๑۩❀ خیمه عزای سیدالشهداء علیه السلام ❀۩๑ ویژه نامه محرم 1438

تب‌های اولیه

707 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


‌ ✿

ای دل
تـا کی دو دلــی؟!!

#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه
پا می كشند راه نفس باز وا كنند

در آخرین نفس كه نفس بر لب آمده
می خواستند مادر خود را صدا كنند

اما ز خیمه گاه نیامد به جای او
زود آمدند تا سرشان را جدا كنند

عباس اگر نبود كه چیزی نمانده بود
می خواستند هر چه كه تیغ است جا كنند

#حسن_لطفی

#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند

مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند

تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند

به دست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند

کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند

پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند

اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند

حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند

#سعید_پاشازاده

#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان
چقدر ذکر و دعا خواند تا رسیدنشان

دو تا زره به تن کوچک دو آهو کرد
و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان

به شاد کردن قلب حسین می ارزید
بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان

به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت
و باد سر زده آمد برای چیدنشان

و حس مادری اش بود این که دقت کرد
به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان

به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما
خمید مادر غم دیده با خمیدنشان

به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ
نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان

حسین بود کنارش نخواست گریه کند
به دل بریدنشان و به سر بریدنشان

در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود
هنوز مشت پری مانده از پرشان

#مهدی_رحیمی

#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

مادر نشسته، سیر تماشای شان کند
هنگام رفتن است، مهیّای شان کند

عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند
در اشک‌های بدرقه، پیدایشان کند

این سهم زینب است، دو توفان، دو گردباد
لب‌تشنه‌اند، راهی دریای شان کند

او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیراب بوسه، قامت رعنای شان کند

آن‌ها پُر از حرارت "لبیّک" گفتنند
باید سفر به خلوت شیدای شان کند

آرام، سرمه می‌کشد و شانه می‌زند
تا در کمند عشق، فریبای شان کند

بر شانه می‌زند که برو، سهم کوچکی ست
باید نثار غربت مولای شان کند

#پروانه_نجاتی

دریاب حسینم(ع)! شده قلبم بیتاب
سوگند به نام مادر و طفل رباب

باید پسرانم به فدای تو شوند
این حدّاقل بضاعتم را دریاب!

#مرضیه_عاطفی_سمنان

#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها

قصه ها با نام تو جانسوز شد
غصه ها با تو جهان افروز شد
اشک ها با محنتت گشته روان
قلب ها از غربتت شد خون چکان
بس که شد بر تو روا بیدادها
آید از سینه برون فریادها
در غمت هستی کشیده آه ها
ناله ها کرده ز داغت ماه ها
آسمان از ماتمت خون گریه کرد
عالمی با قلب محزون گریه کرد
دیده از اندوه در خوناب شد
شمع جانها در عزایت آب شد
بهر تو پروانه ها افروختند
از برایت شاپرک ها سوختند
قاصدک ها قاصد داغ تواند
لاله ها بشکفته ی باغ تواند
هر کجا سوزد پر پروانه ای
یا که آید نامی از ویرانه ای
دل شود سرمست عطر یاد تو
زنده گردد عشق از امداد تو
می درخشی در دو عالم روز و شام
چون ستاره در شب تاریک شام
غنچه ای اما شکوفاتر ز گل
جلوه ای زیبا و والاتر ز گل
گل ولی پرپر ز جور خارها
چون هلالی دست بر دیوارها
ای کبودی طلوع نور عشق
فاطمه ی کوچک شهر دمشق
کوچکی اما بزرگان مات تو
حق تجلی کرده در مرآت تو
من چه می گویم کجا تو کوچکی
تو بزرگی و به ظاهر کودکی
باب حاجات بزرگان جهان
قبله گاه بی بدیل عارفان
ارتقاء نام تو اوج فلک
سر گذشتت همچو تکرار فدک
چهره ات برگ گلی افروخته
پیکرت چون ارغوانی سوختته
رنگ نیل چهره ی چرخ کبود
بیشتر از روی تو نیلی نبود
آن چه زهرا در همه عمرش بدید
کمتر از یک ماه برجسمت رسید
لحظه هایت غرق در اندوه بود
آن چه خم شد در غم تو کوه بود
هر کجا رفتی به قلبی چاک چاک
مانده جای پای سرخت روی خاک
کربلا تا شام جای پای تو
تا ابد می گوید از غمهای تو
از جفای خار بر نیلوفری
تازیانه روی جسم دختری
از تماشای سری روی سنان
ماجرای تشت زر با خیزران
عاقبت در شام شامت شد سحر
پرکشیدی لحظه دیدار سر
هر زمان یاد رقیه می کنم
لعن بر آل امیه می کنم
در غمت هستی کشیده آه ها
ناله ها کرده ز داغت ماه ها
آسمان از ماتمت خون گریه کرد
عالمی با قلب محزون گریه کرد
دیده از اندوه در خوناب شد
شمع جانها در عزایت آب شد
بهر تو پروانه ها افروختند
از برایت شاپرک ها سوختند
قاصدک ها قاصد داغ تواند
لاله ها بشکفته ی باغ تواند
هر کجا سوزد پر پروانه ای
یا که آید نامی از ویرانه ای
دل شود سرمست عطر یاد تو
زنده گردد عشق از امداد تو
می درخشی در دو عالم روز و شام
چون ستاره در شب تاریک شام
غنچه ای اما شکوفاتر ز گل
جلوه ای زیبا و والاتر ز گل
گل ولی پرپر ز جور خارها
چون هلالی دست بر دیوارها
ای کبودی طلوع نور عشق
فاطمه ی کوچک شهر دمشق
کوچکی اما بزرگان مات تو
حق تجلی کرده در مرآت تو
من چه می گویم کجا تو کوچکی
تو بزرگی و به ظاهر کودکی
باب حاجات بزرگان جهان
قبله گاه بی بدیل عارفان
ارتقاء نام تو اوج فلک
سر گذشتت همچو تکرار فدک
چهره ات برگ گلی افروخته
پیکرت چون ارغوانی سوختته
رنگ نیل چهره ی چرخ کبود
بیشتر از روی تو نیلی نبود
آن چه زهرا در همه عمرش بدید
کمتر از یک ماه برجسمت رسید
لحظه هایت غرق در اندوه بود
آن چه خم شد در غم تو کوه بود
هر کجا رفتی به قلبی چاک چاک
مانده جای پای سرخت روی خاک
کربلا تا شام جای پای تو
تا ابد می گوید از غمهای تو
از جفای خار بر نیلوفری
تازیانه روی جسم دختری
از تماشای سری روی سنان
ماجرای تشت زر با خیزران
عاقبت در شام شامت شد سحر
پرکشیدی لحظه دیدار سر
هر زمان یاد رقیه می کنم
لعن بر آل امیه می کنم

#محمد_مبشری

#فراق_کربلا
آرزوی کربلا
این شعر در دوازده بند است...

بند دوازدهم

کربلا یا کربلا یا کربلا یا کربلا
در فراقت مبتلایم مبتلایم مبتلا

عاقبت با خون ثاراللّهیان تفسیر شد
قصّه ی ذبح عظیم و آیه ی قالوا بلا

آیه ی قرآن نیفتاد از لب خشک حسین
از کنار قتلگه تا دامن طشت طلا

جان فدای کشته ای که با سر ببریده اش
بر فراز نی چهل منزل به دشمن گفت، لا

سال ها دیدم که در هر محفلی با سوزِ دل
خوانده اند این بیت را با یکدگر اهل ولا

«تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا»

«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»

#حاج_غلامرضا_سازگار

سخنان آیت الله فاطمی نیا درباره امام حسین علیه السلام

دستگاه امام حسین (ع) بسیار عظمت دارد. کسی که خداوند توفیق داده است که به هر عنوان در این نهضت نقشی داشته باشد باید به خود ببالد، یکی حالا صحبت می کند یکی ذاکر است، یک مداح است، یکی مجلس برگزار می کند.
همه اینها انشاء الله تمامی با اخلاص ماجور هستند نزد پروردگار؛ به قول بعضی از اهل بیت می گویند محبت آتشی است که محبوب را می سوزاند.

محبوب را! حالا شما می گویی آقا این مجلس چه می شود؟ اینجا بروم چه می شود؟ آنجا نروم چه می شود؟
درمورد فلسفه نهضت مولای ما اباعبدالله الحسین(ع) خیلی کتاب ها نوشته شده است. جدا زیاد است اما بنده گناهکار که در خدمت شما هستم در میان کتاب ها گشته ام و آنها را خوانده ام، اما یک شیخ سنی کتابی نوشته که واقعاً عجیب است. شما ماشاءالله اهل علم و عمل هستید، اهل قلم هستید. نکته ای عرض می کنم خدمتتان که ما در علم ادب نکته ای داریم به نام خلاصه نویسی. خلاصه نویسی فنی است. یک سخنرانی را بیاورید در چند جمله جا بدهید بسیار هنر می خواهد. این شیخ مصری سنی که در فلسفه نهضت آقای ما مولای ما اباعبدالله (ع) کتابی نوشته است تقریبا ۶۰۰ صفحه است.

از شما آقایان می پرسم از شما علما، یک نفر که ۶۰۰ صفحه کتاب بنویسد و بگوید که آقا این را خلاصه نویسی کن تا آنجا که می توانید خلاصه و خیلی خلاصه کن، چقدر می تواند خلاصه کند؟
اگر ۶۰۰ صفحه بشود ۵۰ صفحه خیلی عالی است ولی اگر خیلی هنرمند باشد می تواند در ۲۰ صفحه خلاصه کند، خب می دانید که خیلی سخت است.

من خودم سال ها قبل می خواستم کتابی را خلاصه نویسی کنم دیدم واقعا خیلی سخت است؛ پوست آدم کنده می شود.

حالا باورتان نمی آید بگویم این شیخ رفته ۶۰۰ صفحه را سه سطر و نیم خلاصه نویسی کرده، خیلی تماشایی است.

۶۰۰ صفحه، سه سطر و نیم. چه می گویید؟ یعنی جان کلام در نهضت فلسفه امام حسین (ع) این است که گفته این یعنی اینکه آدم چقدر صحبت می کند. به مولایمان امیرالمومنین نسیت می دهند که فرمود: جاهل زیاد حرف می زند! هی حرف می زند، هی حرف می زند!

اما این عالم سنی می گوید در دنیا دو هجرت بود که سرنوشت بشر را عوض کرد. می گوید«الهجرت اولی لمحمد (ص) » هجرت اول هجرت اول پیغمبر اکرم(ص) بود. ما در نحو یک کان ناقصه داریم یک کان تامه. کان تامه به معنی وقوع است و این فرد کان تامه استفاده می کند یعنی هدف چه بوده است؟ هدف ساختمان اسلامی بوده، بالا رفتن کاخ اسلام بود. از این طرف می بینید که پیغمبر مولود مکه بود، اما مصلحت بر این بود که هجرت کند. هجرت کرد رفت در مدینه و مردم آمدند به استقبال، حتی روی دیوارها و پشت بام ها یا اگر درختی باشد روی شاخه آن نشستند و یک سرود تاریخی خوانده شد.

من به دوستان اهل بیتی گفتم که به این نگویید سرود چون حقش ادا نمی شود. بگویید شهادتین دسته جمعی. تا این مردم صورت پیغمبر را دیدند همه شروع کردند به خواندن این سرود و شهادتین دسته جمعی.

به دوستان بارها من گفتم که نفاق در مدینه تاسیس شد. دیدیم که نفاق چه کرد. مختصر بگویم نفاق در مدینه تاسیس شد. چرا؟ برای اینکه در مکه مسلمین کم بودند. دیوارشان هم کوتاه بود. وقتی آمدند در مدینه تعداد مسلمین زیاد شد. پس مشرکین گفتند مسلمان ها کم بودند اما حالا زیاد شده اند، چه کار کنیم چه کار نکنیم؟ فردا می خواهیم دختر بگیریم، دختر بدهیم، معامله کنیم. نقاق را بنده تحقیق کردم و به فضل خدا رسیدم به اینکه ریشه نفاق می رسد به اینجا.

اگر بخواهم این نفاق را توضیح بیشتر بدهم، ببینید در عربی یک نوع موش بزرگ هست که به او می گویند یربوع. این دو تا لانه مجاور هم می سازد. مثل اینکه شما سه تا اتاق کنار هم بسازید در وسط یک راهرو بگذارید. غیر از اینکه یک راه در وسط دارید این دو اتاق هر کدام یک در مستقل هم به بیرون داشته باشد. این موش از یک در وارد اتاق می شود و از آن در وسط می رود داخل اتاق دیگر و از آن یکی می رود بیرون.

دشمن که دنبالش می رود وارد لانه می شود، از وسط رد می شود و از آن یکی می رود بیرون در حالی که دشمن نمی فهمد او کجا رفت. می گویند منافق هم دو تا لانه دارد؛ یک لانه اش کفر و لانه دیگرش اسلام، یعنی تظاهر به اسلام.

بحث نفاق طولانی است، برگردیم به موضوع بحث خودمان؛ بنابراین پیغمبر هجرت کرد و آمد مدینه. چرا؟ هدف چه بود؟ می گوید هدف ساختن این ساختمان بود، ساختن ساختمان اسلام. اما یک هجرت دیگر هم بود و آن هجرت دوم هجرت امام حسین (ع) بود. «کانت المحافظت اسلام» آن هجرت برای بنا بود و این برای مقاومت. آمد که از ساخته جدش محافظت کند. خود حضرت فرمود آمده ام تا دین جدم را تجدید کنم... دین جدم را می خواهم احیا کنم.

حالا اینجا آن آقا از آن طرف دنیا آمده تا این تحلیل را داشته باشد و اینها حرف علمای سنی است که می گویند: آیا امام حسین (ع) از شهادتش اطلاع داشت؟

حالا عده ای می گویند امام حسین (ع) می دانسته است که می خواهد شهید بشود و عده ای می گویند نه! نمی خواهم وارد این مسائل بشوم. ما شیعیان عقایدی داریم. این حرف ها زائد است که بگوییم امام حسین (ع) می دانسته است می خواهد شهید بشود. بله که می دانست اما همه اش این نیست. اینجا حرف هایی است که گفته نشده. ائمه گفتار شان محکم است ، این عین قرآن است، اعمالشان هم همین طور است. ما که می خواهم پیروی کنیم باید محکم پیروی کنیم.

امام حسین (ع) از اول هم می دانست قرار است شهید شود، حالا یک عده چراهایی مطرح می کنند. اصلا اصول دین را به ما آموخته اند که چرا چرا نکنیم! برخی از این چراها از دنیای اهل تسنن آمده و برخی دیگر هم از دنیای غرب.

پس حقیقت و فلسفه نهضت امام حسین (ع) این است که آمده تا دین جدش را احیاء کند. حالا وظیفه ما چیست؟

بنده چیزهایی که در ارتباط با این وظایف به نظرم می رسد را بیان می کنم. دستگاه امام حسین (ع)، دستگاه معصوم است . شوخی ندارد. باید مواظب باشیم. آن چیزهایی که اتفاق می افتاده را بگوییم. حالا در یکسری از مسائل شک هست، خب نگوییم.

زبان حال عیب ندارد اما نه بگوییم خب حالا اگر چنین بود می گفت! نه! زبان حال باید متناسب با شأن باشد. می گویند زبان حال امام حسین(ع) این بوده که در دل آرزویی جز دامادی اکبر نداشته است! اینقدر امام حسین (ع) را کوبیدن ؟! یعنی امام حسین (ع) فقط یک آرزو داشته آن هم دامادی اکبر بوده است؟ نه عزیزم! زبان حال باید متناسب با حقایق باشد، متناسب با شأن باشد.

به عنوان نکته بعدی، هنگام مصیبت خواندن یک قدری پرده پوشی داشته باشید. همه چیز را نگویید. من استادی داشتم، می گفت بعضی روضه ها را در تمام عمرم فقط یک بار خوانده ام آن هم در روز عاشورا! باید حال مجلس را نگاه کرد. حالا چون چهار نفر نشسته اند بیاییم مصیبت ظهر عاشورا را بخوانیم. نمی گویم مصیبت نگو اما یک قدری پرده برداری کن. مصیبت شش ماهه را حتما کامل نگویید. برخی از این روضه های باز هتک حرمت است. با اینحال اخلاص از همه اینها بهتر است. اخلاص داشته باشید. علاوه بر آن مواظب کثر شأن ها باشید. حالا شما چون در مقامی هستید صدایتان را بلند می کنید؟ یک مساله دیگر شنیدم خیلی ناراحت شدم. شنیدم فردی می گفت اگر حاجت نداری برو بیرون! این حرفها چه معنی می دهد؟ من اصلا حاجت ندارم اما می خواهم گریه کنم.

در کل، آقایان، یک قدری اعتدال داشته باشید. اینقدر برای مردم قصه نگویید. بگذارید با آرامش از مجلس بیرون بروند. بگذارید مردم از این مجالس زده نشوند. شش ساعت احیاء می گیری؟! احیاء نیم ساعت است. آقای بهاءالدینی می فرمودند اصل احیاء به قلب است، به اینکه فرد نگوید امشب چه کنم؟ همین

سخنرانی آیت الله فاطمی نیا

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر محرم . . .

سلام بر معنای عشق . .

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا اباعبدالله

شعر بسیار زیبائیست که برایم فرستاده شد
دراینترنت نام شاعرش را پیدا کردم

ان شاءالله که از مجالسی که برای حضرت اباعبدالله الحسین (ع) برگزار می گردد دست خالی برنگردیم و ذخیره ای برای "یوم یقوم الناس کالفراش المبثوث" برگیریم و شرمنده فرزند غائب از نظرش نگردیم. ان شاءالله

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام

تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی

ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!

هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین

قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود

نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو

هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه

کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود

چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود

عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد

چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:

عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه

ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان

صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور

لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات

چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود

بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید

دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)

گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد

بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است

سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است

اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید

بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من

اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود

تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده

قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود

با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست

حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت

اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان

بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است

گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم

هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود

کشته اشکم، شفیع امتم
شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم

گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد

سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب

در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم

آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است

ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب

دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟!

من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟

من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟

من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟

چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل

شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا

پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون

حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند

باش در شادی و غم عبد خدا
کن حسابت را ز بی دینان جدا

قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان

سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند

ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=357718

توسط : valayat

شاعر:سید امیرحسین میرحسینی

یا لَثاراٺ اڵحسیــــڹ (ع)

درد من را سفـر ڪرب و بلا درمان اسـت...


[="Navy"]

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

[/]

گفته بودم لباس جنگی ندارم به قامتت
مث علی اکبره شهامتت
با قدخم به بالین تو اومدم
پاهاتو رو زمین نکش تاجون ندم
صدا زدی، عمو حسین بیا
فدای تو فدای اون صدا
تازه شده کنار پیکرت
دوباره داغ مجتبا

عمو عباس علمت کو عموی خوبم

عمو عباس تو نرو تا که پا نکوبم

عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره

عمو عباس بی تو بابا تنها میمیره...

بابای من شدی من هم شجاعت علی اکبر می آورم
دقت که می کنم از عمق زخم های تو سر در می آورم

تو موندی زیر دست و پا ، خوبه که عمه اینجا نیست
من دو تا دست دارم ولی زخم تو یکی دو تا نیست

مثل همان میخی که با سختی در آمد
نیزه در آوردن ز پهلو دردسر شد

پنجاه سال از تو خجالت کشیده ام
وقتش رسیده دین خودم را ادا کنم

باید برای تو در سپر دست و پا کنم

امروز اگر برای تو از این دو نگذرم

فردا چگونه رو به سوی مصطفی کنم؟!

حُبُڪْ نِعْمَتےْ ...❣
قَبْرڪْ قِبْلَتے ْ ...❣

حُسیڹــ❦ـــْ

❥ تا ابد هم کھ بخوانند همھ مرثیھ‌ ات

❥ باز هم روضھ ناخواندھ بھ عالم دارے

#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین

به غُبار حَرم کَربلایت سُوگند....
دوست دارم شَبی در حَرمت گِریه کُنـم.

#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین

فقیر روی حسینم که
قبله ام عشق است
گدای کوی حسینم که
قبله ام عشق است
به لطف دوست منم از
تبار احبابش
محب کوی حسینم که
قبله ام عشق است

▪️دلها شکست وغصّه حرم رافرا گرفت
▪️ وقتی که از کنار عمویت جدا شدی
▪️آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد
▪️وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی

السلام علیک یا قاسم ابن حسن(ع)

.
ما تشنه عشقیم و

شنیدیم که گفتند

رفعِ عطشِ عشق

فقط نامِ حسین است

.
چقدر نیـزه شکسته به تنت جـا مـانده

جای صد زخم روی پیرهنت جا مـانده

پدری کرده ای از بس به یتیمان حسن

در بَـرت بازوی ابن الحسنت جا مانده

بنابراین در میان فرزندان و خانواده ات، و پیروان و دوستانت روانه شدى،

و صَدَعْتَ بِالْحَـقِّ وَ الْبَـیّـِنَـةِ ،

و حقّ و برهان را آشکار نمودى،

و دَعَوْتَ إِلَى اللهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ،

و با حکمت و پند و اندرزِ نیکو (مردم را) بسوىِ خدا فراخواندى،

و أَمَرْتَ بِإِقامَةِ الْحُدُودِ ،

و به برپا دارىِ حدودِ الهى ،

و الطّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ،

و طاعتِ معبود امر نمودى ،

و نَهَیْتَ عَنِ الْخَبآئِثِ وَ الطُّـغْیانِ،

و از پلیدى ها و سرکشى نهى فرمودى

و واجَهُـوک َ بِالظُّـلْمِ وَ الْعُـدْوانِ،

ولى آنها به ستم و دشمنى رویاروىِ تو قرار گرفتند،

فجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ الاْیعازِ لَهُمْ الاْیعادِ إِلَیْهِمْ ،

پس تو نیز با آنان به جهاد برخاستى پس از آن که (حقّ را) به آنان گوشزد نمودى آنها را به عـذابِ الهى تهدید نمودى،

و تَأْکیدِ الْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ ،

و حجّت را بر آنها مؤکّد فرمودى،

فنَکَثُوا ذِمامَک َ وَ بَیْعَتَک َ ،

ولى عهد و پیمان و بیعت تو را شکستند،

و أَسْخَطُوا رَبَّک َ وَ جَدَّ کَ،

و پروردگار تو جدّت را بخشم آوردند،

و بَدَؤُوک َ بِالْحَرْبِ ،

و با تو ستیز آغازیدند،

فثَبَتَّ لِلطَّعْنِ وَالضَّرْبِ ،

پس توبه جهت زد و خورد و پیکار استوار شدى،

و طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُـجّارِ ،

و لشکریان فاجر را خورد و آسیا نمودى،

واقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ ،

و در گَرد و غُبار ِنبرد فرو رفتى،

مجالِداً بِذِى الْفَقارِ ، کَأَنَّک َ عَلِىٌّ الْمُخْتارُ ،

و چنان با ذوالفقار جنگیدى، که گویا علىّ مرتضى هستى،

فلَمّا رَأَوْک َ ثابِتَ الْجاشِ، غَیْرَ خآئِف وَ لا خاش ، نَصَبُوا لَک َ غَوآئِلَ مَکْرِهِمْ ،

پس چون تو را با قلبى مطمئن، بدون ترس و هراس یافتند، شرورِ مکر و حیله شان را بر تو برافراشتند،

و قاتَلُوکَ بِکَیْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ،

و از درِ نیـرنگ و فساد با تو قتال نمودند،

أْخُذُ لِلدَّنِىِّ مِنَ الشَّریفِ ، وَ تُساوی فِى الْحُکْمِ بَیْنَ الْقَوِىِّ وَ الضَّعیفِ ،

(طریقِ) هدایت را حفظ نموده یارى مینمودى، عدل و داد را گسترش داده و وسعت مى بخشیدى، دین و آئینِ الهى رایارى نموده آشکارمى نمودى، یاوه گویان را (ازادامه راه) بازداشته جلوگیرى میکردى، حقّ ضعیف را از قوى باز میستاندى، در قضاوت و داورى بین ضعیف و قوى برابر حُکم مینمودى،

کُنْتَ رَبیعَ الاَْیْتامِ ، وَ عِصْمَةَ الاَْ نامِ ، وَ عِزَّ الاِْسْلامِ ، وَ مَعْدِنَ الاَْحْکامِ ، وَ حَلیفَ الاِْنْعامِ ،

تو بهار ِسر سبز ِیتیمان بودى، نگاهبان و حافظ مردم بودى، مایه عـزّت و سرافرازى اسلام، معدنِ احکام الهى، هم پیمان نیکى و احسان بودى،

سالِکاً طَرآئِقَ جَدِّک َ وَ أَبیک َ، مُشْبِهاً فِى الْوَصِیَّةِ لاَِخیـک َ ، وَفِىَّ الذِّمَـمِ ، رَضِىَّ الشِّیَمِ ، ظاهِرَ الْکَرَمِ ، مُتَهَجِّداً فِى الظُّلَمِ ، قَویمَ الطَّرآئِقِ ، کَریمَ الْخَلائِقِ ، عَظیمَ السَّوابِقِ ، شَریفَ النَّسَبِ ، مُنیفَ الْحَسَبِ ، رَفیعَ الرُّتَبِ ، کَثیرَ الْمَناقِبِ ، مَحْمُودَ الضَّرآئِبِ ، جَزیلَ الْمَواهِبِ ، حَلیمٌ رَشیدٌ مُنیبٌ ، جَوادٌ عَلیمٌ شَدیدٌ ، إِمامٌ شَهیدٌ، أَوّاهٌ مُنیبٌ ، حَبیبٌ مَهیبٌ ،

پوینده طریقه جدّ و پدرت و در سفارشات و وصایا همسانِ برادرت بودى، وفادار به پیمانها، داراى سجایاىِ پسندیده، و باجود و کَرَمِ آشکار بودى، شب زنده دار (به عبادت) در دلِ شبهاىِ تاریک، معتدل ومیانه رو در روشها، با سجایا و اخلاقِ کریمانه، داراى سوابقِ باعظمت و ارزشمند، داراى نَسَبِ شریف، وحَسَبِ والا، با درجات و رتبه هاىِ رفیع و عالى، مناقب و فضائلِ بسیار، سِرِشتها و طبیعتهاى مورد ستایش، و با عطایا و مواهبِ بزرگ بودى، حلیم و صبور، هدایت شده، بازگشت کننده بسوى خدا، با جود و سخاوت ـ دانا ـ توانا و قاطع ،پیشواى شهید، بسیار نالان وگریان در پیشگاه خداوند، محبوب و باهیبت بودى،

کُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَلَداً ، وَ لِلْقُرْءانِ سَنَداً مُنْقِذاً وَ لِلاُْ مَّةِ عَضُداً ، وَ فِى الطّاعَةِ مُجْتَهِداً ،
تو براى پیامبر که درود خدا بر او و آل او باد فرزند، و براى قرآن پشتوانه نجات دهنده ،و براى امّتِ اسلام بازوى توانا، و در طاعتِ حقّ کوشا بودى،

حافِظاً لِلْعَهْدِ وَالْمیثاقِ ، ناکِباً عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ وَ باذِلاً لِلْمَجْهُودِ ، طَویلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ ،
تو حافظِ عهد و پیمانِ الهى، دورى کننده از طُرُقِ فاسقان بودى، و تو آنچه درتوان داشتى (براى اِعلاءِکلمه حقّ) بذل نمودى، داراى رکوع و سجود طولانى بودى،

زاهِداً فِى الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها ، ناظِراً إِلَیْها بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها ، امالُک َ عَنْها مَکْفُوفَةٌ ، وَ هِمَّتُک َ عَنْ زینَتِها مَصْرُوفَةٌ ، وَ أَلْحاظُک َ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ ، وَ رَغْبَتُک َ فِى الاْخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ ، حَتّـى إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ باعَهُ ، وَ أَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ ، وَ دَعَا الْغَىُّ أَتْباعَهُ ،

تو مانند کسیکه از دنیا رخت برخواهد بست از آن روگردان بودى، و مانند کسانیکه از دنیا در وحشت و هراس بسر میبرند به آن نگاه میکردى، آرزوهایت از (تعلّق به) دنیا بازداشته شده، و همّت و کوششت از زیور دنیا رو گردانده بود، دیدگانت از بهجت و سرور دنیا بربسته، واشتیاق و مِیلَت به آخرت شهره آفاق است، تا آنکه جور و ستم دستِ تعدّى دراز نمود، وظلم و سرکشى نقاب از چهره برکشید ، وضـلالت و گمـراهى پیروان خویش را فرا خواند،

وَ أَنْتَ فی حَرَمِ جَدِّک َ قاطِنٌ ، وَ لِلظّـالِمینَ مُبایِنٌ ، جَلیسُ الْبَیْتِ وَ الْمِحْـرابِ ، مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّـذّاتِ وَ الشَّـهَواتِ ، تُنْکِـرُ الْمُنْکَـرَ بِقَلْبِـک َ وَ لِسانِک َ ، عَلى حَسَبِ طاقَتِـک َ وَ إِمْکانِـک َ ، ثُمَّ اقْتَضاک َ الْعِلْمُ لِـلاِْنْکارِ، وَ لَزِمَک َ أَلْزَمَک َ أَنْ تُـجـاهِدَ الْـفُجّـارَ،

با آنـکه تو در حَرَمِ جدّت متوطّن بودى، و از ستمکاران فاصله گرفته بودى، و مُلازمِ منزل و محرابِ عبادت بوده، و از لذّتها و شهوات دنیوى کناره گیر بودى، و بر حسب طاقت و تَوانَت مُنکَر را با قلب و زبانت انکار مى نمودى، پس از آن علم و دانشت اقتضاى انکارِ آشکار نمود، و بر تو لازم گشت لازم نمود با بدکاران رویاروى جهاد کنى،

عبدالله ‌بن ‌الحسن‌ (ع)

وَقتی حُسین سٰایـ‌ہ
بٰالاے سَـــــر شـــــود

کو آن دلِ یَتیــــــم
کـ‌ِہ تَنگِ پـِدر شَود

آیینہ روے مجتبایے #قاسم
مُسْتَغرَقِ ذات ڪبریایے قاسم

مثل علے اڪبرے براے #اَرباب
چشم تو ڪُند گره گشایے قاسم

#روےبازوبند_او_حک‌گشته‌خطےباصفا
#ایݩ_فدایےحسیݩ

در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود

او وارث کمال پدر از قدیم بود

دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود

این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟

وقتی حسین سایه ی بالای سر شود

کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟

در لحظه های پر طپش نوجوانی اش

با آن دل کبوتری و آسمانی اش

با حکم عمّه، عمّه ی قامت کمانی اش

بر تل زینبیه بود دیده بانی اش

اخبار را به محضر عمّه رسانده است

دور عمو به غیر غریبی نمانده است

خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت

از دست ماه دست خودش را کشید و رفت

از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت

تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت

می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال

می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال

دارد به قتلگاه سرازیر می شود

مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود

کم کم خمیده می شود و پیر می شود

یک آن تعلّلی بکند دیر می شود

در موج خون حقیقت دریا نشسته است

دورش تمام نیزه و تیر شکسته است

دستش برید و گفت: که ای وای مادرم

رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم

در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم

آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم

وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست

در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست

خونش حنا به روی عمویش کشیده است

از عرش، آفرین پدر را شنیده است

مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است

تیری تمام قد به گلویش رسیده است

تیری که طرح حنجره اش را بهم زده

آتش به جان مضطر اهل حرم زده

یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه

ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه

فریاد مادرانه ای آید که: آه، آه

دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه

ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند

ارواح انبیا همه با شیون آمدند

#شب_پنجم

کوفیان رسم هلهله و شادی را خوب می دانستند. برای جوان کم نگذاشتند. تا می شد ریختند. عمو هم می دید که از همه جای آسمان می بارد. باران سنگ.

#مجید_ترکابادی

می رفت تا نبیند سیلی خوردن عمه را . تا خاطره ی کوچه را به ارث نبرد. کرامت را به ارث برده بود، می رفت تا ببخشاید. دستش را ...هستش را

#مجید_ترکابادی

با وضع جسمش معنی اسمش عوض شد
قسمت کننده شد خودش قسمت به قسمت

یدالله شهریاری

چه رزمی! حیدری و ناب و عالی
جمل بر پا شده در این حوالی

دلم پر می کشد سوی مدینه
برادر جان حسن(ع) جای تو خالی!

#مرضیه_عاطفی

عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحبِ عمامه ي تو دعوا بود

به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود!

ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود
سرِ زبان همه جمله ي - بفرما- بود

عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود

زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد
به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود!

تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جايزه ي بردنِ سر ما بود

بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند
من آمدم سوي گودال، عمه تنها بود

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد
از درد تو تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم این¬همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می کشد

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه ی قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

بر خیز ای امام نماز فرشته ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

#حامد_اهور

از پهنه ی شب می زند بیرون، شوق طلوعی آتشین در سر
با لشکر شمس و قمر همراه، عشقی کهن در دل، یقین در سر

انگشتر دست خداوند است، زیباست چون درّ نجف زیبا
حرز تنش با "حسبی الله" است، عمامه اش نقش نگین در سر

از عرش می آید زره بر تن، از نور می آید چنین روشن
از آسمان می آید این سردار، اندیشه ی فتح زمین در سر

با ذوالجناح آید محمدوار، با ذوالفقاری تشنه ی پیکار
غسل شهادت کرده در کوثر، خُود امیرالمومنین در سر

آغاز شد پیکار شب با صبح، خورشید سرگرم رجز خواندن
دنیا میان خیل سرداران، کی دیده شوری اینچنین در سر؟!

باران تیر آمد نشست آنک، آن سو به چشم و مشک و دست، اما،
این سوی میدان بر گلو، بر دل...؛ بنشسته تیر آخرین در سر

شد جزء جزء پیکری قرآن، هرچند رفته روی نی اما
خوش جلوه کرده (– سربلند و سرخ – بر روی نیزه) عشق و دین در سر

بعد از هزاران سال این سو تر، یک نوجوان تشنه در سنگر
جان می دهد "انّا فتحنا" خوان، سربند "یا سلطان دین" در سر

#سعید_تاج_محمدی

از میمنه تا میسره روی تنش ریخت
از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت

✔️‌ الوتر الموتور:

▪️یکی از اوصافی که برای امام حسین(ع) در بعضی از زیارتنامه‌ها ذکر شده «الوتر الموتور» است.

▪️«وتر» به معنای فرد و طاق است؛ به معنای کنیه و خون هم ذکر شده، ولی بیش‌تر به معنای اوّل می‌آید(38). نماز وتر را وتر می‌گویند، چون فرد و طاق است و نماز یک رکعتی غیر از آن نداریم.

▪️اگر به معنای خون باشد، باز به معنای فرد بر می‌گردد، زیرا اگر کسی در بین گروهی کشته شود، او را «فرد وتر» می‌گویند، یعنی بین ده یا صد نفر، یکی کشته شده و به ناحق خونش ریخته شده است.

✔️«موتور» به چند معنا است:
1ـ طاق و فرد شده.
2ـ کسی از وابستگان او کشته شده باشد.
3ـ کسی که کشته شود و انتقام خون او گرفته نشود.(39)
بنابر این «وتر موتور» را می‌توان به سه صورت معنا کرد:
▫️1ـ وتر به معنای یگانه و فرد باشد و «موتور» تأکید آن باشد، مثل «حجر محجور».
▫️2ـ وتر به معنای فرد و «موتور» به معنای کسی که افرادی از او کشته شده باشد، یعنی ای حسین یگانه‌ای که یاران تو کشته شده‌اند.
▫️3ـ وتر به معنای خون ریخته باشد، یعنی ای کشته‌ای که اصحاب تو را کشته‌اند.

▪️شاید در بین این سه احتمال، معنای دوم مناسب‌تر باشد، زیرا حضرت در مقام شهادت، مانندی ندارد. از آغاز دنیا تا کنون مثل او، کسی مظلومانه چنین به قتل نرسیده و این همه مصیبت ندیده است.

▪️همچنین همة افراد او در کر بلا کشته شدند، حتى طفل شیرخوارة او، پس همه اصحاب و یارانش در کر بلا روز عاشورا کشته شدند،‌از این رو حضرت «موتور» است.(40)

▪️ممکن است گفته شود «الوتر الموتور» به معنای فرد و تنهای بی‌همتا و به زبان فارسی خودمانی «دُردانه» است و به ویژگی خاص سیدالشهدا(ع) اشاره دارد.(41)
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت‌ها:

38. لسان العرب، ج 5، ص 273؛ کتاب العین، ج 8، ص 132.
39. همان.
40. شرح زیارت عاشورا.
41. فروغ شهادت، ص 389.

یا حضرتـــ قاسمـــــ

قاسم اگرچه قد و بالایش ظریف است
اما خدایی او سپاهی را حریف است

#پسر_برادر
#عبدالله

غربت عمو در میان خیمه‌ها قرارش را ربوده بود... او تمام قد، غربت عمو را به تماشا ایستاده بود از همان روزی که نامه برایش نوشتند و گفتند بشتاب به سوی ما اباعبدالله! روزی که عمو دست نوازش بر سرِ یتیمان مسلم بن عقیل (ع) کشید و گریه کرد؛ زمانی که گفت لااقل بگذارید برگردم و نگذاشتند... تا ظهر همان روز، موعودی که پدرش لحظه آخر فرمود «لایوم کیومک...» او نمی‌توانست روزِ عمو را ببیند. خود را رها کرد از دستان عمه. عمه فریاد می‌زد که برگرد عزیز دل! ولی زینب سلام‌الله‌علیها حریف قسم جلاله‌ای که از زبان نوه امیرالمومنین (ع) بیرون بیاید نمی‌تواند بشود! بسوی عمو می‌دوید و فریاد می‌زند «والله لا افارق عمی ...» به سمت عمو می‌رفت در روزِ عمو... عمویی که پدر بود برایش. خود را رساند به او، عموی غریبی که میهمانِ کوفیان بود؛ ولی حالا تشنه و بی رمق از زخم شمشیرها و نیزه‌ها و سنگ‌هایشان در گودال افتاده است. بحر بن کعب لعنت‌الله‌علیه شمشیر را بالا آورد تا با آن امام (ع) را هدف قرار بدهد. عبدالله فرزند کریم است کریمی که سه بار تمام اموال خود را بخشیده... سپر ندارد؟! مهم نیست! دستش می شود سپر! آری دستش سپر شد و فریاد برآورد «عموجان مرا دریاب...» امام (ع) او را در آغوش خود محکم می‌فشارد و مثل همیشه او را به صبر دعوت کرد. همان صبری که استخوان بود در گلوی پدر بزرگش و لحظه لحظه‌های عمر پدرش بود... بار دیگر حرمله رسید برای گلوی فرزندی دیگر از فرزندان حسین (ع)...

یا قاسم ابن الحسن ع

طعم احلی من عسل را با همه جانش چشید

لحظه ای که زیر مرکب استخوان هایش شکست

#علی_علی_بیگی

السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی
::
وقتی که روی چهره‌اش ابرو کشیده شد
هرچه نگاه بود به آن سو کشیده شد

آیینه‌ی حسن شده یا ثانی ِ علی؟
قدرش به سنگ ِ این دو ترازو کشیده شد

چشمش به نامه‌ی پدرش خورد، کربلا
وقتی که دست‌های دعاگو کشیده شد

وقت نبردش از طرف خیمه ها براش
ذکر علی و بانگ ِ هوالهو کشیده شد

پایش نمی رسید به روی رکاب، صبح
عصرش بلند قامت و زانو کشیده شد

«احلی من العسل» شد و با سم اسب‌ها
بر سینه‌اش شمایل ِ کندو کشیده شد
.
.
.
#سیدمسعودطباطبائی

دارد به رویِ چشمِ خود اَبرویِ حسن را
جانم،چقدر می‌دهد او بویِ حسن را

اینقدر عقیله به سری شانه نمی‌‌زد
بر شانه ی خود ریخته گیسویِ حسن را

ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش
ای کاش نشانی بدهد رویِ حسن را

ارث از پدرش بُرده اگر سفره گشوده
او آمده تا گرم کند کویِ حسن را

بند آمده این راه شبیه پدرش باز
آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را

هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش
دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را

ای ارزق شامی چه بلایی سرت آورد
دیدی به تنت ضربه ی بازوی حسن را

باید قدمی چرخ زند پیشِ عمویش
تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را

سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست
ابن‌الحسن است این نوه ی حضرت زهراست

مانند حسن هرکه پدر داشته باشد
مانند علمدار جگر داشته باشد

او پشتِ نقاب است اگر روش ببینند
گویند عشیره دو قمر داشته باشد

اصلا به زره فکر نکرده است،محال است
قاسم به زره نیز نظر داشته باشد

با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت
ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد

با این هنرِ رزم عمو زیر لبی گفت
باید علم؛این،شیر پسر داشته باشد
@harameshah2
دل می‌بَرَد از خیمه و دل می‌دَرَد از خَصم
فرزندِ علی چند هنر داشته باشد

باید که کَرَم خانه بسازند برایش
باید که چنین خانه،دو در داشته باشد

حق بود بسازند ضریحش،حسنی بود
اما حرمی کاش پدر داشته باشد....

تصمیم حسین است:هر آنچه حسنش گفت
در نامه اش از روضه ی کوچه،حسنش گفت...

انگار خودت حلقه ی ماتم شده‌ای تو
دورت چه شلوغ است چرا کَم شده‌ای تو

یکریز پُر از روضه ی بازی پسرِ من
مانند علی مثل مُحَرم شده‌ای تو

رفتی و نگفتی به منِ سوخته بابا
رفتی و نگفتی که چرا خم شده‌ای تو

بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی
ای کاش نبینند مُعَمَم شده‌ای تو

من هیچ،تو فکرِ جگرِ نجمه نکردی
اینقدر پُر از زخمِ مجسم شده‌ای تو

باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم
در خون وشن و تیر چه محکم شده‌ای تو

صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد
صد نعل چه کردند که دَرهَم شده‌ای تو

خون می زند از پیرهن از هر طرفت وای
بدجور پُر از چشمه ی زمزم شده‌ای تو

امید من این است که نجمه نشناسد
ای جان،چه سرت آمده مبهم شده‌ای تو

گفتند یتیمی سرِ گیسوت کشیدند
تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند

(حسن لطفی۹۵/۰۷/۱۶)

#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#علی_اكبر_لطيفيان

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود
سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند

بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین
بعد ده سال دوباره حَسنش را دادند

تا که حرز حسنی همره قاسم باشد
عمه ها تکه اي از پیرهنش را دادند

داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد
سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند

داشت با ریختنش پاي عمو کم شد
چه قدر خوب زکات بدنش را دادند

گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید
گفت یعقوب: ولی پیرهنش را دادند

حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#علی_اكبر_لطيفيان

من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

یاد شب های مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری

همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری

من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری

قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری

نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب درد سری

#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#علی_اكبر_لطيفيان

از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی ‌بدن درست کنید

سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید

زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید

از پرِ تیرهای چله‌ نشین
بر تنم پیرهن درست کنید

سیزده مرتبه مرا بُکشید
سیزده تا حسن درست کنید

آن قدر قد کشیده‌ام که نشد
کفنی قد من درست کنید

#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#مهدی_رحیمی

قد تو چون الف شد و با مد کشیده شد
اما دریغ بیشتر از حد کشیده شد

نجمه اگر به گوش تو آمد یقین بدان
روی لبان قاسمت اشهد کشیده شد

دستش مناره پیکر پاکش ضریح شد
وقتی که تیغ بر سر گنبد کشیده شد

دریا ز ماه علقمه شد دور بی گمان
در رفت جذر داشت در آمد کشیده شد

تشدید تیر و نیزه به حرف بدن رسید
ناچار پیکر تو مشدد کشیده شد

یک نکته مانده است که در سینه ی حسین
اعضای پیکر تو مجدد کشیده شد

شش گوشه شد برای علی اکبرت حرم
با قد قاسم این سوی مرقد کشیده شد