ايران و ميراث پيامبرصلى الله عليه وآله
ارسال شده توسط رضا در پنجشنبه, ۱۳۸۹/۰۲/۲۳ - ۰۰:۴۴ايران و ميراث پيامبرصلى الله عليه وآله
دكتر حسين مفتخرى1
بىشك اسلام، ميراثى كه از پيامبر گرامى به جاى ماند، يكى از عناصر اصلى و سازنده هويت امروز ماست، به گونهاى كه وقتى از فرهنگ ايرانى - اسلامى سخن به ميان مىآيد منظور آن نظام فرهنگى است كه عناصر ديگر را نيز در خود مىگنجاند؛ زيرا ملاك خودى بودن در اين فرهنگ، انطباقپذيرى آن با ارزشهاى توحيدى يا دست كم عدم مبانيت با آن است.
در مقاله حاضر ضمن اشاره به عناصر و مؤلفههاى اساسى فرهنگ و هويت ايرانى، به تشريح رابطه عنصر اسلاميت و ايرانيت از منظرى تاريخى پرداخته و تكوين و تطوّر فرهنگ ايرانى، اسلامى، تثبيت و نهادينه شدن و سرانجام ركود و افول آنرا مورد اشاره قرار دادهايم.
واژههاى كليدى: ايران، اسلام، پيامبرصلى الله عليه وآله، فرهنگ، تمدن، هويت، تمدن اسلامى.
مقدمه
از آن جا كه مقوله فرهنگ، امرى پويا و مستمر است، شناخت وضعيت فعلى آن منوط به آگاهى از پيشينه و سير تاريخى آن خواهد بود. چرا كه هر شناختى از گذشته، پيش زمينهاى براى گذر به آينده است، زيرا نيمى از انسان در گذشته و نيم ديگرش در آينده است.
به همين دليل، تعمق دوباره و بازنگرى به فرهنگ و تمدن اسلامى، نه براى تفاخر به باورهاى گذشته و تجليل صرف از آن، بلكه براى ريشهيابى عناصر سازنده فرهنگ امروزى ما امرى ضرورى است. همچنين سخن دوباره از فرهنگ و تمدن اسلامى؛ نه با هدف بهرهبردارىهاى سياسى به منظور تقويت هويت ملى (كه در جاى خود لازم است)، نه صرفاً براى تعيين سهم در تمدن بشرى (كه البته آن هم امرى ضرورى است)؛ و نه براى خودشيفتگى و واپسگرايى است، بلكه از آن روست كه چالش تمدن مدرن، هيچ جامعهاى را به حال خود رها نكرده است. در روزگار ما تمدن و فرهنگ اسلامى از جمله در حوزه ايران در مواجهه و تصادم با فرهنگ جديد جهانى قرار گرفته و در نتيجه اين مواجهه و مقايسه، امروزه خودآگاهى به هويت فرهنگىمان بيش از هر زمان ديگرى ضرورت يافته است.
به طور خلاصه، نياز به شناخت فرهنگ فعلى - با هر هدفى - ضرورت بازنگرى در گذشته اين فرهنگ را ايجاب مىكند، زيرا فرهنگ ريشه در گذشته دارد و نگاه به وضع فعلى بدون توجه به گذشته باعث سردرگمى خواهد شد. از اينرو، مقاله حاضر پس از اشارهاى به هويت فرهنگى ايرانيان و سهم ميراث اسلامى در آن، مبانى و مؤلفههاى اساسى فرهنگ و تمدن اسلامى را بيان و سرانجام سير تطوّر آن را در قرون نخستين اسلامى بررسى مىكند.
هويت ايرانى؛ تداوم و تحول
ايرانى كيست و وجوه مشخصه آن كدام است؟ اين پرسشى است كه دستكم از عهد مشروطه به اين طرف، ذهن روشنفكران و تا حدى مردم عادى را به خود مشغول كرده است. نظريههاى مختلف و گاه متضادى درباره ايرانى بودن ارائه شده است كه هر كدام به ابعاد يا جنبههايى از هويت فرهنگ ايرانى توجه كردهاند، اما حقيقت آن است كه صحبت از هويت فرهنگى ايرانيان (و به تبع آن هويت ملىشان) و تعيين عناصر سازنده آن كار آسانى نيست، زيرا قلمرو ايرانىنشين در طول تاريخ خود، سرزمين تنوع نژادها، زبانها، اقوام، آيينها و به طور خلاصه، سرزمين چندگانگى فرهنگها بوده است.
موقعيت جغرافيايى و تمدنى ايران در مسير راههاى تجارى، در تلاقى سه قاره و در ميانه تمدنهاى بزرگ (از چين تا روم) موجب شده است كه مردم ايران همواره با اقوام گوناگون از يونان و عرب گرفته تا ترك و تاتار... برخورد داشته باشند، تا آن جا كه ايران را گذرگاه حوادث يا چهار راه تاريخ داشتهاند كه شرق و غرب را به هم متصل مىكند. كمتر جايى مىتوان يافت كه تا اين اندازه آرامش سياسى و اجتماعى، و در نتيجه فرهنگ آن، دستخوش حملات اقوام مختلف قرار گرفته باشد.
جنگهاى مداوم با همسايگان، نمودى از اهميت و نقش ژئوپوليتيكى ايران در طول تاريخ است. به اين دليل، هويت ايرانى همواره در تقابل با بيگانه شكل گرفته است؛ ايران در مقابل انيران، ايران در برابر توران، عجم در مواجهه با عرب، تاجيك در منازعه با ترك و... طبيعى است كه تقابل نظامى با خود داد و ستد فرهنگى نيز همراه دارد. از سوى ديگر، تنوع اقليمى و آب و هوايى فلات ايران و مناسبت آن با زندگى ايلى در راستاى تنوع معيشت، به برخورد فرهنگها و حتى يك دست نبودن چهره ظاهرى ايرانيان مدد رسانده است. از اينرو، طرح ملت واحد و همگن كه برخى بر آن پاى فشردهاند در عالم واقع وجود نداشته است. به دليل آميختگى اقوام و نژادها و نيز داد و ستد مداوم فرهنگى با دنياى پيرامون، فرهنگ ايرانى شكل موزائيكى به خود گرفته است. تا آن جا كه تجلى اين تنوع و تركيب در تمامى مظاهر فرهنگى از معمارى و هنر تا شعر، موسيقى و... قابل مشاهده است.
اما علىرغم اين تنوع و تحول مداوم، يك جريان گسترده فرهنگى بر اين قلمرو حاكم بوده است كه در عين كثرت ظاهرى، وحدت درونى آن موجب شده است كه هويتى كم و بيش يكپارچه از ايرانيان در گذرگاه تاريخ ترسيم گردد. مكانيزم اين وحدت و يكپارچگى در برابر فشارهاى مختلف عبارت از گشادگى فرهنگى و گزينش حساب شده عناصر بيگانه و سازگارى خلاق با محيط و فشارهاى پيرامونى بود كه موجب بقا و حفظ هويت ايرانى شد. از اين روى در تاريخ فرهنگ ايران شاهد نوعى تداوم در عين تحول هستيم.
اسلام و هويت ايرانى
با توجه به اين كه تمدن ايرانى در طول تاريخ حاصل برخورد و آميزش فرهنگهاى مختلف بوده است، اگر از خرده فرهنگهاى محلى چشمپوشى نماييم، به نظر مىرسد ميراث «فرهنگ ايران باستان»، «فرهنگ اسلامى» و «فرهنگ نوين غربى» با درجات مختلف، سه عنصر برجسته فرهنگ امروزى ما را تشكيل مىدهند. تعيين ميزان سهم هر يك از اين عناصر در شكلگيرى هويت امروز ما از موضوعات مناقشهبرانگيز ميان محققان و متفكران اجتماعى عصر حاضر است؛ به گونهاى كه برخى با بها دادن به يك عنصر و كمتوجهى به عناصر ديگر، صورتى كاريكاتورگونه از فرهنگ ما به نمايش گذاشتهاند.
عدهاى با تكريم از بُعد غربى به پايمال كردن گذشته ايرانى - اسلامى همت گماشتند و به همين سان گروهى ديگر با غير اسلامى قلمداد كردن هر آن چه خاستگاه صرفاً اسلامى ندارد، به مخالفت با دو بخش ديگر اهتمام ورزيدهاند. باستانگرايان افراطى نيز همه مصايب و مشكلات را از ناحيه عرب دانسته، و پالايش هر آن چه به عرب مربوط است، را راه درمان پنداشتهاند و به احياى رسوم فراموش شده و بى كاركرد روى آوردند. غافل از آن كه «در طى چهارده قرن همراهى تاريخ ايران و اسلام، فرهنگى گسترده پديد آمده است كه در آن هيچ يك را نمىتوان از ديگرى باز شناخت. فرهنگ ايران بدون اسلام جستن، به همان اندازه محال است و غير قابل تصور، كه فرهنگ اسلامى را بدون ايران ديدن».2 جريانى كه نيمى از تاريخ اين مرز و بوم را انكار مىكند، به اين نكته توجه ندارد كه انكار اسلام انكار چهارده قرن تمدن و تفكر ايرانى است.3
اهميت تبيين هويت فرهنگى ما نيز از اين جا روشن مىشود كه بالاخره هويت امروزى ما در گرو كدام يك از اين عناصر است؟ هر چند تعيين دقيق نسبت حضور هر يك از اين عناصر چندگانه در فرهنگ امروز ما كارى مشكل است، اما به هر حال يكى از عناصر اصلى و سازنده فرهنگ امروز ما اسلام است، به گونهاى كه وقتى از فرهنگ ايرانى - اسلامى صحبت مىشود. منظور آن نظام فرهنگى است كه عناصر ديگر را نيز در خود مىگنجاند؛ زيرا ملاك خودى بودن در اين فرهنگ، انطباق پذيرى آن با ارزشهاى توحيدى يا دستكم عدم مباينت با آن است.
سرشت ايرانيان نيز به گونهاى بوده كه به جاى طرح خودى و غير خودى، ملاك را حق و باطل و سنخيت امر با فطرت انسانى قرار داده است نه خودى يا بيگانه بودن آن. درست به همين سبب اسلام در اين ديار پذيرفته شد و عنصرى بيگانه به شمار نيامد؛ هم چنان كه اسلام نيز هيچ گاه خود را در حصارهاى تنگ جغرافيايى محصور نساخت. اما پيوستگى ديانت اسلام با فرهنگ و تمدن ايرانى به گونهاى است كه شناخت فراز و فرودهاى تاريخى اسلام و ايران بدون دقت و توجه يكى به ديگر تقريباً غير ممكن است. از اينرو، شناخت صحيح اسلام و مبانى و مؤلفههاى فرهنگ و تمدن آن، به عنوان ركن اصلى هويت ما، وظيفه ما را در نگاه دقيقتر و عميقتر به سرچشمهها و اركان تاريخ اسلام دشوارتر مىسازد.
..