╰✿╮ آفتاب در حصار ╭✿╯ 100 داستان کوتاه از زندگی امام هادی علیه السلام «هر روز یک داستان»

تب‌های اولیه

110 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله...

اسمش عبدالرحمن بود.

بی پولیش خودش را خسته کرده بود و زبان تند و تیزش اصفهانی ها را.

بردندش پیش خلیفه برای شکایت.

در دربار متوکل شنید خلیفه، امامِ شیعه ها را احضار کرده تا بکشندش.

برای اولین بار چشمش افتاد به امام، حس کرد دوستش دارد.

توی دلش دعا کرد خدا شر متوکل را از او دور کند.

امام رو به روی او که رسید، ایستاد: " خدا دعایت را مستجاب کرد و عمرت را طولانی. مال و اولادت هم زیاد می شود. "

اطرافیان فقط دیدند عرقی نشست روی پیشانی اش؛ برگشتند اصفهان.

***

در هفتاد و چند سالگی، با میلیون ها درهم پول و ده تا پسر افتخار می کرد شیعه ی کسی شده که از دلش خبر داشته و دعایش مستجاب بوده است.

بحارالانوار، ج 50، ص 142


امام جعفر صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله و سلم فرمودند: هر که گناهی را برای خدا و ترس از او ترک کند خدا او را در روز قیامت خشنود گرداند.

اصول کافی ، ج 3 ، ص 128

بسم الله...


متوکل بعد از شفای بیماری اش، علما را جمع کرد تا تصمیم بگیرد چه قدر صدقه برای نذرش بپردازد.
اختلاف داشتند با هم.
امام هادی علیه السلام گفت: " هشتاد دینار بپردازد. "
گفتند: چرا؟ "
گفت: خدا در قرآن گفته" لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره؛ خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد. "
آن ها را که شمردیم، هشتاد مورد بود.


بحارالانوار، ج 50، ص 163 _ مناقب آل ابی طالب ، ج 4، ص 402 _ اصول کافی


زندگی نامه امام هادی(ع)؟

امام علی بن محمد الهادی (ع)در نیمه ذی الحجه سال 212ق نزدیک شهر مدینه در روستای صریا، چشم به دنیا گشود و در ماه رجب سال 254ق در سرّ من رأی (سامرا) توسط معتز عباسی به شهادت رسید. ایشان پس از پدر بزرگوارش 33 سال امامت شیعیان را بر عهده داشتند.(1)
نام مادر آن حضرت سمانه مغربیه بود(2)؛ البته مدنب، حدیث و غزال هم گفته اند.(3)
لقب های آن حضرت را نقی، هادی، امین، طیب، ناصح، مرتضی و... ذکر کرده اند. کنیه اش ابوالحسن است و به ایشان ابوالحسن ثالث می گویند.(4)
امام از آغاز امامت در مدینه حضور داشتند و در مدت اقامت در این شهر نقش بسیار مهمی در رهبری شیعیان ایفا کردند؛ به طوری که حکومت عباسی از موقعیت ممتاز امام احساس خطر کرده و حضور ایشان در مدینه را به صلاح ندانست، متوکل برای کنترل بیش تر امام تصمیم گرفت ایشان را از مدینه به سامرا منتقل کند. در سال 233 ق بنابه گزارش هایی که جاسوسان از فعالیت های امام داده بودند، متوکل به یحیی بن هرثمه مأموریت داد تا این انتقال را انجام دهد. با ورود یحیی بن هرثمه به مدینه، مردم که سخت مشتاق و شیفته امام خود بودند، اعتراض خود را علنی کردند؛ به طوری که یحیی بن هرثمه اعلام کرد که کاری به امام ندارد و هیچ خطری امام را تهدید نمی کند. پس از مدتی به بهانه این که در منزل امام علیه حاکم عباسی سلاح جمع آوری می شود به خانه امام حمله بردند، ولی چیزی جز قرآن و ادعیه نیافتند.(5)
متوکل دستور داد ایشان را در محلی که مخصوص گداها بود و به «خان الصعالیک» شهرت داشت، وارد کنند. بعد از استقرار امام در سامرا، تمامی رفت و آمدها و ارتباطات امام تحت کنترل بود. در طول مدت حضور امام در سامرا هر روز بر عظمت و محبوبیت حضرت افزوده می گشت و همه ناخواسته در برابر امام متواضع و خاشع بودند و سخت محترمش می داشتند.(6)
متوکل وقتی در اقدامات خود علیه امام ناکام ماند، به نزدیکان خود اعلام کرد که در کار امام درمانده شده است؛ از این رو به محدودیت و فشار اکتفا نکرد و تصمیم به کشتن امام گرفت و حتی اقداماتی هم انجام داد؛ اما پیش از آن که موفق شود، خود به هلاکت رسید.(7)
برخی از اقدامات امام :
فراهم کردن زمینه ورود شیعه به عصر غیبت، از اقدامات اساسی امامان بود، که همواره شیعیان را متوجه این امر می کردند. در این راستا امام هادی (ع) اقداماتی انجام داد:
ا) بیان روایات فراوان در مورد فرا رسیدن و نزدیک بودن عصر غیبت؛
ب) بشارت به ولادت حضرت حجت و مخفی بودن ولادت و هشدار این که مبادا مخفی بودن باعث تردید شما شیعیان گردد؛
ج) کم کردن تماس مستقیم شیعیان با حضرت؛ به طوری که در سامرا مسائل شیعیان از طریق نامه یا نمایندگان حضرت پاسخ داده می شد؛ تا از قبل برای شرایط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمادگی داشته باشند؛(8)
د) تأیید برخی از کتب فقهی و اصول روایی شیعه.
ه) ارجاع سؤالات شیعیان به وکلا و توجیه وکلا نسبت به پرسش های شیعیان؛ با توجه به انحرافات و شبهات آن روز.
مبارزه با انحرافات
غالیان کسانی بودند که بر مبنایی نادرست، امامان معصوم را تا مقام خدایی بالا می بردند. امام هادی (ع) آنان را از گروه شیعه نمی دانست حتی در نامه های مختلف، غالیان را افرادی مشرک و کافر معرفی و بیزاری خویش را از آنان به صورت آشکار اعلام می نمود.(9)
گروه دیگری از منحرفان، صوفیان بودند که معمولاً با کناره گیری از دنیا، به شکل ریاکارانه در مقابل امام می ایستادند. امام شیعیان را از نزدیک شدن آنان برحذر می داشت.(10)
تربیت نیرو و افراد شایسته
یکی از اقدامات و فعالیت های ائمه پرورش شاگردان و افراد شایسته بود . امام هادی (ع)نیز با توجه به پراکندگی شیعیان در مناطق مختلف و وجود شبهات و انحرافات، نیروهایی را که استعدادهای لازم را داشتند ،شناسایی کرده و آنان را جهت پیشبرد اهداف اسلامی تربیت می کرد. برخی از این افراد کسانی هستند که وکالت حضرت را عهده دار بودند. برجسته ترین این افراد عبارتند از:
1. عبدالعظیم حسنی (ره)،
2. حسن بن راشد، مشهور به ابوعلی .
3. عثمان بن سعید عمری.
تقویت سازمان وکالت.
با توجه به لزوم ارتباط بین رهبری و پیروان و پراکندگی شیعیان در اقصی نقاط بلاد اسلامی و با وجود خفقان عباسی و لزوم حفظ شیعیان و از همه مهم تر با توجه به این که امام در حصر و تحت نظارت و کنترل بود، خیلی از شیعیان در بلا تکلیفی به سر می بردند. به همین علت سازمان وکالت که به صورت مخفی شکل گرفته بود و از زمان امام صادق (ع)فعالیت خود را آغاز نمود، در دوران امام هادی (ع)نیاز به تمهیدات بیشتری داشت. (11)
این شبکه ارتباطی چنان اهمیت داشت که متوکل را به فکر کنترل و نابودی آن انداخت و با تشکیل نیروهایی ویژه به دستگیری، شکنجه، حبس و شهادت برخی از وکلای امام در نقاط مختلف اقدام کرد؛ اما موفق نشد این شبکه گسترده را از میان بردارد.
5. تبیین مقام شامخ امامت از طریق زیارت غدیریه و زیارت جامعه در زمان امام هادی (ع) باید معرفی می گردید؛ چون ائمه و فضائل و جایگاه ایشان رو به فراموشی می رفت. امام هادی پدران و اجداد گرامی خود را با بیان زیارات معرفی می کرد. مجموعه زیارات و ادعیه به عنوان یک دائره المعارف شیعه به حساب می آید و در بردارنده دلایل بسیار استوار در حقانیت ائمه اطهار و اهل بیت علیهم السلام می باشد.
امام هادی در این زیارت شاخصه ها و پایه های اصلی شیعه را بیان فرمود.(12)
پی نوشت ها :
1 . شیخ مفید، ارشاد، ص327.
2 . همان، ص307.
3 . حسینی، تاریخ اهل البیت (ع)، ص123.
4 . مناقب آل ابی طالب (ع)، ج4، ص401، به کوشش محمدحسین دانش آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی.
5 . ابن جوزی، تذکره الخواص، ص359.
6 . اربلی، کشف الغمه، ج2، ص398؛ تحقیق سید هاشم رسولی.
7 . ابن طاووس، جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص27 (به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص292).
8 . محمد جواد طبسی،حیاه الامام العسکری (ع)، ص325-316 (با اندکی تصرف و تلخیص).
9 . اختیار معرفه الرجال، ص519، به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص 294.
10 . خوانساری، روضات الجنات، ص 135 ـ 134، به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص 294.
11 . رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص513.
12 . مزارالبحار، به نقل از باقر شریف قرشی.

بسم الله...

نگران بود. می لرزید.

از امام هادی علیه السلام کمک خواست.

گفت: " دستور قتل پسرم را داده اند. "

امام آرامش کرد. گفت: " فردا، پسرت را می بینی. "

پسرش را دید، فردای همان روز. سالم.

تعریف کرد: " ده نفر زیبا و خوش بو آمدند، مامور قتل مرا کشتند و من را آوردند اینجا. "

خبر کشته شدن جوان در شهر پخش بود.

امام لبخند زد. گفت: " آن ها نمی دانند آن چه ما می دانیم. "

بحارالانوار، ج 50، ص 175 _ منتهی الامال، ج 2، باب 12



بسم الله...




رنگ و بوی درد دارد کوچه های سامرا


گریه باید کرد هر شب پا به پای سامرا




هر شب از فرط عطش ای هادی گم گشته گان!



می پرد مرغ دل ما تا هوای سامرا


گرچه دورست از ضریح سبز تو دستان ما



قلب ما آنجاست آنجا لا به لای سامرا







نسبتی دارد مگر با کربلا احوال تو



کاین چنین پیچیده هر جا نینوای سامرا







بوی حیدر داشت مولا رنج بی پایان تو



ریشه دارد در غریبی ماجرای سامرا


باز کن دست تسلّی را علی مرتضی



«کوفه کوفه» زخم دارد شانه های سامرا




شاعر : رضا کرمی



منبع: imamnaqi.blog.ir

عبدالعظیم به درجه ای رسید که به محضر امام هادی می رسد . در محضر ایشان زانو می زند . اجازه می گیرد تا اعتقاداتش را عرضه کند . در صورت صحت ،تایید گرفته و در غیر آن صورت تصحیح کند. چنین اقدامی از جز انسان های خدایی سر نمی زند .
او نقل می کند :به محضر امام هادی رسیدم . ایشان با دیدن من فرمود: ای ابوالقاسم! خوش آمدی که به حق تو یاور و دوستدار ما هستی.
عرض کردم : ای پسر رسول خدا !می خواهم دین و اعتقاداتم را بر شما عرضه کنم تا با تصحیح و تایید شما خدا را بر آن دین ملاقات نمایم.
امام (ع) اجازه داد و عرض کردم : معتقدم که خدا یگانه ای است که با او چیزی نیست. نه شبیه غیر خود است و نه شناخت ناپذیر . نه جسم است و نه صورت و نه جوهر و نه عَرَض ،بلکه جسمیت دهنده به اجسام و صورت دهنده به صورت ها و آفریننده ذات ها و جوهر ها است . او پروردگار هر چیز و مالک و خالق و قرار دهنده و ایجاد کننده هر چیز است. محمد (ص) بنده و رسول او و خاتم پیامبران است که بعد از او تا قیامت ، پیامبری نخواهد بود . شریعتش آخرین شریعت است .باور دارم که خلیفه و ولی امر بعد پیامبرش ، امیر مؤمنان علی و بعد حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و شما (امام هادی) می باشد.
در این جا امام هادی اضافه کرد: بعد از من فرزندم حسن و سپس جانشین او که خودش را
نمی بینند و نمی توانند نامش را ببرند تا این که خدا به او اجازه ظاهر شدن دهد تا به اذن خدا زمین را بعد از پر شدن از ظلم و جور ، از عدل و داد پر کند.
عرض کردم: مولای من به این ها اقرار می کنم و اعلام می نمایم که ولیّ اینان دوست خدا و دشمن اینان دشمن خدا و پیروی از اینان پیروی از خداست . نافرمانی اینان نافرمانی خداست . باور دارم که معراج حق بوده و سوال قبر حق است . بهشت و دوزخ و صراط و میزان حق اند . در قیامت شکی نیست . واجبات بعد از باور به ولایت امامان عبارتند از : نماز ،روزه ، حج ، جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر .
امام هادی با شنیدن این اعتقادات فرمود: به خدا این دینی است که خدا برای بندگانش پذیرفته ، بر آن ثابت قدم باش که خدا تو را بر این قول حق در دنیا و آخرت ثابت بدارد . (1)

پی نوشت :
1. صدوق ، امالي ،چ پنجم ، بیروت ، اعلمی ، 1400 ق ، ص 419 - 420.

بسم الله...

جمعی بودند دور هم.

متوکل پرسید: " بهترین شاعر کیست؟ "

عده ای از شعرای جاهلیت نام بردند.

امام گفت: " ابوزکریای حمانی " و شعرش را خواند؛ از بزرگی قریش، کلمه ی لا اله الا الله و رسول خدا و فرزندانش.

و بعد پرسید: محمد، جد من است یا جد تو؟ "

متوکل صدایش می لرزید، عصبانی شد، گفت: " محمد جد توست، او را از تو نمی گیرم. "

امام به آرامی جلسه را ترک کرد.

بحارالانوار، ج 50، ص 129


بسم الله...

همراه دوستم، یزداد که طبیبی مسیحی بود داشتیم از کوچه ی پشت خانه ی امام هادی علیه السلام رد می شدیم.

گفت: " اگر توی دنیا یک نفر علم غیب داشته باشد، صاحب همین خانه است."

پرسیدم: " چه طور؟ "

نمی خواست بگوید، می ترسید از نان خوردن بیفتد.

گفتم: " نترس! با مسیحی ها کاری ندارند. "

- یک بار علی بن محمد را دیدم، با عمامه ای سیاه و پیراهنی سیاه، سوار بر اسبی سیاه.

رنگ چهره اش هم به سیاهی می زد.

توی دلم گفتم: " لباس که سیاه! مرکب که سیاه! آدم که سیاه! می شود سیاه اندر سیاه اندر سیاه! "

به عیسی مسیح، لب از لب برنداشتم! فقط توی دلم بود. تا رسید رو به رویم گفت: " دلت از آنچه چشم هایت سیاه اندر سیاه اندر سیاه دیده، سیاهتر است! "

گفتم: " دل شما که خیلی روشن است، چون فکرم را خواندید! "

وقت احتضار یزداد بالای سرش بودم.

قبل از مردن شهادتین را گفت و از دنیا رفت؛

به قول خودش با دلی روشن.

بحارالانوار، ج 50، ص 162

بسم الله...

از دربار متوکل بود.

امام برایش آیه ای خواند: " پس از این سه روز، در خانه هایتان از زندگی بهره ببرید که این وعده دروغ نیست. "

رنگش پرید.

یکی از شیعیان گفت: " معنایش این است که تا سه روز دیگر متوکل می میرد. "

مسخره اش کرد ولی برای احتیاط هرچه مال در خانه ی متوکل داشت، بیرون آورد.

روز چهارم که شد خبر مرگ متوکل به گوشش رسید.

جان سالم به در برده بود، مالش هم محفوظ مانده بود.

باور کرد؛ شیعه شد.

بحارالانوار، ج 50، ص 147 و ص 148

بسم الله...

متوکل از هیچ اذیت و آزاری دریغ نمی کرد.

دستور داد، روز عید فطر، تمام بنی هاشم حاضر شوند، پابرهنه.

تاکید کرد: " علی بن محمد هم بیاید. "

آمد. مریض بود. یکی زیر بغلش را گرفته بودتا بتواند بایستد.

بنی هاشم ناراحت بودند.

رو کردند به امام، گفتند: " در بین ما کسی نیست که این ظالم را نفرین کند و دعایش مستجاب شود!؟ "

امام جواب داد: " چرا! کسی هست که بریده ی ناخنش از شتر صالح، با ارزش تر است. خدا با فریاد دادخواهی صالح، وعده داد ستم گران بیش تر از سه روز دیگر، باقی نمی مانند. "

سه روز گذشت و متوکل کشته شد.

بحارالانوار، ج 50، ص 209

بسم الله...

وارد زندان شد.

از شیعیان بود.

زندان بان جلو رفت. گفت: "برای چه آمده ای؟ آمده ای از مولایت خبر بگیری؟ "

گفت: " نه! چه کسی این حرف را زده، مولای من متوکل است. "

زندان بان خندید، گفت: " مولای تو؛ امام هادی علیه السلام، بر حق است. نترس! مولای من هم امام هادی علیه السلام است. "

بحارالانوار، ج 50، ص 194


نارضایتی پدر و مادر ، کم توانی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می کشاند.


مسند الامام النقی ، ص 303


بسم الله...

زندان بان را عوض کردند.

آدمی بود بی رحم، دستور داشت امام را بکشد.

نگران بودیم.

امام زیر لب زمزمه کرد: " من از شتر صالح، نزد خدا عزیزترم. بهره ببرید سه روز، که این وعده ای است حتمی. "

منظورش را نفهمیدیم.

سه روز گذشت.

عده ای شورش کردند. خلیفه به قتل رسید و دستورش اجرا نشد.

منتهی الامال، ج 2، باب 12

امام علی بن محمد الهادی (ع)در نیمه ذی الحجه سال 212ق نزدیک شهر مدینه در روستای صریا، چشم به دنیا گشود و در ماه رجب سال 254ق در سرّ من رأی (سامرا) توسط معتز عباسی به شهادت رسید. ایشان پس از پدر بزرگوارش 33 سال امامت شیعیان را بر عهده داشتند.(1)
نام مادر آن حضرت سمانه مغربیه بود(2)؛ البته مدنب، حدیث و غزال هم گفته اند.(3)
لقب های آن حضرت را نقی، هادی، امین، طیب، ناصح، مرتضی و... ذکر کرده اند. کنیه اش ابوالحسن است و به ایشان ابوالحسن ثالث می گویند.(4)
امام از آغاز امامت در مدینه حضور داشتند و در مدت اقامت در این شهر نقش بسیار مهمی در رهبری شیعیان ایفا کردند؛ به طوری که حکومت عباسی از موقعیت ممتاز امام احساس خطر کرده و حضور ایشان در مدینه را به صلاح ندانست، متوکل برای کنترل بیش تر امام تصمیم گرفت ایشان را از مدینه به سامرا منتقل کند. در سال 233 ق بنابه گزارش هایی که جاسوسان از فعالیت های امام داده بودند، متوکل به یحیی بن هرثمه مأموریت داد تا این انتقال را انجام دهد. با ورود یحیی بن هرثمه به مدینه، مردم که سخت مشتاق و شیفته امام خود بودند، اعتراض خود را علنی کردند؛ به طوری که یحیی بن هرثمه اعلام کرد که کاری به امام ندارد و هیچ خطری امام را تهدید نمی کند. پس از مدتی به بهانه این که در منزل امام علیه حاکم عباسی سلاح جمع آوری می شود به خانه امام حمله بردند، ولی چیزی جز قرآن و ادعیه نیافتند.(5)
متوکل دستور داد ایشان را در محلی که مخصوص گداها بود و به «خان الصعالیک» شهرت داشت، وارد کنند. بعد از استقرار امام در سامرا، تمامی رفت و آمدها و ارتباطات امام تحت کنترل بود. در طول مدت حضور امام در سامرا هر روز بر عظمت و محبوبیت حضرت افزوده می گشت و همه ناخواسته در برابر امام متواضع و خاشع بودند و سخت محترمش می داشتند.(6)
متوکل وقتی در اقدامات خود علیه امام ناکام ماند، به نزدیکان خود اعلام کرد که در کار امام درمانده شده است؛ از این رو به محدودیت و فشار اکتفا نکرد و تصمیم به کشتن امام گرفت و حتی اقداماتی هم انجام داد؛ اما پیش از آن که موفق شود، خود به هلاکت رسید.(7)
برخی از اقدامات امام :

فراهم کردن زمینه ورود شیعه به عصر غیبت، از اقدامات اساسی امامان بود، که همواره شیعیان را متوجه این امر می کردند. در این راستا امام هادی (ع) اقداماتی انجام داد:
ا) بیان روایات فراوان در مورد فرا رسیدن و نزدیک بودن عصر غیبت؛
ب) بشارت به ولادت حضرت حجت و مخفی بودن ولادت و هشدار این که مبادا مخفی بودن باعث تردید شما شیعیان گردد؛
ج) کم کردن تماس مستقیم شیعیان با حضرت؛ به طوری که در سامرا مسائل شیعیان از طریق نامه یا نمایندگان حضرت پاسخ داده می شد؛ تا از قبل برای شرایط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمادگی داشته باشند؛(8)
د) تأیید برخی از کتب فقهی و اصول روایی شیعه.
ه) ارجاع سؤالات شیعیان به وکلا و توجیه وکلا نسبت به پرسش های شیعیان؛ با توجه به انحرافات و شبهات آن روز.
مبارزه با انحرافات
غالیان کسانی بودند که بر مبنایی نادرست، امامان معصوم را تا مقام خدایی بالا می بردند. امام هادی (ع) آنان را از گروه شیعه نمی دانست حتی در نامه های مختلف، غالیان را افرادی مشرک و کافر معرفی و بیزاری خویش را از آنان به صورت آشکار اعلام می نمود.(9)
گروه دیگری از منحرفان، صوفیان بودند که معمولاً با کناره گیری از دنیا، به شکل ریاکارانه در مقابل امام می ایستادند. امام شیعیان را از نزدیک شدن آنان برحذر می داشت.(10)
تربیت نیرو و افراد شایسته
یکی از اقدامات و فعالیت های ائمه پرورش شاگردان و افراد شایسته بود . امام هادی (ع)نیز با توجه به پراکندگی شیعیان در مناطق مختلف و وجود شبهات و انحرافات، نیروهایی را که استعدادهای لازم را داشتند ،شناسایی کرده و آنان را جهت پیشبرد اهداف اسلامی تربیت می کرد. برخی از این افراد کسانی هستند که وکالت حضرت را عهده دار بودند. برجسته ترین این افراد عبارتند از:
1. عبدالعظیم حسنی (ره)،
2. حسن بن راشد، مشهور به ابوعلی .
3. عثمان بن سعید عمری.
تقویت سازمان وکالت.
با توجه به لزوم ارتباط بین رهبری و پیروان و پراکندگی شیعیان در اقصی نقاط بلاد اسلامی و با وجود خفقان عباسی و لزوم حفظ شیعیان و از همه مهم تر با توجه به این که امام در حصر و تحت نظارت و کنترل بود، خیلی از شیعیان در بلا تکلیفی به سر می بردند. به همین علت سازمان وکالت که به صورت مخفی شکل گرفته بود و از زمان امام صادق (ع)فعالیت خود را آغاز نمود، در دوران امام هادی (ع)نیاز به تمهیدات بیشتری داشت. (11)
این شبکه ارتباطی چنان اهمیت داشت که متوکل را به فکر کنترل و نابودی آن انداخت و با تشکیل نیروهایی ویژه به دستگیری، شکنجه، حبس و شهادت برخی از وکلای امام در نقاط مختلف اقدام کرد؛ اما موفق نشد این شبکه گسترده را از میان بردارد.
5. تبیین مقام شامخ امامت از طریق زیارت غدیریه و زیارت جامعه در زمان امام هادی (ع) باید معرفی می گردید؛ چون ائمه و فضائل و جایگاه ایشان رو به فراموشی می رفت. امام هادی پدران و اجداد گرامی خود را با بیان زیارات معرفی می کرد. مجموعه زیارات و ادعیه به عنوان یک دائره المعارف شیعه به حساب می آید و در بردارنده دلایل بسیار استوار در حقانیت ائمه اطهار و اهل بیت علیهم السلام می باشد.
امام هادی در این زیارت شاخصه ها و پایه های اصلی شیعه را بیان فرمود.(12)
پی نوشت ها :
1 . شیخ مفید، ارشاد، ص327.
2 . همان، ص307.
3 . حسینی، تاریخ اهل البیت (ع)، ص123.
4 . مناقب آل ابی طالب (ع)، ج4، ص401، به کوشش محمدحسین دانش آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی.
5 . ابن جوزی، تذکره الخواص، ص359.
6 . اربلی، کشف الغمه، ج2، ص398؛ تحقیق سید هاشم رسولی.
7 . ابن طاووس، جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص27 (به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص292).
8 . محمد جواد طبسی،حیاه الامام العسکری (ع)، ص325-316 (با اندکی تصرف و تلخیص).
9 . اختیار معرفه الرجال، ص519، به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص 294.
10 . خوانساری، روضات الجنات، ص 135 ـ 134، به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص 294.
11 . رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص513.
12 . مزارالبحار، به نقل از باقر شریف قرشی.

بسم الله...

وارد زندان شد.

دید امام نشسته روی حصیری، مشغول عبادت است.

سلام کرد، کناری نشست و همان طور مجذوبِ صورت نورانی و رنجور امام اشک ریخت.

امام به آرامی می پرسید: " چرا گریان و ناراحتی؟ چرا این جا آمدی؟ "

فکر مسئول زندان که گفته بود امام را خواهیم کشت، بی تابش کرده بود.

امام ادامه داد: " ناراحت نباش، به هدفشان نمی رسند و دو روز بیش تر زنده نخواهد ماند. "

دو روز گذشت و کشته شدند، هر دوشان، زندان بان و متوکل.

بحارالانوار، ج 50، ص 196 _ منتهی الامال، ج 2، ص 437

بسم الله...

پانزده سال پیش از امام پرسیده بود: " از خلافت متوکل چه قدر مانده است؟ "

آیه ای از شوره ی یوسف را خوانده بود:

" هفت سال پیاپی کشت می کند... . سپس از پی این سال ها هفت سال سخت بیاید... و آن گاه سالی بیاید که به مردم کمک شود. "

خبر مرگ متوکل همه جا پر بود؛ در ابتدای سال پانزدهم.

بحارالانوار، ج 50، ص 186

بسم الله...

آمده بودند برای دیدن قبیله.

من هم نشستم کنارش، گفتم: " فقیرم. "

یک مشت از ماسه های بیابان برداشت و ریخت توی دستم، گفت: " این ها گره از کارت باز می کند. "

تعجب کردم، ماسه ها را ریختم توی یک کیسه و گذاشتم توی جیبم. بعدا که از جیب در آوردمشان، مثل طلا برق می زدند.

زرگری را آوردم خانه تا از آن ها برایم یک شمش بسازد؛ خوب که وارسی شان کرد، گفت: " این ها را از کجا آوردی؟ عجب خالص و یک دست است! تا حالا طلا ندیده بودم، این جور مثل ماسه پودر شده باشد. "

بحارالانوار، ج50، ص 139

بسم الله...

گفتند: " منظور پیامبر از این که با روزگار دشمنی نکنید که با شما دشمنی می کند، چیست؟ "

گفت: " منظورش، اهل بیت بوده.

روز شنبه؛ اسم پیامبر است.

یک شنبه؛ کنایه از امیرالمومنین علیه السلام.

دوشنبه؛ حسن و حسین علیه السلام.

سه شنبه؛ سجاد، محمدباقر و جعفر صادق علیه السلام.

چهارشنبه؛ موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد جواد علیه السلام و من(علی النقی).

پنج شنبه؛ فرزندم حسن علیه السلام.

جمعه هم؛ نوه ام، مهدی موعود است. "

بحارالانوار، ج 50، ص 139


بسم الله...

رفته بود پیش امام.

از صبح، انگشتش زخم شده بود، شانه اش هم. لباسش هم پاره شده بود.

گفت: " چه روز شومی، خدا شرش را کم کند. "

امام رو کرد به مرد، گفت: " آخر شب و روز چه گناهی دارند وقتی که اعمال خودتان دامن گیرتان می شود؟ "


تحف العقول


امام صادق علیه السلام

فرمودند: هیچ عملی در روز جمعه برتر و با فضیلت‌تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نمی‌باشد.


روضه الاواعظین، 392 - وسائل الشیعه 7، 381

بسم الله...

آرزو می کرد که، ای کاش امام انگشتری به او می داد.

خدمت کار امام آمد پیشش.

برایش دو درهم آورده بود. انگشتری درست کرد برای خودش.

*

در جمعی شراب تعارفش کردند. اصرار کردند مجبور شد، خورد.

انگشتر تنگ شد توی دستش.

انگشتش را فشار می داد. نمی توانست بچرخاند تا وضو بگیرد.



صبح شد.

انگشتری در دستش نبود.

توبه کرد و اتغفار.

گفت: " خدایا؛ مرا ببخش، اشتباه کردم. "

بحارالانوار، ج 50، ص 155 - زندگی نامه ی چهارده معصوم؛ سید محمد تقی مدرسی

بسم الله...

شب خواب دید پیامبر
صلی الله علیه و آله را.

مشتی خرما به او داد، 25 دانه.

صبح رفت پیش امام هادی علیه السلام، مشتی خرما به او داد، گفت: اگر پیامبر بیش تر داده بود، بیش تر می دادم. "

شمردشان، 25 دانه بود.

بحارالانوار، ج 50، ص 153


پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله
فرمود :

براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود.

کتاب جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556

بسم الله...

حکم سجده بر شیشه را نمی دانست.

با خودش گفت: " حتما درست است، چون از زمین است. "

نامه ای آمد از طرف امام: " شیشه از ریگ و نمک است و بر آن نمی توان سجده کرد. "


بحارالانوار، ج 50، ص 176 _ اثبات الوصیه




امیرالمومنین علیه السلام
خطاب به خاک کربلا فرمودند:

چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.


شرح نهج البلاغه ابن حدید، ج 4، ص 169



بسم الله...

زمان حکومت واثق بود و ترک ها شده بودند کارگزارشان.

یک روز یکی از آن ها آمده بود مدینه با دارودسته اش، دنبال عده ای از عرب های شورشی تا دست گیرشان کند.

از مقابل ما می گذشتند که امام صدایش زد.

با او صحبت کرد به ترکی.

مرد از اسب پیاده شد. احترامش کرد. دست امام را بوسید.

نزدیک رفتم تا ببینم امام به او چه گفته.

- این مرد پیغمبر است، نه؟

- نه!

- پس چطور مرا به اسم صدا زد، اسمی که در قبیله ی خودمان در زمان بچگی مرا صدا می زدند؟!

بحارالانوار، ج 50، ص 124 _ محجۀ البیضاء، ج 4، ص 320_ اعلام الوری، ص 343


امام علی علیه السلام:

بهترینِ نیکیها، محبّت و علاقه به ماست و بدترینِ بدیها، دشمن داشتن ماست.

غررالحکم، ح 3363

بسم الله...

با چشم خودش دیده بود امام بیمارانی را که پیسی داشتند شفا داده بود.

یک بار هم مجسمه ی پرنده ای را که از گل درست کرده بود و بعد در آن دمیده بود؛ شده بود پرنده ی واقعی و پر کشیده بود توی آسمان.

به امام می گفت: " شما هیچ فرقی با عیسی مسیح ندارید! "

امام جواب داد: " من از اویم و او از من است. "

بحارالانوار، ج 50، ص 185

بسم الله...

دست و بالم حسابی تنگ شده بود.

رفتم خانه ی امام، تا نشستم، رو کرد طرفم: " اباهاشم! شکر کدام یک از نعمت های خدا را میخواهی ادا کنی؟ "

زبانم بند آمده بود، مانده بودم چه جوابی بدهم... .

- به تو ایمان و بدنت را بر آتش حرام کرده، سلامتی داده و عافیت داده تا نیرو داشته باشی و طاعتش را به جا آوری، رضایت و قناعت داده تا

گرفتار این و آن نشوی. این ها را من زودتر گفتم چون فکر میکردم آمده ای از کسی که این ها را به تو داده، شکایت کنی... .

بلند شدم که بروم، امام ادامه داد: " گفته ام صد دینارت بدهند، خواستی بروی، برو بگیرشان. "

بسم الله...

از بزرگان بود.

آمد پیش امام هادی علیه السلام

از وامی که باید پرداخت می کرد صحبت کرد.

امام به وکیلش گفت: " سی هزار درهم به او بده و سی هزار درهم به همراهش. "

همان مقدار هم داد به وکیل.

از پادشاهان هم این بخشش را ندیده بود، حتی در خواب.

بحارالانوار، ج 50، ص 173

امام هادی (ع) به رغم اینکه در محاصره وتحت فشار حکو مت بود، به تربیت شاگردان و بیان احادیث پرداخت. از طریق مناظرات، مکاتبات، پاسخگویى به سؤال ها و شبهات، تبیین بینش درست در برابر مکاتب کلامى منحرف، راویان و محدثان و بزرگانى از شیعه را تربیت کرد. علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد. آنان این میراث بزرگ فرهنگى را به نسل هاى بعدى منتقل کردند. شیخ طوسى، تعداد شاگردان حضرت در زمینه‏ هاى
مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مى‏داند. (1)
مرقد امام هادی در سامرا توسط دشمنان تخریب شد و تعداد زیادی از زائران و شیعیان به شهادت رسیدند. مرقد امام در حال تعمیر از سوی شیعیان به ویژه ایرانیان می باشد. امید است به زودی مرقد شریف باز سازی شود.

پی نوشت ها :
1.مهدی پشوای، سیره پیشوایان ص ص 611..

بسم الله...

نمی توانست همیشه در خدمت امام باشد.

نامه نوشت: " ما دوست داریم همان طور که با خدا همیشه و در همه جا ارتباط داریم، با امام مان هم ارتباط داشته باشیم. چه طور چنین چیزی ممکن است؟ "

*****

جواب نامه را بی معطلی و با ذوق و شوق باز کرد.

نوشته بود: " هروقت حاجتی داشتی، کافی ست لب هایت تکان بخورد؛ شک نکن که پاسخش به تو خواهد رسید. "

بحارالانوار، ج 50، ص 155

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

خداوند عطسه را دوست می دارد و خمیازه را مکروه می داند.

هر گاه کسی عطسه کند، حمد خدا گوید و هر مسلمانی که عطسه را می شنود، او را دعا گفته و از خداوند مزید رحمت طلب کند.

بخاری، الجامع الصحیح، ج 5، ص 2290

بسم الله...

فراموش کرده بود، برای وضوی نیمه شبِ آقایش آب آماده کند.

امام که بیدار شد، از ترس مخفی شده بود.

امام صدایش کرد.

رفت جلو، می لرزید، گفت: " آقا، من... . "

امام گفت: " چرا آب را گرم کرده ای؟ مگر نمی دانی من با آب سرد وضو می گیرم!؟ "

تعجب کرد، گفت: " من فراموش کرده بودم. حتی دست به سطل آب نزده ام، باور کنید! "

- حالا که خدا خواسته با آب گرم وضو بگیریم، ما هم اطاعت می کنیم. شکر خدا که اهل بندگی هستیم و خدا هم در عبادتش کمک مان می کند.

جدم پیامبر می گفتند: خدا دوست ندارد وقتی به بنده اش اجازه ی استفاده از نعمتی را داده، خودش زیر بار نرود.

بحارالانوار، ج 50، ص 126 - اثبات الهدایه

بسم الله...

اختلاف داشتند بر سر آن چهار روزی که روزه در آن ثواب بیش تری دارد.

رفتند خانه ی امام.

تازه نشسته بودند که امام گفت: " آمده اید از روزهایی که روزه در آن بهتر است بپرسید؟ "

گفتند: " بله. "

گفت: " هفده ربیع الاول، بیست و هفت رجب، بیست و پنج ذی القعده و هیجده ذی الحجه. "

بحارالانوار، ج 50، ص 158

بسم الله...

مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.

اصول کافی، ج 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 150

امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.

غررالحکم، ج 4، ص 64

بسم الله...

در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.

از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.

همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.

برخورد امام سرد بود و عادی.

برگشت؛ دست از پا درازتر.

گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "

- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.

بحارالانوار، ج 50، ص 176

بسم الله...

خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.

بحارالانوار، ج 50 - اصول کافی، ج 2

بسم الله...

ازدوستان امام بود.

مریض شد.

امام، برایش پارچه ای سفید فرستاد.

خوب نشد. از دنیا رفت.

کفنش کردند، با همان پارچه.

امام می دانست چه هدیه ای بفرستند.


اصول کافی، ج 2

بسم الله...

داروی پزشک مسیحی را گرفت.

ولی همان شب، غلام امام هادی علیه السلام آمد.

یک داروی دیگر آورد. گفت: " این را یک بار مصرف کن، ان شاالله خوب میشوی. "

خورد، خوب شد.

داروهای پزشک مسیحی را برگرداند، جریان را برایش تعریف کرد.

پزشک تعجب کرد، گفت: " کار او مثل کار عیسی است. "

رفت پیش امام و مسلمان شد.

اثبات الهدایه، ج 3

امام هادى علیه‏ السلام

:

آن که از خودش راضى شود، ناراضیان از او فراوان شوند.

بحار الأنوار : ج 72 ، ص 316


بسم الله...

سفره پهن بود و جمعیت مشغول.

با ورود امام، همه ساکت شدند.

جوان شروع کرد به متلک گویی و مسخره بازی.

امام رو کرد به او، گفت:

" چطور خوش حالی و از یاد خدا غافل، وقتی سه روز دیگر در جمع مردگانی؟ "

جوان ساکت شد.

عده ای اما با اطمینان گفتند:

" سه روز دیگر، دروغ گویی علی بن محمد بر همه مان آشکار خواهد شد. "

فردای همان روز، جوان مریض شد، روز دوم مرد و روز سوم دفن شد، در جمع مردگان.

محجه البیضا، ج 4، ص 320


بسم الله...

به دروغ ادعا می کرد، یک خانه طلب دارد از امام.

مدام اذیت می کرد.

می گفت: " طلبم را بده. "

امام بار آخر گفت: " از خدا می خواهم به جایی بروی که اثری از تو نماند. "

چند روز بعد، حکومت دستگیرش کرد، شکنجه اش کردند و خبر مردنش را آوردند.

اصول کافی، ج 2

بسم الله...

همسایه ی امام هادی علیه السلام بودند و شب ها با او همنشین.

فرمانده ای با لشکرش از آن جا می گذشت.

مست بود.

امام گفت: " این مرد که این چنین شاد است، قبل از نماز صبح در خاک است. "

از حرف امام تعجب کردند.

قرار گذاشتند دنبال آن ها بروند.

صبح نشده هیاهوی لشکر بلند شد.

فرمانده در مستی زمین خورده، گردنش شکسته و درجا مرده بود.

بحارالانوار، ج 50، ص187


بسم الله...

شاید اگر از برکت آن مهمانی نبود هنوز واقفی مانده بودم و گم راه.

یکی از اهالی سامرا دعوتم کرده بود.

آنجا که رسیدم چشمم به امام هادی علیه السلام افتاد.

البته آن موقع به امامت قبولش نداشتم.

سر سفره کنارش نشسته بودم.

جوانی نشسته بود رو به رویمان، مدام سر به سر امام میگذاشت.

سرش را آورد در گوشم: " این جوان امروز سر این سفره چیزی نمی خورد و عیشش عزا می شود. "

گفتم علی بن محمد دوباره غیب گو شد!

جوان دست هایش را شست.

دستش را دراز کرد طرف ظرف غذایی آن طرف سفره.

در اتاق محکم کوفته شد.

غلامی گریه کنان دوید تو، خوذش را رساند به جوان: " مادرت افتاد...از پشت بام... از دست رفت... "

بحارالانوار،ج 50، ص 183 - محجه البیضاء، ج 4، ص 318


بسم الله...

کلافه شده بود و جواب سوالش را نمی دانست.

رفت پیش امام، گفت:

" چرا خدا را با سحر، عیسی را با طب و محمد صلی الله علیه و آل وسلم را با قرآن و شمشیر مبعوث کرد؟ "

- مردم زمان موسی، اهل سحر بودند و او سحرشان را باطل کرد.

زمان عیسی، مریض زیاد بود و بازار طبابت پررونق؛ بیماری های لاعلاج را درمان می کرد.

زمان محمد صلی الله علیه و آل وسلم، مردم اغلب اهل شعر بودند و شمشیر؛ فصاحت محمد، حرف هایشان را تضعیف کرد و شمشیرش، شمشیرهایشان راکٌند؛ و این چنین خداوند، حجت را بر مردم تمام کرد.

بحارالانوار، ج 50، ص 164

امام علی علیه السلام:

چشم ها نخشکید مگر بر اثر سخت دلی و دل ها سخت نشد مگر سبب گناه زیاد.

بحارالانوار، ج 60، ص73، ح 354

بسم الله...

با دوستان دور هم می نشستیم به صحبت،

بحث به این جا کشید که چه کسی دینش را بیشتر دوست دارد.

قرار شد یک روز که به دیدن امام می روم، این سوال را بپرسم.

امام جواب داد: " هر کدامتان که به برادر دینی اش بیش تر توجه کند. "

بحارالانوار، ج 50، ص 151

بسم الله...

علی بن مهزیار اهوازی، از شیعیان خالص و پرهیزکار بود.

خدمت امام جواد علیه السلام رسیده بود؛ خدمت امام هادی علیه السلام هم می آمد.

پدرش مسیحی بود و خودش مسلمان.

هر روز بعد از نماز صبح تا موقع طلوع آفتاب به هزار نفر از دوستانش دعا می کرد؛

امامان بارها در نامه هایشان از او تعریف کرده بودند.

آن روز مثل همیشه آمده بود دیدن امام هادی علیه السلام.

قبل از اینکه حرفی بزند، امام شروع کرد به صحبت کردن با او،

برای اولین بار به فارسی.

بحارالانوار، ج 50، ص 183

امام علی علیه السلام:

رجب ماه من و شعبان ماه رسول خداست.

مصباح المجتهد، ص 797


بسم الله...

خلیفه از فقهای مجلس پرسید: " چه کسی سرِ آدم را در حج تراشید؟ "

همه به هم نگاه کردند.

کسی چیزی نگفت.

گفت: " حالا می فرستم دنبال کسی که جواب این سوال را بلد باشد. "

چشم ها به در خیره شده بود.

امام آمد.

جواب داد: " پیامبر می گفت که سر آدم را جبرییل تراشید، با یاقوتی از بهشت و تا جایی که نور یاقوت تابید، حرم نام گرفت. "

مستدرک الوسایل، ج 9، ص 330

بسم الله...

- نمی خواهی به خود بیایی؟ خواب تا کی؟

استدلال ها را قبلا شنیده بود.

این بار اما فقط همین دوجمله با صدای گرمِ امام هادی علیه السلام معترفش کرده بود به امامت.

او را که واقفی بود و بعد از امام کاظم علیه السلام هیچ امامی را قبول نکرده بود.

بحارالانوار، ج 50، ص 172

بسم الله...

پیرمرد رنگ به صورتش نمانده بود.

از ترس داشت می لرزید.

آمده بود پیش امام هادی علیه اسلام، از پسرش می گفت که به امام علاقه مند بوده و ماموران سر به نیستش کرده بودند.

امام گفت: " حالا از من چه می حواهی؟ "

- همان که پدرها می خواهند!

- نترس! فردا پسرت می آید.

***

فردا پسر داشت قضیه را برای پدر تعریف می کرد: " قبرم را کندند. دست هایم را محکم بستند. یک دفعه دیدم ده نفر آمدند؛ همگی نورانی و خوش بو!

پرسیدند: " چرا گریه می کنی؟! اگر نجات پیدا کنی حاضری بروی کنار قبر پیامبر مجاور شوی؟ "

قبول کردم.

دیدم مامورها یکی از خودشان را گرفتند و به جای من از کوه پرت کردند پاییین.

بعد هم آن ده نفر مرا به تو رساندند.

منتظرند با تو خداحافظی کنم و بروم. "

پدر، پسر را بوسید و پسر وداع کرد با پدر... .

[=Lucida Sans Unicode]

بسم الله...

وارد جلسه شد.

دور تا دور، علویان و عباسیان نشسته بودند.

امام نشاندش کنار خودش و تحویلش گرفت.

بنی هاشم ناراحت شدند، اعتراض کردند: "چطور او را ارجح می دانی بر بزرگان و سادات بنی هاشم؟ "

امام جواب داد: " خدا گفته درجه ی مومنین و صاحبان علم را بالا می برد، نه کسانی که صاحب نسب و شرف خانوادگی اند.

او با دلایل خدایی یک ناصبی را مغلوب کرده، این کار او از هر شرافت خانوادگی ای بالاتر است. "

الاحتجاج؛ طبرسی، ج 1، ص 454

بسم الله...

- آقا جان! از وقتی از بغداد به این جا آمده اید، دلم برایتان زیاد تنگ می شود. وسیله ای هم ندارم تا بیایم پیش تان، به جز این الاغم. این هم ضعیف است و مریض. دعا کنید، خدا توانی

به من بدهد که به دیدنتان بیایم.

دعا کرد خدا به او و الاغش قوت و توانایی بدهد.

***

نماز صبح را در بغداد می خواند.

سوار الاغش می شد، نماز ظهر را در سامرا و دوباره، همان روز برمی گشت بغداد.

همه تعجب کرده بودند، این راه طولانی را چطور می رود و بر می گردد!

بحارالانوار، ج 50، ص 138

بسم الله...

کودک نشست.

شاخه گلی به امام داد.

امام با مهربانی شاخه ی گل را از دستش گرفت، بویید.

گذاشت روی چشمش و به مردی که کنارش نشسته بود، هدیه داد.

گفت: " هرکس گلی را بو کند، روی چشمش بگدارد و صلوات بفرستد، خدا انبوهی از حسنات به او می دهد و انبوهی از گناهانش را می آمرزد. "

اصول کافی، ج 6، ص 525


تخریب حرمین عسکریین

بسم الله...

داشت صاحب فرزند می شد.

نامه نوشت برای امام: " دعا کنید نوزاد، پسر باشد. "

جواب آمد: " چه بسا که دختر از پسر بهتر باشد. "

نوزاد به دنیا آمد، دختر.

کشف الغمه، ج 2، ص 385


بسم الله...

رفتند عیادت امام.

از آن ها خواست کسی به هزینه ی امام به کربلا برود، برایش دعا کند.

به یکی از دوستان امام گفتند.

گفت: " به روی چشم! ولی دعای امام برای خودش که بهتر از دعای من برای اوست، تازه امام هادی علیه السلام که با امام حسین علیه السلام فرقی ندارد!؟ "

قضیه را به امام گفتند؛ گفت: " خدا مکان هایی دارد که دوست دارد بندگانش در آن جاها دعا کنند، دعاهای شان را هم مستجاب می کند.

حرم حسین علیه السلام، یکی از آن هاست. "


کامل الزیارات، ج 1، ص 274 - مزار البحار، ص 241

بسم الله...

از ری آمده بود پیش امام.

از او پرسید: " کجا بودی؟ "

- زیارت امام حسین علیه السلام.

نگاهی به مرد کرد، گفت: " مگر نمی دانی، در همان شهرتان، عبدالعظیم، نوه ی امام حسن علیه السلام را که زیارت کنی مثل زیارت امام

حسین علیه السلام است؟! "

وسایل الشیعه، ج 14، ص 575

منبع عکس: http://aliakbargonbad.com/