همسر پرخاشگر

انتظارات يک سویه همسرم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام و عرض خدا قوت خدمت شما و مسئولین سایت که یه زمینه ای فراهم کردید که به مشکلات بنده های خدا گوش بدید و راهنماییشون کنید.
ان شالله که در پیشگاه خداوند ماجور باشید.

اول از همه لازم به توضیحه که همسر بنده منو از هرگونه تماس با مشاور منع کرده و اگر ترس از متلاشی شدن زندگی نوپایمان نداشتم دست به نوشتن نمیشدم. و از آنجایی که همسرم تماس های منو چک میکنه و اجازه خروج از خانه برای ملاقات مشاور را هم ندارم بنابر این تنها امیدم به سایت شما و راهنمایی مشاوران شماست.
بنابراین تقاضا دارم نامه من به مشاوری ارجاع داده شود که پیگیر باشد و بتواند برای حفظ زندگیم برای مشاوره با من وقت بگذارد.
با تشکر.

در ضمن با توجه به حساسیت روحیه ام صلاح نمیبینم که نامه من در قسمت عمومی سایت گذاشته شود و کاربران در مورد آن نظر بدهند. چون اغلب کاربران مشاور نیستند و از دید یک فرد عادی به موضوع نگاه میکنند و نظراتی که میدهند کارشناسانه نیست و ممکن است ناخواسته باعث تاثیر منفی در روحیه من شود. چرا که دیدم در باب مشکلات همسران حتی تشویق به طلاق کرده اند و این میتواند روحیه ام را ضعیف کند.

من و همسرم نوروز امسال ازدواج کردیم و به خانه خودمان رفتیم. پیش از آن دقیقا یکسال عقد بودیم. مانند خیلی از زوجهای جوان دیگر ما هم مشکلاتی داشتیم که از نظر من قابل رفع شدن بودند. ولی در همان اوایل هم همسرم تا به مشکلی برمیخوردیم مدام حرف طلاق میزد. البته وقتی همه چیز خوب است میگوید مرا خیلی دوست دارد و بدون من زندگیش تباه میشود و ... .
باید خاطر نشان کنم که هم من و هم همسرم هر دو مذهبی هستیم ولی همسرم از شاگردان سید حسن ابطحی است و از دریچه دید ایشان قضاوت و رفتار میکنند و همیشه هم کارها و امور مهم را با ایشان و شاگردان خاص ایشان هماهنگ میکنند. ولی من شاگردشان نیستم تمایلی هم به راهشان ندارم. چرا که بعد از ازدواج برایم روشن شد که رفتار و عملکردشان درست و مطابق با سیره اهل بیت نیست. البته من هم تا حدی علوم دینی را در حوزه دانشجویی تحصیل کرده ام و با دین و احکام آن بیگانه نیستم.
اما همسرم از من توقع دارند که کاملا مطیع و فرمانبردار ایشان باشم و همیشه از ایشان طرفداری کنم و تعصبشان را بگیرم و حتی به خاطر ایشان توی روی پدر و مادرم بایستم و جلوی خود همسرم در قبال رفتارهای ناصحیح شان موضع بگیرم و وقتهایی هم که خودمان دونفر تنهاییم و بحثی پیش می آید من فقط گوش بدهم و حتی اگر ظلم باشد بپذیرم. حتی خودشان بارها میگویند که حتی اگر من به تو ظلم میکنم تو نباید با من بحث کنی و فقط باید با خدا تو خلوت خودت درد دل کنی.
تا حدی برخی از خواسته های همسرم قابل قبول هست ولی مشکل از آنجایی شروع میشود که همسرم بسیار خرده گیر هستند و مدام از من و رفتار خانواده ام ایراد میگیرند. و هر چه من بیشتر سعی میکنم به چیزهایی که از من انتظار دارند عمل کنم، ایشان بیشتر از من ایراد میگیرند. به هر حال من هم انسان هستم و ممکن الخطا. مثلا اغلب توی بحثها همسرم حرف طلاق را پیش میکشند و به دلیل فشار زیادی که از این برخوردشون به من وارد میشه من گاهی کنترل رفتارم را از دست میدهم و داد میزنم و یا خودم را میزنم. البته من سعی میکنم که روی نقاط ضعف خودم کار کنم و برای همین هر بار بیشتر خودداری میکنم.
این اواخر موقعی که همسرم شروع به بحث کردن میکند من محیط را ترک میکنم و به اتاقی جدا میروم ولی او باز هم پشت سرم می آید و با تمام توان تلاش میکند مرا از کوره به در ببرد. دست روی نقاط ضعف من میگذارد حرف جدایی میزند و حتی به خانواده ام توهین میکند. هر بار هم مرا بی آبرو میخواند و تحقیرم میکند. شوهرم به من اجازه ارتباط با خانواده ام را نمیدهد مگر در حضور خودش. یعنی خانواده من حتی اجازه ندارند در ساعاتی که او منزل نیست با من تماس بگیرند و از آنجایی که من جلوی خانواده ام مشکلاتم را بروز نمیدهم و آنها خبر ندارند بین ما چه میگذرد گاهی در ساعاتی که همسرم خانه نیست تماس میگیرند. با اینکه من جواب تلفنشان را نمیدهم ولی وقتی همسرم می آید و تلفن را چک میکند و تماس آنها را میبیند شروع میکند به توهین به خانواده من و دروغگو خواندن من.
از طرف دیگر همسرم روی خانواده خودش بسیار حساس است. مادر ایشان عادت دارند روزی
چند بار با خانه یا تلفن همراه هر کدام از فرزندانشان تماس میگیرند و کل اطلاعات مربوط به زندگیشان را میپرسند و بعد هم با خواهرشوهر بزرگترم تماس میگیرند و همه چیز را برای ایشان تعریف میکنند و خلاصه از جزئیات زندگی ما همه با خبر میشوند. خب قاعدتا من این رفتار را حتی اگر از مادر خودم هم بود نمیپذیرفتم ولی همسرم چون مادر خودشان است برایش عادی هست و اصلا آن را مهم نمیداند. البته فقط از جانب خانواده خودش وگرنه اگر از جانب خانواده من یا کس دیگری باشد به شدت موضع میگیرند.

برای راه حل این مشکل من سعی کردم وقتهایی که دستم بند کاری است به تلفن های مادر شوهرم جواب ندهم و روز بعدش با ایشان تماس بگیرم تا کم کم خود مادر شوهرم متوجه شود اخلاق من با جاری و خواهر شوهرم متفاوت است ولی همسرم به شدت در برابر این حرکت من واکنش نشان دادند. و اینکه بلافاصله با مادرشان تماس نمیگیرم را توهین به مادرشان دانستند و حتی یک بار به همین خاطر مرا به شدت کتک زدند.
در کل همسرم هیچ عیبی در خودش و یا خانواده اش نمیبییند و حتی یک بار گفتن که بعد از چهارده معصوم کسی از برخی جهات مانند ایشان نیست!!!!

توقعات ایشان از من خیلی بالا هست ولی در عوض خودشان به چیزهایی که از من توقع دارند عمل نمیکنند. و بهانه گیری ایشان سر رفتارهایی است که خودشان رعایت نمیکنند.
بی عدالتیشان در برخورد مرا عذاب میدهد و ایرادگیریش از من و اینکه مدام به من میگوید من آن زنی نیستم که ایشان میخواهد مرا نسبت به زندگی دلسرد کرده.

لطفا کمکم کنید که چگونه با او برخورد کنم که اینقدر از عینک خودبینی به زندگی نگاه نکند و اینقدر روح مرا افسرده نکند.
البته لازم به ذکر هست بارها تلاش کردم با آرامش و منطق با ایشان صحبت کنم ولی آب در هاون کوبیدن است. حتی ایشان معتقد هست که به ایشان ظلم شده و اصلا قبول نمی کنند که با این رفتارشان من ناراحت و دلشکسته شده ام.


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید:Gol: