دانش پزشكى امام صادق عليه السلام و طبيب هندي

تب‌های اولیه

125 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام؛

رضا;126852 نوشت:
ببینید مثل اینکه شما اصلا متوجه آنچه مینویسید نمیشود!!؟ اصلا فعلا مطلب برسر برسی پزشکی نیست !!که شما عنوان میکنید ! اولا :شما تخصص ندارید و اجازه زیر سوال بردن مطلق احادیث را ندارید و از حوزه فکری شما خارج است !

بنده به طور مطلق زیر سوال نبردم. بلکه گفتم قطعی نیست. این شمایید که می گویید علم رجال قطعی است. شما که با علم حدیث و رجال اینگونه آشنا هستید بگویید که آیا به صحت حدیثی و روایتی که در ابتدای این تاپیک آوردید اعتماد دارید یا نه؟ اگر اعتماد ندارید چرا این تاپیک را ایجاد کردید؟

حامد;126858 نوشت:
سلام
اگر دوستان قبول بفرمایند همین حدیث شریف را بعنوان موضوع یک بحث و بررسی قبول کنیم و روی آن بحث نماییم
اهل حوزه از یکسو مو شکافی کنند اهل دانشگاه از سوی دیگر . شاید از این میان مطلبی نو پدید آید .
بهتر نیست ؟

موفق باشید

سلام

اگر دوستان حوزوی ما؛ با ما همانطور رفتار کنند که اهل دانشگاه رفتار میکنند نه آن گونه که با خود برخورد میکنند. فکر خوبیست.:Cheshmak:

naghad;126860 نوشت:
با سلام؛

بنده به طور مطلق زیر سوال نبردم. بلکه گفتم قطعی نیست. این شمایید که می گویید علم رجال قطعی است. شما که با علم حدیث و رجال اینگونه آشنا هستید بگویید که آیا به صحت حدیثی و روایتی که در ابتدای این تاپیک آوردید اعتماد دارید یا نه؟ اگر اعتماد ندارید چرا این تاپیک را ایجاد کردید؟

naghad;126419 نوشت:
با سلام؛

!!!!!!!!!!!!!!

کار اصلی ابروها اینست که نگذارند عرق پیشانی وارد چشم شوند.

مغز هم مگه چرک دارد؟ چرک مغز مگه از بینی خارج می شود؟

کار اصلی ریه ها گرفتن اکسیژن است نه خنک کردن قلب. قلب هم از خون اکسیژن می گیرد نه ریه!

منی از کلیه ها ترشح نمی شود بلکه از پرستات ترشح می شوند.

naghad;126735 نوشت:
با سلام؛

اگر برای چیزی دلیلی برای رد کردن نباشد دلیلی بر درست بودن آن نیست. نمونه آن همین احادیث مورد بحث است که زمانی درست به نظر می رسیدند و دلیلی برای رد آن نبود اما با پیشرفت علم رد شده اند. در واقع این احادیث نشان می دهند که حتی با فرض درست بودن تمامی احادیث واقعی، این ها قابل اتکا نیستند.

یا شاید هم هیچکدام!

سلام
اولا منبع گذ
اشته شده
گذ
اشتم تا کسی چون شما به خود اجازه دهد حدیث را زیر سوال ببرد !!؟
در صورتی که علم ان را ندار
ید !
دوما شما مطلق زیر سوال بردید یک نگاه به گفتار خود بیاندازید تا بیشتر متوجه شوید !!

و در ضمن لطف کرده و در مورد تخصصتان بگوید !!؟ و موضوع را هم منحرف نکنید

naghad;126857 نوشت:
با سلام؛

این کار نیازمند آنست که شما اولا متون تاریخی را بخوانید. که خوب می دانیم تاریخ هم می تواند اشتباه باشد. این که می گویید باید بشناسیم تنها از طریق متون تاریخی می توانیم افراد را بشناسیم و خودمان هیچگاه با این افراد صحبت نکرده ایم. این که می گویید مهر تایید امام را داشته باشد هم باز از طریق تاریخ این کار موثر است و تاریخ هم مثل هر علم دیگری است. با این همه این علم قطعی نیست و مثل هر علم دیگری نقص دارد. تازه بعد از آن باید دید برداشت ما از حدیث درست هست یا نه!
حال یک سوال از شما دارم که با علم حدیث و رجال آشنا هستید و می خواهم صادقانه جواب بدهید: آیا توحید مفضل معتبر است یا نه؟

سلام
(اول از هرچیز ازتون میخوام بیاید این بحث رو خوب شروع کنیم! فارغ از هر برخوردی، بحث رو در سطح یک مچگیری ساده ادامه ندیم.)

فکر میکنم منظور و هدف شما را متوجه می شوم. شما قصد دارید ثابت کنید علم حدیث هم مانند هر علم دیگری خالی از اشتباه نیست. قبلا این حرف شما را یکی از دوستان با این جمله اثبات کرده است:

نقل قول:
[=verdana]به نظر مى رسد كه هر چند سخن شيخ صدوق رحمة الله از نظر اصولى صحيح است ، چون غالبا احاديث طبى ، فاقد سندند و زمينه جعل در آنها به طور جدى وجود دارد؛ ليكن حاصل اين گونه ارزيابى ، بى بهره شدن مردم از بخشى از ذخاير علمى اهل بيت (عليهم السلام ) خواهد بود؛ زيرا ضعف سند، بى ترديد، نشانه عدم صدور حديث نيست ، چنان كه درستى سند، نمى تواند دليل صدور قطعى آن باشد. از سوى ديگر، قضاوت درباره اين كه شمارى از درمان هايى كه در احاديث آمده ، ويژه افراد خاص است نيز، كار آسانى نيست .

این جملات به زیبایی بیان دیگر همان چیزیست که در سایر علوم به عنوان حساسیت و اختصاصیت یک روش در تعیین یک هدف مطرح می شود.

در واقع توانایی علم حدیث در شناخت و جمع آوری احادیث می شود حساسیت این روش که مثلا بحارالانوار علامه مجلسی حساسیت بالایی دارد. و شناخت صحیح از غیر صحیح می شود اختصاصیت این روش که مثلا اصول کافی اختصاصیت بالایی دارد.

یعنی اگر حساسیت بالا نباشد ممکن از حدیثی از قلم بیوفتد و برعکس اگر بالا باشد اما اختصاصیت بالا نداشته باشد ممکن است همه احادیث جمع شود ولی احادیث ضعیف هم در آن باشد.

و در مورد اختصاصیت اگر بالا نباشد توان تشخیص صحیح را از ضعیف ندارد و اگر بالا باشد فقط احادیث صحیح را نقل میکند اما ممکن است حدیث ضعیفی که واقعی بوده را از دست بدهد.

برای مطالعه دوستان می توانید sensitivity و specificity را سرچ کنید.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

پس دلیلی به بحث جز به جز نیست. دوستان خودشان به این امر اعتراف دارند. اما بحث این است که فرق صاحب علم و بقیه در این است که صاحب علم به حساسیت و اختصاصیت هر روش آگاه است پس دچار مشکل نمی شود.
درست مثل زمانی که شما یک برگ آزمایش را در درست میگیرید. حتی رنج نرمال را هم میدانید اما تفسیر نهایی را ممکن است ندانید.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------

در مجموع من فکر نمیکنم دوستان منظورشان این بوده که علم حدیث قطعیت 100% دارد. با این معنی که منظور ما از قطعیت 100% این است که بتواند حساسیت و اختصاصیت 100% داشته باشد یعنی تمام احادیث معصومین را جمع کند و در این این بین همه احادیث هم صحیح باشد.

با سلام؛

رضا;126862 نوشت:
اولا منبع گذاشته شده گذاشتم تا کسی چون شما به خود اجازه دهد حدیث را زیر سوال ببرد !!؟ در صورتی که علم ان را ندارید ! دوما شما مطلق زیر سوال بردید یک نگاه به گفتار خود بیاندازید تا بیشتر متوجه شوید !! و در ضمن لطف کرده و در مورد تخصصتان بگوید !!؟ و موضوع را هم منحرف نکنید

درست است که علم حدیث و رجال را نمی دانم ولی دلیل نمی شود که ندانم منی از کلیه ها ترشح نمی شود و یا مو های سر بخار مغز را خالی نمی کنند! در ثانی من هرچه متن خودم را خواندم جایی مطلق زیر سوال نبردم بلکه گفتم قابل اتکا نیست یعنی نمی شود به صحت آن اطمینان قطعی داشت. ثالثا موضوع بحث روی تخصص من نیست. قرار نیست که هر ایرادی که گرفتم برای آن رزومه خودم را ارسال کنم.

naghad;126875 نوشت:
با سلام؛

درست است که علم حدیث و رجال را نمی دانم ولی دلیل نمی شود که ندانم منی از کلیه ها ترشح نمی شود و یا مو های سر بخار مغز را خالی نمی کنند! در ثانی من هرچه متن خودم را خواندم جایی مطلق زیر سوال نبردم بلکه گفتم قابل اتکا نیست یعنی نمی شود به صحت آن اطمینان قطعی داشت. ثالثا موضوع بحث روی تخصص من نیست. قرار نیست که هر ایرادی که گرفتم برای آن رزومه خودم را ارسال کنم.


[=Verdana]با سلام
شما بدون تخصص خواستید در احادیث خدشه وارد کنید که این در تخصص شما نبود بنده گفتار شما را گذاشتم !
مگر شما پزشک هستید ؟
پس شد دو تا هم علم رجال دارید و هم پزشک هستید ؟
پس لطف کنید مدارک خودتان را به مدیریت تحویل دهید تا ما بدانیم با چه کسی سخن میگویم !!
در اولی که مطمئن هستم که علم رجال ندارید چون زود قضاوت کردید کاملا از بیان شما مشخص است !!
و اما درمورد دومی هم دوستان پزشک در این سایت هستند که جواب شما را میدهند
شما چرا قبل از اینکه نظری بدهید درخواست نکردید که دوستان اول این حدیث را برسی کنند اگر منظورتان زیر سوال بردن نبود؟
این دیگه صغرا ،کبرا چیدن ندارد که!!؟

الان لطفا اجازه دهید مطلب علمی پیش رود :Gol:

[=Verdana]بنده از عزیزانی که تخصص در علم رجال دارند حدیث را برسی کنند تا بتوانیم به ادامه مطالب بپردازیم:Sham:
با تشکر

سلام

دوستان

مخصوصا منجم باشی

یک سوال

مگه منی و اسپرم یکی هستند؟

مگه منی مایه ای نیست که در آن اسپرم وجود دارد؟

خوب اگر ما محل تولید منی را کلیه بگیریم
و اسپرم را در بیضه ها

خوب باعلم روز منافاتی ندارد دارد؟

زنان منی هم دارند نشنیدید؟ آیا اشتباه می گم؟

اسپرم ندارند

نظرتان چیست

رضا یا دوستان می شه سلسله راویان را بنویسید؟

mkk1369;126937 نوشت:
سلام

دوستان
مخصوصا منجم باشی
یک سوال
مگه منی و اسپرم یکی هستند؟
مگه منی مایه ای نیست که در آن اسپرم وجود دارد؟
خوب اگر ما محل تولید منی را کلیه بگیریم
و اسپرم را در بیضه ها
خوب باعلم روز منافاتی ندارد دارد؟
زنان منی هم دارند نشنیدید؟ آیا اشتباه می گم؟
اسپرم ندارن
نظرتان چیست

سلام
پشتکارتون برای این توضیح این جمله از روایت قابل تقدیره. اما نه اسپرم و نه منی در کلیه ها تولید نمی شوند. ببخشید، ایراد از من بود که از ابتدا به زور سعی داشتم وارد جزئیات این بحث نشم چون از نظر من جزئیات اون در مرحله دوم هست. به قول جناب رضا اول باید تکلیف حدیث مشخص بشه بعد بدن دست ما تا بررسی کنیم.

ولی توضیح اینکه. دو دستگاه مجزا ما داریم به اسم دستگاه ادراری و دستگاه تناسلی.

دستگاه اداری شامل کلیه ها، حالب ها، مثانه و پیشابراه هست.

دستگاه تناسلی دستگاه مجزایی هست که در آقایون از پروستات، مجاری مختلف و بیضه ها تشکیل شده. در خانم ها هم از تخمدان ها رحم و لوله های رحم و واژن تشکیل شده.

استثنا در آقایون مجرای پیشابراه در هر دو دستگاه مشترک هست. بجز این اشتراکی بین این دوتا سیستم وجود ندارد.

اسپرم ها در بیضه ها ساخته می شوند در اپیدیدیم(لوله های روی بیضه) رشد میکنند و مایع نگهدارنده و مغذی برای اسپرم ها که همان منی است در پروستات و سمینال وزیکل ساخته می شود.

در واقع نه تنها ارتباطی بین دو سیستم ادراری و تناسلی نیست که برعکسی ایجاد این ارتباط باعث ناکارآمدی سیستم تناسلی و عقیمی می شود.

منجم باشی;126968 نوشت:
سلام پشتکارتون برای این توضیح این جمله از روایت قابل تقدیره. اما نه اسپرم و نه منی در کلیه ها تولید نمی شوند. ببخشید، ایراد از من بود که از ابتدا به زور سعی داشتم وارد جزئیات این بحث نشم چون از نظر من جزئیات اون در مرحله دوم هست. به قول جناب رضا اول باید تکلیف حدیث مشخص بشه بعد بدن دست ما تا بررسی کنیم.

سلام نظر لطفتون است

بله منم موافقم
اما این بحث یک بحث موازی است
که با هم پیش می رود

منجم باشی;126968 نوشت:
دستگاه تناسلی دستگاه مجزایی هست که در آقایون از پروستات، مجاری مختلف و بیضه ها تشکیل شده. در خانم ها هم از تخمدان ها رحم و لوله های رحم و واژن تشکیل شده.

منمنون

بحث هورمون ها

آیا هرمون های جنسی جنس مخالف در جنس موافق ترشح می شود یا خیر؟

(هورمون های مردانه در زنان نیز ترشح می شود درست است؟):Gol:

^
مطمئن هستید این بحث موازی است؟

هرمون های جنسی که عمده ترینش رو تستسترون، استروژن و پروژسترون میدونیم، در قسمت های مختلف بدن تولید میشن. البته تخمدان ها در خانم ها و بیضه ها در آقایون عضو اختصاصی این کار هستند. بجز این در بخش قشری فوق کلیوی و بافت چربی بدن هم تولید انواعی از این هرمون ها رو داریم. این هرمون ها در خون به مقدار اندک (در حد چندصد ملکول!) ترشح میشن و وارد مایع منی هم نمیشن. همه این هرمون ها در هردو جنس هم وجود دارند البته به مقادیر مختلف و با کارکرد های متفاوت

سلام

برای پاشخ و رد یا تایید این حدیث

از روش فرضیه سازی استفاده کنیم

یعنی حمل بر کشف علمی نوین قرار دهیم

یعنی همان پیشنهاد جناب حامد

و اگر کسی از علم حدیث خبر دارد سلسله راویان را بررسی کند تا ببینیم حدیث درست است یا خیر؟

و برای بررسی حدیث به انواع بخش تقسیم کرده و در موضوعات متفاوت بررسی می کنیم:Gol:

منجم باشی;126974 نوشت:
^ مطمئن هستید این بحث موازی است؟

سلام

چرا موازی نباشد؟

این یک بحث علمی است که اگر روشن بشه که با علم تطابق دارد می دانید چه اتفاقی می افتد؟:Gig:
ممکنه دشمنان اهل بیت دست بر سند حدیث گذاشته باشند

پس هر دو باهم بررسی بشه بهتره اینطور نیست؟

منجم باشی;126974 نوشت:
بجز این در بخش قشری فوق کلیوی و بافت چربی بدن هم تولید انواعی از این هرمون ها رو داریم. این هرمون ها در خون به مقدار اندک (در حد چندصد ملکول!) ترشح میشن و وارد مایع منی هم نمیشن.

دیدید پس یک فرضیه

ممکنه منظور امام همین هورمون باشد با توجه به علم 1200 سال پیش که مردم از هورمون خبر نداتشته اند که بدونند چیست و امام یک کلی گویی کرده اند

(در صورت صحت حدیث و بر فرض صحت سند حدیث)

و اصلا منی اشتباه برداشت شده باشد؟

و یا برعکس:Gol:

^ شما فرضیه رو بسازید. بنویسید تا بررسی کنیم. ولی هنوز بین عضو لوبیایی کلیه و منی ارتباطی نداریما...

^
در ابتدا به کسب یک اطلاعات کلی پیرامون کلیه می پردازیم
و بعد فرضیه موضوعی سپس یک فرضیه کلی که یک ارتباط بین فرضیه موضوعی است طرح کرده و بررسی می کنیم
شکل کلیه به قرار زیر است


منبع

اجزا تشکیل دهنده کلیه ها
چیست

اگر درست بگم( من سال 88 کنکور تجربی داشتم ممکنه اشتباه کنم دقیق اش را شما بگویید ممنون می شوم)

1-8 لوپ
نفرون یا لوله ادرار که در لوپ ها قرار داردن درست است؟

چگونگي انجام كار كليه ها

1- خون از طريق يك سرخرگ از قلب به كليه وارد مي شود.

2- خون با گذشتن از ميليون ها صافي كوچك، تميز مي شود.

3- مواد دفعي از طريق ميزناي ( حالب) عبور كرده و به عنوان ادرار در مثانه جمع مي گردد.

4- خون تصفيه شده از طريق سياهرگ ها به جريان خون بر مي گردد.

5- هنگامي كه مثانه پر از ادرار مي شود از طريق پيشابراه ادرار از بدن خارج مي شود.(منبع چگونگی کار کلیه ها)

ادامه دارد...

و چند عکس
دیگر

منبع

منبع

منبع عکس اول مطالبی در مورد شکل نوشته است آنرا مطالعه کنید

بخشی از مطالب آن در مورد نحوه تصفیه مواد وارد شده به کلیه

[=Symbol]·

نقل قول:

[=Symbol] [=Lotus]فرايند تصفيه – بيست درصد پلاسما و عناصر غير سلولي خون را گرفته و بدرون نفرونها مي ريزد (مايع ليومن[2])
[=Symbol]· [=Lotus]فرايند جذب مجدد - عناصر مورد نياز بدن را مجددا از مايع ليومن جذب كرده و بخون بر مي گرداند.
[=Symbol]· [=Lotus]فرايند ترشح - باعث ترشح برخي مواد ناخواسته از درون خون به مايع ليومن داخل نفرون ها مي‌شود.
[=Lotus]هر چيزي (مايعات، يونها، مولكولهاي كوچك) كه از مايع ليومن داخل نفرونها مجدداً جذب نشود، به داخل ادرار ريخته شده و در نهايت از بدن دفع مي شود. از طريق اين فرايندها، خون تركيب شيميايي صحيح خود را حفظ مي‌كند و مواد اضافي خود را به درون ادرار دفع مي كند.

[=Lotus]


فرضیه 1 آیا فرایند تصفیه کامل انجام می شود یا بخشی از ان مواد وارد شده به نفرون مجددا وارد نفرون می شود؟
آن مواد چه هستند؟
:Gol:

naghad;126857 نوشت:
با سلام؛

این کار نیازمند آنست که شما اولا متون تاریخی را بخوانید. که خوب می دانیم تاریخ هم می تواند اشتباه باشد. این که می گویید باید بشناسیم تنها از طریق متون تاریخی می توانیم افراد را بشناسیم و خودمان هیچگاه با این افراد صحبت نکرده ایم. این که می گویید مهر تایید امام را داشته باشد هم باز از طریق تاریخ این کار موثر است و تاریخ هم مثل هر علم دیگری است. با این همه این علم قطعی نیست و مثل هر علم دیگری نقص دارد. تازه بعد از آن باید دید برداشت ما از حدیث درست هست یا نه!
حال یک سوال از شما دارم که با علم حدیث و رجال آشنا هستید و می خواهم صادقانه جواب بدهید: آیا توحید مفضل معتبر است یا نه؟

[="purple"]بسم الله الرحمن الرحیم

جناب نقاد

و علیک السلام و رحمه الله

و اما بعد

چه کسی گفته کار نیازمند خواندن تاریخ است؟

چه کسی گفته از طریق متون تاریخی ست؟

مگر قرار است شما با چین صحبت کنید تا بفهمید وجود دارد؟!

چه کسی گفته مهر تایید امام در متون تاریخ امده است؟

برادر بزرگوارم ظاهرا شما در مورد چیزی سخن میگویید که حتی با الفبای آن نیز آشنا نیستید؟!!!

اینگونه که شما تصور میکنید نیست برادرم

[="red"]و اما توحید مفضل:[/]

توحید مفضل جملات بسیاری دارد و برای فهم صحت و عدم صحت آن باید خط به خط بررسی سندی شود

و بنده تا کنون چنین کاری را انجام نداده ام.

ولی میتوانم بگویم میتوانید اصول کافی را راحت بخوانید زیرا تعداد احادیث ضعیفش کم است

و میتوان از آن چشم پوشی کرد.

گرچه پس از خواندن کتاب و آنایی با احادیث میتوانید خودتان احادیث ضعیف را از میان ما بقی تشخیص دهید

لا اقل در 50% موارد

اگر هم توحید مفضل برایتان مهم است میتوانم بررسی نمایم و پاسخ دهم.

البته به سبب حجم کتاب زمان زیادی خواهد برد

اما اگر میدانید نفعی در زندگیتان دارد با کمال میل و امید به دعای خیرتان تحقیق میکنم

و مطلعتان خواهم کرد

پاینده باشید

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[/]

رضا;126159 نوشت:
[=verdana] چرا ميان كف پا، گود است و با زمين تماس ندارد؟

- نمى دانم.
....

1[="red"]- طب الصادق، تحقيق علامه عسكرى، ص 21، به نقل از بحارالانوار، ج 14، ص 478/ مناظرات علمى بين شيعه و سنى، ص 98، به نقل از طب الصادق، محمدعلى خليلى، ص 64.[/]

[/]
منبع

ماهنامه كوثر، ش 40
ميثم سنگچاركى

رضا;126859 نوشت:
اما اجازه دهید اول صحت صحیح بودن و یا ...!!...!!!حدیث از جهات مختلف علم حدیث شناسی توسط عزیزانی که واقف بر علم رجال هستند صورت گیرد
تا بعد بتوانیم متمرکز شویم و مطالب را ادامه دهیم

[="purple"]

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

و اما بعد

روایتی که در صفحه اول این تاپیک بود را بنده پیشتر خوانده بودم اما در مورد رجالش دقت نظر نداشتم.

[="red"]در کتاب طب الصادق رجالی طرح نشده است[/]
[="#ff0000"]
و در کتاب بحار نیز نتوانستم با آدرس داده شده آن را بیابم.[/]

زیرا بحار در مجلدات مختلف به چاپ رسیده است.
114

107

98

و ...
البته این تنها مشکل نیست

مشکل بعد این است که در برخی فهرست در اول کتاب آمده است

در برخی وسط و در برخی آخر

بنابرین زمانی که جلد بحار را میگویید ممکن است 3 جلد کمتر یا بیشتر در چاپ بعدی باشد

برای مثال در چاپ هندی که بنده دارم ج 54،5 و 6 فهرست است
[="#ff0000"]
بنابرین اگر مشخص کنید از چه چاپی ست میتوانم بیابم و رجالش را برایتان بیان نمایم

و اگر سلسله رجال را دارید بگویید تا خیلی ساده تر برایتان تک تک آن را بررسی نمایم

[/]

پیروز باشید

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته[/]

با سلام؛

life313;127019 نوشت:
چه کسی گفته کار نیازمند خواندن تاریخ است؟ چه کسی گفته از طریق متون تاریخی ست؟ مگر قرار است شما با چین صحبت کنید تا بفهمید وجود دارد؟! چه کسی گفته مهر تایید امام در متون تاریخ امده است؟

جالب است! یعنی از متونی غیر از متون قدیمی و تاریخی این کار را می کنید؟ یا اینکه با این رجال مستقیما در ارتباط هستید؟
life313;127019 نوشت:
اگر هم توحید مفضل برایتان مهم است میتوانم بررسی نمایم و پاسخ دهم

شما این حدیث هایی که با حدیث مورد بحث مشترک است را بررسی کنید:
خطاب به مفضّل بن عمر -: اى مفضّل ! اكنون ، قلب را برايت وصف مى كنم : بدان كه در آن سوراخ هايى است ، سوداده شده به سمت سوراخ ‌هايى كه در ريه است ، و همين هاست كه قلب را خُنك مى كند، به گونه اى كه اگر اين سوراخ ‌ها با همديگر تفاوت مى يافتند و رو به روى هم نبودند، خُنكا به قلب نمى رسيد و انسان مى مُرد. اكنون آيا صاحبِ انديشه و تاءمل ، روا مى داند كه بگويد چنين پديده اى ، به اهمال پديد آمده است ، و در درون خويش ، گواهى نيابد كه او را از اين پندار، باز بدارند؟

یا در جای دیگر در باره راز رویش مو در زیر بغل می گوید:
اصحاب مانی که خواسته اند به افرینش و هدفمندی ایراد بگیرند رویش مو در زیر بغل را ناروا شمرده اند غافل از اینکه رویش مو در این جاها با رطوبت آن در ارتباط است مثل رویش گیاه.

یا در جای دیگر درباره فواید گریه کودکان می گوید گریه باعث خروج رطوبت مغز می شود!
این موارد را اگر بررسی کنید کافی است. همان طور که دیده می شود در مورد عملکرد قلب در دو مرجع مختلف جملات مشابه دیده می شود.

naghad;127055 نوشت:
با سلام؛

جالب است! یعنی از متونی غیر از متون قدیمی و تاریخی این کار را می کنید؟ یا اینکه با این رجال مستقیما در ارتباط هستید؟

شما این حدیث هایی که با حدیث مورد بحث مشترک است را بررسی کنید:
خطاب به مفضّل بن عمر -: اى مفضّل ! اكنون ، قلب را برايت وصف مى كنم : بدان كه در آن سوراخ هايى است ، سوداده شده به سمت سوراخ ‌هايى كه در ريه است ، و همين هاست كه قلب را خُنك مى كند، به گونه اى كه اگر اين سوراخ ‌ها با همديگر تفاوت مى يافتند و رو به روى هم نبودند، خُنكا به قلب نمى رسيد و انسان مى مُرد. اكنون آيا صاحبِ انديشه و تاءمل ، روا مى داند كه بگويد چنين پديده اى ، به اهمال پديد آمده است ، و در درون خويش ، گواهى نيابد كه او را از اين پندار، باز بدارند؟

یا در جای دیگر در باره راز رویش مو در زیر بغل می گوید:
اصحاب مانی که خواسته اند به افرینش و هدفمندی ایراد بگیرند رویش مو در زیر بغل را ناروا شمرده اند غافل از اینکه رویش مو در این جاها با رطوبت آن در ارتباط است مثل رویش گیاه.

یا در جای دیگر درباره فواید گریه کودکان می گوید گریه باعث خروج رطوبت مغز می شود!
این موارد را اگر بررسی کنید کافی است. همان طور که دیده می شود در مورد عملکرد قلب در دو مرجع مختلف جملات مشابه دیده می شود.

سلام

اتفاقا من از این خیلی خوشم اومد!:ok: این با اون قبلی خیلی متفاوت هست. البته در قبلی هم اینطور نبود که همش غلط باشه ولی اون چیزی که درست بود هم چندان مهم نبود.

اما این یکی نکات قابل توجهی داره.

--------------------------------------------------------------------------------------

بحث رو دوستان اگر بدون تعصب با لحن دوستانه تر و بر اساس یک نقشه مشخص پیش ببرند شاید نتایج جالبی ازش استخراج بشه.

یکی از دوستان عهده دار هماهنگ کننده بحث بشه و به برنامه برای این بحث بده. لطفا

naghad;127055 نوشت:
با سلام؛

جالب است! یعنی از متونی غیر از متون قدیمی و تاریخی این کار را می کنید؟ یا اینکه با این رجال مستقیما در ارتباط هستید؟

شما این حدیث هایی که با حدیث مورد بحث مشترک است را بررسی کنید:
خطاب به مفضّل بن عمر -: اى مفضّل ! اكنون ، قلب را برايت وصف مى كنم : بدان كه در آن سوراخ هايى است ، سوداده شده به سمت سوراخ ‌هايى كه در ريه است ، و همين هاست كه قلب را خُنك مى كند، به گونه اى كه اگر اين سوراخ ‌ها با همديگر تفاوت مى يافتند و رو به روى هم نبودند، خُنكا به قلب نمى رسيد و انسان مى مُرد. اكنون آيا صاحبِ انديشه و تاءمل ، روا مى داند كه بگويد چنين پديده اى ، به اهمال پديد آمده است ، و در درون خويش ، گواهى نيابد كه او را از اين پندار، باز بدارند؟

یا در جای دیگر در باره راز رویش مو در زیر بغل می گوید:
اصحاب مانی که خواسته اند به افرینش و هدفمندی ایراد بگیرند رویش مو در زیر بغل را ناروا شمرده اند غافل از اینکه رویش مو در این جاها با رطوبت آن در ارتباط است مثل رویش گیاه.

یا در جای دیگر درباره فواید گریه کودکان می گوید گریه باعث خروج رطوبت مغز می شود!
این موارد را اگر بررسی کنید کافی است. همان طور که دیده می شود در مورد عملکرد قلب در دو مرجع مختلف جملات مشابه دیده می شود.

[="purple"]
بسم الله الرحمن الرحیم

جناب نقاد دوست گرامی

و اما بعد

سوالی که پرسیدید پاسخی سنگین دارد و اگر پاسخ دهم یحتما تمام سخنانم را

به جرم بی ربط بودن به بحث پاک خواهند کرد و تنها ملالش برایم میماند.

ان شاء الله این را بصورت خصوصی بپرسید پاسخ خواهم داد.

سپس شما میتوانید از قول بنده نقل قول کنید تا اگر پاک شد شما پاسخ گرفته باشید

و ملالش برای شما بماند
:d

اما پیرامون حدیث

دوست خوبم برای حدیث بنده اول به رجال آن نیاز دارم سپس به متن آن

اگر رجال را برایم بفرستید بسیار سپاسگزار میشوم و ان شاء الله در اولین فرصت پاسخ را خواهید گرفت.

پس از بررسی رجال وارد میاحث علمی خواهیم شد.

البته نظر حقیر بر آن است پیرامون علم حدیث و قرآن میتوانید به سخنرانی های دکتر صحافی رجوع کنید

چند مورد از سخنرانی های ایشان را شنیده ام و بعقیده حقیر کلامی زیبا دارند

بررسی کنید شاید باز هم راه گشا باشد

منتظر پیامتان هستم

پاینده باشید

والسلام علی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه و علینا و علی عباد الله الصالحین[/]

دوستان عزیز، اگر ممکنه متن عربی هردو حدیث نقل شده: طبیب هندی و توحید مفضل رو در قرار بدین تا ببینیم منظور از رطوبت و بخار و خنکی دقیقا چی بوده.

mkk1369;127001 نوشت:

فرضیه 1 آیا فرایند تصفیه کامل انجام می شود یا بخشی از ان مواد وارد شده به نفرون مجددا وارد نفرون می شود؟
آن مواد چه هستند؟
:gol:

سلام
فرضیه با سوال فرق داره. شما اول دقیق بگید چه فرضیه ای میخواید بسازید. معمولا در ابتدای فرضیه یک جفت گزاره مطرح می شود
مثلا شما می گویید این روایت صحیح است و منطبق با علم (فرضیه 1) یا این روایت تطابقی با علم ندارد (فرضیه2)

حالا شما باید سعی کنید یکی از دو گزاره بالا رو ثابت کنید.

اما در مورد سوالتون.
بخشی از موادی که از خون فیلتر شده و وارد نفرون ها می شوند مفید هستند. این مواد بسیار بسیار زیاد هستند! تقریبا هرچیزی که چون کوچک بوده از سوراخ های آن صافی گذشته. پس در مسیر نفرون ها این مواد دوباره به خون بازگردانده می شوند.

و همینطور برعکس. بعضی مواد که به خوبی فیلتر نشده به طور خاص از خون جدا می شود و وارد نفرون ها و بعدا ادرار می شود.

naghad;127093 نوشت:
با سلام؛

می توان تاپیکی با عنوان قطعیت علم رجال و حدیث ایجاد کرد.

هر چه گشتم نتوانستم رجال کامل را پیدا کنم. ولی در ترجمه ای که دارم علاوه بر بررسی شخصیت مفضل نوشته است:
محمدبن سنان مي گويد:مفضل بن عمر گفت:روزي هنگام غروب در روضه پيامبر(صلي الله عليه وآله)بين قبر و منبر نشسته بودم... (و بقیه داستان)


[="purple"]
بسم الله الرحمن الرحیم

دوست گرامی جناب نقاد

آری میتوان چنین تاپیکی را قرار داد

اما پیرامون علم رجال

این دو اسم به تنهایی کافی نیست

باید تمام سلسله موجود باشد

پاینده باشید

یا علی مدد

[/]

[=Verdana]درود بر دوستان گرامی
امروز که بعد از مدتها به اسک دین سر زدم، با اختلاف علما در این پست مواجه شدم!
(در حالی که حتی متن روایت محل نزاع روشن نیست) متأسفانه به دلیل قلت وقت نمی توانم آنچنان که باید، در خدمت دوستان باشم.
اما دست کم می توانم آدرس و سند گزارش اول را ارائه کنم.
متن عربی را می توانید در "الخصال" (2/511) و "علل الشرائع" (1/98-99)، هر دو از آثار شیخ صدوق بیابید.
هرچند سند هر دو کتاب یکی است، اما چون در علل الشرائع کامل تر بیان شده، در اینجا مبنا قرارگرفته است و طور بسیار اجمالی و سطحی بررسی شده است: حدثنا أبو العباس محمد بن إبراهيم بن اسحاق الطالقاني رضى الله عنه قال حدثنا أبو سعيد الحسن بن علي العدوي قال حدثنا عباد بن صهيب بن عباد ابن صهيب عن أبيه، عن جده عن الربيع صاحب المنصور قال حضر أبو عبد الله عليه السلام مجلس المنصور يوما و ...(الی آخر)
أبو العباس محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني : در کتب رجال در باب او مستقلا سخنی نرفته است ولی بعض متأخرین ظاهرا او را "امامی و ثقة " می دانند؛ شاید چون از مشیخه صدوق است و شیخ صدوق در حق او گفته است (رضی الله عنه).
اما مرحوم خوئی در معجم خود (14/219) اگرچه به تشیع و حسن عقیده ی او می رسند، اما وثاقت او را ثابت نمی دانند (و أما وثاقته فهي لم تثبت، و ليس في ترضي الصدوق (قده) عليه دلالة على الحسن فضلا عن الوثاقة.)
أبو سعید الحسن بن علی بن زکریا العدوی : ابن غضائری او را تضعیف کرده است و ابن داوود و علامه حلّی نیز در ضعیف دانستن او به ابن غضائری تأسی کرده اند.
اگر این تضعیف ابن غضائری، ابن داوود و علامه حلی را نیز در نظر نگیریم (به خاطر برخی نگرش ها نسبت به کتاب الضعفا ابن غضائری)، دست کم مجهول الحال خواهد بود به جز عباد بن صهیب (راوی از ربیع حاجب)، که بنا بر کتب رجالی "ثقة" است، سایر روات مجهول اند.
با پوزش از اختصار بعدالتحریر- خیلی سعی کردم اندازه ی فونت و رنگ و شکل نوشته را تغییر دهم، ولی ظاهرا قدرت اشکال فنی موجود از تلاش من بیشتر بود.
به هر حال دوستانی که می توانند این نوشته را ویرایش کنند، بسم الله...:Gol:

مناظره الامام (ع) مع الطبیب الهندی(1)


عن محمد بن إبراهيم الطالقاني عن الحسن بن علي العدوي عن عباد بن صهيب عن أبيه عن جده عن الربيع صاحب المنصور قال : حضر أبوعبد الله «ع» مجلس المنصور يوماً وعنده رجل من الهند يقرأ عليه كتب الطب ، فجعل أبوعبد الله «ع» ينصت لقراءته ، فلما فرغ الهندي قال له : يا أبا عبدالله ، أتريد مما معي شيئاً ؟ قال : لا فان معي خير مما معك ، قال وما هو ؟
قال «ع» أدواي الحار بالبارد والبارد بالحار والرطب باليابس واليابس بالرطب وأرد الأمر كله إلى الله عز وجل وأستعمل ما قاله رسول الله (ص) : وأعلم أن المعدة بيت الداء وأن الحمية رأس كل دواء واعط البدن ما اعتاده ، فقال الهندي : وهل الطب إلا هذا ؟ فقال الصادق «ع» أتراني من كتب الطب أخذت ؟
قال نعم ، قال «ع» : لا والله ما أخذت إلا عن الله سبحانه فاخبرني : أنا أعلم بالطب أم أنت ؟ قال الهندي بل أنا ، قال الصادق «ع» فأسألك شيئاً ، قال سل ، قال الصادق عليه السلام أخبرني يا هندي :
لم كان في الرأس شؤون ؟ قال لا أعلم .
فلم جعل الشعر عليه من فوق ؟ قال لا أعلم .
فلم خلت الجبهة من الشعر ؟ قال لا أعلم .
قال عليه السلام :
فلم كان لها تخطيط وأسارير ؟ قال لا أعلم .
فلم كان الحاجبان فوق العينين ؟ قال لا أعلم .
فلم جعلت العينان كاللوزتين ؟ قال لا أعلم .
فلم جعل الأنف فيما بينهما ؟ قال لا أعلم .
فلم ثقب الأنف من اسفله ؟ قال لا أعلم .

فلم جعلت الشفة والشارب فوق الفم ؟ قال لا أعلم .
فلم أحد السن وعرض الضرس وطال الناب ؟ قال لا أعلم .
فلم جعلت اللحية للرجال ؟ قال لا أعلم .
فلم خلت الكفان من الشعر ؟ قال لا أعلم .
فلم خلا الظفر والشعر من الحياة ؟ قال لا أعلم .
فلم كان القلب كحب الصنوبر ؟ قال لا أعلم .
فلم كانت الرئه قطعتان وجعلت حركتهما في موضعهما ؟ قال لا أعلم .
فلم كانت الكبد حدباء ؟ قال لا أعلم .
فلم كانت الكلية كحب اللوبياء ؟ قال لا أعلم .
فلم جعل طي الركبة إلى الخلف ؟ قال لا أعلم .
فلم تخصرت القدم ؟ قال لا أعلم .
قال الصادق «ع» : لكني أعلم . قال الهندي : فأجب .
قال الصادق «ع» : كان في الرأس شؤون لأن المجوف إذا كان بلا فصل اسرع إليه الصداع فاذا جعل ذا فصول [ شؤون ] كان الصداع منه أبعد .
وجعل الشعر من فوقه ليوصل الأدهان إلى الدماغ ويخرج بأطرافه البخار منه ، ويرد الحر والبرد عنه .
وخلت الجبهة من الشعر لأنها مصب النور إلى العينين .
وجعل فيهما التخطيط والأسارير ليحتبس العرق الوارد من الرأس إلى العين قدر ما يحيطه الانسان عن نفسه كالأنهار في الأرض التي تحبس المياه .
وجعل الحاجبان من فوق العينين ليردا عليهما من النور قدر الكفاية ، ألا ترى يا هندي أن من غلبه النور جعل يده على عينيه ليرد عليهما قدر الكفاية منه .
وجعل الأنف بينهما ليقسم النور قسمين إلى كل عين سواء .
وكانت العين كاللوزة ليجري فيها الميل بالدواء ويخرج منها الداء ، ولو كانت

مربعة أو مدورة ما جرى فيها الميل ولا وصل اليها دواء ولا خرج منها داء .
وجعل ثقب الأنف في أسفله لتنزل منه الأدواء المنحدرة من الدماغ وتصعد فيه الروائح إلى المشام ، ولو كان في أعلاه لما نزل منه داء ولا وجد رائحة .
وجعل الشارب والشفة فوق الفم لحبس ما ينزل من الدماغ عن الفم لأن لا يتعفن على الانسان طعامه وشرابه فيميطه عن نفسه .
وجعلت اللحية للرجال ليستغني بها عن الكشف في المنظر ويعلم بها الذكر من الأنثى .
وجعل السن حاداً لأن به يقع العض .
وجعل السن عريضاً لأن به يقع الطحن والمضغ .
وكان الناب طويلاً ليسند الأضراس والأسنان كالاسطوانة في البناء .
وخلا الكفان من الشعر لان بهما يقع اللمس فلو كان فيهما شعر مادرى الانسان مايقابله ويلمسه .
وخلا الشعر والظفر من الحياة لأن طولهما سمج يقبح وقصهما حسن فلو كان فيهما حياة لألم الانسان قصهما .
وكان القلب كحب الصنوبر لأنه منكس فجعل رأسه دقيقاً ليدخل في الرئة فيتروح عنه ببردها ولئلا يشيط الدماغ بحره .
وجعلت الرئة قطعتين ليدخل القلب بين مضاغطها فيتروح بحركتها .
وكانت الكبد حدباء لتثقل المعدة وتقع جميعها عليها فتعصرها ليخرج ما فيها من بخار .
وجعلت الكلية كحب اللوبياء لأن عليها مصب المنى نقطة بعد نقطة فلو كانت مربعة أو مدورة لأحتسبت النقطة الأولى إلى الثانية فلا يلتذ بخروجها إذا المنى ينزل من فقار الظهر إلى الكلية وهي تنقبض وتنبسط وترميه أولاً فأولاً إلى المثانية كالبندقة من القوس .

وجعل طي الركبة إلى خلف لأن الانسان يمشي إلى مابين يديه فتعتدل الحركات ولولا ذلك لسقط في المشي .
وجعلت القدم متخصرة لأن المشي إذا وقع على الأرض جميعه ثقل ثقل حجر الرحى .
فقال الهندي : من أين لك هذا العلم ؟ قال عليه السلام : أخذته عن آبائي عليهم السلام عن رسول الله صلى الله عليه وآله عن جبرائيل «ع» عن رب العالمين جل جلاله الذي خلق الأجساد والأرواح .
فقال الهندي : صدقت وأنا أشهد أن لا إله ألا الله وأن محمداً رسول الله وعبده وأنك اعلم اهل زمانك( إنتهى ) .

(1) بحار الأنوار ج 14 ص 478 وفي كشف الأخطار ( مخطوط ) .

اشاره به حكمت نهفته در مو

بحارالانوار - به نقل از محمد بن سنان ، از مفضل بن عمر، در گفتگو با امام صادق (ع) (در بيان نعمتهايى كه خداوند متعال به انسان بخشيده است ): - امام صادق (ع) فرمود: ((در اين بنگر و تامل كن كه چه حسن تدبيرى در آفرينش ‍ موها و ناخن هاست . از آن رو كه آنها از چيزهايى اند كه بلند مى شوند و زياد مى شوند، به گونه اى كه نياز هست پيوسته از آنها كاسته شود، فاقد حس ‍ آفريده شده اند، تا انسان از كوتاه كردن آنها احساس درد نكند؛ در حالى كه اگر مو و ناخن از چيزهايى بودند كه حس داشتند انسان در كوتاه كردن و چيدن آنها ميان دو ناخوشايند مى ماند، يا اين كه آنها را واگذارد تا بلند شود و بر او سنگينى كنند و يا آن كه با تحمل درد و رنجى كه او را مى آزارد آنها را كوتاه كند.))
مفضل مى گويد: گفتم : چرا اصولا اينها به گونه اى آفريده نشده اند كه زياد و بلند نشوند تا انسان به كوتاه كردن آنها نيازمند نگردد؟
فرمود: ((خداوند را در اين باره بر بنده نعمتهايى است كه آنها را نمى شناسد تا او را بر آنها سپاس گويد. بدان كه دردها و بيماريهاى بدن همراه با درآمدن موها از بستر خود و درآمدن ناخن ها از انگشتان ، از بدن بيرون مى روند. از همين رو انسان به نوره كشيدن ، سرتراشيدن و كوتاه كردن ناخن در هر هفته فرمان يافته تا موها رشد شتابان ترى يابند و با درآمدن آنها دردها و بيمارى ها از تن بيرون بروند. اما هنگامى كه بلند شوند، سرگردان مى مانند و در آمدنشان كاهش مى يابد و بدين سبب ، مايه هاى دردها و بيمارى ها در بدن حبس شوند و دردها و بيمارى هايى را پديد آورند. افزون بر اين ، موها از جاهايى كه به انسان زيان مى رسانند و تباهى و ضرر براى او پيش ‍ مى آورد، باز داشته شده اند. اگر مو در چشم مى روييد، آيا ديده را نابينا نمى كرد؟! اگر در دهان مى روييد، آيا خوردنى ها و نوشيدنى ها را بر انسان ، ناگوار نمى ساخت ؟! اگر در كف دست مى روييد، آيا مانع لمس صحيح توسط انسان و مانع از برخى ديگر كارها نمى شد؟ ! و اگر در شرمگاه زن يا بر آلت مرد مى روييد، آيا لذت آميزش را بر آنها تباه نمى كرد؟ ! پس بنگر كه چگونه به واسطه ى مصلحتى كه بوده ، مو بر اين جاها نروييده است .
ديگر آن كه اين پديده ، ويژه انسان نيست ، بلكه آن را در چارپايان ، درندگان و ديگر جانوران پستاندار نيز مى يابى . مى بينى كه تن آنها به مو شكوهى يافته و جاهاى ياد شده ، عينا به همان علت ، تهى از موست . در آفرينش ، تامل كن كه چگونه از نقطه هاى خطا و زيان دورى مى گزيند و درستى و سودمندى را مى آورد.
منانيه (مانويان ) و طوايف همانندشان ، آنگاه كه كوشيده اند عيبى در كار آفرينش بيابند، بر موهاى عانه و زير بغل ، خُرده گرفته اند و ندانسته اند كه رويش اين موها از رطوبتى است كه بدين مواضع مى ريزد و در نتيجه ، آن سان كه در هر نقطه آبگير علف مى رويد. مگر نمى بينى كه اين مواضع ، از ديگر جاها پوشيده تر و براى پذيرش اين زياده ، آماده تر است ؟
ديگر آن كه اين موى (موى عانه و زيربغل ) از هزينه ها و تكاليف اين بدن است ، بدان واسطه كه در ميان آنها مصلحتى است ؛ زيرا اهتمام انسان به تميز كردن بدن و گرفتن موهايى كه بر آن مى رويد، از چيزهايى است كه غرور انسان را مى شكند، او را از ستم باز مى دارد، و وى را از بخشى از سرمستى و بطالتى كه از بيكارى حاصل مى آيد، مى رهاند.
حفظ گرماى بدن
امام صادق عليه السلام : در تبيين علت روئيدن مو بر روى سر-: مو بر بالاى سر قرار داده شده است تا با بن خود، روغن ها به مغز برساند و با سر خود (سر موها) بخار را از مغز خارج كند و گرما و سرمايى را كه بدان مى رسد، دفع كند.
پيشگيرى از جذام
امام صادق (ع): ((گشادى گريبان و روئيدن مو در بينى مايه ى ايمنى از جذام است )).
سپس فرمود: ((مگر نشنيده اى سخن شاعر را كه مى گويد: ((پيراهن مرا تنها گشاده گريبان و گشاده آستين مى بينى ؟))
بهداشت مو
الكافى - به نقل از ابوالعباس بقباق -: از امام صادق (ع) در اين باره پرسيدم كه اگر مردى موى فراوان داشته باشد، آيا ميان موها فرق باز كند يا آنها را واگذارد؟
فرمود: ((فرق باز كند.))
خضاب كردن با و وَسمِه (كَتَم )
الكافى - به نقل از ابوشيبه ى اسدى -: از امام صادق (ع) درباره خضاب كردن موها پرسيدم .
فرمود: ((حسين و ابوجعفر (باقر) - كه درود خدا بر آنها باد - به حنا و وسمه خضاب مى كردند)).
الكافى - به نقل از حلبى : از امام صادق (ع) درباره خضاب مو پرسيدم . فرمود: ((پيامبر خدا، حسين بن على و ابوجعفر، به وسمه ، خضاب مى كرده اند.))
شانه كردن مو
امام صادق عليه السلام : شانه كردن فراوان ، از بلغم مى كاهد.
مكارم الاخلاق :
امام صادق (ع) فرمود: (( شانه كردن سر، بلغم را از ميان مى برد. شانه زدن ابروها، مايه ى ايمنى از جذام است ، و شانه كردن رُخساره ، دندان ها را استحكام مى بخشد.))
از ايشان ، درباره تراشيدن سر پرسيدند.
فرمود: ((خوب است .))
امام صادق عليه السلام : ((جامه ى پاكيزه ، دشمن را درهم مى شكند، چرب كردن پوست ، سختى را از ميان مى برد و شانه كردن سر، وبا را دور مى كند.))
راوى گويد كه پرسيدم : وبا چيست ؟
فرمود: ((تب . شانه كردن ريش ، دندان ها را استحكام مى بخشد.))
امام صادق عليه السلام : از شانه كردن در حمام بپرهيز، چرا كه وباى مو مى آورد.
كوتاه كردن مو
الكافى - به نقل از اسحاق بن عمار -: امام صادق (ع) به من فرمود: ((موى خود را از ته بزن تا آلودگى اش و جنبندگان و چرك آن ، كم شود، گردنت ستبر گردد و ديده ات جلا يابد.)) و در روايت ديگرى است : ((و تنت راحت شود.))
الكافى - به نقل از ابن سنان : به امام صادق (ع) گفتم : درباره بلند كردن موها چه مى فرمايى ؟
فرمود: ((ياران محمد، موهاى خود را مى زدند))، يعنى كوتاه مى كردند.
تراشيدن موها
الكافى - به نقل از اسحاق بن عمار، از امام صادق (ع)-: به امام صادق (ع) گفتم : فدايت شوم ! گاه موهاى پشت گردنم زياد مى شود و به سختى مرا اندوهگين مى كند. مرا فرمود: ((اى اسحاق ! آيا نمى دانى كه تراشيدن (موهاى ) پشت گردن اندوه را از ميان مى برد؟))
امام صادق عليه السلام : در تفسير آيه ى (واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات )-: آن گاه كه خداوند او را به رؤ ياى ذبح نياى عرب ، اسماعيل ، آزمود و وى اين آزمون را به درستى پشت سر نهاد و تسليم فرمان خدا شد و آهنگ انجام دادن خواسته ى او كرد، چون خداوند به پاداش صدق و راستى و عمل او برايش چنين مقرر ساخت كه ((من تو را براى مردم ، امام قرار مى دهم .)) آيين حنفى را كه همان پاكى و طهارت است ، بر او فرستاد. اين طهارت ده چيز است : پنج مورد از آن در سر، و پنج مورد ديگر در تن . اما آن پنج مورد كه در سر است ، عبارتند از: گرفتن سبيل ، واگذاردن ريش ، كوتاه كردن موها، مسواك زدن و خلال كردن . آن پنج مورد كه در تن است نيز عبارتند از: تراشيدن موهاى بدن ، ختنه كردن ، كوتاه كردن ناخن ها، غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب ، اين ، همان آيين حنيف پاكى است كه ابراهيم آورد و نه نسخ شده است و نه تا روز قيامت ، نسخ خواهد شد. اين معناى كلام خداوند است كه فرمود: ((از آيين حنيف ابراهيم ، پيروى كن .))
كتاب من لا يحضره الفقيه :
امام صادق (ع) موى زير بغل خود را در حمام نوره مى كشيد و مى زدود. مى فرمود: ((از ريشه كندن موهاى زير بغل ، شانه ها را ضعيف مى كند و بينايى را سست و كم قدرت مى سازد.))
الكافى - به نقل از عبدالله بن ابى يعفور: در مدينه بوديم كه ميان من و زُراره ، بر تراشيدن يا كندن موهاى زير بغل ، بحث پيش آمد. من گفتم : تراشيدن آنها بهتر است . زُراره گفت : كندن آنها بهتر است . آنگاه از امام صادق (ع) اجازه ديدار خواستم . در حالى كه در حمام ، موزدايى مى كرد و موهاى زير بغل خود را زدوده بود، به ما اجازه ديدار داد. به زُراره گفتم : تو را بس ‍ است ؟
گفت : نه ، شايد اين كار را به جهتى انجام داده است كه انجام دادنش براى من از آن جهت ، درست نيست . پس امام (ع) پرسيد: ((درباره چه گفتگو مى كنيد؟))
گفتم : زُراره در مورد كندن يا تراشيدن موهاى زير بغل ، با من مخالفت كرده است . من گفته ام كه تراشيدن و زدودن آنها بهتر است و زُراره گفته است كه كندن آنها بهتر است .
فرمود: ((تو به سنت راه يافته اى و زُراره بدان نرسيده است . تراشيدن آنها از كندن شان بهتر است و زدودن (به نوره و همانند آن )، از تراشيدن نيز بهتر)).
سپس به ما فرمود: ((موزدايى كنيد.))
گفتيم : سه روز پيش اين كار را انجام داده ايم .
فرمود: دوباره انجام دهيد، چرا كه موزدايى ، خود نوعى طهارت است .))
امام صادق عليه السلام : قطع كردن و كندن تار موهاى سفيد، اشكال ندارد، اما قطع كردن آنها از كندن شان بهتر است .
گرفتن سبيل
الكافى - به نقل از ابن فضّال ، از راوى كه خود از وى نام برده است -: (نزد امام صادق (ع) ) از كوتاه كردن سبيل سخن به ميان آورديم .
فرمود: ((اين عمل ، نوعى پيشگيرى از بيمارى و عمل به سنت پيامبر(ص) است .))
به كار گرفتن نوره براى زدودن موهاى بدن
امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا در هر جمعه ، موى زَهار و زير سرين را نوره مى كشيد.
امام صادق عليه السلام : زدودن موها با تيغ در هر هفت روز، و با نوره در هر پانزده روز پسنديده است .
امام صادق عليه السلام : سنّت در مورد نوره ، آن است كه هر پانزده روز يك بار انجام شود. اگر بيست روز بر تو گذشت و اين كار را انجام ندادى و هيچ چيز هم براى خريد آن نداشتى ، به حساب خداوند قرض كن .
الكافى - به نقل از عبدالرحمن بن ابى عبدالله -: روزى با امام صادق (ع) به حمام رفتم . به من فرمود: ((اى عبدالرحمن ! موزدايى كن .))
گفتم : چند روز پيش موهاى خود را زدوده ام .
فرمود: ((موزدايى كن ، چرا كه اين يك طهارت است )).
امام صادق عليه السلام : يك بار نوره كشيدن در تابستان ، از ده بار در زمستان بهتر است .
سودمند براى درمان كم مويى
امام صادق عليه السلام : سرمه ، مو بر مى روياند، ديده را تيزى مى بخشد و انسان را بر طولانى ساختن سجده يارى مى رساند.
امام صادق عليه السلام : سرمه ى اِثمِد، چشم را جلا مى دهد، مو مى روياند و اشك را مى بَرد.

طب الصادق عليه السلام

دستگاه تناسل و دفع ادرار

اشاره به حكمت نهفته در آن
امام صادق عليه السلام : خطاب به مفضّل بن عمر -: اى مفضّل ! در اين بينديش ‍ كه چگونه آلت هاى آميزش در مرد و زن ، به گونه اى همخوانِ اين كار، قرار داده شده است . براى مرد، آلتى انبساط پذير قرار داده شده است كه دراز مى شود تا نطفه به زهدان برسد چه اين كه كرد، بدان نياز دارد كه آب خويش در ديگرى بيفكند.
براى زن هم ظرفى گود آفريده شده تا هر دو آب را در خود، جاى دهد و فرزند را در درون خود بپذيرد، گنجايش او را داشته باشد و او را حفظ كند تا زمانى كه استحكام يابد. آيا اين ، برخاسته از تدبير خدايى حكيم و پُر مهر نيست ؟
از آنچه برايش شريك مى گيرند، پيراسته و فراتر باد!...
چه كسى گذرگاه پيشاب و مدفوع را خود جمع شونده قرار دهد تا آنها را مهار كند و نگذارد پيوسته در جريان باشند و زندگى انسان را بر او تباه سازند؟ چه اندازه نعمت از اين دست را هر شمارنده اى مى تواند در شمار آورد؟...
اگر آلت تناسلى مرد، هميشه سست و فروهِشته بود، چگونه مى توانست به ژرفاى زهدان برسد تا در آن جا نطفه را خالى كند؟ و اگر نيز هميشه در حالت نعوظ بود، چگونه مرد مى توانست در بستر، از اين پهلو بدان پهلو بچرخد و يا در حالى كه چيزى پيش آمده در جلو او هست ، در ميان مردم راه برود؟ چنين چيزى ، افزون بر زشتى چشم انداز، تحريك شهوت را در زن و مرد، در همه وقت ، در پى مى آورد.
بدين سان خداوند - جل اسمه - تقدير كرد كه بيشتر آن در همه ى اوقات ، به چشم نيايد و از آن ، دشوارى اى بر مردان تحميل نشود؛ بلكه خداوند در آن نيرويى قرار داد كه به گاه نياز، راست شود؛ چرا كه او خود تقدير كرده كه استمرا و ماندگارى نسل ، از رهگذر آن باشد.
كاركردها
عادت ماهانه زنان
امام صادق عليه السلام : زن ، هنگامى كه به پنجاه سالگى برسد، خون نمى بيند، مگر آن زنى كه از قريش باشد.
الكافى - به نقل از عبدالرحمن بن حجاج - : امام صادق (ع) فرمود: ((سه كس اند كه در هر حالتى مى توان با آنها عقد نكاح بست : آن كه هنوز خون نديده است و همانندهايش نيز هنوز خون نمى بينند))
پرسيدم : اندازه سنّى آن چيست ؟
فرمود: ((وقتى كمتر از نه سال بر او گذشته باشد. ( سپس ادامه داد: دوم ) آن كه كسى با او دخول نكرده است و (سوم ) آن كه از حيض نوميد شده و همانندهايش نيز حائض نمى شوند)).
گفتم : حدّ آن چيست ؟
فرمود: ((وقتى پنجاه سال داشته باشد)).
الكافى - به نقل از حفض ين بخترى - : زنى بر امام صادق (ع) وارد شد و از ايشان در اين باره پرسيد كه زنى ، خونش استمرار مى يابد و نمى داند اين خون ، حيض است يا چيزى ديگر.
امام به او فرمود: ((خون حيض ، گرم ، خالص ، سياه رنگ و داراى جهش و حرارت است ؛ اما خون استحاضه ، زرد و سرد است . پس اگر خون ، داراى حرارت و جهش و سياهى بود، زن بايد نماز را واگذارد)).
آن زن پس از شنيدن بيرون رفت ، در حالى كه مى گفت : به خداوند سوگند، اگر يك زن هم مى بود، بر اين نمى افزود.
مايع پروستات
امام صادق عليه السلام : اگر از آلتت چيزى از مَذى و وَدى بيرون آيد و در حال نماز باشى ، نه آن را بشوى و نه وضوى خود را به سبب آن باطل بدان ، هر چند كه (از فراوانى ) به پس تو نيز رسيده باشد؛ چرا كه اين به منزله آب بينى است . هر چيز هم كه پس از وضو از تو بيرون مى آيد، از رگ هاى پشت (غده ها) يا از بواسير است و چيز مهمى نيست . آن را از جامه ات مشوى ، مگر اين كه جامه را آلوده كند.
امام صادق عليه السلام : منى ، مَذْى ، وَدْى و وذى از آلت بيرون مى آيند. منى ، آن چيزى است كه به سببش استخوان ها شُل مى شوند و بدن سست مى گردد و موجب غسل است . مَذى از شهوت بيرون مى آيد و در آن چيزى نيست . وَدى ، آن چيزى است كه پس از پيشاب بيرون مى آيد. وَذى هم آن چيزى است كه به سبب بيمارى ها بيرون مى آيد، چيزى نيست .
نمونه هاى از بيمارى هاى زنان
الف - شاخك و فنج
امام صادق عليه السلام : زن را به واسطه ى چهار چيز پس دهند: به واسطه ى پيسى ، جذام ، ديوانگى و شاخك - كه همان فنج است - البته تا زمانى كه مرد با او همبستر نشده باشد؛ اما اگر با او همبستر شده باشد، نه .
ب - فقدان دوشيزگى
امام صادق عليه السلام : درباره مردى كه به زنش گفته بود: تو دوشيزه به حجله ام نيامده اى -: بر او چيزى نيست ؛ زيرا دوشيزگى بدون آميزش نيز از بين مى رود.
تكيه زدن بر حمام
امام صادق عليه السلام : در حمام (به ديوار) تكيه مزن ؛ چرا كه پيهِ كليه ها را آب مى كند.
برخى از عوامل سلامت دستگاه ادرارى و تناسلى
امام صادق عليه السلام : نوزاد را در روز هفتم ، عقيقه و ختنه كنيد.
امام صادق عليه السلام : سوراخ كردن گوش پسر بچه از سنت است و ختنه كردن او در هفت روزگى هم از سنت است .
پليدى زدايى و شستن
امام صادق عليه السلام : سنت در پليدى زدايى (از مخرج ) بر استفاده از سنگ دست نخورده جريان يافته است و پس از آن هم از آب استفاده مى شود.
خوردن تُرُب
امام صادق عليه السلام : تُرُب بخور، چرا كه در آن سه ويژگى : برگش بادها را دور مى كند، قسمت ميانى اش پيشاب را روان سازد و ريشه اش بلغم را از ميان مى برد.
امام صادق عليه السلام : تُرُب ، ريشه اش بلغم را از ميان مى برد، قسمت ميانى اش ، گوارش مى دهد و برگش ، ادرار را به طور كامل به جريان مى اندازد.
خوردن خربزه
امام صادق عليه السلام : درباره ى ويژگى هاى خربزه - : سنگ را در مثانه ذوب مى كند.
امام صادق عليه السلام : خربزه بخوريد؛ چرا كه در آن ده ويژگى است : پيه زمين است ، نه دردى در آن است و نه فسادى ، خوراك است ، آب است ، ميوه است ، سبزى است ، شست وشودهنده است ؛ خورش است ؛ توان جنسى مى افزايد؛ مثانه را مى شويد؛ و ادرار آور است .
طب الصادق عليه السلام

دستگاه گوارش - اشاره به حكمت نهفته در دستگاه گوارش

امام صادق (ع)- خطاب به طبيب هندى -: كبد، قوسدار است تا معده را سنگينى كند و به تمامى بر روى آن قرار گيرد و آن را بفشُرد و در نتيجه ، بخارى كه در آن هست ، بيرون رود.
امام صادق (ع)- خطاب به مفضّل بن عمر-: اى مفضّل ! در همه ى اندام هاى بدن و در اين حقيقت بينديش كه چگونه هر كدام از آنها براى هدفى سامان يافته اند:... دهان را براى غذا خوردن ، معده را براى هضم كردن ، جگر را براى افشُره ساختن ، گذرها براى برون شدِ پس مانده ها، و روده ها براى انتقال آنها...
چه كسى معده را درشت و سخت قرار داده و آن را بر گوارش غذاهاى ديرْهضم ، توانمند ساخته است ؟ و چه كسى جگر را نازك و نرم قرار داده است تا غذاى ناب و نرم را پذيرا شود و گوارشى كه دقيق تر و حساس تر از كار معده است ، انجام دهد؟
آيا به گمان تو در هيچ كدام از اينها، اهمال و به خود واگذاشتگى پذيرفته است ؟ نه ، هرگز! بلكه اينها همه تدبيرى است از سوى مدبرى حكيم ، توانا و آگاه به چيزها، پيش از اين كه آنها را بيافريند، هيچ چيز او را ناتوان نسازد، و همو لطيف و خبير است ...
خداوند، مخرج انسان را در پوشيده ترين جاى بدن او قرار داده ، نه برآمده شسته از جلو، و نه برجسته از عقب ؛ بلكه نهفته در جايى بسته پوشيده و پنهان از بدن جايى كه در آن دو سر ران به هم مى رسند؛ و سرين ها با گوشتى كه در آن هاست بر آن پرده افكنده و آن را مى پوشاند و چون انسان را به قضاى حاجت نياز افتد و آن سان بنشيند، آن مخرج براى بيرون دادن فضولات آماده مى شود. آفرين بر خدايى كه منت هايش پى در پى رسيده و نعمت هايش از شمار بيرون است !...
در آب دهان و سودى كه در آن است ، تاءمل كن .
آن به گونه اى آفريده شده كه پيوسته در دهان جريان داشته باشد تا حلق و زبان كوچك را تَر بدارد و نگذارد خشك شوند؛ چه اين جاى هاى اگر بدين (گونه ) واگذاشته شوند، نابودى انسان را در بر دارند، افزون بر اين كه اگر در دهان ، رطوبتى نبود كه در غذاها نفوذ كند، انسان نمى توانست هيچ غذايى را مزه كند و گواراتر را بيابد. تجربه ، بر اين حقيقت ، گواهى مى دهد...
بدان كه رطوبت ، مَركب رَهوار غذاست و قدرى از اين تَرى در جايى ديگر از صفرا نيز جريان مى يابد و اين خود تندرستى كامل انسان را ميسّر مى سازد، در حالى كه اگر صفرا خشك شود، انسان نابود مى شود...
بدان كه در بدن انسان ، چهار نيرو وجود دارد: نيروى جذب كننده كه غذا را مى پذيرد و به معده مى رساند؛ نيروى نگه دارنده كه غذا را حبس مى كند تا طبيعت ، اثر خود را در آن بگذارد؛ نيروى گوارش كه غذا را مى پرورد و افشره ى آن را بيرون مى كشد و در بدن مى پراكند؛ و نيروى دفع كننده كه فضولات پس مانده را پس از اين كه نيروى گوارش كننده ، نياز خود را از آنها بر مى گيرد، بيرون مى راند.
در سامان يافتگى اين نيروهاى چهار گانه در بدن ، در عملكرد آنها و به اندازه بودن آنها با نيازى كه بدانها هست و هدفى كه از وجود شان هست و سرانجام ، در تدبير و حكمتى كه در اين همه هست ، بينديش ، اگر آن نيروى جذب كننده نبود، چگونه انسان در جستجوى غذايى كه مايه ى برپايى جسم است . به راه مى افتاد؟ اگر نيروى نگهدارنده نبود، چگونه غذا در درون مى ماند تا معده آن را هضم كند؟ اگر نيروى گوارش نبود، چگونه غذا پخته مى شد تا افشره اى كه خوراك بدن را تاءمين مى كند و رخنه گاه هاى آن را پُر مى كند، از آن بيرون كشيده شود؟ و اگر آن نيروى دفع كننده نبود، چگونه فضولات كه هاضمه بر جاى مى گذارَد، يك به يك ، از بدن رانده و بيرون فرستاده مى شد؟
اكنون مگر نمى بينى كه چگونه خداوند به صُنع دقيق خود و حُسن تقدير خويش ، اين نيروها را به خدمت بدن انسان و انجام دادن آنچه درستى اش ‍ در آن است گمارد؟ در اين باره ، برايت مثالى مى آورم . جسم انسان ، سراى پادشاهى را مى مانَد كه در آن ، خدمتگزاران ، غلامانِ سبك پاى و سرگماشتگانى هستند و كار سراى را بر عهده دارند: يكى ، نيازمنديهاى خدمتگزاران را فراهم مى آورد و در اختيارشان مى نهد، يكى آنچه را آمده است ، تحويل مى گيرد و براى فراورده شدن و آماده شدن به انبار مى سپرد، ديگرى آن را آماده و پرورده مى سازد و مى پراكند؛ و ديگرى ، آلودگى را از خانه مى پالايد و بيرون مى برد.
در اين جا نيز، آفريدگار حكيم و پروردگار جهان و جهانيان ، همان پادشاه است . پيكر انسان ، آن سراى است خدمتگزاران ، اندام هاى بدن اند، و سرگماشتگان نيز همان چهار نيرو هستند.
شايد گمان كنى آنچه درباره ى اين چهار نيرو و عملكرد آنها پس از بيان كلى درباره شان آورده ام ، زيادت و افزونى است ؛ امّا نه آنچه گفتم ، بر سياق آن چيزى است كه در كتاب هاى پزشكان آمده ، و نه سخن ما در اين باره به سان سخن آنان است ؛ چه آنها اين آگاهى را به عنوان چيزهايى كه در فن طبابت و تندرستى بدان نياز است ، يادآور شده اند و ما آنها را به عنوان آنچه در درستى دين و شفاى دل ها از گمراهى بدان نياز مى افتد، يادآور شده ايم همانند آن تدبير و حكمتى كه در كار بدن است و آن را به توصيفى فراگير و حكايتى آشنا، باز گفتم ...
اى مفضّل ! در طلوع و غروب خورشيد، بينديش كه جا به جايى روز و شب را سامان مى دهد...؛ چه اگر غروب نبود، مردم آرام و قرار نداشتند، در حالى كه آنان را به آرامش و راحتى ، نيازى فراوان است تا بدن هايشان بياسايد، حواسشان جمع شود، دستگاه گوارش ، به كار گوارش غذا برانگيخته گردد، و غذا به اندام ها راه بگشايد.
طب الصادق عليه السلام

استخوان ها - اشاره به حكمت نهفته در استخوان ها

امام صادق (ع) - خطاب به طبيب هندى -: تا خوردنِ زانو، به سمت عقب قرار داده شده است ، چرا كه انسان به سمت جلو راه مى رود و حركات او با تعادل همراه است ، امّا اگر اين نبود، انسان در هنگام راه رفتن (بر زمين ) مى افتاد.
در كف پا، گودى اى قرار داده شده است ؛ زيرا هر چيز، چون به تمامى سطح بر زمين قرار گيرد، به اندازه سنگ آسياب سنگين مى شود. اگر بر لبه اش بر روى زمين باشد، يك كودك هم مى تواند آن را (از جاى خويش ) برانَد. اگر هم كه چيزى به روى بر زمين قرار گيرد، جابه جا كردن آن ، حتى بر يك مرد، سنگين مى آيد.
امام صادق عليه السلام : خطاب به مفضّل بن عمر -: اى مفضّل ! بنگر كه چگونه انسان در خلقتش ويژگى هايى يافته است تا بر چارپايان ، برترى و مِهترى داده شود. او به گونه اى آفريده شده است كه راست مى ايستد و راست مى نشيند تا با دستان و اندام ها، روياروى چيزها قرار گيرد و بتواند با آنها در آويزد و كارى انجام دهد. اگر او به سانِ چارپايان ، صورت به سوى زمين داشت ، نمى توانست هيچ يك از كارها را انجام دهد... .
چرا انسان بر ران و سرين خود، اين گوشت را حمل مى كند، جز براى آن كه او را از (درشتى ) زمين نگه دارد تا از نشستن بر آن ، احساس درد نكند، آن سان كه چون انسان نحيف و كم گوشت بنشيند و ميان او و زمين حائلى نباشد كه او را از درشتى زمين ، نگه دارد، احساس درد كند؟...
در ساختار بدن جانوران و سامان يافتن آنان بر وضعى كه دارند، انديشه كن . آنها نه به سانِ سنگ ، سخت آفريده شده اند؛ و اگر چنين بودند، نه خم مى شدند و نه مى توانستند به انجام دادن كارى دست بزنند. همچنين ، آنها بسيار نرم و سست آفريده نشده اند كه نتوانند سنگينى خود را حمل كنند و نه به خويش اتّكا ورزند. آنها از گوشتى نرم آفريده شده اند كه خم مى شود و در درون آن نيز استخوانهايى سخت است و عصب و رگ آن را نگه مى دارد و اينها همه را به يكديگر پيوند مى زند و در كنار هم نگه مى دارد. بر روى همه ى اينها غلافى از پوست قرار گرفته است كه همه ى بدن را در بر مى گيرد.
حكايت بدن ، حكايت اين تنديس هاست كه از چوب ساخته و در آن ها پارچه اى بر اطراف چوب پيچيده و به كمك نخ ، به هم بسته مى شود و آن گاه لايه اى از صَمغ نيز آنها را مى پوشاند. چوب ها به منزله ى استخوان ، پارچه ها به منزله گوشت ، و نخ ‌ها به منزله عصب و رگ و آن لايه نيز به منزله ى پوست است . اگر اين احتمال روا باشد كه جانوران متحرّك ، به خودى خود و بدون آفريدگار، پديد آمده باشند، چنين چيزى درباره اين تنديس هاى بى جان نيز روا خواهد بود؛ امّا اگر اين احتمال درباره تنديس ‍ روا نباشد، سزامندتر آن است كه درباره جانوران نيز روا نيست ...
انسان ها چون توانسته اند صاحب ذهن و زيركى و توان دست يازيدن به حرفه هايى چون : بنا ساختن ، تجارت ، رنگرزى و جز آن باشند، برايشان كفِ دستانى بزرگ و برخوردار از انگشتان درشت ، قرار داده شده است تا بتوانند چيزها را در دست گيرند و لازم ترين آنها همين حرفه هاست .
مناقب آل اءبى طالب - به نقل از سالم ضرير -: مردى مسيحى از امام صادق (ع) درباره تشريح بدن پرسيد.
فرمود: ((خداوند متعال ، انسان را بر دوازده اندام اصلى ، بر 246 استخوان و بر سيصد و شصت رگ آفريد. رگ ها همه بدن را آبيارى مى كنند، استخوان ها اندام ها را نگه مى دارند، گوشت ، استخوان ها را نگه مى دارد و عصب ، گوشت را نگه مى دارد.
در دستان انسان ، 82 استخوان قرار دارد: در هر دست ، 41 استخوان از اين تعداد، 35 استخوان در كف ، دو استخوان در فاصله ى ميان مچ و آرنج ، يكى در بازو و سه تا در شانه ى اوست ؛ و به همين اندازه نيز در دست ديگر.
در پاى او نيز 43 استخوان است . از اين تعداد، سى و پنج استخوان در قسمت پايين تر از مچ ، دو تا در ساق ، سه تا در زانو، يكى در ران ،. دو تا در سرين اوست ؛ و به همين اندازه نيز در پاى ديگر.
در پشت او هم هجده مُهره است ، در هر يك از پهلوهاى او نُه دنده است ، در گردنش هشت (استخوان )، در سر وى نيز 36 استخوان ، در دهانش 28 استخوان و (آن گاه ) 32 استخوان است .
آنچه استخوان ها را استحكام و از پوكى استخوان جلوگيرى مى كند
امام صادق عليه السلام : خوردن (قاووت گندم و جو) با روغن زيتون ، گوشت بر مى روياند، استخوان را استحكام مى بخشد، پوست را نازك مى كند و بر توان جنسى مى افزايد.
طب الائمه (عليهم السلام )- به نقل از بكير بن محمد -: نزد امام صادق (ع) بودم . مردى به او گفت : اى پسر پيامبر خدا! فرزند، زاده مى شود ؛ اما در او كمْ عقلى و سستى است .
پرسيد: ((چه چيزى تو را از (قاووت گندم و جو)، باز داشته است ؟ آن را بخور. همسرت را نيز بدان فرمان ده ؛ چرا كه گوشت مى رويانَد، استخوان را استحكام مى بخشد و سبب مى شود كه جز فرزندانى قوى از شما زاده نگردد)).
امام صادق عليه السلام : خوردن باقلا، استخوان هاى ساق را تراكم درونى مى دهد، توان مغز را افزون مى سازد و خون تازه توليد مى كند.
امام صادق عليه السلام : سنجد، گوشتش گوشت مى روياند، هسته اش استخوان را رشد مى دهد، پوستش پوست را مى پرورد... رگ جذام را به كلى از ميان مى برد. با اين همه ،... ساق پا را نيز قوى مى كند.
امام صادق عليه السلام : به تبدار، سه بار (قاووت گندم و جو) شسته شده ، داده مى شود. اين تب را مى بَرَد، صفرا و بلغم را مى خشكانَد و ساق پاها را تقويت مى كند.
آنچه مفاصل را نرم مى كند
طب الائمه (عليهم السلام )- به نقل از ازرق بن سليمان -: از امام صادق (ع) درباره آلو پرسيدم . فرمود: ((براى تلخه مفيد است و مفاصل را نرم مى كند. البته ، از آن فراوان مخور؛ چرا كه بادهايى را در مفاصل تو در پى مى آورد)).
سودمند برا درد پهلو
قصص الانبياء- به نقل از عبدالله بن سنان - : از امام صادق (ع) پرسيدم : آيا عيسى (ع) به آنچه آدمى زادگان بدان مبتلا مى شوند، مبتلا مى شد؟
فرمود: ((آرى . او در خردسالى به درد بزرگسالان و در بزرگسالى به درد خُردسالان ، گرفتار مى شد و بيمار هم مى شد. چون در دوران خردسالى به درد پهلو - كه از بيمارى بزرگسالان است - مبتلا مى شد، به مادرش ‍ مى گفت : برايم عسل و سياه دانه و روغن زيتون فراهم كن و از آن ، خمير بساز و برايم بياور. مادرش آن را برايش مى آورد، امّا او آن را خوش ‍ نمى دانست . مادرش از او مى پرسيد: چرا آن را خوش ندارى ، در حالى كه خود، آن را طلبيده اى ؟ او در پاسخ مى گفت : بده به من . به دانش نبوت آن را برايت نسخه كردم و به بى تابى كودكان ، آن را خوش نداشتم . او دارو را مى بوييد و پس از آن مى نوشيد)).
امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا، به درگاه پروردگار خويش (عز و جل ) از كمردرد ناليد. خداوند به او فرمود كه دانه اى (احتمالا گندم يا نخود) با گوشت بخورد، يعنى هليم .
امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا، به درگاه پروردگار خويش (عز و جل ) از كمردرد ناليد. خداوند به او فرمود كه دانه اى با گوشت بخورد، يعنى هليم .


طب الصادق عليه السلام

منجم باشی;127090 نوشت:
این روایت صحیح است و منطبق با علم (فرضیه 1) یا این روایت تطابقی با علم ندارد (فرضیه2)

سلام

گزینه بعدی هم می تواند باشد وان بین ان دو ممکنه بخشی از آن واقعی نباشد

برای همین فرضیه را به شکل بخشی بیان می کنیم و کلی نمی گوییم

یعنی چه طور؟
با این فرض سوال جلو می رویم

آیا این بخش با علوم قطعی تطابق دارد یا خیر؟

و این که بخواهیم یکی را به طور یقین بیان کنیم ممکن است در هردو صورت دروغ بستن به امام باشد

منجم باشی;127090 نوشت:
اما در مورد سوالتون. بخشی از موادی که از خون فیلتر شده و وارد نفرون ها می شوند مفید هستند. این مواد بسیار بسیار زیاد هستند! تقریبا هرچیزی که چون کوچک بوده از سوراخ های آن صافی گذشته. پس در مسیر نفرون ها این مواد دوباره به خون بازگردانده می شوند. و همینطور برعکس. بعضی مواد که به خوبی فیلتر نشده به طور خاص از خون جدا می شود و وارد نفرون ها و بعدا ادرار می شود.

بله در بخش فرایند یکسری از ان با ادرار از بدن خارج می شود
چند درصد؟

منظورم این است که آن بخش از مواد که جذب خون می شود آیا کلیه مواد مفید است یا بخشی از آن باقی می ماند؟

(آیا احتمال دارد که وارد پروستات یا نواحی ان و سپس جذب منی شود؟ یک سوال :Sham:)

سوالات را با نماد شمع مشخص می کنیم تا در انتها بتوانیم راحت تر نتیجه گیری نماییم.

سلام

نقل قول:
اگر این تضعیف ابن غضائری، ابن داوود و علامه حلی را نیز در نظر نگیریم (به خاطر برخی نگرش ها نسبت به کتاب الضعفا ابن غضائری)، دست کم مجهول الحال خواهد بود به جز عباد بن صهیب (راوی از ربیع حاجب)، که بنا بر کتب رجالی "ثقة" است، سایر روات مجهول اند.

* ممنون از جناب بزرگمهر. این مطلب در مورد همان ماجرای طبیب هندی بود؟ در مورد توحید مفضل چطور؟

* حالا دوستان یه لطفی بکنند و بگن نحوه برخورد با یک حدیث با مشخصاتی که فرمودند چیست؟ در علم حدیث چطور باید با حدیثی که مثلا چند راوی آن مجهول هستند برخورد کرد؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

و اما یک مقدمه ضروری

در بررسی کلام معصوم باید دو نکته را در نظر داشته باشید:

1- طبیعتا کلام امام معصوم متناسب و متاثر از واژگان و مفاهیم مردم زمان خودشان بوده است. نمی توان انتظار داشت که امام در جواب سوال مردم و طبیبی که در دانشش در حد طب یونان و جالینوس است از توالی ژن ها و فرایند های تکامل جنین بگوید. گرچه این به این معنی نیست که کلام امام فقط به درد آن زمان میخورده و یا با پیشرفت علم و رد نظریات گذشتگان و طب جالینوسی، کلام امام هم از ارزش ساقط می شود. بلکه به این معنی است که حقایق در آن چارچوب گفته شده است.

2- تفاوت بینش عمیقی در ذهن بشر از زمان رونسانس ایجاد شده است. در مختصر ترین توضیح باید بگوییم که سوال غالب "چرا" در ذهن بشر به سوال غالب "چگونه" تغییر ماهیت داد. یعنی تا قبل از آن بشر می پرسید چرا خدا سیب را از درخت می اندازد؟! و بعد از آن پرسید "چگونه" سیب از درخت می افتد. همانطور که می بینید جواب این دو سوال متفاوت است.

برای شناخت بهتر کلام امام باید با ادبیات پزشکی آن زمان آشنا بود. لذا به طور مختصر توضیح میدهم. البته این به معنی تائید مکتب جالینوسی طب نیست. بلکه برای درک بهتر کلام امام است.

نبود امکانات و تجهیزات آزمایشگاهی در گذشته باعث شده بود تا اجداد ما در برخورد با پدیده های تجربی از روش هایی مبتنی بر عقلگرایی محض استفاده کنند. بر این اساس بود که جهان هستی را متشکل از 4 عنصر اصلی "آب" و "باد" و "خاک" و "آتش" می پنداشتند و همه چیز غیر آن را هم از ترکیب این چند مورد میدانستند.

همین تفکر در پزشکی به 4 مزاج مختلف می انجامید به نام های "بلغم" و "دم" و "سودا" و "صفرا". این مزاج ها با دو ویژگی اصلی سردی و گرمی و خشکی و رطوبت معرفی می شوند.

سرد و تر ===> بلغم
گرم و تر ===> دم
سرد و خشک ===> سودا
گرم و خشک ===> صفرا

تا مدت ها سلامت، به عنوان تعادل این مزاج ها تعریف می شد.

بر همین اساس هر عضو و ارگانی را که تا آن زمان می شناختند به یکی از این مزاج ها مرتبط میکردند:

ریه ها، معده و مغز: سرد و تر یعنی بلغمی بودند

کبد، ارگان های تناسلی و کلیه ها: گرم و تر یعنی دموی بودند

طحال و استخوان: سرد و خشک یعنی سودایی بودند

قلب و عضلات و دنده ها : گرم و خشک یعنی صفرایی بودند.

همینطور فصول سال هم و در واقع طبیعت زنده هم به یکی از این 4 صورت مرتبط می شد.

زمستان: سرد و تر و زمان غلبه بلغم
بهار: گرم و تر و زمان غلبه دم
پاییز: سر و خشک و زمان غلبه سودا
تابستان: گرم و خشک و زمان غلبه صفرا

این مقدمه را داشته باشید برای ادامه بحث.......

mkk1369;127143 نوشت:

سلام
گزینه بعدی هم می تواند باشد وان بین ان دو ممکنه بخشی از آن واقعی نباشد
برای همین فرضیه را به شکل بخشی بیان می کنیم و کلی نمی گوییم
یعنی چه طور؟
با این فرض سوال جلو می رویم
آیا این بخش با علوم قطعی تطابق دارد یا خیر؟
و این که بخواهیم یکی را به طور یقین بیان کنیم ممکن است در هردو صورت دروغ بستن به امام باشد
بله در بخش فرایند یکسری از ان با ادرار از بدن خارج می شود
چند درصد؟
منظورم این است که آن بخش از مواد که جذب خون می شود آیا کلیه مواد مفید است یا بخشی از آن باقی می ماند؟
(آیا احتمال دارد که وارد پروستات یا نواحی ان و سپس جذب منی شود؟ یک سوال :sham:)
سوالات را با نماد شمع مشخص می کنیم تا در انتها بتوانیم راحت تر نتیجه گیری نماییم.

سلام
فرضیه سازی اصول خاص خودش رو داره. باید سوژه مورد نظرتون رو انقدر ریز کنید که بتونید 2 فرضیه مقابل هم رو براش مطرح کنید. یعنی درست نیست که مثلا بخواید در مورد یک گزاره به بزرگی یک حدیث بلند فرضیه سازی کنید. بلکه باید جزئی و ریز باشه.
مثلا فقط در مورد لوبیایی بودن شکل کلیه.
و دو فرضیه ابتدایی شما به صورت مثبت و منفی هستند.

اما سوال شما. کلیه ها عمده موادی را که فیلتر میکنند دوباره جذب میکنند. نه بخشی از آن را! بلکه بیشتر از 90% آن را دوباره جذب میکنند. تصور کنید هر چند دقیقه یک بار کل خون شما، یعنی حدود 5 لیتر خون در کلیه ها از نفرون ها عبور میکند یعنی صدها لیتر در یک روز!! و از این مقدار کلیه ها ممکن است فقط و فقط 400 سی سی آن را به ادرار تبدیل کرده و ما بقی را به خون بر میگرداند.

این مواد که دوباره به خون بر میگردند از طریق سیاهرگ کلیوی به قلب میروند. تمام ارگان های بدن خون را از قلب میگیرند و به قلب می دهند. بجز یک استثنا (کبد) هیچ ارگانی نیست که از ارگانی بجز قلب خون دریافت کند.

من فکر میکنم این فرضیه رو فعلا مسکوت بذارید و بیشتر روش کار کنید شاید بهتر باشه چون واقعا اگر ارتباط خاصی بین کلیه ها و منی وجود داشت من بهتون میگفتم

منجم باشی;127149 نوشت:
* حالا دوستان یه لطفی بکنند و بگن نحوه برخورد با یک حدیث با مشخصاتی که فرمودند چیست؟ در علم حدیث چطور باید با حدیثی که مثلا چند راوی آن مجهول هستند برخورد کرد؟

سلام

حرف شما صحیح است اما این احتمال وجود دارد که دشمنان ائمه به سند حدیث دست برده باشند و مجهول کرده باشند

به نظر شما این کار نمی تواند صورت پذیرد؟

بله فکر کنم برای احادیث حکمی و ثوابی و غیره که سندی و مطلبی برای تایید یا عدم صحت ان موجود نیست کنار گذاشتن آن بهتر است

اما احادیث علمی را می توان با علم بررسی کرد و مثل یک فرضیه از پیش تعریف شده با انها برخورد کرد

که اگر واقعا از علوم آن بزرگواران باشد ما از آنها بی بهره نمانیم
و حتی اگر نباشد شاید یک کلید برای یافتن علوم باشد

من فکر کنم این حدیث با ایه هایی از کلام الله تطابق داشته باشد

الله اعلم

منجم باشی;127154 نوشت:
فرضیه سازی اصول خاص خودش رو داره. باید سوژه مورد نظرتون رو انقدر ریز کنید که بتونید 2 فرضیه مقابل هم رو براش مطرح کنید. یعنی درست نیست که مثلا بخواید در مورد یک گزاره به بزرگی یک حدیث بلند فرضیه سازی کنید. بلکه باید جزئی و ریز باشه.

سلام

بله ریز کردن منهم گفتم که به صورت فرضیه موضوعی یعنی همان جز به جز

منجم باشی;127154 نوشت:
اما سوال شما. کلیه ها عمده موادی را که فیلتر میکنند دوباره جذب میکنند. نه بخشی از آن را! بلکه بیشتر از 90% آن را دوباره جذب میکنند. تصور کنید هر چند دقیقه یک بار کل خون شما، یعنی حدود 5 لیتر خون در کلیه ها از نفرون ها عبور میکند یعنی صدها لیتر در یک روز!! و از این مقدار کلیه ها ممکن است فقط و فقط 400 سی سی آن را به ادرار تبدیل کرده و ما بقی را به خون بر میگرداند.

آیا امکانش هست که موادی قرار است از طریق ادرار دفع شود جذب لوله های اسپرم ساز یا انتقال دهنده منی به خارج

شود؟:Sham:

منجم باشی;127154 نوشت:
من فکر میکنم این فرضیه رو فعلا مسکوت بذارید و بیشتر روش کار کنید شاید بهتر باشه چون واقعا اگر ارتباط خاصی بین کلیه ها و منی وجود داشت من بهتون میگفتم

ان شاء الله

سلام

وجعلت الكلية كحب اللوبياء لأن عليها مصب المنى نقطة بعد نقطة فلو كانت مربعة أو مدورة لأحتسبت النقطة الأولى إلى الثانية فلا يلتذ بخروجها إذا المنى ينزل من فقار الظهر إلى الكلية وهي تنقبض وتنبسط وترميه أولاً فأولاً إلى المثانية كالبندقة من القوس .

دوستان عربی را به فارسی ترجمه کنید

ببینید ترجمه قرار گرفته شده در اول موضوع درست است یا خیر؟

رضا;127130 نوشت:
(1)[="SeaGreen"] بحار الأنوار ج 14 ص 478 وفي كشف الأخطار ( مخطوط )[/] .

[="RoyalBlue"]بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

و اما بعد

پیش از شروع بحث از دوست و برادر بزرگوارم جناب رضا عرض سپاس دارم که چنین زحمت سنگینی

را متحمل شد

دوست بزرگوارم زحمت شما زمانی به بنده کمک کرد که و فی کشف الاخطار مضاف بر آدرس شد

لطف نمایید زین پس هرکس حدیثی لطف میکند یا انتشارات را بیان نماید

یا اینکه حداقل فصل و موضوع را بیان نماید

مجدد از دوستم آقای رضا سپاسگزارم:Gol:

و اما مبحث رجال

سلسله راویان بدین شرح است
[="DarkOrange"]
محمد بن ابراهیم

الحسن بن علی العدوی

عباد بن صهیب

عن ابا صهیب

عن الربیع صاحب المنصور

[/][/]

[="purple"]
و اما محمد بن ابراهیم بن اسحاق الطالقانی

و طريق الصدوق إليه: محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني - رضي الله عنه - عن أحمد بن محمد بن سعيد الهمداني الكوفي، مولى بني هاشم.

و روى في الخصال: باب الثلاثة، الحديث 263، عن محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني - رضي الله عنه -

قال: حدثنا عبد العزيز بن يحيى، قال: حدثني محمد بن زكريا، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه،

قال: سمعت جعفر بن محمد ع، يقول: ثلاثة، كانوا يكذبون على رسول الله ص: أبو هريرة، أنس بن مالك و امرأة.
محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني مشيخة الفقيه في طريقه إلى أبي سعيد الخدري.

و طريق الصدوق إليه في وصية النبي ص إلى علي ع، التي أولها: (يا علي إذا دخلت العروس بيتك):

محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني - رضي الله عنه - عن أبي سعد الحسن بن علي العدوي عن

يوسف بن يحيى الأصبهاني أبي يعقوب عن أبي علي إسماعيل بن حاتم، قال: حدثنا أبو جعفر

أحمد بن زكريا بن سعيد المكي، قال: حدثنا عمر بن حفص عن إسحاق بن نجيح عن حصيف، عن مجاهد، عن أبي سعيد الخدري.

روى الصدوق عن محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني - رضي الله عنه - قال: حدثنا عبد العزيز بن يحيى،

قال: حدثني محمد بن زكريا، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن عمار، عن أبيه، قال: سمعت جعفر بن محمد ع،

يقول: ثلاثة كانوا يكذبون على رسول الله ص أبو هريرة و أنس بن مالك و امرأة، الخصال: باب الثلاثة، الحديث 263.

قال النجاشي: علي بن الحسن بن علي بن فضال بن عمر بن أيمن مولى عكرمة بن ربعي الفياض

أبو الحسن كان فقيه أصحابنا بالكوفة و وجههم و ثقتهم و عارفهم بالحديث و المسموع قوله فيه سمع منه

شيئا كثيرا و لم يعثر له على زلة فيه و لا ما يشينه و قل ما روي عن ضعيف و كان فطحيا و لم يرو عن أبيه

شيئا و قال كنت أقابله و سني ثمان عشرة سنة بكتبه و لا أفهم إذ ذاك الروايات و لا أستحل أن أرويها عنه

و روى عن أخويه عن أبيهما، و ذكر أحمد بن الحسين رحمه الله أنه رأى نسخة أخرجها أبو جعفر بن بابويه، و

قال: حدثنا د بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال:

حدثنا علي بن الحسن بن فضال، عن أبيه، عن الرضا ع، و لا يعرف الكوفيون هذه النسخة، و لا رويت من غير

هذا الطريق، و قد صنف كتبا كثيرة، منها: ما وقع إلينا كتاب الوضوء، كتاب الحيض و النفاس، كتاب الصلاة،

كتاب الزكاة و الخمس، كتاب الصيام، كتاب مناسك الحج، كتاب الطلاق، كتاب النكاح، كتاب المعرفة، كتاب

التنزيل من القرآن و التحريف، كتاب الزهد، كتاب الأنبياء، كتاب الدلائل، كتاب الجنائز، كتاب الوصايا،

كتاب الفرائض، كتاب المتعة، كتاب الغيبة، كتاب الكوفة، كتاب الملاحم، كتاب المواعظ، كتاب البشارات،

كتاب الطب، كتاب إثبات إمامة عبد الله، كتاب أسماء آلات رسول الله ص و أسماء سلاحه، كتاب العلل،

كتاب وفاة النبي ص، كتاب عجائب بني إسرائيل، كتاب الرجال، كتاب ما روي في الحمام، كتاب التفسير،

كتاب الجنة و النار، كتاب الدعاء، كتاب المثالب، كتاب العقيقة.

حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال:

حدثنا علي بن الحسن بن فضال عن أبيه عن الرضا ع.

الجزء 2، الباب 45، في التوقيعات الواردة عن القائم ع الحديث 32: حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق

الطالقاني (رضي الله عنه) قال: كنت عند الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح (قدس الله روحه) مع جماعة

فيهم: علي بن عيسى القصري فأقبل إليه رجل فقال إني أريد أن أسألك عن شي‏ء، فقال له سل عما

بدا لك، فقال الرجل: أخبرني عن الحسين بن علي ع أ هو ولي الله؟ قال: نعم قال: أخبرني عن قاتله لعنه

الله أ هو عدو الله؟ قال: نعم، قال الرجل فهل يجوز أن يسلط الله عز و جل عدوه على وليه؟ فقال له أبو

القاسم بن روح (قدس الله روحه) افهم عني ما أقول لك.[="blue"]

با آنچه عرض شد این شخص در طریق شیخین و شیخ حدیث وارد بوده است

و شیوخ حدیث شیعه پیرامونش چنین نوشته اند:

هو امامی،ثقه علی التحقیق و کلامه حسن

بنابرین در اولین شخص شکی نمیماند
[/]
[="seagreen"]مجدد عرض مینمایم این شخص دارای نام کامل: محمد بن ابراهیم بن اسحاق الطالقانی ست[/]
[/]

[="purple"]نفر بعد
[="royalblue"]
الحسن بن علی بن زکریا العدوی
[/]

و پیرامون او آمده است

لم یتضح حاله و قیل:ضعیف جدا

القاب او چنین است:

البزوفری

العدوی

ابن‏الغضائري /ج 1 /ص‏55 : ضعيف جدا

الخلاصةللحلي /ص‏215 : ضعيف جدا

[="seagreen"]بنابرین این راوی در دسته رواه بسیار ضعیف قرار میگیرد

بدین معنا که اکثریت احادیثش قابل بررسی نیست[/]

اما نفر سوم

[="royalblue"]عباد بن صهیب التمیمی[/]

ایشان در کتب حدیثی تنها یک مجهول دارد و آن کیش ایشان است

گروهی ایشان را عامه خوانده و گروهی امامی
[="seagreen"]
اما در ثقه بودن کلامشان بحثی نیست[/]
[="royalblue"]
اسم : عباد بن صهيب التميمي‏[/]

تقويم : عامي،ثقة

طبقة : الباقر عليه السلام(جخ) - الصادق عليه السلام(جش،جخ،قي)

لقب : البصري(قي) التميمي(جش) الكليبي(جش،جخ) اليربوعي(جش) المازني(جخ) بصري(جش،جخ) كوفي(قي)

رجال‏النجاشي /ص‏293 : ثقة

بنابرین در پدر و جدش کلامی نمی گوییم

[="#4169e1"]و پیرامون ربیع بن صاحب المنصور[/]
[="seagreen"]
ایشان مجهول هستند[/][="magenta"]

بنا برین آنچه از رجال بر میآید یک ضعیف و یک مجهول در آن مستتر است

در صورتی روایت پذیرفته میشود که با دیگر احادیث و قرآن تناقضی نداشته باشد
[/]
پاینده و جاودان باشید[="lime"]

والسلام علی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه و علینا و علی عباد الله الصالحین[/]
[/]

سلام بر دوست عزیز جناب life313؛ پست شماره ی 78 از نظر شریف شما گذشته است؟

سیاوش بزرگمهر;127187 نوشت:
سلام بر دوست عزیز جناب life313؛ پست شماره ی 78 از نظر شریف شما گذشته است؟

[="purple"]
بسم الله الرحمن الرحیم

جناب بزرگمهر گرامی

خیر این پست را ندیده بودم و سپاس از شما.

پاسخ رجال در پست های پیش داده شد

پیروز باشید

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[/]

در تکمله ی تحقیق شما عرض می شود که در بررسی روات، فرزند و نوه ی "عباد بن صهیب" یعنی به ترتیب " عباد بن صهیب " و "صهیب بن عباد" نیز وجود دارند که مجهول الحال اند.

سلام

شاید دشمنان اهل بیت راویان را به مجهول تغییر داده باشند:Gol:

life313;127186 نوشت:

بنا برین آنچه از رجال بر میآید یک ضعیف و یک مجهول در آن مستتر است

در صورتی روایت پذیرفته میشود که با دیگر احادیث و قرآن تناقضی نداشته باشد


پاینده و جاودان باشید

والسلام علی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه و علینا و علی عباد الله الصالحین


سلام

ممنون از جنابان لایف313 و بزرگمهر عزیز.

بنابراین نحوه برخورد با این حدیث از این دستور العمل پیروی میکند که در صورتی پذیرفته است که با دیگر احادیث و قرآن سازگار باشد.

سوال: اگر احادیث دیگر شبیه به این نیز از همین درجه اعتبار باشند و یا در قرآن و احادیث مطلب مشابهی نباشد آیا میتوان گفت در صورتی پذیرفته است که با عقل ناسازگار نباشد؟ یا باید گفت با عقل سازگار باشد؟

2- اگر همچین حدیثی با عقل ناسازگار نباشد اما مشابهی در احادیث و قرآن نداشته باشد آیا می شود بر اساس آن حکم داد؟

mkk1369;127196 نوشت:
سلام


شاید دشمنان اهل بیت راویان را به مجهول تغییر داده باشند:gol:

[="purple"]
بسم الله الرحمن الرحیم

دوست گرامی

دشمنان اهل بیت نمیتوانند در این احادیث چنین دخالت کنند

شاید یک سلسله راوی را مورد هجوم قرار دهند اما جمیع طرق را نمیتوانند مخدوش نمایند

پاینده باشید
[="lime"]
والسلام علی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه و علینا و علی عباد الله الصالحین[/]
[/]

منجم باشی;127234 نوشت:
سلام

ممنون از جنابان لایف313 و بزرگمهر عزیز.
[="SeaGreen"]
بنابراین نحوه برخورد با این حدیث از این دستور العمل پیروی میکند که در صورتی پذیرفته است که با دیگر احادیث و قرآن سازگار باشد.

سوال: اگر احادیث دیگر شبیه به این نیز از همین درجه اعتبار باشند و یا در قرآن و احادیث مطلب مشابهی نباشد آیا میتوان گفت در صورتی پذیرفته است که با عقل ناسازگار نباشد؟ یا باید گفت با عقل سازگار باشد؟

2- اگر همچین حدیثی با عقل ناسازگار نباشد اما مشابهی در احادیث و قرآن نداشته باشد آیا می شود بر اساس آن حکم داد؟[/]

[="Purple"]
بسم الله الرحمن الرحیم

دوست و برادر بزرگوارم جناب منجم باشی

و اما بعد

آنچه عرض شد وظیفه بود و حال پاسخ به پرسشتان

برای اینکه حدیثی را در دایره وثوق قرار دهیم یا خیر چند روش وجود دارد

یکی ان بود که بحضورتان رسید

یعنی سلسله رجال را بررسی نماییم و تقسیم نماییم به یکی از چند دسته صحت

اما سوالتان

یقینا یکی از راههای تایید یا رد احادیث عقل است

[="DarkOrange"]نه بدین معنا که هر چه با عقل ما سازگار باشد صحیح یا هر چه نباشد غلط است[/]
[="Red"]
منظور از عقل ، عقل سلیم است که جز خیر از آن دیده نشود[/]

و این عقل چند شرط داشته باشد

اول دارای اجماع باشد
: یعنی با علم فرقین آشنا باشد

دوم دارای صحت محفوظ باشد
:

یعنی با احادیث آشنا بوده و احادیث قریب به این مضمون را نیک بشناسد

سوم دارای تطبیق حسن باشد :

یعنی بتواند دو کلام در ظاهر بی ربط و در باطن مرتبط را بهم متصل نماید و علم تطبیق داشته باشد

[="RoyalBlue"]میتوان گفت این یکی از مهمترین شروط است[/]

و شروط بسیار دیگر که بیان آن در اینجا ملال است

در ادامه بحضورتان میرسانم آن بخش آخری که عرض نمودم هیچ ربطی به لقب طرف ندارد

یعنی ممکن است شخصی آیت الله باشد یا دکترای علوم حدیث یا ... اما واقعا نتواند این شروط را مراعات نماید

بنابرین نمیتوان شخصی را جامع الکلام دانست

زیرا احتمال آن میرود که خطا کند

در صورتی میتوان پیرامون این مهم به شخصی رجوع کرد که اجماع ایشان را در طرق مختلف بررسی

و تایید کرده باشیم

اما برای مورد دوم

حقیر در تاپیکی با یکی از کارشناسان فقه بر سراین موضوع بحث نمودیم

آدرس لینک را قرار میدهم شاید برایتان راه گشا باشد

[="SeaGreen"]http://www.askdin.com/showthread.php?t=12909&page=2[/]

اما جوابی مختصر

آری چنین چیزی ممکن است

[="Magenta"]شیعیان معتقدند که قرآن همه جهان از اولین تا آخرین را در خود جای داده است

ولی تاویل آن در نزد حضرت حجت علیه السلام میباشد
[/]
با توجه به انچه بیان شد برخی مطالب را ما در قرآن بصورت روشن نداریم و علم تاویل نیز نداریم

و در حدیث نیز تنها یک یا چند حدیث با سلسله رجالی یکسان داریم که بفرض مرسل است

آنگاه است که مرجع به سبب نبود حکم قطعی فتوا به احتیاط مستحب یا واجب میدهد

اما پیش از اینکه از این حدیث بهره بگیرد آن را در ترازوی دیگر احادیث هم صنف قرار میدهد

و سپس با قرآن میسنجد

اینجا دیگر نیازی به تایید قرآن و حدیث نیست

[="Red"]بلکه تنها مهم است که آن حدیث مرسل مخالف حدیث و قرآن نباشد[/]
[="RoyalBlue"]
عرض مینمایم بسیار سعی نمودم مطالب به زبان ساده بیان شود اگر چنین نبود عرض پوزش دارم

هر کجا دیدید مطلب سنگین است بفرمایید حقیر سعی در اصلاح مینمایم
[/]
پاینده باشید

[="Lime"]والسلام علی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه و علینا و علی عباد الله الصالحین[/]

[/]

سلام

ولی فکر کنم

حدیثی که بررسی می کردم

با قران هماهنگ باشه؟:Gig::Gol:

mkk1369;127270 نوشت:
سلام

ولی فکر کنم

حدیثی که بررسی می کردم

با قران هماهنگ باشه

؟:gig::gol:

[="purple"]
بسم الله الرحمن الرحیم

دوست گرامی

تطبیق قرآن و حدیث یکی از علوم سخت و پیچیده است

عدم ورود ما در آن به احتیاط نزدیک تر است

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[/]

life313;127278 نوشت:
تطبیق قرآن و حدیث یکی از علوم سخت و پیچیده است

سلام

خوب اگر تطبیق نداشت چاپ نمی کردند این طور نیست؟

راستی پیامم به دستت رسید؟:Gol:

با سلام؛

life313;127186 نوشت:
و پیرامون ربیع بن صاحب المنصور ایشان مجهول هستند بنا برین آنچه از رجال بر میآید یک ضعیف و یک مجهول در آن مستتر است در صورتی روایت پذیرفته میشود که با دیگر احادیث و قرآن تناقضی نداشته باشد

ببخشید این که مجهول است یعنی چه؟ یعنی اطلاعات کافی درباره این شخص وجود ندارد؟
کلا این روایت موثق است یا نه؟ قوی است یا ضعیف؟
موضوع قفل شده است