جمع بندی آیا سختی ها و مصائب و مشکلات زندگی، راهی برای جعل حقیقت هستند؟
تبهای اولیه
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...
اجازه بدید کلامم را با سخنی از نیچه آغاز کنم :
دریغا، آنچه تا چندی پیش درین چمن، سبز و رنگین ایستاده بود، اکنون پژمرده و خاکسترین افتاده است! و چه بسیار شهدِ امید که من از اینجا به کندوهایِ خویش برده بودم!
آن دلهای جوان اکنون همه پیر گشتهاند. و نه تنها پیر، که خسته و بی بها و تن آسا. آنان این را چنین مینامند:«ما دیگربار دیندار گشتهایم.»
چندی پیش بود که ایشان را میدیدم که بامدادان با پاهایِ بیباک بیرون میدوند: اما پایِ داناییشان خسته شد و اکنون از بیباکیِ بامدادی خویش نیز به بدی یاد میکنند.
به راستی، روزگاری، بساکس از ایشان پاهایِ خویش را بسانِ رقّاصان بَرمیکشید و نوشخند فرزانگیام برایاش دست میکوفت. آنگاه از کار بازایستاد و هماکنون دیدماش که خمیده پشت به سوی صلیب میخزد.
. هرچه پیرتر، سردتر: و اکنون تاریک اندیشاناند و وِردخوانان و گوشه نشینان.دریغا، همیشه چه کماند آنانی که دلهاشان بیباکی و بازیگوشیِ دیرپای دارد و جانشان نیز شکیبا میماند. جز اینان دگر همه بیمداراناند.
و سخنی از خودم :
همانا سختی ها ؛ مشگلات ؛ و آسیب های روحی مسیری برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند .
و سوالی :
هر کدام از ما در درون زندگیمون بوده ....
1. یا اینکه عزیزی رو داشتیم که مریض شده بر رویه تخت بیمارستان افتاده و مسیری گاها چند ساله رو طی کرده ؛ ما هم دست به دعایی چند ساله برداشتیم : تا اینکه در نهایت اون شخص خوب شده ؛ یا اینکه فوت شده .
2. یا اینکه میخواستیم با کسی باشیم و ماهها و روزها دعا کردیم و در نهایت به خواستمون رسیدیم ؛ یا اینکه نرسدیم .
و در نهایت بعد از گذشت این دوران برمیگردیم و نگاهی به آنچه گذشت میکنیم ...
1. اینقدر التماس کردیم که دیگر نائی برای التماس کردنمون نبوده
2. آنقدر اشک ریختم که دیگر سوئی براش اشک ریختنمون نبوده
3. آنقدر خدا خدا کردیم که دیگر صدایی در هنجره باقی نمانده
به شخصیتمون نگاه میکنیم ....
1. چقدر صدام کودکانه شده ؛ چقدر اخلاقم مثله بچه ها شده ؛
2. چقدر زود گریه ام در میاد ؛
3. چقدر الکی مهربان شده ام .
و ...
به راستی آیا اگر مریضی مهلکی گرفته باشیم ... زنده موندنمون ... یا زنده موندن یک عزیز یا بدست آوردن یک عشق اینقدر ارزش داره که ....
1. اینقدر دعا کنیم و اینقدر التماس کنیم که صدا و آوامون کودکانه بشه .
2. اخلاقمون مانند بچه ها بشه .
3. زود گریه مون در بیاد .
4. الکی مهربان شده باشیم .
و از شیر بودن و انسان بودنمون فاصله گرفته باشیم ... آیا مرگ لذت بخش تر نیست ...
آیا این خواسته ها اونقدر ارزشمند هستند که کل ماهیت خودمون رو از دست داده باشیم ... و با خودمون بگیم " ما دگر بار دیندار گشته ایم "
چندی پیش گربه ای رو در نزدیکی منزلمون میدیدم ... رنجور و نحیف و افسرده ... هر بار که از اون قسمت از کوچه عبور میکردم ... اون گربه رو میدم که به سمته آسمان ( پنجره یکی از آپارتمان ها ) خیره نگاه میکرد که آیا پنجره باز شود ؛ که آیا تکه گوشتی برایش انداخته شود ؛ و روز به روز این گربه رو میدیدم که نگاه هایش معصومانه تر ؛ و بدنش نحیف تر میشد ... شیر گربه هایی قوی جثه رو میدیدم که هیچ نگاهی به آسمان نداشتند و بدنهایی سالم و ذهنهایی سالم داشتند .
و با خود چنین اندیشیدم که
آیا سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند ...
به نظره شما سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی ... ( دعا کردن ) ... ( از دعا نتیجه گرفتن یا نگرفتن ) راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند یا خیر ...
متشکرم .
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...اجازه بدید کلامم را با سخنی از نیچه آغاز کنم :
دریغا، آنچه تا چندی پیش درین چمن، سبز و رنگین ایستاده بود، اکنون پژمرده و خاکسترین افتاده است! و چه بسیار شهدِ امید که من از اینجا به کندوهایِ خویش برده بودم!
آن دلهای جوان اکنون همه پیر گشتهاند. و نه تنها پیر، که خسته و بی بها و تن آسا. آنان این را چنین مینامند:«ما دیگربار دیندار گشتهایم.»
چندی پیش بود که ایشان را میدیدم که بامدادان با پاهایِ بیباک بیرون میدوند: اما پایِ داناییشان خسته شد و اکنون از بیباکیِ بامدادی خویش نیز به بدی یاد میکنند.
به راستی، روزگاری، بساکس از ایشان پاهایِ خویش را بسانِ رقّاصان بَرمیکشید و نوشخند فرزانگیام برایاش دست میکوفت. آنگاه از کار بازایستاد و هماکنون دیدماش که خمیده پشت به سوی صلیب میخزد.
. هرچه پیرتر، سردتر: و اکنون تاریک اندیشاناند و وِردخوانان و گوشه نشینان.دریغا، همیشه چه کماند آنانی که دلهاشان بیباکی و بازیگوشیِ دیرپای دارد و جانشان نیز شکیبا میماند. جز اینان دگر همه بیمداراناند.و سخنی از خودم :
همانا سختی ها ؛ مشگلات ؛ و آسیب های روحی مسیری برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند .و سوالی :
هر کدام از ما در درون زندگیمون بوده ....1. یا اینکه عزیزی رو داشتیم که مریض شده بر رویه تخت بیمارستان افتاده و مسیری گاها چند ساله رو طی کرده ؛ ما هم دست به دعایی چند ساله برداشتیم : تا اینکه در نهایت اون شخص خوب شده ؛ یا اینکه فوت شده .
2. یا اینکه میخواستیم با کسی باشیم و ماهها و روزها دعا کردیم و در نهایت به خواستمون رسیدیم ؛ یا اینکه نرسدیم .و در نهایت بعد از گذشت این دوران برمیگردیم و نگاهی به آنچه گذشت میکنیم ...
1. اینقدر التماس کردیم که دیگر نائی برای التماس کردنمون نبوده
2. آنقدر اشک ریختم که دیگر سوئی براش اشک ریختنمون نبوده
3. آنقدر خدا خدا کردیم که دیگر صدایی در هنجره باقی نماندهبه شخصیتمون نگاه میکنیم ....
1. چقدر صدام کودکانه شده ؛ چقدر اخلاقم مثله بچه ها شده ؛
2. چقدر زود گریه ام در میاد ؛
3. چقدر الکی مهربان شده ام .
و ...به راستی آیا اگر مریضی مهلکی گرفته باشیم ... زنده موندنمون ... یا زنده موندن یک عزیز یا بدست آوردن یک عشق اینقدر ارزش داره که ....
1. اینقدر دعا کنیم و اینقدر التماس کنیم که صدا و آوامون کودکانه بشه .
2. اخلاقمون مانند بچه ها بشه .
3. زود گریه مون در بیاد .
4. الکی مهربان شده باشیم .و از شیر بودن و انسان بودنمون فاصله گرفته باشیم ... آیا مرگ لذت بخش تر نیست ...
آیا این خواسته ها اونقدر ارزشمند هستند که کل ماهیت خودمون رو از دست داده باشیم ... و با خودمون بگیم " ما دگر بار دیندار گشته ایم "
چندی پیش گربه ای رو در نزدیکی منزلمون میدیدم ... رنجور و نحیف و افسرده ... هر بار که از اون قسمت از کوچه عبور میکردم ... اون گربه رو میدم که به سمته آسمان ( پنجره یکی از آپارتمان ها ) خیره نگاه میکرد که آیا پنجره باز شود ؛ که آیا تکه گوشتی برایش انداخته شود ؛ و روز به روز این گربه رو میدیدم که نگاه هایش معصومانه تر ؛ و بدنش نحیف تر میشد ... شیر گربه هایی قوی جثه رو میدیدم که هیچ نگاهی به آسمان نداشتند و بدنهایی سالم و ذهنهایی سالم داشتند .
و با خود چنین اندیشیدم که
آیا سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند ...به نظره شما سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی ... ( دعا کردن ) ... ( از دعا نتیجه گرفتن یا نگرفتن ) راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند یا خیر ...
متشکرم .
از نظر اندیشه اسلامی، حقیقت در نظام هستی و بالاخص در نظام زندگی فردی و اجتماعی انسان، چیزی همانند قراردادهای صوری و اعتباری نیست که هر انسانی بر اساس شرائط حاکم بر زندگی خود و به دلخواه خود آن را بیافریند، بلکه حقایق نظام هستی و خصوصا حقایق زندگی انسانی، اموری واقعی و تکوینی بوده که انسان باید برای کشف و نیل به آن ها به تفکر نشسته و تلاشی مستمر داشته باشد. اما ازآن جایی که به طور کلی دو نوع جهان بینی الهی و الحادی در اندیشه انسان ها وجود داشته و دارد، طبیعتا نتایج آن نیز متفاوت خواهد بود. مناسب این است که در این جا به دو نوع طرز تفکر برخاسته از جهان بینی مادیگرایانه و جهان بینی الهی ( اسلامی ) که زمینه چنین تفکراتی را فراهم می آورد، اشاره کرده و نتایج آن دو طرز تفکر را ارزیابی نماییم.
* تفکربرخاسته از جهان بینی مادیگرایانه
سخنی از نیچه نقل نمودید که بنده نیز مایلم با برخی دیگر از سخنان او و طرز تفکر او در این جا بیشتر آشنا شویم. استاد شهید مطهری (ره) در برخی از تألیفات خود به پاره ای از نظرات او اشاره کرده است که بنده برخی از آن ها را در این جا ذکر می کنم. شهید مطهری (ره) می گوید:
یك اصل دیگر در دنیا پیدا شد كه این اصل هم پایه ی دیگری برای جناب نیچه شد، و آن اصل یكی از اصول داروینیسم بود. داروین خودش شخصاً یك مسیحی متدین است و یك آدم ضد خدا نیست و در كلمات خود به وجود خدا تصریح و اقرار و اعتراف می كند و به مسیح احترام می گذارد.(حتی در تاریخ زندگی او نوشته اند وقتی كه داشت می مرد و در حال احتضار بود، كتاب مقدس را روی سینه اش محكم گرفته و به آن چسبیده بود) ، ولی اصول داروین در دنیا مورد سوء استفاده های زیادی واقع شد كه خود او هم نمی خواست چنین شود. از جمله، مادیین (ماتریالیستها) اصول تكامل داروین را ابزاری برای انكار خدا قرار دادند كه این خودش داستانی است.
یكی از سوء استفاده های دیگری كه از فلسفه ی داروین شد، در «اخلاق» بود، در مورد ساختن انسان خوب و نمونه، انسان برتر یا كامل، چرا كه یكی از اصول داروین اصل تنازع بقا بود. داروین گفت: اساس زیست و حیات در این عالم این است كه جاندارها با یكدیگر دائماً در حال جنگ و مبارزه هستند و آن كه قویتر است باقی می ماند. جانداران در غربال طبیعت، غربال می شوند (خود جنگ، غربال طبیعت است) و طبیعت، در جنگ و كشمكش دائمی كه حیوانات دارند، غربال می كند و اصلح را برای بقا انتخاب می كند و «اصلح برای بقا» یعنی آن موجودی كه در میدان مبارزه بهتر توانسته است خود را نگه دارد و توانسته است حریف را از بین ببرد و خود را حفظ كند.
(حال بر این اصل داروین ایرادهایی گرفته اند كه خیر، موجوداتی نه به دلیل اَقوائیّت بلكه به دلایل دیگری باقی مانده اند و اصلحیت برای بقا غیر از اقوائیّت است، كه ما عجالتاً كاری به این ایرادها نداریم. )
به هر حال آقای نیچه از این اصل نتیجه گرفت كه اصل در حیات همه ی جانداران و حتی در حیات انسان همین است و جنگ و تنازع، اصلی در زندگی انسانهاست و هر انسانی كه قویتر باشد باقی می ماند و حق هم با همان است كه باقی می ماند، و بعد گفت كه طبیعت به سوی انسان برتر( انسانی را كه ما انسان كامل می گوییم، اینها انسان برتر یا «سوپر مَن» می نامند)سیر می كند و انسان كامل باید در آینده به وجود بیاید. انسان كامل یعنی چه؟ یعنی انسان قویتر و نیرومندتر؛ انسانی كه اخلاق ضعیف پرور اصلاً در او وجود ندارد. اخلاق ضعیف پرور چیست؟ همین هایی كه ما امروز آنها را كمال می شماریم؛ محبت ورزیدن، مهر ورزیدن، احسان كردن، خدمت به خلق كردن.
نیچه می گوید: این اخلاق، پدر بشر را درآورده است. اینها مانع تكامل بشریت و مانع بروز انسان برتر و قویتر و انسان كامل است. انسان كامل آن است كه در او این نقطه های ضعف ( كه ما آنها را كمال حساب می كنیم ) وجود نداشته باشد. و لذا نیچه، هم دشمن سقراط است و هم دشمن مسیح، می گوید: سقراط كه در اخلاق خودش، به عفت و پاكی و عدالت و مهربانی و امثال این حرفها توصیه كرد [خیانت كرد] و بدتر از سقراط- به عقیده ی او- مسیح است كه این همه راجع به مهربانی و عطوفت و محبت انسانها سخن گفته است. از نظر نیچه اینها نقاط ضعف انسان است؛ انسان هرچه از این صفات نداشته باشد به كمال نزدیكتر است، چون كمال یعنی توانایی و نقص یعنی ناتوانی، و اینها از نقص ناشی می شود. .........
فروغی ( در کتاب سیرحکمت در اروپا، ج 3 ) نقل كرده است که همه ی دانشمندان دنیا خودپرستی را مذموم، و غیرپرستی و شفقت را مستحسن شمرده اند. نیچه به خلاف همه، خودپرستی را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عیب پنداشته است . . ..
نیچه، از رأی داروین، كوشش در بقا را پذیرفته و آن را به معنی تنازع گرفته و آنچه را دیگران نتیجه ی فاسد رأی داروین شمرده اند او درست پنداشته كه افراد با یكدیگر در كشمكش باشند و تحصیل توانایی كنند تا غلبه یابند.
عموم خیرخواهان عالم انسانیت، رعایت حال اكثر را واجب شمرده و مدار امر دنیا را بر صلاح حال عامّه قرار داده اند. نیچه جمعیت اكثر را خوار پنداشته، جماعت قلیل یعنی خواص را ذی حق شمرده است و بس.
بنیاد فكر نیچه این است كه شخص باید هرچه بیشتر توانا شود و زندگانی اش پر حدّت و خوشتر و «من» یعنی نفسش شكفته تر و نیرومندتر و از تمایلات و تقاضای نفس برخوردارتر باشد.
هم فال و هم تماشا! تا به حال دیگران می گفتند اگر این كارها را انجام دهید ضد اخلاق است، ولی او می گوید: نه، این كارهایی را كه مطابق هوای نفستان است انجام دهید و اخلاق هم همینهاست؛ اصلاً كار خوب هم همین است! .
بعضی می گویند بهتر آن بود كه به دنیا نیاییم. شاید چنین باشد، نمی دانم. اما می دانم كه خوب یا بد به دنیا آمده ام و باید از دنیا متمتع شوم و هرچه بیشتر، بهتر.
می گوید: من باید هدفم این باشد كه بتوانم هرچه بهتر خود را متمتع كنم و بیشتر از دنیا بهره ببرم؛ هرچه كه مرا در رسیدن به این مقصد كمك كند، خوب و اخلاق است. این همان فكری است كه معاویه داشت و همیشه این حرف را می زد: ما در نعمتهای دنیا غلت زدیم.
آنچه برای این مقصود مساعد است اگرچه قساوت و بیرحمی و مكر و فریب و جنگ و جدال باشد خوب است و آنچه مزاحم و مخالف این غرض است اگرچه راستی، مهربانی، فضیلت و تقوا باشد بد است. . . این سخن باطل است كه مردم و قبایل و ملل در حقوق یكسانند و این عقیده با پیشرفت عالم انسانیت منافی است.
می گوید: تساوی حقوق همه ی انسانها غلط است، زیرا سبب می شود ضعیفها را در حد قویها نگه داریم و دیگر قویهای بیچاره! هم پیش نروند؛ بگذار ضعیفها پایمال بشوند تا میدان برای قوی باز شود؛ وقتی میدان برای قوی باز شد «انسان برتر» به وجود می آید.
مردم باید دو دسته باشند: یكی زبردستان و خواجگان و یكی زیردستان و بندگان، و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غایت وجودند ( یعنی خلقت برای آن هاست ) و زیردستان آلت و وسیله ی اجرای اغراض ایشان می باشند. . . هیئت اجتماعیه و مدنیت برای پیشرفت كار آن طبقه ی شریف تشكیل شده است، نه چنان كه گمان رفته است كه زبردستان برای حفظ زیردستان اند.
می گوید: اجتماع فقط برای این است كه اقویا به نوایی برسند و ضعفا حكم چهارپایان را دارند كه باید برای اقویا باركشی كنند. . . . زبردستان و نیرومندان كه خواجگان اند باید پرورش یابند تا از ایشان مردمان برتر به وجود آیند و انسان در مدارج صعود و ترقی قدم زند.
به عقیده ی نیچه نیكی و راستی و زیبایی كه اموری است كه همه پیشنهاد خاطر دارند، امور حقیقی و مطلق نیستند؛ آنچه حقیقت است این است كه همه كس خواهان توانایی است.
بعد مخصوصاً به ادیان حمله كرده، می گوید: ادیان به بشریت خیانت كردند، زیرا بشر را دعوت به عدالت و حمایت زیردستان و ضعفا كردند. اول كه ادیان نبودند و همان قانون جنگل حكمفرما بود دوران خوبی بود. هركه قویتر بود ضعیفتر را می خورد و ضعیف از بین می رفت.
در آغاز امر، دنیا بر وفق خواهش مردمان نیرومند می گذشت و ناتوانان، زیردست و بنده ی ایشان بودند ولیكن نیرومندان اندكند و ناتوانان بسیار. پس این بسیاری را وسیله ی پیشرفت خود ساختند و به حیله و تدبیر اصول رأفت و شفقت و فروتنی و غیرخواهی و مهربانی و عدالت و كرامت را در اذهان به صورت نیكی و درستی و زیبایی جلوه دادند و قبولانیدند تا توانایی نیرومندان را تعدیل كنند و از بندگی آنها رهایی یابند، و این مقصود را بیشتر به وسیله ی ادیان پیش بردند و نام خدا و حق را حصار آنها قرار دادند.
این نظریه، درست نقطه ی مقابل نظریه ی كارل ماركس است. نیچه و ماركس هر دو ضد دین هستند، ولی نیچه مدعی است دین را ضعفا علیه اقویا اختراع كردند تا به اقویا افسار بزنند، چون خودش را طرفدار اقویا می داند، و ماركس كه خودش را طرفدار ضعفا معرفی می كند، می گوید: دین را اقویا اختراع كردند برای اینكه جلو شورش ضعفا را بگیرند.
نیچه بعد به سقراط و بودا و عیسای مسیح حمله می كند و می گوید:
اخلاق مسیحی اخلاق بندگی است و اخلاق خواجگی را تباه كرده است، و گفت و گوی برادری و برابری و صلح و رعایت حقوق زنان و رنجبران و امثال این سخنان كه امروز در دنیا شایع شده از آن منشأ است و خدعه و تزویر و فریب است و مایه ی فقر و ضعف و انحطاط می باشد و باید این اصول را خراب كرد و اصول زندگی خواجگی باید اختیار نمود. اصول زندگی خواجگی كدام است؟ فكر خدا و زندگی اخروی را باید كنار گذاشت. . . . باید رأفت و رقّت قلب را دور انداخت. رأفت از عجز است، فروتنی و فرمانبرداری از فرومایگی است، حلم و حوصله و عفو و اغماض از بی همتی و سستی است. مردانگی باید اختیار كرد. بشر باید به مرحله ی مرد برتربرسد. مرد برتر آن است كه از نیك و بد برتر باشد، عزم و اراده داشته باشد.
در میان فرنگیها مكتبهای زیادی ظهور كرده است. خوشبختانه در میان ما چنین مكتبهایی (یعنی چنین وباهایی) پیدا نشده است.
روح اروپایی همین است. اعلامیه ی حقوق بشر را هم كه آنها می دهند، برای فریب دیگران است. تربیت اروپایی و اخلاق واقعی اروپایی یعنی اخلاق ماكیاولی و نیچه ای. عملی كه استعمار در دنیا انجام می دهد بر همین اساس است و روح فرنگی اعم از آمریكایی و اروپایی، استعمار و همین اخلاق است. اگر جلو ما دم از حقوق بشر می زنند و ما بدبختها گاهی آب دهان خودمان را قورت می دهیم و می آییم حرفهای آنها را بازگو می كنیم، به خدا قسم اشتباه می كنیم. . . .
نیچه می گوید؛نفس كشتن چرا؟ باید نفس را پرورد. غیرپرستی چیست؟ خود را باید خواست و خود را باید پرستید. ضعیف و ناتوان را باید رها كرد تا از میان برود و رنج و درد در دنیا كاسته شود . . . مرد برتر آن است كه نیرومند باشد و به نیرومندی زندگی كند و هواها و تمایلات خود را برآورده نماید.
این، تعریف مرد برتر است كه آن غایت هستی و غایت كمال است و می گوید خلقت برای اوست و همه مقدمه ی وجود او هستند.
حال ببینید انسان كامل آقای نیچه چه چیز از آب درمی آید: هیچ چیز نباید مانعش شود و باید اخلاق و رحم و انسانیت و مروّت و مهربانی و عدالت و همه ی این جور حرفها را دور بریزد و خود را از همه ی اینها پاك و مبرّا كرده باشد. هواها و تمایلات خود را برآورده نماید، خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند و هر مانعی كه برای خواجگی در پیش بیاید از میان بردارد و از خطر نهراسد و از جنگ و جدال نترسد. ( مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص253 ).
شهید مطهری در جای دیگری می گوید:
ويليام جيمز در فصل اول كتاب خود كه به نام «دين و روان» ترجمه شده، درباره يك نويسنده مادّى به نام «مارك اورل» و هم درباره نيچه و شوپنهاور میگويد:
«كلمات "مارك اورل" تلخى ريشهدار غم و اندوه را نشان مىدهد. نالههاى آن مانند ناله خوكى است كه زير تيغ سر مىدهد. وضع روحى "نيچه" و "شوپنهاور"، عبوسيها و كج خلقىها در آنها ديده مىشود كه آميخته با دندان غروچههاى تلخى مىباشد. نالههاى مرارت آميز اين دو نويسنده آلمانى آدمى را به ياد جيرجيرهاى موشى مىاندازد كه مشغول جان دادن است. در كلمات اين دو نويسنده آن معنا و مفهوم تصفيهاى كه مذهب به سختيها و مشقتهاى زندگى مىدهد ديده نمىشود.»
نيچه، كه ويليام جيمز از او به عنوان يك بدبين نام مىبرد فلسفه معروفى دارد مبنى بر «اصالت نيرومندى»؛ می گويد:
«بايد رأفت و رقّت قلب را دور انداخت. رأفت از عجز است. فروتنى و فرمانبردارى فرومايگى است. حلم و حوصله و عفو و اغماض از بىهمّتى و سستى است ... نفس كشتن چرا؟ بايد نفس را پرورد. غير پرستى چيست؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از ميان برود».
نيچه با چنين افكار و انديشههايى طبعاً جهان را بر خويشتن بصورت يك زندان ساخته بود. در اواخر عمر ثمره اين انديشهها عائدش شد. در نامهاى كه اواخر عمر به خواهرش نوشته مىنويسد:
«هرچه روزگار بر من مىگذرد زندگانى بر من گرانتر مىشود. سالهايى كه از بيمارى در نهايت افسردگى و رنجورى بودم هرگز مانند حالت كنونى، از غم پر، و از اميد تهى نبودم. چه شده است؟ آن شده است كه بايد بشود. اختلافاتى كه با همه مردم داشتم اعتماد را به من از ايشان سلب كرده و طرفين مىبينيم به اشتباه بودهايم. خدايا من امروز چه تنها هستم! يك تن نيست كه بتوانم با او بخندم و يك فنجان چاى بنوشم. هيچكس نيست كه نوازش دوستانه بر من روا بدارد».
( مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج1، ص: 101 )
انشاء الله در پست بعدی، تفکر مبتنی بر جهان بینی الهی و نتایج آن را بیان خواهیم نمود.
سلام جناب سید مفید ...
امیدوارم که خوب و سلامت باشید ...
بابته وقتی که گذاشتید و این مطالب رو گردآوری کردید ازتون تشکر میکنم ...
مطالبی که میخوام عنوان کنم خیلی خیلی زیاد هستند ...
همچنین من تنها یکی دو تا کتاب از نیچه خوندم و افکار نیچه رو به اون سادگی که شما اونها رو به تصویر میکشید نمیدونم ؛ مطالب خیلی گسترده تر از اون مطالبی هستند که شما عنوان کردید ...
به هر حال معنای اصلی که در درون ذهنم هست چیزی فراتر از مطالبی هستش که شما اونها رو ایراد کردید ...
امید داشتم که اشخاصی که تجربه های خوب و بد در درون زندگیشون داشته اند وارد بحث بشن ... و واقعا ببینیم که بعد از گذشت اون سختی و اون مشگل ... آیا بزرگتر و قویتر شده اند یا کوچکتر و حقیرتر ...
اینکه اون مسیر رو در کنار خدا طی کرده اند ... خوشحال هستند یا ناراحت ...
به هر حال ...
فکر میکنم اصل کلام به ناچار به این سمت بره که
آیا واقعا میشه در درون زندگی به خدا اطمینان کرد ...
سوال مثلا این هست ...
* دوستم مادرش سرطان گرفته و در حال فوت هست ... دوستم هزاران بار توکل میکنه ... هزاران بار آیت الکرسی میخونه ... هزاران و هزاران بار دعا و توکل میکنه ... تسبیح به دست میخوابه و تسبیح به دست بیدار میشه ...
* بعد از 3 ماه مادرش خوب میشه ...
* من به اون دوستم تبریک بگم ... یا اینکه بهش بگم ... زیاد خوشحال نباش ... الان مامانت نمرد .... 4 سال دیگه میمیره ... اون زمانی هم مثله این بار نگاهت به آسمان هست و تسبیحت به دست ...
اگر اجازه بدید من مطالب رو کمی دسته بندی کنم و سپس در درون این تاپیک قرار بدم ...
صحبت سره این هست که مسیری که خدا ترسیم میکنه ... مسیره همون گربه ضعیف و نحیفی هست که باید دائما چشمش به پنجره باشه تا باز بشه ... ( یعنی انسانها رو اینجوری میسازه )
صحبت سره این هست که وقتی انسانها بهشون یک سختی خیلی خیلی بزرگی وارد میشه ...
دو تا مسیر برای حلش خواهند داشت ... یا مغزشون در حالتیکه در وضعیت تعادل هست براش مسیری پیدا میکنه ...
یا اینکه مغز تعادلش رو از دست میده و وارد فاز تخیلات میشه ... و حقیقت رو جعل میکنه ...
اگر اجاز بدید مطالب رو آماده کنم و سپس در درون تاپیک قرار بدم .
متشکرم
[=Times New Roman]
آیا سختی ها و مصائب و مشکلات زندگی، راهی برای جعل حقیقت هستند؟
1- سختی ها و مصائب و مشکلات زندگی که توسط انسان ها برای ما ایجاد می شوند ، راهی برای جعل حقیقت هستند.
2- سختی ها و مصائب و مشکلات زندگی که توسط خداوند برای ما ایجاد می شوند ، راهی برای درک حقیقت هستند.
مثال برای مورد یک: ورزشگاه نقش جهان اصفهان سال 86 برای بازسازی بسته شد و سال 95 افتتاح ( افتضاح ) شد.
این یعنی دقیقا جعل حقیقت. ده سال برای یک استادیوم با کلی آبروریزی که فردوسی پور چند سال پیش به تمسخر گفت: حالا استادیوم نقش جهان کی افتتاح میشه شاید عمر ما قد نده.
حقیقت اینه که درپیت ترین تیم های اسپانیا و ایتالیا و انگلیس ، از تیم ملی ما امکانات بهتری دارند.
ولی یه مشت دزد و حقه باز و بی هنر و بی خاصیت میان قدرت رو دست می گیرن و اجازه نمیدن نیروهای جوان و متخصص و متعهد و هنرمند بیان کار رو دست بگیرند.
حقیقت اینه که اگه ده تا آدم حسابی توی ده تا شهر ایران بیان الان استارت بزنن تیر ماه 98 ما ده تا استادیوم با استانداردهای جهانی خواهیم داشت.
نه فقط ورزش ، خیلی جاها همین بساط هست.
اینها باعث میشن که بی عدالتی و تبعیض بیداد کنه و از بسیاری از لذت های حلال محروم بشیم ، بعد می خوان با دو برنامه ی قرائتی بیچاره مردم جذب دین بشن.
آقای پناهیان توی یه سخنرانی میگفت ( نقل به مضمون ) : خدا می دونه بعضی اوقات دارم میرم منبر و یه خبری می شنوم که میگن فلان مسئول فلان حرفو زده یا دزدی کرده با خودم میگم دیگه امشب رو بیخیال منبر نرم. برم چی بگم؟ برم از چیه دین بگم؟ وقتی مسئولین این کارها رو میکنن دیگه کسی حرف منو نمی خره ، چه فایده ای داره.
یک نمونه دیگه از جعل حقیقت که توسط مرد واقعی فوتبال ایران چهار سال پیش ( مجتبی جباری عشقممممممه ) افشا شد.
کلیک کنید
مثال برای مورد دو: سختی ها و مشکلاتی که توسط خداوند ایجاد می شوند و از کنترل ما خارج هستند ، مثل از دست دادن عزیزان. یا آتش گرفتن اتفاقی خانه و سوختن تمام وسایل و...
به شدت باعث رشد ما میشن ، و اگر کمی دقت کنیم می بینیم که میشه درسهای بزرگی ازش گرفت و از همونجا انقلابی در درون خودمون ایجاد کرد.
ما باید یاد بگیریم خودمون رو نسبت به اینجور اتفاقات ضد ضربه کنیم ، با برنامه ریزی چند ماهه میشه به سطحی رسید که تحمل این مسائل واسمون بسیار ساده بشه.
باید درک و فهم خودمون رو بالا ببریم و خودمون رو از وابستگی رها کنیم. این کارها با یه برنامه ریزی چند ماهه به راحتی امکان پذیر هست.
سلام جناب سید مفید ...
امیدوارم که خوب و سلامت باشید ...بابته وقتی که گذاشتید و این مطالب رو گردآوری کردید ازتون تشکر میکنم ...
مطالبی که میخوام عنوان کنم خیلی خیلی زیاد هستند ...
همچنین من تنها یکی دو تا کتاب از نیچه خوندم و افکار نیچه رو به اون سادگی که شما اونها رو به تصویر میکشید نمیدونم ؛ مطالب خیلی گسترده تر از اون مطالبی هستند که شما عنوان کردید ...
به هر حال معنای اصلی که در درون ذهنم هست چیزی فراتر از مطالبی هستش که شما اونها رو ایراد کردید ...
امید داشتم که اشخاصی که تجربه های خوب و بد در درون زندگیشون داشته اند وارد بحث بشن ... و واقعا ببینیم که بعد از گذشت اون سختی و اون مشگل ... آیا بزرگتر و قویتر شده اند یا کوچکتر و حقیرتر ...
اینکه اون مسیر رو در کنار خدا طی کرده اند ... خوشحال هستند یا ناراحت ...
به هر حال ...
فکر میکنم اصل کلام به ناچار به این سمت بره که
آیا واقعا میشه در درون زندگی به خدا اطمینان کرد ...
سوال مثلا این هست ...
* دوستم مادرش سرطان گرفته و در حال فوت هست ... دوستم هزاران بار توکل میکنه ... هزاران بار آیت الکرسی میخونه ... هزاران و هزاران بار دعا و توکل میکنه ... تسبیح به دست میخوابه و تسبیح به دست بیدار میشه ...* بعد از 3 ماه مادرش خوب میشه ...
* من به اون دوستم تبریک بگم ... یا اینکه بهش بگم ... زیاد خوشحال نباش ... الان مامانت نمرد .... 4 سال دیگه میمیره ... اون زمانی هم مثله این بار نگاهت به آسمان هست و تسبیحت به دست ...
اگر اجازه بدید من مطالب رو کمی دسته بندی کنم و سپس در درون این تاپیک قرار بدم ...
صحبت سره این هست که مسیری که خدا ترسیم میکنه ... مسیره همون گربه ضعیف و نحیفی هست که باید دائما چشمش به پنجره باشه تا باز بشه ... ( یعنی انسانها رو اینجوری میسازه )
صحبت سره این هست که وقتی انسانها بهشون یک سختی خیلی خیلی بزرگی وارد میشه ...
دو تا مسیر برای حلش خواهند داشت ... یا مغزشون در حالتیکه در وضعیت تعادل هست براش مسیری پیدا میکنه ...
یا اینکه مغز تعادلش رو از دست میده و وارد فاز تخیلات میشه ... و حقیقت رو جعل میکنه ...
اگر اجاز بدید مطالب رو آماده کنم و سپس در درون تاپیک قرار بدم .
متشکرم
سلام. خوب صحبت از تجربه شد من چند تا بگم. یک بنده خدایی گناه بسیار بزرگی رو انجام داده بود و این گناه شخصی بود و فقط خودش در گیرش شده بود. شبها از ناراحتی نمیخوابید و .. و در حال روانی شدن بود و ... و حدود 2 تومن هم خرج روانشناس و روان پزشک کرد که چیزی عایدش نشد.یک مدت شروع کرد به دعا کردن و استغفار کردن و جبران مافات با قران و .... و الان حالش بسبار خوبه و امید به زندگیش عالی هست و در حال پیشرفت در زندگی.
یک بنده خدایی در سن 20 سالگی به دلیل مشکلات خانوادگی دچار افسردگی شدید شد و کارش به بیمارستانهای میمنت و روزبه و شوک و .. کشید. با درمان دارویی بعد از دو یال نتیجه خفیف حاصل شد که بعد از مدتی دوباره عود می کرد. خودش رو بست به دعا و قران و نماز و .... و الان 60 سالشه و با وجود اینکه تمام اون عوامل ابجاد کننده افسردگی در اون شخص حتی شدید تر از قبل شدن و زندگیش بسیار تحت فشاره اما آرامش روحی و روانی بسبار عجیبی داره.
یک بنده خدایی بود که در جوانی حدود 30 سالگی تومر مغزی گرفت و ازش قطع امید کردند و خودش رو بست به نماز و قران و توده در نهایت تعجب از بین رفت و تا 90 سالگی هم عمر کرد و به دلبل کهولت سن فوت کرد و سرطانش هم هیچ وقت دیگه عود نکرد.
یک دختری بود که پدر معتاد و وضع اقتصادی بسیار بدی داشتند و خواستگار اصلا نداست یا همه معتاد بودند و خودش هم خیلی دختر خوبی بود و رو آورد به نماز و دعا و یک همسر بسیار خوب و خوش تیپ و با ایمان پیدا کرد و الان 10 ساله با آرامش کنار هم هستند.
سلام. خوب صحبت از تجربه شد من چند تا بگم. یک بنده خدایی گناه بسیار بزرگی رو انجام داده بود و این گناه شخصی بود و فقط خودش در گیرش شده بود. شبها از ناراحتی نمیخوابید و .. و در حال روانی شدن بود و ... و حدود 2 تومن هم خرج روانشناس و روان پزشک کرد که چیزی عایدش نشد.یک مدت شروع کرد به دعا کردن و استغفار کردن و جبران مافات با قران و .... و الان حالش بسبار خوبه و امید به زندگیش عالی هست و در حال پیشرفت در زندگی.
یک بنده خدایی در سن 20 سالگی به دلیل مشکلات خانوادگی دچار افسردگی شدید شد و کارش به بیمارستانهای میمنت و روزبه و شوک و .. کشید. با درمان دارویی بعد از دو یال نتیجه خفیف حاصل شد که بعد از مدتی دوباره عود می کرد. خودش رو بست به دعا و قران و نماز و .... و الان 60 سالشه و با وجود اینکه تمام اون عوامل ابجاد کننده افسردگی در اون شخص حتی شدید تر از قبل شدن و زندگیش بسیار تحت فشاره اما آرامش روحی و روانی بسبار عجیبی داره.
یک بنده خدایی بود که در جوانی حدود 30 سالگی تومر مغزی گرفت و ازش قطع امید کردند و خودش رو بست به نماز و قران و توده در نهایت تعجب از بین رفت و تا 90 سالگی هم عمر کرد و به دلبل کهولت سن فوت کرد و سرطانش هم هیچ وقت دیگه عود نکرد.
یک دختری بود که پدر معتاد و وضع اقتصادی بسیار بدی داشتند و خواستگار اصلا نداست یا همه معتاد بودند و خودش هم خیلی دختر خوبی بود و رو آورد به نماز و دعا و یک همسر بسیار خوب و خوش تیپ و با ایمان پیدا کرد و الان 10 ساله با آرامش کنار هم هستند.
سلام ...
خوب خانوم نوبلیست و آقا مسعود ... من الان واقعا در درون جایگاهی هستم که اگر فردا بهم بگن که سرطان داری ...
1. نه یه دونه تسبیح دستم میگرم
2. نه حاضر میشم برنامه های زندگیم رو تغییر بدم .
3. نه حاضر میشم مهربانتر بشم ؛ یا شب زنده داری کنم یا خیرات بدم یا امامزاده برم .
نه اینکه بگم نمیترسم ... تنها از درد و رنجی که میکشم و بخاطرش دیگران احساس ناراحتی میکنند ؛ ناراحت میشم .
یک سوال :
- فرض کنین یک نفر ؛ پدرش یا مادرش بر رویه تخت بیمارستان میوفته ...
اون هم میلیاردها و میلیاردها بار التماس میکنه ؛ شب ها بیدار میمونه و ... و در نهایت پدر یا مادش فوت میشه ... اون شخص بعدا بره به خدا بگه ....
1. خدایا من رو کنکور قبول کن ؟؟؟
2. خدایا سرماخوردگیم رو شفا بده ؟؟؟
واقعا دعا کردن بعد از مدتی چنین احساس هایی رو برای انسان رقم میزنه ... من یک دائی داشتم که مومن و نماز خون بود ... برادرش ( که دائی من هم میشد ) با موتور تصادف میکنه و قطع نخاع میشه و چیزی در حدود 5 سال رویه تخت بوده ...
و دائیم میگن خیلی خیلی دعا میکنه و وقتی اون یکی دائیم فوت میشه ... کلا ایشون عوض میشن ...
انسان به جایی میرسه که میگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ...
راستش رو بخواهین من اصلا نمیتونم دعا کنم ...
چون حس و احساس دعا کردن ... یعنی امید داشتن به رحمت الهی ...
و وقتی انسان به مرور زمان بارها و بارها تجربه میکنه که نباید امید داشته باشه و بدون امید بیشتر خواسش جمع میشه ...و بهتر و دقیق تر کار میکنه ... دیگه سمته دعا کردن نمیره ....
خانوم نوبلیست و جناب آقا مسعود من دو تا سناریو رو میزام جلوتون ونظرتون رو در مورد این دو تا سناریو میخوام بدونم .
شخصی هزاران بار راز و نیاز میکنه و در نهایت مثلا پدرش بر رویه تخت بیمارستان فوت میشه و اون هم 15 سالش هست ... وقتی پدر فوت میشه ... این مساله ؛ یک مشگل ؛ دو تا مشگل ؛ صد تا مشگل نیست ؛ دقیقا 1000 تا پازل هست که یهو میزان جلوت و باید حلشون کنی ...
* از بی پشت و پناه بودن بگیر
* از مشگل تنهایی بگیر
* از مشگل مالی بگیر
* از مشگل درد و غم مادر بگیر که باید هر روز ببینی و ...
الف ) شخصی با خودش میگه ... این همه دعا کردم ... ولی بزار باز هم برم و در زندگی به خدا توکل کنم ...
* باز هم مادرش غصه دار هست ... ولی میگه خدا درست میکنتش
* باز هم میبینه که تنها هست ... ولی میگه خدا درستش میکنته
در نهایت میبینه که همه پدر دارن ... و اون پدر نداشته ... با این حال اینقدر هم التماس خدا رو کرده و باز هم هیچ تفاوتی براش ایجاد نشده ... التماس و گریه و زاری ...
یه روزی بهش خبر میدن که سرطان داره ؛ با خودش میگه ... بابام مرد ؛ مادرم مرد ؛ چی کار کنم دعا کنم که سرطانم خوب بشه ...
باز هم تصمیم به التماس کردن میگیره .... میگه ... بزار بازم التماس کنم شاید خوب شدم ... شاید این بار دلش به حالم سوخت .
و آخرسر هم مثله همون گربه معصومی که روز به روز نگاهش معصومانه تر میشه و نگاهش به پنجره هست که یک تکه گوشت براش بندازند . نگاهش رو به آسمان بسته میشه ...
شخص دیگری رو در نظر بگیرید ...
اون هم دقیقا براش چنین مشگلی پیش میاد و بی خیال میشه و دیگه التماس نمیکنه ... با خودش میگه اگر رویه تخت بیمارستان هم بودم دیگه دعا نمیخوام ...
1. فلان سختی به سراغش میاد ... باز هم هیچ دعایی نمیکنه
2. بهمان سختی به سراغش میاد ... و باز هم هیچ دعایی نمیکنه
یاد میگره که دیگران پشت سرش غیبت میکنند ... و میفهمه که باید چجوری در جمع مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که دیگران بهش تهمت میزننن ... و میفهمه که باید چجوری مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که چجوری منافع دیگران رو با منافع خودش Join کنه
و وقتی یک مشگل به سراغش میاد ... هزاران راه کار به ذهنش میخوره ... دیگه از مشگلات هیچ ترسی نداره ... تا یک مشگل رو میبینه مثله یک نینجا شمشیرش رو در میاره و هزاران قسمتش میکنه ... و هر قسمتش رو به صورت مجزا حل و فصل میکنه ...
هزاران کتاب میخونه .... تجربه های دیگران رو گوش میده ... و در نهایت ...
دیدش به زندگی درست تر میشه
اخلاقش بچه گونه نمیشه
الکی مهربان نمیشه
پخته تر و پخته تر میشه
و صد البته اگر یه روزی هم سرطان به سراغش اومد ... با خودش میگه زندگی خوب و بدون التماس کردنی داشتم ... مثله شیر زندگی کردم ... و سرطانم رو میپذیرم .
این گربه ... هیچ امیدی به پنجره ای که باز شود و اینکه آیا تکه گوشتی انداخته شود ؛ یا انداخته نشود , میمیرد ؛ محکم و استوار و قدرتمند ....
شما کدومیک از این دو سناریو رو میپذیرید ...
سلام جناب سید مفید ...
من منتظره پست بعدیتون هستم تا در نهایت بتونم پستم رو بزارم ... شما در انتهای پستتون فرمودید که میخواهید به تبیین جهانبینی الهی بپردازید ...
هر کسی برای خودش یه فانتزی داره ... و مطمئنا منم برای خودم یه فانتزی دارم ...
فانتزیه من این هست که اینقدر کار کنم ؛ اینقدر علم و دانشم زیاد بشه ... و هی بزرگتر و بزرگتر و قدرتمند تر بشم ؛ بعدش هم برم آمریکا ... اونجا یک شرکت 10 طبقه تاسیس کنم ...
هی شرکتم تعداد طبقاتش زیاد تر و زیاد تر بشه و من هم قدرتمند تر و قدرتمند تر ...
وقتی شرکتم 200 طبقه شد و از همه بالاتر بودم ... و هیچ چیزی دیگه بالاتر از من نبود ...
یه عینک دودی بزنم ... وبرم بالا پشت بوم اونجا ...
آهنگ پایانی فیلم کیل بیل Kill Bill که انتقامش رو از همه میگیره رو بزارم ... با یک حالت غرور آمیز و نخوت برانگیزی ... عینک دودیم رو در بیارم ...
و بگم به انتهای دنیا رسیدم ... و خودم رو از اون بالا بندازم پائین ....
[="Times New Roman"][="Black"] 1. نه یه دونه تسبیح دستم میگرم
من الان واقعا در درون جایگاهی هستم که اگر فردا بهم بگن که سرطان داری ...
2. نه حاضر میشم برنامه های زندگیم رو تغییر بدم .
3. نه حاضر میشم مهربانتر بشم ؛ یا شب زنده داری کنم یا خیرات بدم یا امامزاده برم .
خوب این که حرف الکی هست.
مطمئنم اگر بهت بگن سرطان داری یه سر طناب رو می بندی به ضریح و یه سرشم می بندی به خودت که از حرم دور نشی.
انسان به جایی میرسه که میگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ...
اتفاقا خداوند می خواد مارو مجبور کنه که یاد بگیریم بالاتر از سیاهی رنگی هست.
سیاهی یعنی خدارو از دست دادن ، بقیه اش سر سره بازیه.
باید یاد بگیریم که جز روی خدا و دوست های خوب خدا روی هیچکس حساب نکنیم.
و این آرامش بی نظیری به آدم میده.
شخصی هزاران بار راز و نیاز میکنه و در نهایت مثلا پدرش بر رویه تخت بیمارستان فوت میشه و اون هم 15 سالش هست ... وقتی پدر فوت میشه ... این مساله ؛ یک مشگل ؛ دو تا مشگل ؛ صد تا مشگل نیست ؛ دقیقا 1000 تا پازل هست که یهو میزان جلوت و باید حلشون کنی ...
* از بی پشت و پناه بودن بگیر
* از مشگل تنهایی بگیر
* از مشگل مالی بگیر
* از مشگل درد و غم مادر بگیر که باید هر روز ببینی و ...
الف ) شخصی با خودش میگه ... این همه دعا کردم ... ولی بزار باز هم برم و در زندگی به خدا توکل کنم ...
* باز هم مادرش غصه دار هست ... ولی میگه خدا درست میکنتش
* باز هم میبینه که تنها هست ... ولی میگه خدا درستش میکنته
در نهایت میبینه که همه پدر دارن ... و اون پدر نداشته ... با این حال اینقدر هم التماس خدا رو کرده و باز هم هیچ تفاوتی براش ایجاد نشده ... التماس و گریه و زاری ...
یه روزی بهش خبر میدن که سرطان داره ؛ با خودش میگه ... بابام مرد ؛ مادرم مرد ؛ چی کار کنم دعا کنم که سرطانم خوب بشه ...
باز هم تصمیم به التماس کردن میگیره .... میگه ... بزار بازم التماس کنم شاید خوب شدم ... شاید این بار دلش به حالم سوخت .
و آخرسر هم مثله همون گربه معصومی که روز به روز نگاهش معصومانه تر میشه و نگاهش به پنجره هست که یک تکه گوشت براش بندازند . نگاهش رو به آسمان بسته میشه ...
من هم یه روزی مشابه این مشکلات رو شدید داشتم.
پارسال یه شب خسته شدم به خدا گفتم ، خدایا من نمی خوام دیگه گله کنم ، بیا یه بار یه جواب درست و منطقی بهم بده ، چرا این همه مشکل ناجوانمردانه سر راهم قرار گرفت؟
بعد از چند دقیقه با آرامش عجیبی یه حرفی توی دلم نشست: می خواستم بهت بگم همه ی آدم ها میان و میرن و فقط منم که تا آخر باهات می مونم.
من نظرم اینه که خدا خیلی اون شخص رو دوست داشته که با این مشکلات از فرو رفتن در چاه تاریکی نجاتش داده.
اگر اون شخص به این مشکلات دچار نمیشد و سمت فساد و گناه و بر باد دادن زندگی دیگران میرفت ، چه جوابی می خواست بده؟
نمیگفت خداااااایااا تو که می دونستی من این کارهارو میکنم ، چرا جلومو نگرفتی؟ چرا سنگ جلوی پام ننداختی که بیدار بشم؟
من پارسال یه دعایی میکردم اصلا مستجاب نمیشد ، و لجم میگرفت از خدا ، از اینکه من فقط همین یه دعا رو دارم و خدا اجابت نمی کنه.
بعد از مدتی اتفاقاتی افتاد که گفتم خدایا شکرت که به حرفهای من توجه نکردی ، اگر دعام رو مستجاب میکردی من به فلانی اعتماد میکردم و زندگیمو به باد می دادم
عه عه عه ، عجب آدم نامردیه ، من نمی دونستم ، خدایا شکرت که اجابت نکردی ، تا من اینو بشناسم.
دوباره این چرخه هی تکرار شد ، هی تکرار شد ، تا الان هنوز هم اجابت نشده و من توی این مدت خیلی ها رو از جمله خودم رو شناختم
و که خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که دعاهام مستجاب نشد. ولی الان دیگه در حال اجابت شدن هست.
یکی از بزرگترین درسهایی که گرفتم اینه که حرف خیلی از آدمها رو نباید جدی بگیری ، چون حرف مفت زیاد میزنن.
با قدرت کاری ( حلال و سالم ) که بهش اعتقاد داری و می دونی درست هست رو انجام بده و گوشت رو در برابر آدم های ضعیف که میگن: نمیشه ، نمی تونی ، کار تو نیست ، کر کن.
بعدها همین ها وقتی موفقیتت رو ببینن یا با احترام بلند میشن و به احترامت دست میزنن ، یا از حسادت می بینن و می میرن.
شخص دیگری رو در نظر بگیرید ...
اون هم دقیقا براش چنین مشگلی پیش میاد و بی خیال میشه و دیگه التماس نمیکنه ... با خودش میگه اگر رویه تخت بیمارستان هم بودم دیگه دعا نمیخوام ...
1. فلان سختی به سراغش میاد ... باز هم هیچ دعایی نمیکنه
2. بهمان سختی به سراغش میاد ... و باز هم هیچ دعایی نمیکنه
یاد میگره که دیگران پشت سرش غیبت میکنند ... و میفهمه که باید چجوری در جمع مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که دیگران بهش تهمت میزننن ... و میفهمه که باید چجوری مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که چجوری منافع دیگران رو با منافع خودش Join کنه
و وقتی یک مشگل به سراغش میاد ... هزاران راه کار به ذهنش میخوره ... دیگه از مشگلات هیچ ترسی نداره ... تا یک مشگل رو میبینه مثله یک نینجا شمشیرش رو در میاره و هزاران قسمتش میکنه ... و هر قسمتش رو به صورت مجزا حل و فصل میکنه ...
هزاران کتاب میخونه .... تجربه های دیگران رو گوش میده ... و در نهایت ...
دیدش به زندگی درست تر میشه
اخلاقش بچه گونه نمیشه
الکی مهربان نمیشه
پخته تر و پخته تر میشه
و صد البته اگر یه روزی هم سرطان به سراغش اومد ... با خودش میگه زندگی خوب و بدون التماس کردنی داشتم ... مثله شیر زندگی کردم ... و سرطانم رو میپذیرم .
من هیچ کدوم اینهارو دوست ندارم ، بلکه ترکیبی از این دوتارو مسیر موفقیت می دونم.
با ذکر یک مثال الگوی خودم رو که از ابتدا تا انتها با چشم خودم زندگیش رو دنبال کردم توضیح میدم:
سالها پیش یه دورانی بود توی فوتبال که ستاره های محبوب هواداران استقلال و پرسپولیس به داور فشار میوردند.
سر داور داد میزدند ، توهین میکردن ، و داور رو تحت تاثیر قرار می دادند ، و همین ها باعث شعارهای "توپ ، تانک فشفشه..." ، "شیر سماور....اگزور خاور" و... میشدن.
در همین دوران یه داور جوانی اومده بود به اسم "علیرضا فغانی" ، این داور جوان یه اخلاق عجیبی داشت.
با بازیکنان بسیار متکبرانه و با قیافه این شکلی (x-( :-l) برخورد میکرد. اصلا ستاره های فوتبال رو آدم حساب نمی کرد.
هر ستاره ای اعتراض میکرد ضربتی کارت زرد رو در میورد و همه رو حیرت زده میکرد.
داوری بود که اهل مماشات نبود ، و چندین بار پیش اومد که در عرض پنج ثانیه به یه بازیکن دوتا کارت زرد داد و با پس گردنی از زمین انداختش بیرون.
در این دوران بارها و بارها علیه اش شعار دادن ، فوتبالیست ها علیه اش مصاحبه کردن ، "حلالت نمی کنم ،"امیدوارم شب راحت بخوابی" ، "به امام رضا واگذارت میکنم"
بارها کمیته داوران محرومش کرد ، ولی وقتی بر میگشت باز همون رویه رو در پیش میگرفت.
با اینکه خودم استقلالی هستم ولی همون موقع هم از اینکه ستاره های پر ادعای استقلال رو با قیافه تند و جدی اخراج میکرد پای تلویزیون عشق میکردم.
به مرور زمان بازیکن ها دیدن اینجوری فایده نداره و این دست بردار نیست.
در بازی هایی که علیرضا فغانی داور بود بازیکن ها خیلی مودب و سر به زیر شدن ، سعی میکردن بهش لبخند بزنن ، به تصمیماتش احترام بزارن ، و اعتراضی نکنند.
فوتبالیست باید بازیش رو بکنه ، اگه قرار باشه سر هر توپ و خطایی با داور گلاویز بشه که دیگه هیچی رو نمیشه کنترل کرد.
این چیزی بود که سالها توی فوتبال ایران مرده بود و کسی جرات نداشت بیاد این تفکر باطل رو از بین ببره.
این داور نه با کسی لج میکرد ، نه با کسی مشکلی داشت ، فقط قوانین رو اجرا میکرد ، همین و بس.
الان علیرضا فغانی بهترین داور بین المللی تاریخ ایران هست. و فیفا بازی های بزرگی رو برای قضاوت بهش میده.
فقط مونده فینال جام جهانی رو قضاوت کنه که امیدوارم به حق امیرالمومنین علیه السلام بهش برسه ، چون بدجوری حقش هست.
حالا مصاحبه مفت خوران ایران زمین:
به فغانی تبریک میگم.
فغانی مایه ی افتخار ماست.
فغانی ایران رو سربلند کرد.
من از همون اول ازش حمایت می کردم.
من از همون اول به داوریش اعتقاد داشتم.
فکر میکنم توضیحاتم کافی باشه.[/]
سلام ...
خوب خانوم نوبلیست و آقا مسعود ... من الان واقعا در درون جایگاهی هستم که اگر فردا بهم بگن که سرطان داری ...1. نه یه دونه تسبیح دستم میگرم
2. نه حاضر میشم برنامه های زندگیم رو تغییر بدم .
3. نه حاضر میشم مهربانتر بشم ؛ یا شب زنده داری کنم یا خیرات بدم یا امامزاده برم .نه اینکه بگم نمیترسم ... تنها از درد و رنجی که میکشم و بخاطرش دیگران احساس ناراحتی میکنند ؛ ناراحت میشم .
یک سوال :
- فرض کنین یک نفر ؛ پدرش یا مادرش بر رویه تخت بیمارستان میوفته ...اون هم میلیاردها و میلیاردها بار التماس میکنه ؛ شب ها بیدار میمونه و ... و در نهایت پدر یا مادش فوت میشه ... اون شخص بعدا بره به خدا بگه ....
1. خدایا من رو کنکور قبول کن ؟؟؟
2. خدایا سرماخوردگیم رو شفا بده ؟؟؟واقعا دعا کردن بعد از مدتی چنین احساس هایی رو برای انسان رقم میزنه ... من یک دائی داشتم که مومن و نماز خون بود ... برادرش ( که دائی من هم میشد ) با موتور تصادف میکنه و قطع نخاع میشه و چیزی در حدود 5 سال رویه تخت بوده ...
و دائیم میگن خیلی خیلی دعا میکنه و وقتی اون یکی دائیم فوت میشه ... کلا ایشون عوض میشن ...
انسان به جایی میرسه که میگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ...
راستش رو بخواهین من اصلا نمیتونم دعا کنم ...
چون حس و احساس دعا کردن ... یعنی امید داشتن به رحمت الهی ...و وقتی انسان به مرور زمان بارها و بارها تجربه میکنه که نباید امید داشته باشه و بدون امید بیشتر خواسش جمع میشه ...و بهتر و دقیق تر کار میکنه ... دیگه سمته دعا کردن نمیره ....
خانوم نوبلیست و جناب آقا مسعود من دو تا سناریو رو میزام جلوتون ونظرتون رو در مورد این دو تا سناریو میخوام بدونم .
شخصی هزاران بار راز و نیاز میکنه و در نهایت مثلا پدرش بر رویه تخت بیمارستان فوت میشه و اون هم 15 سالش هست ... وقتی پدر فوت میشه ... این مساله ؛ یک مشگل ؛ دو تا مشگل ؛ صد تا مشگل نیست ؛ دقیقا 1000 تا پازل هست که یهو میزان جلوت و باید حلشون کنی ...
* از بی پشت و پناه بودن بگیر
* از مشگل تنهایی بگیر
* از مشگل مالی بگیر
* از مشگل درد و غم مادر بگیر که باید هر روز ببینی و ...الف ) شخصی با خودش میگه ... این همه دعا کردم ... ولی بزار باز هم برم و در زندگی به خدا توکل کنم ...
* باز هم مادرش غصه دار هست ... ولی میگه خدا درست میکنتش
* باز هم میبینه که تنها هست ... ولی میگه خدا درستش میکنتهدر نهایت میبینه که همه پدر دارن ... و اون پدر نداشته ... با این حال اینقدر هم التماس خدا رو کرده و باز هم هیچ تفاوتی براش ایجاد نشده ... التماس و گریه و زاری ...
یه روزی بهش خبر میدن که سرطان داره ؛ با خودش میگه ... بابام مرد ؛ مادرم مرد ؛ چی کار کنم دعا کنم که سرطانم خوب بشه ...
باز هم تصمیم به التماس کردن میگیره .... میگه ... بزار بازم التماس کنم شاید خوب شدم ... شاید این بار دلش به حالم سوخت .
و آخرسر هم مثله همون گربه معصومی که روز به روز نگاهش معصومانه تر میشه و نگاهش به پنجره هست که یک تکه گوشت براش بندازند . نگاهش رو به آسمان بسته میشه ...
شخص دیگری رو در نظر بگیرید ...
اون هم دقیقا براش چنین مشگلی پیش میاد و بی خیال میشه و دیگه التماس نمیکنه ... با خودش میگه اگر رویه تخت بیمارستان هم بودم دیگه دعا نمیخوام ...1. فلان سختی به سراغش میاد ... باز هم هیچ دعایی نمیکنه
2. بهمان سختی به سراغش میاد ... و باز هم هیچ دعایی نمیکنهیاد میگره که دیگران پشت سرش غیبت میکنند ... و میفهمه که باید چجوری در جمع مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که دیگران بهش تهمت میزننن ... و میفهمه که باید چجوری مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که چجوری منافع دیگران رو با منافع خودش Join کنه
و وقتی یک مشگل به سراغش میاد ... هزاران راه کار به ذهنش میخوره ... دیگه از مشگلات هیچ ترسی نداره ... تا یک مشگل رو میبینه مثله یک نینجا شمشیرش رو در میاره و هزاران قسمتش میکنه ... و هر قسمتش رو به صورت مجزا حل و فصل میکنه ...
هزاران کتاب میخونه .... تجربه های دیگران رو گوش میده ... و در نهایت ...
دیدش به زندگی درست تر میشه
اخلاقش بچه گونه نمیشه
الکی مهربان نمیشه
پخته تر و پخته تر میشهو صد البته اگر یه روزی هم سرطان به سراغش اومد ... با خودش میگه زندگی خوب و بدون التماس کردنی داشتم ... مثله شیر زندگی کردم ... و سرطانم رو میپذیرم .
این گربه ... هیچ امیدی به پنجره ای که باز شود و اینکه آیا تکه گوشتی انداخته شود ؛ یا انداخته نشود , میمیرد ؛ محکم و استوار و قدرتمند ....
شما کدومیک از این دو سناریو رو میپذیرید ...
هیچ کدام از این دو را.
سلام، صبح بخیر. چند تا نکته بگم. اول این که به نظرم شما نقش دعا و عقل و اختیار رو از هم جدا می کنید که اگر یکی وارد بشه ، اون یکی بیکار میمونه که اصلا درست نیست. دعا کردن فقط برای انجام شدن کارهای محیر العقول مثل شفای قطع نخاعی و سرطانی و .. نیست. در 90 درصد اوقات زندگی دعا در راستای عقل و اختیار هست. بنابر ابن سختی ها و مشکلات و مسائل در زندگی رو دو دسته می کنیم. دسته اول اونهایی هستن که با عقل و اختیار بشر قابل حل هستند و دعا نقش محکم کنندگی رو داره. مثلا درباره کسی که میخواد کنکور بده و درس هم خونده ، حالا به خدا هم توکل میکنه و میخواد که مثل همبشه کمکش کنه و سر جلسه کنکور اتفاق غیر منتظره ایی براش پیش نیاد و زحماتش ببار بنشینه. اما کسی که درس نخونده بیاد کل سال رو هم دعا و نذر بکنه و نماز و فلان که قبول بشه، هیچ وقت دعاش مستجاب نمبشه چون ابن استجابت نیاز مند شرایطی است که باید مهبا باشه که یکیش اینه که فرد خودش از قبل تلاس کرده باشه و وظیفه خودش رو انجام داده باشه.
برای دسته اول ، اساسا اگر شما فکرتون رو بکار نگرفته باشید و تلاشتون رو نکرده باشید، صد سال هم بشینید دعا و زاری کنید هیچ فایده ایی نخواهد داشت. این از شرایط استجابت دعا برای این دسته است.
اما برای دسته دوم که اقلیت است و در واقع اموری که ما اختیارش رو نداشته باشبم از نظر مادی و نقشی در بوجود آمدن اونها نداشته باشیم، مثل سرطان، مشکلات جسمی شدید و .... باز هم دعا یک دستور صد درصد نیست. این از تفکر اشتباه افراد سر چشمه میگیره و اگر شما میبینید که کسی برای یک کاری زیاد دعا کرده و اون کار نشده و بعد از نظر دینی بهم ریخته، این مشکل اون شخص هست نه مشکل توکل و دعا. شما دعا می کنید و از خدا می خواید که برخلاف روند عادی امور کاری رو انجام بده ، نباید توقع صد در صد داست که مستجاب بشه، این توقع عقلی نیست.
در ضمن شما توکل و توسل رو مترادف با کنار گذاشتن عقل و خوارو ذلیل شدن مهربون شدن و گریه کردن و مثل موش زندگی گردن و ... در نظر میگیرید که بسیار اشتباه است. پیشنهاد میکنم وصیتنامه و دست نوشته های دکتر چمران رو بخونید. در اوج موفقیت علمی چقدر متواضع و متوسل بودند.
سلام ...
خوب خانوم نوبلیست و آقا مسعود ... من الان واقعا در درون جایگاهی هستم که اگر فردا بهم بگن که سرطان داری ...1. نه یه دونه تسبیح دستم میگرم
2. نه حاضر میشم برنامه های زندگیم رو تغییر بدم .
3. نه حاضر میشم مهربانتر بشم ؛ یا شب زنده داری کنم یا خیرات بدم یا امامزاده برم .نه اینکه بگم نمیترسم ... تنها از درد و رنجی که میکشم و بخاطرش دیگران احساس ناراحتی میکنند ؛ ناراحت میشم .
یک سوال :
- فرض کنین یک نفر ؛ پدرش یا مادرش بر رویه تخت بیمارستان میوفته ...اون هم میلیاردها و میلیاردها بار التماس میکنه ؛ شب ها بیدار میمونه و ... و در نهایت پدر یا مادش فوت میشه ... اون شخص بعدا بره به خدا بگه ....
1. خدایا من رو کنکور قبول کن ؟؟؟
2. خدایا سرماخوردگیم رو شفا بده ؟؟؟واقعا دعا کردن بعد از مدتی چنین احساس هایی رو برای انسان رقم میزنه ... من یک دائی داشتم که مومن و نماز خون بود ... برادرش ( که دائی من هم میشد ) با موتور تصادف میکنه و قطع نخاع میشه و چیزی در حدود 5 سال رویه تخت بوده ...
و دائیم میگن خیلی خیلی دعا میکنه و وقتی اون یکی دائیم فوت میشه ... کلا ایشون عوض میشن ...
انسان به جایی میرسه که میگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ...
راستش رو بخواهین من اصلا نمیتونم دعا کنم ...
چون حس و احساس دعا کردن ... یعنی امید داشتن به رحمت الهی ...و وقتی انسان به مرور زمان بارها و بارها تجربه میکنه که نباید امید داشته باشه و بدون امید بیشتر خواسش جمع میشه ...و بهتر و دقیق تر کار میکنه ... دیگه سمته دعا کردن نمیره ....
خانوم نوبلیست و جناب آقا مسعود من دو تا سناریو رو میزام جلوتون ونظرتون رو در مورد این دو تا سناریو میخوام بدونم .
شخصی هزاران بار راز و نیاز میکنه و در نهایت مثلا پدرش بر رویه تخت بیمارستان فوت میشه و اون هم 15 سالش هست ... وقتی پدر فوت میشه ... این مساله ؛ یک مشگل ؛ دو تا مشگل ؛ صد تا مشگل نیست ؛ دقیقا 1000 تا پازل هست که یهو میزان جلوت و باید حلشون کنی ...
* از بی پشت و پناه بودن بگیر
* از مشگل تنهایی بگیر
* از مشگل مالی بگیر
* از مشگل درد و غم مادر بگیر که باید هر روز ببینی و ...الف ) شخصی با خودش میگه ... این همه دعا کردم ... ولی بزار باز هم برم و در زندگی به خدا توکل کنم ...
* باز هم مادرش غصه دار هست ... ولی میگه خدا درست میکنتش
* باز هم میبینه که تنها هست ... ولی میگه خدا درستش میکنتهدر نهایت میبینه که همه پدر دارن ... و اون پدر نداشته ... با این حال اینقدر هم التماس خدا رو کرده و باز هم هیچ تفاوتی براش ایجاد نشده ... التماس و گریه و زاری ...
یه روزی بهش خبر میدن که سرطان داره ؛ با خودش میگه ... بابام مرد ؛ مادرم مرد ؛ چی کار کنم دعا کنم که سرطانم خوب بشه ...
باز هم تصمیم به التماس کردن میگیره .... میگه ... بزار بازم التماس کنم شاید خوب شدم ... شاید این بار دلش به حالم سوخت .
و آخرسر هم مثله همون گربه معصومی که روز به روز نگاهش معصومانه تر میشه و نگاهش به پنجره هست که یک تکه گوشت براش بندازند . نگاهش رو به آسمان بسته میشه ...
شخص دیگری رو در نظر بگیرید ...
اون هم دقیقا براش چنین مشگلی پیش میاد و بی خیال میشه و دیگه التماس نمیکنه ... با خودش میگه اگر رویه تخت بیمارستان هم بودم دیگه دعا نمیخوام ...1. فلان سختی به سراغش میاد ... باز هم هیچ دعایی نمیکنه
2. بهمان سختی به سراغش میاد ... و باز هم هیچ دعایی نمیکنهیاد میگره که دیگران پشت سرش غیبت میکنند ... و میفهمه که باید چجوری در جمع مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که دیگران بهش تهمت میزننن ... و میفهمه که باید چجوری مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که چجوری منافع دیگران رو با منافع خودش Join کنه
و وقتی یک مشگل به سراغش میاد ... هزاران راه کار به ذهنش میخوره ... دیگه از مشگلات هیچ ترسی نداره ... تا یک مشگل رو میبینه مثله یک نینجا شمشیرش رو در میاره و هزاران قسمتش میکنه ... و هر قسمتش رو به صورت مجزا حل و فصل میکنه ...
هزاران کتاب میخونه .... تجربه های دیگران رو گوش میده ... و در نهایت ...
دیدش به زندگی درست تر میشه
اخلاقش بچه گونه نمیشه
الکی مهربان نمیشه
پخته تر و پخته تر میشهو صد البته اگر یه روزی هم سرطان به سراغش اومد ... با خودش میگه زندگی خوب و بدون التماس کردنی داشتم ... مثله شیر زندگی کردم ... و سرطانم رو میپذیرم .
این گربه ... هیچ امیدی به پنجره ای که باز شود و اینکه آیا تکه گوشتی انداخته شود ؛ یا انداخته نشود , میمیرد ؛ محکم و استوار و قدرتمند ....
شما کدومیک از این دو سناریو رو میپذیرید ...
یک چیز دبگه، آدم با گربه فرق داره. اونهایی که خودشون رو در حد یک گربه می بینند و از مغزی و عقلی که خدا بهشون عنایت نکرده استفاده نمیکنند رو آدم به حساب نیارید. بعد این که برای گربه ها اینقدر عقل و شعور قائل نباشید که مدام چشمش به آسمون باشه و مهربون باشه و .. تا از گرسنگی نجات پیدا کنه. راستش من تا حالا حیوون اینطور ندیدم که اینقدر بتونه به خدا توکل کنه!
دسته اول اونهایی هستن که با عقل و اختیار بشر قابل حل هستند و دعا نقش محکم کنندگی رو داره. مثلا درباره کسی که میخواد کنکور بده و درس هم خونده ، حالا به خدا هم توکل میکنه و میخواد که مثل همبشه کمکش کنه و سر جلسه کنکور اتفاق غیر منتظره ایی براش پیش نیاد و زحماتش ببار بنشینه
سلام دوست عزیز
من مطالب شما را خواندم
یک سوال از شما دارم از کجا می دانید دعا نقش محکم کنندگی برای همه کنکوری ها دارد ؟
یعنی شما معتقد هستید اگر کسی همه تلاش و کوشش خودش را کرده اگر دعا نکند سر کنتکور اتفاق ناخوشایندی برایش می افتد ؟
چطوری می توانید این را ثابت کنید که همه اینهایی که تلاش کردن و نتیجه گرفتن حتما دعا کردن که اتفاق ناخوشایندی سر کنکور براشون نیفتاده ؟
[="Tahoma"][="Navy"] به نظره شما سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی ... ( دعا کردن ) ... ( از دعا نتیجه گرفتن یا نگرفتن ) راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند یا خیر ... متشکرم .و با خود چنین اندیشیدم که
آیا سختی ها و مشگلات و مصائب زندگی راهی برای جعل حقیقت و معنای زندگی هستند ...
سلام
دعا نمایش نیاز ذاتی انسان به خداست. نیازی که چه کسی دست به آسمان بلند بکند یا نکند وجود دارد . دعا ایجاد ظرفیت و امید به حرکت و درخواست یاری از خداست و نه سکون و بی حرکتی و ناامیدی.
منظورتان را از کلمه جعل نفهمیدم. آیا منظور قراردادن است یا جعل به معنای امروزی جامعه ما که مثلا می گویند جعل سند . اگر منظور اولی است که به معنای حقیقت سازی و واقعیت سازی است باید بگویم که دعا از اسباب این کار است و نه علت تامه. اگر منظورتان از جعل مفهوم دوم است به این معنا که دعا کردن حقیقت را وارونه می کند این تا حد زیادی بستگی به نگاه فرد به دعا دارد. یعنی اگر فرد فکر کند دعا جای همه چیز حتی سعی و تلاش و اقدام را هم می گیرد سخت در اشتباه است. دعا در اصل درخواست کمک و نیرو از خداست. پس باید بدنبال آن، اقدام و حرکت باشد و امید داشت که خداوند انسان را کمک می کند. اما اگر دعا در مورد موضوعی باشد که از دست ما کاری جز دعا ساخته نباشد این دعا ارتباط معنوی با خداست و چه بسا تاثیری هم داشته باشد.
یا علیم[/]
سلام دوست عزیزمن مطالب شما را خواندم
یک سوال از شما دارم از کجا می دانید دعا نقش محکم کنندگی برای همه کنکوری ها دارد ؟
یعنی شما معتقد هستید اگر کسی همه تلاش و کوشش خودش را کرده اگر دعا نکند سر کنتکور اتفاق ناخوشایندی برایش می افتد ؟
چطوری می توانید این را ثابت کنید که همه اینهایی که تلاش کردن و نتیجه گرفتن حتما دعا کردن که اتفاق ناخوشایندی سر کنکور براشون نیفتاده ؟
سلام. بنده نگفتم که دعا نقش محکم کنندگی برای همه کنکوری ها دارد و اعتقاد دارم که ...... . این پست رو در قل قول از پست قبلب خونم مینوی خرد که از کنکور نقل کرده بودند زدم.
لطفا یکبار دقیق پستها را بخوانید و برداشتهای شخصی ازشون نداشته باشید و به دنبال اثبات خواستن چیزی که گفته نشده نباشید. در کجا بنده گفتم که چنین اعتقادی که شما گفتید دارم؟:-?:-?:-?[-x[-x[-x .
سلام ...
خوب خانوم نوبلیست و آقا مسعود ... من الان واقعا در درون جایگاهی هستم که اگر فردا بهم بگن که سرطان داری ...1. نه یه دونه تسبیح دستم میگرم
2. نه حاضر میشم برنامه های زندگیم رو تغییر بدم .
3. نه حاضر میشم مهربانتر بشم ؛ یا شب زنده داری کنم یا خیرات بدم یا امامزاده برم .نه اینکه بگم نمیترسم ... تنها از درد و رنجی که میکشم و بخاطرش دیگران احساس ناراحتی میکنند ؛ ناراحت میشم .
یک سوال :
- فرض کنین یک نفر ؛ پدرش یا مادرش بر رویه تخت بیمارستان میوفته ...اون هم میلیاردها و میلیاردها بار التماس میکنه ؛ شب ها بیدار میمونه و ... و در نهایت پدر یا مادش فوت میشه ... اون شخص بعدا بره به خدا بگه ....
1. خدایا من رو کنکور قبول کن ؟؟؟
2. خدایا سرماخوردگیم رو شفا بده ؟؟؟واقعا دعا کردن بعد از مدتی چنین احساس هایی رو برای انسان رقم میزنه ... من یک دائی داشتم که مومن و نماز خون بود ... برادرش ( که دائی من هم میشد ) با موتور تصادف میکنه و قطع نخاع میشه و چیزی در حدود 5 سال رویه تخت بوده ...
و دائیم میگن خیلی خیلی دعا میکنه و وقتی اون یکی دائیم فوت میشه ... کلا ایشون عوض میشن ...
انسان به جایی میرسه که میگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ...
راستش رو بخواهین من اصلا نمیتونم دعا کنم ...
چون حس و احساس دعا کردن ... یعنی امید داشتن به رحمت الهی ...و وقتی انسان به مرور زمان بارها و بارها تجربه میکنه که نباید امید داشته باشه و بدون امید بیشتر خواسش جمع میشه ...و بهتر و دقیق تر کار میکنه ... دیگه سمته دعا کردن نمیره ....
خانوم نوبلیست و جناب آقا مسعود من دو تا سناریو رو میزام جلوتون ونظرتون رو در مورد این دو تا سناریو میخوام بدونم .
شخصی هزاران بار راز و نیاز میکنه و در نهایت مثلا پدرش بر رویه تخت بیمارستان فوت میشه و اون هم 15 سالش هست ... وقتی پدر فوت میشه ... این مساله ؛ یک مشگل ؛ دو تا مشگل ؛ صد تا مشگل نیست ؛ دقیقا 1000 تا پازل هست که یهو میزان جلوت و باید حلشون کنی ...
* از بی پشت و پناه بودن بگیر
* از مشگل تنهایی بگیر
* از مشگل مالی بگیر
* از مشگل درد و غم مادر بگیر که باید هر روز ببینی و ...الف ) شخصی با خودش میگه ... این همه دعا کردم ... ولی بزار باز هم برم و در زندگی به خدا توکل کنم ...
* باز هم مادرش غصه دار هست ... ولی میگه خدا درست میکنتش
* باز هم میبینه که تنها هست ... ولی میگه خدا درستش میکنتهدر نهایت میبینه که همه پدر دارن ... و اون پدر نداشته ... با این حال اینقدر هم التماس خدا رو کرده و باز هم هیچ تفاوتی براش ایجاد نشده ... التماس و گریه و زاری ...
یه روزی بهش خبر میدن که سرطان داره ؛ با خودش میگه ... بابام مرد ؛ مادرم مرد ؛ چی کار کنم دعا کنم که سرطانم خوب بشه ...
باز هم تصمیم به التماس کردن میگیره .... میگه ... بزار بازم التماس کنم شاید خوب شدم ... شاید این بار دلش به حالم سوخت .
و آخرسر هم مثله همون گربه معصومی که روز به روز نگاهش معصومانه تر میشه و نگاهش به پنجره هست که یک تکه گوشت براش بندازند . نگاهش رو به آسمان بسته میشه ...
شخص دیگری رو در نظر بگیرید ...
اون هم دقیقا براش چنین مشگلی پیش میاد و بی خیال میشه و دیگه التماس نمیکنه ... با خودش میگه اگر رویه تخت بیمارستان هم بودم دیگه دعا نمیخوام ...1. فلان سختی به سراغش میاد ... باز هم هیچ دعایی نمیکنه
2. بهمان سختی به سراغش میاد ... و باز هم هیچ دعایی نمیکنهیاد میگره که دیگران پشت سرش غیبت میکنند ... و میفهمه که باید چجوری در جمع مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که دیگران بهش تهمت میزننن ... و میفهمه که باید چجوری مراقب منافعش باشه
یاد میگیره که چجوری منافع دیگران رو با منافع خودش Join کنه
و وقتی یک مشگل به سراغش میاد ... هزاران راه کار به ذهنش میخوره ... دیگه از مشگلات هیچ ترسی نداره ... تا یک مشگل رو میبینه مثله یک نینجا شمشیرش رو در میاره و هزاران قسمتش میکنه ... و هر قسمتش رو به صورت مجزا حل و فصل میکنه ...
هزاران کتاب میخونه .... تجربه های دیگران رو گوش میده ... و در نهایت ...
دیدش به زندگی درست تر میشه
اخلاقش بچه گونه نمیشه
الکی مهربان نمیشه
پخته تر و پخته تر میشهو صد البته اگر یه روزی هم سرطان به سراغش اومد ... با خودش میگه زندگی خوب و بدون التماس کردنی داشتم ... مثله شیر زندگی کردم ... و سرطانم رو میپذیرم .
این گربه ... هیچ امیدی به پنجره ای که باز شود و اینکه آیا تکه گوشتی انداخته شود ؛ یا انداخته نشود , میمیرد ؛ محکم و استوار و قدرتمند ....
شما کدومیک از این دو سناریو رو میپذیرید ...
یک چیز دیگه. نباید دعا رو بواسطه اشخاص عادی بشناسیم، چون تفکرات و برداشتهای خودشون رو هم در اون وارد کردن. دعا خیلی خیلی بحث گسترده ایی هست که من فکر میکنم کارشناس بهتره جواب بدن چون از من هم بهتر میتونن بگن. فقط اینو بگم که قرار نیست ما هر دعایی را بکنیم و از خدا هر چیزی را بخواهیم و اینکه قرار نیست هر دعایی کردیم دربست فردایش مستجاب شود و اگر نشد ما نا امید شویم یا مسئله عقل و تعارضش با توکل رو در نظر بگیریم.
سلام
دعا نمایش نیاز ذاتی انسان به خداست. نیازی که چه کسی دست به آسمان بلند بکند یا نکند وجود دارد . دعا ایجاد ظرفیت و امید به حرکت و درخواست یاری از خداست و نه سکون و بی حرکتی و ناامیدی.
منظورتان را از کلمه جعل نفهمیدم. آیا منظور قراردادن است یا جعل به معنای امروزی جامعه ما که مثلا می گویند جعل سند . اگر منظور اولی است که به معنای حقیقت سازی و واقعیت سازی است باید بگویم که دعا از اسباب این کار است و نه علت تامه. اگر منظورتان از جعل مفهوم دوم است به این معنا که دعا کردن حقیقت را وارونه می کند این تا حد زیادی بستگی به نگاه فرد به دعا دارد. یعنی اگر فرد فکر کند دعا جای همه چیز حتی سعی و تلاش و اقدام را هم می گیرد سخت در اشتباه است. دعا در اصل درخواست کمک و نیرو از خداست. پس باید بدنبال آن، اقدام و حرکت باشد و امید داشت که خداوند انسان را کمک می کند. اما اگر دعا در مورد موضوعی باشد که از دست ما کاری جز دعا ساخته نباشد این دعا ارتباط معنوی با خداست و چه بسا تاثیری هم داشته باشد.
یا علیم
سلام ...
جناب محی الدین ... بزارین مساله رو جوره دیگری عنوان کنم ...
احتمالا شما باید کتاب حلیه المتقین علامه مجلسی رو خونده باشید ... در درون این کتاب نقلی هست که اشاره به این موضوع میکنه که فردی نزد امام صادق (ع) میره و از ایشان طلب دارو برای آبله میکنه ...
و ایشان جدولی 3 در 3 میکشند و در درون هر کدام از خانه های آن جدول عددی رو مینویسند و به سائل میدنش ...
یا نقلی دیگر هستش که کسی دندون درد میگیرند و نزد ایشان میروند و ایشان هم دعایی رو به اون شخص یاد میدهند که برای درد دندان مجرب است ...
جناب محی الدین ... اشکال من به این هستش که چرا باید یک امام که وظیفه امامیت ( راهنمایی ) رو بر عهده داره بیاد و چنین مسیرهایی رو ترسیم کنه ...
ترسیم جدول که کاره طلسم نویس ها و دعا نویس ها هست ...
دعا ... هم که مسیری روحانی هست ...
ایشان خیلی راحت میتونستند ترسیمی از آناتومی دندان داشته باشند ؛ به یارانشون در مورد ساختمان دندان صحبت کنند ؛ در مورد علت درد دندان صحبت کنند و در نهایت اون دندان را با تریاک بی حسش میکردند و با ابزاری اون دندان را میکشیدند ...
من به هیچ وجه ... تاکید میکنم به هیچ وجه از یک امام نمیخوام که نقش دکتر رو بازی کنند ...
من با دیدی که همکنون بدست آوردم ... هیچ وقت از یک استاد دانشگاه انتظار ندارم که لقمه جویده شده ای را در درون دهانم قرار دهد ...
ولی این رو انتظار به حقی میدونم که امام باشند و مسیر را نشان دهند ...
در مورد دعا و ادعیه ...
ببینید جناب محی الدین ...
ما الان تقریبا یک چیزی در حدود 200 سال هست که به مسائل درست می اندیشیم ...
به دنبال علت و معلول میگردیم ...
علم رو از شبه علم جدا کردیم ...
روش علمی در برخورد با مسائل تقریبا روشی شناخته شده است ... وقتی که ما یک مشگل رو میبینیم در مرحله اول در مورد اون مشگل کسب دانش میکنیم ؛ بر اساس دانشی که آموختیم اون مساله رو تجزیه تحلیل میکنیم ؛ بر اساس تحلیل هایمان اون مساله رو شکست ساختاری میدهیم و به صورت بازگشتی آنقدر عمل شکست ساختاری رو ادامه میدهیم تا مساله آسان و قابل حل بشه ....
روش دعا کردن روشی هست که با این ساختار مقابله میکنه ... ( یعنی حتی اگر بپذیریم که دعا تاثیر گذار هست ) باز مسیری دیگر هست ...
مشگل چی هست ...
چندی پیش یکی از دوستان میخواست من رو وارد گلد کوئیست بکنه ... و من به ایشان تاکید کردم حتی اگر میلیاردر هم بشم ... مسیر گل کوئیست مسیری نیست که من ازش خوشم بیاد ...
مساله دعا کردن هم چنین وضعیتی رو داره ...
1. امیدهای الکی و واهی به انسان میده
2. قابل مهندسی کردن نیست
3. تکرار پذیر نیست
4. منطقی نیست آنچنانچه یک سومالیایی دست به دعا برمیداره برای زنده موندن ... و خدا بهش روزی نمیرسونه و من دعا میکنم که شاگرد اول مدرسمون بشم و خدا بهم کمک میکنه
5. جلویه تفکر منطقی رو میگیره
6. باعث بزرگتر شدن و پخته تر شدن انسان نمیشه .
7. قابل انتزاع و ترکیب و تجزیه نیست
من چندی پیش در درون یک موضوع با عنوان طلسم و ... اظهار فضل کردم ... هنوزه که هنوزه میان و به صورت خصوصی ازم میخوان براشون طلسم بنویسم ... یا بهشون طلسم یاد بدم و ...
ولی این همه نشستنم و در مورد تمرکز و روشهای یادگیری علوم و ... صحبت کردم ... حتی یک نفر هم پیام خصوصی نداد که بیا فلان مساله رو با هم پیگیری کنیم ...
چنین راه حل هایی به نظره من ساختار مغزی انسان رو از بین میبرند ...
مغزی که هیپوتالاموسش بخواد وارد چنین فضاهای پاسخگیری بشه ... با بازی ها روبرو میشه ...
احتمالا نظریه بازی ها رو خونیدن و میشناسینش ...
بازی ها ... یعنی اینکه چجوری مردم رو سره کار بزاریم ...
از طراحی یک بازی شروع میشه ...
تا طراحی یک سایت جلو میره ...
تا درست کردن یک بیزنسس سود آور جلو میره ...
و تا آنجا جلو میره که آمریکا و شوروی برای همدیگه بشقاب پرنده درست میکردند که هم دیگه رو سره کار بزارند ...
به هر حال چون چنین مسیرهایی مشگلات خیلی زیادی داره ... به نظره من مسیر خوبی برای نتیجه گیری نمیتونه باشه ...
احتمالا شما میدونید که اندام تناسلی کفتار ماده مجرب ترین ( قویترین ) طلسم شناخته شده برای جلب مردها هست ...
ولی انداختن چنین چیزی چجوری میتونه یک مهندس رو راضی کنه !!!
[="Tahoma"][="Navy"] احتمالا شما باید کتاب حلیه المتقین علامه مجلسی رو خونده باشید ... در درون این کتاب نقلی هست که اشاره به این موضوع میکنه که فردی نزد امام صادق (ع) میره و از ایشان طلب دارو برای آبله میکنه ...سلام ...
جناب محی الدین ... بزارین مساله رو جوره دیگری عنوان کنم ...
و ایشان جدولی 3 در 3 میکشند و در درون هر کدام از خانه های آن جدول عددی رو مینویسند و به سائل میدنش ...
سلام
در پست قبل هم عرض کردم که دعا یک ابزار از میان ابزارهای مختلف است نه تنها ابزار
دیگر اینکه تنها کارکرد دعا هم گرفتن حاجت نیست. در روایت داریم که خدای متعال به موسی ع فرمود حتی نمک غذایت را هم از من بخواه. این به معنای نفی نظام سببی و مسببی عالم نیست بلکه توجه به یک حقیقتی است که در دل این نظام حضور کامل دارد.
دین در صدد پرورش انسان موحد است انسانی که چهره ظاهری اسباب او را از مشاهده امداد الهی غافل نکند بلکه هم در زمان حضور اسباب و هم زمان عدم حضور و کارایی آنها همچنان به آن حقیقت غیبی توجه داشته و بدان متوسل باشد.
به عبارت دیگر همان نظام سببی و مسببی که شما دوست دارید کاملا مورد توجه قرار گیرد در یک مکتب توحیدی در تحت نظام الهی است . از نگاه موحد اسباب هم دستان یاری خداست. اما برای رسیدن به این درجه از معرفت و نگاه متعالی لازم است از این مسیر عبور کرد.
وقتی بنده ای در عین توسل به اسباب توقع مدد الهی دارد و آنرا طلب می کند کم کم می یابد که اسباب هم مظاهر امداد الهی اند.
البته به این نکته هم باید کاملا توجه داشته باشید که انبیاء و اولیاء به فراخور حال و ظرفیت و استعداد افراد و امتها به آنها تعلیم داده اند. مثلا در مکتب همین امام صادق ع بزرگوار، افرادی همچون حیان تربیت شده اند. اما در باب اجابت درخواست افراد، دست آنها باز است و از هر طریقی که مصلحت بدانند پاسخگو هستند و از این جهت از سوی خدای متعال ماذون اند. یعنی می توانند با دعا یا با علم حروف و اعداد یا با کرامت و اعجاز و یا هدایت به طریقی تجربی این کار را بکنند که همه اینها در سیره آن بزرگواران قابل مشاهده است. اگر تفاوتی هست به حسب طرف مقابل است وگرنه ایشان دستشان باز می باشد.
یا علیم[/]
سلام. بنده نگفتم که دعا نقش محکم کنندگی برای همه کنکوری ها دارد و اعتقاد دارم که ...... . این پست رو در قل قول از پست قبلب خونم مینوی خرد که از کنکور نقل کرده بودند زدم.
لطفا یکبار دقیق پستها را بخوانید و برداشتهای شخصی ازشون نداشته باشید و به دنبال اثبات خواستن چیزی که گفته نشده نباشید. در کجا بنده گفتم که چنین اعتقادی که شما گفتید دارم؟ .
سلام
دوست عزیز چرا دعوا داری ؟!من جهت دعوا نیامدم
فقط خواستم دیدگاهتون و توضیح بدید
حالا هم اگر نمی خواین مشکلی نیست لازم نیست دعوا کنید
این هم نقل قول از شما
دسته اول اونهایی هستن که با عقل و اختیار بشر قابل حل هستند و دعا نقش محکم کنندگی رو داره[/quote]
سلام.
مسیره همون گربه ضعیف و نحیفی هست که باید دائما چشمش به پنجره باشه تا باز بشه ... ( یعنی انسانها رو اینجوری میسازه )
اگر قرار باشه انسان چشمس به یک نفر انسان دیگه که مثل خودش هست باشه ، این اصلا خوب نیست. اما دین ، به انسان یاد میده که چشمش به سمت یک موجود متعالی که بزرگتر از خودش نیست و همه چیز مال اوست باشه. این یعنی اینکه ناامیدی را از پزندگی انسان دور میکنه.
نکته افتراقی مهمی که در مثال شما هست و در مورد "دینداری" صدق نمیکنه ، اینه که این "چشم به موجود متعالی داشتن" به معنی بی حرکتی انسان نیست. یعنی اینطور نیست که انسان خودش هیچ تلاشی نکنه و فقط چشم به اون موجود داشته باشه (مثل گربه فوق).
دو حالت زیر را در نظر بگیرین:
1- کسی که مشکلی داره ، همه تلاش خودشو بر مبنای عقل و امکانات موجود انجام میده اما به نتیجه ای نمیرسه. چنین شخصی اگر دیندار نباشه و به خدا معتقد نباشه، به بن بست میخوره و ناامید میشه.
2- در همان مثال فوق ، کسی که دینداره و به خدا معتقد است، در همان شرایط باز امیدواری داره.
صحبت سره این هست که وقتی انسانها بهشون یک سختی خیلی خیلی بزرگی وارد میشه ...
دو تا مسیر برای حلش خواهند داشت ... یا مغزشون در حالتیکه در وضعیت تعادل هست براش مسیری پیدا میکنه ...یا اینکه مغز تعادلش رو از دست میده و وارد فاز تخیلات میشه ... و حقیقت رو جعل میکنه ...
(احتراماً "ه" فوق الذکر اضافی است).
این فرض درست نیست. اعتقاد به خدا ناشی از مشکلات لاینحل نیست. این نظری است که ملحدان و بی دینان درباره مردم دیندار داده اند و پیدایش اعتقادات دینی را ناشی از مشکلات لاینحل و ... دانسته اند.
شما زندگی بزرگان دین خودمون مثل سلمان فارسی، مالک اشتر و ... را بخونین. آیا زندگی مومنانه آنها به خاطر مشکلات لاینحلشان جعل شده بود؟ آن مشکلات کدام بودند؟ یا اینکه بر اساس "شناخت" و "فطرت" بود؟
من یک دائی داشتم که مومن و نماز خون بود ... برادرش ( که دائی من هم میشد ) با موتور تصادف میکنه و قطع نخاع میشه و چیزی در حدود 5 سال رویه تخت بوده ...و دائیم میگن خیلی خیلی دعا میکنه و وقتی اون یکی دائیم فوت میشه ... کلا ایشون عوض میشن ..
اگر قرار بود همه دعاها به طور ظاهری مستجاب بشه که نظام آفرینش بهم میخورد! مثل دانش آموزی که در امتحان جغرافی اشتباه به سئوالات جواب داده بود و پایتخت کشورها را اشتباهی نوشته بود و محل رودخانه ها را اشتباه نوشته بود بعد هی دعا میکرد: خدایا! فلان شهر را در فلان کشور قرار بده! خدایا! فلان رودخانه را در فلان جا قرار بده! تا من امتحانمو خوب بیارم.
البته همه دعاها برای دعا کننده نتیجه بخش است. اما نتیجه بعضی دعاها در همین دنیا و مطابق خواسته دعاکننده است (این در صورتی است که خواسته اش به صلاحش باشه) و نتیجه برخی دعاها در همین دنیا است اما مطابق خواسته دعا کننده نیست بلکه "عوض آن خواسته" را که ممکنه از همان خواسته هم ارزشش بیشتر باشه بهش میدن ، نتیجه برخی دعاها هم در آخرت داده میشه.
اگر قرار باشه ما انسان را محدود به همین دنیا بدونیم و زندگی آخرتی او را در نظر نگیریم ، طبیعیه که اگر دعا مستجاب نشه دچار تردید در عقیده مون میشیم.
احتمالا شما باید کتاب حلیه المتقین علامه مجلسی رو خونده باشید ... در درون این کتاب نقلی هست که اشاره به این موضوع میکنه که فردی نزد امام صادق (ع) میره و از ایشان طلب دارو برای آبله میکنه ...
و ایشان جدولی 3 در 3 میکشند و در درون هر کدام از خانه های آن جدول عددی رو مینویسند و به سائل میدنش ...یا نقلی دیگر هستش که کسی دندون درد میگیرند و نزد ایشان میروند و ایشان هم دعایی رو به اون شخص یاد میدهند که برای درد دندان مجرب است ...
جناب محی الدین ... اشکال من به این هستش که چرا باید یک امام که وظیفه امامیت ( راهنمایی ) رو بر عهده داره بیاد و چنین مسیرهایی رو ترسیم کنه ...
ترسیم جدول که کاره طلسم نویس ها و دعا نویس ها هست ...
دعا ... هم که مسیری روحانی هست ...ایشان خیلی راحت میتونستند ترسیمی از آناتومی دندان داشته باشند ؛ به یارانشون در مورد ساختمان دندان صحبت کنند ؛ در مورد علت درد دندان صحبت کنند و در نهایت اون دندان را با تریاک بی حسش میکردند و با ابزاری اون دندان را میکشیدند ...
من به هیچ وجه ... تاکید میکنم به هیچ وجه از یک امام نمیخوام که نقش دکتر رو بازی کنند ...
من با دیدی که همکنون بدست آوردم ... هیچ وقت از یک استاد دانشگاه انتظار ندارم که لقمه جویده شده ای را در درون دهانم قرار دهد ...ولی این رو انتظار به حقی میدونم که امام باشند و مسیر را نشان دهند ...
روش طبابت ( بی حس کردن و کشیدن دندان) یکی از روشهای بهبود بیماری است. برای بهبود بیماری راههای دیگری هم هست. البته آن "راههای دیگر" در دسترس همگان نیست و فقط افراد کمی دانش آن را دارند و احتمالا آن دانش اگر همگانی بشود و در دسترس افراد نااهل قرار بگیرد موجب ایجاد خطر برای بقیه خواهد شد لذا این دانشها فقط در اختیار افراد کمی است.
علت وجود این "راههای دیگر" هم "سلسه مراتب هستی" است. یعنی از نیروها و اموری که در "بالاتر از جهان مادی" وجود دارد و بر جهان مادی اثر میگذارند، استفاده می کنند. اما چون تفکر غربی ، همه "هستی" را محدود و منحصر در "جهان مادی" میدونه ، لذا همه دانشها را هم منحصر در همین دانشهای رایج میدونن و دسترسی به دانش های دیگر ندارند.
امام هم نمیتونه برای آن فرد آناتومی دندان را توضیح بده و ... چون این علم ، در حد مردم آن زمان نبوده. اما باید مسیری را نشون بده که برای مردم اون زمان قابل فهم باشه. شما سعی کن برای یک بچه دوم دبستانی ، انتگرال را توضیح بدی. میشه؟
روش علمی در برخورد با مسائل تقریبا روشی شناخته شده است
روش دعا کردن روشی هست که با این ساختار مقابله میکنه ... ( یعنی حتی اگر بپذیریم که دعا تاثیر گذار هست ) باز مسیری دیگر هست ...
"علم" معانی مختلفی داره. در اصطلاح "روش علمی" ، منظور از علم ، علم تجربی هست. نه سایر معانی علم. "دعا کردن" در محدوده علم تجربی (علم مادی) نیست. بلکه علم خاص خودش را داره.
احتمالا شما میدونید که اندام تناسلی کفتار ماده مجرب ترین ( قویترین ) طلسم شناخته شده برای جلب مردها هست ...
من چندی پیش در درون یک موضوع با عنوان طلسم و ... اظهار فضل کردم ... هنوزه که هنوزه میان و به صورت خصوصی ازم میخوان براشون طلسم بنویسم ... یا بهشون طلسم یاد بدم
چطور شما در زمینه طلسم ها به قول خودتان واردین و اینها را قبول دارین ( و آنها را نوعی علم میدونین نه خرافات) ، اما قبول اینکه "دعا کردن" یک روش برای بهبود بیماری باشه براتون سخت است و میگویید باید امام آناتومی را توضیح بده و بی حس کنه و دندون را بکشه؟
سلام ...
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...
جناب سید مفید ...بابته پاسخ بلند و طولانیتون تشکر میکنم ... با این حال فکر میکنم اگر این گفتمان یک حالت Interview داشته باشه و بتونیم پای آ پای جلو بریم بهتر بتونیم نتیجه گیری کنیم ...
احساس میکنم در قسمتی از مسیر دچار مصادره به مطلوب شدین که اگر اجازه بدین من کمی مساله رو باز کنم و مشخص کنم که منظور و مقصود چی هست .
اولا اینکه : مطمئنا این سوال ؛ یک سوال درون دینی هست ؛ یعنی برون دینی نمیخواهیم صحبت کنیم .
مساله به نظره از اونجایی داره بوجود میاد که ما در برسی هامون داریم یه جا مفاهیم رو قاطی ؛ پاتی میکنیم .
من مثالی رو خدمتتون میزنم و بعد سعی میکنم مساله رو شفاف کنم
فرض میکنیم که من و شما و 98 نفر انسان دیگه در درون غاری گیر کدیم و اکسیژن هوا هم داره تموم میشه ؛ و هممون داریم از بین میریم ...
ناگهان کسی از میان جمع فریاد میزنه که ای مردم بدانید و آگاه باشید که من فرستاده هستم و شما رو از این غار نجات میدم ؛ سپس برای اینکه اعتماد مردم رو جلب کنه دست به ارائه چندین معجزه میزنه ... مثلا انگشتش را در درون گریبان میکنه و وقتی بیرون میاره مانند خورشید رخشان در حال درخشیدن میشه ...
مطمئنا من و شما و نفرات بسبار زیادی به سمته ایشون میریم ... ایشون عنوان میکنه که در قسمتی از این غار سوراخی وجود داره که با باز کردن اون مسیر میتونیم خودمون رو نجات بدیم ...
اینچنین میکنیم و در نهایت وجود چنین راهنمائی باعث نجاتمون مبشه ...
خوب ... تحلیل من از این داستان به این صورت هست که ...
1. در ابتدا هممون در درون غار گرفتار بودیم و هیچ جهانبینی ( ایدیولوژی ) نداشتیم
2. شخصی ادعای پیامبری میکنه و معجزاتی نشون میده و مطالبی رو عنوان میکنه ( بنابراین ایدیولوژی ما رو تحریک میکنه که ایشون یک فرستاده هست ) و ما میفهمیم که این شخص میتونه حرفی برای گفتن داشته باشه .
3. اون شخص به تبیین یک سری بایدها و نبایدها میپردازه ( تبیین مکتب میکنه ) تا ما رو از غار نجات بده ؛ میگه این کارها رو بکنین ؛ این کارها رو نکنین ؛ و شروع میکنیم با اون آقا مسیری رو طی میکنیم .
4. همینجوری که داریم با اون آقا طی آفاق و انفس میکنیم ؛ به جهانبینی ما افزوده میشه ؛ یعنی جهانمون رو بهتر میشناسیم ؛
5. در نهایت مکتب ایشون ( بایدها و نبایدهای ایشون ) باعث میشن که ما از درون اون غار بیرون بیایم .
بنابراین :
جهانبینی : در هر لحظه میزان دانش و شناخت ما نسبت به جهان هستی هست . ( از نوع ادراک هست؛ مثلا من باید درک کنم که خدا رحمن و رحیم هست ؛ نه اینکه اون رو در درون کتاب خونده باشم یا در درون نمازم حفظ کنم و بگم جهانبینی من اینجوری هست )
مکتب : با توجه به شناختی که نسبت به دنیا پیدا میکنیم ؛ قبول میکنیم که بایدها و نبایدهایی رو انجام بدیم تا به موقیت برسیم .
خوب ...
به بیان دیگه جهانبنی چیزی نیست که یک آقایی اون رو نوشته باشه ... بیاد بده دسته من ... منم بگم دنیام اینجوری هست و دنیام اینجوری کار میکنه ...
جهانبینی از ادراک سرچشمه میگیره ...
1. کسی پرده ای رو از جلویه چشمان من کنار میزنه و جهانبینی من بیشتر میشه .
2. کسی به من میگه بیا اینجوری طی آفاق و انفس کنیم ... در اون صورت میتونه باعث افزایش جهانبینی من بشه .
بنابراین به نظره من اینی که بیایم و یک سری چیزهایی رو بزاریم جلویه یک نفر و بگیم که جهانبینی اسلامی یعنی این !!! کاره اشتباهی هست ...
شما میتونین دو تا کار بکنین ...
1. چراغ رو روشن کنین ( از مسیر علم وارد بشین نه شبه علم )
2. بگید بر اساس این بایدها و نبایدها طی آفاق و انفس کن ... جهانت رو خواهی شناخت ...
شما راه رو جلویه من میزارین .... من دنیام رو میشناسم ....
یک مثال کوچک دیگر ...
1. شخصی ممکن هست که استدلال های خداشناسی ( اسلامی ) رو خونده باشه و 90 درصد اونها رو قبول داشته باشه
2. به رسالت حضرت محمد باور داشته باشه .
این شخص شروع میکنه باید ها و نبایدهای دین اسلام رو انجام دادن ...
مثلا هر روز 30 بار میگه ... بسم الله الرحمن الرحیم ... بنام خداوند بخشنده مهربان ...
آیا اینی که ایشون اقرار به رحمن و رحیم بودنه خدا میکنه از جهانبینیش نشات گرفته ... یا باید و نبایدی هست که پذیرفته !!!!
انسانی رو تصور کنین که با خود چنین میاندیشد که چطور خداوند بابته یک دونه سیب ؛ انسان رو از بهشت بیرون میندازه ...
این شخص در نهایت به اینجا میرسه که ... با کلام اقرار به رحمن و رحیم بودن خدا میکنه ( چون جزو بایدها و نبایدهای مکتبش هست ) ولی این اقرار در درون جهانبینیش نیست ( یعنی واقعا نمیدونه که خدا رحمن و رحیم هست )
شما در ابتدای کلامتون مطالبی رو در مورد جهانبینی اسلامی عنوان کردین ...
که اساسا من با اینکه بیایم و یک باغ سبز نشون بدیم و بگیم جهانبینی اسلامی یعنی این ؛ مخالف هستم ...
جهانبینی مال چشمان من هست ... حق چشمان و ادراکات من هست ... من باید جهان رو ببینم ... میتونین نشونم بدین ... نه اینکه بگین جزو مکتبت هست و باید قبولش کنی ...
اینی که شما بگید که سختی ها و مشگلات زندگی باعث پختگی انسان میشه ...
این حقیقتی نیست که جزو جهانبینی من باشه .... من دارم با چشمانم میبینم که سختی ها و مشگلات زندگی باعث امراض روحی ؛ ناتوانی ها ؛ افسردگی ها و ... میشه و هر کسی هم در تقلای سختی ها تعادلش رو از دست میده و حقیقت رو به گونه ای دیگر تفسیر میکنه .
سلام ...
جناب سید مفید در ادامه پست قبلیم میخواستم مطلبی رو عنوان کنم ... اگر پست قبلیم رو نخوندین تقریبا منظورم از این پست رو متوجه نمیشید ...
نمیدونم که شما چقدر با آئین بودیسم آشنائیت دارید ... در درون بودیسم راه و روش به گونه ای دیگر هست ...
بودیسم یک آئین زندگی هست ... و بودائی برای کشف حقیقت از تمرکز استفاده میکنه ...
تا چندی پیش عنوان میشد که بدن انسان دارای 6 چاکراه هست و چندی پیش چاکراه 7 رو پیدا کردند ... یک شخص بودایی در مرحله نخست باید چاکراه های بدن خودش رو بشناسه و شروع به تقویت اونها بکنه ....
من به قسمتی از بایدها و نبایدهای بودیسم در داشتن یک زندگی بودیسمی در زیر اشاره میکنم .
1. چاکراه اول : چاکراه ریشه :
محل : در پائین ستون فقرات نشیمنگاه
رنگ : قرمز آتشین
عنصر : خاک
حس : لامسه
تعداد برگ گل : چهار پر
وظیفه : این چاکره بر رویه دندادنها و استخوانها و اسکلت بدن و ناخن ها نظارت دارد ؛ باعث افزایش پول و دارایی و خانه و توانایی میشود ؛ باعث بوجود آمدن اسکلت خوب میشود و از نشانه های آن بلند شدن خوب هست
نشانه های پرکاری این چاکراه : شخص مادی میشود .
نشانه های کم کاری این چاکراه : احساس اضطراب و نا امنی میکند
نشانه های عدم تعادل این چاکراه : چاقی ؛ درد مفاصل ؛ یبوست
نشانه های تعادل در این چاکراه : احساس تعادل ؛ راحت بلند شدن و نشستن ؛ احساس شادابی جسمانی
روشهای درمان : خوب برای خودش کتابی هست ولی من چند تاش رو عنوان میکنم ( هر نوع مشگلی که با خانواده دارید حل کنید ؛ با دوستان و اقوام نشست و برخواست کنید ؛ به مادیات کمتر توجه کنید ؛ با مردم بجوشید )
روشهای تضیف : هوای نفس
2. چاکره دوم : چاکراه خارجی .
محل چاکره : در پشت بدن و تقریبا 5 سانتی متر زیر ناف قرار دارد
رنگ : نارنجی
عنصر : آب
حس : چشائی
تعداد برگ : شش تا
وظیفه : کنترل آلت تناسلی ؛ بیضه ها ؛ تخمدانها ؛ کلیه و پروستات و ارتباط با استخوانبندی ؛
نشانه پرکاری : خشم بیش از اندازه ؛
نشانه های کم کاری : در لاک خود فرورفتن و بی تفاوت شدن .
نشانه های عدم تعادل : مشگلات جنسی ؛ مشگلات روده ؛ مشگلات مثانه ؛ خود ارضائی
نشانه های تعادل : خوشبین و امیدوار بودن ؛
درمان : باز هم یک کتاب هست و از تمرکزهای خاص شروع میشه و گوش دادن به موسیقی هایی خاص ولی به طور خلاصه : باید خوشبین و امیدوار بود ؛ از عذاب وجدان دست کشید ؛ هر نوع اعتیادی رو ترک کرد ؛ به مردنم خدمت کرد :
تضعیف کننده : حسادت
3. چاکراه سوم : چاکره خورشیدی :
محل چاکره : چهار انگشت بالاتر از ناف هست
رنگ : زرد
عنصر : آتش
حس : بینائی
تعداد برگ گل : ده تا
وظیفه : شخصیت ؛ عزت نفس ؛ کنترل تمامی دستگاه گوارش ؛ کنترل طحال و لوز المعده
نشانه های پرکاری چاکره : خشم ؛ حالات تهاجمی ؛
کم کاری چاکراه : فرد منفی گرایی میشود ؛ قدرت تصمیم گیری ندارد
عدم تعادل چاکره : انرژی ندارد ؛ همیشه خسته هست ؛ به مشگلات کبدی و درهای مفصلی دچار است
تعادل چاکره : اعتماد به نفس ؛ عدم احساس بطالت ؛ احساس قدرت داشتن احساس آزادی داشتن
درمان چاکره : دست از حملات تهاجمی بردارید ؛ مشگلات را حل کنید نه آنکه نظاره گر باشید ؛ برای خود و دیگران احترام قائل شوید
تضعیف کننده چاکره : ترس
4. چاکراه قلب ....
5. چاکراه گلو .....
6. چاکراه چشم سوم ....
7. چاکراه تاج ....
که مطالبشون زیاد هستند و در حوصله این بحث هم نیستند ...
ببینید جناب سید مفید بودیسم اومده و گفته که برای یک زندگی خوب داشتن ...
1. باید درک صحیح داشت ؛
2. تفکر صحیح داشت ؛
3. فعالیت صحیح داشت ؛
4. امرار معاش صحیح داشت ؛
5. تلاش صحیح داشت ؛
6. تمرکز صحیح داشت ...
7. یادم نمیاد ...
که در زیر مجموعه و زیر گروه تمرکز ؛ با مفاهیم چاکره ها و روشهای تمرکز و بیرون انداختن چیزهای ناخوش آیند آشنا میشن ...
یعنی بودائی ها روش درست اندیشیدن و تمرکز رو به شاگردانشون یاد میدهند و بهشون میگن که با طی آفاق و انفس ( مسافرت ) به کجا میرسید ...
مثلا یکی از چیزهایی که در آئین بودیسم هست ... اعتقاد به تناسخ هست ... وقتی کسی در آئین بودایی ار مرشد خودش میپرسه که استاد چرا ما به به تناسخ اعتقاد داریم ...
اون مرشد در پاسخ استدلال عقلی یا استدلال وحیانی نمیکنه ... میگه چاکراه های بدتنت رو تقویت کن ... سعی در پاکسازی اونها بکن ... درست اندیشیدن که در چاکره تاج و چشم سوم بهش اشاره میشه رو انجام بده و طبقه طبقه بالا بیا ... خودت به شهود این مساله رو میبنی ... ( جهانبینی میکنی )
یعنی یک بودائی اعتقاد و ایمان نداره ... بلکه روش هایی برای درست اندیشیدن داره و پس از طی کردن آفاق و انفس خودش به جهانبینیش میرسه ... و بر رویه مکتبش پافشاری میکنه تا بتونه به جهانبینی بالاتری دسترسی پیدا کنه .
برعکس ادیان الهی که جهانبینی رو بهت تزریق میکنند در مکتب بودیسم تنها بهت میگن که بدنت رو سالم کن ... امرار معاشت رو سالم کن ... درست اندیشیدن رو بیاموز و ... و در نهایت خودت جهان رو خواهی شناخت ...
ولی در ادیان الهی همونطور که در پست قبل اشاره کردم ...
شخص با چشمانش میبینه هیچ عدالتی در درون دنیا وجود نداره ... ولی چون در درون مکتبش آنچنان نوشته شده که خدا عادل هست ... به چنین مساله ای باور داره ....
شخص با اینکه میبینه خدا بخاطر یک سیب اون رو از بهشت بیرون میندازه ... با این حال به رحمن و رحیم بودن خدا اعتقاد داره ... و میگه ما نمیفهمیم ...
بنابراین ...
اون ایرادی که من به گفتار شما میگیرم از اون جهت هست ... که جهانبینی اصولا چیزی شهودی هست ... من میبینم و من درک میکنم و من تفسیر خودم رو از جهان خواهم داشت ...
نه اینکه کسی بیاد و به من بگه باید به این چیزها اعتقاد داشته باشی ... و این چیزها هم جهانبینیت هست !!!!
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...
و از جهت روش و متد به چهار دسته تقسيم مىشود:جهان بينى علمى(تجربی)، جهان بينى فلسفى، جهان بينى عرفانى و جهان بينى دينى (وحيانى).
جهان بینی تجربی چون محدود و جزئی بوده و مبتنی بر فرضیه و آزمون است نمی تواند کل نظام هستی را زیر آزمایش خودش ببرد در نتیجه نمی تواند یک شناخت کلی و فراگیر نسبت به کل هستی در اختیار ما قرار بدهد.
با سلام
چرا در این سایت همه اهل منبر هستن و پست های بلند مینویسن که خواندن آنها ممکن است برای بعضی ها میسر نباشه
در مورد دعا کردن از این بابت که میتونه باعث بشود انسان از همه توانایی ها و استعداد های خودش استفاده نکنه موافق هستم
اما عبادت اثرات مثبتی هم در پی داره و این در طول تاریخ نشان داده شده
مثلاً پیامبر که توانست تمدن اسلام را برپا کند با عبادت کردن نیرو و انرژی میگرفت
یا بزرگان دینی مانند امام علی که در نماز و عبادت به چنان سرخوشی دست می یافت که درد بیرون کشیدن تیر از پایش را احساس نمی کرد
و یا امام خمینی که به نیرو و تونایی رسید که یک حکومت را سرنگون کرد
و مثال ها و شواهد دیگر
پس دعا و عبادت اثر دارد و اثر آن چندان به مسلمان بودن و یا لزوماً این مواردی که در روایات آمده ندراد
چه بسا دعای یک زن بی حجاب که در طول عمرش یک رکعت نماز هم نخوانده ولی پاکدل است برآورده شود
و دعای دیگری برآورده نشود.
با سلامچرا در این سایت همه اهل منبر هستن و پست های بلند مینویسن که خواندن آنها ممکن است برای بعضی ها میسر نباشه
در مورد دعا کردن از این بابت که میتونه باعث بشود انسان از همه توانایی ها و استعداد های خودش استفاده نکنه موافق هستم
اما عبادت اثرات مثبتی هم در پی داره و این در طول تاریخ نشان داده شده
مثلاً پیامبر که توانست تمدن اسلام را برپا کند با عبادت کردن نیرو و انرژی میگرفت
یا بزرگان دینی مانند امام علی که در نماز و عبادت به چنان سرخوشی دست می یافت که درد بیرون کشیدن تیر از پایش را احساس نمی کرد
و یا امام خمینی که به نیرو و تونایی رسید که یک حکومت را سرنگون کرد
و مثال ها و شواهد دیگرپس دعا و عبادت اثر دارد و اثر آن چندان به مسلمان بودن و یا لزوماً این مواردی که در روایات آمده ندراد
چه بسا دعای یک زن بی حجاب که در طول عمرش یک رکعت نماز هم نخوانده ولی پاکدل است برآورده شود
و دعای دیگری برآورده نشود.
سلام ...
شاید یکی از علتهایی که من زیاد بالای منبر میرم این هستش که همش پشت کامپیوتر هستم و الان ارتباطاتم خیلی کم شده ...
شما به خوبی خودتون ببخشید ...
جناب پراسپرتی گرامی ...
من با دیدی که الان دارم میتونم نوعی دعا کنم که همیشه دعا کردن برای من خوب و مفید باشه ... همونجوری که پیامبران و امامان دعا میکردند ...
مثلا ...
1. خدایا اگر صلاح میدونی من دکترا قبول بشم وگرنه برم خارج از کشور و تحصیلاتم رو اونجا ادامه بدم .
2. خدایا اگر صلاح میدونی من بتونم از فلان کشور اقامت برای زندگی بگیرم . وگرنه برای کشوری دیگه اقدام کنم .
3. خدایا اگر صلاح میدونی به فلان شخص کمک کن که بتونه از پسه خودش بر بیاد .
و ...
چنین دعاهایی هیچ وقت اثر سوئی برای انسان ایجاد نمیکنن و انسان دلگرمی و پشت و پناهی هم پیدا میکنه ... ولی خیلی جاها میشه که انسان نمیتونه اینجوری دعا کنه ... مثلا ...
1. یکی از عزیزان انسان رویه تخت بیمارستان باشه
2. آدم عاشق کسی شده باشه و بخواد باهاش باشه
3. آبرویه انسان در خطر باشه
و ...
اینجور زمانها انسان نمیتونه به اون فرم دعا کنه ....
یکی از مشگلاتی که من با دعا کردن دارم دقیقا همین مساله هست ... گوئی خدا نیست که دعاها رو قضاوت میکنه ... گوئی خدا نیست که قاضی الحاجات هست ... گویی یک سیستمی هست که میشه راحت گولش زد و هکش کرد ...
به عنوان یک مثال کوچک .... طلسم یک جور هک برای دعا کردن هست ...
سلام نمیدونم منظورتون چیه و پستها رو نخوندم.
اما اگه منظورتون از سوال تاپیک اینه که آیا مشکلات باعث بهتر شدن ما میشند؟
به نظر من مشکلات و افراد مختلف هستند بعضی افراد و بعضی مشکلات باعث میشن افراد فقط تحلیل برند و اصلا هم بهتر نشند و بعضی مشکلات باعث میشند افراد در درون اون مشکلات رشد کنند.
برای بعضی افراد و بعضی مشکلات هم تنها راهی که میمونه خودکشی هست که بازم این باعث بهتر شدنشون نمیشه.
کلا افراد و مشکلات همه جور هست
سلام ...
شاید یکی از علتهایی که من زیاد بالای منبر میرم این هستش که همش پشت کامپیوتر هستم و الان ارتباطاتم خیلی کم شده ...
شما به خوبی خودتون ببخشید ...
خواهش میشود. خیلی ها در این جا طولانی می نویسند. یعنی عجب صبر و حوصله ای دارند میشد چند تا کتاب نوشت از بحث هایی که چارچوب دارند
جناب پراسپرتی گرامی ...
من با دیدی که الان دارم میتونم نوعی دعا کنم که همیشه دعا کردن برای من خوب و مفید باشه ... همونجوری که پیامبران و امامان دعا میکردند ...
مثلا ...1. خدایا اگر صلاح میدونی من دکترا قبول بشم وگرنه برم خارج از کشور و تحصیلاتم رو اونجا ادامه بدم .
2. خدایا اگر صلاح میدونی من بتونم از فلان کشور اقامت برای زندگی بگیرم . وگرنه برای کشوری دیگه اقدام کنم .
3. خدایا اگر صلاح میدونی به فلان شخص کمک کن که بتونه از پسه خودش بر بیاد .و ...
چنین دعاهایی هیچ وقت اثر سوئی برای انسان ایجاد نمیکنن و انسان دلگرمی و پشت و پناهی هم پیدا میکنه ... ولی خیلی جاها میشه که انسان نمیتونه اینجوری دعا کنه ... مثلا ...
1. یکی از عزیزان انسان رویه تخت بیمارستان باشه
2. آدم عاشق کسی شده باشه و بخواد باهاش باشه
3. آبرویه انسان در خطر باشه
و ...اینجور زمانها انسان نمیتونه به اون فرم دعا کنه ....
یکی از مشگلاتی که من با دعا کردن دارم دقیقا همین مساله هست ... گوئی خدا نیست که دعاها رو قضاوت میکنه ... گوئی خدا نیست که قاضی الحاجات هست ... گویی یک سیستمی هست که میشه راحت گولش زد و هکش کرد ...
به عنوان یک مثال کوچک .... طلسم یک جور هک برای دعا کردن هست ...
شما در درون صحبتی که داشتید مطلبی عنوان کردی که من هم قبلا در تاپیک دیگری گفته بودم
به این مفهوم که دعا کردن و عمل کردن به برخی روایاتی که در این مورد آمده می تواند باعث بشود که انسان از همه توانایی ها و استعدادهای خودش استفاده نکنه
نظر من در مجموع این هست که :
همه کارها بایست بر طبق عقل و منطق پیش بروند و اگر شکستی یا مشگلی پیش آمد شخص بایست مسئولیت آن بر عهده بگیرئ
عبادت کرداز نظر علمی و روان شناسی اثرات مثبتی دارد که میتونه باعث افزایش کیفیت زندگی فرد بشه
این عبادت بیشتر خوب است از جنبه اینکه خداوند شایسته عبادت هست انجام بگیره و نه لزوماً بخاط رفع نیاز و حاجت
بهتر است عبادت شامل حمد و ستایش خداوند شبیه همان ذکرهایی که در نماز گفته می شوند باشد
دعا برای رفع نیاز و حاجت در مواردی باشد که دیگر کاری از دست خود انسان بر نمی آید و یا مثلاً به این صورت بیان شود که " این خواست و احتیاج من است اما در هر حال من راضی و خشنود هستم و از با تلاش خودم و امید به تو از پس مشگلات بر می آیم.
من روایات را قبول ندارم . غیر از بعضی سخنان حکیمانه و منطقی که عنوان شده. نسبت به الهی بودن اسلام هم اطمینان ندارم اما هر وقت بتوانم عبادت میکنم. درخواستی هم ندارم مگر در موارد خاص و یا اینکه ضرورتی پیش آید
سلام...
خوب خیلی از مطالب رو تا زمانی که در موردشون مثال نزنیم ... یا در موردشون به صورت عمیق بحث نکنیم ... موضوع مشخص نمیشه ... من این مساله رو بارها و بارها در درون این سایت باهاش برخورد کردم .
بحث هم اگر دقت کرده باشید در مورد دعا کردن صرف نیست ؛ بحث سره این هست که انسانها بابته سختی هایی که میکشند ؛ و در نهایت از راز و نیاز و عبادتشون شون نتیجه میگیرند یا نمیگیرند ؛ ناگهان یهویی ایدیولوژیشون تغییر میکنه...
ببینید ... بحث سره چیزه دیگری هست ...
من و شما الان در درون دنیا زندگی میکنیم ؛ اگر تخیلات و وهیمات و تفکر به فضاهای غیر مادی وجود نداشت ... من و شما تقریبا ایدیولوژیمون یکی بود ...
اون چیزی که جهانبینی من و شما رو تغییر میده ... این مساله هست که تخیلات و وهم و تفکر به فضاهای غیر مادی ... ناگهان ایدیولوژی ها رو در برابر هم قرار میده ...
اگر براتون امکانش هست ... اجازه بدین که به بررسی سوره طه بپردازیم :
[=ParsQuran]وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى ﴿۶۹﴾
[=ParsFont]و آنچه در دست راست دارى بينداز تا هر چه را ساخته اند ببلعد در حقيقت آنچه سرهمبندى كرده اند افسون افسونگر است و افسونگر هر جا برود رستگار نمى شود (۶۹)
[=ParsQuran]فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى ﴿۷۰﴾
[=ParsFont]پس ساحران به سجده درافتادند گفتند به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم (۷۰)
[=ParsQuran]قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى ﴿۷۱﴾
[=ParsFont][فرعون] گفت آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است پس بيشك دستهاى شما و پاهايتان را يكى از راست و يكى از چپ قطع مى كنم و شما را بر تنه هاى درخت خرما به دار مى آويزم تا خوب بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است (۷۱)
[=ParsQuran]قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿۷۲﴾
[=ParsFont]گفتند ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به سوى ما آمده و [بر] آن كس كه ما را پديد آورده است ترجيح نخواهيم داد پس هر حكمى مى خواهى بكن كه تنها در اين زندگى دنياست كه [تو] حكم مى رانى (۷۲)
[=ParsQuran]إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى ﴿۷۳﴾
[=ParsFont]ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما و آن سحرى كه ما را بدان واداشتى بر ما ببخشايد و خدا بهتر و پايدارتر است (۷۳)
[=ParsQuran]إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى ﴿۷۴﴾
[=ParsFont]در حقيقت هر كه به نزد پروردگارش گنهكار رود جهنم براى اوست در آن نه مى ميرد و نه زندگى مى يابد (۷۴)
[=ParsQuran]وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى ﴿۷۵﴾
[=ParsFont]و هر كه مؤمن به نزد او رود در حالى كه كارهاى شايسته انجام داده باشد براى آنان درجات والا خواهد بود (۷۵)
[=ParsQuran]جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى ﴿۷۶﴾
[=ParsFont]بهشتهاى عدن كه از زير [درختان] آن جويبارها روان است جاودانه در آن مى مانند و اين است پاداش كسى كه به پاكى گرايد (۷۶)
خوب ببینید این قسمتی از سوره طه هست ....
ببینید در درون این سوره چه اتفاقی داره میوفته ...
1. حضرت موسی به سمته فرعون حرکت میکنه ....
2. فرعون تعداد بسیار زیادی ساحر جمع کرده که با موسی به مقابله بپردازند ( احتمالا یکی دو هفته هم تمرین کردند ؛ از فاصله بسیار زیاد اومدند و برای خودشون آوازه ای داشتند )
3. میدان نبرد آماده میشه .
4. عصای حضرت موسی تبدیل به مار میشه ...
5. دیگه حضرت موسی صحبتی نمیکنه ... بلکه این ساحر ها هستند که شروع میکنند به صحبت کردن ... ساحرانی که یک عمر سحر پیشه کردن یهو ایدیولوژیشون انقلابی تغییر میکنه و ببینین چی ها میگن ....
1. ساحران جلویه موسی سجده میکنند . و میگویند ما به پروردگار موسی ایمان آوردیم .
2. ما تو را به پروردگارمان که ما را بوجود آورده ترجیح نمیدهیم ؛ حتی اگر میخواهی ما را بکش .
3. چون تنها تو میتوانی در درون دنیا بر رویه ما اثر گذار باشی .
4. ما به خدا ایمان میآوریم تا گناه سحر را بر ما ببخشد
5. هر که گنهکار باشد در هنم میرود و در آن نه میمیرد و نه زنده است .
6. هر که مومن پیش خدا برود شاد و سربلند هست
7. بهشت عدن برای ایشان است
خوب چرا اینجوری شد ...
ببینید اصل مطلبی که میخوام بگم این هست که ما انسانها ایدیولوژی که درست میکنم ... بر اساس همین چیزهاست ...
فقط فرقش در این هست که یک کسی عصای موسی رو میبینه و تهییج میشه و میره بهشت ...
و کسی دیگر صدای گاوه سامری رو میشنوه و تهییج میشه و میره جهنم ....
به تجربه به این مساله رسیدم که هیچ کسی ایدیولوژی سالمی نداره ... از استیو هاوکینگ که یک بی خدا هست شروع کنین ... تا مذهبیون اسلامی خودمون که شب عاشورا خواب میبینن و برمیگردن ...
اصلا با خواب دیدن و ندیدن و از دعا نتیجه گرفتن و نگرفتن کاری ندارم ...
ایدیولوژی که باهاش بزرگ میشیم ... رو نمیشه تغییرش داد ...
مگر این که یک پیامبری بیاد ... هوش هیجانی ماها رو تغییر بده ....
وگرنه با عقل نمیشه ... ایدیولوژی رو پذیرفت یا رد کرد ...
یه جوری باید تهییج بشیم ... تا بگیم این ایدیولوژی درست هست ... یا فلان ایدیولوژی اشتباه هست ...
خب من پست های قبلی رو زیاد نخواندم و دقیقا در جریان اینکه بحث تا کجا پیش رفته نیستم
از بحث های دینی و آیات قرآن هم من بیشتر آیاتی را مهم میدانم که گفته شده این قرآن تنها یک پند و اندرزی است و وظیفه پیامبر را هم در همین حد دانسته...البته همان طور که قبلاً در جایی دیگر گفتم به نظرم میرسد پیامبر بخاطر عبادت های فروان و سختی هایی که داشتند توانسته بودند به این سطح از هدایت و رهبری امت برسند و من قائل به نوعی ارتباط با عوالم دیگر هستم کما اینکه این حالات میتواند برای دیگران هم روی دهد در صورت کسب لوازم آن. اما همه آیات را قدسی نمی دانم
من بیشتر از اینکه هیجانات را قبول داشته باشم بر عقل و منطق تاکید دارم همراه درصد متعادلی از انگیزه و هیجانات همراه با آن. در مورد ایدیدلوژی به نظرم بهترین ایدیولوژی در زمان کنونی برای یک فرد و حتی یک ملت به عنوان یک سیستم فکری ، حکومتی و یا ... ترکیب ارزش های غرب و شرق است
یعنی نظم و قانون مداری غرب و تمدن و معنویت گرایی و حیای شرق
این مطلب را هم اضافه کنم و بحثم را خاتمه بدهم
همان طور که وضعیت و شرایط ما در دوران میان سالی و یا کهن سالی بستگی به عملکرد ما و حوادث و اتفاقاتی که در دوران جوانی و کودکی افتاده دارد وضعیت ما در دنیای پس از مرگ، مراحل بعدی و هر اتفاق دیگری که قرار است روی بدهد
بستگی به عملکرد ما در یک مرحله قبل تر از آن دارد یعنی همان جمله معروف دنیا مزرعه آخرت است. این میتواند یک مسیر و انگیزه و جهان بینی برای ما بوجود بیاورد. بهترین عملکرد در این دنیا هم از ترکیب ارزش هایی که گفتم حاصل میشود
اینها نظر من است و البته روی آنها تعصب ندارم و جای تجدید نظر و ویرایش آنها وجود دارد به شرط مشاهده استدلال های بهتر و منطقی تر
این مطلب را هم اضافه کنم و بحثم را خاتمه بدهم
همان طور که وضعیت و شرایط ما در دوران میان سالی و یا کهن سالی بستگی به عملکرد ما و حوادث و اتفاقاتی که در دوران جوانی و کودکی افتاده دارد وضعیت ما در دنیای پس از مرگ، مراحل بعدی و هر اتفاق دیگری که قرار است روی بدهد
بستگی به عملکرد ما در یک مرحله قبل تر از آن دارد یعنی همان جمله معروف دنیا مزرعه آخرت است. این میتواند یک مسیر و انگیزه و جهان بینی برای ما بوجود بیاورد. بهترین عملکرد در این دنیا هم از ترکیب ارزش هایی که گفتم حاصل میشود
اینها نظر من است و البته روی آنها تعصب ندارم و جای تجدید نظر و ویرایش آنها وجود دارد به شرط مشاهده استدلال های بهتر و منطقی تر
من اعتقادم این هست که این دنیا محل خوبی برای آزمایش انسانها نیست ... در درون این دنیا خیلی ها حتی نمیتونند خودشون رو بشناسند ؛ و آزمایشهای این دنیا نمیتونند هیچ سنگ محکی باشند ...
خودتون قضاوت کنین ...
- کسانی در درون آخرت به بهشت وارد میشوند که
1. کاشف باشند .
2. هر چیزی رو کشف کردن فایده نداره ... تنها کسانی وارد بهشت میشن که بتونن خدا رو برای خودشون اثبات کنند ...
3. مثلا اگر شما مخترع برق باشی ... بهشت نمیری ...
4. اثبات وجود خداوند اونقدر در درون حاله هست ... که میتونیم بگیم حداقلش بسیاری از فلاسفه بزرگ دنیا رو گیج و مبهوت کرده .
5. بعد از اینکه اثبات کردیم که خدا وجود داره ... باید یک سری آزمایش بشیم ... حالا بررسی کنیم ببینیم آزمایش ها چی هست ...
6. در درون بی عدالتی محض باید زندگی کنی ... ولی باید سعی کنی عادل باشی
7. کسی به شما ظلم میکنه ( مثلا با ماشینش به ماشین شما میزنه و از شما خسارت میگیره ) این ظلم در درون دنیایه ما هیچ جور قابل جبران نیست ... بنابراین باید بسپاری به دنیایی دیگر ... و من مستدل به این اعتقاد دارم که امکان نداره کسی بتونه ظلم رو جبران کنه ...
8. همش خوب باشی ؛ همش سرت پائین باشه ؛ روز به روز بدبخت تر بشی ؛ بعدش هم تو آخرت بری بهشت .
و ...
جناب سید مفید ... سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...
این دو روز کمی داشتم فکر میکردم ... به نظرم باید ایدیولوژی از نوع علمی باشه ... چون تا زمانی که علمی نباشه نه قابلیت پیش بین رو داره ؛ نه قابل اتکا هست ؛ و نه مفید و تکرار شونده هست .
البته بحث ایمان فرق میکنه ... ممکن هست که کسی ایمان داشته باشه که خدا رحمان و رحیم هست ؛ ولی در درون ایدیولوژیش خدا رو رحمان و رحیم ندونه ....
مثلا ممکن هست که کسی ایمان داشته باشه که خدا رزاق هست ... ولی در درون ایدیولژیش خدا رو اینگونه ندونه ...
من نمیدونم اساس این باور چه ارزشی میتونه داشته باشه ... من با چشمانم ببینم و با گوشهایم بشنوم که سالانه میلیونها انسان از فرط گرسنگی و از گرسنگی کشیدن جون میدن ... ولی باورم این باشه که خدا رزاق هست ...
به هر حال اون چیزی که من به تجربه بهش رسیدم این هست که مفاهیم رحمن و رحیم و عدل و رزق و ... اونجوری که ما فکر میکنیم در نزد خدا تعرف نمیشن ...
یعنی خدا دوست داره تعبیر خودش رو از رحمن و رحیم بودن و عادل بودن داشته باشه ...
بنابراین ... با اینکه من اعتقاد دارم که خدا رزاق هست ... ولی به این هم فکر میکنم که ممکن هست از گرسنگی تلف بشم و اگر رورزی گرسنه باشم ... و پولی هم در درون جیبم نداشته باشم ... به این فکر نمیکنم که از غیب یهو بهم روزی میرسه ... یک روز یا دو روز قبل از اینکه از گرسنگی بمیرم ؛ دزدی میکنم .
با اینکه خیلی جاها بهم ثابت شده که خدا روزی رسون هست ... ولی نمیتونم بهش اطمینان کنم . ( چون دیدم که خیلی ها رو از گرسنیگی کشته )
با اینکه خیلی جاها دیدم که دستم رو گرفته ... ولی باز هم بهش امید نمیبندم ...
سلام، من تجربه خودم رو میگم .
من بیماری روانی دارم تا اونجا که کارم به بستری شدن کشیده و کلی بدبختی و فلاکت کشیدم ...
الان کم کم دارم با توکل به خدا به ترس هام غلبه میکنم اما چطوری ؟
ببینید من قبلا مثلا فکر میکردم اگه فلان کار رو انجام ندم ممکنه مشکلی واسه خودم یا عزیزانم پیش بیاد و اذیت بشم ...
اما مشکل اینجا بود که این کارها آخرش تبدیل به کارهایی شدن که باعث اذیت کلی آدم دیگه میشدن ...
در نتیجه وقتی من بقیه رو اذیت میکردم اونا هم منو اذیت میکردن و به این ترتیب من برای اینکه اذیت نشم خودمو اذیت میکردم ...
حالا اومدم وقتی یه فکری میاد به سرم که مثلا فلان کارو اگه نکنی اذیت میشی من میگم به خدا توکل میکنم اون نمیزاره من اذیت بشم اگرم گذاشت حتما حکمتی داشته و به خاطر گناه قبلی خودم بوده یا آزمایشه یا خدا میخواد به خاطرش بهم پاداش بده ...
نتیجه این میشه که وقتی یه فکر میاد که پاشو فلان کارو انجام بده من میگم نه !
حالا نمیدونم این چقدر منطقیه و من چه راه های دیگه ای هم داشتم ولی من اینطوری کنار اومدم با بیماریم و خدا باعث میشه بیماریمو کنترل کنم ...
اما حالا بزار اون طرف قضیه رو هم بگم ...
قضیه اینه که من دائما با خودم توی جنگم که اگه خدا نبود چی ؟ اون وقت ضرر میکنم ...
و دائما فکرم مشغوله که آیا خدا هست؟
شاید باورتون نشه این مساله منو خیلی خسته میکنه ، اینقدر فکر میکنم که گیج میشم، تا جایی که گاهی اوقات سر درد میگیرم ...
بقیه هم عوض این که منو راهنمایی کنن میگن تو بیماری باید قرص های بیشتری بخوری تا بتونی فکر نکنی ...
وقتی هم قرص بیشتر میخورم همش مغزم از کار میوفته، دیگه به هیچی نمیتونم فکر کنم ... به نظر شما چیکار کنم ؟
من اعتقادم این هست که این دنیا محل خوبی برای آزمایش انسانها نیست ... در درون این دنیا خیلی ها حتی نمیتونند خودشون رو بشناسند ؛ و آزمایشهای این دنیا نمیتونند هیچ سنگ محکی باشند ..
من کجا گفتم این دنیا محل خوبی برای آزمایش هست!
- کسانی در درون آخرت به بهشت وارد میشوند که1. کاشف باشند .
2. هر چیزی رو کشف کردن فایده نداره ... تنها کسانی وارد بهشت میشن که بتونن خدا رو برای خودشون اثبات کنند ...
3. مثلا اگر شما مخترع برق باشی ... بهشت نمیری ...
4. اثبات وجود خداوند اونقدر در درون حاله هست ... که میتونیم بگیم حداقلش بسیاری از فلاسفه بزرگ دنیا رو گیج و مبهوت کرده .
5. بعد از اینکه اثبات کردیم که خدا وجود داره ... باید یک سری آزمایش بشیم ... حالا بررسی کنیم ببینیم آزمایش ها چی هست ...
6. در درون بی عدالتی محض باید زندگی کنی ... ولی باید سعی کنی عادل باشی
7. کسی به شما ظلم میکنه ( مثلا با ماشینش به ماشین شما میزنه و از شما خسارت میگیره ) این ظلم در درون دنیایه ما هیچ جور قابل جبران نیست ... بنابراین باید بسپاری به دنیایی دیگر ... و من مستدل به این اعتقاد دارم که امکان نداره کسی بتونه ظلم رو جبران کنه ...
8. همش خوب باشی ؛ همش سرت پائین باشه ؛ روز به روز بدبخت تر بشی ؛ بعدش هم تو آخرت بری بهشت .
و ...
این حرفایی که گفتید نمی دانم منبع و ماخذ آنها چیست
ظاهراً برمبنای یکسری روایات هست
ولی خیلی ازاین موارد را قبول ندارم.
اصلاً من صحبتی از اعتقادات و بهشت و ... نکردم
بحث من یک بحث منطقی و علمی بود. بر این اساس که اگر بعد از مرگ قرار باشد دنیای دیگری باشد وضعیت ما در آنجا بستگی به عملکرد ما در این جا دارد دیگر وارد جزییات بحث نمی شوم
این را به صورت کلی عرض میکنم و ممکن است موارد استثناء هم باشد و فعلا کاری به آنها نداریم
چون هر تیوری و نظریه هم ۹۰ تا ۹۵ درصد مشاهدات را توضیح می دهد، غیر از قوانین ثابت
و این را هم اضافه کنم من تفکر نتیجه گرا را ترجیح میدهم
مثلاً اگر نتایجی بدست آید که عبادت تاثیر مثبت روی اخلاقیات و کیفیت زندگی فرد و ... دارد این منطقی است که این عمل انجام بگیرد
حالا بعضی ها هستند که حتما لازم میدانند از همه زوایا و همه جزییات یک مسئله اطلاع پیدا کنند و سپس کاری را انجام دهند
یک چیزهایی هست که در ظرفیت و توانایی شناخت انسانی قرار نمی گیرند
البته منظور من این نیست که بدون علم و آگاهی کاری انجام دهیم بلکه شناخت و آگاهی را به یک درصدی که رسید دیگر کافی میدانم و بیشتر از آن ضرورتی نمی بینم و حتی در مواردی میتواند آسیب زسان یاشند مثل همین صحبت هایی که دوستمان در بالا گفتند
این حرفایی که گفتید نمی دانم منبع و ماخذ آنها چیست
ظاهراً برمبنای یکسری روایات هست
ولی خیلی ازاین موارد را قبول ندارم.اصلاً من صحبتی از اعتقادات و بهشت و ... نکردم
بحث من یک بحث منطقی و علمی بود. بر این اساس که اگر بعد از مرگ قرار باشد دنیای دیگری باشد وضعیت ما در آنجا بستگی به عملکرد ما در این جا دارد دیگر وارد جزییات بحث نمی شوم
این را به صورت کلی عرض میکنم و ممکن است موارد استثناء هم باشد و فعلا کاری به آنها نداریم
چون هر تیوری و نظریه هم ۹۰ تا ۹۵ درصد مشاهدات را توضیح می دهد، غیر از قوانین ثابت
و این را هم اضافه کنم من تفکر نتیجه گرا را ترجیح میدهم
مثلاً اگر نتایجی بدست آید که عبادت تاثیر مثبت روی اخلاقیات و کیفیت زندگی فرد و ... دارد این منطقی است که این عمل انجام بگیرد
حالا بعضی ها هستند که حتما لازم میدانند از همه زوایا و همه جزییات یک مسئله اطلاع پیدا کنند و سپس کاری را انجام دهند
یک چیزهایی هست که در ظرفیت و توانایی شناخت انسانی قرار نمی گیرند
البته منظور من این نیست که بدون علم و آگاهی کاری انجام دهیم بلکه شناخت و آگاهی را به یک درصدی که رسید دیگر کافی میدانم و بیشتر از آن ضرورتی نمی بینم و حتی در مواردی میتواند آسیب زسان یاشند مثل همین صحبت هایی که دوستمان در بالا گفتند
1. خوب چرا فکر میکنین که اگر دنیایی دیگر وجود داشته باشه ... لزوما باید انسانهای خوب ... جایگاه بهتری رو داشته باشند ؛ مثلا ممکن هست که اگر دنیایی دیگر وجود داشته باشه ...
الف ) انسانهای خوبی که سرشون پائین هست ؛ مفید فایده هستند ؛ به دیگران کمک میکنند ؛ ماهیتی خر و گاو گونه پیدا کنند و مفید باشن و ارزشمند .
ب) انسانهایی که درنده هستند و مال مردم خوری میکنند و ... ؛ ماهیتی ببر گونه و شیر گونه پیدا کنند و تیزچنگال تر بشن ؛ طبیعت در متمدن تر کردنشون کوشش کنه و در نهایت موجودی قدرتمنتد تر و هوشمند تر و فهمیده تر بشن ...
آنچنانچه فعلا ( همین چند میلیون سال ) داره طبیعت اینجوری کار میکنه ...
من هم به تفکر نتیجه گرا اعتقاد دارد ... و اعتقاد دارم که میشه دعا رو به نحوی گفت که اثر مثبت داشته باشه ... ولی اگر من بخوام وارد این مسیر بشم ... زیربنای اعتقاد به خداوند رو ا دست میدم .
چونکه اون مسیر رو طلسمی گرایی و مستمسک علوم غریبه شدن میدونم ... و اون مسیر رو من دیگه دعا کردن صرف نمیدونم ...
جناب سید مفید ... سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید ...این دو روز کمی داشتم فکر میکردم ... به نظرم باید ایدیولوژی از نوع علمی باشه ... چون تا زمانی که علمی نباشه نه قابلیت پیش بین رو داره ؛ نه قابل اتکا هست ؛ و نه مفید و تکرار شونده هست .
با سلام
به نظر می رسد توجه به دو نکته را باید مد نظر داشت.
1- ( لابد منظور شما از ایدئولوژی علمی همان جهان بینی علمی است)، ببینید جهان بینی علمی یا تجربی، حد و مرز محدودی دارد و جزیی نگر است و لذا نمی شود مسائل کلی و عقلی را بوسیله این نوع جهان بینی حل کرد. بالاخره دسته ای از شناخت های ما از نوع شناخت های کلی و عقلی می باشند که برای حل مجهولاتی از این دست، باید از متد و روشی غیر از تجربه استفاده کرد.
2- خداوند نظام دنیا را با اسباب و علل طبیعی اداره می کند،و رزق هر انسانی را از راه اسباب طبیعی آن به او می رساند، اگر بر اثر فساد و ممانعت عده ای، زندگی عده ای دیگر مختل شود، منافاتی با رزاق بودن خداوند نخواهد داشت زیرا رزاقیت الهی در بعد مادی زندگی، ممکن است به این معنا نیز باشد که خداوند متعال آن چه را که بشر برای ادامه حیات خود در این کره خاکی به آن محتاج است آفریده و در اختیار او قرار داده است، که انسان یا بطور مستقیم از آن ها بهره می برد و یا به صورت غیر مستقیم. اما راه رسیدن به این رزق بستگی به اراده و اختیار خود انسان ها دارد، بسیاری از حوادث زندگی بشری از جمله گرسنه ماندن کثیری از انسان ها به سوء اختیار خود انسان ها مربوط می شود و نمی تواند نقضی بر برخی از صفات الهی باشد.
بنابراین ... با اینکه من اعتقاد دارم که خدا رزاق هست ... ولی به این هم فکر میکنم که ممکن هست از گرسنگی تلف بشم و اگر رورزی گرسنه باشم ... و پولی هم در درون جیبم نداشته باشم ... به این فکر نمیکنم که از غیب یهو بهم روزی میرسه ... یک روز یا دو روز قبل از اینکه از گرسنگی بمیرم ؛ دزدی میکنم .
احسنت
من هم به تفکر نتیجه گرا اعتقاد دارد ... و اعتقاد دارم که میشه دعا رو به نحوی گفت که اثر مثبت داشته باشه ... ولی اگر من بخوام وارد این مسیر بشم ... زیربنای اعتقاد به خداوند رو ا دست میدم .چونکه اون مسیر رو طلسمی گرایی و مستمسک علوم غریبه شدن میدونم ... و اون مسیر رو من دیگه دعا کردن صرف نمیدونم ...
این جریان نورانی بودن چی هست که چند جا دیدم گفتید شما اعتقاد دارید آدم با نماز و عبادت نورانی میشه؟ آیا این در مورد همه افراد صدق میکنه
فکر میکنید علتش چی هست؟ این بخاطر وضو و شتشو و طهارت هست یا علت دیگری دارد
در مورد طلسم و اینها هم اگر واد این فاز بشوید فکر کتم درآمد خوبی داره
این جریان نورانی بودن چی هست که چند جا دیدم گفتید شما اعتقاد دارید آدم با نماز و عبادت نورانی میشه؟ آیا این در مورد همه افراد صدق میکنه
فکر میکنید علتش چی هست؟ این بخاطر وضو و شتشو و طهارت هست یا علت دیگری دارددر مورد طلسم و اینها هم اگر واد این فاز بشوید فکر کتم درآمد خوبی داره
سلام ...
خوب اگر شما کمی بر رویه افرادی که مذهبی هستند زوم کنین متوجه میشین که منظورم چی هست ...
انسانهای مذهبی همشون به یک نحوی نورانی هستند ... البته اگر شما دقت کنین خیلی از راهب های مسیحی و خیلی از خاخام های یهودی و ... هم چهره هاشون نورانی میشه ...
هیچ نتیجه ای نمیتونیم از نورانی بودن چهره بگیریم ... من خودم انسان دزد دیدم که چهره ای فوق العاده نورانی داشته ....
نورانیت چهره احتمالا به خاطره این هستش که افزاد مذهبی تونستند قسمتهایی از مغزشون رو فعال کنند که انسانهای دیگه چون زیاد وارد اون وادی نمیشن اون قسمت از مغزشون فعال نمیشه ...
طلسم نویسی رو اتفاقا خیلی دوست دارم ...
فقط یک مساله ای اینجا هست ...
احتمالا اگر شما هم در مورد طلسمیات و از این جور چیزها تحقیق کرده باشید ... این مسیر یه چیزی مثله طب سنتی میمونه ...
مثلا ابوعلی سینا ... 5 تا ماده رو با هم قاطی میکرد میداد یکی بخوره ... یا میمرد ... یا اینکه شفا پیدا میکرد ...
اگر مرد ...
میرفت در درون کتابش مینوشت که این چیزها رو ندین ... چون مریض میمیره
اگر هم شفا پیدامیکرد ... میرفت در درون کتابش مینوشت این چیزها رو بدین تا مریض شفا پیدا کنه ...
یعنی اینکه زمانه قدیم که علم مانند الان استدلال کردنی نبود ... میکروسکوپیک نبود ...
سعی و خطا میکردند ... هر چی جواب میداد رو دارو عنوان میکردند ...
طلسم ... به علت ماهیتی که داره ... امکان تفحص علمی بر روش وجود نداره ...
بنابراین نیاز به سعی و خطا داره
نیاز به چندین نفر انسان ساده داره که بهشون دعا بدی ... اونها هم برن انجام بدن و بعدش نتیجش رو برات بیارن ...
که خوب هنوز اونقدر دیو نشدم ...
[=System] با اینکه خیلی جاها بهم ثابت شده که خدا روزی رسون هست ... ولی نمیتونم بهش اطمینان کنم . ( چون دیدم که خیلی ها رو از گرسنیگی کشته ) با اینکه خیلی جاها دیدم که دستم رو گرفته ... ولی باز هم بهش امید نمیبندم ...بنابراین ... با اینکه من اعتقاد دارم که خدا رزاق هست ... ولی به این هم فکر میکنم که ممکن هست از گرسنگی تلف بشم و اگر رورزی گرسنه باشم ... و پولی هم در درون جیبم نداشته باشم ... به این فکر نمیکنم که از غیب یهو بهم روزی میرسه ... یک روز یا دو روز قبل از اینکه از گرسنگی بمیرم ؛ دزدی میکنم .
سوال اساسی این است که خدا از چه راهی دخالت میکند؟ آیا قوانین فیزیک اصل بقای انرژی اصل بقای اینرسی و... اجازۀ دخالت به خدا میدهند؟ فرض کنید یک موجودی درون یک اتاق دربسته زندانی اس و غذایی در آن نیست. خدا چه طور غذا به او برساند بدون شکستن قوانین فیزیک؟ اگر قرار است خدا قوانین فیزیک را بشکند چرا اصلا این قوانین را درست کرد؟
به نظرم برداشتهای اشتباهی از خیلی از صفات خدا هست. این که خدا رزاق است شاید به این معنی باشد که به طور طبیعی راه ارتزاق را به هر موجود زندهای نشان داده است. مثلا غریزهای در پرندهها گذاشته که بتوانند غذا پیدا کنند. این میشود رزاقیت خدا. کجا خدا گفته است میآید قوانین فیزیک راکنار میزند و دستش را دراز میکند غذا میدهد؟
بسیاری از صفات خدا شاید همین گونه باشند. نمیدانم این برداشت دخالت انسانگونه و مستقیم خدا از کجا آمده است. به نظر نمیرسد او قوانین طبیعت را در هم بشکند. شاید تنها دخالت او در روند حیات از طریق وضع قوانین و غرایز طبیعی باشد که پیش از خلقت تدوین شدهاند. اگر چنین نیست باید موارد زیادی از نقض قوانین فیزیک مشاهده شده باشد که مشاهده نشده است.
میماند معنی دعا. شاید دعا تنها در آخرت پاسخ داده میشود. معلوم نیست این برداشتهای رایج از دخالت خدا چه قدر با واقعیت جور است.
به نظر شما چیکار کنم ؟
به نظر من باید کل ماجرا رو از بالا نگاه کنید.
حالا اومدم وقتی یه فکری میاد به سرم که مثلا فلان کارو اگه نکنی اذیت میشی من میگم به خدا توکل میکنم اون نمیزاره من اذیت بشم اگرم گذاشت حتما حکمتی داشته و به خاطر گناه قبلی خودم بوده یا آزمایشه یا خدا میخواد به خاطرش بهم پاداش بده ...نتیجه این میشه که وقتی یه فکر میاد که پاشو فلان کارو انجام بده من میگم نه !
حالا نمیدونم این چقدر منطقیه و من چه راه های دیگه ای هم داشتم ولی من اینطوری کنار اومدم با بیماریم و خدا باعث میشه بیماریمو کنترل کنم ...
به نظر میاد شما مبتلا به بیماری وسواس فکری هستی
این بیماری با دارو و روان درمانی قابل درمان هست
شما علاوه بر درمان دارویی به یک روان درمانگر هم مراجعه کنید
وقتی دانستید این فکرهایی که میاد تو سرتون بخاطر ابتلا به مریضی هست و واقعیت ندارد
می توانید به انها بی اعتنا شوید
شما هر طور که بتوانید به این افکار بی اعتنا شوید خوب است
و ضرری نمی کنید
آیا سختی ها و مصائب و مشکلات زندگی، راهی برای جعل حقیقت هستند؟
ويليام جيمز در فصل اول كتاب خود كه به نام «دين و روان» ترجمه شده، درباره يك نويسنده مادّى به نام «مارك اورل» و هم درباره نيچه و شوپنهاور مىگويد: «كلمات "مارك اورل" تلخى ريشه دار غم و اندوه را نشان مىدهد. ناله هاى آن مانند ناله خوكى است كه زير تيغ سر مىدهد. وضع روحى "نيچه" و "شوپنهاور"، عبوسيها و كج خلقىها در آنها ديده مىشود كه آميخته با دندان غروچه هاى تلخى مىباشد. ناله هاى مرارت آميز اين دو نويسنده آلمانى آدمى را به ياد جيرجيرهاى موشى مىاندازد كه مشغول جان دادن است. در كلمات اين دو نويسنده آن معنا و مفهوم تصفيه اى كه مذهب به سختيها و مشقتهاى زندگى مىدهد ديده نمىشود.» نيچه، كه ويليام جيمز از او به عنوان يك بدبين نام مىبرد فلسفه معروفى دارد مبنى بر «اصالت نيرومندى»؛ مىگويد: «بايد رأفت و رقّت قلب را دور انداخت. رأفت از عجز است. فروتنى و فرمانبردارى فرومايگى است. حلم و حوصله و عفو و اغماض از بىهمّتى و سستى است ... نفس كشتن چرا؟ بايد نفس را پرورد. غير پرستى چيست؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از ميان برود». نيچه با چنين افكار و انديشه هايى طبعاً جهان را بر خويشتن بصورت يك زندان ساخته بود. در اواخر عمر ثمره اين انديشه ها عائدش شد. در نامه اى كه اواخر عمر به خواهرش نوشته مىنويسد: «هرچه روزگار بر من مىگذرد زندگانى بر من گرانتر مىشود. سالهايى كه از بيمارى در نهايت افسردگى و رنجورى بودم هرگز مانند حالت كنونى، از غم پر، و از اميد تهى نبودم. چه شده است؟ آن شده است كه بايد بشود. اختلافاتى كه با همه مردم داشتم اعتماد را به من از ايشان سلب كرده و طرفين مىبينيم به اشتباه بوده ايم. خدايا من امروز چه تنها هستم! يك تن نيست كه بتوانم با او بخندم و يك فنجان چاى بنوشم. هيچكس نيست كه نوازش دوستانه بر من روا بدارد».[2]
در صورتی که بر اساس تفکرات مبتنی بر جهان بینی اسلامی، و آموزه های دینی، حقیقت زندگی آن است که خالق انسان ها، انسان را بر آن سرشته است، و از او خواسته است که در مسیر زندگی خود، همان را بپیماید. تا در کوران حوادث زندگی، نا امیدی و یأس بر زندگی او حاکم نگردیده، بلکه جز توکل و اعتماد بر نیروی لایزال الهی و امید و نشاط و بالندگی در زندگی، چیز دیگری را مشاهده ننماید.
ادامه مطلب در پست بعدی
[/HR]
حقیقت این است كه نعمتهای دنیا نیز مانند مصائب، ممكن است مایه ی رقاء و سعادت باشد، و ممكن است مایه ی بدبختی و بیچارگی گردد. نه فقر، بدبختی مطلق است و نه ثروت خوشبختی مطلق. چه بسا فقرهایی كه موجب تربیت و تكمیل انسانها گردیده، و چه بسا ثروتهایی كه مایه ی بدبختی و نكبت قرار گرفته است. امنیّت و ناامنی نیز چنین است. برخی از افراد یا ملتها در هنگام امنیت و رفاه، به عیّاشی و تن پروری می افتند و بالنتیجه در پرتگاه خواری و ذلّت سقوط می كنند و بسیاری دیگر از ملتها از شلاّق بدبختی و گرسنگی به جنبش در می آیند و به آقایی و عزّت می رسند. سلامت و بیماری، عزّت و ذلّت، و سایر مواهب و مصائب طبیعی نیز مشمول همین قانون است.
آرامشی که در سایه آن، زندگی مفهوم و معنا پیدا می کند. علاوه بر این که در برخی از روایات آمده است که هیچ دعایی بدون اجابت نیست و خدای متعال اگر در این دنیا به جهت خیرخواهی بنده خودش، دعای او را به حسب ظاهر مستجاب نکند، در آخرت به عوض آن دعا، آن قدر بنده خودش را مورد لطف و رحمت بی کران خودش قرارمی دهد، که انسان آرزو می کند ای کاش هیچ دعایی از او در دنیا به اجابت نمی رسید. وقتی چنین خدای خوب و مهربانی داریم، آیا می شود در سختیها و گرفتاریها بر او اعتماد و اطمینان نداشته باشیم؟ [2]
باورقلبی غیر از دانستن است، بسیاری از افراد می دانند وقتی انسان می میرد، دیگر کاری از جسم بی جان او برنمی آید، اما در عین حال کمتر کسی حاضر است شب را تا به صبح در کنار یک مرده بخوابد، چرا؟ چون این گونه افراد هنوز دانستن خود را تبدیل به باور نکرده اند، اما یک مرده شور علاوه بر دانستن، به این باورهم رسیده که جسم بی جان یک انسان همانند سایر اجسام در کنار اوست، و لذا ترس برای او در این زمینه معنا و مفهومی نخواهد داشت
.[/HR][1]- بقره/155
[2]- آن چه در این قسمت ذکر شد عمدتا از کتاب عدل الهی استاد شهید مطهری (ره) بود که با دخل و تصرف و حذف و اضافاتی از اینجانب نقل گردید.