شک به مادر

شک و سرگردانی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

باسلام

من دختری 15ساله ام دانش آموز دبیرستان که سال بعد باید برای کنکور تجربی خودمو آماده کنم اما...
یه مقدمه بگم:در خونواده ای با عقاید نه چندان مذهبی در جنوب شرق تهران بزرگ شدم. مث همه خونواده هایی که ماهواره دارن و...
میشه گفت شرایط اقتصادی متوسطی داریم اما خب پدرو مادرم از زمانی که من دیدمشون سخت کار میکردن. تا بتونن برسن به مخارج زندگی.
مادرم باز نسبتاً آدم مذهبی تری به نظر میاد. گاهی چادر سر میکنه و دوران مجردیش که اصلاً حجاب کامل و اهل نماز و مسجد و... بعد ازدواج و همنشینی با پدروخانواده پدریم عقایدش کمرنگ شده.

پدرم و خونوادش اصلاً تقیدات مذهبی ندارن. بازهم پدرم که اهل خیانت و رابطه خلاف شرع نیست بقیه شون که...

کلاً هم بااقوام پدری رفت و آمد داریم و به غیر از خاله ام با کسی از خانواده مادرم بااینکه حداقل ظاهر مذهبی تری دارن اما رفت و آمد نداریم به دلیل یه اختلاف خونوادگی. کلاً از اول زندگی پدرومادرم خیلی با خونواده مادرم رفت و آمد نداشتن و چندسال اول زندگیشونم بخاطر تهمتای بیجایی که به مادربزرگم زده شده بود بابام قطع رابطه کرده بود. آخه مادربزرگم مادر تنی مامان نیست ولی نه اینکه فرق بذاره ها. گفتم که تهمتایی زدن که زن باباس و ...

مادرم از نظر عاطفی توجه خیلی زیادی به ما نداره گاهی حتی بخاطر فشار زیاد کاری کارای خونه هم من و خواهر کوچیکم انجام میدیم.
بابام هم خیلی وقتا با مادرم دعوا میکنه.

درکل یه خونواده معمولیم با مشکلات زیاد داشتیم زندگیمونو میکردیم که یه روز تلفن کاری مادر زنگ خورد و من برداشتم.
آقاهه از اون طرف حتی اسمم رو میدونست و آمار کل خونواده رو داشت اما خودشو معرفی نکرد.
خیلی بهم ریختم.

چندروز بعد هم یکی از مشتریای مغازمون اومد با لحن بدی بهم گفت که فهمیده مادرم یه مدتیه با یه مرده ارتباط تلفنی داره.

متاسفانه از وقتی فضای مجازی اومد تو خونه ما حس میکنم مامانم حتی با کسبه محل که من با غرور زیاد باهاشون حرف میزنم اما اون خیلی راحت احوالپرسی میکنه و میخنده و به من ایراد میگیره که آداب اجتماعی بلد نیستم.

خاله ام که خیلی مذهبیه دلداریم میداد که مامانم خطای بدی نکرده و نباید خیلی اعصابمو بهم بریزم صبر کنم تا درست بشه. میگه آدم بعد ازدواج یه کم از دوران مجردی به قول رله تر میشه و این چیزا خیلی نگران کننده نیست.
اون ارتباط هم شاید من خیلی بزرگش کردم.

ولی غیر از این یه مشکلی دارم.
حس میکنم شوهرعمه ام بهم نظر بد داره. چندبار حرفای ناجور بهم زده و بدنمو لمس کرده که من چندشم شد.
اما به مامان بگم میگه اون تو رو جای دخترش میدونه.
به خاله ام گفتم گفت بهش بی محلی کن اما توأم با احترام. خیلی باهاش نخند. کم کم خودشو جمع میکنه.

موندم چه کنم.
راهنماییم کنین مرسی.:Gol:


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: