جمع بندی آیا ارتداد اصحاب به معنای شکست دعوت اسلام نیست؟
تبهای اولیه
سلام. روایتی داریم که بعد از رحلت پیامبر، مردم مرتد شدند مگر تعدادی انگشت شمار. حالا سؤال اینجاست:
1.آیا این به معنای این نیست که اسلام در مرحلۀ اوّل شکست خورد، و پیروزی آن در زمان پیامبر ظاهری بوده است؟
2.آیا این امر مؤید این نخواهد بود که اعراب اسلام را از ترس جانشان قبول کرده بودند و نه از سر باور و اعتقاد؟
1.آیا این به معنای این نیست که اسلام در مرحلۀ اوّل شکست خورد، و پیروزی آن در زمان پیامبر ظاهری بوده است؟ 2.آیا این امر مؤید این نخواهد بود که اعراب اسلام را از ترس جانشان قبول کرده بودند و نه از سر باور و اعتقاد؟سلام. روایتی داریم که بعد از رحلت پیامبر، مردم مرتد شدند مگر تعدادی انگشت شمار. حالا سؤال اینجاست:
علیک سلام.
در پاسخ به این سوالات باید به یک نکته توجه داشت و آن معنای ارتداد است،توضیح اینکه:
در بعضی از روایات به این مطلب اشاره شده است:
«رَوَى الْكَشِّیُ عَنِ الْبَاقِرِ ع أَنَّهُ قَالَ ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلاثَةَ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ؛[۱] امام باقر(ع) می فرمایند همه مردم مرتد شدند جز سه نفر، سلمان و ابوذر و مقداد»
اما نکته ای که باید بدان توجه کرد، این است که معنای لغوی ارتداد با معنای اصطلاحی آن را خلط نکنیم. همین مضمون در روایت دیگری با تعبیر ذهبوا (رفتند) آمده است:
از حمران بن اعین كه بامام باقر علیه السّلام گفتم: قربانت چه كم هستیم ما، اگر بر سر خوراك گوسفندى فراهم شویم آن را تمامى نخوریم، فرمود: عجبتر از این بتو باز نگویم: همه مهاجر و انصار رفتند جز (و با دست به سه اشاره كرد) من گفتم: قربانت حال عمار چونست؟ فرمود: خدا عمار را ابو یقظان را رحمت كند، بیعت كرد و شهید شد، با خود گفتم: چیزى از شهادت بهتر نیست، بمن نگریست و فرمود: شاید او را چون آن سه دانى، هیهات، هیهات.[۲]
در قرآن نیز می بینیم که همین کلمه ارتداد برای معنایی در مورد حضرت موسی (ع) آمده است:
«قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً؛[قصص/۶۴] (موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مى خواستیم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى كه پى جویى مى كردند.»
بنابراین معنای ارتداد، بازگشتن است. اگر این بازگشتن از اصل دین باشد، همان ارتدادی می شود که امروزه به اذهان متبادر است و احکام خاص خود را دارد، اما این ارتداد محل بحث، بازگشتن از عهد و پیمانی بوده که در غدیر خم و نظیر آن در مورد ولایت حضرت علی (ع) بسته بودند.
همه پذیرفته بودند که حضرت علی(ع) جانشین پیامبر(ص) است و او را بر خودشان اولی دانسته بودند، اما در صحنه عمل به پیمان خویش پشت کردند و در این امتحان الهی مردود شدند.
پی نوشتها:
[۱]. بحار الأنوار ، ج۶۴، ص: ۱۶۵.
[۲]. بحار الأنوار ، ج۶۴، ص: ۱۶۴.
«رَوَى الْكَشِّیُعَنِ الْبَاقِرِ ع أَنَّهُ قَالَ ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلاثَةَ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ؛[۱] امام باقر(ع) می فرمایند همه مردم مرتد شدند جز سه نفر، سلمان و ابوذر و مقداد»در بعضی از روایات به این مطلب اشاره شده است:
با اجازه یک نکته دیگر هم در این روایت خوابیده است
به واژه ای که باید دقت شود الناس است
به آیه زیر دقت کیند::
الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ [٣:١٧٣]
همان کسانی که مردمِ [منافق و عوامل نفوذی دشمن] به آنان گفتند: لشکری انبوه از مردم [مکه] برای جنگ با شما گرد آمده اند، از آنان بترسید. ولی [این تهدید] بر ایمانشان افزود، و گفتند: خدا ما را بس است، و او نیکو وکیل و [نیکو کارگزاری] است.
﴿١٧٣﴾ آل عمران
این جا ناس به معنای الناس :یعنی مردم نیست زیرا اصلا معنی اشتباه می شود مگه میشه ناس به ناس بگند ؟؟
به آیه زیر دقت کیند:: الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ [٣:١٧٣] این جا ناس به معنای الناس :یعنی مردم نیست زیرا اصلا معنی اشتباه می شود مگه میشه ناس به ناس بگند ؟؟
با اجازه یک نکته دیگر هم در این روایت خوابیده است
به واژه ای که باید دقت شود الناس است
همان کسانی که مردمِ [منافق و عوامل نفوذی دشمن] به آنان گفتند: لشکری انبوه از مردم [مکه] برای جنگ با شما گرد آمده اند، از آنان بترسید. ولی [این تهدید] بر ایمانشان افزود، و گفتند: خدا ما را بس است، و او نیکو وکیل و [نیکو کارگزاری] است.
﴿١٧٣﴾ آل عمران
با عرض سلام و ادب
متأسفانه متوجه ارتباط مطلب شما با موضوع بحث نشده ام.
متأسفانه متوجه ارتباط مطلب شما با موضوع بحث نشده ام.با عرض سلام و ادب
سلام علیکم و عرض ادب
اهل سنت این حدیث را علیه شیعه مطرح می کنند که صحابه مرتد شدند همگی از دید شیعیان !!
ولی استاد باید توجه داشت که این جا منظور از ناس آیا همه مردم هستند یا عده ای و گروه خاصی که بی شک اگر به معنی ظاهری نگاه کنیم همه اصحاب نمی باشد بلکه منظور در یک گروه خاص بوده است که آیه ای که زده شد هم موید این مطلب حقیر است زیرا حضرت عمار از کسانی است که در منابع اهل سنت هم آمده است که بهشت مشتاق اوست اگر بگیم که حضرت عمار هم به معنای ظاهری مرتد شدند که ...
پس نتیجه این شد که ::باید گفت عده ای خاص چنین بوده اند نه مه
استاد اگه مطالبم اشتباه است لطفا تصحیح کنید :hamdel:
سلام علیکم و عرض ادب ولی استاد باید توجه داشت که این جا منظور از ناس آیا همه مردم هستند یا عده ای و گروه خاصی که بی شک اگر به معنی ظاهری نگاه کنیم همه اصحاب نمی باشد بلکه منظور در یک گروه خاص بوده است که آیه ای که زده شد هم موید این مطلب حقیر است زیرا حضرت عمار از کسانی است که در منابع اهل سنت هم آمده است که بهشت مشتاق اوست اگر بگیم که حضرت عمار هم به معنای ظاهری مرتد شدند که ... پس نتیجه این شد که ::باید گفت عده ای خاص چنین بوده اند نه مه استاد اگه مطالبم اشتباه است لطفا تصحیح کنید
اهل سنت این حدیث را علیه شیعه مطرح می کنند که صحابه مرتد شدند همگی از دید شیعیان !!
با عرض سلام و ادب
با توجه به معنای ارتداد که عرض شد،تقریباً جایی برای طرح اشکالات بعدی نیست.چون ارتداد در اینجا به معنای برگشتن از دین نیست.
با عرض سلام و ادب
با توجه به معنای ارتداد که عرض شد،تقریباً جایی برای طرح اشکالات بعدی نیست.چون ارتداد در اینجا به معنای برگشتن از دین نیست.
بنابراین معنای ارتداد، بازگشتن است. اگر این بازگشتن از اصل دین باشد، همان ارتدادی می شود که امروزه به اذهان متبادر است و احکام خاص خود را دارد، اما این ارتداد محل بحث، بازگشتن از عهد و پیمانی بوده که در غدیر خم و نظیر آن در مورد ولایت حضرت علی (ع) بسته بودند.همه پذیرفته بودند که حضرت علی(ع) جانشین پیامبر(ص) است و او را بر خودشان اولی دانسته بودند، اما در صحنه عمل به پیمان خویش پشت کردند و در این امتحان الهی مردود شدند.
سلام
اتفاقا اگر ارتداد را به معنای پیمان شکنی غدیر باشد باز هم محل اشکال است.مگر این دوازده نفر نزد حضرت علی نرفتند و ایشان از آنها سلب تکلیف نکردند:
سلمان فارسی_ابوذر غفاری_خالد بن سعید بن عاص_مقداد اسود_عمار یاسر_بریده اسلمی_ابو الهیثم تیهان_سهل بن حنیف_عثمان بن حنیف_خزیمه بن ثابت_ابی بن کعب_ابوایوب انصاری
از حمران بن اعین كه بامام باقر علیه السّلام گفتم: قربانت چه كم هستیم ما، اگر بر سر خوراك گوسفندى فراهم شویم آن را تمامى نخوریم، فرمود: عجبتر از این بتو باز نگویم: همه مهاجر و انصار رفتند جز (و با دست به سه اشاره كرد) من گفتم: قربانت حال عمار چونست؟ فرمود: خدا عمار را ابو یقظان را رحمت كند، بیعت كرد و شهید شد، با خود گفتم: چیزى از شهادت بهتر نیست، بمن نگریست و فرمود: شاید او را چون آن سه دانى، هیهات، هیهات
هیهات به چی؟؟؟؟؟؟
اگر قرار بر ارتداد باشد عاشورا که از غدیر بالاتر است.
سلام عليكم
با تشكر از استاد گرامي عمار شيعه، همان طور كه حضرت عالي فرموديد و صحيح هم بود در اينجا ناس به معناي گروهي خاص است و نه همه مردم و اين مطلب به قرائن مشخص است قرينه ايات را حضرت عالي اورديد و روايت را هم حقير مي اورم
محمد بن إسماعيل ، قال حدثني الفصل بن شاذان ، عن ابن أبي عمير عن إبراهيم بن عبد الحميد ، عن أبي بصير ، قال : قلت لأبي عبد الله ارتد الناس الا ثلاثة أبو ذر وسلمان والمقداد قال : فقال أبو عبد الله عليه السلام : فأين أبو ساسان وأبو عمرة الأنصاري ؟
«ابو بصير» به امام صادق عليه السلام عرض کرد که پس از پيامبر صلي الله عليه و آله همه مردم مرتد شدند مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد. امام در پاسخ او فرمود: پس ابوساسان و ابوعمرة انصاري کجایند ؟ (يعني پس چرا اين دونفر را جا انداختي، پس مشخص است به جز اين سه نفر ديگر افراد هاي بسياري ديگر نيز مي باشند كه امام براي رديه زدن بر معناي ظاهري ان نام دونفر را اوردند كه منظرو چيزه ديگري هست كه اگر ما قائل باشيم همه مرتد شدن چز اين سه نفر پس ابوساسان و انصاري را چرا نام نبردي؟ لذا اينها حاكي بر اين است منظور چيزه ديگري هست)
رجال کشي، ص 7، ح 14
بحار الانوار، ج 23، ص 352.
اینجا ناس به معنی گروه است و آن گروه هم کسانی که در سقیفه بودند را شامل می شود
.آیا این به معنای این نیست که اسلام در مرحلۀ اوّل شکست خورد، و پیروزی آن در زمان پیامبر ظاهری بوده است؟
سلام عليكم
با تشكر
اگر وظيفه پيغمبر تبيين شود پاسخ به اين سوال هم شفاف خواهد شد لذا انجه وظيفه پيغمبر هست تبليغ بوده انما عليك البلاغ و پيروي در تشريع خواست مردم لذا چه كافر بشوند چه مسلمان تاثيري در انجام ماموريت رسول الله ص ندارد
كما اينكه نوح علي نبيينا 950 نبوت داشتند در اخر هم وما امن معه الا قليل عده كمي به او ايمان اوردند زيرا انبيا الله مامور به انجام وظيفه هستند و نه نتيجه انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا
2.آیا این امر مؤید این نخواهد بود که اعراب اسلام را از ترس جانشان قبول کرده بودند و نه از سر باور و اعتقاد؟
اسلام بر دلها حكومت مي كند و نه اينكه با زور شمشير حمل شود پيامبر در 13 سال مكه فقط تبليغ كرد و نه زوري بود و نه شمشيري تا اسلام اوردن انها به اجبار باشد ان طلقا هم كه اسلام اوردند به زور نبود نخواستند جزيه دهند لذا تقيه كردند
اما قرينه ديگر ما بر اينكه فقط ان سه نفر مسلمان نشدند روايت صحيحه اهل بيت از امام صادق ع هست كه فرمودند:
روى الصدوق في كتابه الخصال (ص640، ح 15) قال:
حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه قال: حدثنا علي ابن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله (ع) قال: كـان أصحاب رسول الله صلى الله عليه و اله وسلم- اثنی عشـر ألفاً.ثمانية آلآف من المدينـــة وألفـان من مكـة وألفان من الطلـقاء.لمْ يُرَ فيهم قدَري ولا مرجيء ولا حروري ولا معتزلی ولا صاحب رأی كـانــوا يبكون الليـــل مع النهــار
امام صادق مي فرمايد اصحاب رسول الله عليه السلام 12 هزار نفر بودند هشت هزار نفرشان از مدينه و دو هزار نفر از مكه و دو هزار نفر از طلقاء (يعني آزاد شدگان بعد فتح مكه)و در ميان آنها نه قدري بودونه مرجئي ونه حروري ونه معتزلي ونه صاحب راي بلكه روز شب از ترس خداوند گريان بودند
در نتيجه اگر 3 نفر مسلمان ماندند و همه كافر شدند پس اين 12 هزار نفر از كجا امدند؟
علیک سلام.
در پاسخ به این سوالات باید به یک نکته توجه داشت و آن معنای ارتداد است،توضیح اینکه:
در بعضی از روایات به این مطلب اشاره شده است:
«رَوَى الْكَشِّیُ عَنِ الْبَاقِرِ ع أَنَّهُ قَالَ ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلاثَةَ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ؛[۱] امام باقر(ع) می فرمایند همه مردم مرتد شدند جز سه نفر، سلمان و ابوذر و مقداد»
اما نکته ای که باید بدان توجه کرد، این است که معنای لغوی ارتداد با معنای اصطلاحی آن را خلط نکنیم. همین مضمون در روایت دیگری با تعبیر ذهبوا (رفتند) آمده است:
از حمران بن اعین كه بامام باقر علیه السّلام گفتم: قربانت چه كم هستیم ما، اگر بر سر خوراك گوسفندى فراهم شویم آن را تمامى نخوریم، فرمود: عجبتر از این بتو باز نگویم: همه مهاجر و انصار رفتند جز (و با دست به سه اشاره كرد) من گفتم: قربانت حال عمار چونست؟ فرمود: خدا عمار را ابو یقظان را رحمت كند، بیعت كرد و شهید شد، با خود گفتم: چیزى از شهادت بهتر نیست، بمن نگریست و فرمود: شاید او را چون آن سه دانى، هیهات، هیهات.[۲]در قرآن نیز می بینیم که همین کلمه ارتداد برای معنایی در مورد حضرت موسی (ع) آمده است:
«قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً؛[قصص/۶۴] (موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مى خواستیم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى كه پى جویى مى كردند.»بنابراین معنای ارتداد، بازگشتن است. اگر این بازگشتن از اصل دین باشد، همان ارتدادی می شود که امروزه به اذهان متبادر است و احکام خاص خود را دارد، اما این ارتداد محل بحث، بازگشتن از عهد و پیمانی بوده که در غدیر خم و نظیر آن در مورد ولایت حضرت علی (ع) بسته بودند.
همه پذیرفته بودند که حضرت علی(ع) جانشین پیامبر(ص) است و او را بر خودشان اولی دانسته بودند، اما در صحنه عمل به پیمان خویش پشت کردند و در این امتحان الهی مردود شدند.
پی نوشتها:
[۱]. بحار الأنوار ، ج۶۴، ص: ۱۶۵.
[۲]. بحار الأنوار ، ج۶۴، ص: ۱۶۴.
با سلام. پاسخ شما در مورد روایات مربوطه در اسناد شیعی قابل قبول است. ولی اسناد اهل سنت که چنین امری را بر نمی تابند. در آن منابع هم می بینیم که حتی خود پیامبر نیز پیشگویی می کنند که در قیامت گروهی از اصحابشان به جهنم می روند و به ایشان گفته می شود: «آنان از وقتي كه تو از آنها جدا شدي مرتدّ شدند» خب این را که در منابع سنی نمی توان به معنای رویگردانی از ولایت حضرت علی و پیمان غدیر، دانست. در این مورد چه توضیحی می دهید؟
ر منابع سنی نمی توان به معنای رویگردانی از ولایت حضرت علی و پیمان غدیر، دانست
بخش اولتان مربوط مي شود به حديث حوض به انجا رجوع كنيد
اما بخش دومتان كه فرموديد كفر انها را از منابع اهل سنت به خاطر عدم پذيرش ولايت مولا نمي توان يافت بايد پاسخ بگويم خير اينگونه نيست اتفاقا در مصادر معتبر انها امده است كه علت كفر انها به خاطر عدم پذيرش مولا علي ع است
ابن مردويه اصفهانى مىنويسد:
عن أبي هارون العبدي، قال: كنت أرى رأي الخوارج لا رأي لي غيره، حتى جلست إلى أبي سعيد الخدري فسمعته يقول: أمر الناس بخمس فعملوا بأربع وتركوا واحدة، فقال له رجل: يا أبا سعيد، ما هذه الأربع التي عملوا بها؟ قال: الصلاة، والزكاة، والحج، والصوم - صوم شهر رمضان - قال: فما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية علي بن أبي طالب. قال: وإنها مفترضة معهن؟ قال: نعم. قال: فقد كفر الناس ! ! قال: فما ذنبي!
ابوهارون عبدى مىگويد: من عقيدهاى غير از اعتقادات خوارج نداشتم، تا آنكه در مجلس ابو سعيد خدرى نشسته بودم و از او شنيدم كه مىگفت: مردم به پنج امر سفارش شدند كه به چهار برنامه عمل كردند؛ ولى يكى را كنار زدند، شخصى پرسيد: آنچه بدان عمل كردند چه بود؟ گفت: نماز، زكات، حج، روزه، پرسيد: پس آنچه بدان عمل نكردند چه بود؟ گفت: ولايت و رهبرى على بن ابى طالب، پرسيد: مگر اين هم مانند آن چهار واجب ديگر بر مردم واجب بود؟ گفت: آرى، آن مرد گفت: پس در اين صورت كافر شدند، ابو سعيد گفت: گناه من چيست؟
خطط الشام، ج5، ص251 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص256 ـ مناقب علي بن أبي طالب لإبن مردويه الأصفهاني، ص72
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ [المائده، ۶۷]
در خطابهی غدیر آمده است:
[=nassim-regular] لِاَنَّهُ قَدْ اَعْلَمَنى اَنّى اِنْ لَمْ اُبَلِّغْ ما اَنْزَلَ اِلَىَّ فى حَقِّ عَلِىٍّ فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَ قَدْ ضَمِنَ لى - تَبارَكَ وَ تَعالَى - الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ، وَ هُوَ اللَّهُ الْكافِى الْكَریمُ. فَاَوْحى اِلَىَّ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ ، یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ فى عَلِىٍّ یَعْنى فِى الْخِلَافَةِ لِعَلِىّ بْنِ اَبى طالِبٍ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ... [=nassim-regular]وَ سَاَلْتُ جَبْرَئیلَ اَنْ یَسْتَعْفِىَ لِىَ السَّلامَ عَنْ تَبْلیغِ ذالِكَ اِلَیْكُمْ - اَیُّهَا النّاسُ - لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَ كَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَ اِدْغالِ اللّائِمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْاِسْلامِ، الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ: بِاَنَّهُمْ یَقُولُونَ بِاَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فى قُلُوبِهِمْ ، وَ یَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ[=nassim-regular]
اکثر مردمی که مخاطب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودهاند منافق (کافر باطنی) بودهاند که خداوند به رسولش وعدهی حفظ شدن از دست مردمان را میدهد ...
همچنین:
إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ / اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّـهِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ / ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ [المنافقون، ۱-۳]
که در تفسیر آن آمده است:
البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص: ۳۸۴ و ۳۸۵
محمد بن يعقوب: عن علي بن محمد، عن بعض أصحابنا، عن ابن محبوب، عن محمد بن الفضيل، عن أبي الحسن الماضي (عليه السلام)- في حديث- قال: قلت: ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا؟ قال: «إن الله تبارك و تعالى سمى من لم يتبع رسوله في ولاية وصيه منافقين، و جعل من جحد وصيه و إمامته كمن جحد محمدا و أنزل بذلك قرآنا، فقال: يا محمد إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ بولاية وصيك قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ بولاية علي لَكاذِبُونَ* اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ و السبيل هو الوصي إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ* ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا برسالتك و كَفَرُوا بولاية وصيك فَطُبِعَ الله عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ». قلت: ما معنى لا يفقهون؟ قال: «يقول: لا يعقلون بنبوتك». [قلت]: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ؟ قال: «و إذا قيل لهم ارجعوا إلى ولاية علي، يستغفر لكم النبي من ذنوبكم لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ قال الله وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ عن ولاية علي وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ عليه، ثم عطف القول من الله بمعرفته بهم فقال: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ «1» يقول: الظالمين لوصيك»
اما با شهادت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ایشان از همان ایمان ظاهری هم بازگشتند و کفر باطنی ایشان آشکار گردید، چه آنکه در زیارت جامعهی کبیره هم داریم:
وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ
و وصف بیرون شدن ایشان از ایمان به سمت طغیان اینطور در قرآن بیان شده است:
... وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ [البقرة، ۲۵۷]
کسانی که ولایت طاغوت را پذیرفته باشند صرفاً اینطور نیست که از عهد غدیر در عمل برگشته باشند، آنهایی که زیر بار ولایت طاغوت بروند از اسلام خارج شدهاند:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَـٰؤُلَاءِ أَهْدَىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا [النساء، ۵۱]
کسانی که بهره و نصیبی از کتاب داشتهاند کسانی هستند که گفتند حسبنا کتاب الله، قرآن را گرفتند و عترت را که مبیّن قرآن هستند وانهادند، پس نصیبشان متوقف بر محکمات کتاب شد و باز هم بهرهاشان کمتر شد وقتی در متشابهات به دنبال فتنه رفتند. در کتاب سلیم امیرمؤمنان علیهالسلام در پیامی به معاویه به آیهی فوق اشاره فرمودهاند:
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: ۷۷۰ و ۷۷۱
وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَوْ تَرَحَّمْتُ عَلَيْكَ وَ عَلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ مَا كَانَ تَرَحُّمِي عَلَيْكُمْ وَ اسْتِغْفَارِي لَكُمْ لِيُحِقَّ بَاطِلًا بَلْ يَجْعَلُ اللَّهُ تَرَحُّمِي عَلَيْكُمْ وَ اسْتِغْفَارِي لَكُمْ لَعْنَةً وَ عَذَاباً «228» وَ مَا أَنْتَ وَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ بِأَحْقَرَ جُرْماً «229» وَ لَا أَصْغَرَ ذَنْباً وَ لَا أَهْوَنَ بِدْعَةً وَ ضَلَالَةً مِمَّنْ اسْتَنَّا [أَسَّسَا] لَكَ «230» وَ لِصَاحِبِكَ الَّذِي تَطْلُبُ بِدَمِهِ وَ وَطَّئَا لَكُمْ ظُلْمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ حَمَلَاكُمْ عَلَى رِقَابِنَا فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً. أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً. أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «231» فَنَحْنُ النَّاسُ وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً «232» فَالْمُلْكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ اللَّهُ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ [وَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ النُّبُوَّةَ] «233» فَلِمَ تُقِرُّونَ بِذَلِكَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ تُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ يَا مُعَاوِيَةُ فَإِنْ تَكْفُرْ بِهَا أَنْتَ وَ صَاحِبُكَ «234» وَ مَنْ قِبَلَكَ مِنْ طُغَاةِ الشَّامِ [وَ الْيَمَنِ وَ الْأَعْرَابِ أَعْرَابِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ جُفَاةِ الْأُمَّةِ] «235» فَقَدْ وَكَّلَ اللَّهُ بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِين
مشابه این روایت از قول معصومین دیگر علیهمالسلامأجمعین هم بیان شده است که در تفاسیر موجود است و همگی جبت و طاغوت را دو بت قریش، فلانی و فلانی، معرفی کردهاند ... پس پیروان سقیفه از دین خارج شدهاند، آنها در زمرهی بتپرستان درآمدهاند، این مطلب با آیات سورهی بینّه هم سازگار است که کسانی که شیعه را تکفیر کنند همراه با مشکرین جمع زده شده و شرّ البریّة شمرده میشوند.
اما آیا تمامی مسلمین پیرو سقیفه شدند؟ به نظر نمیرسد اینطور باشد:
۱. از یک طرف میدانیم که حضرت امیر علیهالسلام مأمور بودند که اگر یارانی داشتند قیام کنند و جلوی انحراف را بگیرند و فتنهی سقیفه را خاموش کنند، از طرف دیگر جهاد مطابق قرآن وقتی واجب میشود که سپاه اسلام بیشتر یا مساوی نصف سپاه کفر باشد (اصل بر وجوب جهاد در یکدهم است ولی خداوند به مؤمنان کمصبر تخفیف داده است):
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ ۚ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ ۚ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ / الْآنَ خَفَّفَ اللَّـهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا ۚ فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ ۚ وَإِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ مَعَ الصَّابِرِينَ [الأنفال، ۶۵]
پس بحث وجوب جهاد بر ایشان مطرح است در صورتیکه یاران کافی داشته باشند، و تعداد اصحاب کافی حدود ۴۰ شمرده شده است اگر درست خاطرم باشد، بنابراین سپاه نفاق دیروز و کفر امروز میبایست در آن زمان حدود ۸۰ تا ۴۰۰ نفر بوده باشند، اما ظاهراً جمعیت مدینه در آن زمان بسیار بیش از این بوده است، پس لازم است که یک گروه بزرگی از مسلمین مدینه جزء پیروان سقیفه که کافر برشمرده شدهاند نبوده باشند، اگرچه ایشان به دلایلی به یاری امام زمانشان بلند نشدند ولی ولایت طاغوت را هم به میل خودشان نپذیرفتند، بلکه باید در حالتی از جبر پذیرفته بوده باشند، یعنی اگر مثلاً یاران حضرت به ۴۰ میرسید و ایشان قیام میکردند آن گروه زیاد اگر ایشان را کمک نمیکردند لااقل به طاغوت هم یاری نمیرساندند تا سپاه جلوی حضرت در این جهاد واجب بیش از ۴۰۰ نفر نباشد.
ممکن است سؤالی مطرح شود که آن حدّ واجب جهاد که بین دو برابر تا ده برابر بودن سپاه کفر در مقابل اسلام است برای همه جا نیست، چنانکه در کربلا اینطور نبود و حدود ۷۰ تا ۱۰۰ نفر در مقال چندین هزار نفر قرار گرفتند و باز جهاد کردند. در پاسخ باید به چند نکته اشاره کرد، یکی اینکه در آنجا هم جهاد واجب نبود و به همین دلیل امام حسین علیهالسلام بیعت از همراهانشان برداشتند، دوم هم اینکه آنجا اصل اسلام در خطر بود ولی در سقیفه بدون قیام و شمشیر به دست گرفتن هم اصل اسلام حفظ شد اگرچه تلفات بزرگی هم به پیکرهی اسلام وارد گردید. بنابراین در مورد قیام کردن یا نکردن حضرت امیر علیهالسلام بحث وجوب جهاد بدون تبصره باید برقرار بوده باشد و در نتیجه سپاه سقیفه نمیتوانسته بیش از ۴۰۰ نفر بوده باشد و در نتیجه تمام مردم مدینه را نباید از گروه منافقان دیروز و کافران امروز به حساب آورد.
۲. سؤالی که اینجا بر میآید این است که آیا مسلمانان مدینه متوجه شدند که منافقان چه کسانی بودهاند و در مقابلشان به پا نخواستند؟ اگر نفاق علنی شود سپاه نفاق میشود سپاه کفر و ایستادن جلوی سپاه کفر بر ایشان هم واجب میشود، آن هم نه واجبی که اگر ترک شود ایشان را فاسق گرداند بلکه اگر اشتباه نکنم واجبی که ترک آن باز همسان با کفر میباشد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ / وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّـهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ [الأنفال، ۱۵ و ۱۶]
چنانکه کسی هم که از جبهه فرار کند حکمش اعدام است، همان حکم ارتداد.
۳. پس اگر گروه زیادی از مردم مدینه بودند که از مناقان و کافران نبودند و ترک کنندهی جهاد بر علیه کفر از ترس جانشان هم نبودهاند قضیه چطور بوده است؟ آیا مدت زیادی از واقعهی غدیر گذشته بود که ایشان را دچار فراموشی کرده باشد؟ خیر! پس ماجرا چه بوده است؟ در قرآن شرایط بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به صورت فتنهای ظلمانی معرفی میکند که شدت آن ظلمت چنان زیاد است که مؤمن دست خودش را نمیتواند تشخیص دهد که کنایه از سختی دیدن حقیقت است:
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ [النور، ۴۰]
که در تفسیر آن آمده است:
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 195
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ ... قُلْتُ أَوْ كَظُلُماتٍ قَالَ [أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع] الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ- يَغْشاهُ مَوْجٌ الثَّالِثُ- مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ ظُلُمَاتٌ الثَّانِي- بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ- إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ- لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع- فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ...
همچنین داریم:
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: ۹۵۰ - ۹۵۲
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ بُنِيَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: الْفِسْقِ وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّكِّ وَ الشُّبْهَةِ. ...
وَ الشُّبْهَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: إِعْجَابٍ بِالزِّينَةِ وَ تَسْوِيلِ النَّفْسِ وَ تَأْوِيلِ الْعِوَجِ وَ لَبْسِ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ.
وَ ذَلِكَ بِأَنَّ الزِّينَةَ تَصْدِفُ عَنِ الْبَيِّنَةِ، وَ أَنَّ تَسْوِيلَ النَّفْسِ يُقْحِمُ عَلَى الشَّهْوَةِ، وَ أَنَّ الْعِوَجَ يَمِيلُ بِصَاحِبِهِ مَيْلًا عَظِيماً، وَ أَنَّ اللَّبْسَ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ.
فَذَلِكَ الْكُفْرُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ.
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَيْنَا وَ الْحَفِيظَةِ وَ الطَّمَعِ. ...
وجود شک و شبهه مطابق فرمایش مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام خودش از کفر است، در مقابل ایمان و نور بصیرت تاریکی جهل و تردید و شک قرار دارد.
در هر صورت اینکه چطور بعد از روشنگری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ظرف مدت کوتاهی چنان فضای تاریکی ایجاد شود که امر بر عدهای که ایمان قوی ندارند مشتبه شود جای حیرت دارد، ولی باید توجه داشت که ابتدا انصار در سقیفه جمع شده بودند که خلیفه تعیین کنند و بعد اولی و دومی به سوی آنجا شتافتند و ابتکار عمل را در دست گرفتهاند با بیعتی شتابزده که خود دومی در کتاب صحاح اهل سنت از آن شتابزدگی ابراز پشیمانی کرده و گفته اگر کسی بار دیگر چنین کرد هم او و هم بیعتشونده را فیالمجلس گردن بزنید. بابراین اینطور نبوده که فقط دو نفر یا شش نفر از اصحاب به فکر به دست گرفتن قدرت افتاده باشند بلکه پیش از آنها گروهی از انصار هم در همین فکر بوند و گویا از خاظرشان رفته بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دو ماه قبل در غدیر چه فرموده بودند ... بعد از سقیفه هم که احادیثی جعل شد و به رسول خدا نسبت داده شد و بهانههایی مانند جوان بودند امیرالمؤمنین علیهالسلام مطرح گردید و جوّ رعب و وحشتی ایجاد شد و خلاصه آن محیط تاریک جهل ایجاد شده بود، یک عده که دشمنی با حضرت علی علیهالسلام داشتهاند، یک عده حق را تشخیص ندادند، یک عده از ترس جانشان بوده است که از دور امام پراکنده شدند، یک عده هم دور امام جمع شدند ولی تعدادشان به حدّ جهاد واجب نرسید. با توجه به اینکه ظاهر کردن نفاق باطنی علیه امیرمؤمنان علیهالسلام و دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و همچنین دانستن حق بودن ایشان ولی باز ترک یاریاشان از روی ترس در نبرد با کفر هر دو خود از مصادیق و مراتب کفر هستند پس ارتداد ایشان معنای حقیقی دارد، اما آن دسته که در فتنه گرفتار شدند و حق و باطل را تشخیص ندادند تنها گذاشتن مولا برای ایشان از آن جهت ارتداد محسوب میشود که تردید نسبت به حجت خدا مرتبهای از کفر است. منظور استاد از اینکه این ارتداد به معنای خروج از اسلام نیست هم شاید تنها در اشاره به همین دستهی آخری باشد که حق را نتوانستند تشخیص دهند، درست است؟ :Gig: یعنی همانهایی که ولایت طاغوت را نه با میل و رغبت و نه از ترس جان نپذیرفتند ...
در نتيجه اگر 3 نفر مسلمان ماندند و همه كافر شدند پس اين 12 هزار نفر از كجا امدند؟
عدهای از آنها شهید شدند ... ولی ۱۲۰۰۰ نفر زیاد است ... قبل از دیدن این روایت گمانم به این بود که همهی صحابی با ایمان بالا و درست و حسابی به جز همان ۳ یا ۵ یا ۷ نفر در زمان خود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شهید شده باشند، اما ۱۲۰۰۰ عدد بزرگی است و اگر اشتباه به خاطر نداشته باشم تعداد شهدای اسلام در کل دورهی نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به این تعداد نمیرسد، شاید هم عدهای از ایشان یا در زمان سقیف در مدینه حاضر نبودهاند و یا اصلاً پیشتر جان داده بودهاند ... اما در هر صورت مطمئناً اگر تعداد مؤمنینی که با حضرت علی علیهالسلام ماندند به مثلاً عدد ۴۰ میرسید جهاد بر ایشان واجب میشد پس حتی اگر تعداد مؤمنین باقی مانده زیر ده هم نبوده باشند باز بیشتر از چهل هم نبودهاند، ۱۲۰۰۰ در نتیجه عدد خیلی بزرگی است که توضیح دادن وضعیت آنها بعد از شهادت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چندان هم ساده نیست ...
یا علی
با سلام. پاسخ شما در مورد روایات مربوطه در اسناد شیعی قابل قبول است. ولی اسناد اهل سنت که چنین امری را بر نمی تابند. در آن منابع هم می بینیم که حتی خود پیامبر نیز پیشگویی می کنند که در قیامت گروهی از اصحابشان به جهنم می روند و به ایشان گفته می شود: «آنان از وقتي كه تو از آنها جدا شدي مرتدّ شدند» خب این را که در منابع سنی نمی توان به معنای رویگردانی از ولایت حضرت علی و پیمان غدیر، دانست. در این مورد چه توضیحی می دهید؟
با عرض سلام و ادب
این را باید برادران اهل سنت پاسخ دهند که مرادشان از ارتداد صحابه چیست؟
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان
شاید لازم بود در ابتدای بحث به اصل موضوع این روایات و میزان صحت و سقم آنها اشاره می کردیم،لذا اکنون به این موضوع اشاره می کنیم:
اول: ارتداد اصحاب در روایات صحیح و معتبر اهل سنت بسیار وسیع تر از منابع شیعه و با روایات زیاد و متواتر مطرح شده است در حالی که در منابع شیعه روایات صحیحی که بیانگر ارتداد اصحاب باشد بیش از سه روایت نبوده و به اصطلاح علم حدیث از خبر واحد تجاوز نمی کند. و بقیه روایات از نظر سند دارای اشکالاتی هستند که نمی توان به آنها اعتماد کرد.
در منابع شیعه تنها در دو کتاب اختصاص ( شیخ مفید ) و رجال کشی روایاتی در این زمینه آمده است که اکثر آنها از نظر سند ضعیف اند. تنها روایتی که در سندش علی بن حسن فضال است، موثق و سه روایت دیگر صحیح میباشند. [1] ، [2]
در هر حال این چهار روایت برفرض این که هیچ اشکالی در سندشان نباشد در اصطلاح علم حدیث "خبر واحد" اند که حجیت آنها مورد اتفاق همه علما نیست.
دوم. این روایت با گزارشهای تاریخی تطابق ندارد. چگونه میتوان گفت که تنها این سه نفر بودند که از علی بن ابی طالب حمایت کردند؛ در حالی که ابن قتیبه و طبری گفتهاند که جماعتی از بنی هاشم و دیگران به نشانه اعتراض به سقیفه در خانه علی(ع) بست نشستند و خانه علی(ع9 را ترک نکردند، مگر بعد از تهدید و روشن کردن آتش در مقابل خانه. [3]
سوم. شیخ صدوق در کتاب خصال به نام برخی از کسانی که منکر خلافت بودند و به خلافت اعتراض داشتند اشاره و اعتراضات هر کدام از آنها را بیان کرده است. این اسامی به دوازده نفر میرسد.
چهارم. وجود اضطراب در متن این احادیث در تعداد این افراد صحت آنها را مشکوک میکند.
پنجم. چگونه ممکن است ایمان برخی از صحابه را که شیعه و سنی در بزرگی مقام آنها اتفاق دارند، انکار کرد. کسانی مانند بلال، حجر بن عدی، اویس قرنی و ... . همچنین بنی هاشم که در مسیر امام علی(ع) بودند و از آن تخلف نکردند و تنها به دلیل اقتدا به حضرت علی (ع) و حفظ مصالح عالیه اسلام سکوت کردند. [4]
ششم. درباره ارتداد مطرح شده در این روایات علمای شیعه تأویلاتی مطرح کردهاند. آیت الله سبحانی معتقد است که این ارتداد به معنای کفر و الحاد و بازگشت به جاهلیت نیست؛ بلکه مراد از آن عدم وفای به پیمانی است که در روز غدیر خم از آنها گرفته شده بود. روایتی که در آن حضرت علی (ع) از آنها خواست که فردا با سرهای تراشیده بیایند و تنها این سه نفر آمدند، شاهدی است بر این که مراد از ارتداد بقیه افراد کناره گیری از قتال و جنگ همراه حضرت علی (ع) بوده است. [5]
هفتم. ممکن است برخی از این روایات، ساخته غلات و حشویه شیعه بوده باشد. آیت الله سبحانی در پایان بحث از این روایت چنین میگوید: گمان من این است که این روایت از جمله ساخته های غلات و حشویه برای تحکیم امر ولایت و نیرنگ در ایجاد اخلاص در بین شیعیان باشد؛ در حالی که غافل اند از این که این روایات با قرآن کریم و روایات امیرالمؤمنین [6] و امام سجاد (ع) [7] در مدح برخی از صحابه در تضاد است. [8]
بنابراین با توجه به اینکه در صحت و سقم این روایات نمی توان اظهار نظر قطعی کرد و بعبارتی اصل این روایات قطعی نیستند،لذا شبهات مترتب بر این روایات هم بی مورد می باشدند.در مورد معنا و مفهوم ارتداد در روایات برادران اهل سنت که این روایات به فراوانی در منابع آنها نقل شده است،خود آنها باید پاسخگو باشند.
پی نوشتها:
[1] شیخ طوسی؛ اختبار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی)، ص 19، ح 17 و 18 و 20 و 21.
[2] سبحانی، جعفر؛ مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم؛ ص177 – 178؛ چاپ اول؛ دار الاضواء؛ بیروت؛ 1414 ه.ق.
[3] ر. ک. به: مع الشیعة الامامیه فی عقایدهم، ص 178 و 179. آیت الله سبحانی در این کتاب بخشهایی از کتابای تاریخ طبری، الامامة و السیاسة و تاریخ یعقوبی را آورده است که در آنها به این افراد اشاره شده است.
[4] ر. ک. به: مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم ، ص180 و 181.
[5] ر. ک. به: مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم، ص 181.
[6] نهج البلاغه، خطبه 56 و 182.
[7] صحیفه سجادیه، دعای چهارم.
[8] سبحانی، جعفر، مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم، ص 181؛ چاپ اول؛ دار الاضواء؛ بیروت؛ 1414 ه.ق.
[="Times New Roman"] ... وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ [البقرة، ۲۵۷] کسانی که ولایت طاغوت را پذیرفته باشند صرفاً اینطور نیست که از عهد غدیر در عمل برگشته باشند، آنهایی که زیر بار ولایت طاغوت بروند از اسلام خارج شدهاند: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَـٰؤُلَاءِ أَهْدَىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا [النساء، ۵۱] کسانی که بهره و نصیبی از کتاب داشتهاند کسانی هستند که گفتند حسبنا کتاب الله، قرآن را گرفتند و عترت را که مبیّن قرآن هستند وانهادند، پس نصیبشان متوقف بر محکمات کتاب شد و باز هم بهرهاشان کمتر شد وقتی در متشابهات به دنبال فتنه رفتند.و وصف بیرون شدن ایشان از ایمان به سمت طغیان اینطور در قرآن بیان شده است:
سلام خدمت دوست منصف و متواضع جناب باء
به نظر بنده میرسد این مطالبی که حضرت عالی فرمودهاید متناسب با سیاق آیات و اصطلاحات قرآنی به نظر نمیرسد.
منظور از کسانی که بهرهای از کتاب دارند اهل کتاب است.
در سایر موارد نیز فرمایشهای جنابعالی متناسب با سیاق به نظر نمیرسد.
سوم. شیخ صدوق در کتاب خصال به نام برخی از کسانی که منکر خلافت بودند و به خلافت اعتراض داشتند اشاره و اعتراضات هر کدام از آنها را بیان کرده است. این اسامی به دوازده نفر میرسد.
دوم. این روایت با گزارشهای تاریخی تطابق ندارد. چگونه میتوان گفت که تنها این سه نفر بودند که از علی بن ابی طالب حمایت کردند؛ در حالی که ابن قتیبه و طبری گفتهاند که جماعتی از بنی هاشم و دیگران به نشانه اعتراض به سقیفه در خانه علی(ع) بست نشستند و خانه علی(ع9 را ترک نکردند، مگر بعد از تهدید و روشن کردن آتش در مقابل خانه. [3]
سلام علیکم و رحمة الله استاد بزرگوار و عرض ادب و احترام،
به هر حال اگر تعدادشان سه نباشد پنج هم نباشد هفت هم نباشد و برود بالای بیست و سی نفر آیا این عده جهاد را بر حضرت واجب نمیکرده است؟ در وصیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به حضرت اینطور آمده بود که اگر یارانی را یافتی برای گرفتن حق خود قیام کن و اگر نیافتی صبر پیشه کن، در برخی روایات هم عدهای که اگر حاضر میشدند امام علیهالسلام جهاد میکردند تلویحاً یا شاید هم گاهی صراحتاً بیان شده است، اگر از چند هزار جمعیت مردم مدینه کمتر از ۵۰ عدد را بشود یار حضرت در نظر گرفت پس اگر بگوییم ۳ یا ۵ یا ۷ هم آنچنان عجیب نخواهد بود، این ریزش عظیم را هم میتوان به بزرگی فتنه نسبت داد. بعد میتوان روی این بحث کرد که آنها که امام را همراهی نکردهاند آیا از اسلام خارج شدهاند یا معذور بودهاند و مثلاً فقط مرتکب گناه شدهاند. آیا اشتباه میکنم؟ :Gig:
پنجم. چگونه ممکن است ایمان برخی از صحابه را که شیعه و سنی در بزرگی مقام آنها اتفاق دارند، انکار کرد. کسانی مانند بلال، حجر بن عدی، اویس قرنی و ... . همچنین بنی هاشم که در مسیر امام علی(ع) بودند و از آن تخلف نکردند و تنها به دلیل اقتدا به حضرت علی (ع) و حفظ مصالح عالیه اسلام سکوت کردند.
شاید برخی از صحابه مثل اویس قرنی هم در مدینه حضور نداشتهاند ...
البته اگر اشتباه نکنم و درست خاطرم باشد در مورد عمار ظاهراً آن موقع که دست مولا علیهالسلام را بسته بودند و میبردند او مقابل امام علیهالسلام و پشت به راه قدم برمیداشت و شمشیرش را برهنه پشت گردنش گذاشته بود که اگر امام نمیتوانند لب باز کنند با اشارهی چشمشان به او اجازه دهند تا او وارد مبارزه شده و آن شیاطین را از دم تیغ بگذراند، اما امام علیهالسلام این اجازه را به او ندادند. شاید بجای سه آن روایات ۵ و هفت درستتر باشند، شاید هم منظور از الناس همانطور که دوستان هم اشاره کردند گروه خاصی از صحابه باشند؟ شاید منظور حاضران در مدینه بوده باشد، مگرنه برخی از مسلمین در خبر امده که وارد مدینه میشدند و وقتی اوضاع را میدیدند در مورد حضرت علیهالسلام سؤال میکردند و با حیرت میپرسیدند آیا ایشان هم بیعت کردهاند؟
ششم. درباره ارتداد مطرح شده در این روایات علمای شیعه تأویلاتی مطرح کردهاند. آیت الله سبحانی معتقد است که این ارتداد به معنای کفر و الحاد و بازگشت به جاهلیت نیست؛ بلکه مراد از آن عدم وفای به پیمانی است که در روز غدیر خم از آنها گرفته شده بود.
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ [آلعمران، ۱۴۴]
این هشداری است که در آن اشاره به امکان بازگشت به جاهلیت شده است و این هشدار صورت تحقق به خود گرفت چنانکه احتمال شهادت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در آن مطرح میشود و البته در آن زمان هشدار بوده است ولی آن هم صورت تحقق به خود میگیرد (شاید هم اشتباه میکنم چون برخی روایات در توضیح این آیه میفرمایند که موت بلا قتل برای رسول خدا بوده است و قتل بالسیف برای امیرمؤمنان علیهماالسلام) ... «ینقلب» در پاورقی «الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 270» به صورت ارتداد معنا شده است.
در ذیل این آیه حضرت علی علیهالسلام معاویه را خطاب کرده و لفظ ارتداد را در مورد او و شرکائش بار دگر به کار میبرند و میفرمایند:
الغارات (ط - القديمة)، ج1، ص: 117
لَيْسَتْ لَكُمْ ثُمَّ نَهَى عَنِ الْمُنَازَعَةِ وَ الْفُرْقَةِ وَ أَمَرَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْجَمَاعَةِ كُنْتُمْ أَنْتُمُ الْقَوْمَ الَّذِينَ أَقْرَرْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ بِذَلِكَ فَأَخْبَرَكُمُ اللَّهُ أَنَّ مُحَمَّداً ص لَمْ يَكُ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ «1» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ «2» فَأَنْتَ وَ شُرَكَاؤُكَ يَا مُعَاوِيَةُ الْقَوْمُ الَّذِينَ انْقَلَبُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ ارْتَدُّوا وَ نَقَضُوا الْأَمْرَ وَ الْعَهْدَ فِيمَا عَاهَدُوا اللَّهَ وَ نَكَثُوا الْبَيْعَةَ وَ لَمْ يَضُرُّوا اللَّه
و در حدیث زیر هم امام باقر علیهالسلام از لفظ ارتداد استفاده کرده و باز به همان سه نفر اشاره میکنند:
الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 246
حَنَانٌ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ النَّاسُ أَهْلَ رِدَّةٍ بَعْدَ النَّبِيِّ ص إِلَّا ثَلَاثَةً فَقُلْتُ وَ مَنِ الثَّلَاثَةُ فَقَالَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَرَفَ أُنَاسٌ بَعْدَ يَسِيرٍ وَ قَالَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ دَارَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحَى وَ أَبَوْا أَنْ يُبَايِعُوا حَتَّى جَاءُوا بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مُكْرَهاً فَبَايَعَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى- وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.
بهشت كافى / ترجمه روضه كافى، ص: 290
نيز حنان از پدرش و او از امام باقر عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: همه مردم پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از دين برگشتند جز سه نفر. عرض كردم: آن سه نفر چه كسانى بودند؟ فرمود: مقداد بن اسود، ابو ذر غفارى و سلمان فارسى كه رحمت خدا و بركاتش بر ايشان باد. آن گاه پس از گذشت زمان كوتاهى مردمان ديگرى هم از مسأله آگاه شدند، و فرمود: اينان همان كسانى بودند كه چرخ دين بر محور آنها مىگرديد و از بيعت [با خليفه اول] روى برتافتند تا آن گاه كه امير المؤمنين عليه السّلام را بزور بياوردند و از آن حضرت بيعت ستاندند، و اين است معناى اين فرموده پروردگار كه: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِين
و باز داریم:
تفسير العياشي، ج1، ص: ۲۰۰
عن عمرو بن أبي المقدام عن أبيه قال قلت لأبي جعفر ع إن العامة تزعم- أن بيعة أبي بكر حيث اجتمع لها الناس كانت رضا لله، و ما كان الله ليفتن أمة محمد من بعده، فقال أبو جعفر ع: و ما يقرءون كتاب الله أ ليس الله يقول: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ- أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ» الآية- قال: فقلت له: إنهم يفسرون هذا على وجه آخر، قال: فقال: أ و ليس قد أخبر الله- على الذين من قبلهم من الأمم- أنهم اختلفوا من بعد ما جاءتهم البينات حين قال: «وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ- وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» إلى قوله: «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ» الآية- ففي هذا ما يستدل به على أن أصحاب محمد ع- قد اختلفوا من بعدهم فمنهم من آمن و منهم من كفر. [این حدیث در «الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 270» هم آمده است]
بهشت كافى / ترجمه روضه كافى، ص: ۳۱۷ و ۳۱۸
عمرو بن ابو المقدام از پدرش نقل مىكند كه گفته: به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: اهل سنّت چنين گمان مىبرند كه چون همه مردم در بيعت با ابو بكر همداستان شدند پس اين امر مورد خشنودى پروردگار بوده است و چنين نيست كه خداوند امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را پس از او به فتنه افكند. امام باقر عليه السّلام فرمود: آيا ايشان كتاب خدا را نخواندهاند و پروردگار نمىفرمايد كه: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «1». او مىگويد: به حضرت عرض كردم: آنها اين آيه را به گونهاى ديگر تفسير مىكنند. امام عليه السّلام فرمود: آيا اين گونه نيست كه خداوند عزّ و جلّ، پيرامون امّتهاى پيش از ايشان خبر داده كه پس از آمدن دلايل دندانشكن و روشن، با هم اختلاف يافتند و مىفرمايد: ... وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ «2»، و همين آيه، خود دليلى است بر آنكه ياران محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نيز پس از او با هم اختلاف يافتند و برخى از ايشان ايمان آوردند و پارهاى ديگر كفر ورزيدند.
همچنین در خطابهی غدیر آمده که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
[=nassim-regular]مَعاشِرَ النّاسِ، بى - وَ اللَّهِ - بَشَّرَ الْاَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلینَ، وَ اَنَا - وَاللَّهِ - خاتَمُ الْاَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ وَ الْحُجَّةُ عَلى جَمیعِ الْمَخْلُوقینَ مِنْ اَهْلِ السَّماواتِ وَ الْاَرَضینَ. فَمَنْ شَكَّ فى ذالِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِیَّةِ الْاُولى، وَ مَنْ شَكَّ فى شَى ءٍ مِنْ قَوْلى هذا فَقَدْ شَكَّ فى كُلِّ ما اُنْزِلَ اِلَىَّ.وَ مَنْ شَكَّ فى واحِدٍ مِنَ الْاَئِمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِى الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَ الشّاكُّ فینا فِى النّارِ.
[=nassim-regular]
و مشابه این گزارهها در قرآن نتیجهی کفر را برای تأیید برخی از حجتهای الهی و انکار برخی دیگر گوشزد میکند:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا [النساء، ۱۵۰]
و اگرچه کاربرد آن به طور خاص در مورد اهل کتاب است که هر گروهی برخی از پیامبران را قبول داشته و برخی دیگر را انکار کرده و برای خود آیینی بینابینی برقرار کرده که تأیید خدایی ندارد و کفر به حساب میآید، اما آنچه مهم است استدلال خداوند است که پذیرفتن برخی صاحبان وظیفهی الهی و رسالت خدایی و انکار برخی دیگر کفر است اگر عامدانه باشد. در ضمن اینکه در سورهی یس منظور از رسل حواریون حضرت عیسی علیهالسلام هستند و نه پیامبرانی از مرسلین علیهمالسلام. علاوه بر اینکه مطابق صحبتهای حاجآقا صدیقی طبق آیهی مباهله حضرت علی علیهالسلام نفس و جان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستند و حیات ایشان در منطق قرآن ادامهی حیات رسول خداست صلیاللهعلیهوآله و تا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حاضر باشند پرچم به کس دیگری نمیرسد و انکار زمامداری ادامهی حیات رسول خدا مثل انکار زمامداری خود رسول خداست، همچنانکه ترک یاری ادامهی حیات رسول خدا مانند ترک یاری خود رسول خداست صلیاللهعلیهوآله و اینها مصداق کفر است ... اشتباه میکنم؟ :Gig:
در نهایت هم این روایت از امام مجتبی علیهالسلام که فرمودند:
الهداية الكبرى، ص: 415
وَ لَقَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُ إِتْمَامَ هَذِهِ الْآيَةِ بِتَأْوِيلِهَا وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ فَقَدْ مَاتَ وَ اللَّهِ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَبِي (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) وَ صَاحَ الْوَسْوَاسُ الْخَنَّاسُ وَ دَخَلَ الشَّكُّ فِي قُلُوبِ النَّاسِ وَ نَعَقَ نَاعِقُ الْفِتْنَةِ وَ خَالَفَتْهُمُ السُّنَّةُ فَيَا لَهَا مِنْ فِتْنَةٍ صَمَّاءَ بَكْمَاءَ عَمْيَاءَ لَا يُسْمَعُ لِدَاعِيهَا وَ لَا يُجَابُ مُنَادِيهَا وَ لَا يُخَالَفُ وَالِيهَا ظَهَرَتْ ظُلْمَةُ النِّفَاقِ وَ سُيِّرَتْ آيَاتُ أَهْلِ الشِّقَاقِ وَ تَكَامَلَتْ جُيُوشُ أَهْلِ الْعِرَاقِ الْمَرَاقِ بَيْنَ الشَّامِ وَ الْعِرَاقِ هَلُمُّوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى الْإِصْبَاحِ وَ النُّورِ الْوَضَّاحِ وَ الْعَالَمِ الْجَحْجَاحِ إِلَى النُّورِ الَّذِي لَا يُطْفَى وَ الْحَقِّ الَّذِي لَا يَخْفَى يَا أَيُّهَا النَّاسُ تَيَقَّظُوا مِنْ رَقْدَةِ الْغَفْلَةِ وَ مِنْ بُرْهَةِ الْوَسْنَةِ وَ تَكَاثُفِ الظُّلْمَةِ وَ مِنْ نُقْصَانِ الْهِمَّة
که به راه یافتن شک و تردید و ظلمت و تاریکی فتنه اشاره دارد و شک هم که از ستونهای کفر است (در پست قبلی روایت امیرمؤمنان علیهالسلام در این باب آورده شد) ...
بر این اساس به نظر میرسد که لااقل برای گروهی از افراد بحث خروج از اسلام به کفر و جهالت پیش از اسلام محقق شده باشد، اشتباه میکنم؟ :Gig:
ببخشید اگر بیجا سؤال میکنم یا درست متوجه منظورتان نشدم :Gol:
با تشکر
یا علی
سلام خدمت دوست منصف و متواضع جناب باء[=Times New Roman]
به نظر بنده میرسد این مطالبی که حضرت عالی فرمودهاید متناسب با سیاق آیات و اصطلاحات قرآنی به نظر نمیرسد.
منظور از کسانی که بهرهای از کتاب دارند اهل کتاب است.
در سایر موارد نیز فرمایشهای جنابعالی متناسب با سیاق به نظر نمیرسد.
سلام علیکم و رحمة الله برادر عزیزم،
میشود لطفاً کمی بیشتر توضیح دهید که از چه نظر با برداشتهایم از قرآن اشتباه هستند؟ البته میدانم که برخی از آنها بر اساس تأویل هستند و نه تفسیر، دلالت بر باطن آیات دارند و نه ظاهر آنها، اما در هر صورت چون مبتنی بر نظر معصوم علیهالسلام است که مبیّن قران هستند لااقل غلط نیستند، مگر اینکه استفادهی حقیر از آنها در غیر جای صحیح آنها باشد. به طور خاص در مورد اهل کتاب حداقل یک حدیث در ذیل بیان آیهی ۵۱ از سورهی نساء آورده شده است که منظور از اهل کتاب کیست و جبت و طاغوت چه کسانی هستند، اگرچه در تأویل سورهی بینه هم کسانی که کفر ورزیدند از اهل کتاب «الذین کفرو من اهل الکتاب» به مسلمانانی که تشیع را تکفیر میکنند معنا شده است توسط معصوم علیهالسلام ... مگر انکه آن روایات ضعیف باشند و حقیر علم رجال نمیدانم، :Gol:
یا علی
سلام علیکم و رحمة الله استاد بزرگوار و عرض ادب و احترام،
به هر حال اگر تعدادشان سه نباشد پنج هم نباشد هفت هم نباشد و برود بالای بیست و سی نفر آیا این عده جهاد را بر حضرت واجب نمیکرده است؟ در وصیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به حضرت اینطور آمده بود که اگر یارانی را یافتی برای گرفتن حق خود قیام کن و اگر نیافتی صبر پیشه کن، در برخی روایات هم عدهای که اگر حاضر میشدند امام علیهالسلام جهاد میکردند تلویحاً یا شاید هم گاهی صراحتاً بیان شده است، اگر از چند هزار جمعیت مردم مدینه کمتر از ۵۰ عدد را بشود یار حضرت در نظر گرفت پس اگر بگوییم ۳ یا ۵ یا ۷ هم آنچنان عجیب نخواهد بود، این ریزش عظیم را هم میتوان به بزرگی فتنه نسبت داد. بعد میتوان روی این بحث کرد که آنها که امام را همراهی نکردهاند آیا از اسلام خارج شدهاند یا معذور بودهاند و مثلاً فقط مرتکب گناه شدهاند. آیا اشتباه میکنم؟
علیکم السلام.
در این رابطه باید چند مطلب را در نظر گرفت:
1.ماجرای غصب خلافت بگونه ای سریع و ناگهانی صورت گرفته بود که شاید کسی تصور چنین اتفاقی را هم نمی کرد.این کار زمانی که اتفاق افتاده بود که رسول خدا(ص) تازه از دنیا رفته بودند و درست همان روز و در همان لحظات اول این اتفاق افتاده بود.
2. مخالفت افراد مختلف با انتخاب ابوبکر،به انگیزه های مختلف بوده است.اینگونه نبوده است که مخالفین همگی از یاران و علاقمندان به امام علی(ع) باشند.بعنوان مثال از جمله کسانی که در ابتدا مخالفت کرده و حتی به امام علی(ع) پیشنهاد داد تا برای احقاق حقش قیام کند و او آن حضرت را کمک خواهد کرد،ابوسفیان بود.قطعاً این شخص بدنبال رسیدن امام علی(ع) به حقش نبوده است.لذا امام هم مخالفت کردند.
3. اما اینکه آیا مخالفان امام علی(ع) بصرف مخالفت از اسلام خارج شده اند یا خیر؟این از موضوعات کلامی و اعتقادی است و نمی توان این مخالفت را سبب خروج از اسلام دانست.چون با گفتن شهادتین اسلام ثابت می شود و حکم مسلمان بر شخص گوینده جاری می شود.
شاید برخی از صحابه مثل اویس قرنی هم در مدینه حضور نداشتهاند ...
البته اگر اشتباه نکنم و درست خاطرم باشد در مورد عمار ظاهراً آن موقع که دست مولا علیهالسلام را بسته بودند و میبردند او مقابل امام علیهالسلام و پشت به راه قدم برمیداشت و شمشیرش را برهنه پشت گردنش گذاشته بود که اگر امام نمیتوانند لب باز کنند با اشارهی چشمشان به او اجازه دهند تا او وارد مبارزه شده و آن شیاطین را از دم تیغ بگذراند، اما امام علیهالسلام این اجازه را به او ندادند. شاید بجای سه آن روایات ۵ و هفت درستتر باشند، شاید هم منظور از الناس همانطور که دوستان هم اشاره کردند گروه خاصی از صحابه باشند؟ شاید منظور حاضران در مدینه بوده باشد، مگرنه برخی از مسلمین در خبر امده که وارد مدینه میشدند و وقتی اوضاع را میدیدند در مورد حضرت علیهالسلام سؤال میکردند و با حیرت میپرسیدند آیا ایشان هم بیعت کردهاند؟
در مورد این نقلها باید منابعش را بیان کنید تا بیشتر مورد بررسی قرار بگیرد.در پست های قبلی عرض کردم که اصل این روایات یعنی ارتداد همه صحابه جز چند نفر از نظر شیعه خیلی مورد قبول و اعتماد نیست،لذا وقتی آنچه که اصل و اساس این سوالات و شبهات است دچار تردید باشد این سوالات هم جایی ندارند.
[="Tahoma"][="Navy"] 1.آیا این به معنای این نیست که اسلام در مرحلۀ اوّل شکست خورد، و پیروزی آن در زمان پیامبر ظاهری بوده است؟ 2.آیا این امر مؤید این نخواهد بود که اعراب اسلام را از ترس جانشان قبول کرده بودند و نه از سر باور و اعتقاد؟سلام. روایتی داریم که بعد از رحلت پیامبر، مردم مرتد شدند مگر تعدادی انگشت شمار. حالا سؤال اینجاست:
سلام
اول اینکه معنای ارتداد در اینجا خروج از اسلام نیست بلکه خروج از ایمان است
دوم اینکه مساله سقیفه یک مساله ناگهانی و یک کودتا بود لذا بسیاری به زور بدان گردن نهادند
سوم اینکه اگر همه مسلمانان از ترس جان مسلمان شده بودند که برای اسلام در جنگها جان فدا نمی کردند
یا علیم[/]
[="Times New Roman"]سلام علیکم و رحمة الله برادر عزیزم،
میشود لطفاً کمی بیشتر توضیح دهید که از چه نظر با برداشتهایم از قرآن اشتباه هستند؟ البته میدانم که برخی از آنها بر اساس تأویل هستند و نه تفسیر، دلالت بر باطن آیات دارند و نه ظاهر آنها، اما در هر صورت چون مبتنی بر نظر معصوم علیهالسلام است که مبیّن قران هستند لااقل غلط نیستند، مگر اینکه استفادهی حقیر از آنها در غیر جای صحیح آنها باشد. به طور خاص در مورد اهل کتاب حداقل یک حدیث در ذیل بیان آیهی ۵۱ از سورهی نساء آورده شده است که منظور از اهل کتاب کیست و جبت و طاغوت چه کسانی هستند، اگرچه در تأویل سورهی بینه هم کسانی که کفر ورزیدند از اهل کتاب «الذین کفرو من اهل الکتاب» به مسلمانانی که تشیع را تکفیر میکنند معنا شده است توسط معصوم علیهالسلام ... مگر انکه آن روایات ضعیف باشند و حقیر علم رجال نمیدانم،
یا علی
عرض سلام
بزگوار ادعای من این نیست که سخنان شما لزوماً نادرست باشد؛ اینها برخلاف سیاق قرآن است؛ و برخلاف اصطلاحاتی که در قرآن به کار رفته و از این رو پذیرفتنی نیست. علماء اصولی مفصلاً بحث کردهاند که فهم هر جمله و عبارتی تابع قواعد درک عرفی است و شارع هم اگر قواعدی دیگر مد نظر داشته میباید به طریقی خلق را آگاه میکرده است. لذا هر جمله را باید به نحو متعارف و با معنای معمول واژگان فهمید مگر آنکه به صراحت دلیل محکمی معنای دیگری برای آن ابراز کند. از این رو اصل بر شیوهٔ متعارف درک است مگر حدیثی صحیح و معتبر یافت شود که خلاف آن را برساند.
اما آنچه حضرت عالی به عنوان تأویل و باطن آیات آوردهاید به نظر میرسد صراحتاً خلاف و معارض ظاهر است نه اینکه ضمن بیان آن ظاهر مطلبی بر آن اضافه کند.
از این رو بنده تصور میکنم این معنا از آیات برخلاف آیات و شیوهٔ مرسوم فهم است و پذیرفتنی نیست.
[=Times New Roman]این مطالب از قرآن در اسلام علامه طباطبایی توضیح بیشتر مقصود است:
قرآن مجید در دلالت خود مستقل است.
قرآن مجید که از سنخ کلام است مانند سایر کلامهای معمولی از معنی مراد خود کشف میکند و هرگز در دلالت خود گنک نیست و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحت اللفظی قرآن جز آنست که از لفظ عربیش فهمیده میشود.
اما اینکه خودش در دلالت خود گنگ نیست زیرا هر کس بلغت آشنائی داشته باشد از جملات آیات کریمه معنی آنها را آشکارا میفهمد چنانکه از جملات هر کلام عربی دیگر معنی میفهمد.
.... دلالت آیه ها بر اینکه قرآن تدبر را که خاصیت تفهم را دارد میپذیرد و همچنین تدبر اختلافات آیات را که در نظر سطحی و ابتدائی پیش میآید حل میکند روشن است و بدیهی است که اگر آیات در معانی خودشان ظهوری نداشتند تامل و تدبر در آنها و همچنین حل اختلافات صوری آنها بواسطه تامل و تدبر معنی نداشت.
و اما اینکه راجع بنفی حجیت ظواهر قرآن دلیلی از خارج نیست زیرا چنین دلیلی وجود ندارد.
جز اینکه برخی گفتهاند در فهم مرادات قرآن ببیان تنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا ببیان آنحضرت و بیان اهل بیت گرامش باید رجوع کرد.
ولی این سخن قابل قبول نیست زیرا حجیت بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تازه از قرآن باید استخراج کرد و بنابراین چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن ببیان ایشان متوقف باشد بلکه در اثبات اصل رسالت و امامت باید بدامن قرآن که سند نبوت است چنگ زد.
و البته آنچه گفته شد منافات ندارد با اینکه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اهل بیت علیهم السلام عهدهدار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احکام شریعت - که از ظواهر قرآن مجید بدست نمیآید - بودهاند. ....
بموجب این آیات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مبین جزئیات و تفاصیل شریعت و معلم الهی قرآن مجید میباشد و بموجب حدیث متواتر ثقلین پیغمبر اکرم ائمه اهل بیت در سمتهای نامبرده جانشینان خود قرار داده است. و این مطلب منافات ندارد با اینکه دیگران نیز با اعمال سلیقهای که از معلمین حقیقی یاد گرفتهاند مراد قرآن مجید را از ظواهر آیاتش بفهمند.
البته این نکات بحثی در تاپیک دیگری میطلبد.
عذرخواهی میکنم بابت اینکه فعلاً بیش از این از من برنمیآید.
ارتداد اصحاب به معنای شکست دعوت اسلام
جمع بندی
پرسش:
طبق بعضی روایات بعد از رحلت پیامبر، مردم مرتد شدند مگر تعدادی انگشت شمار. در صورت صحت این روایات آیا این به معنای این نیست که اسلام در مرحلۀ اوّل شکست خورد، و پیروزی آن در زمان پیامبر ظاهری بوده است؟نیز آیا این امر مؤید این نخواهد بود که اعراب اسلام را از ترس جانشان قبول کرده بودند و نه از سر باور و اعتقاد؟
پاسخ:
در پاسخ به این سوالات باید نکاتی را مد نظر قرار داد:
اول: ارتداد اصحاب در روایات صحیح و معتبر اهل سنت بسیار وسیع تر از منابع شیعه و با روایات زیاد و متواتر مطرح شده است در حالی که در منابع شیعه روایات صحیحی که بیانگر ارتداد اصحاب باشد بیش از سه روایت نبوده و به اصطلاح علم حدیث از خبر واحد تجاوز نمی کند. و بقیه روایات از نظر سند دارای اشکالاتی هستند که نمی توان به آنها اعتماد کرد.
در منابع شیعه تنها در دو کتاب اختصاص ( شیخ مفید ) و رجال کشی روایاتی در این زمینه آمده است که اکثر آنها از نظر سند ضعیف اند. تنها روایتی که در سندش علی بن حسن فضال است، موثق و سه روایت دیگر صحیح میباشند. [1] ، [2]
در هر حال این چهار روایت برفرض این که هیچ اشکالی در سندشان نباشد در اصطلاح علم حدیث "خبر واحد" اند که حجیت آنها مورد اتفاق همه علما نیست.
دوم. این روایت با گزارشهای تاریخی تطابق ندارد. چگونه میتوان گفت که تنها این سه نفر بودند که از علی بن ابی طالب حمایت کردند؛ در حالی که ابن قتیبه و طبری گفتهاند که جماعتی از بنی هاشم و دیگران به نشانه اعتراض به سقیفه در خانه علی(ع) بست نشستند و خانه علی(ع9 را ترک نکردند، مگر بعد از تهدید و روشن کردن آتش در مقابل خانه. [3]
سوم. شیخ صدوق در کتاب خصال به نام برخی از کسانی که منکر خلافت بودند و به خلافت اعتراض داشتند اشاره و اعتراضات هر کدام از آنها را بیان کرده است. این اسامی به دوازده نفر میرسد.
چهارم. وجود اضطراب در متن این احادیث در تعداد این افراد صحت آنها را مشکوک میکند.
پنجم. چگونه ممکن است ایمان برخی از صحابه را که شیعه و سنی در بزرگی مقام آنها اتفاق دارند، انکار کرد. کسانی مانند بلال، حجر بن عدی، اویس قرنی و ... . همچنین بنی هاشم که در مسیر امام علی(ع) بودند و از آن تخلف نکردند و تنها به دلیل اقتدا به حضرت علی (ع) و حفظ مصالح عالیه اسلام سکوت کردند. [4]
ششم. درباره ارتداد مطرح شده در این روایات علمای شیعه تأویلاتی مطرح کردهاند. آیت الله سبحانی معتقد است که این ارتداد به معنای کفر و الحاد و بازگشت به جاهلیت نیست؛ بلکه مراد از آن عدم وفای به پیمانی است که در روز غدیر خم از آنها گرفته شده بود. روایتی که در آن حضرت علی (ع) از آنها خواست که فردا با سرهای تراشیده بیایند و تنها این سه نفر آمدند، شاهدی است بر این که مراد از ارتداد بقیه افراد کناره گیری از قتال و جنگ همراه حضرت علی (ع) بوده است. [5]
هفتم. ممکن است برخی از این روایات، ساخته غلات و حشویه شیعه بوده باشد. آیت الله سبحانی در پایان بحث از این روایت چنین میگوید: گمان من این است که این روایت از جمله ساخته های غلات و حشویه برای تحکیم امر ولایت و نیرنگ در ایجاد اخلاص در بین شیعیان باشد؛ در حالی که غافل اند از این که این روایات با قرآن کریم و روایات امیرالمؤمنین [6] و امام سجاد (ع) [7] در مدح برخی از صحابه در تضاد است. [8]
بنابراین با توجه به اینکه در صحت و سقم این روایات نمی توان اظهار نظر قطعی کرد و بعبارتی اصل این روایات قطعی نیستند،لذا شبهات مترتب بر این روایات هم بی مورد می باشدند.در مورد معنا و مفهوم ارتداد در روایات برادران اهل سنت که این روایات به فراوانی در منابع آنها نقل شده است،خود آنها باید پاسخگو باشند.
پی نوشتها:
[1] شیخ طوسی؛ اختبار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی)، ص 19، ح 17 و 18 و 20 و 21.
[2] سبحانی، جعفر؛ مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم؛ ص177 – 178؛ چاپ اول؛ دار الاضواء؛ بیروت؛ 1414 ه.ق.
[3] ر. ک. به: مع الشیعة الامامیه فی عقایدهم، ص 178 و 179. آیت الله سبحانی در این کتاب بخشهایی از کتابای تاریخ طبری، الامامة و السیاسة و تاریخ یعقوبی را آورده است که در آنها به این افراد اشاره شده است.
[4] ر. ک. به: مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم ، ص180 و 181.
[5] ر. ک. به: مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم، ص 181.
[6] نهج البلاغه، خطبه 56 و 182.
[7] صحیفه سجادیه، دعای چهارم.
[8] سبحانی، جعفر، مع الشیعة الامامیة فی عقایدهم، ص 181؛ چاپ اول؛ دار الاضواء؛ بیروت؛ 1414 ه.ق.