@جن و شیطان ((لعنت الله علیه)) و تاثیر آنها بر زندگی انسان@

تب‌های اولیه

322 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله الرحمن الرحیم

سبحان من الجم الجان بکلماته

انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب

انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین

الف- معانی لغوی کلمات سه گانه (ضر، نصب، عذاب)


قرآن در سوره های انبیاء و ص خصوصا در سوره «انبیاء» سرگذشت و گرفتاری او را مطرح می کند و می گوید: «وایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین» (انبیاء/83) ترجمه: «به یاد آور ایوب را آنگاه که خدای خود را خواند و گفت: خدایا! وضع ناگوار، و گرفتاری سختی به من روآورده و تو ارحم الراحمین هستی». «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و آتیناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للعابدین» (انبیاء/84) ترجمه: «ندای او را پاسخ گفتیم، وضع ناگوار و گرفتاری او را برطرف کردیم و خانواده او را به او باز گرداندیم و همانند آن را نیز برای او دادیم (و این به خاطر) رحمتی بود از ما به ایوب، و مایه تذکر است برای افراد عبادت کننده».همین مضمون در سوره «ص» به گونه ای دیگر وارد شده است، آنجا که می فرماید: «واذکر عبدنا ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب» (ص/41) ترجمه: «بنده ما ایوب را به خاطر بیاور! آنگاه که گفت شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است».هر دو آیه از نظر مضمون به هم نزدیکند گرچه در نحوه تعبیر متفاوتند.

مقصود از ضر چیست؟


«ضر» بر وزن «شر» به معنی زیان در مقابل سود است قرآن می فرماید: «قل لا املک لنفسی نفعا ولا ضرا الا ماشاءالله» (اعراف/188) ترجمه: «بگو من برای خویش سود و زیانی را مالک نیستم جز آنچه که خدا بخواهد». ولی «ضر» بر وزن «حر» به معنی «وضع بد» و «سوء حال» و «گرفتاری» و «ناهنجاری» است و آنجا که انسان دچار فقر و تنگدستی و یا مرض و بیماری می گردد، لفظ دوم به کار می رود (لسان العرب، ج4، ماده «ضر») قرآن می فرماید: «واذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما کشفنا عنه ضره مرکان لم یدعنا الی ضر مسه» (یونس /12) ترجمه: «هرگاه به انسان یک حالت ناگواری رخ دهد، در همه احوال: خوابیده و نشسته و ایستاده، ما را می خواند وقتی گرفتاری او را برطرف کردیم، (ما را فراموش می کند) گویا او همان کس نبود که ما را برای رفع گرفتاری می خواند»

.بنابراین جمله «مسنی الضر» جز این نمی رساند که یک نوع گرفتاری و ناراحتی، او را فرا گرفته بود. علامه طباطبایی می فرماید: کلمه ضر- به ضم ضاد- به معناى خصوص بلاهایى است که مستقیما به جان آدمى مى رسد، مانند مرض، و لاغرى، و امثال آن. و کلمه ضر- به فتح ضاد- همه انواع بلاها را شامل مى شود. ایوب (ع) مورد هجوم انواع بلاها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت، و اولادش همه مردند. مرض شدیدى بر بدنش مسلط شد و مدتها او را رنج مى داد تا آنکه دست به دعا بلند کرد و حال خود را به درگاه او شکایت کرد. خداى تعالى دعایش را مستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چیزى اضافه تر به او برگردانید.

مقصود از «نصب» و «عذاب» چیست؟


«نصب» بر وزن «ظلم» به معنی «رنج و تعب» است (مقابیس اللغة ج5، ص 434) و اگر در مورد «بیماری» و «شر» و «بلا» به کار می رود به خاطر این است که این موارد با رنج و زحمت همراه است. لفظ «عذاب» مصدر «عذب» (فعل باب تفعیل) است برخی از اهل لغت آن را به معنی «عقوبت» و «پیامد» گرفته اند (لسان العرب، ج1، ص 585) در حالی که معنی اصلی آن، «کیفر» نیست، بلکه کیفر یکی از معانی آن است؛ عذاب معنای وسیعی دارد که در هر نوع ناراحتی جسمی و یا روحی که بر انسان وارد می شود، هر چند مستحق آن نباشد، به کار می رود و لذا ستمگر شکنجه گر را «معذب» و فعل او را عذاب می نامند .ابن فارس می گوید: «عذاب» در اصل به معنی «ضرب» است – و به همین جهت، گوشه تازیانه را «عذبه» می گویند – ولی بعدا کارهای شدید را که تحمل آن برای انسان سخت است، «عذاب» نامیدند (مقابیس اللغه، ج4، ص 260). این الفاظ سه گانه بیش از این دلالت ندارند، که یک نوع وضع ناگوار (ضر) و رنج و تعب (نصب) و حالت دردآوری (عذاب) بر ایوب دست داده بود و از خداوند خواست که آنها را برطرف سازد و عروض چنین اوضاع و حالات، نشانه صدور گناه نیست، اگر گواه بر تزکیه و شکوفائی کمالات نباشد!

علامه طباطبایی در مورد جمله «و اذکر عبدنا أیوب إذ نادى ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب» می فرماید: این جمله دعایى است از ایوب (ع) که در آن از خدا مى خواهد عافیتش دهد، و سوء حالى که بدان مبتلا شده از او برطرف سازد. و به منظور رعایت تواضع و تذلل درخواست و نیاز خود را ذکر نمى کند، و تنها از اینکه خدا را به نام ربى- پروردگارم صدا مى زند فهمیده مى شود که او را براى حاجتى مى خواند. و مقصود از «بنصب و عذاب» اینست که کلمه نصب به معناى تعب و به تنگ آمدن است. در آغاز مى فرماید: به یاد آر بنده ما ایوب را بعدا بعضى از خاطرات او را نام برده، مى فرماید: به یاد آر این خاطره اش را که پروردگار خود را خواند که اى پروردگار من .... پس جمله إذ نادى هم مى تواند بدل اشتمال از کلمه عبدنا باشد، و هم از کلمه ایوب. و جمله أنی مسنی ... حکایت نداى ایوب است. و از ظاهر آیات بعدى برمى آید که مرادش از نصب و عذاب بد حالى و گرفتاریهایى است که در بدن او و در خاندانش پیدا شد. همان گرفتاریهایى که در سوره انبیا، آن را از آن جناب چنین حکایت کرده که گفت: «مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین» ترجمه: مرا بیمارى و رنج سخت رسیده و تو از همه مهربانان مهربان ترى (سوره انبیاء، آیه 83) البته این در صورتى است که بگوییم کلمه ضر شامل مصیبت در خود آدمى و اهل بیتش مى شود. و در این سوره و سوره انبیاء هیچ اشاره اى به از بین رفتن اموال آن جناب نشده، هر چند که این معنا در روایات آمده است. و ظاهرا مراد از مس شیطان به نصب و عذاب این است که: مى خواهد نصب و عذاب را به نحوى از سببیت و تاثیر به شیطان نسبت دهد. و بگوید که شیطان در این گرفتاریهاى من مؤثر و دخیل بوده است. و همین معنا از روایات هم برمى آید.

ب- نحوه گرفتاری ایوب
نحوه گرفتاری «ایوب» در آیات این دو سوره، بروشنی وارد نشده است، جز اینکه در سوره ص، آیه 42 اشاره ای بر این است که گرفتاری او با شستشو در آبی که از طریق کرامت از زیر پای او جوشید، برطرف شد؛ تو گوئی گرفتاری او یک نوع بیماری بدنی بود، که از طریق شستشو با آن، برطرف گردید چنانکه می فرماید «ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب» ترجمه: «به او گفتیم پای خود را حرکت بده (آبی نمایان گردید) و این آبی است مایه شستشوی بدن و خنک و نوشیدنی».خروج چشمه ساری از زیر پای ایوب، بسان بروز زمزم از زیر پای اسماعیل کاملا با موازین اعجاز تطبیق می کند، خداوند به موسی فرمان می دهد که «ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اتنتا عشرة عینا» (اعراف/160) ترجمه: «به موسی گفتیم که عصای خود را بر سنگ (کوه) بزن! از آن دوازده چشمه (به عدد قبایل بنی اسرائیل) خارج می گردد». در روایات، نوع گرفتاری او، بیماری معرفی شده است. تا آنجا که در برخی از روایات که از اخبار یهود گرفته شده، نوع بیماری او به گونه ای تشریح شده است که با مقام «پیامبران» سازگار نیست (بحارالانوار، ج 12 ص 342 و غیره). امام صادق در روایت گسترده ای می فرماید: بیماری «ایوب» کوچک ترین تاثیری در قیافه و چهره و سایر اعضای وی ننهاده بود و در او مایه های تنفر و انزجار پدید نیاورده بود.

دخالت شیطان در گرفتاری ایوب


حضرت ایوب گاهی در مقام دعا می گوید: «مسنی الضر»، و گاهی می گوید: «مسنی الشیطان بنصب و عذاب» برای تحلیل این دو که در ضمن، واقعیت مطلب سوم نیز روشن می گردد، دو راه وجود دارد:
1- مقصود از «ضر» همان بیماری ممتد ایوب است، در حالی که مقصود از «نصب و عذاب» - که به معنی رنج و درد است – چیزی غیر از بیماری جسمی است
، بلکه مقصود از آن همان شماتت راهبان بود که به تحریک شیطان، ایوب را شماتت می کردند و می گفتند، تو چه گناهی را مرتکب شده ای که به این وضع گرفتار شده ای؟ اینجاست که تحمل ایوب به پایان می رسد و عامل ناراحتی را شیطان معرفی می کند و از خدا می خواهد که گرفتاری او را برطرف سازد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «ان الله ابتلی ایوب بلا ذنب فصبر حتی غیر و ان الانبیاء لابصبرون علی التعییر» (بحارالانوار، ج12، ص 347) ترجمه: «ایوب بدون آنکه گناهی از او سربزند، دچار بلا گردید و استقامت ورزید تا اینکه مورد سرزنش قرار گرفت و پیامبران بر شماتت صبر نمی کنند». بنابراین شیطان، در عارضه بدنی او دخالتی نداشته، و فقط در ناراحتی های روحی او که از جانب راهبان بنی اسرائیل متوجه وی می شد، دخالت داشته است و تاثیر شیطان در این حد که در قلوب راهبان وسوسه کند و آنان را بر این کار تشویق نماید و سرانجام مایه ناراحتی ایوب گردد کاملا امکان پذیر است.

مقصود از کلمات سه گانه یک چیز بیش نیست و آن عارضه بدنی و بیماری جسمانی بود که بر او عارض شده بود و شیطان در این عارضه بنوعی دخالت داشته است. کسانی که این وجه را برگزیده اند می گویند: شیطان به خدا عرض کرد: «اگر ایوب را بنده شاکر و سپاسگزاری می بینی به خاطر نعمتهائی است که در اختیار او گذارده ای و اگر مرا بر او مسلط سازی تا نعمت ها را از او سلب کنم دیگر او را به همین حالت نمی یابی» شیطان به اذن الهی در مزاج و مال او تصرف کرد ولی او را در هر دو حال یکسان، یعنی شاکر و سپاسگزار یافت و اندیشه شیطان باطل گردید.

سئوال :

از این جهت در سوره دوم از فاعل این گرفتاری نام می برد و می گوید: «مسنی الشیطان». این وجه هر چند بعید است، ولی جزو محالات نیست و با اصول و معارف اسلامی چندان مخالفتی ندارد؛ زیرا اگر پیامبران از علل مادی تاثیر می پذیرند و سرانجام مریض و بیمار می گردند، چه مانعی دارد که در یک مورد به اذن الهی از عاملی مانند شیطان، (در طریق از دست دادن صحت و اموال) تاثیر پذیر باشند؟

زمخشری در کشاف به رد این وجه پرداخته، می گوید: اگر شیطان چنین سلطه ای داشته باشد، دیگر در روی زمین، جان و مال صالح و پاکدامنی از شر او ایمن نمی باشد،
((((به نظر شما ایا شیطان اگر توان تصرف در جسم را داشت با کسی رودرواسی می کرد ؟یا اینکه دمار از روزگار پاکان در می اورد؟)))
شیطان فقط در قلوب افراد وسوسه می کند و در جان و مال آنها تصرف نمی کند.این بیان در صورتی درست است که شیطان پیوسته دارای چنین قدرت مطلقه ای باشد، نه در یک مورد آنهم به اذن الهی آن هم به خاطر یک رشته مصالح. البته چنین سلطه ای بصورت کاملا جزئی، محال نیست و با اصول عدل الهی مخالف نمی باشد.

علامه طباطبایی می فرماید: ممکن است برای برخی این سؤال پیش مى آید که یکى از گرفتاریهاى ایوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادى و طبیعى دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هم به بعضى از علل طبیعى؟ جواب این اشکال آن است که: این دو سبب یعنى شیطان و عوامل طبیعى، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یک مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلکه دو سبب طولى اند. ممکن است گفته شود: اگر چنین استنادى ممکن باشد، ولى صرف امکان دلیل بر وقوع آن نمى شود، از کجا که شیطان چنین تاثیرى در انسانها داشته باشد که هر کس را خواست بیمار کند؟

در پاسخ مى گوییم: نه تنها دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلکه آیه شریفه «إنما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان» (سوره مائده، آیه 90) دلیل بر وقوع آن است، براى اینکه در این آیه، شراب و قمار و بت ها و ازلام را به شیطان نسبت داده و آن را عمل شیطان خوانده، و نیز از حضرت موسى (ع) حکایت کرده که بعد از کشتن آن مرد قبطى گفته: «هذا من عمل الشیطان إنه عدو مضل مبین» ترجمه: این یکى از عمل هاى شیطان است که او دشمنى است گمراه کننده آشکار (سوره قصص، آیه 15) که در تفسیرش گفتیم کلمه هذا اشاره است به مقاتله آن دو

و به فرضى هم که از روایات چشم پوشى کنیم، ممکن است احتمال دهیم که مراد از نسبت دادن نصب و عذاب به شیطان این باشد که شیطان با وسوسه خود مردم را فریب داده و به مردم گفت: از این مرد دورى کنید و نزدیکش نشوید، چون اگر او پیغمبر بود این قدر بلاء از همه طرف احاطه اش نمى کرد، و کارش بدینجا نمى کشید، و عاقبتش بدینجا که همه زبان به شماتت و استهزایش بگشایند نمى انجامید.

امکان مداخله شیطان در ابدان و اموال و دیگر متعلقات مادى معصومین (علیهم السلام)


آنچه در قرآن کریم از خصائص انبیاء و سایر معصومین شمرده شده، همانا عصمت است که به خاطر داشتن آن، از تاثیر شیطان در نفوسشان ایمنند، و شیطان نمى تواند در دلهاى آنان وسوسه کند.

و اما تاثیرش در بدنهاى انبیاء و یا اموال و اولاد و سایر متعلقات ایشان، به اینکه از این راه وسیله ناراحتى آنان را فراهم سازد، نه تنها هیچ دلیلى بر امتناع آن در دست نیست، بلکه دلیل بر امکان وقوع آن هست، و آن آیه شریفه «فإنی نسیت الحوت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره» (سوره کهف، آیه 63) مى باشد که راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش یوشع (ع) و یوشع به موسى مى گوید: اگر ماهى را فراموش کردم این فراموشى کار شیطان بود، او بود که نگذاشت من به یاد ماهى بیفتم. پس از این آیه برمى آید که شیطان این گونه دخل و تصرفها را در دلهاى معصومین دارد. ممکن است شیطان تصرفهایى در دلهاى معصومین بکند، که هر جا چنین تصرفهایى بکند به اذن خدا مى کند، به این معنا که خدا جلوگیرش نمى شود، چون مداخله شیطان را مطابق مصلحت مى بیند، مثلا مى خواهد مقدار صبر و حوصله بنده اش معین شود. و لازمه این حرف این نیست که شیطان بدون مشیت و اذن خدا هر چه دلش خواست بکند و هر بلایى که خواست بر سر بندگان خدا بیاورد، و این خود روشن است.

در حقیقت از نظر این حقیر زمانی که اذن به دخالت فرای توان شیطان داده می شود در حقیقت شیطان رودست می خورد
یعنی او سبب خیر می شود با این دخالتش مثل قضیه حضرت ادم و ایوب و موسی سلام الله علیهم اجمعین.

جناب خیرالبریه بنده نظرات مختلف را اعم از مخالف و موافق بیان نمودم
فکر کنم بهتر است بحث تصرف شیطان را جمع بندی کرده تا بتوانیم به سایر فرازها بپردازیم

با سلام

ما تقریبا در تاثیر شیطان بر جسم به تفاهم رسیده ایم هر چند شما تاثیر غیر مستقیم را تاکید میکنید و ما هم تاثیر غیر مستقیم و هم مستقیم را.

اما برای حسن ختام نظرتان در باره آیه کریمه : یتخبطه الشیطان من المس .. بقره -275: چیست ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

سبحان من الجم الجان بکلماته

این که حقیقت موجوداتی نظیر جن چیست ، چه رابطه ی میان این موجودات و جهان محسوس ما وجود دارد، میزان تأثیر آن­ها در زندگی انسان چه قدر است و ... ، حتی اگر هم تحقیق شده و برای بشر مکشوف باشد ـ که نیست ـ از مجال این مقال بیرون است .
آن چه مسلم است چیزی را که ما از اصل وجودش توسط گزارشات وحی با خبر شده ­ایم
ـ مادام که راهی به کاوش در آن نداریم ـ

در کیفیات و جزییات آن نیز ناگزیر به اکتفا به همین گزارشات هستیم.

اما این که چیزی را که علمِ امروزِ ما به تحقیقش راهی ندارد چگونه می توان پذیرفت؛ مسأله­ای است که جایگاهش مباحث معرفت شناسی و اعتقادات است.
آنچه این نوشتار در پی آنست روشن کردن این واقعیت است که استفاده ی قرآن کریم از این تعابیربه هیچ وجه به معنای تأیید باورهای خرافه ی قوم یا تأثر ازآن نمی باشد
و چنین نسبتی از لغزش در چند سو ناشی شده است

. سنجش محتوای کلام آسمانی با معیار های علوم تجربی؛ این کلام طبعاً ـ به دلیل ماورایی بودن ـ گزارشاتی از موجوداتی غیبی از آسمان با خود به ارمغان آورده است که کشتی معارف امروز بشر با سکان داری حس و تجربه را سوار نمی شوند.
2. عدم توجه به اسلوب های ویژه­ی آن ـ که مقتضای مختصات منحصر به فرد این کتاب است ـ و مقایسه ی آن با شیوه های امروزی انتقال پیام. توضیح آن که:
قرآن یک پیام وحیانیِ گفتاری است که به قصد هدایت، با دو خصیصه ی ماندگاری و فراگیری برای همه ی عصر ها و اقلیم­ها؛ در جامعه ای در غایت فقرو محرومیت فکری و فرهنگی، به لسان قوم لباس لفظ پوشیده است.
مجموعه ی این مختصات اسلوب خاصی در بیان می طلبد که ـ همواره و از روی الزام ـ به سنجه های عادی گفتار امروزی در نمی آید.
3. ناتوانی و بی بضاعتی در فهم معانی قرآن و کج فهمی و به دامن وهم افتادن در مواجهه با الفاظ و تعابیرقویم آن.

درباره­ی تعابیر پیش گفته، خلاصه ی نظر مفسران و قرآن پژوهان چنین است:
جن؛ حقیقت ثابت و غیر قابل انکاری است که وحی آسمانی وجود آن را اثبات می کند. هر آنچه با حواس ظاهری درک نشود محکوم به عدم و رفض نیست. از آن جا که وجدان ذاتی یا برهان عقلی حکم به ثبوت موجودات زیادی می­کند که تحت معیار حس واقع نمی شوند؛‌ حواس ظاهر به تنهایی مقیاس رد و قبول نیست. به ویژه با چشم داشت به این واقعیت که یکی از اهداف وحی توسعه­ی آگاهی ها در مورد انسان و کیهان و غیب و باطن آن است و پیش فرض این مباحث پذیرش وحی به عنوان راهی برای شناخت می باشد. بنابر این لزومی ندارد که تمام دستاوردهای وحی برای معارف بشری شناخته شده و مأنوس باشد، بلکه تنها کافی است با محتوای قطعی این دانش ها مخالفت کلی و قطعی نداشته باشد!
سحر؛ را هیچ کجا قرآن کریم تأیید نکرده، بلکه امکان تحقق آن ـ به معنای تأثیرش در واژگون کردن و تغییر دادن حقایق ـ را نفی کرده است و آن را چیزی بیش از شعوذه و حیله ها و وسوسه های خبیث ندانسته است.

نیز به باور مفسران ، قرآن در هیچ یک از تعابیرش متعرض مسائلی نظیر اصابة العین و مسّ جن ـ به معنای تصرف موجودات شریر به طور مستقیم و بدون وساطت اسباب قریب آن یعنی همان اسباب طبیعی مانند اختلال اعصاب و آفت دماغ – نشده است و تصرف این موجودات اگر به وساطت اسباب طبیعی و در نهایت مستند به خدا باشد هم منافی عدل و حکمت نیست چون از این حیث مثل نسبت دادن این موارد به خود اسباب طبیعی می باشد.[1]
و در موارد دیگری از مصادیق این شبهه مثل تعبیر رؤوس الشیاطین، تحلیل دقیق لغوی شبهه را از اصل دفع می کند چون اساساً این قبیل تشبیهات، تشبیه به امری واقعی است و ربطی به توهمات قوم ـ حقیقت داشته باشدیا نه ـ ندارد.
در این قسمت به مسأله­ی جن و در مجال­های آتی به سایر موارد فوق نظر خواهیم کرد.

جن در نگاه قرآن مفسران و فیلسوفان مسلمان
اعتراف قرآن به وجود موجودی به نام جن در کنار انسان و اشتراک آن­ها در آفرینش و تکلیف و در منتهای مسیر زندگی ـ یعنی معادـ از چیزهایی است که شک در آن جایز نیست و مسلمانی که قرآن را وحی الهی می داند، روانیست در آن تردید کند. در ورای عالم شهود موجودات ملکوتی اعلی وجود دارد که ملائکه نامیده می شوند و دسته ای دیگر از موجودات هستند که از ایشان پایین ترند و جن نام دارند . این باور را قرآن القا و تصریح می­کند ولازم نیست آن را برگرفته از فرهنگ قوم بدانیم به خصوص آن­که معلوم نیست اصلاً قوم عرب به موجوداتی با این خصوصیات معتقد بوده باشند. در اموری که قرآن خود به آن­ها تصریح دارد مجالی برای تردید یا احتمال تأویل نیست. قرآن به روشنی از آفرینش این موجود سخن می گوید:
خلق الجانّ من مّارج مّن نّار[2]
و ما خلقت الجنّ و الإنس إلاّ لیعبدون[3]
.... و از بعضی آیات مفسران استفاده کرده اندکه خلقت جن قبل از خلقت انسان بوده است:
و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ إبلیس أبی و استکبر وکان من الکفرین[4]
و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس به جز ابلیس ـ که سرباز زد و کبر ورزید و از کافران شد ـ [همه] به سجده درافتادند.

پس از آن­که معلوم شد جن متعلق به عالمی مهیمن بر عالم حس است، جایگاهی برای علوم تجربی در اعتراف یا عدم اعتراف به چنین امور باقی نمی­ماند، چرا که گستره­ی شناخت این علوم محدود به آفاق عالم حس است بدون آن­که بتواند ورای پرده­های غیب را لمس کند. در این صورت چگونه ممکن است نسبت به امری که از دایره­ی تسلطش بیرون است حکم به نفی و اثبات کند یا آن را موضع رد و قبول قرار دهد؟!
شگفت آن است که برخی نویسندگان مسلمان ـ به پیروی ازخاور پژوهان ـ چنین پنداشته اندکه قرآن تعابیری را از عرب عاریه گرفته است تا با توافق و مماشات با ایشان به روش جدلی به مقاصد خود دست یابد نه این­که به کارگیری این قبیل تعابیربه خاطر اعتراف به آن­ها و پذیرش حق بودن آن­ها باشد. چرا که از نظر ایشان بعید است که قرآن وجود چیزی را بپذیرد که علوم تجربی آن رانپذیرفته اند یا به زودی انکار خواهند کرد. گفته­اند: این مماشات از قبیل تأثر ظاهری قرآن از نظام کیهانی بطلمیوسی یا پزشکی جالینوسی قدیم است که علم جدید آن را رد کرده است. به این ترتیب نتیجه گرفته­اند که وجود چنین تعابیری ـ چون ظاهراً و به نحو مجاز به کار گرفته شده اند ـ سبب سستی شأن قرآن نخواهد بود و این انگاره را به سحر و چشم زخم و... نیز تعمیم داده­اند. بی اعتباری این زعم نظر به آنچه گذشت آشکار است .

رخی مفسران مثل فخر رازی ـ با استناد به کلام شیخ الرئیس در رساله اش در باره­ی حدود اشیاء، آنجا که می گوید الجن حیوان هوائی متشکل بأشکال مختلفه و در ادامه می آورد و هذا شرح للإسم ـ چنین پنداشته اند که ظاهر آنچه از اکثر فلاسفه مسلمان منقول است انکار وجود جن است. رازی می گوید : و هذا یدلّ علی انّ هذا الحدّ شرح للمراد من هذه اللفظ و لیس لهذه الحقیقة وجودٌ فی الخارج[5] ـ این سخن دلالت می­کند که تعریف یاد شده شرح مراد از این لفظ است و جن وجود خارجی ندارد. دایرة المعارف اسلامی ترجمه شده به عربی، این برداشت رازی از کلام شیخ الرئیس را دلیل بر انکار جن توسط شیخ الرئیس گرفته است. در این کتاب آمده است: و لکن ابن سینا عند تعریفه لکلمة جن اکّد فی غیرمؤاربه أنّه لیست هناک حقیقة واقعه وراء هذه الکلمة[6] اما برداشت رازی از کلام شیخ الرئیس خطاست و معنای عبارت شیخ این است که آن تعریف حد تام ـ به اصطلاح، اهل منطق ـ نیست بلکه از شرح الاسم تجاوز نمی­کند، آنچنان که اگر در تعریف سَعدانه بگویند: سعدانه نبتٌ ـ سعدانه گیاهی است ، تعریف به لوازم و آثار است و حد تام نیست، چون در آن ذاتیات دقیق معرَّف یعنی ـ جنس قریب و فصل قریب ـ ذکر نشده است. بنابراین نسبت انکار وجود جن به مثل شیخ الرئیس - که از فلاسفه­ی صاحب خرد اسلامی و دارای باوری استوار به اسلام و قرآن است – افترا و جفاست . عجیب آن است که فخر رازی بعد از این نسبت می گوید: و أمّا جمهور أرباب الملل و المصدِّقین للأنبیاء فقد اعترفوا بوجود الجنّ می پرسیم آیا شیخ فلاسفه­ی اسلامی ازمُصَدِّقان پیامبران وبه ویژه پیامبر اسلام و قرآن کریم نبوده است؟!

اما بین طرفداران مذاهب مختلف عقلی از دانشمندان مسلمان و غیر ایشان ـ از کسانی که به وحی آسمانی معتقدند ـ درباره­ی حدِّ قدرت این موجود غیبی اختلاف است. بسیاری از این دانشمندان به شدت منکر آن­چنان سلطه­ای برای جن هستند که بتواند در شؤون انسان دخالت کند یا به او ضرری برساند . بنابراین اقرار به وجود جن یک امر و نفی قدرت او بر دخالت در امور انس امری دیگر، و انکار دومی مستلزم انکار امر اول نیست.
اصحاب قول به عدل بر آنند که در حکمت الهی جایز نیست که یک موجود غیبی بر یک موجود عینی چنان سلطه یابد که او و مقدّراتش را به بازی گیرد و از آنجا که موجود غیبی را نیز نمی­بیند؛ نتواند او را از خود دور کند. از این­رو قرآن پژوهان ما بر این باور شده اند که بسیاری از آنچه در این خصوص گفته شده است سخنانی خرافه و گمان هایی باطل است که حکمت رشید آن­ها را رد می­کند. البته القای وساوس توسط شیاطین بر انسان ها قابل انکار نیست . قرآن می فرماید: ... یوحی بعضهم إلی بعض زخرف القول غرورا ً...[7] و ... وإن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم...[8] و ... وماکان لی علیکم مّن سلطان إلّا أن دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی ولوموا أنفسکم...[9].

اما این که بیماری جنون در اثر مسّ جن عارض می شود ـ و بنابر این با پناه بردن به طلسم و تعویذات و دمدمه­ی کاهنان و اصحاب تسخیرات معالجه می شود ـ را برخی قرآن پژوهان از خرافات غریب دانسته­اند،[10] و بعضی مفسران پاره­ای از جنون­ها را در اثر تماس شیطان ممکن شمرده­اند، با این وجود بسیارکوشیده­اند که این تصرف را به تقریبی بیان کنند که منافی عدل الهی نباشد[11]. از آنجا که برای نگارنده مقصود از این ادعا روشن نیست و به درستی نمی­داند مراد آنان که می­گویند: جنون از مسّ جن عارض می شود، چیست و ادراک این قبیل مسایل را برای امثال خود دشوار می­یابد، به این اندازه بسنده می کند که در قرآن تأیید واضحی بر این مطلب وجود ندارد.
جنون یک بیماری عصبی و دارای انحای گوناگون و درجات و مراتب مختلف است که دانش پزشکی قدیم و جدید برای برخی از انواع آن روند های درمانی پیشنهاد می کند و برای علاج آن روش­های طبیعی متعارف وجود دارد.

البته لفظ مجنون در قرآن در 11 مورد و تعبیرمن به جنه در 5 مورد به کار رفته است. علاوه بر این تعبیرات دیگری نظیر یتخبطه الشیطان نیز وجود دارد که به نظر می رسد به نحوی اختلال قوای ادراکی انسان را به شیطان نسبت می­دهد. این موارد و مشابه آن­ها از دو صورت خارج نیست:
الف. صرفاً لفظی از لغت عرب جاهلی استعمال شده است و در متن قرآن چیزی ـ حتی از نوع تشبیه ـ وجود ندارد که بیان کننده باور متهم به خرافه بودن باشد. به عبارتی از جهت هماهنگی با اهل زبان در استعمال و نیز همان گونه که جای دیگری به تفصیل[12] متذکر شدیم، موافقت با اهل لغت در استعمال لفظی به معنای پذیرش آنچه واضعِ لفظ ملاحظه کرده و باور داشته است،‌‌‌‌ نیست. همان گونه که پزشکان معالج بیماری های روانی از دیر باز تا کنون از این بیماری به جنون و از فرد مبتلا به مجنون و از محل مراقبت و درمان به دارالمجانین تعبیر کرده­اند و فقط از جهت موافقت با لغت است وگرنه مراد این نیست که این گونه بیماران، جن را مس کرده­اند. قرآن نیز از این موافقت ـ که لازمه­ی تفاهم با عرف رایج و سخن گفتن به لسان قوم است ـ گریزی نداشته است.

ب. تعبیر وارد شده در قرآن صرف استعمال لفظ نیست و به نحوی ـ و لو به تشبیه ـ بیانِ باوری است که خرافه و برگرفته از فرهنگ قوم به نظر رسیده است. در این مورد قرآن پژوهان ـ مسلمان یا غیر ایشان ـ یکی از دو تحلیل را پیشنهاد کرده­اند:
1. این تعابیر هماهنگی با لفظ و مضمون باور قوم است . از میان صاحبان این نظریه:
آنان که وحیانیت این کتاب را باور ندارند، بر مدعای خویش شاهد یافتند که این سخنان خودساخته و بربافته ی مصلح یا داعیه دار اصلاحی از همین قوم است که ناگزیر بند در کمند باورهای قوم خویش است. و آنان که قرآن را وحی الهی می دانند به صد زبان و صد برهان کوشیده­اند تا توجیه کنند که همراهی با توده ی مردم در بعضی از اعتقاداتِ نادرست مانعی ندارد، زیرا بیان خالی از حکم و تصدیق است و مخالف با واقع نیست.
و هر دو گروه، چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند و کاروان مطالعات قرآن شناسانه را به بیراهه بردند . شأن هدایت گری این پیام بر نمی تابد که باوری خرافه و پوچ را بیان کند و ساکت بماند . صاحب این پیام، اجلّ از آن است که در کلام خود به باطل و لغو استناد جوید، جز این­که بطلان و فسادش را آشکار کرده، آن را رد نماید .
2. این تعابیر مطابق اعتقاد خود قرآن است و توجیهی مطابق عقل و حکمت دارد. پس ـ قوم به آن معتقد بوده باشند یا نه ـ اصلاً خرافه نیست ! یا اساساً برداشت از کلام، نادرست است و مضمونی که قرآن حامل آن است با باور خرافیِ مورد نظر، بیگانه است.

در خصوص این فرمایش خدای تعالی که فرمود: الذین یأکلون الرّبا لایقومون إلاّکما یقوم الّذی یتخبّطُه الشیطان من المسّ...[13] کسانی که ربا خورند، [از گور] برنمی­خیزند مگر مانند برخاستنِ کسی که شیطان بر اثر تماس، آشفته سرش کرده است...، گفته­اند:[14]
مراد از مساس، مس وسوسه­های خبیثه و فریبنده که عبارت از سایه افکنی شیطان بر عقل اهل طمع است تا با استیلا بر سرتاسر وجود کور و کرشان کرده و آن­ها را بفریبد: ...کالّذی استهوته الشیاطین فی الأرض حیران...[15] ـ مانند کسی که فریب شیطان اورا در زمین سرگردان ساخته است.
استحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکر الله أولئک حزب الشیطان ألا إنّ حزب الشیطان هُم الخاسرون[16] و نیز گفته­اند[17]:
منظور از خبط شخص آشفته حال، حرکاتی که از مصروع در حال صرع یا بعد از آن ظاهر می­شود، نیست. زیرا این معنا با منظوری که کلام برای ایفای آن بیان شده، یعنی اعتقادی که رباخوار به عدم تفاوت میان ربا و بیع دارد و آن را پایه­ی عمل خویش قرار می­دهد، مناسب نیست زیرا این­ها افعال اختیاری است که از یک اعتقاد غلط سرچشمه می­گیرد و با حرکات مصروع در حال صرع خیلی فرق دارد، پس منظور این است که قیام کردن ربا خوار به امر زندگی مانند قیام شخص مصروع به امور حیاتی است .... لفظ شیطان به معنای شریر هم بر ابلیس و هم بر شرور جن و انس اطلاق می­شود....
امّا درباره این که نسبت دادن جنون به تصرف شیطان منافات با عدل الهی دارد باید گفت: نسبت دادن جنون به اسباب طبیعی نیز همین اشکال را دارد، زیرا آن­ها هم بالاخره مستند به خدا است، به علاوه زایل کردن عقل بنده توسط خدا با یکی از اسباب طبیعی یا غیر طبیعی اشکالی ندارد، زیرا در صورت رفتن عقل تکلیف هم مرتفع می شود. آنجاست که ادراک عقلی از مجرای فطری و روش منظم خودش منحرف و موضوع آن به حال خود باقی بماند. این که انسان عاقل، زشت را زیبا و بد را خوب بپندارد؛ تصرف شیطان است. البته چنین چیزی را نمی­توان به خدا نسبت داد، ولی زایل شدن قوه­ی تمیز و زایل شدن ادراک صحیح به دنبال آن محذوری ندارد .... و اسباب قریبه­ی آن همان اسباب طبیعی مانند اختلال اعصاب و آفت دماغ است و با وساطت آن ها به شیطان نسبت داده می­شود، چنان که انواع کرامات به مَلِک نسبت داده می شود.

اساساً ریشه­ی محذوری که از دخالت موجودات نظیر ملائکه یا شیاطین در پدیده­های طبیعی حس می­شود، تأثر از پاره­ای کژفهمی­های مادی گرایانه است که می­پندارد منظور از نسبت دادن برخی پدیده­ها به روح یا ملک یا شیطان این است که اسباب غیر طبیعی جانشین اسباب طبیعی شود؛ در حالی که مراد از چنین نسبتی این نیست که در این موارد اسباب طبیعی اثر ندارد و اسباب غیر طبیعی در عرض اسباب طبیعی اثر می­کند! بلکه منظور آن است که تأثیر آن­ها در طول اسباب طبیعی است یعنی سبب قریب این پدیده­ها همان سبب طبیعی است ولی در مرتبه­ی بالاتر سبب و مسبّب هر دو مستند به مبدأ عالی­تر، غیر طبیعی است و مجموعه­ی این سلسله­ی اسباب و مسبّبات در نهایت مستند به خداوند است.
آن جا که حکایت از قول ایوب7 می فرماید: ... إذ نادی ربّه أنّی مسّنی الشّیطان بنصب و عذاب[18]
منظور رسیدن ضرر وساوس و دسیسه های خبیثه در راه افکندن اولیای خدا در رنج ها و آلام است. چنانکه فرمود: ... اذ نادی ربّه أنّی مسّنی الضّرّ و أنت أرحم الرّاحمین[19] پس مس شیطان به معنای مس ضرّ او بر اثر دسیسه های خبیثش می باشد، نه ضرر رساندن او بدون واسطه.
صاحب تفسیر شریف المیزان با نهادن آیه­ی دوم در کنار آیه­ی اول می­نویسد: منظور از ضرّ همان مرضی است که به آن مبتلاشده بود و مرض اسباب طبیعی دارد که در بدن ظاهر می شود و در عین حال آن را در آیه ی اول به شیطان نسبت داده است.[20]

لیست منابع و مطلب اصلی

http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5800&id=58621

بسم الله الرحمن الرحیم

خب بهتر است به سر بحث مهمتری برویم زیرا شیطان ملعون چه تصرف روحی کند چه جسمی هدفش دور کردن از راه خداست

شیطان از دو راه باعث ازار مومن می شود اول وسوسه و اگر موفق نشد تلقین گناه می کند.

دوستان منتظر نظراتتان در این خصوص هستم

سلام
به نظر شما کسی که در شرایط تلقین گناه به سر می برد از نظر معنوی در چه مرحله ای است؟
متشکر

با سلام

گفتاری از تفسیر المیزان را درباره آیه : يتخبطه الشيطان من المس


آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بعضى از ديوانگى ها بر اثر مس شيطان رخ مى دهدنكته سوم اينكه : تشبيهى كه در آيه شده ، و رباخوار را به كسى تشبيه كرده كه در اثر مس شيطان ديوانه شده ، خالى از اين اشعار نيست كه چنين چيزى (يعنى ديوانه شدن در اثر مس شيطان ) امرى است ممكن ، چون هر چند آيه شريفه دلالت ندارد كه همه ديوانگان در اثر مس شيطان ديوانه شده اند، ولى اينقدر دلالت دارد كه بعضى از جنونها در اثر مس شيطان رخ مى دهد.

مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه هر چند دلالت ندارد بر اينكه مس نامبرده به وسيله خود ابليس انجام مى شود چون كلمه (شيطان ) به معناى ابليس نيست ، بلكه به معناى شرور است ، چه از جن باشد و چه از انس ، و ليكن اين مقدار دلالت دارد كه بعضى از ديوانگى ها در اثر مس جن كه ابليس هم فردى از جن است ، رخ مى دهد.....

از اين هم كه بگذريم نسبت دادن جنون ديوانگان به شيطان ، بطور استقلال و بدون واسطه نيست ، بلكه شيطان اگر كسى را ديوانه مى كند به وسيله اسباب طبيعى است مثلا اختلالى در اعصاب او پديد مى آورد، و يا آفتى به مغز او وارد مى كند، هم چنانكه فرشتگان كه كرامات انبيا و اوليا مستند به ايشان است ، اسباب طبيعى را واسطه قرار مى دهند،

و نظير اين معنا در داستانى كه قرآن كريم از (ايوب ) (عليه السلام ) حكايت كرده آمده ، عرضه مى دارد: (اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب - پروردگارا شيطان با گرفتاريها و عذابى مرا مس ‍ كرد).

و نيز عرضه مى دارد: (انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين - پروردگارا بيم ارى مرا مس نموده ، و تو ارحم الراحمينى ).

از يك طرف مى گويد شيطان با من مس كرده ، و از يك طرف اين مس را به خود بيمارى نسبت مى دهد، با اينكه مرض ، اسبابى طبيعى دارد.

hoomanb;121825 نوشت:
سلام به نظر شما کسی که در شرایط تلقین گناه به سر می برد از نظر معنوی در چه مرحله ای است؟ متشکر

این امری ظریف است که اساتید راه باید نظر بدهند

چون خود شناخت تلقین گناه با عمل گناه و سرزنش نفس لوامه انچنان به هم نزدیکند که تفکیکشان سخت است

ولی در کلام ساده مثلا اگر شما به نامحرمی برخورد کرده و نگاهتان را بلافاصله به زمین بدوزید سرزنش نفس از عمل شیطان است چون گناهی صورت نگرفته است که سرزنشی باشد

**عبدالله**;99178 نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم


وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِينُ عَلي مُلْكِ سلَيْمَنَ وَ مَا كفَرَ سلَيْمَنُ وَ لَكِنَّ الشيَطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلي الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَد حَتي يَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ في الاَخِرَةِ مِنْ خَلَق وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون (102)
وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌ لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(103)

نقل قول:
قاموس قرآن، ج‏1، ص: 278
تلى:
تلوّ (بر وزن علوّ) و تلو (بر وزن حبر) و تلاوة، بمعناى تبعيّت و از پى رفتن است اقرب- الموارد گويد: «تلا ... فلانا تلوّا:
تبعه» راغب گفته: متابعت گاهى بجسم و گاهى به پيروى در حكم است و مصدر آن تلوّ و تلو ميايد و گاهى با خواندن و با تدبّر معنى است و مصدر آن تلاوة است.
بنا بر اين، خواندن آيات خدا و تدبّر در آن را از آنجهت تلاوة گويند كه متابعت از آنهاست، شخص قارء گويا در پى كلمات و معانى ميرود. طبرسى در ذيل آيه 44 از سوره بقره فرموده: تلاوت در اصل بمعنى تبعيّت است زيرا در خواندن، بعض حروف را ببعضى تابع ميكنند. فرق تلاوت با قرائت آنست كه قرائت در اصل جمع كردن حروف و تلاوت قرار دادن آنها در پى يكديگر است.
تعبير راغب از مجمع البيان بهتر است زيرا بتعبير راغب، قارء در پى كلمات و معانى است و بتعبير مجمع، قارء آنها را يكى در پى ديگرى ميگذارد، اوّلى اتباع را لازم و دوّمى متعدّى گرفته است.
و نيز راغب گويد: تلاوت مخصوص كتب آسمانى و خدائى است و از قرائت اخصّ است هر تلاوت، قرائت است ولى هر قرائت تلاوت نيست گفته نميشود: نامه تو را تلاوت كردم. (پس در قرآن و ساير كتب آسمانى تلاوت و قرائت هر دو اطلاق ميشود ولى در غير آنها، فقط قرائت بكار ميرود).
آنوقت در باره آيه وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ بقره: 102 گويد چون شياطين خيال ميكردند آنچه ميخوانند از كتب خداست، لذا كلمه «تَتْلُوا» بكار رفته است.

سلام

تتلو از ریشه تلو و به معنی قرائت و پیروی از کتاب خداست حال ممکن است بفرمایید شیاطین چگونه کتاب خدا را قرائت و ازان پیروی میکنند

بهلول;122200 نوشت:
تتلو از ریشه تلو


نظر همه مفسران بر انجه شما
آورده ايد نيست و مفسر بزرگى مانند ابن عباس قائل به تبعيت هست و بيشتر مفسران آن را دو وجهى معنا كرده اند كه براى نمونه ذكر ميكنم:

قال ابن عباس: معنى تتلو تتبع أيضا. (التبيان في تفسير غريب القرآن، ص: 87)
ما تَتْلُوا هو من الأتباع‏ (كتاب التسهيل لعلوم التنزيل، ج‏1، ص: 92)

عرب وقتى فعل ماضى را در موضع مضارع استعمال مى كند و بالعكس قصد مجازكويى دارد و تتلو كه مشتق از (تلاوت) است به معنى تبعيت است يعنى اتبعوا كتب السحر التي كانت تقراها الشياطين من الجن و الانس و تتبعها و تعمل بها (التفسير المظهرى، ج‏1، ص: 105)

تَتْلُوا، بمعنى تتبع الشياطين و تعمل به (الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 233)

**عبدالله**;122225 نوشت:

نظر همه مفسران بر انجه شما
آورده ايد نيست و مفسر بزرگى مانند ابن عباس قائل به تبعيت هست و بيشتر مفسران آن را دو وجهى معنا كرده اند كه براى نمونه ذكر ميكنم:

قال ابن عباس: معنى تتلو تتبع أيضا. (التبيان في تفسير غريب القرآن، ص: 87)
ما تَتْلُوا هو من الأتباع‏ (كتاب التسهيل لعلوم التنزيل، ج‏1، ص: 92)

عرب وقتى فعل ماضى را در موضع مضارع استعمال مى كند و بالعكس قصد مجازكويى دارد و تتلو كه مشتق از (تلاوت) است به معنى تبعيت است يعنى اتبعوا كتب السحر التي كانت تقراها الشياطين من الجن و الانس و تتبعها و تعمل بها (التفسير المظهرى، ج‏1، ص: 105)

تَتْلُوا، بمعنى تتبع الشياطين و تعمل به (الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 233)



سلام

بنده که چیزی از خودم نگفتم شما ظاهراً قاموس قرآن را به عنوان یک لغت نامه معتبر نمیشناسید .

[="seagreen"]
الاعراف
قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ«16»
گفت: «اکنون که مرا گمراه ساختی، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم!

ثُمَّ لَآتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِینَ«17»
سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان می‌روم؛ و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت!»

الحجر
قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ«39»
گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من (نعمتهای مادی را) در زمین در نظر آنها زینت می‌دهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت،

الاسراء
قَالَ أَرَأَیتَكَ هَذَا الَّذِی كَرَّمْتَ عَلَی لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیتَهُ إِلَّا قَلِیلًا«62»
(سپس) گفت: «به من بگو، این کسی را که بر من برتری داده‌ای (به چه دلیل بوده است؟) اگر مرا تا روز قیامت زنده بگذاری، همه فرزندانش را، جز عده کمی، گمراه و ریشه‌کن خواهم ساخت!»

قَالَ أَرَأَیتَكَ هَذَا الَّذِی كَرَّمْتَ عَلَی لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیتَهُ إِلَّا قَلِیلًا«62»
(سپس) گفت: «به من بگو، این کسی را که بر من برتری داده‌ای (به چه دلیل بوده است؟) اگر مرا تا روز قیامت زنده بگذاری، همه فرزندانش را، جز عده کمی، گمراه و ریشه‌کن خواهم ساخت!»

قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَوْفُورًا«63»
فرمود: «برو! هر کس از آنان از تو تبعیت کند، جهنم کیفر شماست، کیفری است فراوان!

الکهف
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا«50»
به یاد آرید زمانی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید!» آنها همگی سجده کردند جز ابلیس -که از جن بود- و از فرمان پروردگارش بیرون شد آیا (با این حال،) او و فرزندانش را به جای من اولیای خود انتخاب می‌کنید، در حالی که آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبرداری از شیطان و فرزندانش به جای اطاعت خدا،) چه جایگزینی بدی است برای ستمکاران!

مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا«51»
من هرگز آنها [= ابلیس و فرزندانش‌] را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و نه به هنگام آفرینش خودشان، حاضر نساختم! و من هیچ گاه گمراه‌کنندگان را دستیار خود قرار نمی‌دهم!

الشعراء
فَكُبْكِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ«94»
در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده می‌شوند؛

وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ«95»
و همچنین همگی لشکریان ابلیس!

ص
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ«74»
جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود!

قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ«75»
گفت: «ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقی که با قدرت خود او را آفریدم سجده کنی؟! آیا تکبر کردی یا از برترینها بودی؟! (برتر از اینکه فرمان سجود به تو داده شود!)»

قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ«76»
گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گل!»

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ«77»
فرمود: «از آسمانها (و صفوف ملائکه) خارج شو، که تو رانده درگاه منی!

وَإِنَّ عَلَیكَ لَعْنَتِی إِلَى یوْمِ الدِّینِ«78»
و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود!

قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ«79»
گفت: «پروردگارا! مرا تا روزی که انسانها برانگیخته می‌شوند مهلت ده!»

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ«80»
فرمود: «تو از مهلت داده‌شدگانی،

إِلَى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ«81»
ولی تا روز و زمان معین!»

قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ«82»
گفت: «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد،[/]

چه لزومی دارد شیاطین که به پیروی از قاعدشان ابلیس از فرمان خدا سر پیچی کرده و تکلیفشان را نیز در گمراهی خلق مشخص نموده و عاقبتشان نیز معلوم گشته به واقع یا مجاز قران را که وسیله هدایت است تلاوت و پیروی نمایند .



با سلام

علامه طباطبایی رحمه الله فرموده :

(واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ، و ما كفر سليمان ، ولكن الشياطين كفروا، يعلمون الناس السحر، و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت ، و ما يعلمان من احد، حتى يقولا انما نحن فتنه ، فلا تكفر، فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ، و ما هم بضارين به من احد الا باءذن اللّه )،

يهوديان آنچه را كه شيطانها بنادرست بسلطنت سليمان نسبت ميدادند پيروى كردند در حاليكه سليمان با سحر، آن سلطنت را بدست نياورده و كافر نشده بود ولكن شيطانها بودند كه كافر شدند و سحر را بمردم ياد ميدادند،
(آنچه شيطانها بر ملك سليمان ميخواندند، پيروى كردند، سليمان خودش كفر نورزيد، ولكن شيطانها كفر ورزيدند كه سحر بمردم آموختند، آن سحريكه بر دو فرشته بابل يعنى هاروت و ماروت نازل شده بود، با اينكه آن دو فرشته بهيچ كس ياد نميدادند مگر بعد از آنكه زنهار ميدادند: كه اين تعليم ما، مايه فتنه و آزمايش شما است ، مواظب باشيد با اين سحر كافر نشويد، ولى آنها از آن دو فرشته تنها چيزيرا فرا مى گرفتند كه مايه جدائى ميانه زن و شوهر بود، هر چند كه باحدى ضرر نمى رساندند مگر باذن خدا).

اين آيه همانطور كه صحت علم سحر را فى الجمله تصديق كرده ، بر اين معنا نيز دلالت دارد: كه سحر هم مانند معجزه ناشى از يك مبدء نفسانى در ساحر است ، براى اينكه در سحر نيز مسئله اذن آمده ، معلوم ميشود در خود ساحر چيزى هست ، كه اگر اذن خدا باشد بصورت سحر ظاهر ميشود.

در تفسير عياشى و قمى در ذيل آيه (واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) الخ ، از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده اند، كه در ضمن آن فرموده پس همينكه سليمان از دنيا رفت ،ابليس سحر را درست كرده ، آنرا در طومارى پيچيد، و بر پشت آن طومار نوشت : اين آن علمى است كه آصف بن برخيا براى سلطنت سليمان بن داوود نوشته ، و اين از ذخائر گنجينه هاى علم است ، هر كس چنين و چنان بخواهد، بايد چنين و چنان كند، آنگاه آن طومار را در زير تخت سليمان دفن كرد، آنگاه ايشانرا بدر آوردن راهنمائى كرد، و بيرون آورده برايشان خواند.
لاجرم كفار گفتند: عجب ، اينكه سليمان بر همه ما چيره گشت بخاطر داشتن چنين سحرى بوده ، ولى مؤ منين گفتند: نه ، سلطنت سليمان از ناحيه خدا و خود او بنده خدا و پيامبر او بود، و آيه (واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) در خصوص همين مطلب نازل شده است .مؤ لف : اگر در اين روايت وضع علم سحر و نوشتن و خواندن آنرا به ابليس نسبت داده ، منافات با اين ندارد كه در جاى ديگر به ساير شيطانهاى جنى و انسى نسبت داده باشد، براى اينكه تمامى شرور بالاخره باو منتهى ، و از ناحيه آن لعنتى بسوى اولياء و طرفدارانش ‍ منتشر ميشود، حال يا مستقيما بآنان وحى مى كند، و يا آنكه بوسيله وسوسه در آنها نفوذ مى كند، و اين دو جور نسبت در لسان اخبار بسيار است .

و ظاهر حديث اين استكه كلمه (تتلوا) از تلاوت بمعناى قرائت باشد، و اين با آن مطلبى كه در بيان قبلى استظهار كرديم منافات ندارد، چون هر چند در آن بيان گفتيم كه ظاهر كلام ميگويد كلمه (تتلوا) بمعناى (تكذب ) است ، ولكن اين معنا را از دلالت ضمنى و امثال آن در آورديم ، پس منافات ندارد كه بر حسب دلالت لفظى و مطابقى كلام (تتلوا) بمعناى (تلاوت مى كردند) بوده باشد.

و در نتيجه معناى كلام اين باشد كه شيطانها بر ملك سليمان سحر را بدروغ ميخواندند يعنى بدروغ آنرا علت سلطنت سليمان معرفى كردند.

سیوطی در درالمنثور گوید :

سفيان بن عينية وسعيد بن منصور وابن جرير وابن المنذر وابن أبي حاتم والحاكم وصحه عن ابن عباس قال : إن الشياطين كانوا يسترقون السمع من السماء فإذا سمع أحدهم بكلمة حق كذب عليها ألف كذبة فاشربتها قلوب الناس واتخذوها دواوين فاطلع الله على ذلك سليمان بن داود فأخذها فقذفها تحت الكرسي فلما مات سليمان قام شيطان بالطريق فقال : ألا أدلكم على كنز سليمان الذي لا كنز لأحد مثل كنزه الممنع ؟ قالوا : نعم
فأخرجوه فإذا هو سحر فتناسخها الأمم وأنزل الله عذر سليمان فيما قالوا من السحر فقال واتبعوا ما تتلو الشياطين على ملك سليمان
الآية

وأخرج النسائي وابن أبي حاتم عن ابن عباس قال : كان آصف كاتب سليمان وكان يعلم الاسم الأعظم وكان يكتب كل شيء بأمر سليمان ويدفنه تحت كرسيه فلما مات سليمان أخرجته الشياطين فكتبوا بين كل سطرين سحرا وكفرا وقالوا : هذا الذي كان سليمان يعمل به فاكفره جهال الناس وسبوه ووقف علماؤهم فلم يزل جهالهم يسبونه حتى أنزل الله على محمد واتبعوا ما تتلو الشياطين

وأخرج ابن أبي حاتم عن ابن عباس قال : لما ذهب ملك سليمان ارتد فئام من الجن والإنس واتبعوا الشهوات فلما رجع إلى سليمان ملكه وقام الناس على الدين ظهر على كتبهم فدفنها تحت كرسيه وتوفي حدثان ذلك فظهر الجن والإنس على الكتب بعد وفاة سليمان وقالوا : هذا كتاب من الله نزل على سليمان أخفاه عنا فأخذوه فجعلوه دينا فأنزل الله واتبعوا ما تتلو الشياطين أي الشهوات التي كانت الشياطين تتلو وهي المعازف واللعب وكل شيء يصد عن ذكر الله

وأخرج ابن جرير عن ابن عباس قال : كان سليمان إذا أراد أن يدخل الخلاء أو يأتي شيئا من شأنه أعطى الجرادة وهي امرأته خاتمه فلما أراد الله أن يبتلي سليمان بالذي ابتلاه به أعطى الجرادة ذلك اليوم خاتمه فجاء الشيطان في صورة سليمان فقال لها : هاتي خاتمي
فأخذه فلبسه فلما لبسه دانت له الشياطين والجن والإنس فجاءها سليمان فقال : هاتي خاتمي
فقالت : كذبت لست سليمان
فعرف أنه بلاء ابتلي به فانطلقت الشياطين فكتبت في تلك الأيام كتبا فيها سحر وكفر ثم دفنوها تحت كرسي سليمان ثم أخرجوها فقرؤوها على الناس وقالوا : إنما كان سليمان يغلب الناس بهذه الكتب فبرىء الناس من سليمان وأكفروه حتى بعث الله محمدا صلى الله عليه و سلم وأنزل عليه وما كفر سليمان ولكن الشياطين كفروا

وأخرج ابن جرير عن شهر بن حوشب قال : قال اليهود : انظروا إلى محمد يخلط الحق بالباطل يذكر سليمان مع الأنبياء إنما كان ساحرا يركب الريح فأنزل الله واتبعوا ما تتلو الشياطين
الآية

وأخرج ابن جرير وابن ابي حاتم عن أبي العالية قال : إن اليهود سألوا النبي صلى الله عليه و سلم زمانا عن أمور من التوراة لا يسألونه عن شيء من ذلك إلا أنزل الله عليه ما سألوا عنه فيخصمهم فلما رأوا ذلك قالوا هذا أعلم بما أنزل علينا منا وأنهم سألوه عن السحر وخاصموه به فأنزل الله واتبعوا ما تتلو الشياطين
الآية

وأن الشياطين عمدوا إلى كتاب فكتبوا فيه السحر والكهانة وما شاء الله من ذلك فدفنوه تحت مجلس سليمان وكان سليمان لا يعلم الغيب فلما فارق سليمان الدنيا استخرجوا ذلك السحر وخدعوا به الناس وقالوا : هذا علم كان سليمان يكتمه .

(...وما هم بضارين به من احد الا باذن الله...) 102 بقره :hamdel:
بي اذن خدا هيچكاره اند

aa1389aa;122303 نوشت:
بي اذن خدا هيچكاره اند

ورود در حفظ الهی هزار شرط دارد

همین که می گویید هیچ قدرتی ندارند و بی اذن خدا هیچکاره اند خود از حربه های شیطان برای غافل کردن از دشمن است

بسم الله الرحمن الرحیم

سبحان من الجم الجان بکلماته

صحنه ای غم انگیز و در عین حال عبرت اموز که روزانه برای ما هم شاید اتفاق بیفتد ولی از دید ماورائی بشکافیم

دوستان لطفا با دقت بخوانند

مرد خسته به خانه وارد می شود سلام می کند و ملائک سلام بر او رحمت می فرستند و زن نیز پاسخ می دهد و همین رحمت برای او تکرار می شود

به نزد هم می نشینند و باهم صحبت می کنند و در این صحبت رحمت خدای رحمان بر منزل انها نازل می شود.

و این عروج برای ملعون رجیم سخت است

پس به نزد زن می رود و نداشته های زندگی و مشکلات را به خاطرش می اورد تا به نزد مردش گله کند و از خارج از طاقتش را بخواهد

و مرد را نیز تحریک می کند که تو این همه تلاش می کنی برای زندگی بازهم سیری ندارد

و بحث شروع می شود ---هان ای اهل ایمان از سخنان زشت بپرهیزید چه بسا که شیطان با یک کلمه بین شما دشمنی ایجاد می کند--

ملائک نگران می شوند و سعی در اتمام غائله می کنند ولی چگونه؟

کودکان و بچه ها می ایند و دور پدر و مادر می چرخند و انان را دعوت به ارامش می کنند

الا ای دوستان عزیزم بدانید این بچه ها که دور شما می چرخند در هنگام مشاجره اینها ملائک خدایند تمثیل نمی کنم عین واقعیت را می گویم
انان به خاطر روح پاکشان ظرفیت ورود ملائکه را دارند

مبادا بر سرشان فریاد بکشید
حیا کنیم و نور الهی را ببینیم که شیطان جز ظلمت نیست و جز به تباهی هدایت نمی کند و هر مشاجره ای از محل شیطان است و شیطان از این مشاجرات لذت می برد و شیطان تشنه این است که شما دل همسرتان را بشکنید

زیرا اگر چنین شد راه او برای اغوای بعدی باز می شود
چرا که عشق دشمن شیطان است و عشق همان حصن حصینی است که شیطان را در ان راه نیست
و عشق چیزی است که جز رنگ الهی نمی گیرد

پس ای دوستان در زندگی و در عبودیت عاشق باشیم و الا صرفه از شیطان رجیم محال است محال

بسم الله الرحمن الرحیم

سبحان من الجم الجان بکلماته

از اینجا به بعد وارد بحثهای حساس می شویم

درباره جن

جن ها به صورت جماعت زندگی می کنند و جامعه ندارند.

آب جوش و اجسام فلزی تیز می‌تواند به آن‌ها آسیب برساند .

جن ها مانند انسان دانا و نادان ؛ .فرمانده و فرمانبردار ؛ ارباب و بنده ؛ کافر و متدین ؛ شفیق و شرور دارند.وقتی که مردند از بین میروند و نیازی به قبر و گورستان ندارند.

جن، شیطان نیست اما شیطان از جن است. یعنی ابلیس و فرزندانش نوعی جن هستند

جن، فرشته نیست. فرشته از نور آفریده شده اما جن از آتش آفریده شده است. فرشته معصوم است اما جن معصوم نیست و مانند ما انسان‌ها گناه هم مرتکب می‌شود .

. جن دارای عقل است . اما نه عقل ابزار ساز و عقل فلسفی و خلاقیت هنری .عقل جن به معنای قوه ی ارزیابی امور روزمره یا همان عقل معاش ؛ و قوه تشخیص است ؛ به اضافه هوشی سرشار ؛ اعم از قدرت خواندن فکر و جستجو و یافتن گذشته و آینده.

جن‌ها از آسیب رساندن به انسان به طور عادی منع شده‌اند اما اگر انسان بهانه به دست جن‌ها بدهد، مثلا تسخیر یا احضار جن‌ها یا آسیب رساندن به آن‌ها در آن صورت می‌توانند و اجازه پیدا می‌کنند تا انسان را تا حتی سرحد مرگ آزار بدهند .


جن ها دارای زبان خاص ؛ و قوه تکلم هستند و قادر به فهم زبان آدمیان.

جن در شرایطی قادر به تسخیر انسان ؛ و انسان در شرایطی ؛ قادر به تسخیر جن است . انسان مسخر شده را مجنون؛ یا دیوانه ؛یا دیو زده ؛ و جن تسخیر شده را ؛موکل می نامند. گویند خود جنیان بر سه قسمند: دیو.؛جن وپری ؛که از لحاظ مکانی ؛ مادون فرشته هستند.

جن می تواند در مواردی تربیت شده ؛ به انسان خدمت کند. چنین سنتی در میان جنگیران ایران و پاکستان وهند وجود دارد . اما به طور کل ؛ نه بودا ؛ نه دالای لاما ؛ نه اولیا الله ؛ و نه عرفا و نه پیامبران هیچکدام ؛به مدد خواستن از موجوداتی که مثل انسان ؛خطا و اشتباه و گناه می کنند ؛توصیه نکرده اند اما همگی؛ وجود آنها را تایید کرده اند .

جنیان مانند امواج رادیویی و ماهواره ای ؛با ما هستند ظاهر نمی شوند ؛اما حاضرمی شوند و بعضی از انها ؛درخانه ها و بدن شخصیت های ضعیف ؛رفت و آمد می کنند. یکی از راه های دور کردن جنهای مزاحم ؛خواندن و آویختن 4 آیه از قران است ؛ که با قل شروع می شوند . و بسیاری ادعیه ؛که درکتب مختلف وجود دارند.اماراه دورکردن انسان شرورچیست!؟

جن ها ؛ بعضی از ما را؛ به دلایل خاص دوست دارند؛ کمکمان می کنند ؛همینطور جواهرات و اشیای قیمتی ما ؛ازجمله انگشترهایی با نگین سنگ (مخصوصا عقیق)را بسیار دوست دارند (ومخصوصا اگر بر آن آیات و اوراد حک شده باشند) .اگر دوستمان داشته باشندو سخنی باماداشته باشند ؛بیشتربه خوابمان می ایند و دلسوزی خود را اعلام می کنند .خیلی ازآنها خدمتگذار ارواح اولیا هستند و دست ماراگرفته اندو خیلی ها هم به کردار اکثرآدمیان اهل شیطنت.
بیشتر آنها بی ضررند و
مثل ما گرفتار این دنیا و درگیر و تقدیر خویشند.

جن برای انسان ؛ از انسان خطرناک تر نیست . همانطور که انسان برای کوسه ؛ از کوسه خطرناک تر است!(در تاریخ بشر حتی یک مورد مرگ انسان به دست جن گزارش نشده در حالی که فقط در دوره حکومت استالین 35 میلیون روس به قتل رسیدند آمار کشتار جنگ های مذهبی صلیبی و جنگ های جهانی و قومی و قبیله ای پیش کش) در حقیقت هیچ چیز ؛ هراس ناک تر و هوس ناک تر از انسان نیست ؛ که به قول توماس هابز :انسان گرگ انسان است.

در کل؛ و بدون در نظر گرفتن موارد خاص ؛ آنها به ما کاری ندارند .ماهم به آنها کاری نداریم . از دود و دم و سر و صداهای شهر و بوی فاضلاب و ...... فراریند .. و دست آخر اینکه ؛به عقیده من: با تمام این اوصاف ؛تفاوت اساسی با ما ندارند زیرا که : آنها هم رنج می کشند.

این بود یک نظر کلی درباره جن و مطالب قابل قبولی که بنده جمع اوری کردم

حال باید دید علامات حضور جن در یک مکان چیست؟

اگر در مکانی بیش از حد صدای تق تق و خش و خش شنیده می شود ((دقت کنید بیش از حد نه در حد عادی)) این می تواند یک علامت ضعیف از حضور جن در مکان باشد

و اما علامت قوی تر این است که شما در مکانی که می خوابید اگر به طور مداوم با صدائی بسیار بلند از خواب می پرید یا اینکه هر از چندگاهی شما به نام صدا زده می شوید بدون اینکه صدا کننده را ببینید اینها علامات قوی از حضور جن هستند

موضوع قفل شده است