قرآن ! من شرمنده توام .....

تب‌های اولیه

1266 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

سَكَر در لغت همان مسكر و مست كننده است، گرچه گروهى سعى كرده اند آنرا به معناى سركه بگيرند، حال آنكه اولاً سركه روزى بدَنيست، بلكه از بهترين فرآورده هاى خرما و انگور است،

و ثانيا لفظ سكَر تنها در لغت حَبَشى بمعناى سركه است، و اگر اينجا مراد سركه بود بمقتضاى فصاحت قرآنى و شموليت لفظ بايد (خَلْ) مى آمد.

برخى هم سَكَر را به معناى حيرت و سكون گرفته اند كه اين منافاتى با معناى مسكر ندارد، زيرا در عقل سكون و سرگردانى ايجاد مى كند، برخى ديگر هم آنرا شكر دانسته اند كه البته اين خيلى عجيب است،

زيرا شكر در لغت عربى اولاً سُكَّر است و نه سَكر، در ثانى شكر از فرآورده هاى خرما و انگور نيست، و در جمع سكَر بهترين لفظ نمايانگر مستى است كه چون در برابر "رزقا حسنا" آمده بسيار نكوهيده است.

در اين آيه فرآورده هاى خرما و انگور را دو نوع دانسته و نه بيشتر،نخست سَكر: سُكرآور: مست كننده، و ديگر روزى نيكو،

روى اين اصل تمامى فرآورده هاى خرما و انگور بجز سَكَر از نظر ربانى روزى نيكوست، كه از جمله آنها آب انگور و خرماى ثلثان نشده است كه هرگز مستى نمى آورد، گرچه برخى آنرا حرام دانسته و برخى ديگر نجس نيز مى دانند، كه هر دو مخالف با اين نص قرآنى است، و رواياتى هم كه در اين زمينه آمده در برابر نص اين آيه بوده و قطعا جعلى است،

و طبق آياتى قرآنى و فرمايشات معصومين عليهم السلام بايد بر ديوار زده شوند به ويژه استدلالى كه در بين حرمت دو ثلث آب انگور و خرما براى شيطان و حليت ثلث باقيمانده آنها تكرار شده، و آيا اين دو ثلث حرام به شيطان واگذار شده كه برايش حلال است؟ وانگهى بر اين مبنا آب انگور و خرما كلامخلوطى از دو ثلث حرام غصبى و يك ثلث حلال است.

اينجا بايد گفت هر سه ثلث عقل جاعلان اين روايت سقوط كرده است.

نخستين گام حرمت خمر از همين آيه آغاز مى گردد،

سپس در آيه (4:43) نماز خواندان در حالت مستى را حرام دانسته، و اين چه حرمت شديدى است كه از بزرگترين واجبات ممانعت بعمل مى آورد، و بلكه آنرا از محرمات هم مى داند

سپس در آيه(2:219) شراب خوارى را إثمى بزرگ خوانده، و از آنجا كه در 48 آيه مكى و مدنى: إِثم: پيامد بَد ـ را حرام دانسته، اين إثم بزرگ گناهى بسيار بزرگ است،

و در آخر كار در آيه مائده بالحنى بسيار تند آنرا از محرماتى بس بزرگ دانسته، و پيش از آيه مورد بحث هم آيه اعراف كل اثمها را حرام شمرده كه اضافه براين آيات چهارگانه تحريم شراب چهل و هشت آيه اثم هم آنرا حرام داند.

وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ 68 ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمَرَ تِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنم بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُو فِيهِ شِفَآءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ 69

و پروردگارت به سوى زنبور عسل وحى [: الهام غريزى] كرد كه: «از كوه ها و از درختان و از آنچه داربست (و چفته سازى) مى كنند، خانه هايى براى خود برگير.» 68 «سپس از همه ى ميوه ها بخور. پس راه هاى پروردگارت را (در اين راه) ناگزير فرمانبردارانه، بپوى.» (آن گاه) از درون شكم هاشان، آشاميدنى اى كه به رنگ هاى گوناگون است بيرون مى آيد (و) در آن براى مردمان درمانى (فراوان) است. در اين (جريان زنبوران) براى گروهى كه انديشه مى كنند بى گمان نشانه اى همواره بزرگ است. 69

آيات 68 و 69 ـ وحى داراى درجاتى است؛ اولين درجه اش وحى به زمين است، چنانكه در سوره زلزال آن را دستگاه گيرنده و فرستنده صداها و سيماهاى مكلفان دانسته شده، مرحله بعدى وحى به زنبور عسل است كه در همين آيه مورد بحث است، و فرارتر از اين وحى به برخى مؤمنان است، چه غير معصوم مانند مادر موسى (28:7) و يا معصوم مانند حضرت مريم و صديقه طاهره و ائمه معصومين عليهم السلام اجمعين، و سپس وحى رسالتى است كه احكام الهى را در بر دارد.

و «ربك» كه خطابى به بزرگترين پيامبران ربانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، اشاره اى است بس لطيف كه وحى ربانى به زنبور عسل در رشته وحى رسالتى است گرچه نقطه آغازينش پس از وحى به زمين مى باشد.

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّـلـكُمْ وَ مِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْـٔا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ 70

و خدا شما را آفريد؛ سپس (جانهاى) شما را برمى گيرد. و بعضى از شما تا خوارترين (دوره ى) سال هاى زندگى [: فرتوتى] باز گردانده مى شود، تا پس از دانستنى اندك (ديگر) چيزى نداند. بى گمان خدا بسى دانايى بسيار تواناست. 70

آيه 70 ـ اينجا "ارذل العُمُر" ـ بمعناى پَست ترين مراحل زندگى ـ همان زندگى آغازين هنگام ولادت است، نه زندگى درون رحم مادر، زيرا «يُرَدُّ» نظر به بازگشت انسانهاى سالخورده به حالت اوليه زندگى شان دارد، كه در بُعد انسانى نادان بوده اند و آيا اين برگشت به رحم مادر است؟!! هرگز، بلكه برگشت به حالت نوزادى است كه هيچ چيز از جريانات انسانى را نمى داند و تنها حالت خور و خواب حيوانى است، و ولادت همان آغازگر عمر انسانى است و پيش از آن كه در رحم مادر بوده، بخشى از آن بى جان و بخشى ديگرش هم حالت انسانى چندانى نداشته است.

"ارذل العُمُر" بعنوان قاعده كلى است كه استثناءاتى مانند حضرت نوح عليه السلام و ولى امر(صلوات اللّه عليه) دارد كه افزونى عمرشان خود افزونى بر كار آمد دعوت ربانى آنان بوده و هست، مانند ساير معصومان يا غير معصومانى كه به سالخوردگى رسيدند لكن "ارذل العُمُر" شامل احوالشان نگرديده، بلكه به افضل العمر رسيدند كه افزون شدن عمرشان خود افزونى در كمالاتشان و دعوت ربانيشان بوده است.

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَ جِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَـتِ أَفَبِالْبَـطِـلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ 72

و خدا برايتان از خودهاتان همسرانى نهاد، و از همسرانتان برايتان فرزندان و نوادگانى قرار داد، و از پاكيزه ها(ى مواد زندگى) روزيتان داد. پس آيا به باطل ايمان مى آورند و (هم) ايشان به نعمت خدا(شان) كفر مى ورزند؟ 72

آيه 72 ـ «بنين» شامل كليه فرزندان اعم از پسران و دختران است، چنانكه «حَفَدَةً» هم شامل نواده گانى پسرى و دخترى مى باشد، بنابراين «بنين» تنها پسران نيستند و «حَفَدَة» هم تنها نوادگان دخترى نمى باشند.

منبع ذیل همین آیه:http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan3

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَآ أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ 77

و نهان آسمان ها و زمين تنها از خداست. و كار ساعت [: قيامت] جز مانند يك چشم برهم زدن يا او نزديكتر (از آن) است. به راستى خدا بر هر چيزى بسى تواناست. 77

آيه 77 ـ «اَوْ» ميان چشم برهم زدن و نزديكتر از آن براى ديدن نيست، بلكه به منظور ملحق كردن مجهول به معلوم است، چشم برهم زدن بر همگان معلوم است، ولى كمتر از آنان چندان مشخص نيست، بويژه اگر واحد زمان ربوبى باشد، كه واحد حركت نخستين ماده اوليه است، و أَحَدى جُز خدا به آن آگاهى ندارد، ساعت آخرين هم به همين معناست، گرچه داراى دو بُعد است: نخست زمان مردن همگان، و سپس زمان زنده شدنشان كه هر يك بر همين واحد زمان تحقق خواهد يافت.

و ذيل آيه كه خدا را بر هر چيزى توانا خوانده، توانائى اين دو جريان نفى و اثبات همگانى را در "هو أقرب" كه ظاهرا همين واحد زمان ربوبى مى باشد نيز ثابت كرده است.

منبع ذیل همین آیه:http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan3

وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّنم بُطُونِ أُمَّهَـتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْـٔا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَـرَ وَ الْأَفْـٔدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ 78

و خدا شما را از شكم هاى مادرانتان - در حالى كه چيزى نمى دانيد - بيرون آورد، و براى شما گوش ها و چشم ها و دل هاى فروزان نهاد؛ شايد سپاسگزارى كنيد. 78

آيه 78 ـ "السمع و الأبصار والأفئدَة" كل دستگاههاى گيرنده ـ ظاهرى و باطنى معارف انسانى است، كه بدون اينها هيچ انسانى تنها با فطرت و عقل و انديشه درونى خودكفا نيست، بلكه بايد با چشم بَصَر و بصيرت بنگرد، و علاوه بر گوش ظاهرى باگوش هوش بشنود، و در جمع شنيده ها و ديده هاى شايسته را به سينه و سپس قلب تحويل دهد، و با پاكسازى قلب از كل تاريكى ها آنرا به فواد تبديل كند، فؤاد در بُعد انسانى و ايمانى به معناى قلب آكنده از نور است،

چنانكه راجع به رسول اللّه صلى الله عليه و آله چنين آمده: "ما كذب الفؤاد مارَأى" (53:11) و در مقابلش برخى فؤادها مملوّ از تاريكى است كه هرگز روزنه اى از نور ندارد، چنانكه نسبت به كافران مطلق آمده: "نار الموقدة. التى تطلع على الأفئدة" (104:7): آتش افروخته خدا كه بر دلهاى كافران احاطه دارد، زيرا محيط اين دلها تنها آكنده از تاريكى هاست در جمع «فؤاد» ايمانى آكنده از نور و هدايت، و «فؤاد» بى ايمانى پر از نار و تاريكى ضلالتست.

منبع ذیل همین آیه:http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan3

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَـغُ الْمُبِينُ 82

پس اگر(از حق) رويگردان شوند، پس بر تو فقط ابلاغ روشنگر است. 82

آيه 82 ـ اين "البلاغ المبين" كه وظيفه ويژه رسول گرامى صلى الله عليه و آله است بيانگر اين حقيقت است كه هر دو ثقلش مخصوصا ثقل اكبر: قرآن شريف، بلاغ مبين است، كه روشنگرى و رسائى آن در قلّه ربانيت بيان است، بر خلاف آن خيالبافانى كه قرآن را نه مبين مى دانند ونه بّين، بلكه آنرا ظنُى الدلالة مى پندارند.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَـفِرُونَ 83

نعمت خدا را مى شناسند، سپس منكر آن مى شوند و بيشترشان كافراند. 83

آيه 83 ـ "اكثرهم الكافرون" اقليت برابرشان را غيركافر دانسته، با آنكه هر دوشان مشمول "يعرفون نعمة اللّه ثم يزكرونها" مى باشند.

حل اين معضل اين است كه انكار كنندگان نعمت شناخته شده خدا در صورت عناد كافرند، ولى در صورت تقصير تنها مقصرند كه با اصل ايمانشان چندان منافاتى چندان ندارد.

مانند مؤمنان فاسق كه با معرفت نعمت هاى ربانى در عمل گوئى آن را انكار و انگار كرده ناديده مى گيرند.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ وَ لاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ 84

و روزى از هر امتى گواهى بر مى انگيزيم، سپس به كسانيكه كافر شدند رخصت (سخنى) داده نمى شود، و ايشان مورد سرزنش هم قرار نمى گيرند (كه اين شايستگى را هم ندارند). 84

آيه 84 ـ اين آيه بازگوى شهادت و گواهى بر امتهاست كه براى هر يك از امتهاى رسالتى در روز جزا شاهدى مقرر است، و رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بر حَسَب آيه (2:143) شاهد بر امامان و امامان نيز شاهد بر ديگرانند،

و بر حَسَب آيه (89) همين سوره حضرتش بر تمامى پيامبران كه شاهدان امتهاى خويشند نيز بر خود مؤمنان شاهد و گواه است.

وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ أَشْرَكُواْ شُرَكَآءَهُمْ قَالُواْ رَبَّنَا هَـؤُلاَءِ شُرَكَآؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُواْ مِن دُونِكَ فَأَلْقَوْاْ إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَـذِبُونَ 86

و هنگامى (هم) كسانى كه شرك ورزيدند شريكان خود را ببينند گويند: «پروردگارمان! اين هايند شريكان ما كه مادون تو مى خوانده ايم.» پس (شريكان) گفته ى آنان را به سويشان مى افكنند كه: «شما دروغگوييد.» 86

آيه 86 ـ اينجا بتان وطاغوتان وساير معبودان دروغين به روز جزا يكصدا بت پرستان را در اين پرسشها تكذيب مى كنند؛

نخست تكذيب در اصل بت پرستى كه بَسى ناروا و گمراه بوده است،

سپس اينگونه تكذيب مى كنند كه گمراهان ابتدا هواهاى نفسانى خود را مى پرستيدند كه در نتيجه به پرستش ديگران دست يازيده اند،

در بُعد سوم شايستگانى كه نا بجا مورد عبادت اينان واقع شده اند معبود بودنشان را از اصل تكذيب مى كنند.

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَـؤُلاَءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـبَ تِبْيَـنًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ 89

و (به ياد آور) روزى (را) كه در هر امتى گواهى بر ايشان از خودشان برانگيزيم و تو را (هم) بر (همه ى) اينان گواه آوريم. و اين كتاب را به تدريج بر تو فرو فرستاديم در حالى كه براى هر چيزى روشنگر است، و (نيز) هدايت و رحمت و بشارت براى اسلام آورندگان است. 89

آيه 89 ـ اينجا ـ چنانكه در آيه (84) اشاره شد ـ خدا براى هر يك از امتهاى رسالتى گواهى از ميان خودشان بر مى انگيزد، و در اين ميان تنها پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله است كه بركل شهيدان و مشهودان گواه است، چنانكه در (نبِو ئت هَيِّلِد): وحى كودك فرمايد: محمد صلى الله عليه و آله جمله و كل است.

و اين "تبيانا لكل شى ء" درباره قرآن افزون بر كل تكاليف تصريحات و اشاراتى هم نسبت به علومى كه هنوز براى بشر پنهان بوده و هست دارد، و در هر صورت "كل شى ء" حداقل هر آنچه را مورد نياز تكليفى مكلفان مى باشد شامل است، و نه آنكه هر ريز و درشتى را از موضوعات و احكامى غير ضرورى در بر گيرد، مانند اينكه داروسازى بگويد هر چيزى نزد من موجود است كه تنها مقصود داروهاست، قرآن هم كه داروى هدايت و رحمت و نيز بشارت از براى تسليم شدگان در برابر حق است همين گونه "تبيانا لكل شى ءٍ" است.

و اين "كل شى ء" ـ چنانكه اشاره شد ـ هم شامل شى ء احكام و موضوعاتى ضرورى پس از تبيين رسالت است، و هم شى ء اثبات رسالت قرآنى است. و احكامى هم كه احيانا در قرآن نيست، مانند كيفيت و ركعات نمازهاى پنجگانه براى حضرت صاحب وحى چه از حروف رمزى و چه ساير حروف قرآنى پيداست، زيرا "و لن تجد من دونه ملتحدا" (18:27) همه احكام وحيانى را در انحصار قرآن دانسته و بس.

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَـنِ وَ إِيتَآىءِ ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ 90

محققا خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشان نزديكتر(تان) فرمان مى دهد، و از زشتكارى تجاوزگر و (هر كارى) ناپسند و ستم باز مى دارد (و) شما را اندرز مى دهد، شايد شما (حقايق) را به خوبى ياد آوريد. 90

آيه 90 ـ اين آيه از نظر عموميت دعوت قرآنى به انجام واجبات و ترك محرمات ـ چه اصلى و چه فرعى ـ در سراسر قرآن بى نظير است كه پيامبر نازنين صلى الله عليه و آله گهگاه براى مكلفان بازگو مى كرد، و نيز تلاوت اين آيه در خطبه هاى جمعه و عيدين فطر و قربان از واجبات است، واين خود نتيجه عموميت دعوت اسلامى در اين آيه است.

نخست فرمان همگانى در انجام عدل است، عدل در علوم، عقايد، اخلاق، اعمال، درون، برون، فردى، اجتماعى و بطور كلى تمامى حركات و سكنات مكلفان بايد به ميزان عدل ربانى در حد امكان قرار گيرد، و محور كل عدلها كلمه (لااله الاّ اللّه ) است كه بايد براى همگان در تمام افكار، علوم، عقايد، نيتها واعمالشان نقش گيرد، و در پرتو آن عدل در پذيرش رسالت ربانى نسبت به كل احكام و روز رستاخيز است .

سپس جايگاه احسان است كه در هر صورت رجحان دارد، و احيانا افزون بر عدل واجب است، مانند احسان به يتيمان، پدران، مادران، بينوايان و...كه آياتى چند علاوه بر عدالت، احسان را كه بالاتر است نسبت به ايشان واجب فرموده است .

در مرحله سوم عدل و احسان نسبت به نزديکتران كه در كل ابعاد مادى و معنوى واجب است، بدين معنى كه وجوب عدل و رجحان يا وجوب احسان نسبت به آنان از ديگران برتر است، و اين سه مرحله كل واجبات را در بَردارد.

سپس مثلثى از منهيات و محرمات به ميان آمده: 1ـ فحشاء 2ـ منكر 3ـ بغى: نخست «فحشاء» كه در هفت جاى قرآن به عدد هفت درب جهنم به لغت فحشاء، و چهار جا به لفظ فواحش، و سيزده جا به لفظ فاحشه ـ كه در جمع بيست و چهار مرتبه است ـ ياد گشته.

اصولاً فحشاء يا فواحش و فاحشه بمعناى گناه متجاوز است؛ كه يا گناهى است كه از حدّش فراتر رفته و به اصطلاح كبيره مى باشد، و يا گناهى متجاوز به ديگران است،گرچه از گناهان كبيره هم نباشد، و سوم جمع ميان هر دو است كه اين مثلث در كل زوايايش فحشاء ناميده مى شود و از مهمترين محرمات است.

دوم «المنكر»، منكر علمى، عقيدتى و عملى كه در جوّ شريعت و ايمان كلاً ناپسند و مورد انكار متشرعان و مؤمنان است، بنابر اين كل گناهانى را كه در نزد همگان ناپسند است شامل مى گردد، چنانكه پس از امر به معروف زمينه نهى از منكر است،

و منكر تنها به معناى حرام نيست بلكه حرامى است كه در نظر همگان محرّم و مسلم مى باشد و اين «منكر» فحشاء و غير فحشاء را در بر دارد.

سوم «البغى» كه به معناى خواستن و جُستن گناه است كه اعم از فحشاء و منكر مى باشد، فحشاء مرحله اول زشتى است، و بَغى در مرحله آخر و منكر در اين ميان ميانگين بدى است.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ لَـكِن يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ وَ لَتُسْـٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ 93

و اگر خدا بخواهد بى چون شما را امتى يگانه مى كند. ولى هر كه را بخواهد بيراه مى كند و هر كه را بخواهد به راه مى آورد. و به راستى از آنچه انجام مى داده ايد به درستى پرسيده خواهيد شد. 93

آيه 93 ـ در اين آيه يگانگى مكلفان در بُعد ايمان ـ در پرتو اراده تكوينى پروردگار جهان ـ كلاً منفى دانسته شده، چرا كه اين يگانگى مخالف اختيار و آزمايش است، لكن در همين زمينه حكمت آميز اختيار هر كه بيراهه را اختيار كند خدا هم همچنان او را بيراه مى كند و هر كه در راه راست است خدا هم بهمراه اوست،

زيرا «يشاء» هر دو مشيت مكلفان و مشيت ربانى را شامل است كه تا اينان چيزى را نخواهند خدا هم چيزى را برايشان نخواهد، چه ضلالت و چه هدايت، و احيانا هم اگر در گمراهى عناد ورزند خدا راه شياطين را برايشان را هوار ساخته تا به جزاى عنادشان گمراه تر گردند، روى اين اصل اصولاً مكلفين در امور تكليفى هرگز مجبور نيستند واگر هم بر فرض محال اجبارى در كار بود، ـ چنانكه در ابتداى آيه آمده ـ تنها اراده هدايت همگانى بود و ديگر هيچ.

وَلاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ 95

و با پيمان خدا بهايى ناچيز را نخريد. تنها آنچه نزد خداست - اگر مى دانسته ايد - (هم) آن برايتان نيكى اى است. 95

آیه95 ـ معناى اينكه پيمان خدا را بابهائى اندك معاوضه نكنيد اين نيست كه معاوضه اش بابهاى زياد ممنوع نباشد، بلكه بدين معنى است كه در برابر پيمان خدا تمامى ثَمَنها كم و بى ارزش است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ 96

آنچه نزد شماست نابود مى شود و آنچه نزد خداست پايدار است. و همواره كسانى را كه شكيبايى كردند به بهتر از آنچه عمل مى كردند، همانا پاداش خواهيم داد. 96

آيه 96 ـ اينجا نخست بالفظ «ينفد» آدميان ـ و به طريق اولى ساير آفريدگان ـ را در حال نيستى و فناء دانسته، و خدا را در كل باقى، بدين معنى كه هرگز آغاز و انجامى نداشته و ندارد، در حاليكه تمامى آفريدگان داراى آغاز و انجامند، بجز شايستگان كه در بهشت پايانى ندارند، ولى در هر صورت همگان در كل احوال نابودند و راه نابودى را مى پيمايند.

نخست همگى نابود بوده اند وپس از پديدن آمدن هم استقلالى ندارند، كه اگر خداى جل جلاله لحظه اى از آنان روى گرداند بكلى نابود خواهند شد.

آرى، كسانى كه زندگى شان كلاً در راه خداست در كل احوال وجوديشان در سايه رحمت خدا بود و نمود دارند كه: "كلّ من عليها فان. و يبقى وجه رّبك ذوالجلال و الاكرام" (55:27): همه چيزفانى است و تنها وجه پروردگار و وجهه ربانيون و خدا شناسان ـ به اراده خدا ـ باقى است.

ادامه...

«عندكم» هر آنچه در نزد انسانهاست را فانى دانسته كه از جمله آنها خود انسانها مى باشند.

«صبروا» در اينجا امتيازى ايمانى براى مؤمنان است كه مشتمل بر صبر در نفى محرمات و اثبات واجبات مى باشد، كه صبر در محرمات خودارى از ارتكاب آنها، و صبر در واجبات خود دارى از ترك آنهاست،

و اصولاً صبر بركل عندّيتها كه خود را در برابر حق در جهت خودى فراموش كردن، و در جهت ربانى جويا و پويا شدن است، كه در كل صبر بر ترك غير خدا و سپس صبر بر انجام اعمالى كه موجب خوشنودى خداست.

چرا پاداش اين صبر "بأحسن ما كانوا يعملون" آمده، و آيا حَسَنَش كه فروتر است پاداش ندارد؟ پاسخ اين است كه صبر هم فراترش و هم فروترش پاداش فراتر دارد، و نسبت به جهنميان نيز جزايشان برمبناى "رحمتى وسعت كلّ شى ء" كمتر و فروتر از اعمالشان مى باشد.

مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُو حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ 97

هر كس - از مرد يا زن - در حال ايمانش (كار) شايسته اى انجام دهد، همواره او را به راستى زندگى اى پاكيزه مى بخشيم، و به درستى به آنان بهتر از آنچه انجام مى دادند همانا پاداش خواهيم داد. 97

آيه 97 ـ اينجا زندگى پاگيزه در انحصار كسانى است كه اعمالى شايسته بر مبناى ايمان انجام دهند، چه مرد باشند و چه زن، و در اين ميان هيچ امتيازى جز شايستگى و جود ندارد، بنابراين هرگز مذكر يامؤنث بودن دخالتى در پاداش حسنات و فراتر و فروتر آنها ندارد.

"حَيوةً طيّبةً" در مربع زندگى است: 1ـ دنيا: پيش از رجعت 2ـ و پس از آن ـ 3 برزخ و 4ـ قيامت، جزُ آنكه جلوه دنيوى اين زندگى پاك در رجعت برتر است، و جلوه افرونى آن نيز در قيامت برتر از برزخ است، و در دينا گرچه اين "حياة طيّبة" با بسيارى از زحمات همراه است لكن اين پاكى جبران كننده آن زحمات است.

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَـنِ الرَّجِيمِ 98

پس چون قرآن بخوانى، پس از (شرّ) شيطان مطرود، به خدا همى پناه بر. 98

آيه 98 ـ اين آيه شريفه پناه بردن به خداى رحيم را از شرّ شيطان رجيم بهنگام قرائت قرآن واجب دانسته است، والبته اين تنها پناهندگى لفظى آنهم بدون معنى نيست، كه پناه به خدا از اينگونه پناه بردن، بلكه در اصل پناه معرفتى و عملى است، زيرا گر چه قرآن مزيد بر معرفت و عمل است، لكن دخالت شيطان از آن مى كاهد، و يا آنرا ناچيز مى سازد،

بنابراين بايد پس از بكار گرفتن كل نيروهاى ايمانى براى جلوگيرى از دخالتهاى شيطانى به خدا پناه بُرد، كه هرگز نور قرآن را به ظلمت تبديل نكند، و يا در اين ميان قارى قرآن را در الفاظ و قرائت متوقف نسازد، بلكه همواره در دريافت معنا و عقيده و عمل به آن كوشا باشد، و در جمع عمق پناه بردن به خدا همان پناه واقعى است، و چه بهتر كه با كوشش لفظى استعاذه نيز باشد، كه زبان خود بيانگر واقعيت است،

ولى استعاذه لفظى در برابر استعاذه معنوى واجب نيست، و چنانكه در آيه (99) آمده اين استعاذه واجب بهنگام قرائت قرآن براى نابودى يا كم كردن سلطه شيطانى است، كه بر مبناى ايمان و توكل بر خدا محقق مى گردد، زيرا تنها ايمان به خدا براى دفع سلطه شيطانى كافى نيست، بلكه توكل بر خدا نيز كه از جمله استعاذه باللّه است لازم است.

إِنَّهُو لَيْسَ لَهُو سُلْطَـنٌ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ 99 إِنَّمَا سُلْطَـنُهُو عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُو وَ الَّذِينَ هُم بِهِى مُشْرِكُونَ 100

بى گمان او را بر كسانى كه ايمان آوردند و بر پروردگارشان توكل مى كنند سلطه اى نيست. 99 سلطه ى او [: شيطان] تنها بر كسانى است كه وى را به سرپرستى بر گيرند، (بر) كسانى كه به وسيله ى او [: شيطان] مشركند. 100

آيات 99 و 100 ـ اينجا اين استعاذه سلطه شيطانى را در صورت توكل ربانى سلب مى كند، و اين توكل همان استعاذه كلى به خداست، كه هر اندازه بيشتر و كاملتر و شاملتر باشد سلطه شيطانى كمتر و بالاخره نابود مى گردد و در آيه (100) سلطه شيطانى تنها براى كسانى آمده كه او را ولى خود بدانند و به وسيله او شرك آورند، و حتى شرك ربانى هم سلطه اى شيطانى است.

وَ إِذَا بَدَّلْنَآ ءَايَةً مَّكَانَ ءَايَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُواْ إِنَّمَآ أَنتَ مُفْتَرِم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ 101

و چون (نشانه و) آيتى را به جاى آيتى ديگر بياوريم - و حال آنكه خدا به آنچه به تدريج نازل مى كند داناتر است - گويند: «تو فقط دروغ بافى.» (نه) بلكه بيشتر آنان نادانى مى كنند. 101

آيه 101 ـ و اينجا خورده گيرى گروهى از كافران بميان آمده كه اگر آيت و نشانه اى ربانى بجاى آيت و نشانه ربانيى ديگر پيش آيد به صاحب وحى نسبت افتراء مى دهند، غافل از آنكه اين جابجايى آيات ربانى داراى حكمتهائى است كه در آيه (2:106) بطور مفصل بيان شده است.

مهمترين آيات جديد ربانى آيت قرآنى و محمدى صلى الله عليه و آله است كه هر دو از بارزترين نشانه هاى وحيانى تا روز رستاخيزند، و آيا چنين آيتى كه از چند جهت نسبت به آيات ربانى گذشته از نظر وحى و پيامبر برتر است مورد افتراست؟ ولى آن آيات گذشته كه فروتر است ـ در عين تحريف ـ همچنان آيات ربانى مى باشند! چنانكه در آيه (102) اين آيت آخرين همان قرآن معرفى گشته است.

قُلْ نَزَّلَهُو رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ 102

بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به تدريج به تمامى حق فرود آورده تا كسانى را كه ايمان آورده اند استوار گرداند، و براى كسانى كه (در برابر خدا) تسليمند هدايت و بشارتى بزرگ است.» 102

آيه 102 ـ اين آيه مانند آياتى ديگر نزول تدريجى قرآن را بوسيله روح القدس خوانده، با اينكه نزول دفعى همين قرآن مفصل ـ مانند قرآن مجمل ـ بدون واسطه امكان داشت، و علت واسطه قرار دادن روح القدس را تثبيت مؤمنان بر ايمانشان خوانده كه اولاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را خدا نپندارند، چنانكه نصارى مسيح عليه السلام را خدا انگاشتند، به جهت اينكه بدون پدر زاده شد، و انجيل يكباره بر حضرتش نازل گشت، و ثانيا اين نزول تدريجى قرآن براى پابر جا بودن مؤمنان بر ايمان است،

كه چون پيامبر بزرگوار صلى الله عليه و آله مورد سؤالاتى واقع مى شد كه هنوز وحيش نرسيده بود در پاسخ مى فرمود: نمى دانم، و اين روح القدس است كه هرگاه خدا بخواهد بر من وحى نازل مى كند، و طبعا آنانكه به رسالت حضرتش ايمان داشتند كلامش را مى پذيرفتند،

ثالثا در فرود آمدن احكام سياست گام به گام مدّ نظر بوده، كه اگر يكجا فرود مى آمد مورد تحّمل مؤمنان نبود به خصوص در عهد مكى كه آغاز رسالت حضرتش بود، و گروه خطرناك مشركان براين مسلمانان انگشت شمار احاطه داشتند، و نسبت به حضرتش همان وحى اجمالى قرآن براى فعليت شخصى اش كافى بود، بدين معنى كه براى شخص آن حضرت همين مقدار براى احاطه كلى بازتابى رسالتى داشت.

"هدىً و بشرى للمسلمين" نيز بعنوان دو پيامد ديگر در اين نزول تدريجى وانمود گشته، كه هدايت و بشارت تدريجى براى مسلمان است.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُو بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُّبِينٌ 103

و به راستى و درستى مى دانيم كه آنان بى چون مى گويند: «جز اين نيست كه بشرى به او (قرآن) مى آموزد.» (چنان نيست زيرا) زبان كسى كه (اين) نسبت دروغين را به او مى دهيد غير عربى است، و اين (قرآن) عربى اى روشن گر است. 103

آيه 103 ـ گروهى از مشركان در عهدمكى ـ كه اين آيه هم در همان عهد فرود آمده ـ مى گفتند: اين قرآن را بَشَرى همچون سلمان به او آموخته، حال آنكه سلمان اولاً فارسى زبان بوده، و ثانيا درمدينه ايمان آورده، ياآنكه مى گفتند شخص ديگرى مانند بَلعُون قرآن را در مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته، و حال آنكه او نيز عرب نبوده وهمچون سلمان از شاگردان آن حضرت بوده است.

وانگهى اگر ديگران قرآن را به حضرتش تعليم كرده اند، حق اين بود كه خودشان ادعاى رسالت كنند، نه شاگردانشان، زيرا رسالت قرآنى قطعى و بهترين نشانه وحيانى بودن آن است، و روى همين جهت هم اينان قرآن را به ديگرى نسبت داده اند، تا از رسالت محمدى صلى الله عليه و آله شانه تهى كننده، ولى باز جاى اين پرسش است كه اگر قرآن بر غير حضرتش نزول يافته بود، پس چرا آنانكه حامل اين وحى ربانى بوده اند خود دعوى رسالت نكرده اند، كه خود خيانتى چند بعدى و ناچيز گرفتن اصلى خود است

و بالاخره:
آفتاب آمد دليل آفتاب گر تو دارى عقل از وى رو متاب


و اگر اينان اين خيايت را مرتكب بوده اند، بر حَسَب حكمت ربانى براى نگهبانى وحى به اراده الهى دچار تناقض مى گشته اند، تا اين دلالت وحيانى مكلفان را منحرف نسازد،

چنانكه در آياتى مانند "ولو تقول علينا بعض الاقاويل لأخذنا مِنهْ باليمين. ثمّ لقطمنا منه الوتين" (69:46) اين حقيقت مسلّم است و اينجا "لسانٌ عربىٌ مبين" اين لسان قرآنى را كه بسى آشكار و بيانگر وحيانى بودن آن دانسته خود تمامى افترائات را نسبت به غير وحيانى بودن قرآن سلب كرده است.

مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِنم بَعْدِ إِيمَـنِهِى إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُو مُطْمَـلـءِنُّم بِالاْءِيمَـنِ وَ لَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ 106

(دروغ زن) كسى است كه پس از ايمانش به خدا كفر ورزد مگر آن كس كه مجبور شده و قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن كسانى كه سينه هاشان را به كفر گشاده كردند، پس خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ است. 106

آيه 106 ـ كفر به خدا كلاً ممنوع است، مگر آنكه باحفظ ايمان درونى و به منظور دورى از خطر بيشتر احيانا بااجبار و اكراه كافران زبان به كفر گشوده شود، گرچه اين اكراه هم احيانا كفر زبانى را تجويز نمى كند، مانند پيامبران و امامان و شرعمداران، و بالاخره مردمان معروف به ايمان كه كفر زبانيشان ديگران را در عقايد ايمانى سُست كند، و يا بنياد ايمان را از بيخ برَ مى كَنَد،

مانند رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله كه در نهايت اكراه و اضطرار بود، و در آخر كار كفار قصدجانش را كردند، ولى نه تنها زبان به كفر نگشود، بلكه ظاهر و باطن ايمانش را قويتر نمود و اگر آن حضرت كمى تقيه مى كرد اصلاً اسلامى بوجود نمى آمد.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِى فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 115

(خدا) تنها مردار و خون (ريخته شده) و گوشت خوك و آنچه را (به هنگام ذبح) نام غير خدا بر آن برده شده: حرام گردانيده است. (با اين همه) هركس (كه به خوردن آنها) ناگزير شود، در حالى كه ستمكار و جوياى اضطرار و (نيز) برگشت كننده(ى به اين) حرام نباشد؛ خدا بى گمان بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است. 115

آيه 115 ـ «اضطرَّ» فعل مجهول است و تنها اضطرار ناخواسته را شامل مى شود، كه در اين حال خوردن حرام براى حفظ جان بمقدار ضرورت حرمت ندارد، بلكه واجب نيز هست، ولى اگر مكلف خود را دانسته و بااختيار به اضطرار افكند، حرمت كارى كه مبتلاى به آن گشته همچنان پابرجاست،

و باز اگر اينجا هم خطر جانى و مانندش در كار باشد، آن حرام كه موجب حفظ انسان است در عين حرمتش واجب است براى حفظ واجب تر انجام گيرد، و فرقش با اضطرار ناخواسته حرام نبودن فعل اضطرارى اولى است، و دومى همچنان حرام است.

وَ لاَ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَـذَا حَلَـلٌ وَ هَـذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ 116

و به آنچه زبان شما به دروغ مى پردازد، مگوييد: «اين حلال است و اين حرام.» تا بر خدا افترايى دروغين بزنيد. به راستى كسانى كه بر خدا افتراى دروغ مى بندند (خود و ديگران را) رستگار نمى كنند. 116

آيه 116 ـ اينجا كلاً نسبت دادن آنچه را كه مستند به ادله وحيانى نيست به وحى افتراى بر خدا دانسته، گرچه احيانا واقعيتى هم داشته باشد، مانند حاكم شرعى كه مبانى حكومت شرعى را ندارد، حتى اگر حكمش ناخودآگاه موافق واقع هم باشد باز اين حكم افتراء بر خداست،

بنابراين فتاوايى كه با دليلى از كتاب يا سنت قطعيه ثابت نيستند گرچه واقعيتى هم داشته باشند خود افتراء على اللّه اند تا چه رسد به فتواهايى كه بر خلاف كتاب اللّه باشند.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُواْ السُّوءَ بِجَهَــلَةٍ ثُمَّ تَابُواْ مِنم بَعْدِ ذَ لِكَ وَ أَصْلَحُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِنم بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ 119

سپس پروردگارت به راستى براى كسانى كه به نادانى مرتكب گناه شدند، سپس بعد از آن توبه نموده و (گناهشان را جبران و) اصلاح كردند، البته پروردگارت پس از آن بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است. 119

آيه 119 ـ و اينجا شرط پذيرش توبه از گناه نخست نادانى و سپس اصلاح تباهى گناه خوانده شده، كه در اينصورت پذيرش توبه مورد وعده حتمى آلهى است، چنانكه در آياتى مانند (4:18) و (6:54) نيز آمده است، جز آنكه در مورد توبه عدم دسترسى به اصلاح درباره گناه از روى دانائى هم آياتى چند آنرا قابل پذيرش دانسته،

مثلاً آيه (4:18) تنها پذيرش توبه را از كسانى سلب كرده كه همچنان به گناهانشان ادامه مى دهند تا هنگام مرگشان فر رسد و آنگاه گويند اكنون توبه كرده ايم، كه طبعا اين توبه چون زبانى و از روى ترس است پذيرفته نيست، و ميانگين اين دو مرحله اين است كه به هر كيفيتى كه گناهانى انجام داده پيش از ظهور علائم مرگ و خطر حقيقتا توبه كند كه آياتى نيز بر اين حقيقت دلالت دارد.

ثُمَّ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ 123

سپس به سوى تو وحى كرديم كه: « از آيين ابراهيم - در حالى كه رويگردان از باطل بود - پيروى كن حال آنكه از مشركان نبود.» 123

آيه 123 ـ اينجا پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله ـ كه مقامش بر تمام معصومان مقدم است ـ مأموريت يافته كه از روش ابراهيم پيروى كند، و آيا اين تبعيت بزرگتر از كوچكتر نيست؟

پاسخ اين است كه گرچه آن حضرت از ابراهيم بزرگتر است، لكن ملت و شريعت ابراهيم به شخص وى مربوط نيست، بلكه شريعت خداست، و اينكه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مأمور به پيروى از اين شريعت شده مقصود در برابر گمان هاى بيجاى يهود و نصارى ادامه دادن راه توحيدى ابراهيمى است، كه هرگز غبار آلود نگشته و از او هم برتر است.

إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ فِيَما كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ 124

(جريان) شنبه، تنها بر كسانى - كه درباره ى آن اختلاف كردند - مقرر گرديد. و به راستى پروردگارت روز رستاخيز ميان آنان درباره ى چيزى كه در مورد آن اختلاف مى كرده اند به درستى داورى خواهد كرد. 124

آيه 124 ـ "انما جعل السبت" علت جعل شنبه را ـ از لحاظ ممنوع بودن صيد ماهى و... ـ بر اين اساس خوانده كه يهوديان در آن اختلاف كردند، در آغاز ـ چنانكه در سفر تكوين آمده: خدا آسمان زمين را در شش روز آفريد و روز شنبه ادراك خستگى كرد، و گروهى هم اين نسبت ناروا را به خدا انكار كردند، و در ثانى حيله هايشان در صيد ماهى، و نهى نهى كنندگان از آن، و يا سكوتشان از نهى، كه در جمع جعل سبت و استمرارش براى يهوديان به همين علل بود، ولى در شريعت انجيل اين حكم ابتلائى و احكامى ابتلائى ديگر شد.

و سه آيه آخرين اين سوره نخست پى گيرى و تعقيب شامل را در صورت لزوم مقرر داشته، در ثانى صبرى مناسب بر پى آمدهاى دعوت اللّه ، و در آخر كار مشيت ربانى را بر پاسداران شريعت حتمى دانسته است.

ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَـدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِى وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ 125

با فرزانگى و اندرز نيكو (مكلفان را) به راه (راهوار) پروردگارت دعوت كن، و با آنان با نيكوترين شيوه مجادله نماى. به راستى پروردگارت به (حال) كسى كه از راه او منحرف شده داناتر و(هم) او به (حال) راه يافتگان (نيز) داناتر است. 125

آيه 125 ـ اينجا امر به دعوت الى اللّه اعم از امر رسولى، رسالتى، شرعمداراى و در آخر كل كساني كه شايستگى اين دعوت سه گانه را دارند مى باشد، نخست «بالحكمة» كه مشتمل بر حكمت فطرى و عقلى و علمى است كه هر سه در پرتو حكمت ربانى وحيانى پايه هاى چهارگانه بناى رفيع دعوت الى اللّه را تشكيل مى دهند، حكمت بمعناى پيوند دادن گسسته هاست، و دعوت بسوى پروردگار با حكمت هم بدين معناست كه گسسته هايى را در چهار پايه پيوند دهد،

و اين خود نخستين محور دعوت الى اللّه و زيربناى آن است، كه با اين حجتهاى درونى و برونى مردم را به راه خدا آورند، سپس اگر در اين جريان پذيرشى شايسته نبود ـ كه با وجود اتمام حجت هنوز هم دعوت شدگان از روى هوى و جهالت زير بار حق نرفته اند.

ادامه...

گام دومين در دعوت الى اللّه "الموعظة الحسنة" است كه باپندى نيكو و نيك فرجام بر مبناى حكمت گذشته آنان را به راه آورند، و اگر اين هم تأثير شايسته اى نداشت سومين گام كه "جادلهم بالتى هى أحسن" است بعنوان آخرين مرحله در دعوت الى اللّه نقش آخرين را دارد، كه بابهترين سخن و زيباترين و ملايمترين بيان با آنان به گفتگو پردازند،

و اگر پيمودن اين سه گام به شايستگى اثرى نداشت كه طرف با روشن شدن حقيقت باحكمت و موعظه نيكو و گفتگوى زيبا و دلرُبا با وى، همچنان بر عناد و لجاجت خويش باقى ماند، و نه تنها نپذيرفت ياساكت نشد، بلكه در عقايد شايسته ديگران هم فتنه جوئى نمود، چون اينگونه فتنه از خونريزى بدتر است كه "الفتنة اشدّ من القتل" (2:191)، در اينصورت خونش مباح و هَدَر است، و بر حَسَب آيه (126) همانگونه كه آنان بر شما هجوم مى كنند شما نيز بر آنان هجومى به گونه اى همانند كنيد، واگر هم با صبر و شكيبائى شما دست از فتنه بردارند شما هم از آنان دست برداريد.

اصولاً اسلام دين هجوم نيست، بلكه در صورت ضرورت دين دفاع است، چنانكه آياتى ديگر از قبيل "لاتجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى أحسن إلاّ الذين ظلموا منهم..." (29:46) بيانگر اين حقيقت است، كه بااهل كتاب جدال نكنيد، مگر بابهترين و پسنديده ترين رفتار و گفتار، بجز آنانكه بر ظلم خود پايدارند كه پاسخ ظالم برخوردى همانند است .

روى اين اصل سه زاويه از اين مربع در دعوت الى اللّه نقش ايجابى دارد، و تنها زاويه آخرين كه حالتى دفاعى است داراى نقشى سلبى است كه اگر منحرفان از انحرفشان دست بر نداشتند، دست كم باعث فتنه نسبت به سايرين نشوند، چه فتنه جانى و چه بدتر فتنه عقيدتى، و اين مرحله چهارم در حاشيه "بالتى هى احسن" خود در آخر كار بهترين مرحله است گرچه نسبت به اينان زيبا نيست لكن نسبت به پاسدارى از حق آخرين و استوارترين گام است.

سوره اسراء

اين سوره داراى اسامى: اسراء، بنى اسرائيل، و سبحان است، آغازش سبحان وانجامش الحمدللّه است كه در اين ميان كل آياتش تسبيح به حمد است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
سُبْحَـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِى لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِى بَـرَكْنَا حَوْلَهُو لِنُرِيَهُو مِنْ ءَايَـتِنَآ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ 1

به نام خداى رحمت گر بر آفريدگان، رحمت گر بر ويژگان
منزّه است كسى كه بنده(ى ويژه)اش را شبان گاهى از مسجدالحرام به سوى دورترين مسجد (آسمانى) - كه پيرامونش را بركت داديم - به (وسيله)بنده ممتازش سير داد، براى آنكه برخى از نشانه هايمان را به او نشان دهيم، بى گمان او (هم)او (خداى) بسى شنواى بيناست. 1

آيه 1 ـ «سبحان» به معناى تنزيه حضرت اقدس الهى سبحانه و تعالي است از اينكه نتواند بنده خود را به بالاترين مكان و مكانت آسمانى در رمانى اندك بالا ببرد، و نيز تنزيه از اينكه اين بالا بردن به آسمان براى ملاقات رو در روى او باشد، كه «سبحان» هر دو را ـ و هر نقصانى را از ساحت اقدس الهى ـ برطرف مى سازد.

«اسرى» سير بالا و والاى شبانه است كه در اين سير شبانه معراجى رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله هم به بالاترين جايگاه مطلق جهان امكان رسيد و هم در اين رسائى با چشم سرش كل اين جهان را نگريست، و با چشم سِرّش به مقام "او ادنى" در معرفت خدا واصل گرديد.

ادامه...

«عبده» اينجا بيانگر دو حقيقت است:

1ـ اينكه اين معراج مشتمل بر هر دوى روح و بدن است، زيرا اگر يكى بود تعبير هم يكى بود كه "بجسم عبده" يا "بروح عبده" بود.

2ـ اشاره به عبوديت ويژه آن حضرت است كه همين خود زمينه معراجى ويژه او بود، زيرا اينجا «عبده» است يعنى بنده اش و نه "عبدٌ من عبيده" كه: بنده اى از بندگانش، در نتيجه گوئى عبوديت و بندگى در ميان كل بندگان حق ويژه آن حضرت است، چنانكه بر حسب آياتى چند وحى، رسالت، عصمت، معرفت، يقيين، و ساير امتيازاتش سرآمد كل مكلفان و حتى رسولان و ساير معصومان در مثلث زمان است.

و «ليلاً» در اينجا هم تأكيدى است براى سير شبانه و هم تبيين وحدت سير و وحدت شب است كه اين سير عظيم يك شبه رخ داده است.

"من المسجد الحرام" جايگاه اين معراج را خود مسجد الحرام معرفى كرده كه والاترين مساجد است و "الى المسجد الاقصى" نيز بالاترين مساجد آسمانى را كه در سدرة المنتهى است معرفى نموده و "باركنا حوله" كه تمامى اطراف اين مسجد الاقصاى ِ معراجى را شامل است، كل جهان هستى را در بر دارد، گرچه اين بركت ها بر حسب درجات اين مكانهاى حول مسجد الاقصى داراى درجاتى است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

«الاقصى» كه صفت اين مسجد است ـ و به اصطلاح افعل تفضيل مطلق مى باشد آنرا دورترين مساجد كونى زمينى و آسمانى نسبت به مسجد الحرام خوانده و روى اين اصل مسجد الاقصى زمينى نيست، اگرچه سير نخستين معراجى حضرتش از همين مسجد الاقصاى زمينى بوده است و سپس به اقصاى آسمانى صعود فرمود،

و اينكه اينجا نيز مسجد اقصى ناميده شده است، بر مبناى دورتر بودن اين مسجد است كه پايان سير حضرتش از مسجد الحرام و قدس همان مسجد اقصاى آسمانى بوده است.

دورترين مساجد زمينى به المساجد الحرام مسجد كوفه بوده است و بر حسب رواياتى در زمان حضرت نوح نيز وجود داشته كه "فار التنور" نيز به حساب بعضى از معانيش از همانجا بوده است.

در هر صورت "المسجد الاقصى" كه پايان سير معراجى آن حضرت است همان دورترين مساجد كونى است كه در "سدرة المنتهى" جاى دارد و اين هم به معناى منتهاى كون تكليفى است كه فوق آن بخش دومين آسمان هفتمين است كه "عندها جنة المأوى" و بر حَسَب دو آيه قرآنى وسعت جنت المأوى به اندازه كل آسمانها و زمين است.

"لنريه من آياتنا" به معناى نشان دادن آيات و نشان هاى ربانى است كه رؤيت آنها براى حضرتش امكان پذير بوده، چنانكه رؤيت حضرت اقدس الهى سبحانه و تعالي نيز با ديده دلش در بالاترين مراحل امكان بوده است كه معرفت حق در بالاترين مرحله امكان آنجا بوجود آمده

و چنانكه در سوره نجم نيز با تعبير "و هو بالافق الاعلى.ثم دنى فتدلى. فكان قاب قوسين او ادنى" اين معرفت بصيرتى ربانى را به مرحله "او ادنى" رسانده كه در اين معرفت از خود هم غافل شده، و ماندن در اين مرحله رسالت او را متوقف مى كرد، و بالاخرة:

از آن ديدن كه غفلت حاصلش بود دلش در چشم و چشمش در دلش بود

و تفاصيل اين معراج در سوره «نجم» تفسير الفرقان آمده است.

وَ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَـبَ وَ جَعَلْنَـهُ هُدًى لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِى وَكِيلاً 2 ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُو كَانَ عَبْدًا شَكُورًا 3

و كتاب (وحيانى تورات) را به موسى داديم، و آن را براى فرزندان اسراييل رهنمودى گردانيديم كه: «(زنهار) غير از من كاردانِ كارسازى برمگيريد.» 2 فرزندان (همان) كسانى راكه با نوح (در كشتى) حمل كرديم(ارج بدار) به راستى كه او بنده اى بسيار سپاسگزار بود. 3

آيه 3 ـ اين "ذريّة من حَمَلْنا مع نوح" گرچه كل نسلهاى بشرى را كه ذريه سرنشينان كشتى نوح اند شامل است،

ولى اينجا ويژگى اى نسبت به بنى اسرائيل دارد كه هم از نظر اكثريت افرادشان و نيز اكثريت پيامبرانشان مورد توجه اند، و در عين حال اكثريت خطرها را نسبت به انسانها داشته و دارند.

وَ قَضَيْنَآ إِلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ فِى الْكِتَـبِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا 4

و به فرزندان اسراييل در كتاب (آسمانى شان) خبرى حتمى داديم:(كه) «همانا دو بار در [سراسر] زمين همواره افساد خواهيد كرد. و بى گمان (بار دوم) به سركشى بزرگى بى امان بر خواهيد خاست.» 4

آيه 4 ـ "قضينا الى" به معناى اخبارى است قطعى كه در مورد دو افساد جهانشمولشان در تورات آمده است، كه "قضينا على و قضينا به و قضيناه" نيست، زيرا اين هر سه به معنى اراده حتمى است، ولى "قضينا الى" ربطى به اراده ندارد، بلكه به معنى اخبارى حتمى است، و "لتفسدن فى الارض" افساد حتمى جهانشمول بنى اسرائيل است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد،

زيرا "فى الارض" است و نه «فى فلسطين» و ارض كه شامل كل ارض است آن هم در تعبير ربانى هرگز ويژه بخشى از ارض نخواهد بود.

ادامه...

«مرّتين» هم بر خلاف رواياتى چند به معناى كشتن حضرت زكريا و يحيى عليهم السلام نيست، زيرا اگر اين افساد جهانشمول بدين معنى بود، "و قتلهم الانبياء بغير حق" كه بيانگر كشتار بسيارى از پيامبران است بجاى مرّتين بايستى «مرات» باشد، و در هر صورت ارض همان ارض تمام است، و مرّتين كه هنوز هم هيچيك از اين دو افساد جهانشمول اتفاق نيافتاده،

زيرا چنان افسادى لازمه اش سلطه جهانى است، و يهوديان در كل تاريخشان در بدر و فرارى بوده اند و اگر هم سلطه اى در زمان داود و سليمان و اشعياء بر ايشان بدست آمده، سلطه ربانى و عادلانه بوده و نه سلطه افسادگر، آن هم مرّتين نبوده، بلكه «مرّات» بوده است.

اكنون ببينيم "علوا كبيرا" بعد از «مرّتين» مرحله اى سومين است يا يكى از اين دو مرحله؟

فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ أُولَـلـهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَآ أُوْلِى بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلَـلَ الدِّيَارِ وَ كَانَ وَعْدًا مَّفْعُولاً 5 ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْنَـكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَـكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا 6 إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ الْأَخِرَةِ لِيَسُوءُواْ وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُواْ الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُواْ مَا عَلَوْاْ تَتْبِيرًا 7

پس آنگاه كه (زمان تحقّق) وعده ى نخستين آن دو (افساد) فرا رسد، بندگان (ويژه ى) خود را - كه سخت نيرومندند - بر شما مى گماريم. پس (در) ميان خانه ها (براى سركوبى شما) به جستجويى بى امان بپردازند، و اين وعده اى انجام شدنى بوده است. 5 سپس دوباره شما (اسراييليان) را بر اين بندگان ويژه چيره مى كنيم، و شما را با اموالى و پسرانى (يارى و) مدد مى دهيم، و شما (اسراييليان) را بيش از پيش (براى جنگ) بسيج مى گردانيم. 6 اگر نيكى كنيد، براى خودتان نيكى كرده ايد، و اگر (هم) بدى كنيد، به زيان خودتان است. پس آنگاه كه وعده ى پايانى فرا رسد بايد (آن بندگان ما) چهره هايتان را زشت و تباه كنند. و بايد در آن مسجد (الاقصاى زمينى) در آيند، چنان كه نخستين بار وارد آن شدند، و بايد (با غلبه بر اسراييليان) بى گمان چيرگى شان را يكسره برچينند (چه) برچيدنى. 7

آيات 5 تا 7 ـ كه "وعد أولاها" و "وعد الآخرة" آمده استفاده مى كنيم كه اين "علوّا كبيرا" مرحله سوم نيست، بلكه يكى از همين دو مرحله است، و از "ليسوءوا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة" مى فهميم كه اين "علوا كبيرا" دومين مرحله افساد جهان شمولشان است،

زيرا اين علو كبير پس از نخستين دخول در مسجد اقصى خواهد بود، و در جمع در آينده اى دور يا نزديك اين دو افساد با فاصله اى انجام خواهد شد، و اكنون كه ساليانى است كه صهيونيزم بين الملل با غصب فلسطين و تصرف قدس آغاز افساد جهانشمولش را كرده است ولى هنوز اين افساد جهانى نيست كه از نظر عقيدتى و سياسى و اقتصادى و ساير جهات، هنوز كلى و صد در صد نشده است، مى توان گفت كه اين جريان از آغاز تشكيل دولت صهيونى آغاز افساد نخستين است، تا چه پيش آيد.

در آيه (5) "وعد أولاهما" درباره تحقق يافتن نخستين افساد جهانشمول است كه پس از آن «بعثنا...» است

آيا اين "عبادا لنا" بخت النصر و همراهيان مشركش مى باشند؟! هرگز! زيرا اولاً افساد يهوديان در آن هنگام جهانشمول نبوده، بلكه بدتر از افساد جزئى آنان، افساد بخت النصر بوده كه قدس را تصرف كرده، و اين يهوديان موحد بودند كه مأموريت يافتند "ادخلو هذه القرية سجدا" گرچه اين موحدان تخلفانى هم داشته اند، ولى بالاخره در برابر مشركان بخت النصرى غاصب شايستگى داشته اند،

وانگهى "عبادا لنا" براى اين گروه مجاهدان نسبتى ويژه به خدا مقرر كرده است، پس اينان ويژگانى از مجاهدان خداپرست هستند كه از سراسر جهان اسلام با هماهنگى و نيروى ايمان پذيراى اين انگيزش ربانى هستند كه "بعثنا عليكم" و اصولاً «بعثنا» انگيزش ربانى است با جمعيت صفات كمال رحيمى و رحمانى، روى اين اصل آيا اين "عبادا لنا" با اين همه ويژگى ها كه مأموريت تار و مار كردن يهوديان افسادگر جهانى را دارند، همان بخت النصر و همراهيانش مى باشند؟ اين خود گمانى است منحرف و بخت النصرى.

على الجمله «عليكم» و نه «اليكم» اينجا ويژگى سلطه گر اين انگيختگان ربانى را نشان مى دهد، كه نخست "عبادا لنا" بندگان ويژه خدا در ميان كل مكلفانند، و در ثانى "اولى بأس شديد" صاحبان نيروئى بس شديدند كه در برابر نيروى سلطه گر اسرائيلى پيروز مى باشند، و سوم "فجاسوا خلال الديار" كل جايگاههاى سلطه گر اسرائيلى را در سراسر زمين شامل است، بويژه فلسطين و جاهائى ديگر كه تحت سلطه مماس خود دارند و خواهند داشت، كه با جهاد پى گير اين "عبادا لنا" پراكنده و خوار خواهند شد.

"و كان وعدا مفعولاً" بدين معنى است كه چنانكه وعده خبرى افساد نخستين جهان شمول اسرائيلى تحقق خواهد يافت، در پى آن وعده خبرى مغلوب شدن آنان توسط "عبادا لنا" نيز محقق خواهد شد.

آيه 6 ـ اين آيه بيانگر افساد جهانشمول دومين و آخرين بنى اسرائيل است، كه در اثر برگشت آنان به قدرت و نيروئى بزرگتر "عبادا لنا" را به عقب مى رانند، و اين «رددنا» و «امددنا» و «جعلنا» بازگشائى ابتلائى ربانى است كه جلو اين مفسدان را مجددا تا حدى باز مى گذارد تا آنچه نيروى افساد دارند انجام دهند، و سپس كلاً نابود گردند، كه گرچه گروهى از يهوديان و نصرانيان بر حَسَب دو آيه "فاغرينا و القينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة" باقى خواهند ماند، ولى كلاً تحت سلطه اسلامى خواهند بود.

مرحله نخستين كه "عبادا لنا" غلبه خواهند كرد همان قيام اسلامى جهانى قبل از قيام حضرت مهدى(عج) خواهد بود، كه پس از اين مرحله نخستين به سستى يا خاموشى مى گرايند، و قيام دومين بر مبناى "يسوُئوا وجوهكم" در آيه هفتم، قيام مهدوى(عج) خواهد بود

چنانكه در روايات بسيارى است كه "عبادا لنا" مرتبه نخستين همان مجاهدان فى سبيل اللّه اند كه قبل از مجاهدان مهدوى مماس مى باشند، و مرحله دوم كه افساد بنى اسرائيل نيز عميق تر و جهانى تر است بر حَسَب آيه چهارم "علوا كبيرا" مى باشد، اين علوا كبيرا توسط حضرت مهدى عليه السلام و اصحابش بكلى ناچيز خواهد شد، بگونه اى كه اضافه بر آنچه در مرتبه نخستين تحقق يافت كه فقط "فجاسوا خلال الديار" بود، بدين معنى كه تنها سلطه افسادى بنى اسرائيل بسى ناچيز گرديد،

اكنون كه مرحله دوم و آخرين افساد آنان است، در مثلثى از دمار و بوار احاطه خواهند شد، اولاً "ليسوُوا وجوهكم" كل چهره هاى سلطه گر صهيونيزم بين الملل سياه و تباه خواهد شد، ثانيا "وليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرّه" بار دوم اين عبادا لناى آخرين به مسجد اقصى در آيند، چنانكه در مرتبه نخست نيز وارد مسجد اقصى شده اند، و چون ورود نخستينشان ورودى مستدام نبوده است، از اين جهت در سلطه نخستين تصريحى بدان نشده، و در مرحله دوم و آخرين "و ليتبروا ما علوا تتبيرا" كه در نهايت تمامى سلطه هاى اسرائيلى را حضرت صاحب الامر عليه السلام با اصحابشان بكلى ناچيز خواهند ساخت.

و اگر هم مسلمانان در زمان عمر وارد مسجد اقصى شده اند، اين ورود هرگز به حساب اين دو مرحله نيست، زيرا آن هنگام يهوديان سلطه اى هرگز نداشته اند تا چه رسد كه جهانى باشد، و اين مرّتين در اينجا بعد از دو سلطه جهانشمول افسادى آنان مى باشد، روى اين اصل ما در انتظار اين دو برخورد بسيار شديد هستيم، كه اكنون به يارى خدا خود را آماده سلطه آغازين اسلامى مى كنيم،

زيرا هنوز سلطه نخستين يهوديان جهانشمول و صد در صد نگرديده است، اكنون رهبرى اين سلطه نخستين با كيست؟ و كى خواهد بود؟ خدا مى داند، ما تنها دو وظيفه بزرگ بر عهده داريم:

نخست گردآورى نيروهاى جهانى اسلامى كه بهترين موحدان و مجاهدان مسلمان باشند.

و دوم كه در حقيقت نخستين گام اين قيام اسلامى است عليه كل استعمارهاى يهودى و غير يهودى و كلاً يأجوجى و مأجوجى ها، اينجا پى جوئى و دست يافتن به رهبرى شايسته و بايسته است، كه در اين هنگامه كل اسرائيليان مفسد و كل يأجوجيان و مأجوجيان مفسد، و در جمع تمامى مفسدان نابود و يا ناچيز خواهند شد، و سلطه جهانى مكلفان از آن دولت جهان شمول اسلامى خواهد بود.

در پاسخ اين پرسش كه فاصله ميان اين دو سلطه جهانى يهوديان چه اندازه است؟

بايد گفت ما از اين جريان هيچ اطلاعى نداريم، جز آنكه علامات پياپى سلطه جهانى مهدوى شايد بيانگر اين حقيقت باشد كه ميان اين دو سلطه فاصله زياد نيست، و بالاخره اين دو قيام نيازمند به اين است كه مسلمانان واقعى دورانديش مجاهد با تمام نيروها در تحقق يافتن "لا اله الاّ اللّه " كوشا باشند، كه مبازرات شبانه روز عليه كل استعمارها و جايگزين كردن حكومت حق است، و نه آنكه چُرت و بيكارى و بى تفاوتى روزگارشان را به حالت احتضار بگذرانند بگمان اينكه در انتظارند، اين احتضار است و انتظار نيست، انتظار از آنِ كسانى است كه با تمام نيرو جاده ورود اين دو پيروزى جهانشمول را عليه باطل براى رهبرى نخستين و بويژه رهبرى آخرين بگشايند.

(خوانندگان محترم توجه بفرمایند این بیانات حدود 14 سال پیش ایراد شده است)