▐★*★ ▐یه جمله به امام حسین بگو ▐★*★ ▐

تب‌های اولیه

2060 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Arial"][="Black"]سلام آقا میشه خواهش کنم من بی معرفت رو ببخشید ?[/]

امام رشته‌ی ولایت خداست میان آسمان و زمین، به امام است که آسمان از افتادن بر زمین حفظ می‌شود مگر به اذن خدا ... اهل دلی می‌گفت اگر امام زمانی پایش به سنگ گیر کند و به زمین بیفتد جا دارد که همه از غصه‌ی این اتفاق ناله‌ها بزنند بلکه جا دارد همه از این درد بمیرند، بالأخره او امام زمان است، صاحب زمان است، روح هستی همه‌ی عالم است ... اما شنیده‌ام که یک روز امامی را از اسب به زیر کشیدند:

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ... غلط نکنم آسمان بر زمین افتاد

نه با دست که با تیر و نیزه و سنگ به زمینش زدند، شنیدم که حتی لگد بر پهلویش زدند، شنیدم که حتی بر سینه‌اش نشستند، شنیدم که بریدند سرش را از قفا ... و آسمان بر زمین سقوط نکرد؟ و جان خلایق از تن‌ها به در نرفت؟ چه شد که ارکان عرش خدا فرو نریخت؟ امام بعدی جای او را پر کرد و ستون آسمان‌ها شد، دست بر زمین گذاشت و امر کرد که آرام بگیر و مانع سقوط آسمان و دگرگونی کل جهان خلقت شد ... اما چرا هر حادثه‌ای سالگردی دارد و عاشورا روزگرد دارد؟ کل یوم عاشوراء ... هر روز باید بر این مصیبت گریست ... هر روز باید ضجه زد ... از قیام عاشورا تا قیام مهدی دوره‌ی غم و ماتم شیعه است ... این شعر امام رضا علیه‌السلام است که قبری است به توس که وای از غم جانکاهش که ادامه دارد تا آن زمان که به دست قائم برطرف گردد ... نگویید چرا غم و ماتم شما زیاد است، این دوره دوره‌ی غمگساری شیعه است، دوره‌ی فترت انسانیت و غلبه‌ی جهل بر عقل ... امام به زمین نیفتاد ... خلیفه‌ی خداوند را به زمین زدند و کشتند ... عاشورا ... یک نیمروز ...اوج جهالت و رذالت در مقابل اوج معرفت و فضیلت ... در غدیر منبری از جهاز شترها ساختند کسی اهمیت موضوع را نفهمید، در عاشورا منبر را از نیزه مهیا کرده بودند و سر امام را بر بالای منبر کردند تا قرآن بخواند ... قیام توابین به راه افتاد ... قیام مختار ... سقوط شجره‌ی ملعونه ... اسلامی که در سقیفه ذبح شده بود جان گرفت ... تازه عده‌ای فهمیدند که قضیه جدّی است ... که اینجا جای سستی نیست ... به راستی اگر پیروان سقیفه می‌دانستند که پیامبرشان با شهادت از دنیا رفته است تواب نمی‌شدند؟ اگر می‌فهمیدند که فاطمه شهید شده است تواب نمی‌شدند؟ یعنی حتماً باید منبری باشد از نیزه و خون گلو تا بفهمند که دارند سعی می‌کنند نور خدا را خاموش کنند و باید حباب دور چراغ شد و شکست تا چراغ نشکند؟

بسم الله الرحمن الرحیم

به فضلت که همچون پرشان احوالان آمد ه ام .....................رهسپار کوی تو به ندای منادیان آمده ام

.
.
.
.
.
.
.

جانا به زیر بقعه ات دعا کرده ام .................... به خاک تربتت دیده را آغشته ام

گر چه دورم از خاک کربلایت ......................دلم را یاد ظریحت خوش کرده ام

[="Arial"][=arial][=arial black][=arial]امام رضا علیه السلام به ریان بن شبیب فرمودند:

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ لَكَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ ع فَقُلْ مَتَى مَا ذَكَرْتَهُ‏ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً


[=arial][=arial black]اى پسر شبيب اگر خواهى ثواب شهيدان با حسين را دريابى هر وقت بيادش افتادى بگو كاش با آنها بودم و بفوز عظيمى مى‌‏رسيدم.

بی بی جان، دل ما سوخته ی حسین توست ...
♥•٠·˙
ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷﺪ ،
ﻓﻘﻂ ﯾﻪﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﻣﯿﺮﻓﺖ می ﮕﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ۵۰۰ ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ۱۰۰ ﯾﺎ ۱۵۰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﻢ.
ﺍﯾﻨﻢ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﻫﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ ...
ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ، ﭼﺮﺍ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ ؟
ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ، ﺯﯾﺮ ﻣﻨﻘﻞ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺫﻏﺎﻻ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﻗﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﻮﺧﺖ ، ﻫﻤﯿﻨﻪ ﺩﯾﮕﻪ.
ﺣﺎﺟﯽ ﺟﻮﻥ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ : ﺋــــــﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ؟؟؟؟؟
ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ ۵۰۰ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ ......
┘◄ ﺍﻭﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺧﺘﻪ ی حسین توﺳﺖ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ، ﭼﻨﺪ ﻣﯿﺨﺮﯼ ؟ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯾﻢ ﺑﺨﺪﺍ ....


بسم رب الحسین...

سلام بر دل سوختگان شاه عالم ،مولا حسین

اینجا ایران است ...
به افق محرم نزدیک میشویم...
بوکن..
بوی بغض..
بوی پیراهن مشکی..
بوی فریاد یا حسین..
ربنا آتنا کربلا،
واجل مماتی فی العاشورا،
روحی لک الفدا یامولا یاحسین


بسم الله الرحمن الرحیم
ابا عبدالله تو که‌‌ای سبط نبی احمد مختار، که خویشتن نمی‌دید به پیشگاه خداوند عظیم قادر منان مگر ذره‌ای یا خردتر از آن، نمی‌دید مگر هیچ که او بود تمام فانی فی الله، همان کاه که بود کوه تواضع و خشیّت به پیشگاه همان خالق عزت، همان کنه عبودیت که باشد ربوبی، همان وحدت که کثرت زو گرفته فزونی، همان عقل نخستین کو داور صرمد قرار داد برایش همه عالمین و افلاک، همان احمد که ذکر صلواتش وسیله است برای نزول رحمت خالق بر این عالم کثرت نه فقط رحمت خاصش که همه رحمت عامش، نه فقط نوع بشر را که همه جن و ملک را که همه انواع نبات و حَیَوان را و جماد را، که گر ظاهراً بی‌جان و شعور می‌بنمایند ولی دائم‌الذکرند خدای را به تسبیح و فقط نشنود این گوش نداشان، همان مجرای رحمت که فرض کرده خداوند به همه شکر ورا از پس شکرش، همان ذکر صلْوات که هست حضرت حق خود متکلم به کلامش و ملائک همه قائم به ادای کلماتش، همان احمد که چون رفت به بالا به معراج به جسمش دَرِ هر فلک ز افلاک در هر مُلک ز املاک مَلکوتی عالم بالا ملائک همه از دیدن نورش به سر افتاده و تعظیم نمودند آن نور رخش را که گمان داشته‌اند نور تجلی و خداوندی حق است که تابیده به ایشان ز در لطف، وه عجب نور عظیمی، بگفتند جبریئل را همان ملک امین را که نهی فرموده ایشان را ز سجده از برای حضرت عبد. خداوند آفریدش با علی از نور عظْمت، همان نوری که موسی را نشان دادند و او افتاد بیهوش، نه بل جان داده مدهوش، همان نور، همان مظهر اعلی تجلی خداوند در این عالم خلقت. عجیب است؟ نه عجیب نیست که محمد و علی هر دوی ایشان گران‌سنگ‌ترین اوج تجلی خداوندی آن ذات کریمند، کسی از غیر نتواند که کند درک به کمال وجود ایشان. یا ابا عبدالله تویی زان نسل مشرف به شرف وآن نبی پاک‌سرشت داشت تو را گاه به دوشش، گاه به سجده به پشتش، گاهِ بازی تو به کوچه‌ها مکرر می‌کرد نقش گل بوسه زدن را به سینت، همان سینه که زیر گذر این چرخ گردون ناگهان در نیمروزی تار بسی نقش‌های عجایب بر تن خود دید: گهی نقش لب تیغ گهی سنگ و گهی تیر گهی سر نیزه و کعبش، گهی صورت ناز یتیم کوچک آن حضرت مظلوم وانگه بدن پیسی زده‌ی آن سگ درنده‌ی ملعون همان شمر نگون‌طبع، سپس دید به خود نقش دگر را، همان نقش زاثر سُمّ ستوران، همان ردً نهایی که صد چاک تنت زیر و ز‌بر کرد و مخلوط بکرد عاقبت آن خون نبی را به آن مقصد آخر به خاک ته گودال، پس آن خاک شفا باشد به هر درد محبی که شد اسیر عشقت، همان عشق غم‌آلوده‌ی ماتم‌زده که‌هم روح حیات است و هم از جانسوزی دردش کند رضا سر به ارض طوس در غم جانکاه، و دوخته باشد چشم بر آمد و شد این همه زوار که کی شود عاقبت این قوم محب می‌به‌خودآیند و کمی زنند بالا همان آستین همت که کند ظهور قائم معجّل و محقق.

السلام علیک یا اباعبدالله، یابن رسول الله، یا خیرة الله و ابن خیرته
السلام علیک ایها النبی و علیک السلام و رحمة الله برکاته، احسن الله لک العزاء فی مصیبت ولدک الحسین علیه السلام

از شاعری گمنام (منبع: اینجا)

[="Arial"][=arial]مولای من !
[=arial]جانم به فدایتان که تشنه لب به شهادت رسیدی ولی مشتاقان نور را سیراب عشق نمودی ...

[=arial]صلی الله علیک یا أبا عبدالله[=arial] ...

[=arial]صلی الله علیک یا أبا عبدالله[=arial] ...

[=arial]صلی الله علیک یا أبا عبدالله[=arial] ...

9 روز به ماه محرم مانده است ...

و نه قدم به محرم علم گرفت در دست
تمام قافله از چشم مست ساقی مست
بگو رقیه به محمل بخوابد اسوده
هنوز همره این کاروان ابالفضل است...

[="Times New Roman"][="Navy"]حسین نیا به کوفه کوفه وفا ندارد
کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد:Ghamgin:
[/]

[=B Mitra]ایـن روزهـا چـه روزهـای بـا عظمتـی اسـت[=Narkisim]
[=B Mitra]
[=B Mitra]مـوسـی بـه طـور میـرود[=B Mitra]
[=B Mitra]فـاطمـه بـه خـانـه علـی[=B Mitra]
[=B Mitra]ابـراهیـم بـا اسمـاعیـل بـه قـربـانـگاه[=B Mitra]
[=B Mitra]محمـد بـا علـی بـه غـدیـر[=B Mitra]
[=B Mitra]حسیـــن بـا تمـام هستیـش بـه کـربــلا[=B Mitra]

[=B Mitra]صدای پای کاروانیان است می شنوی؟[=B Mitra]
[=B Mitra]مظلومان آل ابراهیم را میگویم آمدند...[=B Mitra]

[=B Mitra]
[=B Mitra]ای سوار سرگران، کم کن شتاب


[=B Mitra]
[=B Mitra] جان من لختی سبکتر زن رکاب[=Traditional Arabic][=B Mitra]



از کودکی به گردن ما شال ماتم است،

نابرده رنج، گنج به ما داده ای حسین (ع) .



امشب اگر کافر شدم دست خودم نیست /

چرخانده ام سمت نجف سجـاده ام را ...


با یاد خدا

مــــادرم حضـــــرت زهراســــــــــــتــــــــــ

روی قبــــرم بنویسید ز خویشان اباعبدالله

[="Arial"]

[=arial]نون و قلم نبي است و مايسطرون حسين
طاق فلک علی است به عالم ستون حسين
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسين
هستي تمام ظاهر و ما في البطون حسين
با يك قيامت است هم الغالبون حسين
در اين قيام نقطه پرگار زينب است



السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
خدایا ممنونتم عمر ه رو کش دادی تا محرم امسال و درک کنم
بعونک یا الله
چند کلیپ هم تقدیمی :
http://www.askdin.com/thread25168.html
و
http://www.askdin.com/thread21752.html#post62055
و
http://www.askdin.com/thread17649.html
التماس دعا

[="Lucida Sans Unicode"][="Purple"]بسم رب الحسین
یا حسین... گرفته ای دستم رهایش مکن:Sham:
[/]

[="Times New Roman"][="Black"]

سیده راضیه;584333 نوشت:
حسین نیا به کوفه کوفه وفا ندارد
کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد:Ghamgin:

:Ghamgin::Ghamgin: :Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin:
:ashk::ashk::ashk::ashk::ashk::ashk::ashk:
:Graphic::Graphic::Graphic::Graphic::Graphic::Graphic::Graphic:
:Black (6)::Black (6)::Black (6)::Black (6)::Black (6):

[=arial,helvetica,sans-serif]ای قوم، در این عزا بگریید
[=arial,helvetica,sans-serif]بر کشته ی کربلا [=arial,helvetica,sans-serif]بگریید[=arial,helvetica,sans-serif]
[=arial,helvetica,sans-serif]
با این دل مرده، خنده تا کی؟

[=arial,helvetica,sans-serif]امروز در این عزا [=arial,helvetica,sans-serif]بگریید
[=arial,helvetica,sans-serif]
سیف فرغانی

[=arial black]دلم سحر به سحر آفتاب می خواهد

مجال گریه برای رباب می خواهد

دم غروب میان عطش در این فکرم

مگر که غنچه چه اندازه آب می خواهد؟

:Ghamgin:





یا سید الشهدا خودت کمک کن ...

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

شرمنده ام آقا...:Graphic (61):

[="Arial"]ماه کم‌کم از زیر ابری تیره بیرون می‌آمد. پای برکه‌ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمیر و ام‌وهب کنار آتش نشسته بودند و پای سفره‌ای مختصر شام می‌خوردند. اسب‌های آن دو به درختی در حاشیه برکه بسته بود. تنها صدای هرم آتش و سوختن خس و خاشاک و چوب‌های خشک درون آتش به گوش می‌رسید. ام‌وهب میل چندانی به خوردن نداشت و این را عبدالله درک می‌کرد، اما به سکوت می‌گذراند. بی‌میلی ام‌وهب کم‌کم کلافگی او را شدت داد و یکباره از پای سفره برخاست و به کنار برکه رفت و به زانو نشست. به عکس ماه در برکه چشم دوخت. ام‌وهب زانو به بغل خیره‌ی آتش بود. عبدالله ناگهان صدای چکاچک شمشیرها و نیزه‌ها را شنید. یکباره از جا پرید و به ام‌وهب نگریست که هم‌چنان آرام نشسته بود و به آتش می‌نگریست. صدا قطع شد، اما عبدالله آرام به سراغ شمشیرش رفت و آن را از نیام بیرون کشید. ام‌وهب از رفتار او حیرت کرد و با تعجب برخاست.

عبدالله گفت: «شنیدی؟»
«نه! چیزی نشنیدم.»
عبدالله به اطراف چشم انداخت و در تاریکی بیابان اطراف را پایید بار دیگر صدای سم اسب به گوش رسید و این بار هر دو شنیدند و با دقت به جهت صدا رو برگرداندند. از عمق تاریکی، سواری نزدیک شد. عبدالله به ام‌وهب اشاره کرد که کنار اسب‌ها پناه بگیرد و خود آرام به سمت سوار رفت. سوار نزدیک‌تر شد و وقتی عبدالله را در حالت هجوم دید، همان جا ایستاد و گفت:
«سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می‌خواهم به کوفه بروم از راه آمده مطمئن نیستم.»

عبدالله با بدگمانی به او نگریست و سپس اطراف را زیر نظر گرفت و انگار به دنبال سواران دیگری بود که با غریبه همراهند. سوار ام‌وهب را دید. گفت:
«من تنها هستم برادر راه کوفه را به من نشان بده، زحمت دیگری برایت ندارم!»
ویکباره اسبش -که معلوم بود راه درازی را یک‌نفس آمده بود- نقش زمین شد و سوار را بر زمین زد. سوار که دست‌کمی از اسب نداشت، پایش زیر اسب ماند و فریاد کشید. عبدالله هنوز تردید داشت. ام‌وهب جلو آمد و با تعجب به خیرگی عبدالله نگریست:
«عبدالله!»
عبدالله تازه به خود آمد و به کمک مرد رفت. ام‌وهب نیز دوید و دهانه اسب را گرفت و آن‌را جابه‌جا کرد و عبدالله زیر بغل مرد را گرفت و او را بیرون کشید. غریبه بی‌حال و خسته روی دست عبدالله ماند. او را کشان‌کشان تا پای آتش برد و ام‌وهب، مشک آب را آورد و عبدالله به او آب داد. کمی به حال آمد و وقتی خود را پیدا کرد، سراسیمه دستی به سینه‌اش کشید و از وجود چیزی در زیر لباسش مطمئن شد. عبدالله و ام‌وهب به یکدیگر نگاه کردند. مرد دوباره از حال رفت. عبدالله او را روی پلاسی خواباند. ام‌وهب رواندازی آورد و به عبدالله داد. گفت:
«پیداست چیز گرانبهایی با خود دارد.»
«خدا به او رحم کرد که گرفتار راهزنان نشد.»

عبدالله روانداز را روی مرد کشید و خود کنارش نشست و به درخت تکیه داد. بعد رو به ام‌وهب گفت:
«تو استراحت کن که فردا راه درازی در پیش داریم! من مراقب او هستم.»
ام‌وهب زیر تخته سنگی دراز کشید و عبدالله در حالی که به مرد می‌نگریست و می‌اندیشید، کم‌کم به خواب فرو رفت و دوباره رویایی را دید که پیش‌تر دیده بود. همان غبار و دود و آتش و برق تیز شمشیرها و نیزه‌هایی که بالا و پایین می‌رفتند و خون‌آلود می‌شدند، رودی خروشان، تیرهایی که از هر طرف به آسمان می‌رفتند، سم اسبانی که در میدان جنگ در هم می‌آمیختند، خیمه‌هایی که در آتش می‌سوختند، رودی خروشان که آب در آن سرخ و خونرنگ می‌شد.
یکباره عبدالله وحشت‌زده چشم باز کرد و ام‌وهب را کنار خود دید که سعی می‌کرد او را بیدار کند. عبدالله جای مرد را خالی دید و به هراس افتاد. ام‌وهب به کنار برکه اشاره کرد. مرد کنار برکه زانو زده بود و سر و صورت خود را می‌شست. عبدالله با احتیاط بلند شد و منتظر ماند. ام‌وهب احساس کرد که عبدالله ترسیده است. گفت:
«این مرد تنهاست عبدالله! تاکنون ندیده‌ام از مردی تنها و خسته این گونه بترسی!»

عبدالله به تندی سر گرداند و به ام‌وهب نگریست. گفت:
«ترس؟! نه! من از او نمی‌ترسم! اما... اما حضور او مرا از چیزی می‌ترساند. دوباره همان کابوس، خدایا این چه دلشوره‌ای است که سینه‌ام را می‌درد.»
مرد آرام از کنار برکه بلند شد. به سراغ اسبش رفت و به سر و گوش او دست کشید. با مشک، آب به صورت و دهان اسب پاشید. بعد با مهر به عبدالله نگریست و گفت:
«اهل کوفه‌اید، یا شما هم مسافرید؟»
«ما اهل کوفه‌ایم، اما تو که از راه دوری آمده‌ای، از کوفه چه می‌خواهی؟»
«من همان می‌خواهم که همه‌ی اهل کوفه می‌خواهند.»
و کنار آتش که اکنون رو به خاموشی داشت، نشست و به اسبش نگاه کرد. عبدالله گفت:
«پس تو هم خبر حمله‌ی مسلم و یارانش را به قصر ابن‌زیاد شنیده‌‌ای!»

مرد جا خورد. به تندی از جا پرید:
«مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟!»
و مستأصل به اسب نگریست. ام‌وهب گفت:
«ابن‌زیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند!»
مرد ناباور نگاهی به عبدالله و همسرش انداخت و بعد به تندی به سراغ اسب رفت و کوشید آن را از جا بلند کند، اما اسب بی‌حال‌تر از آن بود که بتواند برخیزد. عبدالله به سوی مرد رفت. حالا کاملاً دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
«تو که هستی مرد؟!»
مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت:
«اسبت را به من بفروش! هر بهایی بخواهی می‌دهم.»
عبدالله گفت: «اگر برای یاری مسلم این چنین عجله داری. بدان که بی تو هم بر این‌زیاد چیره خواهند شد!»
مرد گفت: «اما من می‌خواهم مسلم و کوفیان را از جنگ باز دارم تا امام به کوفه برسند.»

ام‌وهب پیش آمد و گفت:
«پیش از تو عبدالله این کار را کرده، اما بی‌فایده است.»
«عبدالله؟!»
«آری من بسیار کوشیدم تا کوفیان را از جنگی بی‌حاصل باز دارم، اما کینه‌های کهنه، چشم‌های آنان را کور کرده، تا مسلم را به ریختن ابن‌زیاد وا داشتند؛ که اگر چنین شود، بار دیگر میان شام و کوفه جنگی خونین به راه خواهد افتاد.»
مرد گفت: «پس شما در این بیابان چه می‌کنید؟»
عبدالله گفت: «ما به فارس باز می‌گردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
مرد لحظه‌ای در چشمان عبدالله خیره شد. بعد گفت:
«شما از چه می‌گریزید؟! اگر همه‌ی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.»
و با پای پیاده به راه افتاد و دور شد. عبدالله مبهوت ماند و لحظه‌ای بعد به تندی دوید و خود را به مرد رساند. گفت:
«صبر کن غریبه!»

مرد ایستاد. عبدالله گفت:
«من اسبم را به تو می‌دهم و هیچ بهایی نمی‌خواهم، فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
«من بنده‌ای از بندگان خدا هستم که به یگانگی و رسالت محمد شهادت داده‌ام و اکنون حسین بن علی را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم آنچه می‌گویم و آن‌چه می‌کنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید. گویی می‌خواست خود را از گناهی که در وجودش احساس کرد برهاند:
«مسلمانی‌ات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم؛ و این زن که پابه‌پای من تا مازندران و قسطنطنیه آمده، بهترین شاهد است که می‌داند، جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.»

مرد آرام و خونسرد به عبدالله تلخ لبخند زد. گفت:
«لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچه‌ی دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمی‌دانید بدون امام، جز طعمه‌ی آماده، در دست اراذلی چون یزید و ابن‌زیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسین، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟»
و دوباره به راه افتاد و رفت. عبدالله مستأصل ماند و اکنون ام‌وهب نیز کنارش ایستاده بود. نگاهی به او انداخت و دوباره فریاد کشید:
«صبر کن!»

مرد ایستاد و دوباره رو به عبدالله برگشت. عبدالله به سوی او رفت. گفت:
«من هم پسر فاطمه را شایسته‌تر از هم برای خلافت می‌دانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آن‌ها را آزموده‌اند و اکنون نیز به چشم خویش دیدم کسانی را که او را دعوت کردند، به طمع بخشش‌های ابن‌زیاد چگونه به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند. به خدا سوگند تردید ندارم که این مردم حسین را در مقابل لشکر شام تنها خواهند گذاشت. یزید به خونخواهی ابن‌زیاد خون‌ها خواهد ریخت.»
مردم آرام گفت: «آیا حسین بن علی اینها را نمی‌داند؟!»
«اگر می‌داند، پس چرا به کوفه می‌آید؟»

مرد گفت: «او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت‌شان کند.»
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همه‌ی مسلمانان در آن‌جا گرد آمده‌اند. آن‌ها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آن‌ها که برای حج در مکه گرد آمده‌اند، هدایت‌شان را در پیروی از یزید می‌دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت می‌کشتند، چه کسی می‌فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»
عبدالله گفت: «می‌توانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت می‌شود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر می‌رفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهل‌بیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.»

خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
و رفت. عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه‌ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
«صبر کن، تنها و بی‌مرکب هرگز به کوفه نمی‌رسی!»
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
«بهای اسب چقدر است؟»
«دانستن نام تو!»
مرد سوار بر اسب شد:
«من قیس بن مسهر صیداوی هستم. فرستاده‌ی حسین بن علی!»
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سال‌ها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دست‌ها گرفت.

بخشی از کتاب نامیرا
تالیف صادق کرمیار

کاروان ها می رود...

عاشقان را می برد ...

مقصد این قافله : دشت عشقم کربلا...

[=arial]حالا که من، از حرم دورم...
درمونم صبره...
آخه مجبورم...



چنان که می دانید درباره آثار و برکات گریه برای مصائب اهل بیت (ع) به خصوص سالار شهیدان روایات بسیاری نقل شده آثار و برکات و ثواب های گوناگونی را برای عزاداری و گریه بر آنان بیان فرمود. (1)
اما در مورد فلسفه این امر چه بسا از جهات گوناگون بتوان سخن گفت اما تنها از بعد اجتماعی برخی از بزرگان نظیر امام خمینی تصریح دارند که گریه و عزاداری برای امام حسین (ع) بوده که اسلام را تاکنون حفظ کرده ؛ اگر گریه‌ها و عزاداری‌ها نبود ،معلوم نبود اسلام تاکنون در برابر آن همه کارشکنی و تخریب به دست ما می رسید. (2)
بنابراین اشک ریختن که به نوعی همان برقراری یاد و خاطره مظلومیت آن حضرت و اهداف و مقاصد آن بزرگوار باشد کاری است که در حفظ و بقای اسلام موثر بوده و در نگهداری اصل دین و حقیقت تفکر دینی نقش مهمی را ایفا می کند . امام خمینی تصریح کرده:
روضه سید الشهدا برای حفظ مکتب سید الشهدا است، آن کسانی که می‌گویند روضه نخوانید اصلا نمی‌فهمند مکتب سید الشهدا چه بوده، این روضه‌ها حفظ کرده این مکتب را، این گریه‌ها زنده نگاه داشته مکتب سید الشهدا را .(3)
علامه جعفری در این باره سخن شنیدنی دارد:
اگر جهان تشیع آمار می‌گرفت که از این جلسات چه انسان‌هایی با انقلاب روحی به راه افتادند و حرکت کردند، آن وقت می‌فهمیدید که این حسین شما یعنی چه، متاسفانه آمارگیری نشده است، البته عده ای را ما دیدیم، من خودم عده ای را سراغ دارم که واقعا منقلب شدند و به کلی فساد و کثافت را کنار گذاشته و راه افتادند و با یک انقلاب روحی رفتند. (4)
با توجه به نقش بی‌بدیل گریه و عزاداری در حفظ اسلام و ایجاد انقلاب روحی و معنوی، روایاتی که آن همه برکت و اثر برای عزاداری امام را بیان کرده ،به آسانی قابل درک و قبول خواهد بود .

پی‌نوشت‌ها:
1. دمع السجوم، ص 40، نشر ذو القربی، قم 1378 ش .
2. صحیفه امام، ج 8، ص 526، نشر موسسه آثار امام، 1378 ش .
3. همان، ص 69،
4. امام حسین، شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، ص 288، نشر موسسه تدوین آثار علامه جعفری، تهران، 1381 ش .

بسم رب الحسین
شب وداع
شب است و مَه است و می به ساغر
محفل عشق است و چشم خواهر
حرف تَرک اُخت است و درد هجران
محو روی اخی شد جان خواهر
نم به رخسار زینب نشسته
یاد شده غربت اُمّ خواهر
مرهم قلب زینب حبیب شد
بس عزیز است حسین را ناز خواهر
ذکر لشکر امیری حسین است
بس غریب است به صحرا یار خواهر
چهره عباس رنگ خون شد
چون رسید پیک شومی نزد خواهر
چون نگین است حرم را سبط حیدر(علی کبر)
عود و اسپند حرم را داده خواهر
چون شنید از حسینش شعر "یا دهر"
شد فغان تا به صبح کار خواهر
*عارف* از کار دنیا رها شد
چون شنیدش حسین را ذکر خواهر
***********
پانزدهم ذی الحجه 1435

آنـجـا کـه مـیـتـوان گـوشـه ای نـشـسـت وبـی خـیـال تــمـام دنـیـا شـد .. گـوشـه ای از شـش گـوشـه ی تـوسـت ...
یـــا حـسـیـن


دوسـت دارم از عـشـقت سـر بـه بـیـابـان بـنـهـم . . . آن بـیـابـان کـه مـسیـرش از نـجـف تـا کـربـلاست. . .


السلام علیک یا ابا عبد الله ....:
مراد از ابو عبدالله
کنیه امام حسین(ع)، ابو عبدالله است، ولی این کنیه گویای صفتی از حضرت است، زیرا کنیه آن جناب از خردسالی ابو عبدالله بود(1)، در حالی که حضرت، آن زمان اولادی نداشت؛ از طرفی نام فرزندانش علی بود و جا داشت کنیه حضرت «ابوعلی» باشد، دو دلیل گفته شده است:
1ـ گاهی کنیه برگرفته از یکی از اوصاف برجستة فرد است، مثلاً عرب به کسی که بخشش بسیار دارد «ابوجواد» می‌گوید. بهترین صفت برجستة امام حسین(ع) بندگی و عبودیت بود. حضرت در مقام بندگی حق، بسیار عبادت می‌کرد و تمامی عبادات ظاهری و اعمال قلبی را انجام می‌داد. کسی غیر از معصوم توان چنین عبادتی را نداشت.
2ـ قیام حضرت موجب بقای دین و یگانه پرستی بود. اگر تا قیامت کسی روی زمین خدا را پرستش کند، به برکت وجود حسین(ع) و انقلاب اوست. اگر قیام او نبود، بندگی خدا برای همیشه از بین می‌رفت، پس او پدر تمام بندگان خداست، از این رو کنیة ابو عبدالله برای او برگزیده شد. مراد از عبدالله همة بندگان خدا هستند.(2)

پی‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، ج 44، ص 251.
2. حاج میرزا ابوالفضل تهرانی، شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشورا، ص 62 و 63.

[="Arial"]

[=arial]آمد دوباره لحظه هایِ بی قراری
عطرِ محرم در جهان گردیده جاری
در خون شکوفا گشته گلهای بهاری
شد رنگ و روی آسمان چون گُل ، اناری


[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]مرا به جاده ی بی انتهایتان ببرید

[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]به سمت روشنی نا کجایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کنار سفره اگر میلتان تمایل داشت
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]دو تکه سیب برای گدایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]سوار بال قنوت فرشته می گردم
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر که نام مرا در دعایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]برای آنکه به توحید چشمتان برسم
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]مرا به سمت اذان صدایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] مرا شبیه نسیم سحر در این شبها
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]به خاکبوسی پایین پایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]وتا قیام قیامت ستاره می ریزم
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر مرا سحری کربلایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر چه قابلتان را ندارد این گریه
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کمی برای همین زخمهایتان ببرید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]شما که راهی شمشیرهای گودالید
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]نمی شود که سرم را به جایتان ببرید؟!
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]مسافران سر نیزه های عاشورا
[=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]قسم به عشق مرا تا خدایتان ببرید

[=arial]مداحی حالا که من از حرم دورم...- حسین طاهری - شب چهارم رمضان 93

دانلود



[="Arial"]

[=arial]مداحی حالا که من از حرم دورم...- حسین طاهری - شب چهارم رمضان 93

دانلود فایل تصویری

[="Arial"]


[=arial]
[=arial]اربابــــ را دردل غمی ناگفته مانده
[=arial]سوزی ز داغ محسن نشکفته مانده
[=arial]امشبـــ بگو هر قصه ای داری ربابه
[=arial]تا ماه بی اصغر شدن یکــــ هفته مانده



عاشقای اباعبدالله فقط 7 روز به محرم مونده آ..!!

باز محرم رسيد، ماه عزای حسين
سينه‌ی ما می‌شود، كرب و بلای حسين
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگيرم صفا، من ز صفای حسين


فروغ چشم خونبارم حسین است
دلیل اینکه بی تابم حسین است
اگرچه نوکری ناچیز هستم
خدا را شکر اربابم حسین است.

یه شعری هم از زبان امام زمان (عج) واسه پد بزرگوارشون:
*************
من عزادار تو ام جد غريب
گل گلزار تو ام جد غريب

مهدي ام نور خدا روي زمين
محو انوار تو ام جد غريب

پي اجراي وصاياي تو ام
محو گفتار تو ام جد غريب

ساکن کرببلا، کعبه دل
من حرمدار تو ام جد غريب

کار تو کار خدايي است حسين
مانده در کار تو ام جد غريب

کشته امر به معروف شدي
روح افکار تو ام جد غريب

غم مخور کشته علمدارت شد
من علمدار تو ام جد غريب

اشک اگر خشک شود خون گِريم
ياد رخسار تو ام جد غريب

مي دهم پاسخ هل من ناصر
تا ابد يار تو ام جد غريب

اکبرت حيدر تف را کشتند
ياد سردار تو ام جد غريب

مخفي از چشم همه مي گيرم
من عزادار تو ام جد غريب
****
[=arial]شاعر؟

[="Arial"]

[=arial]شش روز مانده تا محرم بیقرارمــ
از اینکه دستـــ خالی ام چیزی ندارمــ
شش گوشهــ . شش ماههـــ . بهانهــ شد مهیا
حتی اگر یک قطره شد باید ببارمـــ

[=arial]( یکشنبه 27/مهر/1393)
(24/ذی الحجه/1435)

[=arial] [=arial]به ماه عشق تنها [=arial]6 [=arial]روز باقی مانده است

فهمیــده ام کــه "سیـه‌ پـوش" داغ تــو بــودن چـاره‌ی مـحـض "سیـه ‌رویـی" مـن است . . .

[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]شش روز مانده
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]شش که آيد به ميان
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دل من ميلرزد
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بهر آن شش گوشه
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]که بود قبله ی من کرب و بلا
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و به ياد گل شش ماهه ی شاهنشاهم
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]که سپر کرد گلو
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]روضه دارم امروز
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]روزه دارم امروز
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ولی ای تشنه لبان در روزه
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ترک لب چقدر سوزان است!
[=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آه . . . بيچاره رباب . . .!!!

چرا برای امام حسین ع بیشتر از امام های دیگر عزاداری می شود ؟

توجه بیشتر به عزادارى امام حسین میان شیعیان مى‏تواند به جهت عوامل زیر باشد:
1- اوج مظلومیت:
همه امامان مظلوم بودند و دشمنان به آنان ستم‏ها روا داشته و ایشان را به شهادت مى‏رساندند؛ از این رو شیعیان براى آنان عزادارى مى‏کنند؛ ولى جنایاتى که در حادثه کربلا شکل گرفت سابقه نداشت،(1) و مظلومیت امام حسین(ع) و خیانت مخالفان، در اوج بود، زیرا کسانى که سال‏ها از یاران امیرالمؤمنان بوده و در رکاب او با دشمنان جنگیدند، با دعوت فرزندش حسین، اعلام وفادارى نموده و سپس آنان در کربلا او و یارانش را با فجیع‏ترین وضع به شهادت رساندند. نیز خاندان امام حسین(ع) را به اسارت برده و نسبت به آن‏ها، اهانت‏هاى بى شمارى انجام دادند؛ از این رو در زیارت عاشورا از شهادت امام حسین(ع) به عنوان مصیبت بزرگ یاد شده است.(2)
از نظر اوج خباثت دشمنان، هیچ گاه این مسئله سابقه نداشته و جنایت هایى که در کربلا انجام شده، در مورد هیچ یک از امامان دیگر و شاید در تاریخ اسلامى انجام نشده بود.
2- نقش امام حسین(ع) در احیاى دین:
همه ائمه(ع) حاملان و پاسداران دین بوده و نقش محورى در احیاء گسترش آن داشته و فعالیّت‏هاى آنان (صلح و قیام و...) در راستاى حفظ دین و ارزش‏هاى آن صورت مى‏گرفت، ولى فداکارى و شهادت امام حسین(ع) نقش بیشترى در حفظ دین و ارزش‏هاى آن داشت.
نقش امام حسین(ع) در برهه و مقطعى که زندگى مى‏کند، در حفظ و احیاى دین آن قدر اهمیّت دارد که جز با کشته شدن و ریخته شدن خون امام حسین(ع)، دین نمى‏توانست زنده بماند.
از این رو امام حسین(ع) یکى از اهداف قیام خویش را حفظ دین دانست.(3) نقش امام حسین(ع) در حفظ دین به حدّى است که گفته شده است: «إنّ الاسلام محمدى الحدوث، حسیى البقاء؛(4) اسلام با پیامبر(ص) به وجود آمد و با حسین باقى ماند».
اگر که دین مصطفى هنوز در جهان به پاست‏
از آن سر بریده تو هست و از نواى تو
3- سفارش و سیره معصومان(ع):
یکى از عوامل مهم عزادارى بیشتر براى امام حسین(ع) گفتار و رفتار معصومان(ع) مى‏باشد.
معصومان(ع) به جهت نقشى که احیا و زنده نگهداشتن نام و یاد و قیام حسین در حفظ دین و ارزش‏هاى دین داشت، هم خود عزادارى مى‏کردند و هم دیگران را به برگزارى عزادارى سفارش مى‏نمودند.
چون زنده نگهداشتن یاد امام بسیار داراى اهمیّت است، براى ترغیب و روى آورى مردم به سوى آن، روایات بسیارى در بیان ثواب و پاداش عزادارى و گریه بر امام حسین(ع) از طرف امامان معصوم نقل شده است. طبیعى است سفارش معصومان(ع) به عزادارى امام حسین(ع) و بیان فضایل و ثواب بسیار در عزادارى، روند عزادارى مردم را بیشتر نموده و در نهادینه شدن آن نقش محورى دارد.
4- درس آزادى:
آزادى و عدالت را همگان دوست دارند و کسانى را که پیام آور و فرهنگ ساز آزادى و عدالت هستند، نیز دوست مى‏دارند. بى تردید امام حسین(ع) پرچمدار عدالت و آزادى بود. او با روحیه ستم ستیزى و رفتار خود به همگان درس آزادى داده و فرهنگ حق گرایى و عدالت مدارى را نهادینه نمود.
درس آزادى به دنیا داد رفتار حسین‏
بذر همت در جهان افشاند افکار حسین‏
گریه و عزادارى براى امام حسین، شرکت در حماسه او و نزدیک‏تر شدن به اوج حماسه و عدالت خواهى حضرت است.
امام حسین(ع) در میدان آزادى و عدالت و مبارزه با ستم، نه تنها امام شیعیان، بلکه سرود و پیشواى تمام آزادمردان جهان است، همان گونه که «گاندى» رهبر مردم هند در مبارزه با استعمار انگلیس، رهبر خود را امام حسین(ع) دانسته است.
قیام و مبارزه امام حسین(ع)، قیام حق در مقابل باطل است و این جنگ و مبارزه، همیشه و همه جا جریان دارد، پس امام حسین، همیشه و براى همه، پیشوا و رهبر است.
براى حفظ این پیشوایى و زنده بودن آن براى همیشه، باید یاد و خاطره او هر چه بیشتر و بهتر زنده نگه داشته شود.
اشک ریزى و عزادارى در سوگ امام حسین(ع)، عامل تقویت عدالت خواهى و انتقامجویى از ستمگران و انتقال فرهنگ شهادت به نسل‏هاى آینده است.(5)
به قول استاد شهید مطهرى گریه براى امام حسین(ع) نوعى اعلام وابسته بودن به اهل حق و عدالت و جنگ با گروه باطل است،(6) از این رو مردم براى امام حسین(ع) بیشتر عزادارى مى‏کنند.
پى نوشت‏ها:
1. محمد ابراهیم آیتى، برّرسى تاریخ عاشورا، ص 152.
2. على اصغر عزیزى، شرح زیارت عاشورا، ص 42.
3. حیاة الامام الحسین(ع)، ج 2، ص 264؛ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
4. فرهنگ عاشورا، ص 149.
5. همان، ص 313.
6. نهضت‏هاى اسلامى در صد سال اخیر، ص 89؛ قیام و انقلاب مهدى (ضمیمه شهید)، ص 101.

[="Arial"]

[=arial] اصلا سفر به کرب و بلا احتیـــاج نیستــــ


[=arial]زل میــزنم به عکس حــــــــرم مســت میکنمـــ


سلام بر حسین (ع) روزی که در آغوش پیامبر(ص) به مباهله رفت (نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ ...) و روزی که به خاکِ گرمِ نینوا ...

آیا ندیدند مظلومِ کربلا را در آغوش محمد مصطفی (ص)؟