جمع بندی خدا یا جهان؛ کدامیک واجب الوجودند؟

تب‌های اولیه

84 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نقل قول:
نبود علت [="#FF0000"]باعث[/] نبود ممکن می شود. لذا ممکن بالذات زمانی ممتنع بالغیر می شود که علتش معدوم باشد.

احسنت.
این چه جور امکان "ذاتی"ست که "باعث" دارد؟!
و
این چه ممکن ذاتی ست که غیری ذاتش را به امتناع می کشاند؟!
در واقع شما ممکن بالغیر را توصیف کرده و سپس ممکن بالذات معرفی می کنید.
وقتی امکان شیئی وابسته به شیء دیگر شد، این امکان دیگر ذاتی نیست، بلکه امکان بالغیر است؛
زیرا وجود یا عدم شیء دیگر به این شیء امکان می بخشد.

شما بین دو معنای امتناع و اعدام خلط کرده اید.
اعدام همان امتناع نیست.
ممتنع نه ایجاد می پذیرد نه امکان.
اما معدوم می تواند هم موجود شود هم ممکن.
ممکن معدوم می تواند ایجاد شود.
ممکن پس از ایجاد می تواند معدوم شود.
اما هیچ ممتنعی ممکن یا موجود نخواهد شد.
پس شیئی که ذاتا ممکن باشد، هیچگاه به امتناع کشیده نخواهد شد، زیرا امکان را در ذات خود همیشه خواهد داشت.
اما اینچنین ممکنی می تواند معدوم باشد
یا
موجود شود.
اما ممکن بالغیر علاوه بر قبول ایجاد و اعدام، امتناع را هم پذیراست.
به چه نحو؟
به این صورت که هرگاه ممکنی،
امکانش وابسته به موجودیت غیر باشد،
با اعدام آن موجود
ممتنع خواهد شد.
پس:
هر ممکنی که امکان امتناع را حمل کند
ممکن نیست امکانش ذاتی باشد.
زیرا امکان ذاتی همیشه امکانش را حفظ خواهد کرد؛ چه در ایجاد، چه در اعدام و ممکن نیست ممتنع گردد.

در باقی موارد خارج از بحث مشتاقم تاپیکی ایجاد فرمایید و نظریه بنده در باب علم خدا را نقد فرمایید.

سلام

امكان بالغير محال است، براى اين كه اگر چيزى بخواهد امكان بالغير پيدا كند فى نفسه يا واجب يا ممتنع و يا ممكن است.اگر واجب و يا ممتنع باشد و بخواهد به واسطه غير ممكن بشود انقلاب محال لازم مى ايد، يعنى لازم مى آيد واجب يا ممتنع از موقعيت خود دست بكشد و ممكن بشود و اين محال است. و نيز اگر چيزى فى نفسه ممكن باشد و بخواهد بالغير ممكن شود لغو لازم مى ايد، زيرا چيزى كه ذاتا امكان دارد ديگر براى امكان خود نيازى به غير ندارد و به عبارت ديگر براى ذات ممكن ايجاد امكان نمودن تحصيل حاصل است و ان بالبداهه محال است.

[=microsoft sans serif]

antijahl;794839 نوشت:
این پاسخ پرسش بنده نیست.
بنده پرسیدم چرا و از کجا نتیجه گرفته اند جناب بن موسی که "هر" معلولی ممکن بالذات است؟
ایشان در واقع ادعا کرده اند "هیچ" معلول ممکن بالغیری نداریم!

سلامپ
اتفاقا دقیقا سوال شما را پاسخ دادم.
دقت کنید!
سوال شما این است که چرا معلول نمیتواند ممکن بالغیر باشد، من نیز پاسخ دادم که معلول، ممکن بالذات است(زیرا در بین سه نوع بالذات، واجب و ممتنع بالذات نمیتواند باشد) پس ممکن بالذات است(این بخش کاملا واضح است.
حال که ممکن بالذات بودن معلول مشخص شد، سوال از اینکه "چرا معلول نمیتواند ممکن بالغیر باشد" دقیقا همین سوال است که "چرا ممکن بالذات(معلول) نمیتواند ممکن بالغیر باشد.

antijahl;794839 نوشت:
آیا در نبود والدین،
فرزند در ذاتش ممکن است یا امکانش به ایجاد (غیر) والدین وابسته است؟

تصور شما از مفهوم ممکن بالذات نادرست است. شما تصور میکنید که امکان بالذات به امر دیگری میتواند مرتبط باشد(همانطور که امکان بودن فرزندان به بودن والدین مربوط است) در حالیکه بالذات بودن اتفاقا بدین معناست که شما کاری به غیر نداشته باشید، گرچه ممکن است که یک موجود در عین اینکه در حالت بالذات یکی از اوصاف سه گانه وجوب، امتناع و امکان را داشته باشد و در عین حال، در حالت بالغیر و حالت بالقیاس یک وصف دیگر را داشته باشد.
همانطور که ممکن بالذات، در حالت مقایسه با علت خود یا واجب بالغیر است یا ممتنع بالغیر و در حالت مقایسه با بودن علت خود، یا واجب بالقیاس است یا ممتنع بالقیاس.
اما در عین حال باید دانست که در اتصاف یک چیز به یکی از حالتهای سه گانه امکان، امتناع یا وجوب بالذات، به هیچ وجه بودن یا نبودن غیر مورد لحاظ نیست.

antijahl;794839 نوشت:
والدین تا زنده هستند، یک تعداد فرزند هم ممکن هستند.

این امکانی که شما مطرح کردید، امکان عام است یعنی با بودن والدین، نبودن فرزندان ضروری نیست و این یعنی، اگر والدین نباشند، فرزندان میتوانند باشند و نبودشان ضروری نیست.

antijahl;794839 نوشت:
اگر مثلا والدین قبل از بچه دار شدن، در یک تصادف فوت شوند، تمامی فرزندانی که ممکن بود از آنها بوجود بیاید به امتناع کشیده می شوند.

این امتناع، امتناع بالغیر است(یعنی ممتنع شدن وجود معلول به خاطر نبودن علت خود) و امتناع بالغیر با امکان بالذات قابل جمع است همانطور که وجوب بالغیر با امکان بالذات قابل جمع است.
antijahl;794839 نوشت:
حالیکه ممکن ذاتی ممکن نیست ممتنع شود

امتناع بالذات با امکان بالذات نمیسازد نه امتناع بالغیر. اصولا وصف بالغیر و بالقیاس با وصف بالذات قابل جمع است.

سلام و درود.

ممکن بالذات؟!

اصلا شیئی که در ذاتش هر یک از حالات سه گانه را حمل کند غیرقابل تغییر است.
خصوصیت ذاتی که تغییر و تبدیل پذیر نیست.
ممکن از آن جهت که معلول است و مفعول، تنها می تواند بالغیر امکان داشته باشد.
وگرنه اگر این امکان ذاتی باشد
این ممکن نه واجب خواهد شد و نه ممکن.
در تعاریف تان اشکال هست.
در واقع جابجاست.
این ممکن بالذات است که محال است.
امکان ممکن فقط بالغیر می تواند باشد.
بلکه وجوب و امتناع است که می تواند ذاتی باشد.
ممتنع ذاتی مثل اله الاالله.
ممتنع بالغیر مثل فرزند متولد نشده ی والدین فوت شده.
همین فرزند قبل از فوت والدین ممکن بالغیر بوده.

[=microsoft sans serif]

آورورا;794861 نوشت:
وجوب و امکان فهمشون دشوار نیست؛ این که ویژگی قضایا هستن یا کیفیت اشیاء و درستی تعمیم این دو به اشیاء مساله ایه که می شه در موردش تشکیک کرد. (رجوع کنید به مثلا بیفایدگی اطلاق واجب بر لشیاء در نقد راسل از برهان امکان و وجوب)

البته بحث ما در مورد برهان وجوب و امکان نیست. اما خوب است بدانید که آن اشکالات پاسخ دارد و در همین انجمن هم به برخی از آنها پرداخته شده است. یک جستجو نیاز دارد.

آورورا;794861 نوشت:
با فرض قابلیت اطلاق به اشیاء نه، وجوب و امکان چیزی نیست که با مشاهده صرف اشیاء از جهان خارج انتزاع بشه.

اولا: کسی نگفت که وجوب و امکان را ما از خارج میگیریم. بلکه وجوب و امکان دو وصف هستند که از تحلیل عقلی رابطه وجوب به عنوان دو محمول و مفاهیم گرفته میشود و با فرض عقلی به دنبال اثبات واجب میگردیم.
ثانیا: گرچه خود وجوب و امکان در خارج قابل مشاهده نیست، اما امکان بالذات اوصافی دارد که با مشاهده موجودات خارجی میتوان فهمید که آن موجود ، ممکن است یا واجب.

[=microsoft sans serif]

farshadahmadi;794881 نوشت:
سوال- فرق بين، تجلى وجود و خلق موجودات چيه؟ اينكه بگيم، وجود حق تعالى خواست تا تجلى كند و به مخلوقات فيض وجود دهد، در واقع يك زمانى را براى تجلى و خلقت در نظر گرفته ايم، درسته؟ در حالى كه بايد بگيم: چون خدا فوق زمان است و ازلى ميباشد، تجلى و وجود او هم ازلى است.

سوال- منظور از علم ذاتى و علم فعلى خدا چيست؟

سوال- آيا ميتوان گفت: چون خداوند نسبت به آينده علم ذاتى داره، پس آينده، همين الان در خارج تحقق عينى داره؟

همينطور، چون خدا نسبت به گذشته، علم ذاتى داره، پس گذشته همين الان تحقق عينى داره؟


سلام
از آنجا که هیچ کدام از این سوالات مربوط به این تاپیک نیست. بنابراین برای جلوگیری از منحرف شدن بحث از مسیر اصلی، پاسخ هیچ کدام را نمیدهم.

[=microsoft sans serif]

erfan_alavi;794889 نوشت:
مشکل همین است که شما مکانی رو در نظر میگیرید و انگاه اشیا رو در ان جا میدهید،همچین طرز فکری درست نیست،مکان از لوازم ذاتی جسم مادیست همانطور که طول وعرض از لوازم ذاتی ان است نتیجتا خارج رو همین اجسام مکان ساز درست کرده اند اینکه جایی و فضایی باشد که این اشیا در ان ریخته شده باشد غلط است،....ماورا اسمان و زمین فضا و جایی نیست تا این عالم در ان قرار گرفته باشد،...این طرز فکر در مورد عالم صحیح نیست و باعث تسلسل میشه....

ظاهرا این مشکل فقط مربوط به بیان بنده نیست و تقریبا تمام فلاسفه ای که در مورد مکان صحبت کرده اند، خلاف سخن شما میگویند.
مکان به نظر فلاسفه بدیهی است و نیازی به دقت نظر شما ندارد همانی است که در عرف معروف است و از نسبت یک شیء با آن، مقوله أین حاصل میشود.
4 نشانه برای مکان ذکر شده است که عبارتند از: چیزی که انتقال جسم از ان و به سمت آن درست است، ساکن شدن چیزی در آن درست است و دارای وضع است(یعنی میتوان به آن اشاره حسی کرد و گفت مثلا آنجاست یا اینجا)(نهایه الحکمه، ص167، اسفار اربعه، ج4، ص39)
خب این چیز، چقدر تفاوت دارد با آن ترسیم شما.
در ضمن، وقتی شما میگویید:«خارج رو همین اجسام مکان ساز درست کرده اند» این مکان چیست که اشیایی آنرا میسازند.
جای آنها کجاست، اگر ذاتی اشیاء است که دیگر قابل ساختن توسط شیء نیست و اگر قابل ساختن است، پس چیزی جدای از اجسام و اشیاء است.

erfan_alavi;794889 نوشت:
ماورا اسمان و زمین فضا و جایی نیست تا این عالم در ان قرار گرفته باشد،...این طرز فکر در مورد عالم صحیح نیست و باعث تسلسل میشه....

چرا اسم تسلسل شما را به وحشت می اندازد؟
تسلسل تنها در سلسله علل و آن هم به شرط معیت زمانی محال است. وگرنه در مورد تسلسل مکانی عالم، نهایتا ما به بی نهایت بودن ابعاد عالم و عالم جسمانی میرسیم و این چه اشکال عقلی دارد؟

[=microsoft sans serif]

antijahl;795200 نوشت:
اصلا شیئی که در ذاتش هر یک از حالات سه گانه را حمل کند غیرقابل تغییر است.
خصوصیت ذاتی که تغییر و تبدیل پذیر نیست.

دوست عزیز
بین بالذات و ذاتی فرق وجود دارد.
بالذات، در مقابل بالغیر و بالقیاس است.
و
ذاتی در مقابل عرضی.

امکان، وجوب و امتناع، د رفرض اول این بحث بالذات است(یعنی با ملاحظه خود ذات به تنهایی نه چیزهای دیگر) نه ذاتی تا بگویید قابل جدا شدن از آن نیست.
در ضمن، این سه همیشه با موجود متصف خود هستند و جدایی از انها ندارند.
ممکن بالذات همیشه بالذات است، هرچند اگر علتش باشد، واجب بالغیر نیز میشود اما دقت کنید، قید عوض شد ​بالغیر.

antijahl;795200 نوشت:
این ممکن نه واجب خواهد شد و نه ممکن.
در تعاریف تان اشکال هست.
در واقع جابجاست.
این ممکن بالذات است که محال است.
امکان ممکن فقط بالغیر می تواند باشد.
بلکه وجوب و امتناع است که می تواند ذاتی باشد.
ممتنع ذاتی مثل اله الاالله.
ممتنع بالغیر مثل فرزند متولد نشده ی والدین فوت شده.
همین فرزند قبل از فوت والدین ممکن بالغیر بوده.

لطفا برای اینکه بحث بی ثمر ادامه نیابد، ابتدا مرحله 4 نهایه الحکمه علامه طباطبایی، بخصوص فصلهای 1-2-5-6 را بخوانید و بعد بحث را ادامه دهید.
شما بین انواع امکان، رابطه سه حالت بالذات، بالغیر و بالقیاس، امکان خاص، عام و استعدادی و وقوعی خلط میکنید.

صدیق;795274 نوشت:
[=microsoft sans serif]
ظاهرا این مشکل فقط مربوط به بیان بنده نیست و تقریبا تمام فلاسفه ای که در مورد مکان صحبت کرده اند، خلاف سخن شما میگویند.
مکان به نظر فلاسفه بدیهی است و نیازی به دقت نظر شما ندارد همانی است که در عرف معروف است و از نسبت یک شیء با آن، مقوله أین حاصل میشود.
4 نشانه برای مکان ذکر شده است که عبارتند از: چیزی که انتقال جسم از ان و به سمت آن درست است، ساکن شدن چیزی در آن درست است و دارای وضع است(یعنی میتوان به آن اشاره حسی کرد و گفت مثلا آنجاست یا اینجا)(نهایه الحکمه، ص167، اسفار اربعه، ج4، ص39)
خب این چیز، چقدر تفاوت دارد با آن ترسیم شما.
در ضمن، وقتی شما میگویید:«خارج رو همین اجسام مکان ساز درست کرده اند» این مکان چیست که اشیایی آنرا میسازند.
جای آنها کجاست، اگر ذاتی اشیاء است که دیگر قابل ساختن توسط شیء نیست و اگر قابل ساختن است، پس چیزی جدای از اجسام و اشیاء است.
[=microsoft sans serif]
سلام.

مکان تابع جسم است،وامری مستقل از جسم نیست،همانطور که طول و عرض نیز لازمه جسم مادیست،خصوصیاتی مانند مکان مادی و ابعاد لازمه جسم مادیست،پس وجود جسم، مساوی با این خصوصیات است...البته هر مکانی تابع جسم مربوطه میباشد،جسم مادی خصوصیاتی دارد که در جسم اخروی نیست،نتیجتا مکانی هم که خصوصیات جسم مادی را دارد در اخرت نیست...احکام هر مرتبه تابع نظام ان مرتبه است...

خلاصه خارج رو همین اشیا درست کردن و با برداشتن این اشیا خارجی نیز نمیماند؛...نه اینکه با برداشتن اشیا چیزی به نام مکان یا بنا بر عرف فضایی باقی بماند،....پس خود جسم مکان ساز است،و جا دایر جسم،....

صدیق;795274 نوشت:
[=microsoft sans serif]
چرا اسم تسلسل شما را به وحشت می اندازد؟
تسلسل تنها در سلسله علل و آن هم به شرط معیت زمانی محال است. وگرنه در مورد تسلسل مکانی عالم، نهایتا ما به بی نهایت بودن ابعاد عالم و عالم جسمانی میرسیم و این چه اشکال عقلی دارد؟

تسلسل در در سلسله علل ایجادی و علی محال است خواه زمانی باشد یا غیر زمانی،البته علل مادی و زمانی عللی حرکتی هستند نه نفس تحقق و ایجاد...

خارج از دستگاه اسمان و زمین یا مکان هست یا نیست،حال اگر مکان باشد یا هم عرض ان و قابل اشاره حسی است و این یعنی جهان ما قسمتی از ان مکان است،و همینطور الی اخر تا بینهایت جسم هم عرض،و این بی معنی است چون مکانی که هم عرض این جهان باشد قسمتی از خود این جهان است...

یا مجموع عالم در بی مکان(مکان مادی) باشد به عبارتی نتوان از داخل جهان به ان اشاره حسی کرد یا نسبیتی با ان برقرار نمود،..

پس جهان در بی مکان مادیست،و اینکه خصوصیات ان بی مکان و نظامش چگونه است غیر از احکام جسم مادیست،و این یعنی تجرد از مکان مادی،حالا شما میخواین اسمش را بعدی غیر از بعد مادی بذارید یا هر چیز دیگری....

صدیق;795269 نوشت:
[=microsoft sans serif]
البته بحث ما در مورد برهان وجوب و امکان نیست. اما خوب است بدانید که آن اشکالات پاسخ دارد و در همین انجمن هم به برخی از آنها پرداخته شده است. یک جستجو نیاز دارد.

اولا: کسی نگفت که وجوب و امکان را ما از خارج میگیریم. بلکه وجوب و امکان دو وصف هستند که از تحلیل عقلی رابطه وجوب به عنوان دو محمول و مفاهیم گرفته میشود و با فرض عقلی به دنبال اثبات واجب میگردیم.
ثانیا: گرچه خود وجوب و امکان در خارج قابل مشاهده نیست، اما امکان بالذات اوصافی دارد که با مشاهده موجودات خارجی میتوان فهمید که آن موجود ، ممکن است یا واجب.

اصلا بحث در مورد فهم وجوب و امکان نیست. عرض بنده این بود که عقل شیء رو در مقام اتصاف به یکی از این دو صفت قرار نمي ده. شما یه سیب واجب الوجود و یه سیب ممکن الوجود رو کنار هم بذارید و سعی کنید تشخیص بدید کدوم ممکن و کدوم واجبه. تفاوتی در سیب ممکن الوجود نسبت به سیب واجب الوجود مشاهده نمی کنید که به شما در تشخیص سیب ها کمک کنه. از طرفی نظریه امکان بر اساس حدوث یا ماهیت رو داریم که از حدس و گمان فراتر نمی ره.

سلام.ببخشید یک سوال دارم...
چه اشکالی دارد که یک واجب الوجود ناقص باشد؟این سوال خیلی برایم مهم است.

پارسا مهر;795590 نوشت:
سلام.ببخشید یک سوال دارم...
چه اشکالی دارد که یک واجب الوجود ناقص باشد؟این سوال خیلی برایم مهم است.

نحوه وجودی دو جور است یا این وجود ،وجوب و ضرورت بالذات دارد یا بالغیر...وجودی که مخلوط به وجوب ذاتی و غیری باشه اساسا محال است تحقق هم داشته باشه....

همه موجوداتی که وجود دارند واجب الوجود بالغیر و ناقصن،یعنی وجوبشون متوقف به وجود دیگریست...یعنی با نظر به ذاتشون وجوبشون و وجودشون صفره یعنی چون وجودشون از خودشون نیست نتیجتا وجوبشون نیز متعلق به غیره،این وجود بدون نظر به غیر دیگه وجودی نداره تا وجوبی نیز داشته باشه...

به عبارتی واجب الوجود ناقص نمیتونه در عین اینکه وابسته به غیره،خودش عین هستی باشه،در ان واحد هم متوقف به غیر باشه هم به خودش..،تناقض ایجاد میشه..

erfan_alavi;795644 نوشت:
نحوه وجودی دو جور است یا این وجود ،وجوب و ضرورت بالذات دارد یا بالغیر...وجودی که مخلوط به وجوب ذاتی و غیری باشه اساسا محال است تحقق هم داشته باشه....

همه موجوداتی که وجود دارند واجب الوجود بالغیر و ناقصن،یعنی وجوبشون متوقف به وجود دیگریست...یعنی با نظر به ذاتشون وجوبشون و وجودشون صفره یعنی چون وجودشون از خودشون نیست نتیجتا وجوبشون نیز متعلق به غیره،این وجود بدون نظر به غیر دیگه وجودی نداره تا وجوبی نیز داشته باشه...

به عبارتی واجب الوجود ناقص نمیتونه در عین اینکه وابسته به غیره،خودش عین هستی باشه،در ان واحد هم متوقف به غیر باشه هم به خودش..،تناقض ایجاد میشه..


تشکر.ولی شما اینطور فرض گرفتید که هر موجود ناقصی ضرورتا نیازمند به غیره در هستی داشتن و وابسته به غیره.ولی وجودی می تونه ناقص باشه و وابسته هم نباشه.مثلا واجب الوجودی که خالق نیست.اینجا خالق نبودنش یک نقصه.واجب الوجودمون کامل نیست.ولی برای هستی داشتن هم وابسته نیست.پس سوال اینکه یک موجود که تمام صفات کمالی رو نداره و به اصطلاح ناقصه، می تونه واجب الوجود بالذات باشه؟

پارسا مهر;795647 نوشت:
تشکر.ولی شما اینطور فرض گرفتید که هر موجود ناقصی ضرورتا نیازمند به غیره در هستی داشتن و وابسته به غیره.ولی وجودی می تونه ناقص باشه و وابسته هم نباشه.مثلا واجب الوجودی که خالق نیست.اینجا خالق نبودنش یک نقصه.واجب الوجودمون کامل نیست.ولی برای هستی داشتن هم وابسته نیست.پس سوال اینکه یک موجود که تمام صفات کمالی رو نداره و به اصطلاح ناقصه، می تونه واجب الوجود بالذات باشه؟

نقص جنبه عدمی داره ،یعنی عدم کمال،پس موجودی که ناقصه مخلوط به وجود(کمال وجودی) و عدمه (کمالی وجودی که در او نیست)،.این موجود از جهت عدم کمال وابسته و نیازمند است.و موجودی که مخلوط به عدم و کماله نمیتونه واجب بالذات باشه،..

erfan_alavi;795649 نوشت:
.این موجود از جهت عدم کمال وابسته و نیازمند است.و موجودی که مخلوط به عدم و کماله نمیتونه واجب بالذات باشه،..

من هنوز پاسخمو کامل نگرفتم، کمی در مورد چراییش هم صحبت می کنید؟چون سوال می شه که چه اشکالی داره که واجب الوجود نیازمند باشه.و کلمه وابسته کمی غلط انداز به نظر می رسه.وابسته برای چی؟وابسته بودن انگار که وجودش وابسته به چیزی دیگریه.ولی من هیچ وابستگی ای نمی بینم، یعنی چه وابسته؟یعنی برای کامل شدن وابسته است؟اصلا چه ضرورتی هست که کامل باشد؟در ضمن باز تکرار می کنم، چه اشکالی دارد که واجب الوجود نیازمند باشد؟مثلا واجب الوجودی که اصلا خالق نیست؟چطور محال است؟

پارسا مهر;795651 نوشت:
من هنوز پاسخمو کامل نگرفتم، کمی در مورد چراییش هم صحبت می کنید؟چون سوال می شه که چه اشکالی داره که واجب الوجود نیازمند باشه.و کلمه وابسته کمی غلط انداز به نظر می رسه.وابسته برای چی؟وابسته بودن انگار که وجودش وابسته به چیزی دیگریه.ولی من هیچ وابستگی ای نمی بینم، یعنی چه وابسته؟یعنی برای کامل شدن وابسته است؟اصلا چه ضرورتی هست که کامل باشد؟در ضمن باز تکرار می کنم، چه اشکالی دارد که واجب الوجود نیازمند باشد؟مثلا واجب الوجودی که اصلا خالق نیست؟چطور محال است؟

وجود ناقص یعنی وجودی که از بعضی کمالات تهی است،یعنی اون کمالات رو بالفعل ندارد،نتیجتا نسبت به اون کمالات قوه است،و موجودی که قوه است نمیتونه خودش خودشو به فعل برسونه،نتیجتا برای این فعلیت نیازمند امری خارج از خود است که انرا بالفعل کند.....اساسا چنین موجودی هیچ وقت ذاتش عین وجود نیست چون واجب الوجود بالذات خالی از هیچ کمال وجودی نمیتواند باشد،وگرنه نسبت به فقدان کمال درش حالت انتظار و نیاز ایجاد میشه...

erfan_alavi;795653 نوشت:
اساسا چنین موجودی هیچ وقت ذاتش عین وجود نیست چون واجب الوجود بالذات خالی از هیچ کمال وجودی نمیتواند باشد،وگرنه نسبت به فقدان کمال درش حالت انتظار و نیاز ایجاد میشه...

خوب چه اشکال دارد که نیازمند باشد؟یک موجود نیازمند اشکالی دارد که واجب الوجود باشد و هیچگاه نیازش هم برطرف نشود؟یعنی یک موجود همیشه نیازمند.یا مثلا چند موجود واجب الوجود باشند که همه نیازمند و در کامل کردن خویش همت کنند و مکمل هم باشند؟؟و از ثانی حالا چه نیازی به تکامل است.شما کمی در مورد چرایی بیشتر و ریشه ای تر صحبت کنید، ممنون می شوم.سوال اصلی اینکه چه اشکال دارد واجب الوجود نیازمند باشد؟تنها به قول شما به کمالاتی قوه باشد و هیچگاه بالفعل نشود؟

پارسا مهر;795654 نوشت:
خوب چه اشکال دارد که نیازمند باشد؟یک موجود نیازمند اشکالی دارد که واجب الوجود باشد و هیچگاه نیازش هم برطرف نشود؟یعنی یک موجود همیشه نیازمند.یا چند مثلا چند موجود واجب الوجود باشند که همه نیازمند و در کامل کردن خویش همت کنند و مکمل هم باشند؟؟و از ثانی حالا چه نیازی به تکامل است.شما کمی در مورد چرایی بیشتر و ریشه ای تر صحبت کنید، ممنون می شوم.سوال اصلی اینکه چه اشکال دارد واجب الوجود نیازمند باشد؟تنها به قول شما به کمالاتی قوه باشد و هیچگاه بالفعل نشود؟

یک شئ با نظر به ذات یا وجود عین ذاتشه،یا عین ذاتش نیست،شئ ای که وجود عین ذاتش یعنی همه کمالات وجود نیز عین ذاتشه،وخارج از وجود نیز عدم و باطله،..

ولی شئ ای که وجود عین ذاتش نیست،یعنی اینکه ذاتش مخلوط به کمالات وجودی و تهی از برخی کمالات است،واین شئ با نظر به ذات نمیتواند وجودش از خودش باشد چون با نظر به کمالات وجودی که ندارد معدوم است...

اما در مورد اینکه دو واجب باشن وهر یک جدا این اشکال قبلا بنا بر اصالت ماهیت صادق بود چون دو ماهیات با تمام ذات با هم مغایرند و همچین مسئله ای ممکن میشه ولی بنا بر اصالت وجود،که وجود بهت خالی از هیچ کمالی نیست،نتیجتا وجود دو یا بیشتر واجب رو منتفی میکند،...ولی در کل اگر دو واجب داشته باشیم این دو واجب از جهتی که مغایرند یک واجب درست میشه،یعنی سه تا واجب داریم باز این این سه واجب از جهات تغایر باز واجباتی درست میکنه والی اخر در حالی که گفته شد واجب ذاتی وجوبی است که در عرضش غیری باقی نمیگذارد چون همه کمالات را خود داراست....

erfan_alavi;795655 نوشت:
یک شئ با نظر به ذات یا وجود عین ذاتشه،یا عین ذاتش نیست،شئ ای که وجود عین ذاتش یعنی همه کمالات وجود نیز عین ذاتشه،وخارج از وجود نیز عدم و باطله،.
سلام مجدد.ببخشید می شود کمی ریشه ای تر صحبت کنید.مثلا فرمودید گه:
ولی شئ ای که وجود عین ذاتش نیست،یعنی اینکه ذاتش مخلوط به کمالات وجودی و تهی از برخی کمالات است،واین شئ با نظر به ذات نمیتواند وجودش از خودش باشد چون با نظر به کمالات وجودی که ندارد معدوم است...

الان شما گذاره ی بالا رو از کجا آورده اید.رو چه حساب می گویید که با نظر به کمالات وجودی که ندارد معدوم است؟این را از کجا نتیجه گرفته اید.من هنوز آن چرایی که مد نظر دارم را دریافت نکردم/چرا از کجا نتیجه گرفته شده که وجودی که همه کمالات وجودی را ندارد نمی تواند واجب الوجود باشد.شما به چرا به صورت ریشه ای پاسخ ندادید.یا من درنیافتم منظورتان را.احساس می کنم شما یک قاعده ای را به شکل های مختلف مطرح می کنید بدون آنکه چرایش را بگویید!مثلا نوشتید که شئ ای که وجود عین ذاتش یعنی همه کمالات وجود نیز عین ذاتشه، خوب این رو از کجا آورده اید.کمی ریشه ای تر صحبت کنید.ممنون می شوم.

پارسا مهر;795869 نوشت:
سلام مجدد.ببخشید می شود کمی ریشه ای تر صحبت کنید.مثلا فرمودید گه:
ولی شئ ای که وجود عین ذاتش نیست،یعنی اینکه ذاتش مخلوط به کمالات وجودی و تهی از برخی کمالات است،واین شئ با نظر به ذات نمیتواند وجودش از خودش باشد چون با نظر به کمالات وجودی که ندارد معدوم است...

الان شما گذاره ی بالا رو از کجا آورده اید.رو چه حساب می گویید که با نظر به کمالات وجودی که ندارد معدوم است؟این را از کجا نتیجه گرفته اید.من هنوز آن چرایی که مد نظر دارم را دریافت نکردم/چرا از کجا نتیجه گرفته شده که وجودی که همه کمالات وجودی را ندارد نمی تواند واجب الوجود باشد.شما به چرا به صورت ریشه ای پاسخ ندادید.یا من درنیافتم منظورتان را.احساس می کنم شما یک قاعده ای را به شکل های مختلف مطرح می کنید بدون آنکه چرایش را بگویید!مثلا نوشتید که شئ ای که وجود عین ذاتش یعنی همه کمالات وجود نیز عین ذاتشه، خوب این رو از کجا آورده اید.کمی ریشه ای تر صحبت کنید.ممنون می شوم.

سلام.

خود بحث اصالت وجود و اینکه صرف و سادس و اجزاء ندارد و غیرهم،نیاز به مقدمات دارد با چند خط نمیشه همه رو انتقال داد...

ذاتی که عین وجوده،همه کمالات وجودی عین ذاتشه،و نظر به ذات این شئ، ماهیتی وجود ندارد،چون ماهیت نه عین وجوده نه جزء ذات وجوده،چون اگه حد و ماهیت، ذات وجود بود نمیشد ماهیت رو از وجود جدا کرد،در حالی که ماهیت غیر از وجود است،نتیجتا نظر به ذات واجب که عین وجود است،هیچ ماهیتی نیست،و این یعنی این ذات واجب وجودیست صرف و ساده و بدون حد نتیجتا وحدت حقه دارد،و از جهتی همه کمالات وجودی از سنخ وجودند و در این مرتبه بدون تمایز و به صورت بسیط عین هم و عین ذاتن،نتیجتا عدم کمال در این مرتبه یعنی عدم ذات....در مرتبه ذات همه کمالات وجودی با یک وجود بسیط عین ذات و عین همند چون ماهیت و حدی نیست تا بین کمالات جدایی و تکثر ایجاد کند....به خلاف مراتب امکانی که بین کمالات جدایی است چون وجود، خود ممکنات نیست،بلکه همراه با ماهیت و حدود و نواقص است...

در تعریف واجب گفته شد که ذاتش عین وجود است،بدون ماهیت،و ذاتی که درش ماهیت خوابیده باشد از مرتبه واجب به امکان نزول میکند،چون ماهیت و نقص تکثر ایجاد میکنه و در تکثر احتیاج نهفته،به عبارتی در ترکب وجود شئ متوقف به اجزایش است،و خود اجزا هر یک واجب بوده نتیجتا چند واجب درست میشه و هر واجبی وجودی داره غیر از اجزا و کل،والبته همون اشکالی که قبلا گفته شد پیش میاید...ولی اصل مطلب این است که واجب درش غنای محض بدون نیاز و کمال مطلق نهفته است و لی امکان خیر،حتی موجودی که از ازل باشه و لی محتاج به غیر خودش باشه و کمالش از حاق ذاتش انتزاع نشه باز ممکنه نه واجب...

erfan_alavi;795910 نوشت:

سلام.

خود بحث اصالت وجود و اینکه صرف و سادس و اجزاء ندارد و غیرهم،نیاز به مقدمات دارد با چند خط نمیشه همه رو انتقال داد...

ذاتی که عین وجوده،همه کمالات وجودی عین ذاتشه،و نظر به ذات این شئ، ماهیتی وجود ندارد،چون ماهیت نه عین وجوده نه جزء ذات وجوده،چون اگه حد و ماهیت، ذات وجود بود نمیشد ماهیت رو از وجود جدا کرد،در حالی که ماهیت غیر از وجود است،نتیجتا نظر به ذات واجب که عین وجود است،هیچ ماهیتی نیست،و این یعنی این ذات واجب وجودیست صرف و ساده و بدون حد نتیجتا وحدت حقه دارد،و از جهتی همه کمالات وجودی از سنخ وجودند و در این مرتبه بدون تمایز و به صورت بسیط عین هم و عین ذاتن،نتیجتا عدم کمال در این مرتبه یعنی عدم ذات....در مرتبه ذات همه کمالات وجودی با یک وجود بسیط عین ذات و عین همند چون ماهیت و حدی نیست تا بین کمالات جدایی و تکثر ایجاد کند....به خلاف مراتب امکانی که بین کمالات جدایی است چون وجود، خود ممکنات نیست،بلکه همراه با ماهیت و حدود و نواقص است...

در تعریف واجب گفته شد که ذاتش عین وجود است،بدون ماهیت،و ذاتی که درش ماهیت خوابیده باشد از مرتبه واجب به امکان نزول میکند،چون ماهیت و نقص تکثر ایجاد میکنه و در تکثر احتیاج نهفته،به عبارتی در ترکب وجود شئ متوقف به اجزایش است،و خود اجزا هر یک واجب بوده نتیجتا چند واجب درست میشه و هر واجبی وجودی داره غیر از اجزا و کل،والبته همون اشکالی که قبلا گفته شد پیش میاید...ولی اصل مطلب این است که واجب درش غنای محض بدون نیاز و کمال مطلق نهفته است و لی امکان خیر،حتی موجودی که از ازل باشه و لی محتاج به غیر خودش باشه و کمالش از حاق ذاتش انتزاع نشه باز ممکنه نه واجب...

درود بر شما.
ماهیت یعنی چیستی.
ذات واجب تماما وجود است.
وجود واجب تماما علم است.
اگر جهل را معادل نا آگاهی و پرسش بگیریم،
علم معادل آگاهی و پاسخ است.
پاسخ هم خبر از چیستی اشیا می دهد.
ماهیت هیچ شیئی خارج از علم واجب الوجود نیست.
پس طبق فرمایش جنابعالی
ذات واجب چیزی نیست جز تشریح کل اشیا.
اگر اشیا محدود باشند،
پس ذات واجب هم محدود است.
نامحدود بودن واجب و ماهیت نداشتنش را ادعا کرده اید.
پس:
اشیا نامحدودند.
پس اشیا کل ندارند.
تا اینجا یک تناقض!
اگر اشیا حد نداشته باشند، ماهیت هم ندارند.
اما فقط واجب الوجود حد ندارد.
اما الان دو شیء نامحدود و بی ماهیت پیدا شده!
این شد دومین تناقض.
اما
اگر اشیا حد داشته باشند، کل دارند. ماهیت هم دارند.
در بالا از کلام شما نتیجه گرفتیم ذات واجب چیزی نیست جز تشریح کل اشیا.
پس ذات واجب الوجود محدود است.
و هرچه محدود است ماهیت دارد.
پس ذات واجب الوجود ماهیت دارد!
این شد سه تناقض!

antijahl;795926 نوشت:
درود بر شما.
ماهیت یعنی چیستی.
ذات واجب تماما وجود است.
وجود واجب تماما علم است.
اگر جهل را معادل نا آگاهی و پرسش بگیریم،
علم معادل آگاهی و پاسخ است.
پاسخ هم خبر از چیستی اشیا می دهد.
ماهیت هیچ شیئی خارج از علم واجب الوجود نیست.
پس طبق فرمایش جنابعالی
ذات واجب چیزی نیست جز تشریح کل اشیا.
اگر اشیا محدود باشند،
پس ذات واجب هم محدود است.
نامحدود بودن واجب و ماهیت نداشتنش را ادعا کرده اید.
پس:
اشیا نامحدودند.
پس اشیا کل ندارند.
تا اینجا یک تناقض!
اگر اشیا حد نداشته باشند، ماهیت هم ندارند.
اما فقط واجب الوجود حد ندارد.
اما الان دو شیء نامحدود و بی ماهیت پیدا شده!
این شد دومین تناقض.
اما
اگر اشیا حد داشته باشند، کل دارند. ماهیت هم دارند.
در بالا از کلام شما نتیجه گرفتیم ذات واجب چیزی نیست جز تشریح کل اشیا.
پس ذات واجب الوجود محدود است.
و هرچه محدود است ماهیت دارد.
پس ذات واجب الوجود ماهیت دارد!
این شد سه تناقض!

سلام.

نتایج جالبی میگیرین،اصلا اونچه شما برداشت کردید، مطالب ناظر به ان نیست،...!!!

کسی گفته خدا ذهنه ،تا تصور حد وجود کنه؟؟؟به نام تشریح..

erfan_alavi;795932 نوشت:
سلام.

نتایج جالبی میگیرین،اصلا اونچه شما برداشت کردید، مطالب ناظر به ان نیست،...!!!

کسی گفته خدا ذهنه ،تا تصور حد وجود کنه؟؟؟به نام تشریح..

سلام و درود.
اصلا بحث الفاظ نیست.
شما تشریح را بردار و بجایش علم اجمالی در عین کشف تفصیلی بگذار.
باز همان تناقضات وجود دارن

antijahl;795976 نوشت:
سلام و درود.
اصلا بحث الفاظ نیست.
شما تشریح را بردار و بجایش علم اجمالی در عین کشف تفصیلی بگذار.
باز همان تناقضات وجود دارن

سلام.

بحثو عوض میکنین الکی؛اصلا ارتباطش چیه،...

خدایی که در مرتبه ذات ناتوان از دانستنه،میشه تناقض ؛نه اون چیزی که شما اشاره کردین،اگه قدرت وعلم در مرتبه ذات عین هم و عین ذاتن دیگه نتوانستن حتما همون ذاته و علم....

بحثو عوض نکنین،بحث بر سر خصوصیت واجب است که ایا میشه واجب الوجود ذاتی ناقص باشه یا خیر...

[=microsoft sans serif]

آورورا;795481 نوشت:
اصلا بحث در مورد فهم وجوب و امکان نیست. عرض بنده این بود که عقل شیء رو در مقام اتصاف به یکی از این دو صفت قرار نمي ده. شما یه سیب واجب الوجود و یه سیب ممکن الوجود رو کنار هم بذارید و سعی کنید تشخیص بدید کدوم ممکن و کدوم واجبه. تفاوتی در سیب ممکن الوجود نسبت به سیب واجب الوجود مشاهده نمی کنید که به شما در تشخیص سیب ها کمک کنه.

باسلام
دوست عزیز. لطفا دقت کنید.
ما برای فهم وجوب و امکان اصلی کاری به شناخت خارجی آنها نداریم. همانطور که شما نیز بیان کردید در خارج میتوان ممکن الوجود را شناخت اما واجب الوجوددر خارج از ذهن و با ابزارهای ادراکی که در اختیار داریم قابل دسترسی و شناخت نیست.
در برهان وجوب و امکان و هر جا که با این دو مقوله سروکار داریم، اصلا کاری به عالم خارج نداریم که بگوییم فلان موجود واجب است یا ممکن است.
بلکه در تحلیلی عقلی و با ارائه تقسیمی ثنایی موجودات را دو قسم کرده و همانها را مبنای استدلال خود قرار میدهیم.

آورورا;795481 نوشت:
از طرفی نظریه امکان بر اساس حدوث یا ماهیت رو داریم که از حدس و گمان فراتر نمی ره.

امکان خاص، خصوصیاتی دارد که برخی از آنها عبارتند از داشتن ماهیت یا حداقل داشتن حدوث(البته موجود ممکن الوجود، لزوما حادث نیست ولی حتما موجود حادث، ممکن الوجود است)
خب این حدس و گمانش کجا بود؟
وقتی موجودی حادث باشد، یعنی زمانی خاص به وجود آمده و قبل از آن نبوده است. مثلا خود من و شما در روزی به دنیا آمده ایم، این نشان میدهد که قبل از آن تاریخ وجود نداشته ایم. همینطور سایر موجودات حادث. بنابراین، ما و تمام موجودات حادث، قطعا واجب الوجود نیستیم وگرنه اصلا امکان نداشت که حادث باشیم.
ماهیت داشتن نیز همینطور است.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;795590 نوشت:
سلام.ببخشید یک سوال دارم...
چه اشکالی دارد که یک واجب الوجود ناقص باشد؟این سوال خیلی برایم مهم است.

سلام
اشکالش این هست که نقص با وجوب وجود ناسازگار است.
چرا که وجوب وجود، یعنی هیچ نیازی برای وجود او قابل تصور نیست. حال آنکه، موجود ناقص، نقصهایی دارد که برای برطرف کردن آنها نیازمند است. به خودش که نمیتواند نیازمند باشد پس به موجود دیگری نیاز دارد. پس نیازمند است و نیازمندی ملاک امکان است.

صدیق;796088 نوشت:
سلام
اشکالش این هست که نقص با وجوب وجود ناسازگار است.
چرا که وجوب وجود، یعنی هیچ نیازی برای وجود او قابل تصور نیست. حال آنکه، موجود ناقص، نقصهایی دارد که برای برطرف کردن آنها نیازمند است. به خودش که نمیتواند نیازمند باشد پس به موجود دیگری نیاز دارد. پس نیازمند است و نیازمندی ملاک امکان است.

با سلام.بنده به دوستمان هم گفتم که مثلا موجودمان خالق نباشد و از این جهت که خالق نیست ناقص بخوانیمش.چه اشکالی دارد این موجود واجب الوجود باشد؟شما می فرمایید به خاطر نقضش نیازمند می شود.ولی سوال اینکه، نیازمند برای چه؟چه ضرورتی هست که خالق باشد که بعد بگوییم به خاطر خالق نبودنش نیازمند است.اصلا هیچگاه خالق نشود.نیامند خالق شدن هم نیست و نباشد.حالا چه اشکالی دارد که واجب الوجود باشد؟

با سلام.

اساسا انچه وجود دارد،بر اساس موجودیت دو حال بیشتر نمیتونه داشته باشه یا وجودش به خودی خودشه یا وجودش به خودی خودش نیست،اونکه وجودش از خودشه واجب الوجود و اونکه وجودش از خودش نیست ممکن الوجوده،....در عالم خارج این امر از سه حال خارج نیست،یا همه موجودات واجب الوجودن یا همه ممکن الوجودن،یا برخی واجب و برخی ممکن هستند،...البته اینکه همه موجودات ممکن باشن غیر ممکنه،چون وجودی که از خودش نیست،محاله به خودی خود موجود بشه،به عبارتی اگر همه موجودات ممکن الوجود باشن اساسا اصلا موجودی ایجاد نمیشه،چون وجود ممکن متوقف به وجودیست که انرا ایجاد کرده،وقتی همه موجودات ممکن باشن،اصلا موجودی نیز نخواهد بود،چون طرفی نداره تا موجود از ان اغاز شده باشه،نتیجتا بایس یک طرف واجب باشه تا همه ممکنات از اون اغاز شده باشن...

نتیجتا اینکه همه چیز ممکن باشه غلطه،بلکه طرفی بدون شرط و نیاز میخواد همه این ممکنات به اون برسن،و اون سر سلسله همون واجب الوجوده که وجودش به خودی خودشه و از خودشه،نتیجتا یک واجب بیشتر نمیتونه باشه....اما اینکه اگر دو واجب داشته باشیم در عرض هم چطور؟؟بایس گفت دو واجب در عرض هم غیر ممکنه،چون دو واجب از اون جهت که با هم متمایزن یک واجب درست میکنه و میشه سه واجب و این سه واجب باز از جهات تغایر دو واجب درست میکنه که میشن پنج واجب و الی اخر،...

پس یک واجب بیشتر نمیتونه باشه و اگر دو موجود باشه حتما یکیش ممکن ویکیش واجبه....

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;795654 نوشت:
خوب چه اشکال دارد که نیازمند باشد؟یک موجود نیازمند اشکالی دارد که واجب الوجود باشد و هیچگاه نیازش هم برطرف نشود؟یعنی یک موجود همیشه نیازمند.یا مثلا چند موجود واجب الوجود باشند که همه نیازمند و در کامل کردن خویش همت کنند و مکمل هم باشند؟؟و از ثانی حالا چه نیازی به تکامل است.شما کمی در مورد چرایی بیشتر و ریشه ای تر صحبت کنید، ممنون می شوم.سوال اصلی اینکه چه اشکال دارد واجب الوجود نیازمند باشد؟تنها به قول شما به کمالاتی قوه باشد و هیچگاه بالفعل نشود؟

باسلام
دلیل این است که بر اساس قاعده واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جمیع الجهات، واجب الوجود، نمیتواند هیچ جهتی امکانی داشته باشد. یعنی هرچه داشتنش برای او محال نباشد(مانند نقصها و امور جسمانی) او به صورت ضروری آنها را دارد.

دلیلی که برای این مدعا گفته شده این است که:
م1. اگر واجب الوجود بالذات، یک صفت کمالی را به صورت ضروری نداشته باشد(یعنی نسبت به آن ناقص باشد)، ذاتش فاقد آن است.
م2. ذاتی که یک امر کمالی را نداشته باشد، مرکب میشود از اموری که دارد و اموری که ندارد(ترکیب ازوجود و عدم)
م3. لازمه ترکیب ذات، احتیاج است.
م4. لازمه احتیاج، امکان است.
م5. فرض ما موجودی است که ذاتا واجب الوجود است.
بنابراین این فرض که واجب الوجود نسبت به یک جهت کمالی و صفت، نقص داشته باشد، مستلزم خلف فرض واجب الوجود بودنش است. (نهایه الحکمه، مرحله4، فصل4)

صدیق;796104 نوشت:
م2. ذاتی که یک امر کمالی را نداشته باشد، مرکب میشود از اموری که دارد و اموری که ندارد(ترکیب ازوجود و عدم)
م3. لازمه ترکیب ذات، احتیاج است.
م4. لازمه احتیاج، امکان است.
سلام.امکان دارد در مورد این سه بند کمی بیشتر توضیح دهید با مثال حدالامکان.مرسی

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;798976 نوشت:
سلام.امکان دارد در مورد این سه بند کمی بیشتر توضیح دهید با مثال حدالامکان.مرسی

م2. ذاتی که یک امر کمالی را نداشته باشد، مرکب میشود از اموری که دارد و اموری که ندارد(ترکیب ازوجود و عدم)
ترکیب از وجود و عدم به معنای آن است که یک موجود، وقتی مثلا از صد درجه علم یا قدرت یا هر صفت کمالی دیگر، چندین درجه را ندارد، در حالت مقایسه با موجودات دیگر میگوییم این موجود مثلا 90 درجه از کمال علم را دارد و 10 درجه را ندارد. این حالت، به عنوان ترکیب از وجود و عدم اطلاق میشود.

م3. لازمه ترکیب ذات، احتیاج است.
این مقدمه که توضیح نمیخواهد. این یک مسئله بدیهی است که هر موجودی مرکبی، نیازمند است حداقل به چند چیز:
به اجزایش، به موجودی که آن اجزا را در کنار هم بچیند، به موجودی که ارتباط میان اجزا و خود اجزا را حفظ کندو...
بنابراین ترکیب مستلزم احتیاج است.

م4. لازمه احتیاج، امکان است.
این مقدمه نیز واضح است:
واجب الوجود موجودی است که وجودش ضروری است و این ضرورت را ذاتا دارد.
چنین وجودی با هیچ نیازی سازگار نیست، نه در اصل وجود و نه در خصوصیات وجود.
بنابراین هیچ حالت انتظاری برای ذات واجب قابل تصور نیست.
چرا که حالت انتظار با وجود وجود سازگار نیست.
در مورد صفات نیز این مسئله بدین صورت است که:
هر موجودی به دنبال داشتن برترین کمالات است. هیچ وجودی به دنبال نقص نیست و نمیخواهد که ناقص باشد. بنابراین، وجود واجب باید این کمالات مفروضی که ندارد را به دست بیاورد.
بنابراین، موجودی که یک سری از کمالات را ندارد
حال سوال میپرسیم که چه کسی قرار است به او این کمالات نداشته را بدهد؟
خودش یا موجودی دیگر.
خودش که نمیتواند بدهد، وگرنه دور پیش می آید.
پس موجود دیگری باید این کمالات را به او بدهد.
و این یعنی وجود او نیازمند غیر است و این یعنی امکان.

صدیق;796087 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
دوست عزیز. لطفا دقت کنید.
ما برای فهم وجوب و امکان اصلی کاری به شناخت خارجی آنها نداریم. همانطور که شما نیز بیان کردید در خارج میتوان ممکن الوجود را شناخت اما واجب الوجوددر خارج از ذهن و با ابزارهای ادراکی که در اختیار داریم قابل دسترسی و شناخت نیست.
در برهان وجوب و امکان و هر جا که با این دو مقوله سروکار داریم، اصلا کاری به عالم خارج نداریم که بگوییم فلان موجود واجب است یا ممکن است.
بلکه در تحلیلی عقلی و با ارائه تقسیمی ثنایی موجودات را دو قسم کرده و همانها را مبنای استدلال خود قرار میدهیم.

[=microsoft sans serif]عرایض بنده در مورد خود وجوب و امکان بود نه برهان وجوب و امکان.
صدیق;796087 نوشت:
[=microsoft sans serif]
امکان خاص، خصوصیاتی دارد که برخی از آنها عبارتند از داشتن ماهیت یا حداقل داشتن حدوث(البته موجود ممکن الوجود، لزوما حادث نیست ولی حتما موجود حادث، ممکن الوجود است)
خب این حدس و گمانش کجا بود؟
وقتی موجودی حادث باشد، یعنی زمانی خاص به وجود آمده و قبل از آن نبوده است. مثلا خود من و شما در روزی به دنیا آمده ایم، این نشان میدهد که قبل از آن تاریخ وجود نداشته ایم. همینطور سایر موجودات حادث. بنابراین، ما و تمام موجودات حادث، قطعا واجب الوجود نیستیم وگرنه اصلا امکان نداشت که حادث باشیم.
ماهیت داشتن نیز همینطور است.

زمان وجود از از مقولات نسبی از اقسام ماهیته. وجوب و امکان از متعلقات وجود هستن. این دو لازم و ملزوم هم نیستن. در یک تقسیم بندی موجودات واجب الوجود رو می تونیم به دو دسته تقسیم کنیم:

دارای وجوب ذاتی
دارای وجوب ازلی

اغلب (به اشتباه) تصور می شه که اگه موجودی واجب ذاتی بود، نمی تونه وقتی نباشه. در حالی که تناقضی نداره که موجودی وجودش از خودش نشات بگیره و در عین حال چیستیی غیر ازلی به خودش بگیره. یعنی همون بودن محدود و ماهویش بدون نیاز از غیر باشه و از خودش سرچشمه بگیره.

[=microsoft sans serif]
پرسش: خدا را چه کسی به وجود آورده است و چرا جهان نمیتواند واجب الوجود باشد و نیاز به خالق نداشته باشد؟

پاسخ:
باسلام و تشکر از سوالی که ارسال کردید
سوال شما دو بخش داشت که به ترتیب به هر یک اشاره میشود.
اما بخش اول: خالق خدا؟

موجودات جهان در یک دسته بندی اولیه، به دو نوع واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم میشوند.
واجب الوجود موجودی است که وجود برایش ضرورت دارد و ممکن الوجود نیز موجودی است که وجود داشتن برایش ضرورت ندارد، البته وجود نداشتن نیز برایش ضرورت ندارد.
چنین تقسیمی بر اساس ملاحظه خود ذات است؛ یعنی وقتی ذات یک موجود را به تنهایی نگاه میکنیم، بدون اینکه بودن موجود دیگری را در نظر بگیریم، یکی از این دو حالت برای هر موجودی قابل مشاهده است. نوع اول را واجب الوجود بالذات و نوع دوم را ممکن الوجود بالذات می نامیم.(۱)

ضروری بودن بالذات وجود ما را به لوازمی میرساند:
چنین موجودی هیچ گاه نمیتواند موجود نباشد و حتی نمیتوان تصور کرد که نباشد؛ چرا که حتی تصور نبودن چنین موجودی، خلف فرض وجوب ذاتی وجود برای اوست.
در نتیجه این لازمه، چنین موجودی نیازی به علت ندارد؛ چرا که نیازمندی به معنای آن است که وجود یافتن موجود نیازمند، متوقف است بر وجود علت و مهیا شدن شرایط و زمینه های تحقق. و این خلف فرض بالذات بودن وجوب وجود برای اوست.
برای چنین موجودی هیچ گونه نیازمندی ای قابل تصور نیست؛ چرا که هرگونه نیازمندی، مانند نیازمندی به اجزاء، زمان، مکان و حتی نیازمندی به ماهیت، به معنای توقف وجود او بر وجود داشتن آن موارد است. و این خلف بالذات بودن وجود اوست.

حال که لوازم اولیه واجب الوجود بالذات را دانستیم، سراغ تشخیص مصداق آن میرویم.
خدا در فلسفه، همان واجب الوجود بالذات است. واجب الوجود بالذات، موجودی است که نیاز به علت ندارد و وجود برایش ذاتی است. وجودداشتن این موجود ذاتی است بنابراین، حتی فرض نبودنش نیز مستلزم تناقض و خلف فرض ذاتی بودن وجود برایش است.(۲) هر موجودی که این خصوصیت را داشت، واجب الوجود میشود و علت سایر موجودات(با واسطه یا بی واسطه).

اما بخش دوم سوال: واجب الوجود بودن جهان:
برای پاسخ به این سوال، لازم است ابتدا اجزای تشکیل دهنده جهان را با اصطلاحات فلسفی بازشناسی و بررسی کنیم.
در جهان چند دسته موجود وجود دارد:
جهان با دو حیثیت اجزاء و مجموعه اجزاء میتواند مورد بررسی قرار بگیرد.

در حیثیت اجزای جهان، یا باید ماده اولیه جهان را واجب الوجود دانست(که عموما چنین ادعایی میشود) یا موجودات جهان ماسوی الله.
در حیثیت مجموعی، نیز مجموعه جهان به عنوان یک مجموعه در نظر گرفته میشود.

در حیثیت تک تک اجزاء، شما هیچ جزیی از اجزای جهان را نمی یابید که چنین خصوصیتی را داشته باشد.
زیرا اجزای جهان، یا محسوس است یا غیر محسوس. زیرا موجودات عالم یا جوهرند یا عرض.
اعراض بر ۹ قسم و جواهر بر ۵ قسم هستند و مجموعا به آن مقولات عشر گفته میشود.(۳)

اعراض اصلا نیازی به بحث ندارد؛
چرا که اعراض، وجود مستقلی ندارند و بدون وجود موضوع خود اصلا قابلیت تحقق ندارند(۴) تا چه رسد به اینکه بخواهند واجب الوجود باشند.

جواهر بر پنج قسم هستند: صورت مادی، هیولا، جسم، نفس و عقل.(۵)
از میان جواهر، سه قسم مادی است و سه قسم غیر مادی. از میان جواهر مادی، دو قسم اول که وجود جدا از هم و منحازی در خارج ندارند.
جسم هم که ترکیبی از این دو است، چون مادی است نمیتواند واجب الوجود باشد؛ زیرا موجود مادی نیازمند به مکان و زمان و اجزای تشکیل دهنده اش است و نیازمندی با وجود ذاتی سازگار نیست.

جواهر مجرد نیز از نظر فلسفی از دو حال خارج نیستند:یا عقل است یا نفس. نفس که به بدن نیازمند است و نیازمندی با وجوب وجود سازگار نیست. عقل نیز گرچه نیازمند به ماده نیست(نه ذاتا و نه فعلا) اما از نظر فلسفی، عقل خودش مخلوق است ونیازمند. حتی عقل اول نیز ممکن الوجود است.بنابراین از اجزای جهان هیچ موجودی باقی نمیماند که واجب الوجود باشد.(۶)

ماده اولیه عالم نیز نمیتواند واجب الوجود باشد زیرا: این ماده اولیه:
اگر مادی است، که نمیتواند بدون زمان و مکان باشد. و قطعا محدودیت خواهد داشت. اگر غیر مادی است،
اولا: یا باید عقل باشد یا نفس. که وضعیت هر یک گفته شد و اینکه نمیتوانند واجب الوجود باشند.
ثانیا: باید این مشکل حل شود که چطور ماده اولیه جهان است و مواد و اجسام از آن تشکیل شده اند ولی خودش مادی نیست. دقیقا این ماده اولیه که شما ترسیم میکنید، شبیه جزء لایتجزّی برای اجسام در فلسفه است که وجودش محال است.

اما مجموعه عالم به صورت مجموعی و کلی نیز نمیتواند واجب الوجود باشد زیرا مجموعه به خودی خود یک موجود مستقل از اجزایش نیست تا بتوان در مورد نحوه وجود او بحث کرد.
مجموعه چیزی نیست جز مجموع اجزاء و عنوان مجموعه، عنوانی اعتباری برای آنهاست. بنابراین وقتی وجودی مستقل از اجزاء نتوان برای آن قائل شد، نمیتوان از امکان یا وجوب وجود ان بحث کرد.(۷) پس جهان به هیچ صورتی نمیتواند واجب الوجود باشد.

بنابراین در هیچ صورتی نمیتوان فرض کرد که جهان، واجب الوجود باشد و واجب الوجود راباید موجودی ورای عالم ماسوی الله دانست.
موفق باشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۴، فصل ۱و۲(علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۲۲ق(
۲ . پیشین.
۳ . ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله۶، فصل۱، ص۱۱۲
۴. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۶، فصل ۸، ص۱۳۷
۵. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۶، فصل ۳، ص۱۱۷
[=microsoft sans serif]۶. ر.ک: نهایه الحکمه،‌ مرحله۶، فصل۴-۷
. [=microsoft sans serif]۷اسفار اربعه، ج۶، ص۳۰(ملاصدرا، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م، چاپ سوم)

موضوع قفل شده است