جمع بندی آیا علم و آگاهی اساس ممکنات است؟
تبهای اولیه
[="Tahoma"][="Navy"]با سلام
از گذشته های دور، چیستی موجودات عالم فکر اندیشمندان را به خود مشغول کرده و نظریاتی را در این زمینه بوجود آورده است. تکثر و تعدد نظریات در این باب بیش از هرچیز باعث تردید و شک است تا راهیابی به حقیقت چیستی اشیاء. در این میان برخی اندیشه های بنیادی بخصوص در فلسفه اسلامی مانند اصالت وجود ملاصدرا راه فهم این امر غامض را هموارتر کرده چراکه همه را بر محور یک حقیقت جمع آورده است اما صعوبت فهم وجود، خود یکی از موانع بهره مندی بهتر از این نظریه بلند است چرا که در ذهن اکثر افراد آب زلال وجود با حبابهای حدود ماهیات پوشیده شده و آنان را از امکان توجه بدان باز داشته است. لذا طرح نظریه ای که بتواند درک بهتری از ماهیت اشیاء را ارائه کند آن هم بواسطه چیزی که اذهان به سهولت آنرا بیابند بسیار شایسته است. هرچند نظریه پردازی در این عرصه کار بزرگان صاحب نامی است که همگان به علم و معرفت ایشان باور دارند اما چه بسا کودکی سخنی بگوید که راست افتد و سودی رساند.ما به مدد الهی در اینجا نظریه ای ارائه می کنیم که می تواند رهیافتی نو بسوی گشودن این راه سخت باشد.
لازم به ذکر است که این نظریه بصورت ناگهانی در حین تالیف یک کتاب به ذهن حقیر رسیده هرچند ممکن است تشابهات و مشترکاتی با برخی اندیشه های فلسفی داشته باشد.
اصل آگاهی
نظریه ای که در صدد حل ماهیت موجودات است می بایست برپایه یک اصل یقینی نهاده شود و سپس به بیان اصول و فروع منشعب از آن برای حل سایر مسائل پرداخت. اساس اصل آگاهی یقینی ترین امر در نزد انسان یعنی داشتن آگاهی است. هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد لذا می تواند آنرا اساس و پایه دانسته های خود بگیرد. بلکه این یقین را اصل و اساس وجود خود بداند یعنی اینکه بگوید بودن من همان آگاهی من است چون در آگاهی خود شک ندارم. پس برپایه این یقین می تواند وجود خود را نیز تحلیل کند به این معنا که وجود خود را هم همین آگاهی بگیرد چه اینکه درک وجودش ناشی از آگاهی اوست. با این بیان انسان می تواند بگوید ماهیت من آگاهی است و این اصل یقینی را برای تحلیل کلی از سایر موجودات بکار ببرد و بگوید: من آگاهی ام پس سایر موجودات هم آگاهی اند. بنابر این پایه و اساس ماهیت اشیاء و موجودات جهان بر اساس این اصل، آگاهی است. حال اگر تفاوت و تکثری در این آگاهی وجود دارد می توان آنرا ناشی از تکثر و تعدد و تفات آگاهی ها دانست.
نتیجه نهایی اینکه ماهیت موجودات جهان آگاهی است.
با این بیان می توان بین نظر برخی فلاسفه و برخی دیگر که در تقدم و تقدم وجود و آگاهی اختلاف دارند جمع کرد و گفت: وجود و آگاهی موجودات یکی است.
برای این نظریه شواهدی وجود دارد که اجمالا به آنها اشاره می کنیم:
[="] شواهد نقلی[/]
[="]روایت مشهور "اول ما خلق الله العقل" و "اول ما خلق الله نوری" دلیل محکمی است بر اینکه سر سلسله عالم خلقت، وجود علمی است و چون در مراحل بعد یک سیر نزولی است پس سایر موجودات نیز تنزل یافته همین عقل اند.[/] [="]از روایات اشتقاق اسماء و همچنین روایات خلقت موجودات از وجود نوری ائمه (علیهم السلام) هم می توان نتیجه گرفت که مراتب وجود مراتب حقیقت علمی و عقلی یا همان آگاهی است. [/] [="]شواهد فلسفی[/]
[="]در فلسفه اولین مراتب وجود ، عقل اول است. که وجودی علمی است.[/] [="]مرتبه عقول کلیه در مراتب عالیه وجود دلیل بر علمی بودن اساس و بنیان جهان است البته با توجه به این مساله که مراتب دانی از مراتب عالی بوجود می آیند به انضمام اصل سنخیت علت و معلول.[/]
[="]شواهد عرفانی[/]
[="]در عرفان اولین مراتب وجود بعد از ذات باریتعالی ، تعین اول و ثانی اند که هردو مقام علمی اند.[/]
[="]تعین خارجی یا اول مراتب خلقت چیزی جز تنزل تعین ثانی نیست. سایر مراتب نیز بر همین اساس اند. [/]
[="]وصول نبی اکرم ص به مرتبه تعین اول یا همان حقیقت محمدیه ص با توجه به باطنی بودن این سیر نشان دهنده علمی بودن مراتب وجود است.[/]
از فرزانگان سایت خواهشمندم با نقد منصفانه این نظریه ما را در مسیر تعالی فکر و اندیشه یاری رسانند.
یا علام[/][/]
با سلام
از گذشته های دور، چیستی موجودات عالم فکر اندیشمندان را به خود مشغول کرده و نظریاتی را در این زمینه بوجود آورده است. تکثر و تعدد نظریات در این باب بیش از هرچیز باعث تردید و شک است تا راهیابی به حقیقت چیستی اشیاء. در این میان برخی اندیشه های بنیادی بخصوص در فلسفه اسلامی مانند اصالت وجود ملاصدرا راه فهم این امر غامض را هموارتر کرده چراکه همه را بر محور یک حقیقت جمع آورده است اما صعوبت فهم وجود، خود یکی از موانع بهره مندی بهتر از این نظریه بلند است چرا که در ذهن اکثر افراد آب زلال وجود با حبابهای حدود ماهیات پوشیده شده و آنان را از امکان توجه بدان باز داشته است. لذا طرح نظریه ای که بتواند درک بهتری از ماهیت اشیاء را ارائه کند آن هم بواسطه چیزی که اذهان به سهولت آنرا بیابند بسیار شایسته است. هرچند نظریه پردازی در این عرصه کار بزرگان صاحب نامی است که همگان به علم و معرفت ایشان باور دارند اما چه بسا کودکی سخنی بگوید که راست افتد و سودی رساند.ما به مدد الهی در اینجا نظریه ای ارائه می کنیم که می تواند رهیافتی نو بسوی گشودن این راه سخت باشد.
لازم به ذکر است که این نظریه بصورت ناگهانی در حین تالیف یک کتاب به ذهن حقیر رسیده هرچند ممکن است تشابهات و مشترکاتی با برخی اندیشه های فلسفی داشته باشد.
اصل آگاهی
نظریه ای که در صدد حل ماهیت موجودات است می بایست برپایه یک اصل یقینی نهاده شود و سپس به بیان اصول و فروع منشعب از آن برای حل سایر مسائل پرداخت. اساس اصل آگاهی یقینی ترین امر در نزد انسان یعنی داشتن آگاهی است. هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد لذا می تواند آنرا اساس و پایه دانسته های خود بگیرد. بلکه این یقین را اصل و اساس وجود خود بداند یعنی اینکه بگوید بودن من همان آگاهی من است چون در آگاهی خود شک ندارم. پس برپایه این یقین می تواند وجود خود را نیز تحلیل کند به این معنا که وجود خود را هم همین آگاهی بگیرد چه اینکه درک وجودش ناشی از آگاهی اوست. با این بیان انسان می تواند بگوید ماهیت من آگاهی است و این اصل یقینی را برای تحلیل کلی از سایر موجودات بکار ببرد و بگوید: من آگاهی ام پس سایر موجودات هم آگاهی اند. بنابر این پایه و اساس ماهیت اشیاء و موجودات جهان بر اساس این اصل، آگاهی است. حال اگر تفاوت و تکثری در این آگاهی وجود دارد می توان آنرا ناشی از تکثر و تعدد و تفات آگاهی ها دانست.
نتیجه نهایی اینکه ماهیت موجودات جهان آگاهی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و تحیت
بنده مطالب خودم را در ضمن دو نکته بیان می کنم.
نکته اول:
اصل این بحث که وجود حقیقی انسان متحد با آگاهی اوست و در حقیقت درجات وجودی او همان درجات علمی و ادراکی او بوده و ذات او عین مراتب ادراکی او می باشد، مطلبی است که در سایه مبانی حکمت متعالیه به اثبات رسیده است. در حکمت صدرایی علم و آگاهی، حقیقتی از سنخ وجود و فوق مقوله دانسته شده است، و لذا بر خلاف فلاسفه پیشین که علم را جزء مقولات ماهوی دانسته، عده ای آن را کیف نفسانی و عده ای آن را جزء مقوله اضافه می شماردند، حکمت متعالیّه صدرایی حقیقت علم را از سنخ وجود دانسته است، و چون وجود من حیث هو وجود، فاقد جنس و فصل بوده و حقیقتی است فوق مقوله، پس حقیت علم نیز فوق مقوله بوده و جزء هیچ کدام از مقولات ماهوی شمرده نمی شود، یعنی نه جوهر است و نه عرض.
جناب صدرالمتألّهین در مواضع گوناگونی از تألیفات خود در حقیقت علم سخن گفته و آن را چنین بیان نموده اند:
"کل علم هو نحو من الوجود ولا یمکن نیله الّا بنفسه" 1 "العلم هو کل وجود صوری مجرّد عن المادّة" [2] "العلم لیس امراً سلبیّاً کالتجرّد عن المادّة ولا اضافیّاً بل وجوداً، ولا کل وجود، بل وجوداً بالفعل لا بالقوّة، ولا کل وجودٍ بالفعل، بل وجوداً خالصاً غیر مشوب بالعدم، و بقدرخلوصه عن شوب العدم یکون شدّة کونه علماً" [3] بنابراین، چون حقیقت علم از سنخ وجود است، و وجود، بنابر اصالت وجود تشکیکی دارای مراتب مختلفی می باشد، به طوری که وجود، در مرحله ای ضعیف است و در مرحله ای قوی، و نیز در مرحله ای علت است و در مرحله ای معلول، و یا در مرتبه ای واجب و در مرتبه ای ممکن، علم نیز تمام این مراتب و مراحل را داشته و یک حقیقت تشکیکی خواهد بود.[4] از طرفی چون نفس انسانی در پرتو ادراکات علمی به تجرد می رسد، پس رابطه وثیقی با علم خواهد داشت، به این بیان که؛ بر اساس مبانی محکم و قویم حکمت متعالیه، نفس آدمی در ابتداء امر، یک صورت مادی و جسمانی بوده که در اثر سیر جوهری و ذاتی خود مراحل تکاملی خود را یکی پس از دیگری پیموده و به مرحله ای از ادراک رسیده، بُعد دیگری را تحصیل می نماید، این بُعد همان بُعد تجرّدی اوست که جز ادراک، حقیقت دیگری نخواهد بود، اگر چه این بعد و مرتبه از حقیقت انسان، در ابتداء دارای تجرّدی ضعیف می باشد، اما در ادامه حرکت ذاتی و جوهری خود، به نحو لبس بعد اللبس مراحل دیگری از تجرّد را نائل می گردد، این مراحل و مراتب ادراکی، همان کمالات وجودی اوست که نفس انسانی جز از طریق اتحاد با آن ها به استکمال ذاتی نخواهد رسید، زیرا مراحل ادراکی نفس، همان درجات وجودی او محسوب می شوند، و سیر نفس در درجات، همان سیر او در ادراکات علمی و عقلی است. پس می توان گفت که حقیقت آدمی و جوهره وجودی او همان علم و آگاهی است که انسان به وسیله همین علم و آگاهی، درجات وجودی بالاتری را کسب نموده به استکمال ذاتی می رسد، به طوری که ممیّزه انسان عالم و دانشمند با انسان جاهل و نادان جز علم و آگاهی و دانایی چیز دیگری نخواهد بود. در نتیجه ذات انسان عالم من حیث هو عالم، همان علم و دانش است، و چون جهل و نادانی امریست عدمی، پس انسان جاهل بما انه جاهل، فاقد ذات خواهد بود. این حقیقت را جناب صدرالمتألّهین چنین بیان می کنند:
"و کل من انصف من نفسه، علم انّ النفس العالمة لیست ذاتها بعینها هی الذات الجاهلة، بل الجاهل من حیث هو جاهل لا ذات لها اصلاً" [5] جناب الهی قمشه ای در بیان این که حقیقت ذات و جوهر نفس آدمی را علم و ادراک تشکیل می دهد، می گویند:
"خدای آفریننده موجودات عالم، که هر چیز را از مقوّمات و اجزائی آفریده، نفس ناطقه انسان را از جوهر علم و صور ادراکی خلق فرموده، و اصل ذات انسان علم و دانش است. و این قول را حرکت جوهری به خوبی روشن ساخته که طفل انسانی نخست انسانیّتش ضعیف و ناتوان است و هر چه در مقام علم و هوش او بالطبیعة و الفطرة یا بالنظر و الاکتساب افزوده شود، حقیقت انسانیت وی قوی تر و تواناتر می گردد، گویی صور علمی و دانش و فکرت و هوش، خشت و گل عمارت جان انسانی است، و کاخ رفیع مقام انسانیّت را تدریجاً حصول صور علمی بنیان می کند. هر چه در مقام علم بالاتر رود (البتّه بیشتر علوم عقلی و الهی) این کاخ ناطقه عالی تر و روح بزرگتر و قوی تر و کامل تر گردد. پس علم، امر عرضی (کیف نفسانی و غیره) نیست بلکه جوهر نفس ناطقه در نفس، و جوهر عقل مجرّد در عقل است. منتهای امر، علم در عقول مجرده، در اصل آفرینش با آن ها است که وجود آن ها ابداعی است و جواهر ابداعی عالم، تدریجی الحصول و متحرک الوجود نیستند. اما جوهر نفس، تدریجی و متجدد و متحرک الوجود است، به هر قدمی که در علم و دانش به فطرت و اکتساب بر می دارد، مرتبه ای از وجود او انشاء شود، تا آن که به مقام عقل بالفعل و عقل فعّال رسد و به عالم جواهر قدسی در قوس صعود با حرکت جوهری وصل یابد و آنجا خود، جوهر عقلی شود" [6] و به بیان دیگر؛ هر چه دانایی انسان بیشتر می شود، انسانیت او شدید تر و قوی تر می گردد، زیرا که علم، غذای نفس بوده و با او عینیّت پیدا می نماید. پس در حقیقت، اصل ذات انسان دانش است، و به عبارت دیگر، انسان دانش است و هر چه دانش او بیشتر می گردد، به حسب وجود، انسان تر می شود، که در کمالات ثانی دارای درجات و مراتب و معارج است ( وَالَّذینَ اوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ) اگر چه به حسب کمال اوّل، همه افراد انسان، انسان اند.[7]
نکته دوم:
شکی نیست که بیان هرمطلبی باید مبتنی بر یک سری اصول و قواعد و اصطلاحات خاص در آن علم باشد، با توجه به این مطلب چند نکته در پیرامون بیان شما به ذهن می رسد. 1- بیان شما بر فرض صحت، می تواند تقریری دیگر بر اصل مسئله باشد، نه نظریه ای نو. 2- در این بیان مشخص نشد که شما اصالت را به وجود می دهید یا به ماهیت. بالاخره علم و آگاهی را از سنخ وجود می دانید یا از سنخ ماهیات؟ 3- در این بیان خلط بین خارج و ذهن شده است، در حالی که وجود حقیقتی است که خارجیت عین ذات اوست و هرگز خارج به ذهن نمی آید تا شما بخواهید حقیقت وجود را با ذهن خود ادراک کنید. 4- شما به محض این که گفتید " من در داشتن آگاهی شک ندارم " در ابتدا وجود خود را اثبات کرده اید و اولین اصل یقینی را وجود خود گرفته اید، و لذا آگاهی شما مؤخر از اصل وجود شما خواهد شد. بنابراین یقینی ترین امر در نزد انسان، اصل وجود خودش است که به علم حضوری خود را می یابد. البته این یافتن نیز علمی است یقینی، اما این دلیل نمی شود که هستی من عین همین یافتن من باشد تا وجود من مساوی با آگاهی باشد.
5- اگرطبق بیانی که شما داشتید، بگوییم وجود انسان مساوی با آگاهیست ، با چه ملاک و معیاری این آگاهی را به سایر موجودات
مادی سرایت داده و معتقد می شوید وجود آن ها نیزمساوی با آگاهیست.
وفقکم الله
----------------------------------------------------------------------------------
[1]- صدرالمتألهین ، اسفار، ج 3، ص 296
[2]- همان، ص 345
[3]- همان، ص 297
[4]- همان، ص 402
[5] - صدر المتألهین، الشّواهد الرّبوبیّة، ص 244
[6] - حکمت الهی، بحث وجود ذهنی، به نقل از اتحاد عاقل به معقول، صص 353 – 354
[7]- حسن زاده آملی ، حسن، اتحاد عاقل به معقول، ص 471
بیان شما بر فرض صحت، می تواند تقریری دیگر بر اصل مسئله باشد، نه نظریه ای نو.
با سلام و تشکر از شما برادر بزرگوار که زحمت نقد مطلب ما را کشیدید
چه بسا بین مطلب ما و بیانات بزرگان اشتراکاتی باشد اما اختلاف نیز هست. بطور مثال جناب صدرا بطور روشن علم را نحوی از وجود می داند و نه وجود بطور مطلق درحالیکه ما قائلیم وجود ماهیات مطلقا، علم است.
در این بیان مشخص نشد که شما اصالت را به وجود می دهید یا به ماهیت. بالاخره علم و آگاهی را از سنخ وجود می دانید یا از سنخ ماهیات؟
ما در اصالت وجود شک نداریم. بلکه در صدد تحلیل نحو عروض ماهیات بر وجودیم. یعنی می خواهیم بگوییم چطور از دل حقیقت واحده وجود این همه ماهیات و ممکنات خارج شدند. پاسخ ما این است که این ماهیات یا ممکنات همان آگاهی حق به خود است که در تنزلاتش مراتب کثرات عالم امکانی را می سازد. پس در بود و وجود ممکنات آگاهی اصل است.
در این بیان خلط بین خارج و ذهن شده است، در حالی که وجود حقیقتی است که خارجیت عین ذات اوست و هرگز خارج به ذهن نمی آید تا شما بخواهید حقیقت وجود را با ذهن خود ادراک کنید.
نمی دانم دقیقا ناظر برکدام بخش مطلب ماست. اما یقین به آگاهی خود قبل از تحلیل ذهنی و خارجی است. این تحلیل می تواند بر پایه آن اصل به نحو دیگری باشد.
شما به محض این که گفتید " من در داشتن آگاهی شک ندارم " در ابتدا وجود خود را اثبات کرده اید و اولین اصل یقینی را وجود خود گرفته اید، و لذا آگاهی شما مؤخر از اصل وجود شما خواهد شد. بنابراین یقینی ترین امر در نزد انسان، اصل وجود خودش است که به علم حضوری خود را می یابد. البته این یافتن نیز علمی است یقینی، اما این دلیل نمی شود که هستی من عین همین یافتن من باشد تا وجود من مساوی با آگاهی باشد.
ما تصریح کردیم که بود ما همان آگاهی ماست تا وجود ماهیات با آگاهی یکی باشد چه اینکه این دوگانگی صرف تحلیل ذهنی است و در بود ما اصالت از آن آگاهی است لذا تقدم و تاخر مد نظر شما همانطور که اشاره کرده بودیم از تصور جدایی وجود انسان بعنوان وجودی امکانی از آگاهی اوست. تعبیری هم که در بیان این مساله مورد استفاده است که شما اشاره کردید؛ از اضطرار بیانی است. یعنی نباید گفت شما اول گفتید من پس وجودتان را ثابت کردید بعد آگاهی را بر آن حمل نمودید چون جواب این است که در واقع این دو یکی است و در لسان موضوع و محمول.
اگرطبق بیانی که شما داشتید، بگوییم وجود انسان مساوی با آگاهیست ، با چه ملاک و معیاری این آگاهی را به سایر موجودات
مادی سرایت داده و معتقد می شوید وجود آن ها نیزمساوی با آگاهیست.
ما وقتی بنایی یقینی بنام یکی بودن وجود و آگاهی خود داشتیم هیچ راهی جز بنا نهادن سایر فرضها بر این یقین نیست. یعنی اگر من آگاهیم پس غیر من هم آگاهی است. البته در شواهد، این مساله تایید می شود که سایر موجودات هم تنزل عقول، تنزل علم الهی و تنزل آگاهی اند.
یا علیم
شواهد علمی
از جمله شواهد علمی که برای این مساله وجود دارد تبعیت ماهیت اشیاء از ناظر در فیزیک کوانتوم است. بر اساس این نظریه اشیاء به نحو خاصی نیستند تا وقتی که ما به آنها توجه و نگاه کنیم. به عبارت دیگر ماهیت اشیاء را نگاه ناظر می سازد.
ما تصریح کردیم که بود ما همان آگاهی ماست تا وجود ماهیات با آگاهی یکی باشد
با عرض سلام
جناب محی الدین، بنده تصورم این بود شاید بیانات گذشته ما در این بحث نظر حقیر را منعکس کرده باشد و دیگر نیازی به اطاله کلام نباشد اما بهر حال چون حضرتعالی علاقه مند به ادامه بحث هستید، در این فرصت نیز مطالبی را خدمت شما برادر عزیز عرضه می دارم.
با توجه به بیانات گذشته، در این مسئله بحثی نیست که در فلسفه صدرایی اساس موجودات مجرد، علم و آگاهی دانسته شده است، و ما این مطلب را حتی در مورد نفس انسان نیز بیان کردیم. و حتی این که هر جا وجود هست، کمالات وجودی نیز حضور دارند، و به اصطلاح برخی از اساتید جمیع کمالات وجودی، یعنی علم، قدرت، حیات و. . . عساکر و لشکریان وجود هستند و هر جایی که وجود قدم بگذارد لشکریان او نیز همراه او هستند، منتهی ظهور این کمالات در برخی از موجودات، ضعیف بوده ودر برخی دیگر قوی. و آیه شریفه « ان من شیئ الا یسبح بحمده » گویای این حقیقت است که علم و آگاهی بطور تکوینی همراه وجود است. تا به این جا مطلبی است که در فلسفه اسلامی مطرح شده است.
آن چه که شما به عنوان یک نظریه مطرح نمودید به این بیان که؛ وجود مطلقا مساوی با علم است، معنای آن این است که یعنی تمام هستی و وجود یک جماد برابر با علم است و سراسر تاروپود جماد را علم و آگاهی تشکیل می دهد نه چیز دیگر. اثبات این مطلب به بیانی که شما مطرح نمودید، میسر نمی باشد. این که چون من آگاهم و آگاهی حقیقت من را شکل داده است پس هر موجود دیگری نیز آگاهی است، قیاس مع الفارق است و سخنی است که مبتنی بر قیاسات منطقی نیست. علاوه بر این،بیان این که صادر اول یا عقل اول، یک وجود علمی است پس تمام تنزلات هستی از علم سرچشمه گرفته اند، گر چه سخنی است صحیح، اما بخصوصه نمی تواند این ادعا را اثبات کند زیرا همین سخن را در سایر صفات ذاتیه الهیه نیز می توان مطرح کرد و گفت تمام موجودات چون از وجود الهی نشأت گرفته اند و وجود الهی عین قدرت و علم و حیات و . . . می باشد، در نتیجه وجود همه موجودات نیز می تواند برابر باشد با حیات یا با قدرت نه صرفا برابر با علم باشد به طوری که سایر صفات نفی بشوند.
آن چه که شما به عنوان یک نظریه مطرح نمودید به این بیان که؛ وجود مطلقا مساوی با علم است، معنای آن این است که یعنی تمام هستی و وجود یک جماد برابر با علم است و سراسر تاروپود جماد را علم و آگاهی تشکیل می دهد نه چیز دیگر. اثبات این مطلب به بیانی که شما مطرح نمودید، میسر نمی باشد. این که چون من آگاهم و آگاهی حقیقت من را شکل داده است پس هر موجود دیگری نیز آگاهی است، قیاس مع الفارق است و سخنی است که مبتنی بر قیاسات منطقی نیست. علاوه بر این،بیان این که صادر اول یا عقل اول، یک وجود علمی است پس تمام تنزلات هستی از علم سرچشمه گرفته اند، گر چه سخنی است صحیح، اما بخصوصه نمی تواند این ادعا را اثبات کند زیرا همین سخن را در سایر صفات ذاتیه الهیه نیز می توان مطرح کرد و گفت تمام موجودات چون از وجود الهی نشأت گرفته اند و وجود الهی عین قدرت و علم و حیات و . . . می باشد، در نتیجه وجود همه موجودات نیز می تواند برابر باشد با حیات یا با قدرت نه صرفا برابر با علم باشد به طوری که سایر صفات نفی بشوند.
با سلام و تشکر از جهت بررسی و طرح مجدد موضوع
به نظر بنده اصل آگاهی یک برهان ذواطراف است که هر بُعد آن عهده دار اثبات بخشی از مطلوب است. ما ابتدا می بایست یک اساس یقینی داشته باشیم که گفته شد آن اساس آگاهی داشتن است. یعنی گفتیم من به این یقین دارم که آگاهی دارم. حال اگر بگوییم پس من چیستم؟ نزدیکترین و یقینی ترین پاسخ این است که من آگاهی ام چون به آگاهی خود یقین دارم. تا اینجا اثبات می شود که من آگاهی ام بدون اینکه متوسل به هر دلیل غیر یقینی بشوم. در قدم بعد من می پرسم اشیاء چه اند؟ من اینجا می توانم به یک قیاس دست بزنم و چنین بگویم. من موجودم و ماهیت من آگاهی است. سایر اشیاء نیز موجودند آیا آنها هم آگاهی اند؟ پاسخ ما مثبت است و شما می فرمایید این قیاس مع الفارق است. شاید جهت مع الفارق بودن قیاس آن باشد که اثبات آگاهی در من مبتنی بر وجدان آگاهی در خود بطور یقینی است در حالی که چنین وجدان یقینی در مورد سایر اشیاء ظاهرا وجود ندارد. این سخن بجایی است اما سوال این است که اساسا ما راهی به شناخت اشیاء و درک ماهیت حقیقی آنها داریم یا خیر ؟ اگر راهی نداریم که هیچ اما اگر راهی داریم می توان به همان راه متکی شد. مویدات و شواهدی که ما مطرح کردیم عهده دار تقریب این معناست که سایر اشیاء نیز آگاهی اند.
اما اینکه فرمودید آگاهی و حیات و قدرت و سایر اوصاف وجود همگی در اشیاء حضور دارند درست است اما باید دید امهات صفات چیستند. ظاهرا اینها به سه اسم (که یکی از آنها علم است) و به قول برخی نهایتا به اسم حیات باز می گردند. اما اینها به حسب ذات وجود است و نه ماهیات. به نظر ما ماهیات نه برپایه حیات بلکه برپایه علم و آگاهی اند اما علم و آگاهی قبل از هرچیز به حیات تعلق می گیرد و آنرا متعین می سازد. این سخن برپایه همان علمی بودن اولین مراتب وجود یعنی تعین اول و ثانی می باشد. اصل بودن آگاهی در مراتب نازلتر هم همچنان محفوظ می ماند و آنچه که حیات را تا پایینترین درجات تنزل می دهد چیزی جز آگاهی نیست. نتیجه اینکه محور بودن آگاهی در اشیاء به معنای نفی سایر صفات نیست بلکه به معنای محوریت آن در تعین و تحقق سایر صفات است. و شاهد اینسویی تعین بخشی آگاهی به وجود این است که اشیاء در آگاهی من متعین می شوند یعنی بدون آگاهی اشیاء برای من تعینی ندارند. اما شاهد علمی ما پا را از این فراتر گذاشته و تعین بخشی را در خارج از من برای آگاهی ام ثابت می کند. پس آگاهی در درون و برون تعین بخش وجود است به دلیل شواهد متعدد.
یا علام
[=Arial Black]اساس اصل آگاهی یقینی ترین امر در نزد انسان یعنی داشتن آگاهی است. هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد لذا می تواند آنرا اساس و پایه دانسته های خود بگیرد.
همان فلسفه دکارت
این یقین را اصل و اساس وجود خود بداند یعنی اینکه بگوید بودن من همان آگاهی من است چون در آگاهی خود شک ندارم.
نمیشه گفت "آگاهی" همان "بودن من" است. چون "آگاهی" عرض است و "من" ( = نفس) جوهر است. "من" محل عروض آگاهی است نه خود آگاهی.
ضمناً چگونه عرض می تواند اساس جوهر باشد؟
[="Tahoma"][="Navy"]همان فلسفه دکارت
سلام
لا تنظر اما من قال وانظر الی ما قال
نمیشه گفت "آگاهی" همان "بودن من" است. چون "آگاهی" عرض است و "من" ( = نفس) جوهر است. "من" محل عروض آگاهی است نه خود آگاهی.
ضمناً چگونه عرض می تواند اساس جوهر باشد؟
ظاهرا با آگاهی می توان در وجود خود هم شک کرد اما در خود آگاهی شکی نیست. وقتی آگاهی یقینی است، وجود می تواند عینا همان آگاهی باشد. مگر اینکه پیش فرضهایی مانع این کار شود.
ما مطالبمان را بر یقینی ترین یقین بنا گذاشتیم.
یا علیم[/]
شما می فرمایید این قیاس مع الفارق است. شاید جهت مع الفارق بودن قیاس آن باشد که اثبات آگاهی در من مبتنی بر وجدان آگاهی در خود بطور یقینی است در حالی که چنین وجدان یقینی در مورد سایر اشیاء ظاهرا وجود ندارد. این سخن بجایی است
بنابر این قبول دارید که استدلال شما بر مطلب، نا تمام است
اما اینکه فرمودید آگاهی و حیات و قدرت و سایر اوصاف وجود همگی در اشیاء حضور دارند درست است اما باید دید امهات صفات چیستند.
و قبول دارید که وجود صرفا برابر با علم نیست بلکه سایر صفات نیز ممکن است حضور داشته باشند ولو حضوری کم رنگ.
اما اینها به حسب ذات وجود است و نه ماهیات.
اگر اصالت وجود را پذیرفته باشید، پس باید قبول داشته باشید که تمام کمالات به وجود بر می گردند، و ماهیات صرفا حدود وجود خواهند بود نه حقیقتی در مقابل وجود.
ه نظر ما ماهیات نه برپایه حیات بلکه برپایه علم و آگاهی اند
بنابر اصالت وجود، ماهیات اشیاء اموری اعتباری هستند
نتیجه اینکه محور بودن آگاهی در اشیاء به معنای نفی سایر صفات نیست بلکه به معنای محوریت آن در تعین و تحقق سایر صفات است
بنابر این ظاهرا از نظریه ابتدایی خود که وجود را مطلقا برابر با علم می دانستیدصرف نظر نمودید.
[="Tahoma"][="Navy"]بنابر این قبول دارید که استدلال شما بر مطلب، نا تمام است
سلام
گفته شد که برهان دارای اجزائی است که هریک نقشی در اثبات مقصود دارند
و قبول دارید که وجود صرفا برابر با علم نیست بلکه سایر صفات نیز ممکن است حضور داشته باشند ولو حضوری کم رنگ.
سریان سایر صفات در ساختار ماهیات بر محور آگاهی رد برهان نیست بلکه شرح آن است
اگر اصالت وجود را پذیرفته باشید، پس باید قبول داشته باشید که تمام کمالات به وجود بر می گردند، و ماهیات صرفا حدود وجود خواهند بود نه حقیقتی در مقابل وجود.
همچنان که در متن برهان گفته شد ما در صدد بیان نحوه عروض ماهیت بر وجود هستیم. به عبارت دیگر در صدد شرح عروض حدود بر نامحدودیم پس ما نمی خواهیم چیزی در مقابل وجود اثبات کنیم و این با اصالت وجود منافات ندارد بلکه شرح نحوه تحقق وجودات محدود است
بنابر اصالت وجود، ماهیات اشیاء اموری اعتباری هستند
منظور این است عروض ماهیت بر وجود که وجودات محدوده را ایجاد می کند بر محور آگاهی است. همین اعتباری شمردن ماهیت نیز خود بیانگر نقش آگاهی در تحقق ماهیات در ذهن است. یعنی همانطور که آگاهی، ماهیات را در ذهن ما می سازد حدود وجودی و ساختارهای آنرا در خارج باعث می شود.
بنابر این ظاهرا از نظریه ابتدایی خود که وجود را مطلقا برابر با علم می دانستیدصرف نظر نمودید.
فکر نمی کنم عدول شده باشد. ضمن اینکه باید توجه داشت که لحاظ صفات به اعتبار است پس هیچ منافاتی ندارد با اینکه همه از مبدا آگاهی تحقق یابند.
یا علیم[/]
[="Arial Black"][="Blue"]وجود می تواند عینا همان آگاهی باشد
"وجود" مساوق با "علم" است. نه مساوی با علم.[/]
[="Tahoma"][="Navy"]"وجود" مساوق با "علم" است. نه مساوی با علم.
سلام
ما حرفی از مساوی و مساوق زدیم؟
یا علیم[/]
[="Arial Black"][="Blue"][="Tahoma"][="Navy"]
سلام
ما حرفی از مساوی و مساوق زدیم؟
یا علیم[/]
به نقل قولی که از حضرتعالی در ابتدای پست فوق شد توجه بفرمایید.
وقتی چیزی "عینا" چیز دیگری باشد ، لازمه اش تساوی آن دو است.[/]
به نقل قولی که از حضرتعالی در ابتدای پست فوق شد توجه بفرمایید.
وقتی چیزی "عینا" چیز دیگری باشد ، لازمه اش تساوی آن دو است.
سلام برادر
بر عکس شما بنده معنای تساوق یعنی همان عینیت خارجی را می فهمم کما اینکه لفظ عینیت برآن دلالت دارد. عینیت یعنی خود مفهوم دیگر بودن در خارج. آگاهی خود وجود ممکن است در خارج.
موفق باشید
یا علیم
سلام
گفته شد که برهان دارای اجزائی است که هریک نقشی در اثبات مقصود دارند
با سلام
وقتی یک جزء از اجزاء برهان مخدوش باشد آن برهان ناتمام است
سریان سایر صفات در ساختار ماهیات بر محور آگاهی رد برهان نیست بلکه شرح آن است
این سخن مغایر با مدعای اولیه شما است که وجود را مطلقا برابر با علم و آگاهی می دانستید
فکر نمی کنم عدول شده باشد
بنظر می رسد اگر از ابتداء تا انتهاء یک بار دیگر فرمایشات خودتان را مرور کنید خالی از لطف نباشد
ضمن اینکه باید توجه داشت که لحاظ صفات به اعتبار است
در کجا لحاظ صفات به اعتبار است؟
با سلام
وقتی یک جزء از اجزاء برهان مخدوش باشد آن برهان ناتمام است
سلام
در ادله معروف توحید هم هر دلیل و برهانی یک بُعد از مساله را حل می کند مثلا برهان نظم اثبات ناظم می کند اما وحدت آنرا ثابت نمی کند. نمی توان گفت برهان نظم ناتمام است. بله در اثبات خدای یگانه ناتمام است اما در اثبات ناظم جهان خیر.
بنابریان مجموع دلیل ما ناتمام نیست.
این سخن مغایر با مدعای اولیه شما است که وجود را مطلقا برابر با علم و آگاهی می دانستید
بنظر می رسد اگر از ابتداء تا انتهاء یک بار دیگر فرمایشات خودتان را مرور کنید خالی از لطف نباشد
معمولا برهان بدون شرح وضوح لازم را نمی یابد. چه بسا لازم باشد تغییراتی در الفاظ یا چینش هم صورت گیرد. اما ما منافاتی نمی بینیم که آگاهی منشا جلوه گری و ظهور اوصاف دیگر باشد. در این صورت باز هم آن اوصاف به آگاهی رجوع خواهند کرد.
در کجا لحاظ صفات به اعتبار است؟
در ذهن اوصاف به اعتبار معتبر است و از آنجا که ذهن انسان اساسی ترین بعد آگاهی، در تعین نحو ممکنات برای صاحب آگاهی است پس اوصاف دیگر می توانند به ساختار ذهن راجع باشند. در حقیقت این ذهن است که با خاصیت تکثرگرایی، آگاهی را در اوصاف مختلف جلوه گر می کند. به بیان ساده اوصاف ممکنات ساخته ذهن اند که مرتبه ای از آگاهی است.
یا علیم
بنابریان مجموع دلیل ما ناتمام نیست.
بالاخره دلیل شما بر مدعای تساوی مطلق وجود با آگاهی ناتمام است
معمولا برهان بدون شرح وضوح لازم را نمی یابد.
مدعای شما تساوی مطلق وجود با علم و آگاهی بود، در حالی که در ادامه مطلب آگاهی را همراه با دیگر صفات و محور آن ها مطرح فرمودید، که این خود می تواند مدعای دیگری باشد غیر از مدعای اول نه این که شرح و تفصیل آن باشد.
در ذهن اوصاف به اعتبار معتبر است و از آنجا که ذهن انسان اساسی ترین بعد آگاهی، در تعین نحو ممکنات برای صاحب آگاهی است پس اوصاف دیگر می توانند به ساختار ذهن راجع باشند.
آن چه از نحوه آگاهی در مورد آگاهی انسان به خود مطرح می باشد آگاهی حضوری است نه حصولی، بنابر این شما خلط مبحث دیگری را مرتکب شده اید و در اینجا از ذهن و علم حصولی سخن به میان می آورید در حالی که علم و آگاهی ما به خودمان قطعا حضوری بوده نه حصولی، بله ما در مرحله دیگری می توانیم با تصویر مفهوم سازی از خودیت خود یک علم حصولی نسبت به خود نیز پیدا کنیم اما این ربطی به آن چه به عنوان آگاهی به خود در ابتداء بحث مطرح شد ندارد.
[="Tahoma"][="Navy"]مدعای شما تساوی مطلق وجود با علم و آگاهی بود، در حالی که در ادامه مطلب آگاهی را همراه با دیگر صفات و محور آن ها مطرح فرمودید، که این خود می تواند مدعای دیگری باشد غیر از مدعای اول نه این که شرح و تفصیل آن باشد.
سلام
به نظر حقیر این اشکال وارد نیست ولی ممنون از بذل توجه
آن چه از نحوه آگاهی در مورد آگاهی انسان به خود مطرح می باشد آگاهی حضوری است نه حصولی، بنابر این شما خلط مبحث دیگری را مرتکب شده اید و در اینجا از ذهن و علم حصولی سخن به میان می آورید در حالی که علم و آگاهی ما به خودمان قطعا حضوری بوده نه حصولی، بله ما در مرحله دیگری می توانیم با تصویر مفهوم سازی از خودیت خود یک علم حصولی نسبت به خود نیز پیدا کنیم اما این ربطی به آن چه به عنوان آگاهی به خود در ابتداء بحث مطرح شد ندارد.
به نظر بنده این اشکال هم ناشی از عدم قبول شرح برهان در ابعاد مختلف است چه اینکه علم حصولی به علم حضوری راجع است و خود این رجوع، نشان از مراتب آگاهی است.
یا علیم[/]
چه اینکه علم حصولی به علم حضوری راجع است و خود این رجوع، نشان از مراتب آگاهی است.
با سلام
این که گفته شده است علم حصولی به حضوری برمی گردد، مراد این است که آن مفهوم و صورتی که ما از اشیاء در ذهن خود داریم در نزد ما حاضر است و همان صورت ذهنی در حقیقت معلوم بالذات ما می باشد نه شیئ در خارج، اما در مسئله علم حضوری انسان به خودش، حقیقت خود انسان نزد خودش حاضر است نه صورتی از خودش، بنابراین در علم حضوری انسان به خودش نباید اصلا پای ذهن را به میان کشید .
[="Tahoma"][="Navy"] این که گفته شده است علم حصولی به حضوری برمی گردد، مراد این است که آن مفهوم و صورتی که ما از اشیاء در ذهن خود داریم در نزد ما حاضر است و همان صورت ذهنی در حقیقت معلوم بالذات ما می باشد نه شیئ در خارج، اما در مسئله علم حضوری انسان به خودش، حقیقت خود انسان نزد خودش حاضر است نه صورتی از خودش، بنابراین در علم حضوری انسان به خودش نباید اصلا پای ذهن را به میان کشید .با سلام
سلام بزرگوار
اول اینکه علم حضوری منحصر در علم انسان به خود نیست ثانیا علم به صور متخیله هم نوعی از علم به خود است چه اینکه صور متخیله از منشآت نفس است البته نه از آن جهت که حکایتگر شی خارجی است بلکه از آن جهت که صورت متخیله نفس است. پس علم به صور متخیله یا همان امور ذهنی هم مرتبه ای ازآگاهی است.
یا علیم[/]
سلام بزرگوار
اول اینکه علم حضوری منحصر در علم انسان به خود نیست
از کدام مطلب بنده انحصار علم حضوری به انسان استنباط میشود؟
ثانیا علم به صور متخیله هم نوعی از علم به خود است چه اینکه صور متخیله از منشآت نفس است البته نه از آن جهت که حکایتگر شی خارجی است بلکه از آن جهت که صورت متخیله نفس است.
بنابر مبانی حکمت متعالیه نه فقط صور متخیله بلکه تمام صور علمیه به انشاء نفس است، اما این آگاهی غیر از آگاهی حضوری نفس به ذات خودش است.
پس علم به صور متخیله یا همان امور ذهنی هم مرتبه ای ازآگاهی است.
یا علیم
ذهن و امور ذهنی از مراتب نفس هستند نه خود ذات نفس، بنابر این آگاهی به این امور غیر از آگاهی به خود ذات نفس می باشد، بحث بر سر آگاهی حضوری نفس به ذات خودش بود نه آگاهی نفس به ذهنیاتش.
[="Tahoma"][="Navy"]ذهن و امور ذهنی از مراتب نفس هستند نه خود ذات نفس، بنابر این آگاهی به این امور غیر از آگاهی به خود ذات نفس می باشد، بحث بر سر آگاهی حضوری نفس به ذات خودش بود نه آگاهی نفس به ذهنیاتش.
سلام بزرگوار
شما خودتان می فرمایید امور ذهنی از مراتب نفس است آنوقت چطور آنرا از علم حضوری نفس به خود خارج می سازید مگر مراتب نفس خود نفس نیست برادر عزیز؟
مراتب نفس یعنی عین نفس در مقامی نازلتر نه اینکه نفس در مرتبه نازله غیر نفس باشد. بله اختلاف رتبه وجودی بین ذات و مراتب است امر غیر نیست.
علی کل حال نمی توان ادراک ذهنی را از انحاء آگاهی خارج ساخت . همین
یا علیم[/]
شما خودتان می فرمایید امور ذهنی از مراتب نفس است آنوقت چطور آنرا از علم حضوری نفس به خود خارج می سازید مگر مراتب نفس خود نفس نیست برادر عزیز؟
مراتب نفس یعنی عین نفس در مقامی نازلتر نه اینکه نفس در مرتبه نازله غیر نفس باشد. بله اختلاف رتبه وجودی بین ذات و مراتب است امر غیر نیست.
علی کل حال نمی توان ادراک ذهنی را از انحاء آگاهی خارج ساخت .
با سلام
مراتب نفس عین نفس هستند اما نفس عین مرتبه خاصی نیست، مثلا بدن بما انه بدن چه بدن مادی و چه بدن برزخی و آخرتی، از مراتب نفس می باشند نه این که عین نفس باشند که نفس عبارت باشد از همین بدن و لاغیر، بنابر این چون ذهن مر تبه ای از مراتب نفس می باشد پس ادراکات ذهنی عین نفس هستند نه این که ذات نفس عبارت از همین مرتبه باشد، زیرا نفس دارای مراتب دیگری نیز هست. بهر تقدیر اشتباه حضرتعالی اینجاست که بحث را از ادراک حضوری نفس به خودش کشانده اید به ادراکات ذهنی و حصولی نفس و این خروج از موضوع اصلی بحث است.
[="Tahoma"][="Navy"]مراتب نفس عین نفس هستند اما نفس عین مرتبه خاصی نیست، مثلا بدن بما انه بدن چه بدن مادی و چه بدن برزخی و آخرتی، از مراتب نفس می باشند نه این که عین نفس باشند که نفس عبارت باشد از همین بدن و لاغیر، بنابر این چون ذهن مر تبه ای از مراتب نفس می باشد پس ادراکات ذهنی عین نفس هستند نه این که ذات نفس عبارت از همین مرتبه باشد، زیرا نفس دارای مراتب دیگری نیز هست. بهر تقدیر اشتباه حضرتعالی اینجاست که بحث را از ادراک حضوری نفس به خودش کشانده اید به ادراکات ذهنی و حصولی نفس و این خروج از موضوع اصلی بحث است.
سلام
با اعتراف به اینکه مراتب نفس، عین نفس اند ولو در همان در مرتبه، نفی آگاهی ذهنی از آگاهی آن هیچ معنایی ندارد ضمن اینکه وجدان آگاهی خویش بعنوان پایه اصلی برهان برای عموم، همان آگاهی ذهنی است. یعنی آگاهی عموم افراد از آگاهی خود همان آگاهی ذهنی است.
یا علیم[/]
اساس اصل آگاهی یقینی ترین امر در نزد انسان یعنی داشتن آگاهی است. هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد لذا می تواند آنرا اساس و پایه دانسته های خود بگیرد. بلکه این یقین را اصل و اساس وجود خود بداند یعنی اینکه بگوید بودن من همان آگاهی من است چون در آگاهی خود شک ندارم. پس برپایه این یقین می تواند وجود خود را نیز تحلیل کند به این معنا که وجود خود را هم همین آگاهی بگیرد چه اینکه درک وجودش ناشی از آگاهی اوست. با این بیان انسان می تواند بگوید ماهیت من آگاهی است و این اصل یقینی را برای تحلیل کلی از سایر موجودات بکار ببرد و بگوید: من آگاهی ام پس سایر موجودات هم آگاهی اند. بنابر این پایه و اساس ماهیت اشیاء و موجودات جهان بر اساس این اصل، آگاهی است. حال اگر تفاوت و تکثری در این آگاهی وجود دارد می توان آنرا ناشی از تکثر و تعدد و تفات آگاهی ها دانست.
نتیجه نهایی اینکه ماهیت موجودات جهان آگاهی است.
با سلام
پس نتیجه این شد که مراد شما از این عبارات و بیانات برجسته بالا که در اولین پست مطرح نمودید،( بنابر تصریح خودتان در عبارت ذیل)، همان آگاهی ذهنی می باشد.
ضمن اینکه وجدان آگاهی خویش بعنوان پایه اصلی برهان برای عموم، همان آگاهی ذهنی است. یعنی آگاهی عموم افراد از آگاهی خود همان آگاهی ذهنی است.
پس بر این اساس جواب سؤالات زیر را بیان بفرمایید:
1- اگر بودن من همان آگاهی من است، و اگر انسان وجود خود را هم همین آگاهی بگیرد و اگر درک وجودش ناشی از آگاهی(ذهنی) اوست و اگر ماهیت من آگاهی است یعنی ماهیت من همان آگاهی ذهنی است، پس آگاهی حضوری نفس به خودش که اولین آگاهی نفس است در کجای این معادله قرار دارد؟
2- با این وجود آیا می شود گفت من آگاهی ام ( یعنی هستی من آگاهی ذهنی است) پس سایر موجودات هم آگاهی اند.؟ یعنی سایر موجودات هم آگاهی ذهنی باشند؟
3- گفتید تفاوت در آگاهی داشتن سایر موجودات را باید ناشی از تکثر و تعدد و تفات آگاهی ها دانست. سؤال این جاست که آگاهی ذهنی در جمادات و نباتات که شما آن را اصلی فراگیر در همه موجودات قرار دادید، چگونه متصور است؟
4- نتیجه نهایی اینکه ماهیت موجودات جهان آگاهی است. پس لابد باید حتی برای ماهیت تمام جمادت و نباتات و حتی مجردات ذهن و آگاهی ذهنی قائل شد؟
[="Tahoma"][="Navy"]اگر بودن من همان آگاهی من است، و اگر انسان وجود خود را هم همین آگاهی بگیرد و اگر درک وجودش ناشی از آگاهی(ذهنی) اوست و اگر ماهیت من آگاهی است یعنی ماهیت من همان آگاهی ذهنی است، پس آگاهی حضوری نفس به خودش که اولین آگاهی نفس است در کجای این معادله قرار دارد؟
با سلام
طرح این سوالات در راستای تبیین ابعاد یک نظریه امری طبیعی است و بنده از این بابت متشکرم
اینکه آگاهی بالفعل عموم افراد نسبت به خود بر مدار آگاهی ذهنی باشد نافی وجود مراتب بالاتر آگاهی مانند آگاهی نفس به خود بدون وساطت ذهن نیست. اگر کسی بتواند به خود بدون دخالت ذهن آگاهی حضوری یابد ما به کشف مرتبه ای بالاتر از آگاهی رسیده ایم. پس کشف می کنیم که آگاهی دارای مراتب است. مرتبه ای از آن ذهنی است و مرتبه ای بدون دخالت ذهن اما هردو آگاهی اند.
ا این وجود آیا می شود گفت من آگاهی ام ( یعنی هستی من آگاهی ذهنی است) پس سایر موجودات هم آگاهی اند.؟ یعنی سایر موجودات هم آگاهی ذهنی باشند؟
تعمیم یقین به آگاهی خود، به خارج از خود با کمک ادله دیگر صورت می گیرد چه اینکه گفتیم این تعمیم می تواند قیاس درستی نباشد لذا از ادله دیگر برای اثبات آگاهی بودن سایر اشیاء کمک می گیریم. اما سایر ادله فقط می توانند اصل آگاهی را در مورد سایر اشیاء برای ما ثابت کنند و نه نوع آنرا .
گفتید تفاوت در آگاهی داشتن سایر موجودات را باید ناشی از تکثر و تعدد و تفات آگاهی ها دانست. سؤال این جاست که آگاهی ذهنی در جمادات و نباتات که شما آن را اصلی فراگیر در همه موجودات قرار دادید، چگونه متصور است؟
همانطور که گفتیم ما فقط می توانیم اصل آگاهی را در مورد سایر اشیاء قائل باشیم و نه ذهنی بودن آنرا.
نتیجه نهایی اینکه ماهیت موجودات جهان آگاهی است. پس لابد باید حتی برای ماهیت تمام جمادت و نباتات و حتی مجردات ذهن و آگاهی ذهنی قائل شد؟
اینکه آگاهی بالفعل در عموم افراد آگاهی ذهنی است ، نه آگاهی را در انسان به آگاهی ذهنی منحصر می کند و نه ارتباط مستقیمی با اثبات آگاهی در سایر اشیاء دارد که آنرا در ایشان موجب شود. ما بر اساس ادله و شواهد فقط می توانیم آگاهی بودن سایر اشیاء را ثابت کنیم و نه نوع آنرا. چه بسا نحو آگاهی هر موجودی به حسب خود آن باشد.
یا علیم[/]
آگاهی بالفعل عموم افراد نسبت به خود بر مدار آگاهی ذهنی باشد
با سلام
این یک امر بدیهی است که شناخت و آگاهی عموم افراد نسبت به وجود خود شناختی حضوری است نه ذهنی، البته شناخت حضوری به خود، همه انسان ها را در بر می گیرد اما شناخت به آگاهی خود، یعنی علم به علم، و یا علم به علم به علم، که علمی حصولی و ذهنی است در همه انسان ها وجود ندارد، مثل کودکان، که هنوز به مرحله ای نرسیده اند که ذهن آن ها علم به آگاهی حضوری از خود، و یا علم به علمهای دیگرخود، پیدا کنند.
سخن بر سر این نیست که آگاهی ذهنی هم از مراتب آگاهی است، سخن این جاست که وقتی شما می گویید؛ درک وجود انسان ناشی از آگاهی اوست، این ادراک یقینی که شما آن را پایه و اصلی یقینی برای حل مسئله قرار داده اید، نمی تواند جز ادراک حضوری انسان به خودش، ادراک دیگری باشد، به دلیل این که بطور قطع و یقین تحقق سایر ادراکات ( چه حسی و چه خیالی و چه عقلی) در مرتبه بعد از ادراک حضوری به خود قرار داشته و متفرع بر آن هستند. زیرا آن چه که صلاحیت دارد شما آن را پایه و اصلی یقینی برای فرضیه خود قرار بدهید باید اولین پله و مرتبه از آگاهی و حقیقتی بدیهی و عمومی باشد بطوری که هیچ انسانی فاقد آن نباشد حتی یک کودک خردسال، که چنین مرتبه ای از آگاهی، همان مرحله شناخت حضوری انسان به خود است که در همه انسان ها امریست بدیهی، نه این که مرتبه اول و بدیهی را رها کرده و مراتب متأخر را که صرفا در برخی انسان ها به ظهور رسیده است را پایه و اساس قرار بدهید. خالی از لطف نیست که در این جا بیانی از شهید مطهری (ره ) را که چندان بی ارتباط با این بحث هم نیست نقل شود. ایشان می گویند:
سلام
با تشکر از شما بابت پیگیری مطالب
شما بحث را برده اید روی معرفت شناسی که عنوان متناسبش در اینجا می شود: آگاهی شناسی. این بحث به نظر بنده چه بسا خارج از مساله است و چندان دخلی به برهان ما ندارد. بله اگر بخواهیم آن عنوان آگاهی که در برهان آمده تفصیل دهیم همین حرف ها مطرح می شود که البته اجتهادی است و هر صاحب نظری، نظری دارد.
به نظر ما آگاهی ذهنی هیچ تفاوتی با آگاهی حضوری به خود ندارد مگر در اجمال و تفصیل بخصوص که تجرد ذهن ثابت شده است . لذا عینیت و غیریت در همین حد است.
یا علام
هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد لذا می تواند آنرا اساس و پایه دانسته های خود بگیرد. بلکه این یقین را اصل و اساس وجود خود بداند یعنی اینکه بگوید بودن من همان آگاهی من است چون در آگاهی خود شک ندارم. پس برپایه این یقین می تواند وجود خود را نیز تحلیل کند به این معنا که وجود خود را هم همین آگاهی بگیرد چه اینکه درک وجودش ناشی از آگاهی اوست. با این بیان انسان می تواند بگوید ماهیت من آگاهی است و این اصل یقینی را برای تحلیل کلی از سایر موجودات بکار ببرد و بگوید: من آگاهی ام پس سایر موجودات هم آگاهی اند. بنابر این پایه و اساس ماهیت اشیاء و موجودات جهان بر اساس این اصل، آگاهی است. حال اگر تفاوت و تکثری در این آگاهی وجود دارد می توان آنرا ناشی از تکثر و تعدد و تفات آگاهی ها دانست.
نتیجه نهایی اینکه ماهیت موجودات جهان آگاهی است.
با سلام
بر اساس عبارت بالا که در ابتداء این تاپیک بیان نمودید، خود شما تصریح فرمودید که هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد، خوب معنای این جمله یعنی آگاهی به آگاهی، یعنی همان علم به علم، و این همان مسئله شناخت شناسی است، بعد هم در پایان می خواهید نتیجه بگیرید که، وجود و هستی موجودات یعنی علم، یعنی از شناخت شناسی می خواهید به هستی شناسی برسید، این اولین اشکال در این زمینه است که متوجه خود شماست، علاوه بر این که ما قبلا نیز بیان کردیم که برهان شما بر مدعای شما نیز فاقد معیارهای منطقی است، بنابر این، از دیدگاه حقیر، این سخن که وجود مطلقا برابر با علم باشد، با این مطالب اثبات نمی گردد. موفق باشید
[="Tahoma"][="Navy"] بر اساس عبارت بالا که در ابتداء این تاپیک بیان نمودید، خود شما تصریح فرمودید که هیچ انسانی در داشتن آگاهی شک ندارد، خوب معنای این جمله یعنی آگاهی به آگاهی، یعنی همان علم به علم، و این همان مسئله شناخت شناسی است، بعد هم در پایان می خواهید نتیجه بگیرید که، وجود و هستی موجودات یعنی علم، یعنی از شناخت شناسی می خواهید به هستی شناسی برسید، این اولین اشکال در این زمینه است که متوجه خود شماست، علاوه بر این که ما قبلا نیز بیان کردیم که برهان شما بر مدعای شما نیز فاقد معیارهای منطقی است، بنابر این، از دیدگاه حقیر، این سخن که وجود مطلقا برابر با علم باشد، با این مطالب اثبات نمی گردد. موفق باشیدبا سلام
سلام برادر
از تاخیر پاسخ عذرخواهم . مسافرت بودم.
اطلاع انسان بر آگاهی خود بسیط است پس معنای من آگاهی دارم این نیست که من آگاهی دارم که آگاهی دارم.
پس ما از شناخت شناسی به وجود شناسی نرسیدیم بلکه از یقینی ترین امر در نزد خود، خودمان را شناختیم.پس وجود من آگاهی من است.
دقت بفرمایید
متشکر
یا علیم[/]
اطلاع انسان بر آگاهی خود بسیط است
با سلام
اولا؛ این که می فرمایید بسیط است، یعنی چه؟
ثانیا؛ بالاخره این علم و اطلاع شما به آگاهی خودتان، به علم حضوری است یا به علم حصولی؟
اولا؛ این که می فرمایید بسیط است، یعنی چه؟ ثانیا؛ بالاخره این علم و اطلاع شما به آگاهی خودتان، به علم حضوری است یا به علم حصولی؟با سلام
با سلام
من فکر می کنم انسان وقتی وارد ابتدائی ترین فرآیند های شناخت می شود علم به سه چیز را حضورا و بی واسطه پذیرفته است:
وجود عالِم
وجود معلوم
امکان علم یافتن عالِم به معلوم
حال اگر کسی علم حضوری به وجود خود را مقدم بر خود علم می داند باید دلیل بیاورد. من که هر چه دقت کردم تقدم و تاخری بین علم و وجود نیافتم مگر وقتی که شروع به استدلال میکنیم که این دیگر حصولی است و نه حضوری.
اگر هرکس به صورت حضوری یا شهودی به این مسئله دقت کند حتی محتملتر است رای برتر به این دهد که علم من منشا این نتیجه گیری شده است که من وجود دارم. یعنی ابتدا به علم خود اقرار داریم و سپس به وجود خود. یعنی علم حضوری به علم داریم و سپس نتیجه می گیریم که هستیم.حال اگر کسی استدلال کند که اگر وجود نداشته باشی چگونه علم داری؟ پاسخ این است که این یک استدلال است و مربوط به مرتبه پایین تر ادراک از خود است و این نتیجه گیری ربطی به آنچه که ابتدای شناخت یعنی علم حضوری است ندارد.
[="Tahoma"][="Navy"] اولا؛ این که می فرمایید بسیط است، یعنی چه؟ ثانیا؛ بالاخره این علم و اطلاع شما به آگاهی خودتان، به علم حضوری است یا به علم حصولی؟با سلام
سلام
این چه سوالی است؟مگر می شود علم به شانی از شوون خود حضوری نباشد؟ ذات با همه شوون معیت قیومی دارد پس همه شوون وجودی انسان در حضور ذات هستند.
البته این موشکافی نیاز نیست همینکه آگاهی خود را بالفعل می یابی کافی است و این معنای بساطت است
یا علیم[/]
با سلام
من فکر می کنم انسان وقتی وارد ابتدائی ترین فرآیند های شناخت می شود علم به سه چیز را حضورا و بی واسطه پذیرفته است:
وجود عالِم
وجود معلوم
امکان علم یافتن عالِم به معلومحال اگر کسی علم حضوری به وجود خود را مقدم بر خود علم می داند باید دلیل بیاورد. من که هر چه دقت کردم تقدم و تاخری بین علم و وجود نیافتم مگر وقتی که شروع به استدلال میکنیم که این دیگر حصولی است و نه حضوری.
اگر هرکس به صورت حضوری یا شهودی به این مسئله دقت کند حتی محتملتر است رای برتر به این دهد که علم من منشا این نتیجه گیری شده است که من وجود دارم. یعنی ابتدا به علم خود اقرار داریم و سپس به وجود خود. یعنی علم حضوری به علم داریم و سپس نتیجه می گیریم که هستیم.حال اگر کسی استدلال کند که اگر وجود نداشته باشی چگونه علم داری؟ پاسخ این است که این یک استدلال است و مربوط به مرتبه پایین تر ادراک از خود است و این نتیجه گیری ربطی به آنچه که ابتدای شناخت یعنی علم حضوری است ندارد.
با سلام و تشکر از شما برادر گرامی برای حضور در بحث
بله این مطلب درستی هست و ما قبلا نیز به این مطلب اشاره ای داشته ایم که در علم حضوری ذات به ذات، بین وجود ذات و علم به ذات، تمایزی وجود ندارد، و در این موارد، علم و عالم و معلوم یکی است، و تقدم و تأخری در اینجا وجود ندارد، بنابراین ما وقتی علم حضوری به وجود خودمان داریم، این علم حضوری به خود، عین وجود من و وجود من نیز عین این علم است، البته در هر ادراک حضوری، مطلب همین است، منتهی اگر ما خواستیم به این علم حضوری، یک علم دیگری پیدا کنیم، این می شود علم به علم، که یک علم حصولی و به تعبیر دیگر یک آگاهی ذهنی است نه علمی حضوری، حالا بحث این است که کدام یک از این دو نوع از علم ( 1- علم حضوری به ذات خود و 2- علم به همین علم حضوری)، عینیت با وجود من دارد؟ بطوری که وجود من عین همان علم باشد، و آن علم، عین وجود من باشد، ما معتقدیم که نوع اول این صلاحیت را دارد نه نوع دوم، زیرا نوع دوم در رتبه بعد از وجود من قرار دارد و علمی است عارض بر وجود و ذات من و لذا نمی تواند بتمامه عین جوهر نفس باشد بلکه شأنی از شؤن نفس است.
سلام
این چه سوالی است؟مگر می شود علم به شانی از شوون خود حضوری نباشد؟ ذات با همه شوون معیت قیومی دارد پس همه شوون وجودی انسان در حضور ذات هستند.
البته این موشکافی نیاز نیست همینکه آگاهی خود را بالفعل می یابی کافی است و این معنای بساطت است
یا علیم
با سلام
ببینید جناب محی الدین، جان کلام ما اینجاست که اگر شما مدعی هستید که وجود مطلقا یعنی علم، و اثبات آن را بر پایه (عدم شک انسان در آگاهی خود،) نهادید، ما معتقدیم باید این پایه و اساس، یک نوع علم و آگاهی باشد که بتوان گفت هیچ تمایزی با وجود من ندارد و وجود من با آن علم، از هر حیث و جهت عین همند، بدیهی است که چنین علمی، می تواند سنگ زیرین سایر علوم نفس بوده و پایه و اساسی یقینی برای فرضیه شما نیز قرار گیرد، این علم، باید همان علم حضوری ذات به خودش باشد، که علمی است بدیهی و بی نیاز از اثبات که در اینجا بین علم و عالم و معلوم هم هیچ تمایزی وجود ندارد، نه سایر مراتب آگاهی و نه مطلق آگاهی، اگر این مطلب مورد پذیرش شما نیست، به نظر می رسد ادامه بحث چندان نتیجه ای نداشته باشد.
[="Tahoma"][="Navy"]ا سلام
ببینید جناب محی الدین، جان کلام ما اینجاست که اگر شما مدعی هستید که وجود مطلقا یعنی علم، و اثبات آن را بر پایه (عدم شک انسان در آگاهی خود،) نهادید، ما معتقدیم باید این پایه و اساس، یک نوع علم و آگاهی باشد که بتوان گفت هیچ تمایزی با وجود من ندارد و وجود من با آن علم، از هر حیث و جهت عین همند، بدیهی است که چنین علمی، می تواند سنگ زیرین سایر علوم نفس بوده و پایه و اساسی یقینی برای فرضیه شما نیز قرار گیرد، این علم، باید همان علم حضوری ذات به خودش باشد، که علمی است بدیهی و بی نیاز از اثبات که در اینجا بین علم و عالم و معلوم هم هیچ تمایزی وجود ندارد، نه سایر مراتب آگاهی و نه مطلق آگاهی، اگر این مطلب مورد پذیرش شما نیست، به نظر می رسد ادامه بحث چندان نتیجه ای نداشته باشد.
سلام برادر عزیز
از آنجا که یقین به آگاهی خود از یک طرف اساسی ترین بنیان برهان است و از سوی دیگر اجمال دارد لذا تفاصیلی که شما فرمودید را نمی تواند بپذیرد. به عبارت دیگر به کسی که از آگاهی خود برای خودشناسی و سپس جهان شناسی آغاز کرده نمی توان گفت خب حالا این آگاهی شما آگاهی حضوریتان به ذات خودتان است یا آگاهی ذهنی شما؟ پاسخ او که پاسخ بنده هم هست این است که من می دانم آگاهی ام اما تفصیل آنرا نمی دانم. اما شاید بتوان بر این بنیان اساسی، بنای مراتب آگاهی را هم ساخت که حاکی از مراتب وجود است اما فعلا از این جهت مجمل است.
یا علیم[/]
من می دانم آگاهی ام اما تفصیل آنرا نمی دانم.
با سلام
شما چاره ای ندارید الا این که باید سنگ زیرین و بدیهی ترین نوع آگاهی را که عینیت با شما داشته و وجود شما عین آن باشد را پیدا کرده و استدلال خود را بر آن بنا نهید، و الا استدلالتان ابتر و بی نتیجه خواهد بود.
[="Tahoma"][="Navy"]با سلام
شما چاره ای ندارید الا این که باید سنگ زیرین و بدیهی ترین نوع آگاهی را که عینیت با شما داشته و وجود شما عین آن باشد را پیدا کرده و استدلال خود را بر آن بنا نهید، و الا استدلالتان ابتر و بی نتیجه خواهد بود.
سلام
برای کسی که قدم اول در خودشناسی گذاشته همین اندازه علم و یقین کافی است. بله برای کسی که از وجود و آگاهی خود پیش زمینه ای در ذهن دارد لازم است نوعی آگاهی ثابت شود که آگاهی و وجود در آن عینیت داشته باشد اما این معنا فی الجمله برای مستدل حاصل است و نیاز به تفصیل در این مرحله ندارد.
یا علیم[/]
سلام
برای کسی که قدم اول در خودشناسی گذاشته همین اندازه علم و یقین کافی است. بله برای کسی که از وجود و آگاهی خود پیش زمینه ای در ذهن دارد لازم است نوعی آگاهی ثابت شود که آگاهی و وجود در آن عینیت داشته باشد اما این معنا فی الجمله برای مستدل حاصل است و نیاز به تفصیل در این مرحله ندارد.
یا علیم
با سلام
برادر عزیز آن کسی که قدم اول را می خواهد در خود شناسی بردارد، به اعتراف عقل سلیم، باید این بنای عظیم را بر حقیقتی پایه گذاری کند که هیچگونه خطایی بر او وارد نشود، آن حقیقت علمی چیزی جز علم حضوری و شهودی به خود نمی تواند باشد، سخن از مقدمی بودن یک علم قطعی و یقینی و فراگیر برای یک استدلال منطقی است، اگر مقدمات برهان شما مبتنی بر ابهام و اجمال باشد و نتوانید در مقدمات برهان خود از یک اصل یقینی و بدیهی بهره ببرید، چه امیدی به گرفتن یک نتیجه قطعی از برهان خود دارید. سعی بفرمایید در مباحث فلسفی از ابتداء یک روند منطقی و مبتنی بر مقدمات یقینی را در پیش بگیرید، و الا اگر غیر از این باشد، اعتماد و یقین به یک نتیجه مطلوب، امری دست نیافتنی خواهد بود.
باسمه اللطیف
با سلام و احترام
پس وجود من آگاهی من است.
در نظریه ی حضرتعالی مواردی مانند توهم "دیگر پنداری" از خویش چه جایگاهی خواهد داشت؟
بعضی از این موارد در اثر بیماریهای روانی ایجاد می شود مثل شاهزاده ای که تصور می کرد گاو است(در زمان ابن سینا)
خطای در آگاهی از خویش چگونه با عینیت وجود و آگاهی سازگار می شود؟
یا آیه ی شریفه ی:"و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا"بیانگر عدم مطابقت آگاهی کفار در مورد خودشان با حقیقت وجودیشان است.
یا شعر منسوب به امیر المؤمنین علی علیه السلام:"اتزعم انت جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..." را با فرضیه ی خویش چگونه تفسیر می نمائید؟
[="Tahoma"][="Navy"]با سلام
برادر عزیز آن کسی که قدم اول را می خواهد در خود شناسی بردارد، به اعتراف عقل سلیم، باید این بنای عظیم را بر حقیقتی پایه گذاری کند که هیچگونه خطایی بر او وارد نشود، آن حقیقت علمی چیزی جز علم حضوری و شهودی به خود نمی تواند باشد، سخن از مقدمی بودن یک علم قطعی و یقینی و فراگیر برای یک استدلال منطقی است، اگر مقدمات برهان شما مبتنی بر ابهام و اجمال باشد و نتوانید در مقدمات برهان خود از یک اصل یقینی و بدیهی بهره ببرید، چه امیدی به گرفتن یک نتیجه قطعی از برهان خود دارید. سعی بفرمایید در مباحث فلسفی از ابتداء یک روند منطقی و مبتنی بر مقدمات یقینی را در پیش بگیرید، و الا اگر غیر از این باشد، اعتماد و یقین به یک نتیجه مطلوب، امری دست نیافتنی خواهد بود.
سلام
چه بسا بتوان گفت این آگاهی چون بالوجدان است حضوری است
یا علیم[/]
[="Tahoma"][="Navy"] بعضی از این موارد در اثر بیماریهای روانی ایجاد می شود مثل شاهزاده ای که تصور می کرد گاو است(در زمان ابن سینا) خطای در آگاهی از خویش چگونه با عینیت وجود و آگاهی سازگار می شود؟ یا آیه ی شریفه ی:"و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا"بیانگر عدم مطابقت آگاهی کفار در مورد خودشان با حقیقت وجودیشان است. یا شعر منسوب به امیر المؤمنین علی علیه السلام:"اتزعم انت جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..." را با فرضیه ی خویش چگونه تفسیر می نمائید؟در نظریه ی حضرتعالی مواردی مانند توهم "دیگر پنداری" از خویش چه جایگاهی خواهد داشت؟
با سلام و تشکر
برهان ما مبتنی بر اصل آگاهی است نه نحو آگاهی به خود در حالی که مثال های شما در مورد خطای فرد در نحو آگاهی به خود است. به عبارت دیگر در همه مثالهای شما اصل آگاهی به خود محفوظ است اما فرد در نحو آگاهی به خود دچار مشکل است. این مشکل در آگاهی ذهنی فرد نسبت به خود بوجود می آید چه اینکه آگاهی ذهنی جلوه ای از آگاهی ذاتی فرد به خود می باشد. این آگاهی ذهنی می تواند کامل باشد (در کاملان) یا ناقص باشد(در عموم افراد و از جمله کفار ) یا نادرست باشد (در بیماران) آنچه که تعین بخش حقیقی انسان است آگاهی ذاتی او به خود است اما آگاهی ذهنی را انسان در یک تنزل قابل ملاحظه کسب می کند. این آگاهی هرچه کاملتر باشد بیشتر بر آگاهی ذاتی منطبق می گردد. ماموریت انسان در این عالم ایجاد یک آگاهی ذهنی کامل نسبت به خود است.تامل بفرمایید.
یا علیم[/]
باسمه الذی ذو الجلال و الاکرام
برهان ما مبتنی بر اصل آگاهی است نه نحو آگاهی
فرضیه ی شما مبتنی بر عینیت آگاهی با وجود است در حالیکه اصل آگاهی ذاتی فرد به خودش
نمی تواند جامع سایر کمالات وجودی باشد،در حالیکه وجود کلّه علم،کلّه قدرةو کلّه.......است.
[="Tahoma"][="Navy"] نمی تواند جامع سایر کمالات وجودی باشد،در حالیکه وجود کلّه علم،کلّه قدرةو کلّه.......است.فرضیه ی شما مبتنی بر عینیت آگاهی با وجود است در حالیکه اصل آگاهی ذاتی فرد به خودش
سلام
هر فرضیه ای نیازمند به یک بنای یقینی است که در فرضیه ما این بنا، علم وجدانی حضوری به آگاهی خویشتن است سپس وجود را حمل بر همین یقین کردیم و قائل به عینیت آندو در خود شدیم.
اما اینکه وجود یا همان آگاهی من به لحاظ ظهوراتش چیست برهان درباره آن سخنی ندارد نهایت چیزی که می توان در این باره گفت این است که تمام کمالات صادر از من از همان آگاهی من است. قبلا هم در بحث عینیت اسماء ذات با وجود عرض شد که ادعای فرضیه ما این است که در ممکنات ام الاسماء آگاهی یا همان علم است. پس در ممکنات تمام صفات از آگاهی صادر می شود. آگاهی که عین وجود آنهاست. اما اینکه آگاهی من هم به لحاظ ساختار فعلی می بایست همه صفات را ظاهر سازد دلیلی برآن وجود ندارد کما اینکه دلیلی هم نداریم که صدور این صفات از آن ممتنع است.
یا علیم[/]
باسمه العلیم
سلام علیکم
سلام
هر فرضیه ای نیازمند به یک بنای یقینی است که در فرضیه ما این بنا، علم وجدانی حضوری به آگاهی خویشتن است سپس وجود را حمل بر همین یقین کردیم و قائل به عینیت آندو در خود شدیم.
اما اینکه وجود یا همان آگاهی من به لحاظ ظهوراتش چیست برهان درباره آن سخنی ندارد نهایت چیزی که می توان در این باره گفت این است که تمام کمالات صادر از من از همان آگاهی من است. قبلا هم در بحث عینیت اسماء ذات با وجود عرض شد که ادعای فرضیه ما این است که در ممکنات ام الاسماء آگاهی یا همان علم است. پس در ممکنات تمام صفات از آگاهی صادر می شود. آگاهی که عین وجود آنهاست. اما اینکه آگاهی من هم به لحاظ ساختار فعلی می بایست همه صفات را ظاهر سازد دلیلی برآن وجود ندارد کما اینکه دلیلی هم نداریم که صدور این صفات از آن ممتنع است.
یا علیم
قسمت رنگی از فرمایشات حضرتعالی سخن بی دلیلی است.
بر اساس اصالت وجود و تشکیک در مراتب وجود،وجودات در مراتب نازله همگی شئونات و ظهورات وجودند.
بنابراین ممکنات و صفات کمالی آنها با لحاظ درجات وجودیشان همگی شئونات و ظهورات حق متعالند این در حکمت متعالیه مقرر و ثابت است.
از سوی دیگر می دانید که ذات الهی مبدأ جمیع صفات کمالیه است به نحوی که همه ی کمالات وجودیه در غیب ذات با ذات عینیت دارند نتیجه ی آنچه عرض شد
این می شود که علم و سایر صفات کمالی از سنخ وجود و ظهورات آنند و نه بالعکس.
حال آنکه لازمه ی سخن شما این است که وجود و کمالات آن حاصل آگاهی موجودات به خویش است و این خلاف اصول مسلم حکمت متعالیه است.
البته اینکه انسان خلاف اصول و مبانی دستگاه فکری خاص نظری داشته باشد مشکلی نیست علم و تعصب دو مقوله ی ناسازگارند به شرط اینکه
دلیل محکم و برهان متقنی بر اثبات مدعای خویش داشته باشید.
سلام
چه بسا بتوان گفت این آگاهی چون بالوجدان است حضوری است
یا علیم
با سلام
طبق تصریحات خود حضرتعالی، ملاک شما در این آگاهی، همان آگاهی ذهنی است، شما و لو به این آگاهی ذهنی علم حضوری هم که داشته باشید باز این نوع از آگاهی نمی تواند با تمام هستی شما برابری کند، زیرا آگاهی ذهنی امری زائد بر ذات بوده و علاوه بر این که در همه افراد بشر وجود ندارد( همانند کودکان)، در بسیاری از افراد نیز ممکن است به اموری خلاف واقع دچار گردد. بنابراین، شما باید به دنبال یک آگاهی حضوری مطابق با تمام هستی خود باشید، که آن همان علم حضوری به وجود و هستی خودمان است که در تمام آحاد بشریت حتی در کودکان شیرخوار وجود داشته و هیچ خطایی به آن راه پیدا نمی کند.
[="Tahoma"][="Navy"]طبق تصریحات خود حضرتعالی، ملاک شما در این آگاهی، همان آگاهی ذهنی است، شما و لو به این آگاهی ذهنی علم حضوری هم که داشته باشید باز این نوع از آگاهی نمی تواند با تمام هستی شما برابری کند، زیرا آگاهی ذهنی امری زائد بر ذات بوده و علاوه بر این که در همه افراد بشر وجود ندارد( همانند کودکان)، در بسیاری از افراد نیز ممکن است به اموری خلاف واقع دچار گردد. بنابراین، شما باید به دنبال یک آگاهی حضوری مطابق با تمام هستی خود باشید، که آن همان علم حضوری به وجود و هستی خودمان است که در تمام آحاد بشریت حتی در کودکان شیرخوار وجود داشته و هیچ خطایی به آن راه پیدا نمی کند.
سلام
دلیل قطعی یقینی بر مطالبی که می گویید چیست؟ اگر وجدان است که هیچ اگر نیست دلیلتان چیست؟
شما فرض را بر شناخته بودن تفاصیل یقین موجود در برهان گذاشته اید در حالیکه این قدم اول است. اگر ما با دانسته های خارج برهان به نقد برهان بپردازیم مستدل می گوید این حرفها را از کجا آورده اید؟ فعلا من یک یقین بیش ندارم و تفصیل آن را نمی دانم و مد نظرم هم نیست.
اگر شما بگویید آگاهی ذهنیتان زائد بر آگاهی شما به ذاتتان است او می گوید من نمی دانم شما چه می گویید؟
خلاصه ما می خواهیم یک بنا قوی در خودشناسی بگذاریم و از همین جا بالا برویم.
این خشت اول است.
یا علیم[/]
سلام
دلیل قطعی یقینی بر مطالبی که می گویید چیست؟ اگر وجدان است که هیچ اگر نیست دلیلتان چیست؟
شما فرض را بر شناخته بودن تفاصیل یقین موجود در برهان گذاشته اید در حالیکه این قدم اول است. اگر ما با دانسته های خارج برهان به نقد برهان بپردازیم مستدل می گوید این حرفها را از کجا آورده اید؟ فعلا من یک یقین بیش ندارم و تفصیل آن را نمی دانم و مد نظرم هم نیست.
اگر شما بگویید آگاهی ذهنیتان زائد بر آگاهی شما به ذاتتان است او می گوید من نمی دانم شما چه می گویید؟
خلاصه ما می خواهیم یک بنا قوی در خودشناسی بگذاریم و از همین جا بالا برویم.
این خشت اول است.
یا علیم
با سلام
سخن ما هم همین است که اگر ما می خواهیم یک بنای قوی در خود شناسی بگذاریم، سؤال می کنیم که باید از کجا شروع کنیم؟ آیا باید برهان را از ابتداء بر اولین شناخت نسبت به خود پایه گذاری کرد یا بر شناخت های ثانوی؟ آیا باید خود شناسی و علم ما به خودمان، علمی مصون از خطا بوده باشد یا علمی که احتمال خطا در او می رود؟
این که ما تأکید می کنیم که باید از علم حضوری به وجود خودمان شروع کنیم، به دلیل این است که:
اولا؛ این جور علمی، شهودی و حضوری است، یعنی هر کسی بالوجدان آن را در خود می یابد و بدیهی و بی نیاز از برهان می باشد.
ثانیا؛ چنین علمی خطا بردار نیست.
بنابراین از همان ابتداء برهان باید مبتنی بر چنین یقینی باشد. زیرا اگر شما برهان مزبور را مبتنی بر علم حضوری به آگاهی ذهنی خود قرار بدهید نه بر شناخت شهودی از خود، چند اشکال جدی متوجه برهان شما می گردد:
اولا؛ آگاهی ذهنی، آگاهی به شیئ ادراک شده با وساطت مفاهیم است، یعنی ما بالوجدان شیئ مدرَک را ادراک نمی کنیم.
ثانیا؛ احتمال خطا در چنین آگاهیی، عقلا منتفی نمی باشد.
ثالثا؛ زائد بر ذات است، به دلیل این که انسان در ابتداء دارای آگاهی ذهنی نیست و بعدا واجد آن می گردد.
[="]پاسخ:[="]
[="]
[="]نکته اول[="]:
[="]اصل این بحث که وجود حقیقی انسان متحد با آگاهی اوست و در واقع، درجات وجودی او همان درجات علمی و ادراکی او بوده و ذات او عین مراتب ادراکی او می باشد، مطلبی است که در سایه مبانی حکمت متعالیه به اثبات رسیده است. در حکمت صدرایی علم و آگاهی، حقیقتی از سنخ وجود و فوق مقوله دانسته شده است، و لذا بر خلاف فلاسفه پیشین که علم را جزء مقولات ماهوی دانسته، عده ای آن را کیف نفسانی و عده ای آن را جزء مقوله اضافه می شماردند، حکمت متعالیّه صدرایی حقیقت علم را از سنخ وجود دانسته است، و چون وجود من حیث هو وجود، فاقد جنس و فصل بوده و حقیقتی است فوق مقوله، پس حقیت علم نیز فوق مقوله بوده و جزء هیچ کدام از مقولات ماهوی شمرده نمی شود، یعنی نه جوهر است و نه عرض[="].
[="]جناب صدرالمتألّهین در مواضع گوناگونی از تألیفات خود در حقیقت علم سخن گفته و آن را چنین بیان نموده اند[="]:
[="]"[="]کل علم هو نحو من الوجود ولا یمکن نیله الّا بنفسه[="]" [="]1
[="]"[="]العلم هو کل وجود صوری مجرّد عن المادّة[="]" [="][2]
[="]"[="]العلم لیس امراً سلبیّاً کالتجرّد عن المادّة ولا اضافیّاً بل وجوداً، ولا کل وجود، بل وجوداً بالفعل لا بالقوّة، ولا کل وجودٍ بالفعل، بل وجوداً خالصاً غیر مشوب بالعدم، و بقدرخلوصه عن شوب العدم یکون شدّة کونه علماً[="]" [="][3]
[="]بنابراین، چون حقیقت علم از سنخ وجود است، و وجود، بنابر اصالت وجود تشکیکی دارای مراتب مختلفی می باشد، به طوری که وجود، در مرحله ای ضعیف است و در مرحله ای قوی، و نیز در مرحله ای علت است و در مرحله ای معلول، و یا در مرتبه ای واجب و در مرتبه ای ممکن، علم نیز تمام این مراتب و مراحل را داشته و یک حقیقت تشکیکی خواهد بود[="].[="][4][="] [="]
[="]این حقیقت را جناب صدرالمتألّهین چنین بیان می کنند[="]:
[="]"[="]و کل من انصف من نفسه، علم انّ النفس العالمة لیست ذاتها بعینها هی الذات الجاهلة، بل الجاهل من حیث هو جاهل لا ذات لها اصلاً[="]" [="][5][="]
[="]جناب الهی قمشه ای در بیان این که حقیقت ذات و جوهر نفس آدمی را علم و ادراک تشکیل می دهد، می گویند[="]:
[="]"[="]خدای آفریننده موجودات عالم، که هر چیز را از مقوّمات و اجزائی آفریده، نفس ناطقه انسان را از جوهر علم و صور ادراکی خلق فرموده، و اصل ذات انسان علم و دانش است. و این قول را حرکت جوهری به خوبی روشن ساخته که طفل انسانی نخست انسانیّتش ضعیف و ناتوان است و هر چه در مقام علم و هوش او بالطبیعة و الفطرة یا بالنظر و الاکتساب افزوده شود، حقیقت انسانیت وی قوی تر و تواناتر می گردد، گویی صور علمی و دانش و فکرت و هوش، خشت و گل عمارت جان انسانی است، و کاخ رفیع مقام انسانیّت را تدریجاً حصول صور علمی بنیان می کند. هر چه در مقام علم بالاتر رود (البتّه بیشتر علوم عقلی و الهی) این کاخ ناطقه عالی تر و روح بزرگتر و قوی تر و کامل تر گردد. پس علم، امر عرضی (کیف نفسانی و غیره) نیست بلکه جوهر نفس ناطقه در نفس، و جوهر عقل مجرّد در عقل است. منتهای امر، علم در عقول مجرده، در اصل آفرینش با آن ها است که وجود آن ها ابداعی است و جواهر ابداعی عالم، تدریجی الحصول و متحرک الوجود نیستند. اما جوهر نفس، تدریجی و متجدد و متحرک الوجود است، به هر قدمی که در علم و دانش به فطرت و اکتساب بر می دارد، مرتبه ای از وجود او انشاء شود، تا آن که به مقام عقل بالفعل و عقل فعّال رسد و به عالم جواهر قدسی در قوس صعود با حرکت جوهری وصل یابد و آنجا خود، جوهر عقلی شود[="]" [="][6]
[="]و به بیان دیگر؛ هر چه دانایی انسان بیشتر می شود، انسانیت او شدید تر و قوی تر می گردد، زیرا که علم، غذای نفس بوده و با او عینیّت پیدا می نماید. پس در حقیقت، اصل ذات انسان دانش است، و به عبارت دیگر، انسان دانش است و هر چه دانش او بیشتر می گردد، به حسب وجود، انسان تر می شود، که در کمالات ثانی دارای درجات و مراتب و معارج است ( وَالَّذینَ اوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ) اگر چه به حسب کمال اوّل، همه افراد انسان، انسان اند[="].[="][7][="]
[="]نکته دوم:
[="]
[="]--------------------------------------------------------------------------
[="][1][="] [="] صدرالمتألهین ، اسفار، ج 3، ص 296
[="][2][="] [="] همان، ص 345
[="][3][="] [="] همان، ص 297
[="][4][="] [="] همان، ص 402
[="][5][="] [="] صدر المتألهین، الشّواهد الرّبوبیّة، ص 244
[="][6][="] [="] [="]حکمت الهی، بحث وجود ذهنی، به نقل از اتحاد عاقل به معقول، صص 353 [="]-[="] 354
[="][7][="] [="] حسن زاده آملی، حسن، اتحاد عاقل به معقول، ص 471.