جمع بندی بنیانگذار عرفان نظری کیست؟

تب‌های اولیه

103 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

و ظاهر است که کسانی که ریاضت می کشند و ترک لذّات جسمانی می کنند و بر خود تعب می دهند و تقلیل غذا و ترک مقوّیات جسمانیّه، کار ایشان به جایی می رسد که خلط سوداء غالب شده، خیالات فاسده در خاطر و نظر ایشان می آید- مثل اصحاب مالیخولیا و برسام. [و] شیطان لعین که دشمن قدیم انسان است، فرصت نموده تقویت ایشان می کند و نام این را کشف می گذارند.

الحال، این مرد، موفّق را قسم می توانم خورد که خود حقیقت آن ها را نفهمیده و محض کفر تقلیدی آموخته و با امثال خود در میان می آورد…..

والحال، آنچه در این ملفوفه نوشته شده… برخی آن عقاید فاسده از آن ظاهر و هویداست که نمی تواند انکار کرد. و صریح ترین آن ها اعتقاد به وحدت وجود است و اعتقاد به وجود عقول عشره قدیمه که فلاسفه و حکمای یونان به آن معتقدند. و هر دوی این اعتقاد مخالف دین محمّدی صلی الله علیه و آله و شریعت اثنا عشری- صلوات الله علیهم أجمعین- است. و نه دلیلی عقلی بر آن ها تمام است و نه در کلام خدا و کلام پیغمبر خدا و عترت اطهار- صلوات الله علیهم أجمعین- تصریحی به آنها شده است. و آنچه از بعض متشابهات کتاب و سنت به آن متمسک شده اند، محلّ اعتماد نیست، بلکه دلیل عقلی بر بطلان آن ها قایم است و صریح قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام به بطلان آن ناطق است. …

هر کس تأمّل کند در این گونه رفتار می فهمد که اغلب این جماعت را اعتقادی به شرع نیست؛ والا چگونه شد تا مدّت پنجاه شصت سال اوقات خود را صرف مسایل عقول و نفوس و وحدت وجود و موجود می کند و مطلقاً خبری از علم شریعت ندارد، نه به عنوان اجتهاد و نه تقلید! ….

از جمله، این مرد موفّق … است که چهار کلمه کفر تقلیدی آموخته است، و به ضلالت خود اکتفا نکرده و در اِضلال دیگران می کوشد و در استظهار و هواداری این فرقه ضالّه می جوشد، و ….
پس انسب آن است که

[بخش اول]
ما در این مرحله اکتفا می کنیم به ذکر دو مطلب:

مطلب اول: این که می بینیم که جماعت صوفیّه معتقدِ جماعتی هستند که انکار کفر آن ها در مرتبه [انکار] کفر ابلیس است، و تا کسی رفیق نباشد با آن ها در آن عقاید مرید و تابع ایشان نمی شود.

و اگر بگویی که: شاید مرید ها به عقاید فاسده آن ها مطّلع نشده باشند، خود می دانی که این غلط محض است و مطالب آن ها در کتاب های آن ها واضح و مبیّن است، و آن جماعتی که کفر آن ها و ملعون بودنِ به زبان اهل بیت عصمت- صلوات الله علیهم اجمعین- ثابت است بسیاراند.[۲]

و مطلب دویم: آن که بنای صوفیّه در عقاید ایشان آیا با دعوای اسلام و صحّت اسلام است یا نه؟ و اگر مدّعی اسلامند، پس آیا علمای ظاهر که برخلاف آنها می گویند آیا آن ها هم مسلمانند یا نه؟ و جمع ما بین مسلمان بودن هر دو فرقه چگونه می شود با این که غالباً مستلزم اجتماع ضدّین می شود؟!

اما مطلب اول: پس هر چند آن جماعتی که کفر و زندقه آن ها ظاهر است و جماعت صوفیّه معتقد ایشان هستند بسیارند؛ مثل حسینِ منصور حلاج و بایزید بسطامی و غیرهما. و ما در این جا اکتفا می کنیم به ذکر حال محیی الدین [ابن] عربی از متأخرین ایشان که مؤسس اساس وحدت وجود و وحدت موجود است. با وجود این که از مشایخ اهل سنّت است جماعت صوفیّه همگی معتقد او هستند؛ حتّی جماعت صوفیّه که از شیعیان می باشند و بعضی از علمای متصوفه شیعیان او را شیعه می دانند به مجرد بعضی کلماتی که دلالتی بر تشیع او ندارد. به هر حال همگی او را تعظیم و توقیر می کنند و سخنان او را به سمع قبول می پذیرند و در کتاب های خود نقل می کنند.

و اعتقاد به خوبی محیی الدین با حقّانیت شریعت خصوصاً مذهب اثنا عشری جمع نمی شود، و این چیزی نیست که من افترا بگویم و بهتان به علمای شیعه بندم. می پرسید از جماعت صوفیه که چنین هست یا نه؟ هرگاه انکار کنند من در مواضع بسیار نشان دهم؛ خصوصاً در کلمات ملاصدرا که از اعاظم این فرقه است. و هرگاه اقرار کنند، بگویند که چگونه می توان جمع کرد ما بین آنچه محیی الدین گفته است و ما بین آنچه شرع مبین آن را بیان کرده که مجال انکار درآن نیست؟

من در اینجا بعضی از سخنان او را نقل می کنم:

[پاره ای از گفتار محیی الدین]
[رؤیت پیغمبر صلی الله علیه و آله در رؤیا و تألیف کتاب فصوص الحکم]
اولاً: در کتاب فصوص الحکم بعد از اتمام خطبه می گوید کلامی که حاصل آن این است که: من در خوابِ نیکِ بشارت دهنده دیدم در دمشق رسول خدا را و به دست آن حضرت کتاب بود، پس به من فرمود که: این کتاب فصوص الحکم است، این را بگیر و به مردم برسان که به آن منتفع شوند. پس من گفتم: فرمان می برم و اطاعت می کنم خدا و رسول و أولوا الأمر ما را. پس من به آرزوی خود رسیدم و نیّت خود را خالص کردم و همت بستم که اظهار کنم این کتاب را به نحوی که رسول خدا از من خواسته بی زیاده و نقصان، و از خدا خواستم که مرا در تألیف این کتاب و سایر احوالم از بندگان خالص خود گرداند که شیطان تسلّطی بر آن ها ندارد، این که آنچه به دست من نوشته می شود و زبان من به آن گویا می شود و دل من به آن اعتقاد می کند از الهام اِلهی باشد و من ترجمه کلام اِلهی کنم، تا این که محقّق شود بر صاحب دلان- که أهل الله می باشند- که در این تلبیسی نیست، و این که منزّه است غرض من از اغراض نفسانیّه.

و امیدوارم که چنان چه حقّ تعالی ندای مرا شنیده است دعای مرا مستجاب کرده باشد. و پس، من القا می کنم و نمی رسانم به شما مگر آن چه را که خدا به من می رساند، و در این کتاب نمی نویسم مگر آن چه از جانب خدا به من نازل می شود، و من پیغمبر و رسول نیستم و لکن وارث علوم ایشانم و زراعت می کنم در دنیا از برای آخرتم. پس از خدا بشنوید و به خدا بازگشت کنید و دل دهید به آنچه من می گویم .پس بعد از آن، به فهم و ادراکات مجملات قول مرا تفصیل بدهید و توضیح کنید. پس منّت گذارید بر طالبان این علوم و منع نکنید این رحمت واسعه را از ایشان.[۳]

[تقریر قیصری]

و قیصری در شرح آن گفته است که: نقل حکایت این خواب که محیی الدین دیده و اظهار آن، از برای عذر این است که آنچه در این کتاب است از جمله اسرار است و از جمله امانت اِلهی است که به امین های خود سپرده. پس اگر کسی بحث کند و بگوید که: چگونه این امین خدا این امانت را محافظت نکرد و فاش کرد؟ پس محیی الدین در مقام عذر می گوید که: چگونه در این رؤیا که در خواب دیدم مأمور شدم به اظهار، پس از این جهت اظهار کردم.[۴]

[جواب تقریر قیصری]
ای صاحبان فهم! ملاحظه کنید کلام این شارح احمق را که از مصنّف احمق تر است که این چگونه عذری است؟ و عذر بدتر از گناه این است.

اولاً: این که از کجا معلوم شد که آنچه این بی دین می گوید سرّ خدا باشد؟
دویّم: از کجا ثابت شد که او امین خداست؟

سیّم: آن که بر فرض تسلیم این دو مرحله، چه معنی دارد رخصت دادن در افشای سرّ از برای دیگران؟

این نقل امانت و امین را در میان درآورده که بگوید: چنان چه امانت هایی که مردم به امین های خود می سپرند از مال و متاع و درهم و دینار، و باید آن را پنهان نگاه داشت که کسی مطّلع نشود که مبادا تلف شود تا وقتی که صاحبش آن را مطالبه کند، و خود در پنهانی، بگیرد، یا حواله به جمع کثیری که بگیرند و همه مطّلع شوند برآن امانت، پس در این جا وجوب پنهان داشتن تا رخصت از صاحبش حاصل شود، خوب است. و اما در ما نحن فیه که نقل سرّ اِلهی است که واجب است پنهان داشتن آن را از غیر اهل، معنی آن این است که مقتضی نفس این امانت این است که أبد الدّهر از غیر اهل پنهان باشد، دیگر چه معنی دارد که این سرّ را قبل از زمان خواب دیدن محیی الدین واجب بود پنهان داشتن، و در زمان خواب دیدن محیی الدین این حکم منسوخ شد؟

و نسخی بعد از زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله نمی باشد. و بر فرض که باشد نسخ در احکام شرعیّه جاری می شود؛ مثل نماز و روزه و حرمت اکل بعض مأکولات و امثال اینها نه در احکام عقلیّه، مثلاً نمی توان بُوَد که ظلم قبیح بود و حرام بود تا زمان فلان پادشاه و در زمان او منسوخ شد، یا دروغی که ضرر داشته باشد حرام بود تا فلان زمان که حرمت و قبح او منسوخ شد.

می گویم که: این محض ادّعاست، بلکه مخالف مشاهده و عیان است که ما الحال می بینیم که بسیاری از علما طاقت محافظت این اسرار ندارند، چه جای طلبه کم مایه و عوام عاری از دقایق فهم ادراک. پس کجاست که در این زمان همه کس اهل سرّ شد؟!

و اگر بگویی که: محیی الدین این اسرار را از برای جماعت خاصّ که قابلیت دارند اظهار کند نه از برای عموم ناس. می گوییم که این همه مکابره است ؛ زیرا که اسرار را در پای کتاب نوشتن که آن کتاب در عالم پر است، این چگونه معنی فاش کردن در نزد اهل است؟ همه کس به کتاب مطلّع می شوند و این سرّ فاش می شود.

اگر بگویی که: کتاب او دقیق است و فهمیدن آن مشکل است. پس عوامّ و طلبه نمی فهمند، که به سبب نا اهل بودن مورث فسادی می شود. می گوییم که: سَلّمنا، لکن در میان علمای صاحب فهم هم اهل و هم نا اهل هست، پس مثل من نا اهلی- که مردم از جمله اعظم علمای ظاهر می دانند و آن جماعت مرا قابل سِر نمی دانند و قشری و اهل ظاهر می نامند- کتاب محیی الدین را می بینم و اکثر مطالب او را می فهمم و او را تکفیر می کنم. پس چرا این اسرار را نوشت در کتابی که یقیناً به دست من و امثال من می افتد و سرّ فاش می شود به نزد نا اهل؟ پس این عذرِ بدتر از گناه قیصری لایق ریش اوست!

[اشکال بر کلام محیی الدین]

هرگاه این را دانستی، بر می گردیم بر سر نقل رؤیای محیی الدین، راست می گوید و در واقع چنین در خواب دیده، و محض از برای خدعه و تسخیر کم مایگان و تلبیس امر بر ایشان این خواب را جعل نکرده که همین که این را اسناد به رسول خدا صلی الله علیه و آله می دهد کم مایگان بی اختیار از عقب او می روند و تمییز حق و باطل در قوّه ایشان نیست.

و ثانیاً بر فرض تسلیم که راست می گوید، از کجا معلوم شد که آنچه دیده رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده؟ شاید شیطان خود را چنان وانموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله است!

و حدیث مشهوری که وارد شده که معصوم فرموده: کسی [که] ما را در خواب دیده ما را دیده[۵]زیرا که شیطان متمثّل نمی شود به صورت ما، در آن حدیث سخن بسیار است که این جا مجال ذکر آن نیست. یکی از آن سخن ها این است که کسانی که معصوم را به چشم ظاهر دیده اند و او را می شناسند، هر گاه در عالم رؤیا صورت آن جناب را ببینند همان جناب را دیده اند، و شیطان به صورت ایشان نمی نماید.

محیی الدین که صورت پیغمبر صلی الله علیه و آله را ندیده بود که در عالم خواب جزم کند که صورت آن جناب است از کجا جزم کرد که آن جناب را دیده است؟

و مراد محیی الدین این است که آن کتابی که آن حضرت در دست داشتند مثال آن چیزی است که من قادرم به استخراج مطالب مقصود آن جناب – که شبیه است به نگین های انگشتری حکمت ها؛ چون فصوص به معنی نگین هاست که تشبیه کرده آن جناب حکمت ها را و کلمات حکمیه را به انگشتری، و لبّ و لباب آن حکمت ها را به نگین انگشتر، که انگشتر بدون آن حسنی و بهایی ندارد- و اظهار آن در عهده فهم و قریحه من قرار داده، که آنچه مقصود آن جناب است از من حاصل خواهد شد. پس من همّت بستم که اظهار کنم آن کتاب را به نحوی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خواسته بی زیاد و کم، یعنی دانستم که محوّل کردن ایشان این امر را به من، از راه علم ایشان است که من اظهار خواهم کردم مقصود آن جناب را بی زیاد و کم.

و مخفی نماند که این ادّعای این مرد خدا نشناس دیگر چندان مناسبتی ندارد با آن که بعد می گوید که: از خدا خواستم که مرا از تسلّط شیطان نگاه دارد و آنچه بنویسم از الهام اِلهی باشد؛ زیرا که محوّل کردن آن جناب این امر را به او متضمّن این امور هست، دیگر محتاج به دعا کردن و مستجاب شدن دعا نیست، و با وجود این باز عود کرد به دعوی بزرگ خود! وتا حال می گفت: امیدوارم که دعای من مستجاب شده باشد، و الحال می گوید که من القا نمی کنم به شما و نمی رسانم مگر آنچه خدا به من می رساند، و نمی نویسم در کتاب مگر آنچه از خدا به من نازل می شود. و بعد از آن می گوید: پس از خدا بشنوید و به خدا بازگشت کنید. و این معنی علم به استجابت است. و امید استجابت غیر [از] علم به استجابت است.

و اکثر این سخن های او همان معنی نبوّت و رسالت است که به الهام اِلهی سخن می گوید، و ظاهر قول او این است که من نبیّ هستم و رسول نیستم، ولکن وارث علم اویم، از برای این است که او را تکفیر نکنند، با وجود این که از کلمات دیگر او در آن کتاب ادّعای نبوّت عامّه می رسد که به نبوّت خاصّه خود قایل نباشد، و خود را خاتم اولیا می داند و ادّعا کرده است که جمیع انبیا اجتماع کردند و آمدند در نزد من از برای تهنیت من این که من خاتم اولیا هستم.[۶]

و همچنین ادّعا کرده که من در مدّت نه ماه اکل و شرب نکردم و هر وقت که خوان طعام در نزد من حاضر می کردند که چیزی را بخورم، خدا مجسّم می شد در پیش روی من و به من می گفت که: آیا تو چیزی می خوری و حال آن که مشاهده می کنی مرا؟ پس من سیر شدم بدون آن که چیزی بخورم!

و به هر حال از مجموع این کلمات- که در اول این کتاب گفته- ظاهر می شود که آنچه می گوید گفته خداست و عین آن چیزی است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله از او [خواسته] که اظهار کند. و هر کسی که آن کتاب را دیده می داند که این کذب محض و کفر صریح است.

[۲. ناجی بودن فرعون]

و ما اکتفا می کنیم به ذکر یک سخن او در آن کتاب که هیچ کس انکار آن نمی تواند کرد، و آن این است که فرعون ناجی است و توبه او قبول است و پاک از دنیا رفت؛ به سبب این که در وقتی که عقب بنی اسرائیل رفت و ایشان از رود نیل گذشته بود و او هم خواست که در آن معبری که موسی به عصا زده بود و راه باز کرده بود به امر خدا، داخل شود و عبور کند، آب او را فرو گرفت، در آن وقت گفت که: آمَنتُ أنَّه لا إِلَهَ إِلَّا الَّذی آمَنَت بِهِ بَنُوا إسرَائیل[۷] یعنی ایمان آوردم به این که نیست خدایی به غیر آن کسی که ایمان آورده اند به او بنی اسرائیل. و خدا توبه او را قبول کرد،[۸] و حال آن که قرآن مجید ناطق است به این که او هالک است و توبه او قبول نیست و معذّب در جهنّم است.[۹]

پس الحال این که می گوید که: هر چه من می گویم از زبان خدا می گویم، و از خدا بشنوید آنچه را از من می شنوید، الحال از مریدان و معتقدان این مرد می پرسم که آیا صریح قرآن مجید که کلام خدا است می گوید: فرعون ناجی است و معذّب نیست؟ این راست است و کلام خداست؟ یا این که محیی الدین می گوید که فرعون ناجی است و پاک و پاکیزه از دنیا رفت راست است و آنچه قرآن به آن ناطق است دروغ است؟ انصاف بدهید، با چنین گفتار و رفتار، محیی الدین مرد خوبی است و محقّ و درست رفتار است، یا کافر و بی دین و ملبّس و خادع و غلط رفتار است؟

پس ما ترجمه عبارت او را در این جا ذکر می کنیم تا آن که هر کس خواهد به آن کتاب رجوع کند و صدق و کذب را معلوم کند. و این عبارت اوست در«فصّ حکمه علویّه فی کلمه موسویه»:

«فقالت لفرعون فی حقّ موسی: قُرَّهُ عینٍ لی وَ لَکَ[۱۰] فبه قرّه عینها لکمال الّذی حصل لها- کما قلنا- و کان قرّه عین لفرعون بالإیمان الّذی أعطاه الله عند الغرق، فقبضه طاهراً مطهّراً لیس فیه شَی ء من الخبث؛ لأنّه قبضه عند إیمانه و قبل أن یکتسب شیئاً من الآثام، والإسلام یجبّ ما قبله».[۱۱]

یعنی آسیه زن فرعون گفت در وقتی که آن تابوتی که مادر موسی به فرمان اِلهی موسی را بعد از تولّد او را در آن گذاشته بود و به رود نیل انداخته بود و داخل قصر فرعون شد و آن تابوت را از آب گرفتند و دَرِ آن را باز کردند و موسی را دیدند و محبّت او در دل آسیه و فرعون جا کرد، آسیه گفت: به فرعون که: این طفل قرّه العین تو؛ بعنی باعث سرور و خوش دلی ماست. محیی الدین می گوید که: به سبب آن باعث شد که او را کشاند به دریا، و او در وقت بیمِ غرق توبه کرد و ایمان آورد و از عقاید و اعمال زشت خود پشیمان شد، و خدا قبض روح او کرد در حالی که پاک و پاکیزه بود و چیزی از پلیدی ها و نجاست های کفر در او باقی نمانده بود، و این به سبب این است که خدا قبض روح فرعون را کرد در نزد ایمان او پیش از آن که مرتکب چیزی از گناهان بشود. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «الإسلام یجب ما قبله» یعنی اسلام قطع می کند و مستأصل می کند آنچه را که از آدمی سر زده باشد قبل از اسلام. این است ترجمه کلام محیی الدین…..

خلاصه این که بعد از ضرورت دین و اجماع مسلمین، آیات قرآنی بسیار و احادیث[۱۲] متواتره دلالت دارند برهالک بودن و معذّب بودن و ملعون بودن فرعون؛ خصوصاً کلام أمیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه در خطبه قاصعه[۱۳] که صریحاً لعن بر آن کرده و بسیاری از آن آیات و اخبار را در رساله فرعونیّه که حسب خواهش مرحمت مآب آخوند ملا علی اصغر ملا باشی نوشته بودم، و البتّه آن رساله در دارالسلطنه موجود است، به آن جا رجوع فرموده باشند که علاوه بر این، فواید بسیار در آن جا مندرج است.

خلاصه، آن که محیی الدین در این جا متمسّک شده به همین که فرعون گفت: «آمَنتُ» و چون این توبه است و خدا وعده قبول توبه کرده و خلف نمی کند، پس فرعون ناجی است.

جواب او این است که بر فرض این که توبه باشد دلیل عامّی است که دلالت دارد بر قبول توبه؛ اما این همه دلیل خاصّ که نفی آن می کند گذاشتن و به یک عامیّ که وقوع آن در این جا ممنوع است، عمل کردن کور و کری است که نه چشم او بیند و نه گوش او بشنود و نه دل او ادراک چیزی بکند)وَ مَن لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَالَهُ مِن نُورٍ(.[۱۴]

و گمان حقیر این است که کسانی که متصدّی قبول توبه فرعون شده اند خجالت می کشند از اهل اسلام، بلکه از یهودیان و غیرهم، این که بگویند: فرعون برگزیده خدا بود، ولیکن چون توبه و قبول توبه کافر و مسلمان منافات با دین و شرع ندارد این راه را پیش گرفته اند؛ چون در مادّه فرعون به خصوص کلمه ایمان و توبه بر زبان جاری شده تا از ملامت اهل دین و اسلام فارغ شوند و تشفّی خاطر خود را با اظهار معتقد خود به قدر مقدور کرده باشند؛ و اگر نه ظاهر این است که قایلان این کلام فرعون را از اصل بد ندانند، بلکه بعضی او را افلاطون اِلهی خوانند؛ چون حقیقت و شیخ خود را شناخته بود که خداست.

با یزید گفت که: «لا إله إلا أنا»[۱۵]، و «لیس فی جبّتی سوی الله»[۱۶]، و «سبحانی ما أعظم شأنی»[۱۷]. و حسین بن منصور گفت: «أنا الحقّ». ولکن این رفتار هم بر وجهی دیگر موجب انکار شریعت می شود.

اما مطلب دویّم: یعنی بیان جمع کردن ما بین قول به اسلام اهل ظاهر و اسلام صوفیّه، چگونه می شود؟

پس ما در این جا دست بر می داریم از تصلّب علمای ظاهر و تصریح به کفر این جماعت ضلالت مظاهر، با ایشان سخنم- الحال- همین است که آیا ایشان را اعتقاد به قرآن و دین پیغمبر آخر الزمان هست یا نیست؟ و ایشان خود را مسلمان می دانند یا از باب جوک[۱۸] و هُنود[۱۹] و سایر مشرکان؟

هرگاه می گویند: که ما مسلمان نیستیم و دین اسلام باطل است، ما با آن ها سخن نمی گوییم، پادشاه اسلام خود می داند [و آن ها].

و اگر آن ها می گویند: مسلمانیم، می گوییم: آیا شریعت از فقهای علمای ظاهر هم مسلمانند، یا اسلام مخصوص شماست و آن ها کافرند؟

اگر گویند که: آن ها کافرند، پس باز پادشاه اسلام هم باید با آن ها معامله کفّار کند، و حال آن که در میان آن فرقه کسی که دانشمند به احکام شریعت باشد بسیار کم است، و آن هایی که ربطی دارند به این مسایل همگی تابع علمای ظاهرند و اعتماد آن ها به اقوال ایشان است، و نقل اخبار از ائمه ما همه در عهده علمای ظاهر است.

و هر گاه می گویند: که ما مسلمانیم، پس می گوییم که: پس این نزاع و غوغا در این میان برای چه چیز است؟

اگر گویند که: نزاع در این است که ما می گوییم علوم حقّ انی بر دو قسم است:

علم ظاهر است و علم باطن، و علمای ظاهر خبری از علوم باطنه ندارند، مثلاً علمای ظاهر می گویند: وجود بندگان سواست از وجود خدا، و مراد از خلق کردن بنده را همین که اراده خدا که متعلّق شده به بنده، می گوید: «کُن» یعنی موجود شو، پس آن موجود می شود.

و ما می گوییم که: وجودی نمی باشد به غیر وجود خدا، و این موجودات همه پرتوی اند از نور وجود او- و از باب شعاعی که از نور آفتاب می افتد به دیوار، و از آن جا به میان ایوان روشنی می دهد، و از آن جا به میان خانه، و از آن جا به پستو- و ماهیّات موجود- که معدوم بَحتند به همان پرتو موجود می شوند، با این که همه موجودات- فی الحقیقه- خود اویند، و او هر لحمه به هر شکلی خود را می نماید، مانند دریا که یک چیز است و موج های متعدّد از او بر می خیزد.

و همچنین علمای ظاهر می گویند که: حقّ تعالی بندگان را بعد از موت زنده می کند و در همین بدن عنصری یا معذّب می کند به آتش که می سوزاند بدن را به آتش، مثل همین آتش دنیا که بدن را می سوزاند، و فی الحقیقه همین بدن عنصری مراد است و همین آتش جسمانی، یا متنعّم می شود در بهشت و آن خانه ای است که در آن انواع اشجار و ثمار و انهار و حور و قصور می باشد، و اکل و شرب و جماع و سایر لذّات در آن واقع می شود. و ما می گوییم که: نقل زنده شدن و معذّب شدن و متنعّم شدن این ها نیست، بلکه عالم مثال و خیال است. و چنان که کسی خوابید در خواب بعضی خیالات به او رخ می دهد که به آن متلذّذ می شود یا متألّم، همچنین کسی که مُرد او را خیال و مثالی رخ می دهد مانند خیال و مثال عالم خواب.

پس ما می گوییم که: این همه پیغمبران از زمان آدم علیه السلام تا خاتم و اوصیای ایشان خبر داده اند از این که حقّ تعالی مباین خلق است، و وجود خدا غیر وجود بنده است، و در آیات بسیار فرمودند که ما ایشان را خلق کردیم و پیش از این هیچ نبود[۲۰]، این چگونه جمع می شود با آن که وجود مخلوقین از بابت فیض وجود خدا باشد، یعنی سر ریز او باشد، یا خود وجود او باشد که متشکّل می شود به اشکال مختلفه. … یا صورت های مختلفه اند که از تجلّیّات ظهور او حاصل می شوند؟ پس این همه آیات و اخبار افسانه است؟!

و همچنین کتاب های آسمانی همه ناطق است به معاد جسمانی و عود بدن و تألّم به آتش جسمانی و تنعّم به لذّات جسمانی؛ چنان که قرآن مجید ناطق است به آن از اوّل تا به آخر؛ و اگر نباشد مگر همین یک آیه بس است که فرموده است: وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلقَهُ قَالَ مَن یُحیِی العِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ، قُل یُحیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلقٍ عَلِیمٌ.[۲۱]…..

جوابی که ایشان از این سخن ها می گویند [این است] که: بلی، پیغمبران در ظاهر چنین گفته اند و کتاب های آسمانی همچنین نازل شده است، نهایت چون پیغمبران بر عامّه خلق مبعوث بودند، عوامّ الناس فهم این معانی دقیقی که ما می فهمیم نمی کنند، و اگر هزار سال آن ها را بشارت به عذاب و اَلم روحانی دهی و بگویی که: خدا شما را دوست می دارد و از شما خوشنود می شود به این اعمال، و خوشنودی خدا از همه چیز ها بالاتر است، و یا خدا ناخوش دارد از این اعمال و به سبب اعمال زشت از شما اِعراض می کند، و مطلق آن ها را به طمع بهشت جسمانی و اکل و شرب و حور و قصور نیندازی، یا از آتش و سوختن و شکنجه نترسانی، دست از متابعت شهواتِ نفسانی بر نمی دارند و پیرامون اطاعت و بندگی نمی گردند هر چند در واقع این لذّت و ألم فوق از لذّت و اَلم جسمانی باشد.

پس این از باب فریفتن خر است به دامن گرفتن و جو جو کردن، و اگر نه- فی الحقیقه- نه گودال آتشی هست که در آن بدن بسوزد و نه باغستان و ثمار و حور و قصوری که در آن أکل و شرب ظاهری به عمل آید، و آنچه ما می گوییم از اسرار انبیا و ائمه- صلوات الله علیهم أجمعین- است، و این را ما فهمیدیم و همه کس را لایق آن ندیده اند.

و همچنین سایر آنچه در ظاهر شرع وارد شده از خلقت ملائکه و جنّ و جبرئیل و ابلیس و وحی و طریقه ایجاد خلق، همه را تأویل می کنند به چیز هایی که اثری از آن در شرع نیست، و می گویند که: این ها همه اسرار انبیا و ائمه- صلوات الله علیهم أجمعین- است، و آنچه ظاهر وانمود کرده اند از برای عوام است و مناسب عوامّ، چنان که فرموده اند که: «نکلم الناس علی قدر عقولهم»[۲۲] و از این جاست که شاعر ایشان گفته است:
پشت این مقلّد خم که کردی در جهان
گر نه در جنّت امید قلیه و حلواستی

ما در جواب این سخن ها می گوییم:

اما اولاً: بر فرض تسلیم این که شما راست می گویید و حقیقت آن است که شما می گویید، و این که بر خدا قبیح نیست که در ظاهر لفظی بگوید که از آن چیزی می فهمند مکلّفین، و مراد او چیزی دیگر باشد، پس غرض جناب اقدس اِلهی از این که به این نحوِ ظاهر به مردمان فهمانده چه چیز است؟ و مقصود او از رام کردن خلق چه چیز است؟ آیا مقصود این است که خود منتفع شود و بزرگی و مملکت و فرمانروایی اش زیادتر شود؟ یا غرض او رسانیدن فیض است به خلق و اصلاح امر عالم و رفع فساد؟

جزماً مراد تحصیل نفع خود نیست زیرا که لازم می آید استکمال به غیر، و این که واجب الوجود غنیّ مطلق و کامل مِن جمیع الوجوه نباشد، بلکه در کمال خود محتاج به غیر باشد. پس منحصر شد در این که از برای فیض به خلق و اصلاح حال و رفع فساد ایشان باشد. و هرگاه حکیم عَلَی الإطلاق مصلحت را در آن رفتار دیده باشد که موافق فهم عوامّ بگوید، چنان شاید که تغییر آن بدهیم؟!

مثلاً می گوییم که: اکثر مردم که ترک حرام می کنند از خوف سوختن به آتش است، یا به طمع اکل و شرب و حور و قصور و بهشت است. هرگاه خدای تعالی داند که انتظام عالَم و صلاح کلّ در این است که مردم بدانند که جهنّمی هست سوزنده و بهشتی هست پر از لذّت تا این که بندگان بر یک دیگر طغیان نکنند و هر یک به حقّ خود قانع شوند، و عالم از فساد خلاص باشد و همگی رو به اطاعت و بندگی کنند تا به رحمت اِلهی فایض شوند، الحال که می خواهند که افشا کنند که این ها بی اصل است و آن جهنّم و بهشت اصلی ندارد، بلکه مراد یک معنی دیگر است که عوامّ الناس از آن اندیشه نمی کنند و به آن طمع نمی کنند، آیا این منافی غرض حکیم عَلَی الإطلاق هست یا نه؟ و آیا حکمت و فهم این ها بیش از جناب اقدس اِلهی است؟!

… پس بر فرض که سخن هایی که آن جماعت می گویند هم حقّ باشد و مطابق واقع باشد- چنان که خود گویند که آن از اسرار انبیا و ائمه است، و این احکام ظاهر از برای صلاح حال کافّه مردم است، و آن از برای اهل معرفت و دانش و ریاضت است- پس باید آن اسرار را مخصوص خود و امثال خود دانسته و در نزد عوامّ از این گونه سخن نگویند، و ایشان را آن چه خالق ایشان صلاح آن ها دانسته به آن حال واگذارند، نه این که به دور عالم بیفتند و آن اسرار را به هر تَری و خشکی افشا کنند، و خواهند به عکس مصلحت و حکمت اِلهی کار کنند که امری را که باید فاش کنند پنها ن کنند و امری را که باید پنهان داشت آن را فاش کنند…

وثانیاً: می گوییم که: سَلّمنا که اسرار انبیا و ائمّه آن باشد که شما می گویید، لکن امر کرده اند به کتمان اسرار ایشان و نهی کرده اند از افشای آن ها در کمال تأکید. پس این فریاد کردن های این جماعت و این سخن ها را در میان مردم عوامّ گفتن، بلکه دشمنی با ایشان است؛ چنان که احادیث بسیار دلالت دارد بر حرمت افشای اسرار.[۲۳]

و من هر چند قبول ندارم که آن اسرار این باشد که این جماعت می گویند؛ لکن اگر همین باشد که این ها می گویند، پس جواب امام های خود را چگونه می دهند که ایشان گفتند: پنهان کنید، و این ها افشا می کنند؟ و آن احادیث بسیار است؛ از جمله آن ها حدیثی است که محمّد بن یعقوب کلینی- که از ارکان دین و معتمد علمای شیعه- است- از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: کسی که فاش کند بر ما حدیث ما را، کسی است که انکار کند حقّ ما را.[۲۴] ….

و بر فرض که متمسّک شوند در اثبات این معنی به حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود: « لو علم أبوذر ما فی قلب سلمان لقتله» [۲۵] و در بعضی روایات: «لکفره»؛ یعنی اگر أبوذر می دانست در دل سلمان چه چیز است، هر آینه می کشت او را، یا حکم به کفر او می کرد.

ما می گوییم که: شکیّ نیست که در این صورت لازم بود پنهان داشتن آنچه در دل داشت، و اگر اظهار می کرد، از مرتبه سلمانی در می رفت و فسق او ظاهر می شد که باعث قتل خود می شد، یا باعث تهمت او به کفر می شد، و لکن ابوذر که او را می کشت یا تکفیر می کرد از مرتبه ابوذری در نمی رفت، بلکه مرتبه او به سبب اطاعت و اتیان به تکلیف خود بالا می رفت…

پس چگونه شد که این جماعت اسرار به هر کس می گویند، حتی آن کسانی که قابلیت نوکری ابوذر را ندارند! و این ها قابل اسرار هستند و ابوذر قابل نبود؟!

اگر انصاف باشد معلوم می شود که این جماعت، چقدر گمراه، و آن ها که تصدیق این ها می کنند چقدر بی خبر و دور از راهند! ….

[بخش دوم]

پس هرگاه این دو مطلب را دانستی، بر می گردیم به بیان آنچه وعده کردیم که متعرّض بعضی از سخن های این مرد موفق شده باشیم. پس می گوییم که: اکتفا می کنم در این مقام به ذکر دو عبارت که اهمّ مطالبی است که باید متعرّض آن شد.

[کلام جماعت صوفیّه درباره وحدت وجود، و نقد آن]
اول این که گفته است کلامی که حاصل آن این است که: از ملاحظه مخلوقات غریبه و عجیبه علم به هم می رسد که آنها را صانعی علیم و حکیم می باشد که وجود این حادثات به سبب وجود او باشد، و او به ذات خود موجود باشد، و غنی باشد در ذات و صفات از غیر خود، و هر چه غیر اوست در ذات و صفات محتاج به او باشد. و بعد از آن گفته است که: و بالجمله، وجود او عین ذات او خواهد بود، پس ذات او عین حقیقت وجود خواهد بود و بدیهی است که حقیقت وجود نه ترکیب بردار است و نه شریک بردار، و ذات واجب تعالی وجودی واحد است بی شریک، در ذات و صفات و افعال خود مطلق است، و سایر موجودات در ذات قایم به او، و در صفات و افعال محتاج به او، و او به هیچ وجه از وجوه محتاج نیست و محیط بر همه است. این است آخر کلام.

و ما می گوییم که:

اولاً: لازم است که بیان کنیم معنی لفظ وجود را و حقیقت آن را تا بتوانیم حکمی بر آن مترتّب کنیم و مفهومی برآن حمل کنیم. پس می گوییم که: لفظ وجود به معنی هستی، مقابل نیستی، از معقولات ثانیه است- چنان که متکلّمین و محقّقین حکما تصریح به آن کرده اند- و مراد از معقولات ثانیه هر چیزی است که تعقّل شود و عقل آن را ادراک کند و صورتی از آن را در ذهن در آید، و لکن چیزی از اعیان خارجه در برابر آن نباشد که به آن توان اشاره کرد و گفت که: این آن است، به خلاف معقولات اولیّه. مثلاً انسان که مفهوم کلی است و مرکب از جسم است، یعنی قابل طول و عرض و عمق. از نامی بودن، یعنی بزرگ شدن و بلند شدن و پهن شدن. و از حساسیّت، یعنی ادراک اشیاء کردن به حواسّ، مثل دیدن و شنیدن و چشیدن و امثال آن. و از تحرّک به اراده، یعنی هر وقت که خواهد حرکت می کند با اراده خود. از نطق، یعنی قدرت بر بیان کردن و فهمانیدن آنچه در ذهن و خواطر اوست دارد.

هرگاه این مفهوم کلّی به جعل جاعل علّت در خارج به مرتبه ثبوت و حصول درآید، مثل این است که زید یا عمرو مخلوق شود و در ظرف خارج ثابت شود تا می توانیم اشاره کنیم به هیکل او که محسوس است و طول و عرض و عمق دارد، و بگوییم که: این جسم اوست. و اشاره [کنیم] به بلند شدن او [که] به قدر دو ذرع باشد بعد آن که یک ذرع بود، و پهن شدن او [که] یک ذرع باشد بعد از این که نیم ذرع بود، و گندگی او- که عمق اوست دو وجب شد بعد از آن که چهار انگشت بود، و بگوییم که: این نامی بودن اوست.

و اشاره کنیم به دیدن و شنیدن آن و امثال آن که چهار انگشت، بود و بگوییم که: این حساسیت اوست. و اشاره کنیم به حرکت او از مکانی به مکانی به اراده و خواهش او، و بگوییم که: این تحرّک به اراده اوست. و اشاره کنیم به بیان او ما فی الضَّمیرِ خود را به تکلّم و حرف زدن، یا به اشاره فهمانیدن، و بگوییم که: این ناطق بودن اوست.

پس هر یک از این معقولات را که عقل ادراک می کند، در برابر آن چیزی در خارج هست که بگوییم که: این آن است، به خلاف وجود زید و موجود بودن او که معنی آن تعلّق می شود به تبعیّت تعقّل و تحقّق هر یک از آن اجزا و مجموع مرکّب از آن اجزا، و لکن در خارج چیزی که بگوییم که: آن وجود چیز است [وجود ندارد]. پس تعقّل و تحقّق آن به واسطه تعقّل و تحقّق معقولات اوّلیّه است، و فرقی نیست در این معنی میان وجود عامّ و خاصّ؛ چنان که مخفی نیست، یعنی حتّی در مثل وجود زید مثلاً- که وجود خاصّ است- باز چیزی در خارج وجودی ندارد که مصداق آن باشد.

و از آنچه گفتیم ظاهر شد که این وجود در خارج نه عین ماهیّت است، نه زاید بر ماهیّت بر نحوی که توان به آن اشاره کرد؛ به جهت آن که در خارج وجودی ندارد و لکن در ذهن زاید بر ماهیّت است، زیرا که ماهیّت قبل از مجعول شدن وجود خارجی ندارد، وجود ذهنی دارد، و همچنین وجود آن در ذهن وجود ذهنی دارد. و ماهیّت و وجود دو مفهموم مغایرند، و فرقی در این مطالب ما بین واجب و ممکن نیست.

و اقوال دیگر در مسأله هست که همه ضعیفند، که از جمله آن ها فرق ما بین واجب و ممکن است. و دانستی که فرقی نیست و نمی تواند شد که وجود عین حقیقت واجب باشد در خارج.

و اگر بگویی که: مراد ما از این که می گوییم که: عین حقیقت واجب است در خارج، این است که وجود را هویّت و تشخّص و تعیّن علی حده در خارج نیست در ذات واجب. گوییم که: ممکن همچنین است، پس فرق کردن راهی ندارد.

هرگاه این مطلب دانسته شد، پس معلوم شد که معنی وجودِ موجود چیزی نیست به غیر آن که صفتی از برای او حاصل می شود که منشأ ترتّب آثار است؛ یعنی: ماهیّت انسان مثلاً قبل از تعلّق جعل جاعل- که آن ماهیّت در قالب زید در می آورد- بر او آثار مترتّب نمی شود و به غیر صورت ذهنیّه که مطلقاً اثری بر آن مترتّب نمی شود چیزی نیست، بعد از تعقّل جعل جاعل که آن ماهیّت را در قالب زید در می آورد، بر او آثار مترتّب می شود، مثل نشستن در مکان و برخاستن و خوردن و آشامیدن و تکلّم و امثال آن. و این منشئیّت ترتّب آثار در همه موجودات حاصل است؛ خواه واجب باشد و خواه ممکن. و این امر اعتباری و انتزاعی است، نه عین موجود است و نه جزء آن.

و این که می گوییم که: وجود واجب الوجود عین ذات اوست، معنی ظاهری آن مراد نیست، بلکه مراد از آن این است که این صفت و منشئیّت آثار منتزع از ذات اوست و چنان نیست که به سبب غیر حاصل باشد؛ به خلاف موجودات ممکنه که وجود آن ها از خارج است و حاصل می شود به سبب جعل جاعل، یعنی چون علّت ایجاد- که حقّ تعالی است- ماهیّت را جعل کرد و افاضه تشخّصات به آن کرد، لازم آن افتاد وجود و به تبعیّت جعل ماهیّت، و خلقت از این صفت حاصل شد از برای آن ماهیّت مخلوقه که عبارت است از اشخاص و تعیّنات موجوده در خارج؛ به خلاف واجب الوجود که همیشه بوده است و علّتی از برای ایجاد او نیست که به واسطه آن این صفت عرضی اعتباری از برای او حاصل شود، بلکه ذات او خود به خودیِ خود متحقّق است، و به همان تحقّق و ثبوت او در خارج این معنی عرضی منتزع از ذات اوست در ذهن؛ نه آن که ذات او خالی از این صفت بود و بعد عارض او شده.

پس اگر مراد این مرد موفّق این است که وجود واجب- به این معنی که بیان کردیم- عین ذات اوست، پس بطلان آن از آن واضح تر است که محتاج به بیان باشد؛ زیرا که هر احمقی می فهمد که ذات واجب الوجود که علّت ایجاد همه موجودات است نمی تواند بود که یک معنی عرضی اعتباری باشد که بالذّات آن را تحقّقی نیست.

و اگر مراد او از وجود چیز دیگری است غیر این معنی، و آن متأصّل است و حقیقت دار است، و امر اعتباری نیست، و آن عین ذات واجب است- چنان که صوفیّه می گویند: ذات باری عین وجود است- پس با وجود این که تا به حال آیه ای در قرآن یا حدیثی از اهل بیت نبوّت- صلوات الله علیهم أجمعین- یا دعای مأثور از ایشان ندیده ایم که خدا را به وجود نام برده باشند، و این همه مناجات که حقّ تعالی را به آن خطاب کرده اند، ندیده ایم که گفته باشند: «یا وجود» چنان که گفته اند: «یا رحمان یا رحیم، یا رئوف یا ودود» بلکه بایست «یا وجود» گفتن أولی باشد از «یا الله» و «یا هو».

و اما این که فرموده اند: «یا موجود» پس آن دلالت ندارد بر آن که آن جناب نفس وجود باشد، بلکه همین قدر دلالت دارد که وجود قایم به ذات اوست و مغایر ذات است هر چند بالاعتبار باشد و به ملاحظه صورت ذهنیّه باشد.

پس وجود را اسم خدا کردن و او را به این اسم مسمّی کردن بی صورت است؛ زیرا که اسماء الله توقیفی است، و در شرع جایز نیست خدا را به اسمی خواندن که از شارع وارد نشده باشد.

و ما باز از این معنی هم دست بر می داریم، و مضایقه هم از این معصیت نمی کنیم، و لیکن می پرسیم از ایشان که: مراد از این لفظ چه چیز است و حقیقت آن چه چیز است؟

اگر می گویند که: چون حقیقت آن ذات خداست و کنه ذات را کسی نمی داند، پس ما حقیقت و کنه آن را نمی دانیم، می گوییم که: فایده این چه چیز شد که تغییر اسم ذات می دهی و او را وجود می خوانی؟

اگر می گویی که: چون وجود موجودات از اوست، ما او را وجود می خوانیم، پس یا می گوییم: بگو وجود موجودات از آثار ذات اِلهی است و ذات او علّت موجودات است؛ زیرا که [در] دانستن کنه وجود و کنه ذات ما هر دو مساوی هستیم. واگر می گویی: مراد معنی دیگر است، پس چرا آن [را] بیان نمی کنی و برهان بر آن اقامه نمی کنی؟!

والحاصل، این جماعت می گویند که: وجود یک چیز است، و آن خود ذات جناب اقدس اِلهی است. و این جماعت هم مختلفند: بعضی می گویند که ذات واجب الوجود و جودِ بَحت است از این حیثیّت که وجود است، نه به شرط آن که متعیّن شود در فرد خاصّی، و نه به شرط این که معرّی باشد از تعیّن در فرد خاصّی و متعیّن نیست و متمیّز نیست از عالم ارواح و اجسام، بلکه خود مجموع عالم است، و نسبت او به اجزای عالَم نسبت کلّی طبیعی است به افراد خود، مثل مفهوم کلی انسان به افراد که بر یکی از آن ها صدق می کند و بر همه آن ها هم صدق می کند، و با کثرت و وحدت همه جمع می شود، و او بَحت وجود است.

و شکّی نیست که این قول کفر است؛ زیرا که به عقل و نقل ثابت شد که حقّ تعالی چیزی است نه مانند چیزها، و مباین و مغایر مخلوقات است، پس چگونه توان گفت که عین مخلوقات است؟! و تشبیه او به کلّی باطل است، زیرا که کلّی طبیعی که مثل ماهیّت انسان است، بدون فرد تحقّق وجودی در خارج ندارد و محض صورت ذهنیّه است و اثری بر آن مترتّب نمی شود در خارج، بلکه اثر مترتّب بر فرد می شود، و نمی تواند شد که فرد آثار آن طبیعت باشد؛ زیرا که فرد مرکّب از طبیعت و قید تشخّص است، و نمی تواند شد که چیزی اثر خود آن چیز باشد.

و دیگر این که: این جماعت نیز ادّعا می کند که وجود نیز از اجلّای بدیهیّات است[۲۶] ، و بعد آن که بگوییم که: وجود ذات واجب است، لازم می آید که کنه ذات واجب از اجلّای بدیهیّات باشد، و حال آن که از بدیهیّات است که کنه ذات واجب را کسی نمی داند به غیر او. هر چند این جماعت ادّعای این کرده اند که مخفی بودن واجب به جهت نهایت ظهور است و از غایت ظهور مخفی مانده، لکن- قطع نظر از این که این دعوایی است بی بنیه و برهان- منتهای امر این است که وجود واجب الوجود و این که عالم را صانعی است بدیهی شود، اما این که کنه ذات او بدیهی شود از کجا؟!

و بالجمله، این جماعت می گویند که: همه موجودات- فی الحقیقه- عین ذات واجب الوجود است، و مغایرت مابین واجب و ممکنات به محض اعتبار یا به محض توهّم و خیال است. و تشبیه می کنند واجب و ممکنات را به دریا و موج، و می گویند: دریا یک چیز است و حرکتی که از برای آب حاصل می شود- که آن را موج می گویند- عین همان دریاست، و تفاوت اسم به سبب آن تفاوت نقش است؛ چنان که شاعر آن ها گفته:

واجب بحرست و ممکنات اندر وی چون موج به هم رسند و از هم گذرند

و بعضی تشبیه کرده اند به عکسی که در آینه ها حاصل می شود، و می گویند که: ممکنات مثل عکسند و واجب مثل صاحب صورت. و بعضی تشبیه کرده اند ممکنات را به سایه و واجب را به صاحب سایه؛ چنان که جامی گفته:
کلّ ما فی الکون وهم أو خیال أو عکس فی مرایا أو ضلال[۲۷]

یعنی هر [آن] چند که در عالَم کون و فساد است معانی جزئیّه است که به قوّت وهم و خیال ادراک می شود و حقیقت اصیلی ندارد و حقیقت اصیل منحصر است در واجب. و بعضی گفته اند که: ذات واجب وجود بَحت است و معروض ممکنات است و ممکنات عوارض او می شود؛ چنان که شبستری گفته است:
من و تو عارض ذات وجودیم مشبّک های انوار وجودیم

هیچ یک از این سخن ها [نه] مطابق عقل است و نه شرع، و همه این تشبیهات غلط و بی مایه [است] خصوصاً با ملاحظه صریح حقّ تعالی که می فرماید: لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء و احادیث بسیار که ناطق است به «أنه شَیء لا کالأَشیاء»یعنی نیست مثل خدا چیزی، و خدا چیزی است نه مانند چیز ها.
و محیی الدین [ابن] عربی شقی- که سزاوار است مسمّی شود به «ممیت الدین» یا «ماحی الدین»- در اول کتاب فتوحات گفته است: «سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها»[۲۸] یعنی تنزیه می کنم و پاکیزه می دانم کسی را که ظاهر کرده است همه اشیاء را و او خود عین آن هاست.

و «علاء الدوله سمنانی که از رؤسای این فرقه است، با وجود کمال ارادت او به محیی الدین در حاشیه فتوحات به این عبارت نوشته است: «إنّ اللهَ لا یَستحیی مِن الحقّ، أیّها الشیخ! لَو سَمِعتَ مِن أحَدٍ أنّه یقول: فَضلَهُ الشیخ عینِ وجود الشیخ، لا تُسامِحه اَلبتّه، بل تَغضب علَیه، فکیف یسُوغُ لکَ أن تَنسِب هذه الهذیان إلی الملک الدّیان؟ تِب إلی الله توبهً نصوحاً لتنجو من هذه الورطهِ الوَعِرَه الّتی یَستَنکِفُ منه الدهریّون والطبیعیّون و الیونانیّون. والسلامُ علی مَن اتّبع الهُدی».[۲۹]

یعنی من حقّ می گویم و از تو شرم نمی کنم؛ زیرا که خدای تعالی شرم نمی کند از این که حقّ را بگوید چنان که در قرآن مجید است. ای شیخ! اگر بشنوی از کسی که بگوید: فضله شیخ خود وجود شیخ است، با او مسامحه نمی کنی، و غضب می کنی بر او و از او نمی گذری، پس چگونه جایز است از برای تو که نسبت بدهی این هذیان را به پادشاه دیّانی که جزای عمل هر کسی را می دهد؟ بازگرد به سوی خدا، و توبه نصوح کن تا نجات بیابی از این ورطه مهلکی که دهری[۳۰] ها که قایل به خدایی نیستند و دهر را خدا می دانند از آن استنکاف دارند، و همچنین طبیعی [۳۱]ها که کارخانه موجودات را از تصرّف طبیعت می دانند، و یونانی ها که اعتقاد به شریعت ندارند، و سلام بر کسی باد که متابعت راه راست کند.

[وحدت وجود و موجود از دیدگاه محیی الدین]

پس از این جا معلوم شد که محیی الدین قایل به وحدت موجود است؛ یعنی هر چه موجود است بعینه ذات خداست که نام آن را وجود گذاشته، و وجود خدا- که ذات اوست- عین موجودات است، که لازم این قول است- العیاذ بالله- که خدا عین هر چیزی باشد حتی سگ و گربه و نجاسات. تعالی شأنه عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً.[۳۲] و اعتراض کرده اند بر این جماعت که: وجود واجب را عین موجودات می دانند، بنابراین که شما می گویید: واجب الوجود عین حقیقت وجود است و آن جلوه گر شده و ظاهر شده در جمیع اشیاء، لازم می آید انقسام حقیقت وجود و تعدّد و بسیار شدن آن و متحد شدن و آمیخته شدن آن به چیز های زشتِ خبیث، مثل نجاسات و سگ و خوک و امثال آن ها، حقّ تعالی منزّه است از این ها؛ زیرا که انقسام و قطعه قطعه شدن مستلزم ترکیب است، و مرکب محتاج است در حقیتِ خود به اجزاء و خدا غنیّ مطلق است و نمی تواند شد که محتاج باشد، و منزّه است از آن که مخلوط به چیزهای خسیس زشتِ خبیث شود.

و ایشان جواب گفته اند که: منع می کنم لزوم انقسام و تعدّد و کثرت و مخلوط شدن به چیزهای خبیث را؛ زیرا که شعاع آفتاب هرگاه بر روی زمین بیفتد آن شعاع به حسب ذات منقسم نمی شود و بسیار نمی شود، بلکه آن انقسام و تکثّر و تعدّد از برای روی زمین حاصل است نه برای شعاع، به دلیل آن که ما هرگاه شعاع را اعتبار کنیم به تنهایی- با قطع نظر از محل که روی زمین است- در آن انقسام و تعدّدی تصوّر نمی شود و همچنین هرگاه شعاع آفتاب بتابد بر چیزهای خبیث، نقصی عارض آن نور نمی شود، و اگر بر چیز شریفی بتابد باعث کمال آن نور نمی شود، بلکه نور در هزار صورت بر شرف خود باقی است و توهّم نقص و شرف راجع به محلّ آن است.

ما می گوییم که: جواب این جماعت و منع لزوم انقسام از باب مکابره است ، و مثالی که آورده اند- یعنی شعاع آفتاب و تابیدن آن بر روی زمین- مطابق مطلب نیست؛ زیرا که مطلب ایشان این است که ذات واجب، عین وجود است، نه این که چیز جدایی باشد و وجود چیز دیگر باشد و او صاحب آن باشد. و همچنین مطلب ایشان اتّحاد وجود واجب است با عین ممکنات، و اشراق نور شَیء بر شئ دیگر مفید به اتّحاد آن شَیء نیست. و این که گفتیم که: منع لزوم تقسیم مکابره است؛ به جهت این است که معیار کلام او و استدلال او به محض تشبیه است به نور آفتاب، و لازم آن افتاده که کسی مضایقه ندارد از تشبیه وجود واجب به نور آفتاب، پس البّته مضایقه نخواهد داشت از تشبیه ذات واجب به آفتاب از برای تفهیم مطلب، پس چنان که آفتاب جوهری است جسمانی و ضیاء و نور او عرضی است قایم به او، [و] چنان که معروض- که جرم آفتاب است، قابل انقسام است، عرض قایم به مجموع آن نیز قابل انقسام است.
و همچنین جسمی که محاذی آفتاب شود و کسب نور و ضیاء کند از محاذات آن نیز قابل انقسام است. پس، اجسامی که بعد از آفتاب است- یعنی اجرام سماوات تحت آن و ما تحت آن تا به کره هوا برسد- مجاور از مجاور کسب نور می کند تا به زمین برسد که زمین از مجاورت هوای نورانی- که او هم کسب نور کرده از جسم های ما فوق آن از آسمان ها و غیر آنها برسد به اصل آفتاب- نورانی شده، آن نور که عارض آن است و عارض ما فوق آن است همه قابل انقسامند به تبعیّت قابلبّت اصل نوری که قایم است به اصل جرم آفتاب.

و این که گفته است که: هرگاه شعاع را اعتبار کنیم به تنهایی با قطع نظر از زمین، تصوّر می کنی که هوا که نور را فرا گرفته بر حال خود است، اگر از آن هم قطع نظر می کنی تا به آخر آسمان های ثلاث، قطع نظر از خود جرم آفتاب نمی توانی کرد، که نور لازم ذات آن است و منفکّ از آن نمی شود، قابل انقسام است.

به هر تقدیر، این جواب و این امثال از باب آن مَثَل مشهوری است که بگویند: حرام بخوری و شلغم! آخر ای مردمان چیز فهم که می خواهید مسایل غامضه را به محض تمثیل تمام کنید! لااقل مماثلت و مشابهت را میان مثال و ممثّل له ملاحظه کنید.

و از آنچه گفتیم معلوم شد حال آنچه گفته است در مثال تجلّی و ظهور خبیثات و قاذورات که تابش نور در کثافات باعث نقص نور نمی شود، زیرا که اگر مراد باحث این است که مذهبشان عینیّت وجود واجب است از برای ممکنات، نه محض تابیدن نور و مخالطه و ممازجه و عینیّت وجود پاک اِلهی با مظاهر کثیف ناپاک که لایق ذات پاک نیست، و این جواب رفع آن را نکرد.

تا این جا سخن با کسانی بود که به وحدت وجود قائلند و وجود واجب را عین ممکنات می دانند. و این جماعت نیز در ادای مطلب خود اختلاف شدید و مذاهب مختلفه بسیار دارند، و همین اختلاف شدید از اعظم ادلّه بطلان طریقه ایشان است.

و این جماعت مبنای کلامشان بر دعوی مکاشفه و شهود و عیان است، و می گویند که: عقل از ادراک آن معزول است، و دعوای خود را ضمن مثال ها و تشبیهاتی که هیچ یک موافق مطلب نیست می خواهند تمام کنند.

پس امّا اگر هر کسی دعوای مکاشفه کند- هر چند بر امر محال باشد- لازم باشد تصدیق او کنیم و تکفیر او نکنیم، و هرگاه عقل که حجّت خداست بر خلق و مدار عالم در دین و دنیا به آن می گذرد، غلط کار شد، و آنچه به کشف حاصل می شود صحیح است، پس باید همه آن ها که دعوی مکاشفه می کنند راست بگویند، و گاه است که عرفای هر فرقه ای از فرق اسلام مثلاً دعوای مکاشفه را بر طریق حقیقت مذهب خود می کنند، پس لازم می آید جمع مابین متناقضات؛ چنان که مشهور است یکی از مشایخ ایشان از اهل سنّت گفته است که در مکاشفه معراج خود دیدم رسول خدا نشسته و صدّیق اکبر در طرف راست او نشسته و فاروق اعظم در طرف چپ و ذی النورین در بالای سر او ایستاده و علیّ در آن پایین مجلس نشسته و سر خود را به زیر انداخته، سرپایی به او زدم که هنوز فکر خلافت در سر داری؟! پس هرگاه از صوفیّه شیعه مکاشفه معراجش بر خلاف این شود، نمی دانم کدام یک حقّ است؟! [۳۳]

و اگر بگویند این که: غلط کرده، طریقه ریاضت او صحیح بوده و از ما صحیح بوده، می گوییم: پس ممیّز ما بین صحیح و فاسد طریقه ریاضت و کشف چیست؟ اگر بگویی: کشف است، آن مستلزم دور است. اگر بگویی که: عقل است، تو او را معزول کردی، دیگر چگونه حاکم می تواند شد؟ و اگر بگویی که: عقل در اول امر حاکم است و منصوب، و به ارشاد طریقه مخالفت نفس حاکم و محکم است و لکن بعد از اطاعت او و فرمان برداری او در طریقه مخالفت نفس و حاصل شدن کشف، آن وقت هرگاه حکمی برخلاف آن کند در آن معزول است، گوییم که: احکام عقل در طریقه مخالفت نفس و ریاضت هم اختلاف شدید دارد؛ چنان که بعضی طریقه ملامتیّه[۳۴] پیش می گیرند و مرتکب قبایح می شوند، و بعضی آن را غلط دانسته، به عبادات ظاهریه می پردازند. پس در تمییز مابین این اطوار هم محتاجیم به حاکمی، و البته که عقل ها که مختلف شدند در طریقه احکام بعضی صحیح و بعضی فاسد خواهند بود، و محتاج است به حاکمی، و سخن سابق عود می کند.

و جماعت دیگر از ایشان چون دیدند فساد قول این جماعت را که وجود واجب را عین ذات او می دانند، و می گویند: نسبت [واجب] به ممکنات مانند کلی طبیعی است، قائل شدند به این که: هر چند ذات واجب عین وجود است، و وجود او عین ذات اوست لکن وجود واجب از باب جزئی حقیقی است، نه از باب کلی طبیعی است که اشتراکی در آن تصور شود و بر غیر ذات واجب صدق کند. و این که ممکنات را موجود و صاحب وجود می خوانیم از قبیل مجاز و به محض نسبت و ارتباط است که مابین واجب و ممکن است.پس ممکن را وجود گفتن مانند آهنگر و مسگر را حدّاد و صفّار گفتن است.

می گویند: معنی حدّاد نه این است که حدید قایم به ذات اوست، بلکه به مجرّد مناسبتی است که عمل در حدید می کند، و همچنین صفّار. پس اطلاق لفظ موجود بر ممکن به سبب آن است که ممکن را یک طور ارتباطی به وجود- که عین ذات واجب است- هست، و آن ارتباط را به اشراق و لمعان و فیض و امثال آن ها ادا می کند.

و فرق مابین این قول و آنچه من گفتم این است که: صاحبان قول اول می گویند که: وجود یکی است و آن عین خداست و منبسط است و ساری است در ممکنات، و ممکنات را وجودی و حقیقتی نمی باشد و وجود آن ها محض توهّم و خیال است. و اصحاب قول دویم می گویند که: وجود یکی است و اشتراکی با ممکنات ندارد، و لکن به جهت مناسبت ربطی که مابین ممکن و واجب هست لمعه ای از نور به ممکنات می تابد. و این ها را هم موجود و صاحب وجود می خوانند به عنوان مجاز.

و محقّقین این جماعت نیز بنای ایشان به دعوی کشف و شهود است، و معترفند به این که عقل ادراک این معنی نمی کند، ولکن بعضی از متأخّرین این جماعت بعضی دلیل های عقلی ذکر کرده اند بر این مطلب که هیچ کدام تمام نیست.

[ مرحوم میرزای قمی در ادامه مطلب تفصیلا به ذکر ادله وحدت وجود و پاسخ به آن می پردازد که به جهت اجتناب از تطویل بیش از این، علاقه مندان را به کتاب سه رساله در نقد عرفان ارجاع می دهیم]

■ محیی الدین [ابن] عربی در اول کتاب فتوحات گفته است: «سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها»[۳۵] یعنی تنزیه می کنم و پاکیزه می دانم کسی را که ظاهر کرده است همه اشیاء را و او خود عین آن هاست. و علاء الدوله سمنانی که از رؤسای این فرقه است، با وجود کمال ارادت او به محیی الدین در حاشیه فتوحات به این عبارت نوشته است: ای شیخ! اگر بشنوی از کسی که بگوید: فضله شیخ خود وجود شیخ است، با او مسامحه نمی کنی، و غضب می کنی بر او و از او نمی گذری، پس چگونه جایز است از برای تو که نسبت بدهی این هذیان را به پادشاه دیّانی که جزای عمل هر کسی را می دهد؟ بازگرد به سوی خدا، و توبه نصوح کن تا نجات بیابی از این ورطه مهلکی که دهری ها که قایل به خدایی نیستند و دهر را خدا می دانند از آن استنکاف دارند، و همچنین طبیعی ها که کارخانه موجودات را از تصرّف طبیعت می دانند، و یونانی ها که اعتقاد به شریعت ندارند، و سلام بر کسی باد که متابعت راه راست کند.

پی نوشت
[۱] – مقصود از آن مرد موفّق که در اینجا به معنای منافق است، معتمدالدوله نشاط است. میرزا عبدالوهّاب اصفهانی ملقّب به معتمدالدوله و منخلّص به نشاط، وزیر و منشی الممالک دربار فتح علی شاه قاجار. وی در سال ۱۲۴۴ هجری درگذشت. کتاب گنجینه نشاط از اوست.
[۲] – بحارالأنوار ۲/ ۱۳۵، باب نفی جسم و صورت و تشبیه و حلول و اتّحاد.
[۳] – فصوص الحکم /۴۷٫
[۴] -شرح القیصری علی فصوص الحکم / ۵۳٫
[۵] – ر. ک: بحار الأنوار ۴۵/ ۳۹۳ ، ۵۸/ ۲۱۱ ، ۲۱۳ ، ۲۱۶ ، ۱۳۴ ، ۲۴۴٫
[۶] – الفتوحات االمکیّه / ۱/ ۳۱ ، ۲۴۴ ، ۳۱۹ ، ۲/ ۴۹ .
[۷] – یونس / ۹۰٫
[۸] – فصوص الحکم / ۲۰۰ ، ۲۰۱ ، ۲۱۱ .
[۹] – ر. ک: هود ۹۸-۹۹ ، القصص / ۳۹ – ۴۲٫
[۱۰] – القصص /۹٫
[۱۱] – فصوص الحکم / ۲۰۱٫
[۱۲] – عیون الأخبار الرضا ۲/ ۷۸٫
[۱۳] – نهج البلاغه / خطبه ۱۹۲٫
[۱۴] – النور/۴۰٫
[۱۵] – تذکره الأولیاء ۱/۱۳۷٫
[۱۶] – همان ۱/ ۱۴۰٫
[۱۷] – همان ۱/۱۷۶٫
[۱۸] – جوک و جوگ: فرقه ای از مرتاضان هندی می باشند.(ر. ک: لغت نامه دهخدا).
[۱۹] – جمع واژه ی هندی؛ هندوها.
[۲۰] – مریم / ۹و ۶۷
[۲۱] – یس / ۷۸-۷۹٫
[۲۲] – ر. ک: بحار الأنوار ۱/ ۸۵ ح ۷ ،۱۰۶ ح۴، ۱۶/ ۲۸۰ ح۱۲۲٫
[۲۳] – الکافی ۲/۲۲۲- ۲۲۵ ، ح۲- ۱۲٫
[۲۴] – الکافی ۲/ ۲۲۳ ح۷٫
[۲۵] -الکافی ۱/۴۰۱ ح ۲؛ بصائر الدرجات/ ۲۵٫
[۲۶] – ر. ک: الحکمه المتعالیه ۱/۷؛ شرح المنظومه /۸٫
[۲۷] – دیوان اشعار جامی / ۱۵۵ ح ل غ ۵ سطر ۱۴٫
[۲۸] – الفتوحات المکّیّه، ۲/۴۵۹٫
[۲۹] – ر. ک: مکتوب کمال الدین عبدالرزّاق و جواب علاءالدوله سمنانی (خطّی)، گ ۲۲۱ب.
[۳۰] – دهریّون: فرقه ای از کفّارند که دهر را- دهر مدّت عالم است از آغازش تا پایانش- قدیم می پندارند و حوادث را به آن نسبت می دهند. خداوند از ایشان خبر داده و فرموده است: (و قالوا إن هی إلا حیاتنا الدنیا نموت ونحیی وما یُهلکنا إلا الدهر). الجاثیه /۲۴٫ (ر.ک: کشاف اصطلاحات الفنون ۱/۴۸۰).
[۳۱] – طبیعیّون: فرقه ای هستند که طبایع چهارگانه- حرارت، برودت، رطوبت و یبوست- را می پرستند که آن ها را اصل وجود و مبدأ عالم می پندارند. ( ر.ک: کشّاف إصطلاحات الفنون ۱/ ۹۱۲).
[۳۲] – الإسراء /۴۳٫
[۳۳] – ر. ک: شرح القیصری علی فصوص الحکم /۱۰۹٫
[۳۴] – فرقه ای از صوفیّه که به عمد کار هایی انجا می دهند تا خلق آن ها را سرزنش کنند، و از این طریق غرور و کبر را در خود می کشند تا به وادی هلاکت نیفتند. (ر. ک: فرهنگ اصطلاحات عرفانی).
[۳۵] – الفتوحات المکّیّه، ۲/۴۵۹٫

نظر مقدس اردبیلی درباره وحدت وجود ، ابن عربی و معتقدین به حلول و اتحاد

محقق اردبیلی از فقهای برجسته شیعه در قرن دهم هجری که به دلیل زهد و ورع فوق العاده به مقدس اردبیلی مشهور است، در کتاب حدیقه الشیعه که اثری ضد تصوف است، می نویسد :

« بعضی از متاخران قائلان به اتحاد خالق و مخلوق مثل ابن عربی و عزیز نسَفی و عبدالرزاق کاشی در کفر و الحاد از حد تجاوز کرده و قائل به وحدت وجود و این که هر موجودی خداست، شده اند . تعالی الله عما یقول الملحدون علوا کبیرا.

و علت تداوم این طایفه در کفر و طغیان این است که اینان چون کتب فلاسفه را مطالعه کردند و بر قول افلاطون قبطی و پیروانش اطلاع یافتند، در نهایت گمراهی قول اینان را اختیار کردند و برای آن که کسی گمان نبرد که اینان سارقان مطالب فلاسفه و عقاید مفتضح و فاسد آنانند، ظاهر آن را عوض کرده و در پوششی دیگر نام آن را وحدت وجود نهادند و چون از معنای این عبارت از آنها سئوال می شود از باب نیرنگ و خدعه می گویند: این معنا قابل بیان نبوده و زبان نمی تواند آن را به تقریر در آورد و تنها با ریاضات و مجاهدتها و در خدمت کملین از مشایخ طریقت قابل فهم است. اینان مردم احمق را با این حرفهای خود حیران کرده و عمر سفیهان را در فهم و تاویل آنها ضایع کردند و این کفر بزرگ را با تاویلات گوناگون توجیه کردند. .. و اما آنچه افلاطون قبطی و پیروان او گفته اند و این گروه در آن تصرف کرده و آن را وحدت وجود نام نهادند، این است که علت اول هستی را از ذات خویش آفرید پس هر موجودی هم خالق است و هم مخلوق. خداوند آنان را خوار گرداند.» (حدیقه الشیعه، ص ۵۶۶)

همچنین ایشان درباره قائلین به اتحاد و حلول مینویسد :
« مذهب اتحادیه به این معنی که می گویند ما با خدا یکی شده ایم و هم چنین خدای تعالی با همه عارفان یکی می شود وعقل به بطلان این مطلب قاضی است .

این فرقه حق تعالی را تشبیه به آتش و خود را به آهن و انگشت و می گویند چنانچه آهن و انگشت به سبب ملاقات و مصاحبت آتش ، آتش می شوند و عارف نیز بواسطه قرب خدا ، خدا می شود واین سخن محض کفر و زندقه است و هر که اندک عقل دارد میداند که از این که ممکن طبیعت ممکنی گیرد و یا به صفت و رنگ ممکنی برآید لازم نمی آید که واجب ممکن یا ممکن واجب شود و هم چنین هر که از خرد نصیبی داردمی داند که ممکنات را به واجب و واجب را به ممکنات ار قیاس کردن معقول نیست و صاحب این اعتقاد مانند حلولی کافر است و بی دین و زندیق و لعین .»

بسمه تعالی

آقا دست بردارید از این کارها.سالهاست شما و همفکرانتان از ارادتمندان شیخ ......... هر طور که می خواهید جولان می دهید،هر کس را که می خواهید کافر و .....اعلام می کنید و یه شیخ ساده را در حد علامه و عارف بالله بالا می برید.
دنبال چه هستید؟آقا دین مال شما .منهاج نبوة مال شما.
چقدر بنده و دیگر کارشناسان دلسوز سایت در این سالها گفتیم که در این مسائل اختلاف نظر هست.اما امثال ما نگفتیم علما و مراجعی که مخالف این مسائل هستند کافرند.
شما چه؟چند نفر را کافر و باطل و .....دانسته اید.
اگر شما به بزرگانی استناد می کنید ما هم به امثال امام خمینی رحمة الله علیه استناد می کنیم.و دیگر از علمای اعلام.
تمام کارشناسان این سایت با صوفیه ای که خارج از مرام اهل بیت علیهم السلام حرکت کرده اند مشکل دارند و ایشان را باطل می دانند.
آقا ول کنید این دعوا را.....
شاید شما نیت پاکی داشته باشید اما به شما دلسوزانه تذکر می دهم که سنگ بنایی که می گذارید خروجی عملیش در آینده مثل داعش خواهد بود.
در اصول تکفیر کردن، همفکران شما دقیقا با داعش در یک رتبه اند.(مخالف فلان طرز تفکر کافر است)،الا اینکه قدرت عملی دست شما نیست وگرنه سر هر کس که معتقد به ابن عربی و عرفان باشد خواهید برید....
شما که در اینترنت فضاهای خوبی دارید.دست از سر ما بردارید.اگر توضیح خواسته اید که از کارشناسان به قدر کفایت شنیده اید اگر هم قصد دیگری دارید شفاف بیان کنید.!!!!!!
به هیچ وجه مایل به ادامه بحث با شما و همفکرانتان نیستیم.چه اینکه آب در هاون کوبیدن است.
این گفته ها را هر طور که می خواهید حمل کنید.فقط شما را قسم میدهم به فاطمه زهرا سلام الله علیها یک مقداری وجدان خود را قاضی قرار دهید و این کشمکش بی حاصل را رها کنید.

عرفان اهل بیت;653874 نوشت:
می گویند: معنی حدّاد نه این است که حدید قایم به ذات اوست، بلکه به مجرّد مناسبتی است که عمل در حدید می کند، و همچنین صفّار. پس اطلاق لفظ موجود بر ممکن به سبب آن است که ممکن را یک طور ارتباطی به وجود- که عین ذات واجب است- هست، و آن ارتباط را به اشراق و لمعان و فیض و امثال آن ها ادا می کند.

و فرق مابین این قول و آنچه من گفتم این است که: صاحبان قول اول می گویند که: وجود یکی است و آن عین خداست و منبسط است و ساری است در ممکنات، و ممکنات را وجودی و حقیقتی نمی باشد و وجود آن ها محض توهّم و خیال است. و اصحاب قول دویم می گویند که: وجود یکی است و اشتراکی با ممکنات ندارد، و لکن به جهت مناسبت ربطی که مابین ممکن و واجب هست لمعه ای از نور به ممکنات می تابد. و این ها را هم موجود و صاحب وجود می خوانند به عنوان مجاز.

و محقّقین این جماعت نیز بنای ایشان به دعوی کشف و شهود است، و معترفند به این که عقل ادراک این معنی نمی کند، ولکن بعضی از متأخّرین این جماعت بعضی دلیل های عقلی ذکر کرده اند بر این مطلب که هیچ کدام تمام نیست.

[ مرحوم میرزای قمی در ادامه مطلب تفصیلا به ذکر ادله وحدت وجود و پاسخ به آن می پردازد که به جهت اجتناب از تطویل بیش از این، علاقه مندان را به کتاب سه رساله در نقد عرفان ارجاع می دهیم]

■ محیی الدین [ابن] عربی در اول کتاب فتوحات گفته است: «سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها»[۳۵] یعنی تنزیه می کنم و پاکیزه می دانم کسی را که ظاهر کرده است همه اشیاء را و او خود عین آن هاست. و علاء الدوله سمنانی که از رؤسای این فرقه است، با وجود کمال ارادت او به محیی الدین در حاشیه فتوحات به این عبارت نوشته است: ای شیخ! اگر بشنوی از کسی که بگوید: فضله شیخ خود وجود شیخ است، با او مسامحه نمی کنی، و غضب می کنی بر او و از او نمی گذری، پس چگونه جایز است از برای تو که نسبت بدهی این هذیان را به پادشاه دیّانی که جزای عمل هر کسی را می دهد؟ بازگرد به سوی خدا، و توبه نصوح کن تا نجات بیابی از این ورطه مهلکی که دهری ها که قایل به خدایی نیستند و دهر را خدا می دانند از آن استنکاف دارند، و همچنین طبیعی ها که کارخانه موجودات را از تصرّف طبیعت می دانند، و یونانی ها که اعتقاد به شریعت ندارند، و سلام بر کسی باد که متابعت راه راست کند.

[=book antiqua]سلام و عرض ادب

[=book antiqua]همانطور که مستحضر هستید سیاست این سایت پاسخگویی به شبهات است که الحمدلله کارشناسان در حد توان، رسالت خود را به خوبی ایفا می نمایند. طبیعتا در بحث های اینچنینی اختلاف نظر وجود دارد منتها نکته ی مهم در ارائه ی بحث رعایت اخلاق و تبیین مباحث بدور از تعصب و جانبداری بیجاست چرا که اگر تعصب و لجاجت در بحث حاکم باشد روشنگری دیگران موثر نخواهد بود همانطور که در زمان معصومین علیهم السلام نیز شاهد این نوع لجاجتها و تعصبهای بیجا بودیم تا جایی که حضور معصوم علیه السلام و هدایت ایشان برای این قبیل افراد موثر واقع نشد.

[=book antiqua]بنابراین با توجه به این که در این سایت طی چندین سال گذشته این نوع مباحث مطرح شده و کارشناسان مربوطه نیز به خوبی و بموقع پاسخگویی متقنی داشته اند لذا به نظر می رسد ادامه ی این نوع بحث ها نتیجه ی مطلوبی نخواهد داشت و تکرار مکررات است که البته با عملکرد سایت در جهت پاسخگویی منافات دارد.

[=book antiqua]در ضمن تحقیر و تکفیر و البته تبیین بدون استدلال از روش های عملی بعضی از آقایان است که همین امور می تواند در قضاوت ما نسبت به دیگران موثر باشد.بنابراین بر شمالازم است مخاطب خویش را احمق فرض ننموده و بدانید آنچه که می گویید و می نویسید بدقت رصد می شود.

باسمه تعالی
متاسفانه وجود چنین افرادی که مخالف عرفان ناب اسلامی هستند در طول تاریخ فراوان بوده اند و در همین سایت بارها و بارها با آنان بحث شد و حتی دلیل عقلی آورده شد. اما آنان بدون آنکه ادله عقلی را نقد محققانه نمایند، با کپی کردن مطالب ناپخته افراد معلوم الحالی، در صدد مخالفت بر می‌آیند و در صدد اینند که خود را مدافع اهل بیت علیهم السلام نشان دهند . اگر نقل قول کردن از علما بر علیه مسئله وحدت وجود برای رد این مسئله و امثال آن کافی باشد، ما هم دلیل نقضی از بزرگانی و مراجعی مانند حضرت امام که خود صاحب نظر در این مسائل بودند، بر این نوع مسائل داریم

البته هر از چند گاهی چنین افرادی می آیند و همان مطالب تکراری افراد معلوم الحال را در این سایت،کپی می کنند در حالی که جالب است بعضی از این منتقدین عرفان، که خدا می داند چه نیتی دارند و صاحب رسانه هستند ... در تلویزون اذعان نموده اند که من فقط بدایه را خوانده ام و نهایه الحکمه را در حد مطالعه آن را از نظر گذرانده ام. از چنین افرادی چنین مخالفت هاایی بعید نیست در حالیکه در منطق گفته اند، همان طور که تصدیق فرع بر تصور است، تکذیب هم فرع بر تصور است. اول باید مطلب را به خوبی تصور کرد بعد در قدم بعدی در صدد تصدیق یا تکذیب آن بر آمد و چنین فرآیندی، متوقف بر خواند کتاب های منطقی- کتابهای فلسفی آن هم فلسفه مشاء - فلسفه اشراق- حکمت متعالیه - بعد وارد وادی عرفان شد. نه اینکه کسی هنوز الفبای عرفان را نمی داند با دیدن چند مطلب که قابل توضیح و تفهیم عقلی و نقلی هستند، قلم بر دارد و به مخالفت با حرف عرفای اسلامی بر آید.

بنابراین منتقدین اول ببینند صاحب چنین افکاری چه می فرمایند، بعد خیلی مودبانه و به دور از هر نسبت ناروایی به بزرگان، با کارشناس محترم بحث بفرمایید
از کارشناس بزرگوار هم تقاضا دارم اگر احساس کردند، چنین افرادی در صدد فرا فکنی هستند که ظاهرا اینگونه است دیگر با آنان بحث ننمایند چون آنها به دنبال روشن شدن مطلب و حقیقت نیستند. و بحث کردن با آنها آب در هاون کوبیدن است
در نهایت از توضیحات مکفی جناب استاد دامت توفیقاته کمال تشکر رادارم

استاد;653892 نوشت:

اگر شما به بزرگانی استناد می کنید ما هم به امثال امام خمینی رحمة الله علیه استناد می کنیم.و دیگر از علمای اعلام.

سمیع;653924 نوشت:
اگر نقل قول کردن از علما بر علیه مسئله وحدت وجود برای رد این مسئله و امثال آن کافی باشد، ما هم دلیل نقضی از بزرگانی و مراجعی مانند حضرت امام که خود صاحب نظر در این مسائل بودند، بر این نوع مسائل داریم

سلام علیکم و رحمة الله. بنده هم بحثی با یکی از طلاب مخالف وحدت وجود داشتم، که البته از سوی ایشان ابتر ماند!

امّا هر دو کارشناس، از «بزرگان» و «مراجع» نام می برند، ولی فقط یک شاهد بر سخن خویش ارائه می کنند. لطفاً به سایر بزرگان و مراجعی که وحدت وجود و ابن عربی را تأیید کرده اند، استناد کنید، تا تعبیر «مراجع» درست باشد و فقط به یک «مرجع» استناد نکرده باشیم.

tazkie;653926 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله. بنده هم بحثی با یکی از طلاب مخالف وحدت وجود داشتم، که البته از سوی ایشان ابتر ماند!

امّا هر دو کارشناس، از «بزرگان» و «مراجع» نام می برند، ولی فقط یک شاهد بر سخن خویش ارائه می کنند. لطفاً به سایر بزرگان و مراجعی که وحدت وجود و ابن عربی را تأیید کرده اند، استناد کنید، تا تعبیر «مراجع» درست باشد و فقط به یک «مرجع» استناد نکرده باشیم.

باسمه تعالی

از حضرت امام (ره) اسم به میان آمد، چون به عنوان رهبر انقلاب یک چهره سرشناس و جا افتاده ای هستند. در عین حال وجود مراجع و بزرگانی مانند ، آیت الله شیخ محمد تقی آملی از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی اعلی الله مقامهما، مرحوم علامه رفیعی قزوینی، و یا حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی علیه که اگر چه ایشان در باب عرفان شناخته تر و مشهورترند ، ولی باید بدانیم که در کنار رشته های متعددی که صاحب نظرند، در فقه ،اصول مجتهد،هم صاحب نظر و مرجع تقلید هستند و مقلدان فراوانی نیز دارند.

[=Georgia]
از حضرت عیسی علیه السلام منقول است که گفت من از علاج اکمه و ابرص عاجز نیستم اما از علاج جهل مرکب عاجزم زیرا که از جمله امراض نفسانی است و همه امراض نفسانی چنان است که چون راسخ گردند موجب هلاک ابدی است و زوالش محال می باشد.


آن را که عقل و خردش به سلاسل و اغلالِ تعلقات دنیا زنجیر است کجا تواند به حقیقت درّ نایاب توحید صمدی قرآنی راه یابد و آن را که لحاف غرور شیطان به سر کشیده و از کسبیات درس و مدرسه و حفظ مقالات شیوخ علیل خویش دل خوش کرده و به حجاب علم اسود درافتاده کجا تواند به بارگاه قدس مشاهده اسمای تکوینی حق در تارو پور موجودات راه یابد.

هیهات کاش آنچه خوانده و دانسته بود نمی خواند و نمیدانست.

اگر لوح اندیشه اش از این نقشهای زنگار گرفته ، ساده و بی آلایش بود و بر سادگی فطرت اصلی خود می ماند به مراتب بهتر از این بود که اکنون است زیرا این فرمایش پیامبر عظیم الشان است که فرمود: «
البلاهه ادنی الی الخلاص من فطانه بتراء» یعنی ابلهی و نادانی به نجات نزدیکتر است از زیرکی ناقص و ناتوان.

لکن چه فایده که اکثر جاهلان خود راکامل می دانند و اکثر خوکردگان به ظواهر، خود را محق می شمرند و بسیاری از بیماران نفس و هوا، خود را صحیح می پندارند.

به راستی حال آنان که انکار علوم حقیقیه و معارف یقینیه می کنند و مذمت مشرب اهل حقیقت و عرفان می نمایند چقدر مشابه حال یهود است که منکر ملائکه مقدسین و نشئه روحانیات و ملکوتیین و عالم تجرد بوده اند و عالم را منحصر در نشئه اجسام می دانستند و قرآن کریم در وصفشان فرمود:من كانَ عَدُوّاً لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّلِلْكافِرینَ (بقره/98)

خداوندا تو نیک گواهی که فرق از زمین تا آسمان است میانه اسلام زبانی و ایمان قلبی. آن کسی که به لفظ اقرار به ارکان دین نماید و به ظاهر احکام مسلمانان مقید باشد مومن حقیقی نیست و دوصد مرتبه دورتر از آن، کسی است که تکفیر مومنان حقیقی می کند.

آری مومن حقیقی آن کسی است که عارف به گوهر خویشتن باشد و از مجرای معرفت نفس خویش عرفان به خداوند و ملائکه و کتاب آسمانی و رسولان الهی یابد که «مَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا» این ایمان، عطایی نوری ازجانب خداوند برای اوحده ای از بندگان خالص الهی است که در معرفت نظری و عملی به مدارج عالیه و معارج سامیه رسیده اند .

و تو ای برادر گرانقدرم! از آنان که حتی از توفیق اولین گام در این صراط انسانیت بی بهره اند و از رعایت ابتدائی ترین اداب اخلاق انسانی به دورند عجب مدار که درک این منازل نمی کنند و به تکفیر دلدادگان کوی دوست اشتغال یافته اند. ذالک مبلغهم من العلم.

هیچ کدام از مطالب جنابعالی اصل وحدت وجود را ثابت نمیکند و معنی اصلی و حقیقی آنرا نشان نمیدهد .

معنای اصلی وحدت وجود طبق نظر بزرگان فلسفه و تصوف یکی بودن خدا و مخلوقات است . اینکه جز خدا چیزی وجود ندارد . هر چه هست خداست ! میخواهد انسان باشد یا حیوان ، پیغمبر باشد یا شیطان ، فرشته یا جن ، امام حسین علیه السلام باشد یا شمر و یزید !! خوک و سگ و ادرار و مدفوع و ... خلاصه هر آنچه در این پهنای هستی وجود دارد خداست !!!

اصل و حقیقت و ذات و وجود خدا و موجودات یکی است ! در عقیده متصوفه ، خلقت معنایی ندارد بلکه آنچه مورد نظر آنها است ظهور خداوند به اشکال و موجودات مختلف است . یعنی خداوند به شکل انسان یا حیوان یا فرشته یا شیطان یا جن یا سنگ یا چوب یا آب یا هوا و ... جمیع کائنات و موجودات ظاهر شده است و تنها شکل خدا عوض شده ولی حقیقت و ذات و وجود همه آنها یکی است و آنهم خداست ! مخلوقات و کائنات جز توهم و خیال چیز دیگری نیستند ! چرا که حقیقت و ماهیت آنها خداست !

معمول ترین و معروف ترین مثال برای این مدعا در نزد اهل تصوف ، مثال دریا و موج است . در این مثال خدا به دریای بیکران و مخلوقات و کائنات به شکن ها و امواج دریا تشبیه شده اند . بر اساس این مثال ، حقیقت و ذات دریا و موج یکی است و آنهم آب است یعنی جنس و ماهیت دریا و امواج آن آب است و تفاوتی ندارند و فقط دریا بصورت امواج و شکن هایی ظاهر میشود و تنها شکلش عوض میگردد ولی ماهیت و ذاتش همان ماهیت دریاست یعنی آب .

نتیجه ای که از این مثال معروف و مشهور بین فلاسفه و متصوفه بدست می آید این است که ذات و ماهیت و جنس خدا و مخلوقات یکی است و صرفا خدا بصورت مخلوقات و کائنات جهان هستی ظاهر شده و تغییر شکل داده همانند دریا که ماهیت و فیزیکش با موج ها یکی است ولی بصورت موج تغییر شکل داده و ظهور نموده است .

این نظریه اصل و اساس و بنیان دین اسلام که توحید است را زیر سوال میبرد و دقیقا نقطه مقابل آن است یعنی شرک آنهم شرک اعظم ! چرا که هر آنچه در این دنیا جز خدا وجود دارد خدا پنداشته شده و شریک برای او قرار داده میشود و دیگر چیزی نمیماند که شریک خدا نباشد !!!

آیات متعدد قرآن نظریه وحدت وجود را نقص میکند :

لیس کمثله شی ء : هیچ چیز مانند او نیست .

و لم یکن له کفوا احد : برای او هیچ مثل و مانندی وجود ندارد .

* در حالیکه طبق این نظریه همه چیز خداست ! و مانند اوست فقط شکلش عوض شده !!!!!! وگرنه ذات و ماهیت همه اجسام و اجرام عین خداست !

در ضمن خدایی که تغییر شکل بدهد و مانند دریا موج ایجاد کند و به امواج تبدیل شود که دیگر خدا نیست ! خدای تجزیه و ترکیب پذیر !!! خدایی که میزاید !!! « لم یلد و لم یولد » نه میزاید و نه زاده میشود .

حدیث امام رضا علیه السلام در رد وحدت وجود ( اینکه ذات و حقیقت و ماهیت خدا و مخلوقات یکی است ) :

امام رضا علیه السلام در روایتی دیگر تلقی همذات بودن و شبیه بودن انسان و خدا و یا به زعم شرک آلود عرفا، عینیت ذات خداوند و انسان را مردود می دانند.

یونس بن عبدالرحمن می‌گوید: ‏ کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع سَأَلْتُهُ عَنْ آدَمَ هَلْ کَانَ فِیهِ مِنْ جَوْهَرِیَّهِ الرَّبِ‏ شَیْ‏ءٌ فَکَتَبَ إِلَیَّ جَوَابَ کِتَابِی لَیْسَ صَاحِبُ هَذِهِ الْمَسْأَلَهِ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنَ السُّنَّهِ زِنْدِیقٌ. (بحار ج ۳ / ۲۹۲)

به امام رضا علیه السلام نامه نوشتم و در این باره که آیا از جوهر و ذات الهی چیزی در وجود آدم و انسان هست یا نه ، پرسیدم. حضرت در جواب فرمود: صاحب چنین پرسشی بر مسیر سنت نیست بلکه زندیق است.

بر طبق این نظریه باطل ، دیگر معنایی برای توحید و شرک وجود ندارد و اصلا مرزی بین این دو نیست ! چرا که همه چیز خداست و هر که هر آنچه بپرسد در اصل خدا را پرستیده ! میخواهد فرعون باشد میخواهد نمرود باشد میخواهد ابلیس باشد میخواهد سنگ و چوب و بت باشد حتی خود انسان باشد ، گاو و شتر و آلت تناسلی و ... پرستش همه چیز در اصل پرستش خداست . با این تفاسیر مرز و حائلی هم بین ادیان مختلف وجود ندارد !! چرا که اسلام و مسیحیت و یهود و بت پرستی و بی دینی و ستاره پرستی و گاو پرستی و ... همه یکی و یکسان هستند و بر حق اند !!!!! چرا که همگی خدا پرستند و هر آنچه که میپرستند در اصل خداست . پس وجود بهشت و جهنم هم انکار میشود !!!! خدا هم نعوذ بالله فعل لغو و بیهوده انجام داده که 124000 پیغمبر برای هدایت مردم و دعوت ایشان به خدا پرستی و توحید فرستاده است چرا که نیاز به هدایت ندارند همگی خدا پرستند !!!!!!!!

وَ مَن یَبْتَغِ غَیر الْاسْلَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ ، هر کس دینی جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نیست .


این نظریه کفر آمیز ضروریات و بدیهیان دین اسلام را زیر سوال برده است .

حال در اینجا نظرات بزرگان و اکابر علمای صوفیه و فلسفه را در این باره ( معنای حقیقی اصل وحدت وجود ) میگذاریم تا دوستان یه موقع نگن اینا رو از خودت در آوردی و گفتی و به عرفا (!) تهمت زدی !!!

ابن عربی :

« سبحان من أظهر الاشياء و هو عينها » [ فتوحات المکیه ، ج 2 ، ص 459 ]
منزه آنكه اشيا را ظاهر كرد، و خود عين آن‏ها است .

***

« من عرف نفسه بهذه المعرفة فقد عرف ربه، فإنه على صورة خلقه، بل هو عين هويته وحقيقته » [ فصوص الحکم ، فص شعیبی ، ص 286 ]

هر كس خود را اين گونه بشناسد پروردگار خود را شناخته است، زيرا او به صور ت خلق خود مى‏باشد، بلكه عين هويت و حقيقت خلق خود است.

***

« إن العارف من يرى الحق في كل شيء بل يراه عين كل شيء. » [ فصوص الحکم ، ص 192 ]

عارف كسى است كه حق را در همه چيز ببيند؛ بلكه عارف او را عين هر چيز می ‏بيند.

***

« والعارف المكمّل من رأى كل معبود مجلى للحق يعبد فيه، ولذلك سمّوه كلهم إلها مع اسمه الخاص بحجر أو شجر أو حيوان أو إنسان أو كوكب أو ملك » [ فصوص الحکم ، ص 195 ]

عارف كامل آن است كه هر معبودى را نمودارى بداند كه حق در آن پرستيده مى‏شود، و به همين جهت است كه همه ايشان آن را "اله" ناميده‏اند، گرچه نام آن يا سنگ است و يا درخت، و يا حيوان است و يا انسان، و يا ستاره است و يا فرشته.

***

« إن الاشياء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشياء لم تفارق عندية الحق تعالى، وعندية الحق تعالى لم تفارق ذات الحق تعالى، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع » [ کتاب المعرفه ، ص 36 ]

اشيا، از خزائن خود جدا نشده‏اند، و خزائن اشيا نزد حق تعالى بودن را وانگذاشته‏اند. و نزد حق تعالى بودن، از ذات حق تعالى مفارقت نجسته است. پس هر كس يكى از اين امور سه گانه را مشاهده كند، هر سه را مشاهده كرده است. و در صحنه وجودْ هيچ احديتى جز احديت مجموع وجود ندارد.

*********************

ملا صدرا :

« هو وجود الاشياء كلها » [ شرح اصول کافی ، ملا صدرا ، شرح حدیث اول از باب اول »
خداوند، وجود و هستى همه چيزها مى‏باشد.

***

« الوجود والموجود منحصرة في حقيقة واحدة شخصية، لا شريك له في الموجودية الحقيقية ولا ثاني له في العين، وليس في دار الوجود غيره ديّار... فالعالم متوهّم ما له وجود حقيقيّ » [ اسفار ملا صدرا ، ج 2 ، ص 292 ]

"وجود و موجود"، منحصر به حقيقتِ شخصىِ واحدى است كه در موجوديت حقيقى اصلا شريكى ندارد. و در خارج، فردِ دومى براى آن در كار نيست، و در صفحه وجود غير از او احدى وجود ندارد... بنابراين "عالم"، خيال است و وجود واقعى ندارد.

***

« رجعت العلية والافاضة إلى تطور المبدأ الاول بأطواره » [ مشاعر ، ملا صدرا ، ص 83 ]

معناى "علت بودن" و افاضه خداوند به اين باز مى‏گردد كه خودِ او به صورت‏هاى مختلف و گوناگون درمى‏آيد .

*********************

مولوی :

آنان كه طلب‏كار خداييد خداييدبيرون ز شمانيست شماييد شماييد
چيزى كه نكرديد گم از بهر چه جوييدواندر طلب گم نشده بهر چراييد
اسميد و حروفيد و كلاميد و كتابيدجبريل امينيد و رسولان سماييد
در خانه نشينيد مگرديد به هر سوىزيرا كه شما خانه و هم خانه خداييد
ذاتيد و صفاتيد و گهى عرش و گهى فرشدر عين بقاييد و منزه ز فناييد
خواهيد ببينيد رخ اندر رخ معشوقزنگار ز آيينه به صيقل بزداييد

[مولوی ، دیوان شمس ، غزلیات ، ص 279 ، انتشارات صفی علی شاه ]

***

ما عدم هاييم و هستى ‏ها نما تو وجود مطلقى، هستىِ ما

*********************

شبستری و لاهیجی :

غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشيا شد

[مثنوى گلشن راز]

***

اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مى‏نمايد بدانستى و آگاه شدى كه فى‏الحقيقه بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسى است، بدانستى كه البته دين حق در بت‏پرستى است. بت را هم حق كرده و آفريده است، و هم حق گفته كه بت‏پرست باشند... و هم حق است كه به صورت بت ظاهر شده است... و چون او به صورت بت متجلى و ظاهر گشته است، خوب و نكو بوده است... چون فى‏الحقيقه غير حق موجود نيست، و هر چه هست حق است . [ شرح گلشن راز لاهيجى، محمد 639 ـ 647. ]

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست بدانستى كه دين در بت‏ پرستى است [ شرح گلشن راز لاهيجى، محمد، 641. ]

***

« سالك از هر چه در قيد تعيّن آيد اعراض نمايد و نفى همه كند، و على‏الدوام متوجه ذات حق باشد تا... ببيند كه همه عالم خودِ اوست و همه با وى قائمند، و جسمانيات و روحانيات بالكل مظاهر اويند و او را در هر جا به نوعى تجلى و ظهور است . » [ شرح گلشن راز لاهيجى، محمد 158. ]

*******************************

قیصری :

« إنها [الذات الالهية] هي الظاهرة بصورة الحمار و الحیوان » [ شرح قيصرى بر فصوص الحكم، 252. ]
تحقيقا آن [ذات الهى] به صورت خر و حيوان ظاهر است.

***

« الحق هو المشهود، والخلق موهوم » [ شرح فصوص الحكم، 244. ]
آن چه ديده مى‏شود همان حق است، و خلق وهم و خيال مى‏باشد .

***

« (فاذا شهدْناه شهدْنا نفوسَنا) لان ذواتنا عين ذاته، لا مغايرة بينهما إلا بالتعيّن والاطلاق... و(إذا شهدَنا) أي الحق (شهِدَ نفسَه) أي ذاته التي تعيّنت وظهرت في صورتنا . » [ شرح فصوص الحكم، 389 ]

هنگامى كه ما خداوند را شهود مى‏كنيم خودمان را شهود كرده‏ايم، زيرا ذات ما عين ذات اوست، هيچ مغايرتى بين آن دو وجود ندارد جز اينكه ما متعيّنيم و او مطلق...؛ و هنگامى كه او ما را شهود مى‏كند، ذات خودش را ـ كه تعيّن يافته و به صورت ما درآمده و ظهور كرده است ـ مشاهده مى‏كند.

***

« إن المعبود هو الحق في أي صورة كانت، سواء كانت حسية كالاصنام، أو خيالية كالجن، أو عقلية كالملائكة » [ شرح فصوص الحكم قيصرى 524.]

معبود در هر صورتى كه باشد ـ چه حسى مانند بت‏ها، و چه خيالى مانند جن، و چه عقلى مانند ملائكه ـ همان حق است.

**************************

شمس الدین محمد روجی در این باره می گوید :

« معيّت حق سبحانه با بنده نه چون معيّت جسم است با جسم، بلكه چون معيّت آب است با يخ، و خشت با خاك، چون تحقيق وجود يخ و خشت كنى غير از آب و خاك هيچ نخواهى يافت، و خواهى دانست كه آنچه تو او را يخ و خشت مى‏خوانى توهمى و اعتبارى بيش نيست، و توهم و اعتبار، عدمِ محض. اينجا بشناس كه حقيقت تو چيست . » [ روجى، شمس الدين محمد: مجله معارف، ش 44. ]

*****************************

علامه طهرانی :

« وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى، كسى قدرت ادراك آن را ندارد... من نگفتم: "اين سگ خداست". من گفتم: "غير از خدا چيزى نيست" [كاملا دقت شود!]... وجود بالاصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم... اوست تبارك و تعالى، و بقيه موجودات هستى ندارند و هست‏نما هستند . »
["روح مجرد" حسينى تهرانى، محمدحسين 515. ]

« معناى وحدت وجود به كلى معناى تعدد و تغاير را نفى مى‏كند و در برابر وجود مقدس حضرت احديت تمام موجودات متصوره را جزء موهومات مى‏شمارد وليس في الدار غيره ديار » [رساله "لب اللباب" حسينى تهرانى، محمدحسين 147.]

« جملة المحسوسات عدم وهباء » [ "روح مجرد" حسينى تهرانى، محمدحسين 448.]
تمامى محسوسات، هيچ و پوچند.

********************************************

علامه حسن زاده آملی :

« تمثيلى كه به عنوان تقريب در تشكيك اهل تحقيق مى‏توان گفت آب دريا و شكن‏هاى اوست كه شكن‏ها مظاهر آبند و جز آب نيستند، و تفاوت در عظم و صغر امواج است نه در اصل ماء » ["يازده رساله فارسى" حسن زاده، حسن رساله "انه الحق"، 277.]

« هر يك از ممكنات، مظهر يك اسم از اسماى حقند، هر چند گفتن و شنيدن اين سخن دشوار است ولى حقيقت اين است كه شيطان هم مظهر اسم "يا مضلّ" است » ["يازده رساله فارسى"، حسن زاده، حسن 288، به نقل از رساله شعرانى.]

« صمد تويى كه جز تو پرى نيست، و تو همه‏اى كه صمدى » ["الهى نامه" حسن زاده، حسن ، ص 49.]

« لا قدرة ولا فعل إلا لله خاصة » هيچ قدرت و فعلى نيست مگر تنها از آن خداوند. . [ "نور على نور در ذكر و ذاكر و مذكور" حسن‏زاده، حسن 94. ]

« بى‏زارم از آن كهنه خدايى كه تو دارى هر لحظه مرا تازه خداى دگر استى » [ هزار و يك نكته حسن‏زاده، حسن 33.]

اینها تنها مثال هایی اندک بودند وگرنه در این باب الی ماشاالله مطلب وجود دارد ...

والسلام علی من اتبع الهدی

استاد;653892 نوشت:
به هیچ وجه مایل به ادامه بحث با شما و همفکرانتان نیستیم.چه اینکه آب در هاون کوبیدن است.

سمیع;653924 نوشت:
از کارشناس بزرگوار هم تقاضا دارم اگر احساس کردند، چنین افرادی در صدد فرا فکنی هستند که ظاهرا اینگونه است دیگر با آنان بحث ننمایند چون آنها به دنبال روشن شدن مطلب و حقیقت نیستند. و بحث کردن با آنها آب در هاون کوبیدن است

نکته بسیار جالب اینجاست به شما می گویند دلیل بیاورید برای وحدت وجود یکسری مطالب را که علمای بزرگ شیعه مکررا به آنها پاسخ داده اند و رد کرده اند را کپی می کنید و تحویل ما می دهید و وقتی ما هم جواب شما را می دهیم می گویید بحث با شما آب در هاون کوبیدن است و ما با شما بحث نمی کنیم!
اگر بحث نمی کنید پس چرا مطالبی که اختلافی است و اکثریت قریب به اتفاق فقهای شیعه آن را قبول ندارند بلکه آن را کفر هم می دانند تحویل مردم می دهید و ذکر نمی کنید که این چیزی که ما می گوییم وحی منزل نیست که اتفاق همه علما بر این باشد و نظر عده ی معدودی است از فلاسفه و صوفیه؟؟
آنوقت ما که می آییم نظرات مخالف صوفیه را در راستای بیان حق ذکر می کنیم می گویید شما داعشی هستید و تکفیر می کنید و بر طبل اختلاف می کوبید و جاهل هستید و نمی فهمید و ...
و می خواهید با تهمت زدن به شخص مقابل وی را از عرصه بحث دور کنید چنانچه سابقه فلاسفه و صوفیه هم در طول تاریخ همین بوده است که مخالفان خود را متهم به نفهمی و ... می کنند تا به این ترتیب بتوانند عقاید خود را به اسم عقاید صحیح تحویل مردم بدهند و رقیبی برای بحث با آنها باقی نماند.
استاد;653892 نوشت:
تمام کارشناسان این سایت با صوفیه ای که خارج از مرام اهل بیت علیهم السلام حرکت کرده اند مشکل دارند و ایشان را باطل می دانند.

نظر شما راجع به این مطلب شیخ اکبر! محی الدین چیست؟ آیا با این اظهارات این شیخ اکبر شما ایشان را خارج از مرام اهل بیت می دانید؟
از جمله کارهای او تحریف حدیث ثقلین توسط است که شیعه و سنی آن را به طور متواتر نقل کرده اند. متن این روایت چنین است:

«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»
“همانا من در میان شما پس از خود، دو بار سنگین را به امانت می‌گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم. تا زمانی که به این دو تمسک بجویید، گمراه نخواهید شد. این دو از هم جدا نمی‌شوند تا زمانی که در حوض کوثر بر من وارد شوند”.

در حالی که این حدیث را بسیاری از منابع روایی اهل سنت نیز نقل کرده اند. از جمله برجسته ترین آنها مسند احمد بن حنبل، سنن ترمذی و المستدرک حاکم نیشابوری با همین الفاظ و صحیح مسلم با کمی تفاوت و…

اما ابن عربی حدیث را در کتاب فتوحات مکیه چنین می آورد:
«من بعد از خودم برای شما چیزی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نشوید و آن کتاب خداست. شما در باره این سفارش من (از سوی خداوند) مورد سئوال قرار خواهید گرفت، پس چه می گویید؟ گفتند: شهادت می دهیم که تو آن را به ما رسانده و ابلاغ کرده ای»[۱]

پس اهل بیت علیهم السلام در حدیث ثقلین کجا هستند؟!

امام از غیر اهل بیت علیهم السلام
وقتی سخن از امامت و امام می شود، وی دو نکته را اثبات می کند:
اول اینکه: پیامبر (ص) هیچ نصی بر خلافت بعد از خود نیاورده است!
دوم اینکه: وی تصریح می کند مطلوب در امام و حاکم، انتخاب کسی است که صفات خاصی داشته باشد و اختلاف [در این بحث] در اشخاص واقع می شود نه در اوصاف امام…
او می گوید: «… از این جاست که اختلاف در امام معین قرار دارد نه در اوصاف. پس چقدر کم است خلیفه ای که همه دل ها با او باشد…[۲]»
ابن عربی گفته است: «حق تعالی، امام برتر و مورد اتباع اول است، خداوند می فرماید: « إنّ الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم[۳]»… و کسی بعد از پیامبر اعظم (ص) به این مقام استوار نمی رسد مگر خاتم اولیاء بلند مرتبه کریم، اگرچه از بیت پیامبر نباشد. ولی قطعاً در نسب، عالی است. امام به بیت اعلی باز می گردد نه به بیت ادنی.[۴]»
سخن ابن عربی که می گوید اگرچه از بیت نبی نباشد، اشاره به این موضوع دارد که واجب نیست امام منتسب به پیامبر و از اهل بیت خاص او باشد. به استثناء امام مهدی که اهل سنت اعتقاد دارند که از فرزندان فاطمه می باشد.
می بینید که او درصدد این مطلب است که خلافت ابوبکر را با این جمله «و لا ینال هذا المقام الاجسم بعد النبی… » صحت ببخشد. تا جایی که می گوید: « ولکن لم یکن من بیت النبی…» .
ابن عربی در همین کتاب بعد از چند صفحه به این امر تصریح می کند.[۵]

آنان که در مورد بسیاری از حرفهای شیعه ستیزانه ابن عربی بدون کمترین دلیلی ادعای تقیه می کنند، باید در این مورد توضیح دهند که چگونه او حدیثی را که در منابع اهل سنت نیز به صورت صحیح آمده است و هیچ دلیلی برای تقیه در این مورد وجود نداشته است، تحریف می کند و حاضر به نقل صحیح و کامل آن نمی شود و اهل بیت را از حدیث صحیحی که به تواتر از اهل سنت هم رسیده حذف می کند؟؟؟؟؟

[۱]فتوحات مکیه، ج ۱۰، ص ۲۱۵
[۲]ر.ک: فصوص الحکم ص ۱۶۳
[۳]سوره فتح آیه ۱۰
[۴]مجموعه رسائل ابن عربی (مجموعه سوم) ص ۴۹
[۵]همان ص ۵۵

محى الدين عربى در كتاب «مسامرة الابرار» مى نويسد: رجبيون كسانى هستند كه داراى يك نوع رياضت مى باشند و از آثار آن اين است كه در حالت مكاشفه «رافضى ها» (شيعه ها) را به صورت خوك مى بينند!

محى الدين عربى در جاى ديگر از كتاب فتوحات نوشته است: «دو مرد از عدول شافعيه كه: كسى ايشان را تهمت به رافضى بودن (تشيع) مى زد با يكى از اولياء! برخورد كردند، آن ولىّ به آن دو مرد گفت كه: «من رافضيان را به صورت خوك مى بينم و اين علامتى است در ميان من و خدا!»، پس آن دو رافضى در باطن توبه كردند. پس آن ولىّ به ايشان گفت كه: حالا من شما را به صورت انسان مى بينم آن دو رافضى اعتراف كردند و تعجب نمودند. (فتوحات مكيه، جلد 2، صفحه Dirol
اين اوهام و خيالات باطل تنها از كسانى ممكن است كه در عالمى از پندار ناشى از پيش داوريهاى خود فرو رفته و تصورات خام خود را به صورت مكاشفه مى بينند، «و يحسبون انهم على شى» (آنها تصور مى كنند كارشان حقيقتى دارد)(سورهمجادله، آيه 18).

آیا شما جناب محی الدین که در مکاشفاتی که بوده شیعیان را در باطن خوک می داند صوفیه ای که خارج از مرام اهل بیت علیهم السلام حرکت کرده می دانید یا ...؟؟؟

سینا;653905 نوشت:
منتها نکته ی مهم در ارائه ی بحث رعایت اخلاق و تبیین مباحث بدور از تعصب و جانبداری بیجاست چرا که اگر تعصب و لجاجت در بحث حاکم باشد روشنگری دیگران موثر نخواهد بود

امان از تعصب!!
با اینکه مرحوم شعرانى که جزو مشایخ فلاسفه عصر حاضر است، ابن عربى را سنّى متعصب مى‏داند.(شرح بر اصول کافى ۵: ۱۶۹٫) اما برخی اینقدر نسبت به فلسفه و تصوف تعصب دارند که به زور می خواهند او را شیعه نشان دهند! شما از این تعصب بالاتر سراغ دارید؟ محی الدینی که شیعه را در مکاشفات خوک می داند و آن را در فتوحات مکیه نقل می کند و حدیث ثقلین که حتی در نزد اهل سنت متواتر است را تحریف می کند و فقط کتاب الله را ذکر می کند به این اعتقاد دارد که حتی ممکن است از اهل بیت گناه کبیره سر بزند اما برای ابوبکر و عمر قائل به عصمت تامه می شود در حالی که اهل سنت حتی عصمت پیامبر را هم قبول ندارد اما محی الدین برای عصمت عمر استدلال می آورد،ببینید چه تعصبی باعث می شود که به چنین آدمی گفت او شیعه است!!!!!
البته عده ‏اى براى شیعه نشان دادن ابن عربى دست و پا زده و از باب «الغریق یتشبّث بکلِّ حشیشٍ» متوسل به تقیه[۱] شده اند اما

اولاً: تقیّه خلاف اصل و صِرف ادّعاست. و بلکه باید در ابتدا تشیّع ابن عربى ثابت باشد تا بعد به سراغ توجیهات کلمات وى رفت.
ثانیاً: تقیّه را نسبت به ابن عربى مى‏توان داد نسبت به مطالبى که نسبت به امامان علیهم‏ السلام دارد؛ چرا که شاید وى در هنگام اعلام مودّت خود نسبت به ائمه هدى علیهم‏ السلام در جمع شیعیان بوده!
ثالثاً: مگر ابن عربى را مجبور کردند که مطالبى نسبت به خلفا و مدح شیخین بگوید.
رابعاً: تقیّه در فرضى است که فرد مطالبى را که مورد قبول خصم بوده بر زبان جارى کند نه مطالبى که در هیچ کدام از کتب اهل سنّت موجود نیست مانند ۳۰۰ خصلت نیکو در خلیفه اول! و عصمت خلیفه دوم! و چه اینکه اهل سنّت نسبت به پیامبر حتى قائل به عصمت نیستند چه برسد به اصحاب پیامبر!
خامساً: اگر قرار بر تقیّه باشد و على فرض اوصافى که ابن عربى نسبت به خلفا ذکر کرده در کتب ایشان باشد، مى‏باید به حداقل مدح خلفا بسنده مى‏کرد نه آنچنان تجلیلى نسبت به شیخین داشته باشد که روح شیخین از تعجّب، انگشت به دهان بمانند!
در یکى از تألیفاتش که کتاب فتوحات مکیّه باشد، در جاهاى مختلف به تناسب حال، به مدح خلفا پرداخته و انزجار خود را نسبت به شیعه در معرض دید خواننده قرار داده که به قول جلال الدین آشتیانى: ابن عربى به‏طور کلّى با شیعه، خصوصاً فرقه امامیه ـ عظّم اللّه‏ شأنهم ـ سرِ سازش ندارد. او گویا آثار ائمه شیعه را ندیده است (مقدمه بر فصوص، ص۴۵، تهران ۱۳۷۵) حال با استقراء ناقصى که مؤلف انجام داده، متجاوز از ۲۶ مورد به مدح خلفا و یا طعن بر مذهب شیعه در کتاب فتوحات وجود دارد که بسط و توضیح آن نیاز به کتاب مستقلى دارد ولیکن از باب ما لا یُدرک کُلّه لا یُترَک کُلّه، به‏ طور فهرست‏ وار وارد مدایح و مطاعى وى نسبت به خلفا و مذهب حقّه امامیه مى‏شویم:
باب ۲۷۰، ص۵ معرفت منزل قطب.
باب ۲۷۳، ص۴۷ معرفت منزل هلاک.
باب ۱۷۸، ص۲۵۳ معرفت مقام حجّت.
باب ۵۵، ص۲۶۴ معرفت خاطره‏هاى شیطانى.
باب ۷۳، ص۷۳ معرفت آنچه از اسرار که براى مشاهده‏گر حاصل مى‏گردد.
باب ۷۳، ص۷۸ ـ ۸۸٫
باب ۷۳، بخش ۹۰، ص۵۱۲٫
باب ۷۳، بخش ۸۴، ص۳۰۶٫
باب معاملات، بخش ۱۰۲، ص۴۲۸ ـ ۴۲۹٫
باب ۱۶۱، مقام قربت، ص۵۷۱ ـ ۵۷۲٫
باب ۱۶۱، بخش ۱۱۶، ص۳۲۸ ـ ۳۲۹٫
باب ۲۷۰، معرفت منزل قطب، ص۴ ـ ۵٫
باب ۲۸۳، معرفت منزل قواصم، ص۱۷۸٫
باب ۳۰۳، معرفت عارف جبرئیلى، ص۴۸۸٫
باب ۳۰۹، معرفت منزل ملامیان، ص۵۵۰٫
باب ۳۱۴، معرفت منزل فرق بین مدارج، ص۶۳۰ ـ ۶۳۱٫
باب ۲ مراتب حروف، ص۱۶۷٫
مقدّمه مؤلف، مراتب علوم، ص۷۱٫
مقدّمه مؤلف، ص۷۱٫
باب ۱، بخش ۴ معرفت رومى که از نشاء…، ص۱۴۰٫
باب ۶۰ معرفت اسرار نماز، ص۳۲۳٫
باب ۶۰، ص۵۴۳٫
باب معارف، بخش ۳۶، ص۳۰۶٫
باب ۵۰ معرفت مردان صرف و عجزه، ص۲۱۴٫
باب ۳۶ معرفت عیسویین، ص۳۲٫
باب ۷۳ معرفت آنچه از اسرار که براى مشاهده‏گر حاصل گردد، ص۱۸ ـ ۱۹٫
باب ۷۵ رجبیّون، ص۲۵ ـ ۲۶٫
(ترجمه فتوحات مکیّه، ترجمه و تعلیق محمّد خواجوى، ۱۴۲۳ ـ ۱۴۲۵، تهران انتشارات مولى) یک نمونه از موارد متعدد مدایح وى نسبت به خلفا در باب ۶۹، ص۳۲۳، مى‏گوید: پیامبر در نماز مأموم أبوبکر بود!
و یا در مقام قربت باب ۱۶۱، ص۵۷۱ ـ ۵۷۲ مى‏گوید: بین پیامبر و ابوبکر هیچ مردى نبود؛ چرا که لازم صدیقیّت تابعیّت محض از متبوع است.
حال به مدافعان تقیّه ابن عربى عرض مى‏کنیم، آیا نباید فرد تقیّه کننده به حداقل کلام باطل بسنده کند از باب «الضرورات تقدر بقدرها» در حالى که ابن عربى هر جا وارد مدح خلفا یا طعن بر شیعه شده به حداکثر مدح و طعن پرداخته و از هیچ کلامى فروگذار نکرده؟! لذاست که این حُب ابن عربى است که عقل کوته اندیش مدافعان وى را کور کرده به حکم حُبُّ الشیء یُعمى ویُصمّ که حتى در تأویل تأویلات ابن عربى و در تأویل سُخریّات وى تأویلاتى از قبیل تقیّه و… را مطرح مى‏کنند! که خود ابن عربى را به شگفتى وا مى‏دارند.)))
سؤال مى‏کنیم: آیا تقیه داراى ضوابط و شرائطى نیست؟ با توجه به اینکه تقیه خلاف اصل است، باید ابتدا تشیع ابن عربى ثابت شود بعد به دنبال محملى براى کلمات ابن عربى گشت. البته امکان دارد ابن عربى را مجبور کرده‏اند که طبق روایتى که از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نقل مى‏کند بگوید:
… أنّ للّه ثلاثمائة خُلق مَن تخلّف بواحدٍ منها دخل الجنّة، فقال أبوبکر: هل فیّ منها شیء یا رسول اللّه‏؟ قال: کلّها فیک![۶]
شاید این کلمات نیز مانند دیگر مطالب وى اسرارى باشد که فقط اهل سرّ میفهمند!
با این حال مرحوم مطهرى بعد از نقل مطلبى از ابن عربى (که وى ادعا مى‏کند در سال ششصد و چند محمّد بن حسن عسکرى را که اکنون مخفى است، دیده‏ ام و زیارتش کردم) مى‏گوید:
بعض از حرف‏هایى که وى زده، ضد نظر شیعه است و اصلاً سنّى است.[۸]
و نیز آقاى آشتیانى که یکى از واردترین افراد نسبت به شناخت شخصیت ابن عربى است مى‏گوید:
ابن عربى مانند بسیارى از طوایف مختلف اهل سنت و جماعت که در زمره مشایخ و اقطاب و اتباع ارباب تصوف‏اند، از ارباب سنت و جماعت است.[۹]
و همچنین دیگر فیلسوف، مرحوم شعرانى که جزو مشایخ فلاسفه عصر حاضر است، ابن عربى را سنّى متعصب مى‏داند.[۱۰]
شاید فلاسفه نامبرده فراموش کرده‏اند که ابن عربى این مطالب سخیف را در حال تقیه بر زبانش جارى کرده است!
اگر قضیه تقیه در کار باشد، در این صورت آیا مى‏توان کافرى را پیدا کرد؟! آیا مى‏توان ملحد و لائیک و… بى‏دین را مشخص کرد؟ آیا مى‏توان کلام ابن عربى را خصوصاً در این چند فقره جنایتى که از قلمش تراوش کرده، توجیه کرد؟
اگر شهر تقیه بى‏دروازه باشد، در این صورت آیا کتاب آیات شیطانى سلمان رشدى زبان باز نمى‏کند که من لایق‏تر بودم به توجیه و تأویل کردن یا کتاب ابن عربى؟ چرا من را تکفیر کردید و ابن عربى را تقدیس؟!
پی نوشتها
[۱]. تقیه یعنی انسان برای حفظ جان یا مال یا ناموس خود یا دیگران کاری کند که دیگران ومخالفان متوجه عقاید او نشوندوبر اساس روایات معتبر ماند روایت کتاب کافی که هرچه به ظهور نزدیک تر می شویم تقیه شدید تر می شود
[۲]. مهر تابان: ۹۳٫

[۳]. روح مجرد: ۴۳۶٫

[۴]. آواى توحید: ۱۹۴٫

[۵]. شرح رساله رابطه علم و دین: ۲۵۹٫

[۶]. الفتوحات المکیة – ابن العربی – ج ٢ – الصفحة ٧٢

[۷]. مهر تابان: ۹۳٫

[۸]. مجموعه آثار ۴: ۹۴۴٫

[۹]. شرح فصوص الحکم: ۱۲٫

[۱۰]. شرح بر اصول کافى ۵: ۱۶۹٫

سینا;653905 نوشت:
بنابراین بر شمالازم است مخاطب خویش را احمق فرض ننموده و بدانید آنچه که می گویید و می نویسید بدقت رصد می شود.

من سخنان بزرگانی چون علامه جعفری و علامه امینی و دیگر بزرگان شیعه را اینجا قرار داده ام و تا کنون مطلبی از خود بنده در اینجا قرار داده نشده ظاهرا تفکرات وحدت وجودی باعث شده گمان کنید که بنده و این بزرگان اتحاد وجودی داریم و یکی هستیم و مطالب ایشان مطالب بنده است!!!!
بنا بر این لازم است شما هم بفرمایید کدام یک از این بزرگانی که بنده از آنها مطلب نقل کرده ام مخالب خود را احمق فرض نموده اند؟!!!!
سمیع;653924 نوشت:
در حالیکه در منطق گفته اند، همان طور که تصدیق فرع بر تصور است، تکذیب هم فرع بر تصور است. اول باید مطلب را به خوبی تصور کرد بعد در قدم بعدی در صدد تصدیق یا تکذیب آن بر آمد و چنین فرآیندی، متوقف بر خواند کتاب های منطقی- کتابهای فلسفی آن هم فلسفه مشاء - فلسفه اشراق- حکمت متعالیه - بعد وارد وادی عرفان شد. نه اینکه کسی هنوز الفبای عرفان را نمی داند با دیدن چند مطلب که قابل توضیح و تفهیم عقلی و نقلی هستند، قلم بر دارد و به مخالفت با حرف عرفای اسلامی بر آید.

همواره فلسفه، مورد مخالفت بسیاری از دانشمندان دینی از صدر اسلام تا کنون قرار داشته است. آیا با وجود این حجم از مخالـفت با فلسفه، می­توان فلسفه را با دیـن یکـسان دانـست؟ آیـا می­توان دانشمندانی که نام برخی از آنان ذیلاً ذکر خواهد شد، تجهیل نمود؟ چه، نسبت جهل به مخالفان فلسفه امری رایج است و هر کس که به مخالفت با فلسفه برخیزد یا مغزش خشک شده و یا فلسفه را نفهمیده است. عجب است این چه کالایی است که هر کس آن را بپذیرد اگر چه فردی کم سواد، فلسفه را فهمیده و هر کس آن را انکار کند و لو قاضی سعید قمی باشد آن را نفهمیده است! اینک شماری از بزرگانی که دارای مبانی و عقایدی مخالف با ملاصدرا و هم‏فکران او بوده و با اندیشه‏ های او مخالفت ورزیده‏اند، به عنوان نمونه ذکر می­کنیم تا همگان بخصوص طلاب جوان، با احتیاط به داده های فلسفی نگاه افکنند

درمناظرات یا مباحثی که مطرح می شود بسیاری از مدافعان فلسفه مخالفانشان رابه عدم فهم فلسفه متهم کرده ومی گویند باید چندین سال فلسفه بخوانید تا بفهمیدما می گوییم:

اگر اینگونه باشد تمام ادیان وفرق منحرف مثل مسیحیت،یهودیت،وهایبت و…در جواب ما بگویند شما یهود یا مسحیت یا …را نمی فهمیدباید ۱۰ یا ۲۰ سال مکتب وعلم واصول مارا بخوانید تا بفهمید لذا اکر کسی برود بدون فهمیدن ودرک صحیح مذهب تشیع یقینا گمراه می شود مگر خداوند کمکش کند

۱ . ملا مراد بن علی خان تفرشی.
۲ . شمس‏الدین محمد بن نعمه ‏اللّه‏ گیلانی(ملاشمسا).
۳ . محمد ابراهیم بن صدرالدین محمد شیرازی. (پسر ملاصدرا)
۴ . ملا عبدالرزاق لاهیجی قمی ملقب به فیاض.
۵ . ملا محمد بن علی رضا استرآبادی.
۶ . ملا محمد باقر بن محمد مؤمن سبزواری.
۷ . میرزا حسن بن ملا عبدالرزاق لاهیجی قمی.
۸ . ملا محمد ملقب به جمال رضوی.
۹ . ملا محمد صادق اردستانی.
۱۰ . ملا محمد نعیم بن محمد تقی طالقانی (ملانعیما).
۱۱ . سید حسن تفریشی.
۱۲ . میرزا حسن کرمانشاهی.
۱۳ . آقا بزرگ شهیدی.
۱۴ . شیخ فضل اللّه‏ زنجانی.
۱۵ . آقا ضیاء الدین درّی اصفهانی.
۱۶ . مولی رجب علی تبریزی.
۱۷ . مولی محمد رفیع پیرزاده زاهدی.
۱۸ . قاضی سعید قمی.
۱۹ . میرزا محمد حسین طبیب قمی.
۲۰ . شیخ علی خان ترکمانی اصفهانی قمی.
۲۱ . مولی محمد شفیع اصفهانی.
۲۲ . میر سید محمد یوسف طالقانی قزوینی.
۲۳ . ملا حسن لنبانی دیلمانی گیلانی اصفهانی.
۲۴ . حکیم ملا عباس مولوی.
۲۵ . ملا میر محمد اسماعیل خاتون آبادی.
۲۶ . ملا فریدون شیرازی.
۲۷ . ملا عبداللّه‏ یزدی.
۲۸ . لطف علی بیک افشار.
۲۹ . میر قوام الدین رازی تهرانی اصفهانی.
۳۰ . ملا محمد تنکابنی گیلانی (فاضل سرابی).
۳۱ . آقا جمال خوانساری (جمال المحققین).
۳۲ . حاج ملا اسماعیل بروجردی حائری.
۳۳ . شیخ عبدالرحیم حائری.
۳۴ . حاج ملا علی بن میرزا خلیل طبیب تهرانی.
۳۵ . حاج شیخ علی حائری مازندرانی.
۳۶ . علامه شیخ محمد صالح مازندرانی سمنانی.
۳۷ . سید محمد میر لوحی سبزواری.
۳۸ . مولی محمد صالح مازندرانی.
۳۹ . مولی محمد طاهر قمی.
۴۰ . عبدالعظیم بن حسین بیدگلی کاشانی.
۴۱ . شیخ علی بن محمد عاملی اصفهانی مشهدی.
۴۲ . علامه محمد باقر بن محمد تقی مجلسی.
۴۳ . ملا فضل اللّه‏ بن محمد شریف کاشانی.
۴۴ . ملا محمد سعید لاهیجی گیلانی.
۴۵ . میرمحمد نصیر بن محمد معصوم بارفروشی.
۴۶ . مولی علی بن حسین کربلایی.
۴۷ . سید محمد طباطبایی اصفهانی بروجردی.
۴۸ . ملا اسماعیل مازندرانی خواجویی.
۴۹ . شیخ یوسف بن احمد بحرانی.
۵۰ . ملا فتحعلی بن حسن علی.
۵۱ . سید محمد علی طباطبایی شیرازی.
۵۲ . میرزا ابوالقاسم قمی (میرزای قمی).
۵۳ . شیخ محمد بن عبد علی آل عبدالجبار قطیفی.
۵۴ . میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی.
۵۵ . آخوند ملا فیض اللّه‏ دربندی شیروانی مجتهد.
۵۶ . آقا میرزا محمد هاشم چهار سوقی خوانساری.
۵۷ . شیخ محمد قاسم اردوبادی بن محمد تقی.
۵۸ . ملا عبدالعزیز بن احمد مقدس شیروانی.
۵۹ . مولوی اعجاز حسن حاجی امروهی.
۶۰ . میرزا علی اکبر بن محسن اردبیلی.
۶۱ . حاج شیخ محمد جواد خراسانی نجفی.
۶۲ . علامه محقق فقیه شیخ جعفر کاشف الغطاء.
۶۳ . شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر.
۶۴ . شیخ اعظم انصاری.
۶۵ . شیخ محمد تقی آملی.
۶۶ . سید احمد خوانساری.
۶۷ . علامه خویی مؤلف “منهاج البراعه”.
۶۸ . شیخ حرّ عاملی.
۶۹ . سید یونس اردبیلی موسوی.
۷۰ . شیخ علی فرزند مرحوم صاحب جواهر.
۷۱ . سید اسماعیل طبرسی نوری.
۷۲ . سید عبداللّه‏ شبر.
۷۳ . علامه سید علی بهبهانی.
۷۴ . سید محمد کاظم یزدی.
۷۵ . سید ابراهیم اصطهباناتی (میرزا آقا شیرازی).
۷۶ . میرزا محمد حسین نائینی.
۷۷ . سید محمود حسینی شاهرودی.
۷۸ . سید محسن طباطبایی حکیم.
۷۹ . شیخ عبداللّه‏ غروی مامقانی.
۸۰ . سید محمد حجت کوه کمره‏ای.
۸۱ . حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی.
۸۲ . سید ابوالحسن الموسوی اصفهانی.
۸۳ . حاج آقا حسین طباطبایی قمی.
۸۴ . سید ابوالحسن رفیعی.
۸۵ . شیخ عبد النبی عراقی.
۸۶ . شیخ عبد الکریم حائری یزدی.
۸۷ . سید محمد رضا گلپایگانی.
۸۸ . سید شهاب الدین مرعشی نجفی.
۸۹ . سید ابوالقاسم موسوی خویی.

مضاف بر این، رساله هشام در رد ارسطو و فضل بن شاذان بر رد فلاسفه، از موضع شاگردان مکتب وحی در قبال این پدیده پرده بر می­دارد. علامه مجلسی در مورد هشام می­نویسد:

…و اصحاب، در کتب او، کتاب رد بر اصحاب طبایع را برشمردند و هم کتاب رد بر ارسطو را در توحید و شیخ منتجب الدین در فهرست خود کتاب «تهافت الفلاسفه» را از کتب قطب الدین راوندی شمرده و نجاشی در کتب فضل بن شاذان کتاب رد بر فلاسفه را بر شمرده و او از جمله اصحا­ب است. (باب سی و چهارم در معادن و احوال جمادات و طبایع و تأثیرات آنها و انقلابات جواهر و بر­خی نوادر آیات قران مجید.)

۱-رجوع شود به: “وجود العالم بعد العدم عند الامامیه”؛ “تنزیه المعبود فی الرد علی وحده الوجود” (علی‏ احمدی، سید قاسم)؛ مقاله “خرده‏ گیران بر حکمت متعالیه و منتقدان صدرالمتألهین (مکارم، هادی)، مجله حوزه.

سمیع;653924 نوشت:
اگر نقل قول کردن از علما بر علیه مسئله وحدت وجود برای رد این مسئله و امثال آن کافی باشد، ما هم دلیل نقضی از بزرگانی و مراجعی مانند حضرت امام که خود صاحب نظر در این مسائل بودند، بر این نوع مسائل داریم

استاد;653892 نوشت:
اگر شما به بزرگانی استناد می کنید ما هم به امثال امام خمینی رحمة الله علیه استناد می کنیم.و دیگر از علمای اعلام.

غالب فقهاى معاصرـ اعمّ از احیا و اموات (رضوان اللّه تعالى علیهم) این موضوع که معتقدین به وحدت وجود به معنای باطل آن یعنی اینکه معتقد باشند خالق و مخلوق یکی هستند کافرند را پذیرفته و در حواشى عروه به آن اشاره کرده اند پس این نظر اکثر فقهای معاصر بر کفر معتقدین وحدت وجود به معنای باطل آن
فقهایی که در حاشیه ی عروة با فتوای مرحوم سید موافقت کرده اند و وحدت وجودیها را کافر و نجس دانسته اند عبارتند از:
1- امام خمینی 2ـ آیت الله سید ابوالقاسم خوئی 3ـ آیت الله سید محسن حکیم 4ـ آیت الله سید احمد خوانساری 5ـ آیت الله سید محمود شاهرودی 6ـ آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی 7ـ آیت الله سید محمد هادی میلانی 8ـ آیت الله سید شهاب الدین نجفی مرعشی 9ـ آیت الله سید حسن قمی 10ـ آیت الله رفیعی
علاوه بر این اسامی 89 نفر از بزرگان شیعه که وحدت وجود را باطل می دانند ذکر شد که البته اگر بخواهیم این لیست را ادامه دهیم به هزار نفر هم خواهد رسید علاوه بر آن
فقها ومحدثینی که برخی ازآنها اگر تمام روایات در آب ریخته می شد دوباره همه روایات را می نوشتند وکاملا به معنا ومفهوم روایات اگاهی داشته اند ومبنا را از روایات به ما می دادنداما باز هم به جای پاسخ به اشکالات مخالفان تنها وارد راه شما نمی فهمید ، شما نمی دانید، بیایید فلسفه بخوانید،قصه خضر وموسی را نخواندید، و…می گویند وچون نمی توانند پاسخ اشکالات را دهند یعنی جوابی منطقی ندارنداز مناظره فرار می کنند ویادست به این سخنان می زنندام باز هم به مریدان وطرفداران فلسفه وعرفان می گوییم بیایید برای یکبارهم شده سخن مخالفان را توجه کنید یا لااقل یکبارهم شده به گفته خود عمل کنید که درس کلام اهل بیت را از استادش بگیرید.

کتب‌ رجالی‌ و تراجم‌، از هشام‌ بن‌ حکم‌، متکلم‌ و شاگرد برجسته‌ امام‌ صادق علیه السلام و امام‌ کاظم علیه السلام به‌ عنوان‌ یکی‌ از مخالفان‌ فلسفه‌ که‌ اثری‌ نیز در رد بر ارسطو نوشته‌ است‌، یاد کرده‌اند. همچنین‌ به‌ این‌ واقعه‌ تاریخی‌ اشاره‌ کرده‌اند که‌ زمانی‌ یحیی‌ بن‌ خالد برمکی‌ به‌ شواهد و نوشته‌هایی‌ از هشام‌ که‌ حاوی‌ طعن‌ بر فلاسفه‌ بود، دست‌ یافت‌ و هارون‌ را علیه‌ هشام‌ تحریک‌ نمود تا وی‌ را به‌ قتل‌ برساند.(شیخ‌ طوسی‌، اختیار معرفةالرجال‌۲/ ۵۳۰)
شاید یکی از دلایلی که فلاسفه وطرفداران آن به این شاگرد مکتب اهل بیت حمله می برند واورا تخریب می کنند ونسبتهای ناروا به او دادده و می خواهند کمتر در چشم شیعه این شاگرد بزرگ مکتب اهل بیت دیده شود همین دلیلی است که وی یکی از متقدمین واولین کسانی است که با نوشته های خود در مقابل ارسطوئیان ایستاد.

۱- شیخ مفید مى ‏گوید:
فلاسفه از مُلحدین هستند.[۱]
همچنین این فقیه‌ و عالم‌ مشهور و جلیل‌القدر شیعه‌ همانطور که دررجال‌ نجاشی امده کتاب‌ «جوابات‌ الفیلسوف‌ فی‌ الاتحاد» و نیز «الرد علی‌ اصحاب‌ الحلاج‌» از جمله‌ تألیفات‌ اوست‌.شیخ‌ مفید صاحب‌ ده‌ها کتاب‌ و مقاله‌ و رساله‌ در موضوعات‌ مختلف‌ فقهی‌، اصولی‌، کلامی‌، اعتقادی‌، تاریخی‌، حدیثی‌ و تفسیری‌ است‌.این نشان می دهد که علمای متقدم ما چقدر اهتمام به عقاید شیعیان داشته اندوکتب فراوانی را در برابر فلاسفه ومنحرفین می نوشتند
۲- مرحوم کراجکى مى ‏نگارد:
اعلم أنّ الملحدة لمّا لم تجد حیلةً تدفع بها تقدّم الصانع على الصنعة قالت: إنّه متقدِّم علیها تقدُّم رتبة لا تقدُّم زمان.[۲]
پیداست که مراد از مُلحدان فلاسفه هستند که قائل‏ اند تأخُّر عالم از خداوند حقیقى نیست، بلکه رتبتاً تأخّر دارد؛ مانند چرخش انگشتر همراه چرخش دست… که به طور مبسوط در حکمت متعالیه بحث شده است.

۳- علاّمه حلّى، قائل به کفر صریح است:
إذ الفارق بین الإسلام والفلسفة، هو هذه المسئلة[۳] (مبحث حدوث و قدم).
۴- سیّد بن طاووس مى‏نویسد:
باب التاسع فیما نذکره عَمّن یقول أنّ النجوم لا تصحّ أن تکون دلالات على الحادثات.
إعلم أنّ المنکر لذکر من المسلمین فرق… وفریق سمعوا أنّ هذا العلّة ابتدعه قوم غیر الأنبیاء من الفلاسفة والحکماء….[۴]
همچنین وی در کتاب کشف‌ المحجه‌ لثمرة المهجه در نامه‌ای‌ خطاب‌ به‌ فرزند خود، وی‌ را از ورود به‌ عرصه استدلال‌های‌ کلامی‌ برحذر داشته‌ و ضمن‌ تخطئه‌ معتزله‌ که‌ کلامی‌ فلسفه‌ زده‌ و متأثر از فلسفه یونانی‌ داشتند، اهمیت‌ معرفت‌ فطری‌ به‌ خداوند را یادآور شده‌ و فرزندش‌ را برای‌ تقویت‌ معرفت‌ فطری‌ به‌ مطالعه‌ آثار رسول‌ گرامی‌ صلی الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم السلام از جمله‌ نهج‌البلاغه‌، توحید مفضل‌ و حدیث‌ اهلیلجه‌ ارجاع‌ می‌دهد. سیدبن‌ طاووس‌ ضمن‌ نقل‌ روایتی‌ از امام‌ صادق علیه السلام که‌ متکلمان‌ را بدترین‌ افراد امت‌ دانسته‌ است‌، می‌گوید: «من‌ در دوران‌ زندگی‌ خود برخی‌ از کسانی‌ را که‌ اهل‌ علم‌ کلام‌ بوده‌اند دیده‌ام‌ که‌ اشتغال‌ به‌ این‌ علم‌، منشأ شک‌ و تردیدهایی‌ در آن‌ها نسبت‌ به‌ مسائل‌ مهم‌ اسلامی‌ و اعتقادی‌ شده‌ است‌.»
۵- علاّمه مجلسى مى‏ گوید:
هذه قواعد فلسفة، غیرمسلمة عند المسلمین….[۵]
همچنین وی‌ علاوه‌ بر این‌که‌ در آثار گوناگون‌ به‌ رد و نقد پاره‌ ای‌ از عقاید فیلسوفان‌ از جمله‌ معاد روحانی‌ و قدم‌ عالم‌ پرداخته‌ است‌، در اثر فقهی‌ خود با نام‌ تذکرة الفقها،از جمله کسانی که جهاد با انها واجب است را فلاسفه می نامد و علوم‌ را از جهت‌ وجوب‌ یا عدم‌ وجوب‌ فراگیری‌ آن‌ها به‌ چهار دسته‌ واجب‌ عینی‌، واجب‌ کفایی‌، مستحب‌ و حرام‌ تقسیم‌ نموده‌ و فلسفه‌ را در کنار علم‌ موسیقی‌، سحر، قیافه‌شناسی‌ و کهانت‌ در زمره علومی‌ که‌ تحصیل‌ آن‌ها حرام‌ است‌ بر شمرده‌ است‌، مگر آن‌که‌ به‌ قصد نقض‌ و رد آن‌ فراگرفته‌ شود.
۶- آیت اللّه‏ خوئى بیان مى‏دارد:
حزب توده (کمونیست) مثل عقیده فلسفه است که ضدّ اصول اسلام مى‏باشد. پس این عقیده، کفر و شرک است.[۶]
۷- مقدّس اردبیلى مى‏نویسد:
بعضى من جمله ابن عربى و عبدالرزاق کاشانى قائل به وحدت وجود شده‏ اند و گفته‏ اند: هر موجودى خدا است! تعالى الله عمّا یقول الملحدون علوّاً کبیراً. باید دانست سبب کفر ایشان این بود که به مطالعه کتب فلاسفه پرداخته ‏اند… حال اگر کسى نیک تأمّل کند، خواهد دانست که سبب گمراهى این اهل باطل ـ خصوصاً ملاحده ـ فلاسفه شده‏ اند؛ خذلهم الله تعالى.[۷]
۸- سیّد احمد بن زین العابدین عاملى (شاگرد میرداماد) مى‏نگارد:
باید دانست که اکثر رؤوس ملحده و صوفیّه ،فلسفى بوده‏ اند که پروا از حدیث «لا تُفکّروا فی ذات اللّه‏» نداشتند[۸] و چشمه چشمِ عقل کوته‏ اندیش خویش را به خاک «غوائط» انباشته ‏اند و بعضى از متعلّمین فلسفه مى‏ گویند: مقصود ما از قرائت علوم فلسفه و مطالعه کتب صوفیّه، استعداد فهمیدن احادیث مشکله است! غلط فهمیده‏ اند یا مغالطه مى‏ کنند. کلاّ و حاشا، مگر قبل از شیوع فلسفه و ظهور مبتدعه در میان طوایف اسلامیّه، فهم کسى بر معانى آن احادیث راه نداشت؟! همانا به گمان این گروه بدنام، اکمال دین و اتمام شریعت غرّاء موقوف به وجود ابن عربى و ابن سینا و ملاّ صدرا بوده.[۹]
۹-محمدعلى بن وحید بهبهانى مى‏نویسد:
بدان که از جمله بدع مستحدثه بعد از وفات اشرف کائنات صلى الله علیه وآله وسلم آن است که مذهب اسلام را با عقاید فاسده فلاسفه ـ که از حکماى یونان بودند ـ مخلوط ساختند و به آن سبب، آیات و روایات را تأویلات بعیده بلکه غیر سدیده نمودند… اگر گویند که فلسفه در فهم احادیث نبویّه دخل داشته باشد، و حال آنکه مخالفت با تمام آیات قرآنى و احادیث نبوى دارد.[۱۰]
اشکال: ائمّه هدى علیهم‏ السلام که فلسفه را محکوم مى‏ کردند، مراد فلسفه اسلامى ناشده بود (که همان فلسفه یونانى و ارسطویى باشد) در حالى که فلسفه حاضر فلسفه‏ اى کاملاً اسلامى و پیراسته از اباطیل است.
جواب: اساس فلسفه امروزى همان استخوان‏بندى فلسفه یونانى را دارد؛ از قبیل وحدت وجود، قاعده الواحد، قدم عالم، علّت تامّه اصطلاحى بودن خداوند، مجبور بودن خداوند در خلقت دائم (و صدها مسئله دیگر) که کتب ما بعد الطبیعه و نفس ارسطو و دیگر کتب یونانیان ـ از قبیل اثولوجیان افلوطین ـ شاهد مدّعاست.
از سویى فلسفه‏ اى که در زمان شیخ مفید و شیخ طوسى و… تا زمان مرحوم آیت اللّه‏ خوئى، رایج بود، آیا جز فلسفه فارابى در قرن چهار و فلسفه بوعلى سینا و… ملاّ صدرا بوده؟ آیا از قرن چهار تا به حال، کتاب نفس ارسطو و به طور کل کتب فلاسفه یونانى تدریس مى‏شود یا کتب فلسفه فارابى و بوعلى سینا و…؟!
تکفیر معصومین علیهم‏ السلام و فقهاى عظام نسبت به فلسفه، عنوان فلسفه نبود؛ چراکه فلسفه عنوانى است که صِرف مشیریّت و طریقیّت است، آنچه مهم جلوه مى‏نماید، معنون و مطالب فلسفه (از قبیله وحدت وجود، فاعلیّت حضرت حقّ، قدرت خداوند متعال، حدوث و قدم عالَم) است که در روایات و در کلمات اسلام شناسان دین و فقها تکفیر شده است.

پی نوشتها
[۱]. اوائل المقالات: ۱۰۱٫ الفلاسفة الملحدین ـ ج۴ از مصنّفات الشیخ المفید ۱۴۳۵ه. ق.

[۲]. کنز الفوائد ۱: ۴۱؛ بحار الأنوار ۵۴: ۲۹۰٫

[۳]. نهج الحق وکشف الصدق: ۱۲۵٫

[۴]. فرج المهموم: ۲۱۶ به نقل از کتاب «سدّ المفر على القائل بالقدر»؛ محاضرات محمّد باقر علم الهدى، ۱۳۸۷٫

[۵]. بحار الأنوار ۸: ۳۵۰٫

[۶]. مستدرک سفینة البحار ۸: ۳۰۰٫

[۷]. حدیقة الشیعه ۲: ۷۵۴٫

[۸]. مرحوم علاّمه طباطبایى به صراحت قائل به تفکّر در ذات خداوند است و روایات نهى از تفکّر فى ذات اللّه‏ را بر ارشادیّت حمل مى‏کند. [المیزان ۴: ۹۰، ذیل آیه ۱۹۰ ـ ۱۹۹ سوره آل عمران ]

[۹]. به نقل از خیراتیّه در ابطال طریقه صوفیّه ۲: ۱۶۸، ۱۷۱، ۱۵۴ به نقل از ثقوب الشهاب فى رجم المُرتاب.

[۱۰]. خیراتیّه ۲: ۱۹۸ ـ ۱۹۹٫

سؤال از مراجع در مورد وحدت وجود و عقاید دیگر عرفا و فلاسفه
محضر مبارک مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی....
پس از تقدیم سلام و تحیات وافره ...
اگر در مسئله غلات و مجسمه و مجبره و کسانی که عقیده به وحدت وجود دارند از صوفیه که مرحوم سید در عروه دارد3 نظری دارید نفیاً و اثباتاً مرقوم بفرمایید.
ان شاءالله در ظلّ توجهات حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه سایه ی عزّ حضرتعالی بر سر مسلمین جهان مستدام، وجود پر برکت آن مرجع عالیقدر از جمیع بلیّات محفوظ و مقرون به صحت و عافیت باشد.
28 جمادی الثانی 1417
جمعی از طلاب مقیم حوزه علمیه قم

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی:
این سنخیتی که بین علت و معلول قائلند باطل است، وحدت وجود و موجود از ابطل اباطیل است و کفر محض است.
ما امام صادق را نشناختیم، اگر جعفر بن محمد را می شناختیم، دنبال این و آن نمی رفتیم، قی کرده های فلاسفه یونان را نشخوار نمی کردیم، زباله های عرفان اکسلوفان را هضم نمی کردیم

پاسخ حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ جواد تبریزی(قدس سره):
نظر ما با نظر صاحب عروه در این مسئله موافق است با مختصر تفاوتی که چندان دخل در مطلب ندارد. و الله العالم

پاسخ حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدظله العالی:
بسمه تعالی، فتوای ما را درباره ی آن چه مرحوم محقق یزدی در عروه آورده، در تعلیقات ما ملاحظه کنید، توضیحات بیشتر را در کتاب جلوه ی حق مطالعه نمایید.

پاسخ حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسین نوری همدانی
بسمه تعالی؛ و اما مجسمه و مجبره و وحدت وجود صوفیه در صورتی که متوجه و ملتزم به لوازم مذهب خود باشند نجس می باشند. ولی اگر مانند بسیاری از عوام آن ها که متوجه و ملتزم به لوازم مذهب خود نمی باشند محکوم به طهارت هستند.

اویس;654018 نوشت:
اما از علاج جهل مرکب عاجزم

لکن چه فایده که اکثر جاهلان خود راکامل می دانند و اکثر خوکردگان به ظواهر، خود را محق می شمرند و بسیاری از بیماران نفس و هوا، خود را صحیح می پندارند.
به راستی حال آنان که انکار علوم حقیقیه و معارف یقینیه می کنند و مذمت مشرب اهل حقیقت و عرفان می نمایند چقدر مشابه حال یهود است

عجب مدار که درک این منازل نمی کنند و به تکفیر دلدادگان کوی دوست اشتغال یافته اند. ذالک مبلغهم من العلم.


متاسفانه هر چهار کارشناسی که در این تاپیک نظر دادند به جای پاسخ به حرف‌های اینجانب که با محکمات روایات و احادیث بود و یا استدلال عقلی و برهانی و یا اشکال به عین سخنان فلاسفه و عرفا، از حربه غیر منطقی و غیر اخلاقی تجهیل استفاده کرده‌اند. فیلسوفان اغلب چنان گرفتار توهم علامه‌گی می‌شوند که حتی به دیگر فلاسفه هم اگر در موردی با نظراتشان مخالف باشند، در مقام نقد، رحم نمی‌کنند. به عنوان مثال ملاصدرا در اسفار، همه فلاسفه‌ و از جمله‌ ابن‌سینا را عاجز از درک‌ این‌ مسأله‌ دانسته‌ است‌ که‌ «ذات‌ خداوند عقل‌ بسیط‌ و عین‌ همه اشیاء است‌.» (و این همان نظریه صدرایی وحدت شخصیه وجود است که خداوند را عین جماد و حیوان و انسان و جن و شیطان و فرعون و بت و هر مخلوقی می‌داند). عبارت‌ وی‌ در مقام پاسخ به مخالفان خود چنین‌ است‌: «بدان‌، این ‌که‌ ذات‌ خداوند عقل‌ بسیطی‌ است‌ که‌ عین‌ همه اشیاء است‌، سخنی‌ حق‌، لطیف‌ و پیچیده‌ است‌ و به‌ دلیل‌ همین‌ پیچیدگی‌، احدی‌ از فیلسوفان‌ مسلمان‌ و غیر مسلمان‌ ـ حتی‌ ابن‌ سینا ـ نتوانسته‌ است‌ به‌ فهم‌ آن‌ نائل‌ شود، زیرا فهم‌ این‌گونه‌ مسائل‌ جز با نیروی‌ مکاشفه‌، به‌ انضمام‌ توان‌ شدید در بحث‌ و استدلال‌، ممکن‌ نیست‌. ...و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ اکثر این‌ قوم‌ [فلاسفه‌] بحث‌ و تحقیقشان‌ بر محور مفهومات‌ کلی‌ و انتزاعی‌ است‌ ...‌ و از همین‌ رو، هرگاه‌ وارد مباحثی‌ این‌ چنینی‌ (ذات‌ خداوند) می‌شوند، دچار ناتوانی‌ و لکنت‌ و بیراه‌گویی‌ می‌گردند.»[1]
ملاصدرا همچنین در جلد نهم‌ اسفار به‌ شدت‌ به‌ ابن‌ سینا، فیلسوف مورد علاقه استاد مصطفوی و شیخ الفلاسفه، می‌تازد و او را عاجز از فهم‌ بسیاری‌ از حقایق‌ و معارف‌ فلسفی‌ می‌نامد. ملاصدرا پس‌ از ستایش‌ و تمجید فراوان‌ از ارسطو[2] بدین‌ جهت‌ که‌ به‌ فهم‌ حقایق‌ بسیاری‌ نائل‌ شده‌ است‌، می‌نویسد:
«و اما نحوه اشتغال‌ شیخ‌ صاحب‌ شفاء [ابن‌ سینا] به‌ امور دنیا، متفاوت‌ از شیوه ارسطو بوده‌ است‌ و شگفت‌ اینجاست‌ که‌ هرگاه‌ ابن‌ سینا وارد مباحث‌ حقایق‌ وجودی‌ و نه‌ امور عامه‌ فلسفی‌ می‌شود، ذهنش‌ کودن‌ و ناتوانی‌اش‌ آشکار می‌گردد»
ملاصدرا سپس‌ با بر شمردن موارد متعددی از جهل ابن سینا می‌افزاید:
«این‌ مواردی‌ که‌ ذکر کردیم‌ و دیگر موارد نظیر آن‌ از لغزش‌ها و کوتاهی‌های‌ ابن‌سینا، ناشی‌ از ناتوانی‌ و کم‌کاری‌ او در ادراک‌ حقیقت‌ وجود و احکام‌ آن‌ است‌ و نیز بدان‌ دلیل‌ است‌ که‌ وی‌ وقت‌ خود را صرف‌ دانش‌های‌ غیرضروری‌ مثل‌ لغت‌ و دقایق‌ حساب‌ و فن‌ ارثماطیقی‌ و موسیقی‌ و معالجات‌ طبی‌ و دیگر علوم‌ جزوی‌ نموده‌ است‌ که‌ خداوند برای‌ هر یک‌ از این‌ علوم‌، افراد شایسته‌ و مناسبش‌ را قرار داده‌ است‌ و برای‌ مرد الهی‌ جایز نیست‌ که‌ همّت‌ خود را صرف‌ آن‌ها نماید.»[3]
همچنین ملاصدرا شیطان را دارای نور، و نور او را شایسته عبادت می‌داند، و مخالفان این مطالب را احمق و نادان و مجنون می‌شمارد، چنان که می‌گوید:
«بدان که همه چیز در عالم اصلش از حقیقت الهی، و سرّش از اسم الهی است، و این را جز کاملان نمی شناسند!... خدا مجمع موجودات، و محل بازگشت همه چیز است، و همه اشیا مظاهر اسما و محل های تجلی صفات اویند!... حبیب من این چیزها را خوب بفهم که به مطالبی رسیدیم که اذهان این‌ها را نمی فهمد، و دسته احمق‌ها و دیوانه‌ها از شنیدن این اسرار به جنب و جوش می‌آیند! و بفهم سخنی را که گفته است: همانا نور شیطان از نار عزت خداست، و اگر نور شیطان ظاهر می‌شد همه خلایق او را می‌پرستیدند»![4]
بنا بر این مساله تجهیل مخالفان و منتقدان برای منکوب کردن آنها و بستن دهان آنها سیره مستمره فلاسفه است!
بشنوید از علامه محمد تقی جعفری(ره) در کتاب مبدأ اعلی که با بیانی طعن آلود به فلاسفه مدافع نظریه وحدت وجود می گوید: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از باء تشخیص ندهی... و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهل­ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!»[5]

1. اسفار6/ 239
2. البته آنچه‌ ملاصدرا در اینجا به‌ حساب‌ ارسطو گذاشته‌ است‌، مربوط‌ به‌ افلوطین‌ است‌. کتاب‌ اثولوجیا که‌ نوشته‌ افلوطین‌ است‌، به‌ گمان‌ ملاصدرا متعلّق‌ به‌ ارسطو بوده‌ است‌.
3. اسفار9/ 119 - 109 (همراه‌ با تلخیص‌)
4. مفاتیح الغیب، 172ـ 173.
5. مبدأ اعلی، محمد تقی جعفری، 108 ـ 111.

امیدوارم اصحاب فلسفه و تصوف با کنار گذاشتن حربه غیر منطقی تجهیل مخالفانِ خود برای بستن دهان آنان، وارد بحث محتوایی شده و در ضمن بحث و گفتگو، قوت استدلال خود را در دفاع از مبانی و عقاید خود نشان دهند.
و السلام علی من اتبع الهدی

سمیع;653788 نوشت:
«هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم:
اول و آخر و ظاهر و باطن اوست و او به تمام امور آگاه است»[1]

یکی ازتاویلات اشتباه وتفاسیرغلط فلاسفه وعرفا که به آیه 3حدید برای اثبات وحدت وجود استناد میکنندولی با رجوع به اهل بیت علیهم السلام خواهید دیدکه این آیه را کاملا اشتباه تفسیر کرده وبرای وحدت وجود کذایی خود این آیه را هم قربانی می کنند.

قَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع هُوَ الْأَوَّلُ الَّذِي لَا شَيْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرُ الَّذِي لَا شَيْ‏ءَ بَعْدَهُ وَ هُوَ الْقَدِيمُ وَ مَا سِوَاهُ مَخْلُوقٌ مُحْدَثٌ تَعَالَى عَنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ عُلُوّاً كَبِيرا[1]
موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمود: او است نخست موجودى كه چيزى پيش از او نبوده، و آخر موجودى كه چيزى پس از او نباشد، و او است قديم و جز او حادث وپديد شده و آفريده، برتر است از اوصاف آفريده‏ها برترى شايانى‏
...أَنَّهُ الظَّاهِرُ لِمَنْ أَرَادَهُ لا يَخْفى‏ عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ وَ أَنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ مَا بَرَأَ فَأَيُّ ظَاهِرٍ أَظْهَرُ وَ أَوْضَحُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِنَّكَ لَا تَعْدَمُ صُنْعَهُ حَيْثُمَا تَوَجَّهْتَ وَ فِيكَ مِنْ آثَارِهِ ...
...اينكه آشكار است براى هر كه او را خواهد و او را جويد و نهان نيست از جوينده خود و او است مدبر هر چه آفريده، كدام آشكارى از خداى تبارك و تعالى روشن‏تر و آشكارتر است، زيرا هر سو رو كنى صنعى از او در پيش تو است و در خودت آثار او به اندازه كفايت هست‏...
أَمَّا الْبَاطِنُ فَلَيْسَ عَلَى مَعْنَى الِاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا وَ لَكِنَّ ذَلِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَ حِفْظاً وَ تَدْبِيرا[2]

اينكه بخدا باطن گويند باين معنى نيست كه درون اشياء است ولى باين معناست كه درون هر چيز را داند و حفظ كند و تدبير نمايد

[1] - توحید صدوق صفحه 77
[2] - الکافی ج1 ص122 التوحيد للصدوق، ص: 190

اویس;654018 نوشت:
به راستی حال آنان که انکار علوم حقیقیه و معارف یقینیه می کنند و مذمت مشرب اهل حقیقت و عرفان می نمایند چقدر مشابه حال یهود است

[h=2] رمزگشایی ازواقعه خونین کربلا،تفکرابن عربی مساوی بایهود[/h] ::: دسته: نقد عرفان | منتشر شده در چهارشنبه, 03 ارديبهشت 1393 18:46 | بازدید: 910 |
ابوبکر محمد ابن علی ابن محمد معروف به ابن سراقه اهل اسپانیا در جهان اسلام معروف به ابن عربی در سال 560 هجری قمری متولد و در سال 638 در دمشق وفات نمود . فتوحات مکیّه و فصوص الحکم از آثار عرفانی اوست .
وی می گفت : مذهب من نه معتزلی است و نه اشعری است و نه شیعه است و نه سلفی و به قول سید جلال آشتیانی وی دشمن سر سخت شیعه بود .
تصوّف او از تنگه داردانیل تا مرز شرقی تاجیکستان امروزه مستولی است .
ابزار شناخت وی خواب دیدن و ادّعای کشف و شهود بوده است .
138 نفر از فقهای بزرگ اسلام او را محکوم و گاهی تکفیر کرده اند و 33 نفر از عرفا از او تمجید کرده اند .
گذری اجمالی دربرخی از عقایدوتفکرات عرفان ابن عربی که نمایانگرنفوذی یهودیان بودن اوست
1- تورات میگوید : حوّاء (علیها السلام) از دنده حضرت آدم (علیه السلام) خلق شده است .(سفر پیدایش باب دوّم)
و قرآن کریم می فرماید : حضرت حوّاء (علیها السلام) از آدم آفریده شده است .(سوره نساء 1 و اعراف 186 و زمر61 )
اهلبیت (علیهم السلام) می فرمایند : یعنی از باقی مانده گِل آدم و نه از دنده آدم .
حال چرا ابن عربی قول یهود در تورات را پایه عرفان خود قرار داده است ؟!
2- قرآن کریم میفرماید : ذبیح غلام حلیم است (سوره الصافات 101) و اسحاق (علیه السلام) ذبیح نیست(سوره الصافات 112) .
اهلبیت (علیهم السلام) هم میفرمایند : ذبیح اسماعیل است و نه اسحاق و پیامبر جهانی از صلب اسماعیل (علیه السلام) است .
ولی تورات میگوید : ذبیح اسحاق است و نه اسماعیل (سفر پیدایش باب 23 آیه 2و3 ) .
حال چرا ابن عربی قول یهود در تورات را پایه عرفان خود قرار داده است ؟!
3- قرآن کریم در سوره انعام آیه 153 و 44 آیه دیگر میفرماید : پس از نزول قرآن تمام راهها برای حرکت انسان باطل تلقی شده است فقط اسلام صراط مستقیم است .
امّا زبور حضرت داود از ملحقات تورات میگوید : کلّ طرق الربّ رحمه . مزمور 10 از باب 24 زبور عربی و مزمور 25 آیه 10 فارسی .
حال چرا ابن عربی قول یهود در تورات را پایه عرفان خود قرار داده و میگوید : الطرق إلی ألله بعدد أنفس الخلایق .
4- در قرآن کریم میفرماید : فإنّ ألله غنی عن العالمین (آل عمران 97) و این مطلب را در 17 آیه دیگر بیان فرموده ، أمّا یک روایت صد در صد بی سند إسرائیلی میگوید : خدا به منزله یک گنج و کنز بوده و نیاز به خلقت عالم داشته تا شناخته شود و این روایت اسرائیلی را از حضرت داود (علیه السلام) از انبیاء
سلف و اسرائیلی (سلام الله علیهم اجمعین) نقل کرده اند در حالیکه چنین حدیثی حتی در متون بنی اسرائیل هم نیست .
حال چرا ابن عربی قول یهود را در این روایت مجعول و مربوط به حضرت داود (علیه السلام) را پایه عرفان خود قرار داده است ؟! و باعث شده 32 نفر از عرفای جهان اسلام هم به سوی این حدیث بی سند اسرائیلی سوق داده شوند ؟! و صدها مقاله در تمجید از این حدیث اسرائیلی نوشته شود ؟!
5- قرآن کریم میفرماید : این اسلام رسول خاتم (صلی الله علیه و آله وسلّم) است که درخواست حضرت ابراهیم (علیه السلام) از خدا بوده . (سوره بقره 129 و آیه 84 سوره شعراء) باز قرآن کریم میفرماید : کمال ]کاخ دین[ در اسلام محقق شده است (سوره مائده 3) .
امّا یک روایت جعلی ابوهریره مشهور به روایت کیسه ای !!! میگوید : کاخ دین توسط انبیای سابق (موسی و عیسی) تکمیل شده بوده و نقش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حد یک خشت نسبت به یک کاخ است و نه بیشتر !!!
حال چرا ابن عربی قول رابط یهود و جاعل مشهور و شاگرد معروف کعب الاحبار یهودی را پایه عرفان خود قرار داده است ؟! و نه قول قرآن کریم را !!!
6- قرآن کریم میفرماید : گناه نکنید (نازعات آیه 40 و 41) .
ابوهریره میگوید : گناه بکنید و إلّا نابود میشوید و قوم دیگر خلق میشود تا گناه کند تا خدا ببخشد تا خداوند غفّار شود !!!
حال چرا ابن عربی قول رابط کعب الاحبار یهودی را پایه عرفان خود قرار داده است !!!
7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده : اسلام دو سر چشمه و دو منبع دارد : قرآن و اهلبیت (علیهم السلام) .
ابوهریره جعل کرده که : اسلام دو سر چشمه دارد : قرآن و مبشّرات (یعنی مکاشفات امثال ابن عربی) !!!
حال چرا ابن عربی قول رابط کعب الاحبار یهودی را پایه عرفان خود قرار داده است ؟! و مکاشفه خود را مقدّم بر حدیث اهلبیت(علیهم السلام) میداند !!!
8- قرآن کریم میفرماید : لیس کمثله شیء (سوره شوری 11) .
تورات میگوید : خداوند آدم را مثل خودش آفریده است (سفر پیدایش باب اوّل آیه 27).
حال چرا ابن عربی در فصوص الحکم و دیگر آثارش قول تورات را پایه عرفان خود قرار داده است !!!
9- اهلبیت (علیهم السلام) فرمودند : منظور از نعلین در آیه « فأخلع نعلیک» حُبّ اهل و عیال است ولی کعب الاحبار یهودی می گوید : منظور از آن این بوده که چون نعلین موسی (علیه السلام) از پوست خر میته بوده لذا دستور خلع آمده است . حال چرا ابن عربی قول یهود را پایه عرفان خود قرار داده و نظر کعب الاحبار را پایه عرفان خود قرار داده است ؟
10- قرآن کریم فرموده : فأینما تولّوا فثمّ وجه الله . (بقره 115) و ابوهریره رابط کعب الاحبار یهودی گفته اگر در زیر زمین مانند دلو چاه به پائین بروید به خدا می رسید .(سنن ترمذی ج 5 ص 404 حدیث 3298) ]یعنی أعلی علّیّین شده أسفل السافلین!!![
حال چرا ابن عربی قول یهود را پایه عرفان خود قرار داده است ! و روایت دلّیتم را پایه قرار داده است !!!
11- قرآن کریم فرموده : فلم ینفعهم ایمانهم لمّا رأوا بأسنا (غافر 85) و اصل یهودی مأخوذ از کابالا اساسنامه مخفی فراعنه مصر میگوید : فرعون توبه کرده و مومن از دنیا رفته ، طیب است و طاهر !!!
حال چرا ابن عربی قول یهود را پایه عرفان خود قرار داده !!! و فرعون را تائب و طاهر معرفی کرده !!!
12- قرآن کریم حضرت هارون برادر حضرت موسی (علیهما السلام) را پیامبر و مشاور و وزیر موسی میداند و امّا تورات در سفر خروج باب 32 هارون را به جای سامری گرفته و دعوت کننده به عبادت گوساله معرفی میکند !!!
حال چرا ابن عربی قول یهود را پایه عرفان خود قرار داده و هارون را محکوم به جهل دانسته و مستحق کتک !!! (بگذریم از توجیه یهود در خصوص باب 32)
اگر چه ابن عربی هارون را به جای سامری نگرفته امّا او را به خاطر ممانعت از گوساله پرستی مستحق توبیخ دانسته است !!!
13- قرآن کریم میفرماید : لا نفرّق بین احد من رسله (بقره 285) مومن بین انبیا فرقی قائل نیست و اسلام به تمام انبیا احترام خاصی قائل است و در تورات و کتب ملحق به آن و انجیل متی باب اول و یازده و انجیل یوحنا باب 2 و انجیل لوقا باب 8 آیه 2 باز انجیل باب 19 و 20 و 21 و کتاب حضرت اشعیا باب 2 و کتاب حضرت حزقیال باب 4 و کتاب هوشع باب اول و رساله غلاطیان باب 3 به انبیای عظام اتّهام بسته و اهانت و توهین کرده است و در مجموع در عهد عتیق و جدید در بیش از 30 آیه به پیامبران اهانت شده است !!!
حال چرا ابن عربی خط یهود را پایه عرفان خود قرار داده است !!!
به حضرت داود و هارون اهانت کرده !!! رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را در شناخت امور دنیا از عمر ضعیف تر میداند !!!
14- مذهب تشیّع تنها مذهب در جهان است که یک اطلاعات جامع و کامل از مهدی موعود (عجل الله فی فرجه الشریف) را به جهانیان ارائه میدهد که پسر چه کسی است ؟ مادرش کیست ؟ کجا غائب شده و در حین غیبت چند ساله بوده ؟ امّا سایر ادیان و مذاهب کاملاً اطلاعات مبهم در این خصوص به مردم ارائه میدهند من جمله یهود !!!
حال چرا ابن عربی شش نفر را مهدی معرفی میکند ]1- خودش 2- مهدی مطابق عقاید شیعه 3- عیسی (علیه السلام) 4- خاتم اصغر که ابن عربی او را دیده 5- مرد عربی که ابن عربی او در شهر فاس دیده 6- مهدی یک عجم است[ و به بزرگترین مبهم گوئی در قضیه مهدویّت مرتکب شده است !!! اگر ایشان مسلمان است که هست چرا در تعریف مهدی خط یهود را دنبال میکند !!!
15- قرآن کریم میفرماید : و الله من ورائهم محیط (بروج 20) و میفرماید : و کان الله بکلّ شیء محیطاً(نساء126) و ابوهریره مطابق قول یهود میگوید : ان الله ینزل کل لیله الی سماء الدنیا . یعنی هر روز خدا از آسمان یک بار به زمین تشریف می آورد !!! (مسند احمد حدیث 25487و 9309 و 9308) و ابن عربی این روایت ضد قرآن را در فصّ هودیّه نقل میکند و از موضع قرآن حرفی نمیزند !!!
حال چرا ابن عربی قول مطابق تورات را پایه عرفان خود قرار داده است !!!
16- در متن اساسنامه کابالا که اساسنامه شفاهی معبد آمون در عصر فراعنه بوده عبادت به بتها و ارباب متفرق ترویج شده است ولی در قرآن کریم فرموده : أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهّار . (یوسف 39) و یهود اساسنامه فراعنه را تبدیل کردند به عقائد خود !!!
حال چرا ابن عربی در فصّ نوحیّه میگوید : نوح به بتان نفرین نکرده بلکه دعا کرده تا پیروانشان بروند زیر زمین تا به خدا برسند و اینکه خداوند میفرماید : به خاطر خطایا قوم نوح را غرق کردیم منظور غرق در بحار رحمت است نه در آب طوفان !!!
حال چرا ابن عربی اصل کابالائی و اسرائیلی را پایه عرفان خود قرار داده است !!!
17- قرآن کریم عبادت به بت را شرک میداند .
حال چرا ابن عربی عبادت به بت را عبارت ٍ اُخری عبادت به خداوند میداند !!! (مراجعه شود به فصوص الحکم ص 276 و ص 275 و 480 ) .
18- قرآن کریم فقط کعبه را قبله میداند و بس ، ولی ابن عربی چرا انحصار قبله در کعبه را کفر میداند !!!
(مراجعه شود به فصوص الحکم ص 515)
19- اگر ابن عربی یک عارف است و بی غرض چرا با «مه یر بن تو دورس ابو لافی» رئیس یهودیان اسپانیا و نهمانیدُس رهبر دینی و بنیانگذار مرکز آموزش کابالا و جیمز اوّل پادشاه مسیحی در تماس بوده و از کمک رسانی شمال آفریقا به مسلمانان اسپانیا جلوگیری کرده است !!! (محی الدّین در آئینه فصوص ج 2 ص 2)
20- ابن عربی چرا در زمان جنگ بین مسیحیان و مسلمانان به جای قرائت آیه جهاد روایت جعلی در فضیلت خانه نشینی و ذکر گفتن را ترویج میکرد و باعث شکست مسلمانان اسپانیا گردید !!!
چرا محصول عالی عرفان او تبدیل به مثنوی سپس به رقص سماء (همان طوریکه در برنامه های سیما دیده شده طرفداران مولوی اطراف قبر مولوی لباس مخصوصی پوشیده و می رقصند) شد و مرجع بازدید توریست های جهان در قبال عرفان متکی بر جهاد حسینی !!!
سرانجام اینکه هدف از الحاق «ذبیح شدن اسحاق» بر مثنوی مولوی پس از شعر مولوی مبنی بر «ذبیح بودن اسماعیل» چیست ؟! مگر مبنای عرفان او تورات است !!!
و صدها چرای دیگر ......!!!
در طول 7 قرن گذشته 138 نفر از علمای بزرگ اسلام او را محکوم و یا تکفیر کردند و 33 نفر دیگر از عرفای یزرگ اسلام از او تمجید فرموده اند ، ما نه محکوم میکنیم و نه تمجید ما فقط از حق سوال خود استفاده میکنیم و منتظر پاسخ میمانیم .
21- تورات می گوید : کشتی حضرت نوح در کوه آرارات (ترکیه) فرود آمد . (تورات سفر پیدایش باب 8 آیه 4) اهلبیت (علیهم السلام) فرموده اند : از همان کوفه (نجف) توسط آب بلند شد و پس از طواف بر مکان کعبه بازگشت و در همان کوفه که مبدأ حرکت بود فرود آمد . (البرهان سوره هود آیه 41)
و اهل سنت نقل کرده اند : که هر روز عاشورائی کشتی نوح (علیه السلام) در مهبط خود قرار می گیرد . (در المنثور ذیل آیه) اشاره است به اینکه محل استقرار مومنین سوار بر سفینه النجاه نجف است و مسجد کوفه است و کربلا ، یعنی کشتی نوح و کشتی اهلبیت (علیهم السلام) محل استقرارش عراق یعنی مرکز خلافت علی (علیه السلام) و خلافت امام زمان و خانه آدم و خانه ادریس و خانه ابراهیم است .
و قرآن هم می فرماید : بسم الله مجراها و مرسیها یعنی اگر حرکت کشتی از طرف خداوند حساب شده است بدانید لنگرگاه و مهبط کشتی نیز حساب شده و تعیین شده است ، بعلاوه بنابراین نبوده کشتی حضرت نوح را باد شدید از منطقه خارج کرده ببرد به آرارات ترکیه ببرد و تبعید کند کشتی از مبدائی حرکت کرد و به همان مبدأ هم بازگشت و اهل سنت روایات متعدد نقل کرده اند که دلالت دارد روز عاشورا روز استقرار کشتی نوح در ایستادگاه خودش (محیط کربلا ، نجف ، کوفه و فرات) می باشد .(در المنثور ذیل آیه)
یهودیان با درک پیام استقرار کشتی نوح در خانه اهل بیت (مسجد کوفه) آن را بردند به آرارات ترکیه و از ابن عربی هم خواستند منتقل شود به قونیه ترکیه شاهراه اتصال شرق و غرب عالم و فصوص الحکم خود را آنجا تدوین کند تا عرفان عمیق اسلام در قونیه متولد شود و تبدیل شود به ایستگاه عظیم کاروانهای جاده ابریشم و سپس مولوی هم به عنوان عارف و شاعر و ناظم کلام ابن عربی ساکن قونیه شد آنجا دنیا را وداع کند و محصول عرفان ابن عربی بشود رقص سمأ تا حاصل این عرفان بشود چرخیدن حول محور خود و زدن بر ساز خود تا مسلمانان عرفان متکی بر جهاد اهل بیت را ترک و عرفان متکی بر ساز و آواز را به عنوان عرفان اسلامی برای جهانیان معرفی نمایند و اینک استراتژیسین شان آقای مکیندر هم اعلام کرد :
خیلی روی مثلث سرنوشت مسجد کوفه ، مسجد الحرام و مسجد قدس حساب نکنید نقطه استراتژیک و حساس و سرنوشت ساز جهان غرب ترکیه است . (کتاب اسرار ماهواره های جاسوسی ص 40 نوشته ویلیام اِی باروز)
اکنون اگر چه زوّار عتبات عالیات بسیار زیادند اما فقط مسلمان اند امّا زوار حرم مولوی در قونیه توریستهای جهان اند .
منتها الیه کلام ائمه ما مسلمانان آن هم شیعه ها هستند اما منتها الیه کلام مولوی شرق و غرب عالم است مثنوی مولوی بر عرفان تحریف شده حضرت موسی (علیه السلام) متکی است که مأخوذ از ابن عربی است.
قرآن می فرماید : سواران بر کشتی نجات یافتند امّا عرفان ابن عربی در فصوص می گوید : غرق شدگان نجات یافتند چون رفتند زیر زمین تا به خدا برسند آن هم طبق روایت جعلی و روایت مأخوذ از کعب الاحبار .
حاصل پیام قضیه کشتی نوح طبق عرفان ابن عربی این شد : راکبین کشتی به ترکیه رفتند و غرق شدگان هم پیش خدا !!! و حاصلی برای اهل بیت نداشته است
22- در قرآن 84 بار واژه خالدون ، خالدین ، خالد تکرار شده برای بیان این که کفار در جهنم و صالحان در بهشت جاودانه هستند و خروج از جهنم و بهشت ممکن نیست . و تورات می گوید : بهشت و جهنمی مطرح نیست یعنی در تورات تحریف شده فعلی سخنی از معاد نیست .
و ابن عربی خط تورات را گرفته و می گوید : جهنم یک بازداشتگاه موقت است و کفار پس از مدتی از آن خارج می شوند و در ته جهنم به خاطر عدم حضور مجرم نخود می روید .(شرح فصوص الحکم ص 392)
باز می گوید : خلود در جهنم نیست وقتی مجرم و کفار بار خود را در جهنم بر زمین گذاشتند عذاب هم تمام می شود .(شرح فصوص الحکم ص 393)
باز می گوید : جهنم خود معنائی جز دوری از حق ندارد و آنگاه که این خیال باطل از میان رفت جهنم نیز منتفی می گردد و عذاب عذب (گوارا) می شود ! (شرح فصوص الحکم ص 478 و 486)
این یعنی جنگ با 84 آیه قرآن برای تأیید عدم معاد در تورات !
23- در قرآن کریم حضرت ابراهیم (علیه السلام) از امتحان الهی در ذبح اسماعیل سرافراز و پیروز از آب درآمد قرآن میفرماید : و اذا ابتلی ابراهیم ربّه فأتمّهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماماً (بقره 124) یعنی ابراهیم (علیه السلام) در این امتحان پیروز گشت و خداوند او را به عنوان امام انتخاب فرمود امّا ابن عربی می نویسد : ابراهیم در امتحان مردود شد و معلوم گردید که توانائی و بصیرت لازم برای تعبیر خواب (ذبح فرزندش) را ندارد !!! (فصوص الحکم ص 351)
علت کوبیدن حضرت ابراهیم (علیه السلام) توسط ابن عربی این است که چون به دو علت یهود از دست حضرت ابراهیم (علیه السلام) ناخشنود و عصبانی است :
الف) چرا کعبه را برای امّت رسول خاتم ساخته !!!
ب) چرا مناسک حج را به اولاد اسماعیل و مسلمانان داده و نه به فرزندان اسحاق !!!
به هر حال توبیخ حضرت ابراهیم (علیه السلام) و جنگ با آیه 124 سوره بقره نشان می دهد عرفان ابن عربی موضع اسرائیلی دارد .
دوروایت از اهل بیت در باره قربانی اسماعیل
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدَوَيْهِ بْنِ عَامِرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ إِبْرَاهِيمَ بِبِنَاءِ الْكَعْبَةِ وَ أَنْ يَرْفَعَ قَوَاعِدَهَا وَ يُرِيَ النَّاسَ مَنَاسِكَهُمْ فَبَنَى إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ الْبَيْتَ كُلَّ يَوْمٍ سَافاً حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَوْضِعِ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَنَادَى أَبُو قُبَيْسٍ إِبْرَاهِيمَ ع إِنَّ لَكَ عِنْدِي وَدِيعَةً فَأَعْطَاهُ الْحَجَرَ فَوَضَعَهُ مَوْضِعَهُ ثُمَّ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع أَذَّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَحُجُّوا هَذَا الْبَيْتَ فَحُجُّوهُ فَأَجَابَهُ مَنْ يَحُجُّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ كَانَ أَوَّلُ مَنْ أَجَابَهُ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ قَالَ وَ حَجَّ إِبْرَاهِيمُ ع هُوَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلَدُهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الذَّبِيحَ هُوَ إِسْحَاقُ فَمَنْ هَاهُنَا كَانَ ذَبَحَهُ[1]
ترجمه :
ابو جعفر باقر (ع) و شايد ابو عبد اللَّه صادق (ع) بود كه گفت: خداوند- عزّ و جلّ- ابراهيم خليل را فرمود تا خانه كعبه را بسازد و ديوار آن را بالا ببرد و آداب زيارت و مناسك حجّ را به مردم بياموزد. ابراهيم با يارى فرزندش اسماعيل، هر روز، يك رديف از سنگچين ديوار كعبه را چيدند تا آن روز كه ارتفاع ديوار به رديف سنگ سياه (حجر الأسود) رسيد.
در اين هنگام كوه أبو قبيس فرياد زد كه اى ابراهيم خليل، امانتى در نزد من دارى و با فريادى عظيم سنگى را بر دامن خود غلتانيد. ابراهيم آن سنگ را برداشت و در همين محل (حجر الاسود) به كار گذاشت. بعد از بالا بردن ديوارخانه، ابراهيم خليل صلا بركشيد و گفت: «اى جهانيان. من ابراهيم، خليل خدايم. خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه اين خانه را زيارت كنيد. اى مردم! اين خانه را زيارت كنيد». همه آن كسانى كه تا روز قيامت به زيارت خانه خدا موفّق مى‏شوند، پاسخ مثبت دادند و اوّل مردمى كه نداى او را لبيك گفتند؛ اهل يمن بودند. ابو جعفر باقر (ع) گفت: ابراهيم با همسر و فرزندش مناسك حجّ و زيارت را به عمل آوردند، و كسانى كه تصوّر می كنند: ابراهيم خليل كارد را به رسم قربانى بر گلوى اسحاق كشيد، پس اين كدامين فرزند او بود كه در مكّه حاضر بود و بعد از ساختمان كعبه خانه را زيارت كرد و ابراهيم به عنوان قربانى حج كارد بر گلوى او كشيد؟
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهُمَا كَانَ أَكْبَرَ إِسْمَاعِيلُ أَوْ إِسْحَاقُ وَ أَيُّهُمَا كَانَ الذَّبِيحَ فَقَالَ كَانَ إِسْمَاعِيلُ أَكْبَرَ مِنْ إِسْحَاقَ بِخَمْسِ سِنِينَ وَ كَانَ الذَّبِيحُ إِسْمَاعِيلَ وَ كَانَتْ مَكَّةُ مَنْزِلَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِنَّمَا أَرَادَ إِبْرَاهِيمُ أَنْ يَذْبَحَ إِسْمَاعِيلَ أَيَّامَ الْمَوْسِمِ بِمِنًى قَالَ وَ كَانَ بَيْنَ بِشَارَةِ اللَّهِ لِإِبْرَاهِيمَ بِإِسْمَاعِيلَ وَ بَيْنَ بِشَارَتِهِ بِإِسْحَاقَ خَمْسَ سِنِينَ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ إِبْرَاهِيمَ ع حَيْثُ يَقُولُ- رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ‏ إِنَّمَا سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرْزُقَهُ غُلَاماً مِنَ الصَّالِحِينَ وَ قَالَ فِي سُورَةِ الصَّافَّاتِ‏ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏ يَعْنِي إِسْمَاعِيلَ مِنْ هَاجَرَ قَالَ فَفُدِيَ إِسْمَاعِيلُ بِكَبْشٍ عَظِيمٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ قَالَ- وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ. وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ‏ يَعْنِي بِذَلِكَ إِسْمَاعِيلَ قَبْلَ الْبِشَارَةِ بِإِسْحَاقَ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ إِسْحَاقَ أَكْبَرُ مِنْ إِسْمَاعِيلَ وَ أَنَّ الذَّبِيحَ إِسْحَاقُ فَقَدْ كَذَّبَ‏ بِمَا أَنْزَلَ‏ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقُرْآنِ مِنْ نَبَئِهِمَا.[2]
داود رقىّ گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: كداميك از دو پسر حضرت ابراهيم عليه السّلام از نظر سن بزرگتر بودند؟ اسماعيل يا اسحاق؟ و كداميك از آن دو ذبيح بودند؟ فرمود: اسماعيل پنج سال بزرگتر از اسحاق بود، و ذبيح‏اسماعيل مى‏باشد و مكّه محلّ زندگى اسماعيل بود، و براستى ابراهيم خواست اسماعيل را در روزهاى برپائى مراسم حج در منى قربانى كند.
فرمود: و ميان مژده‏اى كه براى اسماعيل و نويدى كه جهت اسحاق به ابراهيم داده شد، پنج سال فاصله بود، مگر نشنيده‏اى گفته ابراهيم را كه مى‏گويد:
رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ‏ (پروردگارا عطا كن مرا از شايستگان) جز اين نيست كه از پروردگارش درخواست نمود كه پسرى از شايستگان نصيبش نمايد، و در سوره صافات فرموده: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏ (پس نويد داديم او را به پسرى بردبار- صافات 37: 101) مقصود اسماعيل است از هاجر، فرمود: آن قوچ بزرگ در برابر رهائى اسماعيل قربانى شد، آنگاه امام صادق عليه السّلام فرمود: سپس خداوند فرموده: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ‏ (و مژده داديم او را به اسحاق كه پيغمبرى باشد از شايستگان، و بركت داديم بر او و بر اسحاق- صافّات 37: 112» از آن قصد فرموده اسماعيل را، پيش از مژده دادن به اسحاق. پس هر كس كه بپندارد، اسحاق بزرگتر است از اسماعيل، و اينكه ذبيح اسحاق بوده، تكذيب نموده است آنچه را خداوند عزّ و جلّ در قرآن راجع به آن دو فرموده است.
این درحالی است که ابن عربي معتقد است كه اسحاق همان فرزندي است كه ابراهيم(ع) در خواب ديد كه بايد او را قرباني كند. سپس خداوند ذبحي عظيم را جايگزين او كرد.

اگر شما درروایات معتبر وارده دقت کنید امام ع فرمودند کسی که گمان کند اسحاق جای اسماعیل به قربانگاه رفت تکذیب قرآن است که با جمله فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ إِسْحَاقَ أَكْبَرُ مِنْ إِسْمَاعِيلَ وَ أَنَّ الذَّبِيحَ إِسْحَاقُ فَقَدْ كَذَّبَ‏ بِمَا أَنْزَلَ‏ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقُرْآنِ مِنْ نَبَئِهِمَا درروایت معانی الاخبار مرحوم صدوق (ره) کاملا مشخص است .
باید توجه داشت که ائمه علهم السلام از زمان آقا رسول الله در حال نبرد با یهودیان بوده ویهودیان نیز همواره تفکرات بنی اسرائیلی خود را در جوامع بشری با نفوذ افرادی مرموز گشترش داده وشیعیان را به انحراف می کشاندند اما متاسفانه فلاسفه وعرفاء با وجود تلاش های فراوان اهل بیت ع وعلمای شیعه فریب افرادی مانند ابن عربی ها را خورده وجامعه تشیع وافکار پاک شیعیان را به انحراف کشاندند که تا زمان ظهور آقا امام عصر عج پاک نخواهد شد وبه دست خود حضرت این افکار شیطانی نابود خواهد شد .
البته فرادی دیگر که با این کلید حیاتی که اهل بیت ع به ما داده اند می توان پی برد آب درآسیاب یهودیان مخالف امام عصرعج می ریزند که چه کسانی هستند افرادی مثل أبو العلاء المعري
في قوله في سقط الزند : فلو صح التناسخ كنت عيسى * وكان أبوك إسحاق الذبيحا
اما در تایید این نکته مطلبی از دکتر شفیعی سروستانی محقق وپژوهشگردر عرصه مهدویت که درنشستی پیرامون دشمنی یهودانجام شد آورده این که شاید فلاسفه وعرفا ومدافعان آنان دست از تعصب براشخاص وبرخی مطالب برداشته ومتوجه خطر بزرگ شوند
تلاش یهود برای تحریف ذبح اسماعیل(ع) و انتقال حکومت به اورشلیم
مدیر مؤسسه فرهنگی موعود عصر(عج) ضمن اشاره به تلاش یهود برای تحریف ماجرای ذبح حضرت اسماعیل(ع) گفت: حمله به سوریه، لبنان و عراق در چارچوب برقراری حکومت جهانی بنی‌اسرائیل است.

شفیعی سروستانی که سالها سابقه پژوهش با موضوع مهدویت و دشمن شناسی را دارد، با تاکید بر این نکته که درواقع موسس دین اسلام حضرت ابراهیم خلیل الرحمان - علیه السلام- می باشد.درگام دوم بابعثت نبی اکرم صلی الله علیه واله اسلام تمام قد شکوفا وبه ظهور رسید.
شفیعی سروستانی افزود: در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام نقشه کلی الهی درباره اینده بشریت تا فصل ظهوروتاسیس دولت جهانی صالحان بیان شد و با چند عمل وحرکت پایه های اولیه ان بنا نهاده شدوبه یادگار ماند اما درهمین مقطع ازتاریخ با دسیسه وتحریف یهود روبروشد.
ماجرای ذبح حضرت اسماعیل یک نقطه کلیدی در شناسایی و تحلیل وضع گذشته وموجود است. اما یهود با هدف منحرف کردن این نقشه کلی الهی، موضوع ذبح راازجناب اسماعیل به حضرت اسحاق (ع) منتسب کردند.
نکته دوم این است که واقعه ذبح به استناد منابع ومتون درمنا ودرسرزمین مکه رخ می دهد، اما یهود با تحریف این موضوع دوم محل واقعه را در بیت المقدس اعلام کردند.
نکته سوم بازسازی خانه کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل (ع) است.ایشان بدین وسیله مرکز دین جهانی را مشخص کردند. اما باز هم یهود باتحریف وقایع وتاریخ ,اورشلیم رامرکز حکومت جهانی معرفی کردند.
تحریف یهود در ماجرای ذبح حضرت اسماعیل(ع)
در ابتدای نشست، اسماعیل شفیعی سروستانی مدیر مؤسسه فرهنگی موعود عصر(عج) با بیان اینکه بنی‌اسرائیل تاب تحمل دین جهانی اسلام را با حضور حضرت اسماعیل(ع) نداشتند، اظهار داشت: با توجه به اینکه بر اساس آموزه‌های دینی آخرین پیامبر، صاحب دین کائنات جهان خواهد بود، بنی اسرائیل این موضوع را برنتابید و سعی کردند پیامبر آخر‌الزمان را از شاخه اول (اسماعیل) به شاخه دوم(اسحاق) انتقال دهند.
وی با اشاره به تحریف یهود در ماجرای ذبح حضرت اسماعیل(ع)، افزود: یهود واقعه ذبح حضرت اسماعیل(ع) را به حضرت اسحاق(ع) منتقل کردند و از آنجا که حضرت ابراهیم(ع) با اسماعیل خانه‌ کعبه را بنا نهاد، یهود این واقعه را به بیت‌المقدس و اورشلیم منتقل ساخت، به گونه‌ای که ماجرای ذبح اسماعیل را به حضرت اسحاق نسبت دادند.
شفیعی سروستانی با اشاره به تلاش یهود برای جلوگیری از ظهور و بروز پیامبر آخر‌الزمان ابراز داشت: یهود در اقدام بعدی سعی کرد در پروژه انتقال نبوت به امامت خللی وارد کند و خط وصایت را از بنی‌هاشم و بنی‌اسماعیل به بنی‌امیه منتقل کنند.
تحریف تاریخ توسط یهود برای ایجاد حکومت جهانی بنی‌اسرائیل
مدیر مؤسسه فرهنگی موعود عصر(عج) با تأکید دوباره بر اینکه موضوع کلیدی سیر مطالعاتی در شناسایی وقایع گذشته و تحلیل مسائل روز به ماجرای ذبح اسماعیل(ع) بر می‌گردد، خاطر نشان کرد: نکته قابل توجه این است که ماجرای ذبح در سرزمین منا اتفاق می‌افتد نه در بیت‌المقدس پس اولین اقدام یهود برای منحرف کردن خط تاریخی و ایجاد حکومت جهانی موضوع ذبح بوده است، در منابع یهود به صراحت بیان شده است که ذبحی که حضرت ابراهیم(ع) انجام داد بر روی حضرت اسحاق(ع) بوده است!
وی با بیان اینکه یهود در منابع خود اورشلیم را به عنوان خانه بنا شده از سوی ابراهیم(ع) ترسیم می‌کند، ادامه داد: بازسازی معبد سلیمان و اجرای مراسم قربانی و در نهایت تلاش برای ایجاد حکومت جهانی یهود و واقعه آرماگدون از جمله اقدامات یهود در تحریف تاریخ جهان است به طوری که حمله به عراق، سوریه، لبنان، همه اینها به اقدامات یهود برای ایجاد حکومت بنی اسرائیل بوده است و اگر ما در ایام عزاداری متوجه شویم که چرا واقعه عاشورا اتفاق افتاد، نقش یهود بیش از پیش روشن می‌شود.
سخنرانیحجت‌الاسلام و المسلمین منصوریان دامغانی پژوهشگر تاریخ اسلام نیزدر این جلسه
وی در ابتدای سخنانش به سه نظر عمده در خصوص نقش یهود در وقایع صدر اسلام اشاره کرد و گفت: عده ای هستند که نقش یهود را در حوادث بی تاثیر می دانند، دسته دوم آنهایی هستند که برای یهود نقش جزئی قائل اند و دسته سوم که بر اساس آیات و روایات ریشه اصلی خیانت ها و جنایت های صدر اسلام را ناشی از انحرافات یهود می دانند.
وی با حائز اهمیت دانستن نقش یهود در حوادث صدر اسلام بیان کرد: برای بررسی این موضوع حداقل 200 جلسه گفتگو لازم است.
این پژوهشگر تاریخ اسلام ادامه داد: از واقعه غدیر خم و بیعت کردن مسلمین با حضرت علی (ع) تا غصب خلافت حدود 70 روز فاصله وجود دارد. معمولا مباحث غصب خلافت محدود می شود به رقابت های قبیله ای و حسادت چند نفر خاص، اما در خصوص جامعه و سکوت آنها چه می توان گفت؟ آیا این انقلاب فکری که در مردم واقع شد بی دلیل بود؟
وی به واقع شدنماجرا وفرمان منع حدیث پس از رحلت نبی اسلام اشاره کرد و اظهار داشت: این منع حدیث برای تمامی اشخاص نبود، و کسانی که سوگیری ضد علوی داشتند آزاد بودند. کسانی چون کعب الاحرار و ابوهریره که یهودی الاصل بودند راویان حدیث می شوند و حدود 6000 حدیث از ابوهریره نقل می شود در حالی که بر اساس برخی روایات ابوهریره اصلا پیامبر را درک نکرده بود.
وی با اشاره به ریشه دشمنی هابه حدیثی از امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت: «در روز عاشورا امام حسین در خطبه ای بیان می دارند: می دانید منشأ این جنگ داخلی چیست؟ می دانید چه کسی شما را وادار کرده که این آتش مشتعل را شعله ور کنید؟ کسی که دشمن مشترک من و شماست «و حششتم علینا نار الفتن التی خبأها عدوّکم و عدوّنا»(فرمود: الان شما باد می زنید به آتش فتنه که این آتش را دشمن مشترک من و شما ایجاد کرده.)
منصوریان دامغانی در ادامه گفت: حال این دشمن کیست؟ معمولا دشمن اصلی در ذهن ما یزید ترسیم می شود در حالی که ما در زیارت عاشورا اینگونه می خوانیم: اللهم خص انت اول ظالم باللعن مني و ابدا به اولا ثم الثاني و الثالث و الرابع اللهم العن يزيد خامسا و العن عبيد الله بن زياد وابن مرجانة و عمر بن سعد و ...
اینجاست که می بینیم یزید نفر پنجم لعن است و «اول ظالم» با تمام ظالمان متفاوت است. ما باید به این کلید واژه های قرآنی و ادعیه دقت کنیم. در زیارت عاشورا ما حدود 30 سلام و 60 لعن داریم و این یعنی اهمیت دشمن شناسی در برابر دوست شناسی. چرا که اگر دشمن را به دوستان نشناسانیم، اتفاقات صدر اسلام تکرار می شود چه بسا که دوستان تبدیل به دشمن شوند.
وی افزود: بخش بعدی زیارت عاشورا, تصویر کردن عظمت واقعه عاشوراست و فقره سوم، لعن است که در آن دشمن شناسی آغاز می شود. در این بخش 4 گروه لعن می شوند:
1- فلعن‌ الله امة‌ اسست‌ اساس‌ الظلم‌ و الجور عليكم‌ اهل‌البيت: امت در لغت عربی به معنی سازمانی است که امام و رهبر دارد. کوفه چون امت نبود و ولایت نداشت، مورد سوء استفاده قرار گرفت و تا آخر تاریخ درمیان هر امتی که ولی و رهبر نداشته باشد همین اتفاق برایش می افتد.
2-و لعن‌ الله امة‌ دفعتكم‌ عن‌ مقامكم‌ و ازالتكم‌ عن‌ مراتبكم‌ الّتي‌ رتبكم‌ الله فيها
3-و لعن‌ الله امة‌ قتلتكم‌
4- و لعن‌ الله الممهدين‌ لهم‌ بالتمكين‌ من‌ قتالكم‌
وی همچنین با اشاره به فقره چهارم زیارت عاشورا که شامل لعن شخصیت های حقوقی مثل آل زیاد، آل مروان و... است گفت در این زیارت دشمن لایه لایه معرفی می شود و می بینیم که قاتل امام که شمر است در لایه دهم قرار دارد.
وی افزود: در قرآن دشمنان مسلمانان بارها معرفی شده اند. گروه اول مشرکان، گروه دوم منافقان و گروه سوم یهود و نصاری هستند.
اگر دقت کنیم می بینیم که حدود یک ششم از آیات قرآن به بنی اسرائیل اختصاص دارد و این تاکید ناشی از میزان ضربه زننده بودن این دشمن است که باید مورد توجه قرار گیرد. و غفلت اصلی نیز از همین نقطه است. منافقان در واقع پیاده نظام این گروه هستند و در صدر اسلام نیز ضربات اصلی از توطئه های یهود و نصاری به دین وارد شد.
درپایان سخنران محترم با بیان روایاتی ازامام صادق علیه السلام بیان داشت که دست یهود درشهادت امام علی ,امام حسن وامام حسین علیهم السلام محرزاست.
لینک خبر

[/HR] [1] - الكافي (ط - الإسلامية) / ج‏4 / 205 / باب حج إبراهيم و إسماعيل و بنائهما البيت و من ولي البيت بعدهما ع ..... ص : 201
[2] - معاني الأخبار للصدوق / النص / 391 / باب نوادر المعاني ..... ص : 379

از مدافعین و محبین و پیروان ابن عربی تقاضا دارم نظرشان را راجع به نظر ابن عربی مبنی بر عصمت عمر بن خطاب بیان کنند.

در بین مسلمین تنها کسانی که خود مدعی مقام عصمت شده اند وکسی از آنها خطا و خطیئه ای ندیده است پیامبر و اهل بیت او علیهم السلام بوده اند.

عصمت مقامی است که از ناحیه خداوند اعطا می شود که به سبب آن فرد گناه و سهو و اشتباه نمیکند یعنی چه عمدی و چه سهوی عمل نادرست انجام نمی دهد.که البته لازمه یک نماینده و سفیر الهی است چون اگر او عمدا و سهوا مرتکب عمل نادرست شود نقض غرض از برای حق تعالی محسوب شده و سبب انحراف مردم می شود.مثلا اگر سهوا دستوری را اشتباه بیان کنند مردم به انحراف می افتند و اگر عمدا خلاف دستور عمل کنند اعتماد مردم از او سلب می شود.و ادله قرآنی و حدیثی زیادی داریم که ائمه علیهم السلام معصوم بوده اند که الآن در جهت ارائه آنها نیستیم.

و باز ادله تاریخی زیادی را اهل سنت و شیعه نقل کرده اند که اعمال نادرستی از خلیفه دوم اهل سنت یعنی عمر بن الخطاب سر زده است که یکی از آنها هجوم به خانه حضرت فاطمه علیها السلام و شهادت طفلی که در شکم داشتند،که آنقدر این مطلب در صفحات تاریخ نوشته شده ومشهور است که حتی بزرگان اهل تسنن نتوانستند آن را رد کنند تا جایی که محمد حسین هیکل نویسنده ی بنام سنی در کتاب الصدیق ابوبکر صفحه ۱۶۳ می نویسد که:هجوم به خانه زهرا و آزار و اذیت نمودن او مشهور است و حتی روایاتی را اهل سنت آورده اند که حکایت از سقط محسن علیه السلام هنگام هجوم به خانه فاطمه دارد،از جمله ابن قتیبه دینوری در کتاب مثالب النواصب صفحه ۴۱۹ و شهرستانی در کتاب الملل والنحل جلد۱ صفحه ۵۷ و ذهبی در میزان الاعتدال جلد ۱ صفحه ۱۳۹ و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان جلد ۱ صفحه ۲۶۸ و۰۰۰ این مطلب را تصریح نموده اند و حتی مکرر اهل سنت ذکر کرده اند که ابوبکر،عمر را به سوی منزل فاطمه علیها السلام فرستاد از باب مثال بلاذری که از علمای بزرگ اهل تسنن است در انساب الاشراف جلد ۱ صفحه ۵۸۷ می نویسد:ابوبکر،عمر را به سوی علی علیه السلام فرستاد و به وی دستور داد علی را با بدترین صورت نزد من حاضر کن و عجیبتر آنکه ابن ابی الحدید بعد از تایید وقایع هجوم به خانه فاطمه علیها السلام می گوید این اعمال نزد اصحاب ما از گناهان صغیره می باشد{شرح نهج البلاغه}در جواب ابن ابی الحدید می گوییم از کی تاحالا زدن دختر پیغمبر تا حد مرگ و قتل طفل او گناه صغیره می باشد.این تنها یکی از جنایات ابوبکر و عمر است.

آنوقت جای حیرت دارد با اینهمه جنایتهایی که آنها مرتکب شده اند جناب ابن عربی مظهر عرفان مصطلح اسلامی در کتاب فتوحات مکیه برمی گردد و می گوید که عمر معصوم بوده است.

در هیچ جای تاریخ خود عمر چنین ادعایی را نکرده وحتی علمای اهل سنت بر خلاف این تصریح داشته اند.

حقیر ترجمه عبارات ابن عربی را از مرحوم آیت الله محمد حسین بروجردی ذکر می کنم که برخی فکر نکنند که عبارت خوب معنی نشده است و به خاطر اختصار متن عربی را حذف کرده که دوستان می توانند به سندی که داده می شود رجوع کنند:

{{فتوحات مکیه جلد ۱ صفحه ۲۰۰}}:یکی از اقطاب رکبان عمر بن الخطاب و دیگری احمد بن حنبل است و بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله راجع به نیروی خدادادی عمر فرمود:ای عمر ملاقات نکرد شیطان تورا در راهی مگر آنکه راه خود را تغییر داده و طریق دیگری را پیش گرفت،سپس میگوید:این سخن پیامبر گواه بر عصمت عمر است زیرا پیامبر معصوم شهادت(بر عصمت او)داده و ما میدانیم که شیطان به جز راه باطل پیش نگرفته به تصدیق پیامبر و او(عمر)کسی است که در راه خدا سرزنش ملامتگران جلوگیرش نخواهد بود و سپس می گوید:حق پایدار است.{بازگشت صفحه ۱۵۸}

لذا جا دارد شیعه بر این مصیبت عظمی گریه کند که ادعا از شیعیان دنباله رو افکار نادرست کسی هستند که عمر را منزه از هر گناهی کرده بلکه از این بالاتر او را معصوم معرفی می کند و برای مطلب غلط خود استناد به روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله می کند و با فرض صحت چنین حدیثی منظور این نیست که او استفاده می کند بلکه این از فرط گناه عمر است که شیطان از او فراری است.

آری وضعیت ما باید به جایی کشیده شود که عرفان ائمه علیهم السلام کنار زده شود یا با عرفان ابن عربی و مقلدین او تفسیر به رای شود.

پس بیاییم همیشه تعقل را میزان تشخیص قرار دهیم و از تقلید کورکورانه جدا پرهیز کنیم.
والسلام علی من اتبع الهدی

عرفان اهل بیت;654051 نوشت:
نکته بسیار جالب اینجاست به شما می گویند دلیل بیاورید برای وحدت وجود یکسری مطالب را که علمای بزرگ شیعه مکررا به آنها پاسخ داده اند و رد کرده اند را کپی می کنید و تحویل ما می دهید و وقتی ما هم جواب شما را می دهیم می گویید بحث با شما آب در هاون کوبیدن است

سلام
گفتنی ها رو همکاران گفته اند و بنده از تکرار مکررات خودداری می کنم.
کاربر گرامی؛ جناب عرفان اهل بیت ؛
بارها و بارها در این سایت و در تاپیک های متعددی درابره این موضوعات بحث شده و همانگوری که همکاران در ایت تاپیک هم متعرض شدند این موضوع محل اختلاف بین اهل معرفت است. این درست نیست که حضرتعالی نظرات جمعی از بزرگان را که موافق نظر شماست بیاورید و نظرات مخالف ایشان را حمل بر جهالت و نادانی کنید و ایشان را تکفیر نمائید.
نمی دانم دنبال چه هستید اما بسیاری از مطالب ابتدایی که شما فرموده اید بطلانش روشن است البته د ربسیاری از موارد بدون استناد. که از این موضوع گذشته این و می گذریم و اصولا در این موضع بحث نمی کنم. علاوه بر آن که بسیاری از مطالب ی که نقل می کنید، ربطی به بحث ندارد مثلا : در پست آخر مطالبی را به صورت استفتاء پرسیده اید و بیان کرده اید که هیچ کدام از کارشناسان در طول بحث ها مخالفتی با آن نداشته اند و موافق با آن بوده اند مثلا :

عرفان اهل بیت;654051 نوشت:
سؤال از مراجع در مورد وحدت وجود و عقاید دیگر عرفا و فلاسفه
محضر مبارک مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی....
پس از تقدیم سلام و تحیات وافره ...
اگر در مسئله غلات و مجسمه و مجبره و کسانی که عقیده به وحدت وجود دارند از صوفیه که مرحوم سید در عروه دارد3 نظری دارید نفیاً و اثباتاً مرقوم بفرمایید.
ان شاءالله در ظلّ توجهات حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه سایه ی عزّ حضرتعالی بر سر مسلمین جهان مستدام، وجود پر برکت آن مرجع عالیقدر از جمیع بلیّات محفوظ و مقرون به صحت و عافیت باشد.
28 جمادی الثانی 1417
جمعی از طلاب مقیم حوزه علمیه قم


کدامیک از همکاران کارشناس ما اعتقادات صوفیه را تائید کرده اند؟ چند بار در همین تاپیک توسط کارشناسان، نسبت به افرادی که از مسیر اهل بیت و علوم ایشان دور شده اند تبری جسته شده است.

علاوه بر آن که آیا علمای اسلام در همه مسائل با هم هم نظرند ؟ و آیا همه بزرگان ما در دانش علوم اسلامی به طور یکسان تبحر دارند؟
خیر چنین نیست . ممکن است یکی د رفقه و یکی د ر اصول و دیگری هم در مسائل فلسفه و عرفات تخصص بیشتری نسبت به سایرین داشته باشد. همانطوریکه دو نفر پزشک هم می توانند درباره یک موضوع و یک بیمار دو نظر متفاوتی داشته باشند.

پیشنهاد می کنم منصفانه برخورد کنید.


در خلال بحث فرموده اید فرصت نمی هید جواب بدیم؟
کسی شما را از پاسخ منع نکرده ؟ می توانید در خلال مطالب کارشناس مطالب خودتان را ارسال کنید. جای تعجب دارد که این گونه می فرمائید. البته بگذریم از نسبتی که به همکاران داده اید که نظرات مخالف خود را خدف می کنند که این بسیار عجیب است و باید به جهت اتهامی که می زنید و شبهه ای که برای سایر کاربرن ایجاد می کنید؛ در محضر خداوند پاسخگو باشید.
اگر می خواستند نظرات مخالف خود را حذف کنند اصلا از ایجاد چنین تاپیک هایی جلوگیری می کردند و یا اصلا بحث را باز نمی گذاردند تا دیگران وارد بحث شوند. این که خیلی بهتر بود. متهم هم نمی شدند.

عرفان اهل بیت;654051 نوشت:
من سخنان بزرگانی چون علامه جعفری و علامه امینی و دیگر بزرگان شیعه را اینجا قرار داده ام و تا کنون مطلبی از خود بنده در اینجا قرار داده نشده ظاهرا تفکرات وحدت وجودی باعث شده گمان کنید که بنده و این بزرگان اتحاد وجودی داریم و یکی هستیم و مطالب ایشان مطالب بنده است!!!!
بنا بر این لازم است شما هم بفرمایید کدام یک از این بزرگانی که بنده از آنها مطلب نقل کرده ام مخالب خود را احمق فرض نموده اند؟!!!!


این هم گلی از گلستان مناظرات شماست.
مغالطه نکنید. کوتاه بیایید و با طرف مناظره خود مودبانه صحبت کنید.


کاربر گرامی؛

اگر همکاران پاسخی به شما نمی دهند گمان نکنید پاسخ ندارند، خیر، ظرفی برای آن سراغ ندارند.

پیشنهاد من به همکاران این است که از حیطه سیاست این سایت که پاسخگویی به شبهات است و کارشناسان در حد توان، رسالت خود را به خوبی ایفا نموده اند، خارج نشوند.
البته کسی که مطالب را می خواند و می خواهد به نتیجه برسد معلوم است که باید حداقل دانشی د راین زمینه داشته باشد و الا اصولا حق قضاوت و داوری ندارد. و این برای کاربران سایت مهم است و باید مورد توجه ایشان قرار بگیرد.

لذا از آن جایی که در بحث های این چنینی اختلاف نظر وجود داشته و دارد و فضای بحث هم نسبت دادن به طرف مقابل و لجاجت است، پیشنهاد می کنم:
همانگونه که همکاران دیگر نیز فرموده اند، با توجه به این که طی چندین سال گذشته این نوع مباحث در این سایت مطرح شده و کارشناسان مربوطه نیز به خوبی و به موقع پاسخگویی متقنی داشته اند، از ادامه بحث خودداری کنند. چرا که این نوع بحث ها نتیجه ی مطلوبی نخواهد داشت و با اهتمام شما عزیزان دلسوز در جهت پاسخگویی منافات دارد.

الهم احفظنا من شرور انفسنا

عرفان اهل بیت;654051 نوشت:

نکته بسیار جالب اینجاست به شما می گویند دلیل بیاورید برای وحدت وجود یکسری مطالب را که علمای بزرگ شیعه مکررا به آنها پاسخ داده اند و رد کرده اند را کپی می کنید و تحویل ما می دهید و وقتی ما هم جواب شما را می دهیم می گویید بحث با شما آب در هاون کوبیدن است و ما با شما بحث نمی کنیم!
اگر بحث نمی کنید پس چرا مطالبی که اختلافی است و اکثریت قریب به اتفاق فقهای شیعه آن را قبول ندارند بلکه آن را کفر هم می دانند تحویل مردم می دهید و ذکر نمی کنید که این چیزی که ما می گوییم وحی منزل نیست که اتفاق همه علما بر این باشد و نظر عده ی معدودی است از فلاسفه و صوفیه؟؟
آنوقت ما که می آییم نظرات مخالف صوفیه را در راستای بیان حق ذکر می کنیم می گویید شما داعشی هستید و تکفیر می کنید و بر طبل اختلاف می کوبید و جاهل هستید و نمی فهمید و ...
و می خواهید با تهمت زدن به شخص مقابل وی را از عرصه بحث دور کنید چنانچه سابقه فلاسفه و صوفیه هم در طول تاریخ همین بوده است که مخالفان خود را متهم به نفهمی و ... می کنند تا به این ترتیب بتوانند عقاید خود را به اسم عقاید صحیح تحویل مردم بدهند و رقیبی برای بحث با آنها باقی نماند.

سلام علیکم و رحمة الله. متأسفانه هر دو طرف بحث، مدام یکدیگر را به نداشتن منطق و داشتن تعصب بیجا، محکوم می کنند. از یک طرف، با اهل کلامی روبرو هستیم که مطالب را با حجم بالا، که خواندنشان هم زمان زیادی می برد، ارسال می کند و از طرف دیگر، کارشناسان سایت که عرفان را قبول دارند، اکثر شبهات را تکراری می دانند و می فرمایند نیازی به پاسخ نیست.

باری منتقد باید قدری دقیق و اهل بحث باشد. مثلاً می بینیم که می گویند وحدت وجود یعنی یکی بودنِ خدا و مخلوقات! این در حالی است که ابن عربی می گوید: «العبد عبد و الرب رب، لا تغالط و لا تخالط» و مشابه این تعابیر در کلمات تنزیهی ابن عربی، بسیارند. آیا منتقد نباید فرق بین وحدت وجود، و وحدت وجود و موجود را بداند؟

جناب عرفان اهل بیت، بهتر است به صورت موردی مطلبشان را ذکر کنند تا موردی بحث شود. این سایت محلی برای پاسخ به شبهات است و نه محلی برای مناظره. لذا به نقدهای شما، به چشم سؤال نگاه می شود، و اگر با حجم بالا طرح کنید، برداشت این خواهد بود که قصد یافتن جوابی را ندارید و فقط می خواهید حرف خودتان را بزنید.

البته کارشناسان هم بهتر لینک پاسخ به هر نقد را در ذیل آن قرار بدهند، تا مطالب بدون پاسخ صرفاً به دلیل به دنبال پاسخ نبودنِ ناقد، روی سایت باقی نمانند.

بنده پیشنهاد می کنم حداقل بحث روی یکی از این سه محور متمرکز شود:
بحث عقلی(سنجش با عقل سلیم)
یا بحث نقلی(سنجش با آیات و احادیث صریح)
یا بحث بر سر نگرش کارشناسان(بررسی نگرش علما)

به این شکل، وقت کمتری هدر می رود و نتایج بهتری حاصل می شود. بعلاوه الان نزدیک عید هستیم و تعطیلات مانع بحث دقیق خواهد شد.


بنده خودم یکی از سؤالات جناب عرفان اهل بیت را(در مورد نظر علما) در تاپیک مستقلی، مطرح می کنم تا به طور مستقل، بررسی شود.

موضوع قفل شده است