تجاوز به مرد

از خدا شکایت دارم

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:


سلام
الان که این متن رو میخونید من یه جوون 32 ساله هستم و مجرد.
داستان زندگی من رو بخونید بعد بگید حق ندارم از خدا شکایت داشته باشم؟

از موقعی که خودم رو شناختم پدرم آدمی عصبی و پرخاشگر بود و هر چند روز یه بار تو خونه ما دعوا بود. گاهی منو کتک میزد و گاهی خواهرم رو. یادم رفت بگم من یه خواهر دارم که 3 سال از من کوچیکتره. بعضی وقتا با مشت و لگد ما رو میزد گاهی هم با کابل. مادرم رو کتک نمیزد معمولا اما همیشه باش دعوا می‌کرد. به هر چیزی که فکر کنید گیر میداد. چرا جورابتون بوی بد میده؟ چرا شبا تلویزیون می بینید؟ چرا زیاد میرید دستشویی؟ بخصوص علاقه زیادی به تحقیر کردن ما داشت و مثلأ من رو با اسم مدفوع (البته با یه کلمه زشت تر) و خواهرم رو به اسم الاغ صدا میکرد.

مادرمم به درد نخور بود. مادرم با چندتا از پسرهای محل رابطه داشت و با زنهایی هم مراوده داشت که شبیه خودش بودن. چندان به من و خواهرم نمی رسید. فقط منتظر بود تا پدرم بره سر کار بعد زنگ میزد با یکی از دوست پسراش قرار میذاشت و لباس میپوشید و میرفت بیرون و ما رو تنها میذاشت. حتی یه بار اونو با یه پسر تو خونه دیدم ولی سنم کم بود و فقط تونستم پسره رو از خونه بیرون کنم. من و خواهرم بجز همدیگه کسی رو نداشتیم.

اما هیچکدوم از اینا بدترین کابوس من نبود. من که تمام زندگیم درد و بدبختی بود یه اتفاق دیگه برام افتاد که نابودم کرد. زمانی که اول راهنمایی بودم یه روز سه نفر از دوستای مدرسم که چند سال از من بزرگتر بودن بهم گفتن بیا با هم بریم بیرون و منم قبول کردم و بعد از مدرسه باشون رفتم بیرون. چند ساعتی گشتیم تا رسیدیم کنار یه کوه که جای خلوتی بود و هیچکس رد نمیشد. یه دفعه دیدم سه نفری با خنده سمتم اومدن و به زور و کتک سه نفری به من..... دیگه خجالت میکشم بگم. بعد از این اتفاق دیگه کامل خورد شدم. تمام امیدم رو به زندگی از دست دادم. اینقدر داغون شده بودم که گاهی خودزنی میکردم. یه بار با تیزبر چند جای بدنم رو بریدم جوری که خون زیادی ازم رفت، اما هیچوقت به خودکشی فکر نکردم چون میدونستم روز قیامت احتمالاً بخشش نداره. فقط خودمو زخمی میکردم. بعدشم شروع کردم به مشروب خوردن تقریبا هر شب با دوستایی که اهل مشروب بودن میرفتیم و مشروب میخوردیم. پدر و مادرم اینقدر بی مسئولیت بودن که تو چند سال نفهمیدن من هر شب مشروب میخورم!!




ادامه در پست بعدی ...