جمع بندی برهان امکان فقری
تبهای اولیه
با سلام ایا برهان وجوب و امکان با برهان امکان فقری در تضاد هستند اگر هست لطفا بگویید که کدام درست است؟
با سلام ایا برهان وجوب و امکان با برهان امکان فقری در تضاد هستند اگر هست لطفا بگویید که کدام درست است؟
باسلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود که بین آن دو برهان تضاد نیست بلکه آن دو در طول هم اند ولی برهان امکان فقری کامل تر وعمیق تر است
بر اساس برهان یاد شده ( امکان فقری ) سراسر نظام آفرینش از جمادات، نباتات، حیوانات، آدمیان، جنیان، فرشتگان با تمام زیر مجموعههای آن انواع همه و همه در حدوث و بقا وابسته به مبدء متعالی هستی بخش هستند، زیرا همه آن ها نه تنها فقیر و نیازمند به خالق تعالی، بلکه عین فقر و نیاز و وابستگی اند، هویت وجودی شان را نیاز و فقر تشکیل میدهد. (1) چه این که همه موجودات امکانی معلول اند . بر اساس اندیشه صدرایی معلولیت، همان فقر وجودی و وابستگی ذاتی است که در همه موجودات مطرح است، وجود معلول عین تعلق و وابستگی به علت هستی بخش و از شوون اوست . این وصف همگانی و برای همه مطرح است. (2) اختصاص به انسان ندارد.
در تبیین مسله باید گفت :
از نظر فلسفی جواب این پرسش دقت در برهان صدیقین است، یعنی برهان صدیقین همان طور که بهترین برهان برای اثبات وجود خداوند است، بهترین دلیل برای نیاز مداوم معلول به علت تامه و هستی بخش یعنی حق تعالى نیز میباشد، زیرا بر اساس آن برهان ملاک نیاز معلول به علت ربطی و تعلقی بودن وجود معلول نسبت به علت است .
به عبارت دیگر ضعف مرتبة وجود معلول سبب نیاز اوست . تا کمترین ضعف در موجودی باشد، بالضروره نیازمند به موجود عالیتری خواهد بود. بنابراین چون تمام مراتب وجود به غیر از عالیترین مرتبة آن که دارای کمال نامتناهی وبینیازی و استقلال مطلق میباشد، عین ربط و وابستگی است، و این وصف یعنی وابستگی و عین ربط بودن در حدوث و بقا همراه موجود ات امکانی و لازمة وجود آنهاست و هیچ گاه از آن جدا نمیشود،از این رو در حدوث و بقا نیازمند مبدأ تعالی است.
میان صاحبنظران این مسئله مطرح است که ملاک نیاز به علت چیست .برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است.
طبق این نظریه ربط جهان با خدا مثل ربط ساختمان و بنّا است که بعد از حدوث ،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، ولی فلاسفه با رد این تصور ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(3)
سیاه روی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم
سیاه روی جنبة امکانی و فقر وجودی است که همواره همراه با عالم و آدم است. از این رو در حدوث و بقا محتاج و فقیر بلکه عین فقر و احتیاج است.
در هر موردی اگر رابطه علی و معلولی بین دو موجود برقرار باشد ، تا زمانی که علت باشد ، معلول خواهد بود. اگر علت نباشد ، معلول نیز نخواهد بود. در مثال بنا و بنّا ، بنّا علت ساختمان نیست تا بگوئیم چرا با وجود اینکه بنّا می میرد ، ساختمان باقی است. حرکات دست بنّا باعث چیده شدن آجرها کنار هم بوده است . .قتی حرکت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد ، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند ، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقی است ، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود ، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست ، بلکه طبق فلسفه اسلامی و صدرایی ، هر چیزی که در جهان وجود دارد ، در هر لحظه در حال وجود یافتن جدید است .هر وجودی نیز به علت هستی بخش که خداوند باشد ، نیاز دارد ، پس هر موجودی در هر آن و لحظه نیاز به خدا دارد.
پینوشتها:
1. نتایج کلامی حکمت صدرایی، ص 70.
2. آموزش فلسفه، ج 2 ،ص 30.
3. آموزش فلسفه، ج 2، ص 29، ص 342، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش.
باسلام وتشکر .
در ابتدا باید اشاره شود که بین آن دو برهان تضاد نیست بلکه آن دو در طول هم اند ولی برهان امکان فقری کامل تر وعمیق تر است
بر اساس برهان یاد شده ( امکان فقری ) سراسر نظام آفرینش از جمادات، نباتات، حیوانات، آدمیان، جنیان، فرشتگان با تمام زیر مجموعههای آن انواع همه و همه در حدوث و بقا وابسته به مبدء متعالی هستی بخش هستند، زیرا همه آن ها نه تنها فقیر و نیازمند به خالق تعالی، بلکه عین فقر و نیاز و وابستگی اند، هویت وجودی شان را نیاز و فقر تشکیل میدهد. (1) چه این که همه موجودات امکانی معلول اند . بر اساس اندیشه صدرایی معلولیت، همان فقر وجودی و وابستگی ذاتی است که در همه موجودات مطرح است، وجود معلول عین تعلق و وابستگی به علت هستی بخش و از شوون اوست . این وصف همگانی و برای همه مطرح است. (2) اختصاص به انسان ندارد.
در تبیین مسله باید گفت :
از نظر فلسفی جواب این پرسش دقت در برهان صدیقین است، یعنی برهان صدیقین همان طور که بهترین برهان برای اثبات وجود خداوند است، بهترین دلیل برای نیاز مداوم معلول به علت تامه و هستی بخش یعنی حق تعالى نیز میباشد، زیرا بر اساس آن برهان ملاک نیاز معلول به علت ربطی و تعلقی بودن وجود معلول نسبت به علت است .
به عبارت دیگر ضعف مرتبة وجود معلول سبب نیاز اوست . تا کمترین ضعف در موجودی باشد، بالضروره نیازمند به موجود عالیتری خواهد بود. بنابراین چون تمام مراتب وجود به غیر از عالیترین مرتبة آن که دارای کمال نامتناهی وبینیازی و استقلال مطلق میباشد، عین ربط و وابستگی است، و این وصف یعنی وابستگی و عین ربط بودن در حدوث و بقا همراه موجود ات امکانی و لازمة وجود آنهاست و هیچ گاه از آن جدا نمیشود،از این رو در حدوث و بقا نیازمند مبدأ تعالی است.
میان صاحبنظران این مسئله مطرح است که ملاک نیاز به علت چیست .برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است.
طبق این نظریه ربط جهان با خدا مثل ربط ساختمان و بنّا است که بعد از حدوث ،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، ولی فلاسفه با رد این تصور ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(3)
سیاه روی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم
سیاه روی جنبة امکانی و فقر وجودی است که همواره همراه با عالم و آدم است. از این رو در حدوث و بقا محتاج و فقیر بلکه عین فقر و احتیاج است.
در هر موردی اگر رابطه علی و معلولی بین دو موجود برقرار باشد ، تا زمانی که علت باشد ، معلول خواهد بود. اگر علت نباشد ، معلول نیز نخواهد بود. در مثال بنا و بنّا ، بنّا علت ساختمان نیست تا بگوئیم چرا با وجود اینکه بنّا می میرد ، ساختمان باقی است. حرکات دست بنّا باعث چیده شدن آجرها کنار هم بوده است . .قتی حرکت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد ، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند ، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقی است ، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود ، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست ، بلکه طبق فلسفه اسلامی و صدرایی ، هر چیزی که در جهان وجود دارد ، در هر لحظه در حال وجود یافتن جدید است .هر وجودی نیز به علت هستی بخش که خداوند باشد ، نیاز دارد ، پس هر موجودی در هر آن و لحظه نیاز به خدا دارد.
پینوشتها:
1. نتایج کلامی حکمت صدرایی، ص 70.
2. آموزش فلسفه، ج 2 ،ص 30.
3. آموزش فلسفه، ج 2، ص 29، ص 342، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش.
پس چرا براهین اثبات خدا همیشه با شکست مواجه میشن مثلا در همین برهان وجوب و امکان اگر بر اساس ماهیت باشد بعضی ها مثل ایت الله جوادی املی در کتاب تبیین براهین اثبات خدا ان را رد می کنن اگر بر اساس امکان فقری باشد بازهم بعضی می گویند براساس اصالت وجود است و باز هم ان را رد می کنند
پس چرا براهین اثبات خدا همیشه با شکست مواجه میشن مثلا در همین برهان وجوب و امکان اگر بر اساس ماهیت باشد بعضی ها مثل ایت الله جوادی املی در کتاب تبیین براهین اثبات خدا ان را رد می کنن اگر بر اساس امکان فقری باشد بازهم بعضی می گویند براساس اصالت وجود است و باز هم ان را رد می کنند
باسلام وتشکر .
بر خلاف تصور شما برهان صدیقین را هیچ گاه مورد ترید کسی قرار نگرفته بلکه هر کدام از فلاسفه بزرگ تقریر خاصی از آن ارایه نموده است
گفتنی است برهان صدیقین، برهانی است که برای اثبات حق تعالی از خود ذات حق به ذات حق استدلال میشود و از چیزی غیر از حق تعالی بر ذات او استدلال نمیشود و به گونههای متفاوتی بیان شده است که ما به دو تقریر ابن سینا و صدرالمتاهین اشاره میکنیم:
1. برهان صدیقین از نظر ابن سینا
اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار ابن سینا بر برهان اختصاصی خود بر اثبات وجود خدا اطلاق کرد.
او این برهان را در اشارات چنین تقریر میکند:
موجود یا واجب است و یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود است که مطلوب ما ثابت میشود . اگر ممکن الوجود است وجود ممکن برای موجود شدن احتیاج به مرجح دارد. حال اگر مرجح ممکن باشد دوباره خود احتیاج به مرجح دیگری دارد و همینطور تا بینهایت ادامه دارد. و چون دور و تسلسل باطل استباید به مرجحی برسیم که دیگر ممکن نباشد بلکه واجب باشد و این واجب الوجود همان خداست.
او بعد از تقریر برهان میفرماید:
"تامل کن که چگونه در اثبات مبدا اول و وحدانیت و یکتایی وی و پاکیش از عیبها بیان ما به تامل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت؟و چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، و اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است؟اما این روش محکمتر و شریفتر استیعنی ملاحظه کردن حال هستی از آن روی که هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی میدهد چنانکه هستی او بر سایر هستیها که بعد از او قرار گرفتهاند گواهی میدهد.
و این آیه «به زودی نشانههای خودمان را در آفاق و نفسهای آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد» در کتاب الهی به همین مطلب اشاره است.
این حکم مخصوص جماعتی است. وبعد از آن میفرماید:«آیا برای اثبات خدا کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است" این حکم صدیقین است که برای اثبات خدا بدان استشهاد میکنند نه از هستی سایر موجودات بر هستی
او"(1)
بعضی، از جمله صدر المتالهین (ملا صدرا) بر این عقیدهاند که برهان شیخ، برهان صدیقین نیست؛ زیرا در برهان صدیقین نظر به حقیقت وجود میشود و حال آنکه در برهان ابن سینا نظر به مفهوم وجود شده است.
به نظر میرسد که ابن سینا فقط از صرف مفهوم وجود به خدا نمیرسد بلکه از مفهوم وجود از آن نظر که حاکی و بیانگر حقیقت وجود است، شروع میکند. به این اعتبار میتوان آن را جزء براهین لمی یا شبه لمی یا صدیقین قرار داد که مخلوقات واسطهی اثبات وجود خالق نیستند.
2.برهان صدیقین از نظر صدر المتالهین (ملا صدرا)
صدر المتالهین در اسفار برهانی را ارائه میدهد که میگوید این برهان، برهان صدیقین است و میفرماید:
"بدان که راهها به سوی خدا فراوان است؛ زیرا او دارای فضائل و کمالات متعددی است .... ولی بعضی از این راهها محکمتر، بهتر و نورانیتر از بعض دیگر است. محکم ترین و بهترین برهان، برهانی است که حد وسط آن غیر از واجب نباشد. در این صورت راه با مقصد یکی خواهد بود. و آن راه صدیقین است که آنان از خود خدا بر وجودش استشهاد میکنند و سپس از ذات بر صفات و از صفات بر افعال "
وی میافزاید: این آیه قرآنی بر این برهان اشاره دارد:«او لم یکف بربک انّه علی کل شیء شهید».
اما تقریر برهان صدیقین
در این برهان ملا صدرا از حقیقت هستی و وجود به ضرورت و وجوب آن پی میبرد که توضیح آن احتیاج به چند مقدمه دارد:
أ) اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت؛ پس از آن که پذیرفتیم واقعیاتی در خارج وجود دارند، از هر یک از این واقعیات دو مفهوم در ذهن خود انتزاع میکنیم:
یکی وجود و دیگری ماهیت.
در جای خود به اثبات رسیده است که و اقعیتخارجی مصداق وجود است و ماهیت امر اعتباری است که از حد واقعیتخارجی انتزاع میشود.
ب) تشکیک وجود؛ صدر المتالهین عقیده دارد که وجودهای خارجی( چه قوی و چه ضعیف، چه علت و چه معلول )همه مراتب یک حقیقت هستند؛ و ما به الاختلاف و مابه الاشتراک از یک جنس است که به آن تشکیک وجود میگویند.
ج) بساطت وجود؛ وجود، حقیقت بسیطی است که نه جزء دارد و نه جزء چیزی است، چون چیزی غیر از وجود نداریم.
د)ملاک نیاز معلول به علت؛ ملاک نیاز معلول به علت همان ربطی بودن وجود آن نسبتبه علت و به عبارت دیگر ضعف مرتبه وجود آن است.
تا کمترین ضعفی در موجودی وجود داشته باشد بالضروره معلول و نیازمند به موجود عالیتری خواهد بود و هیچگونه استقلالی از آن نخواهد داشت.
بر اساس این مقدمات چهارگانه برهان صدیقین از نظر ملا صدرا چنین تقریر میشود:
مراتب وجود به استثنای عالی ترین مرتبه آن (که دارای کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق میباشد) عین ربط و وابستگی است؛ و اگر آن مرتبه اعلی تحقق نمیداشت، سایر مراتب هم تحقق نمییافت؛ زیرا لازمه فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالی ترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بینیاز از آن باشند، در حالی که حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است. (2)
به عبارت دیگر اگر همه مراتب پایینتر که همه وابسته و عین ربطاند به یک وجود مستقل و غنی منتهی نشوند لازم میآید که آن مراتب پایین تر نیز متحقق نشود، ولی چون وجودات وابسته وجود دارند باید وجود مستقل غنی نیز وجود داشته باشد؛زیرا چگونه وجود ربط بدون مستقل تحقق پیدا میکند؟
این برهان علاوه بر این که از مزایای برهان ابن سینا برخوردار است از چند جهت بر آن برتری دارد:
1. در این برهان نیازی به ابطال دور و تسلسل نیست بلکه خودش برهانی بر ابطال تسلسل و علل فاعلی نیز هست.
2. به کمک این برهان نه تنها وجود خدا بلکه صفات کمالیه او نیز قابل اثبات است مانند وحدت کمال، فعلیت و استغنا.
پینوشتها:
1. اشارات، ج3 ، ص19.
2. اسفار؛ ج 6 ، ص16.
باسلام وتشکر .
بر خلاف تصور شما برهان صدیقین را هیچ گاه مورد ترید کسی قرار نگرفته بلکه هر کدام از فلاسفه بزرگ تقریر خاصی از آن ارایه نموده است
گفتنی است برهان صدیقین، برهانی است که برای اثبات حق تعالی از خود ذات حق به ذات حق استدلال میشود و از چیزی غیر از حق تعالی بر ذات او استدلال نمیشود و به گونههای متفاوتی بیان شده است که ما به دو تقریر ابن سینا و صدرالمتاهین اشاره میکنیم:
1. برهان صدیقین از نظر ابن سینا
اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار ابن سینا بر برهان اختصاصی خود بر اثبات وجود خدا اطلاق کرد.
او این برهان را در اشارات چنین تقریر میکند:
موجود یا واجب است و یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود است که مطلوب ما ثابت میشود . اگر ممکن الوجود است وجود ممکن برای موجود شدن احتیاج به مرجح دارد. حال اگر مرجح ممکن باشد دوباره خود احتیاج به مرجح دیگری دارد و همینطور تا بینهایت ادامه دارد. و چون دور و تسلسل باطل استباید به مرجحی برسیم که دیگر ممکن نباشد بلکه واجب باشد و این واجب الوجود همان خداست.
او بعد از تقریر برهان میفرماید:
"تامل کن که چگونه در اثبات مبدا اول و وحدانیت و یکتایی وی و پاکیش از عیبها بیان ما به تامل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت؟و چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، و اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است؟اما این روش محکمتر و شریفتر استیعنی ملاحظه کردن حال هستی از آن روی که هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی میدهد چنانکه هستی او بر سایر هستیها که بعد از او قرار گرفتهاند گواهی میدهد.
و این آیه «به زودی نشانههای خودمان را در آفاق و نفسهای آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد» در کتاب الهی به همین مطلب اشاره است.
این حکم مخصوص جماعتی است. وبعد از آن میفرماید:«آیا برای اثبات خدا کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است" این حکم صدیقین است که برای اثبات خدا بدان استشهاد میکنند نه از هستی سایر موجودات بر هستی
او"(1)
بعضی، از جمله صدر المتالهین (ملا صدرا) بر این عقیدهاند که برهان شیخ، برهان صدیقین نیست؛ زیرا در برهان صدیقین نظر به حقیقت وجود میشود و حال آنکه در برهان ابن سینا نظر به مفهوم وجود شده است.
به نظر میرسد که ابن سینا فقط از صرف مفهوم وجود به خدا نمیرسد بلکه از مفهوم وجود از آن نظر که حاکی و بیانگر حقیقت وجود است، شروع میکند. به این اعتبار میتوان آن را جزء براهین لمی یا شبه لمی یا صدیقین قرار داد که مخلوقات واسطهی اثبات وجود خالق نیستند.
2.برهان صدیقین از نظر صدر المتالهین (ملا صدرا)
صدر المتالهین در اسفار برهانی را ارائه میدهد که میگوید این برهان، برهان صدیقین است و میفرماید:
"بدان که راهها به سوی خدا فراوان است؛ زیرا او دارای فضائل و کمالات متعددی است .... ولی بعضی از این راهها محکمتر، بهتر و نورانیتر از بعض دیگر است. محکم ترین و بهترین برهان، برهانی است که حد وسط آن غیر از واجب نباشد. در این صورت راه با مقصد یکی خواهد بود. و آن راه صدیقین است که آنان از خود خدا بر وجودش استشهاد میکنند و سپس از ذات بر صفات و از صفات بر افعال "
وی میافزاید: این آیه قرآنی بر این برهان اشاره دارد:«او لم یکف بربک انّه علی کل شیء شهید».
اما تقریر برهان صدیقین
در این برهان ملا صدرا از حقیقت هستی و وجود به ضرورت و وجوب آن پی میبرد که توضیح آن احتیاج به چند مقدمه دارد:
أ) اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت؛ پس از آن که پذیرفتیم واقعیاتی در خارج وجود دارند، از هر یک از این واقعیات دو مفهوم در ذهن خود انتزاع میکنیم:
یکی وجود و دیگری ماهیت.
در جای خود به اثبات رسیده است که و اقعیتخارجی مصداق وجود است و ماهیت امر اعتباری است که از حد واقعیتخارجی انتزاع میشود.
ب) تشکیک وجود؛ صدر المتالهین عقیده دارد که وجودهای خارجی( چه قوی و چه ضعیف، چه علت و چه معلول )همه مراتب یک حقیقت هستند؛ و ما به الاختلاف و مابه الاشتراک از یک جنس است که به آن تشکیک وجود میگویند.
ج) بساطت وجود؛ وجود، حقیقت بسیطی است که نه جزء دارد و نه جزء چیزی است، چون چیزی غیر از وجود نداریم.
د)ملاک نیاز معلول به علت؛ ملاک نیاز معلول به علت همان ربطی بودن وجود آن نسبتبه علت و به عبارت دیگر ضعف مرتبه وجود آن است.
تا کمترین ضعفی در موجودی وجود داشته باشد بالضروره معلول و نیازمند به موجود عالیتری خواهد بود و هیچگونه استقلالی از آن نخواهد داشت.
بر اساس این مقدمات چهارگانه برهان صدیقین از نظر ملا صدرا چنین تقریر میشود:
مراتب وجود به استثنای عالی ترین مرتبه آن (که دارای کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق میباشد) عین ربط و وابستگی است؛ و اگر آن مرتبه اعلی تحقق نمیداشت، سایر مراتب هم تحقق نمییافت؛ زیرا لازمه فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالی ترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بینیاز از آن باشند، در حالی که حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است. (2)
به عبارت دیگر اگر همه مراتب پایینتر که همه وابسته و عین ربطاند به یک وجود مستقل و غنی منتهی نشوند لازم میآید که آن مراتب پایین تر نیز متحقق نشود، ولی چون وجودات وابسته وجود دارند باید وجود مستقل غنی نیز وجود داشته باشد؛زیرا چگونه وجود ربط بدون مستقل تحقق پیدا میکند؟
این برهان علاوه بر این که از مزایای برهان ابن سینا برخوردار است از چند جهت بر آن برتری دارد:
1. در این برهان نیازی به ابطال دور و تسلسل نیست بلکه خودش برهانی بر ابطال تسلسل و علل فاعلی نیز هست.
2. به کمک این برهان نه تنها وجود خدا بلکه صفات کمالیه او نیز قابل اثبات است مانند وحدت کمال، فعلیت و استغنا.
پینوشتها:
1. اشارات، ج3 ، ص19.
2. اسفار؛ ج 6 ، ص16.
من در مورد برهان وجوب و امکان پرسیدم نه در مورد برهلن صدیقین که ثقیل است بالاخره برهان وجوب و امکان خدا را اثبات می کنه یا نه اگر بله پس چرا ایت الله جوادی املی ان را در کتاب تبیین براهین اثبات خدا ان را رد کرده اگر نه که هیچی
من در مورد برهان وجوب و امکان پرسیدم نه در مورد برهلن صدیقین که ثقیل است بالاخره برهان وجوب و امکان خدا را اثبات می کنه یا نه اگر بله پس چرا ایت الله جوادی املی ان را در کتاب تبیین براهین اثبات خدا ان را رد کرده اگر نه که هیچی
باسلام وتشکر .
استاد آملی برهان یاد شده را رد ننموده است بلکه در مقایسه با برهان صدیقین آن را در سطح کمتر تلقی نموده است .
حال درباره بیان برهان یاد شده باید گفت :
این برهان از چهار مقدمةیقینی تشکیل می یابد:
الف) هیچ ممکن الوجودی ذاتاً ضرورت وجود ندارد، یعنی هنگامی که عقل، ماهیتش را در نظر می گیرد، آن را نسبت به وجود و عدم، یکسان می بیند و صرف نظر از وجود علت، ضرورتی برای وجود آن نمی بیند.
این مقدمه، بدیهی و بی نیاز از اثبات است. زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست می آید و فرض ممکن الوجود بودن عیناً فرض نداشتن ضرورت وجود است.
ب) هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقق نمی یابد، یعنی تا هنگامی که همة راه های عدم به روی آن مسدود نشود، به وجود نمی آید، و به قول فلاسفه «الشیء ما لم یجب لم یوجد».
به دیگر سخن: موجود یا ذاتاً واجب الوجود است و خود به خود ضرورت وجود دارد و یا ممکن الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقق می یابد که علتی آن را ایجاب کند و وجود آن را به سر حدّ ضرورت برساند، یعنی به گونه ای شود که امکان عدم نداشته باشد. این مقدمه هم یقینی و غیر قابل تشکیک است.
ج) هنگامی که وصف ضرورت، مقتضای ذات موجودی نبود، ناچار از ناحیة موجود دیگری به آن می رسد، یعنی علت تامه، وجود معلول را ضرورت بالغیر می سازد. این مقدمه نیز بدیهی و غیر قابل تردید است، زیرا هر وصفی از دو حال، خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر. هنگامی که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر وجودی است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتو موجود دیگری حاصل میشود که آن را علت می نامند.
د) دور و تسلسل در علل محال است. این مقدمه هم یقینی است، زیرا دور و تسلسل برگشت به اجتماع نقیضین می نماید و محال بودن اجتماع نقیضین بدیهی است. برای توضیح بیشتر به درس 37 آموزش فلسفه آیت الله مصباح یزدی مراجعه شود.
با توجه به این مقدّمات یقینی، برهان امکان به این صورت تقدیر میشود: موجودات جهان، همگی با وصف ضرورت بالغیر،موجود می شوند، زیرا از یک سو ممکن الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند (مقدمة اوّل) و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی یابد (مقدمه دوم) پس ناچار، دارای وصف ضرورت بالغیر میباشند و وجود هر یک از آنها به وسیلة علتی ایجاب میشود (مقدمه سوم).
اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها به وسیلة یکدیگر ضرورت می یابد، لازمه اش دَوْر در علل است و اگر فرض کنیم که سلسلة علل،تا بی نهایت پیش می رود، لازمه اش تسلسل است و هر دوی آنها باطل و محال میباشد(مقدمه چهارم) پس ناچار باید بپذیریم که در رأس سلسلة علت ها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد، یعنی واجب الوجود است.
این برهان را به صورت دیگری نیز می توان تقریر کرد که نیازی به مقدمه چهارم (ابطال دور و تسلسل) نداشته باشد، و آن این که: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجب الوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقق نمی یابد، در نتیجه، هیچ یک از آنها موجود نمی شود، زیرا هیچ کدام از آنها خود به خود دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتو آن ضرورت یابد.
به دیگر سخن: ضرورت وجود در هر ممکن الوجودی ضرورتی عاریتی است و تا ضرورتی بالذات نباشد، جایی برای ضرورت های عاریتی نخواهد بود.
باسلام وتشکر .
استاد آملی برهان یاد شده را رد ننموده است بلکه در مقایسه با برهان صدیقین آن را در سطح کمتر تلقی نموده است .
حال درباره بیان برهان یاد شده باید گفت :
این برهان از چهار مقدمةیقینی تشکیل می یابد:
الف) هیچ ممکن الوجودی ذاتاً ضرورت وجود ندارد، یعنی هنگامی که عقل، ماهیتش را در نظر می گیرد، آن را نسبت به وجود و عدم، یکسان می بیند و صرف نظر از وجود علت، ضرورتی برای وجود آن نمی بیند.
این مقدمه، بدیهی و بی نیاز از اثبات است. زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست می آید و فرض ممکن الوجود بودن عیناً فرض نداشتن ضرورت وجود است.
ب) هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقق نمی یابد، یعنی تا هنگامی که همة راه های عدم به روی آن مسدود نشود، به وجود نمی آید، و به قول فلاسفه «الشیء ما لم یجب لم یوجد».
به دیگر سخن: موجود یا ذاتاً واجب الوجود است و خود به خود ضرورت وجود دارد و یا ممکن الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقق می یابد که علتی آن را ایجاب کند و وجود آن را به سر حدّ ضرورت برساند، یعنی به گونه ای شود که امکان عدم نداشته باشد. این مقدمه هم یقینی و غیر قابل تشکیک است.
ج) هنگامی که وصف ضرورت، مقتضای ذات موجودی نبود، ناچار از ناحیة موجود دیگری به آن می رسد، یعنی علت تامه، وجود معلول را ضرورت بالغیر می سازد. این مقدمه نیز بدیهی و غیر قابل تردید است، زیرا هر وصفی از دو حال، خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر. هنگامی که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر وجودی است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتو موجود دیگری حاصل میشود که آن را علت می نامند.
د) دور و تسلسل در علل محال است. این مقدمه هم یقینی است، زیرا دور و تسلسل برگشت به اجتماع نقیضین می نماید و محال بودن اجتماع نقیضین بدیهی است. برای توضیح بیشتر به درس 37 آموزش فلسفه آیت الله مصباح یزدی مراجعه شود.
با توجه به این مقدّمات یقینی، برهان امکان به این صورت تقدیر میشود: موجودات جهان، همگی با وصف ضرورت بالغیر،موجود می شوند، زیرا از یک سو ممکن الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند (مقدمة اوّل) و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی یابد (مقدمه دوم) پس ناچار، دارای وصف ضرورت بالغیر میباشند و وجود هر یک از آنها به وسیلة علتی ایجاب میشود (مقدمه سوم).
اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها به وسیلة یکدیگر ضرورت می یابد، لازمه اش دَوْر در علل است و اگر فرض کنیم که سلسلة علل،تا بی نهایت پیش می رود، لازمه اش تسلسل است و هر دوی آنها باطل و محال میباشد(مقدمه چهارم) پس ناچار باید بپذیریم که در رأس سلسلة علت ها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد، یعنی واجب الوجود است.
این برهان را به صورت دیگری نیز می توان تقریر کرد که نیازی به مقدمه چهارم (ابطال دور و تسلسل) نداشته باشد، و آن این که: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجب الوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقق نمی یابد، در نتیجه، هیچ یک از آنها موجود نمی شود، زیرا هیچ کدام از آنها خود به خود دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتو آن ضرورت یابد.
به دیگر سخن: ضرورت وجود در هر ممکن الوجودی ضرورتی عاریتی است و تا ضرورتی بالذات نباشد، جایی برای ضرورت های عاریتی نخواهد بود.
ولی در ادامه همین کتاب ایت الله مصباح یزدی امده برهان وجوب و امکان فقط با اصالت ماهیت سازگار است پس این برهان انطوری که شما گفتید یقینی نیست بلکه کسانی مثل ملاصدرا ماهیت را اعتباری می دانند و می گویند ممکن اعتباری است و در خارج وجود ندارد
باسلام وتشکر .
استاد آملی برهان یاد شده را رد ننموده است بلکه در مقایسه با برهان صدیقین آن را در سطح کمتر تلقی نموده است .
حال درباره بیان برهان یاد شده باید گفت :
این برهان از چهار مقدمةیقینی تشکیل می یابد:
الف) هیچ ممکن الوجودی ذاتاً ضرورت وجود ندارد، یعنی هنگامی که عقل، ماهیتش را در نظر می گیرد، آن را نسبت به وجود و عدم، یکسان می بیند و صرف نظر از وجود علت، ضرورتی برای وجود آن نمی بیند.
این مقدمه، بدیهی و بی نیاز از اثبات است. زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست می آید و فرض ممکن الوجود بودن عیناً فرض نداشتن ضرورت وجود است.
ب) هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقق نمی یابد، یعنی تا هنگامی که همة راه های عدم به روی آن مسدود نشود، به وجود نمی آید، و به قول فلاسفه «الشیء ما لم یجب لم یوجد».
به دیگر سخن: موجود یا ذاتاً واجب الوجود است و خود به خود ضرورت وجود دارد و یا ممکن الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقق می یابد که علتی آن را ایجاب کند و وجود آن را به سر حدّ ضرورت برساند، یعنی به گونه ای شود که امکان عدم نداشته باشد. این مقدمه هم یقینی و غیر قابل تشکیک است.
ج) هنگامی که وصف ضرورت، مقتضای ذات موجودی نبود، ناچار از ناحیة موجود دیگری به آن می رسد، یعنی علت تامه، وجود معلول را ضرورت بالغیر می سازد. این مقدمه نیز بدیهی و غیر قابل تردید است، زیرا هر وصفی از دو حال، خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر. هنگامی که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر وجودی است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتو موجود دیگری حاصل میشود که آن را علت می نامند.
د) دور و تسلسل در علل محال است. این مقدمه هم یقینی است، زیرا دور و تسلسل برگشت به اجتماع نقیضین می نماید و محال بودن اجتماع نقیضین بدیهی است. برای توضیح بیشتر به درس 37 آموزش فلسفه آیت الله مصباح یزدی مراجعه شود.
با توجه به این مقدّمات یقینی، برهان امکان به این صورت تقدیر میشود: موجودات جهان، همگی با وصف ضرورت بالغیر،موجود می شوند، زیرا از یک سو ممکن الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند (مقدمة اوّل) و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی یابد (مقدمه دوم) پس ناچار، دارای وصف ضرورت بالغیر میباشند و وجود هر یک از آنها به وسیلة علتی ایجاب میشود (مقدمه سوم).
اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها به وسیلة یکدیگر ضرورت می یابد، لازمه اش دَوْر در علل است و اگر فرض کنیم که سلسلة علل،تا بی نهایت پیش می رود، لازمه اش تسلسل است و هر دوی آنها باطل و محال میباشد(مقدمه چهارم) پس ناچار باید بپذیریم که در رأس سلسلة علت ها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد، یعنی واجب الوجود است.
این برهان را به صورت دیگری نیز می توان تقریر کرد که نیازی به مقدمه چهارم (ابطال دور و تسلسل) نداشته باشد، و آن این که: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجب الوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقق نمی یابد، در نتیجه، هیچ یک از آنها موجود نمی شود، زیرا هیچ کدام از آنها خود به خود دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتو آن ضرورت یابد.
به دیگر سخن: ضرورت وجود در هر ممکن الوجودی ضرورتی عاریتی است و تا ضرورتی بالذات نباشد، جایی برای ضرورت های عاریتی نخواهد بود.
ولی در ادامه همین کتاب ایت الله مصباح یزدی امده برهان وجوب و امکان فقط با اصالت ماهیت سازگار است پس این برهان انطوری که شما گفتید یقینی نیست بلکه کسانی مثل ملاصدرا ماهیت را اعتباری می دانند و می گویند ممکن اعتباری است و در خارج وجود ندارد
ولی در ادامه همین کتاب ایت الله مصباح یزدی امده برهان وجوب و امکان فقط با اصالت ماهیت سازگار است پس این برهان انطوری که شما گفتید یقینی نیست بلکه کسانی مثل ملاصدرا ماهیت را اعتباری می دانند و می گویند ممکن اعتباری است و در خارج وجود ندارد
باسلام وتشکر .
این مسله دلیل بر ضعف اصل برهان نیست بلکه مبانی بحث فرق می کند
کسانی که قایل به اصالت ماهیت اند این برهان بر مبنای خود تقریر نموده اند .
گرچه این برهان در آثار بوعلی نیز مطرح شده در حالی که او اصالت ماهیتی نبوده است
باسلام وتشکر .
این مسله دلیل بر ضعف اصل برهان نیست بلکه مبانی بحث فرق می کند
کسانی که قایل به اصالت ماهیت اند این برهان بر مبنای خود تقریر نموده اند .
گرچه این برهان در آثار بوعلی نیز مطرح شده در حالی که او اصالت ماهیتی نبوده است
مرسی ممنون لطفا تقریری از ایت الله جوادی املی در مورد برهان وجوب و امکان بیان کنید که نیاز به دور و تسلسل هم نباشد
مرسی ممنون لطفا تقریری از ایت الله جوادی املی در مورد برهان وجوب و امکان بیان کنید که نیاز به دور و تسلسل هم نباشد
باسلام وتشکر .
تبیین کل مباحث قرار ذیل است :
در ابتدا باید گفت اصطلاح برهان صديقين را نخستين بار «بوعلي سينا» با استفاده از آيات قرآن كريم در تسمية برهاني به كار برد كه بر اساس امكان ماهوي براي اثبات وجود خداوند سازمان داده بود و سرّ اين نامگذاري توسط او اين است كه در اين برهان هيچ يك از افعال و مخلوقات خداوند نظير حركت و حدوث، واسطه در اثبات نيست، بلكه بعد از نفي سفسطه و قبول اين كه واقعيتي هست، با نظر به اصل وجود، بدون آنكه نياز به واسطهاي ديگر باشد، با يك تقسيم عقلي كه موجود يا واجب و يا ممكن است و در صورتي كه ممكن باشد مستلزم واجب خواهد بود، وجود خداي تعالي اثبات خواهد شد.[1]
بوعلي (ره) در نمط چهارم كتاب «الاشارات و التنبيهات» بعد از اقامة برهان در خصوصيات و تسمية اين برهان ميگويد: دقت كن، چگونه بيانها براي اثبات وجود خداوند و يگانگي و بريء بودن او از نقصها به چيزي جز تأمل در حقيقت هستي، احتياج ندارد و نيازمند به اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نميباشد هر چند كه فعل و خلق خداوند نيز دليل بر وجود او بوده و از اين طريق نيز ميتوان به اثبات ذات واجب پرداخت و امّا آن را كه از نظر مستقيم به وجود حاصل ميآيد، مطمئنتر و بهتر است. ما چون وجود را از آن جهت كه وجود است در نظر ميگيريم بر وجود او گواهي ميدهيم... قرآن كريم ميفرمايد: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] آيات خود را در آفاق و نفسهايشان به زودي نشان ميدهيم تا براي آنها روشن شود كه تنها او حق است و البتّه اين شيوه از آگاهي نسبت به حق تعالي مخصوص به قومي است و سپس قرآن كريم ميفرمايد: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»[3] آيا خود پروردگار تو، كه بر همة امور گواه و يا در همة اشياء مشهود است كفايت نميكند.
اين گونه حكم مختص به صديقين است كه با نظر به خداوند بر او گواه ميگيرند و با نظر به غير بر او استدلال نميكنند.[4]
برهان امكان ماهوي بوعلي كه به برهان سينوي هم معروف است گرچه از بسياري جهات نسبت به براهين پيشين مزيت و برتري دارد، امّا او نيز براي اثبات واجب از ماهيت و امكان استفاده ميكند. لذا صدرالمتألهين از اين امر و نكته غفلت نكرده و به همين دليل برهان بوعلي را (كه خودش آنرا برهان صديقين ميدانست) شايسته عنوان صديقين ندانسته و خود به تقريري جديد و متقن از برهان صديقين پرداخته است و ميگويد: «راههاي به سوي خداوند فراوان است زيرا او داراي فضائل و جهات كثيره است و براي هر رونده جهتي است كه خداي تعالي آن جهت را براي او تعيين ميكند و راه هاي به سوي او گرچه بسيار است امّا برخي از آنها محكمتر و اشرف بوده و از ظهور بيشتري برخوردار است و آن برهاني كه در اثبات واجب، محكمترين برهانها و بهترين آنهاست برهاني است كه حد وسط آن غير از واجب نباشد و در اين صورت راه با مقصد يگانه خواهد بود و آن، راه صديقين است كه برهان آنها صدق محض است و از غير ذات حق بر ذات حق گواه نميگيرند. آنها از خود او بر او گواه ميآورند و از ذات بر صفات و از صفات به افعال پي ميبرند. و امّا غير صديقين، نظير متكلمان و طبيعيون و ديگران با نظر به غير خداوند نظير، امكان ماهوي (برهان بوعلي) حدوث خلق و عالم (متكلمين) و حركت جسم (ارسطو و ارسطوئيان) و... بر ذات و صفات او استدلال ميكنند و اين امور البتّه دلايلي بر ذات و شواهدي بر صفات او ميباشند و ليكن شيوة صديقين محكمتر و شريفتر است.[5]
بعد از اين مقدمه صدرالمتألهين به اقامة برهاني كه خودش آن را مصداقي براي شيوة صديقين مينامد، مي پردازد. حال به تقرير برهان صديقين ملاصدرا از زبان استاد شهيد مطهري توجّه و دقت كنيد:
براي درك و فهم اين برهان بايد اصولي را كه بعضي از آنها بديهي يا قريب به بديهي است و بعضي از آنها در جاي خود اثبات شده در نظر بگيريم:
الف) اصالت الوجود: آنچه تحقق دارد حقيقت وجود است. ماهيت موجود بالعرفي و المجاز ميباشد.
ب) وحدت وجود: به اين معني كه حقيقت وجود قابل كثرت تبايني نيست و اختلافي را كه ميپذيرد تشكيكي و مراتبي است، يا مربوط است به شدت و ضعف و كمال و نقص وجود و يا مربوط است به امتدادات و اتصالات كه نوعي تشابك وجود و عدم است و به هر حال كثرتي كه در وجود متصور است كثرتي است كه توأم با وحدت است و از نظري عين وحدت است (وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت). (به تعبيري سادهتر همة وجودات از وجود خداوند گرفته تا وجود ملائكه و انسان و حيوانات و نباتات همگي در يك چيز شريكند و آن وجود است همه در وجود داشتن وحدت دارند لكن اختلاف آنها به سير خود مراتب وجود است كه يكي در حد اعلي و اقوا است و ديگري ضعيف.)
ج ) حقيقت وجود؛ عدم را نميپذيرد: هرگونه موجود از اين جهت كه موجود است، معدوم نميشود و معدوم از اين جهت كه معدوم است موجود نميشود. حقيقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدوديت وجودات خاصه، نه اينكه وجود، پذيرنده عدم گردد. به عبارت ديگر عدم نسبي است.
د) حقيقت وجود بما هو عليه قطع نظر از هر حيث و جهتي كه با آن ضميمه گردد مساوي است با كمال و اطلاق و غنا و شدت و فعليت و جلال و لاحدّي و نوريّت. امّا نقص تقيد، فقر، ضعف، امكان، كوچكي، محدوديت و تعين همه اعدام و نيستيها ميباشند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات ميگردد كه وجودي محدود و توأم با نيستي است. پس اينها همه از عدم ناشي ميشود، حقيقت وجود نقطة مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است از حقيقت وجود بيرون است، يعني از حقيقت وجود منتفي است و از آن سلب ميشود.
هـ ) راه يافتن عدم و شؤون آن از نقص و ضعف و محدوديت و غيره همه ناشي از معلوليت است يعني اگر وجودي معلول شد و در مرتبة متأخر از علّت خويش قرار گرفت طبعاً داراي مرتبهاي از نقص و ضعف و محدوديت است، زيرا معلول عين ربط و تعلق و اضافه به علّت است و نميتواند در مرتبه علّت باشد، معلوليت و مفاض بودن عين تأخر از علّت و عين نقص و ضعف و محدوديت است.
اكنون ميگوئيم حقيقت هستي موجود است به معناي اينكه عين موجوديت است و عدم بر آن محال است و از طرفي حقيقت هستي در ذات خود يعني در موجوديت و در واقعيت داشتن خود مشروط به هيچ شرطي و مقيد به هيچ قيدي نيست. هستي چونكه هستي است موجود است نه به ملاك ديگر و مناط ديگر و هم نه به فرض وجود شيء ديگر... حقيقت هستي در ذات خود قطع نظر از هر تعيني كه از خارج به آن ملحق گردد مساوي است با ذات لايزال حق، پس اصالت وجود، عقل ما را مستقيماً به ذات حق رهبري ميكند نه چيز ديگر.[6]
تقرير ديگري كه از برهان صديقين صدرالمتألهين شده به طور خلاصه چنين است؛ با توجّه به اين سه مقدمه:
1. اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت.
2. مراتب داشتن وجود و تشكيك خاص بين علّت و معلول، به گونهاي كه وجود معلول، استقلالي از وجود علّت هستيبخش ندارد.
3. ملاك نياز معلول به علّت، همان ربطي بودن و تعلّقي بودن وجود آن، نسبت به علّت است و به عبارت ديگر: ضعف مرتبة وجود آن است و تا كمترين ضعفي در موجودي وجود داشته باشد بالضروره معلول و نيازمند به موجود عاليتري خواهد بود و هيچگونه استقلالي از آن نخواهد داشت.
با دانستن اين مقدمات ميتوان اين برهان را چنين تقرير كرد: مراتب وجود، به استثناءِ عاليترين مرتبة آنكه داراي كمال نامتناهي و بينيازي و استقلال مطلق ميباشد، عين ربط و وابستگي است، و اگر آن مرتبة اعلي تحقق نميداشت ساير مراتب هم تحقق نمييافت زيرا لازمة فرضي تحقق ساير مراتب بدون تحقق عاليترين مرتبة وجود اين است كه مراتب مزبور، مستقل و بينياز از آن باشند، در حالي كه حيثيت وجودي آنها عين ربط و فقر و نياز است.[7]
بعد از صدرالمتألهين برخي ديگر از حكماي متأله براي كوتاه كردن برخي از مقدمات آن كوشش نمودند علمائي چون حكيم سبزواري[8] و علامة طباطبائي[9] و آيت الله جوادي آملي[10] و... اين برهان صديقين را به گونهاي تكميل و تقرير كردهاند كه ديگر نيازي به برخي از مقدمات مثل پذيرفتن اصل اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت و يا اصل وحدت وجود و تشكيك مراتب وجود و... نباشد.
آيت الله جوادي آملي با استفاده از مطالب استاد خود علامه طباطبائي(ره) برهان را چنين تقرير ميكند:
اصل واقعيت خواه وجود و خواه ماهيت به هيچ وجه قابل انكار و همچنين قابل استدلال نيست بلكه به عنوان يك مطلب ضروري و خللناپذير مورد اعتراف و يقين هر عاقلي هست. زيرا انكار آن سفسطه است كه با وي راه هرگونه بحث و استدلال و نفي و اثبات بسته است و اين اصل واقعيت خارج به هيچ گونه قابل زوال نيست. زيرا محذور سفسطه همراه با زوال آن خواهد بود، يعني واقعيت خارج ذاتاً هرگونه عدم را طرد نموده و هيچگونه نابودي در او راه ندارد. چون اگر زوال در حريم او راه يابد معنايش اين است كه واقعاً آن واقعيت از بين رفته است و در اين صورت هم اصل واقعيت محفوظ مانده است چه اينكه اگر در آن باره ترديدي رخ دهد باز اصل واقعيت ثابت است چون واقعاً ترديد و شك حاصل شده است. بنابراين چون اصل واقعيت بدون هيچ شرطي ثابت است و با هيچ وضع و فرضي قابل زوال و يا ترديد نيست پس يك واقعيت واجب بالذات و ازلي ثابت بوده و ديگر واقعيتها به او نيازمند و به آن اتكاء دارند.
از اين رهگذر روشن ميشود كه اصل هستي واجب بالذات نزد هر خردمندي ضروري است و براهيني كه به منظور اثبات آن اقامه ميشود سمت تنبيه و تذكار داشته و بيش از يادآوري اثر ديگري ندارد.[11]
[/HR][1] . جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، ص 211، انتشارات اسراء، چاپ اوّل.
[2] . سورة فصلت، آية 53.
[3] . همان.
[4] . شيخ الرئيس ابوعلي سينا، الاشارات والتنبيهات، ج 3، ص 66.
[5] . صدرالدين الشيرازي، محمد، الحكمة المتعاليه (اسفار، ج 6، ص 12، انتشارات مصطفوي.
[6] . مطهري، مرتضي، پاورقي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 121 و 122، انتشارات صدرا، چاپ اوّل.
[7] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج 2، ص 342، (انتشارات سازمان تبليغات، چاپ اوّل، 1365).
[8] . حكيم سبزواري، ملاهادي، شرح منظومه، ص 146، افست از خط محمد حسين كاشاني، طبع ناصري، مكتبة المصطفوي، قم.
[9] . علامه طباطبائي، محمد حسين، حاشيه اسفار، ج 6، ص 14 و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 116 ـ 124.
[10] . آيت الله جوادي آملي، عبدالله، مبداء و معاد، ص 133 و 134، (انتشارات الزهراء چاپ سوم، تابستان 1366).
[11] . جوادي آملي، عبدالله، مبداء و معاد، (انتشارات الزهراء، ص 133 و 134)؛ همچنين تعليقة استاد علامة طباطبايي بر اسفار، ج 6، ص
باسلام وتشکر .
تبیین کل مباحث قرار ذیل است :
در ابتدا باید گفت اصطلاح برهان صديقين را نخستين بار «بوعلي سينا» با استفاده از آيات قرآن كريم در تسمية برهاني به كار برد كه بر اساس امكان ماهوي براي اثبات وجود خداوند سازمان داده بود و سرّ اين نامگذاري توسط او اين است كه در اين برهان هيچ يك از افعال و مخلوقات خداوند نظير حركت و حدوث، واسطه در اثبات نيست، بلكه بعد از نفي سفسطه و قبول اين كه واقعيتي هست، با نظر به اصل وجود، بدون آنكه نياز به واسطهاي ديگر باشد، با يك تقسيم عقلي كه موجود يا واجب و يا ممكن است و در صورتي كه ممكن باشد مستلزم واجب خواهد بود، وجود خداي تعالي اثبات خواهد شد.[1]
بوعلي (ره) در نمط چهارم كتاب «الاشارات و التنبيهات» بعد از اقامة برهان در خصوصيات و تسمية اين برهان ميگويد: دقت كن، چگونه بيانها براي اثبات وجود خداوند و يگانگي و بريء بودن او از نقصها به چيزي جز تأمل در حقيقت هستي، احتياج ندارد و نيازمند به اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نميباشد هر چند كه فعل و خلق خداوند نيز دليل بر وجود او بوده و از اين طريق نيز ميتوان به اثبات ذات واجب پرداخت و امّا آن را كه از نظر مستقيم به وجود حاصل ميآيد، مطمئنتر و بهتر است. ما چون وجود را از آن جهت كه وجود است در نظر ميگيريم بر وجود او گواهي ميدهيم... قرآن كريم ميفرمايد: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] آيات خود را در آفاق و نفسهايشان به زودي نشان ميدهيم تا براي آنها روشن شود كه تنها او حق است و البتّه اين شيوه از آگاهي نسبت به حق تعالي مخصوص به قومي است و سپس قرآن كريم ميفرمايد: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»[3] آيا خود پروردگار تو، كه بر همة امور گواه و يا در همة اشياء مشهود است كفايت نميكند.
اين گونه حكم مختص به صديقين است كه با نظر به خداوند بر او گواه ميگيرند و با نظر به غير بر او استدلال نميكنند.[4]
برهان امكان ماهوي بوعلي كه به برهان سينوي هم معروف است گرچه از بسياري جهات نسبت به براهين پيشين مزيت و برتري دارد، امّا او نيز براي اثبات واجب از ماهيت و امكان استفاده ميكند. لذا صدرالمتألهين از اين امر و نكته غفلت نكرده و به همين دليل برهان بوعلي را (كه خودش آنرا برهان صديقين ميدانست) شايسته عنوان صديقين ندانسته و خود به تقريري جديد و متقن از برهان صديقين پرداخته است و ميگويد: «راههاي به سوي خداوند فراوان است زيرا او داراي فضائل و جهات كثيره است و براي هر رونده جهتي است كه خداي تعالي آن جهت را براي او تعيين ميكند و راه هاي به سوي او گرچه بسيار است امّا برخي از آنها محكمتر و اشرف بوده و از ظهور بيشتري برخوردار است و آن برهاني كه در اثبات واجب، محكمترين برهانها و بهترين آنهاست برهاني است كه حد وسط آن غير از واجب نباشد و در اين صورت راه با مقصد يگانه خواهد بود و آن، راه صديقين است كه برهان آنها صدق محض است و از غير ذات حق بر ذات حق گواه نميگيرند. آنها از خود او بر او گواه ميآورند و از ذات بر صفات و از صفات به افعال پي ميبرند. و امّا غير صديقين، نظير متكلمان و طبيعيون و ديگران با نظر به غير خداوند نظير، امكان ماهوي (برهان بوعلي) حدوث خلق و عالم (متكلمين) و حركت جسم (ارسطو و ارسطوئيان) و... بر ذات و صفات او استدلال ميكنند و اين امور البتّه دلايلي بر ذات و شواهدي بر صفات او ميباشند و ليكن شيوة صديقين محكمتر و شريفتر است.[5]
بعد از اين مقدمه صدرالمتألهين به اقامة برهاني كه خودش آن را مصداقي براي شيوة صديقين مينامد، مي پردازد. حال به تقرير برهان صديقين ملاصدرا از زبان استاد شهيد مطهري توجّه و دقت كنيد:
براي درك و فهم اين برهان بايد اصولي را كه بعضي از آنها بديهي يا قريب به بديهي است و بعضي از آنها در جاي خود اثبات شده در نظر بگيريم:
الف) اصالت الوجود: آنچه تحقق دارد حقيقت وجود است. ماهيت موجود بالعرفي و المجاز ميباشد.
ب) وحدت وجود: به اين معني كه حقيقت وجود قابل كثرت تبايني نيست و اختلافي را كه ميپذيرد تشكيكي و مراتبي است، يا مربوط است به شدت و ضعف و كمال و نقص وجود و يا مربوط است به امتدادات و اتصالات كه نوعي تشابك وجود و عدم است و به هر حال كثرتي كه در وجود متصور است كثرتي است كه توأم با وحدت است و از نظري عين وحدت است (وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت). (به تعبيري سادهتر همة وجودات از وجود خداوند گرفته تا وجود ملائكه و انسان و حيوانات و نباتات همگي در يك چيز شريكند و آن وجود است همه در وجود داشتن وحدت دارند لكن اختلاف آنها به سير خود مراتب وجود است كه يكي در حد اعلي و اقوا است و ديگري ضعيف.)
ج ) حقيقت وجود؛ عدم را نميپذيرد: هرگونه موجود از اين جهت كه موجود است، معدوم نميشود و معدوم از اين جهت كه معدوم است موجود نميشود. حقيقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدوديت وجودات خاصه، نه اينكه وجود، پذيرنده عدم گردد. به عبارت ديگر عدم نسبي است.
د) حقيقت وجود بما هو عليه قطع نظر از هر حيث و جهتي كه با آن ضميمه گردد مساوي است با كمال و اطلاق و غنا و شدت و فعليت و جلال و لاحدّي و نوريّت. امّا نقص تقيد، فقر، ضعف، امكان، كوچكي، محدوديت و تعين همه اعدام و نيستيها ميباشند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات ميگردد كه وجودي محدود و توأم با نيستي است. پس اينها همه از عدم ناشي ميشود، حقيقت وجود نقطة مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است از حقيقت وجود بيرون است، يعني از حقيقت وجود منتفي است و از آن سلب ميشود.
هـ ) راه يافتن عدم و شؤون آن از نقص و ضعف و محدوديت و غيره همه ناشي از معلوليت است يعني اگر وجودي معلول شد و در مرتبة متأخر از علّت خويش قرار گرفت طبعاً داراي مرتبهاي از نقص و ضعف و محدوديت است، زيرا معلول عين ربط و تعلق و اضافه به علّت است و نميتواند در مرتبه علّت باشد، معلوليت و مفاض بودن عين تأخر از علّت و عين نقص و ضعف و محدوديت است.
اكنون ميگوئيم حقيقت هستي موجود است به معناي اينكه عين موجوديت است و عدم بر آن محال است و از طرفي حقيقت هستي در ذات خود يعني در موجوديت و در واقعيت داشتن خود مشروط به هيچ شرطي و مقيد به هيچ قيدي نيست. هستي چونكه هستي است موجود است نه به ملاك ديگر و مناط ديگر و هم نه به فرض وجود شيء ديگر... حقيقت هستي در ذات خود قطع نظر از هر تعيني كه از خارج به آن ملحق گردد مساوي است با ذات لايزال حق، پس اصالت وجود، عقل ما را مستقيماً به ذات حق رهبري ميكند نه چيز ديگر.[6]
تقرير ديگري كه از برهان صديقين صدرالمتألهين شده به طور خلاصه چنين است؛ با توجّه به اين سه مقدمه:
1. اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت.
2. مراتب داشتن وجود و تشكيك خاص بين علّت و معلول، به گونهاي كه وجود معلول، استقلالي از وجود علّت هستيبخش ندارد.
3. ملاك نياز معلول به علّت، همان ربطي بودن و تعلّقي بودن وجود آن، نسبت به علّت است و به عبارت ديگر: ضعف مرتبة وجود آن است و تا كمترين ضعفي در موجودي وجود داشته باشد بالضروره معلول و نيازمند به موجود عاليتري خواهد بود و هيچگونه استقلالي از آن نخواهد داشت.
با دانستن اين مقدمات ميتوان اين برهان را چنين تقرير كرد: مراتب وجود، به استثناءِ عاليترين مرتبة آنكه داراي كمال نامتناهي و بينيازي و استقلال مطلق ميباشد، عين ربط و وابستگي است، و اگر آن مرتبة اعلي تحقق نميداشت ساير مراتب هم تحقق نمييافت زيرا لازمة فرضي تحقق ساير مراتب بدون تحقق عاليترين مرتبة وجود اين است كه مراتب مزبور، مستقل و بينياز از آن باشند، در حالي كه حيثيت وجودي آنها عين ربط و فقر و نياز است.[7]
بعد از صدرالمتألهين برخي ديگر از حكماي متأله براي كوتاه كردن برخي از مقدمات آن كوشش نمودند علمائي چون حكيم سبزواري[8] و علامة طباطبائي[9] و آيت الله جوادي آملي[10] و... اين برهان صديقين را به گونهاي تكميل و تقرير كردهاند كه ديگر نيازي به برخي از مقدمات مثل پذيرفتن اصل اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت و يا اصل وحدت وجود و تشكيك مراتب وجود و... نباشد.
آيت الله جوادي آملي با استفاده از مطالب استاد خود علامه طباطبائي(ره) برهان را چنين تقرير ميكند:
اصل واقعيت خواه وجود و خواه ماهيت به هيچ وجه قابل انكار و همچنين قابل استدلال نيست بلكه به عنوان يك مطلب ضروري و خللناپذير مورد اعتراف و يقين هر عاقلي هست. زيرا انكار آن سفسطه است كه با وي راه هرگونه بحث و استدلال و نفي و اثبات بسته است و اين اصل واقعيت خارج به هيچ گونه قابل زوال نيست. زيرا محذور سفسطه همراه با زوال آن خواهد بود، يعني واقعيت خارج ذاتاً هرگونه عدم را طرد نموده و هيچگونه نابودي در او راه ندارد. چون اگر زوال در حريم او راه يابد معنايش اين است كه واقعاً آن واقعيت از بين رفته است و در اين صورت هم اصل واقعيت محفوظ مانده است چه اينكه اگر در آن باره ترديدي رخ دهد باز اصل واقعيت ثابت است چون واقعاً ترديد و شك حاصل شده است. بنابراين چون اصل واقعيت بدون هيچ شرطي ثابت است و با هيچ وضع و فرضي قابل زوال و يا ترديد نيست پس يك واقعيت واجب بالذات و ازلي ثابت بوده و ديگر واقعيتها به او نيازمند و به آن اتكاء دارند.
از اين رهگذر روشن ميشود كه اصل هستي واجب بالذات نزد هر خردمندي ضروري است و براهيني كه به منظور اثبات آن اقامه ميشود سمت تنبيه و تذكار داشته و بيش از يادآوري اثر ديگري ندارد.[11]
[/HR][1] . جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، ص 211، انتشارات اسراء، چاپ اوّل.
[2] . سورة فصلت، آية 53.
[3] . همان.
[4] . شيخ الرئيس ابوعلي سينا، الاشارات والتنبيهات، ج 3، ص 66.
[5] . صدرالدين الشيرازي، محمد، الحكمة المتعاليه (اسفار، ج 6، ص 12، انتشارات مصطفوي.
[6] . مطهري، مرتضي، پاورقي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 121 و 122، انتشارات صدرا، چاپ اوّل.
[7] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج 2، ص 342، (انتشارات سازمان تبليغات، چاپ اوّل، 1365).
[8] . حكيم سبزواري، ملاهادي، شرح منظومه، ص 146، افست از خط محمد حسين كاشاني، طبع ناصري، مكتبة المصطفوي، قم.
[9] . علامه طباطبائي، محمد حسين، حاشيه اسفار، ج 6، ص 14 و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 116 ـ 124.
[10] . آيت الله جوادي آملي، عبدالله، مبداء و معاد، ص 133 و 134، (انتشارات الزهراء چاپ سوم، تابستان 1366).
[11] . جوادي آملي، عبدالله، مبداء و معاد، (انتشارات الزهراء، ص 133 و 134)؛ همچنين تعليقة استاد علامة طباطبايي بر اسفار، ج 6، ص
لطف کردید ولی من گفتم تقریری از برهان وجوب و امکان ایت الله جوادی املی بیان کنید شنیدم ایشون بدون دور و تسلسل وجود خدا را اثبات کرده
لطف کردید ولی من گفتم تقریری از برهان وجوب و امکان ایت الله جوادی املی بیان کنید شنیدم ایشون بدون دور و تسلسل وجود خدا را اثبات کرده
باسلام وتشکر .
استادخودش تقریر مستقل در این باره ندارد ولی بیان علامه طبا طبایی را زیبا تقریر نموده است .
بیان علامه در این باره چنین است :
برهان صدیقین, برهانی در اثبات وجود باری است که در آن با بحث از حقیقت هستی به وجوب و ضرورت ازلی آن سلوک کنند. در این برهان از شی ء به خود شی ء استدلال می کنند و در آن راه عین مقصود است . در براهین دیگر از غیر حق پی به حق می برند مثلا از ممکن به واجب یا از حادث به مبدأ قدیم یا از حرکت به محرک منزه از حرکت اما در این برهان چیزی جز حق حد وسط برهان نیست.
مقدمه اولیه علامه این است که واقعیتی هست (وجود دارد ) و این مرز فلسفه را از سفسطه جدا می کند. با پذیرش اصل واقعیت ، اصل وجود و هستی را اذعان کردیم ، پس معنا ندارد که بگوییم این واقعیت ،عدم است ، یا اشاره به امر عدمی دارد. اصلا علامه می خواهد در اصل واقعیت ، عدم را نفی کرده و پا به مرز وجود بگذارد ، پس چگونه شما نتیجه می گیرد که این اشاره به عدم دارد!
توضیح بیشتر تقریر علامه از برهان صدیقین:
در تقریر علامه طباطبائی به هیچ مقدمه و مبدأ تصدیقی فلسفی (حتی اصالت وجود) نیاز نیست . او می گوید: قبل از آنکه بحث شود آیا واقعیت خارجی ماهیت است یا وجود،اصل واقعیت را می پذیریم که نقطة مقابل سفسطه است زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت . سپس با بیانی مبسوط مستدل می سازد که حتی فرض زوال واقعیت نیز امکان ندارد سپس می گوید: بنابراین اصل واقعیت زوال پذیر نیست زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم می آید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش مستحیل بالذات است و اگر زوالش ذاتا محال باشد پس ثبوت و تحقق آن ضروری بالذات خواهد بود واین ضرورت ذاتی در فلسفه همان ضرورت ازلی است . نتیجه آن که در اصل واقعیت یک واجب بالذات وجود دارد که به نحو ضرورت ازلی دارای واقعیت است . آنگاه که هر یک از موجودات بررسی شود مشاهده می گردد که هر یک از اینهایا سابقة زوال داشته اند یا لاحقة زوال دارند. پس فهمیده می شود که هیچ یک از اینها واجب بالذات و واقعیت مطلق نیستند بلکه بر آن واقعیت مطلق تکیه می کنند که همان واجب ازلی خواهد بود (اسفار ج 6 ص 14ـ 15 حاشیة طباطبائی ).
بنابراین تقریر مسئلة اثبات واجب دیگر به هیچ مبدأ تصدیقی فلسفی نیاز ندارد و می تواند اولین مسئلة فلسفی قرار گیرد. همچنین طبق این تقریر اصل وجود واجب بدیهی می شودنه نظری .
برای توضیح بیشتر تقریر علامه طبا طبایی کمی بیشتر این تقریر را تو ضیح می دهیم:
برهان صدیقین اولین مسئله فلسفی است یعنی اولین مسئله ذهن می باشد؛ زیرا نیاز به هیچ مقدمه ای ندارد مثلا نیاز به اینکه بگوییم ماهیت غیر از وجود است ندارد؛ نه نیاز به این دارد که اثبات کنیم وجود اصیل است و نه نیاز به اینکه بگوییم وجود غیر از ماهیت است و نه لازم است که اثبات کنیم که چه واقعیت هایی در خارج هست و واقعیت هایی که در خارج هستند متعددند و یا واحد.
واقعیت و موجودیت، معنایی است که همیشه وجود دارد؛ زیرا نه می توان آن را انکار و نه می توان آنرا اثبات کرد. وقتی می خواهیم اصل واقعیت را اثبات کنیم قبل از آن به واقعیات کثیری ملتزم شده ایم؛ مثلا اینکه من هستم ، شنونده ای هست و این استدلال که می کنیم از مقدمات این نتیجه حاصل می شود. پس همه اینها واقعیاتی هستند که پذیرفته ایم.
در این برهان از صفر شروع می کنیم و فکر می کنیم که هیچ چیزی نمی دانیم و فقط اجمالا می دانیم یک چیزهایی هستند حال می رویم سراغ واقعیت؛ ابتدا می گوییم آیا ممکن است که واقعیت هم باشد و هم نباشد واضح است که خیر؛ به اصطلاح دیگر جمع نقیضین محال است اگر از یک جنبه دقیقتر دیگر نگاه کنیم محال بودن جمع نقیضین تبدیل به برهان صدیقین می شود.
محال بودن جمع نقیضین نیاز به هیچ پیش فرضی ندارد زیرا در آن واحد و در شرط واحد هم بودن و هم نبودن محال است. مثلا اینکه شیئی هم سفید باشد و هم سفید نباشد محال است و این اولین مسئله در اثبات است .
درک وجود یا واقعیت نیاز به هیچ پیش زمینه ندارد و چیزی است که هست یعنی هرچه که می خواهد باشد و در حیطه تصورات نیست. حال آیا آن چیزی که هست آیا وجود است یا ماهیت، نمی دانیم و اسمش را هستی یعنی آنچه که باید باشد می گذاریم یا همان واقعیت .
حال می خواهیم نشان دهیم در هیچ حال اصل واقعیت و حاق هستی و موجودیت رخت بر نمی بندد؛ یعنی اصل واقعیت را که ذهن و عقل می پذیرد، همیشه هست و هیچگاه از بین نمی رود، نه در آینده ی زمانی و نه در هیچ حالت دیگری .
می بینیم که اثبات، انکار و شک در آن محال است زیرا برای اثبات دو مقدمه باید قبل از نتیجه بیایند. مثلا الان شب است یا الان روز است، وجود نور و عدم وجود نور قبل از آن باید باشد تا شب و روز بودن را اثبات کنیم؛ یعنی نیاز به دو پیش فرض داریم. اما وجود واقعیت اولین مسئله ای است که قبل از آن چیز دیگری نیست که بخواهد آن را اثبات کند بنابراین اثباتش محال است. پس اینکه واقعیت هست اصلا اثبات بردار نیست. لذا اثبات آن محال است.
ثانیا انکار و یا شک در آن نیز محال است زیرا اگر کسی بگوید این جمله که « واقعیت هیچگاه رخت بر نمی بندد » دروغ است، خودش اثبات واقعیت کرده است؛ یعنی واقعیتی را در نظر می گیرد و می گوید این با آن واقعیت مطابق نیست؛ پس باز خودش اثبات واقعیت کرده است و اگر بگوید راست است در این صورت اثبات واقعیت ازلی کرده است. حتی اگر بگوید شک دارم، باز خودش به« واقعیت شک» اعتراف کرده است . لذا اثبات آن محال ، شک آن محال و انکار آن هم محال است، به این خاطر به آن« قضیه اولی» می گوییم .
همچنین هیچ ظرفی نیست که تهی از واقعیت باشد. مثلا اگرکسی بگوید در یک حالتی یا ظرفی از فلان زمان( چه آینده و چه گذشته ) یا فلان مکان واقعیت محو خواهد شد و سفسطه و بطلان جای آن خواهد نشست، جواب می دهیم ، همان حالتی که فرض کرده اید، وجود دارد یا نه؟ پس معلوم می شود که وجود حالتی را قبول کرده است. پس انکار آن در ظرفی خاص نیز لازمه اثبات آن است .
بنابراین در هیچ حالتی واقعیت رخت بر نخواهد بست، چه در گذشته و چه در آینده . پس اصل واقعیت ازلی و ابدی است و ضروری می باشد. یعنی ذهن می فهمد که حاق حقیقت هستی هیچ گاه رخت بر نخواهد بست.
حال این حاق هستی بر هیچ یک از موجودات محدود صدق نمی کند نه بر آسمان، نه بر زمین و نه بر کرات و نه برهیچ چیز دیگری؛ چون اولا موجودات عالم سابقه ی عدم داشته اند و ثانیا محدود هستند؛ در حالی که هیچ گاه عدم بر اصل واقعیت صدق نمی کند ولی همه موجودات عالم سابقه و یا لاحقه ی عدم خواهند داشت و حتی اگر سابقه ولاحقه ی عدم هم نداشته باشند محدود می باشند، یعنی فقط در محدوده ی وجود خودشان صدق می کنند؛ مثلا این جا زمین صدق می کند اما روی کره ی مشتری زمین صدق نمی کند. آنجا زمین نیست و در آن ظرف معدوم می باشد ولی هم چنان که گفتیم بر اصل واقعیت در هیچ حالتی عدم صدق نمی کند. بنابراین اصل واقعیت برهیچ کدام از موجودات صادق نیست.
نکته دیگر اینکه اصل واقعیت مجموعه عالم و مجموع این واقعیات هم نیست. دلیل اول اینکه مجموع چندین محدود خود چندین حد می سازد که محدود است یعنی یک مجموعه نامحدود یک واقعیت نامحدود نمی سازد زیرا عبارت است از محدود های متعدد. همچنین محدود درحیطه فلسفه یعنی دارای ماهیت؛ یعنی آنچه که می توانیم چیستی آن را بیان کنیم اما نامحدود چیستی ندارد و مجموعه ای از چیستی دارها موجودی بدون چیستی نمی سازد زیرا مجموعه ای از محدود ها پر از حد است؛ یعنی این مجموعه حدود درونی دارد.
دلیل دوم اینکه مجموع کل عالم در هر آنی معدوم است؛ زیرا مفهوم مجموعه یک انتزاع ذهنی است و ساخته ذهن است و آنچه که در خارج موجود است تک تک واقعیات است و اگر بخواهید بگویید اصل واقعیت مجموع آنهاست، این مجموع در هر آنی معدوم است؛ زیرا کل عالم در هر آنی معدوم های بیشماری دارد.
حتی اگر اصل واقعیت را حالتی را در نظر بگیریم که تشکیل یافته از مجموعی از بینهایت واقعیت باشد به طوری که واقعیتی محو می شود و بلافاصله واقعیتی دیگر جای آن را می گیرد و عدمی بین آنها نیست، با وجود اینکه اصل واقعیت را پذیرفته ایم اما باز هم دچار اشتباه می شویم، زیرا واقعیت هایی مجزا متعدد محو شدنی غیر ازلی و غیر ابدی زمان مند و محدود پیش می آید. این فرض اولا هم اشکال مجموعه قبلی را که در بالا اشاره کردیم دارد و ثانیا با این امر که اصل واقعیت معدوم نمی شود و نامحدود است، در تناقض است؛ زیرا هر کدام از واقعیت های این مجموعه در جلو و عقب خود نیستند و در قبل و بعد خود نیز صدق نمی کنند؛ همچنان که توضیح دادیم، در مورد واقعیت های محدود میتوانیم بگوییم که عدم در خارج از وجود آنها بر آنها صدق می کند مثلا «کره زمین» خورشید نیست و خورشید « مریخ » نیست یعنی زمین در ظرف خودش وجود و واقعیت و هستی بر آن صدق می کند اما در آسمان وجود زمین صدق نمی کند و جایی که زمین هست « زحل» صدق نمی کند؛ پس هر واقعیت محدود، در ظرف وجودی خودش هست اما در خارج از محدوده خودش نیست .
اصل واقعیت یا همان حاق حقیقت هستی یکی است که همانا خداوند است و موجودات عالم همه تجلی و آیت او می باشند.
به وسیله این برهان ابتدا خداوند را اثبات کردیم بعد نشان دادیم که دیگران او نمی باشند.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=54135
سوال :
برهان امکان فقری ؟
پاسخ :
در ابتدا باید اشاره شود که بین آن دو برهان تضاد نیست بلکه آن دو در طول هم اند ولی برهان امکان فقری کامل تر وعمیق تر است
بر اساس برهان یاد شده ( امکان فقری ) سراسر نظام آفرینش از جمادات، نباتات، حیوانات، آدمیان، جنیان، فرشتگان با تمام زیر مجموعههای آن انواع همه و همه در حدوث و بقا وابسته به مبدء متعالی هستی بخش هستند، زیرا همه آن ها نه تنها فقیر و نیازمند به خالق تعالی، بلکه عین فقر و نیاز و وابستگی اند، هویت وجودی شان را نیاز و فقر تشکیل میدهد. (1) چه این که همه موجودات امکانی معلول اند . بر اساس اندیشه صدرایی معلولیت، همان فقر وجودی و وابستگی ذاتی است که در همه موجودات مطرح است، وجود معلول عین تعلق و وابستگی به علت هستی بخش و از شوون اوست . این وصف همگانی و برای همه مطرح است. (2) اختصاص به انسان ندارد.
در تبیین مسله باید گفت :
از نظر فلسفی جواب این پرسش دقت در برهان صدیقین است، یعنی برهان صدیقین همان طور که بهترین برهان برای اثبات وجود خداوند است، بهترین دلیل برای نیاز مداوم معلول به علت تامه و هستی بخش یعنی حق تعالى نیز میباشد، زیرا بر اساس آن برهان ملاک نیاز معلول به علت ربطی و تعلقی بودن وجود معلول نسبت به علت است .
به عبارت دیگر ضعف مرتبة وجود معلول سبب نیاز اوست . تا کمترین ضعف در موجودی باشد، بالضروره نیازمند به موجود عالیتری خواهد بود. بنابراین چون تمام مراتب وجود به غیر از عالیترین مرتبة آن که دارای کمال نامتناهی وبینیازی و استقلال مطلق میباشد، عین ربط و وابستگی است، و این وصف یعنی وابستگی و عین ربط بودن در حدوث و بقا همراه موجود ات امکانی و لازمة وجود آنهاست و هیچ گاه از آن جدا نمیشود،از این رو در حدوث و بقا نیازمند مبدأ تعالی است.
میان صاحبنظران این مسئله مطرح است که ملاک نیاز به علت چیست .برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است.
طبق این نظریه ربط جهان با خدا مثل ربط ساختمان و بنّا است که بعد از حدوث ،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، ولی فلاسفه با رد این تصور ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(3)
سیاه روی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم
سیاه روی جنبة امکانی و فقر وجودی است که همواره همراه با عالم و آدم است. از این رو در حدوث و بقا محتاج و فقیر بلکه عین فقر و احتیاج است.
در هر موردی اگر رابطه علی و معلولی بین دو موجود برقرار باشد ، تا زمانی که علت باشد ، معلول خواهد بود. اگر علت نباشد ، معلول نیز نخواهد بود. در مثال بنا و بنّا ، بنّا علت ساختمان نیست تا بگوئیم چرا با وجود اینکه بنّا می میرد ، ساختمان باقی است. حرکات دست بنّا باعث چیده شدن آجرها کنار هم بوده است . .قتی حرکت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد ، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند ، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقی است ، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود ، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست ، بلکه طبق فلسفه اسلامی و صدرایی ، هر چیزی که در جهان وجود دارد ، در هر لحظه در حال وجود یافتن جدید است .هر وجودی نیز به علت هستی بخش که خداوند باشد ، نیاز دارد ، پس هر موجودی در هر آن و لحظه نیاز به خدا دارد.
پینوشتها:
1. نتایج کلامی حکمت صدرایی، ص 70.
2. آموزش فلسفه، ج 2 ،ص 30.
3. آموزش فلسفه، ج 2، ص 29، ص 342، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش.