خانواده و کمبود محبت

احساس کمبود محبت شدید در زندگی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام.
من یه پسر جوان 21 ساله و سال سوم دانشگاه هستم .نماز می خونم و دارم سعی می کنم رابطه خودمو با خدا قوی تر کنم.
یکی دو سالی هست که از دوره ی تب و تاب اول جوانی گذر کردم و فهمیدم که غیر از نیاز جنسی نیاز های مهم تری برام به وجود اومده یا بهتره بگیم برام پررنگ تر شده.
مثل نیاز به داشتن همراه و همفکر ، نیاز به داشتن همدل ، نیاز به محبت دیدن و محبت کردن ، نیاز به داشتن استقلال به خصوص استقلال مالی ، نیاز به داشتن برنامه و هدف معین توی زندگی و ...
من تونستم به سختی از نیاز جنسی بگذرم و بذارمش کنار. الان دیگه تقریبا برام مهم نیست.البته وقتایی برام کمرنگ میشه که مشغول یه کار مهم میشم مثل درسای سخت و ...
هفته پیش یه حس عجیب و جدید بهم غلبه کرد که شاید بتونم بگم برای اولین بار بود که اینقدر شدت داشت.... نمی دونستم چه اتفاقی برام افتاده .... خیلی اعصابم خورد و داغون شده بود . از هر چیزی دلخور می شدم.... خیلی با خودم تکرار می کردم که "چه مرگت شده؟؟!!!:Gig:" یا "چرا به همه چی گیر می دی؟" و "چی می خوای که حالتو بهتر کنه؟؟؟"
اولش نفهمیدم که چی می خوام و واقعا دیدم هیچی برام لذت بخش نیست. ولی آخر به این نتیجه رسیدم که:
"...... کمبود محبت دارم......." و : "تا حالا هیچ کسی با محبتش منو اقتاع نکرده حتی مادرم!!! وقتی هم خواسته بهم محبت کنه خودم ازش استقبال نکردم و بعضی وقتا پسش زدم!!!"
اینا اولین نتیجه هایی بود که بهش رسیدم. فهمیدم مشکل کار کجاست:" کمبود محبت"
حالا گریزی بزنیم به وضع خانوادگی من:
خانواده ی من متوسط مایل به مذهبی هستند. حلال حرام برامون خیلی مهمه . نماز و روزه برامون مهمه. کلاً نظر دین و خدا برامون مهمه تو زندگی.
من خوابگاهی هستم و نصف هفته در خوابگاه و نصفش رو خونه هستم.
من یه خواهر دارم که 16 سالشه و دبیرستانیه . با خواهرم روابط خوبی دارم(روابط معمولی و بدون ابراز عاطفه) مگه بعضی اختلاف نظرای کوچیک که به خاطرش ریز ریز دعوا می کنیم و زود آشتی . ولی در کل همدیگه رو دوست داریم . مادر خوب و مهربونی دارم که خانه داره و خیلی زحمت می کشه تو خونه و یه ساعت بیکار نمی مونه. با مادرم هم روابط خوبی دارمالبته روابط معمولی و با ابراز عاطفه خیلی کم(از طرف مادرم ابراز فقط هست). پدرم هم کارمنده و خیلی زحمتکش و با هم روابط خوبی داریم و حرف می زنیم و می گیم و می خندیم و احترام پدر و پسری بینمون هست.پدر و مادرم روابط خوبی مثل بقیه زن و شوهرای فامیلمون دارند .(شاید بهتر از بقیه)
من فهمیدم مشکل از کجاست. مشکل اینه که
1-من ابراز محبت نمی کنم.
(مثال :من بلد نیستم برم تو خونه مادرمو در آغوش بگیرم بگم دوستت دارم! اصلا نمی تونم! عاجزم از این کار!)
2-به من ابراز محبت نمی شود یا خیلی کم می شود( شاید چون ابراز محبت نمی کنم کسی هم به من ابراز محبت نمی کند!) یا اگر هم بشود و اعصابم خورد باشد شاید با طرف مقابل با سردی رفتار کنم یا حتی با اخم جوابش را بدهم.
(مثال:وقتی مادرم میاد میشینه بغلم و دست به سر و صورتم می کشه و می گه "چه پسر گلی دارم" ، من هیچ عکس العملی نشون نمی دم (فوقش شاید بخندم!) اگر هم اعصابم از جایی یا از زندگی خورد باشه شاید با اخم بهش نگاه کنم.)
3- (مهمترین مشکل:) در خانواده ، من ابراز محبت را نیاموخته ام. کلاً ابراز محبت بلد نیستم.
(جالبه که دقت کردم دیدم خواهرم هم ابراز محبت بلد نیست.این نتیجه رو از مقایسه ی رفتار دخترای فامیلمون با پدر و مادرشون با رفتار خواهرم توی خونه فهمیدم.مثلاً دیدم بعضی دخترای فامیل با باباشون می گن می خندن. همدیگه رو بغل می کنن ، بوس می کنن (جلوی بقیه!) یا مثلا قربوش صدقه مامانشون میرن ، باهاش همدردی می کنن .دستشو می بوسن و .... ولی خواهر من نه با بابام اینطوریه نه با مادرم!!! یه خورده هم با مادرم همیشه سر مسائل کوچیک مثل دوستهای خواهرم و یا خرید و ... دعوا و مشکل داره ، ولی نه دعوای اساسی. ( که البته به خاطر دوران بلوغ خواهرم هم هست که بهونه گیر شده.) )
پس نتیجه نهایی این که : .... در خانواده به ما ابراز محبت آموخته نشده است.... و این تقصیر من و خواهرم نبوده...

حالا از شما مشاورای عزیز و دوستان دیگه به ویژه خواهرای گرامی کمک می خوام که به من ابراز محبت رو یاد بدید. با توجه به این که این مساله برای من به یه عقده(!) تبدیل شده و اعصابمو ریخته به هم و باعث شده که هیچ دلخوشی نداشته باشم و از دنیا و ما فیها زده بشم . تازه توی زندگی آینده من هم این مساله واقعا می تونه مشکل ساز باشه.
سوال من از شما: برای یاد گرفتن ابراز محبت از کجا و چه کسی شروع کنم؟ چطور رفتارمو با مادرم و خواهرم و حتی پدرم تغییر بدم و گرم تر کنم؟ چطور این جرات رو به خودم بدم که دست مادر و پدرمو ببوسم و بهشون بگم دوستشون دارم؟ تجربیات خودتونو لطفاً به من هم آموزش بدید.
ببخشید پرحرفی کردم.خواستم کامل توضیح بدم تا نقطه ی مبهمی باقی نمونه.
ممنون از همه
خدانگهدار.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید:Gol: