جمع بندی از کجا بفهمیم یک شیء ، وجودی است یا عدمی؟
تبهای اولیه
سوال من اینه که از کجا میشه فهمید چیزی وجودی است یا عدمی؟
مثلا از کجا معلوم رحم وجود دارد و بی رحمی همان نبودن رحم است ؟
از کجا معلوم مثلا بی رحمی وجود دارد و رحم همان نبودن بی رحمی است ؟
بسم الله الرحمن الرحیم .سوال من اینه که از کجا میشه فهمید چیزی وجودی است یا عدمی؟
مثلا از کجا معلوم رحم وجود دارد و بی رحمی همان نبودن رحم است ؟
از کجا معلوم مثلا بی رحمی وجود دارد و رحم همان نبودن بی رحمی است ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و تحیت
فلاسفه معتقدند همان طوری که مفهوم وجود، مفهومی است بديهى كه تصور و تعقل آن نياز به وساطت مفهوم ديگرى ندارد، «يعنى خود بخود» درك مىشود، و نیازی به تعریف ندارد، زیرا مفهومى واضحتر و روشن تراز مفهوم وجود نيست، تا بخواهیم آن را در تعریف وجود به کار بگیریم، همین طور تحقق خارجی وجود هم بدیهی و بی نیاز از اثبات است.[1]
ادراک حضوری انسان از بود و نبود برخی حالات و صفات درونی خودش، اولین جرقّه معرفتی در انسان و بهترین دلیل بر شناخت وجودی بودن وعدمی بودن برخی از صفات درونی خود اوست.
هنگامی که نفس، یک کیفیت نفسانی، مثلا ترس را، در خودش به علم حضوری مشاهده کرد، او در این لحظه، هستی و وجود یک حالت نفسانی مثل ترس را که قبلا تحقق و وجودی در نفس او نداشت را در درون خودش می یابد، این ادراک، یک ادراک حضوری و خطا ناپذیر است که برای او حاصل گردیده است، که برای او بدیهی و بی نیاز ازاثبات نیز می باشد، این مسئله در تمام حالات و صفات نفسانی انسان جاری بوده و اختصاص به حالتی خاص ندارد، و لذا ما هستی و وجود بسیاری از حالات نفسانی خودمان را به علم حضوری می یابیم، و نیازی نیست که وجودی بودن آن ها را اثبات کنیم،
غیر از درک حضوری انسان از اصل وجود وهستی حالات نفسانی، ذهن انسان از همین جا نیز می تواند با مفهوم وجود، و درک حصولی مفهوم وجود نیز آشنا بشود، زیرا انسان می تواند بعد از برطرف شدن آن حالت ترس، دو حالت خودش را یعنی حالت « ترس » و حالت « نبود ترس » را با یکدیگر مقایسه کند، و از طریق این مقایسه، ذهن او مستعد وآماده شود تا از حالت اول، مفهوم « وجود ترس » و از حالت دوم، مفهوم « عدم ترس » را انتزاع کند و به این طریق ذهن انسان نیز با دو مفهوم وجود و عدم آشنا شود[2].
بنابراین، در پاسخ به پرسش فوق می توان چنین گفت که؛ ما ابتداءً از راه علم حضوری به وجودی بودن برخی از حقایق نفسانی خود، پی برده، آن گاه با مقایسه دو حالت بود و نبود آن ها در وجود خودمان، وانتزاع دو مفهوم وجود وعدم از آن ها، و بررسی خصوصیت هر کدام از این دو مفهوم، می توانیم با چیدن استدلالات گوناگونی به اثبات وجودی و یا عدمی بودن اشیاء خارج از خود نیز بپردازیم. در نتیجه می توان گفت؛ راه شناخت و دست یابی انسان به اثبات وجودی و یا عدمی بودن هر امری، منحصر در ادراکی حضوری و یا ادراکی حصولی می باشد، در ادراک حضوری، بدون هیچ واسطه ای، وجود شیئ ادراک می شود، اما در ادراک حصولی به واسطه برخی مفاهیم و اقامه دلیل و برهان به اثبات وجودی بودن و یا عدمی بودن یک امری حکم می کنیم.
موفق باشید.
[/HR]
مثلا از کجا معلوم رحم وجود دارد و بی رحمی همان نبودن رحم است ؟از کجا معلوم مثلا بی رحمی وجود دارد و رحم همان نبودن بی رحمی است ؟
شاید یک راه همین باشد که شما کلمه "رحم" را با پسوند "بی" همراه می کنید و واژه "بی رحمی" را می سازید.
پس واژه "رحم" معنای ثبوتی دارد و وقتی با پسوند "بی" همراه شود معنای سلبی می دهد. کار پسوند "بی" ، سلب است.
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و تحیتفلاسفه معتقدند همان طوری که مفهوم وجود، مفهومی است بديهى كه تصور و تعقل آن نياز به وساطت مفهوم ديگرى ندارد، «يعنى خود بخود» درك مىشود، و نیازی به تعریف ندارد، زیرا مفهومى واضحتر و روشن تراز مفهوم وجود نيست، تا بخواهیم آن را در تعریف وجود به کار بگیریم، همین طور تحقق خارجی وجود هم بدیهی و بی نیاز از اثبات است.[1]
ادراک حضوری انسان از بود و نبود برخی حالات و صفات درونی خودش، اولین جرقّه معرفتی در انسان و بهترین دلیل بر شناخت وجودی بودن وعدمی بودن برخی از صفات درونی خود اوست.
هنگامی که نفس، یک کیفیت نفسانی، مثلا ترس را، در خودش به علم حضوری مشاهده کرد، او در این لحظه، هستی و وجود یک حالت نفسانی مثل ترس را که قبلا تحقق و وجودی در نفس او نداشت را در درون خودش می یابد، این ادراک، یک ادراک حضوری و خطا ناپذیر است که برای او حاصل گردیده است، که برای او بدیهی و بی نیاز ازاثبات نیز می باشد، این مسئله در تمام حالات و صفات نفسانی انسان جاری بوده و اختصاص به حالتی خاص ندارد، و لذا ما هستی و وجود بسیاری از حالات نفسانی خودمان را به علم حضوری می یابیم، و نیازی نیست که وجودی بودن آن ها را اثبات کنیم،
غیر از درک حضوری انسان از اصل وجود وهستی حالات نفسانی، ذهن انسان از همین جا نیز می تواند با مفهوم وجود، و درک حصولی مفهوم وجود نیز آشنا بشود، زیرا انسان می تواند بعد از برطرف شدن آن حالت ترس، دو حالت خودش را یعنی حالت « ترس » و حالت « نبود ترس » را با یکدیگر مقایسه کند، و از طریق این مقایسه، ذهن او مستعد وآماده شود تا از حالت اول، مفهوم « وجود ترس » و از حالت دوم، مفهوم « عدم ترس » را انتزاع کند و به این طریق ذهن انسان نیز با دو مفهوم وجود و عدم آشنا شود[2].
بنابراین، در پاسخ به پرسش فوق می توان چنین گفت که؛ ما ابتداءً از راه علم حضوری به وجودی بودن برخی از حقایق نفسانی خود، پی برده، آن گاه با مقایسه دو حالت بود و نبود آن ها در وجود خودمان، وانتزاع دو مفهوم وجود وعدم از آن ها، و بررسی خصوصیت هر کدام از این دو مفهوم، می توانیم با چیدن استدلالات گوناگونی به اثبات وجودی و یا عدمی بودن اشیاء خارج از خود نیز بپردازیم. در نتیجه می توان گفت؛ راه شناخت و دست یابی انسان به اثبات وجودی و یا عدمی بودن هر امری، منحصر در ادراکی حضوری و یا ادراکی حصولی می باشد، در ادراک حضوری، بدون هیچ واسطه ای، وجود شیئ ادراک می شود، اما در ادراک حصولی به واسطه برخی مفاهیم و اقامه دلیل و برهان به اثبات وجودی بودن و یا عدمی بودن یک امری حکم می کنیم.
موفق باشید.
[/HR][1] - ر . ک ، طباطبايى، محمد حسين، ترجمه بداية الحكمة، ص 10، قم، چاپ اول، 1376.
[2] - ر. ک، مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات، چاپ سوم، جلد 1 ، درس 24 ،
پس چرا وقتی چیزی مثل خشونت رو به صورت بدیهی درک میکنیم به ما میگن نه این خشونت نیست که وجود داره و توسط خداوند خلق شده ، بلکه این همان بی رحمی است و چون بی رحمی عدمی است نیاز به علت مستقل ندارد تا بگویند تقصیر خداوند نیست که دنیای ما پر از خشونت است .
پس چرا وقتی چیزی مثل خشونت رو به صورت بدیهی درک میکنیم به ما میگن نه این خشونت نیست که وجود داره و توسط خداوند خلق شده ، بلکه این همان بی رحمی است و چون بی رحمی عدمی است نیاز به علت مستقل ندارد تا بگویند تقصیر خداوند نیست که دنیای ما پر از خشونت است .
مبدأ خشونت یک امر وجودی است بنام قوه غضبیه، هدایت نکردن درست قوه غضبیه منجر به مسئله خشونت می شود، بنابر این آن چه خداوند خلق نموده است قوه غضبیه انسان و سایر حیوانات می باشد که دارای فوائد زیادی برای آن هاست، و خشونت نتیجه درست استفاده نکردن از قوه غضبیه و زاییده رفتار انسان است. آیا می شود برای استفاده ناصحیح از چاقوی جراحی، سازنده آن را مقصر دانست؟
خب خشونت رو وجودی گرفتیم، پلیدی چی؟ ما به صورت وجدانی چیزی به اسم پلیدی رو درک میکنیم، اینکه ما بگیم پلیدی وجود نداره بلکه نبود پاکیه ، از کجا معلوم پاکی نبود پلیدیه ؟ پلیدی منشاء در چه چیز دارد ؟ خالق پلیدی کیست ؟
خب خشونت رو وجودی گرفتیم، پلیدی چی؟ ما به صورت وجدانی چیزی به اسم پلیدی رو درک میکنیم، اینکه ما بگیم پلیدی وجود نداره بلکه نبود پاکیه ، از کجا معلوم پاکی نبود پلیدیه ؟ پلیدی منشاء در چه چیز دارد ؟ خالق پلیدی کیست ؟
اگر منظور شما از پاکی و پلیدی، پاکی و پلیدی در رفتار انسان است، این هم مثل مسئله خشونته، یعنی استفاده ناصحیح انسان از قوا و غرایز خود منجر به عمل و رفتار پلید می شود.
اما اگر منظور شما، اشیاء پاک و پلید است، باید گفت هر چیزی در نظام طبیعت در جای خود نیکو خلق شده است، و در مرتبه خودش امریست پسندیده، و مسئله پلیدی می شود امری مقایسه ای.
سوال من اینه که از کجا میشه فهمید چیزی وجودی است یا عدمی؟ مثلا از کجا معلوم رحم وجود دارد و بی رحمی همان نبودن رحم است ؟ از کجا معلوم مثلا بی رحمی وجود دارد و رحم همان نبودن بی رحمی است ؟
از نظر فلاسفهی مسلمان خداوند حقیقت وجود است و صفات خداوند هم که صفات کمالی هستند صفات وجودی هستند، در نتیجه صفات کمالی صفات وجودی هستند و صفاتی که به نوعی نقص و حد را برساند صفات عدمی هستند ... از این نگاه هر موجودی دو حیث دارد، یک حیث وجودی که مربوط به اصل وجودش هست و یک حیث عدمی که مربوط به ماهیت و حدّ خود آن هست که عامل ایجاد کثرت میشود ... مثلاً نور مطلق میشود یک ویژگی وجودی و نقص در آن به هر میزان که باشد میزانی از تاریکی را میرساند و طیف سادهروشن که حاکی از یک تکثر در درجات میشود از آن ناشی میگردد ... کامل مطلق یکی است و صفات او، کثرت از نقص است که ایجاد میگردد و این نقایص هم همگی عدمی هستند ... ما عدمهاییم هستیها نما
پرسش:
از کجا بفهمیم یک شئ، وجودی است یا عدمی؟
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
فلاسفه معتقدند همان طوری که مفهوم وجود، مفهومی است بديهى كه تصور و تعقل آن نياز به وساطت مفهوم ديگرى ندارد، «يعنى خود بخود» درك مىشود، و نیازی به تعریف ندارد، زیرا مفهومى واضحتر و روشن تر از مفهوم وجود نيست، تا بخواهیم آن را در تعریف وجود به کار بگیریم، همین طور تحقق خارجی وجود هم بدیهی و بی نیاز از اثبات است.[1]
ادراک حضوری انسان از بود و نبود برخی حالات و صفات درونی خودش، اولین جرقّه معرفتی در انسان و بهترین دلیل بر شناخت وجودی بودن و عدمی بودن برخی از صفات درونی خود اوست. هنگامی که نفس، یک کیفیت نفسانی، مثلا ترس را، در خودش به علم حضوری مشاهده کرد، او در این لحظه، هستی و وجود یک حالت نفسانی مثل ترس را که قبلا تحقق و وجودی در نفس او نداشت را در درون خودش می یابد، این ادراک، یک ادراک حضوری و خطا ناپذیر است که برای او حاصل گردیده است، که برای او بدیهی و بی نیاز ازاثبات نیز می باشد، این مسئله در تمام حالات و صفات نفسانی انسان جاری بوده و اختصاص به حالتی خاص ندارد،
و لذا ما هستی و وجود بسیاری از حالات نفسانی خودمان را به علم حضوری می یابیم، و نیازی نیست که وجودی بودن آن ها را اثبات کنیم.
غیر از درک حضوری انسان از اصل وجود و هستی حالات نفسانی، ذهن انسان از همین جا نیز می تواند با مفهوم وجود، و درک حصولی مفهوم وجود نیز آشنا بشود، زیرا انسان می تواند بعد از برطرف شدن آن حالت ترس، دو حالت خودش را یعنی حالت « ترس » و حالت « نبود ترس » را با یکدیگر مقایسه کند، و از طریق این مقایسه، ذهن او مستعد و آماده شود تا از حالت اول، مفهوم « وجود ترس » و از حالت دوم، مفهوم « عدم ترس » را انتزاع کند و به این طریق ذهن انسان نیز با دو مفهوم وجود و عدم آشنا شود[2].
بنابراین، در پاسخ به پرسش فوق می توان چنین گفت که؛
ما ابتداءً از راه علم حضوری به وجودی بودن برخی از حقایق نفسانی خود، پی برده، آن گاه با مقایسه دو حالت بود و نبود آن ها در وجود خودمان، و انتزاع دو مفهوم وجود و عدم از آن ها، و بررسی خصوصیت هر کدام از این دو مفهوم، می توانیم با چیدن استدلالات گوناگونی به اثبات وجودی و یا عدمی بودن اشیاء خارج از خود نیز بپردازیم. در نتیجه می توان گفت:
راه شناخت و دست یابی انسان به اثبات وجودی و یا عدمی بودن هر امری، منحصر در ادراکی حضوری و یا ادراکی حصولی می باشد، در ادراک حضوری، بدون هیچ واسطه ای، وجود شیئ ادراک می شود، اما در ادراک حصولی به واسطه برخی مفاهیم و اقامه دلیل و برهان به اثبات وجودی بودن و یا عدمی بودن یک امری حکم می کنیم.
[/HR]