مي گفت همسرم موقع بار داري زياد به خورد تا فرزندمان خوشگل بشه ولي فرزند زشتي به دنيا آمده است. گفتم شايد به از محصولات ترا ريخته (Transgenic) بوده يا اين كه قرار بوده خيلي از اين زشت تر باشه اين شده
شايد هم اعتقادي نداشته به خورده
و شايد هم سيرت فرزندتان زيبا باشد و به تدريج در صورتش هم جلوه كند:bale:
...............
[=_L4i_Dast-Nevis]شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص55.
عیالوارترین مرد ایران(حاج علی حق پناه با 26 زن و 195 فرزند!
سایت تعدد زوجات به نقل از سایت مجلات همشهری:
همشهری سرنخ در شماره ۶۸ خود گزارشی خواندی از عیالوارترین مرد ایران را به همراه عکسهای دیدنی از این خانواده منتشر کرده که بخشهایی از این گزارش در ادامه میآید:
بخشی از خانواده حاج علی
با ۲۶ زن، ۱۹۵ فرزند و بیش از۲۰۰ نوه و نتیجه در خانهای در شمال کشور زندگی میکرد. تعداد فرزندان او آنقدر زیاد بود که برای انتخاب نام آنها با مشکل روبهرو شده بود. دو گوسفند، ۵۰ کیلو برنج، ۲۰ کیلو آرد، هفت کیلو حبوبات، چهار کیلو روغن، یک کیلو چای و ۱۰ کیلو قند و شکر مصرف روزانه خانه آنها بود. درباره حاجعلی حقپناه صحبت میکنیم؛ مردی که در دهه ۵۰ به خاطر خانواده پرجمعیتش تیتر یک روزنامههای کشور شد. حالا ۳۴ سال از مرگ حقپناه میگذرد و خانواده حقپناهها جمعیتشان خیلی بیشتر از قبل شده. آنقدر که محاسبه تعداد خانواده برای خودشان هم سخت است. خبرنگار و عکاس سرنخ برای اینکه از اوضاع و احوال این خانواده پرجمعیت بعد از مرگ حاجعلی باخبر شوند؛ درست روزی که اعضای این خانواده برای ولیمه دور هم جمع شده بودند؛ شال و کلاه کردند و به روستای جوجاده رفتند.
اگر سری به جوجاده، روستایی بین قائمشهر و ساری بزنید؛ اولین موضوعی که توجه شما را به خود جلب میکند تعداد بیشمار افرادی است که نام خانوادگیشان حقپناه است. آنها همه از بازماندگان مردی به نام حاجعلی حقپناه هستند که به خاطر تعداد زیاد همسر و فرزندانش نامش به روزنامهها راه یافت
«من خودم هم حقپناه هستم. با کدامشان کار دارید؟!» اینها را راننده تاکسیای میگوید که ما از او سراغ خانواده حقپناه را میگیریم. اکثر ساکنان روستای جوجاده از بچهها، نوهها، نتیجهها و ندیدههای حاجعلی حقپناه هستند که با جمعیت زیادشان روستا را به نام خود درآوردهاند. راننده میگوید: «حتی مسجدی که در مرکز جوجاده قرار دارد زمینی بوده که حاجعلی حقپناه به اهالی اهدا کرده تا مراسمشان را آنجا برگزار کنند. نام حاجعلی را میتوانید روی سر در این مسجد که بخشهایی از آن هنوز نیمهکاره مانده ببینید.»
اینجا همه حاجعلی را به خاطر تعداد همسرها و فرزندان بیشمارش به علاوه نفوذ و ثروتی که داشته میشناسند. حاجعلی در یک خانواده فقیر به دنیا آمد اما با سعی و تلاش در سن ۲۴ سالگی صاحب مال و املاک زیادی شد. حقپناه بزرگ سرانجام در سن ۹۵سالگی به خاطر کهولت سن و به مرگ طبیعی فوت کرد. آن زمان کوچکترین فرزند حاجعلی که از همسر بیست و ششمیاش بود؛ سه سال بیشتر نداشت. حالا اگرچه حاجعلی و زنهایش همه به رحمت خدا رفتهاند اما هنوز که هنوز است چرخ روستای جوجاده به کمک پسران، دختران، نوهها، نتیجهها و ندیدههای حقپناه میچرخد.
از آمل تا بابل
«خودمان هم آمار دقیقی از تعداد فرزندان پدرمان نداریم. تا به حال فرصتی هم پیدا نکردهایم که شجرهنامهای از خاندانمان تهیه کنیم.» اینها را حسن، یکی از پسران زن ششم حاجعلی میگوید. او ۶۵ سال دارد و وقتی حرف به اینجا میرسد که خودش چند زن دارد با خنده ادامه میدهد؛ «من یک زن بیشتر ندارم در عوض خدا به من نه دختر و یک پسر داده، راستش خانمم تحمل هوو ندارد. خدا نکند از کار خانمی تعریف کنم آن شب را باید بیرون از خانه بخوابم.» در میان پسران حاجی تنها چند نفرشان هستند که مانند پدر چند همسر گرفتهاند اما هیچکدام نتوانستهاند رکورد پدرشان را در این زمینه بشکنند اما نکته جالب اینجاست که نه خود حاجی و نه پسرانش تا به حال کارشان به طلاق نکشیده است و همسرانشان بهخوبی و خوشی با هم زندگی میکنند. حسن میگوید: «زن اول پدرم عاروس نام داشت. پدرم زمانی که ۲۴ سال داشت با این زن که آن زمان ۱۸ ساله بود؛ ازدواج کرد.»
به گفته حسن، پدرش در اکثر شهرهای مازندران همسر داشته و تا آنجا که او میداند پدرش برای زنهایش شش خانه خریده بوده؛ «از آمل گرفته تا بابل، قائمشهر، نکا، ساری، زرینکلاه و… پدرم زن گرفته بود.» پسران حاجعلی درباره راه و روش زندگی پدرشان حرفهای زیادی برای گفتن دارند؛ «پدر کارهای زیادی انجام میداد. او در حدود ۲۰ هکتار مزرعه گندم، جو، برنج و پنبه داشت و زنهایش پا به پایش در مزرعه کار میکردند.»
حقپناه بزرگ مرد کاری و پرتلاشی بود. او در کنار مزرعهداری دستی هم در خرید و فروش دام داشت. برای همین مجبور بود به شهرهای مختلف سفر کند و گاو وگوسفندهایش را بفروشد. شاید یکی از دلایلی که باعث شد حاجعلی ۲۶ زن را به عقدش دربیاورد؛ همین سفرهای زیاد بوده است؛ «به نظر ما یکی از دلایل اینکه پدرمان زیاد زن گرفته، میتواند سفرهای زیادی باشد که او میرفته. مثلا مادر حسنآقا که نامش محرم بود و مادر من و یک خانم دیگر از زنهایی بودند که پدرم آنها را در آمل دیده و با آنها ازدواج کرده بود.»
غلامرضا کوچکترین پسر حاج علی است. او ۳۵ سال دارد و نام دخترش که کوچکترین نوه حاجعلی به حساب میآید را به احترام مادر خدا بیامرزش مهتاب گذاشته است؛ «مهتاب زن آخر حاجی بود. او ۱۴ ساله بود که به عقد حاجعلی ۷۰ساله درآمد. مردم روستا مدعی بودند که حاجعلی او را از بقیه همسرانش بیشتر دوست دارد.»
خانهای برای ۱۲ هوو
خانه حاجعلی در جوجاده تا سال ۷۳ همچنان پابرجا بود اما در همان سال، وقتی زنهای فامیل دور هم جمع شدند تا برای غلامرضا، پسر کوچک خانواده آش پشت پای سربازی درست کنند، به خاطر شیطنت بچههای فامیل، خانه آتش میگیرد و بیشتر یادگاریهای بهجا مانده از حاجعلی در میان شعلههای آتش میسوزد. آخرین پسر حاجعلی در اینباره میگوید: «زیر خانه پدر کاه زیادی جمع کرده بودیم. آن روز بچههای کوچک شیطنت کردند و با آتش زدن کاهها خانه را به آتش کشیدند. خوشبختانه شخصی در این حادثه آسیب ندید اما خانه پدریم با همه یادگاریهایش سوخت.»
خانه اصلی حاجعلی در بالاترین نقطه روستا و روی تپهای بلند قرار گرفته بود. جایی که به قول حسن، هم به ساری مشرف بود و هم قائمشهر. بعد از آن آتشسوزی، بعد از پاکسازی بقایای خانه سوخته، آنجا را به باغ تبدیل کردند و درختان نارنگی، پرتقال و انار زیادی آنجا کاشتند؛ «پدرم عاشق خانهاش بود و تا جایی که به خاطر دارم؛ او با ۱۲ زن خود و همه فرزندانش در آن خانه به خوبی و خوشی زندگی میکردند.» اینها را علامرضا اضافه میکند در خانه حاجعلی ۱۲ هوو و فرزندانشان به خوبی و خوشی زندگی میکردند. همسران حقپناه بزرگ به خوبی کارها را بین خود تقسیم کرده و با هم کنار آمده بودند. حسن درباره زندگی در خانه پدریاش میگوید: «آن زمان مادرانمان در حیاط خانه یک گهواره سراسری با پارچه درست میکردند و بچهها را در آن میخواباندند. کارهای خانه بین زنها تقسیم شده بود. یکی از آنها فقط مسوول نگهداری از نوزادان بود.»
حاجعلی برای اینکه نظم و انضباط را در خانواده پرجمعیتش برقرار کند؛ گاهی مجبور میشد ابروهایش را درهم بکشد و با توپ و تشر اوضاع را آنطور که دلش میخواهد سر و سامان دهد. او مرد خانوادهداری بود و تا آنجا که میتوانست سعی میکرد خانوادهاش را دور هم جمع کند. غلامرضا که یکی از پسران تحصیلکرده حاجعلی است؛ میگوید: «پدرم به اتحاد و همبستگی در خانواده خیلی اهمیت میداد. حتی در زمان ناهار و شام با اینکه تعداد خانواده زیاد بود اما او در چند نوبت غذا میخورد تا دل همه را به دست بیاورد و با همه اعضا خانوادهاش دور هم بنشینند.»
جیره پادگانی
سالها پیش وقتی حاجعلی به خاطر تعداد زیاد زنان و فرزندانش سوژه روزنامهها و مجلهها شد؛ درباره زندگیاش به خبرنگارها گفت: «من در چند نوبت با خانوادهام شام و ناهار میخورم. اول با یکی از همسرانم و فرزندانمان و بعد هم به نوبت با بقیه غذا میخورم. به همین خاطر پرخور شدهام!»
حقپناه بزرگ مرد دست و دلبازی بود و به خاطر کار و تلاش زیادی که انجام میداد؛ وضع مالی خوبی بههم زده بود. او دوست نداشت به اهل و عیالش بد بگذرد. رشید یکی دیگر از فرزندان حاجعلی در اینباره میگوید: «غذای ما خیلی زیاد بود. ما آن زمان که دور هم بودیم؛ روزی دو گوسفند، بیش از ۱۰ مرغ، ۵۰ کیلو برنج، ۲۰ کیلو آرد، هفت کیلو حبوبات، چهار کیلو روغن، دو کیلو کره، هشت کیلو پنیر، یک کیلو چای و ۱۰ کیلو قند و شکر مصرف میکردیم.»
غلامرضا در ادامه صحبتهای برادرش با خنده میگوید: «ما در خانه قبلیمان جایی داشتیم به اسم بالاخانه. آنجا همیشه یک لاشه گوسفند آویزان بود و به محض اینکه نزدیک بود تمام شود؛ پدرم آن را برمیداشت و یک لاشه پرگوشت دیگر آویزان میکرد.»
به هر حال خرج خانهای که در آن ۱۲ هوو، ۱۹۵ پسر و دختر و بیش از ۲۰۰ نوه و نتیجه زندگی میکردند، معلوم است که زیاد میشود اما حاجعلی به خاطر داشتن زمینهای زیاد وکشاورزی مناسب میتوانست هزینه خانوادهاش را تامین کند. البته این برای زمانی بود که حاجعلی تنها ۱۲ زن داشت اما وقتی تعداد همسران او به عدد ۲۶ رسید؛ حقپناه بزرگ مجبور شد برای بقیه زنهایش در شهرها و روستاهای اطراف جوجاده خانه بگیرد و هرچند روز یک بار برای سرکشی به وضعیت آنها به شهرها و روستاهای دیگر مازندران رفت و آمد کند. او برای رفت و آمدش هم آدابی داشت که بچهها باید آن را رعایت میکردند؛ «پدرمان اسبی داشت به اسم سهند.زمانی که او میخواست برای دیدن زن و فرزندانش به شهر دیگری برود با سهند تا لب جاده میرفت و از آنجا سوار بنز ۱۹۰اش میشد. وقتی هم که میخواست برگردد؛ یکی از دختران یا پسرانش باید با اسب لب جاده میرفت و آنقدر منتظر میماند تا حاجی از راه برسد و سوار بر سهند به داخل روستا برگردد.»
خواستگاری برای هوو
پسران حاجعلی تا دلتان بخواهد از پدرشان و کارهایی که انجام داده، خاطره دارند اما حتما دختران حقپناه هم حرفهای شنیدنی از پدرشان دارند. برای همین پای حرفهای آنها مینشینیم. روزی که ما برای تهیه گزارش به روستای جوجاده رفتیم؛ بهترین فرصت ممکن برای دیدن بازماندههای حاجعلی بود؛ چراکه ولیمه خوران یکی از پسران حاجعلی بود که داشت خودش را برای زیارت خانه خدا آماده میکرد.
حاجی صنم سومین دختر حاجعلی از زن اولش یعنی عاروس است. او که حالا ۸۵ ساله است، میگوید: «آن اوایل حاجی با ۱۲ همسرش در یک خانه زندگی میکرد. همه رابطهشان با هم خوب بود. وقتی حاجی میخواست دوباره ازدواج کند، مادرم خودش چادر به کمر میبست و به در خانه آن زن میرفت تا او را از خانوادهاش برای حاجی خواستگاری کند.»
به گفته صنم زندگی در خانه حاجعلی خیلی جالب بود چرا که گاهی اوقات در یک هفته چند زن همزمان با هم وضع حمل میکردند؛ «حاجعلی در میان ۲۶ زن خود سه تای آنها را از همه بیشتر دوست داشت. اولی مادرم عاروس بود که هم پای حاجی بود. دومی محرم خانم و سوم همسر آخر پدرم، ماتابه بود.» صنم در جواب این سوال که آیا حاجعلی دستِ بزن هم داشته، خندهاش میگیرد؛ طوری که دندانهای طلایش به چشم میآیند؛ «حاجی سیاست داشت. اگر خشم نمیکرد و از زنهایش زهرچشم نمیگرفت که آنها به راحتی نمیتوانستند در کنار هم زندگی کنند. او گاهی دستِ بزن هم داشت اما بعدا دلجویی میکرد. خلاصه اینکه حاجی خیلی خانوادهدوست بود.»
گوش به آهنگ سطل مسی
«به پدربزرگم به این خاطر حاجعلی گدا میگفتند که او عاشق حضرت علی(ع) بود و ارادت خاصی به او داشت. به همین دلیل گدای علی لقب گرفت. حتی شعری که روی سنگ مزار او نوشتهایم هم بیمناسبت با اسم او نیست.» فرامرز حقپناه اینها را میگوید؛ او اولین نوه حاجعلی است که در سال ۵۱ توانسته دیپلم بگیرد.
فرامرز مدتی روی خانوادهاش تحقیق کرد تا آمار دقیقی از تعدادشان جمعوجور کند اما از آنجا که تعداد آنها خیلی زیاد است، از این کار منصرف شد. «در آماری که سال ۵۱ گرفتم متوجه شدم حاجعلی حدود ۵۴۰ دختر و پسر و نوه و نتیجه دارد. شاید الان حدود ۲۳۰۰ نفر باشیم، شاید هم بیشتر.» فرامرز از حاجعلی خاطرات زیادی دارد.
او میگوید: «خوب به خاطر دارم که وقتی ما بچه بودیم حاجی برای اینکه دخترها، پسرها، نوه و نتیجههایش را صدا کند، میگفت: «آهای. او تعداد زیادی از فرزندانش را به اسم نمیشناخت و به همه میگفت آهای.»
حاجعلی حتی برای صدا کردن بچههایش از سر مزرعه هم رسم و رسوم خاصی داشت. آن زمان تلفن همراه نبود. برای همین حقپناه بزرگ به یکی از ستونهای خانهاش سطلی مسی آویزان کرده بود و هر وقت میخواست پسرانش را از سر مزرعه به خانه صدا کند، با یک چکش به سطل مسی میکوبید تا اعضای خانواده را دور هم جمع کند؛ «یکی از نشانههای حاجعلی داسی بود که همیشه همراهش بود. او بدون آن داس هیچجا نمیرفت و اعتقاد داشت که ابزار کارش باید همیشه همراهش باشد. پیرمرد جز قند و شکر هیچ چیز دیگری نمیخرید. همه محصولات مورد استفادهاش را خودش به کمک همسرانش درست میکرد. از پشم و پنبه گرفته تا شیر و کره و پنیر.»
سفره عقدی برای سه عروس
یکی دیگر از خاطرات بامزهای که همه فرزندان و اطرافیان حاجعلی آن را به خوبی به یاد دارند، مربوط به روزی میشود که حاجعلی سه نفر از همسرانش را در یک شب عقد کرد. این اتفاق را حسن حقپناه به خوبی به خاطر دارد؛ «عاروس، حوا، مریم، ننه خانم، ننهجان، محرم خانم، فضه، فاطمه، صغری و ماتابه یا مهتاب تنها چند تن از زنان حاجی هستند.» مدتی که حاجعلی برای فروش دامهایش به آمل رفتوآمد میکرد، از دو دختر اهل روستای «گتاب» خواستگاری میکند. یکی از آنها ماتابه بود که آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت؛ «وقتی پدرمان میخواست این دو زن را به عقد خودش دربیاورد، یکی دیگر از دختران روستا هم از او میخواهد او را هم بهعنوان همسر قبول کند. پدرمان هم قبول میکند. به این ترتیب او در آن شب سه زن را با هم عقد میکند.»
با اینکه حاجعلی در طول زندگیاش زنهای زیادی را به عقد خود درآورد اما فقط رضا یکی از پسران حاجعلی که حالا۷۰ ساله است مانند پدرش چند همسر دارد. او تا به حال پنج همسر اختیار کرده است؛ «پدرم قبل از مرگش قصد داشت دختر دیگری را هم به عقد خود درآورد اما دیگر اجل مهلتش نداد. او هر کاری کرد نتوانست از خانواده آن دختر رضایت بگیرد.» بعد از آن ماجرا حاجعلی گفته بود که دخترهای امروزی پرتوقع شدهاند و به هیچ شرایطی راضی نمیشوند
سلام این شوخی ها منو یاد برنامه درس هایی از قرآن می اندازه که در نوع خودش متاسفانه واقعا بی نظیره! (متاسفانه از این جهت که چرا ما باید برنامه های دیگری در این سطح و از این جنس نداشته باشیم).
کاش کسی وقت می کرد و شوخی ها و حکایات حاج آقا قرائتی در این برنامه را جمع آوری و کتاب می کرد.
آيت الله مصباح يزدي
زمانی بود که در جریان بعضی فعالیتهای سیاسی، تصمیم گرفته بودم که مدتی در قم نباشم. چند ماه به اطراف استان یزد رفته بودم. زندگی طلبگی سادهای داشتم و کسی هم نبود که وقتی من نیستم، به وضع خانواده رسیدگی بکند.
خانواده بعدها گفتند: یک روز همسر حضرت آیتالله بهجت تشریف آوردند در منزل و یک کیسه برنج با مبلغی پول به ما دادند.
من تعجب کردم که ایشان منزل ما را از کجا میدانستند. وقتی میرفتند، پشت سر ایشان نگاه کردم، دیدم آقازادهشان سر کوچه ایستادهاند.
این رفتار به این معناست که آیتالله بهجت برای اینکه مرد با خانواده ما تماس پیدا نکند، همسرشان را همراه آقازاده فرستاده بودند که وقتی میخواهند آن مبلغ و آن کیسه را تحویل بدهند، خانمشان این کار را انجام دهد. بعدها متوجه شدم وقتی مرد خانوادهای مسافرت باشد، کراهت دارد که مرد دیگری درِ آن منزل برود و با همسر او صحبت کند.
احترام به سادات و مودّت و
محبت به آنها، خیلی سفارش شده است.
بعضی فرمودهاند بارها اتفاق افتاده با نظر سیدی مخالفت نمودم و چوبش را از جای دیگر خوردم.
بلکه از این بالاتر، پدری که سید بود نقل میکرد: گاهی فرزند خود را بهعنوان تأدیب کتک میزدم، بلافاصله گرفتاری و ناراحتی برایم پیش میآمد.
حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام به شخصی که به یکی از سادات بیاعتنایی کرده بود ایراد گرفتند.
آن شخص عرض کرد: بیاعتنایی من به او، بهخاطر مخالفت او با شما بود. حضرت در جواب فرمود: چون او به ما انتساب دارد، نمیبایست چنین میکردی!
......................
در محضر بهجت، ج۲، ص۳۰۵
يكي از دوستانم حوزه علوي بود مدير مدرسه عنايت خاصي داشت كه سادات نماد سيادت داشته باشند
كلاه يا شال
روحانيون كه عمامه سياه دارند
خود ايشان هم ظاهرا به شدت در برابر سادات با ادب و احترام خاصي عمل مي كردند
بالاي مجلس بنشينند
هنگام ورود و خروج از مجالس مقدمشان مي كردند.[/]
نمادهاي سيادت مهم هستند
دقت شود
خود سادات هم وجودشان نماد است
و رفتارشان و گفتارشان و سبك زندگي ايشان براي مردم نماد قوي تري است
بنابراين خود سادات بايد به شدت مراقب شأن معنوي خود باشند[/]
قديم بيشتر دقت مي شد
خود سادات رفتار خاص داشتند و خاص عمل مي كردند
حرمت گذاشتن مردم به ايشان هم سبب مي شد خودشان دقت بيشتري كنند
توليت امام زاده ها و مساجد و وقف را به سادات وارسته مي دادند
سادات وارسته نفوذ زيادي بين مردم داشتند و در اختلافات و ازدواج و معاملات وساطت مي كردند[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"]نقيب
در زمان علما بزرگ برخي سمت نقابت داشتند اين افراد وظيفه داشتند در قلمرو خود سادات فقير را شناسايي كنند و از نظر مالي و عاطفي متناسب با شأن شان حمايت كنند.
خمس هم كه به مراجع داده مي شود نيمي از آن سهم سادات است
بنابراين نبايد اجازه دهيد سادات فقير بين ما باشند
به حرمت اجدادشان زندگي شرافتمندانه اي داشته باشند[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"]سادات شرور
بله همان طور كه پسر پيغمبري چون نوح ممكن است شرور شود در سادات نيز از اين قاعده مستثني نيستند
علل شرارت ها ممكن است:
-جهل
-مشكلات ذهني و رواني
-مشكلات اخلاقي
-فقر
- فريب خوردن
-- تركيبي (مانند فريب خوردن و مشكل اخلاقي: (مانند عمامه هاي مشهور انگليسي)[/]
برخي از كاربران و كارشناسان ما از سادات هستند
بنابراين دقت كنيم بي حرمتي نشود به آنها.
نمي شناسيدشان؟
عجيبه
خب به نظرم
بد نباشه طرحي بدهيم در آي دي كاربران سادات نماد خاصي داشته باشند
اگر اجازه دهند من برخي را مي گويم كه از سادات هستند
مانند
استاد حجت الاسلام و المسلمين دكتر .....[HL][HL]( آي دي : سيد سجاد)[/HL][/HL]
شايد چند نفر ديگر را كه يقين دارم به زودي لو دادمhappy
مانند خانم ريحانه النبي
مانند خانم ....
مانند خانم .....
خودشان جالي خاي را با نام آي دي پر كنند و گرنه خودم اين كار را مي كنم:khandeh::abroo:
احترام به سادات:
سابقا در جایی خواندم، زمانی تعدادی از علماء در محضر مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بودند، یکی از طلبه های سید بچه اش را هم با خود آورده بود، واین بچه در حین بازی هی وارد اتاق می شد. وبیرون می رفت. ومرحوم میرزا جواد آقا هر دفعه که این بچه وارد اتاق می شد. به احترام ایشان بلند می شدند.
به ایشان عرض کردند، آقا این طوری اذیت می شوید. واین بچه دائم تردد می کند. آقا فرموده بودند، اشکالی ندارد. ایشان سید هستند. وبنده به احترام ایشان بلند می شوم.
محمّد بن احمد سنانى به سند مذكور در متن، از حسن بن موسى الوشّاء بغدادى روايت كرد كه گفت: من در خراسان در مجلس على بن موسى الرّضا (عليه السّلام) بودم و زيد بن موسى در آنجا حاضر بود و به جماعت حضّار، فخر مي فروخت كه ما چنين و چنانيم! ابو الحسن (عليه السّلام) كه با ديگران مشغول گفتگو بود، سخنان زيد را شنيد و رو به او كرد و فرمود: اى زيد! آيا حرف هاى مردم كوفه تو را مغرور كرده و فريب داده كه [از پیامبر] روايت مي كنند: «همانا فاطمه (علیها السلام) عفّت خود را حفظ كرد و خداوند آتش را بر ذريه او حرام نمود»؟ به خدا سوگند اين امر جز براى حسن و حسين و فرزندان بلاواسطه آن حضرت نيست. اگر موسى بن جعفر (عليهما السّلام) که خدا را اطلاعت می کرد و روزها را روزه می گرفت و شب ها را به نماز و عبادت می پرداخت، و تو [به فرض این] که خدا را نافرمانی کنی، در روز رستاخيز هر دو [از نظر پاداش و جزا] یکسان باشيد، پس بدون ترديد تو از او نزد خداوند عزيزتری! [چون او با طاعات و عبادات خود مستحق بهشت شده اما تو با نافرمانی و عصیان، پاداش گرفته اى، پس در این فرض باید عزیزتر باشی که خدا چنین معامله ای با تو کرده! ولی روشن است که چنین نتیجه ای باطل است، پس چنان فرضی هم باطل است!]. علىّ بن الحسين (عليهما السّلام) می فرمود: براى نيكوكار ما، پاداش و اجر دو برابر است و براى بدكار ما، عقاب و عذابِ دو برابر.
سپس امام با اشاره به آیه 46 سوره هود که خدای متعال درباره فرزند نوح فرمود: «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ (اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است) فرمودند: او پسر واقعى نوح بود ولي چون خداوند عزّ و جلّ را نافرمانى كرد، خداوند او را از پدرش نفى نمود. همچنین هر كس از خاندان ما که نافرمانى خدا كند از ما نيست، و تو [اى حسن وشاء]، اگر خداوند را اطاعت كنى، از ما اهل بيت خواهى بود.
طاووس یمانی میگوید : حضرت علی بن الحسین (ع) را دیدم که از وقت عشاء تا سحر به دور خانه خدا طواف میکرد و به عبادت مشغول بود . چون خلوت شد و کسی را ندید به آسمان نگریست و گفت : خدایا ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهای تو بر روی درخواست کنندگان گشوده است . . .
طاووس جملههای زیادی در این زمینه از مناجات های خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل میکند و میگوید : اما چند بار در خلال مناجات خویش گریست .
میگوید : سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد ، من نزدیک رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گریستم ، اشک های من سرازیر شد و قطرات آن بر چهرهاش چکید ، برخاست و نشست و گفت : کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت ؟ عرض کردم : من طاووس هستم ای پسر پیامبر . این زاری و بی تابی چیست ؟ ما میباید چنین کنیم که گناهکار و جفا پیشهایم. پدر تو حسین بن علی و مادر تو فاطمه زهرا و جد تو رسول خداست؛ یعنی شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالی در وحشت و هراس هستید ؟
[ترجمه:] نه ، نه ، ای طاووس ! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را برای کسی آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد هر چند غلامی سیاه چهره باشد، و آتش را آفریده است برای کسی که نافرمانی کند و لو آقازاده ای از قریش باشد. مگر نشنیدهای سخن خدای تعالی را «پس آن گاه كه در صور دميده شود، [ديگر] آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى وجود ندارد، و از [حال] يكديگر نمى پرسند». به خدا قسم فردا تو را سود نمی دهد مگر عمل صالحی که امروز پیش می فرستی".
رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) پس از فتح مکه بالای تپه صفا رفته فریاد کرد : "ای پسران هاشم ! ای پسران عبدالمطلب"! فرزندان هاشم و عبدالمطلب گرد آمدند، وقتی جمع شدند آنان را مخاطب ساخته فرمود : « انی رسول الله الیکم ، انی لشفیق علیکم ، لا تقولوا ان محمدا منا ، فوالله ما اولیائی منکم و لا من غیرکم الا المتقون ، فلا اعرفکم تأتونی یوم القیمة تحملون الدنیا علی رقابکم و یأتی الناس یحملون الاخرش . الا و انی قد اعذرت فیما بینی و بینکم و فیما بین الله عز و جل و بینکم و ان لی عملی و لکم عملکم».*
[ترجمه:] "من فرستاده خدا به سوی شما هستم ، من دلسوز شمایم . نگویید که محمد از ماست. به خدا از میان شما یا غیر شما تنها پرهیزکاران، دوستان من اند و بس . مبادا روز قیامت بیایید در حالی که شما دنیا را بر دوش بکشید و دیگران آخرت را. هان که من عذری بین خودم و شما و بین شما و خدا باقی نگذاشتم ، برای هر کس از من و شما عملش خواهد بود ".
----------------------
* بحار الانوار ، چاپ آخوندیج 21 ، ص 111 نقل از کتاب " صفات الشیعة " صدوق ( ره ) .
نوشته اند رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله ) در ایام آخر عمر خود ، شبی تنها بیرون آمدند و به گورستان بقیع رفتند و برای خفتگان بقیع استغفار کردند . پس از آن به اصحاب خود فرمودند : جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میکرد و امسال دو بار عرضه کرد، فکر میکنم این بدان جهت است که مرگ من نزدیک است . روز بعد به منبر رفتند و اعلام کردند که موقع مرگ من فرا رسیده است. هر کس که به او وعدهای دادهام بیاید تا انجام دهم و هر کس از من طلبی دارد بیاید تا ادا کنم.
آنگاه به سخن خود چنین ادامه دادند : « ایها الناس انه لیس بین الله و بین احد نسب و لا امر یؤتیه به خیرا او یصرف عنه شرا الا العمل . الا لا یدعین مدع و لا یتمنین متمن ، و الذی بعثنی بالحق لا ینجی الا عمل مع رحمة و لو عصیت لهویت . اللهم قد بلغت».*
[ترجمه:] "ایها الناس ! میان هیچکس و خدا خویشاوندی یا چیزی که خیری به او برساند یا شری از او دفع کند وجود ندارد جز عمل . همانا کسی ادعا نکند و آرزو نکند و خیال نکند که غیر از عمل چیزی به حالش نفع میرساند . قسم به کسی که مرا مبعوث کرد ، نجات نمیبخشد مگر عمل توأم با رحمت پروردگار . من نیز اگر عصیان کرده بودم سقوط کرده بودم . خدایا شاهد باش که رسالت خود را ابلاغ کردم".
-------------------------
* شرح ابن ابیالحدید ، چاپ بیروت ، ج 2 ، ص . 863
از نظر من اینا همش الکیه
تو گوگل بزنید طبق آمار ثبت احوال نوشته 6 میلیون و نیم سادات داریم.
شما اونایی که در طول تاریخ از مادر بوده و حساب نمیکردن و ... رو هم حساب کنین فکر کنم نسل تمام انسانهای فعلی به حضرت محمد برسه.
من از رنگ آیدی شما و رنگ نوشته های شما که سبز رنگ است فهمیدم که شما هم سید هستیدhappy
البته همه ما سید هستیم
حالا یا سید از نسل حضرت علی یا سید از نسل حضرت آدم@-)
سيد در اصطلاح به كسی گفته مي شود كه نسبش از طريق پدر به هاشم جد بزرگوارش پيامبراكرم(ص) برسد. (آيت الله خوئي، مستند العروه الوثقي، لطفي، مطبعه العلميه، 1364، كتاب الخمس، ص 316)
تمامي ائمه معصومين و فرزندانشان از طريق علی (ع) به هاشم ميرسند و سيد هستند.
بنابراين سيادت تنها انتساب به پيامبر نيست، بلكه از جهت انتساب به طالب و علی و عقيل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه و ... (عموهاي پيامبر) نيز سيادت حاصل می شود.
بنا بر این تمام فرزندان ذکور ابولهب و حتی خلفای ظالم بنی عباس که از پدر به عباس می رسند هم سید محسوب میشوند.(نسلشان به هاشم میرسد)
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج 23 ص233
هر کس بر محبت آل محمّد از دنیا برود شهید مرده.
متوجه باشید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد آمرزیده است توجه کنید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد با توبه از دنیا رفته هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد با ایمان کامل از دنیا رفته و هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد ملک الموت باو بشارت بهشت میدهد بعد از او نکیر و منکر هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد چنان با جلال او را به بهشت میبرند مانند عروسی که بخانه شوهر میرود هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد دربی از قبرش به بهشت گشوده می شود. توجه کنید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد خداوند قبر او را جایگاه زیارت ملائکه رحمت قرار میدهد هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد بر راه و روش پیامبر و جماعت مؤمنین مرده هر کس با کینه آل محمّد بمیرد روز قیامت که می آید بر پیشانی او نوشته است: مأیوس از رحمت خداست. هر کس بر بغض آل محمّد بمیرد کافر از دنیا رفته و هر کس بر بغض آل محمّد بمیرد بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
أربعه أنا الشفیع لهم یوم القیامه ولو اتونی بذنوب أهل الأرض: معین أهل بیتی، و القاضی لهم حوائجهم عند ما اضطروا الیه، و المحب لهم بقلبه و لسانه والدافع عنهم بیده.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من روز قیامت از چهار گروه شفاعت می کنم، اگر چه گناه اهل زمین را انجام داده باشند. اول: کسی که به فرزندان من کمک کند. دوم: کسی که حوائج آنها را هنگامی که مضطر شوند برآورد، سوم: کسی که ایشان را با قلب و زبان دوست داشته باشد. چهارم: کسی که با دست خویش از آنان دفاع کند.
و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): انی شافع یوم القیامه لأربعه أصناف و لو جاؤوا بذنوب أهل الدنیا: رجل نصر ذریتی، و رجل بذل ماله لذریتی عند الضیق، و رجل أحب ذریتی باللسان و القلب، و رجل سعی فی حوائج ذریتی اغذا طردوا أو شردوا
و باز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من در روز قیامت از چهار گروه شفاعت می کنم اگر چه گناه اهل دنیا را کرده باشد. اول کسی که فرزنان مرا یاری کند. دوم: کسی که هنگام تنگدستی به فرزندان من کمک مالی نماید. سوم: مردی که با زبان و دل و فرزندان مرا دوست بدارد. چهارم: مردی که دربرآوردن حاجت های فرزندان من تلاش کند، آن هنگامی که پراکنده و رانده شده باشند.
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
من صنع الی أحد من أهل بیتی یداً کافیته یوم القیامه
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کس به یکی از خاندان من نیکی کند، روز قیامت تلافی می کنم.
از شافعی نقل شده که روزی در سر درس ، با آمدن و رفتن بچه ای که در حال بازی بود ، مدام بلند شد و نشست.
پرسیدند: چرا این کار را می کنید؟
ایشان گفت: این بچه سید است و خون اباعبدالله الحسین(ع) در رگ های اوست و من به احترامش بلند می شوم.
حسین بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق (علیه السلام) در قم، علناً، شرب خمر می کرد. روزی برای رفع حاجتی به در خانه احمد بن اسحاق اشعر که وکیل امام عسکری (علیه السلام) در اوقاف شهر قم بود آمد. احمد بن اسحاق او را راه نداد، حسین بن حسن، اندوهناک به خانه اش بازگشت.
تا اینکه احمد بن اسحاق برای حج حرکت کرد، وقتی در بین راه به سامرا رسید، اجازه خواست تا به محضر ابی محمد، حسن عسکری (علیه السلام) امام یازدهم برسد اما، آن حضرت به او اجازه ورود ندادند. احمد بدین جهت گریه بسیاری کرد و به درگاه آن حضرت تضرع نمود تا اینکه حضرت به او اذن ورود دادند. وقتی داخل شد عرض کرد: یا ابن رسول الله، چرا مرا به منزل راه ندادید در حالیکه من از شیعیان و دوستداران شما هستم؟! آن حضرت (علیه السلام) فرمودند: برای اینکه تو پسر عموی ما را از در خانه خود راندی، احمد گریه کرد و قسم خورد که تنها، برای اینکه از شراب خواری توبه کند او را راه ندادم، حضرت فرمودند: راست می گویی، بهر حال، باید ایشان را خویشان و فرزندان ما را اکرام و احترام کنید و آنها را تحقیر نکنید و به آنها توهین نکنید و الا زیان خواهید کرد، چون، اینها به ما منسوب هستند.
آنگاه که احمد به قم بازگشت، أشراف قم برای دیدن او نزد او آمدند و حسین هم، با آنها بود و احمد بن اسحاق او را که دید با سرعت به طرف او آمد و از او استقبال نمود و او را اکرام کرد و در صدر مجلس نشانید. این رفتار او، برای حسین بن حسن غیر عادی و بی سابقه به نظر رسید از او علتش را پرسید احمد، آنچه را که میان او و امام عسکری (علیه السلام) درباره او رخ داده بود بیان کرد.
حسین این را که شنید از کارهای زشت خود پشیمان شد و از آنها توبه کرد و به خانه اش برگشت و همه شراب ها را ریخت و ابزار و آلات مربوط به آن را شکست و از پرهیزگاران اهل ورع، و از صلحای اهل عبادت شد و پیوسته ملازم مسجد و معتکف در آن گشت، تا اینکه مرگ او فرا رسید و نزدیک مدفن فاطمه (س) ظاهراً، حضرت فاطمه معصومه (س) دفن گردید.
حسن عاقبت خانواده ای مجوسی به سبب عنایت به بانویی علویه
احترام به ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و نسل اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام)، یکی از نشانه های ایمان قلبی به اسلام و محبت آن خاندان پاک است از این رو، کسانی که عنایتی ویژه به سادات و ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دارند معمولاً، فرجامی نیک در انتظار آنهاست هر چند جهل و هوای نفس، چند روزی آنها را به گناهانی وادارد.
یکی از ویژگی های مشترک بسیاری از خوش عاقبتانی که تاکنون جریان آنها را نقل کردیم و در آینده خواهیم آورد احترام و عنایت ویژه به سادات است. داستان احمد بن اسحاق با سید شراب خوار و داستان شهید طیب حاج رضایی و رسول ترک، نمونه هایی از تأثیر این خصلت نیکو در حسن عاقبتند. مناسب است در اینجا، جریان مجوسیی را که با تعظیم بانویی از ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) زمینه هدایت پیدا کرد نیز به مجموعه آن داستان ها بیفزاییم. این داستان از این قرار است:
علامه مجلسی (رحمه الله) در بحارالأنوار می گویند: مرحوم علامه (قدس سره) در کتاب منهاج الیقین، به صورت مستند نقل کرده است:
در یکی از سالها، در شهر قم، جنگی رخ داد. این حادثه، موجب شد که سادات قم، به ناچار، به شهرها و کشورهای دیگری پراکنده شوند. در میان آنها، بانوی سیده پاکدامن و مؤمنی بود که اهل روزه و نماز بسیار بود، همسر این بانو پسر عمویش بود که در این حادثه جان داده بود، این زن از شوهرش چهار دختر صغیر داشت. این بانو هم مثل بسیاری دیگر از مردم قم ناچار شد از قم خارج شود، اما، جای مناسبی برای اقامت و امرار معاش پیدا نمی کند. از شهری به شهر دیگر می رفت تا اینکه، روزی از روزهای اوائل فصل زمستان، به شهر بلخ رسید آن روز هوای آن شهر، بسیار سرد و برفی بود. او در بلخ کسی را نمی شناخت و جائی را بلد نبود تا خود، و فرزندان صغیرش را در آنجا از سرما حفظ کند به این طرف و آن طرف می رفت و به پرس و جو می پرداخت تا جایی بیابد به او گفتند: در این شهر، شخصیت بزرگ و حاکمی وجود دارد که به ایمان و تقوا شهرت دارد و غربا و فقرا را جا و پناه می دهد. این بانوی علویه، در حالیکه دخترانش همراه او بودند، به سراغ این حاکم رفت و او را در حالیکه کنار در ورودی منزلش نشسته بود و عده ای از همراهان و غلامانش دور و بر او را گرفته بود. ملاقات کرد. به او سلام کرد و گفت: ای حاکم، من بانویی سیده هستم و این دختران من هم، سیده هستند ما تازگی به این شهر آمده ایم و در این شهر غریب هستیم. جایی برای اقامت نداریم و کسی را در این شهر نمی شناسیم که به ما پناه دهد، سرما و برف هم ما را آزار می دهد. مردم ما را بسوی شما راهنمایی کردند. ما هم به سوی شما آمدیم تا جائی به ما بدهید.
حاکم گفت: چه کسی شما را می شناسد و می تواند شهادت دهد که شما سیده هستید؟! شما باید شاهدهایی بیاورید!
وقتی این بانو، این سخن را شنید در حالیکه بسیار افسرده و غمناک شده بود و اشک های او جاری بود، از خانه آن حاکم بیرون آمد. حیران و سرگردان در راه ایستاد و نمی دانست به کجا برود. یکی از بازاریان آن شهر، این زن را دید و به او گفت: ای بانو، چرا در میان برفها، با این اطفال در راه ایستاده ای؟!
بانوی سیده جواب داد: من زنی غریب هستم جایی را در این شهر نمی شناسم، تا در آن پناه گیرم. آن مرد بازاری گفت: پشت سر من بیا تا ترا نزد خانی ببرم که غریبان را پناه می دهد این زن، پشت سر این مرد بازاری به راه افتاد همانطور که می رفت ناگاه کسی، با سرعت خود را به این زن رسانید و گفت: ای بانوی علویه! کجا می روی؟ گفت: پشت سر این آقا می روم می خواهد مرا نزد خانی برد که به من مأوایی بدهد.
آن مرد گفت: نه، با من به منزل من بیا، من به تو منزل می دهم، خانه من برای تو بهتر است. این زن قبول کرد و با آن مرد به منزل او رفت، آن مرد، یکی از بهترین اطاقهای خانه اش را برای آن علویه و فرزندانش خالی کرد و آن را با بهترین فرش، مفروش نمود و آن ها را در آنجا، جا داد و برای آنها آتش و هیزم آورد و تنور را روشن کرد و غذا و نوشیدنی مورد نیازشان را برایشان فراهم نمود. این مرد که شاهد برخورد آن حاکم با این زن بود، داستان این زن و حاکم را برای همسر و فرزندانش بیان کرد. آنها هم از کار این مرد خوشحال شدند و او را در رسیدگی به این علویه و دخترانش همراهی کردند و با آنها انس گرفتند تا اینکه مشکلات آنها کاملا برطرف شد.
وقت نماز شد بانوی علویه به همسر آن مرد گفت: آیا برای نماز واجب بلند نمی شوید؟! زن گفت: نماز واجب چیست؟! ما مذهب شما را نداریم، ما مجوسی هستیم، شوهرم زمان مراجعه شما به آن حاکم، در آنجا حاضر بود وقتی شما گفتی: که علویه هستی، محبت تو به خاطر نام جدت در دل او جا گرفت و او برخورد آن حاکم را - با اینکه پیرو مذهب جد شما بود - با شما دید. آن بانوی علویه وقتی سخنان این زن مجوسی را شنید گفت: خدایا به حق جدم و به حق مقامی که جدم نزد تو دارد از تو می خواهم که شوهر این زن را به دین جدم راهنمایی کنی، علویه این را گفت و به نماز ایستاد.
وقت خواب آن مرد مجوسی فرا رسید، به اطاق خود رفت و با خانواده اش خوابید در خواب دید که عالم قیامت برپا شده است، مردم در محشر هستند، عطش سختی مردم را فرا گرفته است و گرمای قیامت آنها را به سختی انداخته است؛ خود او هم از همه بیشتر دچار گرما و تشنگی است و در آنجا دنبال آب می گردد، به او گفتند: در این جا، آبی نیست، جز آنچه نزد پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و اهل بیت او (علیه السلام) است، ایشان هم، تنها دوستان خود را از آن آب [ی که در حوض کوثر است ] سیراب می کنند. مرد مجوسی با خود گفت: به سراغ پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) می روم، شاید به پاداش آنچه با فرزندان و دخترانش انجام دادم و به خاطر اینکه به آنها منزل و مأوا دادم، به من هم آبی بدهند، آنگاه به سوی پیامبر و اهل بیت آن حضرت (علیه السلام) رفت. دید علی (علیه السلام) بر لب حوض کوثر ایستاده است و ظرف آبی بدست دارد و پیامبر هم، در کنار این حوض نشسته اند و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) و دیگر فرزندانشان دور و بر آن حضرت هستند اما، تنها به دوستان خود آب می دهند و بقیه را رد می کنند.
مجوسی جلو آمد و در کنار آنها ایستاد و گفت: من تشنه ام به من آب بدهید علی (علیه السلام) به او فرمودند: تو دین ما را نداری، تا به تو آب بدهیم، اما پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمودند: یا علی، به او آب بده. علی (علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله، او مجوسی مذهب است، پیامبر فرمودند: او حق روشنی بر تو دارد، دختر تو، فلانی را، و دختران او را منزل و مأوا داده و آنها را از سرما در امان داشته و آنها را از گرسنگی به در آورده و هم اکنون هم، آنها در منزل او مورد احترام او هستند. علی (علیه السلام) به آن مرد مجوسی فرمودند: به من نزدیک شو، به من نزدیک شو! آن مرد مجوسی می گوید: من به آن حضرت نزدیک شدم، ظرف آبی به من دادند جرعه ای از آن نوشیدم که خنکی آن را بر قلب خود یافتم، تا آن زمان چیزی لذیذتر و پاکتر از آن ندیده بودم.
آن مرد مجوسی، در حالیکه، همچنان خنکی آن آب را بر دل خود احساس می کرد ولب ها و محاسن او هنوز رطوبت آب را با خود داشت با شادی و نشاط از خواب بیدار شد و در حالیکه از شوق گریه شدیدی می کرد نشست. همسرش گفت: چه شده است؟! خواب خود را از اول تا آخر، برای همسرش کرد و رطوبت آن آب را بر لبان و محاسن خود به او نشان داد. همسرش به او گفت: آری، این پاداشی بود که در برابر آن کار خیری که نسبت به آن علویه و اطفال سید او انجام دادی به تو دادند. آن مرد مجوسی گفت: آری، به خدا قسم، از این پس، بدنبال چیزی جز آن چشمه حوض کوثر نمی گردم.
بهرحال، آن مرد مجوسی، همان موقع شب از جا برخاست و شمعی روشن و با همسرش به اطاق آن علویه رفتند و آنچه را در خواب دیده بود، برای آن علویه بیان کرد. آن علویه از جا برخواست و سجده شکر برای خدا به جا آورد و گفت: به خدا قسم، من در تمام طول شب از خدا، هدایت ترا به اسلام خواستم و خدا را شکر می کنم که دعای مرا مستجاب کرد، آن مرد مجوسی گفت: اسلام را به من معرفی کن. آن زن اسلام را به او معرفی کرد. سپس آن مرد مجوسی مسلمان شد و اسلام نیکویی داشت و بدنبال او همسر، دختران و همه غلامان او هم مسلمان شدند.
آن حاکم، هم از برخورد بد خود، با آن علویه، بی نصیب نماند، همان شب، وقتی به بستر رفت و خوابید همان خوابی را دید که آن مجوسی دیده بود با این تفاوت که، آن حاکم شیعه مسلمان، برای گرفتن آب به سراغ امیرمؤمنان (علیه السلام) رفت و گفت: به من آبی بدهید، من از دوستان شما هستم علی (علیه السلام) به او فرمودند: از پیامبر خدا آب بخواه، من بدون فرمان آن حضرت، به کسی آب نمی دهم. آن حاکم سراغ پیامبر خدا آمد و عرض کرد: بفرمایید علی (علیه السلام) به من جرعه آبی بدهند من از دوستان شما هستم.
حضرت رسول فرمودند: تو بر این که از دوستان ما هستی شاهدانی بیاور! عرض کرد: یا رسول الله، چگونه است که فقط از من شاهد می خواهید و دیگران را بدون شاهد می پذیرید؟! حضرت فرمودند: چگونه تو از دختر سیده ما و دخترانش وقتی از تو مأوایی خواستند شاهد خواستی؟!
آن حاکم از خواب بیدار شد در حالیکه آشفته خاطر و شدیداً تشنه بود و بر کار زشت خود حسرت می خورد و از کوتاهی خود در حق آن علویه، پشیمان بود و سخت بر کار خود تأسف می خورد. تا صبح به خواب نرفت، صبح که شد بر مرکب خود سوار شد تا آن علویه را پیدا کند، به هر طرف می رفت تا خبری از او بدست آورد، تا اینکه به آن شخص بازاری برخورد کرد، از او پرسید: آن زن و دخترانش کجا هستند؟ آن بازاری به او گفت: من داشتم آنها را نزد خان می بردم که یک مرد مجوسی آنها را به خانه خود برد و به آنها منزل داد. حاکم شگفت زده شد و به منزل آن مجوسی رفت، در زد. صاحب خانه گفت: کیستی؟ گفت حاکم هستم، آن مرد تعجب کرد، چون سابقه نداشت که حاکم، خود، به در منزل مثل او، بیاید، به سرعت به دم در آمد، وقتی حاکم او را دید نورانیت اسلام را در او احساس کرد. آن مرد به حاکم گفت: چرا به اینجا آمدی در حالیکه این رسم شما نبود که به منزل مثل من بیائید! حاکم گفت: در جستجوی آن علویه به اینجا آمدم. چگونه است که تو را مؤمن به نور اسلام می بینم و می بینم که مسلمان شده ای؟!
آن مرد گفت: خدا را شکر می کنم که به برکت این علویه، به من نعمت اسلام را عطا فرمود و خود من، همسر و اهل خانه ام به دین اسلام و دین پیامبر و اهل بیتش (علیه السلام) ایمان آوردیم. حاکم گفت: چه شد که مسلمان شدی؟! آن مرد داستان خواب خود و دعاهای آن علویه را برای او بیان کرد. آنگاه، آن مرد، از حاکم پرسید: اما، تو چه شد که در جستجوی این علویه، آمدی؟! با اینکه، ابتدا، به او بی اعتنایی کردی و او را از خود راندی! در جواب او، حاکم هم، داستان خواب خود را برای آن مرد نقل کرد، سپس آن مرد، مجدداً خدا را برای این توفیق و به خاطر مشرف شدن به دین اسلام و افزایش بصیرتش شکر کرد.
آن مرد، پس از این جریان، سراغ آن علویه آمد و داستانی که برای حاکم پیش آمده بود برایش نقل کرد، آن علویه گریه کرد و برای شکر گزاری به درگاه خدا، به سجده افتاد. سپس آن مرد گفت: حاکم اجازه ورود می خواهد، آن زن اجازه داد، حاکم وارد شد و از آن عذر خواهی کرد و رؤیای خود را برای او نقل کرد و از او خواست که به منزلش برود. علویه، نپذیرفت و گفت: هرگز! به خدا قسم، حتی اگر صاحب این خانه ای که هم اکنون در آن هستم از ماندن من در اینجا ناراحت باشد به منزل تو نخواهم آمد. وقتی صاحبخانه این سخنان را شنید گفت: به خدا قسم، هرگز نمی گذاریم از خانه من بروید و هم اکنون، این منزل و هر آنچه از اثاثیه که در آن هست به تو بخشیدم و من و همسر و دختران و خادمان من هم، همه در خدمت تو هستیم.
حاکم از اطاق آن علویه خارج شد و هدایا و همیانهایی از اموال برای او فرستاد، اما، آن زن، هیچ یک از آنها را نپذیرفت و همه را برگرداند.
[ترجمه:] نه ، نه ، ای طاووس ! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را برای کسی آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد هر چند غلامی سیاه چهره باشد، و آتش را آفریده است برای کسی که نافرمانی کند و لو آقازاده ای از قریش باشد. مگر نشنیدهای سخن خدای تعالی را «پس آن گاه كه در صور دميده شود، [ديگر] آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى وجود ندارد، و از [حال] يكديگر نمى پرسند». به خدا قسم فردا تو را سود نمی دهد مگر عمل صالحی که امروز پیش می فرستی".
بله بهشت را به بها مي دهند نه به بهانه حتي براي سادات@};-
نگاهی گذرا به کتاب کردم ، نگاهی که طولانی شد و نشد که آن را زمین بگذارم!
تا جایی که دیدم ، چند اشکال دستوری و آیین نگارشی و صفحه آرایی داشت که البته معدود بود و مربوط به چاپ می شود نه مولف. و فکر میکنم مولف کتاب که خود از دانشمندان هستند ، متوجه این مسایل چاپی شده باشند.
فکر کنم جنس کاغذش هم خیلی مرغوب نباشه. چون رنگ کاغذش سفید نبود. اما جنس کاغذش محکم به نظر می رسید.
با عقل ضعیف من ، به نظرم رسید برخی جاهای آن میشد که بهتر باشد.
نکته دیگر اینکه گرچه مولف دانشمند ، شوخ طبعی های طلبگی را جوری تعریف نموده اند که هر گونه شوخی حلال در آن جا می گیرد ، و گرچه بالواقع نیز چنین است ، اما چون خود مصنف محترم فرموده اند هر قشری و هر صنفی شوخی های خاص خود را دارند (گرچه هر قشری از شوخی های غیر مختص خود ، یعنی شوخی های سایر اقشار هم گاهی استفاده می کند)، شاید انتظار کسی که با عنوان روی جلد کتاب مواجه می شود ، این باشد که لطیفه های کتاب ، به نوعی مختص قشر اهل علم دینی باشد. یعنی یا منشأش روحانیون باشند ( گرچه بعدا عمومی شده باشد) یا اینکه محتوایش با کار و علم این قشر عزیز در ارتباط قویتری و "سنخیت" بیشتری نسبت به سایر اقشار جامعه، باشد.
به هر حال به نظر ضعیف حقیر ، اگر "شوخ طبعی های طلبگی" را مترادف "شوخی های حلال" نگیریم و "فصل" آن را رعایت کنیم ، گرچه از تعداد شوخی ها کم می شود (که به مرور می توان بر آن افزود و این جبران شدنی است) اما اثری گرانمایه تر حاصل می شود که انتظار خواننده ای را که جذب عنوان کتاب شده است ، بیشتر تآمین می کند.
ضمن آنکه چون نام یک قشر خاص بر این شوخ طبعی ها گذاشته شده ، و اقسام مختلف یک مقسم ، با هم یکی نیبستند ، اگر شوخی های این قشر را "شوخی های حلال" قرار دهیم ، پس شوخی های بقیه اقشار (سایر اقسام مقسم) منطقا از دایره "حلال" خارج خواهند بود.
در وصیتنامه یکی از عرفا میخواندم که یکی از اصول اولیه ای که به فرزند خودش سفارش کرده بود ، اهتمام ورزیدن در انجام امور مربوط به سادات و رفع حوایج آنها بود.
الحمد لله ، محبت این سلسه جلیله ، خط اول دفتر زندگی ام است.
[="Tahoma"][="DarkGreen"]سيد
استادي داشتيم شوخ بود يكي از سادات خيلي شلوغ بود به استاد محترمانه به ايشان تذكر مي دادند بالاخره روزي عصباني شدند و مي گفت:
سيد سيد است
وقتي بميرد ميد است
( ميت به ضرورت شعري ميد شده هههه)
شير باشيم
استاد: به قفسي كه شير در آن است عرب ها چه مي گويند؟
طلبه شوخ: حافظ اسد
البته اگر شير از قفس آزاد شود به آن بشار اسد و سيدحسن نصرالله و... گويند. ..........................
م ح قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص51.
حرمت همسر علويه
استاد فقيهي از شاگردان آيت الله بهاءالديني
آيت الله بهاءالديني قبل از شروع درس نكات اخلاقي اي مي فرمودند و اشاره مي كردند كه در منزل حرمت همسرانتان را داشته باشيد
اين توصيه ها چند روز انجام شد تا اين كه ايشان به يكي از شاگردانشان گفتند چند روز است غيرمستقيم تذكر دادم به شما نگرفتيد
مگر همسر شما علويه نيستند چرا حرمتشان را نگه نمي داريد در منزل؟!!
[h=1]آیت الله فاضل تولیت حوزه علمیه فیضیه بابل درگذشت[/h]
به گزارش خبرگزاری «حوزه» از مازندران، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، تولیت حوزه علمیه فیضیه مازندران و نماینده بابل در مجلس اول، دقایقی پیش در 81 سالگی در بیمارستان بهشتی بابل درگذشت
.
مگر همسر شما علويه نيستند چرا حرمتشان را نگه نمي داريد در منزل؟!!
خوب بود تذکر دادید که اگه رفتیم زن بگیریم از سادات علویه نباشه که نیاز به حفظ حرمت داشته باشه از سادات عباسیه (یا شاید ابولهبیه) باشه که هر کاری خواستیم بکنیمhappy
به گزارش خبرگزاری «حوزه» از مازندران، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، تولیت حوزه علمیه فیضیه مازندران و نماینده بابل در مجلس اول، دقایقی پیش در 81 سالگی در بیمارستان بهشتی بابل درگذشت
#محمد فاضل استرآبادی #ارتحال #مدرسه فیضیه بابل #مازندران
اي كاش شما هم ديده بوديد سيره و منش ايشان را
تا باورتان شود
انسان هاي عرشي هم روي فرش مهمان ما هستند
مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً
أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکمِلَ الْإِیمَانِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَک الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْکرٌ وَ نَکیرٌ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یزَفُّ إِلَی الْجَنَّةِ کمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَی بَیتِ زَوْجِهَا أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص فُتِحَ لَهُ فِی قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَی الْجَنَّةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِکةِ الرَّحْمَةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَی السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ مَکتُوبٌ بَینَ عَینَیهِ آیسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ کافِراً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّة
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج 23 ص233
هر کس بر محبت آل محمّد از دنیا برود شهید مرده.
متوجه باشید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد آمرزیده است توجه کنید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد با توبه از دنیا رفته هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد با ایمان کامل از دنیا رفته و هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد ملک الموت باو بشارت بهشت میدهد بعد از او نکیر و منکر هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد چنان با جلال او را به بهشت میبرند مانند عروسی که بخانه شوهر میرود هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد دربی از قبرش به بهشت گشوده می شود. توجه کنید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد خداوند قبر او را جایگاه زیارت ملائکه رحمت قرار میدهد هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد بر راه و روش پیامبر و جماعت مؤمنین مرده هر کس با کینه آل محمّد بمیرد روز قیامت که می آید بر پیشانی او نوشته است: مأیوس از رحمت خداست. هر کس بر بغض آل محمّد بمیرد کافر از دنیا رفته و هر کس بر بغض آل محمّد بمیرد بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
بخش امامت ـ ترجمه جلد هفتم بحار الانوار ج 1 ص 162
اين روايات دلالتی بر مقصود شما نداره
اگر منظور از آل محمد غیر از اهل بیتی که عصمت دارند باشند باید حب افرادی مثل عبدالله افطح که مردم را پس از شهادت امام صادق به خود دعوت نمود.
نوة امام صادق، علی بن اسماعیل بن جعفر، در قتل امام کاظم سعایت کرد
فرزند امام کاظم، زید النار برادر امام رضا که امام رضا از او ناراضی بود
فرزند امام هادی جعفر کذاب که به دروغ ادعای امامت نمود
و بسیاری دیگر از کسانی که چون پسر نوح از اهل بیت خارج شدند
حب آنها موجب رستگاری است در حالی که مورد عدم رضایت امام معصوم هستند و اولین کسی که از آنها ناراضی است خود امام معصوم است
این روایت مربوط به خود اهل بیت است نه فرزندان غیر معصوم آنها
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
أربعه أنا الشفیع لهم یوم القیامه ولو اتونی بذنوب أهل الأرض: معین أهل بیتی، و القاضی لهم حوائجهم عند ما اضطروا الیه، و المحب لهم بقلبه و لسانه والدافع عنهم بیده.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من روز قیامت از چهار گروه شفاعت می کنم، اگر چه گناه اهل زمین را انجام داده باشند. اول: کسی که به فرزندان من کمک کند. دوم: کسی که حوائج آنها را هنگامی که مضطر شوند برآورد، سوم: کسی که ایشان را با قلب و زبان دوست داشته باشد. چهارم: کسی که با دست خویش از آنان دفاع کند.
و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): انی شافع یوم القیامه لأربعه أصناف و لو جاؤوا بذنوب أهل الدنیا: رجل نصر ذریتی، و رجل بذل ماله لذریتی عند الضیق، و رجل أحب ذریتی باللسان و القلب، و رجل سعی فی حوائج ذریتی اغذا طردوا أو شردوا
و باز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من در روز قیامت از چهار گروه شفاعت می کنم اگر چه گناه اهل دنیا را کرده باشد. اول کسی که فرزنان مرا یاری کند. دوم: کسی که هنگام تنگدستی به فرزندان من کمک مالی نماید. سوم: مردی که با زبان و دل و فرزندان مرا دوست بدارد.
چهارم: مردی که دربرآوردن حاجت های فرزندان من تلاش کند، آن هنگامی که پراکنده و رانده شده باشند.
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
من صنع الی أحد من أهل بیتی یداً کافیته یوم القیامه
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کس به یکی از خاندان من نیکی کند، روز قیامت تلافی می کنم.
بر فرض که به سند اینها کاری نداشته باشیم که اگه وارد بحث سند بشیم بسیاری از اینها لنگ میزنه
باز هم دلالتی بر آونچیزی که دنبال آن هستید نمی کنه
اون روایاتی که به ذریه و فرزند اشاره می کند از باب - آن چه در این مورد از پیامبر -ص- نقل شده است می باشد که چنین است : أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ؛ من و علی -ع- دو پدر این امت هستیم ( بحارالأنوار 16 95 باب 6)
در روایات وارد شده است که انسان دارای دو نوع پدر است ؛ یکی پدری که منشا تولد وپیدایش انسان است و دیگری پدر روحانی و معنوی که عهده دار تربیت و کمال روحی و معنوی او است .
بر این اساس می توان گفت همه معصومین -ع- به لحاظ نقش تربیت معنوی و روحانی و هدایت و ارشاد امت حق پدری بر گردن امت دارند بنا بر این اگر به ذریه و فرزند اشاره دارد در این روایات می تواند از این جهت و اشاره به امت اسلامی باشد.
اگر هم به اهل بیت اشاره دارد منظور اهل بیتی است که به واسطه عمل صالح داخل می شوند و به واسطه عمل ناصالح از اهل بیتی خارج با توجه به آیات قرآن و روایات مثلا در ماجرای جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد، به پیشنهاد جناب سلمان پیرامون شهر، خندق کندند. هر گروهی میخواست سلمان با آنها باشد؛ مهاجران میگفتند: سلمان از ما است. انصار میگفتند: او از ما است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «سلمان منا اهلالبیت، سلمان از اهلبیت ما است» و همچنین آیه قرآن درمورد پسر نوح و توبیخ به حضرت آدم که چرا خداوند وعده خودش برای نجات اهل بیت نوح را محقق نکرد فرمود «انى اعظك ان تكون من الجاهلين » معناى اين جمله اين است كه من تو را نصيحت مى كنم و زنهارت مى دهم ، كه با اين سوالت از جاهلين مباشى که پسرت را جزء اهل بیتت قلمداد کنی در حالی که او از اهل بیت تو نیست
یعنی اگر کسی پسر نوح را از اهل بیت نوح بداند از جاهلان است!
پس این روایات هم می شود به این شکل توجیهشان کرد تازه اگر سند معتبر داشتند.
به و زيبايي
مي گفت همسرم موقع بار داري زياد به خورد تا فرزندمان خوشگل بشه ولي فرزند زشتي به دنيا آمده است.
گفتم شايد به از محصولات ترا ريخته (Transgenic) بوده يا اين كه قرار بوده خيلي از اين زشت تر باشه اين شده
شايد هم اعتقادي نداشته به خورده
و شايد هم سيرت فرزندتان زيبا باشد و به تدريج در صورتش هم جلوه كند:bale:
...............
[=_L4i_Dast-Nevis]شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص55.
[="Tahoma"][="DarkGreen"] ستايشگر;892038 نوشت:
سلام
مصاحبه نبوده
تاپيكي بود بنده توفيق نداشتم در بحث وارد شود[/]
به نام خدا.
سلام بر شما جناب حامی گرامی.
تاپیک رو عرض نمیکنم. مصاحبه دانشگاه منظورم بود.
از من هم دقیقا این سوال رو پرسیدن آخه! b-) من گفتم علاقه داشتم به اینجا! مصاحبه کننده اینطوری شد : :-w
ستایشگر :Gol:
سایت تعدد زوجات به نقل از سایت مجلات همشهری:
«من خودم هم حقپناه هستم. با کدامشان کار دارید؟!» اینها را راننده تاکسیای میگوید که ما از او سراغ خانواده حقپناه را میگیریم. اکثر ساکنان روستای جوجاده از بچهها، نوهها، نتیجهها و ندیدههای حاجعلی حقپناه هستند که با جمعیت زیادشان روستا را به نام خود درآوردهاند. راننده میگوید: «حتی مسجدی که در مرکز جوجاده قرار دارد زمینی بوده که حاجعلی حقپناه به اهالی اهدا کرده تا مراسمشان را آنجا برگزار کنند. نام حاجعلی را میتوانید روی سر در این مسجد که بخشهایی از آن هنوز نیمهکاره مانده ببینید.»
اینجا همه حاجعلی را به خاطر تعداد همسرها و فرزندان بیشمارش به علاوه نفوذ و ثروتی که داشته میشناسند. حاجعلی در یک خانواده فقیر به دنیا آمد اما با سعی و تلاش در سن ۲۴ سالگی صاحب مال و املاک زیادی شد. حقپناه بزرگ سرانجام در سن ۹۵سالگی به خاطر کهولت سن و به مرگ طبیعی فوت کرد. آن زمان کوچکترین فرزند حاجعلی که از همسر بیست و ششمیاش بود؛ سه سال بیشتر نداشت. حالا اگرچه حاجعلی و زنهایش همه به رحمت خدا رفتهاند اما هنوز که هنوز است چرخ روستای جوجاده به کمک پسران، دختران، نوهها، نتیجهها و ندیدههای حقپناه میچرخد.
از آمل تا بابل
«خودمان هم آمار دقیقی از تعداد فرزندان پدرمان نداریم. تا به حال فرصتی هم پیدا نکردهایم که شجرهنامهای از خاندانمان تهیه کنیم.» اینها را حسن، یکی از پسران زن ششم حاجعلی میگوید. او ۶۵ سال دارد و وقتی حرف به اینجا میرسد که خودش چند زن دارد با خنده ادامه میدهد؛ «من یک زن بیشتر ندارم در عوض خدا به من نه دختر و یک پسر داده، راستش خانمم تحمل هوو ندارد. خدا نکند از کار خانمی تعریف کنم آن شب را باید بیرون از خانه بخوابم.» در میان پسران حاجی تنها چند نفرشان هستند که مانند پدر چند همسر گرفتهاند اما هیچکدام نتوانستهاند رکورد پدرشان را در این زمینه بشکنند اما نکته جالب اینجاست که نه خود حاجی و نه پسرانش تا به حال کارشان به طلاق نکشیده است و همسرانشان بهخوبی و خوشی با هم زندگی میکنند. حسن میگوید: «زن اول پدرم عاروس نام داشت. پدرم زمانی که ۲۴ سال داشت با این زن که آن زمان ۱۸ ساله بود؛ ازدواج کرد.»
به گفته حسن، پدرش در اکثر شهرهای مازندران همسر داشته و تا آنجا که او میداند پدرش برای زنهایش شش خانه خریده بوده؛ «از آمل گرفته تا بابل، قائمشهر، نکا، ساری، زرینکلاه و… پدرم زن گرفته بود.» پسران حاجعلی درباره راه و روش زندگی پدرشان حرفهای زیادی برای گفتن دارند؛ «پدر کارهای زیادی انجام میداد. او در حدود ۲۰ هکتار مزرعه گندم، جو، برنج و پنبه داشت و زنهایش پا به پایش در مزرعه کار میکردند.»
حقپناه بزرگ مرد کاری و پرتلاشی بود. او در کنار مزرعهداری دستی هم در خرید و فروش دام داشت. برای همین مجبور بود به شهرهای مختلف سفر کند و گاو وگوسفندهایش را بفروشد. شاید یکی از دلایلی که باعث شد حاجعلی ۲۶ زن را به عقدش دربیاورد؛ همین سفرهای زیاد بوده است؛ «به نظر ما یکی از دلایل اینکه پدرمان زیاد زن گرفته، میتواند سفرهای زیادی باشد که او میرفته. مثلا مادر حسنآقا که نامش محرم بود و مادر من و یک خانم دیگر از زنهایی بودند که پدرم آنها را در آمل دیده و با آنها ازدواج کرده بود.»
غلامرضا کوچکترین پسر حاج علی است. او ۳۵ سال دارد و نام دخترش که کوچکترین نوه حاجعلی به حساب میآید را به احترام مادر خدا بیامرزش مهتاب گذاشته است؛ «مهتاب زن آخر حاجی بود. او ۱۴ ساله بود که به عقد حاجعلی ۷۰ساله درآمد. مردم روستا مدعی بودند که حاجعلی او را از بقیه همسرانش بیشتر دوست دارد.»
خانهای برای ۱۲ هوو
خانه حاجعلی در جوجاده تا سال ۷۳ همچنان پابرجا بود اما در همان سال، وقتی زنهای فامیل دور هم جمع شدند تا برای غلامرضا، پسر کوچک خانواده آش پشت پای سربازی درست کنند، به خاطر شیطنت بچههای فامیل، خانه آتش میگیرد و بیشتر یادگاریهای بهجا مانده از حاجعلی در میان شعلههای آتش میسوزد. آخرین پسر حاجعلی در اینباره میگوید: «زیر خانه پدر کاه زیادی جمع کرده بودیم. آن روز بچههای کوچک شیطنت کردند و با آتش زدن کاهها خانه را به آتش کشیدند. خوشبختانه شخصی در این حادثه آسیب ندید اما خانه پدریم با همه یادگاریهایش سوخت.»
خانه اصلی حاجعلی در بالاترین نقطه روستا و روی تپهای بلند قرار گرفته بود. جایی که به قول حسن، هم به ساری مشرف بود و هم قائمشهر. بعد از آن آتشسوزی، بعد از پاکسازی بقایای خانه سوخته، آنجا را به باغ تبدیل کردند و درختان نارنگی، پرتقال و انار زیادی آنجا کاشتند؛ «پدرم عاشق خانهاش بود و تا جایی که به خاطر دارم؛ او با ۱۲ زن خود و همه فرزندانش در آن خانه به خوبی و خوشی زندگی میکردند.» اینها را علامرضا اضافه میکند در خانه حاجعلی ۱۲ هوو و فرزندانشان به خوبی و خوشی زندگی میکردند. همسران حقپناه بزرگ به خوبی کارها را بین خود تقسیم کرده و با هم کنار آمده بودند. حسن درباره زندگی در خانه پدریاش میگوید: «آن زمان مادرانمان در حیاط خانه یک گهواره سراسری با پارچه درست میکردند و بچهها را در آن میخواباندند. کارهای خانه بین زنها تقسیم شده بود. یکی از آنها فقط مسوول نگهداری از نوزادان بود.»
حاجعلی برای اینکه نظم و انضباط را در خانواده پرجمعیتش برقرار کند؛ گاهی مجبور میشد ابروهایش را درهم بکشد و با توپ و تشر اوضاع را آنطور که دلش میخواهد سر و سامان دهد. او مرد خانوادهداری بود و تا آنجا که میتوانست سعی میکرد خانوادهاش را دور هم جمع کند. غلامرضا که یکی از پسران تحصیلکرده حاجعلی است؛ میگوید: «پدرم به اتحاد و همبستگی در خانواده خیلی اهمیت میداد. حتی در زمان ناهار و شام با اینکه تعداد خانواده زیاد بود اما او در چند نوبت غذا میخورد تا دل همه را به دست بیاورد و با همه اعضا خانوادهاش دور هم بنشینند.»
جیره پادگانی
سالها پیش وقتی حاجعلی به خاطر تعداد زیاد زنان و فرزندانش سوژه روزنامهها و مجلهها شد؛ درباره زندگیاش به خبرنگارها گفت: «من در چند نوبت با خانوادهام شام و ناهار میخورم. اول با یکی از همسرانم و فرزندانمان و بعد هم به نوبت با بقیه غذا میخورم. به همین خاطر پرخور شدهام!»
حقپناه بزرگ مرد دست و دلبازی بود و به خاطر کار و تلاش زیادی که انجام میداد؛ وضع مالی خوبی بههم زده بود. او دوست نداشت به اهل و عیالش بد بگذرد. رشید یکی دیگر از فرزندان حاجعلی در اینباره میگوید: «غذای ما خیلی زیاد بود. ما آن زمان که دور هم بودیم؛ روزی دو گوسفند، بیش از ۱۰ مرغ، ۵۰ کیلو برنج، ۲۰ کیلو آرد، هفت کیلو حبوبات، چهار کیلو روغن، دو کیلو کره، هشت کیلو پنیر، یک کیلو چای و ۱۰ کیلو قند و شکر مصرف میکردیم.»
غلامرضا در ادامه صحبتهای برادرش با خنده میگوید: «ما در خانه قبلیمان جایی داشتیم به اسم بالاخانه. آنجا همیشه یک لاشه گوسفند آویزان بود و به محض اینکه نزدیک بود تمام شود؛ پدرم آن را برمیداشت و یک لاشه پرگوشت دیگر آویزان میکرد.»
به هر حال خرج خانهای که در آن ۱۲ هوو، ۱۹۵ پسر و دختر و بیش از ۲۰۰ نوه و نتیجه زندگی میکردند، معلوم است که زیاد میشود اما حاجعلی به خاطر داشتن زمینهای زیاد وکشاورزی مناسب میتوانست هزینه خانوادهاش را تامین کند. البته این برای زمانی بود که حاجعلی تنها ۱۲ زن داشت اما وقتی تعداد همسران او به عدد ۲۶ رسید؛ حقپناه بزرگ مجبور شد برای بقیه زنهایش در شهرها و روستاهای اطراف جوجاده خانه بگیرد و هرچند روز یک بار برای سرکشی به وضعیت آنها به شهرها و روستاهای دیگر مازندران رفت و آمد کند. او برای رفت و آمدش هم آدابی داشت که بچهها باید آن را رعایت میکردند؛ «پدرمان اسبی داشت به اسم سهند.زمانی که او میخواست برای دیدن زن و فرزندانش به شهر دیگری برود با سهند تا لب جاده میرفت و از آنجا سوار بنز ۱۹۰اش میشد. وقتی هم که میخواست برگردد؛ یکی از دختران یا پسرانش باید با اسب لب جاده میرفت و آنقدر منتظر میماند تا حاجی از راه برسد و سوار بر سهند به داخل روستا برگردد.»
خواستگاری برای هوو
پسران حاجعلی تا دلتان بخواهد از پدرشان و کارهایی که انجام داده، خاطره دارند اما حتما دختران حقپناه هم حرفهای شنیدنی از پدرشان دارند. برای همین پای حرفهای آنها مینشینیم. روزی که ما برای تهیه گزارش به روستای جوجاده رفتیم؛ بهترین فرصت ممکن برای دیدن بازماندههای حاجعلی بود؛ چراکه ولیمه خوران یکی از پسران حاجعلی بود که داشت خودش را برای زیارت خانه خدا آماده میکرد.
حاجی صنم سومین دختر حاجعلی از زن اولش یعنی عاروس است. او که حالا ۸۵ ساله است، میگوید: «آن اوایل حاجی با ۱۲ همسرش در یک خانه زندگی میکرد. همه رابطهشان با هم خوب بود. وقتی حاجی میخواست دوباره ازدواج کند، مادرم خودش چادر به کمر میبست و به در خانه آن زن میرفت تا او را از خانوادهاش برای حاجی خواستگاری کند.»
به گفته صنم زندگی در خانه حاجعلی خیلی جالب بود چرا که گاهی اوقات در یک هفته چند زن همزمان با هم وضع حمل میکردند؛ «حاجعلی در میان ۲۶ زن خود سه تای آنها را از همه بیشتر دوست داشت. اولی مادرم عاروس بود که هم پای حاجی بود. دومی محرم خانم و سوم همسر آخر پدرم، ماتابه بود.» صنم در جواب این سوال که آیا حاجعلی دستِ بزن هم داشته، خندهاش میگیرد؛ طوری که دندانهای طلایش به چشم میآیند؛ «حاجی سیاست داشت. اگر خشم نمیکرد و از زنهایش زهرچشم نمیگرفت که آنها به راحتی نمیتوانستند در کنار هم زندگی کنند. او گاهی دستِ بزن هم داشت اما بعدا دلجویی میکرد. خلاصه اینکه حاجی خیلی خانوادهدوست بود.»
گوش به آهنگ سطل مسی
«به پدربزرگم به این خاطر حاجعلی گدا میگفتند که او عاشق حضرت علی(ع) بود و ارادت خاصی به او داشت. به همین دلیل گدای علی لقب گرفت. حتی شعری که روی سنگ مزار او نوشتهایم هم بیمناسبت با اسم او نیست.» فرامرز حقپناه اینها را میگوید؛ او اولین نوه حاجعلی است که در سال ۵۱ توانسته دیپلم بگیرد.
فرامرز مدتی روی خانوادهاش تحقیق کرد تا آمار دقیقی از تعدادشان جمعوجور کند اما از آنجا که تعداد آنها خیلی زیاد است، از این کار منصرف شد. «در آماری که سال ۵۱ گرفتم متوجه شدم حاجعلی حدود ۵۴۰ دختر و پسر و نوه و نتیجه دارد. شاید الان حدود ۲۳۰۰ نفر باشیم، شاید هم بیشتر.» فرامرز از حاجعلی خاطرات زیادی دارد.
او میگوید: «خوب به خاطر دارم که وقتی ما بچه بودیم حاجی برای اینکه دخترها، پسرها، نوه و نتیجههایش را صدا کند، میگفت: «آهای. او تعداد زیادی از فرزندانش را به اسم نمیشناخت و به همه میگفت آهای.»
حاجعلی حتی برای صدا کردن بچههایش از سر مزرعه هم رسم و رسوم خاصی داشت. آن زمان تلفن همراه نبود. برای همین حقپناه بزرگ به یکی از ستونهای خانهاش سطلی مسی آویزان کرده بود و هر وقت میخواست پسرانش را از سر مزرعه به خانه صدا کند، با یک چکش به سطل مسی میکوبید تا اعضای خانواده را دور هم جمع کند؛ «یکی از نشانههای حاجعلی داسی بود که همیشه همراهش بود. او بدون آن داس هیچجا نمیرفت و اعتقاد داشت که ابزار کارش باید همیشه همراهش باشد. پیرمرد جز قند و شکر هیچ چیز دیگری نمیخرید. همه محصولات مورد استفادهاش را خودش به کمک همسرانش درست میکرد. از پشم و پنبه گرفته تا شیر و کره و پنیر.»
سفره عقدی برای سه عروس
یکی دیگر از خاطرات بامزهای که همه فرزندان و اطرافیان حاجعلی آن را به خوبی به یاد دارند، مربوط به روزی میشود که حاجعلی سه نفر از همسرانش را در یک شب عقد کرد. این اتفاق را حسن حقپناه به خوبی به خاطر دارد؛ «عاروس، حوا، مریم، ننه خانم، ننهجان، محرم خانم، فضه، فاطمه، صغری و ماتابه یا مهتاب تنها چند تن از زنان حاجی هستند.» مدتی که حاجعلی برای فروش دامهایش به آمل رفتوآمد میکرد، از دو دختر اهل روستای «گتاب» خواستگاری میکند. یکی از آنها ماتابه بود که آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت؛ «وقتی پدرمان میخواست این دو زن را به عقد خودش دربیاورد، یکی دیگر از دختران روستا هم از او میخواهد او را هم بهعنوان همسر قبول کند. پدرمان هم قبول میکند. به این ترتیب او در آن شب سه زن را با هم عقد میکند.»
با اینکه حاجعلی در طول زندگیاش زنهای زیادی را به عقد خود درآورد اما فقط رضا یکی از پسران حاجعلی که حالا۷۰ ساله است مانند پدرش چند همسر دارد. او تا به حال پنج همسر اختیار کرده است؛ «پدرم قبل از مرگش قصد داشت دختر دیگری را هم به عقد خود درآورد اما دیگر اجل مهلتش نداد. او هر کاری کرد نتوانست از خانواده آن دختر رضایت بگیرد.» بعد از آن ماجرا حاجعلی گفته بود که دخترهای امروزی پرتوقع شدهاند و به هیچ شرایطی راضی نمیشوند
منبع: http://chandhamsari.ir/post/364
سلام این شوخی ها منو یاد برنامه درس هایی از قرآن می اندازه که در نوع خودش متاسفانه واقعا بی نظیره! (متاسفانه از این جهت که چرا ما باید برنامه های دیگری در این سطح و از این جنس نداشته باشیم).
کاش کسی وقت می کرد و شوخی ها و حکایات حاج آقا قرائتی در این برنامه را جمع آوری و کتاب می کرد.
[="Tahoma"][="DarkGreen"]
آيت الله مصباح يزدي
زمانی بود که در جریان بعضی فعالیتهای سیاسی، تصمیم گرفته بودم که مدتی در قم نباشم. چند ماه به اطراف استان یزد رفته بودم. زندگی طلبگی سادهای داشتم و کسی هم نبود که وقتی من نیستم، به وضع خانواده رسیدگی بکند.
خانواده بعدها گفتند: یک روز همسر حضرت آیتالله بهجت تشریف آوردند در منزل و یک کیسه برنج با مبلغی پول به ما دادند.
من تعجب کردم که ایشان منزل ما را از کجا میدانستند. وقتی میرفتند، پشت سر ایشان نگاه کردم، دیدم آقازادهشان سر کوچه ایستادهاند.
این رفتار به این معناست که آیتالله بهجت برای اینکه مرد با خانواده ما تماس پیدا نکند، همسرشان را همراه آقازاده فرستاده بودند که وقتی میخواهند آن مبلغ و آن کیسه را تحویل بدهند، خانمشان این کار را انجام دهد. بعدها متوجه شدم وقتی مرد خانوادهای مسافرت باشد، کراهت دارد که مرد دیگری درِ آن منزل برود و با همسر او صحبت کند.
http://bahjat.ir/fa/content/682[/]
احترام به سادات
بیان روایتی شنیدنی از امام حسن عسکری (ع)
احترام به سادات و مودّت و
محبت به آنها، خیلی سفارش شده است.
بعضی فرمودهاند بارها اتفاق افتاده با نظر سیدی مخالفت نمودم و چوبش را از جای دیگر خوردم.
بلکه از این بالاتر، پدری که سید بود نقل میکرد: گاهی فرزند خود را بهعنوان تأدیب کتک میزدم، بلافاصله گرفتاری و ناراحتی برایم پیش میآمد.
حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام به شخصی که به یکی از سادات بیاعتنایی کرده بود ایراد گرفتند.
آن شخص عرض کرد: بیاعتنایی من به او، بهخاطر مخالفت او با شما بود. حضرت در جواب فرمود: چون او به ما انتساب دارد، نمیبایست چنین میکردی!
......................
در محضر بهجت، ج۲، ص۳۰۵
[="Tahoma"][="DarkGreen"] حامی;892121 نوشت:
يكي از دوستانم حوزه علوي بود مدير مدرسه عنايت خاصي داشت كه سادات نماد سيادت داشته باشند
كلاه يا شال
روحانيون كه عمامه سياه دارند
خود ايشان هم ظاهرا به شدت در برابر سادات با ادب و احترام خاصي عمل مي كردند
بالاي مجلس بنشينند
هنگام ورود و خروج از مجالس مقدمشان مي كردند.[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"] حامی;892142 نوشت:
نمادهاي سيادت مهم هستند
دقت شود
خود سادات هم وجودشان نماد است
و رفتارشان و گفتارشان و سبك زندگي ايشان براي مردم نماد قوي تري است
بنابراين خود سادات بايد به شدت مراقب شأن معنوي خود باشند[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"]نماد سيادت:
شخصيت خودشان:
كلاه، عرق چين، شال، عمامه، الفاظ (سيده، سيد، سادات و..)
سبك زندگي سادات[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"] حامی;892148 نوشت:
قديم بيشتر دقت مي شد
خود سادات رفتار خاص داشتند و خاص عمل مي كردند
حرمت گذاشتن مردم به ايشان هم سبب مي شد خودشان دقت بيشتري كنند
توليت امام زاده ها و مساجد و وقف را به سادات وارسته مي دادند
سادات وارسته نفوذ زيادي بين مردم داشتند و در اختلافات و ازدواج و معاملات وساطت مي كردند[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"]نقيب
در زمان علما بزرگ برخي سمت نقابت داشتند اين افراد وظيفه داشتند در قلمرو خود سادات فقير را شناسايي كنند و از نظر مالي و عاطفي متناسب با شأن شان حمايت كنند.
خمس هم كه به مراجع داده مي شود نيمي از آن سهم سادات است
بنابراين نبايد اجازه دهيد سادات فقير بين ما باشند
به حرمت اجدادشان زندگي شرافتمندانه اي داشته باشند[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"]سادات شرور
بله همان طور كه پسر پيغمبري چون نوح ممكن است شرور شود در سادات نيز از اين قاعده مستثني نيستند
علل شرارت ها ممكن است:
-جهل
-مشكلات ذهني و رواني
-مشكلات اخلاقي
-فقر
- فريب خوردن
-- تركيبي (مانند فريب خوردن و مشكل اخلاقي: (مانند عمامه هاي مشهور انگليسي)[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"]-تشر آيت الله بهاء الديني به شاگردش
- شال سيادت منhappy
يادم بيندازيد بعد بگويم[/]
برخي از كاربران و كارشناسان ما از سادات هستند
بنابراين دقت كنيم بي حرمتي نشود به آنها.
نمي شناسيدشان؟
عجيبه
خب به نظرم
بد نباشه طرحي بدهيم در آي دي كاربران سادات نماد خاصي داشته باشند
اگر اجازه دهند من برخي را مي گويم كه از سادات هستند
مانند
استاد حجت الاسلام و المسلمين دكتر .....[HL][HL]( آي دي : سيد سجاد)[/HL][/HL]
شايد چند نفر ديگر را كه يقين دارم به زودي لو دادمhappy
مانند خانم ريحانه النبي
مانند خانم ....
مانند خانم .....
خودشان جالي خاي را با نام آي دي پر كنند و گرنه خودم اين كار را مي كنم:khandeh::abroo:
[="Times New Roman"][="Black"] حامی;892160 نوشت:
به نظرم برخی گمنام بمونند به ائمه اطهار علیهم السلام خدمت بزرگی کردند. ;)[/]
[="Tahoma"][="DarkGreen"] Im_Masoud.Freeman;892181 نوشت:
:bale::kaf::kaf::kaf::kaf::kaf:[/]
سابقا در جایی خواندم، زمانی تعدادی از علماء در محضر مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بودند، یکی از طلبه های سید بچه اش را هم با خود آورده بود، واین بچه در حین بازی هی وارد اتاق می شد. وبیرون می رفت. ومرحوم میرزا جواد آقا هر دفعه که این بچه وارد اتاق می شد. به احترام ایشان بلند می شدند.
به ایشان عرض کردند، آقا این طوری اذیت می شوید. واین بچه دائم تردد می کند. آقا فرموده بودند، اشکالی ندارد. ایشان سید هستند. وبنده به احترام ایشان بلند می شوم.
[="Tahoma"][="DarkGreen"] حامی;892158 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
سیده راضیه خانم و سیده مرضیه خانمb-)
اما شما سال سیادت دارید؟
یا علی(ع)@};-[/]
[=Times New Roman] حامی;892160 نوشت:
حامی;892148 نوشت:
[=times new roman]گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
[=times new roman]مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
[=times new roman]دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر[=times new roman]
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
[=times new roman]گفتند یافت مینشود جستهایم ما
[=times new roman]گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
خیلی مناسب است که در اینجا این روایتی شنیدنی و جذاب که از امام رضا (علیه السلام) نقل شده را بخوانیم:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْفَيْضِ صَالِحُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ أَبِي حَمَّادٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِيُّ قَالَ كُنْتُ بِخُرَاسَانَ مَعَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع فِي مَجْلِسِهِ وَ زَيْدُ بْنُ مُوسَى حَاضِرٌ قَدْ أَقْبَلَ عَلَى جَمَاعَةٍ فِي الْمَجْلِسِ يَفْتَخِرُ عَلَيْهِمْ وَ يَقُولُ نَحْنُ وَ نَحْنُ وَ أَبُو الْحَسَنِ ع مُقْبِلٌ عَلَى قَوْمٍ يُحَدِّثُهُمْ فَسَمِعَ مَقَالَةَ زَيْدٍ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا زَيْدُ أَ غَرَّكَ قَوْلُ نَاقِلِي الْكُوفَةِ إِنَّ فَاطِمَةَ ع أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ فَوَ اللَّهِ مَا ذَاكَ إِلَّا لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ وُلْدِ بَطْنِهَا خَاصَّةً فَأَمَّا أَنْ يَكُونَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع يُطِيعُ اللَّهَ وَ يَصُومُ نَهَارَهُ وَ يَقُومُ لَيْلَهُ وَ تَعْصِيهِ أَنْتَ ثُمَّ تَجِيئَانِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَوَاءً لَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع كَانَ يَقُولُ لِمُحْسِنِنَا كِفْلَانِ مِنَ الْأَجْرِ وَ لِمُسِيئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ الْعَذَابِ قَالَ الْحَسَنُ الْوَشَّاءُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي يَا حَسَنُ كَيْفَ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الْآيَةَ قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ فَقُلْتُ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ فَمَنْ قَرَأَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَقَدْ نَفَاهُ عَنْ أَبِيهِ فَقَالَ ع كَلَّا لَقَدْ كَانَ ابْنَهُ وَ لَكِنْ لَمَّا عَصَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَفَاهُ عَنْ أَبِيهِ كَذَا مَنْ كَانَ مِنَّا لَمْ يُطِعِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَيْسَ مِنَّا وَ أَنْتَ إِذَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص 232)
محمّد بن احمد سنانى به سند مذكور در متن، از حسن بن موسى الوشّاء بغدادى روايت كرد كه گفت: من در خراسان در مجلس على بن موسى الرّضا (عليه السّلام) بودم و زيد بن موسى در آنجا حاضر بود و به جماعت حضّار، فخر مي فروخت كه ما چنين و چنانيم! ابو الحسن (عليه السّلام) كه با ديگران مشغول گفتگو بود، سخنان زيد را شنيد و رو به او كرد و فرمود: اى زيد! آيا حرف هاى مردم كوفه تو را مغرور كرده و فريب داده كه [از پیامبر] روايت مي كنند: «همانا فاطمه (علیها السلام) عفّت خود را حفظ كرد و خداوند آتش را بر ذريه او حرام نمود»؟ به خدا سوگند اين امر جز براى حسن و حسين و فرزندان بلاواسطه آن حضرت نيست. اگر موسى بن جعفر (عليهما السّلام) که خدا را اطلاعت می کرد و روزها را روزه می گرفت و شب ها را به نماز و عبادت می پرداخت، و تو [به فرض این] که خدا را نافرمانی کنی، در روز رستاخيز هر دو [از نظر پاداش و جزا] یکسان باشيد، پس بدون ترديد تو از او نزد خداوند عزيزتری! [چون او با طاعات و عبادات خود مستحق بهشت شده اما تو با نافرمانی و عصیان، پاداش گرفته اى، پس در این فرض باید عزیزتر باشی که خدا چنین معامله ای با تو کرده! ولی روشن است که چنین نتیجه ای باطل است، پس چنان فرضی هم باطل است!]. علىّ بن الحسين (عليهما السّلام) می فرمود: براى نيكوكار ما، پاداش و اجر دو برابر است و براى بدكار ما، عقاب و عذابِ دو برابر.
سپس امام با اشاره به آیه 46 سوره هود که خدای متعال درباره فرزند نوح فرمود: «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ (اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است) فرمودند: او پسر واقعى نوح بود ولي چون خداوند عزّ و جلّ را نافرمانى كرد، خداوند او را از پدرش نفى نمود. همچنین هر كس از خاندان ما که نافرمانى خدا كند از ما نيست، و تو [اى حسن وشاء]، اگر خداوند را اطاعت كنى، از ما اهل بيت خواهى بود.
طاووس یمانی میگوید : حضرت علی بن الحسین (ع) را دیدم که از وقت عشاء تا سحر به دور خانه خدا طواف میکرد و به عبادت مشغول بود . چون خلوت شد و کسی را ندید به آسمان نگریست و گفت : خدایا ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهای تو بر روی درخواست کنندگان گشوده است . . .
طاووس جملههای زیادی در این زمینه از مناجات های خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل میکند و میگوید : اما چند بار در خلال مناجات خویش گریست .
میگوید : سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد ، من نزدیک رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گریستم ، اشک های من سرازیر شد و قطرات آن بر چهرهاش چکید ، برخاست و نشست و گفت : کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت ؟ عرض کردم : من طاووس هستم ای پسر پیامبر . این زاری و بی تابی چیست ؟ ما میباید چنین کنیم که گناهکار و جفا پیشهایم. پدر تو حسین بن علی و مادر تو فاطمه زهرا و جد تو رسول خداست؛ یعنی شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالی در وحشت و هراس هستید ؟
به من نگریست و فرمود : «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ يَا طَاوُسُ دَعْ عَنِّي حَدِيثَ أَبِي وَ أُمِّي وَ جَدِّي خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ كَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَهُ تَعَالَى فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ وَ اللَّهِ لَا يَنْفَعُكَ غَداً إِلَّا تَقْدِمَةٌ [أي هديّة] تُقَدِّمُهَا مِنْ عَمَلٍ صَالِحٍ».*
[ترجمه:] نه ، نه ، ای طاووس ! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را برای کسی آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد هر چند غلامی سیاه چهره باشد، و آتش را آفریده است برای کسی که نافرمانی کند و لو آقازاده ای از قریش باشد. مگر نشنیدهای سخن خدای تعالی را «پس آن گاه كه در صور دميده شود، [ديگر] آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى وجود ندارد، و از [حال] يكديگر نمى پرسند». به خدا قسم فردا تو را سود نمی دهد مگر عمل صالحی که امروز پیش می فرستی".
----------------------
* بحارالأنوار، ج 46، ص 82
رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) پس از فتح مکه بالای تپه صفا رفته فریاد کرد : "ای پسران هاشم ! ای پسران عبدالمطلب"! فرزندان هاشم و عبدالمطلب گرد آمدند، وقتی جمع شدند آنان را مخاطب ساخته فرمود : « انی رسول الله الیکم ، انی لشفیق علیکم ، لا تقولوا ان محمدا منا ، فوالله ما اولیائی منکم و لا من غیرکم الا المتقون ، فلا اعرفکم تأتونی یوم القیمة تحملون الدنیا علی رقابکم و یأتی الناس یحملون الاخرش . الا و انی قد اعذرت فیما بینی و بینکم و فیما بین الله عز و جل و بینکم و ان لی عملی و لکم عملکم».*
[ترجمه:] "من فرستاده خدا به سوی شما هستم ، من دلسوز شمایم . نگویید که محمد از ماست. به خدا از میان شما یا غیر شما تنها پرهیزکاران، دوستان من اند و بس . مبادا روز قیامت بیایید در حالی که شما دنیا را بر دوش بکشید و دیگران آخرت را. هان که من عذری بین خودم و شما و بین شما و خدا باقی نگذاشتم ، برای هر کس از من و شما عملش خواهد بود ".
----------------------
* بحار الانوار ، چاپ آخوندیج 21 ، ص 111 نقل از کتاب " صفات الشیعة " صدوق ( ره ) .
نوشته اند رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله ) در ایام آخر عمر خود ، شبی تنها بیرون آمدند و به گورستان بقیع رفتند و برای خفتگان بقیع استغفار کردند . پس از آن به اصحاب خود فرمودند : جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میکرد و امسال دو بار عرضه کرد، فکر میکنم این بدان جهت است که مرگ من نزدیک است . روز بعد به منبر رفتند و اعلام کردند که موقع مرگ من فرا رسیده است. هر کس که به او وعدهای دادهام بیاید تا انجام دهم و هر کس از من طلبی دارد بیاید تا ادا کنم.
آنگاه به سخن خود چنین ادامه دادند : « ایها الناس انه لیس بین الله و بین احد نسب و لا امر یؤتیه به خیرا او یصرف عنه شرا الا العمل . الا لا یدعین مدع و لا یتمنین متمن ، و الذی بعثنی بالحق لا ینجی الا عمل مع رحمة و لو عصیت لهویت . اللهم قد بلغت».*
[ترجمه:] "ایها الناس ! میان هیچکس و خدا خویشاوندی یا چیزی که خیری به او برساند یا شری از او دفع کند وجود ندارد جز عمل . همانا کسی ادعا نکند و آرزو نکند و خیال نکند که غیر از عمل چیزی به حالش نفع میرساند . قسم به کسی که مرا مبعوث کرد ، نجات نمیبخشد مگر عمل توأم با رحمت پروردگار . من نیز اگر عصیان کرده بودم سقوط کرده بودم . خدایا شاهد باش که رسالت خود را ابلاغ کردم".
-------------------------
* شرح ابن ابیالحدید ، چاپ بیروت ، ج 2 ، ص . 863
از نظر من اینا همش الکیه
تو گوگل بزنید طبق آمار ثبت احوال نوشته 6 میلیون و نیم سادات داریم.
شما اونایی که در طول تاریخ از مادر بوده و حساب نمیکردن و ... رو هم حساب کنین فکر کنم نسل تمام انسانهای فعلی به حضرت محمد برسه.
من از رنگ آیدی شما و رنگ نوشته های شما که سبز رنگ است فهمیدم که شما هم سید هستیدhappy
البته همه ما سید هستیم
حالا یا سید از نسل حضرت علی یا سید از نسل حضرت آدم@-)
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ مَا أَغْنَىٰ عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ سَيَصْلَىٰ نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ
ابولهب عموی پیامبر هم سید بود؟!
سيد در اصطلاح به كسی گفته مي شود كه نسبش از طريق پدر به هاشم جد بزرگوارش پيامبراكرم(ص) برسد. (آيت الله خوئي، مستند العروه الوثقي، لطفي، مطبعه العلميه، 1364، كتاب الخمس، ص 316)
تمامي ائمه معصومين و فرزندانشان از طريق علی (ع) به هاشم ميرسند و سيد هستند.
بنابراين سيادت تنها انتساب به پيامبر نيست، بلكه از جهت انتساب به طالب و علی و عقيل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه و ... (عموهاي پيامبر) نيز سيادت حاصل می شود.
بنا بر این تمام فرزندان ذکور ابولهب و حتی خلفای ظالم بنی عباس که از پدر به عباس می رسند هم سید محسوب میشوند.(نسلشان به هاشم میرسد)
عَنِ النَّبِی ص أَنَّهُ قَالَ:
مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً
أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکمِلَ الْإِیمَانِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَک الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْکرٌ وَ نَکیرٌ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یزَفُّ إِلَی الْجَنَّةِ کمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَی بَیتِ زَوْجِهَا أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص فُتِحَ لَهُ فِی قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَی الْجَنَّةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِکةِ الرَّحْمَةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَی السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ مَکتُوبٌ بَینَ عَینَیهِ آیسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ کافِراً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّة
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج 23 ص233
هر کس بر محبت آل محمّد از دنیا برود شهید مرده.
متوجه باشید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد آمرزیده است توجه کنید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد با توبه از دنیا رفته هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد با ایمان کامل از دنیا رفته و هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد ملک الموت باو بشارت بهشت میدهد بعد از او نکیر و منکر هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد چنان با جلال او را به بهشت میبرند مانند عروسی که بخانه شوهر میرود هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد دربی از قبرش به بهشت گشوده می شود. توجه کنید هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد خداوند قبر او را جایگاه زیارت ملائکه رحمت قرار میدهد هر کس بر محبت آل محمّد بمیرد بر راه و روش پیامبر و جماعت مؤمنین مرده هر کس با کینه آل محمّد بمیرد روز قیامت که می آید بر پیشانی او نوشته است: مأیوس از رحمت خداست. هر کس بر بغض آل محمّد بمیرد کافر از دنیا رفته و هر کس بر بغض آل محمّد بمیرد بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
بخش امامت ـ ترجمه جلد هفتم بحار الانوار ج 1 ص 162
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
أربعه أنا الشفیع لهم یوم القیامه ولو اتونی بذنوب أهل الأرض: معین أهل بیتی، و القاضی لهم حوائجهم عند ما اضطروا الیه، و المحب لهم بقلبه و لسانه والدافع عنهم بیده.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من روز قیامت از چهار گروه شفاعت می کنم، اگر چه گناه اهل زمین را انجام داده باشند. اول: کسی که به فرزندان من کمک کند. دوم: کسی که حوائج آنها را هنگامی که مضطر شوند برآورد، سوم: کسی که ایشان را با قلب و زبان دوست داشته باشد. چهارم: کسی که با دست خویش از آنان دفاع کند.
و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): انی شافع یوم القیامه لأربعه أصناف و لو جاؤوا بذنوب أهل الدنیا: رجل نصر ذریتی، و رجل بذل ماله لذریتی عند الضیق، و رجل أحب ذریتی باللسان و القلب، و رجل سعی فی حوائج ذریتی اغذا طردوا أو شردوا
و باز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من در روز قیامت از چهار گروه شفاعت می کنم اگر چه گناه اهل دنیا را کرده باشد. اول کسی که فرزنان مرا یاری کند. دوم: کسی که هنگام تنگدستی به فرزندان من کمک مالی نماید. سوم: مردی که با زبان و دل و فرزندان مرا دوست بدارد.
چهارم: مردی که دربرآوردن حاجت های فرزندان من تلاش کند، آن هنگامی که پراکنده و رانده شده باشند.
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
من صنع الی أحد من أهل بیتی یداً کافیته یوم القیامه
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کس به یکی از خاندان من نیکی کند، روز قیامت تلافی می کنم.
http://www.ghadeer.org/Book/520/85388
از شافعی نقل شده که روزی در سر درس ، با آمدن و رفتن بچه ای که در حال بازی بود ، مدام بلند شد و نشست.
پرسیدند: چرا این کار را می کنید؟
ایشان گفت: این بچه سید است و خون اباعبدالله الحسین(ع) در رگ های اوست و من به احترامش بلند می شوم.
حسین بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق (علیه السلام) در قم، علناً، شرب خمر می کرد. روزی برای رفع حاجتی به در خانه احمد بن اسحاق اشعر که وکیل امام عسکری (علیه السلام) در اوقاف شهر قم بود آمد. احمد بن اسحاق او را راه نداد، حسین بن حسن، اندوهناک به خانه اش بازگشت.
تا اینکه احمد بن اسحاق برای حج حرکت کرد، وقتی در بین راه به سامرا رسید، اجازه خواست تا به محضر ابی محمد، حسن عسکری (علیه السلام) امام یازدهم برسد اما، آن حضرت به او اجازه ورود ندادند. احمد بدین جهت گریه بسیاری کرد و به درگاه آن حضرت تضرع نمود تا اینکه حضرت به او اذن ورود دادند. وقتی داخل شد عرض کرد: یا ابن رسول الله، چرا مرا به منزل راه ندادید در حالیکه من از شیعیان و دوستداران شما هستم؟! آن حضرت (علیه السلام) فرمودند: برای اینکه تو پسر عموی ما را از در خانه خود راندی، احمد گریه کرد و قسم خورد که تنها، برای اینکه از شراب خواری توبه کند او را راه ندادم، حضرت فرمودند: راست می گویی، بهر حال، باید ایشان را خویشان و فرزندان ما را اکرام و احترام کنید و آنها را تحقیر نکنید و به آنها توهین نکنید و الا زیان خواهید کرد، چون، اینها به ما منسوب هستند.
آنگاه که احمد به قم بازگشت، أشراف قم برای دیدن او نزد او آمدند و حسین هم، با آنها بود و احمد بن اسحاق او را که دید با سرعت به طرف او آمد و از او استقبال نمود و او را اکرام کرد و در صدر مجلس نشانید. این رفتار او، برای حسین بن حسن غیر عادی و بی سابقه به نظر رسید از او علتش را پرسید احمد، آنچه را که میان او و امام عسکری (علیه السلام) درباره او رخ داده بود بیان کرد.
حسین این را که شنید از کارهای زشت خود پشیمان شد و از آنها توبه کرد و به خانه اش برگشت و همه شراب ها را ریخت و ابزار و آلات مربوط به آن را شکست و از پرهیزگاران اهل ورع، و از صلحای اهل عبادت شد و پیوسته ملازم مسجد و معتکف در آن گشت، تا اینکه مرگ او فرا رسید و نزدیک مدفن فاطمه (س) ظاهراً، حضرت فاطمه معصومه (س) دفن گردید.
حسن عاقبت خانواده ای مجوسی به سبب عنایت به بانویی علویه
احترام به ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و نسل اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام)، یکی از نشانه های ایمان قلبی به اسلام و محبت آن خاندان پاک است از این رو، کسانی که عنایتی ویژه به سادات و ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دارند معمولاً، فرجامی نیک در انتظار آنهاست هر چند جهل و هوای نفس، چند روزی آنها را به گناهانی وادارد.
یکی از ویژگی های مشترک بسیاری از خوش عاقبتانی که تاکنون جریان آنها را نقل کردیم و در آینده خواهیم آورد احترام و عنایت ویژه به سادات است. داستان احمد بن اسحاق با سید شراب خوار و داستان شهید طیب حاج رضایی و رسول ترک، نمونه هایی از تأثیر این خصلت نیکو در حسن عاقبتند. مناسب است در اینجا، جریان مجوسیی را که با تعظیم بانویی از ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) زمینه هدایت پیدا کرد نیز به مجموعه آن داستان ها بیفزاییم. این داستان از این قرار است:
علامه مجلسی (رحمه الله) در بحارالأنوار می گویند: مرحوم علامه (قدس سره) در کتاب منهاج الیقین، به صورت مستند نقل کرده است:
در یکی از سالها، در شهر قم، جنگی رخ داد. این حادثه، موجب شد که سادات قم، به ناچار، به شهرها و کشورهای دیگری پراکنده شوند. در میان آنها، بانوی سیده پاکدامن و مؤمنی بود که اهل روزه و نماز بسیار بود، همسر این بانو پسر عمویش بود که در این حادثه جان داده بود، این زن از شوهرش چهار دختر صغیر داشت. این بانو هم مثل بسیاری دیگر از مردم قم ناچار شد از قم خارج شود، اما، جای مناسبی برای اقامت و امرار معاش پیدا نمی کند. از شهری به شهر دیگر می رفت تا اینکه، روزی از روزهای اوائل فصل زمستان، به شهر بلخ رسید آن روز هوای آن شهر، بسیار سرد و برفی بود. او در بلخ کسی را نمی شناخت و جائی را بلد نبود تا خود، و فرزندان صغیرش را در آنجا از سرما حفظ کند به این طرف و آن طرف می رفت و به پرس و جو می پرداخت تا جایی بیابد به او گفتند: در این شهر، شخصیت بزرگ و حاکمی وجود دارد که به ایمان و تقوا شهرت دارد و غربا و فقرا را جا و پناه می دهد. این بانوی علویه، در حالیکه دخترانش همراه او بودند، به سراغ این حاکم رفت و او را در حالیکه کنار در ورودی منزلش نشسته بود و عده ای از همراهان و غلامانش دور و بر او را گرفته بود. ملاقات کرد. به او سلام کرد و گفت: ای حاکم، من بانویی سیده هستم و این دختران من هم، سیده هستند ما تازگی به این شهر آمده ایم و در این شهر غریب هستیم. جایی برای اقامت نداریم و کسی را در این شهر نمی شناسیم که به ما پناه دهد، سرما و برف هم ما را آزار می دهد. مردم ما را بسوی شما راهنمایی کردند. ما هم به سوی شما آمدیم تا جائی به ما بدهید.
حاکم گفت: چه کسی شما را می شناسد و می تواند شهادت دهد که شما سیده هستید؟! شما باید شاهدهایی بیاورید!
وقتی این بانو، این سخن را شنید در حالیکه بسیار افسرده و غمناک شده بود و اشک های او جاری بود، از خانه آن حاکم بیرون آمد. حیران و سرگردان در راه ایستاد و نمی دانست به کجا برود. یکی از بازاریان آن شهر، این زن را دید و به او گفت: ای بانو، چرا در میان برفها، با این اطفال در راه ایستاده ای؟!
بانوی سیده جواب داد: من زنی غریب هستم جایی را در این شهر نمی شناسم، تا در آن پناه گیرم. آن مرد بازاری گفت: پشت سر من بیا تا ترا نزد خانی ببرم که غریبان را پناه می دهد این زن، پشت سر این مرد بازاری به راه افتاد همانطور که می رفت ناگاه کسی، با سرعت خود را به این زن رسانید و گفت: ای بانوی علویه! کجا می روی؟ گفت: پشت سر این آقا می روم می خواهد مرا نزد خانی برد که به من مأوایی بدهد.
آن مرد گفت: نه، با من به منزل من بیا، من به تو منزل می دهم، خانه من برای تو بهتر است. این زن قبول کرد و با آن مرد به منزل او رفت، آن مرد، یکی از بهترین اطاقهای خانه اش را برای آن علویه و فرزندانش خالی کرد و آن را با بهترین فرش، مفروش نمود و آن ها را در آنجا، جا داد و برای آنها آتش و هیزم آورد و تنور را روشن کرد و غذا و نوشیدنی مورد نیازشان را برایشان فراهم نمود. این مرد که شاهد برخورد آن حاکم با این زن بود، داستان این زن و حاکم را برای همسر و فرزندانش بیان کرد. آنها هم از کار این مرد خوشحال شدند و او را در رسیدگی به این علویه و دخترانش همراهی کردند و با آنها انس گرفتند تا اینکه مشکلات آنها کاملا برطرف شد.
وقت نماز شد بانوی علویه به همسر آن مرد گفت: آیا برای نماز واجب بلند نمی شوید؟! زن گفت: نماز واجب چیست؟! ما مذهب شما را نداریم، ما مجوسی هستیم، شوهرم زمان مراجعه شما به آن حاکم، در آنجا حاضر بود وقتی شما گفتی: که علویه هستی، محبت تو به خاطر نام جدت در دل او جا گرفت و او برخورد آن حاکم را - با اینکه پیرو مذهب جد شما بود - با شما دید. آن بانوی علویه وقتی سخنان این زن مجوسی را شنید گفت: خدایا به حق جدم و به حق مقامی که جدم نزد تو دارد از تو می خواهم که شوهر این زن را به دین جدم راهنمایی کنی، علویه این را گفت و به نماز ایستاد.
وقت خواب آن مرد مجوسی فرا رسید، به اطاق خود رفت و با خانواده اش خوابید در خواب دید که عالم قیامت برپا شده است، مردم در محشر هستند، عطش سختی مردم را فرا گرفته است و گرمای قیامت آنها را به سختی انداخته است؛ خود او هم از همه بیشتر دچار گرما و تشنگی است و در آنجا دنبال آب می گردد، به او گفتند: در این جا، آبی نیست، جز آنچه نزد پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و اهل بیت او (علیه السلام) است، ایشان هم، تنها دوستان خود را از آن آب [ی که در حوض کوثر است ] سیراب می کنند. مرد مجوسی با خود گفت: به سراغ پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) می روم، شاید به پاداش آنچه با فرزندان و دخترانش انجام دادم و به خاطر اینکه به آنها منزل و مأوا دادم، به من هم آبی بدهند، آنگاه به سوی پیامبر و اهل بیت آن حضرت (علیه السلام) رفت. دید علی (علیه السلام) بر لب حوض کوثر ایستاده است و ظرف آبی بدست دارد و پیامبر هم، در کنار این حوض نشسته اند و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) و دیگر فرزندانشان دور و بر آن حضرت هستند اما، تنها به دوستان خود آب می دهند و بقیه را رد می کنند.
مجوسی جلو آمد و در کنار آنها ایستاد و گفت: من تشنه ام به من آب بدهید علی (علیه السلام) به او فرمودند: تو دین ما را نداری، تا به تو آب بدهیم، اما پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمودند: یا علی، به او آب بده. علی (علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله، او مجوسی مذهب است، پیامبر فرمودند: او حق روشنی بر تو دارد، دختر تو، فلانی را، و دختران او را منزل و مأوا داده و آنها را از سرما در امان داشته و آنها را از گرسنگی به در آورده و هم اکنون هم، آنها در منزل او مورد احترام او هستند. علی (علیه السلام) به آن مرد مجوسی فرمودند: به من نزدیک شو، به من نزدیک شو! آن مرد مجوسی می گوید: من به آن حضرت نزدیک شدم، ظرف آبی به من دادند جرعه ای از آن نوشیدم که خنکی آن را بر قلب خود یافتم، تا آن زمان چیزی لذیذتر و پاکتر از آن ندیده بودم.
آن مرد مجوسی، در حالیکه، همچنان خنکی آن آب را بر دل خود احساس می کرد ولب ها و محاسن او هنوز رطوبت آب را با خود داشت با شادی و نشاط از خواب بیدار شد و در حالیکه از شوق گریه شدیدی می کرد نشست. همسرش گفت: چه شده است؟! خواب خود را از اول تا آخر، برای همسرش کرد و رطوبت آن آب را بر لبان و محاسن خود به او نشان داد. همسرش به او گفت: آری، این پاداشی بود که در برابر آن کار خیری که نسبت به آن علویه و اطفال سید او انجام دادی به تو دادند. آن مرد مجوسی گفت: آری، به خدا قسم، از این پس، بدنبال چیزی جز آن چشمه حوض کوثر نمی گردم.
بهرحال، آن مرد مجوسی، همان موقع شب از جا برخاست و شمعی روشن و با همسرش به اطاق آن علویه رفتند و آنچه را در خواب دیده بود، برای آن علویه بیان کرد. آن علویه از جا برخواست و سجده شکر برای خدا به جا آورد و گفت: به خدا قسم، من در تمام طول شب از خدا، هدایت ترا به اسلام خواستم و خدا را شکر می کنم که دعای مرا مستجاب کرد، آن مرد مجوسی گفت: اسلام را به من معرفی کن. آن زن اسلام را به او معرفی کرد. سپس آن مرد مجوسی مسلمان شد و اسلام نیکویی داشت و بدنبال او همسر، دختران و همه غلامان او هم مسلمان شدند.
آن حاکم، هم از برخورد بد خود، با آن علویه، بی نصیب نماند، همان شب، وقتی به بستر رفت و خوابید همان خوابی را دید که آن مجوسی دیده بود با این تفاوت که، آن حاکم شیعه مسلمان، برای گرفتن آب به سراغ امیرمؤمنان (علیه السلام) رفت و گفت: به من آبی بدهید، من از دوستان شما هستم علی (علیه السلام) به او فرمودند: از پیامبر خدا آب بخواه، من بدون فرمان آن حضرت، به کسی آب نمی دهم. آن حاکم سراغ پیامبر خدا آمد و عرض کرد: بفرمایید علی (علیه السلام) به من جرعه آبی بدهند من از دوستان شما هستم.
حضرت رسول فرمودند: تو بر این که از دوستان ما هستی شاهدانی بیاور! عرض کرد: یا رسول الله، چگونه است که فقط از من شاهد می خواهید و دیگران را بدون شاهد می پذیرید؟! حضرت فرمودند: چگونه تو از دختر سیده ما و دخترانش وقتی از تو مأوایی خواستند شاهد خواستی؟!
آن حاکم از خواب بیدار شد در حالیکه آشفته خاطر و شدیداً تشنه بود و بر کار زشت خود حسرت می خورد و از کوتاهی خود در حق آن علویه، پشیمان بود و سخت بر کار خود تأسف می خورد. تا صبح به خواب نرفت، صبح که شد بر مرکب خود سوار شد تا آن علویه را پیدا کند، به هر طرف می رفت تا خبری از او بدست آورد، تا اینکه به آن شخص بازاری برخورد کرد، از او پرسید: آن زن و دخترانش کجا هستند؟ آن بازاری به او گفت: من داشتم آنها را نزد خان می بردم که یک مرد مجوسی آنها را به خانه خود برد و به آنها منزل داد. حاکم شگفت زده شد و به منزل آن مجوسی رفت، در زد. صاحب خانه گفت: کیستی؟ گفت حاکم هستم، آن مرد تعجب کرد، چون سابقه نداشت که حاکم، خود، به در منزل مثل او، بیاید، به سرعت به دم در آمد، وقتی حاکم او را دید نورانیت اسلام را در او احساس کرد. آن مرد به حاکم گفت: چرا به اینجا آمدی در حالیکه این رسم شما نبود که به منزل مثل من بیائید! حاکم گفت: در جستجوی آن علویه به اینجا آمدم. چگونه است که تو را مؤمن به نور اسلام می بینم و می بینم که مسلمان شده ای؟!
آن مرد گفت: خدا را شکر می کنم که به برکت این علویه، به من نعمت اسلام را عطا فرمود و خود من، همسر و اهل خانه ام به دین اسلام و دین پیامبر و اهل بیتش (علیه السلام) ایمان آوردیم. حاکم گفت: چه شد که مسلمان شدی؟! آن مرد داستان خواب خود و دعاهای آن علویه را برای او بیان کرد. آنگاه، آن مرد، از حاکم پرسید: اما، تو چه شد که در جستجوی این علویه، آمدی؟! با اینکه، ابتدا، به او بی اعتنایی کردی و او را از خود راندی! در جواب او، حاکم هم، داستان خواب خود را برای آن مرد نقل کرد، سپس آن مرد، مجدداً خدا را برای این توفیق و به خاطر مشرف شدن به دین اسلام و افزایش بصیرتش شکر کرد.
آن مرد، پس از این جریان، سراغ آن علویه آمد و داستانی که برای حاکم پیش آمده بود برایش نقل کرد، آن علویه گریه کرد و برای شکر گزاری به درگاه خدا، به سجده افتاد. سپس آن مرد گفت: حاکم اجازه ورود می خواهد، آن زن اجازه داد، حاکم وارد شد و از آن عذر خواهی کرد و رؤیای خود را برای او نقل کرد و از او خواست که به منزلش برود. علویه، نپذیرفت و گفت: هرگز! به خدا قسم، حتی اگر صاحب این خانه ای که هم اکنون در آن هستم از ماندن من در اینجا ناراحت باشد به منزل تو نخواهم آمد. وقتی صاحبخانه این سخنان را شنید گفت: به خدا قسم، هرگز نمی گذاریم از خانه من بروید و هم اکنون، این منزل و هر آنچه از اثاثیه که در آن هست به تو بخشیدم و من و همسر و دختران و خادمان من هم، همه در خدمت تو هستیم.
حاکم از اطاق آن علویه خارج شد و هدایا و همیانهایی از اموال برای او فرستاد، اما، آن زن، هیچ یک از آنها را نپذیرفت و همه را برگرداند.
http://www.ghadeer.org/Book/1663/260286
بله بهشت را به بها مي دهند نه به بهانه حتي براي سادات@};-
سلام
کتابها رسید.
نحوه بسته بندی: تقریبا محکم اما آسیب دیده.
کتابها سالمند.
نگاهی گذرا به کتاب کردم ، نگاهی که طولانی شد و نشد که آن را زمین بگذارم!
تا جایی که دیدم ، چند اشکال دستوری و آیین نگارشی و صفحه آرایی داشت که البته معدود بود و مربوط به چاپ می شود نه مولف. و فکر میکنم مولف کتاب که خود از دانشمندان هستند ، متوجه این مسایل چاپی شده باشند.
فکر کنم جنس کاغذش هم خیلی مرغوب نباشه. چون رنگ کاغذش سفید نبود. اما جنس کاغذش محکم به نظر می رسید.
با عقل ضعیف من ، به نظرم رسید برخی جاهای آن میشد که بهتر باشد.
نکته دیگر اینکه گرچه مولف دانشمند ، شوخ طبعی های طلبگی را جوری تعریف نموده اند که هر گونه شوخی حلال در آن جا می گیرد ، و گرچه بالواقع نیز چنین است ، اما چون خود مصنف محترم فرموده اند هر قشری و هر صنفی شوخی های خاص خود را دارند (گرچه هر قشری از شوخی های غیر مختص خود ، یعنی شوخی های سایر اقشار هم گاهی استفاده می کند)، شاید انتظار کسی که با عنوان روی جلد کتاب مواجه می شود ، این باشد که لطیفه های کتاب ، به نوعی مختص قشر اهل علم دینی باشد. یعنی یا منشأش روحانیون باشند ( گرچه بعدا عمومی شده باشد) یا اینکه محتوایش با کار و علم این قشر عزیز در ارتباط قویتری و "سنخیت" بیشتری نسبت به سایر اقشار جامعه، باشد.
به هر حال به نظر ضعیف حقیر ، اگر "شوخ طبعی های طلبگی" را مترادف "شوخی های حلال" نگیریم و "فصل" آن را رعایت کنیم ، گرچه از تعداد شوخی ها کم می شود (که به مرور می توان بر آن افزود و این جبران شدنی است) اما اثری گرانمایه تر حاصل می شود که انتظار خواننده ای را که جذب عنوان کتاب شده است ، بیشتر تآمین می کند.
ضمن آنکه چون نام یک قشر خاص بر این شوخ طبعی ها گذاشته شده ، و اقسام مختلف یک مقسم ، با هم یکی نیبستند ، اگر شوخی های این قشر را "شوخی های حلال" قرار دهیم ، پس شوخی های بقیه اقشار (سایر اقسام مقسم) منطقا از دایره "حلال" خارج خواهند بود.
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود...
گاهی تمام این آبی آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود...
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود...
گویی به خواب بود، جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر میشود...
کاری ندارم کجایی، چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود...
مرحوم قیصر امین پور
منبع
در گلستان گفت بلبل این ندا، خوش به حال سیّدا
می کند هر ضربه ی قلبم صدا، خوش به حال سیّدا
دید شاگردی به مکتب خانه ای، سیّدی نورانی و دردانه ای
گفت با افسوس ناگه مرشدا، خوش به حال سیّدا
هر جوان و پیر هر بی یاوری، پهلوان و میر و هر نام آوری
ذکر ثروتمند و هم ذکر گدا، خوش به حال سیّدا
گفت دلبر با دل آرای دلش، گفت آدم با همان آب و گِلش
این نگردد از دو لبهایم جدا، خوش به حال سیّدا
هرکهعاشق پیشهی پیغمبرست، آرزویشخندههای حیدرست
بر دلش این را کند نور هدا، خوش به حال سیّدا
شالسبزسیّدی عشقمن است، نام اومرهم به هر دردتنست
شال آن ها بر وجودم چون ردا، خوش به حال سیّدا
در وصیتنامه یکی از عرفا میخواندم که یکی از اصول اولیه ای که به فرزند خودش سفارش کرده بود ، اهتمام ورزیدن در انجام امور مربوط به سادات و رفع حوایج آنها بود.
الحمد لله ، محبت این سلسه جلیله ، خط اول دفتر زندگی ام است.
[="Tahoma"][="Black"]باری ای اولاد امجاد رسول
[/]
و نهالان گلستان بتول
وارثان اقتدار و افتخار
زادگان حیدر دلدل سوار
چون پدر باید شما را خلق و خو
( شیر را بچه همی ماند بدو )
خلق عالم از سفید و از سیاه
از شما باید بیاموزند راه
از شما بایست آداب و سنن
منتشر گردد میان مرد و زن
این سعادت مر شما را در جهان
مایه صد افتخار است ای مهان
مصطفی را خواند ابتر جاهلی
ابلهی از قدرت حق غافلی
قلب چون آئینه سلطان دین
شد مکدّر از بیان آن لعین
پس به لطف حقّ و وحی آسمان
گشت ( ز اعطیناک کوثر ) شادمان
کثرت اولاد او را کوثر است
این جواب شئنت آن ابتر است
پس در این صورت سیادت از خدا
نعمت خاصی بود بهر شما
حق فحدّث کرده در قر آن بیان
هست لازم بر شما اظهار آن
قرب شه را بنده شه ز اعتبار
می کند ظاهر ز روی افتخار
ای ذوی القربای ختم الانبیا
از چه قرب خود کنید از کف رها
هر علامت کز سیادت حاکی است
گر کنید از خود جدا بی باکی است
حفظ قدر و احترام خود کنید
لفظ ( سیّد ) زیب نام خود کنید
مصطفی سر حلقه اهل یقین
کرد امّت را وصیّت اینچنین
که به اولاد من از خرد و کبار
یار باشید و معین و دوستدار
صالحان را بهر ذات ذوالمنن
طالحان را بهر استرضای من
صالحان و طالحان را از وفا
دوست دارم من به امر مصطفی ( ص )
شاعر :استاد شهیر مرحوم صغیر اصفهانی
شادی روح استاد صلوات ...
بر محمّد آل محمّد صلوات ...
سلامتی سادات صلوات
[="Tahoma"][="DarkGreen"]سيد
استادي داشتيم شوخ بود يكي از سادات خيلي شلوغ بود به استاد محترمانه به ايشان تذكر مي دادند بالاخره روزي عصباني شدند و مي گفت:
سيد سيد است
وقتي بميرد ميد است
( ميت به ضرورت شعري ميد شده هههه)
..........................
شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص55.[/]
شير باشيم
استاد: به قفسي كه شير در آن است عرب ها چه مي گويند؟
طلبه شوخ: حافظ اسد
البته اگر شير از قفس آزاد شود به آن بشار اسد و سيدحسن نصرالله و... گويند.
..........................
م ح قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص51.
كانال زندگي آرم
سخن از سادات شد
افتخار مي كنيم به ساداتي چون سيد حسن نصرالله، امام خميني، مقام معظم رهبري
راستي بشار اسد سيد نيست؟
انور سادات چه طور؟happy
[="Tahoma"][="DarkGreen"] حامی;892742 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله و برکاته
آنچه از ظاهرش و شمایل شان پیدا است سیدند:-"
الله اعلم@};-[/]
حرمت همسر علويه
استاد فقيهي از شاگردان آيت الله بهاءالديني
آيت الله بهاءالديني قبل از شروع درس نكات اخلاقي اي مي فرمودند و اشاره مي كردند كه در منزل حرمت همسرانتان را داشته باشيد
اين توصيه ها چند روز انجام شد تا اين كه ايشان به يكي از شاگردانشان گفتند چند روز است غيرمستقيم تذكر دادم به شما نگرفتيد
مگر همسر شما علويه نيستند چرا حرمتشان را نگه نمي داريد در منزل؟!!
به گزارش خبرگزاری «حوزه» از مازندران، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، تولیت حوزه علمیه فیضیه مازندران و نماینده بابل در مجلس اول، دقایقی پیش در 81 سالگی در بیمارستان بهشتی بابل درگذشت
.
#محمد فاضل استرآبادی #ارتحال #مدرسه فیضیه بابل #مازندران
خوب بود تذکر دادید که اگه رفتیم زن بگیریم از سادات علویه نباشه که نیاز به حفظ حرمت داشته باشه از سادات عباسیه (یا شاید ابولهبیه) باشه که هر کاری خواستیم بکنیمhappy
قال الله وعاشروهن بالمعروف ان كن علوية أم لا!
پادشاه اردن ادعا می کنه از نسل امام حسین و سید هاشمی است:-s
سایت رسمی به قول خودشون من الموقع الرسمي لوزارة الشؤون السياسية :
http://www.moppa.gov.jo/Pages/viewpage.aspx?pageID=166
[="Tahoma"][="DarkGreen"]
[/]
http://hajaghafazel.blogfa.com/
اي كاش شما هم ديده بوديد سيره و منش ايشان را
تا باورتان شود
انسان هاي عرشي هم روي فرش مهمان ما هستند
اين روايات دلالتی بر مقصود شما نداره
اگر منظور از آل محمد غیر از اهل بیتی که عصمت دارند باشند باید حب افرادی مثل عبدالله افطح که مردم را پس از شهادت امام صادق به خود دعوت نمود.
نوة امام صادق، علی بن اسماعیل بن جعفر، در قتل امام کاظم سعایت کرد
فرزند امام کاظم، زید النار برادر امام رضا که امام رضا از او ناراضی بود
فرزند امام هادی جعفر کذاب که به دروغ ادعای امامت نمود
و بسیاری دیگر از کسانی که چون پسر نوح از اهل بیت خارج شدند
حب آنها موجب رستگاری است در حالی که مورد عدم رضایت امام معصوم هستند و اولین کسی که از آنها ناراضی است خود امام معصوم است
این روایت مربوط به خود اهل بیت است نه فرزندان غیر معصوم آنها
بر فرض که به سند اینها کاری نداشته باشیم که اگه وارد بحث سند بشیم بسیاری از اینها لنگ میزنه
باز هم دلالتی بر آونچیزی که دنبال آن هستید نمی کنه
اون روایاتی که به ذریه و فرزند اشاره می کند از باب - آن چه در این مورد از پیامبر -ص- نقل شده است می باشد که چنین است : أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ؛ من و علی -ع- دو پدر این امت هستیم ( بحارالأنوار 16 95 باب 6)
در روایات وارد شده است که انسان دارای دو نوع پدر است ؛ یکی پدری که منشا تولد وپیدایش انسان است و دیگری پدر روحانی و معنوی که عهده دار تربیت و کمال روحی و معنوی او است .
بر این اساس می توان گفت همه معصومین -ع- به لحاظ نقش تربیت معنوی و روحانی و هدایت و ارشاد امت حق پدری بر گردن امت دارند بنا بر این اگر به ذریه و فرزند اشاره دارد در این روایات می تواند از این جهت و اشاره به امت اسلامی باشد.
اگر هم به اهل بیت اشاره دارد منظور اهل بیتی است که به واسطه عمل صالح داخل می شوند و به واسطه عمل ناصالح از اهل بیتی خارج با توجه به آیات قرآن و روایات مثلا در ماجرای جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد، به پیشنهاد جناب سلمان پیرامون شهر، خندق کندند. هر گروهی میخواست سلمان با آنها باشد؛ مهاجران میگفتند: سلمان از ما است. انصار میگفتند: او از ما است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «سلمان منا اهلالبیت، سلمان از اهلبیت ما است» و همچنین آیه قرآن درمورد پسر نوح و توبیخ به حضرت آدم که چرا خداوند وعده خودش برای نجات اهل بیت نوح را محقق نکرد فرمود «انى اعظك ان تكون من الجاهلين » معناى اين جمله اين است كه من تو را نصيحت مى كنم و زنهارت مى دهم ، كه با اين سوالت از جاهلين مباشى که پسرت را جزء اهل بیتت قلمداد کنی در حالی که او از اهل بیت تو نیست
یعنی اگر کسی پسر نوح را از اهل بیت نوح بداند از جاهلان است!
پس این روایات هم می شود به این شکل توجیهشان کرد تازه اگر سند معتبر داشتند.