نامه پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم به حارث بن ابی شَمِر غَسّانی فرمانروای
تبهای اولیه
با سلام
پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- خطاب به وی چنین نگاشتند:
(بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسولالله إلى الحارث بن أبی شمر. سلام على من اتبع الهدى، وآمن بالله وصدق؛ وإنی أدعوک إلى أن تؤمن بالله وحده لا شریک له، یبقی لک ملکک).
«بنام خداوند بخشنده مهربان. از محمد رسولخدا، به حارث بن ابی شمر.
سلام بر آنکس که از هدایت تبعیت کند، و به خدای یکتا ایمان آورد، و باور دارد؛ و من تو را فرامیخوانم به اینکه به خدای یکتای بیشریک و بیهمتا ایمان بیاوری؛ تا فرمانرواییات برایت بماند.»
نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- برای بردن این نامه شجاع بن وهب، یکی از مردان طایفة بنیاسد بن خزیمه را برگزیدند.
وقتی نامه را به دست وی رسانید، آن را به سویی افکند و گفت: چه کسی میخواهد فرمانروایی مرا از من بازستاند؟!
من هم اینک بسوی او عزیمت خواهم کرد! و اسلام نیاورد[1].
آنگاه، از قیصر اجازه خواست تا به جنگ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- برود. قیصر وی را از این تصمیم منصرف گردانید.
حارث نیز شجاعبن وهب را خلعت بخشید و خرج سفر داد، و به نیکویی او را بازگردانید.
زیرنویس:
[1]- زاد المعاد، ج 3، ص 63؛ محاضرات تاريخ الامم الاسلامية، ج 1، ص 146.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي)
برخورد حارث با سفیر پیغمبر
شجاع بن وهب چند روزی توقف کرد و انتظار روز موعود را داشت تا این که در آن روز پادشاه بیرون آمد، تاجی بر سر نهاده و بر تخت جلوس کرد.
سفیر پیغمبر نزدیک رفت و نامه را به دست پادشاه اردن داد.
حارث نامه را قرائت کرد، ولی چندان صورت خوشی نشان نداد و آن را پس از خواندن بر زمین انداخت و با کمال تبختر و تکبر گفت: «من ینزع منی ملکی انا سائر الیه بالناس». یعنی: «کیست که مزاحم ملک و سلطنت من شود و بتواند آن را از من بستاند؟! و من با جماعتی به سوی محمد حرکت خواهم کرد» "1 "
پادشاه اردن برای این که شوکت و قدرت بیشتری به سفیر پیغمبر نشان بدهد، دستور داد که تمام قشون و لشگر او در حضور وی رژه روند، به همین سبب تمام سپاه و لشگر او اسبها را نعل زدند و در حضور پادشاه اردن نمایشی مجلل و با شکوه دادند. حارث به سفیر پیغمبر گفت: برگرد به مدینه و آنچه را که دیدی به صاحب خود خبر ده و او را از قدرت و شوکت من مطلع گردان.
1- کامل ابناثیر، ج2، ص 145
حارث بن ابی شمر که یکی از دست نشاندههای سلطان روم بود، هر اقدام جزئی و کاری که مربوط به او بود با سلطان روم مشورت میکرد، استقلال ارادی از خود نداشت و در هر امری از امور کشور خود تابع و مطیع سیاست و دستور دولت قوی عصر خود امپراتور روم بود، مصالح و مفاسد مملکت را همان میدانست که از پارلمانهای اجانب به آن اشاره شود، نهضتش تابع نسیمی بود که از روزنه دربار روم بوزد و او را تحریک کند و سکوتش نیز بسته به گوشهی چشمی بود که از آن مرکز شود، خواه به نفع کشور و مردم تمام شود و یا بر ضرر و بیچارگی ایشان خاتمه یابد.
به هرحال، حارث بن ابی شمر (پادشاه اردن) پس از نشان دادن قدرت و شوکت خود فورا نامهای به هرقل نوشت و به او از نامه و سفیر پیغمبر اسلام خبر داد و اجازه خواست که به قصد جنگ پیغمبر اسلام سپاهی برداشته، به مدینه رود و او را مغلوب ساخته و برگردد.
هرقل که خود او هم از کسانی بود که از طرف پیغمبر اسلام نامهای به او نوشته شده بود، رأی حارث را نپسندید و او را از این خیال فاسد برحذر داشت و در جواب نامه او نوشت که به جانب محمد حرکت مکن و فکر خود را از وی بازدار.
وقتی که نامه هرقل به پادشاه اردن رسید، از تصمیم خود برگشت. سفیر پیغمبر را که در بصری توقف داشت مورد اکرام و احترام قرار داد، صد مثقال طلا به وی بخشید و به دربان او هم که مسلمان شده بود لباس و غذا داد " 1 "
شجاع بن وهب به مدینه برگشت و قضایا را به پیغمبر اسلام گزارش داد. پیغمبر فرمود: سلطنت و مملکت پادشاه اردن نابود و زایل گشت و اسلامیت دربان را تصدیق فرمود.
1- سیره حلبی، ج 3، ص 387 / سیره نبویه / حاشیه سیره حلبی، ص 81