جمع بندی بررسی برهان وجوب و امکان

تب‌های اولیه

164 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

روراست;241678 نوشت:
علم فیزیک اینرا نشون میده و چیزی خارج از اون تا کنون کشف نشده.البته پاد ماده و انرژی تاریک و .. را هم من جزو همون جهان مادی میدونم و برای اختصار گفتم ماده و انرژِی
اینکه برای اینکه چیزی وجود ندارد از من برهان میخاهید خیلی غیر منطقیه.حتمن میدونید که کسی که وجود چیزی را ادعا میکنه باید برهان و دلیل بیاره و شما اگه میگید چیزی خارج از کشفیات فیزیک وجود داره باید دلیل بیارید نه من.


چون مدعی بودید که فقط از این دو تشکیل شده بنده دلیل خواستم.بنده دلیل بر نبود چیزی نخواستم.بلکه بنده برهانی بر "حصر عقلانی" شما خواستم.
من میگویم "یا شب است یا روز"،اینکه امر سومی در میان نیست،دلیل نمیخواهد.اما تفاوت روشنی با مطلب شما دارد.اینکه جمله ی من نتیجه ی یک امر بدیهی است:
"خورشید یا در آسمان هست و یا نسیت(و به بداهت عقل فرض سومی ندارد)" و نتیجه این است که "یا شب است یا روز(و فرض سومی ندارد)"
اما فرمایش شما که عالم از "ماده و انرژی تشکیل شده است(و بس)" قطعا نیاز به حصر عقلانی دارد.اگر غیر از این است بفرمایید.
اما این که ما نیز برای جزء سوم،بلکه بالاتر،جزئی فراتر،یعنی در در عرض این دو،بلکه در طول این دو،باید دلیل بیاوریم را میپذیریم و در عرایض قبلی هم انکار نکردیم.بلکه منظور از مقاسه ی آب و خاک در سیراب کردن همین امر بود
نقل قول:

مشخصه که هر ماده ای خواص و ماهیتی خاص داره.ماهیت اب با اتش متفاوته و انسان هم اینرا درک میکنه.نمیفهمم اشکالش کجاست و کجاش غیر مادیه؟



اینکه چه دستی در کاره که این خواص با هم مختلف است.شما اگر این خواص را مربوط به آخرین ذرات تشکیل دهنده اش هم بدانید،باز هم مبپرسیم،خاصیت آن ماده ی اولی از کجاست و تفاوت در چیست؟ و تا هر کجا پیش روید،این سوال ما ادامه دارد.

اما مساله ی اصلی،تعریف غلط شما از خداوند است.اگر به دنبال خدایی جدای از عالم میگردید،باید عرض کنم با اصول اعتقادی ما سازگار نیست و چنین خدایی را انکار میکنیم.
مباحث توحیدی را اگر دنبال کنید،خواهید یافت که به هیچ وجه قوانین فیزیک و غیره منافی وجود حق متعال نیست.بلکه او عین نظام است
دوست عزیز پیشنهاد میکنم به جمله اخیرم بیش از پیش فکر کنید
چرا باید برده ی فیزیک دانان و ریاضی دانان باشیم و بیش از آن ها قدم بر نداریم؟ شما اگر بتوانید جایگاه حق متعال را که با دلایل غیر برهانی وجودش مسلّم است(اعجاز پیامبران،اعجاز قرآن و....) آنگاه موحّدی حقیقی،عارفی فیلسوف و ابن سینایی جدید خواهید شد.
آیا میدانید این مبانی سنگین فیزیک و غیره چند صد سال پیش در کتاب های موحّدین ما چون خواجه طوسی ها آمده؟ حال منتقل شو به کلام بعضی عالم نماها که ابن سینا ها و خواجه طوسی ها و ابن عربی ها و ملاصدرا ها را تکفیر کردند!!
زیرا آنها هم جایگاه خدا را پیدا نکردند.

و فقط یک سخن باقی میماند.اگر نمیخواهید پی به وجود اقدسش ببرید،مختارید...خود را از کمالات بی حد وحصر محروم و مرگ پایان زندگیتان است. و لاجرم عرفا و مشایخی که به تواتر از آنها خرق عادت ظهور کرده و میکند و همگی اعتقاد به آن وجود بسیط غیر متناهی دارند را نیز باید تکذیب کنید.
آری این سیره ی اهل علمی است که چشم بر ماوراء طبیعت بسته اند و ماوراء طبیعت را چیزی غیر از طبیعت میدانند.

در مورد مواردی که فرمودید گرچه پاسخ هست،اما بیش از این فایده ای در بر نیست.سخن اصلی را عرض میکنم و به این بحث خاتمه میدهم
آنچه از "بودن" ادراک میکنید،آنچه از "مطلقِّ بودن" ادراک میکنید در آیین ما خداست
بودن مساوق با حق است.هوالاول والاخر والظاهر و الباطن
و اگر بودن را به معنای مطلق درک نکنیم،شاید راهی برای اثبات خدای ما باقی نماند
اما هر بار این معنا به عقلا ارائه شد،هیچ یک سر باز نزدند و "بودن" را ادراک کردند
و جز "بودن" را ادراک نکردند.
یا حق

a_rezahu;241749 نوشت:

چون مدعی بودید که فقط از این دو تشکیل شده بنده دلیل خواستم.بنده دلیل بر نبود چیزی نخواستم.بلکه بنده برهانی بر "حصر عقلانی" شما خواستم.
من میگویم "یا شب است یا روز"،اینکه امر سومی در میان نیست،دلیل نمیخواهد.اما تفاوت روشنی با مطلب شما دارد.اینکه جمله ی من نتیجه ی یک امر بدیهی است:
"خورشید یا در آسمان هست و یا نسیت(و به بداهت عقل فرض سومی ندارد)" و نتیجه این است که "یا شب است یا روز(و فرض سومی ندارد)"
اما فرمایش شما که عالم از "ماده و انرژی تشکیل شده است(و بس)" قطعا نیاز به حصر عقلانی دارد.اگر غیر از این است بفرمایید.
اما این که ما نیز برای جزء سوم،بلکه بالاتر،جزئی فراتر،یعنی در در عرض این دو،بلکه در طول این دو،باید دلیل بیاوریم را میپذیریم و در عرایض قبلی هم انکار نکردیم.بلکه منظور از مقاسه ی آب و خاک در سیراب کردن همین امر بود

بهتر بود کمی با انصافتر در مورد مطالب من اظهار نظر میکردید . این "وبس" داخل پرانتز از کجا اومد؟؟؟بهر حال از نظر من تا چیزی با علوم تجربی یا عقل و تفکر اثبات نشده بر اساس وجودش زندگی نمیکنیم.این از نظر شما اشکالی داره؟؟؟

نقل قول:

اما مساله ی اصلی،تعریف غلط شما از خداوند است.اگر به دنبال خدایی جدای از عالم میگردید،باید عرض کنم با اصول اعتقادی ما سازگار نیست و چنین خدایی را انکار میکنیم.
مباحث توحیدی را اگر دنبال کنید،خواهید یافت که به هیچ وجه قوانین فیزیک و غیره منافی وجود حق متعال نیست.بلکه او عین نظام است
دوست عزیز پیشنهاد میکنم به جمله اخیرم بیش از پیش فکر کنید
چرا باید برده ی فیزیک دانان و ریاضی دانان باشیم و بیش از آن ها قدم بر نداریم؟ شما اگر بتوانید جایگاه حق متعال را که با دلایل غیر برهانی وجودش مسلّم است(اعجاز پیامبران،اعجاز قرآن و....) آنگاه موحّدی حقیقی،عارفی فیلسوف و ابن سینایی جدید خواهید شد.
آیا میدانید این مبانی سنگین فیزیک و غیره چند صد سال پیش در کتاب های موحّدین ما چون خواجه طوسی ها آمده؟ حال منتقل شو به کلام بعضی عالم نماها که ابن سینا ها و خواجه طوسی ها و ابن عربی ها و ملاصدرا ها را تکفیر کردند!!
زیرا آنها هم جایگاه خدا را پیدا نکردند.
و فقط یک سخن باقی میماند.اگر نمیخواهید پی به وجود اقدسش ببرید،مختارید...خود را از کمالات بی حد وحصر محروم و مرگ پایان زندگیتان است. و لاجرم عرفا و مشایخی که به تواتر از آنها خرق عادت ظهور کرده و میکند و همگی اعتقاد به آن وجود بسیط غیر متناهی دارند را نیز باید تکذیب کنید.
آری این سیره ی اهل علمی است که چشم بر ماوراء طبیعت بسته اند و ماوراء طبیعت را چیزی غیر از طبیعت میدانند.

و اگر بودن را به معنای مطلق درک نکنیم،شاید راهی برای اثبات خدای ما باقی نماند
اما هر بار این معنا به عقلا ارائه شد،هیچ یک سر باز نزدند و "بودن" را ادراک کردند
و جز "بودن" را ادراک نکردند.

خیلی از صحبتهاتون که رنگش را قرمز کردم برام جای سوال داره ولی برای جلوگیری از گسترش بیدلیل بحث ازشون میگذریم فقط همونطور که قبلن هم ازتون خاستم لطفن خدای مورد نظرتون را تعریف کنید.البته به زبونی که برای امثال من قابل فهم باشه.

نقل قول:
بهتر بود کمی با انصافتر در مورد مطالب من اظهار نظر میکردید . این "وبس" داخل پرانتز از کجا اومد؟؟؟بهر حال از نظر من تا چیزی با علوم تجربی یا عقل و تفکر اثبات نشده بر اساس وجودش زندگی نمیکنیم.این از نظر شما اشکالی داره؟؟؟

دوست عزیز بسیار سپاس گذارم که فرصت میگذارید و این بحث رو ادامه میدید
در مورد اون پرانتز قصد خدای ناکرده حرف در دهان شما گذاشتن نبود.منظور این بود که اگر این "و بس" جزء این فرمایش شما باشه،ما در حصر عالم به ماده و انرژی نیاز به برهان داریم و از ظاهر فرمایش شما استنباط کردم که چنین لغتی در تقدیر باشه.

100% تا چیزی رو عقل،علوم تجربی،و تفکر و "وجدان" اثبات نکنه بر اساسش زندگی نمیکنیم.این "وجدان" رو میدونید چرا عرض کردم؟ چون اون عالمی که تفکر و عقل و علوم تجربی که شما ذکر فرمودید را مجموعاً شامل میشه،که ما اسمش رو "بودن" میگذاریم،نه به عقل می آید و نه به فکر و نه به علوم تجربی.
پس چیزی میمونه که ما بالبداهه "بودن" رو با اون درمییابیم.حال سخن این است که این "خود شما هستید".یا به عبارتی "وجدان" است.حال ما هرچه سعه و وسعت وجودی بیشتری پیدا کنیم،از وجدان شدید تری بهره مند میشیم.(این وجدان را از وجدان هایی که در روزمره میشنویم جدا کنید و همان معنایی که مرادم هست را پیگیری بفرمایید)
پس ما به سراغ علم شهودی میرویم یا بگو علم حضوری.و آنگاه که سعه ی وجودی بیشتر شد،قدرت تصرف در عالم را می یابی.همچون مرتاضان هندی که انکار بردار نیست.


و آنگاه که بیشتر شود،شما پا به عالم "انسان کامل" میگذاری.تا جایی که "آب به اذن تو سیراب میکند" و صاحب مقام همّت میشوی و صاحب مقام "امر" و بالاتر "صاحب امر" میشوی که در بحث های عرفانی مبسوطاً بیانشان هست.

و همان طور که میبینی و این منافی هیچ چیز نیست جز "تجربه".آیا دانشمندانی که دم از زیست شناسی میزنند و قسم میخورند که بدن انسان به مواد معدنی قطعاً نیازمند است،جز تجربه چیز دیگری چراغ راهشان بود؟ و آیا این آزمایشات را بر روی "یوگی ها" و"مرتاضان" هم انجام دادند تا ببینند 12 سال است با خوردن "گازوئیل" دارد به حیات ادامه میدهد؟

دوست عزیز،ما نباید این علوم مقدس مثل فیزیک و شیمی و ریاضی و... را در عرض علوم خداشناسی قرار دهیم.بلکه باید سلسله ی طولی تشکیل دهیم وگرنه یا خدا را نمی یابیم و یا خدا را اشتباه می یابیم و استوار ترین براهینمان هم برای اثباتش "برهان نظم" میشود!
شما براهین خداشناسی را مورد دقت قرار دهید.عموماً یا برهان نیستند،یا یقین آور نیستند.
جز یک برهان که کمّلین و مشایخی چون ابن سینا و ملاصدرا آن را برهان میدانند.که قبلا عرض کردم،آن هم برهان نیست،یم نحوه تنبیه است.

اما این که خدا بالاخره چیست را به نوعی بیان میکنم به شرط اینکه شما هم بدون در نظر گرفتن تمام عرایض من یک سوال من رو راست و روراست پاسخ بفرمایید

و اما حق تعالی:در نظامی که همه چیزش در پی حساب است و هیچ ذره ای بی ارتباط از عالم نیست و گویی هر جزء بر جزء دیگرش تاثیر میگذارد،و در نظامی که گویی شعوری در بطن و ظاهر تمام کثرات سریان دارد تا یکی با یکی ترکیب شود و دیگری ای که نبود را پدید آورند و یا نطفه ای را در رحم قرار داده،صورت گری شود و انسانی بلند قامت شود،فکر شود،خیال شود،خیانت شود،انگیزه شود و آنگاه باز به صورت خاک دراید و در نظامی که چیزی را در آن نمیتوان "نیست" کرد،بلکه نهایت بتوان آن را طوری دیگر کرد و تمام این ها را چون خو کرده ایم طبیعت نامیده ایم و بلکه نظامی طبیعی،یک دست در کار است و

او گرداننده ی نظام است و بلکه بالا تر او عین نظام است.
همانطور که شما گرداننده ی اعضا و جوارحتان هستید،بلکه "عین اعضا و جوارحتان" هستید.
دوست گرامی من،بنده آن خدایی را که در جستجویش هستیم را به زبانی ساده و بی تکلّف معرفی کردم.اما باید دانست،معرفت مراتب دارد و تمام آنچه ما از راه تزکیه،شب زنده داری،فلسفه،عرفان،فیزیک،ریاضی،نجوم و طب و... دنبال میکنیم،همه برای معرفت بالاتر به "عین نظام" است.او خود نظام است.و اینجا جایی است که بسیاری بی سواد تاختند و نفی کردند و خدایی جدا را با براهینی غیر برهانی اثبات کردند و تکفیر کردند و سنگ زدند و گفتند حافظ و مولانا و ابن عربی ها و ملاصدرا و سبزواری ها و همه و همه کفر میگویند...هیهات!!

اما سوالی که وعده اش را دادم و شرط کردم به این سوال پاسخ بگویید تا به جایی برسیم که نه شما من را انکار کنید و نه من شما را.بلکه ببینیم هردو یک چیز میگفتیم،فقط یکی لفظ خدا را می آورد و دیگری نمی آورد.و ببینیم که چقدر حرف ها مشترک است و تمام مطالب علمی ای را که میفرمایید در امضا هم لطف فرمودید و آدرس دادید(که قطعاً مفید است) همه را بر روی چشم میگذاریم و گدایی این مطالب را هم میکنیم.

آیا شما، "بودن" را درک میکنید؟

:Gol::Gol:

سلام
اول بهتره جواب سوالتونرا بدم

نقل قول:
آیا شما، "بودن" را درک میکنید؟

در این باره خوب فکر کردم.شاید لحظاتی هم حس کردم که بودن را درک میکنم ولی وقتی دقیقتر بررسی کردم متوجه شدم که اون چیزی که درک کردم "بودها" هستند و نه بودن.در واقع جواب سوال شما خیر است.و فکر میکنم با عرض پوزش هر کسی فکر میکند بودن را درک میکند دچار توهم شده.
و در مورد گفته هاتون
اون چیزی که بعنوان وجدان مطرح کردید نوعی تفکر و دیدگاه عقل و مغز شماست و جزو همین عالم هست پس برای اون امتیاز ویژه ای قائل نمیشه شد و بودن را نمیشه درک کرد ولی عالم(جهان) را بنظرم شاید بشه درک کرد اونهم از طریق علم.
در مورد تعریفتون از خدا، بنظرم شبیه دیدگاه "همه خدایی" یا پنتئیسم هست.یعنی شما همه جهان یا کیهان را بعنوان خدا در نظر میگیرید.اگه همینطوره که چنین خدایی حتمن هست و بدیهیه.ولی باید بدونید که چنین خدایی ویژگیهایی مثل خالق بودن، مختار بودن، هوشمند بودن، پیامبر فرستنده،اجابت کننده دعا و .... را نداره.قبول دارید؟؟؟
من ترجیح میدم این جهان را همون جهان یا طبیعت یا کائنات بنامم چون کلمه خدا بهمراهش چیزهایی را تداعی میکنه که چندان خوشایند نیست.شما مختارید جهان را خدا بنامید

نقل قول:
در این باره خوب فکر کردم.شاید لحظاتی هم حس کردم که بودن را درک میکنم ولی وقتی دقیقتر بررسی کردم متوجه شدم که اون چیزی که درک کردم "بودها" هستند و نه بودن.در واقع جواب سوال شما خیر است.

چون ما به علم شهودی بودن را ادراک میکنیم و به عبارت بهتر می یابیم،دست حقیر از استدلال برای اثبات "بودن" که فراتر از "بود ها" هست کوتاه میباشد.ا.به هر حال،ما معتقدیم جز تزکیه و شهود،راهی برای این گونه حقایق نیست و البته همه از چنین فطرت "بودن" شناسی برخوردارند.اما گاه با علم به علم خود نداریم و سخن رو به درازا نمی کشانم.

بحث دیگری را ان شالله تحت عنوان "فرصتی برای تفکر" یا تحت عنوانی مشابه شروع خواهیم کرد،که بحث هایی رو در اون پیش خواهیم کشید تا شاید منظور ما را متوجه شوید.
گرچه کلام ما ضعیف تر از آن است که بر دل ها بنشیند

نقل قول:
و در مورد گفته هاتون
اون چیزی که بعنوان وجدان مطرح کردید نوعی تفکر و دیدگاه عقل و مغز شماست و جزو همین عالم هست پس برای اون امتیاز ویژه ای قائل نمیشه شد و بودن را نمیشه درک کرد ولی عالم(جهان) را بنظرم شاید بشه درک کرد اونهم از طریق علم.


وجدان را تحت عنوان "من" به علم شهودی و حضوری می یابم و چون چیزی جر خودم و "در خودم" ادراک نمیکنم،عالم را "من" میبینم.هر چه میبینم،در خود میبینم زیرا بیرون را به درون ما راهی نیست(با براهین عقلی) و اینجا برای ما معنای ملائکه الله روشن میگردد
البته بحث ما را از مسایل فلسفه غرب تفکیک بفرمایید،که به هیچ وجه دیدگاه ما دیدگاه های ایشان نیست.بلکه شاید در ظاهر شبیه به ظاهر فرمایشات ایشان باشد.
پس نه تنها "وجدان" و یا "من" جزئی از عالم نیست،بلکه عین عالم است.

بعد هم دوست گرامی،بحث های ما حکمت مشاء نیست که صرفاً براهین عقلی باشد.و بحث ما فلسفه ی اشراق نیست که صرفاً مقدماتش بر پایه ی علم شهودی و ریضت ها باشد.بحث ما "حکمت متعالیه" است و در این راه "بسی خون جگر باید خورد".شاید عده ای بنشینند بر کرسی تفکر و نقد کنند و عقول قاصرشان(به شما عرض نمیکنم،سوء تفاهم نشود) نه نفی کند و نه اثبات،اما بی طهارت و بی تزکیه و بی مقدمات "ره افسانه زدند".
پس اگر به دنبال براهین صرفاً عقلی هستید،فخر رازی های ما جوابتان را داده اند.آنقدر حوض های پر از آب را اثبات کرده اند که خالیست تا " صبح دولتمان بدمد".اما آنچه هست،اثبات را به ثبوت راهی نیست.من و شما هرچه استدلال کنیم،حقیقت خارج را نمیتوانیم تغییری دهیم.
بسیاری از همین دوستان هستند که بی برهان خدا را شناختند و بندگی کردند و به "تمثلات" و خواب های عجیب و قدرت های ماورایی رسیدند.آثارشان هست،خودشان هستند و داستانشان هم نقل است.
اما اگر به دنبال چیزی "فراتر" از اندیشه و نه "غیر از" اندیشه هستید،چیزی که در بعدی فراتر از عقول است،حقایقی که مکتوب نمیشوند و بعضاً بدیهیات این راه هستند مثل "ادراک بودن" که ابده بدیهیات در حکمت متعالیه است(برای اهلش)،ما در این راه قدم میگذاریم و تا پای جان برایش هستیم.نماز میخوانیم،روزه میگیریم،قرآن میخوانیم،ریاضیات میخوانیم،نجوم میخوانیم،گشنگی میگشیم،چشممان را میپوشانیم،غضبمان را کنترل میکنیم،می بخشیم،احترام میگذاریم،میجنگیم،صبر میکنیم،تقوا پیشه میکنیم و.....
راه ما این است و راهی به این معارف جز این راه سراغ نداریم.کسی مثل ما ایمان می آورد و تعبّد و تعقّل را مسیر راهش میکند،و کسی هم صرفاً تعقّل میکند و کسی هم فقط تعبّد دارد.

نقل قول:
در مورد تعریفتون از خدا، بنظرم شبیه دیدگاه "همه خدایی" یا پنتئیسم هست.یعنی شما همه جهان یا کیهان را بعنوان خدا در نظر میگیرید.اگه همینطوره که چنین خدایی حتمن هست و بدیهیه.

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت را افسانه زندند


و در آخر عذرخواهی ما را برای متن های طولانی و مشتّت بپذیرید.امید که همچنان در بحث های دیگر نیز از وجودتان نهایت استفاده را ببرم:Gol::Gol:
اما اگر مایل به ادامه بحث بودید،به کارشناس جناب "هشام" اگر اشتباه نکنم،یک پیغام ارسال بفرمایید،حتما بحث را ادامه خواهند داد:Gol:
یا قهّار

با سلام
نمیدونم چرا این موضوع توسط پاسخگویان و کارشناسان سایت ناتمام و بی پاسخ رها شده؟؟؟ظاهرن اقای هشام دیگه در سایت فعالیت ندارند(شاید هم با این نام حضور ندارند) پس از بقیه کارشناسان و همه اعضای سایت میخام نظرشون را راجب این موضوع بدهند.

سلام دوست عزیز.
دلیل عدم پاسخگویی به شما این است. که تقریبا هیچ چیز را نمی پذیرید. انگار که آمده اید که نپذیرید. من هم مثل شما با فرضخدا ناباوری به این سایت آمده ام و دنبال حقیقتم. ولی یک سری موارد انگار شما دارید اذیت میکنید نه تحقیق.
شما بودن را قبول ندارید بعد یه خورده جلوتر که میروید یادتان میرود و بودن الکترون را قبول میکنید. باید تکلیف مشخص باشد. اگر بودن را قبول ندارید. خود بخود هیچ "بودی" را نباید قبول داشته باشید.

هرچند من گرایش به وحدت وجود دارم یعنی اگر بناست که اثبات شود باید به این برسم و خدای جدا از مخلوقات رو قرار نیست بپذیرم(مگر با یک دلیل ضد گلوله به قول جناب وایسلی گوجا) ولی تقسیم بندی موجودات به صورت ذهنی را می پذیرم. در ریاضی هم همین کار را میکنیم. وقتی میخواهیم برهان خلف انجام دهیم یک فرض اثبات نشده را اول می پذیریم بعد ادامه میدهیم تا نهایتا خلفش ثابت شود.
پس اگر گفتند فرض کنیم آنچه هست شامل فلان و فلان و فلان شود. یعنی اینکه قرار است ثابت کنیم فلان قسمت را اشتباه فرض کرده بودیم فلان قسمت به فلان دلیل ثابت می شود و ادامه کار.
چه اشکالی دارد کسی که در طول عمرش ذره بوزون هیگز را ندیده با توجه به اینکه جایش در جدول ذرات بنیادی خالیست هرچند وجودش اثبات نشده و آثاری از آن دیده نشده فرض وجودش را داشته باشیم و تحقیق کنیم که هست یا نیست؟؟
چه چیز در علم سبب تحقیق میشود؟؟؟ ابتدا دانشمند یک فرضی میکند یک احتمالی میدهد. یک تجسم ذهنی میکند بعد برای اثباتش اقدام میکند. اگرچه گاها بدون فرض ذهنی بر حسب تصادف هم حقیقتی مشاهده شده ولی این صرف راه نیست و عمدتا یک فرض اثبات نشده جرقه آغاز راه است.
مسلا وجود تئوری ریسمان. هییییچ اثباتی ندارد. فقط 5 تئوری ریسمان مختلف داریم که که همه می توانند توضیحی برای ذرات بنیادی باشند. تئوری ام هم میگوید شاید روزی بشود یک تئوری جامع بدست اورد که هر کدام از این 5 فرضیه یک حالت خاص ان باشد. ضمنا به قول هاوکینگ از انجا به بعد کار علم تجربی تمام میشود و هرچه مازاد بر آن بخواهد کشف شود با صرف استدلال عقلی و فرمول بندی ریاضی باید به پیش رود. (نمیدونم چرا نظرش اینه ولی به هر حال احتمالا ضعف توان بشری برای پیشرفت بیشتر در علوم تجربی با آزمایش از نظر ریاضی ثابت شده. یا میدونیم از یه جا به بعد برای آزمایش یک پدیده ناچاریم خود پدیده رو بهم بزنیم که نتایج رو تحت تاثیر قرار میده شدیداً)
حال که فرض کردیم شروع میکنیم برای اثبات و ردش تحقیق میکنیم تا به نتیجه برسیم.

یه نگاهی هم به این لینک بندازید بد نیست. توسط یک نفر همفکر من و شما و وایسلی گوجا ایجاد شده (همفکر در خداناباوری منظورمه)
http://www.askdin.com/thread21057.html

با سلام
اکثر مناظرات مربوط به اثبات خدا رو که میخوندم و شاید بچه های رشته فلسفه که مناظرات قدیمی و براهین مربوطه رو خوندن (البته من تا حالا فلسفه نخوندم ولی تو همین اسک دین کمی آشنا شدم) تو همشون یه گیری هستش که نمیشه دقیقا مثل ریاضی خدا رو اثبات عقلی کرد و به یه چاشنی که من اسمش رو ندای فطرت یا خواست قلبی یا نمیدونم شاید خواست خدا یا .... لازم داره. ولی یه ذهنیتی برام پیدا شده که شاید یه روزی درموردش یه کتاب مثل ماهی سیاه کوچولو ازش بنویسم و اسمشو بذارم :"ماهی و غورباقه"
میشه استارتر این تاپیک یا اون دوستانی رو که AMINJET نام برد در عالم خیال تصور کنند که یه غورباقه که با یه ماهی دوسته چطوری میتونه به اون ماهی بگه که: رفیق من هیچ میدونستی که تو خیسی و هرچی دور و برته خیسه و همتون تو آب زندگی میکنیین و غیر این آب یه جایی به اسم خشکی هم هست و موجوداتی در خشکی بدون آب زندگی میکنن و.......
به نظر تون جواب ماهیه به این حرفا چیه غیر ازاینکه اولش میگه :.:khandeh!::khandeh!::khandeh!::Khandidan!::Khandidan!::Khandidan!: ما رو گرفتی؟ آب چیه ؟خیس چیه؟ خشکی چیه؟ پروانه چیه؟ سگچ یه؟گوسفند چیه؟....خل شدی آ آ ..

سلام
ما در خود اسلام یه موضوعی داریم که میگه ایمان قلبی خیلی مهمتر از ایمان نظری است و نتایج بهتری داره.مثلاً خیلیها بودن که با توجه به ایمان قلبیشون و بدون توانائی در اثبات کلامی یا ریاضی پا داخل اتیش یا پا روی مین گذاشتن. ولی من تا حالا نشنیدم که یه ریاضی دان یا یه فیلسوف ملحد به صرف اینکه رو کاغذ براش اثبات وجود خدا کنی حاضر باشه جون بده و اگه خیلی آزاده مرد و لوطی باشه میگه آره حالا دیگه قبول دارم که خدائی وجود داره که اون هم خیلی کم پیش میاد.
یا مثلاً سیگار رو در نظر بگیر:یه آدم بی سواد رو میبینی که بکشیش لب به سیگار نمیزنه چون فقط شنیده که ضرر داره ولی از طرفی یه پزشک فوق متخصص را میبینی که روزی یه پاکت سیگار میکشه و منظور من از چاشنی این بود.

aminjet;266252 نوشت:
سلام دوست عزیز.
دلیل عدم پاسخگویی به شما این است. که تقریبا هیچ چیز را نمی پذیرید. انگار که آمده اید که نپذیرید. من هم مثل شما با فرضخدا ناباوری به این سایت آمده ام و دنبال حقیقتم. ولی یک سری موارد انگار شما دارید اذیت میکنید نه تحقیق.
شما بودن را قبول ندارید بعد یه خورده جلوتر که میروید یادتان میرود و بودن الکترون را قبول میکنید. باید تکلیف مشخص باشد. اگر بودن را قبول ندارید. خود بخود هیچ "بودی" را نباید قبول داشته باشید.

هرچند من گرایش به وحدت وجود دارم یعنی اگر بناست که اثبات شود باید به این برسم و خدای جدا از مخلوقات رو قرار نیست بپذیرم(مگر با یک دلیل ضد گلوله به قول جناب وایسلی گوجا) ولی تقسیم بندی موجودات به صورت ذهنی را می پذیرم. در ریاضی هم همین کار را میکنیم. وقتی میخواهیم برهان خلف انجام دهیم یک فرض اثبات نشده را اول می پذیریم بعد ادامه میدهیم تا نهایتا خلفش ثابت شود.
پس اگر گفتند فرض کنیم آنچه هست شامل فلان و فلان و فلان شود. یعنی اینکه قرار است ثابت کنیم فلان قسمت را اشتباه فرض کرده بودیم فلان قسمت به فلان دلیل ثابت می شود و ادامه کار.
چه اشکالی دارد کسی که در طول عمرش ذره بوزون هیگز را ندیده با توجه به اینکه جایش در جدول ذرات بنیادی خالیست هرچند وجودش اثبات نشده و آثاری از آن دیده نشده فرض وجودش را داشته باشیم و تحقیق کنیم که هست یا نیست؟؟
چه چیز در علم سبب تحقیق میشود؟؟؟ ابتدا دانشمند یک فرضی میکند یک احتمالی میدهد. یک تجسم ذهنی میکند بعد برای اثباتش اقدام میکند. اگرچه گاها بدون فرض ذهنی بر حسب تصادف هم حقیقتی مشاهده شده ولی این صرف راه نیست و عمدتا یک فرض اثبات نشده جرقه آغاز راه است.
مسلا وجود تئوری ریسمان. هییییچ اثباتی ندارد. فقط 5 تئوری ریسمان مختلف داریم که که همه می توانند توضیحی برای ذرات بنیادی باشند. تئوری ام هم میگوید شاید روزی بشود یک تئوری جامع بدست اورد که هر کدام از این 5 فرضیه یک حالت خاص ان باشد. ضمنا به قول هاوکینگ از انجا به بعد کار علم تجربی تمام میشود و هرچه مازاد بر آن بخواهد کشف شود با صرف استدلال عقلی و فرمول بندی ریاضی باید به پیش رود. (نمیدونم چرا نظرش اینه ولی به هر حال احتمالا ضعف توان بشری برای پیشرفت بیشتر در علوم تجربی با آزمایش از نظر ریاضی ثابت شده. یا میدونیم از یه جا به بعد برای آزمایش یک پدیده ناچاریم خود پدیده رو بهم بزنیم که نتایج رو تحت تاثیر قرار میده شدیداً)
حال که فرض کردیم شروع میکنیم برای اثبات و ردش تحقیق میکنیم تا به نتیجه برسیم.

یه نگاهی هم به این لینک بندازید بد نیست. توسط یک نفر همفکر من و شما و وایسلی گوجا ایجاد شده (همفکر در خداناباوری منظورمه)
http://www.askdin.com/thread21057.html

با سلام
دوست عزیز، اذیت چرا ؟؟؟ مگه من مریضم.به شما و همه اطمینان میدم غرض و هدفی بجز روشن شدن حقیقت ندارم و در مواردی که مخالفت میکنم چون واقعن مطلبی بنظرم ناصحیح میرسه.البته قبول دارم که شاید در بیان نظراتم ضعف دارم و همچنین در وقت گذاشتن برای توضیح کامل مطلبم.
بودن چیزها مشخص و غیر قابل رده ولی خود "بود" یا "وجود" بنظرم بیمعنیه.برهانهای وجودی میخان از بود به خدا برسند که این راه صحیحی بنظر من نیست.شاید هرکسی در لحظه اول تصور کنه خود بود (نه بودن چیزها) مسلم و قابل درکه ولی اگه دقیقتر تفکر کنید چیزی که قابل تصوره ماهیت هایی واقعی هستند و نه بود یا وجود.
در مورد قبول تقسیم بندی فکر میکنم منظورتون قبول واجب الووجوده.این تقسیم بندی به این علت نادرسته که چیزی را فرض میکنیم که در تعریفش رد کردنش غیر ممکن شده یعنی "چیزی که نبودنش ممکن نیست".فرض کنید من بخام اسبها را تقسیم بندی کنم و یکی از تقسیمات یا فرضهام "اسب بالدار موجود" باشه. حالا چطور میخاهید در بررسی وجود این فرض را رد کنید که به تناقض نرسید؟؟؟ غیر ممکنه.در واقع در خود پیش فرض نتیجه را قطعی کردین.در مورد واجب الوجود هم با تعریفی که ازش میشه همین حالت هست.
در روش علمی روش کار متفاوته.ما فرضی را مطرح میکنیم و مشخصاتی هم برای اون مطرح مییکنیم که از طریق اون مشخصات روشی علمی برای بررسی صحت یا عدم صحت اون قابل طرحه هر چند امکان ازمایش مورد نظر در حال حاضر میسر نباشه.

[="Tahoma"][="Indigo"]با سلام خدمت جناب روراست
نکته ای در فرمایشتان به ذهنم خطور کرد
اینکه میفرمایید ایراد در تعریف واجب الوجود این است که "نبودش ممکن نیست" به نظرم صحیح است
اما اشکالی وارد نیست.چرا که این تعریف واجب الوجود است و نه اثبات.اگر اثبات به این صورت بود،شاید
اشکال شما وارد بود.یعنی در پیش فرض،نتیجه مسلم گرفته شده باشه.
اما در براهین اثبات واجب الوجود برای نمونه در کلام ابن سینا و جناب ملاصدرا،چنین چیزی دیده
نمیشه.
بلکه پس از اثبات واجب الوجود،تعریفش به این صورت شکل میگیره.فکر میکنم قسمتی از فرمایشتون
خلط بین تعریف و اثبات بود.
[/]

سلام
من تو پست قبلیم شاید نسبت به شما یکم زیاده روی کردم. معذرت میخوام. در زمینه اینکه شما اصل رو بر ماهیت میگیریدمتاسفانه فیزیک نوین نظر دیگری داره و هنوز هم به نتیجه قطعی نرسیده. یادتون باشه هستی شناسی قبل از فیزیک مطرحه و اگه از مرحله هستی شناسی نگذری نمیتونی فیزیک رو شروع کنی.
بحث عدم قطعیت در کوانتوم باعث شده که اثر مشاهده گر بسیار مهم به نظر برسه حتی به این جا رسیدن که مشاهده گر تعیین میکنه که شی چطور به نظر برسه. به همین دلیل در زمینه اینکه بگیم فقط موجودی هست که ماهیتش رو میدونیم متاسفانه نظریه کلاسیک فیزیکه. دعواهای بین انشتین و بوهر معروفه.
نظرتون اجع به فلسفه هم نباید اینقد کلی باشه. علم اصلی فلسفه است. فیزیک و سایر علوم اطلاعاتی رو در اختیار فیلسوف که میتونه خود فیزیک دان هم باشه میزاره جهت تحلیل. مسئله فلسفه و فیزیک شدیدا داره به هم امیخته میشه. چون کوانتوم کار رو به جایی رسونده که به همه چیز مجبوریم شک کنیم.

رضاهو;268243 نوشت:
با سلام خدمت جناب روراست
نکته ای در فرمایشتان به ذهنم خطور کرد
اینکه میفرمایید ایراد در تعریف واجب الوجود این است که "نبودش ممکن نیست" به نظرم صحیح است
اما اشکالی وارد نیست.چرا که این تعریف واجب الوجود است و نه اثبات.اگر اثبات به این صورت بود،شاید
اشکال شما وارد بود.یعنی در پیش فرض،نتیجه مسلم گرفته شده باشه.
اما در براهین اثبات واجب الوجود برای نمونه در کلام ابن سینا و جناب ملاصدرا،چنین چیزی دیده
نمیشه.
بلکه پس از اثبات واجب الوجود،تعریفش به این صورت شکل میگیره.فکر میکنم قسمتی از فرمایشتون
خلط بین تعریف و اثبات بود.

با سلام
اگه بقول شما بعد از اثباتش تعریفش به این صورت هست اشکالی نداره و من منتظر اون اثبات هستم ولی اگه به پستهای ابتدایی این موضوع توجه کنید پاسخگوی سایت این تعریف را همون ابتدا برای یکی از تقسیماتشون انجام دادند که بنظرم قابل قبول نیست.در واقع تقسیم بندی به این شکل هست که موجودات یا نیازمند به خدا اند یا خدا. مشخصه که اگه این تقسیم بندی را بپذیریم خدا را هم پذیرفتیم.
لطفن با توجه به رها کردن بحث از سوی پاسخگویان اگر شما یا دیگران تقریری از این برهان دارید در اینجا بطور کامل بگذارید تا بررسی کنیم.

aminjet;268244 نوشت:

در زمینه اینکه شما اصل رو بر ماهیت میگیریدمتاسفانه فیزیک نوین نظر دیگری داره و هنوز هم به نتیجه قطعی نرسیده. یادتون باشه هستی شناسی قبل از فیزیک مطرحه و اگه از مرحله هستی شناسی نگذری نمیتونی فیزیک رو شروع کنی.
بحث عدم قطعیت در کوانتوم باعث شده که اثر مشاهده گر بسیار مهم به نظر برسه حتی به این جا رسیدن که مشاهده گر تعیین میکنه که شی چطور به نظر برسه. به همین دلیل در زمینه اینکه بگیم فقط موجودی هست که ماهیتش رو میدونیم متاسفانه نظریه کلاسیک فیزیکه. دعواهای بین انشتین و بوهر معروفه.
نظرتون اجع به فلسفه هم نباید اینقد کلی باشه. علم اصلی فلسفه است. فیزیک و سایر علوم اطلاعاتی رو در اختیار فیلسوف که میتونه خود فیزیک دان هم باشه میزاره جهت تحلیل. مسئله فلسفه و فیزیک شدیدا داره به هم امیخته میشه. چون کوانتوم کار رو به جایی رسونده که به همه چیز مجبوریم شک کنیم.

سلام
اینکه واقعیت اشیا با چیزی که ما تصور و برداشت میکنیم متفاوته را کاملن قبول دارم ولی این تغییری در موضوع نمیده و ربطی به وجود نداره.بنظر من واقعیت اشیا همان ماهیت انهاست هر چند با ماهیتی که ما در تصور داریم تفاوت داشته باشه
در مورد فلسفه هم بنظرم با پیشرفت علوم بسیار محدود شده

بخشی از کتاب علل گرایش به مادی گری استاد مطهری در اینجا آوردم شاید در بحث راهگشا باشد:

يكی از مسائلی كه خوب است به عنوان نمونه ذكر كنيم ، داستان فلسفی "
علت نخستين " در فلسفه غرب است . هر چند مطلب قدری دشوار است ، اما
اميدوارم خوانندگان قدری تحمل داشته باشند .
هگل از فيلسوفان بزرگ و معروف جهان است كه حقا بزرگی‏اش را نبايد انكار كرد و در سخنان وی مطالب صحيح ، بسيار است . مطالبی از اين‏ فيلسوف بزرگ درباره يكی از مهمترين مسائل الهيات نقل می‏كنيم و سپس آن‏ را با آنچه در فلسفه اسلامی آمده مقايسه می‏كنيم . آن مطلب درباره علت نخستين يعنی درباره ذات " واجب الوجود " است از آن جهت كه نخستين‏ علت موجودات است . هگل می‏گويد :
" در حل معمای جهان آفرينش به دنبال علت فاعلی نبايد برويم ، زيرا از طرفی ذهن به تسلسل راضی نمی گردد و ناچار علت نخستين می‏خواهد ، و از طرفی چون علت نخستين را در نظر گرفتيم ، معما حل نگشته و طبع قانع نمی گردد و اين مشكل باز باقی است كه علت نخستين چرا علت نخستين شده است‏ ؟ برای اينكه معما گشوده شود بايد غايت يا وجه و دليل وجود را دريابيم :
چه اگر دانستيم برای چه موجود شده است ، و به عبارت ديگر ، چون معلوم‏ شد كه امری معقول است ، طبع قانع می شود و علت ديگری نمی جويد ، و روشن است كه هرچيز توجيه لازم دارد اما خود وجه ، توجيه نمی خواهد " .
شارحين كلام او نتوانسته اند مراد او را توجيه كنند ، ولی شايد بتوان با دقتی دانست كه درد اين مرد چه بوده است .اگر بخواهيم مطلب را به زبان فلسفه خودمان طوری تقرير كنيم كه با نظر هگل منطبق شود و لااقل نزديك گردد ، بايد بگوييم خدا را به صورت امری كه‏ مستقيما مورد قبول ذهن است - نه به صورت امری كه ذهن با نوعی اجبار ملزم گردد آن را بپذيرد - بايد پذيرفت . فرق است ميان مطلبی كه ذهن‏ مستقيما لميت آن را درك می‏كند و پذيرشش يك پذيرش طبيعی است و ميان‏ اينكه مطلبی را از آن جهت بپذيرد كه دليل نفی و بطلان نقطه مقابل آن‏ مطلب او را ملزم می‏كند ، و در حقيقت ، از آن جهت می‏پذيرد كه جوابی‏ ندارد به دليلی كه بر بطلان نقطه مقابل آن اقامه شده است بدهد . و از طرفی ، وقتی كه نقطه مقابل يك مطلب به حكم برهان ، باطل شناخته شد طبعا و بالاجبار خود آن مطلب را بايد پذيرفت ، چون ممكن نيست هم نقطه مقابل‏ يك مطلب ، نادرست باشد و هم خود آن مطلب ، بلكه از دو نقيض يكی را بايد پذيرفت . بطلان يكی از دو نقيض ، دليل صحت و درستی نقيض ديگر است .
پذيرفتن مطلبی به دليل بطلان نقيض آن مطلب ، نوعی الزام و اجبار برای‏ ذهن به وجود می‏آورد ولی اقناع نمی آورد ، و فرق است ميان اجبار و الزام‏ ذهن با اقناع و ارضای آن . بسيار اتفاق می‏افتد كه انسان در مقابل يك‏ دليل ساكت می‏شود ، اما در عمق وجدان خود نوعی شك و ترديد نسبت به مدعا احساس می‏كند .
اين تفاوت را ميان " برهان مستقيم " و " برهان خلف " می بينيم . گاهی ذهن از " مقدمه " و " حد وسط " به طور طبيعی و عادی و آگاهانه عبور می‏كند و به " نتيجه " می‏رسد . " نتيجه " مولود مستقيم " حد وسط " است ، آنچنانكه در برهانهای " لمی " مشاهده می‏شود . در اين گونه براهين ، ذهن به طور طبيعی نتيجه را از مقدمات استنتاج‏ می‏كند . نتيجه برای ذهن حكم فرزندی را دارد كه به طور طبيعی از پدر و مادر متولد می‏شود . اما " برهان خلف " چنين نيست . حتی " برهان انی‏ " نيز چنين نيست . در " برهان خلف " ، ذهن به حكم اجبار نتيجه را قبول می‏كند . حالت ذهن حالت كسی است كه در مقابل يك قوه قهريه قرار
گرفته و نمی‏تواند سرپيچی كند ، از آن جهت می‏پذيرد كه نمی‏تواند رد كند .
در اين گونه براهين چون از دو طرف احتمال ، يك طرف با دليل باطل‏ می‏شود ، ذهن مجبور است طرف ديگر را بپذيرد . آن طرف ديگر كه مورد قبول‏ ذهن واقع شده است ، از اين جهت مورد قبول ذهن است كه طرف مخالف رد شده و از دو طرف يكی بايد مقبول باشد و ممكن نيست هر دو طرف مردود باشد ، زيرا مستلزم ارتفاع نقيضين است ، پس اين طرف را الزاما و اجبارا قبول می‏كند ، پس پذيرش اين طرف يك پذيرش اجباری است نه‏
طبيعی . هگل می‏خواهد بگويد اينكه به دنبال علت نخستين می‏رويم و آن را قبول‏ می‏كنيم ، از نوع دوم است . ذهن مستقيما علت نخستين را درك نمی كند بلكه برای پرهيز از تسلسل آن را می‏پذيرد ، و از آن طرف می‏بيند كه هرچند از حكم " امتناع تسلسل " نمی‏توان سرپيچی كرد اما نمی توان درك كرد كه‏ فرق علت نخستين با ساير علل چيست ، كه آنها نيازمند به علت‏اند و او بی نياز از علت است . يا به عبارت خود او ، نمی توان فهميد كه چرا علت نخستين ، علت نخستين شده‏ است ، ولی اگر به دنبال وجه و غايت برويم می‏رسيم به وجه و غايتی كه وجه‏ و غايت بودن آن عين ذات اوست و احتياجی به وجه و غايت ديگر ندارد .
نظير آنچه هگل در باب علت نخستين گفته است كانت و سپنسر نيز گفته‏اند . سپنسر می‏گويد :
" مشكل اينجاست كه عقل بشر از يك طرف برای هر امری علت می‏جويد و از طرف ديگر از دور و تسلسل امتناع دارد ، علت بی علت را هم نه می‏يابد و نه فهم می‏كند ، چنانكه كشيش چون به كودك می‏گويد دنيا را خدا خلق كرده‏ است ، كودك می‏پرسد خدا را كی خلق كرده است ؟ "
و همچنين نظير اينها و بلكه بی پايه‏تر از اينهاست آنچه ژان پل سارتر در اين باره گفته است . وی به نقل پل فولكيه درباره علت نخستين می‏گويد
" تناقض است اينكه وجودی خودش علت خودش باشد " .
پل فولكيه در توضيح گفته سارتر چنين می‏گويد : " برهان مزبور كه سارتر آن را تشريح نمی كند معمولا اينچنين عرضه می‏گردد : اگر ادعا كنيم كه خود وجود خويش را پايه گذارده‏ايم ، بايد اين را نيز باور داشت كه پيش از وجود خود وجود داشته‏ايم ، و اين همان تناقض آشكاری است كه رخ می‏گشايد " . اكنون بايد ببينيم تصوير واقعی نظريه علت نخستين از نظر فلسفی چگونه است ؟ آيا به اين شكل است كه ژان پل سارتر و گروهی ديگر فرض كرده ‏اند كه يك شی‏ء به وجود آورنده خود باشد و به اصطلاح ، پايه گذار وجود خود باشد ؟ كه لازمه‏اش اين است يك شی‏ء خودش علت خودش و معلول خودش باشد . و يا معنی علت نخستين آن است كه كانت و هگل و سپنسر تصور كرده‏اند ، يعنی موجودی كه درباره او استثنائی در قانون عليت صورت گرفته است ، يعنی با آنكه هر چيزی نيازمند به علت است و ممكن نيست بدون علت باشد ، استثنائا علت نخستين چنين نيست . و آيا امتناع تسلسل كه ما را ملزم‏ می‏كند به قبول علت نخستين ، ملزم می‏كند به اينكه قبول كنيم يك چيزی‏ خودش علت خودش است ؟ آيا ذهن ما برای فرار از يك محال ، ملزم می‏گردد
به قبول يك محال ديگر ؟ چرا ؟ اگر بناست ذهن محال را نپذيرد ، هيچ‏ محالی را نمی پذيرد . چرا استثناء قائل شود ؟ !
مطابق تصوير سارتر ، علت نخستين نيز مانند همه اشياء نيازمند به علت‏ است ، ولی اين نياز را خودش برای خودش بر می‏آورد . اما مطابق تصوير كانت و هگل و سپنسر ، در ميان اشيايی كه همه از نظر عقل مانند هم هستند ، يكی را الزاما و برای فرار از امتناع تسلسل بايد استثناء كنيم و بگوييم‏ همه اشياء نيازمند به علت‏اند جز يكی و آن يك همان علت نخستين است .
اما اينكه چه فرقی ميان علت نخستين و ساير اشياء است كه همه آنها نيازمند به علت‏اند و آن يكی مورد استثناء واقع شده است

روراست;268256 نوشت:
سلام اینکه واقعیت اشیا با چیزی که ما تصور و برداشت میکنیم متفاوته را کاملن قبول دارم ولی این تغییری در موضوع نمیده و ربطی به وجود نداره.بنظر من واقعیت اشیا همان ماهیت انهاست هر چند با ماهیتی که ما در تصور داریم تفاوت داشته باشه در مورد فلسفه هم بنظرم با پیشرفت علوم بسیار محدود شده

مرز میان
حقیقت(truth)
فعلیت (actuality)
واقعیت (reality)
چندان واضح نیست و قبل از هرچیز باید معلوم شود.

تعریف

  • صحت (truth) ارزش ذهنی به معنی «بی تناقض» است.
  • فعلیت (actuality) یا اثربخشی یعنی قابل رویت بودن اثر. نیازی نیست از آن اثر یا چرایی یا چگونگی اش سر در بیاوریم.
  • واقعیت (reality) یعنی یک مفهوم وجود غیر ذهنی و خارجی هم دارد یا نه. مثلاً داستان نمی تواند واقعی باشد. صحت و فعلیت هردو پیشنیاز واقعیت اند.

لغات مرتبط

  • توصیف فعلیت را مدل گویند. مدل بر مصداق و مدرک استوار است. مدل فقط تجربی ست
  • توصیف صحت را فرضیه گویند. فرضیه بر تعریف و برهان استوار است. صحت فقط عقلی ست.
  • توصیف واقعیت را نظریه گویند که جمع مدل و فرضیه است. یعنی بر برهان و مدرک استوار است. واقعیت هم عقلی و هم تجربی ست.
مثال

  • داستان هری پاتر تا حدود زیادی صحت دارد. زیرا با خودش در تناقض نیست. امّا فعلیتش را باور نداریم، زیرا حوادثش رویت نشده اند. در نتیجه واقعیت هم ندارد.
  • گردش الکترون دور هسته در مدارهایی مثل منظومه شمسی فعلیت دارد، زیرا منجر به توصیف اثر معناطیسی آهنربا می شود. ولی صحت ندارد. زیرا پدیده های دیگر را نادرست توصیف می کند. در نتیجه واقعیت هم ندارد.
  • نظریه تکامل هم بسیار صحت دارد (زیرا تمام نظریات زیست شناسی را تایید و متحد می کند) و هم بسیار فعلیت دارد (زیرا 150 سال است اقیانوسی از شواهد و مدارک برای آن یافت شده و تمام مدارک نیز به سوی یک مدل همگرا می شوند و هر روز این مدل دقیقتر می شود) پس واقعیت دارد. یعنی برهان (تایید صحت) و مدرک (تایید فعلیت) در آن جمع اند.
حقیقت

  • صحت نسبت به اصول تعریف می شود.
  • فعلیت نسبت به ناظر معرفی می شود
  • واقعیت نسبت به اصول و ناظر معرفی می شود.
  • حقیقت مفهومی ظاهرا ملموس است، امّا لغتی فاقد معنا است. درست مثل حس و اراده و من و علم. تلاش برای تعریف آن اغلب به صورت تلاش برای رها کردن واقعیت از قید اصول و ناظر است. تعریف کردن و یافتن حقیقت از بزرگترین آرمان های نهایی فلاسفه، عرفا و پژوهشگران است.

با نام الله





کارشناس بحث: صدیق


به نام خدا
با سلام
ضمن تشکر از جناب "کنکاش" که لطف کردند و تاپیک را دوباره باز نمودند.بنده در حد توان خودم سعی می کنم اشکالاتی که در این تاپیک مطرح شده را بررسی کنم.

اشکال اول:واجب الوجود بی معنی است و مصداقی ندارد و قبل از اثبات نباید وارد تقسیم بندی شود.
پاسخ:

1-واجب الوجود بر چند قسم است.
اول از هر چیز،ما واجب الوجود را تقسیم می کنیم به واجب الوجود بالذات،واجب الوجود بالغیر و واجب الوجود بالقیاس.وجود واجب بالغیر و بالقیاس کاملاً پذیرفته شده است.
برای مثال انسانی که در حال حاضر وجود دارد را در نظر می گیریم.این انسان چون وجود پیدا کرده اما این وجود ذاتی خود او نیست و زمانی بوده که نبوده و با واسطه وجود آن وجوب پیدا کرده،در وجوب خود نیازمند دیگری است،پس واجب بالغیر است.
بنابراین دو قسم از سه قسم واجب الوجود نه تنها معنی،بلکه مصداق هم دارند.

2-آیا می توان گفت که واجب الوجود بالذات بی معنی است؟
منظور از این بی معنی بودن چیست؟
لازم است از کسی که چنین چیزی را مطرح می کند پرسید که اگر از نظر شما واجب الوجود بالذات بی معنی است،چطور با وجود بی معنی بودن آن حکم به این دادید که مصداقی ندارد؟
برای بیان مصداق نداشتن واجب بالذات،شما باید اول بدانید واجب بالذات چیست و یعنی معنی آن را بدانید و پس از آن که معنی و مفهوم آن را دانستید این مفهوم را با مصادیق موجود مقایسه کنید و سپس حکم دهید که هست یا نیست.

3-هر بی معنی بدون مصداق نیست.
ضمن این که این گونه نیست که هر چیزی که بی معنی است مصداق نداشته باشد.برای مثال نقطه معنای خاصی ندارد،اما برای آن مصداق در نظر می گیریم.یا برای مثال چند واج که کنار هم آمده اند مثل "بلچجژ" ممکن است معنی نداشته باشند.اما وجود این واج ها در کنار هم مصداق دارد.

4- صرف تعریف واجب بالذات،معنادار بودن آن را نشان می دهد.
اگر در تعریف واجب بالذات بگوییم:وجودی که ذاتاً وجود برایش وجوب دارد و ضروری است،آن را تعریف کرده ایم و معنای آن را نشان داده ایم.اما این که آیا مصداق دارد یا نه بحث دیگری است و لازمه این که انسان بفهمد یک مفهوم خاص که قابل تعریف است (مثل واجب بالذات در اینجا) مصداق دارد یا ندارد آن است که بپذیرد که یک درکی از این مفهوم خاص دارد و معنایی از آن برداشت کرده است.

5-آیا واجب بالذات مصداق ندارد؟
این که واجب بالذات مصداق ندارد نیازمند اثبات عقلی است و نمی شود گفت چون در جهان فعلی مصداقی برای آن را نمی بینیم،پس وجود ندارد.به طور مثال ممکن است از یک نسل خاص از حیوانات فقط یک جفت مانده باشد،اما آیا صرف ندیدن آن و این که ما داده های حسی و تجربی درباره این جفت نداریم،به معنای آن است که وجود ندارند؟
به عبارت دیگر،ثبوت غیر از اثبات است.موجود ممکن است باشد و ثبوت داشته باشد اما برای ما وجودش اثبات نشده باشد.
بنابراین فقط با اشاره به تقسیم بندی فوق نمی توان اظهار کرد که مصداقی برای واجب پیدا نمی شود.بلکه شبهه افکن باید یک تناقض را در تعریف فوق نشان دهد.
ما در ابتدای برهان فرض می کنیم که نمی دانیم واجب بالذات هست یا نه.علاوه بر این نمی توان از تعریف واجب،وجوب وجود آن را مستقیم فهمید.

6-نکات تکمیلی
درباره تقسیم بندی هم باید گفت صرف تقسیم بندی در اینجا به معنای وجود مصداقی برای آن قسم نیست.برای مثال ممتنع الوجود را تعریف می کنیم،اما واضح است که وجود عینی ندارد چرا که ممتنع الوجود همانطور که از اسمش هم پیداست وجود ندارد.اما انسان چطور می تواند پی ببرد به این که ممتنع الوجود مصداق دارد؟
برای مثال مستطیل گرد،ممتنع الوجود است.پس ما برای ممتنع الوجود مصداق داریم،اما آیا این که می گوییم ممتنع الوجود،وجود ندارد با این که می گوییم ممتنع الوجود،مصداق دارد در تناقض نیست؟
پاسخ آن است که وجود بر دو نوع است:وجود عینی و ذهنی.ممتنع الوجود وجود عینی ندارد اما از آن جهت که مفهوم است و مصادیق معدوم دارد،در ذهن قابل بررسی است و وجود دارد.
بنابراین صرف این که موجود را به سه دسته تقسیم کنیم،به معنی پذیرش وجود واجب بالذات نیست.بلکه به معنی پذیرش وجود آن در ذهن است و پس از آن در اثبات جداگانه ای می توانیم وجود آن در خارج از ذهن را ثابت کنیم.

اشکال دوم:ما اشیا را با ماهیاتشان می شناسیم . موجود بدون ماهیت معنایی ندارد.
پاسخ:

شناخت وجود و شناخت ماهیت و تقدم شناخت وجود بر ماهیت.
در هنگام مواجهه با اشیائی که وجود دارند،مفهوم وجود را هم از آن ها انتزاع می کنیم و به این شناخت می رسیم که فلان شیء،وجود دارد.بنابراین در پدیده هایی که وجود خارجی دارند،شناخت وجود آن ها مقدم است بر شناخت ماهیت آن ها.انسان نمی تواند بگوید که اول رنگ چوب را درک کردم،بعد وجودش را.چرا که تا زمانی که چوب نباشد،نمی توان رنگ آن را درک کرد و وجود چوب مقدم است بر ویژگی های آن از جمله رنگ.
بنابراین شناخت محدود به ماهیت نیست و به وجود هم مربوط است.لذا موجود بدون ماهیت را از آن جهت که وجود دارد،می توان شناخت و حکم به وجود داشتن آن کرد.چرا که شناخت وجود یک چیز هم قسمی از شناخت است.
نتیجه:موجود بدون ماهیت را می توان شناخت.

اشکال سوم:ما در جهان موجود داریم ولی "وجود" بی معنیست. "جمله انسان موجود است" به این معنی نیست که موجود بودن به انسان حمل شده بلکه موجوداتی در خارج هستند که انسان بودن به برخی از آن ها حمل شده. و معنای وجود داشتن انسان هم همین است و از این جملات نمی توان به "اصالت وجود" رسید.

پاسخ:حتی اگر وجود بی معنی باشد،نمی توان از بی معنی بودن آن به مصداق نداشتن آن رسید.مانند نقطه که در بالا توضیح داده شد.

اثبات اصالت وجود
اما بحث دومی که ذکر شد درباره اصالت وجود و اصالت ماهیت است.برای اثبات اصالت وجود حکمای حکمت متعالیه براهین فراوانی آورده اند که در اینجا به یکی از آن ها اشاره می کنیم:
با دقت در یک مفهوم ماهوی مثل "انسان" می بینیم این مفهوم به گونه ای است که می توان وجود را از آن سلب کرد و چنین نیست که با نفی وجود از آن هرگز سازگار نباشد.مثلاً اگر بگوییم:«انسان موجود نیست» جمله متناقضی نگفته ایم.یعنی بین مفهوم انسان و مفهوم معدوم تناقض و ناسازگاری ذاتی نمی بینیم،کما این که رابطه مفهوم انسان با مفهوم "موجود" هم همین است.پس مفهوم انسان نسبت به وجود و عدم،رابطه ای یکسان دارد.این همان مطلبی است که فلاسفه در آن اتفاق نظر دارند و می گویند هر ماهیتی از آن جهت که ماهیت است نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم (الماهیة من حیث هی لیست الا هی،لاموجودة ولا معدومة) و به همین جهت است که ماهیت هم می تواند برای وجود،موضوع واقع شود و هم برای عدم.
از آن چه گفتیم بدست می آید که بنابراین ماهیت بخودی خود نمی تواند نمایانگر واقعیت خارجی و مصداق بالذات تحقق عینی باشد وگر نه حمل "معدوم" بر ماهیت تناقض آمیز می بود،چنان که حمل معدوم بر وجود تناقض آمیز است.این خود شاهد بر این است که "وجود" مصداق بالذات واقعیت بوده،اصیل است و ماهیت مفهومی انتزاعی و امری اعتباری است.

اشکال چهارم:اگر اشیا را به ممکن الوجود و واجب الوجود تقسیم کنیم مثل این است که اسب ها را به اسب بالدار و اسب بدون بال و غیر اسب ها تقسیم کرده باشیم.

پاسخ:

اثبات صحت تقسیم بندی
تقسیم موجود به ممکن الوجود،واجب الوجود و ممتع الوجود بر این اساس است که هر مفهوم مفروضی یا وجود برایش ضرورت دارد یا ندارد(در غیر اینصورت ارتفاع نقیضین می شود؛یعنی هیچ کدام از دو نقیض که در اینجا عبارتند از ضرورت داشتن یا نداشتن نباشند.یعنی نه ضرورت داشته باشد نه ضرورت نداشته باشد که ارتفاع نقیضین باطل است).در صورتی که وجود برایش ضرورت نداشته باشد،یا عدم برایش ضرورت دارد و یا ندارد(مشابه همان دلیل قبلی).

اکنون از همان حالت اول آغاز می کنیم.هر مفهومی:
-اگر وجود برایش ضرورت داشته باشد--->واجب الوجود است.
-اگر وجود برایش ضرورت نداشته باشد،دو حالت دارد:
--یا عدم برایش ضرورت دارد--->ممتنع الوجود است.
--یا عدم برایش ضرورت ندارد--->ممکن الوجود است (هم وجود برایش ضرورت ندارد و هم عدم).

بنابراین ثابت می شود که این تقسیم بندی کاملاً عقلی است و برای دچار نشدن به تناقض است.لذا هیچ گونه ارتباطی بین این تقسیم بندی و تقسیم بندی مربوط به اسب وجود ندارد.تقسیم بندی مربوط به اسم دچار تناقض ذاتی است،اما تقسیم بندی مربوط به موجود طبق مطالب گفته شده کاملاً مبتنی بر اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین و عدم تناقض است.

اشکال پنجم:پرسشگر خواهان طرح برهان وجوب و امکان بدون تقسیم بندی اولیه است به گونه ای که واجب الوجود در پایان استدلال و در نتیجه استدلال تعریف شود نه این که از پیش موجودات را به ممکن الوجود و واجب الوجود تقسیم بندی کنیم.
به این منظور حتی خود واژه ممکن الوجود هم برای او بی معنی بوده و نمیتوان از تعریف ممکن الوجود نیازمندیش به علت و نهایتاً ادامه استدلال را نتیجه گیری کرد.
ما در اطراف موجوداتی را داریم که از ماهیاتشان می شناسیم. چرا اصلا باید به فکر دلیلی برای پدید آمدنشان باشیم.

پاسخ:این اشکال مجموعه ای از چند اشکال قبلی است.
اول این که ما نشان دادیم نه تنها این تقسیم بندی در اثبات مشکلی ایجاد نمی کند،بلکه ثابت کردیم این تقسیم بندی کاملاً عقلی است.

دوم این که واژه ممکن الوجود را تعریف کرده ایم و مصداق هم نشان داده ایم.اما این که آیا از ممکن الوجود بودن آن می توان به نیاز آن به علت رسید در جای مخصوص خود ثابت شده و در تاپیک "چرا نگوییم عالم علت ندارد؟" اثباتی برای این مسئله آورده شده است.

سوم این که همانطور که ثابت شد ما پیش از شناخت ماهیت،وجود هر یک از این اشیاء را ادراک می کنیم.لذا طبیعی است که وقتی اشتراکی به نام وجود داشتن را در همه موجودات ببینیم و ببینیم که ماهیت اقتضای عدم و وجود ندارد،به تفکر درباره پدید آمدن موجودات بپردازیم.

نکات کلی درباره برهان امکان و وجوب:
این که برخی فکر می کنند در برهان امکان و وجوب با تقسیم بندی موجودات و فرض صحت این تقسیم بندی به وجود واجب بالذات می رسیم،غلط است.این اختصاص به فلسفه اسلامی ندارد و مربوط به برخی فلاسفه غرب است.ما در ذهن وجودی برای واجب بالذات،ممکن بالذات و ممتنع بالذات در نظر می گیریم نه در عین.سپس به این دلیل که ممکن الوجود مصداق دارد و ملاک نیازمندی شیء به علت امکان و یا فقر ذاتی است و این که تسلسل باطل است،نتیجه می گیریم سلسله ممکنات نمی تواند به یک ممکن ختم شود چرا که آن ممکن هم باز نبوده و سپس به وجود آمده و باز علتی می خواهد و همینطور الی آخر و چون تسلسل باطل است،این سلسله باید به موجودی ختم شود که او ممکن الوجود نیست و لذا واجب الوجود بالذات است.

با تشکر

[=&quot]باسلام به تمام دوستان[/]
[=&quot]
[/]
برهان جهان شناختی امکان و وجوب، یکی از براهینی است که از طریق غیر خدا و بررسی مفهوم ممکن و واجب و کمک گرفتن از اصول فلسفی علیت، بطلان تسلسل و بطلان دور، به اثبات خدا میپردازد. فهم دقیق این برهان، وابسته به تصور صحیح از مفاهیم وجوب و امکان است.
از باب مقدمه، به توضیح دو اصطلاح واجب و ممکن میپردازیم. در یک تقسیم بندی عقلی و فرضی، نسبت وجود داشتن به عنوان یک محمول با یک ذات مفروض، سه فرض بیشتر نمیتواند داشته باشد. یا این وجود داشتن برای ان شیئ ضروری است یا وجود داشتن برای ان ممکن نیست و ممتنع است و یا نه وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نه وجود نداشتن.
از این میان، قسم دوم درخارج از ذهن و فرض محقق نمیشود. زیرا جهان خارج دار تحقق و عینیت است و چیزی که وجود برایش امکان ندارد، و این عدم امکان نیز به واسطه نداشتن برخی شرایط یا مانع شدن موانع نیست، بلکه ذاتا امکان تحقق و وجود یافتن را ندارد، در خارج محقق نمیتواند بشود.
اما دو قسم دیگر در خارج میتواند موجود شود.(دقت شود: گفتیم فعلا درصدد بیان جواز وقوع هستیم و کاری به اثبات خارجی و تحقق انها نداریم)
البته باید توجه کرد که رابطه وجود با ذات، و ضرورت و امتناع و امکان، منحصر به این سه تصویر نیست. بلکه اقسام دیگری نیز دارد که ان اقسام با یکدیگر هم پوشانی و تداخل پیدا میکنند. یعنی ضرورت گاهی ضرورت بالذات است و گاه ضرورت بالغیر. که ضرورت بالغیر همین امکان اینجاست. گاهی نیز امتناع وجودیافتن، تقسیم به امتناع بالذات و امتناع بالغیر میشود که امتناع بالذات همین امتناع در مقابل وجوب و امکان است و امتناع بالغیر همین موجود ممکنی است که شرطی از شرایط تحقق را نداشته یا مانعی بر سر راه تحققش قرار گرفته است.
بنابراین، واجب بالذات موجودی است که خود بخود وجود برای ان ضروری است و ضروری است که موجود باشد و در مقابل، ممکن بالذات چیزی است که خود بخود نه ضروری است موجود باد و نه ضروری است معدوم باشد.



به هر حال برهان امکان و وجوب با توجه به مقدمه بالا به صورت ذیل قابل تبیین است:
1.شیء ممکن بالذاتی وجود دارد(این گزاره بدیهی است و از دو گزاره تشکیل شده است: «شیئی وجود دارد» و «این شیء، ممکن بالذات است»
2.هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، نیاز به علتی دارد و علتی میخواهد( اصل علیت). بنابراین
3. برای شیء مفروش در (1) علتی وجود دارد( استنتاج از 1 و 2)
4. هر چیزی که وجود دارد، عقلا یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات( هر موجودی که به ان توجه کنید و ان را مورد ملاحظه قرار دهید، (البته بدون توجه به غیر ان یعنی فقط خود ان موجود را در نظر بگیرید)، این موجود دو فرض بیشتر ندارد. یا به گونه ای است که وجود برایش واجب و ضروری است و انفکاک وجود از ان ممکن نیست و یا به این صورت نیست. موجود اول واجب بالذات است و موجود دوم ممکن بالذات: این تقسیم بر اساس اصل امتناع تناقض، و تعریف واجب بالذات و ممکن بالذات به دست می آید.) در نتیجه
5. بر ای شیء مفروض در (1) علتی وجود دارد، که عقلا سه حالت میتواند داشته باشد:
5/1. خود، واجب بالذات باشد
5/2. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی منتهی به واجب الوجود قرار دارد
5/3. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات قرار دارد( استنتاج از 2 و 3 و 4)
6.سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات،(فرض 5/2) سلسله ای است نامتناهی از ممکن بالذات هایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 4 و 2)
7.برای شیء مفروض در (1) علیت وجود دارد که عقلا سه فرض خواهد داشت:
7/1. یا خود، واجب الوجود بالذاتی است؛
7/2. یاخود، ممکن بالذاتی است در سلسله علِّ معلولیِ منتهی به واجب بالذات؛
7/3. یا خود، ممکن بالذاتی است در سلسله نامتناهیِ ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 5 و 6)
8.هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، علت ان ضرورتا همراه با ان وجود دارد( قانون معیت در رابطه علیت)
9.سلسله نامتناهی ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند، محال است موجود شود( بنابر 8 و امتناع تسلسل) بنابراین، فرض( 7/3) محال است و حذف میشود و در مقدمه 7 تنها دو فرض اول و دوم باقی میماند.
10.علت برای موجود در فرض 1 یا خود، واجب الوجود است(7/1) یا خود، ممکن الوجود بالذاتی است که منتهی به واجب بالذات منتهی میشود( استنتاج از 7 و 9)
11.بنابراین در هر حال، واجب الوجود بالذات وجود دارد( استناج از 10)
12.واجب الوجود بالذات همان الله است و غیر از الله واجب بالذاتی نیست.زیرا خدای فلسفه که واجب بالذات نامیده میشود، موجودی غیر مخلوق است و قران کریم نیز، موجود غیر مخلوق را فقط خداوند معرفی می­کند بنابراین، خدای فلسفه همان الله است.
نتیجه: الله که همان واجب الوجود است، وجود دارد( استنتاج از 9 و 10)

برای اطلاع بیشتر ر.ک:
اشارات و تنبیهات، نمط چهارم، ص 97
مجموعه اثار شهید مطهری، ج5، ص 351 و ج10، ص 59
درامدی بر فلسفه اسلامی، عبودیت، فصول 5، 6، 10 و 19

صدیق;346467 نوشت:
[=&quot]باسلام به تمام دوستان[/]
[=&quot]
[/]
برهان جهان شناختی امکان و وجوب، یکی از براهینی است که از طریق غیر خدا و بررسی مفهوم ممکن و واجب و کمک گرفتن از اصول فلسفی علیت، بطلان تسلسل و بطلان دور، به اثبات خدا میپردازد. فهم دقیق این برهان، وابسته به تصور صحیح از مفاهیم وجوب و امکان است.
از باب مقدمه، به توضیح دو اصطلاح واجب و ممکن میپردازیم. در یک تقسیم بندی عقلی و فرضی، نسبت وجود داشتن به عنوان یک محمول با یک ذات مفروض، سه فرض بیشتر نمیتواند داشته باشد. یا این وجود داشتن برای ان شیئ ضروری است یا وجود داشتن برای ان ممکن نیست و ممتنع است و یا نه وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نه وجود نداشتن.
از این میان، قسم دوم درخارج از ذهن و فرض محقق نمیشود. زیرا جهان خارج دار تحقق و عینیت است و چیزی که وجود برایش امکان ندارد، و این عدم امکان نیز به واسطه نداشتن برخی شرایط یا مانع شدن موانع نیست، بلکه ذاتا امکان تحقق و وجود یافتن را ندارد، در خارج محقق نمیتواند بشود.
اما دو قسم دیگر در خارج میتواند موجود شود.(دقت شود: گفتیم فعلا درصدد بیان جواز وقوع هستیم و کاری به اثبات خارجی و تحقق انها نداریم)
البته باید توجه کرد که رابطه وجود با ذات، و ضرورت و امتناع و امکان، منحصر به این سه تصویر نیست. بلکه اقسام دیگری نیز دارد که ان اقسام با یکدیگر هم پوشانی و تداخل پیدا میکنند. یعنی ضرورت گاهی ضرورت بالذات است و گاه ضرورت بالغیر. که ضرورت بالغیر همین امکان اینجاست. گاهی نیز امتناع وجودیافتن، تقسیم به امتناع بالذات و امتناع بالغیر میشود که امتناع بالذات همین امتناع در مقابل وجوب و امکان است و امتناع بالغیر همین موجود ممکنی است که شرطی از شرایط تحقق را نداشته یا مانعی بر سر راه تحققش قرار گرفته است.
بنابراین، واجب بالذات موجودی است که خود بخود وجود برای ان ضروری است و ضروری است که موجود باشد و در مقابل، ممکن بالذات چیزی است که خود بخود نه ضروری است موجود باد و نه ضروری است معدوم باشد.

به هر حال برهان امکان و وجوب با توجه به مقدمه بالا به صورت ذیل قابل تبیین است:
1.شیء ممکن بالذاتی وجود دارد(این گزاره بدیهی است و از دو گزاره تشکیل شده است: «شیئی وجود دارد» و «این شیء، ممکن بالذات است»
2.هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، نیاز به علتی دارد و علتی میخواهد( اصل علیت). بنابراین
3. برای شیء مفروش در (1) علتی وجود دارد( استنتاج از 1 و 2)
4. هر چیزی که وجود دارد، عقلا یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات( هر موجودی که به ان توجه کنید و ان را مورد ملاحظه قرار دهید، (البته بدون توجه به غیر ان یعنی فقط خود ان موجود را در نظر بگیرید)، این موجود دو فرض بیشتر ندارد. یا به گونه ای است که وجود برایش واجب و ضروری است و انفکاک وجود از ان ممکن نیست و یا به این صورت نیست. موجود اول واجب بالذات است و موجود دوم ممکن بالذات: این تقسیم بر اساس اصل امتناع تناقض، و تعریف واجب بالذات و ممکن بالذات به دست می آید.) در نتیجه
5. بر ای شیء مفروض در (1) علتی وجود دارد، که عقلا سه حالت میتواند داشته باشد:
5/1. خود، واجب بالذات باشد
5/2. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی منتهی به واجب الوجود قرار دارد
5/3. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات قرار دارد( استنتاج از 2 و 3 و 4)
6.سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات،(فرض 5/2) سلسله ای است نامتناهی از ممکن بالذات هایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 4 و 2)
7.برای شیء مفروض در (1) علیت وجود دارد که عقلا سه فرض خواهد داشت:
7/1. یا خود، واجب الوجود بالذاتی است؛
7/2. یاخود، ممکن بالذاتی است در سلسله علِّ معلولیِ منتهی به واجب بالذات؛
7/3. یا خود، ممکن بالذاتی است در سلسله نامتناهیِ ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 5 و 6)
8.هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، علت ان ضرورتا همراه با ان وجود دارد( قانون معیت در رابطه علیت)
9.سلسله نامتناهی ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند، محال است موجود شود( بنابر 8 و امتناع تسلسل) بنابراین، فرض( 7/3) محال است و حذف میشود و در مقدمه 7 تنها دو فرض اول و دوم باقی میماند.
10.علت برای موجود در فرض 1 یا خود، واجب الوجود است(7/1) یا خود، ممکن الوجود بالذاتی است که منتهی به واجب بالذات منتهی میشود( استنتاج از 7 و 9)
11.بنابراین در هر حال، واجب الوجود بالذات وجود دارد( استناج از 10)
12.واجب الوجود بالذات همان الله است و غیر از الله واجب بالذاتی نیست.زیرا خدای فلسفه که واجب بالذات نامیده میشود، موجودی غیر مخلوق است و قران کریم نیز، موجود غیر مخلوق را فقط خداوند معرفی می­کند بنابراین، خدای فلسفه همان الله است.
نتیجه: الله که همان واجب الوجود است، وجود دارد( استنتاج از 9 و 10)


با سلام
خوشحالم که این تاپیک دوباره باز شده و امیدوارم با حضور پاسخگوی جدید و همراهی کاربران دیگر به نتیجه ای برسد.
در مورد این بیانی که شما مطرح کردید این موارد بنظرم میرسه
یکی اینکه تقسیم بندی ای که یکی از تقسیماتش هیچ عضوی نداره بنظر من عاقلانه نیست
دیگر و در واقع مشکل اصلی برهان بند 2 هست که میگید "هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، نیاز به علتی دارد و علتی میخواهد( اصل علیت)" چطور با عقل محض به چنین قانون کلی ای میرسیم؟ اگر بگید از را تجربه، مگر شما همه این جهان و عناصرش را تجربه کرده و شناخته اید؟ من فکر نمیکنم هیچوقت ما بتونیم با قطعیت چنین چیزی بگیم.بعنوان مثال نقض هم تحولات کوانتمی را میشه بیان کرد.هر چند بدون وجود چنین مثالی هم این پیش فرض شما یک تعمیم بی مورده و قابل اتکا نیست.
بقیه بندها را بعد از مشخص شدن این مورد بررسی کنیم
با تشکر

روراست;349660 نوشت:
کی اینکه تقسیم بندی ای که یکی از تقسیماتش هیچ عضوی نداره بنظر من عاقلانه نیست

با سلام و احترام
در مورد این نکته شما، چند مطلب با هم خلط شده است.
اولا: اینکه تقسیم بندی ای که یکی از اقسامش هیچ عضوی نداشته باشد، عاقلانه نیست، از کجا چنین حرفی میزنید. شما که مبنایتان برای اثبات امور، تجربی است. ایا با تجربه به چنین حکمی رسیدید.
ثانیا: این مطلب چه اشکالی دارد؟ تقسیم به لحاظ های مختلف و برای اغراض مختلف صورت می گیرد و وابسته به این است که مقسم ما مربوط به چه فضا و عالمی است. مثلا اگر ما به دنبال اقسام موجود از نظر رابطه خارجی با ذاتش در نظر داشته باشیم، نمیتوانیم انرا دارای سه قسم بدانیم و ممتنع الوجود را نیز وارد در اقسام بکنیم ولی همین وجود در مورد تعلق به یک ذات، در فرض عقلی بحث، دارای سه قسم ممکن، ممتنع و واجب خواهد بود.
ثالثا: این اقسام به عنوان مقدمه و برای ورود به بحث مطرح شد. به این جهت که بتوان تصویری از ممکن و واجب داشت. اما استدلالی که مطرح شد، از این تقسیم شروع نمیشود. بلکه همانطور که ابن سینا در و اشارات مطرح میکند، ما حداقل وجودی در خارج داریم ( ولو حداقل وجود خودمان ) و بحث از اینجا شروع میشود.
رابعا: اینکه دراین تقسیم ، یکی از اقسام هیچ فردی ندارد، اگر منظورتان ممتنع الوجود است که کسی چنین ادعایی نکرد و این تقسیم به لحاظ رابطه تعلق وجود به ماهیت است که این رابطه سه فرض میتواند داشته باشد، یا رابطه ان به نحو ضرورت وجود است یا رابطه به نحو ضرورت عدم و یا به نحو امکانی. درست است که این تعابیر مسامحی است ولی محل بحث، فرض عقلی این رابطه است و در فرض امر محال( ممتع الوجود) خودش محال نیتس. اگر ممکن الوجود است که شما ناخواسته به وجودواجب الوجود اعتراف کرده اید و اگر واجب الوجود است، این ادعای بدون دلیل است و بازگشت ان به انکار اصل علیت است و به صورت مصادره گرفته شده است.

روراست;349660 نوشت:
دیگر و در واقع مشکل اصلی برهان بند 2 هست که میگید "هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، نیاز به علتی دارد و علتی میخواهد( اصل علیت)" چطور با عقل محض به چنین قانون کلی ای میرسیم؟ اگر بگید از را تجربه، مگر شما همه این جهان و عناصرش را تجربه کرده و شناخته اید؟ من فکر نمیکنم هیچوقت ما بتونیم با قطعیت چنین چیزی بگیم.بعنوان مثال نقض هم تحولات کوانتمی را میشه بیان کرد.هر چند بدون وجود چنین مثالی هم این پیش فرض شما یک تعمیم بی مورده و قابل اتکا نیست.

[=Times New Roman]در مورد سوال دوم شما نیز باید بگویم، این بحث وابسته به این است که اصل علیت از چه راهی اثبات میشود. دراین زمینه چندین نظر مطرح شده است. برخی مانند هیوم معتقدند که تنها راه پی بردن به اصل علیت، از راه تجربه است و چون تجربه تنها توالی و مجاورت میان دو شیء را میبیند بنابراین، اصل علیت یا قانون علیت قابل اثبات نیست. البته قرن ها قبل، ابن سینا نیز به این مطلب اشاره کرده است.(الهيات شفا ص Dirol
برخي دیگر این امر را به واسطه عقل میدانند که علیت میان دو شیء را میفهمد. اما این راه نیز نادرست و ناکافی است. زیرا عقل برای فهم این رابطه باید از راه استدلال پی ببرد بنابراین صغری و کبری داشته باشد و رسیدن از راه صغری و کبری به علیت نیز نوعی تمسک به علیت و رسیدن به یک امر از یک امر دیگری، از راه علیت است.
راه سومی که پیشنهاد شده است، راه نفس و قوای ان است که از این طریق و با مراجعه به نفس و قوای ان و نیز اراده، میتوان به فهم مفهوم علیت نائل شد. این راه حل در اثار جان لاک نیز وجود دارد( تاریخ فلسفه کاپلستون، ج5، ص 113) پاپکین و برگسون( در فلسفه حیات) نیز این تعابیر را دارند. علامه طباطبایی و استاد مصباح نیز چنین راه حلی را پیشنهاد داده اند. به تعبیر ایشانانسان در درون خودش علم حضوری به خودش دارد. علم حضوری دارد که اراده او سبب انجام برخی از امور میشود( در خارج یا درون نفس) بعد مشاهده میکند و می بیند که نفس من هست ولی اراده جزئی نیست.( یعنی تصور حالت و فرضی را میکند که نفس هست ولی اراده جزیی بر انجام کار مخصوصی وجود ندارد) ولی حالتی را نمی بیند و نمیتواند تصور کند که اراده من باشد ولی نفس من نباشد. این حالت به این میرساندکه یک چیزی محتاج به چیز دیگری هست و دیگری نیست. و از این رابطه و نسبت، یک نسبتی را انتزاع میکند که میان دو شیء وجود دارد به نام اصل علیت . این راه نیز به نظر عده ای مخدوش یا مبتلا به نقص هایی است.
راه حل چهارمی که ارائه شده است، اعتقاد به بداهت این نسبت و اصل است. ابن سینا و فارابی معتقدند که مفهوم علیت یک مفهوم بدیهی اولی است.یعنی نه تنها نیاز به اثبات ندارد، قابل اثبات نیز نیست. وگرنه مبتلا به دور و مصادره به مطلوب می­­­­­­­­­­­­شود. استاد مطهری نیز معتقد است که این بیاناتی که برای اثبات علیت امده، به دنبال اصل علیت نیست بلکه انرا مفروغ عنه گرفته­­­­­­­­­­­­ اند. مسئله علیت هم تصورا و هم تصدیقا امری بدیهی اولی است. و قابل اثبات یا ابطال نیست. این راه نشان میدهد این اصل، اولی است و هر کس فطرتا انرا در مییابد. زیرا هر استدلالی بخواهد بیاورید، نیازمند به اصل علیت به صورت مقدماتی است. هر کسی که بخوا هد انرا دریابد یا انکار کند نیازمند به این اصل است. تمام استدلالهای هیوم نیز مبتلا به همین اشکال است که نیازمند به اصل علیت است به این معنا که استدلال نیازمند این است که بدانیم مقدمات علت هستند برای اثبات نتیجه.

در مورد نقض این اصل با انچه در فیزیک کوانتون گفته شده، نکته مهمی مغفول مانده است. مطلبی که در فیزیک کوانتوم به ان اشاره شده است،عدم قابلیت پیش بینی حرکت ذرات اتم است. بر اساس ان نظریه، بورن مدعی شد اگر ذره‌اي از مجاورت ذره‌اي ديگر بگذرد، حالت نهايي ذره اول را دقيق نمي‌توان پيش‌بيني کرد. آن با يک احتمال اينجا خواهد بود و با يک احتمال ديگر آنجا. يعني پيش‌بيني پذيري دقيق ميسر نیست. او با توجه به این نکته معتقد به نظریه پیش بینی ناپذیری و عدم موجبیت(Indeterminism )را مطرح کرد.
اما اين مطلب که ما در این مورد نمیتوانیم وقوع حالت بعدی و مکان بعدی ان ذره را پیش بینی کنیم، مسئله ای معرفت شناسی است و مربوط به شناخت ماست که میتواند ناقص باشد و ربطی به وجود داشتن یا نداشتن این رابطه در متن واقع( با قطع نظر از شناسایی) ندارد. ایرادهای دیگری نیز از سوی خود فیزکدانان غربی مطرح شده است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه مطالعه نکات تحلیلی جناب دکتر گلشنی سودمند است.
http://www.hekmateislami.net/showdata.aspx?dataid=5116&siteid=1

صدیق;349741 نوشت:
با سلام و احترام
در مورد این نکته شما، چند مطلب با هم خلط شده است.
اولا: اینکه تقسیم بندی ای که یکی از اقسامش هیچ عضوی نداشته باشد، عاقلانه نیست، از کجا چنین حرفی میزنید. شما که مبنایتان برای اثبات امور، تجربی است. ایا با تجربه به چنین حکمی رسیدید.
ثانیا: این مطلب چه اشکالی دارد؟ تقسیم به لحاظ های مختلف و برای اغراض مختلف صورت می گیرد و وابسته به این است که مقسم ما مربوط به چه فضا و عالمی است. مثلا اگر ما به دنبال اقسام موجود از نظر رابطه خارجی با ذاتش در نظر داشته باشیم، نمیتوانیم انرا دارای سه قسم بدانیم و ممتنع الوجود را نیز وارد در اقسام بکنیم ولی همین وجود در مورد تعلق به یک ذات، در فرض عقلی بحث، دارای سه قسم ممکن، ممتنع و واجب خواهد بود.
ثالثا: این اقسام به عنوان مقدمه و برای ورود به بحث مطرح شد. به این جهت که بتوان تصویری از ممکن و واجب داشت. اما استدلالی که مطرح شد، از این تقسیم شروع نمیشود. بلکه همانطور که ابن سینا در و اشارات مطرح میکند، ما حداقل وجودی در خارج داریم ( ولو حداقل وجود خودمان ) و بحث از اینجا شروع میشود.
رابعا: اینکه دراین تقسیم ، یکی از اقسام هیچ فردی ندارد، اگر منظورتان ممتنع الوجود است که کسی چنین ادعایی نکرد و این تقسیم به لحاظ رابطه تعلق وجود به ماهیت است که این رابطه سه فرض میتواند داشته باشد، یا رابطه ان به نحو ضرورت وجود است یا رابطه به نحو ضرورت عدم و یا به نحو امکانی. درست است که این تعابیر مسامحی است ولی محل بحث، فرض عقلی این رابطه است و در فرض امر محال( ممتع الوجود) خودش محال نیتس. اگر ممکن الوجود است که شما ناخواسته به وجودواجب الوجود اعتراف کرده اید و اگر واجب الوجود است، این ادعای بدون دلیل است و بازگشت ان به انکار اصل علیت است و به صورت مصادره گرفته شده است.

منظور من از قسمی که هیچ عضوی نداره واجب الوجود بود.
لفظ واجب فقط در مورد گزاره های بدیهی قابل استفاده هست و من گزاره ای بدیهی در مورد وجود چیزی نمیشناسم.

صدیق;349743 نوشت:
در مورد سوال دوم شما نیز باید بگویم، این بحث وابسته به این است که اصل علیت از چه راهی اثبات میشود. دراین زمینه چندین نظر مطرح شده است. . . . .

از بین راههایی که شمردید من بیشتر با نظر هیوم موافقم و راههای دیگه همونطور که خودتون گفتید اشکالاتی دارند.فکر میکنم نظر شما راه چهارم یا بداهت علیت هست.یعنی شما میگید هر چیزی حتمن علتی داره؟؟؟ و اینکه بگیم چیزی علت نداره موجب تناقض هست؟؟؟ من فکر نمیکنم چنین بداهتی وجود داشته باشه.این که هر چیزی که نمیتونید اثبات کنید را بدیهی و غیر قابل اثبات بنامید صحیح نیست و کمکی به یافتن حقیقت نمیکنه.

روراست;350515 نوشت:
منظور من از قسمی که هیچ عضوی نداره واجب الوجود بود.
لفظ واجب فقط در مورد گزاره های بدیهی قابل استفاده هست و من گزاره ای بدیهی در مورد وجود چیزی نمیشناسم.

اولا: منظورتان از گزاره های بدیهی چیست؟ ایا منظور قضایای تحلیلی است یا قضایای ریاضی را نیز از این قبیل میدانید؟ بداهت اینها به چه معنا و با چه دلیلی است؟
ثانیا: گزاره «فظ واجب فقط در مورد گزاره های بدیهی قابل استفاده هست» با کدام معیار معرفت شناسی اثبات کردید؟ تجربی است یا عقلی یا بدیهی؟
ثالثا: ایا تصور اینکه وجود یک چیز در فرض عقلی برای ان چیز ضروری باشد اینقدر سخت است؟ دوست عزیز شما نمیتوانید بین ظرف ها تفکیک کنید؟ بحث ما ظرف عقل و تصور است و اگر بگویید به واسطه اینکه در خارج موجود ضروری نیست پس قابل تصور نیز نیست این مصادره به مطلوب است علاوه بر اینکه، شما از کجا فهمیدید، موجود ضروروی در خارج نیست؟ معیار شما برای صدق قضایا چیست؟ با تجربه به این امر رسیدید یا با عقل یا بداهت؟ این نظریات نخ نما شده و حداقل انقدرها هم که شما فکر میکنید مقبول حتی خود اندیشمندان غربی نیست؟

بحث ما در قسمت اول، صرف تصور عقلی است و شما سراغ مصداق می روید و مرتکب خلط مصداق و مفهوم و تصور عقلی می شوید. لطفا دقت کنید!

روراست;350525 نوشت:
از بین راههایی که شمردید من بیشتر با نظر هیوم موافقم و راههای دیگه همونطور که خودتون گفتید اشکالاتی دارند.فکر میکنم نظر شما راه چهارم یا بداهت علیت هست.یعنی شما میگید هر چیزی حتمن علتی داره؟؟؟ و اینکه بگیم چیزی علت نداره موجب تناقض هست؟؟؟ من فکر نمیکنم چنین بداهتی وجود داشته باشه.این که هر چیزی که نمیتونید اثبات کنید را بدیهی و غیر قابل اثبات بنامید صحیح نیست و کمکی به یافتن حقیقت نمیکنه.

راه هیوم خودش یکی از راه هایی است که ارائه شده و بارها توسط خود غربی ها نقد شده است. وحی منزل نیست . ایا شما نظریه او را خوانده اید. تناقض های زیادی در این نظریه وجود دارد که در ادامه به برخی از انها اشاره میکنم.

اول: راه حل هیوم، به شک و تردید می انجامد و براساس ان حتی عالم خارج قابل اثبات نیست و اصولا دیگر راه بحث بسته میشود. او برای غلبه بر حالت شک و تردیدی ک در اثر تردید در اصل علیت و ضرورت میان علت و معلول ایجاد شده است راه حل روان شناسی تساهل و تسامح را ارائه میکند، اما این نظریه صرفا روان شناختی است و هیچ پشتوانه ای ندارد و اگر انسان در وادی شک و تردید افتاد، به هیچ وجه توان خارج کردن او از بیماری را ندارد و اگر دارد. چرا از همان اول با این شیوه، با اصل علیت روبرو نشویم و بی جهت با اشکالات موشکافانه و احتمالات مبتنی بر تجربه گرایی در ان خدشه میکنیم.

دوم:هیوم منشأ تصور ضرورت میان علت و معلول را عادت مردم به انتظار پیدایش معلول معین در پی علت معین میداند ولی این امر نادرست است و خودش بی پایه و اساس است و اگر اصل علیت قابل خدشه و نقد باشد، عادت و رسم مردم هم قابل نقد خواهد بود و در مورد ان نیز میتوان گفت: تصور ما از عادت و اینکه ان منشأ تصور مردم د رضرورت علی است ناشی ازعادت ماست که انتظار داریم مردم همانطور تصور کنند و عمل کنند که تاکنون می کرده اند و این دور یا تسلسل است.

سوم: ملاک هیوم: اصل انتظار مبتنی بر هیچ دلیل منطقی یا فلسفی نیست که هرچه در گدشته رخ داده در حال نیز رخ میدهد پس بنابراین، توسل به عادت هیچ چیزی را توضیح نمیدهد. مگر اینکه مردم عملا به دنبال هر حادثه ای منتظر اثار ان نیز هستند. و بدون این عادت شاید هرگز بشر نمیتوانست حیات خود راادامه دهد. این سخن و حالت انتظار به نوبه خود مولود استقرا است و حجیتی برای اعتقاد به علیت ندارد. بنابراین جای این سوال وجود دارد که طبیعت انسان اکنون اینگونه است و چه دلیلی وجود دارد که در اینده اینچنین نباشد. اینده از کجا که مثل گذشته باشد. حق این بود که هیوم، به عادت نیز به دیده تردید مینگریست و میگفت تصور ما ا ز عادت ناشی از عادت است. و این هم مستلزم دور است.

چهارم: اصول مهم معرفت شناسی هیوم یعنی انحصار حجیت در تجربه برای شناخت امور واقع و انحصار معناداری به اینکه به انطباع یا تصور در بیاید؛ قابل شک است و شک در انها مستلزم هیچ تناقضی نیست. خود هیوم در مورد اصل علیت گفته چون شک در این اصل و قاعده مستلزم تناقض نیست پس این اصل باطل است و بدیهی نیست وگرنه شک دران مستلزم تناقض میشد. بنابراین، جواز شک دراین دو اصل معرفتی نشان دهنده عدم بداهت ان و جواز باطل بودن انها است.
توضیح اینکه: این دو گزاره، مربوط به عالم واقع است و طبق نظر شما این گزاره ها هیچ کدام یقینی نیست و انکار انها به تناقض نمی انجامد. بنابراین درباره صحت این دو اصل نیز تردید کرد. و اگر بگوید مربوط به عالم تصورات ذهنی است و از قضایای پیشینی، پس ربطی به عالم خارج ندارد و در ان ظرف قابل اجرا نیست.
اگر هم بگویید که این اصول پسینی است ولی بدیهی و عقلی است ونیاز به اثبات ندارد. اشکال این مطلب این است که اولا بداهت این اصول بیشتر است یا اصل علیت. علاوه براینکه از نظر او کل گزاره های مربوط به عالم خارج احتمالی هستند.

پنجم:نفی رابطه ضرورت ماین علت و معلول همانند اثبات ان از توان تجربه و حواس ظاهری خارج است. تنها میتوان گفت که بر اساس فلسفه هیوم هیچ ضرورتی میان این دو نیافتیم نه اینکه هیچ ضرورتی وجود ندارد. و نفی ضرورت نوعی قبول ضرورت است و به نوعی ضرورت را پذیرفته است.

ششم: نفی پیوند ضروری میان علت و معلول راه را برای تمامی احتمالات غیر قابل پیشبینی در مورد پدیده ها باز میکند و به شکاکیت مطلق منجر میشود که خود هیوم همانند سایر فلاسفه از ان فراری و رویگردان هستند وگرنه بحث کردن بی ثمر میشود.

هفتم: به گفته وایتهد: هیوم از طرفی میگوید «نفی علیت موجب تناقض نمی شود» و از طرف دیگر «تصادف را نیز نفی میکند». این معرفت قطعی که تصادف ممکن الوقوع نیست بر اساس تجربه به دست امده است یا به وسیله عقل. اگر به وسیله تجربه باشد که همگی احتمالی اند و اگر عقلی و بدیهی باشد که مربوط به عالم خارج نیست و مربوط به تصور ات است. مگر اینکه بگوییم منظور این است که اصل نفی تصادف یک اصل بدیهی است که باید بگوییم بداهت ان ایا بیشتر از بداهت اصل علیت است.

هشتم:طبق مبانی تجربه گرایی هیوم، بر اساس تجربه نه تنها ضرورت علت و معلول را درک نمیکنیم، توالی و مجاورت انها را نیز درک نمیکنیم. چون امر محسوس متعلق حس است ولی توالی این امر محسوس با یک امر محسوس دیگری یا تقارن انها امور محسوس نیستند بلکه نسبت میان دو امر هستند و نسبی اند که فهم ان با هیچ ابزار حسی ممکن نیست و نیاز به عقل دارد. پس در مورد علت و معلول تنها میتوان گفت مشاهده دو امر ولی تقارن و توالی و ضرورت و .. که از امور نسبی و مقایسه ای هستند مربوط به عقل است. یعنی ما از توالی و تقارن هیچ تصور وانطباعی نداریم پس نباید معنا داشته باشد. در حالیکه خود هیوم معتقد بود ما در رابطه علیت تنها توالی و مجاورت را می فهمیم.

ایرادهای دیگری نیز بر نظریه هیوم گرفته شده از معاصران وی تا کانت و فلاسفه معاصر و نیز فلاسفه اسلامی.

صدیق;352394 نوشت:
اولا: منظورتان از گزاره های بدیهی چیست؟ ایا منظور قضایای تحلیلی است یا قضایای ریاضی را نیز از این قبیل میدانید؟ بداهت اینها به چه معنا و با چه دلیلی است؟
ثانیا: گزاره «فظ واجب فقط در مورد گزاره های بدیهی قابل استفاده هست» با کدام معیار معرفت شناسی اثبات کردید؟ تجربی است یا عقلی یا بدیهی؟
ثالثا: ایا تصور اینکه وجود یک چیز در فرض عقلی برای ان چیز ضروری باشد اینقدر سخت است؟ دوست عزیز شما نمیتوانید بین ظرف ها تفکیک کنید؟ بحث ما ظرف عقل و تصور است و اگر بگویید به واسطه اینکه در خارج موجود ضروری نیست پس قابل تصور نیز نیست این مصادره به مطلوب است علاوه بر اینکه، شما از کجا فهمیدید، موجود ضروروی در خارج نیست؟ معیار شما برای صدق قضایا چیست؟ با تجربه به این امر رسیدید یا با عقل یا بداهت؟ این نظریات نخ نما شده و حداقل انقدرها هم که شما فکر میکنید مقبول حتی خود اندیشمندان غربی نیست؟

بحث ما در قسمت اول، صرف تصور عقلی است و شما سراغ مصداق می روید و مرتکب خلط مصداق و مفهوم و تصور عقلی می شوید. لطفا دقت کنید!

منظور قضایای تحلیلیه و اون جمله به عقل من صحیحه چون من غیر از قضایای تحلیلی استفاده از واژه واجب را مفید نمیبینم. مثلن در قضیه تحلیلی "هر مرد مجرد مرد است" میشه گفت مرد بودن برای "مرد مجرد" واجب هست ولی مثلن اگه بگیم "علی مجرد است" اینطور نیست.
به هر حال همونطور که گفتم چنین تقسیم بندی به عقل من مفید نیست ولی اگه منظورتون فقط تصور ذهنیه ( نه عقلی) مشکلی نداره و میتونیم از این بحث بگذریم. در تصور ذهنی مثلن میشه اسبهای بالدار را به اسبهای بالدار سفید و غیر سفید تقسیم کنیم ولی اینکار از نظر من عاقلانه نیست ولی مخالفتی ندارم و بنظرم بهتره از این بحث بگذریم.

صدیق;352402 نوشت:
راه هیوم خودش یکی از راه هایی است که ارائه شده و بارها توسط خود غربی ها نقد شده است. وحی منزل نیست . ایا شما نظریه او را خوانده اید. تناقض های زیادی در این نظریه وجود دارد که در ادامه به برخی از انها اشاره میکنم.

.

.
.
.
ایرادهای دیگری نیز بر نظریه هیوم گرفته شده از معاصران وی تا کانت و فلاسفه معاصر و نیز فلاسفه اسلامی.

در اینجا پیشنهاد میکنم در صورتی که مایل به انسجام و تسریع در رسیدن به نتیجه در این تاپیک هستید از پرداختن به انشعابات و حواشی بحث و پاسخهای طولانی خودداری کنیم.موضوع تاپیک مشخصه و قصد بررسی برهانی که شما بیان کردید را داریم و نه بررسی نظرات هیوم یا من. اشکال به برهان شما را گفتم ولی شما نظرات مختلف را بیان کردید و من برای تسریع در پیشرفت بحث حدس زدم بدیهی بودن علیت مورد نظر شماست و پرسیدم " یعنی شما میگید هر چیزی حتمن علتی داره؟؟؟ و اینکه بگیم چیزی علت نداره موجب تناقض هست؟؟؟ " که تقاضا دارم جواب کوتاه و مشخص بدید.

سلام
از همه کاربران و خانندگان این بحث میخام نظری در این باره بدن.
پاسخگویان که ظاهرن علاقه ای به ادامه بحث ندارن

روراست;354340 نوشت:
منظور قضایای تحلیلیه و اون جمله به عقل من صحیحه چون من غیر از قضایای تحلیلی استفاده از واژه واجب را مفید نمیبینم. مثلن در قضیه تحلیلی "هر مرد مجرد مرد است" میشه گفت مرد بودن برای "مرد مجرد" واجب هست ولی مثلن اگه بگیم "علی مجرد است" اینطور نیست.
به هر حال همونطور که گفتم چنین تقسیم بندی به عقل من مفید نیست ولی اگه منظورتون فقط تصور ذهنیه ( نه عقلی) مشکلی نداره و میتونیم از این بحث بگذریم.

[=times new roman]اولا: اینکه فرمودید، به تعقل من صحیحه، بحث را دارید شخصی میکنید. بر اساس چه مبنایی شما مدعی هستید که واژه واجب تنها در مورد قضایای تحلیلی قابل استفاده است.
ثانیا: این مطلب بر اساس مبنای کانت در مورد تصورات است. او معتقد است که فیلتر ذهنی ضرورت تنها در مورد قضایایی صادق است که از طریق داده های حسی و از فیلتر مقولات فاهمه و حاسه عبور میکند. اگر مطلبی که گفتید مبتنی بر همین نظر است باید عرض کنم که مبنای کانت بارها مورد نقد قرار گرفته است و به علت اینکه متهم به پراکنده کردن بحث نشوم از طرح ان خودداری میکنم.
ثالثا: بحث ما در مرحله اول تنها در تصور ذهنی دو مفهوم واجب و ممکن است. یعنی بحث بر سر این است که در تصور ذهنی رابطه میان ذات با وجود یافتن به چند صورت فابل فرض است. بعد از این مرحله بحث از وجود خارجی موجودات میشود. شما در همین مرحله اول اشکال دارید و وقتی گفته میشود تصور ذهنی مراد است سراغ بی فایده بودنش میروید. دوست عزیز چند بار عرض شد، شما در تصور این مطلب مشکلی دارید.

روراست;354343 نوشت:
در اینجا پیشنهاد میکنم در صورتی که مایل به انسجام و تسریع در رسیدن به نتیجه در این تاپیک هستید از پرداختن به انشعابات و حواشی بحث و پاسخهای طولانی خودداری کنیم.موضوع تاپیک مشخصه و قصد بررسی برهانی که شما بیان کردید را داریم و نه بررسی نظرات هیوم یا من. اشکال به برهان شما را گفتم ولی شما نظرات مختلف را بیان کردید و من برای تسریع در پیشرفت بحث حدس زدم بدیهی بودن علیت مورد نظر شماست و پرسیدم " یعنی شما میگید هر چیزی حتمن علتی داره؟؟؟ و اینکه بگیم چیزی علت نداره موجب تناقض هست؟؟؟ " که تقاضا دارم جواب کوتاه و مشخص بدید.

[=times new roman]دوست عزیز
مشکل بحث این است که شما در لابلای بحث مباحث دیگری را مطرح میکنید که لازم است به انها پرداخته شود تا در خلال بحث به مشکل نخوریم.
نکته دیگر این استکه بحث ما در مورد برهان وجوب و امکان بود و شما هنوز در پله اول که تصور امکان و ضرورت است مانده بودید. حالا به علیت که دلیل یکی از مقدمات بحث ماست می پردازید. لطف کنید نسبت به مقدماتی که در تبیین برهان بیان نمودم مراجعه و یک به یک جلو بیایید و گرنه بحث اینطوری فایده و ثمره ای نه برای شما دارد و نه برای دیگر دوستان.

صدیق;358973 نوشت:
[=times new roman]دوست عزیز
مشکل بحث این است که شما در لابلای بحث مباحث دیگری را مطرح میکنید که لازم است به انها پرداخته شود تا در خلال بحث به مشکل نخوریم.
نکته دیگر این استکه بحث ما در مورد برهان وجوب و امکان بود و شما هنوز در پله اول که تصور امکان و ضرورت است مانده بودید. حالا به علیت که دلیل یکی از مقدمات بحث ماست می پردازید. لطف کنید نسبت به مقدماتی که در تبیین برهان بیان نمودم مراجعه و یک به یک جلو بیایید و گرنه بحث اینطوری فایده و ثمره ای نه برای شما دارد و نه برای دیگر دوستان.

تعجب میکنم چرا باز هم از جواب واضح دادن امتناع میکنید!! من واضح گفتم از مقدمات بگذریم و سوال فعلی اینه که در بند 2 گفتید اصل علیت داریم.این اصل دقیقن چی میگه و از کجا اومده؟؟؟(از نظر شما یا طراح برهان و نه فلاسفه و ...)
از این واضحتر نمیتونم بپرسم.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
چون درخواست داشتید همه نظرشون رو بیان کنند و از طرفی خودمم به این مسایل کمی علاقه دارم، با کسب اجازه از محضر تمام اساتید و کارشناسان، نظرم رو می نویسم:

روراست;350525 نوشت:
از بین راههایی که شمردید من بیشتر با نظر هیوم موافقم و راههای دیگه همونطور که خودتون گفتید اشکالاتی دارند.فکر میکنم نظر شما راه چهارم یا بداهت علیت هست.یعنی شما میگید هر چیزی حتمن علتی داره؟؟؟ و اینکه بگیم چیزی علت نداره موجب تناقض هست؟؟؟ من فکر نمیکنم چنین بداهتی وجود داشته باشه.این که هر چیزی که نمیتونید اثبات کنید را بدیهی و غیر قابل اثبات بنامید صحیح نیست و کمکی به یافتن حقیقت نمیکنه.

100- فرض: اینگونه نیست که(هر چیزی علت دارد)
101- لذا: چیزی هست که علت ندارد.
گزاره 101 به دو نوع تعبیر می‌شود:
102- یا هر چیزی که هست بدون علت است، از این رو نقیض قاعده علیت را بدست می‌دهد.
103- یا بعضی چیزها علت دارند و بعضی چیزها علت ندارند. پذیرش چنین چیزی، ما را مجبور می‌سازد که موجودات هستی(نه فرضی) را به دو دسته تقسیم کنیم و در حین بحث‌های ذهنی چون ممکن است موجودی را فرض کنیم که وجود نداشته باشد، لذا در کل سه دسته موجود داریم.
پس چیزی(یا چیزهایی) هستند که علت ندارد و چیزی(چیزهایی) هستند که علت دارند( و چیزهایی فرضی که نیستند).
تحلیل چیزی هست که علت ندارد:
یعنی چیزی هست که در مجموعه‌ی تمام علت‌ها، علتی برای او نیست، پس چه علت‌ها باشند و چه نباشند، او هست. لذا همیشه بوده و هست و خواهد بود، امکان معلولیت هم ندارد، وابسته به هیچ چیز دیگری نیست، وجودش بدون هیچ فرضی و شرطی هست لذا نامشروط ضروری است، لذا قابل تغییر هم نیست. این گزاره به نظر حقیر وجود واجب بالذات را اثبات می‌کند. پس:

104- یعنی: اگر چیزی علت نداشته باشد آنگاه بوجود نیامده است(بلکه فقط هست).
105- هم ارز گزاره 104: اگر چیزی بوجود آمده(بیاید) آنگاه علت دارد. یعنی هر چیزی که پدید آمده علت دارد.

106- از طرفی می‌دانیم که اگر چیزی بوجود نیامده(اما هست) آنگاه بدون علت هست. از مقایسه این گزاره و گزاره 104 مشخص می‌شود که علت داشتن معادل بوجود آمدن(یا پدید آمدن) است.
اگر هر چیزی را که بوجود میآید ممکن و هر چیزی را که وجود دارد اما بوجود نمی آید واجب بگیریم، هر ممکنی معلول است.

صدیق;349743 نوشت:
در مورد سوال دوم شما نیز باید بگویم، این بحث وابسته به این است که اصل علیت از چه راهی اثبات میشود. دراین زمینه چندین نظر مطرح شده است. برخی مانند هیوم معتقدند که تنها راه پی بردن به اصل علیت، از راه تجربه است و چون تجربه تنها توالی و مجاورت میان دو شیء را میبیند بنابراین، اصل علیت یا قانون علیت قابل اثبات نیست. البته قرن ها قبل، ابن سینا نیز به این مطلب اشاره کرده است.(الهيات شفا ص Dirol

در ادامه باید در معنای علت کمی دقیق شویم، اگر علت را هم‌جواری میان دو شی بنامیم، پس(مطابق گزاره 103) چون چیز بی‌علتی هست، موجودی هست که برای بودنش نیاز به هیچ همجواری ندارد، یعنی چه علت‌های دیگر باشند و چه نباشند او هست، لذا در جوار تمام موجودات پیدا می‌شود! لذا علت تمام موجودات است! آیا چنین چیزی در قالب ماده امکان دارد؟ لذا با پذیرش چنین موضوعی باید بپذیریم که موجود بی‌علت مادی نیست.

در حالت کلی:
107- یا چیزی هست که علت ندارد(که در بالا بررسی شد)
108- یا هر چیزی که هست علت دارد و واجبی نیز هست.
109- یا چیزی هست که علت دارد وهر چیزی که هست ممکن است.
احتمال نخست (گزاره 107) را در قسمت بالا تحلیل کردیم. باید دو حالت دیگر را بررسی کنیم:
گزاره 108 خودبخود وجود واحب را به اثبات می‌رساند. بنابراین درستی آن به وجود واجب منتهی می‌شود.
در نتیجه برای اثبات وجود واجب کافی است که نشان دهیم گزاره 109 تناقض دارد و به وجود واجب منتهی می‌شود.
گزاره 109 دو مقدمه دارد:

  • هر چیزی علتی دارد
  • هر چیزی ممکن الوجود است
110- در نتیجه: هر ممکن الوجودی معلول است.
در این صورت هم فکر می‌کنیم می رسیم به سیستم استدلال جناب صدیق در پست شماره 71 که در ادامه وجود واجب را به اثبات رسانده‌اند.

پس در کل واجبی حتماً هست. و اگر وجود چند واحب را محال بدانیم، این واجب یکتا است.

سلمان14;360261 نوشت:
ما را مجبور می‌سازد که موجودات هستی(نه فرضی) را به دو دسته تقسیم کنیم و در حین بحث‌های ذهنی چون ممکن است موجودی را فرض کنیم که وجود نداشته باشد،

[=times new roman]باسلام
بحث ما با جناب روراست بر سر این است که ابتدا به صورت مقدماتی، باید بر حسب فرض عقلی سه نوع رابطه وجود با یک ذات را در نظر بگیریم. انگاه که به مفهوم واجب و ممکن و ممتنع پی بردیم، و همانطور که در پستهای قبل برهان وجوب و امکان را به تفصیل بیان کردیم، از موجودات خارجی شروع میکنیم. نه اینکه در انجا نیز بحث ما بر سر صرف موجودات ذهنی وفرضهای عقلی باشد. اما در ابتدا لازم است که مفهوم واجب وممکن را بفهمیم که جناب روراست اصلا در تصویر وجود واجب در خارج و صحت اسناد وجوب و ضرورت به موجودات خارجی ایراد داشت که چاره ای جز این نحوه بحث باقی نمی ماند.

سلمان14;360285 نوشت:
در ادامه باید در معنای علت کمی دقیق شویم، اگر علت را هم‌جواری میان دو شی بنامیم، پس(مطابق گزاره 103) چون چیز بی‌علتی هست، موجودی هست که برای بودنش نیاز به هیچ همجواری ندارد،

[=times new roman]علت به معنای هم جواری میان دو شیء نیست. علت عبارت است از موجودی که وجود موجود دیگر وابسته به ان است. هم جواری و توالی و تقارن و سایر چیزهایی که ذکر میکنید، از مشخصه های علت و معلولهای طبیعی است که با حواس قابل تشخیص است.

روراست;359129 نوشت:
تعجب میکنم چرا باز هم از جواب واضح دادن امتناع میکنید!! من واضح گفتم از مقدمات بگذریم و سوال فعلی اینه که در بند 2 گفتید اصل علیت داریم.این اصل دقیقن چی میگه و از کجا اومده؟؟؟(از نظر شما یا طراح برهان و نه فلاسفه و ...)
از این واضحتر نمیتونم بپرسم.

[=times new roman]من هم بسیار متعجبم از شما که از طرفی در تصویر واجب و ممکن ایراد دارید و باز هم در مورد بحث های بعدی سوال می پرسید.
با این حال عیبی ندارد. هرچند از بحث برهان وجوب و امکان خارج میشویم. مفاد اصل علیت این است که هر چیزی که برای بوجود آمدن نیاز به موجود دیگری دارد، علت میخواهد. این موجود بر اساس مقدمات برهان وجوب و امکان، موجود ممکن است که بدون توجه به وجود علتش، نه وجودش ضروری است نه عدمش وگرنه یا واجب می شد یا ممتنع.

(گزاره 108) اگر هر چیزی علت داشته باشد و واجبی باشد، آنگاه واجب هم علت دارد، لذا وجود واجب ضروری نیست. پس این حالت محال است.
(گزاره 109) اگر هر چیزی علت داشته باشد و واجبی نباشد، لذا هر ممکنی معلول است، پس سلسله علل باید در جایی متوقف شود، پس چیزی هست که علت ندارد، این حالت هم به تناقض رسید.
لازم به ذکر است که گزاره 108 و 109 به خودی خود، متناقض هستند، پس حالت درست همان گزینه گزاره 107 است که هر چیزی علت ندارد. و اگر علیت را همجواری دو پدیده(در هر شرایطی) بنامیم، این موجود بی‌علت مادی نیست و علت تمام موجودات دیگر است.

خدمت شما جناب صدیق گرامی عرض کنم که:
وقتی چاره ای جز این نحو بحث کردن نیست، پس باید این نحو را ادامه داد، تا ایراداتش مشخص شود. چون گزاره های درست در رویارویی با همدیگر تناقضی ایجاد نمی‌کنند.

در هر صورت ما دو نوع تقسیم بندی داریم(واجب-ممکن و علت-معلول) و اگر از اینجا شروع کنیم که موجود خارجی علت دارد یا نه به سه حالت جواب می‌رسیم که در حد توانم توضیح دادم.

اگر علیت چیزی فراتر از همجواری دو موجود باشد، باید اول توافقی روی این موضوع هم صورت بگیرد، چون همجواری دو پدیده لازمه علیتی است که شما به طریق مراجعه به حالات نفس پذیرفته اید، پس از حداقل تعریف مشترک، یعنی همان همجواری دو پدیده استفاده شد و نتیجه‌ی جالبی هم داشت.

چون مبنای این استدلال از جویای علت موجودات بود، اگر تعریف دیگری از علیت(غیر ازهمجواری دو پدیده) ارائه شود و پذیرفته شود می شه دوباره موضوع را بررسی کرد. در غیر این صورت استفاده از کلمه علیت بی معنی است.

با سلام و تشکر از حضورتون
درباره پست اولتون این موارد بنظرم میزسه:

سلمان14;360261 نوشت:

تحلیل چیزی هست که علت ندارد:
یعنی چیزی هست که در مجموعه‌ی تمام علت‌ها، علتی برای او نیست، پس چه علت‌ها باشند و چه نباشند، او هست. لذا همیشه بوده و هست و خواهد بود، امکان معلولیت هم ندارد، وابسته به هیچ چیز دیگری نیست، وجودش بدون هیچ فرضی و شرطی هست لذا نامشروط ضروری است، لذا قابل تغییر هم نیست. این گزاره به نظر حقیر وجود واجب بالذات را اثبات می‌کند.

روی جمله ای که زرد کردم کمی شک دارم.
جمله قرمز رنگ بنظرم اشکال جملتون هست که بیشتر هم مربوط به برهان مورد بحث هست. چیزی که بدون علت و شرطی هست چرا میگید ضروریه؟؟؟ یعنی نبودش باعث تناقضه؟؟؟ بنظر من اینطور نیست. و در مورد قابل تغییر نبودنش هم من استدلالی نمیبینم. پس نتیجه ای که گرفتید که چیزی که علت نداره واجب بالذاته هم بنظرم صحیح نیست.

نقل قول:
پس:
104- یعنی: اگر چیزی علت نداشته باشد آنگاه بوجود نیامده است(بلکه فقط هست).
105- هم ارز گزاره 104: اگر چیزی بوجود آمده(بیاید) آنگاه علت دارد. یعنی هر چیزی که پدید آمده علت دارد.

106- از طرفی می‌دانیم که اگر چیزی بوجود نیامده(اما هست) آنگاه بدون علت هست. از مقایسه این گزاره و گزاره 104 مشخص می‌شود که علت داشتن معادل بوجود آمدن(یا پدید آمدن) است.
اگر هر چیزی را که بوجود میآید ممکن و هر چیزی را که وجود دارد اما بوجود نمی آید واجب بگیریم، هر ممکنی معلول است.

این جمله اخر میتونه درست باشه ولی با تعاریفی که از ممکن و واجب در برهان شده فرق میکنه.پس اگر ممکن و واجب را اینطور تعریف میکنید برهانی متناسب با اون بیان کنید.چون برهانی که اقای صدیق بیان کردند بند 1 اون که میگه "شیئ ممکنی وجود داره" به مشکل میخوره[=times new roman] . چون با این تعریف من هیچ شیئ ممکنی نمیشناسم.

صدیق;360468 نوشت:
[=times new roman] مفاد اصل علیت این است که هر چیزی که برای بوجود آمدن نیاز به موجود دیگری دارد، علت میخواهد. این موجود بر اساس مقدمات برهان وجوب و امکان، موجود ممکن است که بدون توجه به وجود علتش، نه وجودش ضروری است نه عدمش وگرنه یا واجب می شد یا ممتنع.

قسمتی که قرمز کردم از کجا اومد؟؟؟
شما در مقدمات برهانتون گفتید "[=times new roman] ممکن بالذات چیزی است که خود بخود نه ضروری است موجود باد و نه ضروری است معدوم باشد " همین
صحبتی از نیازمند بودن برای بوجود اومدن نبود.حالا اگه تعریف را به این صورت در نظر بگیریم و برهانتون را بررسی کنیم بند 1 برهان جای سوال داره که میگه:
[=times new roman]
1.شیء ممکن بالذاتی وجود دارد(این گزاره بدیهی است و از دو گزاره تشکیل شده است: «شیئی وجود دارد» و «این شیء، ممکن بالذات است»

این نیاز به اثبات داره که شیئ مورد نظر زمانی وجود نداشته و بوجود اومده.

جناب روراست

چند سوال: قصد مچ گیری نیست، پس لطفاً جواب بدید و ارجاع به پستها ندید. بدون دانستن تلقی شما از مفاهیم بحث کردن و سوال کردن بی فایده است.

تلقی شما از موجودی که وجودش ضروری است چیست؟ لطفاً توضیح بفرمایید موجودی اگر ضروری باشد چگونه است، گزاره ضروری را نمی خواهد توضیح دهید.
و موجودی که خودبه خود بوجود نمی آید(ممکن) هم به اینگونه توضیح دهید.
موجوداتی که مشاهده می کنید، مطابق تلقی خودتان از ضروری بودن، ضروری هستند یا غیرضروری، چرا؟
اصلاً نظر شما درباره موجود چیست؟
موجودات بوجود میآیند یا نه؟
------------------------------------------------
چند سوال دیگر هم هست بماند تا بعد.

روراست;360792 نوشت:

نوشته اصلی توسط سلمان14 تحلیل چیزی هست که علت ندارد:
یعنی چیزی هست که در مجموعه‌ی تمام علت‌ها، علتی برای او نیست، پس چه علت‌ها باشند و چه نباشند، او هست. لذا همیشه بوده و هست و خواهد بود، امکان معلولیت هم ندارد، وابسته به هیچ چیز دیگری نیست، وجودش بدون هیچ فرضی و شرطی هست لذا نامشروط ضروری است، لذا قابل تغییر هم نیست. این گزاره به نظر حقیر وجود واجب بالذات را اثبات می‌کند.

روی جمله ای که زرد کردم کمی شک دارم.
جمله قرمز رنگ بنظرم اشکال جملتون هست که بیشتر هم مربوط به برهان مورد بحث هست. چیزی که بدون علت و شرطی هست چرا میگید ضروریه؟؟؟ یعنی نبودش باعث تناقضه؟؟؟ بنظر من اینطور نیست.
.

در ادامه:
فرض کنید اینگونه نباشد: پس شما می‌گویید که: «موجود بی علت واجب نیست بلکه ممکن است!»
لذا اگر موجودی بی علت که هیچ شرطی در وجود داشتنش ندارد وجود داشته باشد آنگاه ممکن است؟! درست است؟

سلمان14;360826 نوشت:

تلقی شما از موجودی که وجودش ضروری است چیست؟ لطفاً توضیح بفرمایید موجودی اگر ضروری باشد چگونه است، گزاره ضروری را نمی خواهد توضیح دهید.
و موجودی که خودبه خود بوجود نمی آید(ممکن) هم به اینگونه توضیح دهید.
موجوداتی که مشاهده می کنید، مطابق تلقی خودتان از ضروری بودن، ضروری هستند یا غیرضروری، چرا؟
اصلاً نظر شما درباره موجود چیست؟
موجودات بوجود میآیند یا نه؟
------------------------------------------------
چند سوال دیگر هم هست بماند تا بعد.

با سلام
از تعریفی که در مقدمه برهان بیان کردند برداشت من از ضروری یا واجب الوجد موجودیه که نبودنش باعث تناقض باشه و ممکن الوجود چیزیه که فرض بودن یا نبودنش باعث تناقض عقلی نمیشه. من قبل از این برهان چنین تعاریفی نداشتم چون نیازی بهشون نمیدیدم.از نظر من هر چیزی که الان موجوده میتونه وجود نداشته باشه و تناقضی هم ایجاد نمیشه.
ولی تعریفی که شما از ضروری و ممکن کردید (یعنی موجودی که بوجود اومده و موجودی که همیشه وجود داشته) متفاوت با این تعریفه و اگر میخایید بر اساس این تعاریف پیش بریم همه موجودات از نظر من همیشه وجود داشتند.

سلمان14;360841 نوشت:
در ادامه:
فرض کنید اینگونه نباشد: پس شما می‌گوییدکه: «موجود بی علت واجب نیست بلکه ممکن است!»
لذا اگر موجودی بی علت که هیچ شرطی در وجود داشتنش ندارد وجود داشته باشد آنگاه ممکن است؟! درست است؟

عرض کردم بسته به تعریفی که از واجب و ممکن میکنیم جواب من متفاوته. پس یک تعریف واحد و مشخص و تابت بیان کنید تا بر اساسش جواب بدم و ادامه بدیم.

با سلام
شاید اگر من اینجا پاره ای توضیحات به بحث اضافه کنم اندکی تعریف ها یکسان شده و بتوان بهتر به نتیجه رسید:

وقتی قرار است صرفاً عقلی بحث کنیم یعنی مثل ریاضیات یک قلم و کاغذ برمی داریم و از ابتدایی ترین حالت شروع به بحث می کنیم. مثلا می گوییم یک عدد می تواند "زوج" یا "فرد" یا "نه زوج نه فرد" یا "هم زوج و هم فرد" باشد. این همه حالاتی است که ذهن در ابتدا فارغ از مصداق دار بودن دسته ها دارد. سپس با تعریفی که از زوج و فرد داریم می توانیم تحلیل کنیم و بگوییم فلان حالت ذهنی به دلیل فلان تناقض رد می شود. حال درباره موجودات هم می خواهیم صرفاً عقلی و فارغ از هر مصداقی شروع به تقسیم بندی کنیم.
تقسیم بندی های مختلف می توانیم بکنیم. بسته به اینکه چه چیزی وجه اختلاف باشد مثلا اگر حالت موجودات را در نظر بگیریم:
جامد-مایع گاز پلاسما
یا مثلا مادی - غیر مادی (تاکید میکنم صرفاً ذهنی است)
یا مثلا موجود زنده موجود بیجان

برای اثبات خدا تاکید در نحوه وجودی موجودات آن هم صرفا عقلی و ذهنی نه مصداقی شده است. یعنی وجه اختلاف در نحوه وجودی موجودات است.

- موجودی که ممکن است باشد ممکن هم هست نباشد(یعنی هر دو حالتش قابل تصور است) مثلا در یک لیوان می شود آب باشد و می شود هم که نباشد
- موجودی که فقط هست. یعنی نبودنش به تناقضی بیانجامد. (تقسیم عقلیست وجودش اثبات نشده همانطور که دسته قبلی هم نیاز به اثبات یا حد اقل یک مصداق دارد)
- موجودی که مجازاً میگوییم موجود و وجود داشتنش باعث تناقض در بدیهیات است. یعنی از همان ابتدا با همین تعریف موجود بودنش زیر سوال است.

در این که حالت سوم خودش متناقض است شکی نیست پس این دسته تهی است. فقط به طور تحلیلی مثلا بگوییم عدد فردی که بر 2 بخشپذیر باشد. این از دسته سوم است یعنی موجود نیست فقط ماهیتش مجازا وجود دارد و خودش ذاتا ممتنع است.

برگردیم سر اثبات این که دسته اول (ممکن الوجودها) و دسته دوم (واجب الوجودها) هم وجود دارند یا نه. اولا چون در دسته بندی مذکور حالت دیگری به عقل خطور نمی کند کسی نمی تواند بگوید شما دسته بندی را طوری انجام دادی که به نتیجه خاصی برسی. چون وقتی وجه اختلاف تقسیمبندی را نحوه وجودی موجودات بگیریم حالت دیگری به عقل خطور نمی کند.

اما مشکل ادامه بحث اینجاست که اصلا وجود داشتن یعنی چه؟!!!!! چه وقت میگوییم موجودی وجود دارد و چه وقت میگوییم موجودی وجود ندارد. در مثال لیوان، تا وقتی که آب در لیوان هست میگوییم آب در لیوان وجود دارد ولی وقتی لیوان را خالی میکنیم آب را به عدم نمیبریم بلکه باید به جایی منتقل کنیم پس هرچند در لیوان دیگر آب وجود ندارد ولی این عدم وجود اب نسبی است وگرنه آن آب هنوز هم در دایره هستی موجود است. با این تعریف من هیچ ممکن الوجودی نمیبینم.
بنابراین وجود ممکن الوجود نیازمند اثبات است. چون اگر پذیرفتیم که ممکن الوجودی هست که از عدم به معنای واقعی به هستی امده یا بالعکس از هستی به عدم رفته آنگاه به ناچار چون عدم عرضه تولید هستی ندارد به تناقض میخوریم. به ناچار زنجیر وار میرسیم به موجودی که نبودنش تناقض است. ولی باید ابتدا ثابت شود که موجودات این عالم هستی نیازمند "پدیدآمدن" هستند. و یا "قابل معدوم شدن" هستند که بگوییم ممکن الوجودی هم بین موجودات هست و انگاه بقیه استدلال که همه بلدند معنیدار شود. اگر آب از هویت آب درامد و به اکسیژن و هیدروژن تجزیه شد باید گفت همان اول هم این هویت عاریتی و مجازی بوده. همان اول هم هیدروژن و اکسیژن در نظمی با هم تشکیل سلسله هماهنگی با خصوصیات خاصی میدادند و حالا این نظم به هم خورده است نه این که آب معدوم شده باشد بلکه یک هویت مجازی که از اول هم وجود نداشت از بین رفت و نهادش که اکسیژن و هیدروژن بود نمایان شد. که البته همین بلا را سر اتم هیدروژن هم می شود آورد و به هویت های زیربنایی تر هم رسید ولی نهایتاً به عدم نمیرسیم.عقلا به یک ماده بسیط (فارغ از اجزا) میرسیم. که برای افرادی که تعریف ماده را طوری طراحی کرده اند که نتواند بسیط باشد ادعای غیرمادی بودن آن وجود دارد که لازم به فرض غیر مادی نیست بلکه کافیست یک ماده بسیط نام نهاده شود.
حالا چطوری یک موجود میتواند از عدم به هستی بیاید یا بالعکس که بگوییم ممکن الوجود مصداق دارد؟؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

روراست;361062 نوشت:
ولی تعریفی که شما از ضروری و ممکن کردید (یعنی موجودی که بوجود اومده و موجودی که همیشه وجود داشته) متفاوت با این تعریفه و اگر میخایید بر اساس این تعاریف پیش بریم همه موجودات از نظر من همیشه وجود داشتند.

یعنی چی؟

یعنی شما همیشه بوده اید و خواهید بود؟

لطفاً توضیح بدید.

سلمان14;361131 نوشت:
یعنی چی؟

یعنی شما همیشه بوده اید و خواهید بود؟

لطفاً توضیح بدید.

با سلام
اگر پاراگراف آخر پست قبلی بنده را مطالعه بفرمایید احتمالا منظور ایشان از اینکه همه موجودات همیشه وجود داشته اند همان باشد.
موفق باشید

روراست;361062 نوشت:
از تعریفی که در مقدمه برهان بیان کردند برداشت من از ضروری یا واجب الوجد موجودیه که نبودنش باعث تناقض باشه و ممکن الوجود چیزیه که فرض بودن یا نبودنش باعث تناقض عقلی نمیشه. من قبل از این برهان چنین تعاریفی نداشتم چون نیازی بهشون نمیدیدم.از نظر من هر چیزی که الان موجوده میتونه وجود نداشته باشه و تناقضی هم ایجاد نمیشه.

با این تلقی شما از ممکن و واجب «هر آنچه که هست ممکن است». پس تا الان بنابه ادعای شما «هر معلولی ممکن است» هر چند «هر بی علتی را هم ممکن می دانید».

شما از بین گزاره هایی که مطرح شد، گزاره «اینگونه نیست که هر چیزی علت دارد» را مطرح کردید یعنی این گزاره را قبول دارید یا نه؟

یعنی میفرمایید، ار طرفی موجودات دو دسته اند: معلول و بی علت و از طرف دیگر یک دسته اند، همه ممکن اند و علت هم به معنی همجواری میان پدیده هاست؟

aminjet;361137 نوشت:
با سلام
اگر پاراگراف آخر پست قبلی بنده را مطالعه بفرمایید احتمالا منظور ایشان از اینکه همه موجودات همیشه وجود داشته اند همان باشد.
موفق باشید

روراست;361062 نوشت:
ولی تعریفی که شما از ضروری و ممکن کردید (یعنی موجودی که بوجود اومده و موجودی که همیشه وجود داشته) متفاوت با این تعریفه و اگر میخایید بر اساس این تعاریف پیش بریم همه موجودات از نظر من همیشه وجود داشتند.

جناب aminjet ایشان براساس گزاره های مطرح شده از سوی حقیر این حرف رو زدن، یعنی براساس برداشت ایشان از برداشتهای حقیر از معانی واجب و ممکن، یعنی ممکن است از منظر برداشت ایشان از واجب و ممکن قضیه فرق کند، فکر می کنم برداشتم از تعاریف این معانی را نمی رساند که ایشان گفتند. اگر ناراحت نمی شوید گام به گام پیش بریم ببینیم ایراد کار کجاست.

موضوع قفل شده است