به مناسبت نهم صفر سالروز شهادت عمار یاسر
تبهای اولیه
عمار یاسر
یاسر, پدر عمّار, اهل یمن بود. همراه دو برادرش به مکه آمدند و مقیم آن شهر شدند. یاسر سال ها بعد با سمیّه ازدواج کرد و عمّار, ثمره این ازدواج بود.1
پس از بعثت پیامبر خدا, یاسر و سمیّه از پیشگامان پذیرش اسلام بودند و در آن دوران سخت در مکه, شدیدترین شکنجه ها را به خاطر توحید و مسلمانى تحمل کردند و سرانجام زیر شکنجه هاى طاقت فرساى مشرکان قریش شهید شدند.
عمار, فرزند جوان این دو قهرمان شهید, با قلبى مالامال از عشق به اسلام و حضرت محمد(ص) آن دوران سخت را پشت سر گذاشت و همراه اولین گروه از مسلمانان که به سرپرستى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند, به آن دیار رفت و پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه, به آن حضرت پیوست و همه توان خود را در خدمت به اسلام و قرآن و در رکاب پیامبر اسلام به کار گرفت.2
حضرت محمد(ص) درباره او فرمود: سراپاى عمار را ایمان پر کرده, و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.3 ستایش هاى فراوان پیامبر خدا از عمار یاسر, از او چهره اى دوست داشتنى, الگوى ایمان, اسوه حق و تجسّم ارزش هاى قرآنى ساخته است و این سخن آن حضرت که: عمار, یکى از چهار نفرى است که بهشت, مشتاق آنان است,4 یکى از این گونه سخنان ستایش آمیز است.
عمار یاسر, به عنوان سربازى شجاع و با ایمان در رکاب پیامبر خدا(ص) حضور داشت و در جنگ هاى متعدد, با جان فشانى خود ایمان راستین خویش را نشان مى داد. در جنگ خندق, در حفر خندق پیرامون مدینه براى جلوگیرى از نفوذ دشمن, از فعال ترین نیروهاى مسلمان بود که مورد ستایش پیامبر نیز قرار گرفت.
پس از رحلت پیامبر, عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولایت و اهل بیت, استوار ماند و دچار انحرافات سیاسى یا دنیاطلبى هاى شیطانى و جاه طلبى نگشت و چون شاهد نادیده گرفته شدن توصیه هاى روشن رسول خدا درباره اهل بیت و امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود, در راه دین و حمایت از على(علیه السلام) مصمّم تر شد و هرگز از آن جدا نشد.
وى از افراد گروه (شُرطة الخمیس) در زمان على(علیه السلام) بود; یعنى آنان که براى فداکارى در راه دین و حمایت از رهبرى امام و اطاعت از همه فرمان هاى او, شرط و پیمان جان با آن حضرت بسته بودند. پیامبر(ص) و على(علیه السلام) هم به آنان وعده بهشت داده بود.5
عمار همان گونه که در طول حیات پیامبر خدا, مؤمنى جان بر کف و مدافع اسلام بود, در دوران امامت على(علیه السلام) نیز شیعه اى مخلص و استوار بود و در رکاب وى با متجاوزان و پیمان شکنان جنگید.
وى در زمان خلیفه دوم, مدتى امارت و ولایت کوفه را عهده دار بود و در زمانِ مسئولیتش در این شهر, همچنان روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستى را حفظ کرد و کوشید تا از عدل و حق فاصله نگیرد. همین شیوه بر عده اى سنگین آمد و زمینه برکنارى او را فراهم آوردند. پس از آن وى دوباره به مدینه برگشت و در کنار على(علیه السلام) ماند و از دانش و کمالات او بهره گرفت.
عمار یاسر, در سنگر نهى از منکر, تلاشى چشمگیر داشت و در دوره خلیفه سوم نسبت به سوءاستفاده هاى وابستگان خلیفه از بیت المال انتقاد و اعتراض مى کرد و به خاطر همین رفتارش مورد خشم دولتمردان قرار گرفت و آزارش دادند, چون حریف زبان صریح و حق گو و انتقادگر وى از انحرافات و خطاها نبودند.
عمار, معیار حق بود. رسول خدا(ص) فرموده بود: عمار با حق است و از آن جدا نمى شود. از این رو در بروز فتنه ها وقتى کار بر مردم مشتبه مى شد, نگاه مى کردند عمار در کدام طرف است, همان جبهه را جبهه حق مى دانستند. در نبرد صفّین نیز, وجود عمار در میان لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دلیلى بود بر اینکه این سو حق, و جبهه مقابل, باطل و ستمگر است.
عمار در دوران خلافت على(علیه السلام) سالخورده بود, اما جواندل, با نشاط و پر تلاش بود. وى در دوران حکومت علوى, رئیس نیروهاى انتظامى در مدینه شد. پس از فتنه گرى هاى معاویه در شام و پیمان شکنى طلحه و زبیر و بروز زمینه هاى جنگ جمل و صفین, وى به همراهى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مأمور تجهیز نیرو از شهر کوفه شدند.
در نبرد صفین, حماسه آفرینى هاى عمار در دفاع از جبهه حق و رسوا کردن نیروهاى باطل بسیار چشمگیر بود. او در میدان نبرد, خطبه هاى شورانگیز مى خواند و رزمندگان را به پیکار بى امان با متجاوزان و پیمان شکنان دعوت مى کرد. خطابه هاى روشنگر او, به سپاه حق بصیرت بیشترى مى داد. وقتى چشم او به پرچم عمروعاص افتاد, گفت: به خدا قسم, ما با این پرچم تاکنون سه بار جنگیده ایم و اینان در این جنگ هم هدایت شده نیستند و در همان کفر سابق به سر مى برند.6
در گرماگرم نبرد صفین, عمار یاسر, شهادت طلبانه و با اشتیاق به میدان رفت, در حالى که چنین رجز مى خواند:
امروز, دوستان را, محمد و حزب او را دیدار مى کنم.
و پس از نبردى دلاورانه سرانجام به شهادت رسید.
شهادت عمار یاسر, گرچه در حضرت امیر و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت, ولى در تزلزل روحیه سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود. چون رسول خدا(ص) بارها درباره او فرموده بود: گروه ستمکار و اهل بغى, او را مى کشند.
و ثابت شد که این گروه, همان سپاه شام اند که به فرمان معاویه به جنگ با على(علیه السلام) آمده اند.
عمار یاسر, این شیرمرد شجاع, در 94سالگى به آستان پروردگارش عروج کرد و خطى از حماسه و ایمان و ولایت را براى همیشه, پیش روى رهروان حق باز کرد.
سخن معاویه درباره او, به عنوان اعتراف دشمن, جایگاه والاى او را نشان مى دهد. روزى که مالک اشتر با دسیسه معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد,معاویه پس از شنیدن این خبر گفت:
على بن ابى طالب دو دست داشت: یکى از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود; دست دیگرش امروز جدا گردید و آن مالک اشتر بود.7
باشد که ایمان و صبر و شجاعت عمار و حرکتش بر مدار و محور حق و ولایت, الگوى همه رهروان راه حق و عدالت باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها:
1ـ مامقانى, تنقیح المقال, ج2, ص320.
2ـ اعیان الشیعه, ج8, ص373.
3ـ همان.
4ـ اختصاص, ص12.
5 ـ همان, ص3.
6 ـ همان, ص14; اعیان الشیعه, ج8, ص374.
7ـ اختصاص, ص81.
«عمار یاسر» در بیان مقام معظم رهبری
مقام معظم رهبری حفظه الله در مناسبتهای مختلف و در جمع افراد گوناگون به تشریح ابعاد و زوایای شخصیتی عمار یاسر پرداخته و به درسهایی که می توان از زندگی ایشان آموخت، اشاره فرموده اند و به نوعی مخاطبین خود را به پیروی از این شخصیت عظیم القدر ترغیب نموده اند که به برخی از آنها اشاره می شود:
بصیرت زایی عمار
«یكى از كارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن كنند؛ بدون حاكمیت تعلقات جناحى و گروهى. اینها مضر است. جناح و اینها را باید كنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یكى از كارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود؛ چون آن جناح مقابل كه جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى كه حالا امروز به آن جنگ روانى مى گویند، این جزء اختراعات جدید نیست. شیوه هایش فرق كرده؛ این از اول بوده (است). خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى، خیلى.
آدم نگاه مى كند كارهایشان را، مى بیند كه در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسان تر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یكجا پیدا كنید، وارد شدن سوءظن به ذهن آسان است، پاك كردنش از ذهن سخت است؛ لذا آنها شبهه افكنى مى كردند، سوءظن را وارد مى كردند؛ كار آسانى بود. این كسى كه از این طرف، خودش را موظف دانسته بود كه در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت كند، جناب عمار یاسر بود، كه در قضایاى جنگ صفین دارد كه با اسب از این طرف جبهه به آن طرف جبهه و (بین) صفوف خودى مى رفت و همین طور این گروه هایى را كه به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم بودند، به هر كدام مى رسید، در مقابل آنها مى ایستاد و مبالغى براى آنها صحبت مى كرد؛ حقائقى را براى آنها روشن مى كرد و تأثیر مى گذاشت.
یكجا مى دید اختلاف پیدا شده، یك عده اى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنهاست، خودش را به سرعت آنجا مى رساند و برایشان حرف مى زد، صحبت مى كرد، تبیین مى كرد؛ این گره ها را باز مى كرد. بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است كه این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند.»(1)
شبهه زدایی عمار
«عمار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد كه در یك گوشه لشكر همهمه است. خودش را رساند، دید یك نفر آمده وسوسه كرده كه شما با چه كسانى دارید مى جنگید؟ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز مى خوانند و جماعت دارند!
یادتان هست كه در جنگ تحمیلى، وقتى بچه هاى ما مى رفتند سنگرهاى دشمن را مى گرفتند و آنها را اسیر مى كردند و به داخل سنگر مى آوردند، وقتى جیب هایشان را مى گشتند، مهر و تسبیح پیدا مى كردند! آنها جوانان مسلمان شیعه عراقى بودند كه مهر و تسبیح در جیبشان بود؛ اما طاغوت و شیطان از آنها استفاده مى كرد. این دست مسلمان تا وقتى ارزش دارد و دست مسلمان است كه به اراده خدا حركت كند. اگر این دست به اراده شیطان حركت كرد، همان دستى مى شود كه باید قطعش كرد. این را امیرالمؤمنین علیه السلام خوب تشخیص مى داد.
على اىّ حال، این وسوسه را چند بار در لشكر صفین به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود كه خودش را رساند و فتنه را افشا كرد. عمار جمله اى با این مضمون گفت كه: جنجال نكنید، حقیقت را بشناسید. این پرچمى كه در مقابل شماست، من دیدم كه به جنگ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و زیر این پرچم، همان كسانى ایستاده بودند كه الآن ایستاده اند، و پرچمى را دیدم - اشاره به پرچم امیرالمؤمنین علیه السلام كه در مقابل آن پرچم بود - و زیر آن پیامبر صلی الله علیه و آله و همان كسانى كه امروز ایستاده اند؛ یعنى امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. چرا اشتباه مى كنید؟ چرا حقیقت را نمى شناسید؟
این، بصیرت عمار را نشان مى دهد. بصیرت چیز خیلى مهمى است. من در تاریخ هرچه نگاه كردم، این نقش را در عمار یاسر دیدم. مواردى را كه عمار یاسر خودش را براى روشنگرى رسانده بود... خداى متعال، این مرد را از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله براى زمان امیرالمؤمنین علیه السلام ذخیره كرد، تا در این مدت به روشنگرى و بیان حقایق بپردازد.» (2)
وظیفه شناسی عمار
«چرا شما عمار را «سلام الله علیه» مى گویید؛ ولى نسبت به یكى دیگر از صحابى رفیق عمار كه او هم از مكه بوده و در مكه كتك خورده است، «سلام الله علیه» نمى گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نكرد و فهمید؛ ولى او اشتباه كرد.
ببینید، خط عمار را خط مستقیم مى گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمى شناسیم. عمار یاسر، یك حجت قاطعه الهى است. من در زندگى امیرالمؤمنین علیه السلام كه نگاه می كردم، دیدم هیچ كس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنى از صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله، هیچ كس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند؛ ولى ایشان حیات با بركتش ادامه پیدا كرد. هر وقت براى امیرالمؤمنین علیه السلام یك مشكل ذهنى در مورد اصحاب پیش آمد؛ یعنى در یك گوشه شبهه اى پیدا شد، زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل كرد. در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم كه جناب عمار یاسر دائم مشغول سخنرانى است؛ این طرف لشكر، آن طرف لشكر، با گروه هاى مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود. دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند. فتنه عظیمى بود. یك عده اى مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگرى بود. این طرف مى رفت، آن طرف مى رفت، براى گروه هاى مختلف سخنرانى مى كرد كه اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست.» (3)
عمار اهل صبر و بصیرت
«ما بارها عرض كرده ایم كه امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین - شاید این جمله را درباره عمار هم فرموده باشد - مكرر این جمله را مى فرمود: «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ» چه عبارت زیبایى هم هست! حروف بصر و صبر یكى است، تركیبش دوتاست، و چه زیبا! فقط اهل بصیرت و پایدارى مى توانند این پرچم را بردارند. بصیرت را باید در خودمان تقویت كنیم.» (4)
پی نوشت:
1) بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضاى دفتر رهبرى سال 1388.
2) بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با اقشار مختلف مردم، بیست و نهم ماه مبارك رمضان سال 1370.
3) بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى، سال 1388.
4) بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، سال 1384.
کارنامه عمار یاسر
عمار، هم زندگی و حیاتش در خدمت اسلام بود و هم مرگ و شهادتش نقطهای روشنگر برای معرفی خط صحیح اسلام. او از معدود صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علی علیه السلام است كه از آغاز دعوت اسلام تا پایان عمر پر برکت خود حتی در حساس ترین و شبهه ناک ترین اوضاع، ایمان خود را محکم و استوار نگه داشت.
عمار در یک نگاه
1) عمار از كسانى بود كه در آغاز اسلام ، مسلمانى خود را آشكار كردند و سران قریش او را كه یاورى نداشت به شدت شكنجه مى كردند و چانچه همه مفسران گفته اند این آیه درباره او نازل شده كه خداى تعالى فرمود: (مگر آن كسى كه مجبور شد در حالى كه قلبش مطمئن به ایمان بود).
2) او از نخستین افرادى بود كه به مدینه مهاجرت كرد و از كسانى بود كه به سوى دو قبله نماز خواند.
3) هنگام ورود پیامبر به «قبا»، عمار در نزد آن حضرت بود و پیشنهاد ساختمانی برای نماز را داد. این پیشنهاد مورد تصویب ایشان قرار گرفت. این مسجد، نخستین مسجدی بود که در اسلام ساخته شد و سنگهایش را عمار جمع کرد و آن را بنا کرد.
4) در جنگهاى بدر، احد، خندق و همه جنگهاى دیگر شركت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده اى از خود نشان داد و عده زیادی از بزرگان مشركان را كشت و اسیر گرفت .
5) پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و شكل گرفتن فتنه سقیفه بنى ساعده طرفدار امیرالمومنین علیه السلام بود و حاضران را به بیعت با آن حضرت فراخواند و یكى از چهار نفرى بود كه سر خود را تراشیده فرمان حضرت على علیه السلام را لبیك گفت و یكى از دوازده نفرى بود كه با جلوس ابوبكر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا مخالفت كرد.
6) هنگامى كه اراذل و اوباش به خانه امیرالمومنین على علیه السلام حمله كردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بریده اسلمى به كمك امام علیه السلام شتافتند.
7) او یكى از خواص حضرت امیرالمومنین بود كه شبانه و بطور مخفیانه همراه آن حضرت بر پیكر مطهر صدیقه طاهره نماز خوانده و او را به خاك سپردند.
در جنگ با مرتدان حقیقى - نه آنان كه از حكومت ابوبكر ناراضى بودند و متهم به ارتداد شدند - شركت جست و پس از آنكه جمعى از بنى حنیفه را كشت ، گوش خود را از دست داد.
9) در زمان حكومت عمر بن خطاب ، والى كوفه شد و در فتح شهر تستر شركت داشت و سرپرست سواركاران بود. در اعزام ارتش براى فتح رى و دستبى و نهاوند و غیر آن كوشا بود. گروهى از منافقان مانند جریر بجلى به او تهمت زده و از او سعایت كردند و در نتیجه عمر او را به بهانه آنكه آگاه به سیاست نیست ، عزل كرد. هنگامى كه عمار به مدینه بازگشت ، عمر گفت : آیا از اینكه ترا معزول كردم ناراحت شدى ؟
عمار گفت : هم آن زمان كه مرا به سرپرستى كوفه واداشتى و هم آن زمان كه مرا از كار بر كنار كردى ، ناراحت شدم. (این كنایه اى لطیف بود حاكى از اینكه تولیت و عزل ، حق عمر نیست بلكه باید به دست امام بر حق على علیه السلام باشد)
10) در جریان شوراى شش نفره ، عمار چون قهرمانى به دفاع از حق امیرالمومنین على علیه السلام برخاست و در سخنرانى شورانگیز خود كه از زیباترین خطبه هاست آمادگى خویش را براى دفاع و جنگیدن در ركاب امام علیه السلام اعلان كرد این هنگامى بود كه بازیگران شورا، عثمان را به عنوان خلیفه سوم تعیین كردند.
11) او از نخستین كسانى به شمار مى رود كه حق را آشكار نمود و با حاكمان نرمش نكرد و از قدرت آنها نهراسید و علیه سیاست عثمان و بدعت هاى او اعتراض كرد در نتیجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شكم و عورت او زدند به طورى كه دچار فتق شده و بیهوش گردید.
12) وقتى ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد با وجود نهى عثمان از تودیع و مشایعت او، عمار در مراسم خداحافظى با دوست دیرینه اش ابوذر شركت كرد و عثمان تصمیم گرفت تا او را نیز مانند ابوذر تبعید كند، اما با مخالفت شدید امیر مومنان على علیه السلام و بنى مخزوم و مسلمانان دیگر روبرو شد و به اجبار از این كار منصرف شد.
13) هنگامى كه آتش انقلاب علیه عثمان شعله ور گردید، عمار در میان انقلابیون حضور داشت و در قتل عثمان شركت كرد.
14) عمار پى از قتل عثمان ، براى بیعت با امیرمومنان على علیه السلام شتافت و براى امتناع كنندگان از بیعت دلیل مى آورد و آنها را بشدت سرزنش مى كرد.
15) هنگامى كه فتنه ناكثین (بیعت شكنان ) به اوج رسید امیرمومنان على علیه السلام بعضى از اصحاب مورد اعتماد خود را (كه از زمره آنها عمار یاسر بود) جمع كرد و با آنان مشورت كرد. عمار و اصحاب اشاره كردند كه بهتر است به سوى كوفه حركت كنند و حضرت امر فرمود كه جارچیان براى حركت جار بزنند.
16) عمار همراه امام حسن مجتبى علیه السلام به امر امیرمومنان به سوى كوفه حركت كرد تا ابوموسى اشعرى كه در آنجا مردم را از پیوستن به امیر مومنان على علیه السلام باز داشته بود عزل كرده و مردم را به جنگ با ناكثین برانگیزد. عمار سخنرانى كرد و با دلایل استوار و محكم مردم را برانگیخت و ابوموسى را از منبر پایین كشید.
17) عمار شعله سركش جنگ و سواركارى قدرتمند بود. امیر مومنان على علیه السلام مسئولیت هاى جنگى فراوانى را در جنگ جمل به عهده او نهاد و همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهى میمنه سپاه امیر مومنان و در زمانی دیگر نیز فرماندهى میسر سپاه را به عهده داشت . نیز وقتى دیگر حضرت او را بر همه سپاه فرماندهى داد.
18) عمار در جنگ جمل تعداد زیادى از دلیران لشكر عایشه را كشت مانند شیطان سپاه جمل و پهلوان خونریز آنها عمرو بن یثربى ، همچنین همراه امام علیه السلام و اصحاب دلیر آن حضرت در كشتن شتر عایشه شركت داشت.
19) پس از آنكه خداوند جمع ناكثین را در هم شكست و قاسطین سر بر آوردند امیر مومنان على علیه السلام با اصحاب خود براى رفتن به سوى شام مشورت كرد و عمار از اولین كسانى بود كه به رفتن و جنگیدن با معاویه راى داد.
20) عمار یكى از محورهاى اصلى جنگ صفین بود. امام علیه السلام او را در اول صفر سال 37 هجرى هنگامى كه فرماندهان را تعیین مى فرمود، فرمانده سواران لشكر و پیادگان كوفه قرار داد. او همواره به عنوان دعوت کنندگان دشمن به سوی حق و یا دعوت کنندگان سپاه دوست به سوی نبرد بود و سرانجام در همین جنگ به دست، "ابوالعادیه" که با نیزه، ضربهای به سر وی زد، به شهادت رسید.
مرقد آن بزرگوار در شمال سوریه در منطقه رقه میباشد.
منبع :
کتاب «دیوان عمار یاسر»، تألیف قیس عطار. (فهرست منابع تاریخی و پی نوشتهای مطالب فوق تحت عنوان « حوادث دوران زندگى عمار» در ضمیمه همین کتاب بطور دقیق و مفصل ذکر شده است)
بازخوانی نقش عمّار ياسر در جنگ صفين
گوشهای از تلاشهای عمار در اين جنگ را به روايت مرحوم حجتالإسلام و المسلمين محمد محمدی اشتهاردی در كتاب "زندگی پرافتخار عمار ياسر" با اندكی تلخيص و در دو بخش مرور میكنيم:
گفتار قاطع عمّار در مجلس مشورت برای جنگ
هنگامی كه اميرمؤمنان علی عليهالسلام در كوفه تصميم گرفت كه برای سركوبی معاويه و سپاه او به سوی صفّين حركت كند، مهاجران و انصار را كه با آن حضرت بودند، طلبيد و با آنها دربارهی جنگ با معاويه به مشورت پرداخت و از آنها نظرخواهی كرد. آنها هر كدام جداگانه برخواستند و نظر خود را بيان نموند. عمّار ياسر نيز در ميان آن جمع بود و برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنين گفت: "ای اميرمؤمنان! اگر میتوانی حتی يك روز به دشمن مهلت ندهی، اين كار را انجام بده. ما را قبل از آنكه آتش دشمنان بدكار شعلهور گردد و برای دوری و جدايی از ما همرأی شوند، همراه خود روانهی جبهه كن. آنگاه مخالفان را به سوی راه هدايت و رشد فراخوان. اگر پذيرفتند كه سعادتمند شدهاند وگرنه، ناگزير با آنها میجنگيم. فَوَاللهِ اِنَّ سَفْكَ دِمائِهِمْ، وَالْجِدَّ فی جِهادِهِمْ لَقُربَهٌ عِندَاللهِ وَ كَرامَهٌ مِنْهَ: سوگند به خدا! قطعاً ريختن خون آنها و تلاش برای جهاد و نبرد با آنها، موجب تقرّب و كرامت در پيشگاه الهی خواهد بود."
وجود عمّار، وسيلهی تشخيص حق از باطل
ابو نوح حِمْيَری پسرعموی "ذوالكَلاع" حِمْيَری بود؛ ولی ابونوح جزء سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام بود و ذوالكَلاع از سران لشكر معاويه بود. ذوالكَلاع علاوه بر شجاعت و سرداری، رئيس فاميل خود بود و اعضاء فاميلش به خاطر او به سپاه معاويه پيوسته بودند و همراه او با سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام میجنگيدند. ذوالكَلاع از عمروعاص شنيده بود كه پيامبر صلیاللهعليه و آله و سلّم به عمّار ياسر فرموده است: "تَقتُلُكَ الفِئَةُ الباغِيَهِ: گروه متجاوز و ستمگر تو را میكشد!"
از اين رو شك و ترديد به دلش راه يافته بود كه عمّار در ميان كدام سپاه است، تا از اين راه به دست آورد كه آيا حق با سپاه علی عليهالسلام است يا با سپاه معاويه. ذوالكَلاع تصميم گرفت اين موضوع را توسط پسرعمويش ابونوح كه از سربازان سپاه علی عليهالسلام بود، پیجويی كند.
در يكی از روزهای جنگ، حضرت علی عليهالسلام در ميان سپاه خود برای جنگ آماده میشدند كه ناگاه ديدند يك نفر از سپاه معاويه پيش آمد و صدا زد: "چه كسی مرا به ابونوح راهنمايی میكند؟" يكی از سربازان علی عليهالسلام گفت: "من او را ديدهام. به او چه كار داری؟" در اين هنگام ذوالكَلاع، نقاب روی خود را كنار زد و سپاهيان علی عليهالسلام او را شناختند كه پسرعموی ابونوح است. پس ابونوح را به او راهنمايی نمودند. ذوالكَلاع از ابونوح خواست كه من نيازی به تو دارم، از صف بيرون بيا تا با هم صحبت كنيم.
ابونوح گفت: "هرگز تنها نزد تو نمیآيم. شايد حيلهای در كار باشد كه میخواهی مرا به قتل برسانی. من با گروه خود میآيم." ذوالكَلاع پيشنهاد او را پذيرفت و به او اطمينان و ضمانت داد كه در حفظ جان او بكوشد. سرانجام ذوالكَلاع و ابونوح در گوشهای از جبهه، با هم خلوت كردند. ذوالكَلاع به او گفت: "آمدهام در مورد چيزی كه مرا به شك انداخته، از تو سؤال كنم. من از قديم در عصر خلافت عمر بن خطّاب، از عمروعاص شنيدم كه میگفت: پيامبر صلیاللهعليه و آله و سلّم به عمّار فرمود: گروه ستمگر تو را میكُشند. هماكنون، اين سخن را به ياد "عمروعاص" آوردم. او در پاسخ من گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: "يَلتَقی اَهْلُ الشّامِ وَ اَهلُ العراق و فی اِحْدَی الكَتيبَتَيْنِ الحقُّ وَ اِمامُ الهُدی و مَعَهُ عمّارُبنِ ياسِرٍ؛ مردم شام با مردم عراق برای جنگ رو در روی هم قرار میگيرند و حق و امام هدايتگر در ميان يكی از آن دو سپاه است. آن سپاهی كه عمّار ياسر در ميان آن است، حق میباشد."
ابونوح: آری سوگند به خدا عمّار در ميان سپاه ما (سپاه عراق) است.
ذوالكلاع: تو را به خدا سوگند میدهم، آيا عمّار در جنگ با ما جدّی است؟
ابونوح: آری، به پروردگار كعبه سوگند! او در جنگ با شما از من سختتر است، با توجه به اين كه من دوست دارم كه همه شما به صورت يك نفر بوديد و من گردن شما را میزدم و تو را كه پسرعمويم هستی جلوتر از همه میكشتم.
ذوالكلاع: وای بر تو! با اينكه از خويشان نزديك ما هستی، چنين آرزويی داری! سوگند به خدا! من چنان نيستم كه نسبت به تو قطع رحم كنم و تو را بكشم.
ابونوح: خداوند به وسيلهی اسلام، خويشاوندی نزديك را بريد و خويشاوندی دور را نزديك كرد. (ميزان اسلام است، نه خويشاوندی) من با تو و اصحاب تو میجنگم؛ زيرا ما بر حق هستيم و شما بر باطل میباشيد.
ذوالكلاع: آيا ممكن است با من بيايی تا نزديك سپاه شام برويم و در آنجا موضوع وجود عمّار ياسر در سپاه علی و جدّيت او برای جنگ را به عمروعاص خبر دهی، تا شايد همين ملاقات موجب صلح بين دو سپاه گردد و من به تو امان میدهم و تحت ضمانت خودم تو را میبرم تا كسی به تو آسيب نرساند...
ابونوح همراه ذوالكلاع نزد عمروعاص رفتند. ذوالكلاع به عمروعاص گفت: "آيا میخواهی با مردی كه ناصح و مهربان و واعظ و خردمند باشد، ديدار كنی تا از عمّار ياسر تو را خبر دهد و به تو دروغ نگويد؟" عمروعاص گفت: آری.
ذوالكلاع: آن مرد پسرعموی من، اين شخص (اشاره به ابونوح) است. عمروعاص به ابونوح رو كرد و (از روی طنز) گفت: "چهرهی ابوتراب (علی) را در سيمای تو مینگرم." ابونوح: من دارای سيمای محمد صلیالله عليه و آله و سلّم و اصحابش هستم؛ ولی تو دارای سيمای ابوجهل و فرعون میباشی.
در اين هنگام يكی از افراد سپاه شام تصميم گرفت تا ابونوح را بكشد، ولی ذوالكلاع نگذاشت... در اين وقت عمروعاص به ابونوح گفت: "تو را به خدا به من راست بگو! آيا عمّار ياسر در ميان شما است؟" ابونوح: من پاسخ تو را نمیدهم مگر اينكه به من بگويی چرا اين سؤال را میكنی؟ با اينكه در ميان ما از اصحاب محمد بسيارند كه با جدّيت با شما میجنگند؟
عمروعاص: از اين رو تنها از عمّار میپرسم كه از رسول خدا شنيدم فرمود: "اِنَّ عمّاراً تَقتُلُكَ الفِئَهُ الباغِيَهِ، وَ اَنّهُ لَيْسَ لِعمّارٍ اَنْ يُفارِقُ الحَقَّ وَ لَنْ تَأْكُلَ النّارُ مِنْ عمّارٍ شَيئاً؛ همانا عمّار را گروه ستمگر و متجاوز میكشند و عمّار هرگز از حق جدا نگردد و آتش دوزخ چيزی از وجود عمّار را نمیخورد!"
ابونوح: سوگند به خدای بزرگ! عمّار در ميان ما است و در جنگ با شما جدّی است. عمروعاص: به راستی او برای جنگ با ما جدّی است؟ ابونوح: آری به خدا سوگند! او در جنگ جمل به من خبر داد كه ما بهزودی بر سپاه جمل پيروز میگرديم و ديروز به من گفت: "اگر سپاه شما (شام) آنقدر ما را سركوب كنند و تعقيب كنند كه تا نخلهای سرزمين هَجَر (بحرين) عقب برانند، اطمينان داريم كه ما بر حق هستيم و شما بر باطل میباشيد. كشتههای ما در بهشتند و كشتههای شما در آتش دوزخ میباشند."
در اين هنگام عمروعاص از ابونوح تقاضا كرد تا عمّار ياسر را در مكانی نزديك بياورد تا با هم به صحبت بنشينند... سرانجام با ميانجیگری ابونوح، جلسهای بين عمّار ياسر و عمروعاص، برقرار شد. در آن مجلس گفتگوی بسيار به ميان آمد. عمّار فريب چربزبانیهای عمروعاص را نخورد.
در فرازی از اين گفتگو آمده: عمّار به عمروعاص گفت: "آيا میتوانی يك نمونه شاهد بياوری كه برای من روزی آمده باشد كه در آن خدا و رسولش را نافرمانی كرده باشم! انسان كريم، آن كسی است كه خدا او را گرامی بدارد. من ناچيز بودم، خداوند مرا ارجمند كرد. برده بودم، خداوند مرا آزاد نمود. ناتوان بودم، خداوند مرا نيرومند كرد. فقير بودم، خداوند مرا بینياز كرد."
خوشحالی عمروعاص از كشته شدن عمّار و ذوالكلاع
سرانجام ذوالكلاع با اينكه حق برايش روشن شد، دنبال حق نرفت و در سپاه شام ماند و به دست سپاه علی عليهالسلام كشته شد و بعد عمّار نيز كشته شد. در روايت آمده: هنگامی كه خبر شهادت عمّار ياسر و كشته شدن ذوالكلاع به عمروعاص رسيدس، بسيار خوشحالی كرده و به معاويه گفت: "وَالله يا مُعاوِيَهُ ما اَدْرِی بِقَتْلِ اَيُّهما اَنَا اَشَدُّ فَرَحاً...؛ سوگند به خدا ای معاويه! نمیدانم از كشتهشدن كداميك از اين دو نفر (ذوالكلاع و عمّار) بيشتر خوشحالی كنم. اگر ذوالكلاع زنده میماند تا عمّار كشته میشد، با همهی قوم و فاميل خود، به سپاه علی عليهالسلام میپيوست و شيرازهی سپاه ما را از هم میگسست."
ادامه دارد
بگومگوی شديد عمروعاص و معاويه
عبدالله بن سُوَيد از فاميلهای نزديك ذوالكلاع بود. او از عابدان زاهد عصرش بود ولی بر اثر ناآگاهی و فريب، در صف سپاه معاويه قرار داشت. او حديث عمروعاص را از ذوالكلاع شنيده بود كه پيامبر(ص) فرموده: گروه متجاوز عمّار را میكشند. عبدالله پس از شهادت عمّار دريافت كه گروه متجاوز همان سپاه معاويه است. از اين رو شبانه به سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام پيوست.
معاويه، برای عمروعاص پيام فرستاد و او را احضار كرد و به او گفت: "آيا هر چيزی كه از پيامبر شنيدهای، بايد نقل كنی؟ تو با نقل حديث از پيامبر، سپاه مرا تباه و حيران كردهای." عمروعاص گفت: "من كه علم غيب نمیدانم. من قبل از جنگ صفّين، اين حديث را نقل كردم. در آن هنگام تو نيز در شأن عمّار سخن میگفتی." معاويه از سخن عمروعاص خشمگين شد و به عمروعاص بیاعتنايی كرد و تصميم گرفت كه او را از عطايای خود محروم نمايد؛ عمروعاص نيز به فرزند و اصحابش گفت: "همدم شدن با معاويه، خيری ندارد، بعد از جنگ از او جدا خواهم شد."
سخن جالب إبن أبیالحديد
إبن أبیالحديد، داشمند معروف اهل تسنّن میگويد: "عجبا و شگفتا از مردمی كه به خاطر وجود "عمّار ياسر"، در حقانيت كار خود شك میكنند؛ ولی در مورد وجود حضرت علی عليهالسلام (كه در كدام جانب است) شك نمیكنند؟! و استدلال میكنند كه حق با سپاه عراق است، زيرا عمّار در ميان آنهاست؛ ولی توجه و اعتنايی ندارند كه حضرت علی عليهالسلام در ميان سپاه عراق است.
از اين سخن كه پيامبر(ص) در شأن عمّار فرمود: "گروه ستمگر تو را میكشند" واهمه میكنند؛ ولی از آن همه سخن كه پيامبر(ص) در شأن علی عليهالسلام فرموده، واهمه ندارند. مگر نه اين است كه پيامبر در شأن علی عليهالسلام فرمود: "اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ؛ خدايا دوست بدار كسی كه علی عليهالسلام را دوست دارد و دشمن بدار كسی كه علی عليهالسلام را دشمن دارد!" و نيز فرمود: "لا يُحِبُّكَ اِلّا مُؤْمِنٌ و لا يُبغِضُكَ اِلّا المُنافِقُ؛ دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق." اين شيوه، بيانگر آن است كه قريش از نخست تصميم گرفتند كه فضائل علی عليهالسلام پوشيده بماند، تا به طور كلی فراموش گردد...
ادامه.....
نبرد شديد عمّار در روز سوم جنگ و تبيينگری او
در سومين روز جنگ صفّين، بخشی از سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام به فرماندهی عمّار ياسر، برای نبرد با سپاه معاويه حركت كردند و بخشی از سپاه معاويه به فرماندهی عمروعاص به ميدان كارزار آمدند. بين اين دو گروه، جنگ سختی درگرفت؛ در اين هنگام، عمّار معاويه را چنين معرفی كرد:
"ای مسلمانان! آيا میخواهيد نظارهگر شخصی باشيد كه خدا و رسولش را دشمن دارد و با خدا و رسولش میجنگد و بر مسلمين ظلم و تجاوز میكند و مشركان را تقويت مینمايد؟ همان كسی كه وقتی خداوند (در فتح مكه) پيروزی دينش و نصرت رسولش را خواست، نزد پيامبر آمد و در ظاهر مسلمان شد. سوگند به خدا! اسلام او از روی ميل نبود؛ بلكه با كمال بیاعتنايی اسلام را پذيرفت و پس از رحلت رسول خدا(ص) سوگند به خدا ما او را به عنوان دشمن مسلمين و دوست مجرمين شناختيم! آگاه باشيد كه او معاويه است. با او نبرد كنيد و او را لعنت نماييد كه او از كسانی است كه نور خدا را خاموش میكنند و موجب پيروزی دشمنان خدا میشوند!"
عمّار با همراهان دلاور خود در آن روز، عمروعاص و دشمن را تا پايگاه خودشان عقب راند و آن روز پيروزی نصيب سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام شد و عمرعاص در آخر آن روز با فرار و گريز خود را نجات داد.
مناجاتها و رجزهای عمّار در جههی صفّين
"... خدايا! اگر ما را پيروز كنی، اين نخستين بار نيست؛ بلكه بسيار ما را پيروز ساختهای؛ و اگر زمام امور را در اختيار دشمنان بگذاری، در برابر بدعتهايی كه از آنها نسبت به بندگانت بروز میكند، عذاب دردناك را شامل حال آنها كن!"
سپس عمّار و همراهان، در جبهه به دشمن نزديك شدند. وقتی عمّار، عمروعاص را در نزديك خود ديد، به او فرمود: "ای عمرو! دين خود را به استان مصر فروختی! خدا تو را هلاك كند كه از دير زمان در رابطه با اسلام به راه كج رفتی و میروی." سپس به دشمن حمله كرد در حالی كه چنين رَجَز میخواند:
"خدا راست فرمود و او شايستهی راستی است و بزرگتر و بالاتر از همهچيز است. خدايا! بهزودی مقام شهادت را نصيبم گردان! در پرتو كشته شدن در راستای آرمان كسی كه كشته شدن را نيك دوست دارد. شهيدان در پيشگاه خدا در بهشت، از شراب طهور و زلال آن مینوشند. از شراب نيكان كه آميخته با مُشك است، با جامهايی كه لبريز از شراب طهور آميخته با زنجبيل بهشتی است."
... عمّار در يكی از مناجاتهای خود، در جبههی صفّين به خدا چنين عرض میكند: "أللهم إنی أعلم ممن علمنی انی لا أعمل عملاً صالحاً هذا اليوم، هو أرضی من جهاد هولاء الفاسقين و لو أعلم اليوم عملاً هو أرضی لك منه لفعلته؛ خدايا! از آنچه به من آموختهای، میدانم كه من كار نيكی را امروز انجام نمیدهم كه در پيشگاه تو پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان (معاويه و سپاهش) باشد و اگر امروز من میدانستم كه كاری پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان در پيشگاه تو هست، همان را انجام میدادم."
ادامه....
انتقاد شديد عمّار به عُبيدالله بن عمر
عبيدالله بن عمر، از دشمنان سرسخت حضرت علی عليهالسلام بهشمار میآمد و در جنگ صفّين از سرداران سپاه معاويه بود و با سپاه علی عليهالسلام میجنگيد و سرانجام در همين جنگ كشته شد. عمّار ياسر در يكی از روزهای جنگ، او را نزديك ديد؛ به او خطاب كرده و گفت: "ای پسر عمر! خدا تو را بر زمين بكوبد و بكشد، دين خود را به دنيای دشمن خدا و دشمن اسلام فروختی."
عبيدالله گفت: "نه، هرگز." عمّار گفت: "نه، هرگز چنين نيتی نداری؛ و من از روی آگاهی گواهی میدهم كه هيچيك از كارهايت برای خدا نيست. اگر امروز مرگ سراغ تو نيايد، فردا میميری. اكنون بنگر، هنگامی كه خداوند با بندگانش بر اساس نيتشان روبهرو میشود، نيت تو چيست. (نيت عبيدالله اين بود كه در پيشگاه معاويه محبوب گردد و دنيايش آباد شود و خون عثمان را بهانه قرار داده بود.)
نظر عمّار درباره هواداران معاويه
در درگيری نبرد صفّين، يكی از مسلمانان نزد عمّار آمد و چنين پرسيد: "ای ابواليقظان! مگر نه اين است كه رسول خدا(ص) فرمود: "قاتِلُوا النّاسَ حَتّی يَسْلَمُوا...؛ با كافران بجنگيد تا مسلمان شوند و هنگامی كه مسلمان شدند، از جانب من، خون و اموال آنها محفوظ است؟"
عمّار جواب داد: آری همينگونه است؛ ولی اينها (طرفداران معاويه) مسلمان نيستند، بلكه در ظاهر اسلام را پذيرفتند و كفر خود را پنهان داشتند، تا آن هنگام كه دارای يار و ياور شدند، كفرشان را ظاهر كنند."
پاسخ قاطع عمّار در رفع ترديد
اسماء بن حكيم میگويد: ما در سپاه علی عليهالسلام در زير پرچم عمّار ياسر با دشمن میجنگيديم. نزديك ظهر شد و ما در سايهی روپوش قرمز رنگی قرار گرفتيم. در اين هنگام مردی از سپاه علی عليهالسلام به پيش آمد و گفت: "عمّار ياسر در ميان شما كيست؟" عمّار گفت: "من هستم."
او گفت: ابويقظان تو هستی؟! عمّار گفت: آری. او گفت: من نيازی به تو دارم. عمّار گفت: بگو. او گفت: آيا آشكارا بگويم يا محرمانه؟ عمّار گفت: اختيار با خودت است.
او گفت: "بلكه آشكارا میگويم. من هنگامی كه از خانه بيرون آمدم، اطمينان داشتم كه ما در مسير حق هستيم و شكی نداشتم كه اين قوم (معاويه و طرفدارانش) بر باطل و گمراهی هستند. تا شب گذشته، همين عقيده و اطمينان را داشتم؛ ولی ديشب ديدم كه اذانگوی ما، در جملههای اذان گواهی به يكتايی و رسالت محمد(ص) میدهد و اذانگوی آنها (معاويه و هوادارانش) نيز گواهی به يكتايی خدا و رسالت محمد(ص) میدهد؛ و بعد از اذان هم ما نماز میخوانيم، هم آنها و كتاب ما يعنی قرآن هم يكی است. دعوت ما يكی است. رسول ما نيز يكی است. از اين رو، ديشب شك و ترديد بر من راه يافته است. ديشب بیآنكه كسی جز خدا بداند، شب را به سر آوردم و صبح نزد اميرمؤمنان علی عليهالسلام آمدم و ماجرا را گفتم. به من فرمود: "آيا عمّار را ملاقات كردی؟" گفتم: "نه." فرمود: "نزد عمّار برو ببين چه میگويد. از گفتهی او پيروی كن. اينك برای همين مسأله نزد تو آمدهام."
عمّار به او گفت: "آيا آن صاحب پرچم سياه را كه در مقابل من قرار گرفته است، (اشاره به پرچم عمروعاص) میشناسی؟ من با اين شخص در عصر رسول خدا(ص) در ركاب آن حضرت، سه بار جنگيدم و اينك اين چهارمين بار است كه با او میجنگم و اين بار بهتر و نيكتر از سهبار قبل نيست؛ بلكه بدتر و زشتتر از آنهاست. من در جنگ بدر و احد و حُنين، در برابر او جنگيدم. آيا پدرت اينجاست تا تو را به آن خبر دهد؟" آن مرد گفت: "نه."
عمّار گفت: "آن روز در عصر پيامبر(ص) تجمّع ما در مركز پرچمهای رسول خدا(ص) بود ولی تجمّع اين قوم (عمروعاص و معاويه و سپاه آنها) در مركز پرچمهای مشركان بود. آيا اين لشكر (معاويه) و كسانی را كه در آن هستند میبينی؟ سوگند به خدا! دوست دارم كه همهی آنها، به صورت يك فرد بودند و من آن فرد را سر به نيست میكردم. سوگند به خدا ريختن خون همهی آنها حلالتر از ريختن خون گنجشك است! آيا ريختن خون گنجشك حرام است؟"
آن مرد گفت: "نه، بلكه حلال است." عمّار گفت: "ريختن خون آنها نيز حلال است، آيا مطلب را خوب بيان كردم؟" آن مرد گفت: "آری، خوب روشن كردی." عمّار گفت: "اينك برو، هركدام از دو لشكر را خواستی انتخاب كن، بهزودی آنها (معاويه و پيروانش) با شمشيرهای خود شما را میزنند تا حدّی كه باطلگرايان شما، به شك و ترديد میافتند." آنگاه عمّار (با يقين و احساسات پاك خود) اين جملههای تاريخی را فرمود: "والله ما هم من الحق علی ما يقذی عين ذباب، والله لو ضربونا بأسيافهم حتی يبلغونا سعفات هجر لعلمنا انا علی الحق و انهم علی باطل؛ سوگند به خدا! به اندازهی خاشاكی كه در چشم پشه رفته، آنها بر حق نيستند. سوگند به خدا! اگر آنها با شمشيرهای خود ما را بزنند و تا كنار نخلهای سرزمين هَجَر (بحرين) ما را به عقب برانند، ما علم و اطمينان داريم كه بر حق هستيم و آنها بر باطل میباشند."
ادامه.....
پاسخ ديگر عمّار برای رفع شك
ابوزينب از ياران و در سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام بود. در جبههی جنگ صفّين بر اثر ناآگاهی به شك افتاد كه كداميك از دو لشكر بر حقّند؟ اميرمؤمنان علی عليهالسلام به او فرمود: "تو اگر با اين قوم با نيت پاك جنگ كنی و كشته شوی، در راه اطاعت خدا كشته شدهای و بر حق هستی..."
عمّار ياسر نيز به او فرمود: "ثابتقدم باش و در مورد اين احزاب (پيروان معاويه) شك نكن؛ كه آنها دشمنان خدا و رسولش هستند." آنگاه عمّار به دشمن حمله كرد، در حالی كه چنين رجز میخواند: "حركت كنيد به سوی دستههايی كه دشمنان پيامبر(ص) هستند. حركت كنيد كه بهترين انسانها پيروان علی عليهالسلام میباشند. اكنون وقت كشيدن شمشير از نيام و تازاندن اسبها به سوی ميدان جنگ و پرتاب نيزههای بلند، میباشد." به اين ترتيب میبينيم عمّار از روی بينش و آگاهی و با كمال اطمينان و عقيده، بر اساس تولّی و تبرّی میجنگيد.
تلاشهای گوناگون عمّار در جنگ صفّين
نظر به اينكه جنگ صفّين طول كشيد و عمّار دهها بار به خط مقدم جبهه رفت و جنگيد، حركت او برای جنگ به صورتهای گوناگون بود. گاهی فرماندهی سوارهها بود و گاهی فرماندهی پيادگان رزمنده كوفه بود؛ و گاهی به عنوان "قُرّاء" (دعوتكنندگان دشمن به سوی حق، و يا دعوتكنندگان سپاه دوست به سوی نبرد) بود؛ و زمانی فرماندهی گروه كمين بود.
عجيب اينكه: روزی اتفاق افتاد كه به فرمان معاويه، سپاهی با هفتاد پرچم به ميدان آمد و سپاه علی عليهالسلام با چند پرچم به فرماندهی عمّار ياسر در برابر سپاه معاويه قرار گرفتند و درگيری شديدی رخ داد. در اين درگيری هفتصد نفر از سپاه معاويه كشته شدند و دويست نفر از سپاه علی عليهالسلام به شهادت رسيدند.
ادامه.....
پارهای از شعارها و سخنان عمّار در جبههی نبرد
عمرو بن شمر میگويد: عمّار را در پيشاپيش صفوف فشردهی سپاه علی عليهالسلام، سوار بر اسب ديدم در حالی كه زرهی سفيد پوشيده بود، فرياد میزد: "اَيُّها النّاسُ اَلرّواحُ اِليَ الْجَنَّهِ؛ ای مردم! كوچ كنيد به سوی بهشت."
نيز روايت شده: عمّار يك روز يا دو روز قبل از شهادتش در جبهه فرياد میزد: اَيْنَ مَنْ يَبْغِی رِضْوانَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لا يَؤوبُ اِلی مالٍ وَ لا وَلَدٍ؛ كجاست آن كس كه رضوان خدا را میطلبد و دلبسته به ثروت و فرزند نيست."
گروهی به ندای عمّار لبيّك گفتند و نزد او برای حركت به سوی جبههی جنگ اجتماع كرند. عمّار آنها را مخاطب ساخته و گفت: "ای مردم! همراه ما به سوی اين قوم كه خواهان خون خليفه هستند و گمان میكنند او مظلوم كشته شد، حركت كنيد؛ سوگند به خدا او به خود ظلم كرد و به غير قانون خدا، حكم نمود."
هاشم مرقال يكی از قهرمانان سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام بود، در يكی از روزهای جنگ، پرچم را به دست گرفت. عمّار ياسر، احساسات او را برای جنگ با دشمن تحريك میكرد... هاشم پرچم را به اهتزاز در میآورد و عمّار با شعارهای عميق، او را برای جنگ به هيجان میانداخت و به پيش میبرد. آن روز، حركت هاشم همراه عمّار و ديگران به قدری رعبآور بود كه عمروعاص فرماندهی دشمن گفت: "من صاحب پرچمی را مینگرم. او چنان به پيش میآيد كه اگر به پيشروی خود ادامه دهد، امروز همهی عرب را سر به نيست خواهد كرد."
آن روز، نبرد سختی رخ داد، و عمّار فرياد میزد: صَبْراً! وَاللهِ اِنَّ الجَنَّهَ تَحْتَ ظِلالِ الْبَيْضِ؛ مقاومت كنيد. سوگند به خدا! بهشت در زير سايهی شمشير است." عمّار، همچنان هاشم مرقال را به پيشروی فرامیخواند و آن روز آنچنان جنگ شديد و عظيم شد كه نظير آن ديده نشده بود و از دو طرف بسياری كشته شدند.
آشكار شدن حق با شهادت عمّار
محمد بن عمّاره بن خُزيمه بن ثابت میگويد: جدّم (خزيمه) در جنگ جمل، همواره شمشيرش را از كشتن سپاه جمل باز میداشت؛ (زيرا شك و ترديد به دلش راه يافته بود) و همچنان اين روش را ادامه داد، تا آن هنگام كه عمّار در جنگ صفّين كشته شد. آنگاه (همين حادثه موجب اطمينانش شد) و به سوی دشمن شمشير كشيد و جنگيد تا به شهادت رسيد. دليلش اين بود كه میگفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: "گروه ستمگر، عمّار را میكشند." (بنابراين، سپاه شام كه او را كشته، ستمگر است.)
فرياد ملكوتی عمّار
عبدالرحمن بن عوف میگويد: يكی از شاهدان عينی در جنگ صفّين برای من نقل كرد: سوگند به خدا! افراد سپاه در سنگرهای خود آرميده بودند. آفتاب بالا آمده بود كه ناگهان فرياد عمّار را شنيدم كه میگفت: "ای مردم! كيست كه مانند تشنهای كه آب را بنگرد، روانه بهشت شود؟! بهشت در زير سرنيزهها است. امروز با دوستانم محمد(ص) و حزبش، ديدار میكنم." سپس خطاب به سپاه كرد و گفت: "ای مسلمانان! خدا را در مورد سپاه دشمن، تصديق كنيد. سوگند به خدا! آنها از روی اجبار و بیميلی در برابر شمشيرهای مسلمين (در فتح مكه و جنگ حُنين) وارد اسلام شدند و با كمال ميل از اسلام بيرون رفتند، تا فرصتی را برای سركوبی اسلام بهدست آورند."
در آن روز كه عمّار اين فرياد را میكشيد، حدود 90 سال داشت، كه وقتی سوار بر اسب میشد (بر اثر لاغری آنچنان در ميان زين اسب فرو میرفت كه) تنها لگام اسب و زين آن ديده میشد." در عين حال فرياد ملكوتيش، به كالبدها جان میبخشيد.