تفسیر المیزان ـ سوره مبارکه إسراء ( بنی اسرائیل )
تبهای اولیه
سلام
انشاء الله در این تاپیک تفسیر سوره ی إسراء را از کتاب المیزان علامه طباطبایی قرار خواهم داد.
البته در ابتدای کار برای معرفی این سوره از تفاسیر دیگه هم استفاده کردم.
محتاج دعای خیر خوبان هستم.
از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و همچنين از امام صادق علیه السلام اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده است از جمله اينكه:
در روايتى از امام صادق علیه السلام چنين مىخوانيم: من قرء سورة بنى اسرائيل فى كل ليلة جمعه لم يمت حتى يدرك القائم و يكون من اصحابه:" كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اينكه" قائم" را درك كند و از يارانش خواهد بود".
كرارا گفتهايم پاداشها و فضيلت هايى كه براى سورههاى قرآن بيان شده هرگز براى خواندن تنها نيست، بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه، و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.
مخصوصا در يكى از همين روايات مربوط به فضيلت اين سوره مىخوانيم فرق قلبه عند ذكر الوالدين:" كسى كه اين سوره را بخواند و به هنگامى كه به توصيههاى خداوند در ارتباط با پدر و مادر در اين سوره مىرسد، عواطف او تحريك گردد و احساس محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر كند" داراى چنان پاداشى است.
بنا بر اين الفاظ قرآن هر چند بلا شك محترم و پر ارزش است، ولى اين الفاظ مقدمهاى است براى معانى و معانى مقدمهاى است براى عمل.
******************
تفسير نمونه، ج12، ص: 4
گفتيم اين سوره بنا بر مشهور از سورههايى است كه در مكه نازل شده است و طبعا ويژگيهاى سورههاى مكى در آن جمع است، از جمله دعوت مؤثر به توحيد، و توجه دادن به معاد، و نصائح سودمند، و مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و انحراف.
بطور كلى مىتوان گفت آيات اين سوره بر محور امور زير دور مىزند:
1- دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.
2- بحثهايى مربوط به معاد، مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.
3- بخشى از تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل كه در آغاز سوره و پايان آن آمده است.
4- مساله آزادى اراده و اختيار و اينكه هر گونه عمل نيك و بد، نتيجهاش به خود انسان بازگشت مىكند.
5- مساله حساب و كتاب در زندگى اين جهان كه نمونهاى است براى جهان ديگر.
6- حقشناسى در همه سطوح، مخصوصا درباره خويشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.
7- تحريم" اسراف و تبذير" و" بخل" و" فرزندكشى" و" زنا" و" خوردن مال يتيمان" و" كمفروشى" و" تكبر" و" خونريزى".
8- بحثهايى در زمينه توحيد و خداشناسى.
9- مبارزه با هر گونه لجاجت در برابر حق و اينكه گناهان ميان انسان و مشاهده چهره حق پرده مىافكند.
10- شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.
11- تاثير قرآن براى درمان هر گونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.
12- اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن.
14- بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.
15- و سرانجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل بالا.
به هر صورت مجموعه بحثهاى عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى در اين سوره نسخه كاملى را تشكيل مىدهد براى ارتقاء و تكامل بشر در زمينههاى مختلف،
و جالب اينكه اين سوره با " تسبيح خدا" شروع مىشود و با " حمد و تكبير او " پايان مىگيرد، تسبيح نشانهاى است براى پاكسازى و پيراستن از هر گونه عيب و نقص، و حمد نشانهاى است براى آراستن به صفات فضيلت، و تكبير رمزى است به پيشرفت و عظمت.
********************
تفسير نمونه، ج12، ص: 5 و 6
1- سوره بنى اسرائيل پنجاهمين سوره است كه در مكّه بعد از سوره قصص نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفدهم است، اگر ترتيب نزول قطعى باشد، مىشود گفت كه حدود سالهاى ششم و هفتم بعثت نازل شده است.
2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و يازده و در قرائت ديگران صد و ده است زيرا كه در قرائت كوفى آيه صد و هفت در لِلْأَذْقانِ سُجَّداً تمام مىشود و در قرائت ديگران تا رَبِّنا لَمَفْعُولًا ادامه پيدا مىكند، قرائت كوفى از طريق عاصم به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين عليه السّلام مىرسد.
مرحوم سيد صدر در كتاب تأسيس الشيعه لفنون الاسلام فرموده: « عاصم ابن ابى النجود قرء على ابى عبد الرحمن السلمى صاحب امير المؤمنين و هو قرء على امير المؤمنين عليه السّلام».
در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى پانصد و سى و سه كلمه و سه هزار و چهارصد و شصت حرف است.
3- تسميه آن به « بنى اسرائيل » به علّت آمدن قصّه بنى اسرائيل در اول آن است، بعضى آن را « سوره اسراء » ناميدهاند به علّت آمدن جريان اسراء در اولين آيه آن، به هر حال تسميه كلّ باسم الجزء است.
از ابن عباس و قتاده نقل كرده: همهاش مكّى است مگر هشت آيه از آيه 73 به بعد وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ ... ولى همه اينها استحسان است، نمىشود به آنها اعتماد نمود.
آيات سوره مباركه با سورههايى كه در اول بعثت نازل شده فرق دارد، به نظر مىآيد كه اين سوره در نزديكي هاى هجرت نازل شده باشد، مويّد اين سخن آنست كه: اسراء و معراج يك سال قبل از هجرت بوده است.
از علامه مجلسى رحمه اللَّه نقل است كه آن در سال 12 بعثت اتّفاق افتاده مجمع البيان نيز همين نظر را دارد و در جوامع الجامع فرموده: «قيل انّه كان قبل الهجرة بسنة».
*************************
تفسير أحسن الحديث، ج6، ص: 3 و 4
به نظر مىآيد غرض سوره اثبات پاكى و سبوحيّت خدا از راه نظام اتمّ و اكمل جهان است يعنى نظامات كون، خلقت انسان، آمدن پيامبران، جريان عدالت در تمام شئون عالم و اسباب و علل و كرامت انسان همه حاكى از پاكى و قدرت و علم كامل خداست.
توضيح اينكه اين سوره با كلمه « سبحان » شروع مىشود و از سير شبانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به مسجد اقصى خبر مىدهد كه از شواهد سبحان و پاك بودن خدا از عجز است، سپس سخن از ماجراى بنى اسرائيل است كه هر وقت از خدا اطاعت كردند موفّق شدند و هر وقت عصيان كردند ذليل گرديدند (آيه 2- 8).
از آن به بعد مطالبى در زمينه توحيد، محكوم كردن مشركان، تسلّط شيطان بر انسان از اوّل خلقت، قسمتى از اعمال عبادى، موقعيّت قرآن و معجزه بودن آن، خوارق عاداتى كه مشركان از آن حضرت خواستهاند و مقايسه جريان اسلامى با جريان حضرت موسى عليه السّلام، آمده است.
پس فشرده مطالب آن، عنوان كردن مسأله توحيد و نفوذ قدرت خدا در اداره جهان و نداشتن شريك است، لفظ سبحان كه حكايت از تنزيه و پاكى و بىنيازى خدا و شريك نداشتن، دارد در اين سوره مكرر شده است مانند سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى/ 1، قُلْ سُبْحانَ رَبِّي/ 92. يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا/ 108 سُبْحانَهُ وَ تَعالى 43، حتّى در آيه آخر، حمد خدا در اثر پاك و منزّه بودن او است وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ .../ 111.
**************************
تفسير أحسن الحديث، ج6، ص: 4 و 5
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)
ترجمه : پاك و منزه است خدايى كه در مبارك شبى بنده خود (محمد) (ص) را از مسجد حرام (مكه معظمه) به مسجد اقصايى كه پيرامونش را (به قدوم خاصان خود) مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست.
سوره اسرى مكى است و 111 آيه دارد.
بيان آيه
اين سوره پيرامون مساله توحيد و تنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود مىباشد، و با اينكه در اين مورد بحث مىكند، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد و ثناى او غلبه داده، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است،
هم چنان كه ابتداى آن را با جمله" سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ ..." شروع كرده و در خلال سوره هم پى در پى تسبيح او را تكرار نموده، يك جا فرموده:" سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ" «1»، و جايى ديگر فرموده:" قُلْ سُبْحانَ رَبِّي" «2» و يا فرموده:" وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا ..." «3»،
و حتى در آيهاى كه سوره به آن ختم مىشود نيز معناى تسبيح خداى را متذكر گرديده و او را بر تنزهش از داشتن شريك و ولى و اتخاذ فرزند ستوده و فرموده است:" وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً" «4».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1 و 2 ) سوره، اسرى، آيات 43، 93، 108، 111.
(3 و 4 ) سوره اسرى، آيات 43، 93، 108، 111.
*********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 3 و 4
اين سوره پيرامون مساله توحيد و تنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود مىباشد، و با اينكه در اين مورد بحث مىكند، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد و ثناى او غلبه داده، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است،
به نام خدا
با سلام و تشکر ، لطفا تفاوت تسبیح و حمد و ثنای خدا را بیان کنید.
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)
كلمه" سبحان" اسم مصدر از ماده تسبيح به معناى تنزيه است، و همواره به طور اضافه استعمال مىشود
و در تركيب، مفعول مطلقى است كه قائم مقام و جانشين فعل است، بنا بر اين تقدير " سبحان اللَّه " " سَبَّحتُ اللَّه تسبيحا" است يعنى خداى را تنزيه مىكنم تنزيه كردن مخصوصى، و آن تنزيه و مبرى ساختن او از هر چيزيست كه لايق ساحت قدسش نباشد.
و بيشتر در وقتى استعمال مىشود كه بخواهند اظهار تعجب كنند، ولى در اين آيه به شهادت سياق، براى تنزيه است نه تعجب، چون سياق كلام و غرض از آن تنزيه خداست، هر چند بعضيها «1» اصرار دارند كه آن را براى تعجب بگيرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 396.
*********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 5 و 6
به نام خدا
با سلام و تشکر ، لطفا تفاوت تسبیح و حمد و ثنای خدا را بیان کنید.
كلمه حمد بطورى كه گفتهاند به معناى ثنا و ستايش در برابر عمل جميلى است كه ثنا شونده به اختيار خود انجام داده ،
" حمد" در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است، ما او را حمد و ستايش مىگوئيم.
تسبيح دلالت بر تنزيه و تقديس دارد، و ماده آن از (سبّح) يعنى پاك و پاكيزه است و هدف آن است كه خدا را از هر كاستى و ناتوانى و محدود بودن دور بدانيم.
تمامى موجودات با حمد خود او ( خداوند ) را تسبيح مىگويند.
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)
كلمه" اسراء " و همچنين كلمه " سرى " كه ثلاثى مجرد آن است به معناى سير در شب است،
وقتى گفته مىشود " سرى و اسرى " معنايش اين است كه فلانى در شب راه پيمود، و وقتى گفته مىشود" سرى به و اسرى به " معنايش اين است كه او را شبانه سير داد ،
و " سير " مخصوص روز يا اعم از روز و شب مىباشد.
و كلمه" ليلا " مفعول فيه است و بودنش در كلام اين معنا را افاده مىكند كه اين سير همهاش در شب انجام گرفت، هم رفتنش و هم برگشتنش.
مراد از " مسجد اقصى " به قرينه جمله " الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ " بيت المقدس است
و كلمه" اقصى" از ماده " قصو " و اين ماده به معناى دورى است، و اگر مسجد بيت المقدس را مسجد الاقصى ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگى رسول خدا (ص) و مخاطبينى كه با اويند از مسجد الحرام خيلى دور است، زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است كه مسجد الحرام در همانجا است.
******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 6
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)
جمله" لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا " نتيجه اين سير دادن را بيان مىكند و آن اين است كه پارهاى از آيات و نشانههاى خود را به وى نشان دهد، و اين كه گفتيم:" پارهاى" به خاطر وجود كلمه " من" در كلام است.
و سياق كلام دلالت دارد بر اينكه آن آيات از آيات و نشانههاى عظيمى بوده، هم چنان كه در آيه ديگرى در داستان معراج به اين معنا تصريح نموده و فرموده است" لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى- آيههاى بزرگى از آيات پروردگارش را مشاهده نمود" «1».
و اينكه فرمود:" إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ" بيان علت سير دادن او به منظور نشان دادن آيات است، يعنى خدا چون شنوا به گفتههاى بندگان و بيناى به افعال ايشان است و تقاضاى حال رسول خود را ديد كه چنين اكرامى را اقتضاء مىكرد لذا او را براى نشان دادن پارهاى از آيات و نشانههايش شبانه سير داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره نجم، آيه 18.
******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 6
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)
چرا در این آیه کلام خداوند ابتدا با صیغه ی غایب آمده و سپس به متکلّم تغییر کرده و دوباره به غایب برگشته؟
در اين آيه شريفه التفات و نكتهاى به كار رفته و آن التفات از غيبت به تكلّم با غير است، آنجا كه فرموده:" بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا " زيرا در آغاز كلام خداى را غايب گرفته و در اينجا به صورت متكلّم آورد و گفت:" مبارك كرديم پيرامون آن را" و دوباره خداى را غايب گرفته فرمود:" او شنوا و بينا است" و
وجه آن اين است كه خواست بدين معنا اشاره كند كه اين اسراء شبانه و آثار مترتّب بر آن يعنى نشان دادن آيات امرى بوده كه از ساحت عظمت و كبريايى و موطن عزت و جبروت حق تعالى صادر شده، و در آن سلطنت عظماى او به كار رفته، و خداوند با آيات كبراى خود براى او تجلى كرده است و اگر اين التفات به كار نمىرفت و گفته مىشد:" ليريه من آياته" تا از آيات خود به او نشان دهد و يا تعبير ديگرى نظير آن مىكرد اين نكته حاصل نمىشد.
و معناى آيه اين است كه:" بايد تنزيه كند تنزيه كردن مخصوصى آن خدايى را كه با عظمت و كبريائيش بنده خود محمد (ص) را شبانه سير داد، نهايت قدرت و سلطنت خود را به وى نشان داده در دل يك شب او را از مسجد الحرام به سوى مسجد اقصى برده كه همان بيت المقدسى است كه پيرامونش را مبارك گردانيده بود، و اين بدان جهت است كه عظمت و كبريايى و آيات كبراى خود را به وى بنماياند، چون او شنواى به گفتار و بصير و داناى به حال او بود، و مىدانست كه او لايق چنين عنايت و مكرمتى هست".
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 7
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني إِسْرائيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني وَكيلاً (2)
ترجمه : و آن كتاب را به موسى داديم و آن را راهنماى بنى اسرائيل گردانيديم كه: جز من كارسازى برمگزينيد.
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني إِسْرائيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني وَكيلاً (2)ترجمه : و آن كتاب را به موسى داديم و آن را راهنماى بنى اسرائيل گردانيديم كه: جز من كارسازى برمگزينيد.
كلمه " كتاب " در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمى واجب شده، و در آنچه از عقايد و اعمال اختلاف داشتهاند داورى مىكرده، اطلاق شده است،
و اطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفى اعتقادى و عملى است كه بايد به آن معتقد شده و عمل كنند،
( چرا فرموده: " ما كتاب را براى موسى فرستاديم" و نفرمود:" تورات را فرستاديم" ؟ )
و بعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده: " ما كتاب را براى موسى فرستاديم" و نفرمود:" تورات را فرستاديم" تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطى است كه اخذ و عمل به آنها بر آنان فرض و واجب است.
و از همين جا روشن مىشود كه جمله:" وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ" به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است و هدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مىكند ، شرايعى كه اگر به آنها معتقد شوند و عمل كنند به سوى حق راه مىيابند و به سعادت دو سرا نائل مىگردند.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 46
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني إِسْرائيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني وَكيلاً (2)ترجمه : و آن كتاب را به موسى داديم و آن را راهنماى بنى اسرائيل گردانيديم كه: جز من كارسازى برمگزينيد.
و كلمه:" ان " در جمله:" أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا" تفسيريه است و مدخول آن، محصل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آنست.
پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصل آن معارفى كه كتاب بيانش مىكند و ايشان را به آن راهنمايى مىنمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مىكند، و از اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مىدهد و بنا بر اين جمله:" أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا" تفسير جمله:" وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ" خواهد بود، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله:" لا تتخذوا " به بنى اسرائيل برگردد، هم چنان كه ظاهر هم همين است، و اما اگر احتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دو برگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل، خواهد بود.
چرا جمله در ابتدا با متکلّم مع الغیر بکار رفته و سپس با متکلم وحده؟
و در اين جمله التفاتى به كار رفته، و آن را التفات از تكلم با غير ( ما ) به تكلم تنها ( من ) است اول فرمود:" ما قرار داديم" پس از آن فرمود:" غير من را وكيل نگيريد" و وجه آن بيان اين نكته است كه:
در اول به منظور تعظيم و همچنين به منظور حفظ وحدت سياق، به صورت تكلم با غير، آورده شد و اشكالى هم وارد نمىشد
و اما اگر در دومى هم به همين صورت مىآورد و مىفرمود:" بغير ما وكلايى نگيريد" شنونده خيال مىكرد كه خدايان متعددند و اين با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آن است مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده و جمله را به صيغه تكلم تنهايى آورد.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 46 و 47
أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي ...
ايشان را از شرك به خدا نهى مىكند، و از اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مىدهد...
جهتش اين است كه وكيل آن كسى است كه شؤون ضرورى موكّل خود را اصلاح نموده و به برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد، و چنين كسى غير از خداى سبحان نمىتواند باشد، پس اگر كسى غير او پروردگارى اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است.
ترجمه : [اى] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم. راستى كه او بندهاى سپاسگزار بود.
آیه 3 سوره إسراء :ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراًترجمه : [اى] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم. راستى كه او بندهاى سپاسگزار بود.
" ذرية " به اين عنايت بر اولاد اطلاق مىشود كه آنها اولاد صغيرى هستند كه به پدران خود ملحق مىشوند، و اگر در آيه شريفه به صداى بالا آمده بخاطر اختصاص است «1».
و اختصاص خود عنايت خاص متكلم را مىرساند و مىفهماند كه متكلم از اين حكمى كه در باره كلمه" ذريه " كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته، و بنا براين، همين اختصاص به منزله تعليل بوده و خاصيت آن را دارد، هم چنان كه به صداى بالا بودن كلمه:" اهل" در آيه:" يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ" «2» همين خاصيت را افاده نموده و چنين معنا مىدهد:" خدا مىخواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد".
در آيه مورد بحث هم جمله" ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ" آيه قبلى خود را تعليل مىكند، هم چنان كه جمله" إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً" آن جمله را تعليل مىكند.
و اما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتى نوح وعدههاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود:
" اى نوح از كشتى فرود آى كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى كه هميشه با تواند اختصاص يافته و امتهايى كه (خودسر و ستمگر شوند) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد" «3».
بنا بر اين فرستادن كتاب براى موسى و هدايت بنى اسرائيل به وسيله آن، وفاى به همان وعده نيكويى است كه به پدرانشان يعنى به سرنشينان كشتى نوح داده بود و هم اجراى سنت الهى است كه در امتهاى گذشته اعمال مىشد.
پس گويى چنين فرموده كه " ما بر موسى كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم، و سلامتى و بركات را وعدهشان داديم".
و اما دوم، براى اينكه اين سنت يعنى سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود، و با قيام به آن، شكر نعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفتهايم: كه شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت او را گذارده، و سنت او را تا بقاء دنيا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روز قيامت در هر كلمه طيب و عمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند او را شريك در اجر نموده هم چنان كه خود فرموده:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ، وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ، سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ، إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ" «4».
بنا بر اين، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مىشود كه ما نوح را به خاطر اينكه بندهاى شكور بود پاداش داديم و دعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با او بودند اجرا نموده، مثلا بر يكى از ذريهاش موسى كتاب نازل كرديم و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.
__________________________________________________
(1) اختصاص يكى از نكات ادبى است و در نحو بابى دارد و منظور از آن اين است كه اعراب وصفى را به منظور افاده عنايت بيشتر عوض كنند و كلمه:" اخص" را تقدير بگيرند، در آيه مورد بحث اگر اين عنايت نبود كلمه" ذرية" را بايد مجرور مىخوانديم تا عطف بر لام در بنى اسرائيل باشد و ليكن منصوب آمده تا اختصاص را برساند (مترجم).
(2) سوره احزاب، آيه 33.
(3) سوره هود، آيه 48.
(4) ذريه او را بقاء داديم و سنتش را در نسلهاى بعد جارى ساختيم، سلام بر نوح در همه ادوار، ما نيكوكاران را چنين پاداش مىدهيم. سوره صافات، آيه 97.
**********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 47 و 48
آیه 3 سوره إسراء :ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراًترجمه : [اى] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم. راستى كه او بندهاى سپاسگزار بود.
از جمله:" ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ" و جمله:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ" بخوبى بر مىآيد كه مردم امروز، همه ذريه پسرى و دخترى نوح مىباشند ، و اگر تنها ذريه پسرى او بودند و مقصود از جمله" آنها كه در كشتى با نوح سوار كرديم" پسران نوح باشند بهتر و بلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح، و اين خود روشن است.
مفسرين در اعراب آيه، وجوه بسيار ديگرى دارند، از جمله گفتهاند «1»: كلمه" ذرية" منصوب به ندايى است كه حذف شده، و تقدير آن چنين بوده " اى ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى نشانديم "
و يا گفتهاند «2» مفعول اول جمله:" تتخذوا" است و مفعول دوم آن كلمه: " وكيلا " است و تقدير كلام اين است كه:" به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذريه كسانى كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد "
و يا گفتهاند «3» بدل است از كلمه موسى كه در آيه قبلى بود ولى سخافت هيچ يك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست.
وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمى از وجوه مذكور ندارد، و آن اين است كه گفتهاند «4»: ضمير در" إنّه" به موسى برمىگردد نه به نوح! و جمله، تعليل فرستادن كتاب به موسى و آن را هدايت بنى اسرائيل قرار دادن است البته در صورتى كه ضمير" هاء" در" وَ جَعَلْناهُ" را به موسى برگردانيم نه به كتاب.
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 154 به نقل از مجاهد.
(2) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 154.
(3) روح المعانى، ج 16، ص 15 به نقل از ابو البقاء.
(4) روح المعانى، ج 15، ص 16.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 49
و در كتاب آسمانى [شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: « قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »
آیه 4 سوره إسراء :وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراًو در كتاب آسمانى [شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: « قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »
راغب در مفردات در معناى" قضاء" گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است، چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر كدام بر دو وجه است يكى الهى و ديگرى بشرى،
معنای « قضاء » بر وجه الهی :
از جمله قضاء الهى اين است كه فرموده:" وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ". خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد: و نيز در همين معنا است كه فرموده:" وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ " يعنى ما اعلام كرديم و حكم را فيصله يافته كرديم و به ايشان به وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه ... و بر همين معنا حمل مىشود آيه:" وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ " اين امر را به وى حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود.
و اما قضاء فعلى و عملى الهى اين است كه مىفرمايد:" وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ- تنها خداست كه به حق حكم مىكند و غير او آنچه را به خدايى مىخوانند هيچ حكم ( و اثرى ) نخواهند داشت نه به حق و نه به باطل ".
" فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ- پس آنها را در دو روز هفت آسمان كرد " كه قضاء در آن به معناى ابداء و فراغت از ايجاد است و اين آيه در حقيقت در معنى همان آيه: " بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" است.
معنای « قضا ء » بر وجه بشری :
و اما" قضاء" در قول بشرى اين است كه مىگويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مىكند از مقوله كلام است و در قضاء فعلى بشرى، آيه شريفه مىفرمايد: " فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ- پس چون مناسك خود را به پايان رسانديد"
و همچنين مىفرمايد: " ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ- پس آلودگي هاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا كنند" «1».
_________________________
(1) مفردات راغب، ماده" قضى".
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 49 و 50
آیه 4 سوره إسراء :وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراًو در كتاب آسمانى [شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: « قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »
كلمه" علو " به معناى ارتفاع و در آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم و تعدى ، زيرا" علو" عطف بر فساد شده، آن هم عطف تفسيرى،
در جاى ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده:" إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً- فرعون در زمين علو كرد و اهل زمين را فرقه فرقه نمود".
و معناى آيه اين است كه ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد خبر داده و اعلام نموديم، خبرى قاطع، كه سوگند مىخورم و قطعى مىگويم كه شما نژاد و گروه بنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از " زمين " سرزمين فلسطين و اطراف آن است- و اين فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد.
و در زمين طغيان و علو بزرگى خواهيد نمود.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 50
آیه 5 سوره إسراء :
فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً
ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانههاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .
آیه 5 سوره إسراء :فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً
ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانههاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .
راغب در مفردات در معناى كلمه" باس " مىگويد:" بؤس" و" باس" و" باساء" به معناى شدت و مكروه است،
با اين تفاوت كه بؤس بيشتر در فقر و جنگ و بأس و باساء بيشتر در عذاب استعمال مىشود مانند آيه شريفه:" وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا" «1».
و در مجمع البيان مىگويد: ماده " جوس " به معناى سر زدن به اينجا و آنجا است، مثلا گفته مىشود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم و يدوسهم يعنى بگردد و يك يك را پيدا نموده لگد مال كند،
ابو عبيده هم در معناى اين كلمه گفته است: هر جا را كه آمد و شد كرده پا نهاده باشى حوس و جوس كردهاى،
آن گاه گفته است: بعضى گفتهاند جوس به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجو است. «2»
_____________________________
(1) مفردات راغب، ماده" بؤس".
(2) مجمع البيان، ج 6، ص 398.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 50 و 51
آیه 5 سوره إسراء :فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً
ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانههاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .
اينكه فرمود:" فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما " تفريعى است بر جمله:" لتفسدن ..." و ضمير تثنيه " هما " به مرتين برمىگردد، و معنايش اين است كه دو بار فساد مىكنيد،
و بنا بر اين معناى " اوليهما " افساد اولى است و مراد به " وعد اولى" وعده اول از آن دو وعده و آن نكال و نقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده، و در نتيجه وعد به معناى موعود خواهد بود،
و آمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز و عملى كردن آن است، و همين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان دو تا وعده داده ، و اگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده، و گويا فرموده: در زمين دو نوبت فساد مىكنيد و ما وعدهتان دادهايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتى افساد اول كرديد ...
همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم و معناى آيه كه فرمود:" بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ" اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم و فرستاديم تا شما را ذليل نموده و از شما انتقام بگيرند.
و دليل اينكه گفتيم بعث به منظور انتقام و ذليل كردن بوده جمله:" أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ..." است.
و در اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائيل و قتل عام و اسارت و غارت و تخريب آنان را " بعث الهى " خوانده، اشكالى ندارد چرا كه اين بعث و برانگيختن بر سبيل كيفر و در برابر فساد و طغيان و ظلم به غير حق بنى اسرائيل بوده است، پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدمكش و مسلط ساختن آنان بر بنى اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند.
و از همين جا روشن مىشود كه در آيه شريفه هيچ دليلى وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسرى «1» كه گفته است:" قومى كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل مسلط كرد بندگانى مؤمن بودهاند " چون فرموده " ما برانگيختيم "، و نيز فرموده " عدهاى از بندگان خود را فرستاديم ".
زيرا هيچيك از اين دو دليل دلالتى بر مؤمن بودن آنان ندارد، اما اولى به خاطر اينكه برانگيختن و وادار نمودن كفار براى قلع و قمع كردن مردمى در صورتى كه از باب مجازات باشد بعث الهى است و لازم نيست كه مجازات الهى هميشه به دست مؤمنين صورت گيرد.
و اما دومى به خاطر اينكه كفار هم بندگان خدايند، آن هم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف باس و شدت و خونخوارى توصيف نموده.
قول «2» ديگرى نيز هست كه بىشباهت به قول اين مفسر نيست، و آن اين است كه ممكن است افراد مبعوث شده، مؤمنينى بودهاند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند، و نيز ممكن است كه كفارى بودهاند كه يكى از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند مسلط ساخته باشد و ليكن همان اشكالى كه بقول قبلى وارد مىشد بر اين قول نيز وارد مىگردد.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان، ج 6 ص 398 به نقل از جبائى
(2) مجمع البيان، ج 6، ص 398 به نقل از ابى مسلم.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 51 و 52
آیه 5 سوره إسراء :فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً
ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانههاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .
جمله" وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا " تاكيد است بر حتمى بودن قضاء و معنايش اين است كه چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد از ميان مردم بندگانى نيرومند و خونخوار را عليه شما برمىانگيزيم تا سرزمين هاى شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مركز سرزمينهايتان پيش روى كنند و شما را ذليل و استقلال و علو و آقائيتان را تباه سازند و اين خود وعدهاى است شدنى كه گريزى از آن نيست.
********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 52
آیه 6 سوره إسراء :ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيراًپس [از چندى] دوباره شما را بر آنان چيره مىكنيم و شما را با اموال و پسران يارى مىدهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مىگردانيم.
در مجمع البيان گفته است كه: كلمه:" كرة " به معناى" برگشتن " و هم به معناى " دولت " است،
و " نفير " به معناى" نفر و عدد رجال " است، و زجاج در معناى آن گفته است: ممكن هم هست كه " نفير " جمع " نفر" باشد، هم چنان كه در جمع " عبد "، " عبيد" و در جمع " ضأن " (گوسفند)، " ضئين" و در جمع معز (بز ) معيز و در جمع كلب (سگ) كليب هم مىگويند، و" نفر" انسان و" نفر "- با سكون- و " نفير" و " نافرة " به معناى گروهى است كه او را يارى مىكنند، و با او كوچ مىكنند «1».
و معناى آيه روشن است، و ظاهرش اين است كه بنى اسرائيل به زودى به دولت سابق خود بازگشته و بعد از عذاب بار اول بر دشمنان مسلط مىشوند، و از چنگ استعمار رهايى مىيابند و به تدريج و در برههاى از زمان اين برگشتن صورت خواهد گرفت، زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان و بالا رفتن آمارشان به زمان قابل توجهى احتياج دارد.
__________________________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 398.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 52
آیه 7 سوره إسراء :
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً
ترجمه : اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كردهايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نمودهايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [ بيايند ] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد [ تان ] چنان كه بار اول داخل شدند [ به زور ] درآيند و بر هر چه دست يافتند يكسره [ آن را ] نابود كنند.
آیه 7 سوره إسراء :إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً
ترجمه : اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كردهايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نمودهايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [ بيايند ] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد [ تان ] چنان كه بار اول داخل شدند [ به زور ] درآيند و بر هر چه دست يافتند يكسره [ آن را ] نابود كنند.
" لام" در" لـأنفسكم" و همچنين در" فلـها " لام اختصاص است يعنى: هر يك از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد، و اين خود سنت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسى را- چه خوب و چه بد- به خود او برمىگرداند، بنا بر اين آيه مورد بحث، در معناى آيه:" تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ" «1» مىباشد.
پس آيه، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش برمىگردد ، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مىشود تا گفته شود چرا به جاى" فلها " نفرمود:" فعليها " هم چنان كه در آيه ديگر فرمود:" لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ " «2».
بنا بر اين ديگر نيازى به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضى به خود داده و گفتهاند:
" لام" در جمله" وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها " به معنى" على" است و آنكه ديگرى گفته كه بمعناى" الى " است، زيرا اسائه با اين حرف متعدى مىشود و گفته مىشود:" أساء الى فلان و يسيء اليه اساءة " يعنى بدى كرد به فلانى يا بدى مىكند و يا آن ديگرى كه گفته است: لام مزبور براى استحقاق و نظير لامى است كه در" لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ" است «3».
و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم لام، لام اختصاص است اشكال شود به اينكه واقع مطلب خلاف آن است، زيرا كه بسيار مىبينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده برنگشته بلكه عايد غير او مىشود و يا اثر گناه و بدى به خود بدكار نرسيده و عايد غير او مىشود.
ولى جوابش روشن است، و آن اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اينكه قرآن كريم چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد و اينكه اثر هر عملى به عاملش بر مىگردد مربوط به آثار اخروى اعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطى ندارد، و در اين باره فرموده است:" مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ" « 4».
و اما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان اثر عمل شخصى را به شخص ديگر نيز مىرساند بنا بر اين اينطور نيست كه هر فاعلى بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفى به خودش برمىگردد.
بنا بر اين نيكوكار سهمى از عمل نيك و بدكار سهمى از عمل بد خود دارد، هم چنان كه فرمود:" فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ" «5».
پس اثر فعل از فاعلش جدا نمىشود، و بطور دائم به غير او نمىرسد، و اين همان معنايى است كه از امام على «6» علیه السلام روايت شده كه فرمود: تو هيچ احسانى به غير نمىكنى و هيچ بدى نيز به غير نمىكنى آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود.
" فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً ".
" تتبير " به معناى هلاك كردن و از ماده تبار به معنى هلاك و دمار است.
و كلمه:" ليسوؤا " از مسائه به معناى غصهدار كردن است. گفته مىشود " ساء زيد فلانا " يعنى اندوهناك كرد او را و اين كلمه بطورى كه بعضى «7» هم گفتهاند: متعلق است به فعل مقدر كه بخاطر اختصار حذف شده.
و لام در آن براى غايت است، و تقدير آن چنين است:" بعثناهم ليسوؤا وجوهكم بظهور الحزن و الكابة فيها- ما آن بندگان خود را برانگيختيم براى اينكه نشانههاى ناراحتى و حزن و اندوه را در چهرههايتان آشكار سازند، بطورى كه آثار ذلت و مسكنت و خوارى و بردگى از سر و رويتان ببارد، و همه اينها به وسيله قتل عام و غارتها و اسيريها كه در شما اعمال مىكنند صورت بگيرد".
__________________________________________________
(1) آن گروه پيشين از پيغمبران و امتان همه درگذشتند، هر چه كردند براى خود كردند و شما نيز هر چه كنيد به سود خويش كنيد. سوره بقره، آيه 141.
(2) نيكىهاى هر شخصى به سود خودش است و بديهايش نيز به ضرر خودش. سوره بقره، آيه 286. [.....]
(3) روح المعانى، ج 15، ص 16.
(4) هر كه كفر بورزد عليه خود كرده و هر كه عمل صالح كند به نفع خود تهيه ديده است. سوره روم آيه 44.
(5) هر كس به وزن ذرهاى نيكى كند آن را مىبيند، و هر كس به وزن ذرهاى بدى كند آن را مىبيند سوره زلزال، آيه.
(6) كشاف، ج 2، ص 650.
(7) روح المعانى، ج 15، ص 16.
**************************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 53 و 54 و 55
آیه 7 سوره إسراء :إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً
ترجمه : اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كردهايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نمودهايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [ بيايند ] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد [ تان ] چنان كه بار اول داخل شدند [ به زور ] درآيند و بر هر چه دست يافتند يكسره [ آن را ] نابود كنند.
مقصود از مسجد در جمله:" وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ " مسجد اقصى بيت المقدس - است و به حرف آن كس «1» كه گفته مراد از مسجد تمامى سرزمين بيت المقدس است، و مجازا آن را مسجد خوانده نبايد اعتنا كرد.
اين كلام دلالت بر چند نكته دارد:
اول اينكه دشمنان بنى اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده و آن را به قوه قهريه گرفتند، و اگر در قرآن كريم آن را نياورده به منظور اختصار بوده است،
دوم اينكه داخل شدن در مسجد براى هتك حرمت و تخريب آن بوده،
سوم اينكه اين مهاجمين و مبعوثين براى مجازات بنى اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان همانها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند.
و معناى جمله" وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً " اين است كه هلاك كنند و نابود سازند" هر كسى را" كه بر آن دست يابند، مردم را كشته، اموال را سوزانيده، خانهها را خراب و شهرها را ويران سازند.
احتمال هم دارد كه " ما " مصدريه و به معناى مدت باشد، و مضاف حذف شده، تقدير چنين باشد:" و ليتبروا مدة علوهم تتبيرا" ولى معناى اول به فهم نزديكتر و با سياق آيه مناسبتر است.
از مقايسه ميان وعد اول يعنى جمله " بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا ..." و وعد دوم يعنى جمله" لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ ..." اين معنا به دست مىآيد كه وعده دوم بر بنى اسرائيل سختتر بوده و در آن وعده نزديك بوده كه به كلى نابود شوند، و در دلالت بر اين معنا همين عبارت كافى است كه فرمود:" وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً ".
و معناى آيه اين است كه وقتى زمان وعده دوم رسيد، يعنى بنى اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان چهرههايشان را اندوهگين نموده و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصى شوند و هر چه را كه بر آن غلبه يافتند هلاك نموده و سرزمينهايى را كه از آن عبور كردند ويران سازند.
_________________________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 399.
********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 55
اميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند، ولى اگر [به گناه] بازگرديد [ ما نيز به كيفر شما ] بازمىگرديم، و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم.
آیه 8 سوره إسراء :عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرااميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند، ولى اگر [به گناه] بازگرديد [ ما نيز به كيفر شما ] بازمىگرديم، و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم.
حصير از ماده " حصر " و به طورى كه گفتهاند به معناى حبس كردن و در مضيقه قرار دادن است،
هم چنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده:" وَ احْصُرُوهُمْ " يعنى برايشان تنگ بگيريد.
و معناى جمله" عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ "- بطورى كه از سياق برمىآيد - اين است كه اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند، و اين وعده اميدوار كننده مشروط است به توبه ايشان و اينكه به طاعت و احسان برگردند.
به دليل جمله " وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا " كه تهديد مىكند اگر باز هم به فساد برگرديد ما نيز به عقوبت و نكال بر مىگرديم و ما جهنم را براى كافران حصير و محلى محصور قرار مىدهيم تا نتوانند از آن خارج شوند.
و در جمله" عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ " از تكلم با غير به غيبت التفات شده است، و گويا وجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى اقتضاى آن را دارد و آن اصل اين است كه: بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقت خود مشى كنند - رحم كند و به سوى فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند و چون اشاره به اين نكته باعث مىشد ربوبيت خداى تعالى يادآورى شود لازم بود سياق تكلم با غير ( ما چنين و چنان مىكنيم ) به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت ( پروردگارتان چنين و چنان كند ) مبدل شود، و بعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلى برگردد.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 56
آیه 8 سوره إسراء :عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرااميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند، ولى اگر [به گناه] بازگرديد [ ما نيز به كيفر شما ] بازمىگرديم، و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم.
مقصود از دو بار سركوب شدن و هلاكت بنى اسرائيل بر اثر دو بار فساد انگيزى آنان بر روى زمين چیست؟
از آن روزى كه بنى اسرائيل استقلال يافته و در ميان سرها سرى بلند كردند بلا و گرفتارى بسيارى ديدند،- بطورى كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است. و آيات مورد بحث با دو تاى آنها قابل انطباق هست و ليكن آن حادثهاى كه بطور مسلم يكى از دو حادثه مورد نظر آيات است، حادثه ايست كه به دست بخت النصر ( نبوكدنصر ) يكى از سلاطين بابل در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است.
وى پادشاهى نيرومند و صاحب شوكت و يكى از ستمكاران عهد خود به شمار مىرفت و در آغاز از بنى اسرائيل حمايت مىكرد و ليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد لشكرهاى بىشمار به سرشان گسيل داشت، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد و همه را ويران ساخت، مسجد اقصى را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت و مردم را قتل عام نمود، بطورى كه جز عده قليلى از ايشان آن هم از زنان و كودكان و مردان ضعيف، كسى باقى نماند. باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و به بابل كوچ داد، بنى اسرائيل هم چنان در ذلت و خوارى و بى كسى در بابل بسر مىبردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او، احدى نبود كه از ايشان حمايت و دفاع كند.
تا آنكه كسراى كورش يكى از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح كند. وقتى فتح كرد نسبت به اسراى بنى اسرائيل تلطف و مهربانى نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمين مقدس بروند و ايشان را در تجديد بناى هيكل (مسجد اقصى) و تجديد بناهاى ويران شده كمك نمود، و به عزرا يكى از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد، و اين حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از ميلاد بود.
و آنچه از تاريخ يهود برمىآيد اين است كه اول كسى كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند بخت النصر بود كه در اين نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن كس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد قيصر روم اسپيانوس بود كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد مىزيسته و وزير خود طوطوز را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته و تنبيه نمايد.
و بعيد نيست كه اين دو حادثه، مورد نظر اين آيات باشد، زيرا بقيه حوادثى كه تاريخ براى بنى اسرائيل نشان مىدهد طورى نبوده كه به كلى آنان را از بين برده و استقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد، به خلاف داستان بخت النصر كه همه آنان و آقايى و استقلالشان را تا زمان كورش به كلى از بين برد. آن گاه كورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى به زندگيشان داد. بار ديگر روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند و ديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند.
و اين احتمال هيچ وجه بعيدى در آن نيست مگر همانى كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم، و آن اين بود كه از آيات برمىآيد منقرض كننده بنى اسرائيل در هر دو نوبت يك طايفه بودهاند، و گرنه نمىفرمود" ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ" زيرا اين عبارت اشعار بر اين دارد كه خداوند بنى اسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند و تلافى در آوردند و جمله" فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ" اشعار بر اين دارد كه براى نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه يافتهاند. چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله به همان جمله" عِباداً لَنا" برگردد.
و ليكن اين تنها اشعارى است بدون اينكه ظهور داشته باشد، چون عبارت با اين احتمال هم مىسازد كه جبران حمله اول به دست قومى غير از بنى اسرائيل انجام شده باشد يعنى خداوند به دست مردمى ديگر انتقام بنى اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد، و بنى اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند و ضمير جمع هم به گروهى برگردد كه از سياق استفاده مىشود، و همانطور كه گفتيم سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم همان مبعوثين در مرتبه اولند، بلكه با غير ايشان هم مىسازد.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 58 و 59
آیات 9 تا 13 سوره إسراء :
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)
وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)
ترجمه :
همانا اين قرآن خلق را به راستتر و استوارترين طريقه هدايت مىكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مىدهد (9).
و بر آنان كه به عالم آخرت ايمان نمىآورند البته عذاب دردناك مهيا ساختهايم (10).
انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مىجويد چه بسا به نادانى شر و زيان خود را مىطلبد و انسان بسيار شتاب كار است (11).
و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آن گاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره سالها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (12).
و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (13).
آیات 14 تا 18 سوره إسراء :
اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (14)
مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً (16)
وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيراً بَصيراً (17)
مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)
ترجمه :
« نامهات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.» (14)
هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه رفته است. و هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرى را بر نمىدارد، و ما تا پيامبرى برنينگيزيم، به عذاب نمىپردازيم. (15)
و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مىداريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره] زير و زبر كنيم. (16)
و چه بسيار نسلها را كه ما پس از نوح به هلاكت رسانديم، و پروردگار تو به گناهان بندگانش بس آگاه و بيناست. (17)
هر كس خواهان [دنياى] زودگذر است، به زودى هر كه را خواهيم [نصيبى] از آن مىدهيم، آن گاه جهنم را كه در آن خوار و رانده داخل خواهد شد، براى او مقرر مىداريم. (18)
آیات 19 تا 22 سوره إسراء :
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19)
كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20)
انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً (21)
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)
ترجمه :
و هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حقشناسى واقع خواهد شد. (19)
هر دو [دسته:] اينان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشيم، و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است. (20)
ببين چگونه بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى دادهايم، و قطعاً درجات آخرت و برترى آن بزرگتر و بيشتر است. (21)
معبود ديگرى با خدا قرار مده تا نكوهيده و وامانده بنشينى. (22)
آیات 9 تا 13 سوره إسراء :إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)
وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)
بيان آيات 9 الی 22 سوره إسراء :
آيات سابق از سوره مورد بحث، جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق و دين توحيد خاطر نشان مىكرد و خلاصه آن سنت اين بود كه خداوند هر كس را كه دعوت حق را اجابت كند در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند و هر كه را كه به حق كفر ورزيده و از امر او سرپيچى نمايد در دنيا و آخرت عقاب كند.
و اگر نزول تورات و حوادثى را كه بعد از آن، براى بنى اسرائيل پيش آمده، ذكر فرمود از باب تطبيق حكم كل اين سنت بر افراد و مصاديق آن بود.
و اين دسته از آيات جريان همان سنت را در اين امت خاطر نشان مىسازد، و مىفرمايد كه به همان نحو كه در امت موسى (ع) جريان يافت در اين امت نيز جريان مىيابد، آن گاه نتيجه مىگيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده و همواره ملازم طريق توحيد باشند، و در آخر مىفرمايد:" لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا".
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 62
آیه 9 سوره إسراء :إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)
همانا اين قرآن خلق را به راستتر و استوارترين طريقه هدايت مىكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مىدهد (9).
توضيح در مورد اينكه قرآن بدانچه" اقوم " است هدايت مىكند و اينكه اسلام دين" قيّم " است:
" إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ " يعنى اين قرآن هدايت مىكند بسوى دينى كه اقوم از هر دين و مسلط تر بر اداره امور بشر است هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً" «1».
واقوم افعل تفضيل از قيام است و معناى اصلى قيام، ضد قعود است كه اين خود يكى از معتدلترين حالات آدمى است و انسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلطتر است به خلاف قعود و يا طاق باز و يا دمر و امثال آن، ولى اين كلمه را در نيكو انجام دادن هر كار استعمال كردهاند و به كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، و بدون عجز و خستگى و با حسن اداره آن را از آب در آورد مىگويند فلانى قائم به فلان امر است يعنى آن امر را مراقب و نگهدارست، و حال آن را آن طور كه مناسب آن است رعايت مىنمايد.
در آيه مورد بحث خداى تعالى اين ملت حنيف را ملتى قائم ناميده و در جاى ديگر در باره آن فرموده:
" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" «2» و نيز فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ" «3».
و اين بدان جهت است كه اين دين خير دنيا و آخرت ملت خود را تامين و تضمين نموده و قائم بر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است. و اين نيز نيست مگر بخاطر اينكه اين دين موافق با مقتضيات فطرت انسانى و ناموسى است كه خداوند بر اساس آن ناموس او را خلق كرده و او را به حسب آن ناموس مجهز به ابزارى فرموده كه او را به سوى غايت و هدف از خلقتش و سعادتى كه برايش در نظر گرفته شده راهنمايى مىكند.
و بنا بر اين، توصيف اين ملت در آيه مورد بحث به وصف" اقوم" (قائمتر) يا در مقايسه با ساير ملت ها است و يا در مقايسه با ساير شريعت ها، اين را مىدانيم كه براى هر ملتى سنتى است كه آن را براى خود برگزيدهاند تا سودشان برساند و به درد زندگيشان بخورد، و ليكن اين سنتها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد در پارهاى ديگر به ضررشان تمام مىشود، و اگر پارهاى از هواها و اميالشان را تامين مىكند قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مىكند، همانا در ميان همه سنتها اين تنها اسلام است كه قائم به مصالح حيات و تمامى اهداف دنيايى و آخرتى جامعه است، بدون اينكه خيرى از ايشان سلب كرده و از بين برده باشد بنا بر اين ملت حنيف اقوم است بر حيات انسانى تا ديگر ملل.
و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبل مانند شريعت نوح و موسى و عيسى (ع) باشد (هم چنان كه ظاهرش هم همين است چون در مقابل اين آيه، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل مىخواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى هدايت مىكند كه قويمتر و استوارتر است)، در اين صورت دليلش اين است كه دين حنيف از اديان سابق خود كه كتب انبياء سلف متضمن آنها بودند كاملتر است، زيرا تمامى معارف الهى تا آنجا كه بنيه بشرى طاقتش را دارد و همچنين تمامى شرايعى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است در اين دين آمده، و حتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى بشر را بدون حكم نگذاشته، هم چنان كه فرموده:" وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ" «4». پس آنچه قرآن به سوى آن هدايت مىكند قويمتر از آن چيزي است كه ساير كتب و شرايع بدان هدايت مىكنند.
__________________________________________________
(1) بگو اى پيامبر محققا مرا خدا براه راست هدايت كرده است به دين استوار و آيين پاك ابراهيم.
سوره انعام، آيه 161 و 162.
(2) پس تو اى رسول مستقيم روى بجانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروى كن كه هيچ تغييرى در خلقت خدا نبايد داد. اين است آيين استوار.
سوره روم، آيه 30. [.....]
(3) سوره روم، آيه 43.
(4) و ما اين كتاب (قرآن عظيم) را بحق بر تو فرستاديم كه تصديق بدرستى و راستى همه كتب كه در برابر اوست نموده و بر حقيقت كتب آسمانى پيشين گواهى دهد. سوره مائده، آيه 48.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 62 تا 64
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)همانا اين قرآن خلق را به راستتر و استوارترين طريقه هدايت مىكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مىدهد (9).
كلمه"صالحات" صفتى است براى موصوفى كه به منظور اختصار حذف شده، و تقدير آن:" و عملوا الأعمال الصالحات" است.
در اين آيه حقى براى مؤمنين بر خدا اثبات شده، و اينكه آن را " اجر " ناميده مؤيد اين معنا است، و همچنين آيه" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ" «1» نيز مؤيد آنست.
و هيچ محذور و اشكالى هم در آن نيست، زيرا زمانى اشكال پيش مىآمد كه شخص ديگرى خداى را بدهكار اجر بندگان كند، اما وقتى كه خودش حقى را براى بندگان بر خود واجب بسازد اشكالى پيش نمىآيد و نظير اين مطلب كه خداوند خود را بدهكار مؤمنين مىشمارد آيه شريفه:" ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ" «2» مىباشد.
در اين آيه عنايت دارد پاداش منجز و تثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، هم چنان كه در آيه بعدى عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است، و آن عبارت از عذاب كسانى است كه نسبت به آخرت و معاد كفر ورزيده باشند و اما خداوند در اين دو آيه متعرض حال كسانى كه ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده باشند نشده، پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش و نه كيفر، بلكه وضع او منوط به توبه و يا شفاعت است، تا به وسيله يكى از اين دو به گروه صالحان از مؤمنين ملحق شود،
و در جاى ديگر در حق اين طايفه فرموده:" وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ" «3» و نيز فرموده:" وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ" «4».
آرى، اين طايفه با طايفهاى كه هم ايمان دارند و هم عمل صالح، در اين جهت شركت دارند كه خدا به پاداش اينكه ايمان آوردند ايشان را بر حق پايدار مىنمايد، هم چنان كه فرمود:" وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ" «5» و نيز فرمود" يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ" «6».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند البته پاداش بىپايان خواهند يافت. سوره فصلت، آيه 8.
(2) و ما رسولان خود و مؤمنان را نجات مىدهيم چنان كه ما بر خود فرض كرديم كه اهل ايمان را نجات بخشيم. سوره يونس، آيه 103.
(3) و بعضى ديگر آنها به گناه نفاق خود اعتراف كردند كه عمل صالح و فعل قبيح را هر دو بجاى آوردند، اميد باشد كه خدا توبه آنان را بپذيرد. سوره توبه، آيه 102.
(4) برخى ديگر از گناهكاران آنهايى هستند كه كارشان بر مشيت خدا موقوف است، يا به عدل آنان را عذاب كند و يا به لطف و كرم از گناهشان درگذرد. سوره توبه، آيه 106.
(5) و مؤمنان را به رحمت خدا بشارت ده كه به راستى مقامشان نزد خدا رفيع است. سوره يونس، آيه 2.
(6) خدا اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مىدارد. سوره ابراهيم، آيه 27.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 65 و 66
آیه 10 سوره إسراء :وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)
ترجمه :و بر آنان كه به عالم آخرت ايمان نمىآورند البته عذاب دردناك مهيا ساختهايم (10).
از سياق آيه چنين برمىآيد كه جمله مورد بحث، عطف باشد به جمله" انّ لهم اجراً کبیراً"
كه در آيه قبل بود و تقديرش چنين است:" قرآن بشارت مىدهد كسانى را كه عمل صالح كردند به اينكه همانا براى آنان است اجرى بزرگ و براى كسانى كه ايمان به آخرت نياورند عذابى دردناك ذخيره كردهايم"
چرا عذاب كفار را براى مؤمنين بشارت داده ؟
اگر عذاب كفار را براى مؤمنين بشارت داده از اين جهت است كه عذاب ايشان انتقامى است كه خدا از دشمنان دين مىگيرد و باعث روشنى ديدگان مؤمنين مىشود.
چرا از اوصاف اين طايفه، تنها " ايمان نياوردن به آخرت " را ذكر كرده با اينكه كفر، با انكار غير آخرت - مثل انكار توحيد يا نبوت - نيز تحقق مىيابد؟
چون سياق كلام در بيان اثرى است كه دين قيم به دنبال دارد و با انكار معاد ديگر خاصيت و اثرى براى دين قيم باقى نمىماند، هر چند منكر معاد قائل به وحدانيت خداوند و ساير معارف حق باشد،
و به همين جهت است كه مىبينيم خداى تعالى فراموش كردن قيامت را ريشه تمامى گمراهيها ناميده و فرمود:" إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ" «2».
__________________________________________________
(1) مفردات راغب، ماده" عتد".
(2) آنان كه از راه خدا گمراه شوند چون روز حساب (و قيامت را) فراموش كردهاند به عذاب سخت معذب خواهند شد. سوره ص، آيه 26.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 65 و 66
آیه 11 سوره إسراء :وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)
ترجمه :
انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مىجويد چه بسا به نادانى شر و زيان خود را مىطلبد و انسان بسيار شتاب كار است.
مراد از" دعا " بطورى كه از سياق آيه استفاده مىشود مطلق طلب است، چه به لفظ دعا باشد مثل" خدايا مال و اولاد بر من روزى كن و ..." و چه بدون لفظ صورت گيرد و به صورت سعى و عمل بوده باشد، همه اينها دعا و درخواست از خداست، حتى اگر اين درخواست از كسى صادر شود كه به خدا معتقد نبوده و توجهى به درخواست از خدا ندارد، چون در حقيقت غير از خدا معطى و مانعى وجود ندارد.
هم چنان كه فرمود:" يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «1» و نيز فرموده:" وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ" «2».
پس به شهادت اين دو آيه، دعا به معناى مطلق طلب است،
يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ
و حرف" باء" در دو كلمه:" بالشر" و" بالخير" براى چسباندن فعل به مفعول آن است و مقصود اين است كه انسان به همان نحو شر را مىخواند و آن را درخواست مىكند كه خير را مىطلبد.
منظور از « وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً » چیست؟
مقصود از اينكه فرمود:" انسان عجول است" اين خواهد بود كه او وقتى چيزى را طلب مىكند صبر و حوصله به خرج نمىدهد، در جهات صلاح و فساد خود نمىانديشد تا در آنچه طلب مىكند راه خير برايش مشخص گردد، و از آن راه به طلبش اقدام كند بلكه به محض اينكه چيزى را برايش تعريف كردند و مطابق ميلش ديد با عجله و شتابزدگى به سويش مىرود و در نتيجه گاهى آن امر، شرى از آب در مىآيد كه مايه خسارت و زحمتش مىشود، و گاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مىبرد.
اين آيه و آيات بعديش در سياق توبيخ و سرزنشى است كه ناشى از منت نهادن خداى تعالى در آيات قبل است كه مساله" هدايت اقوم" را به رخ بندگانش مىكشد، گويى كه فرموده است: ما كتابى نازل كرديم كه شما را به سوى ملتى اقوم هدايت مىكند و گروندگان به آن ملت و كيش را به سعادت و بهشت مىرساند و به سوى اجرى عظيم و خيرى كثير ارشاد مىكند، و ليكن جنس بشر عجول است و به خاطر همين عجلهاش ميان خير و شر فرق نمىگذارد، بلكه هر چه برايش پيش بيايد همان را مىخواهد و در طلبش برمىخيزد، بدون اينكه خير و شر را از هم جدا نموده و حق را از باطل تشخيص دهد، در نتيجه به همان نحوى كه عاشق خير است، شر را نيز به همان وجه طلب مىكند، و همانطور كه بايد بر سر حق سر و سينه بشكند بر سر باطل هم مىشكند.
سزاوار نيست كه انسان دستخوش عجله گشته و هر چه را كه دلش خواست و اشتهايش طلب كرد دنبال كند و هر عملى كه ارتكابش برايش ممكن بود مرتكب شود، و تا آنجا كه تيغش بريد ببرد، و آن گاه اين معنا را بهانه كند كه خدا برايم فراهم كرد و اگر او نمىخواست نمىگذاشت من اينكار را بكنم! درست است كه شب و روز دو آيت الهىاند، و هيچ وقت در يك حال نمىمانند، بلكه خدا با آيت شب آثار روز را از بين برده و حركات موجودات را متوقف و ديدگان را به خواب مىبرد، و بر عكس با آيت روز قوا را بار ديگر بيدار نموده و مردم به طلب فضل پروردگارشان به جنب و جوش در مىآيند، و با اين شب و روز عدد سالها و حسابها را در دست دارند.
و درست است كه اعمال خير و شر همه به اذن خدا در عالم وجود تحقق مىيابند و همه آنها با قدرتى براى آدمى مقدور است كه خدا به آدمى داده است و ليكن اين معنى باعث نمىشود كه اعمال خير و شر، هر دو براى آدمى جايز شوند، و انسان هر چه را كه هوس كرد با عجله و سراسيمه دنبال نمايد، و بدون هيچ احساس مسئوليتى مرتكب هر عملى- چه خير و چه شر- بشود و همان طور كه در اطاعت خدا آزاد است معصيت خدا را هم آزادانه مرتكب شود.
بلكه واجب است اعمال شر را مانند شب تاريك كننده دانسته و نزديكش نشود و عمل خير را مانند روز بينا كننده دانسته انجامش دهد، و با انجام آن فضل پروردگار خود را جستجو نمايد، اميدوار باشد كه خدا به پاداش آن سعادت آخرت و رزق كريمش مرحمت فرمايد آرى عمل آدمى گريبانگير آدمى است و تا او را به سعادت و يا شقاوتش نكشاند دست بردار نيست و آنچه مىكند آثارش به خود برگشته و به غير خود نمىرسد، و كسى را به جاى خود نمىگيرد.
اين آن معنائيست كه از سياق آيه استفاده مىشود و با در نظر گرفتن آن، چند نكته روشن مىگردد:
اول اينكه: اين آيه و آيات بعديش در مقام توبيخ و ملامتند
و همانطور كه قبلا اشاره كرديم همين معنى وجه اتصال آنها به ما قبلند كه فرمود:" إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ...".
بنا بر اين خداى سبحان مىخواهد بفرمايد كه انسان به خاطر آن قريحه استعجالى كه دارد آن طور كه بايد قدر نعمت هدايت الهى را نمىداند، و ملت اقوم و ملت ديگر در نظرش يكسان است، و به همين جهت همانطور و به همان عشق و علاقه كه خير را مىطلبد در طلب شر مىرود، و به همان عجله كه به دنبال سعادت مىرود در پى شقاوت مىدود.
نكته دوم اينكه: مراد از" انسان" جنس آدمى است نه افراد معينى از انسانها، از قبيل كفار و مشركين، چنان كه بعضى «3» گفتهاند
و مراد از" دعا" هم مطلق طلب است نه دعاى اصطلاحى كه بعضى «4» خيال كردهاند،
و مقصود از خير و شر هر آن چيزى است كه در حقيقت مايه سعادت و يا شقاوت آدمى است، نه مطلق هر چيزى كه مضر يا نافع باشد، مانند درخواست فلاح و رستگارى براى كسى كه مورد علاقه او است و درخواست خسران و نوميدى براى كسى كه مورد انزجار و خشم او است و ...
و مراد از" عجله" علاقه آدمى است به اينكه آنچه ميل دارد به زودى تحقق يابد، نه لجاجت و درخواست عذاب.
و ما از اين نظر مفردات آيه را معنا كرديم كه مفسرين در معانى آنها اختلاف عجيبى به راه انداختهاند و در وجه اتصال آيه به آيات قبل و بعدش حرفهايى مضطرب و گوناگون زدهاند، كه چون فايدهاى در نقل آنها نديديم از ايراد آنها و غور و بحث در پيرامونش صرفنظر نموديم، كسانى كه مايلند همه آنها را ببينند بايد به كتب تفسير مراجعه نمايند.
__________________________________________________
(1) از او درخواست مىكند هر آن كس كه در آسمانها و زمين است. سوره رحمن، آيه 30.
(2) و بشما داده از هر نعمتى كه خواستيد. سوره ابراهيم، آيه 34.
(3) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 162.
(4) مجمع البيان، ج 6، ص 401
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 67 و 68
آیه 12سوره إسراء :وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
ترجمه :و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آن گاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره سالها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (12).
در مجمع البيان آمده: كلمه" مبصرة " به معناى" مضيئة: روشنگر" و" منيرة: نور دهنده" و" نيّرة: درخشنده" است.
ابو عمرو گفته: مقصود از کلمه " مبصرة " اين است كه مردم به وسيله قرآن بينا مىشوند، همانطور كه گفته مىشود" ليل نائم" و" سرّ كاتم"،
كسايى گفته: عرب وقتى مىگويد:" ابصر النهار " يعنى بينا كرد روز ، مقصود اين است كه روشن شد «1».
دو كلمه" ليل" و" نهار" به معناى ظلمت و نورى است كه متعاقب هم و به خاطر مواجه بودن زمين با طلوع و غروب آفتاب در زمين پديد مىآيند، و اين دو مانند ساير موجودات عالم و همچنين احوال آن موجودات دو آيت از آيات خداى سبحان است كه بالذات دلالت بر يكتايى خدا در ربوبيت مىكند.
مراد از آيت بودن شب و روز و محو آيت ليل و مبصره بودن آيات نهار:
اينكه فرمود:" شب و روز را دو آيت قرار داد " مقصود اين است كه آنها را دو آيت خلق كرد، نه اينكه در آغاز خلقتشان آيت نبودند و بعدا آنها را آيت خود قرار داد و آنها را به عنوان دليل مقرر داشت، زيرا تمامى موجودات از همان اصل وجود، آياتى هستند كه بر مكون خود دلالت دارند.
مراد از آيت شب و آيت روز ، « خود شب و روز » است،
و در حقيقت اضافه آيت به ليل و نهار در عبارت" آية الليل و آية النهار" اضافه بيانيه است نه اضافه لاميه
و مقصود از محو ليل : تاريك كردن و پنهان كردن آن از چشمها است، كه به خلاف روز باشد.
جمله:" لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ" متفرع است بر جمله" وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً"
و معنايش اين است كه اگر ما آيت روز را روشن قرار داديم براى اين است كه شما بتوانيد در آن موقع رزق پروردگار خود را طلب كنيد، چون" رزق" فضل و عطاى خداى تعالى است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 401.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 68
تفاسیر اشتباه درباره ی" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً " :
اينكه بعضىها «1» گفتهاند: مراد از " آيت ليل " ماه و مراد از محو لیل ، لكههايى است كه در آن دو ديده مىشود، و مراد از" آيت نهار" خود آفتاب، و مبصر بودن آن، نداشتن آن لكهها است به هيچ وجه صحيح نيست.
دلیل:
زيرا گفتگو در خود دو " آيت " ( ليل و نهار ) است، نه در یک آيت از آن دو آيت،
علاوه بر اين، تفريعى كه بر جمله مورد بحث كرده و فرموده:" لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ..." متفرع بر روشنى دادن روز و ظلمت شب است نه بر لكه داشتن ماه و نداشتن آفتاب.
*****************************************
و نظير اين حرف بى اساس را بعضى «2» ديگر نيز گفتهاند كه:
مراد از آيت شب، ظلمت آن و از آيت روز نور آن و مراد از محو آيت شب، بردن ظلمت آن با نور روز است، و اگر در آيه از بردن نور روز، به وسيله شب سخنى نرفته براى اين بوده كه همين يكى بر آن ديگرى دلالت مىكرده.
دلیل ردّ تفسیر فوق:
اگر خواننده محترم كلام سابق ما را به ياد داشته باشد قطعا وجه سقوط اين گفتار بر او پوشيده نخواهد ماند، زيرا ما گفتيم كه آيه شريفه در مقام بيان فرقى است كه ميان اين دو آيت (شب و روز ) است، و بنا به گفتار مفسر مزبور ديگر فرقى ميان اين دو آيت باقى نمىماند، اين يكى آن ديگرى را و آن ديگرى اين را از بين مىبرد.
_________________________
(1) كشاف، ج 2، ص 652.
(2) مجمع البيان، ج 2، ص 402.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 69 و 70
تفسیر اشتباه درباره " لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ":
بعضى «1» گفتهاند كه: تقدير جمله مورد بحث چنين است:" لتسكنوا بالليل و لتبتغوا فضلا من ربكم بالنهار- تا در شب آرام گيريد و در روز به جستجوى فضل خدا برخيزيد" منتهى جمله اولى حذف شد، چون مساله سكونت در شب را در چند جاى ديگر خاطرنشان كرده بود، و ليكن اين حرف صحيح نيست،
دلیل:
زيرا چنين تقديرى با سياق كلام منافات دارد، چون سياق اين است كه مىخواهد آثار يكى از دو آيت را در عين اين كه هر دو آيتند باقى گذارده و آثار آيت ديگرى را محو نمايد.
_________________________
(1) مجمع البيان، ج 2، ص 402.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 70
آیه 12 سوره إسراء :وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
ترجمه :
و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آن گاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره سالها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (12).
" وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ"
يعنى: تا اينكه با محو شب و روشنگرى روز، سالها را بدانيد، يكى از روزهاى آن را واحد قرار داده و بقيه ايام را بر آن گره بزنيد، و بدينوسيله حساب وقت ها و موعد ها را بدانيد.
كلمه:" و الحساب " متفرع بر مبصر بودن نهار است، نظير همان متفرع بودن طلب رزق بر آن، و جهتش اين است كه ما به هيچ عدم و فقدانى برنمىخوريم مگر از ناحيه وجودى كه مقابل آن است، ولى به عكس نيست، يعنى از ناحيه عدمها به وجود متوجه نمىشويم، و ظلمت امرى است عدمى به معناى نبود نور ، و اگر نور نبود ، نه به نورى منتقل مىشديم و نه به ظلمتى، و ما هر چند كه هم با شب حسابها را نگه مىداريم و هم با روز و آن دو را ظاهرا از هم جدا مىشماريم، ليكن احساس، اول به امر وجودى (يعنى روز) متعلق مىشود، و سپس به نوعى قياس متوجه امر عدمى (يعنى شب) مىشويم، و هر امر وجودى و عدمى كه با آن مقايسه شود وضع بدين منوال است.
فخر رازى در تفسير خود مىگويد بهتر اين است كه بگوييم: مراد از " محو آيت شب" بنا بر اينكه مقصود از آن ماه باشد، اختلاف شكلى است كه در گردش از محاق به محاق بخود گرفته و نورش با سپرى شدن شبها كم و زياد مىشود، زيرا همين اختلاف نور آثار عظيم و بسيارى در درياها و بيابانها و مزاجهاى مردم دارد، و لازمه اين همانطور كه خودش اشاره كرده اين است كه جمله:" لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ" و جمله:" لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ" متفرع بر محو آيت شب و مبصر كردن آيت نهار (هر دو) باشد، و معنايش چنين باشد:" دو آيت شب و روز را چنين كرديم تا شما با نور خورشيد و اختلاف نور ماه رزق خود را به دست آوريد و تا اينكه بدين وسيله سالها و حسابها را بدانيد، چون آفتاب شب و روز را از هم متمايز نموده، و ماه با اختلاف شكل هايش ماه هاى قمرى را ترسيم نموده و ماه ها سالها را تشكيل مىدهد، و بنا بر اين معنا، لام در:" لتبتغوا" و در:" لتعلموا" متعلق به دو فعل:" محونا و جعلنا " (هر دو) خواهد بود «1».
و ليكن اين معنا صحيح نيست و آيه شريفه در سياقى است كه با آن نمىسازد، و نمىتوان گفت غرضى كه در آن ذكر شده غرض واحدى است كه مترتب بر هر دو آيه (آيه محو و آيه اثبات) شده است.
دلیل:
زيرا قبلا هم گفتيم كه آيات مورد بحث در سياق توبيخ و ملامت است، و آيه مورد بحث يعنى آيه:" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ" به منزله جواب از احتجاجى است تقديرى كه ممكن است كسى درخواست شر بكند. [وجود قدرت و آزادى، دليل و مجوز ارتكاب هر عملى نيست]
و خلاصه آن احتجاج اين است كه آدمى به خاطر عجلهاى كه دارد در طلب مقاصدش سراسيمه مىشتابد، و بدون اينكه اعتنا و توجهى نسبت به كتاب و هدايت الهى كه به سوى ملت فرستاده شده و اقوم است، بنمايد، در اين راه تفاوتى ميان خير و شر نگذاشته و از هيچ عملى به منظور بررسى صلاح و فساد آن بازنمىايستد، بلكه به مجرد اينكه عملى را مورد علاقه و مطابق ميلش يافت، و قدرتش بر انجام آن نيز مساعدت نمود انجامش مىدهد، و در اين باره بحريت طبيعى خود اعتماد نموده با زبان حال چنين استدلال مىكند كه با اينكه خداوند قدرت اينگونه اعمال را به من داده و مرا از آن جلوگيرى نكرده، چرا نكنم؟
هم چنان كه قرآن كريم اين زبان حال را به عنوان زبان حال از مشركين نقل كرده كه رسما مىگفتند:" لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا" «2»،
و چون جاى چنين استدلالى بوده خداوند در آيه مورد بحث بعد از آنكه كلام را با لحن توبيخ و ملامت بيان فرمود چنين جواب داد كه صرف قدرت داشتن بر عمل و صحيح انجام دادن آن، دليل بر جواز آن نمىشود، و صرف اينكه خداوند ايشان را هم بر انجام خيرها قدرت داده و هم بر انجام شرها دليل بر اين نيست كه ارتكاب شر هم جائز باشد، مگر نمىبينيد كه خداوند شب و روز را دو آيت از آيات خود قرار داده كه انسانها در آن شب و روز زندگى كنند، و در عين حال آيت شب را محو نموده، و موجودات را محكوم كرده كه در آن به آسايش و خمود بپردازند و آيت روز را مبصر و وسيله درك و بينايى قرار داده تا در آن رزق خود را طلب كنند و به وسيله آن عدد سنين و حساب را در دست داشته باشند.
پس همانطور كه مشترك بودن شب و روز در آيت بودن باعث نمىشود كه در حركات و تقلبات هم مشترك باشند، بلكه حركات و تقلبات مخصوص روز است، همچنين اشتراك اعمال خير و شر در اينكه هر دو به اذن خدا صورت مىگيرند، و خداوند قدرت انجام آنها را به آدمى داده باعث نمىشود كه بگوييم ارتكاب هر دو جايز است، بلكه جواز انجام و ارتكاب از خواص عمل خير است، و عمل شر از آن سهمى ندارد، پس آدمى نبايد هر چه كه برايش پيش آمد بكند، و يا هر چه كه دلش خواست انجام دهد، و به اين معنا اعتماد و استدلال كند كه هم آزادى طبيعى دارم، و هم خداوند قدرت انجام آن را به من داده است.
از آنچه گفته شد فساد گفتار بعضى «3» روشن مىشود كه گفتهاند آيه مورد بحث در مقام استدلال و اثبات توحيد است، به اين بيان كه شب و روز و اختلافاتى كه بر آن دو عارض مىشود و بركاتى كه از ناحيه آن اختلافات پيدا مىكنند از نشانههاى توحيد است.
دلیل:
زيرا دلالت شب و روز بر توحيد ، دليل بر اين نمىشود كه آيه هم بخواهد همان را افاده كند، و در هر سياقى كه قرار داشته باشد دليل بر توحيد به حساب آيد.
و اينكه در ذيل آيه فرمود:" وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا" اشاره است به تميز موجودات، و اينكه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست.
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 164.
(2) اگر خدا مىخواست ما و پدران ما بغير او چيزى را نمىپرستيديم. سوره نحل، آيه 35.
(3) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 164.
************************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 70 تا 72
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13) ترجمه :آیه 13 سوره إسراء :
و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (13).
" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ"
در مجمع البيان گفته:" طائر " در اينجا عمل انسان است،
و عمل آدمى را به طائرى تشبيه كرده است كه از چپ به راست پرواز مىكند كه عرب ها آن را به فال نيك مىگيرند، و يا از راست به چپ مىپرد و آن را به فال بد مىگيرند،
آرى مرغان در عرب دو حال داشتند: يا از طرف چپ مسافر به طرف راست وى پرواز مىكردند كه آن را سانح مىناميدند، و يا طرف چپ خود را در برابر طرف راست ايشان قرار مىدادند، و آن را بارح مىخواندند و اصل اين نامگذارى اين بود كه مرغ اگر سانح بود تيرانداز به سهولت مىتوانست صيدش كند، ولى اگر بارح بود نمىتوانست نشانه بگيرد.
ابو زيد مىگويد: هر حيوانى ( اعم از مرغ، آهو و يا غير آن ) در حال حركت ديده مىشد آن را طائر مىناميدند «1».
و در كشاف آمده است كه: عرب به مرغان فال مىزدند، و آن را " زجر " مىناميدند، و چون به سفر مىرفتند، و در راه به آن برمىخوردند، كارى مىكردند كه آن را از خود دور كنند، اگر از طرف چپ ايشان به طرف راستشان پرواز مىكرد آن را به فال نيك مىگرفتند، و اگر از طرف راست ايشان به سوى چپشان مىپريد آن را شوم دانسته و به فال بد مىگرفتند، و به همين جهت فال بد را تطير ناميدند «2».
و در مفردات آمده: تطير اصلش تفال به طير است، ولى بعدها هر فال زدنى را تطير ناميدند ، چه فال نيك و چه فال بد، چه با طير باشد و چه با غير آن،
و در قرآن آمده:" قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ" گفتند كه" ما شما را نحس مىدانيم" و به همين مناسبت گفتهاند:" لا طير الا طيرك- هيچ فال بدى نيست مگر فال بد تو" و نيز در قرآن آمده:" إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بموسى- اگر بدى به ايشان برسد به موسى فال بد مىزنند" و نيز آمده:" أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ- آگاه باش كه فال بدشان نزد خداست" يعنى آن شوم و پيش آمد بدى كه در پيش دارند نزد خداست، كه خدا به خاطر اعمال زشتشان برايشان آماده كرده.
در آيات زير كه مىفرمايد:" قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ" و" قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ" و" قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ" و" كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" نيز همه به اين معنا است ( اعمال زشت )،
و وقتى گفته مىشود:" تطايروا " معنايش اين است كه" سرعت گرفتند"، و به معناى" متفرق شدند" نيز استعمال مىشود «3».
و خلاصه اينكه از سياق ما قبل آيه و ما بعد آن و مخصوصا از جمله: " مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ ..." به خوبى برمىآيد كه مراد از كلمه" طائر" هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود، و حسن عاقبت و يا سوء آن، كشف و آشكار گردد؛ زيرا براى هر انسانى چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده و بتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير و شر پى برد وجود دارد.
و اينكه فرمود:" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" " ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كردهايم " معنايش اين است كه آن را لازم لا ينفك و جدايى ناپذير او قرار دادهايم كه به هيچ وجه از او جدا نگردد.
چرا فرمود" طائر او را در گردنش ..."؟
براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمىشود و انسان از آن جدا نمىگردد گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست و پا كه زندگى انسان بدون داشتن آنها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمىماند، چون گردن است كه سر را به سينه وصل مىكند، و گردن عضوى است كه هر چه بر آن آويخته باشد چه زيور و چه غل اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مىخورد.
مقصود از جمله" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" چیست؟ اين است که خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه آن چيزى كه سعادت و شقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد همواره در گردن او باشد، و اين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لا ينفك او كرده است، و اين سرنوشت همان عمل آدمى است، چون خداى تعالى مىفرمايد:" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى" «4».
پس آن طائر و آيندهاى كه خداوند لازم لا ينفك آدمى كرده همان عمل اوست،
و معناى الزام كردن آن اين است كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده و خير و شر آن، به خود او برگردد، نه آنكه او را رها كرده به غير او گلاويز شود.
و از آيه:" وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ- تا آيه- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" «5» استفاده مىشود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان و تقوى محقق مىشود، و عاقبت بد در پيروى از كفر و معصيت است.
و لازمه اين قضاء اين است كه در عمل هر انسانى شواهدى باشد كه به طور قطع و بدون خطا و اشتباه عاقبت او را تعيين و مشخص كند ، چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، و هر كسى جز عملش سرمايه ديگرى نداشته باشد و سرانجام كار" اطاعت" به بهشت و كار" گناه" به آتش بيانجامد.
عاقبت و سرنوشت انسان با اعمال ارادى و اختيارى او لزوم و حتميت پيدا مىكند:
در اين بيان، روشن مىشود كه آيه شريفه سعادت و شقاوت را اگر بطور لزوم و حتم براى انسان اثبات مىكند از راه اعمال نيك و بدش مىباشد كه خود به اختيار خويش كسب كرده است؛ نه اينكه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دو جبرى است و عمل افراد هيچگونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد،
خلاصه اينكه معناى آيه شريفه آن طور نيست كه بعضى «6» خيال كردهاند كه آيه شريفه سعادت و شقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى و ازلى دانسته، چه اينكه عملى انجام دهد و يا ندهد، و چه اطاعت كند يا معصيت نمايد.
_________________________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 403.
(2) كشاف، ج 3، ص 371.
(3) مفردات راغب، ماده" طير".
(4) و اينكه آدمى آيندهاى جز كردههاى خويش ندارد، و اينكه به زودى كردههاى خود را مىبيند، سپس پاداش و كيفر آن را به سنگ تمامترى مىچشد. سوره نجم، آيه 41.
(5) سوره حجر، آيه 45.
(6) تفسير ابو الفتوح رازى، ج 7، ص 215.
***********************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 72 تا 74
ترجمه :
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)
و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (13).
" وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً"
مقصود از كتابى كه در قيامت براى افراد انسان بيرون آورده مىشود (وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباًيَلْقاهُ مَنْشُوراً) حقايق اعمال هر كس است كه به او نمايانده مىشود.
وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جمله بعدى يعنى" اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً" روشن مىكند، چون دلالت دارد بر اينكه:
اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مىكشند كتاب خود او است، و هيچ ربطى به غير او ندارد.
و ثانيا اين كتاب حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اينكه كوچكترين عمل او را از قلم انداخته باشد،
هم چنان كه در آيه ديگرى همين معنا را آورده و فرموده است:" وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها" «1».
و سوم اينكه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده سعادت باشد يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر جلوهگر مىسازد، جلوهاى كه هيچ ابهامى نداشته و جاى هيچگونه عذرى باقى نمىگذارد، هم چنان كه فرموده:" لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ" «2».
و از آيه" يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ" «3» برمىآيد كه كتاب مزبور دربردارنده حقيقت اعمال و نتايج خير و شر آنها است، نه اينكه مانند كتابهاى معمولى عبارت از خطوط و رسم ها بوده باشد، پس آن كتاب عبارتست از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مىدهد كه ديگر جاى حاشا و تكذيب نماند، چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده و ديدن نيست.
و از همين جا معلوم مىشود كه مراد از " طائر " و " كتاب " كه در آيه مورد بحث آمده، يك چيز است و آن عبارت از اعمال آدمى است،
چرا فرمود:" وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً" و نفرمود " و نخرجه " با اينكه يكى بودن آن دو، اقتضاء مىكرد كه به صورت دوم تعبير كند؟
به خاطر اين نيست كه" كتاب" غير از" طائر" است، بلكه براى اين بوده كه كسى توهم نكند كه عمل قبلا طائر بوده و كتاب نبوده و در قيامت كتاب شده و ديگر طائر نيست.
و خلاصه اينكه در جمله" وَ نُخْرِجُ لَهُ" اشارهاى است به اينكه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده و در پس پرده غفلت است، و خداوند در روز قيامت آن را از پس پرده بيرون مىكشد و آدمى را از جزئيات آن با خبر مىسازد،
و مقصود از جمله" يَلْقاهُ مَنْشُوراً " هم همين است و اين خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده و زير سر است، و نسبت به احدى در آن غفلت نمىشود، بنا بر اين، جمله مذكور تاكيد جمله قبلى است كه مىفرمود:
" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه:
هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت، اولا براى اينكه آثار اعمال، لازم لا ينفك و جدايى ناپذير او است و ثانيا براى اينكه به صورت كتابى در آمده كه به زودى آن را پخش و منتشر خواهد ديد.
__________________________________________________
(1) و مىگويند واى بر ما اين چه كتابى است كه از هيچ كوچك و بزرگى چشمپوشى نكرده مگر آنكه همه را آمارگيرى كرده است. سوره كهف، آيه 49.
(2) تو در دنيا از اين حقايق اعمالت غافل بودى امروز پردهات را كنار زديم اينك ديدگانت تيزبين شده. سوره ق، آيه 22. [.....]
(3) روزى كه هر كسى مىيابد آنچه را كه از كار نيك كرده و آنچه را كه از بدى كرده است.
سوره آل عمران، آيه 30.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 75
آیه 14 سوره إسراء :اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (14)
«نامهات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.»
در اين آيه چيزى در تقدير است، و تقدير آن چنين است:" يقال له اقرء كتابك ...".
حرف" باء " در جمله" كَفى بِنَفْسِكَ" زائدة التأکید است، و اصل آن " كفت نفسك - نفس تو كافى است" بوده
چرا فعل « کفی » آورده ، درحالی که فاعل آن « نفس » مؤنث است؟
اگر به جاى" كفت"، " كفى" آورده و با اينكه كلمه " نفس" مؤنث است فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه نفس مؤنث مجازى است و در هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد هم مىتوان فعلش را مذكر آورد و هم مؤنث،
و چه بسا كه بعضى «1» در توجيه مذكر آوردن" كفى" گفته باشند كه باء در" بنفسك" زائده نيست، و اين كلمه مجموعا اسم فعل است به معناى" اكتف- بس كن" و بسا توجيهات ديگرى نيز وجود دارد.
اين آيه دلالت مىكند بر اينكه حجت كتاب مذكور حجتى است قاطع به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمىكند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، و چطور چنين نباشد و حال آنكه در كتاب به جاى خط و نقش، خود عمل ديده مىشود و پاداش و كيفر هم خود عمل است، هم چنان كه فرموده" لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" «2».
از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه" وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ" به ما قبلش ذكر كرديم وجه اتصال دو آيه مورد بحث يعنى آيه" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ" تا كلمه" حسيبا" به ما قبل خود نيز معلوم و روشن مىگردد.
__________________________________________________
(1) روح المعانى، ج 15، ص 33.
(2) عذر نياوريد زيرا كيفرتان چيزى جز عمل خودتان نيست. سوره تحريم، آيه 7.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 76
خلاصه معنای آیات 9 تا 14 سوره إسراء:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)
وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)
اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (14)
و حال آنكه عمل چه خير و چه شرّ ، همچون سايه دنبال آدمى است، و از يكديگر جدا شدنى نيستند بلكه در كتابى محفوظ شده تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند و در پيش رويش بگسترند، و بر سر آن بازخواستش كنند، و چون چنين است بر آدمى لازم است كه به هر چه كه دلش خواست مبادرت نورزد و در ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف و تفكر نمايد تا خير و شر آن را از هم تشخيص داده و خير را برگزيده و شر را رها سازد.
*******************
ترجمه الميزان، ج13، ص: 77