درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=Georgia][=palatino linotype]با عرض سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی ام
خوشابه حال كسانى كه به خطاب
[=palatino linotype]يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية[=palatino linotype] مخاطب اند و به دعوت [=palatino linotype] فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى[=palatino linotype] مشرّف.

[=palatino linotype]این مقام از آن ویس است ای عزیز
دیگران از غصه باشند اشک بیز
ای که از رستم سخن گوی دلیر
گفته هایت می درد صد قلب شیر
خوش بحال ویس مستی می کند
در حقیقت می پرستی می کند
ای دو صد رستم فدای نام تان
حق پرستی خوش بود در کام تان

[=palatino linotype]

[=Georgia]

صادق;731027 نوشت:
این مقام از آن ویس است ای عزیز
دیگران از غصه باشند اشک بیز
ای که از رستم سخن گوی دلیر
گفته هایت می درد صد قلب شیر
خوش بحال ویس مستی می کند
در حقیقت می پرستی می کند
ای دو صد رستم فدای نام تان
حق پرستی خوش بود در کام تان

من که ذره ای سزاوار این بنده نوازی شما نیستم ولی بسیاااااااااااااااااااااااااااار مسرور و مفتخرم که نورانیت قلم پاکتان در این تاپیک از آن ما نیز شده است.
امید که از رشحات قدسی انوار فیضتان ما نیز لیاقت تلقی داشته باشیم.

اویس;731004 نوشت:
این فراق و هجر از حق به طول نینجامد و بار دیگر رستم بر سهراب غالب شود.

به نام خدا

با سلام و ادب

استاد گرامی: رستم وقتی بر سهراب غالب شد که از وی غافل شد

رستم عقل وقتی بر سهراب نفس غالب گردد که از وی غافل شود؟

رستم به سفر رفته بود و از شهر و دیارش هجرت گزیده و با سهراب

بیگانه گشته بود،باید عقل از بیت نفس مهاجرت کرده با وی بیگانه

گردد تا بر وی غالب گردد؟

و یا چون ابراهیم قلب باید اسماعیل عقل را برای حق بخواهد

و در جهت او قرار دهد تا نه غالبی ماند و نه مغلوبی،و جمله ی

قلب و عقل در تسلیم به ربّ متحد گردند؟

و آنگاه این ربّ است که نفس را برای سلامت قلب و عقل

پیشکش فرماید و نفس با شوق، بی رنج دل سپردن و دل کندن

قربان شود؟و سپس این رسم موحدان گردد.

حبیبه;731057 نوشت:
رستم وقتی بر سهراب غالب شد که از وی غافل شد

رستم عقل وقتی بر سهراب نفس غالب گردد که از وی غافل شود؟


سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی، سرکار علیه،و دوستان همراه
سوال عمیقتان به فکرم واداشت.
استاد لطفا تصحیح می فرمایید؟

رستم سالها بود که در اثر هواخواهی و دنیا طلبی از فرزندش غافل شده بود ولی در عین حال علاقه ی پدری در وجودش بود.این دو علاقه در ستیز با هم و یکی غالب بر دیگری.....
بعد از نابودی سهراب توسط رستم که یک اتفاق بود،در یک آن خود را با ترسی شدید مواجه دید.

اویس;262207 نوشت:
از میان حالات مختلف نفس انسانی دو حالت است که بیش از حالات دیگر میتواند زمینه رسیدن انسان به خروج از عادات را فراهم سازد یکی از آنها تفکر در مورد اسرار و حقایق نفس خود و جهان پیرامونمان است که به حق تاثیر شگرفی در خروج انسان از عادات و روزمره گی هایش دارد و حالت دوم ترس شدید و مفرط است. اگر ترس بسیار شدیدی برای شخص ایجاد شود فاصله انسان به عالم وحدت کمتر می شود. چرا که ترس زیاد باعث می شود بسیاری از آنچه را که انسان در طی سالیانی با آنها خو و عادت کرده بود به یکبارگی از حالت عادی خود خارج شده و صورتی غیر از آنچه تا کنون داشت برایش جلوه گر سازد.

در یک لحظه،از تمام هواها و قدرت طلبی ها نفرت یافت که او را از سهراب جانش دور ساخته بود.
و از طرفی حالا دیگر سهرابی هم نبود. به چه باید دل میبست؟
خود را تهی دید از تمام تعلقات .
و نوشدارو.
نوشدارویی که میخواست تا مرهمی برای سهراب جانش باشد.ولی دیر بود و سهرابی نبود . جانی نبود. هیچ چیز نبود.دل کنده بود بدون اینکه بخواهد. بهتر بگویم؛دلش را کنده بودند و نوشدارو آورده بودند به مبارک بادش.

حبیبه;731057 نوشت:
و یا چون ابراهیم قلب باید اسماعیل عقل را برای حق بخواهد

و در جهت او قرار دهد تا نه غالبی ماند و نه مغلوبی،و جمله ی

قلب و عقل در تسلیم به ربّ متحد گردند؟


ابراهیم آگاهانه و عاقلانه تسلیم حق شده بود
و رستم را تسلیم کردند. بُراندند اش.

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;731057 نوشت:
استاد گرامی: رستم وقتی بر سهراب غالب شد که از وی غافل شد

رستم عقل وقتی بر سهراب نفس غالب گردد که از وی غافل شود؟


آنچنان که در عبارات بالا گفتم رستم عقل وقتی بر سهراب نفس غالب شود که از تعلقات و دنیاطلبی های نفس اماره فارغ شده و از ناحیه خودفراموشی و فنای ذات خویش به شهود حضرت حق و بقای ذکر او واصل شود.

حبیبه;731057 نوشت:
رستم به سفر رفته بود و از شهر و دیارش هجرت گزیده و با سهراب

بیگانه گشته بود،باید عقل از بیت نفس مهاجرت کرده با وی بیگانه

گردد تا بر وی غالب گردد؟


کاملا درست است.

حبیبه;731057 نوشت:
و یا چون ابراهیم قلب باید اسماعیل عقل را برای حق بخواهد

و در جهت او قرار دهد تا نه غالبی ماند و نه مغلوبی،و جمله ی

قلب و عقل در تسلیم به ربّ متحد گردند؟


کاملا درست است.

حبیبه;731057 نوشت:
و آنگاه این ربّ است که نفس را برای سلامت قلب و عقل

پیشکش فرماید و نفس با شوق، بی رنج دل سپردن و دل کندن

قربان شود؟و سپس این رسم موحدان گردد.


به راستی این چنین است.
از دقت و تامل و تفسیر الهیتان سپاسگزارم.
[/]

[=Georgia]

یکی دیگه.;731069 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی، سرکار علیه،و دوستان همراه
سوال عمیقتان به فکرم واداشت.
استاد لطفا تصحیح می فرمایید؟

رستم سالها بود که در اثر هواخواهی و دنیا طلبی از فرزندش غافل شده بود ولی در عین حال علاقه ی پدری در وجودش بود.این دو علاقه در ستیز با هم و یکی غالب بر دیگری.....
بعد از نابودی سهراب توسط رستم که یک اتفاق بود،در یک آن خود را با ترسی شدید مواجه دید.


سلام خواهر گرامی ام.
بله درست است.

یکی دیگه.;731069 نوشت:
در یک لحظه،از تمام هواها و قدرت طلبی ها نفرت یافت که او را از سهراب جانش دور ساخته بود.
و از طرفی حالا دیگر سهرابی هم نبود. به چه باید دل میبست؟
خود را تهی دید از تمام تعلقات .
و نوشدارو.
نوشدارویی که میخواست تا مرهمی برای سهراب جانش باشد.ولی دیر بود و سهرابی نبود . جانی نبود. هیچ چیز نبود.دل کنده بود بدون اینکه بخواهد. بهتر بگویم؛دلش را کنده بودند و نوشدارو آورده بودند به مبارک بادش.

کاملا درست است.

یکی دیگه.;731069 نوشت:
ابراهیم آگاهانه و عاقلانه تسلیم حق شده بود
و رستم را تسلیم کردند. بُراندند اش.

خدا گواه است که اینچنین است.
از اندیشه و شرح عرفانیتان سپاسگزارم

ویس ما با غمزه ای بیدار شد
بر سر عقل آمد وهوشیار شد
گشت تسلیم کلام دوستان
زین سبب چون نقطه ی پرگارشد

[=Georgia]از جمله اصولی که از مباحث پیشین استخراج می شود یکی آن است که انسان با تمامی شئونات مختلف ظاهری و باطنیش، صاحب یک وحدت شخصیه است چنان که اختلاف حالات نشئه ی ظاهرِ جسمانی و باطنِ روحانی وی آسیبی به وحدت شخصی نفسانی وی وارد نمی کند بلکه همه ی این اختلاف حالات، مقوم و تقویت کننده ی وحدت شخصیه نفس اوست.
یعنی هر چقدر مرتبه ی جسمانی و روحانی انسان از آثار و ظهورات بیشتری برخوردار باشد وحدتی که حاکم بر تمامی مراتب ظاهر و باطن انسان است قوی تر خواهد بود همچنان که تنوع هر چه بیشتر کثرات در عالم خلق دال بر شدت وحدت حاکم میان آنهاست.
به تعبیر دیگر هر چه وحدت قوی تر باشد کثرات نازل از وی بیشتر و هر چه کثرت بیشتر احاطه وحدت بر آنها افرزن تر خواهد بود. لذا جناب حافظ به تمثیلی رمز گونه فرمود:
زلف آشفته او موجب جمعیّت ماست
چون چنین است، پس آشفته‌ترش باید کرد

در حقیقت می توان گفت زلف آشفته ی اختلاف حالات مراتب انسان همچنان که حاکی از شدت وحدت نفسانی حاکم بر قوای بدن است زلف آشفته ی گوناگونی خلائق نیز حاکی از شدت وحدت حقانی حاکم بر جهان است. و این یکی از وجوه معانی
من عرف نفسه فقد عرف ربه است.
و البته این بابی است که کرامت انفتاح آن موجب انفتاح ابواب معارف دیگر است از جمله یکی آن که گفته اند:«
خداوند دوست دارد که او را در همه صورتها عبادت کنند»
به راستی چرا خدایی که حاکم و مسلط بر تمامی صور و مظاهر خلق است دوست دارد وی را در تمامی کثرات عبادت کنند؟ این نیست جز آنکه شدّت کثرات، تجلی حدّت وحدتند و خلق در تمامی صورتهای خود جلوه های ظهور حق است و خلق جز ظهور حق از خود هیچ ندارد و مانعی برای مشاهده ی حق در میان نیست.
این مثل آن است که بگوییم آدمی دوست دارد نتایج تقرب معنوی و کمالات نفسانی خود را در مرتبه ظاهر مشاهده کند و ظاهرش حجاب باطن او نیست. آری ظاهر انسان آئینه ی صافی باطن وی است و جماعتِ حاصل از این ظاهر و باطن است که امامت وحدت نفسانی انسان را قوام می بخشد.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...!

صادق;731310 نوشت:
ویس ما با غمزه ای بیدار شد
بر سر عقل آمد وهوشیار شد
گشت تسلیم کلام دوستان
زین سبب چون نقطه ی پرگارشد

با سلام و هم ادب با احترام

با یقین می گویم ای نیکو کلام

گر نمی کردی شفاعت این همه

پشت در اکنون، بودی همهمه

از شفاعت فیض حق دارد دوام

این حقیقت دارد و تمّ الکلام

پ.ن

از استاد اویس گرامی بابت ایجاد وقفه درتاپیک

عذرخواهم.

اویس;731323 نوشت:
به تعبیر دیگر هر چه وحدت قوی تر باشد کثرات نازل از وی بیشتر و هر چه کثرت بیشتر احاطه وحدت بر آنها افرزن تر خواهد بود.

به نام خدا

با سلام ادب و احترام

استاد گرامی

مقصود از کثرات در بیان فوق همان شئونات و ظهورات نفس است؟

اویس;731323 نوشت:
این مثل آن است که بگوییم آدمی دوست دارد نتایج تقرب معنوی و کمالات نفسانی خود را در مرتبه ظاهر مشاهده کند و ظاهرش حجاب باطن او نیست.

اما استاد گرامی بعضی چیزها درنهایت کمون و خفاست چرا؟

"اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری"چه؟ چرا سرّ آنها با توجه به فرمایشاتی که در باره ظهورات و شئونات نفس(اگر درست فهمیده باشم) فرمودید در نهایت خفا باید باقی بماند

گویی خلق از آنها در حجابند؟

در مورد سیّد طاووس رحمة الله علیه شنیدم هیچکس نمی تواند خواب ایشان را ببیند چرا که در مقام فنا هستند!

این چگونه با حدت وحدت و شدت ظهورات جور در می آید؟

[="Georgia"][="Blue"]

[=palatino linotype]
صادق;731310 نوشت:
ویس ما با غمزه ای بیدار شد
بر سر عقل آمد وهوشیار شد
گشت تسلیم کلام دوستان
زین سبب چون نقطه ی پرگارشد

[=palatino linotype]ای کریم مه لقا ای اوستاد[=palatino linotype]
[=palatino linotype]ای حبیب سرفراز ای خوش نهاد[=palatino linotype]
[=palatino linotype]این اویس دربه در بیدار نیست[=palatino linotype]
[=palatino linotype]در صباوت باقی و هشیار نیست[=palatino linotype]
[=palatino linotype]آنچه بینی رشحه های جان توست[=palatino linotype]
[=palatino linotype]از نگاه دولت چشمان توست[=palatino linotype]
[=palatino linotype]نقطه پرگار این جمع من نیم[=palatino linotype]
[=palatino linotype]چون تهی از جان و آن جانانیم[=palatino linotype]
[=palatino linotype]گر دو دیده بسته و تن وا کنی[=palatino linotype]
[=palatino linotype]نور حق را پا به سر پیدا کنی

[=Georgia]

حبیبه;731329 نوشت:
به نام خدا

با سلام ادب و احترام

استاد گرامی

مقصود از کثرات در بیان فوق همان شئونات و ظهورات نفس است؟


سلام خواهر گرامی ام
بله مراد از کثرات در عبارت فوق شئونات و ظهورات نفس است اگر چه در مورد شئونات و ظهورات حق سبحانه و تعالی نیز همین حکم صادق است.

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;731339 نوشت:
اما استاد گرامی بعضی چیزها درنهایت کمون و خفاست چرا؟

"اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری"چه؟ چرا سرّ آنها با توجه به فرمایشاتی که در باره ظهورات و شئونات نفس(اگر درست فهمیده باشم) فرمودید در نهایت خفا باید باقی بماند

گویی خلق از آنها در حجابند؟

در مورد سیّد طاووس رحمة الله علیه شنیدم هیچکس نمی تواند خواب ایشان را ببیند چرا که در مقام فنا هستند!

این چگونه با حدت وحدت و شدت ظهورات جور در می آید؟

[=&quot]ابتدا از سوال عالمانه تان سپاسگزارم.
[=&quot]خدای سبحان را شاکرم که این سلسله دروس، نردبانی برای ارتقای سطح علمی و معنوی اندیشمندان و فرهیختگان قرار گرفته است.
[=&quot]اما در خصوص سوال حکیمانه تان باید بگویم: غیب و شهود و خفا و عیان و ظاهر و باطن، آنجا به میان می آید که پای حجاب در میان باشد وگرنه اگر محجوبی در میان نباشد چیست معنای ظاهر و باطن و غیب و شهود؟!
[=&quot]آنکه در حضور تام به سر می برد کی به جرم غیبت متهم شود و آنکه در شهود محض است کی در پشت پرده ی غیب اسیر گردد؟!

[=&quot]غیب و شهود و ظاهر و باطن از آن ماست که در حجابیم و از دولت حقه ی حقیقیه ی سلطان وجود حق، نمی در غالب حدود خلائق از آن خود داریم و از دریای بیکرانه وجود، جز قطره ای از امواج خروشان وی نصیبی نداریم.
[=&quot]آری سید بن طاووس در مقام فنا و غیب محض است اما برای که؟ آیا وی برای حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء نیز در مقام غیب است یا غیبت وی فقط شامل حال چون منی است که صمدیت وجود حق سبحانه و تعالی را به توحید عددی ادراک نموده ام؟!
[=&quot]آری چه خوش فرمود: «اولیائی تحت قبایی لایعرفهم غیری» (دوستان من تحت خيمه هاي من اند و کسي آن ها را نمي شناسد) در این حدیث قدسی باید با کلمه ی «غیر» مزید بصیرت نمود که عدم معرفت ایشان از آن اغیار است نه محرمان اسرار که تحت قبایش جمعند.

[=&quot]
[/]

اویس;731361 نوشت:
عدم معرفت ایشان از آن اغیار است نه محرمان اسرار که تحت قبایش جمعند.

استاد گرامی ما از منبع حکمت حضرتعالی فیض می بریم لذا ماهیت سؤالات در محضر جناب شما غیر از این نمی تواند باشد.پس اگر دقتی در سؤال باشد

به دلیل عمق مطالب حضرتعالی است.

سؤال دیگری برایم پیش آمد،همه ی اسماء الله مظاهر و ظهوراتی دارد،اما خداوند اسمی دارد که بین عرفاء به اسم مستاثر معروف است،اسمی که از همه پنهان است

آیا این پنهان و باطن بودن آن جزء حقیقت آن اسم است؟ یا باز بدلیل در حجاب بودن خلق است؟

اگر مشکل از عدم معرفت ما باشد پس چه وجهی برای امتیاز این اسم بر سایر اسماء باقی می ماند؟چه اینکه اکثر خلق الله از معرفت همه ی اسماء در حجابند.

[=Georgia][=palatino linotype]

حبیبه;731375 نوشت:
استاد گرامی ما از منبع حکمت حضرتعالی فیض می بریم لذا ماهیت سؤالات در محضر جناب شما غیر از این نمی تواند باشد.پس اگر دقتی در سؤال باشد

به دلیل عمق مطالب حضرتعالی است.


آب قلیل کجا و منبع خیرات کجا؟ منبع حکمت از آن چشمه فیوضات است که هر دم تجلی تازه دارد نه عِلمَک چون منی که برخواسته از دلو چاه مطالعه ی این و آن است.

حبیبه;731375 نوشت:
سؤال دیگری برایم پیش آمد،همه ی اسماء الله مظاهر و ظهوراتی دارد،اما خداوند اسمی دارد که بین عرفاء به اسم مستاثر معروف است،اسمی که از همه پنهان است

آیا این پنهان و باطن بودن آن جزء حقیقت آن اسم است؟ یا باز بدلیل در حجاب بودن خلق است؟

اگر مشکل از عدم معرفت ما باشد پس چه وجهی برای امتیاز این اسم بر سایر اسماء باقی می ماند؟چه اینکه اکثر خلق الله از معرفت همه ی اسماء در حجابند.


[=palatino linotype]اما در خصوص سوالتان باید بگویم در الکافی (ج1 ص230) از امام باقر علیه السلام روایتی نقل شده است که اسم اعظم خداوند 73 حرف دارد و نزد آصف بن برخیا، یک حرف از آن بود که بدان تکلم کرد و تخت بلقیس را در چشم هم‏زدنی حاضر ساخت و نزد اهل بیت علیهم‏ السلام ، 72 حرف هست و یک حرفی از آن، نزد خدا، در علم غیب، مستاثر است. نظیر این روایت از امام صادق ـ علیه ‏السلام ـ نقل شده و در آن به محجوب بودن یک حرف از پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم تصریح شده است.
[=palatino linotype]این اسم که در لسان عرفای بالله به اسم مستاثر معروف است، مرتبه ی غیبی اسم اعظم حق، یعنی همان ذات احدی و مطلق حق است که احدی بدان جا راه ندارد و بیرون از اسم و رسم و وصف خاص است و اطلاق اسم بدان، صرفا بخاطر ادراک دورادور و اشاره ی خلق بدان مقام غیبی است و اسمی که مشیر بدان مقام غیبی است اسم شریف «هو» است که مرتبه ای بالاتر از مرتبه ی جامعیتِ اسماییِ الله است.
[=palatino linotype]انسان کامل را علی رغم همه کمالاتی که دارد «خلیفه الله» خوانده اند و مرز میان خلیفه الله با الله، همان بالذات بودن کمالات و بالغیر بودن آنهاست، یعنی حق سبحانه و تعالی اوصاف کمالیه را بالذات داراست و انسان کامل، بالغیر. و اسمی که مرز میان کمالات بالذات و بالغیر است و فقر خلق را از غنای حق متمایز می سازد، همان اسم شریف «هو» است که پرده ای میان حق و خلق ایجاد می کند و فرق بین حق و خلق را رقم می زند و عرشیه ی «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ» را رمز گشایی می کند. پس نیک بیندیش!

اویس;731390 نوشت:
اسمی که مشیر بدان مقام غیبی است اسم شریف «هو» است که مرتبه ای بالاتر از مرتبه ی جامعیتِ اسماییِ الله است.

از توضیحات حضرتعالی متشکرم.

در کتاب اسم مستاثر حضرت امام رحمة الله علیه به نقل از تعلیقیه ی ایشان بر کتاب: "مصباح الانس" اسماء ذات را به دو قسمت تقسیم نموده اند

قسم اول اسمی که حکم و اثرش در عالم تعین یافته و قسم دوم اسماء ذاتیه ای که لا تعینند و صدر الدین قونوی اسم مستاثر را از اسماء ذاتیه ای می داند

که برای آن مظهری در عین و خارج نیست.

پس ظاهرا در این باره اختلاف نظری وجود دارد.درست است؟

اویس;731323 نوشت:
از جمله اصولی که از مباحث پیشین استخراج می شود یکی آن است که انسان با تمامی شئونات مختلف ظاهری و باطنیش، صاحب یک وحدت شخصیه است چنان که اختلاف حالات نشئه ی ظاهرِ جسمانی و باطنِ روحانی وی آسیبی به وحدت شخصی نفسانی وی وارد نمی کند بلکه همه ی این اختلاف حالات، مقوم و تقویت کننده ی وحدت شخصیه نفس اوست.

سلام و عرض ادب و هزاران هزار الماس سپاس تقدیم قدوم مبارکتان
برای منی که جان آلوده ام از حقیقت این معانی والا بدور است،سخت است که درک کنم شئونات مختلف ظاهری و باطنی ،مثلا چه چیزهایی؟
باز اختلاف حالات نشئه ی ظاهر جسمانی و باطن روحانی ،مثل چی؟

اویس;731323 نوشت:
یعنی هر چقدر مرتبه ی جسمانی و روحانی انسان از آثار و ظهورات بیشتری برخوردار باشد وحدتی که حاکم بر تمامی مراتب ظاهر و باطن انسان است قوی تر خواهد بود همچنان که تنوع هر چه بیشتر کثرات در عالم خلق دال بر شدت وحدت حاکم میان آنهاست.

استاد این فراز کلامتان چنان شوق افزاست که نمی توانم از فهمش بگذرم.تنها درک میکنم که خیلی باید جالب باشد.باز هم خواهش دارم کمی مطلب راباز بفرمایید.
حال من چون حال کودکی است که علی رغم اینکه نمی تواند بخواند ،اما با ذوق وافری صفحات کتاب را بارها و بارها ورق میزند و از این تورق هر بار لذتی وافر مییابد.
"تنوع هر چه بیشتر کثرات در عالم خلق دال بر شدت وحدت حاکم میان آنهاست."
استثنائا این یک قسمت را درک میکنم انشاالله. ولی مصداق همین موضوع در ظاهر یا باطن یک انسان برایم ملموس نیست.شاید منظور از کثرات در ظاهر و مرتبه جسمانی یک انسان وجود اندام های مختلف و کارکردهای متنوع آنها باشد یا وجود قواهای مختلف .اما در مورد باطن روحانی انسان،مصداقش چیست ؟
و در کل منظور از اختلاف حالات چه در نشئه ظاهری و چه باطنی چیست؟
از اینکه مصدع اوقات شریف می شوم ،عذرخواهم.

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;731407 نوشت:
از توضیحات حضرتعالی متشکرم.

در کتاب اسم مستاثر حضرت امام رحمة الله علیه به نقل از تعلیقیه ی ایشان بر کتاب: "مصباح الانس" اسماء ذات را به دو قسمت تقسیم نموده اند

قسم اول اسمی که حکم و اثرش در عالم تعین یافته و قسم دوم اسماء ذاتیه ای که لا تعینند و صدر الدین قونوی اسم مستاثر را از اسماء ذاتیه ای می داند

که برای آن مظهری در عین و خارج نیست.

پس ظاهرا در این باره اختلاف نظری وجود دارد.درست است؟


آنچه مسلم است این است که حضرت امام رحمه الله علیه نیز اذعان دارند که قسمی از اسمای ذاتیه لاتعین هستند و در خارج مظهری برای آنها وجود ندارد و از این حیث اختلافی در میان نیست.
اما در مورد قسم اول اسمای ذاتیه که حضرت امام آنها را در عالم تعین یافته می دانند شاید بتوان گفت تفاوتی در دایره الفاظ و اصطلاحات درمیان بوده است.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;731431 نوشت:
سلام و عرض ادب و هزاران هزار الماس سپاس تقدیم قدوم مبارکتان
برای منی که جان آلوده ام از حقیقت این معانی والا بدور است،سخت است که درک کنم شئونات مختلف ظاهری و باطنی ،مثلا چه چیزهایی؟

سلام خواهر گرامی.
از لطف و محبت سرکار عالی سپاسگزارم.
از اینکه سوالاتتان را به راحتی مطرح میکنید متشکرم.
مراد از شئونات مختلف ظاهری و باطنی افعال مختلف انسان در مرتبه ظاهر و باطن است که عبارت از خوردن و خوابیدن و راه رفتن و دیدن و شنیدن و گفتن و خندیدن و ترسیدن و تنفر ورزیدن و دوست داشتن و تعجب کردن و تخیل و توهم و تعقل و جذب و هضم و دفع غذا و امثال آن می باشد.

یکی دیگه.;731431 نوشت:
باز اختلاف حالات نشئه ی ظاهر جسمانی و باطن روحانی ،مثل چی؟

مراد از اختلاف حالات نشئه ظاهر جسمانی و باطن روحانی عبارت از همان موارد ذکر شده در بالا می باشد.

یکی دیگه.;731431 نوشت:
استاد این فراز کلامتان چنان شوق افزاست که نمی توانم از فهمش بگذرم.تنها درک میکنم که خیلی باید جالب باشد.باز هم خواهش دارم کمی مطلب راباز بفرمایید.
حال من چون حال کودکی است که علی رغم اینکه نمی تواند بخواند ،اما با ذوق وافری صفحات کتاب را بارها و بارها ورق میزند و از این تورق هر بار لذتی وافر مییابد.
"تنوع هر چه بیشتر کثرات در عالم خلق دال بر شدت وحدت حاکم میان آنهاست."
استثنائا این یک قسمت را درک میکنم انشاالله. ولی مصداق همین موضوع در ظاهر یا باطن یک انسان برایم ملموس نیست.شاید منظور از کثرات در ظاهر و مرتبه جسمانی یک انسان وجود اندام های مختلف و کارکردهای متنوع آنها باشد یا وجود قواهای مختلف .اما در مورد باطن روحانی انسان،مصداقش چیست ؟
و در کل منظور از اختلاف حالات چه در نشئه ظاهری و چه باطنی چیست؟
از اینکه مصدع اوقات شریف می شوم ،عذرخواهم.

به طور کلی وقتی در یک شخص حالات متعددی از خنده و گریه و ترس و تنفر و شور و مستی و تخیل و توهم و تعقل صادر می شود گویای آن است که وحدتی که حاکم میان این اختلاف حالات است بسیار قوی است زیرا اگر این وحدت قوی نباشد هرگز نمی تواند بین این متکثرات جمع نماید پس هر چقدر اختلاف حالات و شئونات بیشتر باشد گویای قوت بیشتر نفس حاکم بر قوا است.
مراد از اختلاف شئونات ظاهر روشن است یعنی همه آن افعال متفاوتی که در مرتبه ظاهری بدن شاهد هستیم
مراد از اختلاف شئوتان باطنی هم عبارت از تطورات گوناگون روحی و معنوی انسان است که شامل حالاتی چون خوف و رجا و عشق و امثال آن می شود.

[/]

با سلام خدمت استاد گرامی

همین امروز در این فکر بودم که چرا در درونم گاهی بی علت دچار تغییر حالت می شوم . به عنوان مثال دیروز از حال خیلی خوب و آرامی برخوردار بودم , ولی امروز دچار نوعی دلهره و کمی آشوب در دل . و هر چقدر در دنیای درون و بیرون خود به دنبال دلیل این تغییر حالت گشتم به جایی نرسیدم , و از این مسأله ناراحت بودم که چرا این تغییر حالت در من دست داد و علت آن را نمی یابم.

طبق فرمایشات جنابعالی این مسأله میتواند ارتباطی مستقیم با میزان وحدت وجود داشته باشد ؟ و اگر درست متوجه شده باشم هر چه وحدت وجود بالاتر و قوای نفس عظیم تر باشد انسان تغییر و تحولات بیشتری در حالات درونی خود احساس میکند ؟

آیا این با نظریه دیگری مبنی بر اینکه هر چه قدر میزان معرفت انسان بالاتر رود در وجود خود همواره از نوعی انسجام درونی و روحی , و آرامش پیوسته بر خوردار خواهد شد و کمتر دچار تزلزل خاطر و روح خواهد شد , مغایرت ندارد ؟

اگر اشتباه فهمیدم , کج فهمی بنده را ببخشید.

حبیبه;731407 نوشت:
در کتاب اسم مستاثر حضرت امام رحمة الله علیه به نقل از تعلیقیه ی ایشان بر کتاب: "مصباح الانس" اسماء ذات را به دو قسمت تقسیم نموده اند

قسم اول اسمی که حکم و اثرش در عالم تعین یافته و قسم دوم اسماء ذاتیه ای که لا تعینند و

با سلام
ببخشید سوال من یه کم ابتدائی تر از گفتگوی شماست.
من متوجه نشدم که چگونه مخلوق بتواند خبر از اسمائی دهد که لا تعینند!!
اگر تعین ندارند پس قابل شهود در هیچ مقامی به جز ذات نیستند. پس قابل اشاره هم نباید باشند. از کجا خبر داریم که اسماء ذاتی وجود دارند که لاتعینند؟

ممنون

راه جو;731512 نوشت:
طبق فرمایشات جنابعالی این مسأله میتواند ارتباطی مستقیم با میزان وحدت وجود داشته باشد ؟ و اگر درست متوجه شده باشم هر چه وحدت وجود بالاتر و قوای نفس عظیم تر باشد انسان تغییر و تحولات بیشتری در حالات درونی خود احساس میکند ؟

آیا این با نظریه دیگری مبنی بر اینکه هر چه قدر میزان معرفت انسان بالاتر رود در وجود خود همواره از نوعی انسجام درونی و روحی , و آرامش پیوسته بر خوردار خواهد شد و کمتر دچار تزلزل خاطر و روح خواهد شد , مغایرت ندارد ؟

با سلام
این تغییر حالات می تواند از به هم خوردن مزاج هم رخ دهد.
من نتیجه گیری که شما از بیانات استاد کرده اید را متوجه نشدم. من اینگونه از کلام استاد متوجه شدم که وجود کثرت در حالات و ظهورات نفس نشانه یک وحدت قوی بین آن ها است وگرنه این همه حالات کثیر دور هم جمع نمی شدند. نه این که هرچه شما به وحدت نفس خود پی ببرید متزلزل تر بشوید.
البته استاد فرمودند که در خواب ممکن است حالات کابوس مانندی برایتان رخ دهد که ناشی از وضعیت برزخی خودتان در عالم مثال باشد ولی پست اخیر را من به این معنایی که شما فرمودید دریافت نکردم.
اما ارامشی که شما فرمودید بعد از معرفت نفس به دست می آید بعد از دست برداشتن از عادت و دلبستگی ها به امور دنیوی رخ می دهد. تا رها شدن از این عادت من فکر می کنم غذاب ادامه دارد. البته اینگونه هم نیست که یک دوره کامل عذاب باشد و یک دوره کامل آرامش. مثل یک طیف رنگینکمان می ماند که کم کم از یک رنگ به یک رنگ سفر کنید آرامش کم کم در پی سختی های ناشی از ترک عادات می آید. نظر من این است.

موفق باشید

aminjet;731589 نوشت:
با سلام
ببخشید سوال من یه کم ابتدائی تر از گفتگوی شماست.
من متوجه نشدم که چگونه مخلوق بتواند خبر از اسمائی دهد که لا تعینند!!
اگر تعین ندارند پس قابل شهود در هیچ مقامی به جز ذات نیستند. پس قابل اشاره هم نباید باشند. از کجا خبر داریم که اسماء ذاتی وجود دارند که لاتعینند؟

ممنون

سلام علیکم

با کسب اجازه از استاد اویس گرامی:

سؤال بسیار خوبی مطرح فرمودید.اگر بتوانم پاسخ دهم!!!

باید بدانیم که مفهوم اسماء ذات با کنه ذات فرق دارد درست است که برای اسماء ذات تعبیر مخلوق بکار نمی رود اما اینگونه نیست که به آن مقام راهی نباشد

آنچه نمی توان از آن خبر داد کنه ذات است

اما مقام فنا که از آن یاد می شود فنای در ذات است نه کنه ذات و مقدور انسان کامل است و این انسان کامل است که از آن مقام به ما خبر داده است.

در حدیث معراج به آن اشاره شده است که عقل کل عالم جبرئیل نتوانست در همراهی و معیت رسول الله صلی الله علیه و اله به آن مقام راه یابد:

"« فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى فَانْتَهَى إِلَى الْحُجُبِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِى أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقْتُ

پس چون رسيد به سدره‌المنتهى و منتهى شد به حجابها ، پس جبرئيل گفت : پيش رو يا رسول الله ! بر من ممكن نيست كه از اين مكانت و مقام

تجاوز نمايم كه اگر به قدر بند انگشتى نزديك شوم ، به يقين مى سوزم » ( بحارالأنوار ، ج 18 ، ص 382 )

این فراز اشاره دارد به انتهای مقام خلق یا شما بفرمائید ظهورات و تعینات!

مقامی که عقل کل عالم نتوانست به آن راه بیابد پس حتی قابل اشاره عقلی نیز نیست مقام اسما ذات است.

گذشته از این شریفه ی:

"فدنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی" ادنی اشاره به حقیقت محمدیه و اولین صادر از حق به تعبیر ملا صدرا در حکت متعالیه دارد.

این مقام دو وجهه دارد وجهه ای یلی الحقی که هیچ ظهوری در عوالم ندارد و وجهه ی یلی الخلقی که منشأ و سر آغاز ظهورات اسمائی است(اسماء ذات)احدیت-واحدیت.....

آن وجهه یلی الحقی لا تعین است(وصف مخلوق بودن برای اینگونه اسماء با توسعه در مفهوم مخلوقیت امکان دارد) و مقامی پس از کنه ذات است.و روایات و آیه شریفه از آن خبر داده اند.

[="Georgia"][="Blue"]

راه جو;731512 نوشت:
با سلام خدمت استاد گرامی

همین امروز در این فکر بودم که چرا در درونم گاهی بی علت دچار تغییر حالت می شوم . به عنوان مثال دیروز از حال خیلی خوب و آرامی برخوردار بودم , ولی امروز دچار نوعی دلهره و کمی آشوب در دل . و هر چقدر در دنیای درون و بیرون خود به دنبال دلیل این تغییر حالت گشتم به جایی نرسیدم , و از این مسأله ناراحت بودم که چرا این تغییر حالت در من دست داد و علت آن را نمی یابم.


با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
همچنان که پیش از این گفتم تغییر احوال انسان ناشی از علل بسیار گوناگونی می تواند باشد که برخی از آنها عبارتند از ترک واجب یا انجام حرام، انجام زیاد مکروهات و مشتبهات، اشتغالات زیاد به امور دنیایی، سو مزاج، آشفتگی روحی و روانی، زیادی یا کمی خواب وووو

راه جو;731512 نوشت:
طبق فرمایشات جنابعالی این مسأله میتواند ارتباطی مستقیم با میزان وحدت وجود داشته باشد ؟ و اگر درست متوجه شده باشم هر چه وحدت وجود بالاتر و قوای نفس عظیم تر باشد انسان تغییر و تحولات بیشتری در حالات درونی خود احساس میکند ؟

برداشتی که شما از سخنان بنده نمودید متاسفانه نادرست است. شدت احاطه وحدت نفس بر قوای بدن و شئونات مختلف آن، بر مدار عقل و اعتدال نفسانی است و قوت وحدت نفس دلالتی بر تفرق و پراکندگی و اشتتات وهمانی شئونات نفس ندارد.

راه جو;731512 نوشت:
آیا این با نظریه دیگری مبنی بر اینکه هر چه قدر میزان معرفت انسان بالاتر رود در وجود خود همواره از نوعی انسجام درونی و روحی , و آرامش پیوسته بر خوردار خواهد شد و کمتر دچار تزلزل خاطر و روح خواهد شد , مغایرت ندارد ؟

هر چقدر معرفت انسان بالاتر رود ظرفیت نفس برای تلقی حقایق افزوده می شود و هر چقدر ظرفیت نفس فزونی یابد احاطه و سلطه ی وی بر قوا و شئونات بدنی و نفسانی زیادتر می شود و آثار کمالات نفس به همان وزان در بدن بیشتر خواهد شد.
باید توجه داشت که تکثر شئونات نفس بواسطه قوت وحدت آن، بر مدار عقل و اعتدال مزاج است و این نکته ای است که حضرتعالی بدان التفات ننمودید و دچار این شبهه شدید.
[/]

اویس;731495 نوشت:
به طور کلی وقتی در یک شخص حالات متعددی از خنده و گریه و ترس و تنفر و شور و مستی و تخیل و توهم و تعقل صادر می شود گویای آن است که وحدتی که حاکم میان این اختلاف حالات است بسیار قوی است زیرا اگر این وحدت قوی نباشد هرگز نمی تواند بین این متکثرات جمع نماید پس هر چقدر اختلاف حالات و شئونات بیشتر باشد گویای قوت بیشتر نفس حاکم بر قوا است.

سلام و عرض ادب استاد
خب این در مورد همه ی افراد هست. همه ی افراد این حالات مختلف رو تجربه میکنند.ممکنه یه نفر این اختلاف حالات رو بیشتر تجربه کنه؟میشه مثال بزنید که بتونم عمیق تر درکش کنم؟

ممنونم

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;731641 نوشت:
سلام و عرض ادب استاد
خب این در مورد همه ی افراد هست. همه ی افراد این حالات مختلف رو تجربه میکنند.ممکنه یه نفر این اختلاف حالات رو بیشتر تجربه کنه؟میشه مثال بزنید که بتونم عمیق تر درکش کنم؟

بله کاملا درسته. یک اختلاف حالات بشری در همه هست که دال بر احاطه ی وحدت نفسانی اونها میشه. منتهی در برخی به جهت تقویت عقل و ادراکات عقلی بلکه ادراکات شهودی و مجاهدات و ریاضات نفسانی، این آثار و شئونات بدنی بیشتر میشه. تا جایی که مثلا میتونه در یک لحظه بدنهای مختلفی از خودش انشا کنه و در یک زمان در هزار جا باشه. این ابدان متکثر که همه از یک حقیقت نفسانی انشا شدند حاکی از قوت احاطه نفسانی اون شخص هستن.
[/]

اویس;731660 نوشت:
تا جایی که مثلا میتونه در یک لحظه بدنهای مختلفی از خودش انشا کنه و در یک زمان در هزار جا باشه. این ابدان متکثر که همه از یک حقیقت نفسانی انشا شدند حاکی از قوت احاطه نفسانی اون شخص هستن.

ممنونم
استاد منظورتون بدن فیزیکی هست یا بدن مثالی؟
چون در مورد ائمه یه چنین چیزی رو شنیدم.که لابد منظور همون بدن مثالی شون هست چون شنیدم کسی چشم برزخیش باز شد و کنار هر زائر امام رضا (ع)،امام رضا رو دید.

اویس;731660 نوشت:
اختلاف حالات بشری در همه هست که دال بر احاطه ی وحدت نفسانی اونها میشه.

به نام خدا

با سلام و ادب

استاد گرامی

این همان قاعده ی "ما لا وحدة له لا وجود له" است؟

به این شکل که اگر مُرکبِ صاحبِ اجزاء به وحدت نرسد نمی تواند وجود داشته باشد چرا که وحدت مساوق وجود است؟

ذات انسان عاقل است مثل فرشتگان

متوهم است مثل شیاطین

حاس و متحرک است مثل حیوان

مولد-نامی و غاذی است مثل نبات

جسم حرارت و برودت دارد مثل اجسام

و همه ی اینها به واسطه وحدت نفس گرد هم جمع شده و شده اند یک شخص واحد(انسان)

اینکه وحدت اگر قَوی نباشد نمی تواند بین متکثرات جمع کند،یعنی نفس انسان به لحاظ آثار وجودی آنقدر قوی است که توانسته است این قوای متفرق

را در یک وجود که انسان باشد گردهم جمع کند."النفس فی وحدتها کل القوی" متضمن همین معناست.؟

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;731672 نوشت:
ممنونم
استاد منظورتون بدن فیزیکی هست یا بدن مثالی؟
چون در مورد ائمه یه چنین چیزی رو شنیدم.که لابد منظور همون بدن مثالی شون هست چون شنیدم کسی چشم برزخیش باز شد و کنار هر زائر امام رضا (ع)،امام رضا رو دید.

مراد بدن مثالی هست.
[/]

[=Georgia]

حبیبه;731794 نوشت:
به نام خدا

با سلام و ادب

استاد گرامی

این همان قاعده ی "ما لا وحدة له لا وجود له" است؟

به این شکل که اگر مرکبِ صاحبِ اجزاء به وحدت نرسد نمی تواند وجود داشته باشد چرا که وحدت مساوق وجود است؟


سلام خواهر گرامی
بله یکی از وجوه معانی مساوقت وحدت با وجود مطلبی است که شما بدان اشاره نمودید.

حبیبه;731794 نوشت:
ذات انسان عاقل است مثل فرشتگان

متوهم است مثل شیاطین

حاس و متحرک است مثل حیوان

مولد-نامی و غاذی است مثل نبات

جسم حرارت و برودت دارد مثل اجسام

و همه ی اینها به واسطه وحدت نفس گرد هم جمع شده و شده اند یک شخص واحد(انسان)

اینکه وحدت اگر قوی نباشد نمی تواند بین متکثرات جمع کند،یعنی نفس انسان به لحاظ آثار وجودی آنقدر قوی است که توانسته است این قوای متفرق

را در یک وجود که انسان باشد گردهم جمع کند."النفس فی وحدتها کل القوی" متضمن همین معناست.؟


بله کاملا درست است. از جمله معانی «النفس فی وحدتها کل القوی» که یک اصل اصیل فلسفی و عرفانی است همان نکته ای است که شما متفطن آن شده اید.

اویس;731323 نوشت:
هر چه وحدت قوی تر باشد کثرات نازل از وی بیشتر و هر چه کثرت بیشتر احاطه وحدت بر آنها افرزن تر خواهد بود.

سلام و احترام استاد گرامی
آیا جمع اضداد بودن(خصوصیاتی مثل عفو در عین قدرت،لطافت و مهربانی در عین صلابت و استواری ،زهد و حکومت،بخشندگی در فقر )که در وجود بزرگانی چون حضرت علی (ع)،ظهور یافته و شاید در مراتب پایین تر در وجود افرادی چون امام خمینی ره یا حتی افراد دیگری مشاهده شود،میتواند مصداقی برای کثرات و ظهورات مختلف مرتبه ی روحانی انسان باشد،که نشان از حدت وحدت در نفس ایشان است؟
با سپاس

  • :Gol:

[="Georgia"][="Blue"]

یکی دیگه.;732084 نوشت:
سلام و احترام استاد گرامی
آیا جمع اضداد بودن(خصوصیاتی مثل عفو در عین قدرت،لطافت و مهربانی در عین صلابت و استواری ،زهد و حکومت،بخشندگی در فقر )که در وجود بزرگانی چون حضرت علی (ع)،ظهور یافته و شاید در مراتب پایین تر در وجود افرادی چون امام خمینی ره یا حتی افراد دیگری مشاهده شود،میتواند مصداقی برای کثرات و ظهورات مختلف مرتبه ی روحانی انسان باشد،که نشان از حدت وحدت در نفس ایشان است؟
با سپاس

با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی
خداوند را به جهت مزید نعمت اندیشه دوستانم بر این صحیفه معرفت نفس شاکرم.
و از شما سروران گرامی ام سپاسگزارم که همواره سعی میکنید در نکات گفته شده این سلسه دروس غور و غواصی نموده و دُرهای بیشتری را از آنها استخراج نمایید.
بله خواهر گرامی ام. نکته ی لطیفی که فرمودید از جمله اصول مستخرجه ی همان مطالبی است که خدمتتان عرض نمودم
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]از جمله نکات بسیار مهمی که از اصل مذکور پیشین متفرع است این است که ظاهر همیشه عنوان باطن است بدین معنا که همان طوری که مراتب مادون جسمانی زمینه ای برای نیل به مراتب مافوق جسمانی است نیل به معارج عالی نفسانی نیز متوقف بر طی مدارج ابتدایی روحانی است.
[=&quot]توضیح نکته مذکور این است که انسان در سیر آغازین حرکت استکمالی جوهری خویش ناچار است از مرتبه جمادی نطفه به مراتب مضغه و علقه و عظام حرکت نموده و از جمادی مرده و نامی شود. زیرا توقف در مرتبه جمادی و جسانیت محض و عدم سیر از نطفه به مضغه و علقه و عظام ، جسم را آماده قبول نفس نباتی نمی کند لذا جسم جمادی باید چنان بالا رود که قابلیت افاضه نفس نباتی را پیدا کند و این فزونیِ قابلیت، به مدد حرکت خواهد بود. بعد از تشرف به مقام نفس نباتی برای کسب مدارج بالاتر نیز نفس ناگزیر از حرکت به سوی کمالات است یعنی باید در طول افعال نفس نباتی خویش حرکت نموده و به منتهای آن که ابتدای افاضه نفس حیوانی است برسد.
[=&quot]و برای کسب کمالات نفس انسانی نیز ناچار است از سقف کمالات حیوانی گذر کرده و در آن حد متوقف نشده و خود را به آستان کمالات انسانی برساند.
[=&quot]به طور کلی انسان دارای مقامات و درجات بی شمار است و تاهنگامی که در حد و مقام خاصی توقف نکند می تواند به مقامات و درجات بالاتر نائل شود. عمده آن است که سیر و حرکت متوقف نشود و تا زمانی که تمامی مراتب مادون، در طول حرکت، سپری نگردد گام یافتن به منازل بعدی ممکن نباشد.
[=&quot] قاعده ای عقلی در حکمت و فلسفه مبرهن است که می گویند: «طفره» در نظام هستی مطلقا در حسیات و معنویات محال است یعنی ممکن نیست بدون گام برداشتن در پله های پایین دست، ناگهان به بام کمالات رسید.
[=&quot]از جمله اصول مستخرجه نکته فوق، یکی آن است که برای مشاهده اسرار تشریعات و برخورداری از ادراک باطن تکوینیات، ناگزیر از عمل به ظاهر احکام و دستورات شرعیه بوده و عمل به تشریعیات هرگز از سالک الی الله تعطیل نخواهد شد.

[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]رابطه روح و بدن
از جمله نکات بسیار ارزشمندی که ما را در یافتن سرّ رابطه ی نفس و بدن کمک می کند آن است که بدانیم رابطه ی بین روح و بدن همان رابطه بین حق و خلق است.

[=&quot]در توضیح نکته عرشی فوق، گوییم که حقیقت انسانی را به اعتبار ربوبیتی که بر بدن خویش دارد «روح» می نامند و روح، مظهر ذات الهیه از حیث ربوبیت آن می باشد.
[=&quot]خداوند سبحان که رب مطلق است مستجمع جمیع صفات کمالیه است و روح که مظهر ربوبیت الهی در بدن است نیز دارای صفاتی کمالیه است که از جمله آنها اشراق کمالات نفس بر بدن می باشد به گونه ای که بدن به اشراق و نورانیت روح مجرد، به حرکت در آمده و مظهر کمالات نفس می شود.
[=&quot]از همین حیث، بدن را مرتبه ی نازل نفس گفته اند یعنی همچنان که خلق، در نظام هستی همان حقی است که محدود گشته، بدن نیز در ممکت نفس، همان روحی است که به جسمانیت تجلی یافته است.
[=&quot]لذا نیل به کنه معرفت نفس در گرو تقویت بنیه ی توحید صمدی قرآنی است یعنی هرچقدر انسان به سرّ رابطه ی بین نفس و بدن نزدیک تر شود به همان وزان به سرّ رابطه ی حق و خلق نیز نزدیک تر خواهد شد.
[=&quot]آری خلق عین حق است منتهی حقی که تنزل یافته و در غالب امواج حدود و خلائق نمایان شده است و بدن نیز عین روح است منتهی روحی که تنزل یافته و در غالب شئونات اعضا و جوارح تجلی نموده است لذا نه بدون حق، مجالی برای ظهور خلق است و به بدون روح مجالی برای ظهور بدن.


[/]

اویس;732523 نوشت:
بدن نیز عین روح است منتهی روحی که تنزل یافته و در غالب شئونات اعضا و جوارح تجلی نموده است لذا نه بدون حق، مجالی برای ظهور خلق است و به بدون روح مجالی برای ظهور بدن.

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی در عرفان و حکمت ثابت است که تناسب و معدلت در مزاج بدن عنصری دخلی عظیم در تعلق ارواح جزئی به آنها دارد.

صفای ماده اولیه بدن و همچنین صفای گوهر وجود آباء و اهمات نیز در این بین سهیمند،حال سؤال بنده این است،طبق فرمایش اخیر حضرتعالی

این دو مطلب را چگونه با هم جمع کنیم؟

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;732536 نوشت:
با سلام و عرض ادب

استاد گرامی در عرفان و حکمت ثابت است که تناسب و معدلت در مزاج بدن عنصری دخلی عظیم در تعلق ارواح جزئی به آنها دارد.

صفای ماده اولیه بدن و همچنین صفای گوهر وجود آباء و اهمات نیز در این بین سهیمند،حال سؤال بنده این است،طبق فرمایش اخیر حضرتعالی

این دو مطلب را چگونه با هم جمع کنیم؟


با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی
متاسفانه بنده متوجه نشدم که کدام دو مطلب با عرایضی که تقدیمتان داشتم قابل جمع نیست؟ اینکه اعتدال مزاج دخلی عظیم در تعلق روح دارد و یا طهارت ابوین تاثیر شگرفی در تعالی نطفه دارند با عرایضم در خصوص مظهریت بدن نسبت با روح منافات دارد؟
[/]

حبیبه;732536 نوشت:
با سلام و عرض ادب

استاد گرامی در عرفان و حکمت ثابت است که تناسب و معدلت در مزاج بدن عنصری دخلی عظیم در تعلق ارواح جزئی به آنها دارد.

صفای ماده اولیه بدن و همچنین صفای گوهر وجود آباء و اهمات نیز در این بین سهیمند،حال سؤال بنده این است،طبق فرمایش اخیر حضرتعالی

این دو مطلب را چگونه با هم جمع کنیم؟

با سلام
سوال شما به بیانی که برای من قابل درک باشد ایا این است؟
اگر بپذیریم که:

اول جسم است و سپس روح مطابق با معدلت مزاج بدن عنصری به آن تعلق میگیرد.

چگونه همزمان بپذیریم که:

بدن عین روح است منتهی روحی که تنزل یافته و به صورت اعضا و جوارح متجلی شده است.

یعنی اول کدام است؟ روح یا جسم؟
ممنون

اویس;732795 نوشت:
اینکه اعتدال مزاج دخلی عظیم در تعلق روح دارد و یا طهارت ابوین تاثیر شگرفی در تعالی نطفه دارند با عرایضم در خصوص مظهریت بدن نسبت با روح منافات دارد؟

به نام حق

با سلام و عرض ادب

خیر استاد گرامی فرمایشات شما برای بنده سؤال بود و منافاتی وجود ندارد.

عرضم این است که می فرمائید بدن بدون روح نمی تواند تجلی داشته باشد،به نظر می رسد که روح هم بدون بدن نمی تواند تجلی داشته باشد

درست است؟

aminjet;732796 نوشت:
با سلام
سوال شما به بیانی که برای من قابل درک باشد ایا این است؟
اگر بپذیریم که:

اول جسم است و سپس روح مطابق با معدلت مزاج بدن عنصری به آن تعلق میگیرد.

چگونه همزمان بپذیریم که:

بدن عین روح است منتهی روحی که تنزل یافته و به صورت اعضا و جوارح متجلی شده است.

یعنی اول کدام است؟ روح یا جسم؟
ممنون

با سلام

خود سؤال حضرتعالی سؤال دیگری را در باره ی جسمانیت الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس و فرمایش استاد گرامی برایم پیش آورد.

که اجازه بدهید سؤال قبل را برایمان شرح بفرمایند بعد به این نکته بپردازیم.

حبیبه;732799 نوشت:
عرضم این است که می فرمائید بدن بدون روح نمی تواند تجلی داشته باشد،به نظر می رسد که روح هم بدون بدن نمی تواند تجلی داشته باشد

با سلام

من فکر می کنم ابتدا روح نیست و صرفاً جسم است. اما می دانیم که آنچه در عالم محسوسات میبینیم حقیقتی در عالم ورای ان دارد. حقیقت جسم قبل از تعلق روح، نفس نباتی است و جسم ِ جنین، تجلی نفس نباتی آن در مراتب حسی و نشئه طبیعت است.
با تکامل جوهریِ نفس نباتی و البته تجلی آن یعنی جسم جنین، نهایتاً نفس نباتی به نفس انسانی ارتقاء یافته و اصطلاحاً میگوییم روح در آن دمیده شد.
حال معدلت مزاج نفس نباتی(یا تجلی آن در عالم حس که همان جسم جنین باشد) تاثیرش اینگونه در سیر ارتقاء به نفس انسانی مشخص می شود که بر نفس نباتی آن که مقدمه نفس انسانی است موثر است. این منافاتی با این که بدن جسمانی تجلی نفس انسانی باشد ندارد.

من نظرم را جهت تمرین و سنجش تصور خودم از رابطه نفس و بدن عنوان کردم وگرنه اصراری بر آن ندارم.

با تشکر

[="Tahoma"]

اویس;732516 نوشت:
به طور کلی انسان دارای مقامات و درجات بی شمار است و تاهنگامی که در حد و مقام خاصی توقف نکند می تواند به مقامات و درجات بالاتر نائل شود. عمده آن است که سیر و حرکت متوقف نشود و تا زمانی که تمامی مراتب مادون، در طول حرکت، سپری نگردد گام یافتن به منازل بعدی ممکن نباشد.
قاعده ای عقلی در حکمت و فلسفه مبرهن است که می گویند: «طفره» در نظام هستی مطلقا در حسیات و معنویات محال است یعنی ممکن نیست بدون گام برداشتن در پله های پایین دست، ناگهان به بام کمالات رسید.

سلام خدمت استاد اویس عزیز و گرامی:Gol:
از فرمایشات شما آیا می توان اینگونه برداشت کرد که اگر کسی واجباتی دارد که ادا نکرده است تا آنها را انجام ندهد به مقامات بالاتر نخواهد رسید هر چند در مسائل دیگر فوق العاده عالی باشد؟
و در حاشیه :
استاد عزیز آیا این درست است که بعضی گناهان هستند که اگر شخصی آنها را مرتکب شده ، ولی بعدها از آن گناهان توبه واقعی کرده باشد ، باز هم به واسطه آن گناهان به برخی مقامات نخواهد رسید؟
با سپاس از شما

[="Georgia"][="Blue"]

حبیبه;732799 نوشت:
به نام حق

با سلام و عرض ادب

خیر استاد گرامی فرمایشات شما برای بنده سؤال بود و منافاتی وجود ندارد.

عرضم این است که می فرمائید بدن بدون روح نمی تواند تجلی داشته باشد،به نظر می رسد که روح هم بدون بدن نمی تواند تجلی داشته باشد

درست است؟


با عرض سلام
مسلما همین طور است. ما در مباحث مربوط به جسمانیه الحدوث نفس به عرض محضر رساندیم که نفس روحانی به طفیل حرکت جوهری مستکن در ماده است که به فیض وجود و نورانیت تجرد می رسد. در حقیقت روح هم برای ایجاد و هم برای تکامل در عرصه طبیعت به بدن محتاج است اما در حق سبحانه و تعالی احتیاجی نسبت به خلق نیست بلکه آنچه هست اشتیاقی برای اظهار کمالات خویشتن است که برای تجلی و نمایش آنها دوست دار خلقی است که ظهورش دهند.

[="Georgia"][="Blue"]

مکیال;733242 نوشت:
سلام خدمت استاد اویس عزیز و گرامی
از فرمایشات شما آیا می توان اینگونه برداشت کرد که اگر کسی واجباتی دارد که ادا نکرده است تا آنها را انجام ندهد به مقامات بالاتر نخواهد رسید هر چند در مسائل دیگر فوق العاده عالی باشد؟

سلام برادر گرامی ام
انجام واجبات و ترک محرمات تنها راه رسیدن به مقامات عالی است. در حقیقت شریعت الهیه اعم از همه واجبات و محرمات ستونی است که خیمه دین بر آن استوار است و بدون آن نیل به مقامات عالی امکان پذیر نیست.

مکیال;733242 نوشت:
استاد عزیز آیا این درست است که بعضی گناهان هستند که اگر شخصی آنها را مرتکب شده ، ولی بعدها از آن گناهان توبه واقعی کرده باشد ، باز هم به واسطه آن گناهان به برخی مقامات نخواهد رسید؟
با سپاس از شما

درست است که برخی گناهان هستند که آب توبه، توانایی شستشو و رفع کامل آنها را ندارد اما این بدان معنا نیست که رحمت و مغفرت الهی شامل حال بندگان تواب نشود و برای درد ایشان درمانی قرار ندهد. خداوند به کرامت فیاضیت خویش، هیچ مقامی را از بندگان مخلص خود امساک نخواهد کرد و باب هیچ کمالی را به روی ایشان نخواهد بست ولو اینکه گذشته حسرت باری داشته باشند منتهی به شرطی که فرصت کافی برای جبران گذشته برایشان مانده باشد!

[="Tahoma"]

اویس;733250 نوشت:
انجام واجبات و ترک محرمات تنها راه رسیدن به مقامات عالی است.

و باز هم سلام استاد عزیز:Gol:
استاد ، پس مستحبات و مکروهات چه نقشی دارند؟؟
تشکر از شما

اویس;731323 نوشت:
[=Georgia]از جمله اصولی که از مباحث پیشین استخراج می شود یکی آن است که انسان با تمامی شئونات مختلف ظاهری و باطنیش، صاحب یک وحدت شخصیه است چنان که اختلاف حالات نشئه ی ظاهرِ جسمانی و باطنِ روحانی وی آسیبی به وحدت شخصی نفسانی وی وارد نمی کند بلکه همه ی این اختلاف حالات، مقوم و تقویت کننده ی وحدت شخصیه نفس اوست.
یعنی هر چقدر مرتبه ی جسمانی و روحانی انسان از آثار و ظهورات بیشتری برخوردار باشد وحدتی که حاکم بر تمامی مراتب ظاهر و باطن انسان است قوی تر خواهد بود همچنان که تنوع هر چه بیشتر کثرات در عالم خلق دال بر شدت وحدت حاکم میان آنهاست.
به تعبیر دیگر هر چه وحدت قوی تر باشد کثرات نازل از وی بیشتر و هر چه کثرت بیشتر احاطه وحدت بر آنها افرزن تر خواهد بود. لذا جناب حافظ به تمثیلی رمز گونه فرمود:
زلف آشفته او موجب جمعیّت ماست
چون چنین است، پس آشفته‌ترش باید کرد

در حقیقت می توان گفت زلف آشفته ی اختلاف حالات مراتب انسان همچنان که حاکی از شدت وحدت نفسانی حاکم بر قوای بدن است زلف آشفته ی گوناگونی خلائق نیز حاکی از شدت وحدت حقانی حاکم بر جهان است. و این یکی از وجوه معانی
من عرف نفسه فقد عرف ربه است.
و البته این بابی است که کرامت انفتاح آن موجب انفتاح ابواب معارف دیگر است از جمله یکی آن که گفته اند:«
خداوند دوست دارد که او را در همه صورتها عبادت کنند»
به راستی چرا خدایی که حاکم و مسلط بر تمامی صور و مظاهر خلق است دوست دارد وی را در تمامی کثرات عبادت کنند؟ این نیست جز آنکه شدّت کثرات، تجلی حدّت وحدتند و خلق در تمامی صورتهای خود جلوه های ظهور حق است و خلق جز ظهور حق از خود هیچ ندارد و مانعی برای مشاهده ی حق در میان نیست.
این مثل آن است که بگوییم آدمی دوست دارد نتایج تقرب معنوی و کمالات نفسانی خود را در مرتبه ظاهر مشاهده کند و ظاهرش حجاب باطن او نیست. آری ظاهر انسان آئینه ی صافی باطن وی است و جماعتِ حاصل از این ظاهر و باطن است که امامت وحدت نفسانی انسان را قوام می بخشد.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...!



زلف آشفته مکن ای ویس ناز
تا نگردد از رخت این کشف راز
رخ به زلف ناز خود مستور دار
تا نبیند آن رخت را شهریار
تاب مستوری ندارد چون رخت
می تراود این سخن ها از موخت
گر تو حلاجی کنی ای نازنین
می شود بی ویس جمع اسکدین
پس مکن مکشوف راز عشق خویش
تا نگردی مثل منصور ریش ریش
اهل ظاهر با شما دارد ستیز
رشک در دل چشم هاشان اشک بیز

صادق;733530 نوشت:
زلف آشفته مکن ای ویس ناز
تا نگردد از رخت این کشف راز
رخ به زلف ناز خود مستور دار
تا نبیند آن رخت را شهریار
تاب مستوری ندارد چون رخت
می تراود این سخن ها از موخت
گر تو حلاجی کنی ای نازنین
می شود بی ویس جمع اسکدین
پس مکن مکشوف راز عشق خویش
تا نگردی مثل منصور ریش ریش
اهل ظاهر با شما دارد ستیز
رشک در دل چشم هاشان اشک بیز

مرحبا ای اوستاد خوش مقال
از چه میگردانی ام آشفته حال
رشته ی چندین صباح عمر من
واکنی با یک اشارت ،یک سخن
اینهمه ما در طلب ناله زدیم
موی کنده ،روی خسته،در زدیم
میرسی اکنون و میگویی نگو؟
راز کویش در دلت دار و سبو؟
اسک دین است و اویس و سر و راز
گر نباشد محفلی عاشق نواز
میروم زین جا زهی خلوت گزین
برکنم پرده از این بیت حزین
-----------------------------------------
بابت ضمائر مفرد بسیار عذرخواهم

یکی دیگه.;733585 نوشت:
میرسی اکنون و میگویی نگو؟
راز کویش در دلت دار و سبو؟

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند

پنهان خورید باده که تعزیر می کنند

زین درس عشق که ما را دهند فاش

چندی خیال و واهمه تفسیر می کنند

بگذار بگذریم که جان تیره گشته است

گویی که پشت بام دلم قیر می کنند

ما را چه سود زین غل و زنجیر اختیار

اینجا دل جوان مرا پیر می کنند

استاد، صادق و صدّیق و مهتر است

خوب است بشنویم که چه تدبیر می کنند!

پ.ن

قسمت رنگی شعر حافظ است

[=Georgia][=georgia]با عرض سلام خدمت همه دوستان گرانقدر و سروران ارجندم خصوصا استاد بلند پایه ام جناب صادق عزیز
عید سعید قربان را به یکایک شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنم.
از استاد ارجمندم جناب صادق کمال تشکر و قدردانی را دارم که انوار هدایتشان همواره شامل این حقیر گشته و با دقایق بسیار، سیاهه های این غرقِ در حجاب را، رصد می کنند و مشفقانه و دلسوزانه ارائه ی طریق می نمایند.
همچنین از یاران باوفایم که با سروردن اشعاری زیبا و پرمغز این حقیر را به ادامه این سلسله دروس دلگرم می کنند صمیمانه تشکر می کنم و از خداوند برای همه شما علو قدر و تعالی معنوی از سرچشه فیض الهی مسالت دارم.
راستش را بخواهید دیشب که شب عید قربان بود در اندیشه بودم که متنی را به رسم هدیه به پیشکاهتان تقدیم نمایم. بر آن شدم مطلبی را که چند شب است ذهنم را به خود مشغول کرده است بدون ذکر منشا صدور آن برایتان بنویسم.
لذا آنچه به قلم آمد بضاعت اندک این حقیر بی دست و پا بود که در ذیل به محضر انورتان تقدیم می نمایم.
امید مقبول صاحبدلان واقع شود.

در مکانت اشک
جان آدمی عزیزتر از آن است که بر حضیض ارض دل فرو برد و غلام لذات تن و شهوات بدن باشد.
روح را که پرنده ی پرّان ملکوت قدس است کجا داعی هم جواری با جسم است آنجا که بدن سرمست از لذایذ حیوانی باشد؟!
و به راستی مگر نه این است که روح را برای تعظیم بارگاه قدس یار، به تربت خاکیِ بدن مبتلا نموده اند تا خضوع روح در آستان انس یار هماره باشد.
آری بدن، سجده گاه روح است و روح را برای فنا یافتن و از خود بیرون شدن، اسیر بدن نموده اند.
و مگر بدن را کمال، جز این است که روح را عرشه‌ ای برای پرواز باشد؟
حال نیک بدان که نفوس روحانی، چون مسیح، سواره‌ بر آبند و آب مرکب ایشان برای قرب به حقیقت است و اما آن آبی که سالکان را بر خود سوار کرده و ایشان را به کوی دوست میرساند همان آب حیات اشک چشمانشان است .
آری اشک، ترجمان بهجت و شوق حقیقی قلب است آنجا که دهان و لبخند از شکوه دیدار یار ناتوان آید.
اشک، جولان همت آدمی برای گذر از طبقات آسمان است. یعنی بر زمین مپاییدن و به اوج افلاک پر گشودن.
به راستی هیچ اندیشیده ای که چرا هم در فراق یار، قرین اشکی و هم در لحظه دیدار یار؟! آری قطرات اشک، جوانه های بذر محبت است که هم در هجر، سربرآرد و هم در وصال . تو گویی که اشک جمع بین وحدت و کثرت است آنجا که هم در غربت و تنهایی سرازیر می شود و هم در خروش و شیدایی. و کجا خنده را چنین کمالی باشد؟!
آری اشک، حقیقت جامعی است که هم در قبض، هم نشین سالک است و هم در بسط.
و دل نیز بیت الاحزانِ فراق یار است و از بیت الاحزان، امید مدار جز ناله ی هجر بشنوی. و گمان مبر که این حزن، همان ماتمزدگی است، این حزن، بهجتی است که شکوه درد و درمان را با هم دارد و ناله‌ی این حزن، جامع بین قبض و بسط است.
از امراض نفسانی که آدمی به آن مُمتَحَن است، یکی آن است که خنده را سبب رهایی از مشکلات و رنجهایش می بیند، غافل از آنکه خنده ای که مصدر آن، خودفراموشی باشد نه تنها زداینده‌ی غم نیست بلکه مولِد حجابی است که مزید غم باشد.
خنده ی بسیار، وصفِ نفسِ متوهمِ کودک صفت است و گریه ی بسیار، وصفِ نفسِ متعقلِ به کمالِ بلوغ رسیده.
لبان اکنده‌ی از خنده، گویای حکومت وهم و خیال درکشور تن است و چشمان مملو از گریه، مشیر تسلط عقل و قلب در بدن.
آری اشک، مورثِ ترک سامان و قطع علاقه ی سالک از دنیای دون است و آدمی را از مکر عظیم غفلتکده ی دنیا ایمن می دارد.
مکانت و منزلت اشک آنچنان رفیع است که حضرت دوست، برای نزول قطرات اشک، پرچمدار عشق و مستی را، غریب و عطشان و سربریده، طلب می کند و به راستی آیا سرّ [=georgia]انا قتیل العبرات[=georgia] جز این است؟

آنچه پیرامون اشک به قلم این حقیر آمد به مناسبت عید فرخنده‌ی قربان بود. عیدی که مشابه عید فطر، دو گونه اشک را بر چشمان سالک سرازیر می کند. گونه ای از آن، اکنده‌ی از سوگ است که ایام جوش و خروش مجاهده نفسانی به پایان رسید و لیاقت باریابی حاصل نشد و گونه ی دیگر، غرق سرور است که موعد دیدار یار است و شاید عنایت دوست، مرا نیز فراگیر باشد.
حال تو خود گو که در این روز کدامین اشک را برچشمان خود داری؟!

حبیبه;734097 نوشت:
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
زین درس عشق که ما را دهند فاش
چندی خیال و واهمه تفسیر می کنند
بگذار بگذریم که جان تیره گشته است
گویی که پشت بام دلم قیر می کنند
ما را چه سود زین غل و زنجیر اختیار
اینجا دل جوان مرا پیر می کنند
استاد، صادق و صدّیق و مهتر است
خوب است بشنویم که چه تدبیر می کنند!

دیوانگی ام کشت مرا باز گذارید
چه حد و چه تعزیر ،از او راز گذارید
باکی نبود در سفر عشق خطرهاست
چون باده کش مست به آواز بخوانید
گر کافرم این مغلطه ی خوش بر و رویی است
بگذار بمانم به عوض جزیه ستانید
من رند و خراباتی ام و وعظ ندانم
مر مصلحت این است به تقدیر سپارید
--------------------------------

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
---------------------------------------------
و باز چه شیرین گفت حافظ اعلی الله مقامه:

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را