خدا، خدا، خدا

دارم به بی خدایی می رسم، کمکم کنید

سلام
سلام
بذارین قبل هرچی از تیپ شخصیتیم بگم
دختر که بودم بسیار اروم و متین بودم. سرم تو کار خودم بود. مطالعه ام بجا بود، اعمالم بد نبود (بهتر از الان بود) مسجد رفتنام، دعای کمیلام، همه و همه سر جاش بود... تا اینکه ازدواج کردم...
بعد ازدواجم همه چی خوب بود اما قبل از تولد نازنین دخترم. دخترم یکسالشه و بعد بارداری زیر و رو شدم! هیچیم به جا نیست. عصبی شدم، با همسرم بدخلقی میکنم، پرخاشگری میکنم، چند بار هم سر دخترم داد زدم و دعواش کردم، ميدونم بچه است گناه داره اما نميدونم چرا اينجوريم.
نمازام قضا میشه (اکثرا صبحها) ظهر و عصر رو سروقت میخونم معمولا اما بدون هیچ حس و حضور قلبی /همسرم ازم ناراحته اما انگار نه انگار،
ارتباط زناشویی خیلی پایینی داریم، اصلا نميدونم ایام چجوری داره میگذره، ماه رجب گذشت اما دریغ از یه زیارت رجبیه، دریغ از یه استغفار، همینطور ماه شعبان! مجردی خیلی مقید بودم روزه قضاهام رو زود بگیرم اما الان همینطوری داره به روزه های قضام افزوده میشه و منم تنبل ������
اهل غیبت نبودم اما الان دیگه اون مقاومت رو در برابر غیبت نکردن ندارم. واجباتم دست و پا شکسته شده درمانده شدم.
بعضی وقتها حالم از حجابی که دارم به هم میخوره، میگم پشت این چادر با این رو گرفتن یه چهره شیطانیه، نه تاب رفتن دارم نه تاب موندن.. نمی فهمم این حس زیبای مادری که ميگن یعنی چی! بیچاره دخترم انقده دعواش میکنم که نگو!همسرم بسیار مرد خوبیه، تو زندگیم مشکل خاصی ندارم، تموم مشکلاتم از دور شدن از خدا شروع شد. دست و دلم با این همه گناه سمت ذکر و مناجات نمیره. خیلی خوب میفهمم که دچار ادبار قلب شدم. سنگدل شدم، بی رحم شدم، بیچاره شدم. دلم خدا میخواد دارم به بی خدایی میرسم کمکم کنید