آيا مي توان بين عرفان اسلامي و مكتب اصالت وجودشباهت هايي يافت؟
تبهای اولیه
اگر در سير تاريخى فلسفه اسلامى توجه كنيم درخواهيم يافت كه سبب گرايش ملاصدرا به بحث اصالت وجود، عرفان اسلامى بوده است و آن جناب به مدد بزرگان عرفان همچون محى الدين ابن عربى و صدرالدين قونوى به مبناى اصالت وجود روى آورده است و لذا بزرگانى همچون ابن تركهى اصفهانى در قواعد التوحيد و نوه آن جناب در تمهيد القواعد پيش از ملاصدرا به اصالت وجود و ردّ اعتباريت وجود پرداختهاند. اين از نگاه تاريخى. اما ازديدگاه هستى شناسانه، بنيان وحدت وجود عرفان بر مبناى اصالت وجود است و آن وجود أصيل، وجود صمدى و احاطى حق سبحانه و تعالى است و ديگر موجودات هستى ظهورات و شؤونات آن وجود احاطيند و لذا در كتابى همچون شرح فصوص قيصرى مباحث با ردّ اعتباريت وجود و بحث از احكام وجود اصيل شروع مىشود. بنابراين نه تنها مكتب اصالت وجود با عرفان شباهت دارد، بلكه سرچشمه مكتب اصالت وجود عرفان اسلامى است. با اين حساب چون عرفان اسلامى بحث از خارج و واقعيت عينى و وجود اصيل مىكند و تمام مسائل آن حول همين بحث مىگردد از اين روى علمى خيالى نيست بلكه علمى سراسر حقيقت و بىگزاف است و هيچ گونه پوچگرايى در آن راه ندارد.
البته بايد توجه داشت كه دراويش امروزى عارفنما هستند و چندان بويى از عرفان حقيقى اسلامى ندارند و با اوهام و خيالات سر و كار دارند و بر خلاف عارف حقيقى از ظواهر دينى و حرامها و حلالها مىگذرند و چندان به آنها پايبند نيستند و به رقصهاى غيروجدانه و نگاههاى آلوده و خوردنىهاى حرام و غيره مىپردازند و با اين مصنوعات اداى عارفان حقيقى را در مىآورند كه به عنوان جهلهى صوفيه معروفند و جناب صدر المتألهين در كتاب كسر الاصنام وسخت به آنان تاخته و آنان را از حيطه عرفان خارج مىداند. و مرادمان از عارفان حقيقى، سلمان و اويس قرنى و جنيد و حلاج و محىالدين ابن عربى و فرغانى و قونوى و سيد على قاضى طباطبايى و سيد هاشم حدّاد و مير حيدر آملى و حسينقلى همدانى و علامه طباطبايى و آيتالله بهاءالدينى و جامى و خواجه عبدالله انصارى و علامه حسن زاده آملى و... مىباشد