جمع بندی کتابسوزی زمان حمله مسلمانان به ایران حقیقت داره؟
تبهای اولیه
درسته که می گن مسلمانان در حمله به ایران کتابخانه های ملی ما را سوزاندند ؟جریان کتابسوزی چیه ؟ لطفا درست پاسخ بدهید و جوانبش را بررسی کنید .
شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل به این پرداخته و پاسخ داده ،می توانید مراجعه کنید ،البته به زودی پاسخ مفصلی ارائه خواهد شد انشاء الله
درسته که می گن مسلمانان در حمله به ایران کتابخانه های ملی ما را سوزاندند ؟جریان کتابسوزی چیه ؟ لطفا درست پاسخ بدهید و جوانبش را بررسی کنید .
سلام
این سوال برای من هم پیش اومده و می خواستم یه تاپیک در این مورد بزنم
منتظر جواب اساتید بزرگوار هستم
به نظر من که قطعاً چنین اتفاقاتی افتاده به خاطر اینکه اگر دقت کنید ما دقیقاً از بعد از اسلام شاعران و عارفان بزرگی داریم در حالی که قبل از آن شاعر آنچنانی نداریم !!
نمیشود که به یک باره هنر شعر در ایرانیان بیافتد آن هم به واسطه ی اعراب !
پس به نظر من حتماً بسیاری از کتاب های هنری و عرفانی و فلسفی و علمی ما را آتش زده اند یا به هر طریق دیگری آن ها را از بین برده اند چون این احتمال وجود دارد که اعراب آن زمان هر کتابی به جز قرآن را کفر قلمداد می کرده اند.
با سلام
من در کتبی که داشتم، مطلب زیر را مشاهده کردم
در خصال
کتاب خصال از شیخ صدوق(که در قرن 4 هجری زندگی می کردند) است.کتاب من چاپ اسلامیه است.
يحيى بن جعده نيز روايت ميكند كه عمر بن خطاب خواست كه سنّت پيغمبر را بنويسد ولى بعدا تصميم گرفت كه ننويسد و بشهرها بخشنامه كرد كه هر كس چيزى نزد او هست آن را بسوزاند. و ابن سعد از عبد اللَّه بن علاء روايت ميكند كه از قاسم بن محمّد درخواست كردم تا مگر حديثهائى را بر من املاء كند او گفت: در زمان عمر بن الخطاب حديثها فراوان گرديد و مردم از هر سو احاديث را بنزد عمر آوردند همين كه آنها را آوردند عمر دستور سوزاندن احاديث را داد و سپس گفت اين هم همچون مثنات اهل كتاب مثنات ديگرى است
--------------------------------------
پاورقی: يهود توراة را كنار گذاشته و مجموعهاى از روايات اسرائيليه را برنامه عمل خود نمودند و آن مجموعه را مثناة ميناميدند و مختار الصحاح از ابى عبيدة باز گو ميكند كه پارسايان و رهبانان يهود پس از موسى كتابى مطابق دلخواه خودشان با تشريك مساعى همديگر درست كردند و نام آن را مثناة گذاشتند و بعضى با شين( مشناة) روايت نموده است.
صفحه ی 6
لطفا به امضای من دقت کنید
در این مورد من شنیده ام که آتش خزینه یکی از شهرهای اعراب تا مدت ها از کتاب های ایرانیان بوده است
این موضوع درسته؟
درسته که می گن مسلمانان در حمله به ایران کتابخانه های ملی ما را سوزاندند ؟جریان کتابسوزی چیه ؟ لطفا درست پاسخ بدهید و جوانبش را بررسی کنید .
سلام
درباب اتش سوزی کتابخانه ها قبل از هرچیز باید چند نکته را در نظر داشت اول اینکه در اینباره هیچ یک از مورخان اولیه اسلامی و هیچ روایی تا اوایل قرن ششم در اینباره چیزی نگفته و نه نقل کرده اند یعنی تورایخ کهنی چون تاریخ طبری فتوح البلدان بلاذری فتوح اشام واقدی مروج الذهب مسعودی کامل ابن اثیر و... ضمن بحث در مورد جزییات و چگونگی حوادث فتح ایران ، کمترین اشاره ای به این موضوع نداشته اند . و این ادعا که چندین قرن بعد[قرن هفتم به بعد] ، از سوی برخی به میان آمده فاقد هرگونه سند تاریخی است
از اینرو برخی خاورشناسان نیز این مساله را رد کرده اند و نادرست شمرده اند : « چنانکه گیبون اظهار می دارد کتابخانۀ گرانبهای اسکندریه سه قرن پیش از حمله مسلمین به مصر، به دست مسیحیان متعصب سوخته شد» (ن.ک: ادوارد براون-ß نقد اثار خاورشناسان)
افزون براین مارا عقیده براینست که اسلام از انرو که با فرمان خواندن (علق3-6) اغاز شد و خدای محمد(ص) به مصداق ایه "ن والقلم و مایسطرون " به قلم و نگارش سگوند یاد فرمود ، و پیامبر مسلمانان رابارها به فراگیری خواندن و نوشتن تشویق مینمود ، چنانکه در جنگ بدر مقرر فرمود اسیرانی که نوشتن میدانند شرط ازادیشان را اموزش و اموختن 10 کودک مقرر داشت و در خلال سخنان هدایت بخشش بار می فرمود که « دانش را بوسیله نگارش دربند کنید(تا از بین نرود) » از اینرو دلیلی نداشت که مسلمانان صدر اسلام دشمن کتابت و نگارش باشند و هر اثر مکتوبی را یافتند به شعله های اتش سپارند!چنانکه پیامبر مسلمانان را هماره به جستجوی دانش فرمان میداد چنانکه میفمود « علم را بجویید حتی اگر در چین باشد (چین نماد دوری از شبه جزیره)»
با اینهمه اینکه برخی معاصرین دراینباره نظراتی بیان داشته اند تنها بر قرائنی استوارند که هرگز نتیجه کلی مورد نظر از پی نخواهد داشت بلکه بقول شهید مطهری نام شاهد یا قرینه تاریخی نیز بران نمیتوان گذاشت .
شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این مساله را بطور مبسوط مطرح میکند و به بحث و بررسی میگذارد.
خدمات متقابل اسلام و ایران ص 308-354
کتاب سوزی ایران و مصر
از جمله مسائلی كه لازم است در روابط اسلام و ايران مطرح شود مسئله كتابسوزی در ايران وسيله مسلمين فاتح ايران است . در حدود نيم قرن است كه بطور جدی روی اين مسئله تبليغ میشود تا آنجا كه آنچنان مسلم فرض ميشود كه در كتب دبستانی و دبيرستانی و دانشگاهی و بالاخره در كتب درسی كه جز مسائل قطعی در آنها نبايد مطرح گردد و از وارد كردن مسائل مشكوك در اذهان ساده دانش آموزان و دانشجويان بايد خودداری شود ، نيز مرتب از آن ياد ميشود . اگر اين حادثه ، واقعيت تاريخی داشته باشد و مسلمين كتابخانه يا كتابخانههای ايران يا مصر را به آتش كشيده باشند جای اين هست كه گفته شود اسلام ماهيتی ويرانگر داشته نه سازنده ، حداقل بايد گفته شود كه اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگی بوده است اما ويرانگر تمدنها و فرهنگهايی هم بوده است . پس در برابر خدماتی كه به ايران كرده زيانهائی هم وارد كرده است و اگر از نظری " موهبت " بوده از نظر ديگر " فاجعه " بوده است.
در اطراف اين مسئله كه واقعا در ايران كتابخانهها بوده و تاسيسات علمی از قبيل دبستان و دبيرستان و دانشگاه وجود داشته و همه بدست مسلمانان فاتح به باد رفته است ، آن اندازه گفته و نوشتهاند كه برای برخی از افراد ايرانی كه خود اجتهادی در اين باب ندارند كم كم به صورت يك اصل مسلم در آمده است . چند سال پيش يك شماره از مجله " تندرست " كه صرفا يك مجله پزشكی است به دستم رسيد . در آنجا خلاصه سخنرانی يكی از پزشكان بنام ايران در يكی از دانشگاههای غرب درج شده بود . در آن سخنرانی ، پس از آنكه به مضمون اشعار معروف سعدی " بنی آدم اعضای يك پيكرند " اشاره كرده و اظهار داشته بود كه برای اولين مرتبه اين شاعر ايرانی انديشه جامعه ملل را پرورانده است به سخنان خود اينچنين ادامه داده بود :
" يونان قديم مهد تمدن بوده است ، فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط . . . داشته ولی آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبيه كرد در واقع همان است كه خسرو پادشاه ساسانی تاسيس كرد . و در شوش پايتخت ايران آنروز دارالعلم بزرگی به نام " گندی شاپور " . . . اين دانشگاه سالها دوام داشت تا اينكه در زمان حمله اعراب به ايران مانند ساير مؤسسات ما از ميان رفت . و با آنكه دين مقدس اسلام صراحتا تاكيد كرده است كه علم را ، حتی اگر در چين باشد ، بايد بدست آورد ، فاتحين عرب بر خلاف دستور صريح پيامبر اسلام حتی كتابخانه ملی ايران را آتش زدند و تمام تاسيسات علمی ما را بر باد دادند و از آن تاريخ تا مدت دو قرن ايران تحت نفوذ اعراب باقی ماند"[1].
از اين نمونه و از اين دست كه بدون ذكر هيچگونه سند و مدركی مطالبی اينچنين گفته و نوشته ميشود فراوان است . ما پيش از آنكه به تحقيق تاريخی درباره اين مطلب بپردازيم و سخن افرادی را كه به اصطلاح يك سلسله ادله نيز رديف كرده اند نقد علمی نمائيم ، در پاسخ اين پزشك محترم كه چنين قاطعانه در يك مجمع پزشكی جهانی كه علی القاعده اطلاعات تاريخی آنها هم از ايشان بيشتر نبوده ، اظهار داشته است عرض ميكنيم : اولا بعد از دوره يونان و قبل از تاسيس دانشگاه جندی شاپور در ايران ، دانشگاه عظيم اسكندريه بوده كه با دانشگاه جندی شاپور طرف قياس نبوده است.
مسلمين كه از قرن دوم هجری و بلكه اندكی هم در قرن اول هجری به نقل علوم خارجی به زبان عربی پرداختند به مقياس زيادی از آثار اسكندرانی استفاده كردند ، تفصيل آنرا از كتب مربوط ميتوان به دست آورد.
ثانيا دانشگاه جندی شاپور كه بيشتر يك مركز پزشكی بوده كوچكترين آسيبی از ناحيه اعراب فاتح نديد و به حيات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه داد ، پس از آنكه حوزه عظيم بغداد تاسيس شد دانشگاه جندی شاپور تحت الشعاع واقع گشت و تدريجا از بين رفت ، خلفای عباسی پيش از آنكه بغداد دارالعلم بشود ، از وجود منجمين و پزشكان همين جندی شاپور در دربار خود استفاده ميكردند ، ابن ماسويهها و بختيشوعها در قرن دوم و سوم هجری فارغ التحصيل همين دانشگاه بودند . پس ادعای اينكه دانشگاه جندی شاپور بدست اعراب فاتح از ميان رفت از كمال بی اطلاعی است .
ثالثا دانشگاه جندی شاپور را علمای مسيحی كه از لحاظ مذهب و نژاد به حوزه روم ( انطاكيه ) وابستگی داشتند اداره ميكردند ، روح اين دانشگاه مسيحی رومی بود نه زردشتی ايرانی ، البته اين دانشگاه از نظر جغرافيايی و از نظر سياسی و مدنی جزء ايران و وابسته به ايران بود ولی روحی كه اين دانشگاه را به وجود آورده بود روح ديگری بود كه از وابستگی اولياء اين دانشگاه به حوزههای غير زردشتی و خارج از ايران سرچشمه میگرفت ، همچنانكه برخی مراكز علمی ديگر در ماوراء النهر بوده كه تحت تاثير و نفوذ بودائيان ايجاد شده بود . البته روح ملت ايران يك روح علمی بوده است . ولی رژيم موبدی حاكم بر ايران در دوره ساسانی ، رژيمی ضد علمی بوده و تا هر جا كه اين روح حاكم بوده مانع رشد علوم بوده است . به همين دليل در جنوب غربی و شمال شرقی ايران كه از نفوذ روح مذهبی موبدی به دور بوده ، مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در ساير جاها كه اين روح حاكم بوده درخت علم رشدی نداشته است .
در ميان نويسندگان كتب ادبی و تاريخی و جغرافيائی درسی برای دبيرستانها كه غالبا بخشنامه وار مطالب بالا را تكرار میكنند مرحوم دكتر رضا زاده شفق كه هم مردی عالم بود و هم از انصاف بدور نبود تا حدی رعايت انصاف كرده است . مشاراليه در تاريخ ادبيات سال چهارم ادبی در اين زمينه چنين مینويسد : " در دوره ساسانی آثار دينی و ادبی و علمی و تاريخی از تاليفات و ترجمه بسيار بوده ، نيز از اخباری كه راجع به شعرا و آواز خوانهای درباری به ما رسيده است استنباط ميشود كه كلام منظوم ( شعر ) وجود داشته است .
با وجود اين از فحوای تاريخ ميتوان فهميد كه آثار ادبی در ادوار قديم دامنه بسيار وسيع نداشته بلكه تا حدی مخصوص درباريان و روحانيان بوده است ، و چون در اواخر دوره ساسانی اخلاق و زندگانی اين دو طبقه يعنی درباريان و روحانيان با وفور فتنه و فساد دربار و ظهور مذاهب گوناگون در دين فاسد شده بود ، لهذا ميتوان گفت اوضاع ادبی ایران نيز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و بواسطه فساد اين دو طبقه ، ادبيات نيز رو به سوی انحطاط ميرفته است " .
رابعا اين پزشك محترم كه مانند عدهای ديگر طوطی وار ميگويند " فاتحين عرب كتابخانه ملی ما را آتش زدند و تمام تاسيسات علمی ما را بر باد دادند " بهتر بود تعيين ميفرمودند كه آن كتابخانه ملی در كجا بوده ؟ در همدان بوده ؟ در اصفهان بوده ؟ در شيراز بوده ؟ در آذربايجان بوده ؟ در نيشابور بوده ؟ در تيسفون بوده در آسمان بوده ؟ در زير زمين بوده ؟ در كجا بوده است ؟ چگونه است كه ايشان و كسانی ديگر مانند ايشان كه اين جملهها را تكرار ميفرمايند از كتابخانهای ملی كه به آتش كشيده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند . نه تنها در هيچ مدركی چنين مطلبی ذكر نشده و با وجود اينكه جزئيات حوادث فتوحات اسلامی در ايران و روم ضبط شده نامی از كتابخانهای در ايران اعم از اينكه به آتش كشيده شده باشد و يا به آتش كشيده نشده باشد در هيچ مدركی تاريخی وجود ندارد ، بلكه مدارك خلاف آنرا ثابت میكند ، مدارك ميگويند كه در حوزه زردشتی علاقهای به علم و كتابت نبوده است . جاحظ ، هر چند عرب است ، ولی تعصب عربی ندارد به دليل اينكه عليه عرب زياد نوشته است و ما عن قريب از او نقل خواهيم كرد وی در كتاب المحاسن و الاضداد [2] میگويد : " ايرانيان علاقه زيادی به نوشتن كتاب نداشتند ، بيشتر به ساختمان علاقمند بودند " در كتاب " تمدن ايرانی به قلم جمعی از خاورشناسان[3] تصريح ميكند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی . محققان اتفاق نظر دارند حتی تكثير نسخ اوستا ممنوع و محدود بود . ظاهرا وقتی اسكندر به ايران حمله كرد از اوستا دو نسخه بيشتر وجود نداشته است كه يكی در استخر بوده و وسيله اسكندر سوزانيده شده است . نظر به اينكه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آيين موبدی منحصر به درباريان و روحانيان بود و ساير طبقات و اصناف ممنوع بودند ، طبعا علم و كتاب رشد نمیكرد ، زيرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم برميخيزند نه از طبقات مرفه . موزه گرزادهها و كوزه گرزادهها هستند كه بوعلی و ابوريحان و فارابی و محمد بن زكريای رازی ميشوند نه اعيان زادگان و اشراف زادگان . و به علاوه همانطور كه مرحوم دكتر شفق ياد آور شده است اين دو طبقه هم در عهد ساسانی هر يك به گونهای فاسد شده بودند و از طبقه فاسد انتظار آثار علمی و فرهنگی نمیرود . بدون شك در ايران ساسانی آثار علمی و ادبی كما بيش بوده است ، بسياری از آنها در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد و باقی ماند ، و بدون شك بسياری از آن آثار علمی و ادبی از بين رفته است ولی نه بعلت كتابسوزی يا حادثهای از اين قبيل بلكه به اين علت طبيعی و عادی كه هرگاه تحولی در فكر و انديشه مردم پديد آيد و فرهنگی به فرهنگ ديگر هجوم آورد و افكار و اذهان را متوجه خود سازد ، به نحو افراط و زيانبار فرهنگ كهن مورد بی مهری و بی توجهی واقع ميگردد و آثار علمی و ادبی متعلق به آن فرهنگ در اثر بی توجهی و بی علاقگی مردم تدريجا از بين میرود . نمونه اين را امروز در هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی میبينيم . فرهنگ غربی در ميان مردم ايران " مد " شده و فرهنگ اسلامی از " مد " افتاده است ، و به همين دليل در حفظ و نگهداری آنها اهتمام نميشود نسخههای با ارزشی در علوم طبيعی ، رياضی ، ادبی ، فلسفی ، دينی در كتابخانههای خصوصی تا چند سال پيش موجود بوده و اكنون معلوم نيست چه شده و كجا است ؟ قاعدتا در دكان بقالی مورد استفاده قرار گرفته و يا به تاراج باد سپرده شده است . مطابق نقل استاد جلال الدين همائی نسخههای نفيسی از كتب خطی كه مرحوم مجلسی به حكم امكاناتی كه در زمان خود داشت از اطراف و اكناف جهان اسلامی در كتابخانه شخصی خود گرد آورده بود در چند سال پيش با ترازو و كش و من به مردم فروخته شد . علی القاعده هنگام فتح ايران كتابهائی كه بعضی از آنها نفيس بوده در كتابخانههای خصوصی افراد وجود داشته است و شايد تا دو سه قرن بعد از فتح ايران هم نگهداری ميشده است ، ولی بعد از فتح ايران و اسلام ايرانيان و رواج خط عربی و فراموش شدن خط پهلوی كه آن كتابها به آن خط بوده است ، آن كتابها برای اكثريت قريب به اتفاق مردم بلااستفاده بوده و تدريجا از بين رفته است . اما اينكه كتابخانه يا كتابخانههائی بوده و تاسيسات علمی وجود داشته است و اعراب فاتح هنگام فتح ايران آنها را به عمد از بين برده باشند افسانهای بيش نيست .
ابراهيم پور داود ، كه درجه حسن نيتش روشن است و به قول مرحوم قزوينیبا عرب و هر چه از ناحيه عرب است " دشمن " است ، دست و پا كرده از گوشه و كنار تاريخ قرائنی بيابد و آن قرائن را كه حتی نام قرينه نميتوان روی آنها گذاشت( احيانا با تحريف در نقل ) به عنوان " دليل " بر كتابسوزی اعراب فاتح در ايران و بر باد دادن تاسيسات علمی به كار ببرد . بعد از او و تحت تاثير او افرادی كه لااقل از بعضی از آنها انتظار نميرود كه تحت تاثير اين موهوم قرار گيرند از او پيروی كردهاند . مرحوم دكتر معين از آن جمله است[4 ] مرحوم دكتر معين در كتاب مزديسنا و ادب فارسی آنجا كه نتايج حمله عرب به ايران را ذكر ميكند متعرض اين مطلب شده و بيشتر آنچه آورده از پورداود است . آنچه به عنوان دليل ذكر كرده عبارت است از:
1- سرجان ملكم انگليسی در تاريخش اين قضيه را ذكر كرده است
2- در جاهليت عرب ، مقارن ظهور اسلام مردم بيسواد و امی بودند ، مطابق نقل واقدی در مكه مقارن بعثت حضرت رسول فقط 17 تن از قريش با سواد بودند ، آخرين شاعر بدوی عرب " ذوالرمه " باسواد بودن خود را پنهان ميكرد و ميگفت قدرت نوشتن در ميان ما بی ادبی شمرده ميشود[5]
3- جاحظ در كتاب البيان و التبيين نقل كرده كه روزی يكی از امراء قبيله قريش كودكی را ديد كه به مطالعه كتاب سيبويه مشغول است ، فرياد برآورد كه " شرم بر تو باد ، اين شغل آموزگاران و گدايان است " در آن روزگار آموزگاری يعنی تعليم اطفال در ميان عرب بسيار خوار بود زيرا حقوق آنان شصت درهم بيش نبود ، و اين مزد در نظر ايشان ناچيز بود [6]
4- ابن خلدون در فصل " العلوم العقليه و اصنافها " ( از مقدمه تاريخش ) گويد : وقتی كشور ايران فتح شد كتب بسياری در آن سرزمين به دست تازيان افتاد ، سعد بن ابی وقاص به عمر بن الخطاب در خصوص آن كتب نامه نوشت و در ترجمه كردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست ، عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آب افكند چه اگر آنچه در آنها است راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدايت كرده است ، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته . بنابراين آن كتابها را در آب يا در آتش افكندند . و علوم ايرانيان كه در آن كتب مدون بود از ميان رفت و به دست ما نرسيد ابوالفرج بن العبری در مختصر الدول و عبداللطيف بغدادی در كتاب الافاده و الاعتبار و قفطی در تاريخ الحكماء در شرح حال يحيی نحوی و حاج خليفه در كشف الظنون و دكتر صفا در تاريخ علوم عقلی از سوختن كتب اسكندريه توسط عرب سخن راندهاند " يعنی اگر ثابت شود كه اعراب فاتح كتابخانه اسكندريه را سوختهاند ، قرينه است كه در هر جا كتابخانهای میيافتهاند ميسوختهاند . پس بعيد نيست در ايران هم چنين كاری كرده باشند ) ولی شبلی نعمان در رسالهای به عنوان " كتابخانه اسكندريه " ترجمه فخر داعی ، و همچنين آقای ( مجتبی ) مينوی در مجله سخن 74 صفحه 584 اين قول را ( كتابسوزی اسكندريه را ) رد كردهاند.
5- ابوريحان بيرونی در " الاثار الباقيه " درباره خوارزم مینويسد كه : چون قتيبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح كرد" ، اسكجموك را برايشان والی گردانيد . و قتيبه هر كس كه خط خوارزمی میدانست و از اخبار و اوضاع ايشان آگاه بود و از علوم ايشان مطلع ، به كلی فانی و معدوم الاثر كرد و ايشان را در اقطار ارض متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ايشان به درجهای مخفی و مستور مانده است كه به هيچ وجه وسيلهای برای شناختن حقايق امور در آن كشور بعد از ظهور اسلام در دست نيست [7] " ايضا ابوريحان در همان كتاب نويسد : " و چون قتيبه بن مسلم نويسندگان ايشان ( خوارزميان ) را هلاك كرد و هربدان ايشانرا بكشت و كتب و نوشتههای آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم امی ماندند و در اموری كه محتاج اليه ايشان بود فقط به محفوظات خود اتكا كردند ، و چون مدت متمادی گرديد و روزگار دراز بر ايشان بگذشت امور جزئی مورد اختلاف را فراموش كردند و فقط مطالب كلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقيماند [8]
6- داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر كه دولتشاه سمرقندی در تذكره الشعرا آورده است . اينها مجموع به اصطلاح دلائلی است كه مرحوم دكتر معين بر كتابسوزی در ايران اقامه كرده است ، در ميان اين ادله تنها دليل چهارم كه از زبان ابن خلدون نقل شده به علاوه با داستان كتابسوزی اسكندريه كه ابن العبری و بغدادی و قفطی آنرا نقل كردهاند و با آنچه حاجی خليفه در كشف الظنون آورده مورد تاييد قرار گرفته است قابل بررسی است . دليل هفتمی هم هست كه مرحوم دكتر معين متعرض آن نشده ولی جرجی زيدان و بعضی نويسندگان ايرانی فراوان آنرا ياد آوری ميكنند و دليل بر ضديت عرب با كتاب و كتابت و علم گرفته ميشود . و آن اينكه خليفه دوم به شدت جلو كتابت و تاليف كتاب را گرفته و با طرح شعار " حسبنا كتاب الله " ( ما را قرآن بس13 هجری ميزيسته و ناچار گفتههايش درباره حادثهای كه در حدود سيزده قرن با او فاصله تاريخی دارد بايد به يك سند تاريخی مستند باشد و نيست ، به علاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشكار ساخته است كه كوچكترين اعتباری به گفتهاش باقی نمیماند
او مدعی است كه پيروان پيامبر عربی شهرهای ايران را با خاك يكسان كردند ( دروغی كه در قوطی هيچ عطاری پيدا نمیشود ) عجب است كه مرحوم دكتر معين گفتار سراسر نامربوط سرجان ملكم را بعنوان يك دليل ذكر مينمايد . اما مسئله " اميت " و بيسوادی عرب جاهلی ، مطلبی است كه خود قرآن هم آنرا تائيد كرده است ، ولی اين چه دليلی است ؟ ! آيا اينكه عرب جاهلی بيسواد بوده دليل است كه عرب اسلامی كتابها را سوزانيده است ؟ به علاوه در فاصله دوره جاهلی و دوره فتوحات اسلامی كه ربع قرن تقريبا طول كشيد يك نهضت قلم بوسيله شخص پيغمبر اكرم در مدينه بوجود آمد كه حيرت آور است . اين عرب جاهلی به دينی رو آورد كه پيامبر آن دين " فديه " برخی اسيران را كه خواندن و نوشتن ميدانستند " تعليم " اطفال مسلمين قرار داد . پيامبر آن دين برخی اصحاب خود را به تعليم زبانهای غير عربی از قبيل سريانی و عبری و فارسی تشويق كرد خود ، گروهی در حدود بيست نفر " دبير " داشت و هر يك يا چند نفر را مسؤول دفتر و كاری قرار داد [9]
اين عرب جاهلی به دينی رو آورد كه كتاب آسمانيش به قلم و نوشتن سوگند ياد كرده است [10] و وحی آسمانيش با " قرائت " و " تعليم " آغاز گشته است [11] آيا روش پيغمبر و تجليل قرآن از خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلی كه مجذوب قرآن و پيغمبر بود تاثيری در ايجاد حس خوش بينی نسبت به كتاب و كتابت و علم و فرهنگ نداشته است ؟!!
اما داستان تحقير قريش و ساير عربان آموزگاری و معلمی را ميگويند :
قريش و عرب تعليم اطفال را خوار ميشمردند و كار معلمی را پست ميشمردند بلكه اساسا سواد داشتن را ننگ ميدانستند .
اولا در خود آن بيان تصريح شده كه كار معلمی به علت كمی در آمد خوار شمرده شده است ، يعنی همان چيزی كه امروز در ايران خودمان شاهد آن هستيم . آموزگاران و دبيران و روحانيان جزء طبقات كم درآمد جامعهاند و احيانا بعضی افراد به همين جهت تغيير شغل و مسؤليت ميدهند . اگر يك آموزگار يا دبير يا روحانی جوان به خواستگاری دختری برود و آن دختر ، خواستگاری هم از كسبه ، و يا طبقه مقاطعه كار و بساز و بفروش ، هر چند بيسواد ، داشته باشد خانواده دختر ترجيح ميدهند كه دختر خود را به آن كاسب يا مقاطعه كار بدهند تا آن آموزگار يا دبير يا روحانی . چرا ؟
آيا به علت اينكه علم و معنويت را خوار ميشمرند ؟ البته نه . ربطی به تحقير علم ندارد ، دختر بچنين طبقهای دادن قدری فداكاری ميخواهد و همه آماده اين فداكاری نيستند.
عجبا ، ميگويند به دليل اينكه فردی از قريش كتابخوانی كودكی را تحقير كرده پس عرب مطلقا دشمن علم و كتابت بوده ، پس به هر جا پايش رسيده كتابها را آتش زده است اين درست مثل اينست كه بگويند به دليل اينكه عبيد زاكانی اديب و شاعر ايرانی گفته است :
ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم کاندر لب را تب یک روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی
پس مردم ايران عموما دشمن علم و مخالف سواد آموزی هستند و هر جا كتاب و كتابخانه بدستشان بيفتد آتش ميزنند ، و بر عكس طرفدار مطربی و مسخرگی ميباشند يا بگويند بدليل اينكه ابوحيان توحيدی در اثر فقر و تنگدستی تمام كتابهای خود را سوزانيد ، پس مردم كشورش دشمن علم و سوادند.
اما آنچه ابوريحان درباره خوارزم نقل كرده است ، هر چند مستند به سندی نيست و ابوريحان مدرك نشان نداده است ، ولی نظر به اينكه ابوريحان مردی است كه علاوه بر ساير فضايل ، محقق در تاريخ است و به گزاف سخن نمیگويد و فاصله زمانی زيادی ندارد . زيرا او در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم ميزيسته است و خوارزم در زمان وليد بن عبدالملك در حدود سال 93 فتح شده است و به علاوه خود اهل خوارزم بوده است بعيد نيست كه درست باشد.
اما آنچه ابوريحان نقل كرده . اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است ، نه به كتب ايرانی كه زبان پهلوی يا اوستائی بوده است .
و ثانيا خود ابوريحان در مقدمه كتاب " صيدله " يا " صيدنه " كه هنوز چاپ نشده درباره زبانها و استعداد آنها برای بيان مفاهيم علمی بحث ميكند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجيح ميدهد ، و مخصوصا درباره زبان خوارزمی ميگويد : اين زبان به هيچوجه قادر برای بيان مفاهيم علمی نيست ، اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با اين زبان بيان كند ، مثل اينست كه شتری بر ناودان آشكار شود [12]. بنابراين اگر واقعا يك سلسله كتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی وجود داشت ، امكان نداشت كه ابوريحان تا اين اندازه اين زبان را غير وافی معرفی كند . كتابهائی كه ابوريحان اشاره كرده يكعده كتب تاريخی بود و بس .
رفتار قتيبه بن مسلم با مردم خوارزم كه در دوره وليد بن عبدالملك صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدين ، اگر داستان اصل داشته باشد و خالی از مبالغه باشد [13] رفتاری ضد انسانی و ضد اسلامی بوده و با رفتار ساير فاتحان اسلامی كه ايران و روم را فتح كردند و غالبا صحابه رسول خدا و تحت تاثير تعليمات آن حضرت بودند تباين دارد عليهذا كار او را كه در بدترين دورههای خلافت اسلامی ( دوره امويان ) صورت گرفته نميتوان مقياس رفتار مسلمين در صدر اسلام كه ايران را فتح كردند قرار داد . به هر حال آنجا كه احتمال ميرود كه در ايران تاسيسات علمی و كتابخانه وجود داشته است ، تيسفون يا همدان ، يا نهاوند ، يا اصفهان ، يا استخر ، يا ری ، يا نيشابور ، يا آذربايجان است ، نه خوارزم . زبانی كه احتمال ميرود به آن زبان كتابهائی علمی وجود داشته زبان پهلوی است نه زبان خوارزمی ، در دوره اسلام كتابهای ايرانی كه به عربی ترجمه شد از قبيل كليله و دمنه وسيله ابن مقفع و قسمتی از منطق ارسطو وسيله او يا پسرش از زبان پهلوی بوده نه زبان خوارزمی يا زبان محلی ديگر .
. كريستن سن مينويسد : " عبدالملك بن مروان دستور داد كتابی از پهلوی به عربی ترجمه كردند " [14] .
اينكه با حمله يك يورشگر ، آثار علمی زبانی بكلی از ميان برود و مردم يكسره به حالت " اميت " و بيسوادی و بی خبری از تاريخ گذشتهشان بر آيند ويژه زبانهای محدود محلی است ، بديهی است كه هرگز يك زبان محدود محلی نميتواند به صورت يك زبان علمی در آيد و كتابخانهای حاوی انواع كتب پزشكی ، رياضی ، طبيعی ، نجومی ، ادبی ، مذهبی با آن زبان تشكيل شود اگر زبانی به آن حد از وسعت برسد كه بتواند كتابخانه از انواع علوم تشكيل دهد ، با يك يورش مردمش يكباره تبديل به مردمی امی نميگردند.
حملهای از حمله مغول وحشتناكتر نبوده است ، قتل عام به معنی حقيقی در حمله مغول رخ نمود ، كتابها و كتابخانهها طعمه آتش گرديد ، ولی هرگز اين حمله وحشتناك نتوانست آثار علمی به زبان عربی و فارسی را به كلی از ميان ببرد و رابطه نسل بعد از مغول را با فرهنگ قبل از مغول قطع نمايد زيرا آثار علمی به زبان عربی و حتی به زبان فارسی گسترده تر از اين بود که با چندين قتل عام مغول از بين برود پس معلوم است كه آنچه در خوارزم از ميان رفته جز يك سلسله آثار ادبی و مذهبی زردشتی كه از محتوای اين نوع كتب مذهبی آگاهی داريم نبوده است ، و ابوريحان هم بيش از اين نگفته است . دقت در سخن ابوريحان ميرساند كه نظرش به كتب تاريخی و مذهبی است.
اما داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر . اين داستان شنيدنی است و عجيب است كه مرحوم دكتر معين اين داستان را بعنوان دليل يا قرينهای بر كتابسوزی ايران بوسيله اعراب فاتح ايران آورده است عبدالله پسر طاهر ذواليمينين سردار معروف ايرانی زمان مامون است كه فرماندهی لشكر خراسان را در جنگ ميان امين و مامون پسران هارون الرشيد به حمايت مامون بر عهده داشت و بر علی بن عيسی كه عرب بود و فرماندهی سپاه عرب را به حمايت از امين داشت پيروز شد و بغداد را فتح كرد و امين را كشت و ملك هارونی را برای مامون مسلم كرد.
خود طاهر ، شخصا ضد عرب بود ، به علان شعوبی كه در بيت الحكمه هارون كار ميكرد و كتابی در "مثالب عرب " يعنی در ذكر زشتيها و عيبهای عرب نوشت ، سی هزار دينار يا سی هزار درهم جايزه داد [15] پسرش عبدالله كه كتابسوزی مستند به او است ، سر سلسله طاهريان است ، يعنی برای اولين بار وسيله او خراسان اعلام استقلال كرد و يك دولت مستقل ايرانی تشكيل گرديد.
عبدالله مانند پدرش طبعا روحيه ضد عرب داشت ، در عين حال شگفتی تاريخ و شگفتی اسلام را ببينيد . همين عبدالله ايرانی ضد عرب كه از نظر قوت و قدرت به حدی رسيده كه در مقابل خليفه بغداد اعلام استقلال ميكند، كتابهای ايرانی قبل از اسلام را ، به عنوان اينكه با وجود قرآن ، همه اينها بيهوده است ميسوزاند.
" روزی شخصی به دربار عبدالله بن طاهر در نيشابور آمد و كتابی فارسی از عهد كهن تقديم داشت . چون پرسيدند چه كتابی است ؟ پاسخ داد داستان وامق و عذرا است و آن قصه شيرين را حكماء به رشته تحرير آورده و به انوشيروان اهداء نمودهاند . امير گفت ما قرآن میخوانيم و نيازی به اين كتب نداريم . كلام خدا و احاديث ما را كفايت میكند به علاوه اين كتاب را مجوسان تاليف كردهاند و در نظر ما مطرود و مردود است . سپس فرمود تا كتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او كتابی به زبان فارسی به خامه مجوس كشف شود نابود گردد " [16]
چرا چنين كرد ؟ من نمیدانم ، به احتمال فراوان عكس العمل نفرتی است كه ايرانيان از مجوس داشتند . به هر حال اين كار را عبدالله بن طاهر ايرانی كرد نه عرب . آيا ميتوان كار عبدالله را به حساب همه ايرانيان گذاشت كه اساسا چنين تفكری داشتند كه هر كتابی غير از قرآن به دستشان میافتاد ميسوختند ؟ باز هم نه.
كار عبدالله كار ناپسندی بوده است ، اما دليل مدعای ما است كه گفتيم هرگاه فرهنگی مورد هجوم فرهنگ ديگر قرار ميگيرد ، پيروان و علاقهمندان به فرهنگ جديد به نحو افراط و زيانباری آثار فرهنگ كهن را مورد بی اعتنائی قرار ميدهند ايرانيان كه از فرهنگ جديد اسلامی سخت به وجد آمده بودند علاقهای نسبت به فرهنگ كهن نشان ندادند بلكه در فراموشانيدن آن عمد به كار بردند
از ايرانيان رفتارهائی نظير رفتار عبدالله بن طاهر كه در عين تنفر از تعصب عربی كه ميخواهد خود را بعنوان يك نژاد و يك خون بر مردم تحميل كند ، نسبت به اسلام تعصب ورزيدهاند و اين تعصب را عليه آثار مجوسيت به كار بردهاند فراوان ديده ميشود . و اگر مقصود از استدلال به كتابسوزی عبدالله بن طاهر اينست كه چنين كارهائی در جهان سابقه دارد ، احتياجی به چنين استدلالی نيست . جهان شاهد كتابسوزيها بوده و هست . در عصر ما احمد كسروی جشن كتابسوزان داشت.
مسيحيان در فاجعه اندلس و قتل عام مسلمانان هشتاد هزار كتاب را به آتش كشيدند جرجی زيدان مسيحی اعتراف دارد كه صليبيان مسيحی در حمله به شام و فلسطين سه ميليون كتاب را آتش زدند [17] تركان در مصر كتابسوزی كردند [18] سلطان محمود غزنوی در ری كتابسوزی كرد [19] مغول كتابخانه مرو را آتش زدند [20] زردشتيان در دوره ساسانی كتابهای مزدكيه را آتش زدند [21] اسكندر كتب ايرانی را آتش زد [22] روم آثار ارشميدس رياضيدان معروف را طعمه آتش ساخت [23] بعدا درباره آتش سوزی كتابخانه اسكندريه وسيله مسيحيان بحث خواهيم كرد .
جرج سارتون در تاريخ علم ميگويد : پروتا گوراس سوفسطائی يونانی در يكی از كتابهای خود درباره حق و حقيقت بحث كرد و گفت : و اما خدايان نمی توانم بگويم هستند و نمیتوانم بگويم نيستند . بسيار چيزها است كه ما را از فهم اين مطلب مانع ميشود . اولين آنها تاريكی خود موضوع است ، و ديگر اينكه عمر آدمی كوتاه است " [24].
سارتون ميگويد : " همين مطلب باعث شد كه كتابهای او را در سال چهار صد و يازده پيش از ميلاد در وسط ميدان شهر سوزاندند و اين نخستين نمونه ثبت شده كتابسوزی در تاريخ است " [25]
و اما داستان ممنوع بودن تاليف و تصنيف در جهان اسلام كه در آغاز وسيله خليفه دوم اعلام شد و تا صد سال ادامه يافت . اين داستان نيز شنيدنی است . هر چند ما در بخش سوم اين كتاب كه به بيان خدمات ايرانيان به اسلام ميپردازيم در بخش خدمات فرهنگی تحت عنوان " تدوين و تاليف از كی شروع شد ؟ " درباره اين مطلب توضيح خواهيم داد .
ولی ناچاريم در اينجا اشاره كنيم كه آنچه به خليفه دوم منسوب است ، مربوط است به كتابت احاديث نبوی . از صدر اسلام ميان عمر و بعضی صحابه ديگر از يك طرف ، و علی عليه السلام و بعضی صحابه ديگر از طرف ديگر در تدوين و كتابت احاديث نبوی اختلاف نظر وجود داشت . گروه اول كه عمر در راس آنها بود استماع و ضبط و نقل احاديث را بلا مانع ميدانستند ، اما كتابت و تدوين آنها را مكروه میشمردند به عذر اينكه با قرآن مشتبه نشود و يا اهتمام به حديث جای اهتمام به قرآن را نگيرد ولی گروه دوم كه علی عليه السلام در راس آنها بود از آغاز به كتابت و تدوين احاديث نبوی تشويق و ترغيب كردند.
عامه به پيروی از خليفه دوم تا يك قرن به تدوين حديث نپرداخت ، اما پس از يك قرن ، عامه نيز از نظر علی عليه السلام پيروی كرد و نظر عمر منسوخ گشت . و به همين جهت شيعه يك قرن پيش از عامه موفق به جمع و تدوين حديث شد.
پس مطلب اين نيست كه تصنيف و تاليف در ميان عرب مطلقا و درباره هر موضوع ممنوع بوده است ، و مردمی كه به خودشان اجازه تاليف و تصنيف نمیدادند به طريق اولی تاليفات و تصنيفات ديگران را معدوم ميكردهاند .
اين ممنوعيت يا مكروهيت اولا مربوط به احاديث نبوی بوده نه چيز ديگر ثانيا در ميان عامه بوده و شيعه هرگز چنين روشی درباره حديث نداشته است و به هر حال ربطی به مسئله مخالفت با كتاب و نوشته ندارد.
جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسلام و دكتر ذبيح الله صفا در تاريخ علوم عقلی در اسلام ، سخنی در اين زمينه دارند كه دريغ است نقل و نقد نشود ، دكتر صفا مینويسد:
" اعتقاد عرب ، مانند اعتقاد همه مسلمانان آن بود كه " ان الاسلام يهدم ما قبله " ( اسلام ما قبل خود را منهدم ميسازد ) و به همين سبب در اذهان مسلمين چنين رسوخ كرده بود كه جز به قرآن به چيزی نظر نكنند زيرا قرآن ناسخ همه كتب و اسلام ناسخ همه اديان است ، پيشوايان شرع مبين هم مطالعه هر كتابی و حتی هر كتاب دينی را غير از قرآن ممنوع داشته بودند . گويند روزی پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم در دست عمر ورقهای از تورات مشاهده كرد و چنان غضبناك شد كه آثار غضب بر چهره او آشكار گرديد ، و آنگاه گفت : « الم آتكم بها بيضاء نقيه و الله لو كان موسی حيا ما وسعه الا اتباعی » ( آيا شريعتی درخشان و پاكيزه برای شما نياوردم ؟ به خدا سوگند اگر موسی خود زنده ميبود راهی جز پيروی از من نداشت ) و نيز به همين سبب بود كه پيغمبر فرمود: " « لا تصدقوا اهل الكتاب و لا تكذبوهم و قولوا آمنا بالذی انزل علينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد » " . ( اهل كتابرا در آنچه به نام دين ميگويند نه تصديق كنيد و نه تكذيب ، بگوئيد به آنچه بر ما فرود آمده و آنچه به سوی شما آمده ( نه آنچه از پيش خود ساختهايد ) ايمان داريم معبود ما و شما يكی است )از جمله احاديث معروف در اين عهد بود كه « كتاب الله فيه خبر ما قبلكم و نبا ما بعدكم و حكم ما بينكم » ( در كتاب خدا حكايت گذشتگان پيش و پيشگوئی آينده شما و قانون حاكم ميان شما هست ) نطق قرآن كريم به اين حقيقت كه « لا رطب و لا يابس الا فی كتاب مبين »( تر و يا خشكی نيست مگر آنكه در كتابی روشن وجود دارد ) طبعا مايه تحكيم چنين عقيدتی میشد و نتيجه اين اعتقاد اكتفاء بقرآن و احاديث و انصراف از همه كتب و آثار بود . . " [26]
من حقيقتا از اين مردان فاضل در شگفتم . آيا اينان نميدانند كه جمله « الاسلام يهدم ما قبله » ناظر به اين بوده و هست كه با آمدن اسلام تمام قوانين و رسوم و عادات گذشته ملغی است ؟
همه مسلمانان از صدر اسلام تاكنون از اين جملهها جز اين نفهميدهاند اين جمله اعلام بی اعتبار بودن مراسم دينی جاهليت ، اعم از جاهليت شرك يا جاهليت اهل كتاب است و ربطی به غير مراسم و سنن مذهبی ندارد.
همچنانكه مفهوم جمله " « الاسلام يجب ما قبله » " اينست كه اسلام روی گذشته را ميپوشاند و عطف به ماسبق نمیكند ، مثلا جنايتی كه اگر در اسلام واقع شود ، قصاص يا ديه خاص دارد ، اگر قبل از اسلام شخصی و در زمان شرك او صورت گرفته باشد و او بعد مسلمان شده باشد اسلام عطف به ما سبق نميكند . همه مسلمانان از اين جملهها اين معانی را فهميده و میفهمند ، اينها كجا و معانی من در آوردی اين نويسندگان كجا ؟!
همچنانكه حديث عمر به روشنی فرياد ميكند كه رسول خدا فرموده است با آمدن قرآن و شريعت ختميه ، تورات و شريعت موسی منسوخ است ، پس پيغمبر مطالعه هر كتاب حتی كتب دينی را منع نفرمود ، مطالعه خصوص كتابهای آسمانی منسوخ گذشته را منع كرد ، آن حضرت برای اينكه مسلمانان شرايع منسوخ گذشتگان را با شريعت اسلام نياميزند آنها را از مطالعه تورات منع فرمود . اينكه پيغمبر فرمود آنچه از اهل كتاب ميشنويد نه تصديق كنيد و نه تكذيب نيز ناظر به قصص . دينی و احيانا احكام دينی است . حضرت با اين جملهها به آنها فهمانيد كه در دست اهل كتاب راست و دروغ به هم آميخته است ، چون شما اهل تشخيص نيستيد ، نه تصديق كنيد ، مباد كه دروغی را تصديق كرده باشيد و نه تكذيب كنيد مباد كه راستی را تكذيب كرده باشيد ، كما اينكه جمله : " در قرآن ، حكايت گذشتگان ، پيشگوئی آينده ، قانون حاكم ميان شما است " كه در نهج البلاغه نيز آمده است ناظر به حكايات دينی ، آينده اخروی و قوانين مذهبی است و مقصود اينست با آمدن قرآن شما به كتاب آسمانی ديگری نياز نداريد .از همه مضحك تر تمسك به آيه « و لا رطب و لا يابس الا فی كتاب مبين » است كه تا آنجا كه من اطلاع دارم يك نفر از مفسرين هم اين آيه را مربوط به قرآن ندانسته است . همه آنرا به لوح محفوظ تفسير كردهاند.
تصور مسلمين از اين آيه و از آن احاديث هرگز آنچيزی نبوده كه اين آقايان فرض كرده و نتيجه گرفتهاند كه اين آيه و آن احاديث زمينه فكری به مسلمين ميداده كه غير قرآن هر كتابی را در هر فنی و هر علمی از بين ببرند.
اكنون نوبت آن است كه به نقد دليل چهارم مرحوم دكتر معين بپردازيم . ايشان به شكلی نقل كردند كه گوئی ابن خلدون قاطعانه درباره كتابسوزی ايران نظر داده است و گوئی در نقل ابوالفرج ابن العبری و عبداللطيف بغدادی و قفطی و حاجی خليفه هم هيچگونه خللی نيست ، در صورتی كه ايشان قطعا ميدانستهاند كه محققين اروپا اخيرا بی پايگی و بی اساسی كتابسوزی اسكندريه را وسيله مسلمين به وضوح به اثبات رسانيدهاند ولی ايشان تنها به نقل انكار شبلی نعمان و مينوی قناعت كرده و رد شدهاند . بدون اينكه به دليلهای قاطع آنها توجه كنند . اكنون ما به طور خلاصه نظريات محققين را درباره كتابسوزی اسكندريه به اضافه نكاتی كه به نظر خود ما رسيده نقل میكنيم ، سپس به نقد آنچه به ابن خلدون و حاجی خليفه درباره كتابسوزی ايران نسبت داده شده ميپردازيم .
غالبا مدعيان كتابسوزی در ايران به كتابسوزی اسكندريه استناد ميكنند بديهی است كه اگر بيسوادی عرب جاهلی ، تحقير آموزگاری وسيله فردی از قريش ، كتابسوزی عبدالله بن طاهر ايرانی ، كتابسوزی قتيبه بن مسلم در خوارزم صد سال بعد از فتوحات اوليه اسلامی ، دليل كتابخانه سوزی اعراب فاتح ايران باشد ، كتاب سوزی اسكندريه وسيله شخصيت عاقل و باهوشی نظير عمر و بن العاص كه طبق نقل از محضر فيلسوف آنروز اسكندريه بهره ميبرده و با او معاشرت داشته ، آنهم به فرمان مستقيم خليفه از مركز مدينه ، نه پيش خود ، آنچنانكه قتيبه بن مسلم در خوارزم كرد ، به طريق اولی دليل كتابخانه سوزی در ايران بايد شمرده شود . لهذا هميشه از طرف اينگروه كتابسوزی اسكندريه با آب و تاب فراوان نقل ميشود . مقدمتا بايد بگوئيم كه تاريخ اسلام و فتوحات اسلامی چه به طور عموم ، و چه بطور خصوص ( يعنی فتوحات يك منطقه خاص ) از اواخر قرن دوم تدوين شده و آن كتب در اختيار ما است ، راجع به فتح اسكندريه بالاخص علاوه بر مورخين اسلامی ، چند نفر مسيحی نيز فتح اين شهر را به دست اعراب با تفصيل فراوان نقل كردهاند . در هيچيك از كتب اسلامی يا مسيحی يا يهودی و غير اينها كه قبل از جنگهای صليبی تاليف شده نامی از كتابسوزی اسكندريه يا ايران در ميان نيست . تنها در اواخر قرن ششم هجری و اوايل قرن هفتم
است كه برای اولين بار عبداللطيف بغدادی كه مردی مسيحی است در كتابی بنام " الافاده و الاعتبار فی الامور المشاهده و الحوادث المعاينه بارض مصر " كه موضوع آن امور و حوادثی است كه شخصا مشاهده كرده است و در حقيقت سفرنامه است آنجا كه عمودی را به نام " عمود السوادی " در محل سابق كتابخانه اسكندريه توصيف میكرده گفته است : " و گفته ميشود كه اين عمود يكی از عمودهايی است كه بر روی آنها رواقی استوار بوده و ارسطو در اين رواق تدريس ميكرده و دارالعلم بوده و در اينجا كتابخانهای بوده كه عمرو عاص به اشاره خليفه آنرا سوخته است ."
عبداللطيف بيش از اين نمیخواسته بگويد كه در افواه مردم ( و لابد مسيحيان هم كيش او ) چنين شايعهای بر سر زبانها است بدون آنكه بخواهد آنرا تاييد كند ، زيرا سخن خود را با " و يذكر " ( چنين گفته ميشود ، چنين بر سر زبانها است ) آغاز كرده است . همه ميدانيم كه در نقل روايت تاريخی يا حديثی ، ناقل اگر سندی داشته باشد مطلب را با ذكر سند نقل ميكند ، آنچنانكه طبری از مورخين و همچنين غالب محدثين انجام ميدهند . بهترين نوع نقل همين نوع است ، خواننده را امكان میدهد كه در صحت و سقم نقل تحقيق كند و اگر سند را صحيح يافت بپذيرد . و اگر ناقل بدون ذكر سند و ماخذ نقل كند ، دوگونه است : گاهی به صورت ارسال مسلم نقل ميكند مثلا ميگويد در فلان سال فلان حادثه واقع شد ، و گاه میگويد : گفته ميشود ، يا گفته شده است ، يا چنين ميگويند كه در فلان سال فلان حادثه واقع شد . اگر به صورت اول بيان شود نشانه اينست كه خود گوينده به آنچه نقل كرده اعتماد دارد ولی البته ديگران به اينگونه نقلها كه مدرك و ماخذ و سند نقل نشده اعتماد نميكنند ، علمای حديث چنين احاديثی را معتبر نمیشمارند ، محققين اروپائی نيز به نقلهای تاريخی بدون مدرك و ماخذ اعتنائی نمیكنند و آنرا غير معتبر میشمارند . حداكثر اينست كه ميگويند فلانشخص چنين نقلی در كتاب خود كرده اما ماخذ و مدرك نشان نداده ، يعنی اعتبار تاريخی ندارد.
اما اگر به صورت دوم بيان شود كه خود ناقل به صورت " گويند " يا " چنين ميگويند " يا " گفته شده است " و امثال اينها ( به اصطلاح با صيغه فعل مجهول ) بيان شود نشان اينست كه حتی خود گوينده نيز اعتباری برای اين نقل قائل نيست . عدهای معتقدند كه كلمه " قيل " ( گفته شده است ) در نقلها تنها نشانه عدم اعتماد ناقل نيست ، اشاره به بی اعتباری آن نيز است.
عبداللطيف اين داستان را به صورت سوم نقل كرده كه لااقل نشانه آن است خود او به آن اعتماد نداشته است . به علاوه بعيد است كه عبداللطيف اين قدر بی اطلاع بوده كه نمیدانسته است ارسطو پايش به مصر و اسكندريه نرسيده تا چه رسد كه در آن رواق تدريس كرده باشد بلكه اساسا اسكندريه بعد از ارسطو تاسيس شده ، زيرا اسكندريه بعد از حمله اسكندر به مصر تاسيس شد . طرح اين شهر در زمان اسكندر ريخته شد و شايد هم در زمان او آغاز به ساختمان شد و تدريجا به صورت شهر در آمد . ارسطو معاصر اسكندر است . پس خواه عبداللطيف شخصا به اين نقل اعتماد داشته و خواه نداشته است اين نقل ضعف مضمونی دارد يعنی مشتمل بر مطلبی است كه از نظر تاريخی قطعا دروغ است و آن تدريس ارسطو در رواق است . اگر يك نقل و يك روايت مشتمل بر چند مطلب باشد كه برخی از آنها قطعا دروغ باشد نشانه اينست كه باقی هم از همين قبيل است ، سوخته شدن كتابخانه اسكندريه وسيله مسلمين از نظر اعتبار نظير تدريس ارسطو در آن محل است . پس نقل عبداللطيف هم ضعف سند دارد ، زيرا فاقد سند و مدرك است ، و هم ضعف مضمونی دارد زيرا مشتمل بر يك دروغ واضح است ، و هم ضعف بيانی دارد ، زيرا به گونهای بيان شده كه نشان ميدهد خود او هم به آن اعتماد ندارد.
علاوه بر همه اينها ، اگر عبداللطيف در عصر فتح اسكندريه میزيست ، ) قرن اول هجری ) و يا لااقل در عصر مورخينی میزيست كه فتوحات اسلامی از جمله فتح اسكندريه را بطريق روايت از ديگران در كتب خود گرد آوردهاند ( قرن دوم تا چهارم هجری ) اين احتمال میرفت كه اتفاقا عبداللطيف با افرادی برخورده كه بی واسطه يا مع الواسطه شاهد جريان بودهاند و برای عبداللطيف نقل كردهاند ، و ديگران به چنين افرادی برنخورده اند ولی عبداللطيف كتاب خود را در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم تاليف كرده است[27] يعنی با حادثه فتح اسكندريه كه در حدود سالهای 17 و 18 هجری واقع شده نزديك به ششصد سال فاصله دارد . و در همه اين ششصد سال در هيچ كتاب تاريخی و از زبان هيچ مورخی اعم از مسلمان و مسيحی و يهودی و غيره ديده و شنيده نشده ، يك مرتبه بعد از اين مدت طولانی در كتاب عبداللطيف ديده ميشود . اين جهت نقل عبداللطيف را از حد يك نقل بی سند ( و به اصطلاح : خبر مرسل ) هم پائينتر ميبرد و به صورت نقلی در مياورد كه قرائن خارجی بر دروغ بودن آن هست.
..
از همه اينها بالاتر اينكه تواريخ شهادت میدهند كه اساسا كتابخانه اسكندريه چندين بار قبل از آنكه اسكندريه بدست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و يغما و حريق واقع شده و هنگامی كه مسلمين اسكندريه را فتح كردند اساسا كتابخانهای به صورت سابق وجود نداشت و تنها كتابهائی در دست افرادی بوده كه مسلمين در قرنهای دوم تا چهارم هجری از آن كتابها استفاده كردند.
اينجا بار ديگر مثل معروف مصداق پيدا ميكند كه شخصی گفت : " امامزاده يعقوب را گرگ بر روی مناره دريد " ديگری گفت : امامزاده نبود و پيغمبر زاده بود ، يعقوب نبود و يوسف بود ، بالای مناره نبود و ته چاه بود ، تازه اصل مطلب دروغ است ، گرگ يوسف را ندريد .
من اينجا زمام سخن را به ويل دورانت ، مورخ معروف جهانی تاريخ تمدن ميدهم : ويل دورانت ميگويد ): از جمله دلائل ضعف اين روايت ( روايت عبداللطيف ) اينست كه :
1- قسمت مهم كتابخانه اسكندريه را مسيحيان متعصب بدوران اسقف " توفينس " به سال 392 ميلادی ( در حدود 250 سال قبل از فتح اسكندريه به دست مسلمين ) سوزانيده بودند .
2- در مدت پنج قرن [28] كه از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در كتاب عبداللطيف فاصله بود ، هيچيك از مورخان درباره آن سخن نياوردهاند در صورتی كه " اوتكيوس " مسيحی كه بسال 322 هجری 933 ميلادی اسقف بزرگ اسكندريه بود ، فتح اين شهر را به دست عربان با تفصيل فراوان نقل كرده است ، به همين جهت غالب مورخان اين قضيه را نمیپذيرند و آنرا افسانه میپندارند ، نابودی كتابخانه اسكندريه كه بتدريج انجام شد از حوادث غم انگيز تاريخ جهان بود " [29]. ويل دورانت مراحل تدريجی نابودی اين كتابخانه را بوسيله مسيحيان در تاريخ تمدن ذكر كرده است ، علاقه مندان میتوانند بمجلدات ششم و نهم و يازدهم ترجمه فارسی تاريخ تمدن مراجعه كنند.گوستاولوبون ، در تمدن اسلام و عرب میگويد : " سوزانيدن كتابخانه اسكندريه كه آنرا بفاتحين اسلام نسبت دادهاند جای بسی تعجب است كه يك چنين افسانه موهومی چگونه در اين مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است و آنرا تلقی بقبول نمودهاند . ولی امروز بطلان اين عقيده بثبوت پيوسته و معلوم و محقق گرديده است كه خود نصاری پيش از اسلام ، همچنانكه همه معابد و خدايان اسكندريه را با كمال اهتمام منهدم نمودهاند كتابخانه مزبور را نيز ، سوزانيده بر باد دادند . چنانكه در زمان فتح اسلام از كتابهای مزبور چيزی باقی نمانده بود تا آنرا طعمه حريق سازند . شهر اسكندريه از زمان بناء آن كه در سال 332 پيش از ميلاد صورت گرفته تا زمان فتح مسلمين يعنی تا مدت هزار سال يكی از شهرهای معظم و مهم دنيا به شمار میرفت . در عصر ملوك بطالسه تمام حكما و فلاسفه دنيا در اين شهر جمع شده مدارس و كتابخانههای مهمی تاسيس كرده بودند . ولی آن ترقيات علمی آنقدر دوام پيدا نكرد ، چندانكه در سال 48 قبل از مسيح روميان تحت سرداری " سزار " به اسكندريه حمله برده لطمه زيادی به حيات علمی آن وارد ساختند .
اگر چه در سلطنت روميان دوباره اين شهر ترقی كرده اهميتی به سزا پيدا نمود ، لكن اين ترقی موقتی بوده است ، زيرا در اهالی جنون مناقشات مذهبی پيدا شده و با وجود جلوگيريهای سفاكانه امپراطوران روم ، روزانه بر شدت آن میافزود ، تا زمانی كه ديانت مسيح ، مذهب رسمی مملكت قرار گرفت ، آنوقت تئودور حكم كرد تمام معابد و مجسمههای خدايان و كتابخانههای بت پرستان [30] را با خاك يكسان نمودند " [32] .
شهر اسكندريه كه هم اكنون از شهرهای معتبر مصر است به وسيله اسكندر رومی در چهار قرن قبل از ميلاد مسيح ساخته و يا طرح ريزی شد و به همين جهت نام اسكندريه يافت .
خلفای اسكندر در مصر كه آنها را " بطالسه " میخوانند در آن شهر موزه و كتابخانه و در حقيقت " آكادمی " تاسيس كردند كه بصورت يك حوزه علمی عظيم در آمد . بسياری از دانشمندان اسكندريه با اكابر يونان برابری ميكنند و از مشاهير علمی جهانند.
حوزه اسكندريه از قرن سوم و دوم قبل از ميلاد آغاز شده و تا قرن چهارم بعد از ميلاد ادامه يافت . مصر بطور كلی ، در دوره اسكندر و خلفايش زير نفوذ سياسی يونان بود ، بعد كه تمدن يونانی به افول گراييد و ميان روم كه مركزش رم فعلی در ايطاليا بود با يونان جنگ در گرفت و روم بر يونان غلبه كرد و مصر و اسكندريه نيز تحت نفوذ سياسی روم واقع شد ، دولت روم در حدود چهار قرن بعد از ميلاد منقسم شد به روم شرقی كه مركزش قسطنطنيه ) استانبول فعلی ) بوده و روم غربی كه مركزش رم در ايطاليا بوده است.
روم شرقی به مسيحيت گراييد و مسيحيت هم روی تمدن يونان و هم روی تمدن روم اثر منفی گذاشت ، و قرون وسطای غربی كه دوره انحطاط غرب است تقريبا از همين وقت ( از انقسام روم به شرقی و غربی ) آغاز میشود . پس از گرايش روم شرقی به مسيحيت سايه مسيحيت كه تدريس علوم و فلسفه را بر خلاف اصول دين مسيح میدانست و علما و فلاسفه را كافر و گمراه و گمراه كننده میشمرد بر حوزه اسكندريه سنگينی كرد و دست بردها و تاراجها و سوزانيدنهای متناوب اين كتابخانه بار ديگر بعد از حمله سزار در 48) ميلادی ) آغاز گشت . قسطنطين اول ، امپراطور روم شرقی اولين امپراطوری است كه به مسيحيت گراييد . ژوستی نين از اخلاف قسطنطين در قرن ششم ميلادی حوزه آتن را رسما تعطيل كرد و قبلا در قرن چهارم حوزه اسكندريه تعطيل و يا تضعيف كامل شده بود . تعطيل حوزه آتن در سال 529 ميلادی صورت گرفت يعنی چهل و يكسال قبل از تولد رسول اكرم و هشتاد و يك سال قبل از بعثت ايشان و نود و چهار سال قبل از هجرت و صد و پنج سال قبل از رحلت ايشان و صد و بيست و اند سال قبل از فتح اسكندريه بدست مسلمين.
از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد كه اين كتابخانه را بت پرستان و مشركان تاسيس كردند و مسيحيان آنرا از بين بردند ، ولی بعد از جنگهای صليبی ميان مسيحيان و مسلمين كه در حدود دويست سال طول كشيد ( قرن پنجم و ششم هجری ) مسيحيان از يك طرف با تمدن و فرهنگ اسلامی آشنا شدند و اين تمدن به آنها آگاهی داد ، و از طرف ديگر پس از شكست نهائی از مسلمين سخت كينه مسلمين را در دلهای خود پختند و به جنگ اعصاب عليه مسلمين دست زدند.
آن اندازه عليه اسلام و قرآن و رسول اكرم و مسلمانان شايعه ساختند كه موجب شرمساری متمدنهای مسيحی قرون جديده است و میبينيم كه به جبران مافات " عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن " [33] مینويسند . شايعه كتابسوزيها وسيله مسلمين جزء همين شايعات است كه احيانا برخی از مسلمين نيز از قرن هفتم به بعد بدون اينكه شايعه ها را بدانند به صورت " شايع است " يا " گفته میشود " يا " چنين روايت ميشود " در كتابهای خود منعكس كرده اند ، غافل از آنكه سازنده شايعه مسيحيان صليبی میباشند و انگيزه شان بدنام كردن مسلمين است . و در قرن اخير ، كه استعمار برانگيختن احساسات ملی مسلمين را عليه اسلام و مسلمين صدر اول در صدر برنامه خود قرار داده امثال پور داود اين افسانه را به صورت يك حادثه تاريخی در آوردند ، و به نقلهائی نظير نقل عبداللطيف پر و بال دادند و به صورت يك نقل تاريخی به خورد دانش آموزان و دانشجويان بی خبر دادند . تا اينجا سخن عبداللطيف را نقل و بررسی كرديم اكنون به نقد سخن ابوالفرج بن العبری بپردازيم . ابوالفرج يك طبيب يهودی است كه در سال 623 هجری در ملطيه ( آسيای صغير ( تولد يافته و پدرش دين يهود را ترك كرده و به نصرانيت گرائيده است ، ابوالفرج نيز آغاز تحصيلات خود را به فرا گرفتن اصول نصرانيت گذرانيده است . او به زبان سريانی و عربی آشنائی كامل داشته است.
تاريخی مبسوط به زبان سريانی نوشته كه ماخذ آن كتب سريانی ، عربی ، يونانی بوده است . در آن كتاب ذكری از كتابسوزی مسلمين در اسكندريه وجود ندارد و خلاصهای از آن به عربی به نام " مختصر الدول " نوشت كه میگويند همه نسخههای آن ناتمام و ناقص است و عجب اينست كه ميگويند با اينكه مختصر الدول خلاصه آن تاريخ مفصل سريانی است مشتمل بر مطالبی است كه در اصل مفصل سريانی نيست از جمله آنها داستان كتابسوزی اسكندريه وسيله مسلمين است . كتاب مختصر الدول را مردی به نام " دكتر پوكوك " كه پروفسور كالج اكسفورد بوده و از اشخاصی است كه در نشر اكاذيب عليه مسلمين دست داشته است ، طبع و نشر كرده و به زبان لاتين هم ترجمه نموده است . از آنوقت به وسيله اين كتاب و اين شخص شايعه كتابسوزی مسلمين در اسكندريه در اروپا رواج يافت تا آنكه در قرون اخيره وسيله محققين اروپايی امثال گيبون و كريل و گوستاولوبون و ديگران اين شايعه تكذيب شد [34] داستان كتابسوزی در كتاب مختصر الدول به اين شكل آمده است" : در آنزمان ، يحيی نحوی كه به زبان ما به " غرماطيقوس " يعنی نحوی ملقب بوده است در ميان عرب مقام شهرت را حائز گرديد . مشاراليه ساكن اسكندريه بوده است و مذهبا نصرانی و جزء فرقه يعقوبی بود و مخصوصا عقيده ساوری ( ؟ ) را تاييد مینمود . او در آخر مذهب تنصر را ترك گفته و تمام علمای نصارای مصر نزد او جمع شده نصيحت نمودند كه از كفر و زندقه بيرون آيد ولی او قبول ننمود . وقتی كه علماء مايوس شدند ويرا از مناصبی كه دارا بود انداختند ، و او تا مدتی به همين حال باقی و زنده بود تا آنكه عمرو بن عاص ( فرمانده مسلمين در فتح مصر ) وارد مصر گرديد . روزی يحيی نزد وی حاضر شد ، عمرو از مقام علم و فضل او واقف گرديده و خيلی از او احترام نمود . فاضل مشاراليه شروع به يك رشته سخنان حكيمانهای نمود كه اعراب ابدا با آن آشنا نبودند . سخنان مزبور در دماغ عمرو فوق العاده مؤثر واقع گرديده فريفته وی شد . نظر به اينكه عمرو از اشخاص باهوش و عاقل و فكور بود مصاحبت وی را اختيار نمود و هيچوقت او را از خودش جدا نمی ساخت.
يك روز يحيی به عمرو اظهار داشت كه هر چه در اسكندريه هست در تصرف شما میباشد ، البته آنچه برای شما مفيد میباشد ما را به آن كاری نيست ولی چيزهائی كه چندان محل حاجت شما نيست خواهش میكنم كه آنها را به خود ما واگذار كنيد كه استحقاق ما به آنها بيشتر میباشد . عمرو پرسيد كه آنها چيستند ؟ در جواب گفت : كتب حكمت و فلسفه میباشند كه در كتابخانه دولتی ذخيره شده اند . عمرو اظهار داشت كه من در اين باب بايد از خليفه ( عمر ) دستور بخواهم والا از خودم نميتوانم قبلا اقدامی كنم . چنانكه عين واقعه را به خليفه اطلاع داده و كسب تكليف نمود ، در جواب نوشت : اگر اين كتابها موافق با قرآن میباشند هيچ ضرورتی به آنها نيست و اگر مخالف با قرآنند تمام آنها را بر باد ده . بعد از وصول اين جواب عمرو شروع به انهدام كتابخانه نموده مقرر داشت كه بين حماميهای اسكندريه كتابها را تقسيم كردند و از اين رو در مدت شش ماه تمام كتب را سوزانيده بر باد داد . و آنچه واقع شده بدون استعجاب قبول نما " [35].
متاسفانه با اين توصيه و خواهش جناب ابوالفرج ( اگر واقعا اين قضيه را او خود آورده باشد ) و يا
استدعای جناب پروفسور پوكوك ، اين افسانه ، نه با استعجاب و نه بدون استعجاب قابل قبول نيست . گذشته از آنچه در نقد سخن عبداللطيف گفتيم كه يك روايت تاريخی بدون ذكر سند و ماخذ و مدرك به هيچ وجه قابل قبول نيست . به ويژه كه بعد از ششصد سال اين نقل بی سند و بی ماخذ مطرح شود و قبلا احدی از آن ولو بدون سند و ماخذ ذكری نكرده است ، و به علاوه گفتيم از نظر محققان اين مطلب به ثبوت رسيده كه اساسا در موقع فتح اسكندريه به دست مسلمين از كتابخانه چيزی باقی نمانده بود و موضوع از اصل منتفی بوده است ، دلايل و قرائن ديگری عليه اين گزارش وجود دارد :
اولا در اين داستان ، قهرمان ، يحيی نحوی فيلسوف معروف است . طبق اسنادی كه اخيرا تحقيق شده وی در حدود صد سال قبل از فتح اسكندريه در گذشته است و ملاقات وی با عمرو افسانه است [36] عجيب اينست كه شبلی نعمان با اينكه مینويسد كه وی يكی از حكمای هفتگانهای است كه در اثر فشار ژوستی نين از روم به ايران آمدند و خسرو انوشيروان از آنها پذيرائی كرد ، اصل ملاقات يحيی با عمرو را مورد تائيد قرار میدهد. توجه نمیكند كه از مهاجرت آن حكما به ايران تا فتح اسكندريه بيش از صد و بيست سال فاصله است ، عادتا امكان ندارد يحيی كه در حدود صد و بيست سال قبل از فتح اسكندريه حكيمی نامبردار و معروف بوده است ، هنگام فتح اسكندريه به صورت يكی از نديمان عمرو به حيات خود ادامه دهد . بنابراين نقلهائی كه ملاقات يحيی با عمرو را ذكر كردهاند هر چند نامی از كتابخانه نبردهاند بی اساس است.
داستان ملاقات يحيی با عمرو در روايت ابوالفرج نظير داستان تدريس ارسطو در اسكندريه در روايت عبداللطيف است . و ضاعان و قصه پردازان به انطباق قصه با تاريخ توجه نكرده اند.
ثانيا در متن قصه آمده است كه پس از آنكه دستور خليفه به نابودی كتابها رسيد ، عمرو كتابها را به حمامهای اسكندريه تقسيم كرد و تا مدت ششماه خوراك حمامهای اسكندريه بود و با توجه باينكه اسكندريه در آن وقت بزرگترين شهر مصر و يكی از بزرگترين شهرهای جهان آن روز بوده است و خود عمرو در گزارشی كه با اعجاب فراوان برای خليفه از اين شهر میدهد مینويسد:
" در اين شهر چهار هزار حمام ، چهار هزار عمارت عالی ، چهل هزار يهودی جزيه پرداز ، چهار صد تفريحگاه دولتی ، دوازده هزار سبزيفروش كه سبزی تازه میفروشند وجود دارد " .
بايد چنين فرض كنيم كه در مدت ششماه چهار هزار حمام از اين كتابها گرم می شدهاند ، يعنی آن قدر كتاب بوده است كه اگر يك حمام را میخواستند با آن گرم كنند برای قريب به هفتصد هزار روز يعنی در حدود دو هزار سال آن حمام كافی بود . عجيبتر آنكه طبق آنچه در متن گزارش ابوالفرج آمده همه آن كتابها در حكمت و فلسفه بوده نه در موضوع ديگر . اكنون خوب است كمی بينديشيم : آيا از آغاز پيدايش تمدن تا امروز كه قرنها است صنعت چاپ پيدا شده و در شكل سرسام آوری نسخه بيرون میدهد اين اندازه كتاب حكمت و فلسفه كه برایسوخت چهار هزار حمام در مدت شش ماه كافی باشد وجود داشته است ؟ .
وقت مامور شده بود كتابخانه را از بين ببرد ، چنين آمده كه : " من قفسههای آنرا در آنوقت از كتاب ، به كلی خالی يافتم " [37] . يك رواق كه آقای عبداللطيف هم آنرا مشاهده كرده بوده كه هيچ ، مساحت يك شهر هم شايد برای چنين كتابخانهای كافی نباشد . امروز كتابخانههای بسيار بزرگ ، در اثر پيشرفت صنعت چاپ و وجود امكانات بی سابقه در تاريخ بشر ، در جهان خصوصا آمريكا و شوروی وجود دارد همچنانكه شهرهای بسيار بزرگ و بی سابقه در تاريخ بشر ، در جهان امروز وجود دارد . من باور ندارم امروز هم كتابخانهای وجود داشته باشد كه كتابهايش برای گرم كردن حمامهای شهری كه آن كتابخانه در آنجا هست برای مدت ششماه كفايت كند.
اينها همه دليل افسانه بودن اين داستان است ، و تنها در دنيای افسانهها نظيری برايش میتوان يافت . گويند مردی در وصف شهر هرات كه مدعی بود روزگاری فوق العاده بزرگ و پرجمعيت بوده داد سخن ميداد ، كار را به جائی رسانيد كه گفت : در آنوقت در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته است!
با توجه به اينكه همه نامشان احمد نبوده ، و همه احمد نامها يك چشم نبودهاند و همه احمدهای يك چشم كله پز نبودهاند پس اگر فقط عدد احمدهای يك چشم كله پز به بيست و يكهزار نفر میرسيده ، حساب كنيد و ببينيد عدد سايرين چه قدر بوده است ؟ اگر اولين و آخرين را روی زمين جمع كنيم قطعا باز هم كافی نيست . .
داستان ابوالفرج چيزی شبيه داستان ، احمد يك چشم كله پز است . لذانويسندگان دائره المعارف انگليسی بنابر نقل شبلی نعمان قصه ابوالفرج را جزء فكاهيات به حساب آوردهاند . ثالثا همانطوری كه شبلی نعمان و برخی محققان غربی گفتهاند : در آن عصر كتابها از پوست بوده و ابدا به درد سوخت نمیخوردند و بدين جهت آنها را برای سوخت به كار بردن يك كار لغو و بيهوده ديگری بوده . شبلی نعمان از شخصی بنام مسيو در پير نقل میكند كه گفته : " ما يقين داريم كه حماميان اسكندريه تا وقتی كه برای سوخت مواد ديگری حاضر داشتند هيچوقت كتابهائی را كه در روی پوست تدوين يافته به مصرف سوخت نمیرسانيدند و سخن اينجاست كه قسمت اعظم كتب مزبوره از پوست تشكيل يافته بودند " [38].
رابعا اگر چنين كتابخانهای در اسكندريه بود ، قطعا عمرو در گزارش خود از اين شهر به خليفه كه در تواريخ مضبوط است نامی هم از آن میبرد . در آن گزارش از تفريحگاههای دولتی و سبزی فروشهای شهر سخن به ميان آمده اما از كتابخانه سخنی نيست.
خامسا اسكندريه پس از فتح وسيله عمرو عاص ، قرار داد صلح با مسلمين بست و مردم آنجا " اهل ذمه " به شمار میرفتند و مقررات " اهل ذمه " درباره آنها اجرا میشد . يعنی جان و مال و ناموس و حتی معابد و آزادی عبادتشان محترم بود و حكومت اسلامی خود را ضامن و مسؤول آنها میدانست . عمرو بن عاص در عهد نامه خود با مردم مصر چنين نوشت : " اين پيمان امنيتی است كه عمرو به مردم مصر میدهد كه جان و خون و اموال و مساكن و ساير امورشان در امان است " و طبق آنچه از معجم البلدان نقل شده ، تصريح شده است كه . " زمين مردم مصر ، اموال و سرمايههای آن مردم همه متعلق به خودشان است و كسی حق تعرض ندارد " [39]
به طور كلی ميدانيم كه سيره مسلمين با اهل كتاب ، همواره اينچنين بوده كه داشت به هر شيوهای بود بر عمر تحميل میكرد . تواريخ مینويسد كه عمر چندان رغبتی به فتح مصر نشان نمیداد و عمرو عاص نظر خود را بر او تحميل كرد ، تا آنجا كه میگويند از عمر كسب اجازه كرد اما پيش از آنكه اجازه برسد حمله را شروع كرد . اگر چنين می بود كه در متن قصه آمده كه يحيی نحوی به صورت نديم و معاشر عمرو در آمده بود و عمرو به حكم عقل و هوش ذاتی از سخنان حكيمانه يحيی لذت میبرد و استفاده ميكرد ، عمرو در نامه خود به عمر طوری گزارش ميداد كه كتابخانه مورد علاقه دوست دانشمندش محفوظ بماند ، نه اينكه به كسب اجازه سادهای قناعت كند و به محض رسيدن نامه خليفه بدون آنكه بار ديگر نامهای بنويسد فورا در جلو چشم دوست دانشمندش كتابهائی را كه از جان برای دوستش عزيزتر بود طعمه آتش نمايد . به علاوه سيره عمرو در اسكندريه سيره يك فاتح علاقه مند به اصلاح و عمران و آبادی بوده است نه سيره يك جبار و ستمگر از قبيل قتيبه بن مسلم . ويل دورانت مینويسد:
" عمرو با عدالت حكومت میكرد ، قسمتی از مالياتهای گزاف را به پاك كردن كانالها و تعمير پلها و تجديد معبر آبی كه به روزگار سلف نيل را به بحر احمر می پيوسته بود [40] اختصاص داد و كشتيها از مديترانه به اقيانوس هند راه توانستند يافت اين معبر آبی بار ديگر به سال 114 هجری ( 732 ميلادی ) از شن پر شد و متروك ماند " [41] از فردی كه فكر اجتماعيش در اين سطح بوده است نمیتوان باور كرد كه كتابخانهای را آتش بزند . و اما عمر هر چند مردی خشن بوده است ، ولی احدی در هوش و دورانديشی او ترديد ندارد ، عمر برای اينكه همه مسئوليتها را شخصا بر عهده نگيرد و به علاوه از فكر و انديشه ديگران استمداد جويد ، معمولا در مسائل مهم خصوصا در سياست خارجی حكومتش شورا تشكيل ميداد و به مشورت میپرداخت كه در كتب تاريخ مسطور است و به دو نمونهاش به تناسب در نهج البلاغه اشاره شده است . در هيچ تاريخی ديده نشده كه عمر درباره كتابخانه اسكندريه شورائی تشكيل داده باشد و با كسی مشورت كرده باشد . بسيار بعيد است كه چنين تصميمی را بی مشورت اتخاذ كرده باشد . به علاوه اگر عمر چنين انديشهای میداشت كه ما با وجود قرآن به هيچ كتاب ديگر احتياج نداريم ، قطعا اين انديشه ديگر را هم داشت كه با وجود مساجد ، احتياج به معبد ديگر نداريم . پس چرا در قراردادهای خود كليساها و كنيسهها و حتی آتشكدهها را تحمل ميكند و بلكه دولت اسلامی را متعهد حفظ و نگهداری آنها در ازاء شرائط ذمه میداند . سابعا فرضا عمرو بن العاص چنين دستوری داده باشد آيا باوری است كه مردم مسيحی و يهودی اسكندريه ، بدون هيچ عكس العمل مخالفی ، آن كتابها را كه محصول فرهنگ و تاريخشان بوده مانند انبار هيزم تحويل بگيرند و بسوزانند و حتی مخفيانه آن كتابها را در نبرند و مخفی نسازند ؟ !
اما نقل قفطی : عينا همان است كه ابوالفرج نقل كرده است ، همه ايرادهائی كه بر نقل ابوالفرج وارد است بر اين نيز وارد است . و همچنانكه ابوالفرج در كتاب تاريخ مفصل خود كه به سريانی نوشته اين قصه را نياورده و اما در مختصرالدول كه به عربی است و خلاصه آن است آورده و اين مايه شگفتی است . قفطی نيز در كتابی كه در تاريخ مصر نوشته [42] ذكری از اين قصه عجيب نكرده است اما در كتاب اخبار العلما باخبار الحكماء كه تاريخ فلاسفه است در ذيل احوال يحيی نحوی اين قصه را بدون ذكر هيچ مدركی آورده است بنابراين در نقل قفطی نيز يحيی نحوی يكی از دو قهرمان قضيه است و همه آن كتابها كه در حكمت و فلسفه بوده به قدری بوده كه چهار هزار حمام را در مدت ششماه گرم كرده است . قفطی مدعی است كه يحيی نحوی در ابتدا " كشتيران " بوده ، در سن چهل و پنجسالگی عشق تحصيل به سرش زده و بعد هم فيلسوف شده و هم پزشك و هم اديب و هم به مقام اسقفی اسكندريه رسيده است . در موضوع يحيی نحوی ، نوعی ابهام در تاريخ هست ، آنچه مسلم است مردی فيلسوف و اسقف در دوره قبل از اسلام به نام يحيی نحوی وجود داشته است و همان است كه بر رد ابرقلس و ارسطو و در دفاع از اصول مسيحيت كتاب نوشته و بوعلی در نامه معروفش به ابوريحان بيرونی از او به زشتی ياد ميكند و مدعی است كه او نه از روی عقيده بلكه بخاطر عوام فريبی مردم نصاری آن كتابها را نوشته است . از طرف ديگر ابن النديم در الفهرست از يحيی نحوی نام میبرد كه با عمرو بن العاص ملاقات داشته است بدون ذكری از كتابخانه اسكندريه ، در كتاب معتبر صوان الحكمه ابوسليمان منطقی مینويسد او در زمان عثمان و معاويه ديده شده است . عليهذا يا نقل ابن النديم و ابوسليمان بی اساس است ، و يا آنكس كه در زمان عمرو بن العاص و معاويه بوده است يحيی نام ديگری بوده غير آنكه شخصيتی محسوب میشود و شروح زيادی بر كتب ارسطو و غيره نوشته و اسقف اسكندريه بوده است . بعيد نيست كسانی كه داستان كتابخانه اسكندريه را ساخته اند ، از ذكر نام يحيی نحوی در كلام ابن النديم و ابوسليمان استفاده كرده و داستان را پرداختهاند . به هر حال آنچه مسلم است يحيی نحوی اسكندرانی فيلسوف و پزشك و شارح ارسطو و اسقف معروف اسكندريه دوره عمرو عاص و معاويه را درك نكرده است.
اما حاج خليفه ، اين مرد از متاخرين است و در قرن يازدهم هجری میزيسته است او يك كتابشناس و فهرست نويسی است نه مورخ . كتاب معروف او " كشف الظنون " است كه فهرست كتب است و در فن خود با ارزش میباشد.
جملهای كه از او نقل شده در دو قسمت است . قسمت اول اينست كه " عرب در صدر اسلام علومی را كه مورد توجه قرار میداد سه قسمت بود زبان ديگر احكام شريعت ، سوم پزشكی كه اندكی قبلا هم از آن بهره داشت و به علاوه مورد نيازش بود ، ولی به علوم ديگر نمیپرداخت زيرا نمیخواست پيش از آنكه پايههای اسلام استوار شود علوم بيگانه در ميان مردم رايج گردد " . سخن حاج خليفه تا اينجا سخن درستی است ، ما در بخش خدمات ايران به اسلام ، آغاز و كيفيت نشو و نمای علوم را در اسلام بررسی خواهيم كرد ، علوم اسلامی از قرائت ، فقه ، دستور زبان آغاز گشت . در ابتدا توجهی به علوم فلسفی يا طبيعی يا رياضی نبود . تدريجا به اين علوم توجه شد . قسمت دوم سخن حاج خليفه اينست : " حتی گفته میشود كه عرب هنگام فتح شهرها كتابهائی كه به دست میآورد میسوخت."
میبينيم كه حاجی خليفه نيز با اينكه مورخ نيست ، نكتهای را كه اهل نقل و روايت رعايت میكنند رعايت كرده است . نگفته است كه عرب هنگام فتح شهرها كتابها را میسوزانيد كه اظهار نظر و تاييد در قضيه محسوب شود . میگويد:
" گفته میشود چنين . . . " . شك ندارد كه در زمان حاج خليفه كه در قرن يازدهم بوده چنين سخنی گفته میشده است ، چهار قرن بوده كه اين سخن گفته میشده و طبعا قرن به قرن بيشتر بر سر زبانها میآمده است مثل اينست كه ما امروز بگوئيم گفته میشود و بسيار هم گفته میشود كه مسلمانان صدر اول هر كجا كتابی میيافتند میسوختند . اگر ما امروز چنين سخن بگوئيم دروغ نگفتهايم ، چنانكه ديديم از زمان عبداللطيف و ابوالفرج و قفطی شروع شد . پس حاج خليفه علاوه بر اينكه مانند عبداللطيف و ديگران سندی و ماخذی ذكر نكرده است ، چيز تازهای نگفته است ، آنچه را كه در افواه در زمانش گفته می شده ، با صيغه فعل مجهول ( و يروی ) به نشانه غير قابل اعتماد بودن منعكس كرده است . بعد از عبداللطيف افراد ديگری عين عبارت عبداللطيف را در كتابهای خود منعكس كردهاند كه چون معلوم است نقل سخن عبداللطيف است قابل بحث و بررسی نيست . مثلا مقريزی كتابی در تاريخ مصر نوشته كه به نام " خطط مقريزی " معروف است . وی آنجا كه مانند يك مورخ فتح اسكندريه را ذكر كرده نامی از كتابسوزی نبرده است ، اما آنجا كه به توصيف " عمود السواری " كه عبداللطيف هم عبارت معروف خود را در ذيل توصيف آن گفته است ، میرسد ، عين عبارت عبداللطيف را حرف به حرف تكرار میكند . اين خود میرساند كه مقريزی كوچكترين اعتمادی به اين نقل نداشته است والا لااقل اينرا در ضمن فتح اسكندريه میآورد و يا لفظ " و يذكر " ( چنين گفته میشود ) را میانداخت.
اكنون نوبت آن است كه به نقد سخن ابن خلدون كه درباره خصوص كتابسوزی در ايران سخن گفته است بپردازيم . اگر به اصل عبارت ابن خلدون مراجعه نكنيم و به نقل پورداود دريشتها كه آقای دكتر معين از آنجا نقل كرده اند اعتماد كنيم بايد بگوئيم ابن خلدون كه خود يك مورخ است و او را با عبداللطيف كه صرفا يك طبيب است و میخواسته سفر نامه بنويسد يا ابوالفرج كه او نيز طبيب است ، و يا حاج خليفه فهرست نويس ، و حتی با قفطی تاريخ الحكما نويس ، نبايد مقايسه كرد ، او خود يك مورخ و مؤلف تاريخ عمومی است ، بنابراين اگر به ضرس قاطع اظهار نظر كند ولو مدرك نشان ندهد بايد گفت سند و ماخذی در كار بوده است.
ولی متاسفانه ابن خلدون نيز اظهار نظر نكرده و به صورت فعل مجهول بيان كرده است او هم سخن خود را با جمله " و لقد يقال " آغاز كرده است ( همانا چنين گفته میشود ) . به علاوه ابن خلدون در صدر سخنش جملهای اضافه كرده كه بيشتر موجب ضعف قضيه ميشود . او بعد از آنكه طبق اصل اجتماعی خاص خودش ( كه مورد قبول ديگران نيست ) و آن اينكه هر جا كه ملك و عمران گسترش يافته باشد علوم عقلی خواه ناخواه گسترش میيابد ، نتيجه ميگيرد كه در ايران كه ملك و عمران گسترش عظيم يافته بوده است نمیتواند علوم عقلی گسترش نيافته باشد ، میگويد : " و همانا گفته میشود كه اين علوم از ايرانيان به يونانيان رسيد آنگاه كه اسكندر دارا را كشت و بر ملك كيانی تسلط يافت و بر كتابها و علوم بی حد و حصر آنها استيلا يافت و چون سرزمين ايران فتح شد و در آنجا كتب فراوان ديدند سعد وقاص به عمر نامه نوشت . . . " . چنانكه میدانيم اينكه اسكندر از ايران كتابهائی به يونان برده باشد و بعد از فتح ايران به دست اسكندر ، يونانيان به علوم تازهای دست يافته مسلمين بيندازند . ولی ماخذ شايعه ای كه ابن خلدون اشاره كرده است ، علیالظاهر " شعوبيه " اند . خود ابن خلدون نيز خالی از تمايل شعوبی و ضد عربی نيست ، شعوبيان ايرانی شعارشان اين بود : " هنر نزد ايرانيان است و بس " از ظاهر عبارت ابن خلدون شايد بشود استفاده كرد كه میخواسته اند مدعی شوند همه علوم يونان از ايران است ، در صورتی كه میدانيم اسكندر در زمان ارسطو به ايران حمله كرد و تمدن و فرهنگ يونان ، در آن وقت در اوج شكوفائی بود.
مطلب ديگر اينست كه آنچه تاكنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه او است كه كتابی است فلسفی و اجتماعی . تاكنون نديده ايم كه اين مطلب را كسی از خود تاريخ او كه به نام " العبر و ديوان المبتدا و الخبر " است كسی نقل كرده باشد . ابن خلدون اگر برای اين قصه ارزش تاريخی قائل بود بايد در آنجا نقل كرده باشد . متاسفانه تاريخ ابن خلدون در اختيارم نيست ، ولی اگر چيزی در آنجا میبود بسيار بعيد است كه رندان غافل مانده باشند . اگر چنين مطلبی در خود تاريخ ابن خلدون بود از آنجا نقل میشد و نه از مقدمه ، بايد به خود تاريخ ابن خلدون مراجعه شود.
در مورد كتابخانه اسكندريه : علاوه بر نبودن ماخذ و علاوه بر اينكه ناقلها به صورت فعل مجهول كه نشانه بی اعتمادی است نقل كردهاند ، يك سلسله قرائن خارجی هم بر دروغ بودن قضيه بود از آن جمله اينكه تاريخ میگويد اين كتابخانه قرنها قبل از اسلام به باد رفته است . در مورد كتابسوزی ايران نيز برخی قرائن خارجی در كار است . يكی اينكه اساسا تاريخ وجود كتابخانهای را در ايران ضبط نكرده است . برخلاف كتابخانه اسكندريه كه وجود چنين كتابخانه در سالهای ميان سه قرن قبل از ميلاد تا حدود چهار قرن بعد از ميلاد قطعی تاريخ است . اگر در ايران كتابخانههائی وجود میداشت ، فرضا سوختن آنها ضبط نشده بود ، اصل وجود كتابخانه ضبط میشد ، خصوصا با توجه به اينكه میدانيم اخبار ايران و تاريخ ايران بيش از هر جای ديگر در تواريخ اسلامی وسيله خود ايرانيان يا اعراب ضبط شده است .
ديگر اينكه در ميان ايرانيان يك جريان خاص پديد آمد كه ايجاب ميكرد اگر كتابسوزی در ايران رخ داده باشد حتما ضبط شود و با آب و تاب فراوان هم ضبط شود و آن جريان شعوبيگری است . شعوبيگری هر چند در ابتدا يك نهضت مقدس اسلامی عدالتخواهانه و ضد تبعيض بود ، ولی بعدها تبديل شد به يك حركت نژاد پرستانه و ضد عرب ، ايرانيان شعوبی مسلك كتابها در مثالب و معايب عرب مینوشتند و هر جا نقطه ضعفی از عرب سراغ داشتند با آب و تاب فراوان مینوشتند و پخش میكردند ، جزئياتی از لابلای تاريخ پيدا ميكردند و از سير تا پياز فروگذار نمیكردند . اگر عرب چنين نقطه ضعف بزرگی داشت كه كتابخانهها را آتش زده بود خصوصا كتابخانه ايران را ، محال و ممتنع بود كه شعوبيه كه در قرن دوم هجری اوج گرفته بودند و بنی العباس به حكم سياست ضد اموی و ضد عربی كه داشتند به آنها پر و بال میدادند دربارهاش سكوت كنند ، بلكه يك كلاغ را صد كلاغ كرده و جار و جنجال راه میانداختند ، و حال آنكه شعوبيه تفوه به اين مطلب نكردهاند و اين خود دليل قاطعی است بر افسانه بودن قصه كتابسوزی ايران .
سخن ما درباره كتابسوزی ايران و اسكندريه به پايان رسيد ، خلاصه سخن اين شد كه تا قرن هفتم هجری يعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ايران و مصر ، در هيچ مدركی ، چه اسلامی و چه غير اسلامی ، سخن از كتابسوزی مسلمين نيست . برای اولين بار در قرن هفتم اين مسئله مطرح میشود . كسانی كه طرح كردهاند.
اولا هيچ مدرك و ماخذی نشان ندادهاند و طبعا از اين جهت نقلشان اعتبار تاريخیو به علاوه نقلهای قرن هفتم كه ريشه و منبع ساير نقلها است يعنی نقل عبداللطيف و ابوالفرج و قفطی در متن خود مشتمل بر دروغهای قطعی است كه سند بی اعتبار آنها است.
و علاوه بر همه اينها ، چه در مورد ايران و چه در مورد اسكندريه قرائن خارجی وجود دارد كه فرضا اين نقلها ضعف سندی و مضمونی نمیداشت آنها را از اعتبار می انداخت.
ممكن است برای خواننده محترم اين تصور پديد آيد كه ما درباره اين مطلب به اطناب سخن رانديم و كار نقد را به اسراف كشانديم ، همين مختصر كه در اينجا گفته شد كافی بود و حداكثر اندكی بيشتر تفصيل داده میشد . تصديق میكنم كه اگر قصه كتابسوزی صرفا به عنوان يك حادثه تاريخی در محيط تحقيق بخواهد بررسی شود نيازی به اينهمه تفصيل ندارد . اما خواننده محترم بايد توجه داشته باشد كه اين داستان را از محيط تحقيق و جو بررسی علمی خارج كرده و از آن يك " سوژه " برای " تبليغ " ساختهاند برای محققين بی طرف اعم از مسلمان و غير مسلمان بی اساسی اين داستان امری مسلم و قطعی است ولی گروههائی كه به نوعی خود را در تبليغ اين قصه ذی نفع میدانند دست بردار نيستند ، كوشش دارند از راههای مختلف اين داستان را وسيله تبليغ قرار دهند . تبليغ كتابسوزی در ايران و در اسكندريه تدريجا به صورت يك " دستور " و يك " شيوه حمله " در آمده است.
شبلی نعمان در رساله " كتابخانه اسكندريه " میگويد : " محققين نامی اروپا مانند گيبون ، كارليل ، گدفری ، هكتور ، رنان ، سيدلو و غير اينها غالب روايات بيهودهای را كه در اروپا راجع به اسلام و مسلمين انتشار يافته بودند ، غلط و بی اساس دانسته و صراحتا آنها را رد و انكار كردهاند ، ولی در تاليفات و روايات عامه هنوز از شهرت آنها كاسته نشده است ، و بايد دانست از ميان شايعاتی كه گفتيم يكی هم شايعه سوزانيدن كتابخانه اسكندريه است اروپا اين قضيه را با يك صدای غريب و آهنگ مهيبی انتشار داده است كه واقعا حيرت انگيز میباشد . كتب تاريخ ، رمان ، مذهب ، منطق و فلسفه و امثال آن هيچكدام از اثر آن خالی نيست.
(برای اينكه اين قصه در اذهان رسوخ پيدا كند در هر نوع كتاب به بهانهای آنرا گنجانيدهاند ، حتی در كتب فلسفه و منطق ) حتی يك سال در امتحان ساليانه او نيورسيته كلكته هند ( كه تحت نظر انگليسيها بود ) در اوراق سؤاليه متعلق به منطق كه چندين هزار نسخه چاپ شده ، حل مغالطه ذيل را سؤال نموده بودند ؟ اگر كتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نيست و اگر موافق نيست همه را بسوزان " ( 1 (
شبلی نعمان بعد اين سؤال را طرح میكند كه چه سياستی در كار است ، آيا اين نوعی همدردی و دلسوزی درباره كتابهايی است كه سوخته شده يا مطلب ديگری در كار است ؟ اگر دلسوزی است چرا نسبت به كتابسوزيهای مسلم و بسی مهيبتر كه در فتح اندلس و جنگهای صليبی وسيله خود مسيحيان صورت گرفته هيچوقت دلسوزی نمیشود ؟ !
شبلی ، خودش اينچنين پاسخ ميگويد كه علت اصلی اينست كه اين كتابخانه را خود مسيحيان قبل از اسلام از بين بردند و اكنون با تبليغ فراوان طوری وانمود میكنند كه اين كتابخانه را مسلمين از بين بردند نه آنها . هدف اصلی پوشانيدن روی جرم خودشان است . علتی كه شبلی ذكر میكند يكی از علل قضيه است و تنها در مورد كتابخانه اسكندريه صدق میكند ، علت يا علل ديگر در كار است ، مسئله اصلی استعمار است . استعمار سياسی و اقتصادی آنگاه توفيق حاصل میكند كه در استعمار فرهنگی توفيق به دست آورده باشد ، بی اعتقاد كردن مردم به فرهنگ خودشان و تاريخ خودشان شرط اصلی اين موفقيت است استعمار دقيقا تشخيص داده و تجربه كرده است كه فرهنگی كه مردم مسلمان به آن تكيه میكنند و ايدئولوژی كه به آن مینازند فرهنگ و ايدئولوژی اسلامی است باقی همه حرف است و از چهار ديوار كنفرانسها و جشنوارهها و كنگرهها و سمينارها هرگز بيرون نمیرود و به متن توده نفوذ نمیيابد ، پس مردم از آن اعتقاد و از آن ايمان و از آن اعتماد و حسن ظن بايد تخليه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوهای غربی گردند.
برای بدبين كردن مردم به آن فرهنگ و آن ايدئولوژی و پيام آوران آنها چه از اين بهتر كه به نسل جديد چنين وانمود شود كه مردمی كه شما میپنداريد رسالت نجات و رهائی و رهبری بشريت به سعادت را داشتند و به اين نام به كشورهای ديگر حمله میبردند و رژيمهائی را سرنگون میكردند ، خود به وحشيانهترين كارها دست زده اند و اينهم نمونهاش . بنابراين خواننده محترم تعجب نخواهد كرد كه سئوالات امتحانيه ساليانه اونيورسيته كلكته هند كه به دست انگليسها اداره میشده است ، برای حل مغالطه منطقی سئوالی پيدا نمیشده جز متن فرمان مجعول كتابسوزی ، و برای يك نويسنده ايرانی هم كه " مبانی فلسفه " برای سال ششم دبيرستانها مینويسد و هر سالی دهها هزار نسخه از آن چاپ میشود و در اختيار دانش آموزان بی خبر و ساده دل ايرانی قرار ميگيرد آنجا كه درباره قياس استثنائی در منطق بحث میشود ، علی رغم فشارهائی كه نويسنده بر مغز خود میآورد هيچ سئوال ديگری به ذهن نمیرسد جز همان سئوالی كه طراحان انگليسی در انيورسيته كلكته طرح كردند و ناچار ميشود مسئله را به اين صورت طرح كند . " ممكن است قياس استثنائی در عين حال منفصله و متصله يعنی مركب باشد : مثال اينگونه قياس قول معروف منسوب به پيشوای عرب است كه چون خواست سوزاندن كتابخانه ساسانيان را مدلل و موجه كند چنين استدلال كرد : اين كتابها يا موافق قرآنند و يا مخالف آن ، اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است اگر مخالف آن هستند نيز وجودشان زائد و مضر است و هر چيز زائد و مضر بايد از بين برده شود پس در هر صورت اين كتابها بايد سوخته شوند " [42] .
چند سال پيش در مؤسسه اسلامی حسينيه ارشاد دو سخنرانی ايراد كردم كه عنوانش " كتابسوزی اسكندريه " بود ، و بی پايگی آنرا روشن كردم يادم هست كه بعد از پايان آن سخنرانيها از مؤمن مقدسی نامهای دريافتم به اين مضمون كه تو چه داعی داری كه دروغ بودن اين قصه را اثبات كنی ! ؟ بگذار اگر دروغ هم هست مردم بگويند ، زيرا دروغی است به مصلحت و تبليغی است عليه عمر بن الخطاب و عمرو بن العاص . اين مؤمن مقدس گمان كرده بود كه اينهمه بوق و كرنا كه از اروپا تا هند را پر كرده ، كتابها در اطرافش مینويسند و رمانها برايش میسازند ، و برای آنكه مسلم و قطعی تلقی شود در كتب منطق و فلسفه و سئوالات امتحانيه آنرا میگنجانند به خاطر احساسات ضد عمری يا ضد عمرو بن العاصی است و يا قربه الی الله و برای خدمت به عالم تشيع و بی آبرو كردن مخالفان اميرالمؤمنين علی عليه السلام است اين اشخاص نمیدانند كه در جوی كه اين مسائل مطرح ميشود مسئله اسلام مطرح است و بس و نميدانند كه در جهان امروز سلاح مؤثر عليه يك كيش و يك آئين بحثهای كلامی و استدلالهای منطقی ذهنی نيست . در جهان امروز طرح طرز برخورد پيروان يك كيش در جريان تاريخ با مظاهر فرهنگ و تمدن ، مؤثرترين سلاح له يا عليه آن كيش و آن آيين است.
________________________
1- مجله تندرست ، سال 24 شماره 2.
2- صفحه 4.
3- صفحه187.
4- مرحوم دكتر معين هنگامی كه كتاب خدمات متقابل تاليف ميشد( ( 1349به حال سكته و در قيد حيات بود و اكنون كه اين فصل يعنی فصل كتابسوزی الحاق میشود ( 1357) 7 سال است كه در گذشته است . غفرالله له
5- نقل از پور داود ريشتهاج 2 صفحه 20.
6- نقل از پور داود دريشتهاج 2 صفحه 21 - 23 عبارت از محمد قزوينی است .
7- نقل از الاثار الباقيه ، چاپ ليدن صفحه 30.
8- رجوع به رساله " پيامبر امی " نوشته مرتضی مطهری .
9- ن و القلم و ما يسطرون »( سوره قلم).
10- اقرا باسم ربك الذی خلق 0 خلق الانسان من علق 0 اقرا و ربك الاكرم 0 الذی علم بالقلم 0 علم الانسان ما لم يعلم » ( سوره علق ).
11- رجوع به كتاب " بررسيهائی درباره ابوريحان بيرونی " نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامی ، مقاله آقای مجتبی مينوی.
12- آقای دكتر زرين كوب در " كارنامه اسلام " ( 36 ) اصل قصه را مشكوك دانستهاند.
13- ايران در زمان ساسانيان صفحه . 86
14- احمد امين ، ضحی الاسلام ، جلد اول صفحه . 64
15- تاريخ ادبيات مستر براون جلد اول ، ترجمه علی پاشا صالح ، صفحه 510نقل از دولتشاه سمرقندی .
16- تاريخ اندلس تاليف مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتی و تاريخ تمدن اسلام جرجی زيدان ترجمه فارسی جلد 3 صفحه . 65
17- تاريخ تمدن اسلامج 3 صفحه . 65
18- تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 11 صفحه . 224
19- جرجی زيدان ، تاريخ تمدن اسلام جلد 3 صفحه . 66
20- ويل دورانت تاريخ تمدن جلد 11 صفحه . 315
21- كريستن سن ، ايران در زمان ساسانيان ، صفحه 385 ايضا تمدن ايرانی بقلم جمعی از خاورشناسان
22- . الفهرست ابن النديم ، چاپ قاهره صفحه . 351
23- الفهرست صفحه . 386
24- تاريخ علم ، ترجمه احمد آرام صفحه . 271
25- دكتر ذبيح الله صفا ، تاريخ علوم عقلی در اسلام ، صفحه 32 تقريبا همين بيان در جلد سوم تاريخ تمدن اسلام تاليف جرجی زيدان ترجمه فارسی صفحه 54 و 55 آمده است
26- . در سال 603 از تاليف آن فارغ شده است شبلی نعمان ، رساله " فتح اسكندريه " صفحه . 28
27- بلكه قريب به شش قرن .
28- تاريخ تمدن ، ترجمه فارسی ، جلد 11 صفحه . 219
29- كتابخانه معروف اسكندريه ، وسيله مردمی كه آنها را مشرك و بت پرست می دانند تاسيس شد
30- . تاريخ تمدن اسلام و عرب ، چاپ چهارم ، صفحات 263 - 265 ( خلاصه (.
31- كتابی به همين نام " جان ديون پورت " تاليف كرد كه وسيله آقای حاج سيد غلامرضا سعيدی به فارسی ترجمه شد . جان ديون پورت ، در آن كتاب ( صفحه 22 ) موضوع كتابسوزی اسكندريه را طرح ، و به شدت تكذيب میكند
32- اين قسمت از رساله " كتابخانه اسكندريه " تاليف شبلی نعمان صفحات 14 و 15 و 38 اقتباس شد
33- . شبلی نعمان ، رساله كتابخانه اسكندريه ، صفحات 16 – 18.
34- عجيب اينست كه آقای دكتر ذبيح الله صفا با اينكه در صفحه 6 تاريخ علوم عقلی در اسلام ميگويد : يحيی نحوی از شخصيات بزرگ مدرسه اسكندريه در اواخر قرن پنجم و نيمه اول قرن ششم ( در حدود يك قرن قبل از هجرت نبوی ) بوده و در صفحه 18 آن كتاب تصريح میكند : " میگويند تا فتح مصر به دست عمرو بن العاص ( 641 ميلادی ) زنده بود و اما چنانكه قرائن تاريخی برمیآيد اين مرد از رجال اواخر قرن پنجم و نيمه اول قرن ششم ميلادی است و زنده بودنش از اواخر قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم بكلی دور از عادت و عقل است " . در عين حال خلاصه همين داستان را كه دو قهرمانش يحيی نحوی و عمرو بن العاص میباشند به عنوان دليل بر كتابسوزی اسكندريه آورده است !
35- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه ، صفحه . 50
36- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه صفحه 53 - . 56
37- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه صفحه 53 - . 56
38- من درست نمیدانم ، ظاهرا اين معبر آبی همان است كه بار ديگر در قرون جديد باز شد و اكنون به نام كانال سوئز معروف است .
39- تاريخ تمدن ، ترجمه فارسی ، جلد 11 صفحه . 220
40- جرجی زيدان ، تاريخ تمدن ، جلد 3 ، ترجمه فارسی ، صفحه 64.
41- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه صفحه . 6
42- دكتر علی اكبر سياسی ، مبانی فلسفه صفحه . 254
جناب رضا دست شما درد نکنه
گر چه جواب طولانیه اما واقعا عالیه
دست مریزاد
یک نکته تا یادم نرفته بگم ،ابوریحان می گه کتابهایی که سوزاندن کتابهای دیوانسالاری بوده یعنی اسامی سربازان در آنها بوده نه اینکه کتاب علمی به حساب می آمده باشد. اسامی سربازان ساسانی د رکتابهایی بوه که به آنها کتابهای دیوانی می گفته اند و این کتابها را سوزاندند که دیگر به کار نمی آمد.
در این مورد من شنیده ام که آتش خزینه یکی از شهرهای اعراب تا مدت ها از کتاب های ایرانیان بوده است
این موضوع درسته؟
سلام
بايد چنين فرض كنيم كه در مدت ششماه چهار هزار حمام از اين كتابها گرم می شدهاند ، يعنی آن قدر كتاب بوده است كه اگر يك حمام را میخواستند با آن گرم كنند برای قريب به هفتصد هزار روز يعنی در حدود دو هزار سال آن حمام كافی بود . عجيبتر آنكه طبق آنچه در متن گزارش ابوالفرج آمده همه آن كتابها در حكمت و فلسفه بوده نه در موضوع ديگر . اكنون خوب است كمی بينديشيم : آيا از آغاز پيدايش تمدن تا امروز كه قرنها است صنعت چاپ پيدا شده و در شكل سرسام آوری نسخه بيرون میدهد اين اندازه كتاب حكمت و فلسفه كه برایسوخت چهار هزار حمام در مدت شش ماه كافی باشد وجود داشته است ؟ .
وقت مامور شده بود كتابخانه را از بين ببرد ، چنين آمده كه : " من قفسههای آنرا در آنوقت از كتاب ، به كلی خالی يافتم " [37] . يك رواق كه آقای عبداللطيف هم آنرا مشاهده كرده بوده كه هيچ ، مساحت يك شهر هم شايد برای چنين كتابخانهای كافی نباشد . امروز كتابخانههای بسيار بزرگ ، در اثر پيشرفت صنعت چاپ و وجود امكانات بی سابقه در تاريخ بشر ، در جهان خصوصا آمريكا و شوروی وجود دارد همچنانكه شهرهای بسيار بزرگ و بی سابقه در تاريخ بشر ، در جهان امروز وجود دارد . من باور ندارم امروز هم كتابخانهای وجود داشته باشد كه كتابهايش برای گرم كردن حمامهای شهری كه آن كتابخانه در آنجا هست برای مدت ششماه كفايت كند.
اما این اعرابی زمانی که امام فرمود سلونی چه سوال علمی و مبحث عالمانه ای رو از امام پرسیدند؟
غیر از اینه که ملعونی پرسید به من خبر بده چند تار مو روی سر دارم
دوست گرامی این که کتب اسکندریه توسط کارگران عمر و به دستور شخص او به آتش کشیده شد که خیلی معروف است و این جمله کتاب خدا برای ما بس است در آنجا هم توسط نامه ای از شخص عمر به این کارگزار نوشته شده برای توجیح سوزاندن کتب کتابخانه اسکندریه
این کتابهای کتابخانه اسکندریه بوده اند که سوخت چند ماهه حمامها را تامین می کردند
اما این اعرابی زمانی که امام فرمود سلونی چه سوال علمی و مبحث عالمانه ای رو از امام پرسیدند؟
غیر از اینه که ملعونی پرسید به من خبر بده چند تار مو روی سر دارم
دوست گرامی این که کتب اسکندریه توسط کارگران عمر و به دستور شخص او به آتش کشیده شد که خیلی معروف است و این جمله کتاب خدا برای ما بس است در آنجا هم توسط نامه ای از شخص عمر به این کارگزار نوشته شده برای توجیح سوزاندن کتب کتابخانه اسکندریه
این کتابهای کتابخانه اسکندریه بوده اند که سوخت چند ماهه حمامها را تامین می کردند
با سلام
لطفا از ذکر مطالب بدون منبع تاریخ خوداری کنید
و سلام بر شما
از آنجایی که شما از ابن خلدون گرفته تا ذبیح الله صفا و عبداللطیف همه کسانی که این موضوع را آورده اند را به اشتباه متهم کردین تکلیف تاریخ نویسان معاصر مثل احمد خلیل مقدم و زرین کوب هم معلوم است
اما ممکنه بپرسم کسانی که احادیث پیامبر را سوزانیدند و همه کتب را با وجود قران نسخ شده می دانستند چرا باید کتب اسکندریه یا ایران را به حال خود بگذارند؟ مگر نه این که این کتب یا موافق قران است و ما را با وجود قران نیازی به آنها نیست و یا مخالف قران که ضاله اند و باید نابود شوند
من یه نیمچه عربم اما معتقدم که عرب آن روز به این درجه از تربیت و آزادی عقیده نرسیده بود که کتب دیگر ملتها را احترام بگذارد هر چند مربوط به نجوم یا ریاضیات یا حتی پزشکی و یا تاریخ باشد
بعد هم چون از قرن هفتم به بعد این واقعه مکتوب شده دلیل بر این نیست که دروغ است
در ضمن با این که پیامبر دو دهه برای تربیت این قوم زحمت کشید ولی سنتهای دوران جاهلیت به اندازه ای در روحشان نفوذ داشت که خیلی از انها را درونشان حفظ کرده بودند
مثلا چه دلیلی برای کنار گذاشتن امام علی از خلافت آوردند؟
همیشه هم غلو در مسئله ای دلیل بر دروغ بودن اصل آن نیست و این که ماهها حمامها را با این کتاب ها روشن کرده اند اگر دروغ باشد این موضوع را نفی نمی کند که این کتب در حمامی یا حمامهایی سوزانده اند
و این که 250 سال از آخرین باری کتابهای اسکندریه توسط قوم فاتح دیگری سوزانده شده دلیل نمی شود کتابخانه خالی از کتاب باشد
250 سال زمان زیادیست برای تالیف کتب جدید یا بازنویسی قدیمیها
و دلیل دیگر این که به نظر میرسد این کار مطلوب قریب به اکثر فاتحین تاریخ بوده و متعصبین عرب مستثنی نیستند تا جایی که تا مدتها توجهی به علوم نداشتند و حتی مخالفت با علوم عقلی را مدت زیادی به عنوان پیروی از دین و مبازره با الحاد به طور موروثی ادامه می دادند و بیشتر دانشمندان و مخصوصا فلاسفه را کافر و زندیق می خواندند
به هر حال ممکنه من اشتباه کنم و تصدیق می کنم مطالبی که آورده بودید خیلی جالب بود
و سلام بر شما
از آنجایی که شما از ابن خلدون گرفته تا ذبیح الله صفا و عبداللطیف همه کسانی که این موضوع را آورده اند را به اشتباه متهم کردین تکلیف تاریخ نویسان معاصر مثل احمد خلیل مقدم و زرین کوب هم معلوم است
اما ممکنه بپرسم کسانی که احادیث پیامبر را سوزانیدند و همه کتب را با وجود قران نسخ شده می دانستند چرا باید کتب اسکندریه یا ایران را به حال خود بگذارند؟ مگر نه این که این کتب یا موافق قران است و ما را با وجود قران نیازی به آنها نیست و یا مخالف قران که ضاله اند و باید نابود شوند
من یه نیمچه عربم اما معتقدم که عرب آن روز به این درجه از تربیت و آزادی عقیده نرسیده بود که کتب دیگر ملتها را احترام بگذارد هر چند مربوط به نجوم یا ریاضیات یا حتی پزشکی و یا تاریخ باشد
بعد هم چون از قرن هفتم به بعد این واقعه مکتوب شده دلیل بر این نیست که دروغ است
در ضمن با این که پیامبر دو دهه برای تربیت این قوم زحمت کشید ولی سنتهای دوران جاهلیت به اندازه ای در روحشان نفوذ داشت که خیلی از انها را درونشان حفظ کرده بودند
مثلا چه دلیلی برای کنار گذاشتن امام علی از خلافت آوردند؟
همیشه هم غلو در مسئله ای دلیل بر دروغ بودن اصل آن نیست و این که ماهها حمامها را با این کتاب ها روشن کرده اند اگر دروغ باشد این موضوع را نفی نمی کند که این کتب در حمامی یا حمامهایی سوزانده اند
و این که 250 سال از آخرین باری کتابهای اسکندریه توسط قوم فاتح دیگری سوزانده شده دلیل نمی شود کتابخانه خالی از کتاب باشد
250 سال زمان زیادیست برای تالیف کتب جدید یا بازنویسی قدیمیها
و دلیل دیگر این که به نظر میرسد این کار مطلوب قریب به اکثر فاتحین تاریخ بوده و متعصبین عرب مستثنی نیستند تا جایی که تا مدتها توجهی به علوم نداشتند و حتی مخالفت با علوم عقلی را مدت زیادی به عنوان پیروی از دین و مبازره با الحاد به طور موروثی ادامه می دادند و بیشتر دانشمندان و مخصوصا فلاسفه را کافر و زندیق می خواندند
به هر حال ممکنه من اشتباه کنم و تصدیق می کنم مطالبی که آورده بودید خیلی جالب بود
با سلام
دوست عزیز لطفا به حاشیه نپردازید !!
شما اصلا به ما با منبع جای این کتابخانه بزرگ را بگوید کجا بوده !!
تا بعد!!
از مطالبی هم که ارتباطی با این موضوع ندارد خوداری کنید لطفا
:Ghamgin:فکر نمی کنم به حاشیه پرداخته باشم مطالبی هم که به نظر شما ربطی به این موضوع نداره برای این آورده شده که اعمال هر کس روحیاتش و تفکراتش را نشان می دهد
اگر به نظر شما حاشیه پردازی است معذرت
آدرس هم تیسفون سمت چپ درب دوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Cheshmak:
آخه مومن مگر من آن موقع آنجا بودم که ازم آدرس کتابخانه را می خواهی؟
من فقط میخوام بگم با وجود مقاله چند صفحه ای شما و با وجود این که می دانم ممکن است این مسئله فقط برای پاک کردن دامان مسیحیان از سوزاندن کتابهای اسکندریه و نسبت دادن آن به مسلمانان باشد اما چندان دور از ذهن و بعید به نظر نمیرسد شاید هم فقط من با دلایل شما قانع نشده ام
باز هم اگر باعث رنجش شما شدم معذرت خواهی می کنم
از آنجایی که شما از ابن خلدون گرفته تا ذبیح الله صفا و عبداللطیف همه کسانی که این موضوع را آورده اند را به اشتباه متهم کردین تکلیف تاریخ نویسان معاصر مثل احمد خلیل مقدم و زرین کوب هم معلوم است
جناب طنین سلام علیکم
ما با ابن خلدون و ... مشکل نداریم، بلکه ابن الدلیل هستیم ، متاسفانه موضوع مورد تاکید شما را قبل از ابن خلدون کسی نیاورده ، یعقوبی دیگر مورخین که قبل از ابن خلدون بوده اند این مطلب را بیان ننموده اند
حال سوال این است ، ابن خلدون از کجا آورده است ،نه تنها گفته ابن خلدون بلکه ما در مباحث علمی از همه سند می خواهیم ،و باید سند یه زمان انجام عمل مورد ادعا وصل شود
اگر هر مورخ یا محدثی جریان را عنوان نمود
اولا باید سندش را بیاورد که از کجا می گوید
وثانیا آیا آنان که در سلسله سند هستند موثق هستند ، در بیان این مطلب انگیزه های مختلف دخیل نبوده است؟
لذا اگر حتی شما، تا چه رسد به مورخان و کسانی که اسمشان را اورده اید مطلبی را بیان کنید و آن را تا زمان انجام کار با سند موثق بیان نمایید مورد قبول است ، حرف باید از نظر علمی قابل اثبات باشد باشد ، از هر کس که می خواهد باشد
سلام دوست عزیز
در مورد صحت و یا دروغ بودن این رویداد
ابن خلدون در دوجای مختلف کتابشون (تا اونجایی که من دیدم) به این قضیه اشاره کردن
در مورد شعوبیه و ...
این بنده خدا اهل تونس بوده و نه ایران!
اتفاقاتی از این دست بارها در حین حمله اقوام وحشی به ملل متمدن رخ داده
مثل حمله مغول به ایران و یا حمله ترکمانان غز به غزنین و نابودی کتابخانه های آن
یا در اثر تعصبات خشک مذهبی هم اتفاق افتاده
مثل آتش سوزی کتابخانه اسکندریه توسط مسیحیان در حدود 300 سال پیش از ورود اسلام
و یا سوزانیدن هزاران جلد از کتاب های سرخپوستان امریکای جنوبی توسط اسپانیایی ها بدستور یک کشیش مسیحی
این که در کتب قبلی مطرح نشده شاید دلیل خوبی نباشه
مغولان بسیاری از کتب ما رو از بین بردند و به جز مصر و بخش هایی از طبرستان سایر نقاط مملکت اسلامی رو با خاک یکسان کردند
بخش زیادی از کتبی که الان داریم کتاب هایی هست که در کتابخانه های این مناطق بوده
این رو هم در نظر بگیرید که همه اعراب تربیت اسلامی نداشتند و به قول عایشه بر پاشنه پایشان بول می کردند
بسیاری بدنبال غنیمت بودند و اصولا نه پیامبر خدا و نه وصی او رو درک نکردند...
شاید هم این بنده خدا راست گفته
قبول هر چیزی که ما خوشمون بیاد و تکذیب هر چیزی که به ضرر ماست کار چندان درستی نیست
به نظر من ابن خلدون کسی نبوده که هر چیزی (مخصوصا شایعه ای که به نظرش منطقی نمیاد) رو نقل کنه
والله اعلم
سلام دوست عزیزدر مورد صحت و یا دروغ بودن این رویداد
ابن خلدون در دوجای مختلف کتابشون (تا اونجایی که من دیدم) به این قضیه اشاره کردن
در مورد شعوبیه و ...
این بنده خدا اهل تونس بوده و نه ایران!
اتفاقاتی از این دست بارها در حین حمله اقوام وحشی به ملل متمدن رخ داده
مثل حمله مغول به ایران و یا حمله ترکمانان غز به غزنین و نابودی کتابخانه های آن
یا در اثر تعصبات خشک مذهبی هم اتفاق افتاده
مثل آتش سوزی کتابخانه اسکندریه توسط مسیحیان در حدود 300 سال پیش از ورود اسلام
و یا سوزانیدن هزاران جلد از کتاب های سرخپوستان امریکای جنوبی توسط اسپانیایی ها بدستور یک کشیش مسیحی
این که در کتب قبلی مطرح نشده شاید دلیل خوبی نباشه
مغولان بسیاری از کتب ما رو از بین بردند و به جز مصر و بخش هایی از طبرستان سایر نقاط مملکت اسلامی رو با خاک یکسان کردند
بخش زیادی از کتبی که الان داریم کتاب هایی هست که در کتابخانه های این مناطق بوده
این رو هم در نظر بگیرید که همه اعراب تربیت اسلامی نداشتند و به قول عایشه بر پاشنه پایشان بول می کردند
بسیاری بدنبال غنیمت بودند و اصولا نه پیامبر خدا و نه وصی او رو درک نکردند...
شاید هم این بنده خدا راست گفته
قبول هر چیزی که ما خوشمون بیاد و تکذیب هر چیزی که به ضرر ماست کار چندان درستی نیست
به نظر من ابن خلدون کسی نبوده که هر چیزی (مخصوصا شایعه ای که به نظرش منطقی نمیاد) رو نقل کنهوالله اعلم
با سلام
اولا که لطف کنید و مطالب را بدقت بخوانید !!و در مورد تاریخ لطفا سخنان خودتان را سندی کنید !
به بخشید اما این ادله مغلطه ای بیش نیست !!و دست تحریف و دروغ پردازیهای عده ای که مغرضانه تاریخ را دنبال میکنند رو میکند !
بنده دو سوال از شما میکنم که خود شما به صحت این قضیه بیشتر پی ببرید !!
۱-لطفا جای این کتابخانه بزرگ را با استناد با مدارک تاریخی برای بنده عنوان کنید !:Sham:
۲-نام دانشمندان ایرانی را قبل از ورود اسلام به ایران برای بنده عنوان کنید!!:Sham:
پس این همه کتاب دانشمنداش کجا بوده اند در تاریخ !!
آیا نام آنها هم از سینه مردم آتش زاده اند ؟
چطور وقتی از زرتشتیان و آنها که سینه چاکی میکنند برای ایران باستان ,دست به هر ترفندی میزند که گفتار خود را ثابت کنند از کتاب گرفته تا .....سینه به سینه به موبدان زرتشتی رسیده !!
اما اسم چندین دانشمند در سینه ها آتش گرفته !!عجیب است
جناب رضا
در مورد تاخر و تقدم حضور
فکر نمی کنم ملاک درستی باشه
فراموش نکنید که یکی از توجیهات اعراب برای پایمال کردن حق امیر المومنین سن خرد ایشون در مقابل کبار صحابه بوده!
شما چرا نمیگذارید این دوستان اساتید و پژوهشگران خودشون تصمیم بگیرند و تاپیک رو قفل می کنید؟
شما میتونید جای قبر دختر رسول خدا رو به من نشون بدید؟ اگر پاسخ منفی هست
پس رسول خدا دختری نداشته؟
ولی با این حال...
"ابوالفرج بن العبری" در "مختصرالدول" و "عبدالطیف بغدادی" در کتاب "الافاده والاعتبار" و" قفطی " در" تاریخ الحکماه" در شرح حال "یحیی نحوی" و "حاج خلیفه" در "کشف الطیون" و دکتر "صفا" در " تاریخ علوم عقلی" از سوختن کتب کتابخانه عظیم اسکندریه و گندی شاهپور و خوارزم توسط عرب سخن رانده اند .
"ابوریحان بیرونی" در "الآثارالباقیه" نوشته است :
چون "قتیبه بن مسلم" دوباره خوارزم ( از نواحی سرزمین ایران ) را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد ، "اسکجموک" را بر ایشان والی گردانید و قتیبه هر کس که خط خوارزمی می دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع ، به کلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض منقرض ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه ای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیله ای برای شناخت حقایق امور در آن بلاد بعد از ظهور اسلام در دست نیست .
. . . و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان ( خوارزمیان ) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته های آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم اُمی ( بی سواد ) ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند ، و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزیی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقیماند .
++++
البته بنده مانند شما در تاریخ تخصص ندارم ولی شما مطمئن هستید رودکی قبل اسلام بوده؟
امثال برزویه حکیم، بزرگمهر و ...
+++++
در اینجا باز هم مطلبی رو که دوست خوبمون گفتند رو قرار میدم
هر چند پاسخی براش ندیدم
-------------
از آنجایی که شما از ابن خلدون گرفته تا ذبیح الله صفا و عبداللطیف همه کسانی که این موضوع را آورده اند را به اشتباه متهم کردین تکلیف تاریخ نویسان معاصر مثل احمد خلیل مقدم و زرین کوب هم معلوم است
اما ممکنه بپرسم کسانی که احادیث پیامبر را سوزانیدند و همه کتب را با وجود قران نسخ شده می دانستند چرا باید کتب اسکندریه یا ایران را به حال خود بگذارند؟ مگر نه این که این کتب یا موافق قران است و ما را با وجود قران نیازی به آنها نیست و یا مخالف قران که ضاله اند و باید نابود شوند
من یه نیمچه عربم اما معتقدم که عرب آن روز به این درجه از تربیت و آزادی عقیده نرسیده بود که کتب دیگر ملتها را احترام بگذارد هر چند مربوط به نجوم یا ریاضیات یا حتی پزشکی و یا تاریخ باشد
بعد هم چون از قرن هفتم به بعد این واقعه مکتوب شده دلیل بر این نیست که دروغ است
در ضمن با این که پیامبر دو دهه برای تربیت این قوم زحمت کشید ولی سنتهای دوران جاهلیت به اندازه ای در روحشان نفوذ داشت که خیلی از انها را درونشان حفظ کرده بودند
مثلا چه دلیلی برای کنار گذاشتن امام علی از خلافت آوردند؟
همیشه هم غلو در مسئله ای دلیل بر دروغ بودن اصل آن نیست و این که ماهها حمامها را با این کتاب ها روشن کرده اند اگر دروغ باشد این موضوع را نفی نمی کند که این کتب در حمامی یا حمامهایی سوزانده اند
و این که 250 سال از آخرین باری کتابهای اسکندریه توسط قوم فاتح دیگری سوزانده شده دلیل نمی شود کتابخانه خالی از کتاب باشد
250 سال زمان زیادیست برای تالیف کتب جدید یا بازنویسی قدیمیها
و دلیل دیگر این که به نظر میرسد این کار مطلوب قریب به اکثر فاتحین تاریخ بوده و متعصبین عرب مستثنی نیستند تا جایی که تا مدتها توجهی به علوم نداشتند و حتی مخالفت با علوم عقلی را مدت زیادی به عنوان پیروی از دین و مبازره با الحاد به طور موروثی ادامه می دادند و بیشتر دانشمندان و مخصوصا فلاسفه را کافر و زندیق می خواندند
به هر حال ممکنه من اشتباه کنم و تصدیق می کنم مطالبی که آورده بودید خیلی جالب بود
جناب رضا
در مورد تاخر و تقدم حضور
فکر نمی کنم ملاک درستی باشه
فراموش نکنید که یکی از توجیهات اعراب برای پایمال کردن حق امیر المومنین سن خرد ایشون در مقابل کبار صحابه بوده!شما چرا نمیگذارید این دوستان اساتید و پژوهشگران خودشون تصمیم بگیرند و تاپیک رو قفل می کنید؟
شما میتونید جای قبر دختر رسول خدا رو به من نشون بدید؟ اگر پاسخ منفی هست
پس رسول خدا دختری نداشته؟
ولی با این حال..."ابوالفرج بن العبری" در "مختصرالدول" و "عبدالطیف بغدادی" در کتاب "الافاده والاعتبار" و" قفطی " در" تاریخ الحکماه" در شرح حال "یحیی نحوی" و "حاج خلیفه" در "کشف الطیون" و دکتر "صفا" در " تاریخ علوم عقلی" از سوختن کتب کتابخانه عظیم اسکندریه و گندی شاهپور و خوارزم توسط عرب سخن رانده اند .
"ابوریحان بیرونی" در "الآثارالباقیه" نوشته است :
چون "قتیبه بن مسلم" دوباره خوارزم ( از نواحی سرزمین ایران ) را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد ، "اسکجموک" را بر ایشان والی گردانید و قتیبه هر کس که خط خوارزمی می دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع ، به کلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض منقرض ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه ای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیله ای برای شناخت حقایق امور در آن بلاد بعد از ظهور اسلام در دست نیست .
. . . و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان ( خوارزمیان ) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته های آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم اُمی ( بی سواد ) ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند ، و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزیی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقیماند .
++++
البته بنده مانند شما در تاریخ تخصص ندارم ولی شما مطمئن هستید رودکی قبل اسلام بوده؟امثال برزویه حکیم، بزرگمهر و ...
با سلام
آقای عزیز اینها مغلطه است جواب ما را بدهید !!
جای این کتابخانه و نام دانشمندان!!شما میتوانید مقایسه کنید یونان هم جنگهای زیادی
داشت اما نام دانشمندان و فیلسوفان آنها محو شد !!
لطفا به حاشیه نپردازید و مطالب خودتان را با سند عنوان کنید که شرمنده نشویم !
یونان با کجا جنگ های زیادی داشت
با ملل متمدنی چون ما
قبل و بعد از سقوط قسطنطنیه توسط ترکان عثمانی بخش عظیمی از کتاب ها به ونیز و جنوا و سایر نقاط منتقل شد
به قول یک مورخ بعد از سقوط این شهر تمام آثار هومر به یک دوکا به فروش می رفت و اگر نیروهای ونیزی و جنوایی نبودند هم اکنون نامی از آنها نبود
یونان و اروپای مرکزی و شمالی توسط اعراب و مغولان نابود شدند؟
شما پست قبلی من را ندیدید؟
نام گندی شاپور، تیسپون و خوارزم مشخص است
یونان با کجا جنگ های زیادی داشت
با ملل متمدنی چون ما
قبل و بعد از سقوط قسطنطنیه توسط ترکان عثمانی بخش عظیمی از کتاب ها به ونیز و جنوا و سایر نقاط منتقل شد
به قول یک مورخ بعد از سقوط این شهر تمام آثار هومر به یک دوکا به فروش می رفت و اگر نیروهای ونیزی و جنوایی نبودند هم اکنون نامی از آنها نبود
یونان و اروپای مرکزی و شمالی توسط اعراب و مغولان نابود شدند؟
شما پست قبلی من را ندیدید؟
نام گندی شاپور، تیسپون و خوارزم مشخص است
با سلام
آقا این سخنان را نگوید برای اولین بار است که از شما میشنویم
ما نمیدانیم چرا طفره میروید و جای این کتابخانه عظیم را برای ما به درستی روشن نمیکنید و نامی از دانشمندان و فیلسوفان ایرانی قبل از اسلام نمیبرد !!
[=Book Antiqua]آتش زدن كتابخانه ایران به دست فاتحین اسلام چنان كه محققین گفتهاند افسانه ایست موهومی؛ چه در هیچ یك از منابع معتبر سدههای اول اسلام ذكری از این امر دیده نمیشود.
مورخین معروف غرب كه با بیطرفی و دور از تعصب به این موضوع توجه و به دقت آن را بررسی كردهاند تصریح كردهاند كه این مطلب جز دروغ و بهتان نیست. دكتر ماكس میرهوف اسلام شناس و شرق شناس معروف در كتاب خود به نام میراث اسلام میگوید: مراكزی برای تحصیل علم در قسمتهای مختلف ایران بود كه پس از تسلط مسلمین بر ایران دست نخورده باقی ماندند و حتی جندی شاپور یكی از مراكز علمی امپراتوری اسلام گردید.:Sham::Sham::Sham::Sham:
صفحه 103 میراث اسلام.
مسلمین بر ایران، سوریه، فلسطین، اردن و مصر تسلط یافتند؛ ولی در هیچ تاریخی حتی تواریخ همین مردمی كه مملكتشان را از دست دادند دیده نمیشود كه مسلمین به كتب دینی آنان توهین كردهاند و آن را از بین بردهاند یا بناهای دینی آنها را خراب یا آتش زدهاند.
حال آن كه مسلمین حامل لواء دین اسلام بودند.
یكی از اسباب جهادشان تبلیغ دین اسلام و دعوت مردم به سوی این دین بود. ظاهراً میبایست كتب دینی دیگران را از بین ببرند و معابدشان را خراب كنند، ولی نه تنها دست به چنین كاری نزدند، بلكه بالعكس به معابدشان تا آنجا احترام میگذاردند
در جنگ خیبر كه در حیات رسول الله و به رهبری آن حضرت واقع شد، چند جلد تورات، غنیمت به دست مسلمین افتاد.
یهودیان پس از پایان جنگ از حضرت رسول تقاضا كردند تا مجلدات تورات را به آنها بازگرداند.
آن حضرت نیز امر فرمود تا به آنها مسترد شود.
( صفحه 290 حیات محمد صلی الله علیه وسلم، تألیف دكتر محمد حسنین هیكل).
مردمی كه با كتب و ابنیه دینی دیگران چنین خوب رفتار میكردند، آیا امكان دارد كه سایر كتابهای آنها از قبیل كتب فلسفه و فلك و غیره آتش بزنند؟ هرگز.:Sham:
[=Book Antiqua]
و در مقابل این افراد ناآگاه یا مغرض، دانشمندان و محققینی مانند بتلر و گوستا و لوبون و ویلدورانت و از دانشمندان اسلامی مانند شبلی نعمانی در (كتابخانه اسكندریه) و دكتر محمدحسین هیكل در و عقاد در عبقریه و كتابسوزی ایران و مصر با دلایل بسیار روشن علمی شایعه كتابسوزی اسكندریه را به وسیله مسلمانان به شدت تكذیب كردهاند و الكساندر مازاس نیز در زندگانی عمر این شایعه را كاملاً تكذیب كرده است و نخستین بار دانشمندان باانصاف نصرانی مانند (بتلر و گوستا و لوبون و ویلدورانت و مازاس) با دلایل علمی این حقیقت را روشن نمودهاند هم چنان كه اولین بار نویسندگان مغرض و بیانصاف نصرانی و یهودی (مانند عبداللطیف بغدادی و ابوالفرج) این دروغ را نوشته و بر سر زبانها انداختند.
به دلیل عدم وجود عدالت در بحث و توانایی و اقدام شما در حذف پست های من
ادامه صحبت های ما بی فایده است
فقط این رو بگم که کتابخانه قلعه الموت 400000 جلد کتاب داشت که مسلما توسط هزاران دانشمند نوشته شده (تاریخ جهان گشای جوینی)
ما الان نام چند نفرشون رو می دونیم؟
بعد از حمله هولاکو که حدود 770 سال پیش بوده اکثرشون برای همیشه از دست رفت
با این که بعد از حمله اون ها (اگر تیمور رو ندید بگیریم) کشتار سراسری بزرگی نداشتیم
شما انتظار دارید اسم دانشمندان و کتب نابود شده 1400 ساله رو داشته باشیم؟
اون هم با وحشی گری اعراب
"ابوریحان بیرونی" در "الآثارالباقیه" نوشته است :
چون "قتیبه بن مسلم" دوباره خوارزم ( از نواحی سرزمین ایران ) را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد ، "اسکجموک" را بر ایشان والی گردانید و قتیبه هر کس که خط خوارزمی می دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع ، به کلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض منقرض ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه ای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیله ای برای شناخت حقایق امور در آن بلاد بعد از ظهور اسلام در دست نیست .
. . . و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان ( خوارزمیان ) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته های آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم اُمی ( بی سواد ) ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند ، و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزیی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقیماند .
به دلیل عدم وجود عدالت در بحث و توانایی و اقدام شما در حذف پست های من
ادامه صحبت های ما بی فایده استفقط این رو بگم که کتابخانه قلعه الموت 400000 جلد کتاب داشت که مسلما توسط هزاران دانشمند نوشته شده (تاریخ جهان گشای جوینی)
ما الان نام چند نفرشون رو می دونیم؟
بعد از حمله هولاکو که حدود 770 سال پیش بوده اکثرشون برای همیشه از دست رفت
با این که بعد از حمله اون ها (اگر تیمور رو ندید بگیریم) کشتار سراسری بزرگی نداشتیم
شما انتظار دارید اسم دانشمندان و کتب نابود شده 1400 ساله رو داشته باشیم؟
اون هم با وحشی گری اعراب
"ابوریحان بیرونی" در "الآثارالباقیه" نوشته است :
چون "قتیبه بن مسلم" دوباره خوارزم ( از نواحی سرزمین ایران ) را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد ، "اسکجموک" را بر ایشان والی گردانید و قتیبه هر کس که خط خوارزمی می دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع ، به کلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض منقرض ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه ای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیله ای برای شناخت حقایق امور در آن بلاد بعد از ظهور اسلام در دست نیست .
. . . و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان ( خوارزمیان ) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته های آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم اُمی ( بی سواد ) ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند ، و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزیی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقیماند .
با سلام
شما با ان کپی پیستهای کیلویی که در ان تاپیکتان در مورد ابن خلدون انجام داده بودید به روشنی عدالت شما نمایان است !!
در هیچ کدام از کتب تاریخی صدر اسلام داستان اتش سوزی در منابع معتبر تاریخی نقل نشده است بدین معنی که هیچ یک از مورخان اولیه اسلامی و هیچ راویی تا اواسط قرن ششم در اینباره چیزی نگفته و نه نقل کرده اند یعنی تورایخ کهنی چون تاریخ طبری فتوح البلدان بلاذری فتوح الشام واقدی مروج الذهب مسعودی کامل ابن اثیر و... ضمن بحث در مورد جزییات و چگونگی حوادث فتح ایران ، کمترین اشاره ای به موضوع اتش زدن کتابخانه ها نداشته اند . و این ادعا که چندین قرن بعد[قرن هفتم به بعد] ، از سوی برخی به میان آمده فاقد هرگونه سند تاریخی است . و ابن خلدون اولین بار در روایتی که اشکالاتی هم دراد در قرن 8 و 9 در مقدمه خود انرا ذکر کرده است .
از اینرو برخی خاورشناسان نیز این مساله را رد کرده اند و نادرست شمرده اند : « چنانکه گیبون اظهار می دارد کتابخانۀ گرانبهای اسکندریه سه قرن پیش از حمله مسلمین به مصر، به دست مسیحیان متعصب سوخته شد» (ن.ک: ادوارد براون-[=wingdings][=wingdings]ß نقد اثار خاورشناسان) در مورد خود ابن خلدون هم که جواب داده ایم !!پس عدالت کجاست!!
آقای عزیز از شما سوال شده ان کتابخانه ای که شما عنوان میکنید کجا بوده و در کدام شهر !!
طفره میروید و از حمله مغول سخن میگوید !!:Sham:
تمامی مطالب شما در همین تاپیک با سند رد شده !!
این شبهه هات نخ نمای شما زمانی ارزش دارد که منبعی درست در تاریخ برایشان پیدا کنید !!
شما حتی نتوانستید نام یک دانشمند را ذکر کنید در قبل از ورود اسلام !!
اینکه کینه و بغض از اسلام داشته باشیم سخنی تازه ای نیست !
اگر به سخنان شما جواب داده نشده بود در این تاپیک جواب میدادیم
نه عقل سالم درست میداند و نه لازم است که تکرار مطالبی کنیم که شما به آنها نه دقت کرده اید !و نه حتی حاضر شده اید آنها رد کنید !!
از کتابخانه الموت سخن میگوید !!
آقا جان زبان ما مو در آورد به ما بگوید این کتابخانه بزرگ در کجا و کدام شهر وجود داشت با سند !!
و نام دانشمندان قبل از ورود اسلام !!دقت قبل از ورود اسلام را نام ببرید !!
این که دیگر صغرا کبرا چیدن ندارد و مغلطه پهلوان پنبه
الان هم لطف کرده و از انحراف تاپیک و مطالب حاشیه ای پرهیز کنید اگر نقدی دارید با سند در نقد مطالب آمده سخن بگوید اگر نه که از حمله مغول برای ما سخن نگوید !!
دوست گرامی
یکی از دوستان در مورد ابن خلدون درخواست اطلاعات کرد که آن مطالب قرار گرفت
من مانده ام شما نمی بینید؟
من هیچ اشاره ای به اسلام نکرده ام و اشاره من صرفا به اعراب بوده
اعراب مساوی اسلام نیستند
اگر نمی خواهید بپذیرید حرفی نیست
جناب ابوریحان که من در پست قبلی نام بردم متولد 352 هست
به نظر شما در قرن هفت و هشت بوده؟
شما اصلا پست ها را می خوانید؟
در مورد مکان کتابخانه ها، شما آدرس خیابان می خواهید؟
"ابوالفرج بن العبری" در "مختصرالدول" و "عبدالطیف بغدادی" در کتاب "الافاده والاعتبار" و" قفطی " در" تاریخ الحکماه" در شرح حال "یحیی نحوی" و "حاج خلیفه" در "کشف الطیون" و دکتر "صفا" در " تاریخ علوم عقلی" از سوختن کتب کتابخانه عظیم اسکندریه و گندی شاهپور و خوارزم توسط عرب سخن رانده اند .
ممکن است من از تاریخ چیزی ندانم حداقل نمی گویم رودکی!!!! پیش از اسلام بوده
من برزویه طبیب را نام بردم شما ندیدید؟ که می گویید دریغ از یک اسم!
برای اثبات وجود دانشمندان در ایران باستان عبارتی را از مقدمه ابن خلدون می آورم
"[=arial] [="]لحكماء الفرس مثل بزر[/][="] [/][/][="]جمهر و الموبذان [/] "
یک نکته تا یادم نرفته بگم ،ابوریحان می گه کتابهایی که سوزاندن کتابهای دیوانسالاری بوده یعنی اسامی سربازان در آنها بوده نه اینکه کتاب علمی به حساب می آمده باشد. اسامی سربازان ساسانی د رکتابهایی بوه که به آنها کتابهای دیوانی می گفته اند و این کتابها را سوزاندند که دیگر به کار نمی آمد.
دوست گرامی
یکی از دوستان در مورد ابن خلدون درخواست اطلاعات کرد که آن مطالب قرار گرفت
من مانده ام شما نمی بینید؟
من هیچ اشاره ای به اسلام نکرده ام و اشاره من صرفا به اعراب بوده
اعراب مساوی اسلام نیستند
اگر نمی خواهید بپذیرید حرفی نیست
جناب ابوریحان که من در پست قبلی نام بردم متولد 352 هست
به نظر شما در قرن هفت و هشت بوده؟
شما اصلا پست ها را می خوانید؟
در مورد مکان کتابخانه ها، شما آدرس خیابان می خواهید؟
"ابوالفرج بن العبری" در "مختصرالدول" و "عبدالطیف بغدادی" در کتاب "الافاده والاعتبار" و" قفطی " در" تاریخ الحکماه" در شرح حال "یحیی نحوی" و "حاج خلیفه" در "کشف الطیون" و دکتر "صفا" در " تاریخ علوم عقلی" از سوختن کتب کتابخانه عظیم اسکندریه و گندی شاهپور و خوارزم توسط عرب سخن رانده اند .ممکن است من از تاریخ چیزی ندانم حداقل نمی گویم رودکی!!!! پیش از اسلام بوده
من برزویه طبیب را نام بردم شما ندیدید؟ که می گویید دریغ از یک اسم!
[=Book Antiqua]با سلام
پس جندی شاپور بوده !!ثابت کنید که آنجا چنین کتابخانه ای بوده !!
این سخنان را در مورد جندی شاپور نزنید که خنده دار است !!:khaneh:
شما نمیتوانید سندی بیاورید !
[=Century Gothic]در حقيقت،مسلمين مؤسسين واقعى كتابخانه هاى عظيم عمومى در عالم بود هاند نيكوكارانشان در تاسيس و وقف كردن كتابخانه هاى عام المنفعه مكرر با يكديگر رقابت مى كرد هاند.
[=Book Antiqua]اما اين كه بعضى محققان گفته اندكتابخانه اسكندريه را عمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خليفه ثانى نابودكرد،اصل روايت از عبد اللطيف بغدادى و ابن القفطى -قرن هفتم هجرى فراتر نم ى رود و روايت آنها نيز به نقل افسانه بيشتر مى ماند تا يك روايت تاريخى.
ابن عبرى هم كه در مختصر الدول عربى آن را نقل مى كند ظاهراخودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاريخ سريانى خويش هم آن را تكرار كند .
حق آنست كه قرنها قبل از اسلام قسمت اعظم اين كتابها از بين رفته بود و ديگر آنقدر كتاب در اسكندريه نمانده بود تاعمرو عاص به قول ابن عبرى آنرا بين حمامهاى شهر براى تامين سوخ ت تقسيم كند
[=Book Antiqua]روايتى هم كه گفته اند كتابخانه مدائن را اعراب نابودكردند ظاهرا هيچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است .:Sham:
آنچه هم بيرونى راجع به نابود شدن كتب خوارزمى گفته است مشكوك است و بهر حال مؤيد اين واقعه نمى تواند بود .»
کا[=Book Antiqua]ر[=Book Antiqua] [=Book Antiqua]نامه اسلام ص22
[=Book Antiqua]
با سلام
هرچند برخی از جنایات فاتحان ایران قابل انکار نیست امّا آنچه در مورد سوزاندن کتابخانه های ایران گفته شده، قابل تامّل است.
نباید این نکته فراموش شود که هر چند حمله اعراب به ایران در برخی موارد بخاطر فاصله گرفتن از فرهنگ اسلام همراه با جنایات و وقایع تلخی بوده است.
امّا بعدها کسانی بوده اند که با هدف اسلام ستیزی جنایاتی را بدون هیچ مدرکی ذکر کردند و افزودند.
برخی از مورخانِ متاخّر چون حمدالله مستوفی، میر خواند، گردیزی و ابن اسفندیار از مسائلی سخن گفته اند که در منابع دست اوّل مانند تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، انساب الاشراف بلاذری، الفتوح ابن اعثم کوفی، و فتوح البلدان بلاذری یافت نمی شوند.:Sham:
آنچه آنها گفته اند چیزی جز ساخته و پرداخته ذهن خودشان نیست و قابل قبول نمی باشد.
یکی از مسائلی که آنها نقل کرده اند همین مسئله به آتش کشیدن کتابخانه های ایران است که هیچ مدرکی ندارد.
آنها از سوزانده شدن کتابخانه های جندی شاپور و ری سخن می گویند با اینکه در منابع تاریخی هیچ نامی از کتابخانه ای برده نشده است.(1):Sham::Sham:
علاوه بر این، پس از ورود اسلام مر کز علمی جندی شاپور رونق بیشتر یافت و بعدها در آغاز دوره عباسیان که به عصر ترجمه مشهور است، نهضت ترجمه کتب به زبان عربی آغاز شد.(2) حال سوال این است: اگر کتابخانه جندی شاپور در آتش سوخته است چه کتبی به زبان عربی ترجمه شدند؟:Sham::Sham:
در مورد کتابخانه ری نیز، باید گفت که تا قبل از حمله اعراب به ایران در آنجا اصلا کتابخانه ای نبوده که سوزانده شود. اولین کتابخانه ری توسط صاحب بن عباد ایجاد شد که بخشی از آن توسط سلطان محمود غزنوی به آتش کشیده شد.(3)
بنابراین به آتش کشیدن کتابخانه ها از مسائلی است که واقعیّت ندارد و در جهت اسلام ستیزی ساخته و پرداخته شده است.
و اگر این ماجرا واقعیّت داشت، در نهضت های ضد عربی مثل شعوبیه حتما به آن بر علیه اعراب استناد می شد.
در حالی که هیچ سخنی از آن به میان نیامده است.(4)
و بر فرض هم که صحّت می داشت باز هم ربطی به تعالیم اسلام ندارد، چرا که بعد از پیامبر اسلام(ص) کسانی که حاکم شدند دستور دادند که یکی از منابع اصیل معارف اسلامی که همان سنّت مکتوب پیامبر است را در آتش سوزاندند! از این گروه چه توقّعی می توان داشت که برای کتابخانه های عجم ها! احترامی قائل باشند؟!
(1) - خدمات متقابل اسلام و ایران، صفحه 270.
(2) - تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، صفحه 31 و 32.
(3) - الغدیر، جلد 7، صفحه 89.
(4) - خدمات متقابل اسلام و ایران، صفحه 202.
آنچه هم بيرونى راجع به نابود شدن كتب خوارزمى گفته است مشكوك است
سلامچرا مشکوک است؟
با سلام
مشکوک است چون !!!!
[=Century Gothic]اينكه قتيبة بن مسلم هم،چنانكه بيرونى نقل مى كند،در فتح خوارزم به نابود كردن كتب امر كرده باشد،به جهات مختلف بعيد به نظر مى رسد. مقايسه شود با: Barthold, V._V. , Turkistan, 1958/1
با سلام
مشکوک است چون !!!!
[=Century Gothic]اينكه قتيبة بن مسلم هم،چنانكه بيرونى نقل مى كند،در فتح خوارزم به نابود كردن كتب امر كرده باشد،به جهات مختلف بعيد به نظر مى رسد. مقايسه شود با: Barthold, V._V. , Turkistan, 1958/1
معنی این جمله رو نفهمیدم، هرچی به عمو گوگل فشار آوردم 20 صفحه این جمله ی شما رو تکرار کرد :Gig:
منظورتون مراجعه به " کارنامه ی اسلام " بود؟
معنی این جمله رو نفهمیدم، هرچی به عمو گوگل فشار آوردم 20 صفحه این جمله ی شما رو تکرار کرد :Gig:
منظورتون مراجعه به " کارنامه ی اسلام " بود؟
[=Book Antiqua]با سلام
Aachen University of Appli... : BIOL 101 : Karnameh Islam
با سلام
قابل توجه جناب انوشیروان:sham:
هرچند برخی از جنایات فاتحان ایران قابل انکار نیست امّا آنچه در مورد سوزاندن کتابخانه های ایران گفته شده، قابل تامّل است.
نباید این نکته فراموش شود که هر چند حمله اعراب به ایران در برخی موارد بخاطر فاصله گرفتن از فرهنگ اسلام همراه با جنایات و وقایع تلخی بوده است.
امّا بعدها کسانی بوده اند که با هدف اسلام ستیزی جنایاتی را بدون هیچ مدرکی ذکر کردند و افزودند.
برخی از مورخانِ متاخّر چون حمدالله مستوفی، میر خواند، گردیزی و ابن اسفندیار از مسائلی سخن گفته اند که در منابع دست اوّل مانند تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، انساب الاشراف بلاذری، الفتوح ابن اعثم کوفی، و فتوح البلدان بلاذری یافت نمی شوند.:sham:
آنچه آنها گفته اند چیزی جز ساخته و پرداخته ذهن خودشان نیست و قابل قبول نمی باشد.
یکی از مسائلی که آنها نقل کرده اند همین مسئله به آتش کشیدن کتابخانه های ایران است که هیچ مدرکی ندارد.
آنها از سوزانده شدن کتابخانه های جندی شاپور و ری سخن می گویند با اینکه در منابع تاریخی هیچ نامی از کتابخانه ای برده نشده است.(1):sham::sham:
علاوه بر این، پس از ورود اسلام مر کز علمی جندی شاپور رونق بیشتر یافت و بعدها در آغاز دوره عباسیان که به عصر ترجمه مشهور است، نهضت ترجمه کتب به زبان عربی آغاز شد.(2) حال سوال این است: اگر کتابخانه جندی شاپور در آتش سوخته است چه کتبی به زبان عربی ترجمه شدند؟:sham::sham:
در مورد کتابخانه ری نیز، باید گفت که تا قبل از حمله اعراب به ایران در آنجا اصلا کتابخانه ای نبوده که سوزانده شود. اولین کتابخانه ری توسط صاحب بن عباد ایجاد شد که بخشی از آن توسط سلطان محمود غزنوی به آتش کشیده شد.(3)
بنابراین به آتش کشیدن کتابخانه ها از مسائلی است که واقعیّت ندارد و در جهت اسلام ستیزی ساخته و پرداخته شده است.
و اگر این ماجرا واقعیّت داشت، در نهضت های ضد عربی مثل شعوبیه حتما به آن بر علیه اعراب استناد می شد.
در حالی که هیچ سخنی از آن به میان نیامده است.(4)
و بر فرض هم که صحّت می داشت باز هم ربطی به تعالیم اسلام ندارد، چرا که بعد از پیامبر اسلام(ص) کسانی که حاکم شدند دستور دادند که یکی از منابع اصیل معارف اسلامی که همان سنّت مکتوب پیامبر است را در آتش سوزاندند! از این گروه چه توقّعی می توان داشت که برای کتابخانه های عجم ها! احترامی قائل باشند؟!(1) - خدمات متقابل اسلام و ایران، صفحه 270.
(2) - تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، صفحه 31 و 32.
(3) - الغدیر، جلد 7، صفحه 89.
(4) - خدمات متقابل اسلام و ایران، صفحه 202.
دوست عزیز
من صرفا متنی از مقدمه ابن خلدون گذاشتم اگر خاطرتون باشه این بود
[=tahoma][=arial][="]"و أما الفرس فكان شأن هذه العلوم العقلية عندهم[/][="] عظيما و نطاقها متسعا لما كانت عليه دولتهم من الضخامة و اتصال الملك. و لقد يقال[/][="]إن هذه العلوم إنما وصلت إلى يونان منهم حين قتل الإسكندر دارا و غلب على مملكة[/][="]الكينية فاستولى على كتبهم و علومهم. إلا أن المسلمين لما افتتحوا بلاد فارس، و[/][="]أصابوا من كتبهم وصحائف علومهم مما لا يأخذه الحصر و لما فتحت أرض فارس و وجدوا[/][="]فيها كتبا كثيرة كتب سعد بن أبي وقاص إلى عمر بن الخطاب ليستأذنه في شأنها و[/][="]تنقيلها للمسلمين. فكتب إليه عمر أن اطرحوها في الماء. فإن يكن ما فيها هدى فقد[/][="]هدانا الله بأهدى منه و إن يكن ضلالا فقد كفانا الله. فطرحوها في الماء أو في[/][="]النار و ذهبت علوم الفرس فيها عن أن تصل إلينا. [/][/]"
ترجمه اون هم این هست
[/]" جايگاه علوم عقلی در نزد پارسيان بسيار والا بود و حيطههای آنها بسيار گسترده بوده است. چرا که دارای حکومتهای پايدار و با شکوه بودند. گويند پس از کشته شدن داريوش به دست اسکندر و چيره شدن اسکندر به سرزمين کيليکيه و دست يافتن به کتابها و علوم بیشمار پارسيان، اين دانشها از پارسيان به يونانيان رسيد. هنگامی که سرزمين پارس فتح شد و در آن کتابهای فراوانی يافتند، سعد ابن ابی وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره کتابها و انتقال آنها به مسلمانان کسب اجازه کرد. عمر در پاسخ به او نوشت که تا کتابها را به آب ريزد با اين استدلال که اگر هدايتی در اين کتابها باشد خداوند ما را به بيش از آنها هدايت کرده است و اگر در آنها گمراهی باشد، خداوند ما را از آنها حفظ کرده است. به اين ترتيب، کتابها را در آب ريخته يا آتش زدند و دانش پارسيان از دست ما رفت."
در مورد نام دانشمندان هم که شما من رو عاجز از آوردن حتی یک نام می دانید باز به همان جناب ابن خلدون عرب تونسی استناد می کنم
[=tahoma]"[=arial] [="]لحكماء الفرس مثل بزر[/][/][="]جمهر و الموبذان [/] "
و در نهایت متن دیگری رو از ایشون میارم
[/][="]«از شگفتی های که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علم شرعی و چه در دانش های عقلی بجز در مواردی نادر غیر عرب اند و اگر کسانی از آنان م یافت شوند ه از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ استادان عجمی هستند...چنانکه صاحب صناعت نحو، سیبوبیه، و پس از او فارسی و دنبال آنان زجاج بود و همه ی آنها از لحاظ نژاد ایرانی به شمار میرفتند...آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنی در آوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند..و همه ی عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود: «اگر دانش به گردن آسمان در آویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند». اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد مگر پس از عصری که دانشمندان و مولفان آنها متمیز دند و کلیه این دانشها به منزله ی صناعتی مستقر گردید و بالنتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند.. مانند همه ی صنایع.. در این دانشها همچنان در شهر متدوال بود تا روزگاری که تمدن و عمران در ایران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراء النهر مستقر بود[/][="].[/][="].»[/]
[="](مقدمهی ابن خلدون، ترجمهی محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345، جلد دوم. 1148-1152)
یک سوال برای من هست که این همه دانشمند بعد از اسلام یک دفعه از زیر زمین بیرون اومدن؟
امکانش هست که ملتی قبل از اسلام امی و بدون دانشمند باشه و بعد از اسلام چنین کارنامه درخشانی داشته باشه؟
[/]
با سلام
وقتی میگویم لطفا مطالب را بخوانید که تکرار نکنیم به این دلیل است !!
اكنون نوبت آن است كه به نقد سخن ابن خلدون كه درباره خصوص كتابسوزی در ايران سخن گفته است بپردازيم . اگر به اصل عبارت ابن خلدون مراجعه نكنيم و به نقل پورداود دريشتها كه آقای دكتر معين از آنجا نقل كرده اند اعتماد كنيم بايد بگوئيم ابن خلدون كه خود يك مورخ است و او را با عبداللطيف كه صرفا يك طبيب است و میخواسته سفر نامه بنويسد يا ابوالفرج كه او نيز طبيب است ، و يا حاج خليفه فهرست نويس ، و حتی با قفطی تاريخ الحكما نويس ، نبايد مقايسه كرد ، او خود يك مورخ و مؤلف تاريخ عمومی است ، بنابراين اگر به ضرس قاطع اظهار نظر كند ولو مدرك نشان ندهد بايد گفت سند و ماخذی در كار بوده است.
ولی متاسفانه ابن خلدون نيز اظهار نظر نكرده و به صورت فعل مجهول بيان كرده است او هم سخن خود را با جمله " و لقد يقال " آغاز كرده است ( همانا چنين گفته میشود ) .
به علاوه ابن خلدون در صدر سخنش جملهای اضافه كرده كه بيشتر موجب ضعف قضيه ميشود .:sham::sham:
او بعد از آنكه طبق اصل اجتماعی خاص خودش ( كه مورد قبول ديگران نيست ) و آن اينكه هر جا كه ملك و عمران گسترش يافته باشد علوم عقلی خواه ناخواه گسترش میيابد ، نتيجه ميگيرد كه در ايران كه ملك و عمران گسترش عظيم يافته بوده است نمیتواند علوم عقلی گسترش نيافته باشد ، میگويد : " و همانا گفته میشود كه اين علوم از ايرانيان به يونانيان رسيد آنگاه كه اسكندر دارا را كشت و بر ملك كيانی تسلط يافت و بر كتابها و علوم بی حد و حصر آنها استيلا يافت و چون سرزمين ايران فتح شد و در آنجا كتب فراوان ديدند سعد وقاص به عمر نامه نوشت . . . " . چنانكه میدانيم اينكه اسكندر از ايران كتابهائی به يونان برده باشد و بعد از فتح ايران به دست اسكندر ، يونانيان به علوم تازهای دست يافته مسلمين بيندازند .
ولی ماخذ شايعه ای كه ابن خلدون اشاره كرده است ، علیالظاهر " شعوبيه " اند . خود ابن خلدون نيز خالی از تمايل شعوبی و ضد عربی نيست ، شعوبيان ايرانی شعارشان اين بود : " هنر نزد ايرانيان است و بس " از ظاهر عبارت ابن خلدون شايد بشود استفاده كرد كه میخواسته اند مدعی شوند همه علوم يونان از ايران است ، در صورتی كه میدانيم اسكندر در زمان ارسطو به ايران حمله كرد و تمدن و فرهنگ يونان ، در آن وقت در اوج شكوفائی بود.
مطلب ديگر اينست كه آنچه تاكنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه او است كه كتابی است فلسفی و اجتماعی .
تاكنون نديده ايم كه اين مطلب را كسی از خود تاريخ او كه به نام " العبر و ديوان المبتدا و الخبر " است كسی نقل كرده باشد .
ابن خلدون اگر برای اين قصه ارزش تاريخی قائل بود بايد در آنجا نقل كرده باشد .
متاسفانه تاريخ ابن خلدون در اختيارم نيست ، ولی اگر چيزی در آنجا میبود بسيار بعيد است كه رندان غافل مانده باشند .
اگر چنين مطلبی در خود تاريخ ابن خلدون بود از آنجا نقل میشد و نه از مقدمه ، بايد به خود تاريخ ابن خلدون مراجعه شود.:sham:
در مورد كتابخانه اسكندريه : علاوه بر نبودن ماخذ و علاوه بر اينكه ناقلها به صورت فعل مجهول كه نشانه بی اعتمادی است نقل كردهاند ، يك سلسله قرائن خارجی هم بر دروغ بودن قضيه بود از آن جمله اينكه تاريخ میگويد اين كتابخانه قرنها قبل از اسلام به باد رفته است .
در مورد كتابسوزی ايران نيز برخی قرائن خارجی در كار است . يكی اينكه اساسا تاريخ وجود كتابخانهای را در ايران ضبط نكرده است . برخلاف كتابخانه اسكندريه كه وجود چنين كتابخانه در سالهای ميان سه قرن قبل از ميلاد تا حدود چهار قرن بعد از ميلاد قطعی تاريخ است .
اگر در ايران كتابخانههائی وجود میداشت ، فرضا سوختن آنها ضبط نشده بود ، اصل وجود كتابخانه ضبط میشد ، خصوصا با توجه به اينكه میدانيم اخبار ايران و تاريخ ايران بيش از هر جای ديگر در تواريخ اسلامی وسيله خود ايرانيان يا اعراب ضبط شده است .
ديگر اينكه در ميان ايرانيان يك جريان خاص پديد آمد كه ايجاب ميكرد اگر كتابسوزی در ايران رخ داده باشد حتما ضبط شود و با آب و تاب فراوان هم ضبط شود و آن جريان شعوبيگری است . شعوبيگری هر چند در ابتدا يك نهضت مقدس اسلامی عدالتخواهانه و ضد تبعيض بود ، ولی بعدها تبديل شد به يك حركت نژاد پرستانه و ضد عرب ، ايرانيان شعوبی مسلك كتابها در مثالب و معايب عرب مینوشتند و هر جا نقطه ضعفی از عرب سراغ داشتند با آب و تاب فراوان مینوشتند و پخش میكردند ، جزئياتی از لابلای تاريخ پيدا ميكردند و از سير تا پياز فروگذار نمیكردند .
اگر عرب چنين نقطه ضعف بزرگی داشت كه كتابخانهها را آتش زده بود خصوصا كتابخانه ايران را ، محال و ممتنع بود كه شعوبيه كه در قرن دوم هجری اوج گرفته بودند و بنی العباس به حكم سياست ضد اموی و ضد عربی كه داشتند به آنها پر و بال میدادند دربارهاش سكوت كنند ، بلكه يك كلاغ را صد كلاغ كرده و جار و جنجال راه میانداختند ، و حال آنكه شعوبيه تفوه به اين مطلب نكردهاند و اين خود دليل قاطعی است بر افسانه بودن قصه كتابسوزی ايران .
سخن ما درباره كتابسوزی ايران و اسكندريه به پايان رسيد ، خلاصه سخن اين شد كه تا قرن هفتم هجری يعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ايران و مصر ، در هيچ مدركی ، چه اسلامی و چه غير اسلامی ، سخن از كتابسوزی مسلمين نيست . برای اولين بار در قرن هفتم اين مسئله مطرح میشود . كسانی كه طرح كردهاند.
اولا هيچ مدرك و ماخذی نشان ندادهاند و طبعا از اين جهت نقلشان اعتبار تاريخیو به علاوه نقلهای قرن هفتم كه ريشه و منبع ساير نقلها است يعنی نقل عبداللطيف و ابوالفرج و قفطی در متن خود مشتمل بر دروغهای قطعی است كه سند بی اعتبار آنها است.:sham::sham:
و علاوه بر همه اينها ، چه در مورد ايران و چه در مورد اسكندريه قرائن خارجی وجود دارد كه فرضا اين نقلها ضعف سندی و مضمونی نمیداشت آنها را از اعتبار می انداخت.
ممكن است برای خواننده محترم اين تصور پديد آيد كه ما درباره اين مطلب به اطناب سخن رانديم و كار نقد را به اسراف كشانديم ، همين مختصر كه در اينجا گفته شد كافی بود و حداكثر اندكی بيشتر تفصيل داده میشد . تصديق میكنم كه اگر قصه كتابسوزی صرفا به عنوان يك حادثه تاريخی در محيط تحقيق بخواهد بررسی شود نيازی به اينهمه تفصيل ندارد . اما خواننده محترم بايد توجه داشته باشد كه اين داستان را از محيط تحقيق و جو بررسی علمی خارج كرده و از آن يك " سوژه " برای " تبليغ " ساختهاند برای محققين بی طرف اعم از مسلمان و غير مسلمان بی اساسی اين داستان امری مسلم و قطعی است ولی گروههائی كه به نوعی خود را در تبليغ اين قصه ذی نفع میدانند دست بردار نيستند ، كوشش دارند از راههای مختلف اين داستان را وسيله تبليغ قرار دهند . تبليغ كتابسوزی در ايران و در اسكندريه تدريجا به صورت يك " دستور " و يك " شيوه حمله " در آمده است.
شبلی نعمان در رساله " كتابخانه اسكندريه " میگويد : " محققين نامی اروپا مانند گيبون ، كارليل ، گدفری ، هكتور ، رنان ، سيدلو و غير اينها غالب روايات بيهودهای را كه در اروپا راجع به اسلام و مسلمين انتشار يافته بودند ، غلط و بی اساس دانسته و صراحتا آنها را رد و انكار كردهاند ، ولی در تاليفات و روايات عامه هنوز از شهرت آنها كاسته نشده است ، و بايد دانست از ميان شايعاتی كه گفتيم يكی هم شايعه سوزانيدن كتابخانه اسكندريه است اروپا اين قضيه را با يك صدای غريب و آهنگ مهيبی انتشار داده است كه واقعا حيرت انگيز میباشد . كتب تاريخ ، رمان ، مذهب ، منطق و فلسفه و امثال آن هيچكدام از اثر آن خالی نيست.
(برای اينكه اين قصه در اذهان رسوخ پيدا كند در هر نوع كتاب به بهانهای آنرا گنجانيدهاند ، حتی در كتب فلسفه و منطق ) حتی يك سال در امتحان ساليانه او نيورسيته كلكته هند ( كه تحت نظر انگليسيها بود ) در اوراق سؤاليه متعلق به منطق كه چندين هزار نسخه چاپ شده ، حل مغالطه ذيل را سؤال نموده بودند ؟ اگر كتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نيست و اگر موافق نيست همه را بسوزان " ( 1 (
شبلی نعمان بعد اين سؤال را طرح میكند كه چه سياستی در كار است ، آيا اين نوعی همدردی و دلسوزی درباره كتابهايی است كه سوخته شده يا مطلب ديگری در كار است ؟
اگر دلسوزی است چرا نسبت به كتابسوزيهای مسلم و بسی مهيبتر كه در فتح اندلس و جنگهای صليبی وسيله خود مسيحيان صورت گرفته هيچوقت دلسوزی نمیشود ؟ !
شبلی ، خودش اينچنين پاسخ ميگويد كه علت اصلی اينست كه اين كتابخانه را خود مسيحيان قبل از اسلام از بين بردند و اكنون با تبليغ فراوان طوری وانمود میكنند كه اين كتابخانه را مسلمين از بين بردند نه آنها .
هدف اصلی پوشانيدن روی جرم خودشان است .
علتی كه شبلی ذكر میكند يكی از علل قضيه است و تنها در مورد كتابخانه اسكندريه صدق میكند ، علت يا علل ديگر در كار است ، مسئله اصلی استعمار است . استعمار سياسی و اقتصادی آنگاه توفيق حاصل میكند كه در استعمار فرهنگی توفيق به دست آورده باشد ، بی اعتقاد كردن مردم به فرهنگ خودشان و تاريخ خودشان شرط اصلی اين موفقيت است استعمار دقيقا تشخيص داده و تجربه كرده است كه فرهنگی كه مردم مسلمان به آن تكيه میكنند و ايدئولوژی كه به آن مینازند فرهنگ و ايدئولوژی اسلامی است باقی همه حرف است و از چهار ديوار كنفرانسها و جشنوارهها و كنگرهها و سمينارها هرگز بيرون نمیرود و به متن توده نفوذ نمیيابد ، پس مردم از آن اعتقاد و از آن ايمان و از آن اعتماد و حسن ظن بايد تخليه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوهای غربی گردند.
برای بدبين كردن مردم به آن فرهنگ و آن ايدئولوژی و پيام آوران آنها چه از اين بهتر كه به نسل جديد چنين وانمود شود كه مردمی كه شما میپنداريد رسالت نجات و رهائی و رهبری بشريت به سعادت را داشتند و به اين نام به كشورهای ديگر حمله میبردند و رژيمهائی را سرنگون میكردند ، خود به وحشيانهترين كارها دست زده اند و اينهم نمونهاش . بنابراين خواننده محترم تعجب نخواهد كرد كه سئوالات امتحانيه ساليانه اونيورسيته كلكته هند كه به دست انگليسها اداره میشده است ، برای حل مغالطه منطقی سئوالی پيدا نمیشده جز متن فرمان مجعول كتابسوزی ، و برای يك نويسنده ايرانی هم كه " مبانی فلسفه " برای سال ششم دبيرستانها مینويسد و هر سالی دهها هزار نسخه از آن چاپ میشود و در اختيار دانش آموزان بی خبر و ساده دل ايرانی قرار ميگيرد آنجا كه درباره قياس استثنائی در منطق بحث میشود ، علی رغم فشارهائی كه نويسنده بر مغز خود میآورد هيچ سئوال ديگری به ذهن نمیرسد جز همان سئوالی كه طراحان انگليسی در انيورسيته كلكته طرح كردند و ناچار ميشود مسئله را به اين صورت طرح كند . " ممكن است قياس استثنائی در عين حال منفصله و متصله يعنی مركب باشد : مثال اينگونه قياس قول معروف منسوب به پيشوای عرب است كه چون خواست سوزاندن كتابخانه ساسانيان را مدلل و موجه كند چنين استدلال كرد : اين كتابها يا موافق قرآنند و يا مخالف آن ، اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است اگر مخالف آن هستند نيز وجودشان زائد و مضر است و هر چيز زائد و مضر بايد از بين برده شود پس در هر صورت اين كتابها بايد سوخته شوند " [42] .
چند سال پيش در مؤسسه اسلامی حسينيه ارشاد دو سخنرانی ايراد كردم كه عنوانش " كتابسوزی اسكندريه " بود ، و بی پايگی آنرا روشن كردم يادم هست كه بعد از پايان آن سخنرانيها از مؤمن مقدسی نامهای دريافتم به اين مضمون كه تو چه داعی داری كه دروغ بودن اين قصه را اثبات كنی ! ؟
بگذار اگر دروغ هم هست مردم بگويند ، زيرا دروغی است به مصلحت و تبليغی است عليه عمر بن الخطاب و عمرو بن العاص . اين مؤمن مقدس گمان كرده بود كه اينهمه بوق و كرنا كه از اروپا تا هند را پر كرده ، كتابها در اطرافش مینويسند و رمانها برايش میسازند ، و برای آنكه مسلم و قطعی تلقی شود در كتب منطق و فلسفه و سئوالات امتحانيه آنرا میگنجانند به خاطر احساسات ضد عمری يا ضد عمرو بن العاصی است و يا قربه الی الله و برای خدمت به عالم تشيع و بی آبرو كردن مخالفان اميرالمؤمنين علی عليه السلام است اين اشخاص نمیدانند كه در جوی كه اين مسائل مطرح ميشود مسئله اسلام مطرح است و بس و نميدانند كه در جهان امروز سلاح مؤثر عليه يك كيش و يك آئين بحثهای كلامی و استدلالهای منطقی ذهنی نيست . در جهان امروز طرح طرز برخورد پيروان يك كيش در جريان تاريخ با مظاهر فرهنگ و تمدن ، مؤثرترين سلاح له يا عليه آن كيش و آن آيين است.
دوست عزیز
من صرفا متنی از مقدمه ابن خلدون گذاشتم اگر خاطرتون باشه این بود[=tahoma][=arial][="]"و أما الفرس فكان شأن هذه العلوم العقلية عندهم[/][="] عظيما و نطاقها متسعا لما كانت عليه دولتهم من الضخامة و اتصال الملك. و لقد يقال[/][="]إن هذه العلوم إنما وصلت إلى يونان منهم حين قتل الإسكندر دارا و غلب على مملكة[/][="]الكينية فاستولى على كتبهم و علومهم. إلا أن المسلمين لما افتتحوا بلاد فارس، و[/][="]أصابوا من كتبهم وصحائف علومهم مما لا يأخذه الحصر و لما فتحت أرض فارس و وجدوا[/][="]فيها كتبا كثيرة كتب سعد بن أبي وقاص إلى عمر بن الخطاب ليستأذنه في شأنها و[/][="]تنقيلها للمسلمين. فكتب إليه عمر أن اطرحوها في الماء. فإن يكن ما فيها هدى فقد[/][="]هدانا الله بأهدى منه و إن يكن ضلالا فقد كفانا الله. فطرحوها في الماء أو في[/][="]النار و ذهبت علوم الفرس فيها عن أن تصل إلينا. [/][/]"
ترجمه اون هم این هست
[/]" جايگاه علوم عقلی در نزد پارسيان بسيار والا بود و حيطههای آنها بسيار گسترده بوده است. چرا که دارای حکومتهای پايدار و با شکوه بودند. گويند پس از کشته شدن داريوش به دست اسکندر و چيره شدن اسکندر به سرزمين کيليکيه و دست يافتن به کتابها و علوم بیشمار پارسيان، اين دانشها از پارسيان به يونانيان رسيد. هنگامی که سرزمين پارس فتح شد و در آن کتابهای فراوانی يافتند، سعد ابن ابی وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره کتابها و انتقال آنها به مسلمانان کسب اجازه کرد. عمر در پاسخ به او نوشت که تا کتابها را به آب ريزد با اين استدلال که اگر هدايتی در اين کتابها باشد خداوند ما را به بيش از آنها هدايت کرده است و اگر در آنها گمراهی باشد، خداوند ما را از آنها حفظ کرده است. به اين ترتيب، کتابها را در آب ريخته يا آتش زدند و دانش پارسيان از دست ما رفت."
در مورد نام دانشمندان هم که شما من رو عاجز از آوردن حتی یک نام می دانید باز به همان جناب ابن خلدون عرب تونسی استناد می کنم
[=tahoma]"[=arial] [="]لحكماء الفرس مثل بزر[/][/][="]جمهر و الموبذان [/] "
و در نهایت متن دیگری رو از ایشون میارم
[/][="]«از شگفتی های که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علم شرعی و چه در دانش های عقلی بجز در مواردی نادر غیر عرب اند و اگر کسانی از آنان م یافت شوند ه از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ استادان عجمی هستند...چنانکه صاحب صناعت نحو، سیبوبیه، و پس از او فارسی و دنبال آنان زجاج بود و همه ی آنها از لحاظ نژاد ایرانی به شمار میرفتند...آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنی در آوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند..و همه ی عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود: «اگر دانش به گردن آسمان در آویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند». اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد مگر پس از عصری که دانشمندان و مولفان آنها متمیز دند و کلیه این دانشها به منزله ی صناعتی مستقر گردید و بالنتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند.. مانند همه ی صنایع.. در این دانشها همچنان در شهر متدوال بود تا روزگاری که تمدن و عمران در ایران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراء النهر مستقر بود[/][="].[/][="].»[/]
[="](مقدمهی ابن خلدون، ترجمهی محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345، جلد دوم. 1148-1152)یک سوال برای من هست که این همه دانشمند بعد از اسلام یک دفعه از زیر زمین بیرون اومدن؟
امکانش هست که ملتی قبل از اسلام امی و بدون دانشمند باشه و بعد از اسلام چنین کارنامه درخشانی داشته باشه؟[/]
از الان تا بی نهایت !! فرصت دارید اسامی این دانشمندان و جای این کتابخانه عظیم را برای ما بیاورید !!
[=tahoma]در بالا دو نام برای رد ادعای شما که مدعی بودید هیچ اسمی وجود نداره آورده شده و این کفایت می کنه
در مورد این که ابن خلدون و لقد یقال بکار برده و ...
این بنده خدا که فقط یک جا به این مسئله اشاره نکرده
اینجا رو چی میگین؟
[=arial][="]...لم يصل إلينا فالعلوم كثيرة و الحكماء في أمم النوع الانساني[/][="]متعددون و ما لم يصل إلينا من العلوم أكثر مما وصل فأين علوم الفرس التي أمر عمر[/][/][=arial][="] عنه بمحوها عند الفتح و أين علوم الكلدانيين و السريانيين و أهل بابل و ما[/][="]ظهر عليهم من آثارها و نتائجها و أين علوم القبط و من قبلهم [/]...
ما بحثمون روی کتابخانه اسکندریه نیست...
[/][/]
در بالا دو نام برای رد ادعای شما که مدعی بودید هیچ اسمی وجود نداره آورده شده و این کفایت می کنهدر مورد این که ابن خلدون و لقد یقال بکار برده و ...
این بنده خدا که فقط یک جا به این مسئله اشاره نکرده
[=arial]اینجا رو چی میگین؟
[=arial][="]...لم يصل إلينا فالعلوم كثيرة و الحكماء في أمم النوع الانساني[="]متعددون و ما لم يصل إلينا من العلوم أكثر مما وصل فأين علوم الفرس التي أمر عمر[=arial][="] عنه بمحوها عند الفتح و أين علوم الكلدانيين و السريانيين و أهل بابل و ما[="]ظهر عليهم من آثارها و نتائجها و أين علوم القبط و من قبلهم ...
ما بحثمون روی کتابخانه اسکندریه نیست...
با سلام
مغلطه نکنید سخن شما در مورد ابن خلدون رد شد و همیطور جندی شاپور !و همینطور نتوانستید اسمی از دانشمندان قبل از اسلام بیاورید !!
[=Arial Narrow]چطور میشود این همه کتاب که با ان ۶ ماه حمام را گرم میکردند اسامی این دانشمندان که این کتابها را خلق کرده اند سینه به سینه به شما نرسیده !!:khandeh!:
چطور موقع اوستا و استناد به اوستا که میشود خودتان میشوید استاد تاریخ و از سینه به سینه نقل میکنید
تاریخ مصرف این سخنان شما خیلی وقت که گذشته تمام شد ان موقع که شاهان و شاه دوستی وجود داشت و دست تحریف یهود در تاریخ نمایان نبود !!
[=Arial Narrow]نگاه کنید هر روزه این نظریه های به گل نشسته سلطنت طلبها چنان مزحک و خنده دار میشود که چهره این مزحک بودن را میتوانید در ظاهر آنها پیدا کنید !
جواب ما را مستند از تاریخ نویسان تراز اول دهید !!!
[=Arial Narrow]بدون طفره رفتن !!
آخه یکی نیست به شما بگوید شما ببین اصلا قبل از ورود اسلام به ایران چه کسانی اجازه تحصیل داشته اند و انهم در چه اموری ؟
بعد سخن از دانشمندان کنید !!!
از همین صدقه سر اسلام است که شما سواد دار[=Arial Narrow]ی[=Arial Narrow]د و الان مینویسید !!:Sham:
اگر نه که معلوم نبود الان در کدام طبقه مجبور به بیگاری بودید !!
چرا کتمان میکنید !!!
آخرین نکته رو بگم خدمتتون و تمام
اگر ملتی به دانش دسترسی نداشت نمی تونست حکومت های پایدار صدها ساله داشته باشه
هر وقت شما تونستی حکومتی 300-400 ساله داشته باشی دیگران رو به ظلم و ستم متهم کن که حکومت بر کفر باقی می مونه ولی بر ظلم نه!!!
از این که این همه مدت وقت گذاشتید ممنونم. اگر توهین یا بی احترامی دیدین ببخشید و حلال کنید
والسلام
با سلام
بگذارید کمی هم دوستان در مورد استاد شما که به ان استناد کرده اید بدانند
و بگذارید بدانند دلیل این عناد و یاوه گویی ابن خلدون برای چه بوده !!
[=Book Antiqua]
ابن خلدون عقیده ی مهدویت را ساخته و پرداخته مذهب شیعه می داند، اصالت و واقعیت آن در منابع اسلامی را به شدت مورد انکار قرار می دهد.
دیدگاه های ابن خلدون به ویژه از آن جهت اهمیت دارد که غالباً مستشرقین از انکار ابن خلدون در بیان دیدگاه های خود بهره برده اند!
[=Book Antiqua]ابن خلدون کیست؟!
[=Book Antiqua]عبد الرحمن بن خلدون اشبیلی (808-7320 ه.ق) در کتاب مشهور خویش با عنوان "مقدمه" در فصلی مستقل به طور مفصل به بررسی ادعای یکی از فاطمیون مصری درباره ی مهدویت پرداخته است و با عنوان"روشنگری درباره ی آن" به قول خودش به انحرافات این نظریه پرداخته است .
به همین مناسبت به بحث درباره ی اعتقاد به مهدویت در اسلام نظر افکنده و به نحوی مبهم و غیر قابل قبول احادیث "مهدویت" را مورد خدشه و جرح قرار داده است .
او احادیث شیعیان را به طور کلی به جرم شیعه بودن رد می کند و می گوید این احادیث به جرم "فساد مذهب" کنار گذاشته می شوند و به این ترتیب شیعه را فاسد المذهب می نامد
[=Book Antiqua]ادعای دروغین مهدی!
[=Book Antiqua]سلسله ی فاطمیون مصر که از سال 296 تا 567 هجری قمری بر مصر و شمال آفریقا فرمانروایی داشتند، پس از شکست "اغلبیان" که از اهل تسنن بودند در سال 303، حکومت شیعی را تأسیس نمودند.
ایشان شهری به نام "مهدیه" را بنیان گزاردند که معرف سرسلسله ی آنها شخصی به نام المهدی بالله بود.
المهدی بالله از فرمانروایان مقتدر حکومت فاطمیون در مصر بود که از شیعیان اسماعیلی بودند.
او با ادعای دروغین مهدویت سعی در فریب عامه ی مردم کرد و به اسم حکومت شیعی سالیان متمادی قدرت را در مصر و شمال آفریقا بدست داشت. ابن خلدون پس از بررسی احوال مهدی فاطمی سرسلسله ی فاطمیون مصر به تخطئه ی احادیث مهدویت و اساساً اصالت مهدویت در اسلام می پردازد و این موضوع را ساخته و پرداخته اذهان شیعیان می داند! (1)
[=Book Antiqua]
[=Book Antiqua]ابن خلدون ضد شیعه است!:Sham::Sham::Sham::Sham:
[=Book Antiqua]ابن خلدون که تعصب و عناد او نسبت به شیعه در کتابش کاملاً پیداست، هر کجا که از مهدویت سخن رانده به طور مبهم از کنار آن رد شده است ! او احادیث شیعیان را به طور کلی به جرم شیعه بودن رد می کند و می گوید این احادیث به جرم " فساد مذهب " کنار گذاشته می شوند و به این ترتیب شیعه را فاسد المذهب می نامد. عدم تتبع کافی و تنها کفایت به کتب مذهب خویش از جمله مواردی است که در این موضوع مورد اعتراض بسیاری از محققین قرار گرفته است. از جمله: "ابن خلدون به طور کلی منکر روایات مربوط به مهدی نیست. او با اینکه همه ی مآخذ رویات را در اختیار نداشته بیشتر به کتب حدیث مذهب مالکی که مذهب خود اوست، رجوع کرده و اندکی از روایاتی را که علمای اهل سنت درباره ی ظهور مهدی (عج) از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده اند آورده است." (2)
[=Book Antiqua]تناقضات در کلام ابن خلدون! :Sham::Sham:
[=Book Antiqua]ابن خلدون خود در جایی می گوید: مشهور میان کافه مسلمانان در همه عصور گذشته این است که در آخر الزمان به ناچار فردی از خاندان پیامبر اسلام ظهور می کند و دین را تأیید می نماید و عدالت را آشکار می سازد و همه ی مسلمانان پیرو او می گردند و بر همه ی کشورهای اسلامی مسلط می گردد و مهدی نامیده می شود." (3) اما در جای دیگر می گوید: "این احادیث مهدی است که ائمه حدیثی درباره ی خروج او در آخر الزمان نقل کرده اند و اینها همه مورد انتقادند جز اندک یا اندک از اندک آنها." (4)
[=Book Antiqua]ادعای بدون تحقیق!
[=Book Antiqua]ابن خلدون در اعتقادات شیعه به طور دقیق بررسی نکرده است و تنها اعتقادی را به آنها نسبت داده است.
او در جایی می گوید: شیعه معتقد است امام زمان (عج) در سرداب حلّه غایب شده است." (5) در حالی که ابداً چنین چیزی نیست و شیعه چنین اعتقادی ندارد. زیرا اصولاً در زمان تولد امام مهدی (عج) نه خبری از حلّه بوده و نه اثری از شهر حلّه! این شهر را سیف الدوله در سال 459ق بنیان نهاد!
[=Book Antiqua]مستشرقین مقلدان ابن خلدون!
[=Book Antiqua]شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید بسیاری از مستشرقین در انکار اصالت مهدویت و ادعای خیال بافی شیعه در این زمینه کاملاً رونویسی و تقلید از ابن خلدون نموده اند!!
در حالی که حتی اهل تسنن نیز به اصالت این موضوع اشاره دارند.
از جمله شیخ منصورعلی ناصف از علمای مشهور معاصر در کتاب خویش که مجموعه ی احادیث 5 صحیح از صحاح سته ی اهل تسنن است می گوید: "احادیث مهدی را گروهی از برگزیدگان صحابه پیامبر روایت کرده اند و بزرگان محدثان مانند ابو داود ترمذی، ابن ماجه، طبرانی، ابویعلی بزاز، امام احمد (حنبل) و حاکم (نیشابوری) رضی الله عنهم اجمعین در کتب خود آورده اند. کسانی که تمام احادیث مهدی موعود را ضعیف شمرده اند مانند ابن خلدون و غیره راه خطا پیموده اند." (6)
[=Book Antiqua]منتقدان ابن خلدون از غیر شیعه!
[=Book Antiqua]انتقاد به ابن خلدون و به تبع او مستشرقین تنها توسط شیعیان نبوده است.
بلکه بیشتر از ما، حق تقدم با دو تن از محققین اهل تسنن است که سخنان او را به نقد کشیده و بطلانشان را واضح نموده اند!
همانند کتاب "ابرار الوهم المکنون من کلام ابن خلدون" از احمد بن محمد الصدیق و نیز کتاب "الازاعة لما کان و ما یکون بین یدی الساعة" از ابو الطیب بن احمد بن ابی الحسن الحسینی. همچنین بسیاری دیگر که در این زمینه کار کرده اند که در پایان سخنان یکی از ایشان را در نقد ابن خلدون به عنوان حسن ختام این بحث می آوریم: .... و اما ابن خلدون، به آنچه که درباره ی آن چیزی نمی دانسته پشت کرده و امور سیاسی و دولتی او را مشغول کرده و خدمت به خدمتگراران امراء وپادشاهان او را از واقعیت دور نموده است و لذا گمان کرده که مهدی پرداخته ی شیعه است." (7)
[=Book Antiqua]پی نوشت ها:
[=Book Antiqua]1- ذهنیت مستشرقین و اصالت مهدویت- حسین منظر- صص 66-58
[=Book Antiqua]2- فلسفه ی تاریخ ابن خلدون- محسن مهدی- ترجمه مجید مسعودی- بنگاه ترجمه و نشر کتاب- صص 323-322
[=Book Antiqua]3- مقدمه ی ابن خلدون- ص 311
[=Book Antiqua]4- همان منبع سوم- ص 322
[=Book Antiqua]5- همان منبع سوم – ص 199
[=Book Antiqua]6- شیخ منصور علی ناصف- التاج لجامع الاصول- ج 5 – ص 341
[=Book Antiqua]7- احمد محمد شاکر مصری – حاشیه ی مسند امام احمد حبنل- ج 5 – ص 197
با سلام
با ما بمانید تا ماهیت استادتان را نشانتان بدهم تا دیگر اینقدر پا فشاری بر روی سخنان او نکنید!!
آیا عقل سلیم میتواند خاموش بماند !!
[=Book Antiqua]تا[=Book Antiqua] به [=Book Antiqua]میزان انصاف و حقیقت جویی علمی وی پی ببریم.
موضع ابن خلدون درباره امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران رسالت تا رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
1[=book antiqua] می دانیم که علی بن ابی طالب علیه السلام به دلایلی از دوران شیرخوارگی به بعد، نزد حضرت محمّد صلی الله علیه و آله که سی سال بزرگ تر از ایشان بودند، پرورش یافت و همواره چون فرزندی دلبند و دلبسته همراه پیامبر و در پی او یا در کنار او بود تا آن حضرت به پیامبری مبعوث شد و در آن حال ایشان هم بر جبل النّور در کنار غار حراء حضور داشته، نخستین شاهد رسالت و تصدیق کننده آن به شمار می رفت. در این زمان، حضرت علی علیه السلام فقط ده سال از عمر شریفش می گذشت و به بلوغ جسمی نرسیده بود.
خودِ ایشان این اختصاص و همراهی و همرأیی و جدایی ناپذیری عاشقانه اش را در اواخر خطبه قاصعه به خوبی و با فصاحت و بلاغت شرح داده است(1).
لابد ابن خلدون به نهج البلاغه که حدود چهار قرن پیش از وی سیّد شریف رضیّ محمّد حسین موسوی بغدادی (م 404ق) ادیب و دانشمند بزرگ عرب آن را گرد آورده و علمای شیعه و سنّی به اصالت و عظمت آن اذعان کرده و بر آن حاشیه و شرح نگاشته بودند(2)، دسترسی داشت و می توانست مطالب مذکور را از آن کتاب شریف و سایر کتب مطالعه نماید.
از آنجا که ابن خلدون کتاب تاریخ محمّد بن جریر طبری را تاریخی بزرگ و از دیگر کتب موثّق تر و از طعن و القای شبهه در حق صحابه و تابعان برکنار می داند، به صراحت در انتهای جلد اوّل تاریخش اعلام کرده که منبع اصلی اش این کتاب است و اگر هم از کتب دیگری جز آن، چیزی آورده، کوشیده تا آنها را پالایش کند(3).
لذا ما در این مقاله می کوشیم تا با مقایسه مواضع ابن خلدون در تاریخش با دیدگاههای طبری به میزان انصاف و حقیقت جویی علمی وی پی ببریم. [=book antiqua]طبری در تاریخش از ایمان علی علیه السلام در نُه یا ده سالگی و در آغاز بعثت، و اینکه او نخستین مرد مؤمن بود، احادیث بسیاری ذکر می کند و حتی در یکی از آن احادیث تصریح شده که پیش از ابی بکر، بیش از پنجاه نفر مسلمان شده بودند.:Sham: همچنین وی داستان دعوت خویشاوندان و ایمان و یاوری علی علیه السلام و اعلام وراثت و وصایت و خلافت او و لزوم اطاعت دیگران از او توسط پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کرده است(4)
که در همه این موارد، ابن خلدون به ابن حزم که هم ضد شیعه و هم کم اعتبارتر از طبری بود، اقتدا و از مفاد تاریخ طبری عدول نموده است.
[=book antiqua]ابن خلدون به بیان همین نکته اکتفا کرده که پس از تصدیق و ایمان خدیجه علیهاالسلام ، «آن گاه علی فرزند عمویش ابوطالب، به او ایمان آورد و به سبب بحرانی که بیانگر قریش شده بود، علی در کفالت او می زیست... علی همچنانکه در کفالت او بود، اسلام آورد و نهان از پدر خود، با او در شکاف کوهها نماز می خواند. تا وقتی که ابوطالب آنان را در حال نماز بیافت... و به علی گفت: همواره با او باش که او جز به خیر دعوت نمی کند».
[=book antiqua]امّا متأسفانه بلافاصله حرفش را عوض می کند و می گوید::Sham::Sham:
[=book antiqua]«نخستین کسی که به او ایمان آورد، خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزّی بود، آن گاه ابوبکر و علی بن ابی طالب چنان که گفتیم و زید بن حارثه...».
[=book antiqua]سپس به ثناگویی از ابوبکر و استناد دادن ایمان شمار زیادی از نخستین مسلمانان به وی می پردازد(5)! به نظر می رسد این روش تناقض گویی و حمیّت مذهبی از انصاف علمی دور است.:Sham::Sham:
[=book antiqua]2 در داستان دعوت خویشاوندان که پس از نزول آیه 215 شعراء و سه سال بعد از بعثت رخ داد، به همین بسنده می کند که طعام این میهمانی را علی بن ابی طالب به فرمان پیامبر ترتیب داده بود(6).
امّا به اینکه نخستین فرد از بنی هاشم که در آن میهمانی ایمان و پیروی خود را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعلام نمود، علی بن ابی طالب بود، هیچ اشاره ای نکرده و تصویری مبهم از این میهمانی چهل نفره نشان داده است.:Sham:
در همین حال، بارها از ابوبکر و عثمان بن عفّان و به تفصیل از اسلام عمر سخن می گوید(7). پس از آن هم تا آخر سال سیزدهم بعثت از علی بن ابی طالب علیه السلام سخنی نمی گوید(8). [=book antiqua]4 پس از ذکر هجرت صحابه می نویسد:
[=book antiqua]«دیگر هیچ کس از مسلمانان در مکّه با پیامبر صلی الله علیه و آله نمانده بود مگر ابوبکر و علی بن ابی طالب و این دو به فرمان او، با او ماندند...»(9).
[=book antiqua]و نیز می گوید:
[=book antiqua]«پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق وحی به مکر آنان آگاه شد و چون دید که بر درِ خانه اش کمین گرفته اند، فرمود تا علی بن ابی طالب در بستر او بخوابد و بُردِ او را بر سر کَشَد و خود از در خارج شد... چون صبح شد، علی از در بیرون آمد. دریافتند که پیامبر صلی الله علیه و آله نجات یافته است...»(10).
[=book antiqua]این چند جمله، تمام سهمی است که او برای امیرالمؤمنین علیه السلام در ماجرای هجرت در نظر گرفته است!:Sham::Sham::Sham::Sham:
در حالی که به روایت طبری، هیچ مهاجری در مکه غیر از علی بن ابی طالب و ابی بکر نماند، جز اینکه دستگیر و حبس یا شکنجه شد و ابوبکر بسیار از پیامبر اجازه مهاجرت می گرفت، امّا پیامبر به وی اجازه نمی داد تا اینکه پیامبر اجازه مهاجرت را در شب محاصره خانه خود توسط مشرکان از خدا دریافت.:Sham::Sham::Sham:
لذا به علی علیه السلام فرمود: بر بسترم بخواب و بُردِ حضرمی سبزم را به رویت بینداز و در آن بخواب، که چیزی که آن را ناخوش داشته باشی از آنها به تو نمی رسد و اگر پسر ابی قحافه (ابی بکر) نزدت آمد، به او بگو که من به سوی غار ثور رفته ام و فرمانش بده که به من ملحق شود و برایم غذایی بفرست و راهنمایی اجاره کن که مرا به راه مدینه رهنمایی کند و برایم شتری سواری بخر و پس از من در مکه مدتی بمان و ودایع و امانتهایی که از مردم نزدم است، به آنها تحویل بده. ایشان هم در بستر آن حضرت خوابید.
چون صبح شد و مشرکان وارد خانه رسول خدا شدند، علی علیه السلام از بسترش برخاست و چون آنها به او نزدیک شدند، او را شناختند و گفتند: همدمت (پیامبر) کجاست؟
[=book antiqua]گفت: نمی دانم، مگر من به مراقبت از او گماشته شده بودم؟ شما او را به بیرون رفتن فرمان دادید، او هم بیرون رفت.
[=book antiqua]مشرکان هم او را سخت نکوهش کردند و زدند و به سوی مسجدالحرام بردند و ساعتی زندانی اش کردند، سپس رهایش کردند و علی بن ابی طالب رضی الله عنه سه شب و روز در مکه ماند تا ودیعتهای مردم نزد پیامبر را به آنها برگرداند و پس از فراغت از آن به پیامبر صلی الله علیه و آله ملحق شد(11).
[=book antiqua]5 در بخش غزوات، سومین غزوه ای که نقل می کند، غزوة العُشَیرة (ذات العُشَیرة) است که در آن، نیز از علی بن ابی طالب علیه السلام هیچ یادی نمی کند(12)،
در حالی که طبری در این قسمت دو روایت مهم، یکی از عمّار بن یاسر و دیگری از ابی العباس سهل بن سعد در مورد نامگذاری علی بن ابی طالب علیه السلام به ابوتراب توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و پیشگویی آن حضرت از شهادت ایشان توسط اشقی الناس (ابن ملجم) نقل کرده است(13).
این در حالی است که ابن خلدون در بسیاری موارد متعرض مسائل کم اهمیتی شده که خواندن آنها خسته کننده است.
لذا گزینشی و جانبدارانه بودن تاریخ وی معلوم است و تاریخ طبری خیلی بی طرف تر از کتاب اوست.
[=book antiqua]6 در غزوه بدر، ابن خلدون همچون طبری از مبارزه علی ابن ابی طالب با ولید بن عتبه یاد می کند(14)؛ امّا در مسئله مهم پرچمداری، چنین می گوید:
[=book antiqua]«لواء خاص را به مصعب بن عمیر داد و به دست علی و مردی از انصار هر یک رایتی داد...»(15).
[=book antiqua]این در حالی است که طبری می نویسد:
[=book antiqua]«صاحب رایت رسول خدا صلی الله علیه و آله ، علی بن ابی طالب علیه السلام بود و صاحب رایت انصار سعد بن عُباده بود»(16).
[=book antiqua]جای شگفتی است که چگونه ابن خلدون روایت طبری را که معقول تر (از نظر وجود دو پرچم برای مهاجرین و انصار) است، انتخاب نمی کند؟!:Sham::Sham:
[=book antiqua]7 سپس در غزوه کُدر، سَویق، ذی اَمَرّ، بَحران، و بنی قینُقاع، و قتل کعب بن الاشرف و سلاّم بن ابی الحُقَیق و سریّه زید بن حارثه (غزوة القردة) از علی بن ابی طالب علیه السلام یادی نمی کند(17). به روایت طبری پرچمدار مسلمانان در غزوه کُدر، امام علی علیه السلام بود(18).
[=book antiqua]8 در مورد غزوه اُحُد، ابن خلدون نقش امام علی علیه السلام را همین اندازه می داند که: چون پیامبر صلی الله علیه و آله در حفره ای افتاد، علی دستش را گرفت و به کمک طلحه آن حضرت را بلند کرد؛ در اواخر جنگ وقتی که پیامبر به سوی دره کوه احد روان شد، ابوبکر و عمر و علی و زبیر و حارث بن الصّمه انصاری پیرامونش گرد آمدند؛ سپس علی بن ابی طالب علیه السلام آب آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله صورتش را شست؛ پیامبر پس از بازگشت به مدینه، به علی گفت: دیگر مشرکان بر ما این چنین ظفر نیابند تا به یاری خدای، مکّه را فتح کنیم(19).
[=book antiqua]9 در غزوه حمراء الاسد، بئر معونه، ذات الرقاع، بدر صغری و دومة الجندل، و حادثه رجیع از علی بن ابی طالب نامی نبرده و در غزوه بنی النضیر می گوید که پیامبر با ابوبکر و عمر و علی و چند تن از اصحاب، پای یکی از دیوارهای یهودیان بنی النضیر نشسته بودند(20).
[=book antiqua]10 به بیان ابن خلدون، سهم علی بن ابی طالب علیه السلام در جنگ خندق همین اندازه بود که چون چند تن از مشرکان از محلی بین خندق و کوه سلع که خندق تنگ تر بود، رد شدند و علی بن ابی طالب، عمرو بن عبدودّ را کشت، بقیه از همان راه برگشتند(21).
[=book antiqua]در حالی که بیان طبری، بیشتر کسانی که از خندق رد شدند، به دست علی بن ابی طالب علیه السلام به هلاکت رسیدند و ضربتی که آن حضرت به عمرو زد، تأثیر و جایگاه ویژه ای دارد که بر صاحبنظران پوشیده نیست(22).
[=book antiqua]11 در غزوه غابه و ذی قرد و بنی المصطلق از امام علی علیه السلام یادی نمی کند و می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه بنی قُرَیظه، پرچم را به دست علی بن ابی طالب علیه السلام داد(23).
[=book antiqua]12 در مورد غزوه حُدیبیّه می نویسد که علی علیه السلام صلحنامه را می نگاشت و بر فراز آن نوشت: این چیزی است که محمّد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ... .
[=book antiqua]پیامبر صلی الله علیه و آله به خواسته و اعتراضِ نماینده مشرکان به علی علیه السلام فرمود تا آن را (پیامبر خدا) پاک نماید و علی علیه السلام چنین نکرد و پیامبر خود این کار را کرد(24).
[=book antiqua]13 در باب غزوه خیبر، ابتدا می گوید که پیامبر رایت را به دست علی بن ابی طالب علیه السلام داد؛ امّا پس از چند سطر می نویسد که برای گشودن «برخی از دژهای خیبر» رایت را به دست علی داد و علی چشم درد داشت. پیامبر بر چشمان او آب دهان افکند و شفا یافتند.
بعضی از این دژها را به جنگ گشودند و بعضی را به صلح(25). با این حال دو روایتی که طبری در این باب نقل می کند(26)، حاکی از جلالت قدر و منقبت و جایگاه ویژه علی بن ابی طالب علیه السلام نزد خدا و رسولش است. در این دو روایت آمده که وقتی اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از فتح دژ خیبریان ناکام شدند، پیامبر فرمود هر آینه حتما و حتما فردا پرچم را به مردی می دهم که او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند. پس هر یک از مردان قریش (و به یک روایت، ابوبکر و عمر) آرزو کرد که خودش آن مرد باشد. فردا علی علیه السلام در حالی آمد که چشمانش به شدت درد می کرد. پیامبر در دو چشم او آب دهانش را مالید، خوب شدند و جنگید و پیروزی بزرگ خیبر را کسب نمود.
[=book antiqua]ابن خلدون آن را حذف و قسمتی از آن را که حاکی از اعجاز نبوی است، نقل می نماید.
همان طور که در صلح حدیبیّه اصرار می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از پاک کردن عبارت «پیامبر خدا» نوشت: «محمّد بن عبداللّه » و نگارش این کلمات را یکی از معجزات آن حضرت می داند و متذکّر می شود که نوشتن این دو کلمه، اشکالی بر امّی بودن پیامبر وارد نمی کند(27).
[=book antiqua]بدین سان به خوبی می توان دریافت که ابن خلدون با مراقبت کامل، آنچه را که برای علی بن ابی طالب علیه السلام منقبتی خاص به شمار می آید،[=book antiqua] حذف می کند[=book antiqua] و آنچه را که بر اعجاز و نبوت و عظمت پیامبر اسلام گواه باشد، نقل می نماید.:Sham::Sham:
[=book antiqua]14 در قضیه فتح فدک و وادی القری و عمرة القضاء و غزوه های جیش الامراء و موته از امام علی علیه السلام یادی نمی کند(28)؛ امّا در جریان فتح مکه چند بار از آن حضرت نام می برد.
نخست در آمدن ابوسفیان به مدینه و تقاضای بی نتیجه وساطت نزد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برای خودش ابتدا از ابوبکر، سپس از عمر، آن گاه از علی بن ابی طالب، سپس از فاطمه زهرا و دو فرزند جلیل القدرش حسن و حسین علیهم السلام ، که سرانجام راهکاری را از علی بن ابی طالب علیه السلام برای او نقل می کند که او بعد از عمل به آن و برگشت به مکه با سرزنش قریش روبه رو شد که علی علیه السلام تو را به بازی گرفته است.
[=book antiqua]مورد دوم در بازجویی موفقیت آمیز علی بن ابی طالب و زبیر و مقداد از زنی جاسوس است که حامل نامه ای برای قریش بود تا از حرکت پیامبر، به سوی مکه آگاه شوند.
[=book antiqua]سوم در وقتی که پیامبر رایت را از سعد بن بن عباده گرفت و به علی علیه السلام داد و ابن خلدون با نقل روایتی که «گویند که زبیر را فرمود»، در این مطلب تشکیک می کند.
[=book antiqua]چهارم در کشتن یکی از آزاردهندگان پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه توسط علی بن ابی طالب علیه السلام در روز فتح مکه به امر پیامبر صلی الله علیه و آله .
[=book antiqua]پنجم ارسال علی علیه السلام توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نزد قبیله بنی جُذَیمه که خالد بن ولید شمار فراوانی از آنها را به ناحق کشته بود، برای پرداختن دیه کشته شدگان(29).
[=book antiqua]طبری در مورد اوّل تا سوم و به خصوص در مورد پنجم اضافاتی دارد که این موارد را به منقبت و فضیلت علی بن ابی طالب علیه السلام مبدّل می کند(30)، ولی ابن خلدون آنها را یاد نکرده است.
[=book antiqua]15 در غزوه حنین چون از فرار مسلمانان سخن می گوید، ماندن و پایداری ابوبکر و عمر و علی علیه السلام و عباس و چند تن دیگر را پیرامون پیامبر ذکر می نماید(31) و در محاصره طایف از علی علیه السلام یادی نمی کند(32)
و در غزوه تبوک نیز فقط از جانشینی علی بن ابی طالب علیه السلام در مدینه توسط پیامبر ذکری کرده و با یادکرد دو قول دیگر در این باب تشکیک و خبر را تضعیف می نماید(33).
:Sham::Sham:
همچنین وی از ماجرای ایرادگیری ذوالخویصره به عدالت پیامبر صلی الله علیه و آله در چگونگی تقسیم مالی که علی بن ابی طالب علیه السلام از یمن آورده بود و سخن پیشگویانه پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد نقش وی در پیدایش مارقین(34) سخنی نمی گوید.
[=book antiqua]16 در بحث عام الوفود از علی علیه السلام یادی نمی کند، جز اینکه پیامبر او را پیش از تبوک، در سریه ای بر سر قبیله طی فرستاد که در آن حمله، حاتم طائی کشته و غنائمی کسب شد(35).
طبری ذیل حوادث سال نهم از داستان حرکت پیامبر به سوی تبوک سخن گفته و قصه معروف جانشین کردن علی علیه السلام در مدینه و نبردن او به تبوک و بدگویی منافقان مدینه از این ماجرا و تعبیر آن به استخفاف علی علیه السلام توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و حرکت مسلحانه علی علیه السلام نزد پیامبر و شکایت و سؤال نمودن از آن حضرت در این باب و بالاخره فرمایش مشهور نبوی صلی الله علیه و آله که: «اَفَلا ترضی یا علی اَن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» را نقل می کند که ابن خلدون فقط به ذکر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به جای خود گذاشت، اکتفا می کند(36).
[=book antiqua]در بحث از ذوالحجة همان سال (نهم هجری) می گوید که خداوند چهل آیه از سوره برائت (توبه) را بر پیامبرش نازل فرمود و او ابوبکر را برای ابلاغ آن فرستاد، امّا در پی او علی علیه السلام را روانه کرد تا آن آیات را (در ذوالحلیفه) از او بگیرد و بر مردم بخواند و در جواب ابوبکر که نگران بود آیه ای در موردش نازل شده باشد، فرمود که در باب وی چیزی نازل نشده، ولی فرمان پیامبر را جز خودش یا مردی که از او باشد، نباید ابلاغ کند. پس ابوبکر امیرالحاج شد و علی علیه السلام رساننده پیام برائت در عید اصحی نزدِ عقبه(37).
[=book antiqua]هر چند که ابن خلدون از این خبر، منقبتی را برای امام علی علیه السلام استنتاج نمی کند، ولی چون نصّ فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله از منقبت و فضیلتی برای آن حضرت حکایت می کند، در کنار او منقبتی هم برای کسی که به لحاظ تاریخی رقیب نخست او محسوب می شود، نقل می نماید تا منقبت مذکور تحت الشّعاع قرار گیرد. همچنین از اجابت نشدن دعوت شش ماهه خالد بن ولید به اسلام توسط مردم یمن و ارسال علی بن ابی طالب علیه السلام توسط پیامبر و بازگرداندن خالد و انذار مردم یمن و خواندن نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله برایشان توسط علی بن ابی طالب علیه السلام و سرانجام اسلام آوردن دسته جمعی قوم هَمْدان و خبر دادن کتبی آن توسط آن حضرت به پیامبر و سجده شکر رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن گفته است(38).
[=book antiqua]در بحث از وفدِ نجران (نصرانی) از نزول آیه مباهله و سر باز زدن آن وفدِ هفتاد نفره از مباهله و پذیرش جزیه سخن می گوید، ولی ابدا از ماجرای مباهله صحبتی نمی کند(39)؛ چه اینکه پرداختن به این رخداد مستلزم نقل یکی از فضایل بزرگ امام علی و همسرش فاطمه زهرا و دو فرزندشان حسن و حسین علیهم السلام است.
[=book antiqua]همچنین در بحث از وفد خولان، در نهایت کار که قرار بر اقامه عدل و دفع فتنه و اقدامی مصالحه آمیز بود، از نشاندن علی بن ابی طالب علیه السلام بر شتری و دادن شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله به او و فرستادنش به سوی زید بن حارثه توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخن می گوید(40).
[=book antiqua]17 در بحث از حجّة الوداع می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیه السلام را به نجران فرستاد تا صدقات و جزیه های آنان را گرفته، نزد ایشان ببرد و چون پیامبر صلی الله علیه و آله در حدود 25 ذوالقعده سال دهم هجری برای حجّة الوداع از مدینه بیرون رفت و در یکشنبه چهارم ذوالحجّة به مکّه وارد شد، علی بن ابی طالب علیه السلام نیز با صدقاتی که از نجران آورده بود، به ایشان پیوست و با او حج به جای آورد(41).
[=book antiqua]در اینجا طبری داستان جالبی از شتاب علی علیه السلام برای پیوستن به پیامبر در حج و اقدام پیامبر به شریک نمودنش در قربانی خود و تصرّف همراهان علی بن ابی طالب علیه السلام در جامه های بیت المال در غیاب او و پس گرفتن آنها توسط علی علیه السلام و شکایت آن اصحاب به پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت دارد که در نهایت باعث شد رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان اصحاب خود بایستد و چنین سخنرانی کند:
[=book antiqua]«ای مردم! از علی شکایت نکنید. به خدا سوگند که او در ذات خدا یا در راه خدا بسیار خشن است»(42).
[=book antiqua]ابن خلدون از این ماجرای مهم هیچ یادی نمی کند.
پس از این هم وی تا مبحث «بیماری پیامبر» از علی علیه السلام سخنی به میان نمی آورد.
[=book antiqua]18 در مبحث بیماری و رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله از علی بن ابی طالب علیه السلام جز در زمینه غسل دادن آن حضرت با مشارکت چند نفر دیگر، یادی نمی کند، امّا از ذکر چندین فضیلت برای ابوبکر دریغ نمی کند؛ از جمله اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله در یکی از آخرین سخنرانیهای نزدیک وفاتش دستور فرمود همه درهایی را که از خانه های اصحاب به مسجد باز می شوند، ببندند جز درِ خانه ابوبکر را. او هر چند این روایت را از طبری نقل کرده است(43)، امّا روایت مشهور را که می گوید بستن همه درها توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و از جانب خدا فرمان داده شد جز در خانه علی علیه السلام (44)، وانهاده است، در حالی که خانه ابوبکر در سنح؛ یعنی ناحیه دوری در مدینه بود و خانه علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام در جنب مسجد النبی صلی الله علیه و آله قرار داشت که امروز هم هست.
[=book antiqua]
[=book antiqua]1 بنگرید به: نهج البلاغه، شرح شیخ محمّد عبده، ترجمه علی اصغر فقیهی، تهران، صبا، 1374، ص 393-394 (خطبه 192).
2 بنگرید به: همان، مقدّمه مترجم. مشهورترین عالم سنّی که پیش از ابن خلدون بر نهج البلاغه شرحی بیست جلدی نوشت، عزّالدین عبدالحمید محمّد بن محمّد بن حسین بن ابی الحدید معتزلی (586-655ق) از رجال مشهور دولت بنی عباس بود.
3 بنگرید به: ابن خلدون، العبر / تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمّد آیتی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1375، ج 1، ص 624.
4 بنگرید به: ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، تاریخ الطبری المعروف بتاریخ الأمم و الملوک، بیروت، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات، بی تا، ج 2، ص 55-64.
5 ابن خلدون، العبر / تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 386.
6 بنگرید به: همان، ج 1، ص 386-387.
7 همان، ج 1، ص 387-390.
8 همان، ج 1، ص 390-394.
9 همان، ج 1، ص 395.
10 همان، ج 1، ص 396.
11 تاریخ طبری، ج 2، ص 97-106.
12 همان، ج 1، ص 300-301.
13 بنگرید به: همان، ج 2، ص 123-124.
14 بنگرید به: همان، ج 2، ص 148؛ تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 405.
15 تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 403.
16 تاریخ طبری، ج 2، ص 138.
17 تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 406-404.
18 تاریخ طبری، ج 2، ص 175.
19 بنگرید به: تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 409-412.
20 همان، ج 1، ص 412-415.
21 همان، ج 1، ص 417.
22 بنگرید به: تاریخ طبری، ج 2، ص 239-240.
23 تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 418-421.
24 همان، ج 1، ص 422.
25 همان، ج 1، ص 427-428.
26 تاریخ طبری، ج 2، ص 300-301.
27 تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 422-423.
28 همان، ج 1، ص 429-431.
29 بنگرید به: همان، ج 1، ص 431-436.
30 بنگرید به: تاریخ طبری، ج 2، ص 323-343.
31 بنگرید به: تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 438.
32 همان، ج 1، ص 438-440.
33 همان، ج 1، ص 441.
34 بنگرید به: تاریخ طبری، ج 1، ص 360.
35 تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 445.
36 بنگرید به: تاریخ طبری، ج 2، ص 368.
37 تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 446.
38 همان، ج 1، ص 449.
39 همان، ج 1، ص 451.
40 بنگرید به: همان، ج 1، ص 451-452.
41 همان، ج 1، ص 452-454.
42 تاریخ طبری، ج 2، ص 401-402.
43 همان، ج 2، ص 434؛ تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 457-459.
44 به عنوان نمونه بنگرید به: ابی عیسی محمّد بن عیسی بن سورة التّرمذی، سنن التّرمذی، (الجامع الصحیح)، بیروت، دارالمعرفه، 1423ق، ص 1420 و 1422 (کتاب المناقب، باب 76، ح 1 و باب 78، ح 1).
پرسش:
آیا کتابسوزی زمان حمله مسلمانان به ایران حقیقت دارد؟
پاسخ:
عده ای برای ضد علم و دانش نشان دادن مسلمانان این ادعا را مطرح کرده و عده ای هم ناخواسته به آن دامن زده اند، در حالی که بررسی ها نشان می دهد این ادعا به هیچ وجه صحیح نیست.
شهید مطهری در این باره می نویسند: « در مورد كتابخانه اسكندریه، علاوه بر نبودن مأخذ و علاوه بر اینكه ناقل ها به صورت فعل مجهول كه نشانه بى اعتمادى است نقل كرده اند، یك سلسله قرائن خارجى هم بر دروغ بودن قضیه بود، از آن جمله اینكه تاریخ مىگوید این كتابخانه قرنها قبل از اسلام به باد رفته است.
در مورد كتابسوزى ایران نیز برخى قرائن خارجى در كار است. یكى اینكه اساساً تاریخ وجود كتابخانه اى را در ایران ضبط نكرده است، برخلاف كتابخانه اسكندریه كه وجود چنین كتابخانه اى در سالهاى میان سه قرن قبل از میلاد تا حدود چهار قرن بعد از میلاد قطعى تاریخ است. اگر در ایران كتابخانه هایى وجود مى داشت، فرضاً سوختن آنها ضبط نشده بود، اصل وجود كتابخانه ضبط مى شد خصوصاً با توجه به اینكه مىدانیم اخبار ایران و تاریخ ایران بیش از هر جاى دیگر در تواریخ اسلامى وسیله خود ایرانیان یا اعراب ضبط شده است.
دیگر اینكه در میان ایرانیان یك جریان خاص پدید آمد كه ایجاب مى كرد اگر كتابسوزى در ایران رخ داده باشد حتماً ضبط شود و با آب و تاب فراوان هم ضبط شود و آن جریان شعوبیگرى است. شعوبیگرى هر چند در ابتدا یك نهضت مقدس اسلامى عدالتخواهانه و ضد تبعیض بود، ولى بعدها تبدیل شد به یك حركت نژادپرستانه و ضدعرب. ایرانیان شعوبى مسلك، كتابها در مثالب و معایب عرب نوشتند و هرجا نقطه ضعفى از عرب سراغ داشتند با آب و تاب فراوان مى نوشتند و پخش مى كردند؛ جزئیاتى از لابلاى تاریخ پیدا مىكردند و از سیر تا پیاز فروگذار نمىكردند.
اگر عرب چنین نقطه ضعف بزرگى داشت كه كتابخانه ها را آتش زده بود خصوصاً كتابخانه ایران را، محال و ممتنع بود كه شعوبیه كه در قرن دوم هجرى اوج گرفته بودند و بنى العباس به حكم سیاست ضداموى و ضدعربى كه داشتند به آنها پروبال مىدادند درباره اش سكوت كنند، بلكه یك كلاغ را صدكلاغ كرده و جار و جنجال راه مى انداختند، و حال آنكه شعوبیه تفوّه به این مطلب نكردهاند و این خود دلیل قاطعى است بر افسانه بودن قصه كتابسوزى ایران.
... خلاصه سخن این شد كه تا قرن هفتم هجرى یعنى حدود ششصدسال بعد از فتح ایران و مصر، در هیچ مدركى (چه اسلامى و چه غیراسلامى) سخن از كتابسوزى مسلمین نیست. براى اولین بار در قرن هفتم این مسأله طرح مى شود. كسانى كه طرح كرده اند اولًا هیچ مدرك و مأخذى نشان ندادهاند و طبعاً از این جهت نقلشان اعتبار تاریخى ندارد، و اگر هیچ ضعفى جز این یك ضعف نبود، براى بى اعتبارى نقل آنها كافى بود.
تازه همه آنها به استثناى ابوالفرج و قفطى وجود شایعه اى را بر زبانها روایت كرده اند نه وقوع حادثه را، و در شریعت روایت و قانون نقل تاریخى، هرگاه مورخ به جاى نقل حادثهاى، «بر سر زبانها بودن» آن حادثه را نقل كند، یعنى به جاى آنكه بگوید چنین حادثه اى واقع شده بگوید «گفته مى شود چنین حادثه اى واقع شده» نشانه این است كه حتى خود گوینده اعتمادى به وقوع آن حادثه ندارد.
و بعلاوه، نقلهاى قرن هفتم كه ریشه و منبع سایر نقلهاست یعنى نقل عبد اللطیف و ابوالفرج و قفطى در متن خود مشتمل بر دروغهاى قطعى است كه سند بى اعتبارى آنهاست.
و علاوه بر همه اینها، چه در مورد ایران و چه در مورد اسكندریه قرائن خارجى وجود دارد كه فرضاً این نقلها ضعف سندى و مضمونى نمى داشت، آنها را از اعتبار مى انداخت.»
شهید مطهری سپس می نویسند: « این داستان را از محیط تحقیق و جوّ بررسى علمى خارج كرده و از آن یك «سوژه» براى «تبلیغ» ساخته اند. براى محققین بى طرف اعم از مسلمان و غیرمسلمان، بى اساسى این داستان امرى مسلّم و قطعى است ولى گروه هایى كه به نوعى خود را در تبلیغ این قصه ذى نفع مى دانند دست بردار نیستند، كوشش دارند از راه هاى مختلف این داستان را وسیله تبلیغ قرار دهند. تبلیغ كتابسوزى در ایران و در اسكندریه تدریجاً به صورت یك «دستور» و یك «شیوه حمله» درآمده است.
شبلى نعمان در رساله كتابخانه اسكندریه مى گوید:
«محققین نامى اروپا مانند گیبون، كارلیل، گدفرى، هكتور، رنان، سیدلو و غیر اینها غالب روایات بیهوده اى را كه در اروپا راجع به اسلام و مسلمین انتشار یافته بودند، غلط و بى اساس دانسته و صراحتاً آنها را رد و انكار كرده اند، ولى در تألیفات و روایات عامه هنوز از شهرت آنها كاسته نشده است. و باید دانست از میان شایعاتى كه گفتیم یكى هم شایعه سوزانیدن كتابخانه اسكندریه است. اروپا این قضیه را با یك صداى غریب و آهنگ مهیبى انتشار داده است كه واقعاً حیرت انگیز مىباشد. كتب تاریخ، رمان،مذهب، منطق و فلسفه و امثال آن هیچ كدام از اثر آن خالى نیست (براى اینكه این قصه در اذهان رسوخ پیدا كند در هر نوع كتاب به بهانه اى آن را گنجانیده اند، حتى در كتب فلسفه و منطق).
حتى یك سال در امتحان سالیانه اونیورسیته كلكته هند (كه تحت نظر انگلیسیها بود) در اوراق سؤال متعلق به منطق كه چندین هزار نسخه چاپ شده، حل مغالطه ذیل را سؤال نموده بودند: اگر كتابها موافق با قرآن است ضرورتى به آنها نیست و اگر موافق نیست همه را بسوزان.»
منبع: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۱۴، ص: ۳۰۸ تا ۳۱۰.