معرفت شناسى اسلامى در تطبیق با نظام هاى معرفتى دیگر
تبهای اولیه
گفتوگو با طه جابر العلوانى
چکیده: دکتر طه جابر العلوانى در این گفتوگو به مقایسهاى میان معرفتشناسى اسلامى و معرفتشناسى غربى پرداخته است . از نظر وى، معرفتشناسى سکولار غربى، که اینک بر کل دستگاه معرفتى بشر سلطه یافته است، بیمار و جهتدار است و ارزشها را کنار گذاشته است . در برابر آن، مسلمانان باید با احیاى اجتهاد و بازگشتبه میراث غنى معارف اسلامى و نیز تعامل با علوم اجتماعى و انسانى، پروژه معرفتشناسى اسلامى را به پیش برند .
علوم انسانى در غرب پیشرفتهاى بزرگى داشته است که از آن جمله مىتوان به پیشرفتهاى شگفتانگیز در روانشناسى، جامعهشناسى، انسانشناسى و فلسفه علم اشاره کرد . با توجه به تلاقى علم اصول با محورهاى این علوم در بسیارى از نقاط، به نظر شما بهکارگیرى دادههاى این علوم در بازسازى میراث اسلامى تا چه اندازه ممکن است؟
زمانى که از علوم انسانى و اجتماعى و چگونگى استفاده از آنها در زمینه علوم نقلى اسلامى سخن مىگوییم، چارهاى جز شناخت فلسفه این علوم در غرب، و محیط پیدایى این علوم و الگوهاى معرفتى و دید کلىاى که خاستگاه این علوم است، نداریم . در عین حال، باید به همین ابعاد در میراث نقلى خود نیز شناخت پیدا کنیم تا بتوانیم نقاط تلاقى و جدایى نظام معرفتى توحیدى و نظام معرفتى دیگران را بازشناسیم .
معارف اجتماعى و انسانىاى که از «نگرش کلى» اروپایى برآمده است، معارفى محدود است و افقهاى آن به لحاظ ارزشها، معانى و مدرکات، منحصر به محسوسات و چارچوب زمانى و مکانى مشخصى است که به انجامهاى قطعى راه مىبرد و شبکهاى از ارزشهاى معاند و معارض با دیدگاه معرفتى اسلامى را بنیاد مىنهد .
«اصول فقه» و دیگر علوم و معارف اسلامى از نظریه معرفتىاى سر برآوردند که به «وحى الاهى» به عنوان منبع مهم معرفتى در کنار طبیعت ایمان دارد . این نظریه معرفتى، دو قرائت وحى و طبیعت (جهان) را جمع کرده است; اما نظریه معرفتىاى که خاستگاه معارف اجتماعى غرب است، وحى را نوعى سحر و شعبده بازى و افسانههاى ملتها مىداند و نه بیش از این .
عملیات انتقادىاى که دانشمندان غرب، از جمله کانت و هیوم، در قرن هیجدهم به راه انداختند، ریشه شک و تردید را در همه معارف غیرتجربى دوانده است . از عملیات تفکیک و تشکیک و رد هیوم، جز منطق و ریاضیات چیزى جان سالم به در نبرده است; زیرا این دو با حقایق و وقایع تعاملى ندارند و تنها با نشانههاى منطقى بین حقایق تعامل دارند .
به این ترتیب، ایجاد تقارب میان تولیدات این نظام معرفتى و تولیدات نظام معرفتى اسلامى، کار پیچیده، خطرناک و نیازمند منتقدان پراطلاعى است . هم اکنون سازمان یونسکو، نظام معرفتى غربى را مبنا قرار داده است و ازاینرو، تعریفى را که براى «معرفت» برگزیده، «هر گونه دانسته قابل حس و تجربه» است . بنا بر این تعریف، هر آنچه حس و تجربه نپذیرد، از دایره علم و معرفتخارج است .
آنچه امروزه نیازمند آن هستیم، کشف «روشمندى قرآن کریم» در تطبیق نظامهاى معرفتى دیگر و اشراف بر آن است .
پروژه «معرفتشناسى اسلامى» در مبناپردازى براى اجتهاد معاصر و پاسخگو به نیازهاى جدید زندگى، چه نقشى مىتواند داشته باشد؟
پروژه «معرفتشناسى اسلامى» در اصل، پروژهاى تجدیدگرا و درعین حال، اجتهادى است . گامهاى این روش را به اختصار باز مىگویم:
نسبتبه علوم اجتماعى و انسانى معاصر نیز که از بطن نگرش غربى به جهان، انسان و زندگى برآمده و ابزار تفسیر همه چیز واقع شده است، باید چنین عملیاتى انجام شود . «معرفتشناسى اسلامى» مىکوشد تا معرفت انسانى و اجتماعى را از خودباختگى نسبتبه روشهاى غربى نجات دهد . نگرش غربى پدیدههاى منفى بسیارى را به بار آورده که حیات معاصر ما از آنها رنج مىبرد .
2 . پیراستن الگوهاى معرفتى آن بر اساس اصولى که برخاسته از قرآن به عنوان خاستگاه تصور، عقیده و احکام و سنت نبوى به عنوان منبع روشنگر و الزام آور است . 3 . تحقق ارتباط و پیوستبا این میراث و پشتسر نهادن دورههاى گسست از آن، پس از درک فراگیر آن . 4 . تمییز نهادن بین امور ثابت و متغیر، با هدف تمایز امور قابل استصحاب از امور موضعى (مقطعى) و خاص و کنار نهادن امور خاص و موضعى از میراث و فرارفتن از آن، پس از درک فراگیر آن و درس گرفتن از آن . 1 . بازخوانى انتقادى میراث، و قرائت معرفتى آن .
جهان اسلام تافته جدابافتهاى از دیگر ملتها نیست . الگوى سکولار، سیطره خود را بر گوشه و کنار جهان، و از جمله جهان اسلام، گسترده است . هرچند جهان اسلام، بقایایى از ایمان و اسلام و عبادتها و ارزشها و سنتهایش را حفظ کرده است، اما از بحران گسستبین سنت و تجدد و گسستبین میراث و نوگرایى رنج مىبرد و در بیشتر حوزهها و میدانها، الگوى سکولار رایج، پیروز بوده است .
«معرفتشناسى اسلامى» مىکوشد تا الگویى براى جایگزینى «الگوى سکولار» ارائه کند; اما این کار تحقق نخواهد یافت مگر اینکه الگوى جایگزین، رقیبى قدرتمند، کارآمد، مشروع و داراى توان تفسیرى مطلوب باشد و در نهاد آن، علاوه بر توان نقد و تفکیک، قدرت ترکیب و بازسازى و زایش معرفتى و تصحیح روشمند نیز وجود داشته باشد . روند این تعامل، امروزه به جنگ فکرى، معرفتى، فرهنگى و تمدنى فراگیرى شبیه است که الگوهاى معرفتى و روشهاى علمى و جزئیات زندگى و نظم زندگى و جزییات معرفتى را شامل مىشود; به گونهاى که شانه خالىکردن از تاثیر یا تداخل آن، براى هر نظام معرفتىاى ناشدنى است; به ویژه اینکه الگوى معرفتى سکولار، چنانکه گفتیم، با قطع نظر از خطا و صواب و حق و باطل بودنش، از توانایىهاى تفسیرى، انتقادى و تولیدى فراوانى برخوردار است . این الگوى معرفتى با شعار «علمیت و دقت» ، ارزشها را کنار نهاده و اقدام به بىطرف ساختن آن نموده است، تا خود در جایگاه سرور مطلقى که مخالف و معترضى ندارد، باقى بماند . ازاینرو، ما نیازمند عملیات نوسازى و اجتهادى هستیم که سلطه قرآن را بر علوم اجتماعى و انسانى و حتى علوم اسلامى موروثى بازگرداند تا بتوانیم از عناصر مثبت این علوم بهره گیریم .
بنابراین «معرفتشناسى اسلامى» - چنان که من مىفهمم - عملیاتى اجتهادى در امور مربوط به میراث اسلامى و منابع آن و عملیاتى ابداعى در تعامل میراث اسلامى با علوم اجتماعى و انسانى است; زیرا اجتهاد معاصر باید بر ادراک معرفتى و تحلیل روششناختى و آگاهى تام از این دو حوزه بنا نهاده شود:
شنیده مىشود تلاشهایى براى اسلامى کردن علوم انجام مىشود که به فراتر از علوم انسانى نظر دارد و علوم طبیعى را هم دربرمىگیرد . اگر اسلامى کردن علوم انسانى ممکن و مقتضاى ضرورتهاى تمدنى باشد، آیا اسلامى کردن علوم طبیعى ممکن است؟
مسئله «اسلامى کردن علوم» ، جوهرى روششناختى و خاستگاهى معرفتشناختى دارد . بدیهى است که فلسفه علوم طبیعى، علوم اجتماعى را شکل داده و مجراى تاریخىاش را معین کرده است . حتى با نگاهى ساده مىتوان درک کرد که فلاسفه علوم اجتماعى، از پشت علوم طبیعى و بهطور مشخص، فیزیک برآمدهاند . بنابراین در سطح فلسفه و روش، تفاوتى بین علوم اجتماعى و علوم طبیعى نیست و هر دو، عمیقا محکوم مسلمات فلسفى واحدى هستند; چه ما این امر را درک کنیم یا خیر .
مهمترین - اگر نه تمام - اهتمام پروژه «معرفتشناسى اسلامى» باید مصروف سطح فلسفى و روششناختى معرفتباشد . طبعا زمانى که مقولات این پروژه پذیرفته شود، به صورت خودکار به همه علوم اجتماعى و طبیعى سرایت مىیابد .
«معرفتشناسى اسلامى» اگر به سطح فلسفى و روششناختى ارتقا نیابد، همچنان در دایره اجرائیات محصور و در جزئیات و ریزهکارىهاى معرفتى غرقه خواهد ماند و عقل سنتى جز اغراق در توجه به بعد اجرایى و جزییات ذرهاى، چیزى بدان نخواهد افزود . اینگونه تعامل با فلسفه علوم و روشها، براى حفظ صفت اساسى «معرفتشناسى اسلامى» ، که صفت روششناختى و معرفتى و فلسفى است، کافى است . 1 . علوم و معارف اسلامى بهارثمانده که از بطن «فقه» تولد یافتهاند; 2 . علوم اجتماعى و انسانى جدید که از درون فلسفه زاده شدهاند . بدون درک و فهم فراگیر این دو حوزه، تحقق اجتهاد اسلامى معاصرى که قادر به حرکت دادن و نمایش تمدن این امتباشد، ممکن نیست .
بر پروژه «معرفتشناسى اسلامى» انتقادهایى وارد مىشود; به عنوان مثال، گفته مىشود این پروژه چیزى جز تلاشهاى شکلى براى امتزاج میراث اسلامى و دادههاى علوم انسانى جدید غربى نیست . همچنین گفته مىشود علوم و روشهاى تحقیق علمى، ماهیتى بىطرفانه دارد; زیرا کارکرد علم، تفسیر واقعیات و کشف سنتهاى حاکم بر آنهاستبنابراین چیزى به نام اسلامى و غیراسلامى در علم وجود ندارد; زیرا علم با ایدئولوژى متفاوت است . ایدئولوژیک کردن علم و سلطهدادن ایدئولوژى بر بحث علمى، به معناى نفى هویت علم از آن است . پاسخ شما به این انتقادها چیست؟
آنان که ادعاى بىطرفى علم را مىکنند، خیال پردازانى هستند که در حاشیه علم به سر مىبرند و هنوز به حقایق و اندرونى آن راه نجستهاند . پژوهشهاى تحلیلى گوناگون درباره روشهاى علمى ثابت کرده است که این روشها تا چه اندازه امکان طرفدارى پژوهشگر یا تاثیرپذیرى او از محدودیت ابزارها یا راههاى گوناگون به کارگیرى روشها و تعامل با آن را فراهم مىکند . تاکنون حتى ثابت نشده است که فلسفهها، که جوهرشان نگرش به هستى و حیات و انسان است، در مشخص کردن نوع نگرش، صددرصد بىطرف و تاثیرناپذیر باشند . سخن خرافى بىطرفى علم، مدتهاست که از سر زبانها افتاده است و پایان عصر نوگرایى (مدرنیسم)، پایان همه این ادعاها بود . اگر ما نگرشى را نسبتبه جهان و انسان و حیات ارائه کردیم و فلسفهاى تدوین کردیم که از خلال آن، به دیالکتیک طبیعت و انسان و غیب نگریستیم و در چارچوب آن، معرفت و مسائل آن را تفسیر کردیم، چرا این کار باید موضعگیرى بر ضد کسى یا انحراف از روش معرفتى یا خودباختگى الاهیات در برابر معرفت انسانى یا غربىسازى اسلام یا اسلامىسازى غرب، خوانده شود؟ از قدیم گفتهاند: کسى که دهانى بیمار دارد، آب زلال را هم تلخ مىیابد . اشاره
سخن از اسلامى کردن علوم، از ابتداى انقلاب، در میان اندیشمندان ایرانى مطرح بوده است . توجه به جهتدارى علوم و معارف بشرى در میان اندیشمندان سایر ملل نیز به وجود آمده است . این گرایش چندى است در میان اندیشمندان مسلمان عربزبان نیز پدید آمده است و حتى مؤسساتى به منظور تحقیق در این زمینه تاسیس شدهاند که یکى از آنها «مرکز جهانى اندیشه اسلامى» است .
به عقیده آقاى العلوانى هنوز کار درخورتوجهى در زمینه اسلامى کردن علوم در این مرکز انجام نشده و با گذشت پانزده سال از عمر آن، تنها پنج نشست عمومى برگزار شده است .
براى دستیافتن به هدف مقدس و والاى «معرفتشناسى اسلامى» برداشتن گامهایى بلند لازم است و باید فعالیتهاى ذیل را انجام داد:
1 . فهم و شناساندن ماهیت اسطورهاى علم سکولار غربى و چگونگى ورود تخیل در علم، در مرحله پردازش فرضیهها و نیز در مرحله محک زدن آنها، به دلیل آنکه در آن مرحله نیز بر مشاهده جهتدار تکیه مىشود و آزمون با عینک خاص سکولار، صورت مىگیرد;
نکات یاد شده را مىتوان در دستههاى معرفتى، فرهنگى، جامعهشناختى، روانشناختى و سیاسى دستهبندى کرد . نهضتى همه جانبه لازم است تا اسطوره خرافى علم پوزیتیویستى شکسته شود و سخن خرافى بىطرفى علم در اذهان نوآموزان جهان سومى رنگ ببازد . به همین دلیل است که نیازمند نهضت نرمافزارى هستیم و باید این نهضت را در همه ابعاد آن دنبال کرد و آن را در فرهنگ، سیاست، علم، جامعه و جان آدمیان نهادینه کرد . توفیق در این کار نه تنها عزمى ملى، که عزمى بینالمللى را در جهان اسلام مىطلبد 2 . شناساندن ماهیت ابزارانگارانه علم تجربى سکولار و بىفروغ بودن بعد واقع نمایى آن; 3 . تلاش براى تغییر معناى تحریفشده علم و تعمیم آن به حوزههاى متفاوت علم و معرفت انسانى، از جمله معارف دینى و فلسفى و پرهیز از تجربهگرایى افراطى و حسباورى بىمنطق; 4 . آوردن آگاهىهایى که از حوزه دین و فلسفه برمىخیزند به حوزه ساخت فرضیههاى علم تجربى و حرکت در جهت دینى کردن نظریهها و ایجاد پیوند میان ریشههاى دینى و شاخههاى معرفت; 5 . تغییر جهت توسعه علمى جوامع اسلامى به سمت نیازهاى واقعى این جوامع و گره نزدن سرنوشت علمى این جوامع به جوامع غربى و بهطور کلى، پرهیز از تقلیدگرایى و علم وارداتى و سرمایهگذارى بر تولید داخلى علم، در عین بهرهگیرى هوشمندانه از قابلیتهاى تجربه بشرى; 6 . ایجاد اعتبارات جدید بینالمللى براى نوآورىهاى علمى و تنندادن به نوع ارزشگذارىهاى دانشگاههاى غربى، به دلیل جهتیافتگى ارزشهاى آنها در جهت دنیوى شدن و نیز حاکمیتسیاستهاى تابع سرمایهدارى غربى; 7 . تقویت روحیه مسلمانان در برخورد با هیمنه علم غربى و ایجاد جرات نقد و طرح پرسشهاى جدید و ایجاد مسئلههاى جدید براى حوزه وسیع علم و معرفت انسانى و تقبیح ستایش از حسگرایى افراطى و فروکاهشگرایى تجربى، در عین تاکید بر لزوم بهرهگیرى از همه ابزارهاى فهم و معرفت انسانى از جمله حس و تجربه; 8 . پرداختن به مراحل چهارگانهاى که آقاى جابر العلوانى مطرح کردند; 9 . حاکم ساختن نگرش تمدنى در جوامع علمى مسلمانان و تجمیع قواى علمى در جهت تولید و پردازش نظریههایى براى ایجاد تمدن نوین اسلامى، متمایز از تمدن سکولار غربى . .