اشعار ღ دفاع مقدس-سبک بالان عاشق ღ
تبهای اولیه
[b]content[/b]
سروده احمد رضا الياسي
قدمگاه شهيدان است اينجا محل رشد ايمان است اينجا
در اينجا مي توان آرامشي يافت محل ذكر رحمان است اينجا
اتل متل خدایا...........
مقدمه نمیخواد درد دل شکستم...بازم دلم گرفته ، خدایا خیلی خستم
ببین که ساده کشتند ، بسیجی رو تو میدون...میگن بسیجی چیه؟ با کلی زخم زبون
چکمه های گلی رو ، روی گلا میزارن...معرفت و پیچوندن ! شرم و حیا ندارن
بجای قرآن و دین ، پرچم کفر گرفتن...غیرت و مفت فروختن ، هری پاتر گرفتن
شیطون نمایی کردن گفتن یه جور بازیه...دل رئیس کفار اینطور از ما راضیه
بجای عکس امام زدند به دیوار و در...عکس جنیفر لوپز هرچی بزرگتر بهتر
نماز صبح و روضه برا همه خیاله...اذان میون فوتبال آخر ضد حاله
زیارت جمکران برا جشن نامزدی...زندگیمون غم شده ولش بیا تو پارتی
مسیحی و نگاه کن مسته و خیلی شاداب...اسلام مال آخونداست ، بزن تو گوش حجاب
جانباز شیمیایی ، مدرک رزم و جبهه...میخواست نره بجنگه ، میخواست مراقب باشه!!!
جمهوری اسلامی ، دنیا رو از ما ترسوند...مردم توی جو بودند ، کاشکی شاه ایران میموند
خدا دیگه بریدم ببین چه حرفا زدند...دل آقا گرفته به ریشه خنجر زدند
اون موقع رفتن رو مین اول عشق بازی بود...ای جماعت به قرآن این رسم خون بازی بود
امروز از پشت یه عده تو صف شمشیر کشیدن...همه پشت رهبرن منتظر سجودن
در خروجی عشق شبانه روزی بازه...پیدا نمیشه مردی که بازی رو نبازه
برا دخترای شهر ، شهر دبی مهیاست...نگاه یه بار حلاله ببین موهاش چه زیباست؟!!!!
پرچم ناداوری تو دادگاه هم بلنده...اسم عدالت میاد ، هر بچه ای میخنده
هر روز فیلم یه شخصی باید بیاد رو سی دی...نیاد میرن میسازن کسایی که ندیدی!!!!
سنگرای شهرمون خالی از چندتا مرده ...به هم میگن نگاه کن هوی متال چه کرده؟؟!!!!
یا حجت ابن الحسن برای ما دعا کن...تعطیله دین و اسلام ، دست ما رو رها کن
دستای ما تو بنده ، تو شهر کاری نداشتیم...پشت رهبرمون رو راحت خالی گذاشتیم
تو این شهر مصیبت ، سخته سالم بمونی...باید واسه خودت هم امن یجیب بخونی
اما چشام به جایی دلم به جای دیگه...امید دارم آقاجون دلم اینجوری میگه
میگه میای یه روزی با صد تا یا رو یاور...هزار هزار بسیجی هزار هزار دلاور
برمیداری از این شهر میبری به جمکران...پاک میکنی شعرمو با عدل و عشق و ایمان
لبخند بزن بسیجی ، مهدی رو از دل بخواه...یا حجت ابن الحسن تو رو به زهرا بیا.... [b]content[/b]
مکه یا فکه
من و سعید در همه لحظات با هم بودیم و قرار بود با هم برای تفحص به فكه برویم. وقتی رفتم سر كار و به من گفتند كه در قرعهكشی اسمم برای مكه درآمده است به سعید گفتم كه قرار است به مكه بروم. از آنجا كه برگشتم حتماً به فكه میآیم. سعید با لبخند همیشگی پاسخ داد: تو برو مكه من هم میروم فكه، ببینیم كدامیك از ما زودتر به خدا می رسیم؟
تازه از حج بازگشته بودم و مشغول تعمیر ساختمان بسیج بودم كه تلفن زنگ زد. آقای بیگدلی از فكه بود. باور كردنش برایم مشكل بود. سعید به خدا رسیده بود. اشك در چشمانم حلقه زد با خود گفتم: «ما در كجا و چه كاری با هم بودیم كه خدا او را انتخاب كرد و من را نكرد.» بیاختیار با خود زمزمه كردم:
ای قوم به حج رفته كجائید كجائید
معشوق همینجاست بیائید بیائید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شمایید
دهبار از آن راه بدان خانه برفتید
یكبار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یك دسته گل كو، اگر آن باغ بدیدیت؟
یك گوهر جان كو، اگر از بحر خدایید؟
با اینهمه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس كه بر گنج شما پرده شمایید
شهید سید مرتضی آوینی
شبهای جمعه که میشه دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سره یه قبر ازش نشونه میگیره
یکی سره قبر پدر یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر، غمگین و آروم
میاد کنار شهید گمنام
یه جعبه خرما برای فاتحه خونی میاره
آروم میاد میشینه و سر روی سنگش میذاره
میگه تو جای بچه امی گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من
آخر نگفتی،کسی رو داری
یا که مثه من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری برای تو گریه کنه
غروب پنج شنبه بیاد به قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت منم همیشه یاورت
نمیذارم تنها باشی مدام میام بالا سرت
از تو چه پنهون یه بچه دارم
چند سال از اون خبر ندارم
آخ که دلم برات بگه از پسرم یه خاطره
لحظه جبهه رفتنش،ساعتی که میخواست بره
از اون لباس خاکی و از اون کلام آخرش
هر قدمی میرفت جلو نگا میکرد پشت سرش
دیگه نیومد،رفت ناپدید شد
چشمام به دربه خونه سفید شد
دیگه از اون روز تا حالا منتظره زنگ درم
بس که دلم شور میزنه نصف شب از خواب میپرم
کاشکی بود و نگا میکرد یزید سرش رفت بالا دار
سزای اعمالشو دید،لکه ننگ روزگار
من مطمئنم الان اگر بود
سرگرم شادی از این خبر بود
اون شبی که نشون میداد صدام چشاشو بسته بود
رفتم تو فکر روزی که دل ما رو شکسته بود
روزای که میخندید و خونه ها رو خراب میکرد
روزای که با توپ و تانک دل ما رو کباب میکرد
روزای که مثه یه گرگ ما رو تو غم سهیم میکرد
روی گلا پا می گذاشت بچه ها رو یتیم میکرد
روزای که نمک میریخت رو زخم داغ پدرا
داغ برادر میگذاشت رو جیگر برادرا
الحمدالله دعام اثر کرد
سوی جهنم عزم سفر کرد...
بسه دیگه خسته شدی دوباره خیلی حرف زدم
با این که قول داده بودم اما بازم گریه شدم
خدا نگهدار پسرم فعلا ازت جدا میشم
شاید مسافرم بیاد زشته که خونه نباشم
با صد امید و آرزو مادر مفقودالاثر
بلند شد از کنار قبر شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر کارش همینه
خبر نداره بچه اش همینه...
توسط مداح اهل بیت مجتبی رمضانی
دانلود
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا بروی مین شد
چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده دوخته هزار سارا ، چشمی به حلقه در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر( لباس جین ) شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای جلب نظر ، بیاراست آن مقنعه ور افتاد ، جایش فوکول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلی درآمد
دارا و گوشواره ، حقّا که شرم دارد !
در دستهایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند اینها شدند «طلبکار»
[="Purple"]شعري از استاد محمدعلي معلم دامغاني در مدح آويني؛
[="Magenta"]استاد محمدعلي معلم دامغاني، به فاصله چند روز از شهادت سيدمرتضي آويني، قطعه شعري در رثاي او سرود كه نخستينبار در مراسم اربعين اين شهيد، در اول خرداد سال 1372 در تالار انديشه حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي توسط خودش قرائت شد: [/]
شكسته خواند نيمه شب برادرم دو گانه را
سپيده زد چه ميكنم نماز جوكيانه را؟
بهل، فريضه را بهل به شيخ شب نماز كن
چه حاجتم روا شد از نماز شب دراز كن؟
رهين چاه رستمم زننگ جاه زالها
سپيده زد، چه ميكنم د رآسياب سالها؟
*
نرفت كاري از غنا، كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها، نمك افاقه ميكند
*
الا به دام آرزو نه مردي و نه زيستي
به كام زندگي مپو، كجاست خنگ نيستي؟
الا كجاست اسب من كه بشكنم مدار را
به آب نيستي زنم برافكنم گدار را
گريوه ماند و اهريمن، الا كجاست رخش من؟
نهيب آذرخش من، درفش من، درخش من؟
سحر فسرد و صاعقه كجاست عرق گبريم؟
كه شعله سان برون برد از اين رواق ابريم؟
*
نرفت كاري از غنا كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها نمك افاقه ميكند
*
چه بنگره است در زمين ز بانگ بسط و قبضها؟
كه خفتهاند شبروان، كه مردهاند نبضها
فلك جنازه ميبرد به جاي هور از آسمان
لعاب مرده ميچكد به جاي نور از آسمان
صداع حجله ميدهند از اين عروس رايگان
چه بنگره است در زمين از اين نبهره دايگان
چرا به نام آب و نان نشاط خون نميكني؟
فتاد ليلي از نفس ،چرا جنون نميكني؟
سواد محمل است هان زدند راه عبله را
تو بيشرف چه ميكني حنا و عطر و طبله را؟
جنازهها، جنازهها، جنازههاي خونچكان
تو شير شرزه خود نهاي، دمي به لابه ميتكان
به روم و روس ميبري، به بوق و كوس ميبري
نه مام توست اين وطن، كه را عروس ميبري؟
*
نرفت كاري از فنا كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها نمك افاقه ميكند
*
زمانه رفت و سالها سخط نشد، رضا تو را
مگر به عيد خون كشد عزاي مرتضي تو را
دم ثمود و عاد كن الا دم فسرده را
به خون، به خون ضماد كن دو دست و پاي مرده را
غريو رعد و رود را دو صبحدم ترانه كن
دو شب، دوشب، همين دو شب از آرزو كرانه كن
به راه صبح تا سحر شبي دو چشم تر بنه
اگر كه خوابت آرزو به راه سيل سر بنه
سه روز و شب عشيره را طعام روزه گير ده
پس آنچه دادهاي ستان ،به خسته و اسير ده
محرمي قبيله را به خشم اشقيا ببين
روي به هند و قدس اگر، برو و بيريا ببين
جنازهها، جنازهها، جنازههاي سوخته
ردان آرميده و ددان خود فروخته
*
نرفت كاري از فنا كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها نمك افاقه ميكند
*
زمان رفت و سالها سخط نشد رضا تو را
مگر به عيد خون كشد عزاي مرتضي تو را
مرا بهل اگر به غم، دريغ او نميكنم
براي گريه اقتدا، به تيغ او نميكنم
من آه و خشم و كينه را به "تيغ زن " نهادهام
دريغ و داغ و گريه را به "تيغ " و "زن " نهادهام
*
نرفت كاري از فنا كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها نمك افاقه ميكند
*
به انتقام عطسهاي كه بسته در دماغ من
زمانه سنگ نيستي شكسته بر اياغ من
حديث آب و نان بهل، اسير و هم و شك نيم
تو پاي بست بركهاي، مرا بهل كه وك نيم
كسي بر آب زندگي نمرده از تبار من
به خضر تشنه ميرسد، نژاد شعله خوار من
حضور قهر بيغشم، زياد اگر نميروم
چو هيمه وقف آتشم، به باد اگر مي روم
*
نرفت كاري از فنا كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها نمك افاقه ميكند
*
چو كشته برق را زيم، در اين نفس كه ميرود
چو قطره غرق را زيم، در اين نفس كه ميرود
نفورم از دمي كه شب نهفته هر سحر زند
وز آفتاب مردهاي كه هر سپيده سر زند
خيال صيحه ميپزد در آستين سپند من
خمار شيعه ميبرد بر آستان سمند من
به شب مجره ميچكد طرب ز تيغ جوشنم
سپيده عشوه ميدهد طلوع تيغ روشنم
اگر ز چاره بگسلم، نفس فلاخني شود
زمين زبانه سر كند، زمانه گلخني شود
*
نرفت كاري از فنا كه كار فاقه ميكند
بهل بگندد آبها نمك افاقه ميكند
*
تو را بس اين فرشتگي، زمين تيول ديو به
افاقه مفت آرزو، اگر "ريا " ز "ريو " به
الا درنگ و رنگ تو كجاست برملا شده؟
وز انفعال ننگ تو سكوت ما صلا شده
غريو صخره سنب شكسته استخوان شب
شرار شوره خوان ما نشسته در دخان شب
*
شكسته خواند نيمه شب برادرم دوگانه را
سپيده زد چه ميكنم نماز جوكيانه را؟
رهين چاه رستمم ز زننگ جاه زالها
سپيده زد چه ميكنم در آسياب سالها؟[/]
منبع : فارس نیوز
هنوز خاطره ي جبهه ها خالي نيست
شلمچه ز آن همه شب زنده دار خالي نيست
هنوز ساحل ولفجر هشت خونين است
جبين آب زان همه اشک و آه پر چين است
هنوز خاک شلمچه خون به دل دارد
زحفظ آن همه خورشيد خون به دل دارد
خروش سينه زنان هويزه ميشنوي ؟
صداي قاري قرآن ز بين نيزه ها ميشنوي ؟
تبسمي بنما اي فکه هر دو تنهاييم
چگونه بعد شهيدان هنوز پا بر جاييم .
تو اي شهيد که نامت خلاصه ي پاکيست
چقدر پيرهن خاکي تو افلاکيست
به استخوان و پلاک شکسته ات سوگند
به جان مادر پهلو شکسته ات سوگند
دلم ز هجر تو دوست شعله ور شده است
ز استخوان تو اي دوست قلبم شکسته تر شده است
وبلاگ یاالثارات الحسین
:Sham:امروز برای شهداء وقت نداریم:Sham:
[="orange"]گل اشکم شبی وا می شد ای کاش
همه دردم مداوا می شد ای کاش
به هر کس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما می شد ای کاش[/]
آن روزها ما نه تنها شوق شهادت نكرديم
شعري نخوانديم حتي، از تو حمايت نكرديم
شب ناگهان آمد و ما در وسعت سبز جنگل
بد مستي گرگها را ديديم و جرات نكرديم
در خلوت شب نشستيم با ياد گيسوي ليلا
اما به ياد تو حتي، يك لحظه خلوت نكرديم
آتش به آتش دويدي، سنگر به سنگر شكستي
از زخم هاي تو اما هرگز حكايت نكرديم
گفتيم: اينان كه رفتند در حسرت نام و نانند
تو ترك جان كردي اما ما ترك غيبت نكرديم
در سايه خود نشستيم با شعرهاي شبانه
دست دعا را نديديم از عشق صحبت نكرديم
گفتند: با كاروان ها خوش بود معراج دل ها
گفتند: آيا شما هم... گفتيم فرصت نكرديم
چفیهی من بوی شبنم میدهد
عطر شبهای محرم میدهد
چفیهی من، سفرهی دل میشود
جمعه، با مهدی، مقابل میشود
چفیه یعنی یار میآید شبی
چفیه یعنی لشکر پاک نبی (ص)
چفیه یعنی شعرهای باوضو
درد داری؟ درد خود با ما بگو
چفیه یعنی کوفه معنا میشود
چفیه یعنی بازکوچه، باز درد
ذکر « یا زهرای » شبهای نبرد
چفیه یعنی « یاد یاران » یاد باد !
شبنشینی، زیر باران یاد باد !
چفیه یعنی ما شناسایی شدیم
بیشهیدان غرق رسوایی شدیم
...
محمد حسین نعمتی
چهره شاهدان غبار گرفت
عشق را موج انفجار گرفت
چفیه، پوتین، پلاك، سنگر، كو
زیر رگبار دیده ی تر كو
خشم و لبخند شور و عشق و جنون
روح ایمان و جسم غرقه به خون
جبهه و جنگ یادمان رفته ست
آن دل تنگ یادمان رفته ست
سر به چاه امل فرو بردیم
« دیگران كاشتند و ما خوردیم »
به ریا و دروغ خو كردیم
مثل نعشی لهیده بو كردیم
یادمان رفت مرد میدانیم
شعله ای از وجود انسانیم
یادمان رفت سوز و اشك و دعا
شب حمله رمز یا زهرا
چفیه تا خورده قمقمه تنهاست
جبهه مثل غریبی زهراست
گرچه در خاك جبهه پیچیده
عطر خون حسین فهمیده
هان كجایید عاشقان بلا
تشنگان زیارت مولا
حاج یوسف چرا نمی مانی
كربلا كربلا نمی خوانی
گر چه دیریست زیر چتر امان
كوزه ی آب هست و سفره نان
ما همان دشمنان قابیلیم
وارث خون سرخ هابیلیم
سربی دردسر نمی خواهیم
زندگی بی خطر نمی خواهیم
منیره درخشنده
ای پیش پرواز کبوترهای زخمی !
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی !
گیرم پدر یک آدم فرضیست ، باشد !
تا کی فشار خون مادر بیست باشد ؟
دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر !
پس کی؟! کی از حال و هوای خانه غم پر؟ !
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی !
خوب یک تکانی لا اقل مرد حسابی
یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو !
از سیم های خاردار قاب رد شو
برگرد! تنها یک بغل بابای من باش !
ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش
ای دست هایت آرزو آرزوی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است
شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی
جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است
امشب عروسی می کنم جای تو خالی !
پای قباله جای امضای تو خالی
ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش
عبدالعظیم زارع
همت انگار از ازل نام اتوبان بوده است
بردن نام بزرگش سهل و آسان بوده است
اصلا امروز همت انگار آن دلاور نیست که ..
خواب اهل ظلم از نامش پریشان بوده است
همت ما کم شده ، همت و گر نه همت است
روزگاری را میان خلق مهمان بوده است
شهرمان در زیر دین نام اهل همت است
کوچه ها مان رنگ با خون شهیدان بوده است
حزب ها باید ز جیب خویشتن احسان کنند .. !
خون اینان در مصاف عشق احسان بوده است
الغرض اینقدر دنیا دور خود گردیده که
همت انگار از ازل نام اتوبان بوده است ..
[=arial]
كه پیغام آور صد لاله باشند
به گوش جان دوباره نغمه آید
صدای فاطمه (س) از جبهه آید
كه یاران من پهلو شكسته
بین یا رب به خاك و خون نشسته
شبی یاران به سوی دشت رفتند
برای كربلای هشت رفتند
سراپای وجود آن عزیزان
در آن شب بود محور روی جانان
به پیش پای آنان پای من بود
به پهلوی شكسته دست من بود
علی آمد كمك باذوالفقارش
حسین(ع) آمد سوار ذوالجناحش
همه در انتظار حمله بودند
همه این نغمه با هم می سرودند
كه ما انصار زهرای حسینیم
فدایی بر ره پیر خمینیم
بكن یا رب عنایت جان زهرا(س)
بگیرم انتقاد او ز اعدا
در آن شب دشت و صحرا لاله گون گشت
زمین جبهه یا رب پر زن خون گشت
همه از یكدگر سبقت گرفتند
برات جنت و كوثر گرفتند
به بالای سر هر كس كه رفتم
سرش را روی دامانم گرفتم
بگفتم چشم خود را باز كن باز
برای مادر خود راز كن راز
كه من آن پاره قلب رسولم(ص)
تماشا كن كه زهرای بتولم(س)
منم آن كس كه می كردی صدایم
منم آن كس كه جان دادی برایم
مبارك باد بر تو این شهادت
بگیر از دست من جام سعادت
به آوای جلی گویم من از جان
شما پیروز هستید ای عزیزان
دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست كه کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...
همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا
***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها
نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !
پروانه نجاتی
جاده مانده است و من و این سر باقیمانده
رمقی نیست در این پیكر باقیمانده
این سردی خاكستر باقیمانده
منم این سردی خاكستر باقیمانده
باز شرمندهام از این سر باقیمانده
من و این باغچهی پرپر باقیمانده
آخرین بیت در این دفتر باقیمانده:
با توام ای یل نامآور باقیمانده
اشعار از : علی معلم
آهنگساز : فواد حجازی
جماعت يه دنيا فرق
بين ديدن و شنيدن
بريد از اونا بپرسيد
که شنيده ها رو ديدن
راز سنگرای عشق
بايد از ستاره پرسيد
التهاب تشنه ها رو
کی ميدونه غير خورشيد
پشته ها پر از شقايق
کشته ها لاله عاشق
باغ گل زخم شکفته
غنچه ها داغ نهفته
صبح صحرا لاله گون بود
شب دريا رنگ خون بود
ميگن عاشقی محاله
باشه ما محال ديديم
خيلی ها ميگن خياله
ولی ما خيال ديديم
توی عصر آتش و خون
خيلی ها عشق چشيدن
بعضی هام زرد و فسرده
موندن و حسرت کشيد
حجم فايل: 1065 كيلوبايت
طول فلش: 4:29
هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
هرگز گمان مدار كه از یاد رفته اند
اینان نه آن گل اند كه گویی در این بهار
از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند
اینان نه آهویند كه گویی دریغ و حیف
در چنگ ظالمانه صیاد رفته اند
جای دریغ نیست بر ایشان كه این گروه
با عزم آهنین و دل شاد رفته اند
« استاد » گفته بود كه با جان و دل به پیش
اینان بنا به گفته استاد رفته اند
سرباز آهنین نبرد نهایی اند
پولاد زیست كرده و پولاد رفته اند
در راه پی گذاری كاخ جهان نو
بر جا نهاده پایه و بنیاد رفته اند
در راه آفرینش باغی پر از شكوه
بی خس و خار و آفت و اضداد رفته اند
« پیروز باد ملت ما، انقلاب ما»
گویان، به رغم دشمن جلاد رفته اند
« كوبنده باد جنبش خلاق رنجبر»
برگوش عالمی زده فریاد رفته اند
بر باد رفته نیز نبایست گفتشان
در قلب ما نهاده بسی یاد رفته اند
مهدی اخوان ثالث (م-امید)
خون... سرفة خشك... درد... بیمارستان...
آیینهای از نبرد... بیمارستان...
پیچید صدای ضجة شیر زنی!
یك خط كشیده! ... مرد... بیمارستان...
انشام دوباره بیست، بابای گلم!
موضوع: «كسی كه نیست» بابای گلم!
دیشب زن همسایه به من گفت «یتیم»
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!
با ما كمی از بهار خون حرف بزن
از غیرت شهر واژگون حرف بزن
وقتی پدرم شهید شد مجنون بود
آقای معلم از جنون حرف بزن!
گفتی كه پس از سجود برمیگردی
وقتی كه صلاح بود برمیگردی
در نامه نوشتی كه دلت تنگ شده
تا فكر كنم كه زود برمیگردی!
لبخند و جنون و استخوان و چمدان
باران دو چشم منتظر در باران
در دفتر مشق خویش كودك میسوخت!
بابا آمد... نه آب آورد نه نان!
دفتر... خودكار... شوق انشایی سبز
جغرافی زندگی... جهتهایی سبز
ناگاه صدای توپ... بازی! ... نه! جنگ
خون ریخت به دستان الفبایی سبز!
تا اول و آخر سفر باختن است
در بازی عشق برد در باختن است
از پیكر بیسرم تعجب نكنید
سرباز شدن برای سر باختن است
هر چند زمانه با دل ما بد كرد
چون كوه همیشه صبر میباید كرد
امروز اگر چه سرخ باید باشیم
باران گلوله سبزمان خواهد كرد!
گوش کن اينک نواي جنگ را ........... قصه اي از شهر بعد از جنگ را
جبهه و ياران من گم گشته اند............... غرق در نسيان مردم گشته اند
شهر من حجب و حيايت پس چه شد ............ ناله مهدي بيايت پس چه شد
اي بسيجي کو صفاي جبهه ها ؟................. کفر نگويم کو خداي جبهه ها ؟
اي جماعت ناله ام را بشنويد..................... درد چندين ساله ام را بشنويد
شما رفته مردم ريايي شدند.......................... و بر خي دگر شيميايي شدند
به يک چک رشوه خور ميشوند.................. به يک حکم مسئول کل ميشوند
شاعرش رو نمیدونم
نهان تر از سفر ریشه ها جهانی را ؟
و باد ، گرد همین خاكریز می پیچد
مگر كه فاش كند قصّه نهانی را
كه گفته خاك ، كم از آسمان بها دارد ؟
ببین در آینه خاك آسمانی را !
و دشت ، ساكت و ژرف است ، مثل اقیانوس
كه شب به سینه فرو خورده كهكشانی را
چه قدر مادرِ او چنگ زند به سینه خاك
ولی نیافت از آن سوخته ، نشانی را
ولی نیافت مگر چند تا گلوله سرد
ولی نیافت مگر مشت استخوانی را
سپس در آن طرف دشت ، لاله ای را دید
كه یافت بر اثرش باغ ارغوانی را
به سوی شهر مه آلود می كشند ، غروب
ز دشت سوخته ، از لاله كاروانی را
ببین كرامت او كه پرورش داده است
به خون جمجمه اش ، لاله جوانی را
- "این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟ ..."
گفت:
"صبرى تا کران روزگاران بایدش
تازیانه رعد و نیزه آذرخشان نیز هست،
گر نسیم و بوسه هاى نرم باران بایدش..."
گفتم:
" آن قربانیان یار، آن گل هاى سرخ؟ .... "
گفت:
" آرى.... "
ناگهانش گریه آرامش ربود؛
وز پى خاموشى توفانیش
گفت:- "اگر در سوگشان
ابر شب خواهد گریست،
هفت دریاى جهان یک قطره باران بایدش"
گفتمش:
" خالى ست شهر از عاشقان؛ وینجا نماند
مرد راهى تا هواى کوى یاران بایدش"
گفت:
"چون روح بهاران آید از اقصاى شهر،
مردها جوشد ز خاک،
آنسان که از باران گیاه؛
و آنچه مى باید کنون
صبر مردان و دل امیدواران بایدش".
"محمد رضا شفیعی کدکنی"
چلچله، پر ...
قوچ و قو و كفتر، پر ...
باز در بازي، پر ... هرکه، كه دارد پر، پر! ...
شهرمان خاك شده ... خرمنمان خاكستر ...
نخل، پر ... مزرعه، پر ... روح شقايق، پرپر! ...
گفت بابا دم در وقت سفر بر مادر: ...
جز حديث سفر و آتش و خون ...
هر حديث دگر و هر سخن ديگر، پر! ...
رود، پر ... بازي، پر ...
وقت رفتن شده و زورق من سنگين است ...
ميروم بار به دريا فكنم، لنگر، پر! ...
صد نفر، نخل شده بي سر و صد تن مانده ...
باغ، اسطوره شده، هرکه، كه دارد سر، پر! ...
بچهها باز بر اين نقطه گذاريد انگشت: ...
عشق، پر. عاطفه، پر. هر كه بسيجيتر پر ...
بابا پر ...
یک قوم تو را شهید می خوانند ... یک قوم تو را اسیر می دانند
(شعر زیبای مرحوم آقاسی برای جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان)
گر کشته و گر اسیری ای احمد!
در خاطر من نمیری ای احمد!
تا چرخ به دور خویش می چرخد
بر مصر دلم امیری ای احمد!
ای با نفس امام خو کرده
زان رایحه کسب آبرو کرده
سرمست ز باده ی کلام او
توفیق شهادت آرزو کرده
یک قوم تو را شهید می خوانند
یک قوم تو را اسیر می دانند
اما چه کنم؟ که ناجوانمردان
تصویر تو را ز خویش می رانند
ای بلبل در چمن نگنجیده !
ای یوسف در وطن نگنجیده!
ای نور دو چشم پیر کنعانی
زندانی در بدن نگنجیده
تو کیستی ؟ آن که نور نوشیده
پیراهنی از حضور پوشیده
تندیسه غیرت و جوانمردی
بر ظلمت شام غم خروشیده
من کیستم؟ آن که در وطن مانده
بند حجاب خویشتن مانده
چشمی به در امید خشکیده
در حسرت بوی پیرهن مانده
ای زمزم کوثری مرا دریاب
وی پنجه حیدری مرا دریاب
دستانم هر تپش عطش دارد
وی لطف برادری مرا دریاب
در یاب که بی تو سخت در ماندم
در مصر غم تو دربه در ماندم
از پیرهنت حوالتی بفرست
بی برگ عبور ، پشت در ماندم
ای جبهه به خاک جبهه ها سوده
د رمعرکه ها دمی نیاسوده
وی اسوه ی استقامت و ایثار
د رمصر شکنجه ها نفرسوده
ای گمشده حصار پیچیده
وی ماه به شام تار پیچیده !
دستان کدام فتنه رویت را
در پرده ای از غبار پیچیده
اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداكار
اتل متل بچهها
كه اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ كسی رو ندارن
مامان بابا رو میخواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه
وقتی كه از درد سر
دست میذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش میده به بچههاش
همون وقتی كه هرچی
جلوش باشه میشكنه
همون وقتی كه هرچی
پیشش باشه میزنه
غیر خدا و مادر
هیچكسی رو نداره
اون وقتی كه باباجون
موجی میشه دوباره
دویدم و دویدم
سر كوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی كه دیدم
بابام میون كوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار میزد
شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد
میزد توی صورتش
قسم میداد بابارو
به فاطمه، به جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته میون كوچه
بچه داره میبینه
تو رو به جون بچه
بابا رو كردن دوره
بچههای محله
بابا یه هو دوید و
زد تو دیوار با كله
هی تند و تند سرش رو
بابا میزد تو دیوار
قسم میداد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار
نعرههای بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه میگفت
كشتند بچههارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت كه مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین
الو الو كربلا
پس نخودا چی شدن؟
كمك میخوایم حاجی جون
بچهها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تكون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا كردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی كه از بابام
فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا
غنیمت َنبرده
شرافت و خون دل
نشونههای مرده
ای اونایی كه امروز
دارین بهش میخندین
برای خندههاتون
دردشو میپسندین
امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یهروز به هم میرسیم
بازی داره زمونه
موج بابام كلیده
قفل در بهشته
درو كنه هر كسی
هر چیزی رو كه كشته
یه روز پشیمون میشین
كه دیگه خیلی دیره
گریههای مادرم
یقه تونو میگیره
بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دوغه
مرگ و معاد و عقبی
كی میگه كه دروغه؟
شعر از زنده یاد ابوالفضل سپهر
[b]content[/b]
دانلود فلش و صوت
به من بگو تب و تاب حضور ياران را
و روزهاي نفس سوز دشت مهران را
به من بگو که چگونه زخويش کوچيدند
که ميزبان شود اين خاک تيره، باران را
به من بگو که چگونه چو شعله رقصيدند
که پر شکوفه ببينيم شاخساران را
دلم عجيب گرفته است، آسمان ابريست
چگونه ميبري از ياد من سواران را ؟!
دوباره ميوزد اين باد، باد سرگردان
و ميرساند از آن دور بوي ياران را
دوباره باغ، نشاطي غريب ميگيرد
که عاشقانه شود ميزبان، بهاران را
زينب جواديراد
همه دردم مداوا میشد ای کاش
به هر کس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد ای کاش
چو نی زمایه جان این فسانه می سازم
به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم ، بهانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم
نمی کنم دل ازین عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم
ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن آشیانه می سازم
سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای تیر تو چندین نشانه می سازم
کشم به لجه شوریدگی بساط " امین "
کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم
کجایید ای سبک روحان عاشق:Sham:پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی :Sham:بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده:Sham:کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته:Sham:بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده:Sham:کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است:Sham:زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم:Sham:ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد:Sham:بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق:Sham:که اصل اصل اصل هر ضیایی
السلام اي خاكريز جبههها
نام سبز تو عزيز جبههها
السلام اي آتش خمپارهها
السلام اي جسم پاره پارهها
السلام اي عشقبازان صبور
السلام اي خاك گرم بدر و هور
روي خاك لالهها پرپر شدند
بچههاي كاروان بيسر شدند
نام تو پر شور از نام شهيد
سبز شد گام تو با گام شهيد
آه اينجا خاك تو از ياد رفت
لحظههاي پاك تو از ياد رفت
ما كه غرق زندگاني بودهايم
دور از بحر معاني بودهايم
ما فقط بر سينه و سر ميزنيم
كاش روزي تا خدا پر ميزديم
ما كجا آن خاك نوراني كجا
ما كجا آن دشت روحاني كجا
ما كجا و خيمة صحرا كجا
ما كجا و گرية شبها كجا؟
ميشود تا آسمانها پر كشيد
مي شود آيا شهادت را خريد؟
ميشود با هر شقايق راز گفت
بال و پر وا كرد و از پرواز گفت؟
ميشود آيا دوباره مست شد
بار ديگر بيسر و بيدست شد
كاش مي شد داغها را ياد كرد
نام سرخ لاله را فرياد كرد
اي خدا اين خفته را بيدار كن
لحظهاي از عشق برخودار كن
عشق بيدار است پس بيدار شو
با شهيدان خدايي يار شو
آنچه ميبينيد هرگز عشق نيست
حال ميگويم برايت عشق چيست
عشق يعني « حاج همت »، « باكري »
عشق يعني « رستگار » و « باقري »
عشق يعني « قاسم دهقان » ما
عشق يعني « مصطفي چمران » ما
عشق يعني پر زدن با « بردبار »
« مصطفي گلگون » ما شد روي دار
عشق يعني چون « علمدار » شهيد
عشق يعني مثل « عمار » شهيد
عشق يعني مثل « خوش سيرت» شدن
رهسپار وادي غربت شدن
عشق يعني مثل « طوقاني » شدن
موج ناآرام و طوفاني شدن
شعری از مهدی اخوان ثالث درباره دفاع مقدس
گرچه ميبافند بهرِ شيرها زنجيرها
بگسلند آخر همه زنجيرها را شيرها
اين دليرانِ نكو با بد چه جنگي ميكنند
همچو جنگِ شيرها با تير و با شمشيرها
تيرهاشان باد يارب، كاري و دشمنفكن
سينههاشان ايمن از آسيبِ تيغ و تيرها
چهرههاشان پيش از شهادت ديدهام، هم بعد از آن
بود خشمآلود و آنگه راحت آن تصويرها
اين شهيدان نامشان تا جاودان پاينده است
زيرها بس گر زِبَر گردد، زِبَرها زيرها
نامشان چون تاجِ فخري بر سرِ اين كشور است
خامه زرّين نويسد اين به خطّ ميرها
خيره سازد چشم گردون را فروغ فخرشان
ميگذارد بر زمينِ زنده هم تأثيرها
اي دليرانِ وطن، با «زنده باد ايران» به پيش!
شورِ ايمانْتان فزونتر باد و زور از شيرها
گرچه من مَزْدُشتِيمَ، امّا به زندان نيز هم
ميگرفتم وجد و حال از شورِ اين تكبيرها
عنترك صدّام را با دار و دسته بُزدلش
بر فرازِ دار رقصانيم، با زنجيرها
روستا و شهر و باغ و خانه ويران ميكنند
روبهان، وانگه گريزند از نبرد شيرها
سنگدل شيرند و تضعيفِ جوانان كارشان
ريشهشان از خاك بركن، يا رب از آن زيرها
خاكِ خود را پس بگيريد، اي دليرانِ وطن
از جهانخوارانِ غرب و شرق و اين اكبيرها
اين دغل دو نانِ دشمن را برانيد از وطن
با قويتر رزمها و برترينها تدبيرها
ملكِ خوزستان و ديگر جايها گر شد خراب
باز آبادان شود، با بهترين تعميرها
اي جوانان، فتحِ فرجامين بود آنِ شما
ميخورم سوگند بر پيغمبران و پيرها
اين شهيدان، زخميان را بيند آيا آسمان؟
كر شود گوشِ زمين از صيحهي آژيرها
غم مخور «امّيد» بيشك بِگُسلد آخر زهم
گرچه ميبافند بهرِ شيرها زنجيرها
(م. امید)
[="Blue"]خاک پای همتونم اگه امشب بتونم /*/ خودمونی براتون یه خورده روضه بخونم
قصه امشب من صنعت شعری نداره /*/ مثل من غریبه و تو غصه کم میاره
[="Red"]ز شرار دل می سوزم ز تمامی وجود /*/ بسم رب شهدا یکی بود یکی نبود[/]
[="Magenta"]
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود /*/ روزای جبهه و جنگ روزای قشنگی بود[/]
روزای قشنگی بود روزای سخت جدایی /*/ کاشکی جنگ تموم نمی شد می شدیم کربلایی[/]
[="DarkGreen"]http://www.askdin.com/showthread.php?t=3857goto=newpost[/]
قصه رفتن
کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالي تو
دلم دوباره گرفته زبيخيالي تو
تو التماس نگاه کدام پنجرهاي
که نقش بسته نگاهم به طرح قالي تو
شکوفههاي نگاهم هميشه پژمرده است
بدون عشق و صميميت شمالي تو
به بام شهر، من امشب ستاره ميکارم
براي چشم گريزندهي غزالي تو
هميشه مثل ستاره، بيا کنارم باش
دوباره قصه رفتن و جاي خالي تو
شاعر:سیده فاطمه میر عمادی
بر سينههاي ستبر،بر شانههاي رشيد
ديريست خيمه زدي، اي آسمان شهيد
در خانه ميشكفد، در كوچه ميشكند
قلب شكستهي تاك، بغض شكفتهي بيد
تا از گلوي حرم، زخم عطش ندمد
بر دست و بازوي تو، يك باغ لاله دميد
زخم از ستاره فزون، اما در آتش و خون
دست بريدهي تو، كي كرد قطع اميد
بابالحوائج ما، بستهست راه دعا
اي اسم اعظم تو، بر قفل بسته كليد
شاعر:عبدالجبار كاكائي
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنانکه در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گِرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنانکه بر این عرصه خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه از پیمانه دوست
شراب عشق نوشیدند و رفتند
خوشا آنانکه با ایمان و اخلاص
حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدمیت
در این ویرانه پاشیدند و رفتند
چو نخل باروَر بر تنگدَستان
ثمر دادند و بخشیدند و رفتند
ز جزر و مدّ ِ این گرداب هایل
سبکباران نترسیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند
ز تقوا جامه در بر کُن که نیکان
ز تقوا جامه پوشیدند و رفتند
مشو غافل که پاداش بد و نیک
ز گیتی رفتگان دیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار ِ دوستی را
کشیدند و نرنجیدند و رفتند
"رسا" در راه خدمت باش کوشا
خوشا آنانکه کوشیدند و رفتند
"پروین اعتصامی"
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
**********
من و دلدادگی از بوی دلدار
من و آوارگی در کوی دلدار
دلم خواهد جدا گردد سر از تن
شود نامم شهید کوی دلدار
*********
من مانده ام و دلی که غربت دارد
سرتاسر زندگیم غربت دارد
رفتند شهیدان ره عشق، اما
من مانده ام و دلی که حسرت دارد
تا کِی دلِ من چشـم به در داشتــه باشـد
ای کاش کســی از تو خبر داشــته باشـد
آن باد که آغشـته به بوی نفس توسـت
از کوچــه ما کاش گذر داشتــه باشد
هر هفتــه سر خــاک تو می آیم و امـا
این خاک اگر قــرص قمــر داشـته باشد
این کـیســت که خوابیــده به جـای تو در این خـاک
از تو خبــری چند مگر داشتــه باشــد
آن روز که می بســتی بار سفــرت را
گفتــی به پــدر ، هــر که هنــر داشــته باشد
بــاید بــرود، هـر چه شـود ، گو بشــو و باش
بگــذار که این جــاده خطــر داشـته باشـد
کــوه است دلِ مــرد ، ولــی کـــوه ، نـه هر کــوه
آن کــوه که آتــش به جگـــــر داشـته باشــد
عشــق است بــلای مــن و نه عاشـــق عشــقم
ایــن نیســت بلایی که ســـپــر داشــته باشــد
رفــتـی و مــن آن روز نبــودم دل مــن هـم
تا با تو ســرِ سیــرو سفـــر داشتـه باشــد
باید بــرود هر چــه شــود گـو بشــو و باش
بگــذار که این جــاده خطــر داشــته باشد
گفتـی به پدر، کاش پسر داشتـه باشـد
در حســرتِ یک شــب که پــدر داشــته باشد
بـــرگــرد سفــر طـــول کشـــید ای نفسِ سبــز
تا کــی دلِ من چشــم به در داشــته باشــد......
[=times new roman][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[="blue"]
روزي كه شود اذا السماء النفطرت@
وانگه كه شود اذا النجوم انكدرت@
من دامن تو بگيرم اندر سئلت@
گويم صنما بأي ذنب قتلت@
عشق تومرا الست منكم بوعيد@
هجر تومرا ان عذابي لشديد@
بر كنج لبت نوشته يحيي ويميت@
من مات من العشق فقد مات شهيد@
[="#006400"]برقامت بي سرشهيدان صلوات [/]
بسيجي دل به اين عالم ندارد دلش را بر خداي خود سپارد بسيجي سنگرش سجاده اوست وصالش در شراب باده ي اوست بسيجي مخلص دين مبين است بسيجي پيرو مولاي دين است بسيجي فاني اندر انقلاب است بسيجي حامي اسلام ناب است [="darkgreen"]… هفته بسيج گرامي باد [/]
[/]
خون... سرفه خشک... درد... بیمارستان...
آیینهای از نبرد... بیمارستان...
پیچید صدای ضجه شیرزنی!
یک خط کشیده!... مرد... بیمارستان...
بر گونه هنوز بوسه آخر توست
گفتند به من در آسمانی... بابا!
خورشید به خون نشسته شاید سر توست
گفتم کمی از بهار خون حرف بزن
از غیرت شهر واژگون حرف بزن
وقتی پدرم شهید شد مجنون بود
آقای معلم از جنون حرف بزن!
اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است
مادر! به خدا این چفیه هنوز بوی بابا دارد
عکست را پنجشنبهها میبوسم
یا میگریم تو را و یا میبوسم
باور دارم که زنده هستی وقتی
من را میبوسی و تو را میبوسم
تا مرهم زخم کهنه ما نمک است
هر سو که نگاه میکنم قاصدک است
من ماندم و یک درد به نام پرواز
این درد میان مردها مشترک است
شاعر : هادی فردوسی
هوالشّهيد
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب ، داشتن سر عجب است
دنيا رو با همه ي خوب و بدش
با همه زندونياي ابدش
پشت سر گذاشتن و رها شدن
رفتن و سري توي سرا شدن
واسه شون تو بند دنيا جا نبود
دنيا كه جاي پرنده ها نبود
پشت سر ، گذشنه هاي بي هدف
پيش رو ، لشگر آرزو به صف
تو بهشت آرزو گم نشدن
آدم حسرت گندم نشدن
وقتي موندن تو غبار زندگي
پركشيدن از حصار زندگي
زنده موندن ، واسه شون بهونه بود
زندگي ، بازي بچه گونه بود
يه صدا مي خوندشون سمت خدا
با سكوتشون رسيدن به صدا
يادشون به خير
سنگر، پلاک، اسلحه، پوتین پای او
پیچیده در تمام دوکوهه صدای او
سجاده ای به رنگ افق-رنگ لاله ها
پهن است روبروی شهادت برای او
تسبیح، عطر جبهه و سربند یا حسین
اشک، استغاثه، ندبه، دل باصفای او
تکبیر، شور و حال شهادت،خدا، بهشت
میشد خلاصه نام وفا در وفای او
عاشقتر از همیشه به پرواز بی غرور
ترکش، گلوله، سینه بی ادعای او
پل شد جلوتر از همه سردار خط شکن
خون، شوق آسمانی و حالا عزای او
ناباورانه میرود از ذهن لحظه ها
تنگ است و بی قرار دلم در هوای او
ای بسیجی های کوچک سال
ابر تا بارانتان رانده است، ای بسیجی های کوچک سال!
مرگ در آغازتان مانده است، ای بسیجی های کوچک سال!
در نگاه برفی ام انگار، بذر نخل و آتش و خون را
بار دیگر باد افشانده است، ای بسیجی های کوچک سال!
داغ مرگ گفتوگوهاتان، ردّپای آرزوهاتان
بر غرور آسمان مانده است، ای بسیجی های کوچک سال!
خسته و غمگین و زهرآلود، شاعری با یادتان هر شب
در سکوتم بغض ترکانده است، ای بسیجی های کوچک سال!
... تندری باران یکریزی ... پنجره ... مردی که پیشانی
بر لبان شیشه چسبانده است ... « ای بسیجی های کوچک سال!»
گر چه پایان شما را شهر، در طلوع رخوتش خوانده است
مرگ در آغازتان مانده است، ای بسیجی های کوچک سال!
محمدحسین جعفریان
که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک
چو لاله در چمن آمد به پرچمي خونين
شهيد عشق چرا خود کفن نسازد چاک
سري به خاک فرو برده ام به داغ جگر
بدان اميد که آلاله بردمم از خاک
چو خط به خون شبابت نوشت چين جبين
چو پيريت به سرآرند حاکمي سفاک
بگير چنگي و راهم بزن به ماهوري
که ساز من همه راه عراق ميزد و راک
به ساقيان طرب گو که خواجه فرمايد
اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاک
ببوس دفتر شعري که دلنشين يابي
که آن دل از پي بوسيدن تو بود هلاک
تو شهريار به راحت برو به خواب ابد
که پاکباخته از رهزنان ندارد باک
سرگشته ام چنان که به سامان نمی رسم دراین کویر محض به باران نمی رسم آنقدر کافرم که به غیر از نگاه عشق باور نمی کنم نه به ایمان نمی رسم بالی بده به وسعت هفت آسمان مرا من هرچه می پرم به شهیدان نمی رسم عمری اسیر این دل مردابیم شدم غرقم میان خودکه به طوفان نمی رسم پژمرده ام زآه زمستانی خودم با این خزان دگر به بهاران نمی رسم یک دم بدم و جان دوباره بده مرا با جسم وجان مرده به جانان نمی رسم بااین دل شکسته و این روح خسته ام آشفته ام چنان که به سامان نمی رسم...
(روح الله مردان خانیه)