریم در مورد همین موضوعاتی که شما مطرحش میکنین صحبت میکنیم . و من هم دقیقا همین صحبتهای شما رو میزدم ... و ...
ولی با توجه با حرفهایی که با ایشون زدم ... الان طرز فکرم یه جور دیگه هست ...
بزار برات یه مثال بزنم ... تا مساله کمی روشن بشه ...
فرض کن الان ( ساعت 4 بعد از ظهر هست ) من به شما میگم که در درون آسمان پر از ستاره هست ...
شما میگی من به این مساله باور ندارم ... به آسمان نگاه میکنی و میگی من یه دونه ستاره هم در درونش نمیبینم ...
میگم باور کن پر از ستاره هست و برات مثلا 10 تا دلیل میارم ...
شما استدلال های من رو میشنوی و در نهایت میگی من استدلالهای شما رو شنیدم ولی من در مورد وجود ستاره ها یه ندانم گرا هستم ...
من به شما میگم اینقدر نور خورشید زیاد هست که نمیزاره ستاره ها رو ببینی ... و ...
خوب راه حل چی هست !!!
ببینید نتیجه ای که من همراه با ایشون گرفتم این هستش که باید به آسمون نگاه کنیم و اجازه ندیم ... مثلا مشگلات روز مره حواسه ما رو به خودشون جلب کنن و نگاهمون رو از آسمون برداریم ... باید رو خودمون کار کنیم تا ابرها کنار برن ...
به مرور زمان شب میشه ... ابرها کنار میرن ... نور خورشید خاموشی میگیره ... و اگر تمرکزمون رو از دست نداده باشیم و دنبال هوی نفس نرفته باشیم ... ستاره ها رو در درون آسمون میبینیم ... وگرنه نمیتونیم ببینیم ...
شما در درون صحبتهایتون به این مساله اشاره کردین که منظورتون عقل سلیم هست ... و با عقل سلیم نمیتونین به وجود خدا پی ببرین ... و صحبت ایشون این هستش که الان شما این عقل سلیم رو ندارین و در مقابل عقلتون خورشیدهایی از هوای نفس وجود داره ...
ایشون یه مثال زدند ... گفتند امام خمینی میخواستند جایی سخترانی کنند و همه ایشون رو درود میفرستاند ... یکی از نزدیکان ایشون خوشش اومده بود و از درود فرستادن های ایشون نزد امام خمینی صحبت کردند ... و ایشون جواب دادند که اندکی برام مهم نیست و اگر همین الان همشون هم از من بدی بگن برام فرقی نمیکنه ...
سوال ؟؟؟ آیا الان شما هم اینجوری هستین ... مثلا اگر جایی برین میلیونها نفر شما رو تشویق کنند .... یا میلیونها نفر از شما بدی بگن براتون فرقی نمیکنه ؟؟؟
بنابراین ...
من هم فکر میکنم که ابتدا باید عقل رو سالم کرد ... بعدش بیایم و بگیم ما ندانم گرا هستیم .... وگرنه اینکه ما بیایم و بگیم آسمون رو نگاه کردم ستاره ای توش نبود ... بنابراین ستاره ای وجود نداره نمیتوه استدلال منطقی باشه .
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
بعید میدانم که اگر کسی تابع هیچ شریعتی نباشد و به صورت عادی بفهمد که چه کاری خوب است یا بد این فهمیدن ناشی از تعقل به عقل سلیم باشد، بلکه میتواند تابع نقش جغرافیا و تاریخ و فرهنگ آباء و اجدادی در تربیت او تا زمان بزرگ شدنش باشد، تعقل کردن به عقل سلیم یک کار است اتفاقاً کار سادهای هم نیست و خیلیها زیر بار سختیاش نمیروند و نسبت به آن بیتفاوت میمانند ... مثالی که شما از قران آوردید هم مثال از یک قوم کافر است، چنین قومی اگر اهل تعقل بودند کارشان به غرق شدن در دریا ختم نمیشد، میشد؟
هیچ قومی نیست که در همه چیزش از حقیقت منحرف باشد، هر باوری که همهگیر میشود حتماً نکات مثبتی هم داشته و بهرهای از حق دارد، اینکه در جوامع زیادی قتل بدون دلیل بد و ظلم شمرده میشود دلیل بر عقلانی بودن این مطلب نیست، چه بسا آنها مثلاً جزای دزدی را اعدام بدانند و به عبارت دیگر دزدی را دلیل کافی برای کشتن یک شخص بدانند، از نظر ما در جایی که قتل بد است از نظر ایشان خوب است، یا همینطور عدهای هم هستند که کلاً با اعدام مخالف هستند و آن را غیرانسانی میدانند، از نظر ایشان هیچ دلیلی نمیتواند دلیل کافی برای گرفتن جان یک موجود زنده باشد، برخی هم که اصلاً کودکان معصوم خودشان را برای بتها قربانی میکردند یا بدتر از آن بخاطر دختر بودنشان زندهبهگور میکردهاند، برای ایشان قتل دختر کوچکشان کار بدی نبوده است و اتفاقا زنده نگاه داشتن آن کودک بود که مایهی سرافکندگیاشان میشد ... از نظر یک عده که مریض هستند هم اصلاً قتل خوب است و برخی هم اصلاً کشتن خودشان را خوب میدانند و مثلاً در اوج پوچگرایی از حیوانات دریایی مانند والها الگو میگیرند که دست به خودکشی دستهجمعی میزنند و این کار را مصداق آزادگی میدانند و امثال آن ... هر کدام از این افراد هم شاید اگر باهاشان صحبت کنیم خودشان را عقل کل و دیگران را جاهل معرفی نمایند ... تنها راه تشخیص اینکه چه کاری درست است و چه کاری نیست قاعدتاً تعقل به عقل سلیم است که بودنش از یک کافر یک مسلمان میسازد و نبودنش از یک مسلمان کافر میسازد ... در حدیث عقل و جهل خداوند خطاب به عقل فرمود که به تو ابتلاء میکنم و به تو پاداش میدهم، مسلمانی که عاقل نباشد و جاهل باشد ولایت طاغوت را پذیرفته است و دیر یا زود طغیان خواهد کرد، ولو اینکه در زمان مرگش دچار بزرگترین فتنهی شیطان شود و دنیا را نشانش دهد که اگر میخواهی دوباره به تو فرصت داده شود و به دنیا برسی به خدایت کافر شو و به من ایمان بیاور ... لا اله الا الله ...
در هر صورت در همان پست قبلیاتان هم قاعدتاً به توافق کامل رسیده بودیم و این پاسخ را من باب ادب نوشتم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
عرض سلام و احترام
در پست قبل مقصودم از عقل سلیم به قرینه ی کلام قبل بود در انتخاب شریعت اسلام،بنابراین حسن و قبح
عقلی از نظر حقیر همان عقل ممیز خوب و بد است.
ببنید اگر شما برای رای عقل هیچ مدخلیتی در تشخیص خوبی و بدی قائل نباشید، چند محذور پیش می آید
یکی از آنها نسبیت اخلاق است،البته فعل اخلاقی ممکن است نسبی باشد ولی مفهوم اخلاق نه.
یکی دیگر از اشکالاتی که به تبع عقیده شما پیش می آید چگونگی تشخیص خوب از بد و مثلا ظلم از
عدل توسط بی دینان است و یا کسانی که به حکم فطرت عمل می کنند.
در پست قبل از حضرتعالی یک سؤال پرسیدم که اگر پاسخ دهید شاید بتوانیم این بحث را به نتیجه
برسانیم،افراد بی دین چگونه است که ظلم را بد و عدل را خوب می دانند؟
اگر حسن و قبح شرعی باشد که نباید تصوری از خوبی عدل و بدی ظلم داشته باشند!
با سلام و احترام
...
میفرمایید دین موسی یک دین محلی یا قومی بوده است.
و البته این با نگاه رایج ناسازگار است.
ظاهرا علما دین موسی را جهانی بدانند اما تورات موجود با این نظر سازگاری ندارد ( تا جایی که بنده خوانده ام. شاید دقت کافی نداشتم)
اگر دین موسی و عیسی محلی باشد پس باید یک دینی باشد که جهانی باشد و ان احتمالا از نظر شما همان دین حنیف ابراهیم است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حضرت نوح علیهالسلام که جدّ دهم حضرت ابراهیم علیهالسلام بودهاند را گاهی پدر دوم نسل آدم علیهالسلام میشمرند، چرا که تمام انسانهای امروزی نه تنها از نسل حضرت آدم علیهالسلام که بلکه شاید لااقل از طرف دختری از نسل حضرت نوح علیهالسلام هم هستند ... اگر در زمان ایشان همهی انسانهای دیگر بجز ان ۸۰ نفری که ایمان آورده بودند هلاک شده باشند به طور ضمنی یعنی باید بپذیریم که تمام نسل آدم علیهالسلام در آن زمان مخاطب دعوت ایشان بودهاند و ۸۰ نفرشان ایمان آوردند ... اگر این حرف درست باشد تمام شریعتهای گذشته را هم میتوان جهانی شمرد چون جهان انسانی در آن زمان خیلی محدود بوده است، دین حضرت آدم علیهالسلام هم جهانی بوده است با آنکه فقط بر خانواده و فرزندان خودشان پیامبر بودند ... حال این امکان قابل بررسی است که تا ده نسل بعد از حضرت نوح علیهالسلام که زمان حضرت ابراهیم علیهالسلام بوده است هم آیا وضع به همین منوال بوده است یا خیر ...
[SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER]الآن متون علمای ما طوری هستند که انگار اینطور نبوده است، و البته اینطور به نظر میرسد که بررسیهای تاریخی که علما انجام دادهاند متأثر از تاریخی باشد که دینندارها نقش بزرگی را در نوشتن آن ایفاء کردهاند و دینندارها هم تمام انسانهای فعلی را از نسل آدم علیهالسلام نمیدانند و صحبت از اقوام متعددی در چندین هزار سال پیش به میان میآورند که ساکن بخشهای مختلف کرهی زمین بودهاند یا از جایی به جای دیگر مهاجرت کردهاند و در این میان حضرت ابراهیم علیهالسلام تنها در بینالنهرین و حوالی ان حداکثر تا عربستان را رفته بودهاند و به این ترتیب این شبهه ایجاد میشود که شاید اقوام دیگر از ایشان مطلع نبودهاند ... مثل اینکه میتوانند بگویند که حضرت یوسف علیهالسلام با آنکه فرزند نوهی حضرت ابراهیم علیهالسلام بودند در مصر ناشناس بودهاند اگر خودشان را معرفی نکرده بوده باشند (در زندان که خود را معرفی میکنند میفرمایند «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّـهِ مِن شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّـهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ» و اگر پدران ایشان برای آن زندانیان مصری شناخته شده نمیبود جا داشت که آن بتپرستان بگویند که پس تو هم مانند ما تابع آباء و اجداد خودت هستی یا بگویند که اینها که گفتی که هستند و کسی را که ما نمیشناسیم برای چه به ایشان ارجاع میدهی و امثال آن) ... اینها مطالبی است که ظاهراً زیاد به آن پرداخته نشده است و نیازمند تحقیقات قابل توجهی میباشد ...
اینکه دعوت حضرت ابراهیم علیهالسلام به اهل حجاز رسیده بوده است که محرز است، چرا که اسماعیل علیهالسلام در حجاز ساکن شدند و نسل ایشان تا پیامبر خاتم صلیاللهعلیهواله از مهمترین خاندانهای حجاز بوده است ... این مطلب مستقل از این است که حتی خود حضرت ابراهیم علیهالسلام را هم صاحب دعوتی جهانشمول بدانیم یا خیر ... اما در مورد حضرت موسی علیهالسلام در قرآن مستقیماً آمده است که ای موسی تو را مبعوث کردم که به سوی فرعون بروی و بگویی که قوم بنیاسرائیل را به تو بسپارد، البته حضرت فرعون و فرعونیان که از بنیاسرائیل نبودند را هم به راه راست رهنمون شدند و آنها هم بخاطر مخالفتشان با حضرت دچار عذاب شدند، ولی این به آن معنا نیست که اگر در زمان تورات بودند هم تبعیت از شریعت تورات بر ایشان واجب میشده است، مگر آنکه به قرائن دیگری بتوان متمسک شد، مثل اینکه خداوند به ملائکه دستور سجده داد ولی انتظار از ابلیس جنّی هم این بود که او هم از همان دستور اطاعت نماید که نکرد و او هم مستحق عذاب خواری در دنیا و آخرت گشت ...
به همین دلیل کلاً به نظرم میرسد این مسائل خوب تبیین نشدهاند ... یعنی رویشان کار زیادی انجام نشده است ... آیات و روایات متعددی در این زمینهها داریم ... اما هر آیه و روایت را به چندین گونه میتوان تعبیر کرد، حدیث آل محمد هم چه بسا صعبالمستعصب است، در فکر کردن بر این مسائل هم باید همهجانبهنگر بود و هم باید ذهن خودمان را از انواع پیشقضاوتها خالی نماییم، اینکه مثلاً فکر کنیم قارهی آمریکا کشف نشده بوده است پس حضرت ابراهیم علیهالسلام نمیتوانستهاند اهل آن قاره را دعوت کرده باشند میتواند ناشی از یک پیشقضاوت و یک تصور اشتباه در ذهن ما باشد ولی وزن یک حقیقت واضح را به اشتباه به آن بدهیم ...[/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER]
در هر صورتی که باشد بحث بر روی این مسائل از حیطهی این تاپیک خارج است ... همه جای دین همیشه باز است که روی آن فکر بیشتری شود، اصل بر حقانیت دین است که به طور قطعی پذیرفتهایم و این پذیرش هم مبتنی بر استدلالهای ذهنی و امثال آن نیست، هر جا که به نظرمان برسد به یک تناقض رسیدهایم بخاطر ایمان قلبی که به حقانیت اسلام داریم میدانیم که این شبهه و این سؤال که به نظر میرسد پاسخ نداشته باشد پاسخ دارد اگر به اندازهی کافی روی آن وقت بگذاریم و فکر و تحقیق نماییم ... ولو تحقیقی که در آن لازم باشد به محل وقوع حوادث قرآنی رفته و باستانشناسی کنیم، کاری که تا کنون زیاد انجام نشده است و البته امکانش فراهم نشده است ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
در پست قبل مقصودم از عقل سلیم به قرینه ی کلام قبل بود در انتخاب شریعت اسلام،بنابراین حسن و قبح
عقلی از نظر حقیر همان عقل ممیز خوب و بد است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حقیر معتقدم به یکی بودن عقل سلیم و عقل ممیز ... عقلی که در دین از آن یاد شده است هم همین عقل است ... چه آنکه از زمانی که کودک ممیز میشود عقلش شروع به رشد کرده است تا زمانی که از نظر عقلی به بلوغ میرسد مکلف میشود ... در روایات هم آمده که وقتی پسر به حدّ رجال و زن به حدّ زنان میرسد حجاب از عقلشان برداشته شده و قبح و حسن را متوجه میشوند ... اینکه هر چه عقل به آن حکم کند شرع هم به همان حکم میکند و بالعکس هم در تأیید همین مطلب است و این مسأله شامل کلیات و جزئيات با هم میشوند ... تا اینجای کار را احتمالاً با هم توافق داریم ... ولی عقلی که در نظر حقیر است عقلی است که مطابق روایت حضرت علی علیهالسلام خداوند از ناحیهی آن با بندگانش سخن میگوید، کسی که تعقل به این معنا داشته باشد مثل کسی است که در محضر نبی خدا زانو زده باشد ... اما عقلی که شما در نظر دارید اگر همان عقل فلسفی باشد یک سری اصول اولیهی ثابت دارد که همیشه هم یک چیز را میگوید و بر همین اساس هم صحبت از خوبی و بدی ذاتی میکنید، در نتیجه تغییر شریعت از یک زمان به زمان دیگر را نمیتوانید با چنین عقلی توضیح دهید، حال آنکه با عقلی که حقیر تعریف میکنم هیچ مشکلی از آن بابت هم نیست، شرع و عقل در هر زمان متناسب با شرایط موجود یک دستور از خدا دریافت میکنند ... حتماً خواندهاید روایتی را که عقل را فرشتهای معرفی میکند که به تعداد تمام انسانها صورت دارد، بفرمایید که چرا عقلها باید به هم متصل باشند اگر چیزی بین آنها ردّ و بدل نمیشود؟ شجرهی طیبه را چرا اینطور مثال زدهاند؟ چرا رسول خدا صلیاللهعلیهواله ریشه یا تنهی درخت باشند و شمای مؤمن برگ این درخت باشید؟ شما از چه طریقی به عقل کلی عالم متصل هستید؟ اگر از طریق عقل به ایشان متصل هستید پس دیگر به عقلتان هم که گوش دهید به ایشان گوش دادهاید و نه به یک سری اصول منطقی مورد ادعای فلاسفه ...
حبیبه;815178 نوشت:
ببنید اگر شما برای رای عقل هیچ مدخلیتی در تشخیص خوبی و بدی قائل نباشید، چند محذور پیش می آید
یکی از آنها نسبیت اخلاق است،البته فعل اخلاقی ممکن است نسبی باشد ولی مفهوم اخلاق نه.
سرکار حبیبه، لطفاً توضیح بدهید که یعنی چی که فعل اخلاق میتواند نسبی باشد ولی مفهوم اخلاق نسبی نیست؟ اخلاق آیا جدای از افعال اخلاقی چیز دیگری هست؟ شما اگر مدّ نظر دارید که مفهوم اخلاق مفهومی ارزشی است چون اصلاً چیزی که ارزشی باشد را اخلاقی مینامیم، این یک دور است، در واقع شما اخلاق را متناظر با ارزشی بودن تعریف کردهاید، دیگر اینکه اخلاق یک مسألهی ارزشی باشد بنا بر تعریف بدیهی است و فلاسفه هم میتوانند بگویند که این گزارهی بدیهی یک گزارهی فلسفی است، ولی برای فهم این گزارهی بدیهی آیا نیازی به عقل فلسفی است؟
اتفاقاً اگر کارها از نظر شما حسن و قبح ذاتی و عقلی به معنای فلسفی دارند شما باید بفرمایید که چگونه است که فارغ از ارزشی بودن خود مفهوم اخلاق دیگر چرا تمام افعال از نظر ارزش در سیستمهای اخلاق متفاوت به صورتی متفاوت ارزشگذاری میشوند تا جایی که چیزی خوب باشد و گروهی ان را بد بشمرند و چیزی بد باشد و گروهی آن را خوب بشمرند ... مطابق قرآن و روایات اگر کسی حلال یا واجب یا مستحب خدا را حرام یا مکروه بشمرد این بخاطر مرضی است که در قلبش هست و عقلش که بیمار است، ولی عقلی که در قلب است و نه عقلی که با آن تفکر منطقی انجام میشود و کاز ذهنی محسوب میشود و عهدهدار آن هم مغز کارآزمودهی فلاسفه و منطقیون است ...
بله حقیر مدعی هستم اگر دین کنار گذارده شود اخلاق نسبی است ... شما هر کار زشتی را که میخواهید بیان کنید تا حقیر به نفسم بسپرم برای شما توجیهش کند که چرا ممکن است کار خیلی بدی هم نباشد و کار خوبی باشد ... پس گمان کردید که ان النفس لأمارة بالسوء چگونه انجام میشود، آیا جز این است که زشتیها را در نظر انسان زینت میدهد؟ اگر چنین چیزی ممکن است میتوان جامعهای از انسانهای شهوتران داشت که دقیقاً برداشت متفاوتی از اخلاف نسبت به ما دارند و کارهای خوب و بدشان عکس کارهایی است که ما آنها را خوب و بد میدانیم ... خیلی از این توجیهات اتفاقاً ظاهر منطقی دارند و آنها که مبلغ آن سیستمهای غیراخلاقی هستند هم خود را در اوج تعقل و منطق میدانند ... مگر حقوق بشر سازمان مللی چنین وضعیتی ندارد؟ ... شما میفرمایید که نه این حرفهایی که در دفاع از ارزشهای خودشان میزنند عقلانی نیست و آنها هم همین حرف را در مورد ما و شما میزنند ...
احتمالاً حقیر نمیتوانم نکتهای که در سخنانتان هست را متوجه شوم و حدس میزنم این پاسخهایم را خواهید گفت که هیچ کدام جواب سؤالات شما نبوده است ... اگر بله، لطفاً تلاش کنید مطلب مورد نظرتان را طوری بیان کنید که کسی که با فلسفه آشنایی چندانی ندارد هم متوجه منظورتان بشود، اگر کمی زیادتر نوشتید و با انواع مثال و امثال آن مطلب را برای فهم عموم پایین آوردید بیشتر ممنونتان میشوم ...
حبیبه;815178 نوشت:
یکی دیگر از اشکالاتی که به تبع عقیده شما پیش می آید چگونگی تشخیص خوب از بد و مثلا ظلم از
عدل توسط بی دینان است و یا کسانی که به حکم فطرت عمل می کنند.
یکی از مشکلات شاید این باشد که بجز عقل در مفهوم فطرت هم اختلاف داریم، از نظر حقیر کسی که به فطرت عمل کند به دین عمل کرده است چون فطرت همان دین قیّم خداست و این فطرت او را به شریعت میرساند، ولی از نظر شما فطرت نزدیک است به غریزه و مسائلی مانند تمایل به زیبایی و امثال آن را اموری فطری و ذاتی انسان میشمرید ... شاید هم اشتباه میکنم ...
اما در مورد بیدینان ... باز هم فکر میکنم شما ظلم را تعریف کردهاید که چیزی است که بد است و عدل هم چیزی است که خوب است و حالا آن را به یک انسان عرضه میکنید و میگویید که آیا به نظر تو عدل خوب است؟ یعنی دارید میپرسید که ایا به نظر تو چیزی که خوب است خوب هم هست؟ او هم جواب میدهد که بله ... البته شما میفرمایید که بحث ما فطری است و ذاتی چون انسان به دورن خودش نگاه میکند و بعد جواب میدهد ... در این صورت حقیر میگویم که آن شخص مدّ نظر شما به درون خودش نگاه میکند ولی اول مصداق عدالت را در چیزی که خودش خوب میداند شناسایی میکند و سپس میگوید که بله خوب است ... مثلاً میپرسند که آیا اگر از اموال کسی که دزد است برای انتفاع خودت چیزی بدزدی خوب است؟ بعد هم جواب میدهد که بله خوب است چون او این مطلب را عادلانه میداند و از ابتدا در ذهنش عدالت را بر مبنای چیزهایی که دوست دارد و آنها را به عنوان خوب پذیرفته است تعریف کرده است ... باز هم خوب بودن عدالت میشود بر مبنای تعریف عدالت و یک امر بدیهی میشود اگرچه افراد با یادآوری مصداق و مرور کردن حسّ باطنیاشان نسبت به آن عمل دست به نتیجهگیری بزنند ...
اگر اینطور نیست چرا به جای مفهوم عامی مانند عدل و ظلم و اخلاق به سراغ مصداقها نمیروید؟ اگر عقل فلسفی فقط بتواند بدیهیات را تشخیص دهد که فقط کارایی خودش را زیر سؤال برده است ... چه کسی گفته است عقل فقط میتواند کلیات را درک نماید؟ شما چه مفهومی از عدل دارید که عقل تأییدش میکند و ایا بدون مثال و بدون توجه به جزئیات میتوانید آن مفهوم کلی را در ذهن کسی القاء نمایید به طوری که او از ابتدا آن مفهوم کلی را درک نماید؟
حبیبه;815178 نوشت:
در پست قبل از حضرتعالی یک سؤال پرسیدم که اگر پاسخ دهید شاید بتوانیم این بحث را به نتیجه
برسانیم،افراد بی دین چگونه است که ظلم را بد و عدل را خوب می دانند؟
تا کنون گمان کرده بودم که کل آن پست در پاسخ به سؤال شما بوده است ... اگر آن پاسخ جواب آن سؤال محسوب نمیشد لطفاً بفرمایید چرا جواب سؤالتان نبوده است، احتمالاً متوجه نکتهی درون سؤالتان نشدهام و سؤال دیگری را جواب دادهام که اصلاً سؤال شما نبوده است ... شاید هم توضیحات بالا به آن سؤال بیجواب این بار جوابی داده باشد ...
حبیبه;815178 نوشت:
اگر حسن و قبح شرعی باشد که نباید تصوری از خوبی عدل و بدی ظلم داشته باشند!
افراد بیدین تصور از خوب عدل و بدی ظلم دارند ولی مطابق با مکتب عملی که به آن پایبند هستند، نه مطابق شرعی که ما و شما به آن پایبند هستیم، اینکه شریعت ما و مکاتب بشری یا حتی شیطانپرستی به هر حال کمی مشترکات هم داشته باشند دلیل بر این نیست که پس آن بیدینها یا حتی شیطانپرستها هم با تعقل خود به آن درک از ظلم و عدل رسیده باشند، آنها با مثالهایی در ذهنشان به آن تصورات رسیدهاند که ما و شما از مرور آن تصورات در ذهنمان هم ممکن است شرم داشته باشیم ... و الله العالم
و البته حقیر قسم نمیخورم که هر چه گفتم درست باشد، فعلاً اینطور به ذهنم رسید، ان شاء الله با نقد شما و سایر دوستان حقیر هم متوجه اشکالات صحبتم بشوم
در پناه خدا باشید و در این ساعات نزدیک به افطار التماس دعا
یا علی علیهالسلام
اما عقلی که شما در نظر دارید اگر همان عقل فلسفی باشد یک سری اصول اولیهی ثابت دارد که همیشه هم یک چیز را میگوید و بر همین اساس هم صحبت از خوبی و بدی ذاتی میکنید، در نتیجه تغییر شریعت از یک زمان به زمان دیگر را نمیتوانید با چنین عقلی توضیح دهید
سلام علیکم
ابتدا عرض کنم درست است که عقل مراتب و تعاریف متفاوتی دارد ولی عقلی که داریم از آن صحبت می کنیم عقلی است
که همه می شناسند و با آن خوب را از بد تشخیص می دهند،چه متدین و متشرع و خدا باور باشند،چه خداناباور و یا ندانم گرا.
بعضی از اعضاء محترم همین سایت ادعای ندانم گرایی و یا خداناباوری دارند و عدالت خدا را با ظلمی که به کودکی شده و یا شرور
ظاهری موجود در عالم زیر سؤال می برند،خب اگر نیکی ها ذاتا نیک نبودند و بدیها ذاتا بد و عقل این خوبی و بدی را مستقل از
شرع درک نمی کرد این شبهات هم بی معنی بود!
چرا نمی توانیم توضیح دهیم؟توضیحش ساده است:
اصول و ارزشهای اخلاقی و خوبی و بدی ثابتند،اصول اولیه ی انسانیت ثابت است،امّا معیارهای ثانوی نسبی است،این یک مطلب
مثل اینکه استفاده از زور و قدرت و تحمیل و جبر در بعضی مواقع لازم است مثل مرحله ی سوم امر به معروف و نهی از منکر.
دوم:حقایق ثابتند و مسائل اخلاقی نسبی
مثل اینکه علم ارزش ذاتی دارد ولی سوء استفاده ی از علم و شکاف هسته ی اتم و ساخت بمب اتم و کشتار مردم ضد ارزش و اخلاق است.
در حالیکه استفاده ی از همان علم در مصارف پزشکی و خدمت به خلق اخلاقی است(بگذریم که علم حقیقی علوم الهیند و بقیه فضلند).
سوم:اخلاق ثابت است و آداب متغیر
مثل اینکه تربیت اولاد اصل است ولی آداب و مقتضیات و عناصر آن به نسبت هر عصر ممکن است متفاوت باشد.
این را در تغییر قوانین دین(شریعت) متناسب با هر عصر و زمان می توان تسری داد،مثل اینکه خدا قوم یهود را با حرمت
ماهیگیری در روز شنبه آزمایش می کند و اصحاب طالوت را با منع نوشیدن از فلان شرعه و قوم صالح را با منع از پی کردن ناقه
و ....اصل این است که خداوند ربّ و تربیت کننده است اما آداب تربیت متناسب با هر قوم و شرایط زمان فرق می کند.
چهارم:اخلاق مطلق است ولی فعل و رفتار اخلاقی نه،کتک زدن بد است ولی در آخرین مرحله و برای تربیت فرزند
وقتی چاره ای نبود لازم است(مثال شهید مطهری است).
تکبر بد است ولی برای زن خوب
دروغ بد است ولی مصلحتی آن برای نجات جان مؤمن خوب و لازم
پ.ن
بنده مانند حضرتعالی توانایی تفصیل مطالب را ندارم،لذا بابت خلاصه گویی
عذرخواهم،تمام مطالب را نقل قول نکردم اما پاسخ همه ی آن در نقل قول
ابتدا عرض کنم درست است که عقل مراتب و تعاریف متفاوتی دارد ولی عقلی که داریم از آن صحبت می کنیم عقلی است
که همه می شناسند و با آن خوب را از بد تشخیص می دهند،چه متدین و متشرع و خدا باور باشند،چه خداناباور و یا ندانم گرا.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
نمیدانم چه بگویم، فقط میتوانم بگویم که نمیدانم اینجا چه خبر است ... عقلی که شما میفرمایید اگر همان عقلی است که حقیر هم آن را به عنوان عقل میدانم دیگر بحثی نباید باقی بماند، ولی ظاهراً بحثی وجود دارد چون در سایر موارد توافق کامل نداریم ... شما اگر وقتش را ندارید که منظورتان را به تفصیل بیان بفرمایید و حقیر باید حدس بزنم که منظورتان چیست لااقل حقیر که به تفصیل منظورم را توضیح دادهام، بفرمایید که برداشتتان از عقلی که میفرمایید حسن و قبح افعال را میفهمد همان عقلی است که حقیر گفتهام یا خیر
حبیبه;815197 نوشت:
بعضی از اعضاء محترم همین سایت ادعای ندانم گرایی و یا خداناباوری دارند و عدالت خدا را با ظلمی که به کودکی شده و یا شرور
ظاهری موجود در عالم زیر سؤال می برند،خب اگر نیکی ها ذاتا نیک نبودند و بدیها ذاتا بد و عقل این خوبی و بدی را مستقل از
شرع درک نمی کرد این شبهات هم بی معنی بود!
ایشان فقط دست بر روی ظلم به کودکان دست نمیگذارند، ایشان اسلام را به نقض حقوق انسانها هم متهم میکنند، آیا در آن موارد هم میفرمایید که نیکیها و بدیها ذاتی هستند و ایشان به درک عقلی از آن رسیدهاند؟ اگر چنین چیزی نمیگویید چطور وقتی که همراستای با شما صحبت کنند میفرمایید به خوبی و بدی ذاتی اشاره کردهاند و وقتی همصدای با شما نباشند در اشتباه هستند؟
ممکن است بفرمایید مطالبی را که همه بگویند نیکی یا بدی است ذاتی است و سایر موارد که اختلافی هست یا ذاتی نیست (به قول شما ثانویه است) و یا عقل ایشان بیمار است یا چیزی شبیه به این ... ولی این مطلب چندان هم قابل قبول نیست، شما تا کنون همگان را ندیدهاید، همگان در تمام زمانها را ندیدهاید، این فقط یک حدس است که همینطور باشد که فکر میکنید ... اینکه نظر خودمان را به همگان تعمیم دهیم معمولاً ناشی از این امر است که موضوع به نظرمان بدیهی میرسد، مثل کسانی که مطلبی به ذهنشان میرسد و میگویند حتماً هر شخص فهیمی نظرم را تأیید میکند، ولی موضوع اینجاست که در خیلی از مسائل اختلافی هم دو طرف به نظرشان میرسد که دارند مطلبی بدیهی را بیان میکنند ... واقعیت اینجاست که شبهات گاهی آنقدر سنگین است که خیلی از مسلمین هم تحت تأثیر القائات دشمنان حرف آنها را تکرار میکنند و از کارشناسان این سایت چنان بازخواست میکنند که گویا دارند بر علیه احکام اسلامی از بدیهیات انسانیت دفاع میکنند ... با این حال شما باز میفرمایید که حسن و قبح افعال ذاتی است؟
در واقع اگر نیکیها و بدیها ذاتی باشند کارشناسان اسلامی شرایط وخیمی را در پاسخگویی به چنان شبهاتی خواهند داشت، چون به نوعی پذیرفتهاند که معترضین به ایشان دارند از خوبیهای ذاتی دفاع و از بدیهای ذاتی برائت میجویند ...
حبیبه;815197 نوشت:
چرا نمی توانیم توضیح دهیم؟توضیحش ساده است:
اصول و ارزشهای اخلاقی و خوبی و بدی ثابتند،اصول اولیه ی انسانیت ثابت است،امّا معیارهای ثانوی نسبی است،این یک مطلب
مثل اینکه استفاده از زور و قدرت و تحمیل و جبر در بعضی مواقع لازم است مثل مرحله ی سوم امر به معروف و نهی از منکر.
دوم:حقایق ثابتند و مسائل اخلاقی نسبی
مثل اینکه علم ارزش ذاتی دارد ولی سوء استفاده ی از علم و شکاف هسته ی اتم و ساخت بمب اتم و کشتار مردم ضد ارزش و اخلاق است.
در حالیکه استفاده ی از همان علم در مصارف پزشکی و خدمت به خلق اخلاقی است(بگذریم که علم حقیقی علوم الهیند و بقیه فضلند).
سوم:اخلاق ثابت است و آداب متغیر
مثل اینکه تربیت اولاد اصل است ولی آداب و مقتضیات و عناصر آن به نسبت هر عصر ممکن است متفاوت باشد.
این را در تغییر قوانین دین(شریعت) متناسب با هر عصر و زمان می توان تسری داد،مثل اینکه خدا قوم یهود را با حرمت
ماهیگیری در روز شنبه آزمایش می کند و اصحاب طالوت را با منع نوشیدن از فلان شرعه و قوم صالح را با منع از پی کردن ناقه
و ....اصل این است که خداوند ربّ و تربیت کننده است اما آداب تربیت متناسب با هر قوم و شرایط زمان فرق می کند.
چهارم:اخلاق مطلق است ولی فعل و رفتار اخلاقی نه،کتک زدن بد است ولی در آخرین مرحله و برای تربیت فرزند
وقتی چاره ای نبود لازم است(مثال شهید مطهری است).
تکبر بد است ولی برای زن خوب
دروغ بد است ولی مصلحتی آن برای نجات جان مؤمن خوب و لازم
از کجا میدانید که چه چیزی ثابت است و چه چیزی متغیر؟
با عقلی که حقیر هم قبولش دارم و آن را در هر زمان منطبق بر شرع میدانم؟ ... یا با عقلی که فلسفی است و به دنبال برهان و علت میگردد؟ ... و یا بر اساس عقلی که هر کسی بر اساس آن روی احساسات و تصوراتی که گمان میکند درست است تصمیم میگیرد؟ (فکر کنم عقلی که منظور شما در ابتدای این پستتان بود و فرمودید همه قبولش دارند همین عقل سوم باشد، ولی آیا واقعاً چنین عقلی خودش موجه است و حجیتی دارد؟)
با تشکر
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
نمیدانم چه بگویم، فقط میتوانم بگویم که نمیدانم اینجا چه خبر است ... عقلی که شما میفرمایید اگر همان عقلی است که حقیر هم آن را به عنوان عقل میدانم دیگر بحثی نباید باقی بماند، ولی ظاهراً بحثی وجود دارد چون در سایر موارد توافق کامل نداریم ... شما اگر وقتش را ندارید که منظورتان را به تفصیل بیان بفرمایید و حقیر باید حدس بزنم که منظورتان چیست لااقل حقیر که به تفصیل منظورم را توضیح دادهام، بفرمایید که برداشتتان از عقلی که میفرمایید حسن و قبح افعال را میفهمد همان عقلی است که حقیر گفتهام یا خیر
سلام علیکم
منظور بنده از اینکه عرض کردم قادر به تفصیل مطلب نیستم ربطی به وقت نداشت،بلکه مربوط به اختلاف در روشها بود.
شاید در توضیحات حقیر در مورد عقل نقصانی است،این عقل همان عقل فطری و یا به تعبیر شهید مطهری وجدان است
آیه:"و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقواها"این عقل فطری و یا وجدان در هر انسانی وجود دارد سوای اینکه متشرع باشد
یا نباشد.گرایش این عقل به سوی خوبیها است و آنها را تشخیص می دهد،از بدیها گریزان و متنفر است و آن را تشخیص می دهد
این عقل فلسفی نیست قرانی است.
خب شما می فرمائید عقل طاهر،منظورتان همین عقل است؟
وقتی انسان ملزم به شرع شد این عقل رشد می یابد.
سین;815205 نوشت:
ایشان فقط دست بر روی ظلم به کودکان دست نمیگذارند، ایشان اسلام را به نقض حقوق انسانها هم متهم میکنند، آیا در آن موارد هم میفرمایید که نیکیها و بدیها ذاتی هستند و ایشان به درک عقلی از آن رسیدهاند؟ اگر چنین چیزی نمیگویید چطور وقتی که همراستای با شما صحبت کنند میفرمایید به خوبی و بدی ذاتی اشاره کردهاند و وقتی همصدای با شما نباشند در اشتباه هستند؟
مثل اینکه بنده کلا نتوانسته ام مطلب را خوب بیان کنم،گرچه از ابتدای بحث چندین بار به این مطلب اشاره کرده ام
عقل کلیت خوبی و بدی را درک می کند اما در تشخیص مصادیق محتاج شرع است،لذا این گرامیان در تشخیص
اینکه چه چیز ظلم است و یا نیست دچار سوء تفاهم شده اند.
سین;815205 نوشت:
ممکن است بفرمایید مطالبی را که همه بگویند نیکی یا بدی است ذاتی است و سایر موارد که اختلافی هست یا ذاتی نیست (به قول شما ثانویه است) و یا عقل ایشان بیمار است یا چیزی شبیه به این ... ولی این مطلب چندان هم قابل قبول نیست، شما تا کنون همگان را ندیدهاید، همگان در تمام زمانها را ندیدهاید، این فقط یک حدس است که همینطور باشد که فکر میکنید ... اینکه نظر خودمان را به همگان تعمیم دهیم معمولاً ناشی از این امر است که موضوع به نظرمان بدیهی میرسد، مثل کسانی که مطلبی به ذهنشان میرسد و میگویند حتماً هر شخص فهیمی نظرم را تأیید میکند، ولی موضوع اینجاست که در خیلی از مسائل اختلافی هم دو طرف به نظرشان میرسد که دارند مطلبی بدیهی را بیان میکنند .
حقیر بسیار نادان هستم و به نسبت آنچه نمی دانم در جهل مرکب متأسفانه قرار دارم ولی آنقدر ابله نیستم که ذهنیات خودم را
به دیگران تعمیم دهم و آنچه می اندیشم را به کل عالم از صدر آن الی یوم القیامه تسری دهم،ضمن اینکه در حسن و قبح ذاتی و عقلی
امامیه ظاهرا متفق القولند.
سین;815205 نوشت:
واقعیت اینجاست که شبهات گاهی آنقدر سنگین است که خیلی از مسلمین هم تحت تأثیر القائات دشمنان حرف آنها را تکرار میکنند و از کارشناسان این سایت چنان بازخواست میکنند که گویا دارند بر علیه احکام اسلامی از بدیهیات انسانیت دفاع میکنند ... با این حال شما باز میفرمایید که حسن و قبح افعال ذاتی است؟
بله همچنان معتقدم خوب در ذات خویش خوب است و بد در ذات خویش بد است.به نحو کلی و عرض کردم برای تشخیص مصداق نیازمند شرعیم.
سین;815205 نوشت:
از کجا میدانید که چه چیزی ثابت است و چه چیزی متغیر؟
با عقلی که حقیر هم قبولش دارم و آن را در هر زمان منطبق بر شرع میدانم؟ ... یا با عقلی که فلسفی است و به دنبال برهان و علت میگردد؟ ... و یا بر اساس عقلی که هر کسی بر اساس آن روی احساسات و تصوراتی که گمان میکند درست است تصمیم میگیرد؟ (فکر کنم عقلی که منظور شما در ابتدای این پستتان بود و فرمودید همه قبولش دارند همین عقل سوم باشد، ولی آیا واقعاً چنین عقلی خودش موجه است و حجیتی دارد؟)
با همان عقلی که کلام وحی می فرماید و. عقل فلسفی آن را تأیید می کند و همه ی انسانها به فطرت خویش آن را در می یابند.
منظورتان از عقلی که از روی احساس تصمیم می گیرد چیست؟
بنده چنین عقلی نمی شناسم یعنی اصولا وجود ندارد،البته عقل ممکن است اسیر احساس و هوای نفس شود:
"کم من عقل اسیر تحت هوی امیر"حضرت علی علیه السلام.
بسم الله الرحمن الرحیم
...
سلام علیکم
منظور بنده از اینکه عرض کردم قادر به تفصیل مطلب نیستم ربطی به وقت نداشت،بلکه مربوط به اختلاف در روشها بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
گرچه خیلی از بزرگواران مانند شما فکر میکنند ولی حقیر نمیتوانم درستی روش شما را درک کنم، در بحث علمی باید همه چیز روشن باشد، گزیدهگویی فقط باعث میشود طرف دیگر مطابق آنچه در ذهن خودش هست حرفهای ناگفتهی شما را حدس بزند و جایگزین نموده تا فاصلهها را پر نماید ... و چنین رویکردی نتیجهاش ایهام و خیلی وقتها سوء تفاهم خواهد بود ... مگر اینکه دو طرف بدانند که روی چه مسائلی توافق کامل دارند و بر همین اساس به مشترکات فقط در حدّ نیاز اشاره نمایند، وقتی ما اختلافاتمان روی مبانی و تعاریف است قاعدتاً به تفصیل نوشتن بیشتر موجه است تا به ایجاز نوشتن ... البته حقیر این رویکرد شما را به حساب سواد زیادتان میگذارم و اینکه روی علم حقیر بیش از آنچه که باید و شاید حساب باز کردهاید ...
حبیبه;815215 نوشت:
شاید در توضیحات حقیر در مورد عقل نقصانی است،این عقل همان عقل فطری و یا به تعبیر شهید مطهری وجدان است
آیه:"و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقواها"این عقل فطری و یا وجدان در هر انسانی وجود دارد سوای اینکه متشرع باشد
یا نباشد.گرایش این عقل به سوی خوبیها است و آنها را تشخیص می دهد،از بدیها گریزان و متنفر است و آن را تشخیص می دهد
این عقل فلسفی نیست قرانی است.
خب شما می فرمائید عقل طاهر،منظورتان همین عقل است؟
وقتی انسان ملزم به شرع شد این عقل رشد می یابد.
بله منظور حقیر هم همین عقل است، لکن با شما موافق نیستم که معتقد هستید در طول بحث هم استنادتان به همین عقل باشد ... به زعم حقیر در مقام تعریف به این عقل رجوع نموده و در مقام نتیجهگیری به عقل دیگری رجوع مینمایید که به دو گروه دیگر عقلی که در پست قبل نام بردم شبیهتر است و اسیر علوم حصولی و گاهی هم احساسات برای نتیجهگیری است، حال آنکه در عقلی که خودتان هم در بالا تعریف نمودهاید علمی که بر روی آن تعقل میشود علمی است که خدا به انسان الهام کرده است «فألهمها فجورها و تقواها»، اگر پستهای پیشین حقیر را ببینید حقیر هم تکیهام بر روی همین معنا بوده است، اینکه تعقل کردن مانند پای وعظ حجت زمانه نشستن است، اینکه به همین صورت هم هست که خوب و بد این زمانه و این شرایط مطابق با شریعت این زمانه و خوب و بد زمانهی دیگر مطابق با شریعت زمانهی خودش درک میشود، اینکه میشود حتی حجت خدا از نظرها غایب باشد ولی همچنان هدایت باطنی انسانها را به عهده داشته باشند ... شما تعالیم امام زمانتان و پاسخهای ایشان به سؤالات مکتوم در قلبتان را از چه طریق دریافت میکنید؟ ... آیا این راه تناسبی با درکی که از تعقل کردن دارید دارد؟ ... بعید میدانم ارتباط قابل توجهی داشته باشد این معنای تعقل با آنچه در باب حسن و قبح ذاتی یا عقلی افعال رایج است که بیان نمایند ...
حبیبه;815215 نوشت:
مثل اینکه بنده کلا نتوانسته ام مطلب را خوب بیان کنم،گرچه از ابتدای بحث چندین بار به این مطلب اشاره کرده ام
عقل کلیت خوبی و بدی را درک می کند اما در تشخیص مصادیق محتاج شرع است،لذا این گرامیان در تشخیص
اینکه چه چیز ظلم است و یا نیست دچار سوء تفاهم شده اند.
اینها ناشی از عدم وجود تفاهم دو طرفه است، شما معتقد هستید که تا کنون چندین بار این نظر را فرودهاید، حقیر هم معتقدم به همان تعداد بار جوابش را دادهام، اینکه درک کلیات در حدّ استناد کردن به تعاریف و در نتیجه بدیهی است، اصل بر تشخیص مصداقهاست اگر قرار است که روی خوبی و بدی ذاتی بحث داشته باشیم ... اینکه عدل را تعریف کنیم که آنچه که خوب است را عدل میگوییم و بعد بگوییم که همه درک میکنند که عدل خوب است این گزاره ارزش علمی ندارد و چیزی به معلومات کسی اضافه نمیکند و بدیهی هم هست و طبیعتاً همگان زیر بار آن میروند، ولی وارد در مصادیق که بشوید میبینید که میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است ...
مطابق با تعاریف فلاسفه عقل چیزی است که به کمک آن انسان میتواند از مصادیق جزئی به مفاهیم کلی دست یابد، از نظر ایشان کلیات بدون ذکر جزئيات مجمل است، درک کامل و تفصیلی کلیات بدون توجه به آن جزئیات ممکن نیست، اگر فقط کلیات بیان گردند شخص درکی کلی و مبهمی از قضیه خواهد داشت و در واقع بدون توجه به مصادیق جزئي از آن کلیات نمیتواند تمایل خاصی به آن مطلب یا به ضدّ آن داشته باشد، همانطور که خدایی که فلاسفه از طریق برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین اثبات میکنند یا گمان میکنند که اثبات کردهاند خدایی است که روی کاغذ است و سراغی از آن را در دلمان نمییابیم و نسبت به او نه احساس محبتی میکنیم و نه هیچ ارتباط دیگری بین خودمان و او سراغ مییابیم ... اگر شخص میتواند نسبت به تعریف عدالت و ظلم مدّ نظر شما عکسالعملی وجدانی نشان دهد شاید بخاطر مصادیقی است که در ذهنش از این عدل و ظلم جای گرفته است ... اگر او مثلاً برابری حقوق زن و مرد را امری درست بداند، هر نظامی که مطابق با این سیستم فکری خودش باشد را میگوید عادلانه است (چون در ذهنش جا گرفته است که عدالت چیزی است که به خوبیها بها داده و آنها را بر بدیها غالب میگرداند) و طبیعی هم هست که به سمت چنین سیستمی متمایل باشد ...
آیا شما معتقد هستید که انسان میتواند نسبت به مفاهیم مجمل هم تمایلاتی داشته باشد یا بار ارزشی برای آنها قائل شود؟ ... اگر بله لطفاً طوری که حقیر که از عوامالناس هستم و علم اندکی هم بیشتر ندارم توضیح دهید که چطور چنین چیزی ممکن است ... اصلاً بفرمایید عدالت در اذهان مردمی که داریم در موردشان صحبت میکنیم چه معنایی دارد که آن را خوب میشمارند و به صورت ذاتی و فطری و عقلی به سمت آن تمایل دارند؟
حبیبه;815215 نوشت:
حقیر بسیار نادان هستم و به نسبت آنچه نمی دانم در جهل مرکب متأسفانه قرار دارم ولی آنقدر ابله نیستم که ذهنیات خودم را
به دیگران تعمیم دهم و آنچه می اندیشم را به کل عالم از صدر آن الی یوم القیامه تسری دهم،ضمن اینکه در حسن و قبح ذاتی و عقلی
امامیه ظاهرا متفق القولند.
قصد جسارت نداشتم، نه شما را نادان خواندم و نه ابله، این کاری است که در علوم رایج بسیار انجام میشود، یک نفر یک موضوع را که به نظرش بدیهی میرسد را چنان میگوید که گویا نظر همگان هم باید همان باشد، در واقع وقتی به نظرش بدیهی میرسد طبیعی است که احتمال خلاف آن را ندهد و همین را کافی بداند که نتیجه بگیرد سایرین هم باید همین نظر را داشته باشند مگرنه لابد در اشتباه هستند، اگر احتمال خلاف آن را بدهد مطلب به نظرش بدیهی نرسیده است ... حال اگر شما اینطور نیستید: الحمد لله، ولی خیلیها اینطور هستند و حقیر در مناظرههای دینی هم زیاد دیدهام که مطلبی را که به نظر خودشان بدیهی است را مطرح کنند و هزار و یک مصداق خلاف در مقابلشان چیده میشود و به ایشان گفته میشود که «نظر شما در اثر تکرار در ذهن خودتان صورت بدیهی به خود گرفته است مگرنه آنچنان هم بدیهی و دقیق و کامل نیست» ... این مشکلات ناشی از اصالت دادن به علوم حصولی است ... و الله العالم
حبیبه;815215 نوشت:
بله همچنان معتقدم خوب در ذات خویش خوب است و بد در ذات خویش بد است.به نحو کلی و عرض کردم برای تشخیص مصداق نیازمند شرعیم.
اینکه خوب در ذات خودش خوب باشد و بد در ذات خودش بد باشد آیا یک گزارهی غیربدیهی است که کسی در آن تردید داشته باشد یا پذیرفتن آن به عنوان درست بتواند مقدمهای برای نتیجهگیریهای بعد قرار بگیرد؟ مهم این است که نیکیها و بدیها اول سر جای خودشان قرار بگیرند و بعد به صورت مصداقی بگوییم که این دسته خوب و آن دسته بد هست یا خیر ... به زعم حقیر بدون توجه به مصداقها این مسأله ارزش علمی ندارد و بازی با الفاظ است ... برای مصادیق هم که میفرمایید نیازمند شرع هستیم و در نتیجه برداشت حقیر این است که کلاً حسن و قبح افعال را باید شریعت تعیین نماید، اگرچه عقل طاهر یا همان عقل فطری مدّ نظر شما هم به همان حکم خواهد داد ...
احتمالش خیلی زیاد است که حقیر قادر به درک کردن مطالب شما نیستم و این به ضعف حقیر بازمیگردد ... اما اگر میخواهید توضیحی بدهید که حقیر متوجه شوم لطفاً توضیح جدیدی بدهید، با توضیحات قبلی اگر قرار بود بفهمم تا کنون منظورتان را میفهمیدم ... شاید اگر بفرمایید که از نظر شما تصور مردم از کلیت عدل و ظلم چییست و چه چیزی است که بدیهی نیست ولی همگان قبولش دارند بهتر بتوانم به ذهنیت شما و سایر بزرگواران نزدیک شوم
حبیبه;815215 نوشت:
با همان عقلی که کلام وحی می فرماید و. عقل فلسفی آن را تأیید می کند و همه ی انسانها به فطرت خویش آن را در می یابند.
منظورتان از عقلی که از روی احساس تصمیم می گیرد چیست؟
بنده چنین عقلی نمی شناسم یعنی اصولا وجود ندارد،البته عقل ممکن است اسیر احساس و هوای نفس شود:
"کم من عقل اسیر تحت هوی امیر"حضرت علی علیه السلام.
عقلی که به جای علمی که خدا در قلب انسان انداخته باشد و به جای فطرت و به جای الهامات الهی بر روی دانستههای حصولی خودش و احساساتش تعقل کرده، به آن دانستههای حصولی و احساساتش اصالت داده و درست فرضشان کند و بر اساس آنها دست به نتیجهگیری زند، چنین عقلی را گفتم ... کسی که مطلبی به نظرش بدیهی برسد و آن را به همه چیز و همه کس تعمیم دهد گرفتار چنین تعقلی است (حقیر هم در باب مسائل دیگری شبیه این کار را میکنم و اگر این مطلب را برای آن مباحث صادق نمیدانم بخاطر این است که تکیهام بر علوم حصولی نیست و تجربه را ملاک نتیجهگیری نمیدانم) و به زعم حقیر تعقل فلسفی هم گرفتار همان است ... عقل فلاسفهی مسلمان شاید عقل قرآنی را تصدیق کند ولی عقل فلاسفهی خداناباور شاید چنین نکند ...
سرکار حبیبه، شاید جملهی قرمز رنگ در بالا را توضیح بفرمایید بشود تصورات و درکمان از مسأله به هم نزدیک شود، مگرنه اگر همان مطالب قبلی را با همان اجمال و ایجاز بیان بفرمایید فقط به آنچه که «از ابتدای بحث چندین بار به این مطلب اشاره کرده ام» یک بار دیگر نیز اشاره فرمودهاید و به تکرار مکرراتتان افزوده شده است، و حقیر ترجیح میدهم نادانی خودم را به شما تحمیل نکرده و وقتتان را تلف نکنم.
با تشکر،
یا علی علیهالسلام
من پست شما را چندین بار خواندم قسمتهایی از ان را که برایم سوال شده اینجا نقل قول می کنم
باز اگر موارد دیگری وجود داشت در پستهای بعدی نقل قول خواهم کرد
سین;815150 نوشت:
اگر عقل فراموش کند و به اشتباه و نه از روی عمد شما را به دینی جز دین خدا و به خدایی بجز الله برساند این دیگر چگونه حجتی است که خدا بر شما قرار داده است
شما می فرمایید عقل حجت نیست و یقین اور نیست
پس برای من سوال شده چگونه شما بدون عقل به حقانیت دین اسلام و الله رسیدید ؟
سین;815150 نوشت:
در ثانی، عقلی را که خودتان میدانید میتواند اشتباه کند چگونه میفرمایید تنها چیزی است که میتواند انسان را به یقین برساند؟ چگونه یقینی است که احتمال اشتباه در آن میرود؟ احتمال اندک اشتباه هم هنوز به هر حال محتمل است که درست باشد و این خلاف یقینی بودن باوری است که چنین عقلی ما را به آن برساند ...
باز هم همان سوال شما اگر اینقدر به عقل شک دارید چگونه یقین دارید که باورتان به اسلام و الله اشتباه نیست ؟
البته می دانم که عقل را دو نوع در نظر گرفته اید یکی عقل فلسفی و دیگری به قول شما عقل عبرت بین
به نظر من عقل عبرت بین امکان خطا و اشتباهش بیشتر از عقل فلسفی می باشد
چون عقل عبرت بین که شما ان را تعریف کرده اید تابع شرایط و نفسانیات ممکن است باشد
سین;815150 نوشت:
در مقابل دعوت پیامبران کسانی حقانیت دعوت ایشان را تأیید کردند که نفسشان بر ایشان غالب نبوده است نه کسانی که منطقگرا یا باهوش بودهاند ... از نظر برخی از فلاسفهی امروز شاید ایمان آن افراد عوامانه بوده باشد ولی حقیر این نظر فلاسفه را توهین آشکار به خدا و دین خدا و مؤمنین میدانم، گرچه خودشان انکار نمایند ... البته همهی فلاسفه هم چنان چیزی نمیگویند، ولی دیدهام برخی از ایشان که چنان مطالبی را بگویند و ایاتالبینات را تنها برای عوامالناس کافی بدانند و برای خودشان بالاتر از آن را طلب کنند .
به نظر من کسانی در مرحله اول دعوت پیامبران را لبیک گفتند که زیر بار ظلم و ستم بودند
چون دین به انها وعده ازادی و رسیدن به زندگی بهتر را می داد امادگی بیشتری برای قبول دین داشتند
ایشون یه مثال زدند ... گفتند امام خمینی میخواستند جایی سخترانی کنند و همه ایشون رو درود میفرستاند ... یکی از نزدیکان ایشون خوشش اومده بود و از درود فرستادن های ایشون نزد امام خمینی صحبت کردند ... و ایشون جواب دادند که اندکی برام مهم نیست و اگر همین الان همشون هم از من بدی بگن برام فرقی نمیکنه ...
سلام دوست عزیز
ببینید اینکه ادم در مقابل درود فرستادن های دیگران بی احساس باشه به نظر من خوب نیست
اون چیزی که بده این هست که انسان احساس غرور و تکبر بهش دست بده
وگرنه بی احساس بودن چیز خوبی نیست
سلام بر شما و رحمت خدا و برکاتش
...
شما می فرمایید عقل حجت نیست و یقین اور نیست
پس برای من سوال شده چگونه شما بدون عقل به حقانیت دین اسلام و الله رسیدید ؟
...
باز هم همان سوال شما اگر اینقدر به عقل شک دارید چگونه یقین دارید که باورتان به اسلام و الله اشتباه نیست ؟
البته می دانم که عقل را دو نوع در نظر گرفته اید یکی عقل فلسفی و دیگری به قول شما عقل عبرت بین
به نظر من عقل عبرت بین امکان خطا و اشتباهش بیشتر از عقل فلسفی می باشد
چون عقل عبرت بین که شما ان را تعریف کرده اید تابع شرایط و نفسانیات ممکن است باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
عقل عبرتبین چگونه امکان خطا و اشتباه بیشتری دارد و تابع شرایط و نفسانیات قرار میگیرد؟
شما خدایی که ببینید را انکار میکنید؟ اگر خدایی را به یاد بیاورید که وقتی او را دیدید میدانید که این اولین بار نیست که او را دیدهاید و گویی از ابتدا و همیشه میشناختهاید و همیشه کنارتان بوده است و این شما بودهاید که مشغول روزمرگیها از او برکنار بودهاید، اگر او را دیدید و شناختید که خداست و شهادت دادید به حضورش و هیچ احتمال اشتباهی در آن تجربهی پررنگ و قوی نمیتوانستید بدهید، اگر دیدید که هیچ تجربهای در زندگیاتان تا کنون به قدرت این تجربه نبوده است و انکارش سادهتر از انکار وجود خودتان نیست، اگر دانستید که درست است و کمترین نکتهی ابهامی در آن نداشتید ... اگر این تجربه بارها و بارها تکرار شد ... اگر هر لحظه که به او توجه کردید او را آنجا یافتید که مراقب شماست ... باز هم به او شک خواهید کرد؟ اگر شک کردید همان شکّتان را بررسی کنید ... چه عواملی باعث ایجاد این شک شدهاند؟ آیا نفسم دوست دارد انکار کند تا بتواند راحت هر کاری که خواست را بکند یا حقیقتاً به دنبال حقیقت است؟ آیا آن شک میتواند اشکالی را به صورت واقعی وارد کند یا حداکثر صحبت از اما و اگرها میکند؟ در قرآن آمده که شیاطین و نفس انسان کارشان فقط وسوسه است، کارشان فقط وعده دادن است، ببینید اینطور است یا نه برای خودش قدرت و سلطنتی دارد و حرف درست و حسابی برای گفتن دارد ... ببینید که آیا اینطور هست که چیزی را میدانید و نفس میخواهد شما را به شک بیاندازد یا اینکه شکی دارید و نفس میخواهد شما را با روشنسازی و شفافسازی از اشتباه درتان بیاورد ... ببینید آیا نفس میتواند شما را به یقینی برساند یا فقط شما را در هر راهی مردد میکند؟ آیا شک میتواند روش زندگی باشد یا شما به ناچار باید راهی را برای خودتان در نظر گرفته و ولو با احتیاط به سمت جلو قدم بردارید؟
مشکل ما اینجاست که ما یک خودآگاه داریم و یک ناخودآگاه ... خودآگاه ما متأثر از ناخودآگاه ماست و این غیرقابل انکار است، ولی آن ناخودآگاه هم اگرچه ما به آن احاطه نداریم و در نتیجه نمیتوانیم کامل درکش کنیم یا فرمولبندیاش کرده و در قالب کلمات منطقی به صورت صغری و کبری منظمش نماییم، ولی میدانیم که هست و تا حدودی هم کارکردش را درک میکنیم و مهمتر از همه میدانیم که چه وقت با خودمان روراست هستیم و چه وقت نیستیم ... میدانیم که چه وقت داریم خودمان را گول میزنیم و توجیه میکنیم و چه وقت قلبمان نسبت به مسأله صاف است و بدون نیاز به توجه یا تأیید دیگران هم مطلب برای خودمان روشن است ...
سرکار گلشن ... در یکی از پستها نوشتید که شما هم به دنبال تعقل به عقل سلیم و به دور از نفسانیات هستید ... پس حقیر هم مطلب اضافهای بر آنچه که خودتان دنبالش هستید ندارم که بگویم ... فقط شاید این را اضافه کردهام که تعقل فلسفی یا در اصل تفکر منطقی نمیتواند انسان را به صورت قطعی که مو لای درزش نرود و احتمال وارد بودن هیچ شبههای در آینده را هم ندهد شما را به یقین نسبت به حقانیت هیچ مسیری برساند، چه اسلام و چه هر باور دیگری ... در نتیجه ظاهراً شما چارهی دیگری ندارید ... حداقلش این است که همان بحثهای منطقی را دنبال کنید و در ضمن آن باطن خودتان را رصد کنید که چه وقت دارید موضع خودتان را توجیه میکنید و چه وقت روی چیزی اصرار دارید که میدانید درست است ولی نمیخواهید کوتاه بیایید یا حوصلهی فکر کردن بیشتر ندارید و یک طرف را همینطوری میپذیرید و امثال آن ... اگر راهی بتواند انسان را به یقین برساند ظاهراً این راه باشد ... شما این کار را بکنید، ببینید آیا هنوز شک و تردید مانع شما از پذیرش هر حرفی میشود یا میتوانید درستی و غلط بودن استدلالها و اشکالات و شبهات را بدون درگیر شدن به آنها ببینید ... در روایت هم آمده که در آخرالزمان که حق در غبار فتنهها از نظرها دور میماند امر اهل بیت علیهمالسلام مانند خورشید در وسط آسمان آشکار است، شاید مشکل از اینجاست که همه سرشان پایین است و میخواهند از دنبال کردن سایهها روی این زمین ناهموار که سبب میشود تا سایهها اعوجاج یابند دارند به دنبال خط تابش خورشید بگردند حال آنکه میتوان سر را بالا گرفت و خورشید را وسط آسمان یافت ... مشکل گم شدن حق این است که راه را اشتباهی انتخاب کردهایم ... راه اثبات حقیقت را براهینی معرفی کردهایم که همیشه احتمال وجود خطا در آنها هست و اگر یک مسیر برای خودش براهینی داشته باشد سمتهای دیگری هم برای خودشان براهینی دارند که راه خودشان را توجیه میکند ... شما به ریشهی شکیات حمله کنید ... نفس توجیهگر خودتان را بشناسید و ببینید چه وقت مطلبی را که عقل سلیم تأیید میکند را بخاطر منافع و تمایلات خودش تلاش میکند تا با توجیهاتی رد نموده و چه وقت مطلبی را که عقل سلیم رد میکند را بخاطر منافع و تمایلات خودش تلاش میکند تا با توجیهاتی به شما بپذیراند و در نظرات منطقی و قابل قبول جلوه دهد ... آیا به نظر شما در حضور چنین نفسی و مهار نشدنش بحث بر روی جزئیات فایدهای دارد؟ یا هر کسی دست آخر همان چیزی را میپذیرد که از ابتدا هم دوست داشته همان را بپذیرد؟ آیا در غیاب چنین توجیهاتی شما به دانستن حقیقت نزدیکتر نیستید تا زمانی که توجه ندارید که آنچه خود میگویید یا دیگران برای شما میگویند چه مقدارش واقعاً دلیل است و چه مقدارش توجیهات منطقینماست؟ ... آیا راه بهتری را برای رسیدن به حقیقت سراغ دارید؟
این مثال آیتالله جوادیآملی هم شاید برای نزدیکتر کردن مسأله به ذهن کمک نماید که کسی که شحّ نفس ندارد و نفسش را پاک کرده است حق را چنان مییابد که کسی وارد یک کتابخانهای شده باشد که فقط از یک عنوان کتاب ولی به تعداد داشته باشد، چنین کسی هر کتابی را از هر طبقهی از هر قفسهی کتاب که بردارد همان یک کتاب را برداشته است، چنین کسی در هر مطلبی حق را مییابد، مهم نیست که عالم را متکثر ببینیم مهم این است که وحدت حق را تشخیص میدهد ... چنین کسی میتواند به یقینی برسد که هیچ احتمال خلافی در آن نرود ...
اهل بیت علیهمالسلام و انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام هم غیر این نمیکردند ... دعوت ایشان به باطن بود، مردم را از سرگرم نفسانیات شدن منع میکردند و به فطرت ارجاع میدادند ... افرادی هم که ایمان میآوردند میشدند کسانی که در قرآن از آنها تحت عنوان ربّانیون یاد شده است ... زهیر مخالف اهل بیت علیهمالسلام بود ولی در یک چشمبرهم زدن شد مدافع امام حسین علیهالسلام در کربلا و آنچنان جنگید و لحظهای شک به دلش راه نیافت ... اینها را بد برای ما تبیین کردهاند که ما فکر میکنیم ایشان از عوامالناس بودند و اگر اهل منطق بودند شاید کمی احتمال خلاف هم در درستی راه خودشان میدادند ... ماجرا چیز دیگری است ... اتفاقاً خود تبلیغ برای راههای منطقی است که راه رسیدن به حقیقت را بسته است و تردیدگرایی را به عنوان نهایت راه علم و معرفت ترویج داده و کارکرد علم را محدود در ابزارگرایی نموده است، مثل اینکه میگویند علمی به کار میآید که اثرش در ظاهر زندگی مشخص بوده و قابل اندازهگیری باشد ... به زعم حقیر کسی که اصالت را به فلسفه و تفکر منطقی بدهد نادانسته یصدّون عن سبیل الله شدهاند ... و ان شاء الله که اشتباه بکنم ...
**گلشن**;815278 نوشت:
به نظر من کسانی در مرحله اول دعوت پیامبران را لبیک گفتند که زیر بار ظلم و ستم بودند
چون دین به انها وعده ازادی و رسیدن به زندگی بهتر را می داد امادگی بیشتری برای قبول دین داشتند
کسانی که زیر بار ظلم بودند یک ویژگی بزرگ داشتهاند و آن اینکه زندگیاشان سخت بوده و نفسانیات به صورت حداقلی در زندگیاشان راه یافته بوده است و یا لااقل به زندگیاشان غالب نشده بوده است ... اما اینکه میفرمایید دین به آنها وعدهی زندگی بهتری را میداد قابل تأمل است، خیلی وقتها دین از ایشان انتظار جهادهای بسیار داشته است، کسانی که در شعب ابیطالب سه سال نهایت گرسنگی را تحمل میکردند کسانی بودند که قبل از آن در عین سختیهایی که داشتند دیگر اینقدر سختی را تحمل نمیکردند، دین به ایشان وعدهی آزادگی داد و اینکه شأن انسانی ایشان در نزد خدا بیش از آن چیزی است که در نزد ظالمان است و امثال آن، به ایشان وعدهی بهشت را هم میداد ولی چه کسی نسیهی آخرت را به نقد دنیا ترجیح میدهد جز اینکه ایمانی استوار داشته باشد که آن آخرت آمدنی است؟
ببینید اینکه ادم در مقابل درود فرستادن های دیگران بی احساس باشه به نظر من خوب نیست
اون چیزی که بده این هست که انسان احساس غرور و تکبر بهش دست بده
وگرنه بی احساس بودن چیز خوبی نیست
سلام ...
صحبت سره همون چیزی هستش که قبلا براتوشن شرح دادم . دو تا حالت داریم .
حالت اول این هستش که : بیایم و اجازه بدیم مسائلی مانند غرور و خود خواهی و هوای نفس و ... وارد مغزمون بشند . اجازه پروسس داشته باشند و در نهایت بخواهیم کل اون مساله رو مورد تجزیه و تحلیل قرار بدیم .
حالت دوم این هستش که : بیایم و اجازه ندیم مسائلی مانند غرور و خودخواهی و هوای نفس و ... وارد مغزمون بشوند که بخواهند اجازه پروسس داشته باشند و یا نداشته باشند .
فرقش رو هم براتون توضیح دادم ...
یه زمانی هست که من میگم میخوام ستاره ها رو ببینم ... و اشکالی نداره که خورشید "هوی نفس" هم در درون آسمون باشه !!!
یه زمان دیگر هم هست که من میگم میخوام ستاره ها رو ببینم ... بنابراین اصلا نباید خورشید هوی نفسی وجود داشته باشه !!! باید به کلی فیلتر شده باشه تا ستاره ها قابل دیدن باشند ...
صحبت شما رو منم متوجه میشم ...
خیلی خوب هستش که انسان احساس داشته باشه ... اصلا خیلی خوب هستش که انسان هوی نفس داشته باشه ... ولی همه ما موقعی که میخوایم برنامه ریزی کلانی رو بکنیم ... با احساسات و عواطف و خشم و عصبانیت وهوی نفس و ... نمیشینیم محاسبات و تصمیم گیریهامون رو انجام بدیم . قرار هم نیست که ما بیایم و خورشید هوی نفس رو تا آخر عمرمون حذفش کنیم ... باید دوباره خورشید هوی نفس طلوع کنه ... تا من بتونم زندگی کنم ...
صحبت این هستش که من نوعی باید بتونم برای دیدن حقیقت و اینکه آیا ستاره ای در درون آسمان هست یا نیست ... بتونم مدت زمانی از تمامی این چیزها فاصله بگیرم ... تا بتونم به قطعیتی اینچنینی برسم یا نرسم .
خوب برخی از آدمها چون به این مساله میرسند که حقیقتی وجود داره و اون حقیقت ارزشمند تر از خورشید هوی نفس هست شاید ترجیح میدهند که خورشید هوی نفس رو تا آخر عمرشون فیلتر کنند ... بنابراین اگر اینچنین باشه ... من و شما با مغز و برداشت و ادراک کنونیمون نمیتونیم بگیم چرا اونها بی احساس بودند و بی احساس بودن چیزه بدی هست ...
در ضمن ...
خیلی وقت ها هست که من و شما داریم مثلا سبزی پاک میکنیم ... میبینیم که در درون بسته سبزی ها به میزان قابل توجهی سبزی وجود داره ... ولی مثلا بهش چیزی چسبیده که ازش خوشمون نمیاد ...
در چنین زمانهایی ... یا باید وقت زیادی بزاریم تا اون چیز رو ازش جدا کنیم ... یا اینکه باید بی خیال اون سبزی بشم ... و میدونم که خودت هم زمانهای زیادی بی خیال اون حجم از سبزی شدی .
ببینید اینکه ادم در مقابل درود فرستادن های دیگران بی احساس باشه به نظر من خوب نیست
اون چیزی که بده این هست که انسان احساس غرور و تکبر بهش دست بده
وگرنه بی احساس بودن چیز خوبی نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
در کنار توضیحات سرکار مارینر حقیر هم مطلبی را اضافه میکنم ...
در دعای امام سجاد علیهالسلام هست که به خدا خطاب فرمودند که خدایا مرا محبوب زمین و آسمانت قرار بده «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي ... مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ» ... ولی در عین حال حضرت علی علیهالسلام جایی که مردم پشت سر ایشان فکر کنم در بازگشت از مسجد راه افتاده بودند ایشان را از این کار نهی کردند و فرمودند که این یکی از موقعیتهایی است که سبب عجب در انسان میشود ... اینکه کسی در کانون توجه باشد سبب عجب میشود و انسانی که از این تشویقها و شعارها خوشش بیاید با همان تشویقها و شعارها الکی باد میکند ... در هنرپیشگان و ورزشکارانی که با این تشویقها باد کردهاند نگاه کنید ببینید اگر مردم یک روز به ایشان توجه نکنند و به ایشان پشت کنند آیا باز هم کمر راست میکنند یا نابود میشوند ... مهم است که انسان از خودش ارزش داشته باشد و تمام ارزشش بخاطر توجه دیگران به او نباشد ... اولیاء خدا همیشه از اینکه در کانون توجهات دیگران باشند فراری بودهاند و مگر کسانی که به ضرورتی زیر بار این مسأله بروند الباقی هر کدام سرشان در کار خودشان بوده است، در عین حال که خدا هم قلبها را متوجه ایشان کرده است ... امثال امام خمینی که در کانون توجه بودند و مدام از این شعارها در حق ایشان بیان میشد کاملاً در معرض موقعیتهای عجب و ریا قرار داشتهاند ولی بعد اطرافیان ایشان چنین مواضعی را از ایشان میدیدهاند و خود همانها هم تعجب میکردهاند ...
در قضیهی تبعید مرحوم امام هم وقتی داشتند ایشان را شبانه از قم به تهران میآوردند خود امام تعریف کردهاند که آن زمان معروف بود که رژیم شاه اگر میخواست کسی را سربهنیست کند که هیچ اثری ازش پیدا نشود او را به دریاچهی نمک حوضسلطان میانداخت و زمانی که مرا به سمت تهران میبردند هم برای ترساندن من از جادهی اصلی جدا شدند و شبانه به سمت دریاچه رفتند و گمان کردم که میخواهند مرا بکشند، پس به درون خودم نگاه کردم که آیا ترسیدهام یا نه، دیدم که اثری از ترس نیست، و الله که از زمان کودکی جز از خدا نترسیدهام ...
کسانی که شحّ نفسشان را مغلوب گردانند و گرفتار در تلهی نفسانیات نباشند را خداوند هم وعده داده است که رستگار خواهند شد ... «مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ... و الله العالم
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
بله منظور حقیر هم همین عقل است، لکن با شما موافق نیستم که معتقد هستید در طول بحث هم استنادتان به همین عقل باشد ... به زعم حقیر در مقام تعریف به این عقل رجوع نموده و در مقام نتیجهگیری به عقل دیگری رجوع مینمایید که به دو گروه دیگر عقلی که در پست قبل نام بردم شبیهتر است و اسیر علوم حصولی و گاهی هم احساسات برای نتیجهگیری است،
عرض سلام و احترام
تعریف بنده از عقل مورد استنادم روشن است:عقل فطری و وجدان
این عقل قادر به درک خوبیها و بدیها است"فالهمها فجورها و تقواها"
این عقل به الهام خداوندی به نفوس انسانی خیر و شر و بد و خوب را می شناساند و تعلیم می دهد و روشن می سازد
مخصوص مؤمنین و شیعیان نیست،از آنِ انسان است و یکی از ویژگیهای انسان است،البته بعضی مفسرین می گویند جن هم
آن را داراست چون مکلف است.
نتیجه:از آنجایی که همه ی نفوس بشری ملهم به این الهام الهی هستند قادرند مستقل از شرع، خوب و بد افعالشان را
درک کنند،مگر در مواردی که آن موارد را باید از شرع استفاده کنند مثل ربا
تبیین:هر کسی می داند که فرق است بین خوردن مال خودش و خوردن مال دیگری
ولی در مورد ربا تصور می کند این مال خودش است که با قرض دادن به مردم با شرایطی، و استفاده از سودش
دارد مالش را افزایش می دهد،مال مردم را نخورده مال خودش را زیاد کرده(اینجا شرع به او تفهیم می کند که
این نوع افزایش مال قبیح فلذا حرام است)
حالا شما بفرمائید که نتیجه دارای چه اشکالی است.
سین;815250 نوشت:
حال آنکه در عقلی که خودتان هم در بالا تعریف نمودهاید علمی که بر روی آن تعقل میشود علمی است که خدا به انسان الهام کرده است «فألهمها فجورها و تقواها»، اگر پستهای پیشین حقیر را ببینید حقیر هم تکیهام بر روی همین معنا بوده است،
حال آنکه؟!!!!
مگر بنده از ابتدای بحث عرض کردم شیطان الهام کرده و یا وسوسه ی نفس اماره است و یا چیز دیگری گفتم؟
وقتی به آیه استناد می کنم یعنی خداوند بد و خوب را به انسان الهام فرموده است.
تکیه ی بنده هم روی همین معنا بوده و هست.
سین;815250 نوشت:
اینکه تعقل کردن مانند پای وعظ حجت زمانه نشستن است، اینکه به همین صورت هم هست که خوب و بد این زمانه و این شرایط مطابق با شریعت این زمانه و خوب و بد زمانهی دیگر مطابق با شریعت زمانهی خودش درک میشود، اینکه میشود حتی حجت خدا از نظرها غایب باشد ولی همچنان هدایت باطنی انسانها را به عهده داشته باشند
آنچه ما داریم راجع به آن بحث می کنیم تعقل نیست جناب!
تعقل به این معناست که شما از داشته هایتان برای رسیدن به آنچه صواب است بهره مند گردید،تعقل با تشخیص فرق دارد سخن ما تشخیص است
تعقل مرحله ای بسیار بالاتر و والاتر است،کسی که اهل تعقل باشد راه به خطا نمی رود،شما و ما و همه ی انسانهای دیگر اول خوب و بد را تشخیص
می دهیم،این می شود مرتبه ای از علم که همه هم دارند و به آن قوه تشخیص و به تعبیر قران "الهام فجور و تقوا" گفته می شود،تعقل یعنی این تشخیص
را رویش دقت نظر و تأمل کن و بکار بگیر،اینجاست که راهها از هم جدا می شود و علم اولیه در بعضی رشد می کند و تبدیل به عمل می شود و در بعضی
فقط در حد تشخیص و فهم می ماند.
مسائل بعدی که فرمودید در تعریف نفس ملهم به فجور و تقوا نمی گنجد فراتر از آن است.
شما دارید مسائل امامت را در این تعریف می گنجانید و این غلط است،برای درک اینکه شما پای درس حجت خدا نشسته اید
تعقل و ایمان و درکی لازم است که بعد از عمل به تشخیص عقل پدید می آید و این همان نقطه ی تفارق بین کسانی است
که به علمشان عمل می کنند و آنان که عمل نمی کنند،در واقع درک در محضر امام معصوم بودن، یک درک متعالی است نه ابتدایی
با علم و کتاب خواندن و این مسائل هم حاصل نمی شود(به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست)اینها که شما می فرمائید خیلی
فراتر از محل بحث ماست.
سین;815250 نوشت:
شما تعالیم امام زمانتان و پاسخهای ایشان به سؤالات مکتوم در قلبتان را از چه طریق دریافت میکنید؟ ... آیا این راه تناسبی با درکی که از تعقل کردن دارید دارد؟ ... بعید میدانم ارتباط قابل توجهی داشته باشد این معنای تعقل با آنچه در باب حسن و قبح ذاتی یا عقلی افعال رایج است که بیان نمایند ...
حال معلوم شد مشکل کجاست!
مشکل این است که شما الهام خیر و شر و این نوع عقل ابتدایی و وجدان و عقل فطری را با تعقل که مراتبی فراتر است مترادف و مساوی گرفته و
احکام و نتایج تعقل را بر آن اولی بار می کنید،لطفا بین اینها تفکیک قائل شوید.
خداوندی که می فرماید ما به همه ی انسانها قوه ی تشخیص خیر و شر را داده ایم:فالهمها فجورها و تقواها" و هم در سوره رعد"فهدیناه النجدین"
ما خیر و شر را به انسان نشان دادیم.
همان خدا می فرماید"اکثرهم لایعقلون"اکثر مردم اهل تعقل نیستند،پس جناب بین اینها فرق بسیاری وجود دارد.
بگذارید برای رفع شبهات آتی یک نکته را هم توضیح دهم،"نفس" در آیه ی "ونفس و ما سویها" نکره آمده و اشاره به
نفس خاصی نیست لذا نفوس کل بشر را شامل می شود،بنابراین تشخیص خوب و بد برای همه ی انسانها امکان
پذیر است چه دین دار و چه بی دین.
سین;815250 نوشت:
اینکه درک کلیات در حدّ استناد کردن به تعاریف و در نتیجه بدیهی است، اصل بر تشخیص مصداقهاست اگر قرار است که روی خوبی و بدی ذاتی بحث داشته باشیم ... اینکه عدل را تعریف کنیم که آنچه که خوب است را عدل میگوییم و بعد بگوییم که همه درک میکنند که عدل خوب است این گزاره ارزش علمی ندارد و چیزی به معلومات کسی اضافه نمیکند و بدیهی هم هست و طبیعتاً همگان زیر بار آن میروند، ولی وارد در مصادیق که بشوید میبینید که میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است ...
بنده بحث فلسفی نمی کنم این بحث کلامی و مستند به قران است.
بعضی مصادیق خوبی و بدی برای انسان قابل تشخیص است اما برای فهم بعضی دیگر نیاز به شرع داریم،مثالهایش را قبلا هم عرض کرده ام.
چرا ارزش علمی ندارد؟
خود شما چطور ثابت می کنید که خدایی که به آن ایمان دارید راستگوست؟
یا پیامبرتان معاذالله دروغ نمی گوید؟
شاید پیامبر برای دعوت به خدا مرتکب دروغ شود و خدا هم وی را تأیید کند(نعوذ بالله)
شما راستی دینتان را از کجا می فهمید؟ قبل از متدین شدنتان!
اگر قبح دروغ، ذاتی نباشد،اگر عقلی نباشد، قبل از اینکه شما ایمان بیاورید و خدایتان بگوید دروغ بد است
از کجا فهمیدید که دروغ بد است و خدا دروغ نمی گوید؟
از کجا فهمیدید پیامبران دروغ نمی گویند لذا دعوتشان حق است؟
از کجا فهمیدید خدا دروغ نمی گوید و معاد راست است و قصد خدا فقط ترساندن شما از مخالفتش نیست؟
چرا می پذیرید:"و من اصدق من الله قولا"ترجمه(چه کسی از خدا راستگوتر است)؟
می بینید چه ارزش علمی دارد؟
شما بدون حسن و قبح ذاتی و عقلی حتی قادر به اثبات حقانیت عقایدتان هم نیستید
چون برای پذیرش دینتان اول باید ثابت کنید که خدا دروغ نمی گوید،چطور ثابت می کنید؟
با حسن و قبح شرعی؟ هنوز که شرعی برای شما ثابت نشده تا به آن استناد کنید!
شما چطور حقانیت دینتان را برای یک آتئیسم و یا ندانم گرا اثبات می کنید؟
با حسن و قبح شرعی؟
آنها که شرع نمی شناسند!!!!
به خودتان هم نمی توانید ثابت کنید.
سین;815250 نوشت:
مطابق با تعاریف فلاسفه عقل چیزی است که به کمک آن انسان میتواند از مصادیق جزئی به مفاهیم کلی دست یابد، از نظر ایشان کلیات بدون ذکر جزئيات مجمل است، درک کامل و تفصیلی کلیات بدون توجه به آن جزئیات ممکن نیست، اگر فقط کلیات بیان گردند شخص درکی کلی و مبهمی از قضیه خواهد داشت و در واقع بدون توجه به مصادیق جزئي از آن کلیات نمیتواند تمایل خاصی به آن مطلب یا به ضدّ آن داشته باشد، همانطور که خدایی که فلاسفه از طریق برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین اثبات میکنند یا گمان میکنند که اثبات کردهاند خدایی است که روی کاغذ است و سراغی از آن را در دلمان نمییابیم و نسبت به او نه احساس محبتی میکنیم و نه هیچ ارتباط دیگری بین خودمان و او سراغ مییابیم ... ا
عرض کردم که این بحث فلسفی نیست،قرانی و کلامی است.
انسان بواسطه ی عقل فطریش یک نوع خودآگاهی و درک وجدانی نسبت به مسائل دارد،بگذارید یک مثال برای شما بزنم:
در جوامع بی دین هم شما انسانهایی را می بینید که به هم نوعانشان بی هیچ چشم داشتی کمک می کنند،از اخلاص
ثواب کمک به مردم و خدمت به خلق هم چیزی نمی دانند،امّا بالفطره تشخیص می دهند این کار خوب است و لذت بخش
حال شما می فرمائید این شخص باید مصادیقی از کمک کردن را دیده باشد تا خوبیش را درک کند؟
نه این یک نوع خودآگاهی است،از درون انسان می جوشد،حتی اگر نظائرش را ندیده باشید.
ضمن اینکه:
حالا که پای فلسفه را پیش کشیدید باید عرض کنم که برای درک کلیّات لازم نیست تمامی مصادیق آن را جزء به جزء و دانه به دانه
درک کرده باشید،شما تصوری از انسان بما هو انسان در ذهن دارید این یک درک کلی است اما آیا همه ی افراد انسان را دیده اید تا به این
درک برسید؟
شما درک کلی از مفهوم جنگل دارید تمام درختهای جنگل را دانه به دانه دیدید تا به درکی از جنگل رسیدید؟
شما یک دریا می بنید بعد هر جا کلمه ی دریا را بشنوید می توانید بفهمید دریا چیست،سوای اینکه کدام دریاست
چه خصوصیاتی دارد و در کجا واقع است،دیگر برای دیدن آن دریای خاص باید تشریف ببرید سراغ خودش.
بنابراین درک کلیات با درک بعض مصادیق آن کلی هم به دست می آید.
این کلام خداست که می فرماید ما خیر و شر را به انسان نشان دادیم نه بنده!
کودک نابالغی را فرض کنید که اسباب بازیش را به زور از او می گیرند،بدون بلوغ عقلی هم می داند کار بدی است
حتی وقتی خودش به زور اسباب بازی کسی را بگیرد می فهمد کار بدی کرده است و فرق می گذارد بین اینکه
کسی با خواهش اسباب بازیش را می گیرد و کسی که با قلدری اینکار را می کند،مصادیق ظلم را هم نمی شناسد
اما خوب و بد بعضی رفتارها را بدون آموزش اینکه چه کاری ظلم است و یا چه کارهایی مفهومش عدل است تشخیص می دهد
اصلا تربیت انسانها بر مبنای فهم خوبی و بدی و تشخیص آن است.
شما چطور بچه را تربیت می کنید؟
انسان بی دینی که اصول انسانی را در او می بینید که رعایت می شود بدون درکی از دین و شریعت
و امر و نهی خدا و باید و نبایدهای شرعی،غیر از این است که به تشخیص ابتدایی عقلش وقعی نهاده
و به حکم فطرتش عمل کرده است؟
سین;815250 نوشت:
اگر شخص میتواند نسبت به تعریف عدالت و ظلم مدّ نظر شما عکسالعملی وجدانی نشان دهد شاید بخاطر مصادیقی است که در ذهنش از این عدل و ظلم جای گرفته است ...
در نقل قول قبل عرض کردم ابتدا به ساکن اینگونه نیست چون بچه ها حتی قبل از بلوغ عقلی و تجربه ی دیدن مصادیق ظلم و عدل قادر به تفکیک
خوب و بد بعضی رفتارها هستند.
و گیریم که اینطور باشد که شما می فرمائید چه چیزی را می خواهید ردّ کنید،سخن حق را که می فرماید فهم خوب و بد را به شما الهام کرده ایم؟
الان بنده باید بگویم خیر الهامی در کار نیست،آدمها خودشان مصادیق خوب و بد را دیدند بعد در یک تحلیل عقلی به مفهوم کلی خوب و بد رسیدند؟
و گرنه درکی از آن نداشتند؟ یا بگویم رفتند سراغ شرع و خوب و بد را فهمیدند؟
خب در اینصورت در جوامع بی دین انسانهای با اخلاق چطور با اخلاق شدند؟
مثل کمونیستها،در شوروی سابق هفتاد سال دور آن کشور به تعبیری دیوار آهنین کشیده شده بود و هیچ دینی حق تبلیغ نداشت
کسی حق تظاهر به مذهب نداشت،هیچ انسان با اخلاقی در این کشور نبود؟
اگر بود چطور با اخلاق شد؟
اصلا خوبی و بدی بر چه اساس تفسیر شد؟
سین;815250 نوشت:
قصد جسارت نداشتم، نه شما را نادان خواندم و نه ابله، این کاری است که در علوم رایج بسیار انجام میشود، یک نفر یک موضوع را که به نظرش بدیهی میرسد را چنان میگوید که گویا نظر همگان هم باید همان باشد، در واقع وقتی به نظرش بدیهی میرسد طبیعی است که احتمال خلاف آن را ندهد و همین را کافی بداند که نتیجه بگیرد سایرین هم باید همین نظر را داشته باشند مگرنه لابد در اشتباه هستند، اگر احتمال خلاف آن را بدهد مطلب به نظرش بدیهی نرسیده است ... حال اگر شما اینطور نیستید: الحمد لله، ولی خیلیها اینطور هستند و حقیر در مناظرههای دینی هم زیاد دیدهام که مطلبی را که به نظر خودشان بدیهی است را مطرح کنند و هزار و یک مصداق خلاف در مقابلشان چیده میشود و به ایشان گفته میشود که «نظر شما در اثر تکرار در ذهن خودتان صورت بدیهی به خود گرفته است مگرنه آنچنان هم بدیهی و دقیق و کامل نیست» ... این مشکلات ناشی از اصالت دادن به علوم حصولی است ... و الله العالم
شما که جسارتا خودتان الان دارید همین کار را می کنید!
بنده که هیچ،سایر دوستان هم هیچ،کل امامیه هم غلط می پندارد هیچ
کل بشر بی دین هم خوب و بد را تشخیص نمی دهد؟
هیچ انسانی قادر به درک خوبی وبدی نیست؟
خب شما این حکم را ظاهرا خیلی بدیهی می دانید و به همه ی این جمعیت عظیم تسری می دهید
بر چه مبنایی؟ مبانی خودتان؟
اصلا مبانی خودتان چیست؟
شما که اشعری نیستید!
سین;815250 نوشت:
اینکه خوب در ذات خودش خوب باشد و بد در ذات خودش بد باشد آیا یک گزارهی غیربدیهی است که کسی در آن تردید داشته باشد یا پذیرفتن آن به عنوان درست بتواند مقدمهای برای نتیجهگیریهای بعد قرار بگیرد؟ مهم این است که نیکیها و بدیها اول سر جای خودشان قرار بگیرند و بعد به صورت مصداقی بگوییم که این دسته خوب و آن دسته بد هست یا خیر ... به زعم حقیر بدون توجه به مصداقها این مسأله ارزش علمی ندارد و بازی با الفاظ است ... برای مصادیق هم که میفرمایید نیازمند شرع هستیم و در نتیجه برداشت حقیر این است که کلاً حسن و قبح افعال را باید شریعت تعیین نماید، اگرچه عقل طاهر یا همان عقل فطری مدّ نظر شما هم به همان حکم خواهد داد ...
پس با چه مخالفت می کنید؟
یعنی شما هم به ذاتی بودن خوب و بد قائلید.
بله مسلم است که مصداقها مهمند انسان که در فضای ذهنش زندگی نمی کند!
اختلاف ما سر این نیست که شما می فرمائید این مصادیق را شرع تعیین می کند،مخالفتی ندارم!
اختلاف سر این است که می فرمائید تنها راه تشخیص حسن و قبح افعال شرع است!
حقیر عرض می کنم خیر عقل در تشخیص بعضی مصادیق مستقل است و در بعضی نیست.
قبح ربا را عقل نمی تواند تشخیص دهد ولی قبح ظلم را می تواند حالا در این تشخیص بعضی مصادیقش را درک می کند که ظلم است
بعضی را نه،آن بعضی را که نمی تواند شرع برایش توضیح می دهد.
سین;815250 نوشت:
احتمالش خیلی زیاد است که حقیر قادر به درک کردن مطالب شما نیستم و این به ضعف حقیر بازمیگردد ... اما اگر میخواهید توضیحی بدهید که حقیر متوجه شوم لطفاً توضیح جدیدی بدهید، با توضیحات قبلی اگر قرار بود بفهمم تا کنون منظورتان را میفهمیدم ... شاید اگر بفرمایید که از نظر شما تصور مردم از کلیت عدل و ظلم چییست و چه چیزی است که بدیهی نیست ولی همگان قبولش دارند بهتر بتوانم به ذهنیت شما و سایر بزرگواران نزدیک شوم
ظاهرا شما مایلید بحث را فلسفی کنید،ولی بنده مایلم با روش شما بحث کنم تا اختلاف در روش بحث به حداقل برسد
گرچه بعضی جاها ممکن است چنین امکانی نباشد.
چه کسی گفته بدیهی نیست؟
اصلا بدیهی یعنی چه؟
بدیهی یعنی احتیاج به استدلال ندارد.
خب وقتی استناد ما به آیات قرانی است و هر دو متشرع هستیم این کلام وحی"فالهمها ....."فصل الخطاب است احتیاج به استدلال ندارد!
خداوند فرمود ما به نفس انسان الهام کردیم،چه چیز را؟(در این بحث عرض می کنم وگرنه بدیهی عقلی تعریفش مشخص است)هم بنده و
هم جنابعالی،همین آیه را محور بحث قرار داده ایم.
فجور و تقوایش را؟
مصادیقش چیست؟
خیلی چیزها
بعضی از آنها را شما می فهمید
بعضی به اختلاف شرایع مختلف می شود
ولی اصول ثابتند:ظلم بد است!
دروغ بد است
عدل خوب است
راستی خوب است
اینها را یک بودیسم
یک آتئیسم
یک ندانم گرا
یک مسلمان
یک مسیحی و یک......می فهمند
نمی فهمند؟
شما می گوئید مصادیقش را دیده اند و فهمیده اند و تازه بعضی وقتها مصادیق ظلم و درک آنها از آن متفاوت می شود
خب بنده هم می گویم اصل بدی ظلم که تغییر نکرده،خود شخص ظالم می فهمد ظلمی که می کند بد است
اما منافعش اجازه نمی دهد به تشخیصش عمل کند این می شود علم بی عمل نه ناتوانی در تشخیص!
عقلی که به جای علمی که خدا در قلب انسان انداخته باشد و به جای فطرت و به جای الهامات الهی بر روی دانستههای حصولی خودش و احساساتش تعقل کرده، به آن دانستههای حصولی و احساساتش اصالت داده و درست فرضشان کند و بر اساس آنها دست به نتیجهگیری زند، چنین عقلی را گفتم ... کسی که مطلبی به نظرش بدیهی برسد و آن را به همه چیز و همه کس تعمیم دهد گرفتار چنین تعقلی است (حقیر هم در باب مسائل دیگری شبیه این کار را میکنم و اگر این مطلب را برای آن مباحث صادق نمیدانم بخاطر این است که تکیهام بر علوم حصولی نیست و تجربه را ملاک نتیجهگیری نمیدانم) و به زعم حقیر تعقل فلسفی هم گرفتار همان است ... عقل فلاسفهی مسلمان شاید عقل قرآنی را تصدیق کند ولی عقل فلاسفهی خداناباور شاید چنین نکند ...
تمام بحث ما سر همان عقل الهامی و فطری است،محل بحث همان عقل است.
و این عقل بدیهی است چون فصل مشترک همه ی انسانها است،در همین بحث، بنده ی خداباور
با ندانم گرا و آتیسم با علمای امامیه همگی، عقل فطری را قادر به تشخیص می دانیم این یعنی
همین عقل فطری که در آیات:"فالهمها فجورها و تقواها" و "فهدیناه النجدین" به آن اشاره شده
و با آیه ی شریفه ی :"فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها"تقویت می شود
حال شما می خواهید آن را غیر بدیهی و از نوع عقل احساسی(به زعم خودتان)تفسیر کنید
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
در کنار توضیحات سرکار مارینر حقیر هم مطلبی را اضافه میکنم ...
در دعای امام سجاد علیهالسلام هست که به خدا خطاب فرمودند که خدایا مرا محبوب زمین و آسمانت قرار بده «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي ... مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ» ... ولی در عین حال حضرت علی علیهالسلام جایی که مردم پشت سر ایشان فکر کنم در بازگشت از مسجد راه افتاده بودند ایشان را از این کار نهی کردند و فرمودند که این یکی از موقعیتهایی است که سبب عجب در انسان میشود ... اینکه کسی در کانون توجه باشد سبب عجب میشود و انسانی که از این تشویقها و شعارها خوشش بیاید با همان تشویقها و شعارها الکی باد میکند ... در هنرپیشگان و ورزشکارانی که با این تشویقها باد کردهاند نگاه کنید
با سلام و احترام
جناب سین یک اشکالی که شما دارید این است که هر کس با شما درمورد عقل صحبت میکند اول یک دوگانه قلب و مغز یا عقل فلسفی و غیر فلسفی، فرض میکنید
و طرف مقابلتان را به تعبیر بنده در جایگاه متهم قرار میدهید.
آن طور که بنده عقل از نگاه شما را متوجه شدم. به هر حال کار آخر به دست شخص شخیص شما خواهد بود. مثل آشپزی که دستور اشپزی بدهد و از قضا آش یا شور شود یا بی نمک! اینجا آشپز به خودش شک نمیکند به ایادی مستکبر زیر دستش شک میکند که از مسیر تعقل او فاصله گرفتند. ( این نوشته یک مقدار نمکی و نمکین شد به بزرگواریتان ببخشید)
قبلا نیز گفتم درباره حسن و قبح نیاز به تاپیکی مجزا و کارشناسی خبره و صبور داریم گاهی اوقات چندین و چند صفحه مینویسیم و می نویسیم بعد متوجه میشویم اصلا نمیدانستیم حسن و قبح ذاتی چه بوده است. ( شخص شما منظورم نیستکلا عرض کردم)
یک نکته داخل پرانتز ( نمیدانم منظورتان از داستان مولا علی علیه السلام کدام است.اما من یاد این داستان افتادم. استقبال مردم الانبار از امام که حرفی از مسجد نیست.
گاهی اوقات همین داستان را شبهه میکنند که چرا مردم دنبال مسئولین میدوند که این در کلام مولا نهی شده است. واقعیت این است که در قدیم الایام وقتی به جایی لشکر کشی انجام میگرفت، اهالی ساکن به تجربه و از ترس، به استقبال می رفتند و دنبال شاه میدویدند تا بندگی و تبعیت خود را از لشکر نشان دهند. الانبار نیز محل آذوقه بوده و زمانی که لشکر مولا امده است به استقبال امدند نه از روی محبت بلکه از سر حقارت و ترس تا مورد توجه قرار گیرند. در این داستان دهقان ها چنین کاری کردند که دارای ثروت و زمین و محصول بودند یا کشاورزانی ساده بودند.)
جناب سین یک اشکالی که شما دارید این است که هر کس با شما درمورد عقل صحبت میکند اول یک دوگانه قلب و مغز یا عقل فلسفی و غیر فلسفی، فرض میکنید
و طرف مقابلتان را به تعبیر بنده در جایگاه متهم قرار میدهید.
آن طور که بنده عقل از نگاه شما را متوجه شدم. به هر حال کار آخر به دست شخص شخیص شما خواهد بود. مثل آشپزی که دستور اشپزی بدهد و از قضا آش یا شور شود یا بی نمک! اینجا آشپز به خودش شک نمیکند به ایادی مستکبر زیر دستش شک میکند که از مسیر تعقل او فاصله گرفتند. ( این نوشته یک مقدار نمکی و نمکین شد به بزرگواریتان ببخشید)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاها و رحمة الله و برکاته
و طاها;815359 نوشت:
قبلا نیز گفتم درباره حسن و قبح نیاز به تاپیکی مجزا و کارشناسی خبره و صبور داریم گاهی اوقات چندین و چند صفحه مینویسیم و می نویسیم بعد متوجه میشویم اصلا نمیدانستیم حسن و قبح ذاتی چه بوده است. ( شخص شما منظورم نیستکلا عرض کردم)
بحث بر ذاتی بودن یا نبودن و عقلی بودن (با تعریف رایج از عقل) یا عقلی نبودن حسن و قبح افعال از این نظر مطرح شد که آیا اساساً از نظر اسلام در فرض سؤال پرسش اصلی تاپیک قابل طرح هست یا خیر ... اینکه در این مورد به نتیجهی درستی نرسیم یا نرسیدیم و در این باره چه کسی مقصر است و ایا اصلاً کسی مقصر هست یا نه مسائل حاشیهای آن است
و طاها;815359 نوشت:
یک نکته داخل پرانتز ( نمیدانم منظورتان از داستان مولا علی علیه السلام کدام است.اما من یاد این داستان افتادم. استقبال مردم الانبار از امام که حرفی از مسجد نیست.
گاهی اوقات همین داستان را شبهه میکنند که چرا مردم دنبال مسئولین میدوند که این در کلام مولا نهی شده است. واقعیت این است که در قدیم الایام وقتی به جایی لشکر کشی انجام میگرفت، اهالی ساکن به تجربه و از ترس، به استقبال می رفتند و دنبال شاه میدویدند تا بندگی و تبعیت خود را از لشکر نشان دهند. الانبار نیز محل آذوقه بوده و زمانی که لشکر مولا امده است به استقبال امدند نه از روی محبت بلکه از سر حقارت و ترس تا مورد توجه قرار گیرند. در این داستان دهقان ها چنین کاری کردند که دارای ثروت و زمین و محصول بودند یا کشاورزانی ساده بودند.)
منظورم آن داستان نبود برادر ولی جزئیات آن داستان را هم به صورت دقیق در خاطر ندارم
شما آن داستان را بگذارید کنار، به هر صورتی که باشد این مسأله مشخص است که برخی از موقعیتها انسان را در جایگاهی قرار میدهد که میتواند فریب خورده و مغرور شود و منیت در او زنده شود ... اگر مثالم نامناسب بوده است عذرخواهی میکنم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله و التماس دعا در این شبها و روزها
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار حبیبه و رحمة الله و برکاته،
حقیر معمولاً به تفصیل مینویسم و سعی میکنم بجز اصل نظراتم حواشی آن را هم تبیین کنم، این فرصت مغتنمی است برای یک منتقد که بتواند ایراداتی که در ذهن حقیر هست و خودم متوجهشان نشدهام را پیدا کرده و نشانم دهند، تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد، ولی دارم کمکم به این نتیجه میرسم که این تفصیلی نوشتن هم ماجرای همان سرکنگبین است که از قضا خیلی وقتها صفرا میافزاید ... وقتی این همه مینویسم و گاهی چند ساعت برای یک پست وقت میگذارم و بعد مطلبی را به حقیر نسبت میدهند که تناسبی به نظراتم ندارد و خودم قبلاً جوابش را دادهام وا میمانم بزرگوار ... و البته که در این امر خودم هم مقصر هستم ... وقتی مطلب زیاد باشد خواندن آن هم سرسری میشود و نمیشود انتظار داشت که مخاطب همانقدر وقت برای خواندن یک مطلب بگذارد که نوشتن آن زمان برده است ... حقیر هم دوست دارم مطلبی که در ذهن دارم را کوتاه بگویم و بگذرم، دیگر در خانه اگر کس است یک حرف برایش بس باشد ...
با اجازهی شما دیگر نقل قول بخشبهبخش نمیکنم و نظراتی که در پستهای پیش در این تاپیک و تاپیکهای دیگر در این زمینه داده بودم را به صورت موردی و نکتهوار خلاصه میکنم ... ان شاء الله این مطلب حسن ختام حضور حقیر در این تاپیک است،
۱. عقل در لسان دین ما چراغ قلب است
۲. عقل حجت باطنی خداست و حجت باطنی خدا اگر بخواهد همیشه و در همهحال همراستای با حجت ظاهری خدا باشد در این صورت اگر حجت ظاهری خدا معصوم باشد از هر چیزی که حجت ظاهری خدا معصوم است آن حجت باطنی هم باید معصوم باشد، اگر ما چیزی را عقل گرفتهایم که میدانیم معصوم نیست شاید هنوز نمیدانیم عقل چیست ... شاید ... و شاید هم میدانیم که عقل چیست ولی نقص عقل را تعبیر بر احتمال اشتباه و عدم عصمت ان کردهایم ... حال آنکه عقل اگر نتواند به جواب مسألهای برسد سکوت میکند و این هم حکم شرع است که از چیزی که نمیدانی تبعیت نکن و عقل هم همین را میگوید اگر ما واقعاً تابع عقل خود باشیم ... حتماً راه پیشنهادی اسلام برای مسلمین در برخورد با فتنهها را هم میدانید و حقیر دیگر وارد این مطلب نمیشوم ...
۳. عقلی که در قرآن و رایات از آن یاد شده است مدام انسان را تذکر میدهد و او را به عبرت گرفتن از گذشتگاه و از نشانههای خدا در آسمانها و زمین فرامیخواند و اینکه گروهی بگویند کار ما که مثلاً ریاضی است تعقل است و همه میدانند که ریاضی یکی از علوم عقلی است و در نتیجه قرآن دستور به خواندن ریاضیات داده است دارد فقط خودش و دیگران را فریب میدهد و همین کارش هم موافق عقل نیست که تعریف عقل را ندانسته وارد تفسیر این آیات و روایات میشود ...
۴. عقل در روایات ما مقابل جهل قرار گرفته است، آن هم جهلی که ریشهی هر شرّی است و بعید میدانم عالمی باشد که ریشهی بدبختیهای انسان را به جای نفس اماره و دنیاپرستی و شهوتپرستی ندانستن فلسفه و منطق بداند ... عقلی که در مقابل نفسانیات باشد در بحثهای معروف به عقلانیت امروزی جایش خالی است و بدتر اینکه به اسم عقل چنین تعقلی را نفی میکنند و میگویند چنین راهی هم هست ولی به درد همه نمیخورد و برخی جز با مطالب عقلی عالی ما راضی و قانع نمیشوند ... غافل از اینکه اگر همان عقل اصیل مورد توجه قرار میگرفت و نفس مهار میشد نیازی به این همه صغری و کبری چیدن هم نمیبود ...
۵. عقلی که چراغ قلب است باید نوری داشته باشد که قلب را روشن کند و نور قلب در روایات ما علمی است که خدا در قلب هر کسی که بخواهد میاندازد ... حال از یک طرف میدانیم که اهل بیت علیهمالسلام واسطهی فیض هستند، از یک طرف میدانیم که خداوند خودش فرموده است که فجور و تقوا را به همه الهام میکند، از یک طرف دیگر میدانیم که در هر زمانی گروهی هستند که خداوند در ذات عقول ایشان با ایشان سخن میگوید، از طرف دیگر میدانیم که عقل مانند یک درخت واحد است با شاخههای متکثر که به تعداد انسانها سر دارد که با بالغ شدن هر انسانی حجاب از عقلش برداشته میشود و او حسن و قبح افعال را درک میکند و بر روی یک پایهی درخت مانند قرار گرفتن حاکی از یک تبادل است، تبادل اطلاعات باشد یا هر چیز دیگر، گرچه از مطالبی که تازه گفته شد باید معلوم باشد که لااقل بخشی از این مطالب تبادل شده چه چیزهایی هستند ...
۶. عقلی که حجت باطنی خداست و در واقع به نوعی بر اساس الهامات الهی در ذات عقول انسانها کار میکند خیلی دور نیست از وحیی که پیامبران در عالم خارج دریافت کرده و به مخاطبان خود رساندهاند ... اگر خداوند فجور و تقوا را در یک شریعت مطابق با مصالح زمان و مکان و موقعیتهای خاص آن قومی که پیامبر به سوی ایشان مبعوث شده است بر آن پیامبر وحی نماید، طبیعتاً به همان افراد آن قوم که مخاطب آن پیامبر هستند هم میتواند عین همان فجور و تقوای مطابق با مصالح پیشتر بیان شده را الهام نماید و به این ترتیب ممکن است به ما و شما فجور و تقوایی را الهام نماید که به اقوام بدوی در دل جنگلهای بکر آمازون الهام نکرده باشد و به آنها مطلبی را الهام کند که به ما نکرده باشد ... حالا اینها مشترکات زیادی هم داشته باشند اهمیتی ندارد، چرا که فقط خبر از اشتراک در مصالح ایشان میدهد و نه اینکه لزوماً خبر از ذاتی بودن یک مطلب بدهد ...
۷. با این حساب حقیر قائل به این هستم که تنها کاری که ذاتاً خوب است و هیچ تبصرهبردار هم نیست بندگی کردن برای خداست و تنها کاری که ذاتاً کار بدی است و باز هم هیچ تبصرهبردار نیست طغیان در مقابل خدا و عصیان از فرامین اوست ... با این حساب مطابق با شریعتی که خودش منبعث از مصالح موقتی یا دائمی فردی یا جمعی یک قوم یا تمام اقوام تا قیام قیامت است مصادیق بندگی خداوند را میفهمیم و خوب و بد تازه از اینجاست که معنا پیدا میکند ... شما اعتراض میکنید که پس آنها که شریعت ندارند چه؟ حقیر هم میگویم که عقل طاهر که حجت باطنی خدا بر ایشان باشد را همگان دارند و اگر کسی عاقل و بالغ نباشد مکلف هم نیست که دیگر این مطلب را همه متفقالقول هستیم ... اما این عقل که حقیر ازش صحبت میکنم شأنی بسیار بالاتر از عقل فلسفی و امثال آن دارد و بر اساس براهین و صغری و کبریها عمل نمیکند ... اینکه اگر شرع (یا عقل سلیم که کفو آن هست) حکم به چیزی دهد اخلاق هم بر مبنای همان شکل میگیرد را هم پیشتر با جزئیاتش توضیح دادم ... در نتیجه با تعریف حقیر از عقل، خوب و بد و حسن و قبح افعال مبتنی بر شرع و عقل (به عقل سلیم) هست ولی ذاتی نیست مگر در همان دو استثناء ...
۸. حقیر نگفتم که فلاسفه اگر با تعقل خود به مفاهیمی کلی میرسند برای این کار باید تمام مصادیق را در نظر داشت، با تمام بیاطلاعیم از فلسفه تا این مقدار را میدانم، ولی همینکه هر مفهوم کلی برای اینکه بشود درکی درستی از آن داشت استوار بر حداقل چند مصداق میباشد و گرنه مفهومی انتزاعی محسوب خواهد شد مطلبی که گفته بودم را اثبات میکند ... اگر کسی بگوید ظلم را همه میدانند که بد است باید از او پرسید که آیا همه روی مصادیق ظلم متفقالقول هستند یا خیر، اگر ظلم تعریف شده است که چیزی است که از آن عمیقاً کراهت داشته باشیم، در این صورت دیگر اینکه همه از ظلم کراهت داشته باشند دلیل بر اینکه ظلم یک مطلب کاملاً یکسان در اذهان افراد است و با این وجود باز همگان روی آن توافق دارند نخواهد بود، بلکه این گزاره یک گزارهی بدیهی است، اینکه عدل خوب است و ظلم بد است مانند این خواهد بود که بگوییم خوب خوب است و بد هم بد است و این مانند این گزاره است که گلابی گلابی است، چنین گزارهی بدیهی در علوم تحت عنوان trivial مطرح میشود، یعنی گزارهای بدیهی که معرفتزا نیست و در نتیجه ارزش علمی ندارد
۹. آنها که استناد میکنند که همه میفهمند که این کار و آن کار بد است و این یعنی همه ذاتاً متوجه هستند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، باید بدانند که نه توافق مردم بر سر یک مطلب چیزی را ایجاباً اثبات میکند و نه مخالفت گروهی از مردم با یک چیز آن را نفی میکند ... مطابق آیات و روایات امکان دارد که قلوبی بیمار باشند و در قلبشان مرض و زیغی باشد و جای خوب و بد در نظرشان عوض شود و این بیماری با تبعیت از شریعت است که اصلاح میگردد ... اگر کسی بخواهد با آمار گرفتن از اینکه چند نفر فلان کار را خوب میدانند یا بد میدانند به جلو برود حقیر مدعی میشوم که بیشتر کسانی که چنین عقیدهای دارند با نتایجی که به دست میآورند در اعتقاداتشان سست خواهند شد و نتیجه برایشان حیرتآور خواهد بود ...
حبیبه;815317 نوشت:
بنده که هیچ،سایر دوستان هم هیچ،کل امامیه هم غلط می پندارد هیچ
کل بشر بی دین هم خوب و بد را تشخیص نمی دهد؟
هیچ انسانی قادر به درک خوبی وبدی نیست؟
خب شما این حکم را ظاهرا خیلی بدیهی می دانید و به همه ی این جمعیت عظیم تسری می دهید
بر چه مبنایی؟ مبانی خودتان؟
اصلا مبانی خودتان چیست؟ شما که اشعری نیستید!
حقیر همچنان امیدوار هستم که روزی برسد که شیعه به این بلوغ برسد که مخالفت علمی را به پای مخالفت با علمای دین در کسوت عالم دین بودنشان نگذارد ... بنده اگر بخواهم محاسبات ریاضی شخص بزرگی مانند علامه حسنزاده را به چالش بکشم باید بتوانم با همان آزادی ایشان را نقد کنم که هر ریاضیدان دیگری را میشود نقد کرد و البته ایشان هم در جایگاه ریاضیدان بودنشان میتوانند از خود دفاع کنند، مگر اینکه ایشان به عنوان شخصی که به صداقت ایشان اطمینان داریم بفرمایند که این مطالب را از امام زمان علیهالسلام یاد گرفتهام و اینها که گفتم مفادّ حدیثی است که عیناً برایتان نقل میکنم ... مگرنه اینکه حقیر مطلبی بگویم و یک نفر بگوید تو اشعری هستید و یک نفر دیگر بگوید این کار تو شبیه اخباریگری است و آن دیگری نسبت مکتب تفکیک بدهد اینها بداخلاقی است ... حقیر در پستی از پستهای قبلی گفتم که این مطالب را از عالم شیعهای دارم که چندین سال پیش مطرحشان کردند، دیگر چه وجهی دارد که یک نفر بگوید از نظر تو کل امامیه غلط است؟ ولو اینکه این بیان ناشی از کاربرد صنعت اغراق برای ادبی شدن پستشان بیان شده باشد ... خیر حقیر اشعری نیستم و خدا بخواهد قصد دارم پیرو مکتب اهل بیت علیهمالسلام باشم ... اگر اعتراضی به بزرگواران دارم برای همین است که به زعم حقیر که ممکنالخطا هم هستم گاهی این بزرگواران هستند که آیات و روایات را مهجور رها کرده و به هر سویی شتافتهاند که دلشان خواسته است، حقیر آیات و روایات را برایشان ردیف میکنم و ایشان اقدام به برچسبگذاری حقیر و کسانی که از ایشان نقل میکنم میکنند ... بله این بزرگواران هم میگویند که ما هم نظریاتمان بر اساس آیات و روایات است ... بله دروغ نمیگویند ولی در اشتباه هستند ... فرق است میان کسی که محور را آیات و روایات میگذارد و روی آنها میاندیشد و آراء خود را به آنها عرضه میکند تا جایگاه درک خود از حقیقت را متوجه شود و کسی که محور را بر درک خودش و تفکر منطقی خودش که عنوان عقل هم به آن میدهد بگذارد و بعد تلاش کند تا آیات و روایات را به آن بخوراند (ولو با تأویل به رأی فلسفی خودشان) و البته از آیات و روایات هم ایدههایی در راستای تلاشهای ذهنی خودش بگیرد ... بیخود نیست که بزرگواران به خودشان اجازه میدهند با مصادرهی به مطلوب کردن مفهوم عقل به نفع عقل فلسفی بر اساس فهم فلسفی خودشان آیات و روایات را به راحتی تأویل به رأی نمایند و مطالبی از دین را انکار کنند که مورد اتفاق علمای بسیار بزرگ امامیه در طول تاریخ بوده است ... اهل بیت علیهمالسلام خودشان از چنان رویکردی منع نمودهاند و بعد امثال حقیر به مخالفت با امامیه متهم میشوم ... زمانی از مرحوم علامهی طباطبایی خواندم که ایشان فرمودند که مرحوم مجلسی بزرگ هستند ولی امام صادق علیهالسلام بزرگتر است و ما از روی نظرات علامه مجلسی رد میشوم تا امام صادق علیهالسلام باقی بماند، حقیر هم تابع نظر ایشان هستم، از روی تمام فلسفهی معروف به فلسفهی اسلامی که آن را چه از نظر منطقی و چه از نظر آیات و روایات غلط میدانم رد میشوم که امام صادق علیهالسلام بماند ... فقط در گذشته علما به کل یکدیگر را تخریب میکردند و حقیر میگویم که فقط با وجه علمی بزرگواران مخالفت دارم مگرنه منکر تقوا و ایمان و اعمال صالح ایشان نیستم ... اگر با این رویکرد رأی به مقابلهی حقیر با امامیه دادید و حقیر را در صف اشعریّون قرار دادید و هر کسی از ظنّ خودش حقیر را در صف یکی از مخالفان امامیه قرار داد حقیر حرفی برای گفتن ندارم ...
ان شاء الله در ادامهی بحث موفق باشید و با راهنماییهای شما و سایر دوستان آغازگر تاپیک هم به پاسخ سؤالشان دست پیدا کنند
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاها و رحمة الله و برکاته
بحث بر ذاتی بودن یا نبودن و عقلی بودن (با تعریف رایج از عقل) یا عقلی نبودن حسن و قبح افعال از این نظر مطرح شد که آیا اساساً از نظر اسلام در فرض سؤال پرسش اصلی تاپیک قابل طرح هست یا خیر ... اینکه در این مورد به نتیجهی درستی نرسیم یا نرسیدیم و در این باره چه کسی مقصر است و ایا اصلاً کسی مقصر هست یا نه مسائل حاشیهای آن است
منظورم آن داستان نبود برادر ولی جزئیات آن داستان را هم به صورت دقیق در خاطر ندارم
شما آن داستان را بگذارید کنار، به هر صورتی که باشد این مسأله مشخص است که برخی از موقعیتها انسان را در جایگاهی قرار میدهد که میتواند فریب خورده و مغرور شود و منیت در او زنده شود ... اگر مثالم نامناسب بوده است عذرخواهی میکنم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله و التماس دعا در این شبها و روزها
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
برای من اهمیت دارد که نقطه ی اختلاف واضح و شفاف بشود.
چون شما ممکن است خیلی هم توضیح بدهید اما آخر کار هیچ کس متوجه نشود آیا واقعا نظر شما تفاوتی با نظر امامیه دارد ؟
یعنی ارزش نوشته ها آنجایی قدر و ارزشش افزون میشود که حرف جدیدی داشته باشد
اینکه بدانیم شما همان سخن امامیه را تفسیر و توضیح می دهید
یا دارید حرف جدیدی می زنید.
اینکه حس می کنیم حرف تازه ای می زنید به این خاطر است که تفسیر شما از سخن امامیه، تازه است و عمیق و تاثیر گذار.
یا تازگی این سخنان از این جهت است که با سخن امامیه اختلاف دارد.
به همین جهت باید بحث از دو جهت شفاف و روشن باشد. و به شخصه این کار را بدون کارشناس انجام نمی دهم
این نکته ای که گفتم تنها به سخنان شما محدود نمی شود خیلی از دوستان یا کارشناسان همین مشکلات را دارند.
در ضمن خیلی خیلی کیف کردم از مطالبتان
خیلی از این چیزهایی که می گویید حرف دل بنده نیز هست
وقتی مطلب زیاد باشد خواندن آن هم سرسری میشود و نمیشود انتظار داشت که مخاطب همانقدر وقت برای خواندن یک مطلب بگذارد که نوشتن آن زمان برده است ... حقیر هم دوست دارم مطلبی که در ذهن دارم را کوتاه بگویم و بگذرم، دیگر در خانه اگر کس است یک حرف برایش بس باشد ...
سین;815438 نوشت:
حقیر همچنان امیدوار هستم که روزی برسد که شیعه به این بلوغ برسد که مخالفت علمی را به پای مخالفت با علمای دین در کسوت عالم دین بودنشان نگذارد ... بنده اگر بخواهم محاسبات ریاضی شخص بزرگی مانند علامه حسنزاده را به چالش بکشم باید بتوانم با همان آزادی ایشان را نقد کنم که هر ریاضیدان دیگری را میشود نقد کرد و البته ایشان هم در جایگاه ریاضیدان بودنشان میتوانند از خود دفاع کنند،
سین;815438 نوشت:
مگرنه اینکه حقیر مطلبی بگویم و یک نفر بگوید تو اشعری هستید و یک نفر دیگر بگوید این کار تو شبیه اخباریگری است و آن دیگری نسبت مکتب تفکیک بدهد اینها بداخلاقی است ... حقیر در پستی از پستهای قبلی گفتم که این مطالب را از عالم شیعهای دارم که چندین سال پیش مطرحشان کردند، دیگر چه وجهی دارد که یک نفر بگوید از نظر تو کل امامیه غلط است؟ ولو اینکه این بیان ناشی از کاربرد صنعت اغراق برای ادبی شدن پستشان بیان شده باشد ... خیر حقیر اشعری نیستم و خدا بخواهد قصد دارم پیرو مکتب اهل بیت علیهمالسلام باشم ... اگر اعتراضی به بزرگواران دارم برای همین است که به زعم حقیر که ممکنالخطا هم هستم گاهی این بزرگواران هستند که آیات و روایات را مهجور رها کرده و به هر سویی شتافتهاند که دلشان خواسته است، حقیر آیات و روایات را برایشان ردیف میکنم و ایشان اقدام به برچسبگذاری حقیر و کسانی که از ایشان نقل میکنم میکنند ... بله این بزرگواران هم میگویند که ما هم نظریاتمان بر اساس آیات و روایات است ... بله دروغ نمیگویند ولی در اشتباه هستند ... فرق است میان کسی که محور را آیات و روایات میگذارد و روی آنها میاندیشد و آراء خود را به آنها عرضه میکند تا جایگاه درک خود از حقیقت را متوجه شود و کسی که محور را بر درک خودش و تفکر منطقی خودش که عنوان عقل هم به آن میدهد بگذارد و بعد تلاش کند تا آیات و روایات را به آن بخوراند (ولو با تأویل به رأی فلسفی خودشان) و البته از آیات و روایات هم ایدههایی در راستای تلاشهای ذهنی خودش بگیرد ... بیخود نیست که بزرگواران به خودشان اجازه میدهند با مصادرهی به مطلوب کردن مفهوم عقل به نفع عقل فلسفی بر اساس فهم فلسفی خودشان آیات و روایات را به راحتی تأویل به رأی نمایند و مطالبی از دین را انکار کنند که مورد اتفاق علمای بسیار بزرگ امامیه در طول تاریخ بوده است ... اهل بیت علیهمالسلام خودشان از چنان رویکردی منع نمودهاند و بعد امثال حقیر به مخالفت با امامیه متهم میشوم ...
سین;815438 نوشت:
زمانی از مرحوم علامهی طباطبایی خواندم که ایشان فرمودند که مرحوم مجلسی بزرگ هستند ولی امام صادق علیهالسلام بزرگتر است و ما از روی نظرات علامه مجلسی رد میشوم تا امام صادق علیهالسلام باقی بماند، حقیر هم تابع نظر ایشان هستم، از روی تمام فلسفهی معروف به فلسفهی اسلامی که آن را چه از نظر منطقی و چه از نظر آیات و روایات غلط میدانم رد میشوم که امام صادق علیهالسلام بماند ... فقط در گذشته علما به کل یکدیگر را تخریب میکردند و حقیر میگویم که فقط با وجه علمی بزرگواران مخالفت دارم مگرنه منکر تقوا و ایمان و اعمال صالح ایشان نیستم ... اگر با این رویکرد رأی به مقابلهی حقیر با امامیه دادید و حقیر را در صف اشعریّون قرار دادید و هر کسی از ظنّ خودش حقیر را در صف یکی از مخالفان امامیه قرار داد حقیر حرفی برای گفتن ندارم ...
سین;814455 نوشت:
از این نظر حقیر با اشاعره موافقم (اگرچه از ایشان نیستم و الحمد لله الذی جعلنا من المتسکین بولایة علی ابن ابیطالب) در اینکه «حسن و قبح را شرعی می دانند یعنی آنچه خدا آن را قبیح دانسته قبیح و آنچه حسن دانسته حسن است و عقل نمی تواند راجع به خوب و بد افعال حکم کند»،
ایا می تواند مانند پیامبر اسلام قبل از بعثت حنیف باشد یعنی فقط خداپرست باشد و کار خوب بکند بدون آنکه به دین خاصی ملتزم باشد؟
پاسخ:
در پاسخ به این سوال توجه به چند نکته لازم است :
نخست آنکه آیین حنیف نیز یک دین است و برای خود مناسک و آدابی دارد، هرچند امروزه اطلاعات زیادی از آن باقی نمانده است. با این حال باید توجه کرد که انسان حتی بر اساس فطرت درونی خود و عقل منحرف نشده اش، می تواند دریابد که زندگی بایستی بر اساس رعایت خوبی ها و پرهیز از بدی ها باشد. همچنین اگر مقداری تاملات بیشتری داشته باشد، می تواند دریابد که خدایی وجود دارد و بایستی بر اساس فرمان او زیست. با این حال، عقل بیش از این ما را یاری نمی کند. عقل ما را تا به آستان دین می رساند و از آنجاست که ما به منطقه و مرحله جدیدی رسیده ایم.
اتفاقا یکی از کارکردهای مهم دین است که عقل انسان رشد دهد و بالنده کند. و با پیروی از آموزه های اسلامی، انسان خواهد یافت که چقدر مطابق با عقل و فطرت الهی است.
در هر صورت، خوب بودن و اعتقاد به خداوند، مطلوب است ولی کافی نیست. زیرا برای سعادت و رسیدن به کمال، بایستی فراتر از کلیات رفت و در عمل چنین زیست. برای چنین هدفی نیز، برنامه کاملی در اختیار داریم که بایستی از آن بهره ببریم.
هدف از ارسال پیامبران، نشان دادن راه سعادت و کمال به انسان هاست. سعادت و کمال انسان، از هر راهی به دست نمی آید بلکه نخست در گرو معرفت الله و سپس سعی در خدایی شدن و رنگ خدا گرفتن است. از این رو، کمال انسان در این است که به سوی خدا برود و حتی اگر بخواهد خویشتن حقیقی خویش را یابد، راهی جز خدایی شدن ندارد.
به این آیه قرآنی توجه کنید:
وَلَا تَكُونُوا۟ كَٱلَّذِينَ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمْ أَنفُسَهُمْ ۚ أُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْفَٰسِقُونَ (1)
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
بر اساس این ایه، انسان هایی که خدا را فراموش کنند، در واقع خویشتن را هم فراموش خواهند کرد. از این رو، خدایی شدن مهمترین هدف است و راهی جز آن نیست.
چگونه می توان از هدف خدا برای خلقت انسان بدون استفاده از پیامبران، با خبر شد؟ به عبارت دیگر، بنده هنگامی که از هدف خداوند برای خلقت جهان و انسان سخن می گویم، می توانم از آموزه های دینی استفاده کنم، یک فرد بی دین، از چه راهی می خواهد بفهمد که هدف خداوند چه بوده است؟
اگر ما برای فهم هدف خداوند راهی جز پیامبران نداشته باشیم، چگونه می توانیم بدون ایشان به هدف برسیم؟ بنابراین، نیاز به دین حتمی است.
1. حشر: 19
* برای مطالعه بیشتر به کتاب انتظار بشر از دین از آیت الله جوادی آملی مراجعه کنید.
سلام برسرکار مارینر عزیز
مسلما منظور من هم عقل سالم است
نه عقلی که دنبال هوای و هوس باشد
شاید بتوان گفت عقل با فطرت
همون عقل سالم باید باشه یا فطرت و یا مجموع عقل و فطرت
به نظر که من منظور باید همان عقل سالم باشه
و طبیعی هست که عقلی که الوده به هوای و هوسها باشه منظور این مباحث نیست
سلام برشما و رحمت خدا
به نظر من چون کتاب و سنت بر پایه عقل قبول می گردد پس ارجح این منابع عقل می باشد
و ملاک باید عقل قرار بگیرد
و اصالت بیشتر را باید به عقل بدهیم
چون همان عقل می گوید امکان تحریف در کتاب و سنت بسیار است
پس یک چیزی و یک جایی باید ملاک باشد اگر طبق نظرات اقای سین عقل را هم تضعیف کنیم گرفتار دور می شویم
البته ایشان فکر کنم قایل به تحریف کتاب و سنت نیستند و بیشتر ملاکشان در عقلی بودن مطالب کتاب می باشد
در حالی که من ملاکم همان عقل سالم به قول سرکار ما رینر می باشد
با سلام و احترام
فکر میکنم حنفاء در حق بودن دینشان شک نداشتند
اما در مورد ادیان و شرایع دیگر احتمال دارد شک داشته اند یا اصلا یقین به اشتباه بودن و تحریفشان داشته اند.
درمورد معذور بودن مان :
اگر پیامبر قبل از مبعوث شدن به جای انتخاب آخرین دین موجود که مسیحیت باشد، دینی قدیمی تر را انتخاب کرده اند حتما دلیل موجهی داشته اند
اما آن دلیل چه بوده است ما نمیدانیم. ما احتمالاتی را بیان میکنیم.
مثلا میگوییم
یا انجیل و مسیحیت تحریف شده بود یا نشده بود
اگر تحریف شده بود که عقل حکم میکند به تورات و دین موسی بگرویم و اگر ان نیز تحریف شده بود به دین حنیف می گرویم.
پس علت حنیف بودن، علم به تحریف آن ادیان بوده است. یا درجه یقین کمتری نسبت به حنیفیت داشته اند.
اگر انجیل و دین مسیح تحریف نشده بود یا میتوانستند تحریفاتش را تشخیص دهند، به چه حجتی دین حنیف را برگزیدند؟ مگر نمیگویند با امدن دین جدید باید به ان عمل کرد؟ و الا چرا باید دین جدیدی بیاید؟
حالا دین اسلام را در نظر بگیریم
یا تحریف شده است یا نشده است
اگر تحریف شده است یا یقین به حفظش نداریم باید به دینی بگرویم که اطمینان بیشتری به حفظ و مصونیتش داشته باشیم.
اگر تحریف نشده است چرا باید به دین دیگری بگرویم؟ مثلا چرا اهل کتاب با وجود دین اسلام بهشتی میشود؟ پس چرا حنیفیان بهشتی نشوند؟
بررسی دقیق این مسئله بر عهده کارشناسان محترم و دوستان مطلع خواهد بود
که امیدوارم به این بحث ورود کنند.
سلام بر شما
امکان اینکه پیامبر به دلیل تحریف شدن دین موسی و عیسی حنیف بودن را انتخاب کرده باشند
رد است
چرا که اگر ان دو دین در ان زمان تحریف شده بودند امکان تحریف شدن حنیفیت بیشتر است چون دین قدیمی تری است
مگر اینکه حنیف بودن رایک دین و شریعت و منتسب به ابراهیم ندانیم
انگاه این سوال مطرح می شود که چرا پیامبر ملتزم به هیچ دینی نبوده و حنیف بوده ؟
یک احتمال هم هست که پیامبر که حنیف بوده گمراه بوده و قران هم صریحا به این مساله اشاره می کند
انجا که می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم
با سلام
خوب مسلمانان میگویند تضادی بین عقل و دین نیست.
آنها میگویند انچه عده ای فکر میکنند در تضاد با عقل است، قضایایی عقل گریز است نه عقل ستیز.
اما از آنجا که شما از همان ابتدا کتاب و سنت را یقین اور نمیدانید مسلما اگر حکم عقل را یقین اور یا عقلایی تر بدانید، حکم عقل مقدم میشود.
اگر تعارض و تناقضی یکسان میان شریعت یقینی با حکم عقل یقینی، شکل بگیرد
میگویند
اذا تعارضا تساقطا و رد الی الاصل
یعنی هیچ کدام حجت نیستند. گویی تا زمانی که عقل دو حکم متضاد دارد عملا هیچ کدام الزامی ندارد و به هر کدام میتواند عمل کند.
پس تکلیف شما از همان ابتدا معلوم است در جایی که احکام عقل را یقین اورتر از کتاب می دانید.
سلام ...
من میخوام تاکید ویژه ای رویه این مساله داشته باشم که میبایست اسم دیگری رویه مفاهیمی مانند مدیریت ( هوای نفس . طمع . حرص . دنیا دوستی . خشم ) بزاریم و اون رو از عقل جدا کنیم ...
چرا !!!
ما دو تا کار میتونیم بکنیم ... یکی اینکه بیایم و فرض بگیریم ...
مدیریت ( هوای نفس و طمع و حرص و دنیا دوستی و خشم ) بر عهده خوده عقل هست .... یعنی هر دو ساختار رو در کنار هم تصور کنیم و به جفتشون اصالت بدیم .
و روش دوم بیایم و ساختاری لایه ای برای تصمیم گیری هامون در نظر بگیریم ...
اینکه اگر میخواد تفکری در وجود ما نشات بگیره باید در لایه اول مدیریت ( هوای نفس . طمع و ... ) اون رو بررسی کنه و پس از بررسی توسط اون لایه اجازه ورود به لایه دوم که همون عقل مصلحت اندیش هست رو داشته باشه ....
این دو تا با هم خیلی فرق دارند ... در روش دوم فکری که در درونش طمع باشه اصلا مورد تجزیه و تحلیل قرار نمیگیره ...
دو نفر آدم رو در نظر بگیرین ...
1. نفر اول برای مدیریت ( هوای نفس و ... ) اصالت قائل میشه ... بنابراین قبل از اینکه بخواد به مسائلی مانند شهوت و ... فکر کنه اون رو فیلتر میکنه .
2. نفر دوم اجازه پروسس شدن گزاره هایی که در درونش خشم و شهوت و هوی نفس هستش رو میده ولی میخواد با عقل مصلحت اندیشش اون رو کنار بزاره .
بنابراین ...
به نظره من وقتی میخوایم از عقل سلیم صحبت کنیم ... باید بیایم و یک سری چیزهایی رو از مفاهیم عقلانی جدا کنیم و اون ها رو به عنوان مفاهیم پر اصالت بهشون ارزش بدیم و در لایه ای بالاتر مورد بررسی قرار بدیم .
با جدا کردن این مفاهیم از سایر مفاهیم عقلانی ... به نظرم عقل سلیم شکل میگیره ... که میتونه حقیقت رو ببینه و درک کنه .
با سلام و احترام
به نظرم نقلهایی در تاریخ وجود دارد که نشان میدهد دین حنیف به صورت سینه به سینه یا در قالب صحیفه و نوشته هایی در خاندان پیامبر جاری بوده است.
به صرف قدیمی تر بودن نمیتوان تحریف را قوت بخشید. چون شواهد کلی و موردی مثل انچه عرض کردم وجود دارد که تحریف شدن دین حنیف را حداقل درمورد خاندان پیامبر نفی میکند.
سلام علیکم
خوب , حالا موضوع عوض شد (البته برای من)
اولش فکر کردم که بصورت مطلق عقل با کتاب و سنت مقایسه می کنید.
حالا مشخص شد که نظرتون در مورد تحریف هستش.
یعنی آیا به نظر شما اگر همین امروز پیامبری باشد و کتابی, باید اول تابع آن باشیم و بعدش تابع عقل ولی بعد از گذر سالها یا قرنها, به دلیل اینکه عقلا احتمال تحریف هست, بنابراین اولویت حقانیت با عقل است.
درسته؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بله در فرض مثال شما قاضی متشرع بود و بر اساس حکم شرع قضاوت نمود ولی موضوع بحث و محل اختلاف حسن و قبح عقلی
است و اعم از حکم شرع(در نظر بنده تأسیا بعلماء امامیه)یعنی حکم عقل مستقل از حکم شرع است.
البته اصطلاح قرارداد بشری حقیقتا در این محل جایی نداشت.
سخن از اجرای قانون نیست فراتر از این حیطه بحث می کنیم،احکام شریعت بر مبنای حقیقت است که البته مصلحت انسان هم
تبعیت از حقیقت است،سخن ما بر سر این است که آیا ظلم چون خدا گفته قبیح است و بشر در افعال اختیاریش حکم به قبح
آن کرده و ملزم به ترک آن می شود و یا بدون حکم شرع هم عقل انسان قبح ظلم را درک می کند؟
پاسخ بنده دومی است،خب شرع حکم می کند آنکه ظالم است تقبیح و مجازات گردد و این حکم تابع حقیقتی است که البته
مصلحت انسان هم در همان است ولی بنده ی قاضی به خاطر نبود شواهد متقن قائل به تشخیص این حقیقت نشدم
و گمان کردم طرف ظالم مظلوم است و حکم برائت وی را صادر کردم آنکه اینچنین حکم کرد بنده ی خاطی بودم نه شرع
(کلما حکم به العقل حکم به الشرع،یابالعکس).حتی اگر بگوئید مصلحت حکم می کند که به ظاهر اعتنا کرد،این مصلحت
را آیا غیر عقل تشخیص داد؟چگونه اصلا شما ملزم به شریعت شدید آیا حکم عقل نبود؟(عقل سلیم نه عقل مشوب به نفسانیات)
در پست قبل عرض کردم عقل قبح کلیّت ظلم را درک می کند امّا اینکه مصادیق ظلم چیست را باید از طریق شرع بفهمد
مثلا بنده می فهمم که خوردن حق مردم بد و ظلم است ولی آیا ربا ظلم است؟
این را با کمک شرع می فهمم.
یک نکته ای که قسمت نشد عرض کنم
وقتی میگوییم عدل حسن است و ظلم قبیح است.
منظورمان این نیست که
مفهوم عدل حسن و مفهوم ظلم قبیح است
مقصود این است
مصادیق عدل حسن و مصادیق ظلم قبیح است.
و عقل بشر میتواند مصادیق عدل و ظلم را در بسیاری موارد تشخیص دهد.
و ممکن است در بعضی موارد تردید کند یا اشتباه.
اکنون فرض کنید این عقل به اینجا رسید که برده داری قبیح نیست
و شرع گفت برده داری قبیح است.
اگر حکم شرع و عقل در یک رتبه باشند
اذا تعارضا تساقطا
پس مخیریم عملا
این دو داستان احکامی برای همه ی بشر نیستند بلکه احکام پیامبران است،موارد خاص و مربوط به رموز نبوت است
عام نیست،یک سؤال از حضرتعالی می پرسم:
کسی که دین ندارد و تابع هیچ شریعتی نیست از کجا می فهمد که ظالمانه کشتن بد است؟
چرا وقتی حضرت موسی یک فرد قبطی را کشت از مصر گریخت؟
قبطی ها که تابع شریعت موسی(ع) نبودند،چرا به موسی گفتند تو به ما ظلم کردی؟
حتی کسانی که پیرو هیچ دین و آئینی نیستند قبح ظلم را می فهمند و خوبی عدالت
را درک می کنند.
آیه:
وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی
مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ
قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ ؛ سوره قصص، ایه 15 و 16.
سلام بر شما
پس اگر اینگونه باشد نتیجه می گیریم پیامبر پیرو دین تحریف نشده حنیف بودند
پس قاعدتا پیامبر نمی بایست گمراه باشد
چرا در ایه ای خداوند می فرماید ما تو را گمراه یافتیم و سپس هدایت کردیم ؟
به نظر من اگر پیامبر واقعا گمراه بوده پس نمی توان نتیجه گرفت که دین حنیفی که پیامبر پیرو ان بوده
تحریف نشده بوده
مگر اینکه منظور از ایه قران چیز دیگری و انحراف دیگری باشد
سلام بر شما
به نظر حقیر اگر درزمان فعلی پیامبری باشد که یقین بر پیامبریش داشته باشیم زمانی می توانیم امر او را بر امر عقل ترجیح بدهیم که یقین بر معصومیتش
داشته باشیم
و برای پیامبر
گذشته هم چون امکان تحریف وجود دارد حکم عقل ارجح است
با سلام و احترام
در این باره حرف زیاد زده شده مثلا
http://www.askdin.com/showthread.php?t=28146
باید ایات مرتبط با دین پیامبر را پیدا کرد
مثلا این ایه میتواند مرتبط باشد
اریت الذی ینهی عبدا اذا صلی
[="Franklin Gothic Medium"] و طاها;814778 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاها و رحمة الله و برکاته،
برادر چرا این احتمال را نادیده گرفتید که شریعت موسی و عیسی علیهمالسلام مخصص بنیاسرائيل بوده باشد؟ در قرآن آمده که همه چیز بر بنیاسرائيل حلال بود مگر آنچه که یعقوب علیهالسلام پیشتر بر خود حرام کرده بود و باز داریم که خداوند در مقابل ظلمهایی که بنیاسرائیل مرتکب شدند برخی از حلالها را بر ایشان حرام کرد و حضرت عیسی علیهالسلام دوباره بر ایشان حلال نمود ... آیا شریعت ایشان برای همگان بوده است و تنها بخشی از احکام شرع مخصوص بنیاسرائيل بوده است؟
ظاهراً هر پیامبری بر قومی فرستاده شده باشد مگر رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله که کافّة للناس شدهاند ... اگر بفرمایید که پس چرا دین حضرت ابراهیم علیهالسلام جهانی بوده است میتوان احتمالات دیگری را مطرح کرد مثل اینکه در آن زمان هنوز مردم متفرق نشده بودند، البته مطالب اهل کتاب برای ما حجت نیست ولی حداقل یک شکل از داستان را ایشان تعریف کردهاند که همهی مردم دارای یک زبان بودند و یک قوم محسوب میشدند تا آنکه نمرود برج بابلش را ساخت و بر بالای ان رفت تا با خدای آسمان نبرد کند، سپس عذاب خدا نازل شد و مردم دیگر حرف یکدیگر را نمیفهمیدند و در سطح زمین متفرق شدند ... شاید این مطلب برای ما قابل قبول نباشد، چه از این نظر که خداوند اختلافات میان اقوام و نژادها را به حکمتی غیرعذاب معرفی نموده است تا مردم یکدیگر را بشناسند، یا میدانیم که نمرود مغلوب یک پشه یا حشرهای مانند آن شد و شاید عذاب مورد نظر اهل کتاب آنطور که ایشان تعریف میکنند نبوده باشد و قص علی هذا، اما پاسخ کاملتر به این سؤال را شاید باید از دنبال کردن ریشهی زبانها دنبال کرد ... معروف است که انسان چند میلیون سال زندگی میکرده است و همه جا پخش شده بودند و زبانهایشان و نوشتارشان را از هم اقتباس میکردهاند، اما شاید اینطور نبوده و همزمان با تفکیک زبانی و نوشتاری اقوام از نسل آدم علیهالسلام هم از یکدیگر منفک شده باشند، دانشمندان امروزی به این نظریه میخندند ولی فکر کنم برای ما که نسل آدم علیهالسلام را جدای از دیگر نسلهای آدمهای گذشته میدانیم قابل تأمل باشد ... شاید هم نباشد ... این مطلب با یکی بودن قوم در زمان حضرت نوح علیهالسلام هم سازگار است، اگرچه حتماً اشکالات زیادی در این وسط مطرح است که باید رویشان فکر کرد ... خلاصه اینکه این هم یک نظر است که شاید هر پیامبری پیش از پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله شریعتش محلی بوده است ...
در هر صورت خیلی از احتمالات مثل اینکه پیامبر خاتم بر دین خاصی نبودهاند در همان نگاه اول مردود است ... زمین از حجت خالی هرگز خالی نمیشود، این مطلب باید پاسخ هر شبههای در این زمینه را بدهد، در زمان فترت پیامبری نبوده باشد وصی پیامبر که بوده است ... نقل است که حضرت عبدالمطلب و بعد از ایشان حضرت ابوطالب علیهماالسلام وصی پیامبران پیشین بودهاند و حضرت خاتم توسط ایشان بزرگ شدند و تربیت شدند ...
و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
جناب گلشن، بنده معتقد به پلوریسم دینی می باشم.
عدم خودخواهی یکی از رموز آمدن ادیان است. در داستان سمبولیک آفرینش آدم و حوا اگر شیطان از درگاه قرب الهی رانده شد، بخاطر خودخواهی بود که به خرج داد نه به خاطر نافرمانی خداوند.
شما اگر در فرقه های مختلف شیطان پرستی تحقیق کنید متوجه می شوید که صفت مشترک میان تمامی آنها خودپرست و خودخواه بودن می باشد.
دجال تک چشم کنایه از تک چشم بودن، یعنی فقط خود را دیدن می باشد.
ترازوی خودخواهی چیست: انصاف: معیار آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسندی و بالعکس می باشد.
اما غرض از مقدمات بالا چه بود؟
ما در این دنیا دو دین بیشتر نداریم. یکی دین نفی خودخواهی که توحید است و یکی دین خودخواهی که شرک است.
دین نفی خودخواهی را دین الحق می نامم. ما در این دنیا یک دین بیشتر نداریم که همان دین الحق است. می توانیم آن را اسلام هم بنایم. در آیه قران آمده همان دین نزد خداوند اسلام است.
اما مقدمه ای دیگر خدمتتان عرض کنم:
به اعتقاد بنده و کانت، عقل عملی مقدم بر عقل نظری و اعتقادی می باشد. کانت معتقد است عقل نظری اهمیت چندانی ندارد و آنچه اهمیت دارد عقل عملی می باشد.
شما اگر در قالب دین الحق عمل نمایید و دارای عقل عملی باشید، از نظر من موحد و متخلق به دین الهی هستید.
اگر این پی ساختمان است. برای آن می توان سقف و دیواری هم بنا کرد و آن با عقل نظری حاصل می گردد. همه ادیان در طول تاریخ دارای چهار رکن اساسی می باشند: انصاف (عدالت رفتاری با مردم در اجتماع)، انفاق (رحمییت رفتاری با مردم در اجتماع)، امساک ( رفتار با خود) و ذکر (رفتار با خدا).
هر چقدر از این چهار رکن بیشتر بهره مند گردید به همان میزان ساختمان بهتری بنا کرده اید. ممکن است شما اصلا بخش ذکر را قبول نکنید و به ندانم گرایی رسیده باشید. اما می توانید در سه بخش دیگر سعی و کوشش نمایید.
هدف از ادیان هم پرورش روح با استفاده از این ارکان و متخلق شدن به صفات کمال الهی می باشد نه چیز دیگر.
این ها که گفتم درش یک دنیا نکته و حرف وجود دارد. امیدوارم متوجه مطالب کمی شده باشید.
با سلام و احترام
بله این احتمال هم هست. من دیده ام کسانی را که خصوصا درباره تورات چنین نظری دارند. انها میگویند تورات خاص بنی اسرائیل بود و دین موسی و پیامبران بعد از موسی برای بنی اسرائیل بودند. البته عده ای به این شریعت قومی، رنگ و بوی نژاد پرستی می دهند.
حتی به همین جهت است که عده ای این نظریه را مطرح کرده اند که انسان ها دو طیف هستند انسانهای از نسل ادم و انسانهای دیگر. کتاب و رسل خاص فرزندان ادم است. و در مورد بنی اسرائیل نیز این نکاه جریان پیدا کرده است. قوم برگزیده ای که کتاب و رسول دارند. اقوام دیگر مخلوق خاص نیستند بلکه نوعی انسان درجه دوم یا حیوان محسوب میشوند که باید در خدمت قوم یهود باشند.
البته که شما این نگاه را قبول ندارید و میفرمایید دین موسی یک دین محلی یا قومی بوده است.
و البته این با نگاه رایج ناسازگار است.
ظاهرا علما دین موسی را جهانی بدانند اما تورات موجود با این نظر سازگاری ندارد ( تا جایی که بنده خوانده ام. شاید دقت کافی نداشتم)
اگر دین موسی و عیسی محلی باشد پس باید یک دینی باشد که جهانی باشد و ان احتمالا از نظر شما همان دین حنیف ابراهیم است.
اِنَّ هٰـذا لَـفِى الصُّـحُـفِ الاولىٰ
صُـحُـفِ اِبـراهيـمَ وَ موسىٰ
وَ قالوا لَولا يَأتيـنا بِـآيَـةٍ مِن رَبِّـهے اَوَ لَم تَأتِـهِم بَـيِّـنَـةُ ما فِى الصُّـحُـفِ الاولىٰ
اگر قبول کنیم ابراهیم صحفی داشته است. عقل حکم میکند این صحیفه ها تکثیر شده اند و عالمان دین در زمان ابراهیم و بعد از او به نشر صحف ابراهیم پرداخته اند.
و در طول تاریخ این صحیفه ها به تدریج نابود شده الا استثنائات
پیامبر اسلام نیز تابع دین جدشان ابراهیم حنیف بوده اند.
سلام
مطالبتان جالب بود
من هم معتقد به پلورالیسم دینی متمایل به ندانم گرایی مسلمان هستم
البته از شوخی گذشته
درحال تحقیق هستم که ببینم ندانم گرایی حق است یا خیر ؟
تا به حال که واقعا گیج شده ام و هنوز به نتیجه نرسیده ام :-s:-s
سلام.البته من آن پاسخ را با این فرض دادم که هنوز حقانیت ادیان بر ما ثابت نشده.و نمی دانیم آیا پیامبرانی از جانب خدا مبعوث شده اند یا نه.پس نمی توانیم خورده گرفت به عرض بنده که چرا خدا پیامبرانی فرستاده.بله اگر عرض بنده درست باشد، دیگر ضرورتی به ارسال پیامبر و نبی نیست.هرچند بنا به مصالحی خدا لطف کند و پیامبری بفرستد.ولی ضرورتی ندارد و لزومی ندارد.
استاد گرامی گیرم هزاران مسئله و سوال لاینحل برای بشر باقی بماند.مگر این اشکالی بر عقل وارد می کند.مگر همین حالا که دین فرستاده شده به فرض، دیگر علمای ما با هزاران مسئله و سوال و شبهه لاینحل مواجه نیستند؟یعنی با نزول دین، علمای دینی به همه اسرار و رموز و سوالات و مسائل پاسخی دارند؟قرار نیست هدایت شدن را مساوی با این بگیریم که عالم به کل بشویم و به تمام راز و رمز ها پی ببریم و جواب تمام مسائل را بدانیم.
استاد گرامی مگر علمای ما با براهین عقلی خدا را برای خود اثبات نکرده اند؟مگر همین علما با براهین عقلی صفاتی برای خدا معین نکرده اند؟من متوجه نمی شوم.
استاد گرامی کمی عقل را به کار ببریم پی به هدف خلقت می بریم.هدف این است که استعداد هایمان را در راه رسدن به خدا و خوبی شکوفا کنیم و به کمال برسیم.این هم چیزی است که عقل بدان می رسد و متکلمان اصلا یک کارشان همین است که با براهین عقلی نتیجه می گیرند که هدف خلقت رسیدن به تکامل اخروی است.
استاد گرامی شما فقط یک روی سکه را می بینید.عقل بشر تنها این را نمی گوید که انسان کمال خاصی ندارد.خیلی از عقل های بشر مثل بودا ها چیز دیگری گفته اند.و هستند دکتر سروش هایی که به طور مثال ادیان را از جانب خدا نمی دانند و قرآن را وحی الهی نمی دانند ولی خیلی بیراه از الاهیات ماوراء نمی زنند.
عرض شد که عقل می تواند کافی باشد برای هدایت.حالا عده ای از عقلشان استفاده نمی کنند و می گویند باور به ماورآء خرافه است اشکالی به عقل وارد نمی کند.
استاد گرامی.ما به دنیا می آئیم و در ظاهر یک عقل و یک فطرت را داریم و می بینیم.شما چه دلیل قاطعی دارید که همین ها کافی نسیت.و باید یک دین هم ارسال شود که باید بدان پایبند باشیم؟
شما به نکته ی خوبی اشاره کردید.استاد گرامی فرض کنید که این آموزه های به قول شما دینی وحی الهی نبوده باشند.بلکه دستآورد اشخاصی بوده اند که بنا به مصالحی و برای اصلاح جامعه خود را پیامبر و نبی معرفی کرده باشند و دانش های خود را که از طرق مختلف، کسب کرده اند برای مردم بازگو کرده باشند.خوب همین آموزه هایی که شما می فرمایید اگر نبودند بشر معلوم نبود به چنین دلایلی برسد.اول خود هم فرمودید ممکن بود نرسد.ولی ممکن هم بود برسد).حالا که رسیده، باز می توانیم بگوییم که این ادیان الهی و از جانب خدا نیستند.یعنی خدا می دیده که یک حداقل آموزه هایی هرچند ناقص در طول تاریخ توسط یک سری پپیامبر نما بر مردم خوانده می شود از ارسال نبی و پیامبر واقعی خود داری کرده است.
این را هم باید در نظر داشت.تکامل و هدایت نسبی است.شاید لزومی نداشته که خدا دین را بفرستد.همین که با عقل خود یک تکامل نسبی و هدایت نسبی را تجربه کنیم در این دنیا کفایت می کند.
[=Franklin Gothic Medium] و طاها;814793 نوشت:
و طاها;814789 نوشت:
و طاها;814793 نوشت:
و طاها;814793 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
@};-@};-@};-
به شخصه فکر میکنم اصل دین همین تسلیم بودن مقاببل حقیقت باشد و ترجیح حقیقت بر هوای نفس ...
البته مطابق با سورهی بینّه اصل دین ایمان حنیف به خدا و نماز و زکات است که دین حنیف رسول خداست صلیاللهعلیهواله، نماز امیر مؤمنان است علیهالسلام و زکات هم اهل بیت هستند علیهمالسلام ... تمام انبیاء گذشته و امتهای ایشان هم هر سهی این مطالب را داشتهاند، چنانکه به قوم بنیاسرائیل که دستور دادند با سجده وارد شهر شوند در روایت آمده که علت آن مطلبی بوده است که بر روی دروازهی شهر نوشته شده بود در مورد اهل بیت علیهمالسلام ... مطابق روایت هم در عالم ذر هم نسبت به خدا و هم نسبت به ولایت اهل بیت علیهمالسلام عهد گرفته شده که البته در مورد خداوند مطلب واضح است ولی در مورد اهل بیت علیهمالسلام مطمئن نیستم که این عهد از همگان گرفته شد یا از گروه خاصی ... با تمام این اوصاف این مطلب شاید مغایر با آن جملهی ابتدایی هم نباشد ... داشتن روحیهی تسلیم در مقابل حق انسان را چه بسا به این حقایق خواهد رساند ... و الله العالم
اگر تعریف جامع و مانع از این عقل نداشته باشیم هم باز لنگ نمیمانیم چون حداقل عقل را به اوصافی که در روایات برایش ذکر شده است میشناسیم، حداقل درکی نسبی از آن داریم، تا جایی که حقیر فهمیدهام این عقل با عقلی که علوم عقلی مانند منطق و ریاضیات و فلسفه را به آن متصّف میدانند یکی نیست ... به همین دلیل حقیر معترض هستم به اینکه امتیازهای آن عقل اصلی مصادرهی به مطلوب در استعمال آن برای عقول اصطلاحی گردد ... و الله العالم
حقیر لااقل فعلاً موافق آن حرف دیگر هستم ...! :Nishkhand:
البته جناب وطاها حقیر منکر این نیستم که خیلی از احکام را عقلم تأیید و تصدیق میکند، ولی این عقل با آن عقل مصطلح متفاوت است، این عقل به حقیقت متصل است، به عقل کلی عالم وصل است، محل الهام است و خداوند در ذات عقول انسانها با ایشان سخن میگوید، مطابق روایت مبارکه اصلاً سن تکلیف سنی است که پرده و حجاب از این عقل برداشته شده و شخص میتواند حسن و قبح افعال را تشخیص دهد، [=Franklin Gothic Medium]حال آنکه اگر عقل مصطلح ملاک باشد مطابق آنچه که عقلش مینامند خیلیها به راحتی میتوانند بگویند که خیلی از حلالهای خدا نعوذبالله قبیح و خیلی از حرامهای او نعوذبالله حسن هستند! خیر، البته که هر انسان بالغ و مکلفی عقل دارد ولی هر انسانی اهل تعقل نیست، کسی که عقلش بگوید الف و او به نفسش توجه کند که باء را در نظرش جلوه میدهد چنین کسی نه اینکه نداند الف درست است ولی به سمت باء میرود و سپس کوهی از توجیهات از هر دستی میآورد تا خودش را نه تنها نزد دیگران که بلکه نزد وجدان خودش توجیه کرده و موجّه گرداند و از انتقادهای دیگران و خودش به این رویکردش بگریزد و نفسی تازه کند و بگوید که آخیش ...! راحت شدم ...! حالا میتوانم با خیال راحت همانطوری که دوست دارم زندگی کنم ...! این میشود مصداق جهلی که مقابل عقل است و این جهل اصل هر شرّی است و نتیجهاش هم کفر است و در آخرت هم عذاب ... اینکه ما توجیهات منطقی آوردن را تعقل کردن بنامیم چیزی نیست جز فراهم کردن ابزاری برای گمراه کردن نسل بشر و تثبیت کفر در ایشان ... اینکه حسن و قبح افعال را عقلی بنامیم ولی بعد عقل را همین تفکر منطقی و تفلسف معرفی نماییم از این جهت است که خطرناک و محل اعتراض است ... مگرنه همگان از درون خودشان باخبر هستند اگرچه عذر و بهانهها بتراشند و بر صدق دعوی خودشان شاهد جمع کنند و کل جهان را شاهد بیاورند و بگویند همه همین را میگویند و اشکال از شمایی است که میگویید اینطور نیست! با این تعریف از عقل و این برداشت از تعقل حقیر رأی به همان حرف دیگر میدهم و منکر عقلی بودن حسن و قبح افعال میشوم ... مگر آنکه عقل به معنای درستش بازگردانده شود تا حجت باطنی خداوند و معصوم از اشتباه باشد، اگرچه ناقص است و عقل دو نفر لزوماً یک چیز را در یک سطح درک نمیکند، اینجاست که بزرگان و حتی خود قرآن میفرماید در جایی که نمیدانی بایست و حرکت نکن ... یعنی اگر نقص عقلت سبب شد تا در مورد مسألهای نتواند جوابی به تو بدهد تو از خودت به دلخواه یک مسیر را انتخاب نکن ... این میشود تابع محض بودن برای عقل که آن هم یعنی تسلیم محض در مقابل خدایی که این عقل را حجت بر بندگانش قرار داد و تسلیم محض بودن مقابل خداوند هم میشود معنای عامّ مسلمان بودن ... و البته این دیگر یک باور دروندینی است که هر کسی هم میتواند تجربهاش کند که اسلام عامّ همواره به اسلام به معنای خاصّ آن میل میکند و اگرچه ممکن است شخص به اسم الله و محمد و علی و سایر اهل بیت نرسد ولی به اسمهایی دیگر میرسد که آنها هم اسمهایی برای همین معانی باشند ... همانطور که ما نمیتوانیم مسیح علیهالسلام را بازخواست کنیم که چرا به جای محمد یا احمد فرموده است فارقلیطیا یا پسر انسان کسانی دیگری هم که به حقانیت اهل بیت علیهمالسلام تحت عناوین دیگری برسند نمیتوان متعرض گشت ... حتی در خود قرآن و روایات هم برای اهل بیت علیهمالسلام تعابیر متفاوتی آمده است، مثلاً داریم که الانسان همان رسول خدا و اهل بیت علیهمالسلام هستند و حزب ایشان و سایر مردم که مانند چهارپایان گمراه هستند نسناس هستند که فقط شبیه به انسان هستند، با این حساب ممکن است کسی با عقل حقیقیاش که در مقال نفسش قرار دارد برسد به مفهوم انسانیت و همین مقدار هم وقتی خبر بیشتری به او نرسیده است برایش دین حق محسوب شود، حال آنکه عدهی دیگری هم مدام صحبت از انسانیت میکنند ولی در اصل حیوانیت و نسناس بودن را دنبال میکنند، ایشان باز میشوند قوم توجیهگری که سعی دارند تا خواستههای نفسانی خودشان را با شعار دادن موجه گردانند، مثل آن قومی که قرآن بر سر نیزه زدند ...
شاید هم اشتباه میکنم ... و الله العالم
(ادامه دارد ان شاء الله)
سلام علیکم و رحمه الله
1. آیا خدا فکر این مورد را نکرده بود که کتاب و سنت تحریف میشود پس وسیله
هدایت انسانها چیست؟
2- آیا عقل خطا نمیکند؟ و حقایق را ناخواسته تحریف نمیکند؟
3.اگر راه زندگی و دین بین همه انسانها و بر اساس عقل آنها متفاوت باشد در اینصورت وضع انسانها چگونه خواهد بود؟
همیشه در حال سعی و خطا باشیم؟
تا حالا برای شما پیش نیامده که مثلا عقلتون اشتباه کنه؟
اگر کسی با عقلش یک حکم شرعی دربیاره و باعث ظلم غیر جبرانی به کسی بشه، اونموقع چه باید کنیم؟
انسانها از نظر عقلی همیشه در حال پیشرفت هستند..
مثلا ما نسبت به 1400 سال پیش شاید ده درصد بالاتر باشیم ولی نسبت به 1000 سال بعد شاید 30 درصد پایینتر باشیم.
چرا خدا برای قبلیها رسول و کتاب فرستاده ولی ما را بدون کتاب گذاشته؟
سلام برشما
1)خدا این فکرو کرده بود برای همین عقل به انسانها داده تا درست و از نادرست تشخیص بدهند
2)خطا می کند ولی می تواند اصلاح کند
در صورتی که روایتی که تحریف شده باشد قابل اصلاح نیست
3)احتمال خطای عقل و عقل جمعی هم وجود داره
منتهی مزیت اون بروز بودن و قابل اصلاح شدن است
در صورتی که اگر یک حکم دینی تحریف و اشتباه شده باشه نه قابل بروز شدن داره نه تصحیح میشه
[="Franklin Gothic Medium"](ادامه)[=Franklin Gothic Medium] و طاها;814793 نوشت:
[=franklin gothic medium]
البته منظورم این مطلبی که شما نتیجه گرفتید نبود، منظورم برای کسی بود که قرآن و خبر قرآن به او رسیده باشد و در واقع خبر معجزه بودن قرآن و دلیل بودن قرآن بر صدق دعوی رسالت رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله به او رسیده باشد و ولو لحظهای در کانون توجه او جای گرفته باشد ... ممکن است عدهای چه در خارج ایران که دچار اسلامهراسی شدهاند و چه در داخل ایران که دچار غربزدگی و اسلامگریزی شدهاند این مطلب هرگز در اذهان کودکان و جوانان و حتی کهنسالهای ایشان قابل اعتنا جلوه ننماید که البته در بیشتر موارد تردید دارم، ولی اگر اینطور باشد دیگر منظور حقیر این مطلب نبود، برای ایشان اگر خداوند حجتی باطنی برای رجوع به قرآن و بررسی آن تمام نکرده باشد و قلب ایشان را متوجه این مطلب که باید به قرآن رجوع نمایند منقلب نکرده باشد در این صورت همان راه سرکار مارینر که [=Franklin Gothic Medium][=franklin gothic medium]ظاهراً شما و سرکار گلشن هم قبولش دارید به زعم حقیر بهترین راه و بلکه شاید تنها راه نجات باشد ... اگر در این وسط خداوند مدد فرمود و میانبری برای این اشخاص قرار داد هم که دیگر فبها المراد و نعم المطلوب ...
اما در مورد سؤالی که فرمودید، اگرچه جوابم را دادهام، ولی باز جستجویی در آیات و روایات کردم و برداشتم از جواب قرآن این بود که ایشان هم اگر تبعیت از هوای نفسشان کنند کافر میشوند اگرچه از اهل کتاب باشند، و البته اهل کتاب شامل اهل قرآن هم میشود، چه اهل فِرَقِ غیرناجیه و چه کسانی که اسماً شیعه هستند ولی در عقیده و عمل فاسدند و به حقیقت پشت کرده و از نفس خودشان تبعیت میکنند، به طور کلی هر کسی که عبادت خدا را وارهد و شیطان یا نفس خودش را بپرستد از دین حق خارج شده است اگرچه بگوید مسلمان هستم یا مسیحی هستم یا یهودیام و یا غیره ... با این وجود هنوز قضاوت محکمی در این زمینه نمیکنم، فقط پیشنهاد میدهم که در ادامهی تاپیک تلاش بیشتری برای فهم بهتر نظر قران در پاسخ به این سؤال شما شود که البته مستقیماً به موضوع تاپیک هم قابل حمل خواهد بود ... تحلیلهای زیادی را در در توضیح برخی آیات از قرآن در همین رابطه در همین پست نوشته بودم که پاکشان کرد، چند باره نوشتم و پاک کردم، ظاهراً جمعبندی در این زمینه به کمک قران نیاز به دقت نظر بیشتری دارد ... شاید با همت شما و سایر بزرگواران بشود به چنان جمعبندیای رسید تا جواب نهایی این تاپیک برای سرکار گلشن و هر کسی مانند ایشان قابل تکیهتر باشد ... فعلاً هر چه صریحاً در مورد اهل کتاب دیدم امر به پذیرش ولایت اهل بیت علیهمالسلام را هم در کنارش داشت و مشابه حدیث سلسلةالذهبیة شرط ورود در حصن کلمهی توحید را هم شرطها و شروطها و انا من شروطها تعیین کرده بودند، قاعدتاً این برای کسانی است که خبر این مهم به ایشان رسیده باشد و تورات و انجیل اصلی هم حاوی چنان بشارتهایی بوده است، ولی برای سایر افرادی که این خبر به ایشان نرسیده است قاعدتاً باید ملاحظاتی باشد ... در نهایت اگر انسان مخیر باشد فقط بین عبادت خداوند واحد و عبادت شیطان یا نفس، در این صورت راهی که متفقالقول تا کنون به آن رسیدهایم که شخص نسبت به نفس خودش طغیان کند و مانع کودتای نفس بر علیه عقل سلیم در خودش شود قاعدتاً به معنای ورود در عبادت خداوند خواهد بود (کما اینکه پیشتر هم از نام خدا بودن حق همین مطلب را برای جستجوگران حقیقت برداشت نموده بودیم) و اگر نفس مهار شود قاعدتاً همه چیز باید با هم درست شود، یعنی آن ولایت و محبت و غیره به اهل بیت علیهمالسلام هم باید خودبخود سر جای خودش قرار بگیرد اگر ایشان همیشه امر به حق مینمایند و از تبعیت نفس بازمیدارند که همینطور هم هست ... و الله العالم
خداوند عقل را تأیید فرموده است ولی تا عقل چه باشد ... حقیر مجاز نیستم مثلاً اسم تجربه کردن را بگذارم تعقل کردن و بگویم تجربه کردن حجیت ذاتی دارد و حجت باطنی خداست و معصوم از اشتباه است و قصعلیهذا ... اگر میخواهیم امتیازاتی را به عقل بدهیم که آیات و روایات برایمان تبیین نمودهاند باید ابتدا سعی کنیم ببینیم منظور آنها از عقل چه بوده است ... اینکه در عرف جامعه چیزی را بگویند عقلی دلیل قطعی نمیشود بر اینکه پس عقل همان باشد ... حقیر تا جایی که دیدهام عقل فلسفی در اصل عقل نیست، بلکه تفکری منطقی است، تلاشهای فلسفی هم تنها میتوانند یک ابزار نه خیلی کامل در خدمت آن عقل حقیقی باشند ولی هرگز جای آن را نمیگیرند، مثل همان بحث کالسکه و کالسکه ران که سرکار مارینر بیان فرمودند ...
با این حساب در باب آن تقسیمبندی شما حقیر احتمالاً با گزارهی دوم (که البته درست متوجه معنایش نشدم، عقل را به تأیید خدا رساندن یعنی چه؟) موافق هستم به شرط آنکه عقل به معنای درستش حمل شود ... مگرنه که برخی از فلاسفه معجزات را هم میخواهند با همان فلسفه اثبات کنند و به زعم حقیر در این کار توفیق زیادی نداشتهاند و این سایت هم پر است از بحثهای ناموفق و چانهزنیهای گسترده بر روی چگونه معجزه بودن قرآن و معنای تحدی قرآن، اما عقلی که در قلب است و نه در مغز میتواند چنان کاری بکند ... باز هم بحث به بیراهه میرود اگر بخواهیم تمرکز بحث را بر روی تعریف عقل بگذاریم ...
حقیر میگویم کسی که در عالم ظاهر متوقف شود و بنای خود را بر احساسات و تصورات حصولی و سپس تفکر منطقی بر روی این مسائلی که هیچ ارزش ذاتی ندارند بگذارد راه عقل را در پیش نگرفته است، پیشنهادم هم برای بازگشتن به راه اصلی همان مسیری است که ظاهراً همهامان در این تاپیک روی آن متفقالقول هستیم، اینکه شخص در اثر تجربیات گذشتهاش به این نتیجه رسیده باشد که نفسی دارد که این نفس دوست دارد که شخص چیزی را به اسم حقیقت و درست بپذیرد که به نفعش باشد و اگر دلیلی بر خلاف تمایلات نفسانیاش باشد هم تلاش میکند تا آنها را توجیه منطقی و احساسی و غیره و غیره کند ... اگر موافق هستید در نتیجه عقل میگوید برای کسی که میخواهد حقیقت حقیقی را بیابد و نمیخواهد در بند حقایقی باشد که از راه توجیهات منطقی و احساسی و غیر آن پذیرفته شده است باید نفس خودش را مهار کند و در تمام دانستههای گذشتهاش هم بر همین منوال یک بازبینی اساسی نماید ... انسان حقیقتطلب بر همین اساس یک اُوِرْهال اساسی در پیکرهی تمام مطالبی که آنها را به عنوان درست و به عنوان ارزش پذیرفته است میکند و از این پس هم از ورودیهای به مغزش و اینکه چگونه باید با آنها برخورد کند دقت عمل بالاتری را اعمال میکند ... کسی که بگوید من با قبل خودم کاری ندارم و این دقت عمل را از اینجا به بعد اعمال میکنم همچنان دارند خلاف عقل کار میکنند، مثل کسانی که در این سایت مدام شبههاندازی میکنند و از طرف مقابل جواب علمی و کامل و قانعکننده میخواهند ولی برای نظری که خودشان دارند از آن دفاع میکنند به حساب احتمالات و اما و اگرها و فرضیات گوناگون متمسک میشوند ...
این مطلب حداقلش این است که یک شروع عقلانی محسوب میشود ... اینکه با شناختی که ما از خدا داریم این مسیر را چگونه به راه حقیقت وصل کند مسألهی دیگری است ... ولی قاعدتاً این مطلب فقط یک نقطهی شروع است و اگر آن بحث قرآنی و روایی را انجام دهیم شخص که دسترسی طبیعی به منابع دینی مانند قران و روایات دارد باید تا قبل از مرگش به حقیقت برسد ... و الله العالم ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] **گلشن**;814840 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن و رحمة الله و برکاته،
حقیر منکر جایگاه عقل نیستم، این را دیگر خودم خسته شدم از بس که تکرار کردهام، حقیر مخالفم با اینکه نگاه کنیم ببینیم مردم چه تعریفی از عقل دارند و بعد بگوییم که پس همین که مردم میگویند حجیت ذاتی دارد و نتیجهی چنان تعقلی یقینآور است ... شما خودتان قائل هستید که این عقل میتواند اشتباه کند، پذیرش اینکه خداوند چنین عقلی را برای شما حجت قرار داده باشد مثل این است که معتقد شویم پیامبران هم شاید اشتباه میکردهاند ... در قرآن فقط سامرّی را سراغ دارم که چنین نسبتی را به پیامبری داده باشد، آن زمان که گفت حضرت موسی علیهالسلام اگرچه به حق پیامبر خداست و ناجی شماست و به حق هم شما را به سوی خدا دعوت کرده است ولی مشکل اینجاست که او فراموش کرده است مگرنه خدای او همین گوسالهای است که پیش روی شماست!
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا، جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ، فَقَالُوا هَـٰذَا إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ [طه، ۸۸]
اگر عقل فراموش کند و به اشتباه و نه از روی عمد شما را به دینی جز دین خدا و به خدایی بجز الله برساند این دیگر چگونه حجتی است که خدا بر شما قرار داده است؟ ممکن است بفرمایید که به هرحال بودنش بهتر از نبودنش هست ولی این کافی نیست ... عقل اگر حجت است باید حجت را بر شخص تمام کند تا در قیامت عذر و بهانهای نداشته باشد، ولی حجتی که خودش اشتباه میکند، ولو اینکه معمولاً قابل اعتماد باشد، دیگر یک عذر خیلی کوچک برای شخص باقی میگذارد که در مسألهای بگوید این احتمال را دادم اینجا از همان مواقعی باشد که عقل اشتباه میکند و به همین دلیل از آن تبعیت نکردم ... و الله العالم ..
در ثانی، عقلی را که خودتان میدانید میتواند اشتباه کند چگونه میفرمایید تنها چیزی است که میتواند انسان را به یقین برساند؟ چگونه یقینی است که احتمال اشتباه در آن میرود؟ احتمال اندک اشتباه هم هنوز به هر حال محتمل است که درست باشد و این خلاف یقینی بودن باوری است که چنین عقلی ما را به آن برساند ...
حقیر اگر این عقل را برای این کار خاص که یافتن حقیقت است کافی نمیدانم در عوض شما را به عقلی که مدعی هستم آن عقل حقیقی باشد دعوت کردهام ...
اینکه میفرمایید چیزی شبیه به دستورالعملی که سرکار مارینر پیشنهاد دادهاند آیا روش ایشان مطابق است با روش عقلی که شما و منطقیون ابراز میدارند؟
عقلی که سرکار مارینر از آن یاد کردهاند عقلی عبرتبین است، همان عقلی است که میگویند عاقل از یک سوراخ دو بار نیش نمیخورد، یعنی اگر دیدی که نفست سبب شد که چنان کنی و چنان ببینی برای بار بعد عبرت ببگیر و راحت به او اعتماد نکن، اگر دیدی عقل مورد ادعای فلاسفه هم میتواند اشتباه کند دیگر سر هر مبحثی دلیل منطقی و فلسفی نخواه گویی که اگر چنان دلیلی برایت فراهم شود نتیجهاش یقینآور خواهد بود ... و امثال آن ... حقیر میگویم منطق و تفکر منطقی نمیتواند به خودی خود چیزی را برای شما اثبات کند که احتمال هیچ خطایی در آن نرود، اینکه شما باز اصرار کنید که ولی الا و بالله من هنوز به دنبال راه منطقی هستم آیا خود این اصرار منطقی است؟ منطق میگوید من برای حل مسائل عالم خارج [=Franklin Gothic Medium] از ذهن انتزاعی ضعیف هستم و ما از او انتظار داشته باشیم که با قوت تمام مسائلمان در عالم خارج را حل کند آیا انتظاری منطقی است؟ عقل سلیم آیا تأیید میکند چنین مسیری را؟
راه سرکار مارینر از این نظر عقلانی است که ریشهی ایجاد توهمات را هدف قرار داده است، ریشهی ایجاد شک و تردید و توجیهآوردنهای به ظاهر منطقی را هدف قرار داده است، نفسی راه هدف قرار داده است که همهی ما بارها دیدهایم که چطور ما را ترغیب میکند که زیر بار پذیرش چیزی برویم که دوست داریم همان حرف حق باشد، که نفعمان در پذیرش آن هست ... این نفس اگر مهار شود قاعدتاً باید خیلی بهتر بتوان تصمیم گرفت که چیزی واقعاً حق است و چه چیزی واقعاً حق نیست و خورده شیشه دارد ...
از اینجا به بعد را دیگر ما مسلمانها ادعا میکنیم که اگر شما چنین کنید دین خدا را تنها مطلب قابل پذیرش خواهید یافت و پلورالیسم در این میدان راهی ندارد ...
اگرچه عقل انسانی که خودش کامل نباشد کامل نیست، اگرچه عقل ما و عقل معصومین علیهمالسلام به یک میزان نیست، ولی اگر نفس مهار شود میبینیم که عقل شخص هرچقدر هم که کوچک و ناقص باشد راه را درست نشان میدهد و با طی کردن مسیر هم همیشه در همان جهت قویتر و کاملتر میگردد ... به طوریکه یک انسان کامل و یک انسان غیرکامل بر مبنای عقل خود دو چیز متضاد نمیگوید، بلکه یک راه و تنها یک راه را بیشتر یا کمتر روشن میکنند، کسی که عقلش کامل نیست ممکن است نداند که چند فرخ جلوتر شکل راه چطور خواهد بود ولی الآن میداند که راه در مقابل پای خودش از کدام سمت است ... از این نظر اختلاف عقل ناقص و عقل کامل مثل فرق چراغ قوه و نورافکن و خورشید میباشد، چراغ قوه فقط موضع مقابل پای خودمان را روشن میکند تا در همین نقطه بدانیم راه درست به کدام سمت است، نورافکن کمی جلوتر را هم روشن میکند و خورشید تا شاید انتهای مسیر را هم روشن نماید، اما کسی که کاری به این عقل عبرتبین و حقطلب و آن کارشکنیهای نفسش نداشته باشد چه بسا در تاریکی وهم اصلاً بچرخد و به یک سمت دیگری برود تا به جایی برسد که بگوید «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ... زنهار از این بیابان وین راه بینهایت» ... در قرآن هم آمده است که «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّـهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ ﴿١٧﴾صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿١٨﴾» [البقرة] که یعنی مثل ایشان مانند کسی است که آتشی روشن کند ولی تا آن آتش میآید مسیر را روشن کند خداوند نورش را میبرد و ایشان را در تاریکی که هیچ نمیبینند رها میکند، ایشان کر و لال و کور هستند و به همین دلیل نمیتوانند به مسیر اصلی بازگردند ... آیا به عنوان یک شخص منطقگرا ندیدهاید که شک با انسان چه میکند؟ هر زمان که راهی منطقی به ذهنش میرسد و گمان میکند مسیر را یافته است موجی از اما و اگرها احاطهاش میکند و یقینش را زایل میکند انگار نه انگار که دلیل منطقی کسب کرده بود، و عجیب است که دست آخر مسیری را میرود که دوست دارد همان مسیر راه حق باشد، کور و کر و لال بودن ایشان هم از جهت کور و کر بودن قلبشان هست ... «جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ» و «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَـٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» ... کسی که فراموش کند چگونه از قلب برای فهمیدن و از چشم دل برای دیدن و از گوش دل برای شنیدن استفاده کند مانند کسی است که اینها را اصلاً نداشته باشد و چنین کسی در غفلت خودش از حقیقت باقی خواهد ماند چون راه رسیدن به حق را در خود کور کرده است ...
در مقابل دعوت پیامبران کسانی حقانیت دعوت ایشان را تأیید کردند که نفسشان بر ایشان غالب نبوده است نه کسانی که منطقگرا یا باهوش بودهاند ... از نظر برخی از فلاسفهی امروز شاید ایمان آن افراد عوامانه بوده باشد ولی حقیر این نظر فلاسفه را توهین آشکار به خدا و دین خدا و مؤمنین میدانم، گرچه خودشان انکار نمایند ... البته همهی فلاسفه هم چنان چیزی نمیگویند، ولی دیدهام برخی از ایشان که چنان مطالبی را بگویند و ایاتالبینات را تنها برای عوامالناس کافی بدانند و برای خودشان بالاتر از آن را طلب کنند ... این اعتراضهایی که میکنید برای مقابله با این افکار است نه برای مقابله حتی با تفکر منطقی که سر جای خودش کاربردهای قابل توجه و مهم خودش را دارد و میتواند منشأ خیرات فراوان باشد
ان شاء الله که رفع سوء تفاهم شده باشد
[=Franklin Gothic Medium]
با توجه به مطالب بیان شده عقلی که مدّ نظر شماست ممکن است مقابل کتاب و سنت قرار بگیرد ولی اگر از راهی که سرکار مارینر پیشنهاد فرمودند بروید خواهید دید که این تضاد و تناقض مستقر نمیشود و جوابی میگیرد و شیرینی فهمی را از دانستن این مطلب متوجه میشوید که میدانید لذت نفسانی نیست ... تا آن موقع شاید مقابله با نفس را باید دین خود قرار داد و تنها شاخکهای خودمان را باز بگذاریم که با برطرف شدن غبار ناشی از تمایلات نفسانی در کسب باورها کمکم چه تصویری از حقیقت را میتوان تشخیص داد ... با این حساب احتمالاً اطاعت از کتاب و سنت تا آن موقع واجب نباشد، ولی حقیر ابا دارم که چنان مطلبی را صریح بیان کنم، در واقع باور ندارم که حتی در همین وضعیت هم شخص چنان حکمی به خودش بدهد و این حکم از روی خواهش نفسش نباشد، در نتیجه نه به حکم اسلام و کتاب و سنت که بلکه به حکم همان دینی که فعلاً اسمش حقیقتجویی و مبارزه با کودتای نفس است چه بسا باید انسان پایبند به دستورات دینش باقی بماند ... در مورد شما دین اسلام و در مورد یک شخص یهودی یا مسیحی یا زردشتی یا بتپرست هم بر روی دستورات همان دین خودش ... یعنی تا زمانی که شخص مطمئن نباشد که راه قبلیاش حتماً اشتباه است باید به همان پایبند باشد و با نفسش در همان دین سابقی که داشته است مبارزه نماید تا کمکم متوجه شود که این دین و شریعت همان دین حق است که صرفنظر از عقاید والدین و اجدادم باید به ان پایبند باشم یا اینکه دین حق نیست و الآن که عینک نفسانیات به چشم ندارم باید آن را در جای دیگر جستجو نمایم ... رسیدن به این دین حق را خداوند تسهیل میکند چرا که هدایت به دست خداست و همه چیز در دنیا در خدمت همین هدف متعالی است که انسانهایی که اهل هدایت هستند هدایت شوند و آنها که به دنبال گمراهی هستند آن را بیابند و در آن غرق شوند ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] و طاها;814881 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
شاید این آیه به رفع این مشکل کمکی نماید، شاید:
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هَـٰذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَ اللَّـهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ [آلعمران، ۶۸]
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] حبیبه;814893 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
با توجه به تأکیدی که در خط آخر بر روی عقل سلیم و نه عقل مشبّه به نفسانیت داشتید ظاهراً منظور شما از عقل همان عقل طاهر است، در این صورت حقیر بین این عقل و شرع مقدس کفویت قائل هستم که نه تنها در کلیات شرع که بلکه در جزئيات شرع هم یک حکم میدهد ... مثالش اگر درست در خاطرم باشد آن پیرمرد سادهدل صحرانشین است که خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسید و گفت که برای نماز باید طهارت داشته باشم؟ فرمودند که بله! پرسید که چطور طهارت بگیرم؟ فرمودند که اول صورتت را بشوی و بعد دستانت را تا آرنج و بعد روی پا و سرت را مسح بکش! تشکر کرد و رفت! اصحاب خدمت حضرت خاتمالمرسلین صلیاللهعلیهواله رسیدند که چرا فقط به بیان همین مقدار کم بسنده فرمودید و جزئياتش را به او یاد ندادید؟ او حتماً اشتباه وضو خواهد گرفت و از کجا بفهمد که باید دقیقاً چه کند!؟ پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند که او را دنبال کنید تا ببینید چطور وضو میگیرد ... آنها او را دنبال کردند و دیدند که پیرمرد رفت برای نماز خواندن وضو بگیرد و در کمال تعجب دیدند که دقیقاً درست وضو گرفت ... شاید هم این مطلب اشتباه در ذهنم باشد یا تفسیر دیگری داشته باشد، ولی به نظرم رسید شاید بتواند جایگاه عقل سلیم را بالاتر از آنچه که معروف است بشناسیم ...
در مثال قاضی هم صرفاً مطلب را از آن جهت بیان کردم که بگویم شریعت بر قاضی واجب کرده است که بر مبنای اسناد ظاهری و مدارک ظاهری و آن هم فقط بر مبنای مدارک به دست آمده (نه آنها که ظاهری هستند ولی در دسترس قاضی و دادستان نیستند) حکم نماید اگرچه حقیقتاً بداند که به عدل و به حق حکم نکرده است و اگر دستش باز میبود به باطن حکم میکرد تا به عدالتی از جنس عدالت قیامت حکم کرده باشد ... شریعت از او در اینجا انتظار حکم دادن به باطل را دارد با آنکه اگر او بخواهد تابع عقل خودش باشد شاید عدالت را به حکم خدا ترجیح میداد، مگر اینکه عقل او حکم به اطاعت از خدا نماید و نه به تبعیت از حسن و قبح ذاتی خود افعال، اگر چنین چیزی واقعاً ذاتی باشد ... به عبارت دیگر منظورم از آن مثال پرداختن به اجرای قانون و امثال آن نبود، دقیقاً به قاضی به چشم یک مکلف نگاه کردهام و فقط با شریعت خدا کار داشتم و نه به محتوای قانون و یا قوانین حاکم بر قضاوت قاضی در یک جامعه ... در هر صورت الآن دیگر فکر نکنم اختلاف نظرمان زیاد باشد، حسن و قبح اگر هم ذاتی نباشد حتماً عقلی هست اگر منظورمان از عقل همان عقل سلیم باشد ...
با تشکر از شما،
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] حبیبه;814898 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
بعید میدانم که اگر کسی تابع هیچ شریعتی نباشد و به صورت عادی بفهمد که چه کاری خوب است یا بد این فهمیدن ناشی از تعقل به عقل سلیم باشد، بلکه میتواند تابع نقش جغرافیا و تاریخ و فرهنگ آباء و اجدادی در تربیت او تا زمان بزرگ شدنش باشد، تعقل کردن به عقل سلیم یک کار است اتفاقاً کار سادهای هم نیست و خیلیها زیر بار سختیاش نمیروند و نسبت به آن بیتفاوت میمانند ... مثالی که شما از قران آوردید هم مثال از یک قوم کافر است، چنین قومی اگر اهل تعقل بودند کارشان به غرق شدن در دریا ختم نمیشد، میشد؟
هیچ قومی نیست که در همه چیزش از حقیقت منحرف باشد، هر باوری که همهگیر میشود حتماً نکات مثبتی هم داشته و بهرهای از حق دارد، اینکه در جوامع زیادی قتل بدون دلیل بد و ظلم شمرده میشود دلیل بر عقلانی بودن این مطلب نیست، چه بسا آنها مثلاً جزای دزدی را اعدام بدانند و به عبارت دیگر دزدی را دلیل کافی برای کشتن یک شخص بدانند، از نظر ما در جایی که قتل بد است از نظر ایشان خوب است، یا همینطور عدهای هم هستند که کلاً با اعدام مخالف هستند و آن را غیرانسانی میدانند، از نظر ایشان هیچ دلیلی نمیتواند دلیل کافی برای گرفتن جان یک موجود زنده باشد، برخی هم که اصلاً کودکان معصوم خودشان را برای بتها قربانی میکردند یا بدتر از آن بخاطر دختر بودنشان زندهبهگور میکردهاند، برای ایشان قتل دختر کوچکشان کار بدی نبوده است و اتفاقا زنده نگاه داشتن آن کودک بود که مایهی سرافکندگیاشان میشد ... از نظر یک عده که مریض هستند هم اصلاً قتل خوب است و برخی هم اصلاً کشتن خودشان را خوب میدانند و مثلاً در اوج پوچگرایی از حیوانات دریایی مانند والها الگو میگیرند که دست به خودکشی دستهجمعی میزنند و این کار را مصداق آزادگی میدانند و امثال آن ... هر کدام از این افراد هم شاید اگر باهاشان صحبت کنیم خودشان را عقل کل و دیگران را جاهل معرفی نمایند ... تنها راه تشخیص اینکه چه کاری درست است و چه کاری نیست قاعدتاً تعقل به عقل سلیم است که بودنش از یک کافر یک مسلمان میسازد و نبودنش از یک مسلمان کافر میسازد ... در حدیث عقل و جهل خداوند خطاب به عقل فرمود که به تو ابتلاء میکنم و به تو پاداش میدهم، مسلمانی که عاقل نباشد و جاهل باشد ولایت طاغوت را پذیرفته است و دیر یا زود طغیان خواهد کرد، ولو اینکه در زمان مرگش دچار بزرگترین فتنهی شیطان شود و دنیا را نشانش دهد که اگر میخواهی دوباره به تو فرصت داده شود و به دنیا برسی به خدایت کافر شو و به من ایمان بیاور ... لا اله الا الله ...
در هر صورت در همان پست قبلیاتان هم قاعدتاً به توافق کامل رسیده بودیم و این پاسخ را من باب ادب نوشتم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
سلام گلشن ...
الان اگر بخوای پستهایی که بین من و آقای سین رد و بدل شده رو بخونی فکر میکنم تقریبا 1 سالی میشه که داریم در مورد همین موضوعاتی که شما مطرحش میکنین صحبت میکنیم . و من هم دقیقا همین صحبتهای شما رو میزدم ... و ...
ولی با توجه با حرفهایی که با ایشون زدم ... الان طرز فکرم یه جور دیگه هست ...
بزار برات یه مثال بزنم ... تا مساله کمی روشن بشه ...
فرض کن الان ( ساعت 4 بعد از ظهر هست ) من به شما میگم که در درون آسمان پر از ستاره هست ...
شما میگی من به این مساله باور ندارم ... به آسمان نگاه میکنی و میگی من یه دونه ستاره هم در درونش نمیبینم ...
میگم باور کن پر از ستاره هست و برات مثلا 10 تا دلیل میارم ...
شما استدلال های من رو میشنوی و در نهایت میگی من استدلالهای شما رو شنیدم ولی من در مورد وجود ستاره ها یه ندانم گرا هستم ...
من به شما میگم اینقدر نور خورشید زیاد هست که نمیزاره ستاره ها رو ببینی ... و ...
خوب راه حل چی هست !!!
ببینید نتیجه ای که من همراه با ایشون گرفتم این هستش که باید به آسمون نگاه کنیم و اجازه ندیم ... مثلا مشگلات روز مره حواسه ما رو به خودشون جلب کنن و نگاهمون رو از آسمون برداریم ... باید رو خودمون کار کنیم تا ابرها کنار برن ...
به مرور زمان شب میشه ... ابرها کنار میرن ... نور خورشید خاموشی میگیره ... و اگر تمرکزمون رو از دست نداده باشیم و دنبال هوی نفس نرفته باشیم ... ستاره ها رو در درون آسمون میبینیم ... وگرنه نمیتونیم ببینیم ...
شما در درون صحبتهایتون به این مساله اشاره کردین که منظورتون عقل سلیم هست ... و با عقل سلیم نمیتونین به وجود خدا پی ببرین ... و صحبت ایشون این هستش که الان شما این عقل سلیم رو ندارین و در مقابل عقلتون خورشیدهایی از هوای نفس وجود داره ...
ایشون یه مثال زدند ... گفتند امام خمینی میخواستند جایی سخترانی کنند و همه ایشون رو درود میفرستاند ... یکی از نزدیکان ایشون خوشش اومده بود و از درود فرستادن های ایشون نزد امام خمینی صحبت کردند ... و ایشون جواب دادند که اندکی برام مهم نیست و اگر همین الان همشون هم از من بدی بگن برام فرقی نمیکنه ...
سوال ؟؟؟ آیا الان شما هم اینجوری هستین ... مثلا اگر جایی برین میلیونها نفر شما رو تشویق کنند .... یا میلیونها نفر از شما بدی بگن براتون فرقی نمیکنه ؟؟؟
بنابراین ...
من هم فکر میکنم که ابتدا باید عقل رو سالم کرد ... بعدش بیایم و بگیم ما ندانم گرا هستیم .... وگرنه اینکه ما بیایم و بگیم آسمون رو نگاه کردم ستاره ای توش نبود ... بنابراین ستاره ای وجود نداره نمیتوه استدلال منطقی باشه .
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و احترام
در پست قبل مقصودم از عقل سلیم به قرینه ی کلام قبل بود در انتخاب شریعت اسلام،بنابراین حسن و قبح
عقلی از نظر حقیر همان عقل ممیز خوب و بد است.
ببنید اگر شما برای رای عقل هیچ مدخلیتی در تشخیص خوبی و بدی قائل نباشید، چند محذور پیش می آید
یکی از آنها نسبیت اخلاق است،البته فعل اخلاقی ممکن است نسبی باشد ولی مفهوم اخلاق نه.
یکی دیگر از اشکالاتی که به تبع عقیده شما پیش می آید چگونگی تشخیص خوب از بد و مثلا ظلم از
عدل توسط بی دینان است و یا کسانی که به حکم فطرت عمل می کنند.
در پست قبل از حضرتعالی یک سؤال پرسیدم که اگر پاسخ دهید شاید بتوانیم این بحث را به نتیجه
برسانیم،افراد بی دین چگونه است که ظلم را بد و عدل را خوب می دانند؟
اگر حسن و قبح شرعی باشد که نباید تصوری از خوبی عدل و بدی ظلم داشته باشند!
با تشکر
[="Franklin Gothic Medium"] و طاها;814955 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حضرت نوح علیهالسلام که جدّ دهم حضرت ابراهیم علیهالسلام بودهاند را گاهی پدر دوم نسل آدم علیهالسلام میشمرند، چرا که تمام انسانهای امروزی نه تنها از نسل حضرت آدم علیهالسلام که بلکه شاید لااقل از طرف دختری از نسل حضرت نوح علیهالسلام هم هستند ... اگر در زمان ایشان همهی انسانهای دیگر بجز ان ۸۰ نفری که ایمان آورده بودند هلاک شده باشند به طور ضمنی یعنی باید بپذیریم که تمام نسل آدم علیهالسلام در آن زمان مخاطب دعوت ایشان بودهاند و ۸۰ نفرشان ایمان آوردند ... اگر این حرف درست باشد تمام شریعتهای گذشته را هم میتوان جهانی شمرد چون جهان انسانی در آن زمان خیلی محدود بوده است، دین حضرت آدم علیهالسلام هم جهانی بوده است با آنکه فقط بر خانواده و فرزندان خودشان پیامبر بودند ... حال این امکان قابل بررسی است که تا ده نسل بعد از حضرت نوح علیهالسلام که زمان حضرت ابراهیم علیهالسلام بوده است هم آیا وضع به همین منوال بوده است یا خیر ...
[SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER][SPOILER]الآن متون علمای ما طوری هستند که انگار اینطور نبوده است، و البته اینطور به نظر میرسد که بررسیهای تاریخی که علما انجام دادهاند متأثر از تاریخی باشد که دینندارها نقش بزرگی را در نوشتن آن ایفاء کردهاند و دینندارها هم تمام انسانهای فعلی را از نسل آدم علیهالسلام نمیدانند و صحبت از اقوام متعددی در چندین هزار سال پیش به میان میآورند که ساکن بخشهای مختلف کرهی زمین بودهاند یا از جایی به جای دیگر مهاجرت کردهاند و در این میان حضرت ابراهیم علیهالسلام تنها در بینالنهرین و حوالی ان حداکثر تا عربستان را رفته بودهاند و به این ترتیب این شبهه ایجاد میشود که شاید اقوام دیگر از ایشان مطلع نبودهاند ... مثل اینکه میتوانند بگویند که حضرت یوسف علیهالسلام با آنکه فرزند نوهی حضرت ابراهیم علیهالسلام بودند در مصر ناشناس بودهاند اگر خودشان را معرفی نکرده بوده باشند (در زندان که خود را معرفی میکنند میفرمایند «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّـهِ مِن شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّـهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ» و اگر پدران ایشان برای آن زندانیان مصری شناخته شده نمیبود جا داشت که آن بتپرستان بگویند که پس تو هم مانند ما تابع آباء و اجداد خودت هستی یا بگویند که اینها که گفتی که هستند و کسی را که ما نمیشناسیم برای چه به ایشان ارجاع میدهی و امثال آن) ... اینها مطالبی است که ظاهراً زیاد به آن پرداخته نشده است و نیازمند تحقیقات قابل توجهی میباشد ...
اینکه دعوت حضرت ابراهیم علیهالسلام به اهل حجاز رسیده بوده است که محرز است، چرا که اسماعیل علیهالسلام در حجاز ساکن شدند و نسل ایشان تا پیامبر خاتم صلیاللهعلیهواله از مهمترین خاندانهای حجاز بوده است ... این مطلب مستقل از این است که حتی خود حضرت ابراهیم علیهالسلام را هم صاحب دعوتی جهانشمول بدانیم یا خیر ... اما در مورد حضرت موسی علیهالسلام در قرآن مستقیماً آمده است که ای موسی تو را مبعوث کردم که به سوی فرعون بروی و بگویی که قوم بنیاسرائیل را به تو بسپارد، البته حضرت فرعون و فرعونیان که از بنیاسرائیل نبودند را هم به راه راست رهنمون شدند و آنها هم بخاطر مخالفتشان با حضرت دچار عذاب شدند، ولی این به آن معنا نیست که اگر در زمان تورات بودند هم تبعیت از شریعت تورات بر ایشان واجب میشده است، مگر آنکه به قرائن دیگری بتوان متمسک شد، مثل اینکه خداوند به ملائکه دستور سجده داد ولی انتظار از ابلیس جنّی هم این بود که او هم از همان دستور اطاعت نماید که نکرد و او هم مستحق عذاب خواری در دنیا و آخرت گشت ...
به همین دلیل کلاً به نظرم میرسد این مسائل خوب تبیین نشدهاند ... یعنی رویشان کار زیادی انجام نشده است ... آیات و روایات متعددی در این زمینهها داریم ... اما هر آیه و روایت را به چندین گونه میتوان تعبیر کرد، حدیث آل محمد هم چه بسا صعبالمستعصب است، در فکر کردن بر این مسائل هم باید همهجانبهنگر بود و هم باید ذهن خودمان را از انواع پیشقضاوتها خالی نماییم، اینکه مثلاً فکر کنیم قارهی آمریکا کشف نشده بوده است پس حضرت ابراهیم علیهالسلام نمیتوانستهاند اهل آن قاره را دعوت کرده باشند میتواند ناشی از یک پیشقضاوت و یک تصور اشتباه در ذهن ما باشد ولی وزن یک حقیقت واضح را به اشتباه به آن بدهیم ...[/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER][/SPOILER]
در هر صورتی که باشد بحث بر روی این مسائل از حیطهی این تاپیک خارج است ... همه جای دین همیشه باز است که روی آن فکر بیشتری شود، اصل بر حقانیت دین است که به طور قطعی پذیرفتهایم و این پذیرش هم مبتنی بر استدلالهای ذهنی و امثال آن نیست، هر جا که به نظرمان برسد به یک تناقض رسیدهایم بخاطر ایمان قلبی که به حقانیت اسلام داریم میدانیم که این شبهه و این سؤال که به نظر میرسد پاسخ نداشته باشد پاسخ دارد اگر به اندازهی کافی روی آن وقت بگذاریم و فکر و تحقیق نماییم ... ولو تحقیقی که در آن لازم باشد به محل وقوع حوادث قرآنی رفته و باستانشناسی کنیم، کاری که تا کنون زیاد انجام نشده است و البته امکانش فراهم نشده است ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] حبیبه;815178 نوشت:
حبیبه;815178 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حقیر معتقدم به یکی بودن عقل سلیم و عقل ممیز ... عقلی که در دین از آن یاد شده است هم همین عقل است ... چه آنکه از زمانی که کودک ممیز میشود عقلش شروع به رشد کرده است تا زمانی که از نظر عقلی به بلوغ میرسد مکلف میشود ... در روایات هم آمده که وقتی پسر به حدّ رجال و زن به حدّ زنان میرسد حجاب از عقلشان برداشته شده و قبح و حسن را متوجه میشوند ... اینکه هر چه عقل به آن حکم کند شرع هم به همان حکم میکند و بالعکس هم در تأیید همین مطلب است و این مسأله شامل کلیات و جزئيات با هم میشوند ... تا اینجای کار را احتمالاً با هم توافق داریم ... ولی عقلی که در نظر حقیر است عقلی است که مطابق روایت حضرت علی علیهالسلام خداوند از ناحیهی آن با بندگانش سخن میگوید، کسی که تعقل به این معنا داشته باشد مثل کسی است که در محضر نبی خدا زانو زده باشد ... اما عقلی که شما در نظر دارید اگر همان عقل فلسفی باشد یک سری اصول اولیهی ثابت دارد که همیشه هم یک چیز را میگوید و بر همین اساس هم صحبت از خوبی و بدی ذاتی میکنید، در نتیجه تغییر شریعت از یک زمان به زمان دیگر را نمیتوانید با چنین عقلی توضیح دهید، حال آنکه با عقلی که حقیر تعریف میکنم هیچ مشکلی از آن بابت هم نیست، شرع و عقل در هر زمان متناسب با شرایط موجود یک دستور از خدا دریافت میکنند ... حتماً خواندهاید روایتی را که عقل را فرشتهای معرفی میکند که به تعداد تمام انسانها صورت دارد، بفرمایید که چرا عقلها باید به هم متصل باشند اگر چیزی بین آنها ردّ و بدل نمیشود؟ شجرهی طیبه را چرا اینطور مثال زدهاند؟ چرا رسول خدا صلیاللهعلیهواله ریشه یا تنهی درخت باشند و شمای مؤمن برگ این درخت باشید؟ شما از چه طریقی به عقل کلی عالم متصل هستید؟ اگر از طریق عقل به ایشان متصل هستید پس دیگر به عقلتان هم که گوش دهید به ایشان گوش دادهاید و نه به یک سری اصول منطقی مورد ادعای فلاسفه ...
سرکار حبیبه، لطفاً توضیح بدهید که یعنی چی که فعل اخلاق میتواند نسبی باشد ولی مفهوم اخلاق نسبی نیست؟ اخلاق آیا جدای از افعال اخلاقی چیز دیگری هست؟ شما اگر مدّ نظر دارید که مفهوم اخلاق مفهومی ارزشی است چون اصلاً چیزی که ارزشی باشد را اخلاقی مینامیم، این یک دور است، در واقع شما اخلاق را متناظر با ارزشی بودن تعریف کردهاید، دیگر اینکه اخلاق یک مسألهی ارزشی باشد بنا بر تعریف بدیهی است و فلاسفه هم میتوانند بگویند که این گزارهی بدیهی یک گزارهی فلسفی است، ولی برای فهم این گزارهی بدیهی آیا نیازی به عقل فلسفی است؟
اتفاقاً اگر کارها از نظر شما حسن و قبح ذاتی و عقلی به معنای فلسفی دارند شما باید بفرمایید که چگونه است که فارغ از ارزشی بودن خود مفهوم اخلاق دیگر چرا تمام افعال از نظر ارزش در سیستمهای اخلاق متفاوت به صورتی متفاوت ارزشگذاری میشوند تا جایی که چیزی خوب باشد و گروهی ان را بد بشمرند و چیزی بد باشد و گروهی آن را خوب بشمرند ... مطابق قرآن و روایات اگر کسی حلال یا واجب یا مستحب خدا را حرام یا مکروه بشمرد این بخاطر مرضی است که در قلبش هست و عقلش که بیمار است، ولی عقلی که در قلب است و نه عقلی که با آن تفکر منطقی انجام میشود و کاز ذهنی محسوب میشود و عهدهدار آن هم مغز کارآزمودهی فلاسفه و منطقیون است ...
بله حقیر مدعی هستم اگر دین کنار گذارده شود اخلاق نسبی است ... شما هر کار زشتی را که میخواهید بیان کنید تا حقیر به نفسم بسپرم برای شما توجیهش کند که چرا ممکن است کار خیلی بدی هم نباشد و کار خوبی باشد ... پس گمان کردید که ان النفس لأمارة بالسوء چگونه انجام میشود، آیا جز این است که زشتیها را در نظر انسان زینت میدهد؟ اگر چنین چیزی ممکن است میتوان جامعهای از انسانهای شهوتران داشت که دقیقاً برداشت متفاوتی از اخلاف نسبت به ما دارند و کارهای خوب و بدشان عکس کارهایی است که ما آنها را خوب و بد میدانیم ... خیلی از این توجیهات اتفاقاً ظاهر منطقی دارند و آنها که مبلغ آن سیستمهای غیراخلاقی هستند هم خود را در اوج تعقل و منطق میدانند ... مگر حقوق بشر سازمان مللی چنین وضعیتی ندارد؟ ... شما میفرمایید که نه این حرفهایی که در دفاع از ارزشهای خودشان میزنند عقلانی نیست و آنها هم همین حرف را در مورد ما و شما میزنند ...
احتمالاً حقیر نمیتوانم نکتهای که در سخنانتان هست را متوجه شوم و حدس میزنم این پاسخهایم را خواهید گفت که هیچ کدام جواب سؤالات شما نبوده است ... اگر بله، لطفاً تلاش کنید مطلب مورد نظرتان را طوری بیان کنید که کسی که با فلسفه آشنایی چندانی ندارد هم متوجه منظورتان بشود، اگر کمی زیادتر نوشتید و با انواع مثال و امثال آن مطلب را برای فهم عموم پایین آوردید بیشتر ممنونتان میشوم ...
یکی از مشکلات شاید این باشد که بجز عقل در مفهوم فطرت هم اختلاف داریم، از نظر حقیر کسی که به فطرت عمل کند به دین عمل کرده است چون فطرت همان دین قیّم خداست و این فطرت او را به شریعت میرساند، ولی از نظر شما فطرت نزدیک است به غریزه و مسائلی مانند تمایل به زیبایی و امثال آن را اموری فطری و ذاتی انسان میشمرید ... شاید هم اشتباه میکنم ...
اما در مورد بیدینان ... باز هم فکر میکنم شما ظلم را تعریف کردهاید که چیزی است که بد است و عدل هم چیزی است که خوب است و حالا آن را به یک انسان عرضه میکنید و میگویید که آیا به نظر تو عدل خوب است؟ یعنی دارید میپرسید که ایا به نظر تو چیزی که خوب است خوب هم هست؟ او هم جواب میدهد که بله ... البته شما میفرمایید که بحث ما فطری است و ذاتی چون انسان به دورن خودش نگاه میکند و بعد جواب میدهد ... در این صورت حقیر میگویم که آن شخص مدّ نظر شما به درون خودش نگاه میکند ولی اول مصداق عدالت را در چیزی که خودش خوب میداند شناسایی میکند و سپس میگوید که بله خوب است ... مثلاً میپرسند که آیا اگر از اموال کسی که دزد است برای انتفاع خودت چیزی بدزدی خوب است؟ بعد هم جواب میدهد که بله خوب است چون او این مطلب را عادلانه میداند و از ابتدا در ذهنش عدالت را بر مبنای چیزهایی که دوست دارد و آنها را به عنوان خوب پذیرفته است تعریف کرده است ... باز هم خوب بودن عدالت میشود بر مبنای تعریف عدالت و یک امر بدیهی میشود اگرچه افراد با یادآوری مصداق و مرور کردن حسّ باطنیاشان نسبت به آن عمل دست به نتیجهگیری بزنند ...
اگر اینطور نیست چرا به جای مفهوم عامی مانند عدل و ظلم و اخلاق به سراغ مصداقها نمیروید؟ اگر عقل فلسفی فقط بتواند بدیهیات را تشخیص دهد که فقط کارایی خودش را زیر سؤال برده است ... چه کسی گفته است عقل فقط میتواند کلیات را درک نماید؟ شما چه مفهومی از عدل دارید که عقل تأییدش میکند و ایا بدون مثال و بدون توجه به جزئیات میتوانید آن مفهوم کلی را در ذهن کسی القاء نمایید به طوری که او از ابتدا آن مفهوم کلی را درک نماید؟
تا کنون گمان کرده بودم که کل آن پست در پاسخ به سؤال شما بوده است ... اگر آن پاسخ جواب آن سؤال محسوب نمیشد لطفاً بفرمایید چرا جواب سؤالتان نبوده است، احتمالاً متوجه نکتهی درون سؤالتان نشدهام و سؤال دیگری را جواب دادهام که اصلاً سؤال شما نبوده است ... شاید هم توضیحات بالا به آن سؤال بیجواب این بار جوابی داده باشد ...
افراد بیدین تصور از خوب عدل و بدی ظلم دارند ولی مطابق با مکتب عملی که به آن پایبند هستند، نه مطابق شرعی که ما و شما به آن پایبند هستیم، اینکه شریعت ما و مکاتب بشری یا حتی شیطانپرستی به هر حال کمی مشترکات هم داشته باشند دلیل بر این نیست که پس آن بیدینها یا حتی شیطانپرستها هم با تعقل خود به آن درک از ظلم و عدل رسیده باشند، آنها با مثالهایی در ذهنشان به آن تصورات رسیدهاند که ما و شما از مرور آن تصورات در ذهنمان هم ممکن است شرم داشته باشیم ... و الله العالم
و البته حقیر قسم نمیخورم که هر چه گفتم درست باشد، فعلاً اینطور به ذهنم رسید، ان شاء الله با نقد شما و سایر دوستان حقیر هم متوجه اشکالات صحبتم بشوم
در پناه خدا باشید و در این ساعات نزدیک به افطار التماس دعا
یا علی علیهالسلام
بسمه البصیر
سلام علیکم
ابتدا عرض کنم درست است که عقل مراتب و تعاریف متفاوتی دارد ولی عقلی که داریم از آن صحبت می کنیم عقلی است
که همه می شناسند و با آن خوب را از بد تشخیص می دهند،چه متدین و متشرع و خدا باور باشند،چه خداناباور و یا ندانم گرا.
بعضی از اعضاء محترم همین سایت ادعای ندانم گرایی و یا خداناباوری دارند و عدالت خدا را با ظلمی که به کودکی شده و یا شرور
ظاهری موجود در عالم زیر سؤال می برند،خب اگر نیکی ها ذاتا نیک نبودند و بدیها ذاتا بد و عقل این خوبی و بدی را مستقل از
شرع درک نمی کرد این شبهات هم بی معنی بود!
چرا نمی توانیم توضیح دهیم؟توضیحش ساده است:
اصول و ارزشهای اخلاقی و خوبی و بدی ثابتند،اصول اولیه ی انسانیت ثابت است،امّا معیارهای ثانوی نسبی است،این یک مطلب
مثل اینکه استفاده از زور و قدرت و تحمیل و جبر در بعضی مواقع لازم است مثل مرحله ی سوم امر به معروف و نهی از منکر.
دوم:حقایق ثابتند و مسائل اخلاقی نسبی
مثل اینکه علم ارزش ذاتی دارد ولی سوء استفاده ی از علم و شکاف هسته ی اتم و ساخت بمب اتم و کشتار مردم ضد ارزش و اخلاق است.
در حالیکه استفاده ی از همان علم در مصارف پزشکی و خدمت به خلق اخلاقی است(بگذریم که علم حقیقی علوم الهیند و بقیه فضلند).
سوم:اخلاق ثابت است و آداب متغیر
مثل اینکه تربیت اولاد اصل است ولی آداب و مقتضیات و عناصر آن به نسبت هر عصر ممکن است متفاوت باشد.
این را در تغییر قوانین دین(شریعت) متناسب با هر عصر و زمان می توان تسری داد،مثل اینکه خدا قوم یهود را با حرمت
ماهیگیری در روز شنبه آزمایش می کند و اصحاب طالوت را با منع نوشیدن از فلان شرعه و قوم صالح را با منع از پی کردن ناقه
و ....اصل این است که خداوند ربّ و تربیت کننده است اما آداب تربیت متناسب با هر قوم و شرایط زمان فرق می کند.
چهارم:اخلاق مطلق است ولی فعل و رفتار اخلاقی نه،کتک زدن بد است ولی در آخرین مرحله و برای تربیت فرزند
وقتی چاره ای نبود لازم است(مثال شهید مطهری است).
تکبر بد است ولی برای زن خوب
دروغ بد است ولی مصلحتی آن برای نجات جان مؤمن خوب و لازم
پ.ن
بنده مانند حضرتعالی توانایی تفصیل مطالب را ندارم،لذا بابت خلاصه گویی
عذرخواهم،تمام مطالب را نقل قول نکردم اما پاسخ همه ی آن در نقل قول
فوق موجود است.
[="Franklin Gothic Medium"] حبیبه;815197 نوشت:
حبیبه;815197 نوشت:
حبیبه;815197 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
نمیدانم چه بگویم، فقط میتوانم بگویم که نمیدانم اینجا چه خبر است ... عقلی که شما میفرمایید اگر همان عقلی است که حقیر هم آن را به عنوان عقل میدانم دیگر بحثی نباید باقی بماند، ولی ظاهراً بحثی وجود دارد چون در سایر موارد توافق کامل نداریم ... شما اگر وقتش را ندارید که منظورتان را به تفصیل بیان بفرمایید و حقیر باید حدس بزنم که منظورتان چیست لااقل حقیر که به تفصیل منظورم را توضیح دادهام، بفرمایید که برداشتتان از عقلی که میفرمایید حسن و قبح افعال را میفهمد همان عقلی است که حقیر گفتهام یا خیر
ایشان فقط دست بر روی ظلم به کودکان دست نمیگذارند، ایشان اسلام را به نقض حقوق انسانها هم متهم میکنند، آیا در آن موارد هم میفرمایید که نیکیها و بدیها ذاتی هستند و ایشان به درک عقلی از آن رسیدهاند؟ اگر چنین چیزی نمیگویید چطور وقتی که همراستای با شما صحبت کنند میفرمایید به خوبی و بدی ذاتی اشاره کردهاند و وقتی همصدای با شما نباشند در اشتباه هستند؟
ممکن است بفرمایید مطالبی را که همه بگویند نیکی یا بدی است ذاتی است و سایر موارد که اختلافی هست یا ذاتی نیست (به قول شما ثانویه است) و یا عقل ایشان بیمار است یا چیزی شبیه به این ... ولی این مطلب چندان هم قابل قبول نیست، شما تا کنون همگان را ندیدهاید، همگان در تمام زمانها را ندیدهاید، این فقط یک حدس است که همینطور باشد که فکر میکنید ... اینکه نظر خودمان را به همگان تعمیم دهیم معمولاً ناشی از این امر است که موضوع به نظرمان بدیهی میرسد، مثل کسانی که مطلبی به ذهنشان میرسد و میگویند حتماً هر شخص فهیمی نظرم را تأیید میکند، ولی موضوع اینجاست که در خیلی از مسائل اختلافی هم دو طرف به نظرشان میرسد که دارند مطلبی بدیهی را بیان میکنند ... واقعیت اینجاست که شبهات گاهی آنقدر سنگین است که خیلی از مسلمین هم تحت تأثیر القائات دشمنان حرف آنها را تکرار میکنند و از کارشناسان این سایت چنان بازخواست میکنند که گویا دارند بر علیه احکام اسلامی از بدیهیات انسانیت دفاع میکنند ... با این حال شما باز میفرمایید که حسن و قبح افعال ذاتی است؟
در واقع اگر نیکیها و بدیها ذاتی باشند کارشناسان اسلامی شرایط وخیمی را در پاسخگویی به چنان شبهاتی خواهند داشت، چون به نوعی پذیرفتهاند که معترضین به ایشان دارند از خوبیهای ذاتی دفاع و از بدیهای ذاتی برائت میجویند ...
از کجا میدانید که چه چیزی ثابت است و چه چیزی متغیر؟
با عقلی که حقیر هم قبولش دارم و آن را در هر زمان منطبق بر شرع میدانم؟ ... یا با عقلی که فلسفی است و به دنبال برهان و علت میگردد؟ ... و یا بر اساس عقلی که هر کسی بر اساس آن روی احساسات و تصوراتی که گمان میکند درست است تصمیم میگیرد؟ (فکر کنم عقلی که منظور شما در ابتدای این پستتان بود و فرمودید همه قبولش دارند همین عقل سوم باشد، ولی آیا واقعاً چنین عقلی خودش موجه است و حجیتی دارد؟)
با تشکر
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
منظور بنده از اینکه عرض کردم قادر به تفصیل مطلب نیستم ربطی به وقت نداشت،بلکه مربوط به اختلاف در روشها بود.
شاید در توضیحات حقیر در مورد عقل نقصانی است،این عقل همان عقل فطری و یا به تعبیر شهید مطهری وجدان است
آیه:"و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقواها"این عقل فطری و یا وجدان در هر انسانی وجود دارد سوای اینکه متشرع باشد
یا نباشد.گرایش این عقل به سوی خوبیها است و آنها را تشخیص می دهد،از بدیها گریزان و متنفر است و آن را تشخیص می دهد
این عقل فلسفی نیست قرانی است.
خب شما می فرمائید عقل طاهر،منظورتان همین عقل است؟
وقتی انسان ملزم به شرع شد این عقل رشد می یابد.
مثل اینکه بنده کلا نتوانسته ام مطلب را خوب بیان کنم،گرچه از ابتدای بحث چندین بار به این مطلب اشاره کرده ام
عقل کلیت خوبی و بدی را درک می کند اما در تشخیص مصادیق محتاج شرع است،لذا این گرامیان در تشخیص
اینکه چه چیز ظلم است و یا نیست دچار سوء تفاهم شده اند.
حقیر بسیار نادان هستم و به نسبت آنچه نمی دانم در جهل مرکب متأسفانه قرار دارم ولی آنقدر ابله نیستم که ذهنیات خودم را
به دیگران تعمیم دهم و آنچه می اندیشم را به کل عالم از صدر آن الی یوم القیامه تسری دهم،ضمن اینکه در حسن و قبح ذاتی و عقلی
امامیه ظاهرا متفق القولند.
بله همچنان معتقدم خوب در ذات خویش خوب است و بد در ذات خویش بد است.به نحو کلی و عرض کردم برای تشخیص مصداق نیازمند شرعیم.
با همان عقلی که کلام وحی می فرماید و. عقل فلسفی آن را تأیید می کند و همه ی انسانها به فطرت خویش آن را در می یابند.
منظورتان از عقلی که از روی احساس تصمیم می گیرد چیست؟
بنده چنین عقلی نمی شناسم یعنی اصولا وجود ندارد،البته عقل ممکن است اسیر احساس و هوای نفس شود:
"کم من عقل اسیر تحت هوی امیر"حضرت علی علیه السلام.
با تشکر
پ.ن
[="Franklin Gothic Medium"] حبیبه;815215 نوشت:
حبیبه;815215 نوشت:
حبیبه;815215 نوشت:
حبیبه;815215 نوشت:
حبیبه;815215 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
گرچه خیلی از بزرگواران مانند شما فکر میکنند ولی حقیر نمیتوانم درستی روش شما را درک کنم، در بحث علمی باید همه چیز روشن باشد، گزیدهگویی فقط باعث میشود طرف دیگر مطابق آنچه در ذهن خودش هست حرفهای ناگفتهی شما را حدس بزند و جایگزین نموده تا فاصلهها را پر نماید ... و چنین رویکردی نتیجهاش ایهام و خیلی وقتها سوء تفاهم خواهد بود ... مگر اینکه دو طرف بدانند که روی چه مسائلی توافق کامل دارند و بر همین اساس به مشترکات فقط در حدّ نیاز اشاره نمایند، وقتی ما اختلافاتمان روی مبانی و تعاریف است قاعدتاً به تفصیل نوشتن بیشتر موجه است تا به ایجاز نوشتن ... البته حقیر این رویکرد شما را به حساب سواد زیادتان میگذارم و اینکه روی علم حقیر بیش از آنچه که باید و شاید حساب باز کردهاید ...
بله منظور حقیر هم همین عقل است، لکن با شما موافق نیستم که معتقد هستید در طول بحث هم استنادتان به همین عقل باشد ... به زعم حقیر در مقام تعریف به این عقل رجوع نموده و در مقام نتیجهگیری به عقل دیگری رجوع مینمایید که به دو گروه دیگر عقلی که در پست قبل نام بردم شبیهتر است و اسیر علوم حصولی و گاهی هم احساسات برای نتیجهگیری است، حال آنکه در عقلی که خودتان هم در بالا تعریف نمودهاید علمی که بر روی آن تعقل میشود علمی است که خدا به انسان الهام کرده است «فألهمها فجورها و تقواها»، اگر پستهای پیشین حقیر را ببینید حقیر هم تکیهام بر روی همین معنا بوده است، اینکه تعقل کردن مانند پای وعظ حجت زمانه نشستن است، اینکه به همین صورت هم هست که خوب و بد این زمانه و این شرایط مطابق با شریعت این زمانه و خوب و بد زمانهی دیگر مطابق با شریعت زمانهی خودش درک میشود، اینکه میشود حتی حجت خدا از نظرها غایب باشد ولی همچنان هدایت باطنی انسانها را به عهده داشته باشند ... شما تعالیم امام زمانتان و پاسخهای ایشان به سؤالات مکتوم در قلبتان را از چه طریق دریافت میکنید؟ ... آیا این راه تناسبی با درکی که از تعقل کردن دارید دارد؟ ... بعید میدانم ارتباط قابل توجهی داشته باشد این معنای تعقل با آنچه در باب حسن و قبح ذاتی یا عقلی افعال رایج است که بیان نمایند ...
اینها ناشی از عدم وجود تفاهم دو طرفه است، شما معتقد هستید که تا کنون چندین بار این نظر را فرودهاید، حقیر هم معتقدم به همان تعداد بار جوابش را دادهام، اینکه درک کلیات در حدّ استناد کردن به تعاریف و در نتیجه بدیهی است، اصل بر تشخیص مصداقهاست اگر قرار است که روی خوبی و بدی ذاتی بحث داشته باشیم ... اینکه عدل را تعریف کنیم که آنچه که خوب است را عدل میگوییم و بعد بگوییم که همه درک میکنند که عدل خوب است این گزاره ارزش علمی ندارد و چیزی به معلومات کسی اضافه نمیکند و بدیهی هم هست و طبیعتاً همگان زیر بار آن میروند، ولی وارد در مصادیق که بشوید میبینید که میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است ...
مطابق با تعاریف فلاسفه عقل چیزی است که به کمک آن انسان میتواند از مصادیق جزئی به مفاهیم کلی دست یابد، از نظر ایشان کلیات بدون ذکر جزئيات مجمل است، درک کامل و تفصیلی کلیات بدون توجه به آن جزئیات ممکن نیست، اگر فقط کلیات بیان گردند شخص درکی کلی و مبهمی از قضیه خواهد داشت و در واقع بدون توجه به مصادیق جزئي از آن کلیات نمیتواند تمایل خاصی به آن مطلب یا به ضدّ آن داشته باشد، همانطور که خدایی که فلاسفه از طریق برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین اثبات میکنند یا گمان میکنند که اثبات کردهاند خدایی است که روی کاغذ است و سراغی از آن را در دلمان نمییابیم و نسبت به او نه احساس محبتی میکنیم و نه هیچ ارتباط دیگری بین خودمان و او سراغ مییابیم ... اگر شخص میتواند نسبت به تعریف عدالت و ظلم مدّ نظر شما عکسالعملی وجدانی نشان دهد شاید بخاطر مصادیقی است که در ذهنش از این عدل و ظلم جای گرفته است ... اگر او مثلاً برابری حقوق زن و مرد را امری درست بداند، هر نظامی که مطابق با این سیستم فکری خودش باشد را میگوید عادلانه است (چون در ذهنش جا گرفته است که عدالت چیزی است که به خوبیها بها داده و آنها را بر بدیها غالب میگرداند) و طبیعی هم هست که به سمت چنین سیستمی متمایل باشد ...
آیا شما معتقد هستید که انسان میتواند نسبت به مفاهیم مجمل هم تمایلاتی داشته باشد یا بار ارزشی برای آنها قائل شود؟ ... اگر بله لطفاً طوری که حقیر که از عوامالناس هستم و علم اندکی هم بیشتر ندارم توضیح دهید که چطور چنین چیزی ممکن است ... اصلاً بفرمایید عدالت در اذهان مردمی که داریم در موردشان صحبت میکنیم چه معنایی دارد که آن را خوب میشمارند و به صورت ذاتی و فطری و عقلی به سمت آن تمایل دارند؟
قصد جسارت نداشتم، نه شما را نادان خواندم و نه ابله، این کاری است که در علوم رایج بسیار انجام میشود، یک نفر یک موضوع را که به نظرش بدیهی میرسد را چنان میگوید که گویا نظر همگان هم باید همان باشد، در واقع وقتی به نظرش بدیهی میرسد طبیعی است که احتمال خلاف آن را ندهد و همین را کافی بداند که نتیجه بگیرد سایرین هم باید همین نظر را داشته باشند مگرنه لابد در اشتباه هستند، اگر احتمال خلاف آن را بدهد مطلب به نظرش بدیهی نرسیده است ... حال اگر شما اینطور نیستید: الحمد لله، ولی خیلیها اینطور هستند و حقیر در مناظرههای دینی هم زیاد دیدهام که مطلبی را که به نظر خودشان بدیهی است را مطرح کنند و هزار و یک مصداق خلاف در مقابلشان چیده میشود و به ایشان گفته میشود که «نظر شما در اثر تکرار در ذهن خودتان صورت بدیهی به خود گرفته است مگرنه آنچنان هم بدیهی و دقیق و کامل نیست» ... این مشکلات ناشی از اصالت دادن به علوم حصولی است ... و الله العالم
اینکه خوب در ذات خودش خوب باشد و بد در ذات خودش بد باشد آیا یک گزارهی غیربدیهی است که کسی در آن تردید داشته باشد یا پذیرفتن آن به عنوان درست بتواند مقدمهای برای نتیجهگیریهای بعد قرار بگیرد؟ مهم این است که نیکیها و بدیها اول سر جای خودشان قرار بگیرند و بعد به صورت مصداقی بگوییم که این دسته خوب و آن دسته بد هست یا خیر ... به زعم حقیر بدون توجه به مصداقها این مسأله ارزش علمی ندارد و بازی با الفاظ است ... برای مصادیق هم که میفرمایید نیازمند شرع هستیم و در نتیجه برداشت حقیر این است که کلاً حسن و قبح افعال را باید شریعت تعیین نماید، اگرچه عقل طاهر یا همان عقل فطری مدّ نظر شما هم به همان حکم خواهد داد ...
احتمالش خیلی زیاد است که حقیر قادر به درک کردن مطالب شما نیستم و این به ضعف حقیر بازمیگردد ... اما اگر میخواهید توضیحی بدهید که حقیر متوجه شوم لطفاً توضیح جدیدی بدهید، با توضیحات قبلی اگر قرار بود بفهمم تا کنون منظورتان را میفهمیدم ... شاید اگر بفرمایید که از نظر شما تصور مردم از کلیت عدل و ظلم چییست و چه چیزی است که بدیهی نیست ولی همگان قبولش دارند بهتر بتوانم به ذهنیت شما و سایر بزرگواران نزدیک شوم
عقلی که به جای علمی که خدا در قلب انسان انداخته باشد و به جای فطرت و به جای الهامات الهی بر روی دانستههای حصولی خودش و احساساتش تعقل کرده، به آن دانستههای حصولی و احساساتش اصالت داده و درست فرضشان کند و بر اساس آنها دست به نتیجهگیری زند، چنین عقلی را گفتم ... کسی که مطلبی به نظرش بدیهی برسد و آن را به همه چیز و همه کس تعمیم دهد گرفتار چنین تعقلی است (حقیر هم در باب مسائل دیگری شبیه این کار را میکنم و اگر این مطلب را برای آن مباحث صادق نمیدانم بخاطر این است که تکیهام بر علوم حصولی نیست و تجربه را ملاک نتیجهگیری نمیدانم) و به زعم حقیر تعقل فلسفی هم گرفتار همان است ... عقل فلاسفهی مسلمان شاید عقل قرآنی را تصدیق کند ولی عقل فلاسفهی خداناباور شاید چنین نکند ...
سرکار حبیبه، شاید جملهی قرمز رنگ در بالا را توضیح بفرمایید بشود تصورات و درکمان از مسأله به هم نزدیک شود، مگرنه اگر همان مطالب قبلی را با همان اجمال و ایجاز بیان بفرمایید فقط به آنچه که «از ابتدای بحث چندین بار به این مطلب اشاره کرده ام» یک بار دیگر نیز اشاره فرمودهاید و به تکرار مکرراتتان افزوده شده است، و حقیر ترجیح میدهم نادانی خودم را به شما تحمیل نکرده و وقتتان را تلف نکنم.
با تشکر،
یا علی علیهالسلام
سلام بر شما و رحمت خدا و برکاتش
من پست شما را چندین بار خواندم قسمتهایی از ان را که برایم سوال شده اینجا نقل قول می کنم
باز اگر موارد دیگری وجود داشت در پستهای بعدی نقل قول خواهم کرد
شما می فرمایید عقل حجت نیست و یقین اور نیست
پس برای من سوال شده چگونه شما بدون عقل به حقانیت دین اسلام و الله رسیدید ؟
باز هم همان سوال شما اگر اینقدر به عقل شک دارید چگونه یقین دارید که باورتان به اسلام و الله اشتباه نیست ؟
البته می دانم که عقل را دو نوع در نظر گرفته اید یکی عقل فلسفی و دیگری به قول شما عقل عبرت بین
به نظر من عقل عبرت بین امکان خطا و اشتباهش بیشتر از عقل فلسفی می باشد
چون عقل عبرت بین که شما ان را تعریف کرده اید تابع شرایط و نفسانیات ممکن است باشد
به نظر من کسانی در مرحله اول دعوت پیامبران را لبیک گفتند که زیر بار ظلم و ستم بودند
چون دین به انها وعده ازادی و رسیدن به زندگی بهتر را می داد امادگی بیشتری برای قبول دین داشتند
سلام دوست عزیز
ببینید اینکه ادم در مقابل درود فرستادن های دیگران بی احساس باشه به نظر من خوب نیست
اون چیزی که بده این هست که انسان احساس غرور و تکبر بهش دست بده
وگرنه بی احساس بودن چیز خوبی نیست
[="Franklin Gothic Medium"] **گلشن**;815278 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
عقل عبرتبین چگونه امکان خطا و اشتباه بیشتری دارد و تابع شرایط و نفسانیات قرار میگیرد؟
شما خدایی که ببینید را انکار میکنید؟ اگر خدایی را به یاد بیاورید که وقتی او را دیدید میدانید که این اولین بار نیست که او را دیدهاید و گویی از ابتدا و همیشه میشناختهاید و همیشه کنارتان بوده است و این شما بودهاید که مشغول روزمرگیها از او برکنار بودهاید، اگر او را دیدید و شناختید که خداست و شهادت دادید به حضورش و هیچ احتمال اشتباهی در آن تجربهی پررنگ و قوی نمیتوانستید بدهید، اگر دیدید که هیچ تجربهای در زندگیاتان تا کنون به قدرت این تجربه نبوده است و انکارش سادهتر از انکار وجود خودتان نیست، اگر دانستید که درست است و کمترین نکتهی ابهامی در آن نداشتید ... اگر این تجربه بارها و بارها تکرار شد ... اگر هر لحظه که به او توجه کردید او را آنجا یافتید که مراقب شماست ... باز هم به او شک خواهید کرد؟ اگر شک کردید همان شکّتان را بررسی کنید ... چه عواملی باعث ایجاد این شک شدهاند؟ آیا نفسم دوست دارد انکار کند تا بتواند راحت هر کاری که خواست را بکند یا حقیقتاً به دنبال حقیقت است؟ آیا آن شک میتواند اشکالی را به صورت واقعی وارد کند یا حداکثر صحبت از اما و اگرها میکند؟ در قرآن آمده که شیاطین و نفس انسان کارشان فقط وسوسه است، کارشان فقط وعده دادن است، ببینید اینطور است یا نه برای خودش قدرت و سلطنتی دارد و حرف درست و حسابی برای گفتن دارد ... ببینید که آیا اینطور هست که چیزی را میدانید و نفس میخواهد شما را به شک بیاندازد یا اینکه شکی دارید و نفس میخواهد شما را با روشنسازی و شفافسازی از اشتباه درتان بیاورد ... ببینید آیا نفس میتواند شما را به یقینی برساند یا فقط شما را در هر راهی مردد میکند؟ آیا شک میتواند روش زندگی باشد یا شما به ناچار باید راهی را برای خودتان در نظر گرفته و ولو با احتیاط به سمت جلو قدم بردارید؟
مشکل ما اینجاست که ما یک خودآگاه داریم و یک ناخودآگاه ... خودآگاه ما متأثر از ناخودآگاه ماست و این غیرقابل انکار است، ولی آن ناخودآگاه هم اگرچه ما به آن احاطه نداریم و در نتیجه نمیتوانیم کامل درکش کنیم یا فرمولبندیاش کرده و در قالب کلمات منطقی به صورت صغری و کبری منظمش نماییم، ولی میدانیم که هست و تا حدودی هم کارکردش را درک میکنیم و مهمتر از همه میدانیم که چه وقت با خودمان روراست هستیم و چه وقت نیستیم ... میدانیم که چه وقت داریم خودمان را گول میزنیم و توجیه میکنیم و چه وقت قلبمان نسبت به مسأله صاف است و بدون نیاز به توجه یا تأیید دیگران هم مطلب برای خودمان روشن است ...
سرکار گلشن ... در یکی از پستها نوشتید که شما هم به دنبال تعقل به عقل سلیم و به دور از نفسانیات هستید ... پس حقیر هم مطلب اضافهای بر آنچه که خودتان دنبالش هستید ندارم که بگویم ... فقط شاید این را اضافه کردهام که تعقل فلسفی یا در اصل تفکر منطقی نمیتواند انسان را به صورت قطعی که مو لای درزش نرود و احتمال وارد بودن هیچ شبههای در آینده را هم ندهد شما را به یقین نسبت به حقانیت هیچ مسیری برساند، چه اسلام و چه هر باور دیگری ... در نتیجه ظاهراً شما چارهی دیگری ندارید ... حداقلش این است که همان بحثهای منطقی را دنبال کنید و در ضمن آن باطن خودتان را رصد کنید که چه وقت دارید موضع خودتان را توجیه میکنید و چه وقت روی چیزی اصرار دارید که میدانید درست است ولی نمیخواهید کوتاه بیایید یا حوصلهی فکر کردن بیشتر ندارید و یک طرف را همینطوری میپذیرید و امثال آن ... اگر راهی بتواند انسان را به یقین برساند ظاهراً این راه باشد ... شما این کار را بکنید، ببینید آیا هنوز شک و تردید مانع شما از پذیرش هر حرفی میشود یا میتوانید درستی و غلط بودن استدلالها و اشکالات و شبهات را بدون درگیر شدن به آنها ببینید ... در روایت هم آمده که در آخرالزمان که حق در غبار فتنهها از نظرها دور میماند امر اهل بیت علیهمالسلام مانند خورشید در وسط آسمان آشکار است، شاید مشکل از اینجاست که همه سرشان پایین است و میخواهند از دنبال کردن سایهها روی این زمین ناهموار که سبب میشود تا سایهها اعوجاج یابند دارند به دنبال خط تابش خورشید بگردند حال آنکه میتوان سر را بالا گرفت و خورشید را وسط آسمان یافت ... مشکل گم شدن حق این است که راه را اشتباهی انتخاب کردهایم ... راه اثبات حقیقت را براهینی معرفی کردهایم که همیشه احتمال وجود خطا در آنها هست و اگر یک مسیر برای خودش براهینی داشته باشد سمتهای دیگری هم برای خودشان براهینی دارند که راه خودشان را توجیه میکند ... شما به ریشهی شکیات حمله کنید ... نفس توجیهگر خودتان را بشناسید و ببینید چه وقت مطلبی را که عقل سلیم تأیید میکند را بخاطر منافع و تمایلات خودش تلاش میکند تا با توجیهاتی رد نموده و چه وقت مطلبی را که عقل سلیم رد میکند را بخاطر منافع و تمایلات خودش تلاش میکند تا با توجیهاتی به شما بپذیراند و در نظرات منطقی و قابل قبول جلوه دهد ... آیا به نظر شما در حضور چنین نفسی و مهار نشدنش بحث بر روی جزئیات فایدهای دارد؟ یا هر کسی دست آخر همان چیزی را میپذیرد که از ابتدا هم دوست داشته همان را بپذیرد؟ آیا در غیاب چنین توجیهاتی شما به دانستن حقیقت نزدیکتر نیستید تا زمانی که توجه ندارید که آنچه خود میگویید یا دیگران برای شما میگویند چه مقدارش واقعاً دلیل است و چه مقدارش توجیهات منطقینماست؟ ... آیا راه بهتری را برای رسیدن به حقیقت سراغ دارید؟
این مثال آیتالله جوادیآملی هم شاید برای نزدیکتر کردن مسأله به ذهن کمک نماید که کسی که شحّ نفس ندارد و نفسش را پاک کرده است حق را چنان مییابد که کسی وارد یک کتابخانهای شده باشد که فقط از یک عنوان کتاب ولی به تعداد داشته باشد، چنین کسی هر کتابی را از هر طبقهی از هر قفسهی کتاب که بردارد همان یک کتاب را برداشته است، چنین کسی در هر مطلبی حق را مییابد، مهم نیست که عالم را متکثر ببینیم مهم این است که وحدت حق را تشخیص میدهد ... چنین کسی میتواند به یقینی برسد که هیچ احتمال خلافی در آن نرود ...
اهل بیت علیهمالسلام و انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام هم غیر این نمیکردند ... دعوت ایشان به باطن بود، مردم را از سرگرم نفسانیات شدن منع میکردند و به فطرت ارجاع میدادند ... افرادی هم که ایمان میآوردند میشدند کسانی که در قرآن از آنها تحت عنوان ربّانیون یاد شده است ... زهیر مخالف اهل بیت علیهمالسلام بود ولی در یک چشمبرهم زدن شد مدافع امام حسین علیهالسلام در کربلا و آنچنان جنگید و لحظهای شک به دلش راه نیافت ... اینها را بد برای ما تبیین کردهاند که ما فکر میکنیم ایشان از عوامالناس بودند و اگر اهل منطق بودند شاید کمی احتمال خلاف هم در درستی راه خودشان میدادند ... ماجرا چیز دیگری است ... اتفاقاً خود تبلیغ برای راههای منطقی است که راه رسیدن به حقیقت را بسته است و تردیدگرایی را به عنوان نهایت راه علم و معرفت ترویج داده و کارکرد علم را محدود در ابزارگرایی نموده است، مثل اینکه میگویند علمی به کار میآید که اثرش در ظاهر زندگی مشخص بوده و قابل اندازهگیری باشد ... به زعم حقیر کسی که اصالت را به فلسفه و تفکر منطقی بدهد نادانسته یصدّون عن سبیل الله شدهاند ... و ان شاء الله که اشتباه بکنم ...
کسانی که زیر بار ظلم بودند یک ویژگی بزرگ داشتهاند و آن اینکه زندگیاشان سخت بوده و نفسانیات به صورت حداقلی در زندگیاشان راه یافته بوده است و یا لااقل به زندگیاشان غالب نشده بوده است ... اما اینکه میفرمایید دین به آنها وعدهی زندگی بهتری را میداد قابل تأمل است، خیلی وقتها دین از ایشان انتظار جهادهای بسیار داشته است، کسانی که در شعب ابیطالب سه سال نهایت گرسنگی را تحمل میکردند کسانی بودند که قبل از آن در عین سختیهایی که داشتند دیگر اینقدر سختی را تحمل نمیکردند، دین به ایشان وعدهی آزادگی داد و اینکه شأن انسانی ایشان در نزد خدا بیش از آن چیزی است که در نزد ظالمان است و امثال آن، به ایشان وعدهی بهشت را هم میداد ولی چه کسی نسیهی آخرت را به نقد دنیا ترجیح میدهد جز اینکه ایمانی استوار داشته باشد که آن آخرت آمدنی است؟
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
سلام ...
صحبت سره همون چیزی هستش که قبلا براتوشن شرح دادم . دو تا حالت داریم .
حالت اول این هستش که : بیایم و اجازه بدیم مسائلی مانند غرور و خود خواهی و هوای نفس و ... وارد مغزمون بشند . اجازه پروسس داشته باشند و در نهایت بخواهیم کل اون مساله رو مورد تجزیه و تحلیل قرار بدیم .
حالت دوم این هستش که : بیایم و اجازه ندیم مسائلی مانند غرور و خودخواهی و هوای نفس و ... وارد مغزمون بشوند که بخواهند اجازه پروسس داشته باشند و یا نداشته باشند .
فرقش رو هم براتون توضیح دادم ...
یه زمانی هست که من میگم میخوام ستاره ها رو ببینم ... و اشکالی نداره که خورشید "هوی نفس" هم در درون آسمون باشه !!!
یه زمان دیگر هم هست که من میگم میخوام ستاره ها رو ببینم ... بنابراین اصلا نباید خورشید هوی نفسی وجود داشته باشه !!! باید به کلی فیلتر شده باشه تا ستاره ها قابل دیدن باشند ...
صحبت شما رو منم متوجه میشم ...
خیلی خوب هستش که انسان احساس داشته باشه ... اصلا خیلی خوب هستش که انسان هوی نفس داشته باشه ... ولی همه ما موقعی که میخوایم برنامه ریزی کلانی رو بکنیم ... با احساسات و عواطف و خشم و عصبانیت وهوی نفس و ... نمیشینیم محاسبات و تصمیم گیریهامون رو انجام بدیم . قرار هم نیست که ما بیایم و خورشید هوی نفس رو تا آخر عمرمون حذفش کنیم ... باید دوباره خورشید هوی نفس طلوع کنه ... تا من بتونم زندگی کنم ...
صحبت این هستش که من نوعی باید بتونم برای دیدن حقیقت و اینکه آیا ستاره ای در درون آسمان هست یا نیست ... بتونم مدت زمانی از تمامی این چیزها فاصله بگیرم ... تا بتونم به قطعیتی اینچنینی برسم یا نرسم .
خوب برخی از آدمها چون به این مساله میرسند که حقیقتی وجود داره و اون حقیقت ارزشمند تر از خورشید هوی نفس هست شاید ترجیح میدهند که خورشید هوی نفس رو تا آخر عمرشون فیلتر کنند ... بنابراین اگر اینچنین باشه ... من و شما با مغز و برداشت و ادراک کنونیمون نمیتونیم بگیم چرا اونها بی احساس بودند و بی احساس بودن چیزه بدی هست ...
در ضمن ...
خیلی وقت ها هست که من و شما داریم مثلا سبزی پاک میکنیم ... میبینیم که در درون بسته سبزی ها به میزان قابل توجهی سبزی وجود داره ... ولی مثلا بهش چیزی چسبیده که ازش خوشمون نمیاد ...
در چنین زمانهایی ... یا باید وقت زیادی بزاریم تا اون چیز رو ازش جدا کنیم ... یا اینکه باید بی خیال اون سبزی بشم ... و میدونم که خودت هم زمانهای زیادی بی خیال اون حجم از سبزی شدی .
[="Franklin Gothic Medium"] **گلشن**;815282 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
در کنار توضیحات سرکار مارینر حقیر هم مطلبی را اضافه میکنم ...
در دعای امام سجاد علیهالسلام هست که به خدا خطاب فرمودند که خدایا مرا محبوب زمین و آسمانت قرار بده «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي ... مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ» ... ولی در عین حال حضرت علی علیهالسلام جایی که مردم پشت سر ایشان فکر کنم در بازگشت از مسجد راه افتاده بودند ایشان را از این کار نهی کردند و فرمودند که این یکی از موقعیتهایی است که سبب عجب در انسان میشود ... اینکه کسی در کانون توجه باشد سبب عجب میشود و انسانی که از این تشویقها و شعارها خوشش بیاید با همان تشویقها و شعارها الکی باد میکند ... در هنرپیشگان و ورزشکارانی که با این تشویقها باد کردهاند نگاه کنید ببینید اگر مردم یک روز به ایشان توجه نکنند و به ایشان پشت کنند آیا باز هم کمر راست میکنند یا نابود میشوند ... مهم است که انسان از خودش ارزش داشته باشد و تمام ارزشش بخاطر توجه دیگران به او نباشد ... اولیاء خدا همیشه از اینکه در کانون توجهات دیگران باشند فراری بودهاند و مگر کسانی که به ضرورتی زیر بار این مسأله بروند الباقی هر کدام سرشان در کار خودشان بوده است، در عین حال که خدا هم قلبها را متوجه ایشان کرده است ... امثال امام خمینی که در کانون توجه بودند و مدام از این شعارها در حق ایشان بیان میشد کاملاً در معرض موقعیتهای عجب و ریا قرار داشتهاند ولی بعد اطرافیان ایشان چنین مواضعی را از ایشان میدیدهاند و خود همانها هم تعجب میکردهاند ...
در قضیهی تبعید مرحوم امام هم وقتی داشتند ایشان را شبانه از قم به تهران میآوردند خود امام تعریف کردهاند که آن زمان معروف بود که رژیم شاه اگر میخواست کسی را سربهنیست کند که هیچ اثری ازش پیدا نشود او را به دریاچهی نمک حوضسلطان میانداخت و زمانی که مرا به سمت تهران میبردند هم برای ترساندن من از جادهی اصلی جدا شدند و شبانه به سمت دریاچه رفتند و گمان کردم که میخواهند مرا بکشند، پس به درون خودم نگاه کردم که آیا ترسیدهام یا نه، دیدم که اثری از ترس نیست، و الله که از زمان کودکی جز از خدا نترسیدهام ...
کسانی که شحّ نفسشان را مغلوب گردانند و گرفتار در تلهی نفسانیات نباشند را خداوند هم وعده داده است که رستگار خواهند شد ... «مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ... و الله العالم
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
بسمه العلیم الحکیم
عرض سلام و احترام
تعریف بنده از عقل مورد استنادم روشن است:عقل فطری و وجدان
این عقل قادر به درک خوبیها و بدیها است"فالهمها فجورها و تقواها"
این عقل به الهام خداوندی به نفوس انسانی خیر و شر و بد و خوب را می شناساند و تعلیم می دهد و روشن می سازد
مخصوص مؤمنین و شیعیان نیست،از آنِ انسان است و یکی از ویژگیهای انسان است،البته بعضی مفسرین می گویند جن هم
آن را داراست چون مکلف است.
نتیجه:از آنجایی که همه ی نفوس بشری ملهم به این الهام الهی هستند قادرند مستقل از شرع، خوب و بد افعالشان را
درک کنند،مگر در مواردی که آن موارد را باید از شرع استفاده کنند مثل ربا
تبیین:هر کسی می داند که فرق است بین خوردن مال خودش و خوردن مال دیگری
ولی در مورد ربا تصور می کند این مال خودش است که با قرض دادن به مردم با شرایطی، و استفاده از سودش
دارد مالش را افزایش می دهد،مال مردم را نخورده مال خودش را زیاد کرده(اینجا شرع به او تفهیم می کند که
این نوع افزایش مال قبیح فلذا حرام است)
حالا شما بفرمائید که نتیجه دارای چه اشکالی است.
حال آنکه؟!!!!
مگر بنده از ابتدای بحث عرض کردم شیطان الهام کرده و یا وسوسه ی نفس اماره است و یا چیز دیگری گفتم؟
وقتی به آیه استناد می کنم یعنی خداوند بد و خوب را به انسان الهام فرموده است.
تکیه ی بنده هم روی همین معنا بوده و هست.
آنچه ما داریم راجع به آن بحث می کنیم تعقل نیست جناب!
تعقل به این معناست که شما از داشته هایتان برای رسیدن به آنچه صواب است بهره مند گردید،تعقل با تشخیص فرق دارد سخن ما تشخیص است
تعقل مرحله ای بسیار بالاتر و والاتر است،کسی که اهل تعقل باشد راه به خطا نمی رود،شما و ما و همه ی انسانهای دیگر اول خوب و بد را تشخیص
می دهیم،این می شود مرتبه ای از علم که همه هم دارند و به آن قوه تشخیص و به تعبیر قران "الهام فجور و تقوا" گفته می شود،تعقل یعنی این تشخیص
را رویش دقت نظر و تأمل کن و بکار بگیر،اینجاست که راهها از هم جدا می شود و علم اولیه در بعضی رشد می کند و تبدیل به عمل می شود و در بعضی
فقط در حد تشخیص و فهم می ماند.
مسائل بعدی که فرمودید در تعریف نفس ملهم به فجور و تقوا نمی گنجد فراتر از آن است.
شما دارید مسائل امامت را در این تعریف می گنجانید و این غلط است،برای درک اینکه شما پای درس حجت خدا نشسته اید
تعقل و ایمان و درکی لازم است که بعد از عمل به تشخیص عقل پدید می آید و این همان نقطه ی تفارق بین کسانی است
که به علمشان عمل می کنند و آنان که عمل نمی کنند،در واقع درک در محضر امام معصوم بودن، یک درک متعالی است نه ابتدایی
با علم و کتاب خواندن و این مسائل هم حاصل نمی شود(به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست)اینها که شما می فرمائید خیلی
فراتر از محل بحث ماست.
حال معلوم شد مشکل کجاست!
مشکل این است که شما الهام خیر و شر و این نوع عقل ابتدایی و وجدان و عقل فطری را با تعقل که مراتبی فراتر است مترادف و مساوی گرفته و
احکام و نتایج تعقل را بر آن اولی بار می کنید،لطفا بین اینها تفکیک قائل شوید.
خداوندی که می فرماید ما به همه ی انسانها قوه ی تشخیص خیر و شر را داده ایم:فالهمها فجورها و تقواها" و هم در سوره رعد"فهدیناه النجدین"
ما خیر و شر را به انسان نشان دادیم.
همان خدا می فرماید"اکثرهم لایعقلون"اکثر مردم اهل تعقل نیستند،پس جناب بین اینها فرق بسیاری وجود دارد.
بگذارید برای رفع شبهات آتی یک نکته را هم توضیح دهم،"نفس" در آیه ی "ونفس و ما سویها" نکره آمده و اشاره به
نفس خاصی نیست لذا نفوس کل بشر را شامل می شود،بنابراین تشخیص خوب و بد برای همه ی انسانها امکان
پذیر است چه دین دار و چه بی دین.
بنده بحث فلسفی نمی کنم این بحث کلامی و مستند به قران است.
بعضی مصادیق خوبی و بدی برای انسان قابل تشخیص است اما برای فهم بعضی دیگر نیاز به شرع داریم،مثالهایش را قبلا هم عرض کرده ام.
چرا ارزش علمی ندارد؟
خود شما چطور ثابت می کنید که خدایی که به آن ایمان دارید راستگوست؟
یا پیامبرتان معاذالله دروغ نمی گوید؟
شاید پیامبر برای دعوت به خدا مرتکب دروغ شود و خدا هم وی را تأیید کند(نعوذ بالله)
شما راستی دینتان را از کجا می فهمید؟ قبل از متدین شدنتان!
اگر قبح دروغ، ذاتی نباشد،اگر عقلی نباشد، قبل از اینکه شما ایمان بیاورید و خدایتان بگوید دروغ بد است
از کجا فهمیدید که دروغ بد است و خدا دروغ نمی گوید؟
از کجا فهمیدید پیامبران دروغ نمی گویند لذا دعوتشان حق است؟
از کجا فهمیدید خدا دروغ نمی گوید و معاد راست است و قصد خدا فقط ترساندن شما از مخالفتش نیست؟
چرا می پذیرید:"و من اصدق من الله قولا"ترجمه(چه کسی از خدا راستگوتر است)؟
می بینید چه ارزش علمی دارد؟
شما بدون حسن و قبح ذاتی و عقلی حتی قادر به اثبات حقانیت عقایدتان هم نیستید
چون برای پذیرش دینتان اول باید ثابت کنید که خدا دروغ نمی گوید،چطور ثابت می کنید؟
با حسن و قبح شرعی؟ هنوز که شرعی برای شما ثابت نشده تا به آن استناد کنید!
شما چطور حقانیت دینتان را برای یک آتئیسم و یا ندانم گرا اثبات می کنید؟
با حسن و قبح شرعی؟
آنها که شرع نمی شناسند!!!!
به خودتان هم نمی توانید ثابت کنید.
عرض کردم که این بحث فلسفی نیست،قرانی و کلامی است.
انسان بواسطه ی عقل فطریش یک نوع خودآگاهی و درک وجدانی نسبت به مسائل دارد،بگذارید یک مثال برای شما بزنم:
در جوامع بی دین هم شما انسانهایی را می بینید که به هم نوعانشان بی هیچ چشم داشتی کمک می کنند،از اخلاص
ثواب کمک به مردم و خدمت به خلق هم چیزی نمی دانند،امّا بالفطره تشخیص می دهند این کار خوب است و لذت بخش
حال شما می فرمائید این شخص باید مصادیقی از کمک کردن را دیده باشد تا خوبیش را درک کند؟
نه این یک نوع خودآگاهی است،از درون انسان می جوشد،حتی اگر نظائرش را ندیده باشید.
ضمن اینکه:
حالا که پای فلسفه را پیش کشیدید باید عرض کنم که برای درک کلیّات لازم نیست تمامی مصادیق آن را جزء به جزء و دانه به دانه
درک کرده باشید،شما تصوری از انسان بما هو انسان در ذهن دارید این یک درک کلی است اما آیا همه ی افراد انسان را دیده اید تا به این
درک برسید؟
شما درک کلی از مفهوم جنگل دارید تمام درختهای جنگل را دانه به دانه دیدید تا به درکی از جنگل رسیدید؟
شما یک دریا می بنید بعد هر جا کلمه ی دریا را بشنوید می توانید بفهمید دریا چیست،سوای اینکه کدام دریاست
چه خصوصیاتی دارد و در کجا واقع است،دیگر برای دیدن آن دریای خاص باید تشریف ببرید سراغ خودش.
بنابراین درک کلیات با درک بعض مصادیق آن کلی هم به دست می آید.
این کلام خداست که می فرماید ما خیر و شر را به انسان نشان دادیم نه بنده!
کودک نابالغی را فرض کنید که اسباب بازیش را به زور از او می گیرند،بدون بلوغ عقلی هم می داند کار بدی است
حتی وقتی خودش به زور اسباب بازی کسی را بگیرد می فهمد کار بدی کرده است و فرق می گذارد بین اینکه
کسی با خواهش اسباب بازیش را می گیرد و کسی که با قلدری اینکار را می کند،مصادیق ظلم را هم نمی شناسد
اما خوب و بد بعضی رفتارها را بدون آموزش اینکه چه کاری ظلم است و یا چه کارهایی مفهومش عدل است تشخیص می دهد
اصلا تربیت انسانها بر مبنای فهم خوبی و بدی و تشخیص آن است.
شما چطور بچه را تربیت می کنید؟
انسان بی دینی که اصول انسانی را در او می بینید که رعایت می شود بدون درکی از دین و شریعت
و امر و نهی خدا و باید و نبایدهای شرعی،غیر از این است که به تشخیص ابتدایی عقلش وقعی نهاده
و به حکم فطرتش عمل کرده است؟
در نقل قول قبل عرض کردم ابتدا به ساکن اینگونه نیست چون بچه ها حتی قبل از بلوغ عقلی و تجربه ی دیدن مصادیق ظلم و عدل قادر به تفکیک
خوب و بد بعضی رفتارها هستند.
و گیریم که اینطور باشد که شما می فرمائید چه چیزی را می خواهید ردّ کنید،سخن حق را که می فرماید فهم خوب و بد را به شما الهام کرده ایم؟
الان بنده باید بگویم خیر الهامی در کار نیست،آدمها خودشان مصادیق خوب و بد را دیدند بعد در یک تحلیل عقلی به مفهوم کلی خوب و بد رسیدند؟
و گرنه درکی از آن نداشتند؟ یا بگویم رفتند سراغ شرع و خوب و بد را فهمیدند؟
خب در اینصورت در جوامع بی دین انسانهای با اخلاق چطور با اخلاق شدند؟
مثل کمونیستها،در شوروی سابق هفتاد سال دور آن کشور به تعبیری دیوار آهنین کشیده شده بود و هیچ دینی حق تبلیغ نداشت
کسی حق تظاهر به مذهب نداشت،هیچ انسان با اخلاقی در این کشور نبود؟
اگر بود چطور با اخلاق شد؟
اصلا خوبی و بدی بر چه اساس تفسیر شد؟
شما که جسارتا خودتان الان دارید همین کار را می کنید!
بنده که هیچ،سایر دوستان هم هیچ،کل امامیه هم غلط می پندارد هیچ
کل بشر بی دین هم خوب و بد را تشخیص نمی دهد؟
هیچ انسانی قادر به درک خوبی وبدی نیست؟
خب شما این حکم را ظاهرا خیلی بدیهی می دانید و به همه ی این جمعیت عظیم تسری می دهید
بر چه مبنایی؟ مبانی خودتان؟
اصلا مبانی خودتان چیست؟
شما که اشعری نیستید!
پس با چه مخالفت می کنید؟
یعنی شما هم به ذاتی بودن خوب و بد قائلید.
بله مسلم است که مصداقها مهمند انسان که در فضای ذهنش زندگی نمی کند!
اختلاف ما سر این نیست که شما می فرمائید این مصادیق را شرع تعیین می کند،مخالفتی ندارم!
اختلاف سر این است که می فرمائید تنها راه تشخیص حسن و قبح افعال شرع است!
حقیر عرض می کنم خیر عقل در تشخیص بعضی مصادیق مستقل است و در بعضی نیست.
قبح ربا را عقل نمی تواند تشخیص دهد ولی قبح ظلم را می تواند حالا در این تشخیص بعضی مصادیقش را درک می کند که ظلم است
بعضی را نه،آن بعضی را که نمی تواند شرع برایش توضیح می دهد.
ظاهرا شما مایلید بحث را فلسفی کنید،ولی بنده مایلم با روش شما بحث کنم تا اختلاف در روش بحث به حداقل برسد
گرچه بعضی جاها ممکن است چنین امکانی نباشد.
چه کسی گفته بدیهی نیست؟
اصلا بدیهی یعنی چه؟
بدیهی یعنی احتیاج به استدلال ندارد.
خب وقتی استناد ما به آیات قرانی است و هر دو متشرع هستیم این کلام وحی"فالهمها ....."فصل الخطاب است احتیاج به استدلال ندارد!
خداوند فرمود ما به نفس انسان الهام کردیم،چه چیز را؟(در این بحث عرض می کنم وگرنه بدیهی عقلی تعریفش مشخص است)هم بنده و
هم جنابعالی،همین آیه را محور بحث قرار داده ایم.
فجور و تقوایش را؟
مصادیقش چیست؟
خیلی چیزها
بعضی از آنها را شما می فهمید
بعضی به اختلاف شرایع مختلف می شود
ولی اصول ثابتند:ظلم بد است!
دروغ بد است
عدل خوب است
راستی خوب است
اینها را یک بودیسم
یک آتئیسم
یک ندانم گرا
یک مسلمان
یک مسیحی و یک......می فهمند
نمی فهمند؟
شما می گوئید مصادیقش را دیده اند و فهمیده اند و تازه بعضی وقتها مصادیق ظلم و درک آنها از آن متفاوت می شود
خب بنده هم می گویم اصل بدی ظلم که تغییر نکرده،خود شخص ظالم می فهمد ظلمی که می کند بد است
اما منافعش اجازه نمی دهد به تشخیصش عمل کند این می شود علم بی عمل نه ناتوانی در تشخیص!
یا زهرا(س)
با تشکر
بسمه العزیز الکریم
تمام بحث ما سر همان عقل الهامی و فطری است،محل بحث همان عقل است.
و این عقل بدیهی است چون فصل مشترک همه ی انسانها است،در همین بحث، بنده ی خداباور
با ندانم گرا و آتیسم با علمای امامیه همگی، عقل فطری را قادر به تشخیص می دانیم این یعنی
همین عقل فطری که در آیات:"فالهمها فجورها و تقواها" و "فهدیناه النجدین" به آن اشاره شده
و با آیه ی شریفه ی :"فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها"تقویت می شود
حال شما می خواهید آن را غیر بدیهی و از نوع عقل احساسی(به زعم خودتان)تفسیر کنید
دلیلش را نمی فهمم.
با سلام و احترام
جناب سین یک اشکالی که شما دارید این است که هر کس با شما درمورد عقل صحبت میکند اول یک دوگانه قلب و مغز یا عقل فلسفی و غیر فلسفی، فرض میکنید
و طرف مقابلتان را به تعبیر بنده در جایگاه متهم قرار میدهید.
آن طور که بنده عقل از نگاه شما را متوجه شدم. به هر حال کار آخر به دست شخص شخیص شما خواهد بود. مثل آشپزی که دستور اشپزی بدهد و از قضا آش یا شور شود یا بی نمک! اینجا آشپز به خودش شک نمیکند به ایادی مستکبر زیر دستش شک میکند که از مسیر تعقل او فاصله گرفتند. ( این نوشته یک مقدار نمکی و نمکین شد به بزرگواریتان ببخشید)
قبلا نیز گفتم درباره حسن و قبح نیاز به تاپیکی مجزا و کارشناسی خبره و صبور داریم گاهی اوقات چندین و چند صفحه مینویسیم و می نویسیم بعد متوجه میشویم اصلا نمیدانستیم حسن و قبح ذاتی چه بوده است. ( شخص شما منظورم نیستکلا عرض کردم)
یک نکته داخل پرانتز ( نمیدانم منظورتان از داستان مولا علی علیه السلام کدام است.اما من یاد این داستان افتادم. استقبال مردم الانبار از امام که حرفی از مسجد نیست.
گاهی اوقات همین داستان را شبهه میکنند که چرا مردم دنبال مسئولین میدوند که این در کلام مولا نهی شده است. واقعیت این است که در قدیم الایام وقتی به جایی لشکر کشی انجام میگرفت، اهالی ساکن به تجربه و از ترس، به استقبال می رفتند و دنبال شاه میدویدند تا بندگی و تبعیت خود را از لشکر نشان دهند. الانبار نیز محل آذوقه بوده و زمانی که لشکر مولا امده است به استقبال امدند نه از روی محبت بلکه از سر حقارت و ترس تا مورد توجه قرار گیرند. در این داستان دهقان ها چنین کاری کردند که دارای ثروت و زمین و محصول بودند یا کشاورزانی ساده بودند.)
[="Tahoma"] و طاها;815359 نوشت:
و طاها;815359 نوشت:
و طاها;815359 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاها و رحمة الله و برکاته
بحث بر ذاتی بودن یا نبودن و عقلی بودن (با تعریف رایج از عقل) یا عقلی نبودن حسن و قبح افعال از این نظر مطرح شد که آیا اساساً از نظر اسلام در فرض سؤال پرسش اصلی تاپیک قابل طرح هست یا خیر ... اینکه در این مورد به نتیجهی درستی نرسیم یا نرسیدیم و در این باره چه کسی مقصر است و ایا اصلاً کسی مقصر هست یا نه مسائل حاشیهای آن است
منظورم آن داستان نبود برادر ولی جزئیات آن داستان را هم به صورت دقیق در خاطر ندارم
شما آن داستان را بگذارید کنار، به هر صورتی که باشد این مسأله مشخص است که برخی از موقعیتها انسان را در جایگاهی قرار میدهد که میتواند فریب خورده و مغرور شود و منیت در او زنده شود ... اگر مثالم نامناسب بوده است عذرخواهی میکنم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله و التماس دعا در این شبها و روزها
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"] حبیبه;815317 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار حبیبه و رحمة الله و برکاته،
حقیر معمولاً به تفصیل مینویسم و سعی میکنم بجز اصل نظراتم حواشی آن را هم تبیین کنم، این فرصت مغتنمی است برای یک منتقد که بتواند ایراداتی که در ذهن حقیر هست و خودم متوجهشان نشدهام را پیدا کرده و نشانم دهند، تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد، ولی دارم کمکم به این نتیجه میرسم که این تفصیلی نوشتن هم ماجرای همان سرکنگبین است که از قضا خیلی وقتها صفرا میافزاید ... وقتی این همه مینویسم و گاهی چند ساعت برای یک پست وقت میگذارم و بعد مطلبی را به حقیر نسبت میدهند که تناسبی به نظراتم ندارد و خودم قبلاً جوابش را دادهام وا میمانم بزرگوار ... و البته که در این امر خودم هم مقصر هستم ... وقتی مطلب زیاد باشد خواندن آن هم سرسری میشود و نمیشود انتظار داشت که مخاطب همانقدر وقت برای خواندن یک مطلب بگذارد که نوشتن آن زمان برده است ... حقیر هم دوست دارم مطلبی که در ذهن دارم را کوتاه بگویم و بگذرم، دیگر در خانه اگر کس است یک حرف برایش بس باشد ...
با اجازهی شما دیگر نقل قول بخشبهبخش نمیکنم و نظراتی که در پستهای پیش در این تاپیک و تاپیکهای دیگر در این زمینه داده بودم را به صورت موردی و نکتهوار خلاصه میکنم ... ان شاء الله این مطلب حسن ختام حضور حقیر در این تاپیک است،
۱. عقل در لسان دین ما چراغ قلب است
۲. عقل حجت باطنی خداست و حجت باطنی خدا اگر بخواهد همیشه و در همهحال همراستای با حجت ظاهری خدا باشد در این صورت اگر حجت ظاهری خدا معصوم باشد از هر چیزی که حجت ظاهری خدا معصوم است آن حجت باطنی هم باید معصوم باشد، اگر ما چیزی را عقل گرفتهایم که میدانیم معصوم نیست شاید هنوز نمیدانیم عقل چیست ... شاید ... و شاید هم میدانیم که عقل چیست ولی نقص عقل را تعبیر بر احتمال اشتباه و عدم عصمت ان کردهایم ... حال آنکه عقل اگر نتواند به جواب مسألهای برسد سکوت میکند و این هم حکم شرع است که از چیزی که نمیدانی تبعیت نکن و عقل هم همین را میگوید اگر ما واقعاً تابع عقل خود باشیم ... حتماً راه پیشنهادی اسلام برای مسلمین در برخورد با فتنهها را هم میدانید و حقیر دیگر وارد این مطلب نمیشوم ...
۳. عقلی که در قرآن و رایات از آن یاد شده است مدام انسان را تذکر میدهد و او را به عبرت گرفتن از گذشتگاه و از نشانههای خدا در آسمانها و زمین فرامیخواند و اینکه گروهی بگویند کار ما که مثلاً ریاضی است تعقل است و همه میدانند که ریاضی یکی از علوم عقلی است و در نتیجه قرآن دستور به خواندن ریاضیات داده است دارد فقط خودش و دیگران را فریب میدهد و همین کارش هم موافق عقل نیست که تعریف عقل را ندانسته وارد تفسیر این آیات و روایات میشود ...
۴. عقل در روایات ما مقابل جهل قرار گرفته است، آن هم جهلی که ریشهی هر شرّی است و بعید میدانم عالمی باشد که ریشهی بدبختیهای انسان را به جای نفس اماره و دنیاپرستی و شهوتپرستی ندانستن فلسفه و منطق بداند ... عقلی که در مقابل نفسانیات باشد در بحثهای معروف به عقلانیت امروزی جایش خالی است و بدتر اینکه به اسم عقل چنین تعقلی را نفی میکنند و میگویند چنین راهی هم هست ولی به درد همه نمیخورد و برخی جز با مطالب عقلی عالی ما راضی و قانع نمیشوند ... غافل از اینکه اگر همان عقل اصیل مورد توجه قرار میگرفت و نفس مهار میشد نیازی به این همه صغری و کبری چیدن هم نمیبود ...
۵. عقلی که چراغ قلب است باید نوری داشته باشد که قلب را روشن کند و نور قلب در روایات ما علمی است که خدا در قلب هر کسی که بخواهد میاندازد ... حال از یک طرف میدانیم که اهل بیت علیهمالسلام واسطهی فیض هستند، از یک طرف میدانیم که خداوند خودش فرموده است که فجور و تقوا را به همه الهام میکند، از یک طرف دیگر میدانیم که در هر زمانی گروهی هستند که خداوند در ذات عقول ایشان با ایشان سخن میگوید، از طرف دیگر میدانیم که عقل مانند یک درخت واحد است با شاخههای متکثر که به تعداد انسانها سر دارد که با بالغ شدن هر انسانی حجاب از عقلش برداشته میشود و او حسن و قبح افعال را درک میکند و بر روی یک پایهی درخت مانند قرار گرفتن حاکی از یک تبادل است، تبادل اطلاعات باشد یا هر چیز دیگر، گرچه از مطالبی که تازه گفته شد باید معلوم باشد که لااقل بخشی از این مطالب تبادل شده چه چیزهایی هستند ...
۶. عقلی که حجت باطنی خداست و در واقع به نوعی بر اساس الهامات الهی در ذات عقول انسانها کار میکند خیلی دور نیست از وحیی که پیامبران در عالم خارج دریافت کرده و به مخاطبان خود رساندهاند ... اگر خداوند فجور و تقوا را در یک شریعت مطابق با مصالح زمان و مکان و موقعیتهای خاص آن قومی که پیامبر به سوی ایشان مبعوث شده است بر آن پیامبر وحی نماید، طبیعتاً به همان افراد آن قوم که مخاطب آن پیامبر هستند هم میتواند عین همان فجور و تقوای مطابق با مصالح پیشتر بیان شده را الهام نماید و به این ترتیب ممکن است به ما و شما فجور و تقوایی را الهام نماید که به اقوام بدوی در دل جنگلهای بکر آمازون الهام نکرده باشد و به آنها مطلبی را الهام کند که به ما نکرده باشد ... حالا اینها مشترکات زیادی هم داشته باشند اهمیتی ندارد، چرا که فقط خبر از اشتراک در مصالح ایشان میدهد و نه اینکه لزوماً خبر از ذاتی بودن یک مطلب بدهد ...
۷. با این حساب حقیر قائل به این هستم که تنها کاری که ذاتاً خوب است و هیچ تبصرهبردار هم نیست بندگی کردن برای خداست و تنها کاری که ذاتاً کار بدی است و باز هم هیچ تبصرهبردار نیست طغیان در مقابل خدا و عصیان از فرامین اوست ... با این حساب مطابق با شریعتی که خودش منبعث از مصالح موقتی یا دائمی فردی یا جمعی یک قوم یا تمام اقوام تا قیام قیامت است مصادیق بندگی خداوند را میفهمیم و خوب و بد تازه از اینجاست که معنا پیدا میکند ... شما اعتراض میکنید که پس آنها که شریعت ندارند چه؟ حقیر هم میگویم که عقل طاهر که حجت باطنی خدا بر ایشان باشد را همگان دارند و اگر کسی عاقل و بالغ نباشد مکلف هم نیست که دیگر این مطلب را همه متفقالقول هستیم ... اما این عقل که حقیر ازش صحبت میکنم شأنی بسیار بالاتر از عقل فلسفی و امثال آن دارد و بر اساس براهین و صغری و کبریها عمل نمیکند ... اینکه اگر شرع (یا عقل سلیم که کفو آن هست) حکم به چیزی دهد اخلاق هم بر مبنای همان شکل میگیرد را هم پیشتر با جزئیاتش توضیح دادم ... در نتیجه با تعریف حقیر از عقل، خوب و بد و حسن و قبح افعال مبتنی بر شرع و عقل (به عقل سلیم) هست ولی ذاتی نیست مگر در همان دو استثناء ...
۸. حقیر نگفتم که فلاسفه اگر با تعقل خود به مفاهیمی کلی میرسند برای این کار باید تمام مصادیق را در نظر داشت، با تمام بیاطلاعیم از فلسفه تا این مقدار را میدانم، ولی همینکه هر مفهوم کلی برای اینکه بشود درکی درستی از آن داشت استوار بر حداقل چند مصداق میباشد و گرنه مفهومی انتزاعی محسوب خواهد شد مطلبی که گفته بودم را اثبات میکند ... اگر کسی بگوید ظلم را همه میدانند که بد است باید از او پرسید که آیا همه روی مصادیق ظلم متفقالقول هستند یا خیر، اگر ظلم تعریف شده است که چیزی است که از آن عمیقاً کراهت داشته باشیم، در این صورت دیگر اینکه همه از ظلم کراهت داشته باشند دلیل بر اینکه ظلم یک مطلب کاملاً یکسان در اذهان افراد است و با این وجود باز همگان روی آن توافق دارند نخواهد بود، بلکه این گزاره یک گزارهی بدیهی است، اینکه عدل خوب است و ظلم بد است مانند این خواهد بود که بگوییم خوب خوب است و بد هم بد است و این مانند این گزاره است که گلابی گلابی است، چنین گزارهی بدیهی در علوم تحت عنوان trivial مطرح میشود، یعنی گزارهای بدیهی که معرفتزا نیست و در نتیجه ارزش علمی ندارد
۹. آنها که استناد میکنند که همه میفهمند که این کار و آن کار بد است و این یعنی همه ذاتاً متوجه هستند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، باید بدانند که نه توافق مردم بر سر یک مطلب چیزی را ایجاباً اثبات میکند و نه مخالفت گروهی از مردم با یک چیز آن را نفی میکند ... مطابق آیات و روایات امکان دارد که قلوبی بیمار باشند و در قلبشان مرض و زیغی باشد و جای خوب و بد در نظرشان عوض شود و این بیماری با تبعیت از شریعت است که اصلاح میگردد ... اگر کسی بخواهد با آمار گرفتن از اینکه چند نفر فلان کار را خوب میدانند یا بد میدانند به جلو برود حقیر مدعی میشوم که بیشتر کسانی که چنین عقیدهای دارند با نتایجی که به دست میآورند در اعتقاداتشان سست خواهند شد و نتیجه برایشان حیرتآور خواهد بود ...
حقیر همچنان امیدوار هستم که روزی برسد که شیعه به این بلوغ برسد که مخالفت علمی را به پای مخالفت با علمای دین در کسوت عالم دین بودنشان نگذارد ... بنده اگر بخواهم محاسبات ریاضی شخص بزرگی مانند علامه حسنزاده را به چالش بکشم باید بتوانم با همان آزادی ایشان را نقد کنم که هر ریاضیدان دیگری را میشود نقد کرد و البته ایشان هم در جایگاه ریاضیدان بودنشان میتوانند از خود دفاع کنند، مگر اینکه ایشان به عنوان شخصی که به صداقت ایشان اطمینان داریم بفرمایند که این مطالب را از امام زمان علیهالسلام یاد گرفتهام و اینها که گفتم مفادّ حدیثی است که عیناً برایتان نقل میکنم ... مگرنه اینکه حقیر مطلبی بگویم و یک نفر بگوید تو اشعری هستید و یک نفر دیگر بگوید این کار تو شبیه اخباریگری است و آن دیگری نسبت مکتب تفکیک بدهد اینها بداخلاقی است ... حقیر در پستی از پستهای قبلی گفتم که این مطالب را از عالم شیعهای دارم که چندین سال پیش مطرحشان کردند، دیگر چه وجهی دارد که یک نفر بگوید از نظر تو کل امامیه غلط است؟ ولو اینکه این بیان ناشی از کاربرد صنعت اغراق برای ادبی شدن پستشان بیان شده باشد ... خیر حقیر اشعری نیستم و خدا بخواهد قصد دارم پیرو مکتب اهل بیت علیهمالسلام باشم ... اگر اعتراضی به بزرگواران دارم برای همین است که به زعم حقیر که ممکنالخطا هم هستم گاهی این بزرگواران هستند که آیات و روایات را مهجور رها کرده و به هر سویی شتافتهاند که دلشان خواسته است، حقیر آیات و روایات را برایشان ردیف میکنم و ایشان اقدام به برچسبگذاری حقیر و کسانی که از ایشان نقل میکنم میکنند ... بله این بزرگواران هم میگویند که ما هم نظریاتمان بر اساس آیات و روایات است ... بله دروغ نمیگویند ولی در اشتباه هستند ... فرق است میان کسی که محور را آیات و روایات میگذارد و روی آنها میاندیشد و آراء خود را به آنها عرضه میکند تا جایگاه درک خود از حقیقت را متوجه شود و کسی که محور را بر درک خودش و تفکر منطقی خودش که عنوان عقل هم به آن میدهد بگذارد و بعد تلاش کند تا آیات و روایات را به آن بخوراند (ولو با تأویل به رأی فلسفی خودشان) و البته از آیات و روایات هم ایدههایی در راستای تلاشهای ذهنی خودش بگیرد ... بیخود نیست که بزرگواران به خودشان اجازه میدهند با مصادرهی به مطلوب کردن مفهوم عقل به نفع عقل فلسفی بر اساس فهم فلسفی خودشان آیات و روایات را به راحتی تأویل به رأی نمایند و مطالبی از دین را انکار کنند که مورد اتفاق علمای بسیار بزرگ امامیه در طول تاریخ بوده است ... اهل بیت علیهمالسلام خودشان از چنان رویکردی منع نمودهاند و بعد امثال حقیر به مخالفت با امامیه متهم میشوم ... زمانی از مرحوم علامهی طباطبایی خواندم که ایشان فرمودند که مرحوم مجلسی بزرگ هستند ولی امام صادق علیهالسلام بزرگتر است و ما از روی نظرات علامه مجلسی رد میشوم تا امام صادق علیهالسلام باقی بماند، حقیر هم تابع نظر ایشان هستم، از روی تمام فلسفهی معروف به فلسفهی اسلامی که آن را چه از نظر منطقی و چه از نظر آیات و روایات غلط میدانم رد میشوم که امام صادق علیهالسلام بماند ... فقط در گذشته علما به کل یکدیگر را تخریب میکردند و حقیر میگویم که فقط با وجه علمی بزرگواران مخالفت دارم مگرنه منکر تقوا و ایمان و اعمال صالح ایشان نیستم ... اگر با این رویکرد رأی به مقابلهی حقیر با امامیه دادید و حقیر را در صف اشعریّون قرار دادید و هر کسی از ظنّ خودش حقیر را در صف یکی از مخالفان امامیه قرار داد حقیر حرفی برای گفتن ندارم ...
ان شاء الله در ادامهی بحث موفق باشید و با راهنماییهای شما و سایر دوستان آغازگر تاپیک هم به پاسخ سؤالشان دست پیدا کنند
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
برای من اهمیت دارد که نقطه ی اختلاف واضح و شفاف بشود.
چون شما ممکن است خیلی هم توضیح بدهید اما آخر کار هیچ کس متوجه نشود آیا واقعا نظر شما تفاوتی با نظر امامیه دارد ؟
یعنی ارزش نوشته ها آنجایی قدر و ارزشش افزون میشود که حرف جدیدی داشته باشد
اینکه بدانیم شما همان سخن امامیه را تفسیر و توضیح می دهید
یا دارید حرف جدیدی می زنید.
اینکه حس می کنیم حرف تازه ای می زنید به این خاطر است که تفسیر شما از سخن امامیه، تازه است و عمیق و تاثیر گذار.
یا تازگی این سخنان از این جهت است که با سخن امامیه اختلاف دارد.
به همین جهت باید بحث از دو جهت شفاف و روشن باشد. و به شخصه این کار را بدون کارشناس انجام نمی دهم
این نکته ای که گفتم تنها به سخنان شما محدود نمی شود خیلی از دوستان یا کارشناسان همین مشکلات را دارند.
در ضمن خیلی خیلی کیف کردم از مطالبتان
خیلی از این چیزهایی که می گویید حرف دل بنده نیز هست
بسمه العلیم
عرض سلام و احترام
در پناه حق متعال باشید.
سوال:
ایا می تواند مانند پیامبر اسلام قبل از بعثت حنیف باشد یعنی فقط خداپرست باشد و کار خوب بکند بدون آنکه به دین خاصی ملتزم باشد؟
پاسخ:
در پاسخ به این سوال توجه به چند نکته لازم است :
نخست آنکه آیین حنیف نیز یک دین است و برای خود مناسک و آدابی دارد، هرچند امروزه اطلاعات زیادی از آن باقی نمانده است. با این حال باید توجه کرد که انسان حتی بر اساس فطرت درونی خود و عقل منحرف نشده اش، می تواند دریابد که زندگی بایستی بر اساس رعایت خوبی ها و پرهیز از بدی ها باشد. همچنین اگر مقداری تاملات بیشتری داشته باشد، می تواند دریابد که خدایی وجود دارد و بایستی بر اساس فرمان او زیست. با این حال، عقل بیش از این ما را یاری نمی کند. عقل ما را تا به آستان دین می رساند و از آنجاست که ما به منطقه و مرحله جدیدی رسیده ایم.
اتفاقا یکی از کارکردهای مهم دین است که عقل انسان رشد دهد و بالنده کند. و با پیروی از آموزه های اسلامی، انسان خواهد یافت که چقدر مطابق با عقل و فطرت الهی است.
در هر صورت، خوب بودن و اعتقاد به خداوند، مطلوب است ولی کافی نیست. زیرا برای سعادت و رسیدن به کمال، بایستی فراتر از کلیات رفت و در عمل چنین زیست. برای چنین هدفی نیز، برنامه کاملی در اختیار داریم که بایستی از آن بهره ببریم.
هدف از ارسال پیامبران، نشان دادن راه سعادت و کمال به انسان هاست. سعادت و کمال انسان، از هر راهی به دست نمی آید بلکه نخست در گرو معرفت الله و سپس سعی در خدایی شدن و رنگ خدا گرفتن است. از این رو، کمال انسان در این است که به سوی خدا برود و حتی اگر بخواهد خویشتن حقیقی خویش را یابد، راهی جز خدایی شدن ندارد.
به این آیه قرآنی توجه کنید:
وَلَا تَكُونُوا۟ كَٱلَّذِينَ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمْ أَنفُسَهُمْ ۚ أُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْفَٰسِقُونَ (1)
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
بر اساس این ایه، انسان هایی که خدا را فراموش کنند، در واقع خویشتن را هم فراموش خواهند کرد. از این رو، خدایی شدن مهمترین هدف است و راهی جز آن نیست.
چگونه می توان از هدف خدا برای خلقت انسان بدون استفاده از پیامبران، با خبر شد؟ به عبارت دیگر، بنده هنگامی که از هدف خداوند برای خلقت جهان و انسان سخن می گویم، می توانم از آموزه های دینی استفاده کنم، یک فرد بی دین، از چه راهی می خواهد بفهمد که هدف خداوند چه بوده است؟
اگر ما برای فهم هدف خداوند راهی جز پیامبران نداشته باشیم، چگونه می توانیم بدون ایشان به هدف برسیم؟ بنابراین، نیاز به دین حتمی است.
1. حشر: 19
* برای مطالعه بیشتر به کتاب انتظار بشر از دین از آیت الله جوادی آملی مراجعه کنید.