جمع بندی معرفت نفس براي چه؟

تب‌های اولیه

61 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

استاد;576897 نوشت:
معرفت و سیر انفسى افضل از معرفت و سیر آفاقى است. و اما اینکه چرا معرفت و سیر انفسى از سیر آفاقى بهتر است شاید از این جهت باشد که معرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست، بر خلاف معرفت آفاقى، توضیح اینکه: نافع بودن معرفت آیات به طور کلى براى این است که معرفت آیات به خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا می سازد، و می فهماند که خداوند متعال زنده ‏اى است فنا ناپذیر، و قادر دانایى است که قدرتش مشوب به عجز و دانائیش آمیخته با جهل نیست، و اینکه خالق و مالک هر چیزى خداى تعالى است، اوست که پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردى است، خلق را آفرید بدون اینکه حاجتى به آنها داشته باشد، و خلقتش صرفا براى این بود که به هر یک از آنها به مقدار استحقاق و قابلیتش انعام کند، آن گاه در روز جمع و قیامتى که در آمدنش شبهه‏ اى نیست همه را جمع نموده، کسانى را که بدى کرده ‏اند به عمل بدشان جزا داده و کسانى را که احسان کرده ‏اند به نیکى پاداش دهد.
نظر و سیر در آیات انفسى و آفاقى و نتیجتا آشنا شدن به خداى سبحان از نظر اینکه حیات ابدى انسانى را در نظر مجسم می سازد و نیز از نظر اینکه این حیات بستگى تمام به توحید و نبوت و معاد دارد از این رو آدمى را به تمسک به دین حق و شریعت الهى هدایت می نماید، و در این هدایت هر دو طریق یعنى سیر از طریق آفاق و از طریق انفس مؤثر و در راهنمایى به دین و ایمان و تقوا هر دو شریک و هر دو نافعند، جز اینکه نظر و سیر در آیات نفس نافع‏تر است، زیرا این سیر از اطلاع بر ذات نفس و قوا و ادوات روحى و جسمى و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفریط در کار و همچنین ملکات فاضله و رذیله و احوال پسندیده و ناپسندى که مقارن با آن است خالى نیست. و معلوم است که اشتغال آدمى به معرفت اینگونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبیل امن و یا خطر و سعادت یا شقاوت درد و درمان، آدمى را از یک موقف نزدیکى به گوش دل می رساند و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد به اصلاح آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحیح است می پردازد، به خلاف سیر در آیات آفاقى که ندایش به این نزدیکى نیست، درست است که آن سیر هم آدمى را به اصلاح نفس و تهذیب آن از اخلاق رذیله و نکوهیده و آراستنش به فضایل معنوى و مکارم اخلاق وادار می کند، لیکن این معانى را از راهى دور به گوش دل می رساند. این بود توجیه روشنى درباره روایت.
البته براى آن معناى دقیق‏ترى نیز هست. که آن معنا از نتایج ابحاث حقیقیه ‏اى که در علم النفس هست استخراج می شود، و آن ابحاث عبارتند از اینکه نظر در آیات آفاقى و معرفت حاصله از آن نظر و معرفتى است فکرى، و علمى است حصولى به خلاف نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن و معرفتى که خود از تجلیات و آثار آن است که نظر در آن نظرى است شهودى، و علمى است حضورى، و فرق علم حصولى با علم حضورى این است که علم و معرفت حصولى در تحققش محتاج است به استعمال برهان و ترتیب قیاس، به طورى که قوام آن به این مقدمات است، و مادامى که این مقدمات ترتیب داده در ذهن، منعکس و منتقش هست و انسان از آن غفلت و انصراف ندارد آن تصدیق و علم هم باقى است و همین که اشراف از بین‏ رفت و کمترین غفلتى رخ داد، کوچکترین شبهه ‏اى تار و پود آن معرفت را متلاشى می سازد. ولى معرفت و علم حضورى چنین نیست چون مراد از آن علم عارف شدن است به نفس خود و یا به قوا و اطوار وجودیش، و این علم از قبیل مشاهده و عیان است، و حاجت به ترتیب دادن مقدمات ندارد.
علم حاصل از سیر نفسى، علم حضورى است و علم حاصل از سیر آفاقى، علم حصولى است و علم حضورى سودمندتر می باشد. وقتى انسان مشغول مطالعه و سیر در آیات نفس خود شود و ببیند چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامى اطوار و همه شؤون زندگیش نیازمندیهایى دارد، آن گاه به حقیقت عجیبى بر می خورد، چون می بیند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و کبریا و خلاصه وجود و حیات و علم و قدرت و شنوایى و بینایى و اراده و محبت دیگرى است، و جمیع صفات و افعال نفسش قطره ‏ایست از دریایى بیکران و خوشه‏ ایست از خرمنى بى پایان، مخزنى که در بها و روشنى و جمال و جلال و کمال وجود و حیات و قدرت و سایر کمالات غیر متناهى است.
شاهد اینکه علم حضورى نافع‏تر از حصولى است این است که نفس انسانى کارهایش جز در خودش انجام نمی شود، و چیزى نیست که او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهرى و اضطرارى، و به عبارت دیگر فطرى درباره مسیر خود کارى ندارد، او از هر چیزى که بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى که با نفس است، روى این حساب انسان مشاهده می کند و در می یابد که نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است لیکن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است، اینجاست که از هر چیزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه می شود، و هر چیزى را از یاد می برد و تنها به یاد خدایش ذاکر است. در این حال دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب و مانع نمی شود، این است همان حق معرفتى که براى آدمیان میسور و ممکن دانسته شده است، و سزاوار است نام آن را "خدا را به خدا شناختن" نهاد.
اما معرفت فکرى که از آثار سیر آفاقى است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیات و یا مقدمات دیگرى به دست می آید در حقیقت معرفت به صورت‏هایى است که در ذهن نقش بسته است، از صورتهاى دیگر ذهنى و خداى معبود بزرگتر از آن است که در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه یابد و یا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود که مخلوقى از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفریده و منقش ساخته است، «و لا یحیطون به علما؛ ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند.» (طه/ 110)
در روایتى هم که مرحوم مجلسی در بحار از ارشاد و احتجاج از شعبی از امام امیر المومنین (ع) نقل می کند دارد که آن جناب در ضمن یکى از کلماتش فرمود: به درستى خداوند بزرگتر از آن است که از چیزى در پرده و نهان شود، و یا چیزى از او پوشیده و پنهان گردد. (بحار الانوار/ ج 3 ص 310 ح 2) در کتاب توحید از امام موسی بن جعفر(ع) نقل شده است که در ضمن یکى از کلمات خود فرمود: بین او و بین خلق حجابى جز خود مخلوقاتش نیست، اگر نهان است با حجابى نادیدنى نهان نیست، و اگر مستور است با پرده ‏اى نامرئى مستور نیست، معبودى جز او نیست، اوست خداوند کبیر و متعال. (توحید صدوق ص 178 ح 12)
نیز در کتاب توحید به طور مسند از عبدالاعلی از امام صادق (ع) در ضمن حدیثى روایت شده که فرموده کسى که خیال می کند خدا را شناخته ولى خدا را به حجاب و یا به صورت و یا به هیکلى شناخته او مشرک است، و در حقیقت خدا را نشناخته براى این که حجاب و صورت و یا مجسمه غیر خداوند متعالند، و مطلب از این قرار است: که خداى تعالى هم واحد است و هم موحد یعنى شدیدالتوحد، بنابراین کسى که می خواهد خدا را به وسیله غیر خدا واحد کند چنین کسى چطور به توحید خدا راه یافته است؟
کسى به توحید خدا پى برده که او را به وسیله خود شناخته باشد، و اما کسى که او را به غیر او شناخته باشد در حقیقت او را نشناخته، و چیز دیگرى را شناخته است. (توحید صدوق ص 142 ح 7) تا آخر حدیث. و اخبارى که از ائمه اهل بیت (ع) وارد شده است بسیار زیاد است.
بنابراین سیر و نظر در آیات انفسى نفیس ‏تر و پر ارزش‏تر از سیر آفاقى است، تنها و تنها سیر انفسى است که نتیجه ‏اش معرفت حقیقى و حقیقت معرفت است، و این معنا با فرمایش امیرالمؤمنین (ع) در روایت مورد بحث که فرمود:معرفت به نفس نافع‏تر از معرفت آفاقى است، منافات ندارد، زیرا اینکه امام معرفت به نفس را از دیگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه به سوى حقیقت و به سوى پروردگار همانا سیر انفسى است، براى این بود که عامه مردم سطح فکرشان آن اندازه بالا نیست که بتوانند این معناى دقیق را درک کنند، عامه مردم خدا را از همین طریق آفاقى می شناسند، قرآن کریم و سنت رسول الله (ص) و هم چنین سیره طاهره آن جناب و اهل بیت اطهارش این طریقه را پذیرفته و ایمان کسى را که ایمانش را از ناحیه سیر آفاقى کسب کرده قبول نموده، و عامه را در پیمودن این طریق تخطئه نکرده است، و این نظر و سیر، نظرى است شایع در بین متشرعه مؤمنین، پس طریقه سیر آفاقى و انفسى هر دو نافع‏ند، لیکن دومى نفعش تمام‏تر و بیشتر است.

ممنون
اما من به پاسخم هنوز نرسيده ام
شخصي توانايي و استعداد كسب معارف نفسي و الهي را ندارد..اصلا اين بحث هارو دوست نداره ولي اهل گناه هم نيست..عاقبتش چيست؟ جهنم؟

ملّاعلي;586323 نوشت:
ممنون
اما من به پاسخم هنوز نرسيده ام
شخصي توانايي و استعداد كسب معارف نفسي و الهي را ندارد..اصلا اين بحث هارو دوست نداره ولي اهل گناه هم نيست..عاقبتش چيست؟ جهنم؟

سلام علیکم
اگر فردی اهل معصیت و مخالفت با خداوند متعال نباشد،قطعا به بهشت خواهد رفت،البته مسلم است که بهشت هم مراتب دارد،رضوان و فردوس و جنت ذات و مراتب دیگر که از آیات و روایات استنباط می شود.
موفق باشید

استاد;596851 نوشت:
اگر فردی اهل معصیت و مخالفت با خداوند متعال نباشد،قطعا به بهشت خواهد رفت،البته مسلم است که بهشت هم مراتب دارد،رضوان و فردوس و جنت ذات و مراتب دیگر که از آیات و روایات استنباط می شود.

با سلام و تشكر
چگونه وقتي قرب الهي را تجربه نكرده و جز علايق دنيايي چيز ديگري را نمي فهمد به بهشت ميرود؟ مگر بهشت قرب الهي نيست

ملّاعلي;597408 نوشت:
با سلام و تشكر
چگونه وقتي قرب الهي را تجربه نكرده و جز علايق دنيايي چيز ديگري را نمي فهمد به بهشت ميرود؟ مگر بهشت قرب الهي نيست

سلام علیکم
فرضی را که شما مطرح کردید در صورت گناه نکردن است،لذا عرض شد اگر گناه و معصیتی نباشد،انجام واجبات(که اگر انجام ندهد معصیت کرده است) خود قرب آور خواهد بود و به اندازه معرفتش در درجات بهشت جای خواهد گرفت.

استاد;597780 نوشت:
فرضی را که شما مطرح کردید در صورت گناه نکردن است،لذا عرض شد اگر گناه و معصیتی نباشد،انجام واجبات(که اگر انجام ندهد معصیت کرده است) خود قرب آور خواهد بود و به اندازه معرفتش در درجات بهشت جای خواهد گرفت.

سلام
منظور من اينه كه اين شخص نوعي علي رغم اينكه گناهي نداره و با خدا هم دشمني نداره..اما لذت قرب الهي را هم نچشيده يعني جز لذات طبيعي دنيا چيزي نفهميده..
خب دنيا كه از او گرفته ميشه..لذت قرب الهي را هم كه نچشيده..خُب ديگه چه لذتي ميمونه؟ كه اسمشو بزاريم بهشت؟؟؟
اميدوارم منظورمو فهميده باشيد

ملّاعلي;597796 نوشت:
سلام
منظور من اينه كه اين شخص نوعي علي رغم اينكه گناهي نداره و با خدا هم دشمني نداره..اما لذت قرب الهي را هم نچشيده يعني جز لذات طبيعي دنيا چيزي نفهميده..
خب دنيا كه از او گرفته ميشه..لذت قرب الهي را هم كه نچشيده..خُب ديگه چه لذتي ميمونه؟ كه اسمشو بزاريم بهشت؟؟؟
اميدوارم منظورمو فهميده باشيد

سلام علیکم
کاربر گرامی اگر در کلام بنده دقت می کردید پاسخ شما را داده بودم.عرض کردم که اگر معصیتی نباشد و واجبات را انجام دهد به همین اندازه ی معرفتی که باعث شده است معصیت نکند و واجبات را انجام دهد مقرب خواهد بود و این قرب قطعی است. در واقع سنت الهی است که تخلفی بر نمی دارد هر چند که خود متوجه این قرب به علت حجابهای دنیایی نباشد.
همچنین عرض شد که به اندازه ی همان معرفتش در درجات بهشت جای خواهد گرفت.

استاد;598056 نوشت:
کاربر گرامی اگر در کلام بنده دقت می کردید پاسخ شما را داده بودم.عرض کردم که اگر معصیتی نباشد و واجبات را انجام دهد به همین اندازه ی معرفتی که باعث شده است معصیت نکند و واجبات را انجام دهد مقرب خواهد بود و این قرب قطعی است. در واقع سنت الهی است که تخلفی بر نمی دارد هر چند که خود متوجه این قرب به علت حجابهای دنیایی نباشد.
همچنین عرض شد که به اندازه ی همان معرفتش در درجات بهشت جای خواهد گرفت.

سلام
من متوجه سخن شما شدم
اما اين سخن مستلزم اين است كه اين شخص مورد نظر از بهشت(قرب الهي) بهره ايي نبرد..چرا كه جز لذت دنيا چيز ديگري را نميخواسته..و از قرب الهي هم علي رغم اينكه تا حدودي داشته..لذتي نميبرده..
لذا اين فرد در جهنم از دست دادن دنيا خواهد بود چرا كه لذاتش فقط همان بود

ملّاعلي;599617 نوشت:
سلام
من متوجه سخن شما شدم
اما اين سخن مستلزم اين است كه اين شخص مورد نظر از بهشت(قرب الهي) بهره ايي نبرد..چرا كه جز لذت دنيا چيز ديگري را نميخواسته..و از قرب الهي هم علي رغم اينكه تا حدودي داشته..لذتي نميبرده..
لذا اين فرد در جهنم از دست دادن دنيا خواهد بود چرا كه لذاتش فقط همان بود

سلام علیکم
کاربر بزرگوار بنده پاسخ مقتضی را داده ام،حتی به خاطر اینکه به نظر خودم اطمینان کامل نداشته باشم از چند کارشناس دیگر هم خواستم سوال و جوابها را ملاحظه کنند.همه ایشان گفتند که پاسخ متقضی داده شده است.لذا از شما درخواست می کنم که پاسخها را با تأمل بیشتری مطالعه بفرمایید.سپاسگذارم

استاد;600437 نوشت:
کاربر بزرگوار بنده پاسخ مقتضی را داده ام،حتی به خاطر اینکه به نظر خودم اطمینان کامل نداشته باشم از چند کارشناس دیگر هم خواستم سوال و جوابها را ملاحظه کنند.همه ایشان گفتند که پاسخ متقضی داده شده است.لذا از شما درخواست می کنم که پاسخها را با تأمل بیشتری مطالعه بفرمایید.سپاسگذارم

سلام
باور كنيد كه من پاسخ ها را با تامل بيشتر خوانده ام اما پاسخ خود را هنوز درنيافته ام
شما ميگوييد كسي كه تقرب به خدا دارد در بهشت است حتي اگر خود نداند و يا تقربش كم باشد
اما من ميگويم چه بهشتي؟؟؟؟
آنچه كه او ميخواهد همين دنياست نه ذكر و تقديس!
بهشت يعني آنچه كه ميخوايي نه آنچه كه نمي خوايي!!!

اون شخصي كه بعد از مرگ در لذات قرب الهي است در همين دنيا هم همين را ميخواسته..و لذتش همين بوده
اما من نوعي كه بيشتر از لذات محسوس را درك نكرده ام..بهشتم همين دنياست و با مرگ براي هميشه از آن جدا ميشوم و اين يعني جهنم
ديگه نميدونم چه طوري بايد توضيح بدم
به نظر ميرسه كه بلعكس شما بايد با تامل بيشتري پست هاي منو بخونيد

شش تا صفحه گفتگو شده اما كسي هنوز جواب منو نداده:Ghamgin:
معرفت نفس براي چه؟

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]جمع بندی

[=&quot]پرسش

[=&quot]آیا گر كسي نخواهد به قرب الهي برسد و همين دنيا را بخواهد و به جهنم هم نرود چه كار بايد كند؟ آیا اجباری در میان است؟
[=&quot]پاسخ

[=&quot]در پاسخ به سوال حضرتعالی توجه شما را به سه نکته مهم جلب می کنم:
[=&quot]1- هدف از خلقت عوالم امکانی، رساندن انسان به کمال فضیلت و غایت سعادات است و بالاترين سعادت وی رسيدن به قرب خداوند است و این هدف با شکوفایى هماهنگ استعدادهای انسانی و پاسخ مناسب وی به نیازهاى روحى و جسمى‏ اش، محقق مى‏ شود. خداوند در قرآن می‌فرماید« و ما خَلقَتُ الجِنَّ و الانسانَ اِلّا لِیَعبُدون» ، یعنی جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا پرستش کنند (1)
[=&quot]2-مجموعه عوالم خلقت براساس نظم و چینش دقیقی آفریده شده است که تغییر و تصرف و دگرگونی در قواعد و نظم به هم پیوسته آن ممکن نیست. یعنی هر خلقی بنابر میل و اراده خود قادر به تغییر قواعد و قوانین حاکم بر آن نبوده و نمی تواند تغییری در نظام عقلانی عالم ایجاد کند. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُور » (2)؛ یعنی همان كسى كه هفت آسمان را طبقه‏ بندى شده آفريد. هيچ تفاوتى تناقض‌گونه در آفرينش (خداى) گسترده ‏مهر نمى بينى. پس ديده را برگردان؛ آيا هيچ شكافى مى ‏بينى؟!«.
[=&quot]3- اگر خداوند بر اساس اوصاف کریمانه خویش مهمترین ارکان نظام عالم را نیل آدمی به سعادات و کمالات قرار داده است از روی تفضل و عنایت و محبت وی بر خلقت آدمیان بوده و از این حیث اراده عطایای خاصه و نعمتهای تامه را برای ایشان نموده است. لذا این قانون حاکم بر جهانیان نه تنها ظلم و اجباری از جانب خداوند بر انسانها نیست بلکه جلوه ای از نهایت مهر و محبت الهی به بندگان خویش می باشد.
[=&quot]با توجه به نکات گفته شده باید بگویم اگر چه هر انسانی بر اساس اختیار خویش در انتخاب مسیر زندگی خود حق انتخاب دارد و می تواند قرب الهی را به عنوان هدف و غایت زندگی خود برنگزیند ولی این به آن معنا نیست که بر اساس اختیار خود قادر به انجام هر کاری بوده و بتواند نظم و قوانین موجود بر خلقت اشیا و نفس خودش را برهم بزند و مثلا بخواهد هوی پرستی کند و به جهنم نیز نرود.
[=&quot]
[=&quot]بدین مثال توجه کنید: کور ناشنوای گم کرده راهی را در بیابان در نظر بگیرید که نفسش به شماره افتاده و از فرط خستگی زانوی تسلیم به زمین نهاده آماده تقدیم جان بی مایه اش به ملک الموت گردیده منتهی چون کور است حتی از گمگشتگی خویش در بیابان پر آسیب بی خبر بوده و چون کر است از زوزه گرگان کمین کرده در بیابان راحت بوده وچون دچار آلزایمر است حتی از گرسنگی خویش غافل بوده و می پندارد تقدیر برناکامی دائمی و مرگ ناگهانی است و با این پندار خود را مهیای سفر ابدی کرده است.
[=&quot]در همین هنگام جوان کریمی از طایفه جوانمردان از ره رسیده و دست رد به سینه ملک الموت آماده به خدمت زده، به رسم ادب و مروت، دست ان گم کرده را گرفته و عزم همراهی او را تا قصر مجلل خویش نموده است اما آن شخص چون می پندارد این جوان قصد جانش دارد از همراهی او سرباز زده و فحش و ناسازا روانه اش میدارد.
[=&quot]زبان تلخ آن کور لنگ ناشنوا از کرامت و محبت سرشار جوان کریم نکاسته او را به همراهی و امداد لنگ فحاش انگیزه مندتر ساخته به هزار ناز و نوازش دست او گرفته و در هر قدمی او را به کاخی که غایت آمال رهروان است بیشمار وعده می دهد. اما چه سود که از این هزار وعده گلعزار حتی یکی را گوش ناشنوای لنگ پر مدعای ناشنیده و جز بر ناسپاسی اش نیفزوده است.
[=&quot]هنگامی نیز که بر در قصر عشق آباد جوان کریم برامدند کور کر ناسپاس از بیم سرابانه خویش تصمیم به فرار می گیرد و جوان کریم برای آنکه وی بی نصیب از بزم شاهانه ای که مهیا نموده نشود دست نالایقش را محکم فشرده نگهش می دارد تا فرار نکند و این چنین است که کور کر نادان با صد فغان و ناله احزان قدم به حرم می نهد.
[=&quot]آنچه فرد کور و کر نالان، از رویت و سماع آن محروم است و آن را شکنجه گاه می پندارد باغی است مملو از درختان میوه دلگشا و بلبلان و طوطیان در شاخه هایش نغمه سرا و عطر رایحه گلهای جان افزا و چشمه هایی زلال از آب خوش گوار که نعمت در آن بر وفور است و خیل لشگران دست به سینه آماده به خدمت که به فرمان صاحبخانه تا مرز فنا جان نثار آسایش مهمان تازه رسیده اند و این خود شخص صاحبخانه است که دائما به نوازش و مرهم نهادن به زخمهای راه مهمان دست به کار است و خلق عظیمی را به خدمت او گماشته است.
[=&quot]حال آیا به راستی سزاوار است که مهمان صرفا بخاطر آن عیوبی که در بدن خویش است و از وقوف بر حقیقت ماجرا بی نصیب است هر دم بنای ناشکری و ناسپاسی و فحاشی به صاحبخانه را نهاده و از لطف و کرم و عنایت بیشماری که صاحبخانه بر وی رواداشته به راحتی بگذرد و نعمتی را که شاملش شده را در هر حال حق مسلم خود پنداشته و از اندک توقعی که صاحبخانه نسبت به او دارد سرباز زند و بنای مخالفت و نافرمانی بگذارد؟؟!!

[=&quot]پینوشتها:
[=Calibri]1- [=&quot]سوره ذاریات آیه 56
[=Calibri]2- [=&quot]سوره ملک آیه 3
[/]

موضوع قفل شده است