جمع بندی من کیستم؟
تبهای اولیه
باسمه الفرد
فرض کردم آمدم اندر وجود
در درون فرض من جز من نبود
هیچ شی ای هم نبود اطراف من
نه زمین و آسمان نه مرد و زن
فکر تنهایی نبودم نیز هم
ذهن من خالی بُد از هر کیف و کمّ
در چنین فرضی چه خواهم شد؟بگو
عقل جمعی بِه بوَد در جستجو
اگر فرض کنیم شخصی دفعتا در خلأ مطلق به وجود بیاید و هیچگونه آگاهی نسبت به هیچ
چیز نداشته باشد اولین چیزی را که درک خواهد کرد هستی خویش است،اما ظاهرا
قادر به درک چیستی خویش نخواهد بود،ضمن اینکه چیستی هر کس سوای بعد فلسفی
آن بستگی کامل به وجود اشیاء دیگر دارد به تعبیر دیگر انسان بدون وجود اشیاء دیگر در واقع
انسان با ویژگیهای انسانی نخواهد بود لذا به نظر می رسد وجود "منِ انسانی من" وحدت تامی
با جهان و سایر اجزای هستی دارد.
باسمه الفردفرض کردم آمدم اندر وجود
در درون فرض من جز من نبود
هیچ شی ای هم نبود اطراف من
نه زمین و آسمان نه مرد و زن
فکر تنهایی نبودم نیز هم
ذهن من خالی بُد از هر کیف و کمّ
در چنین فرضی چه خواهم شد؟بگوعقل جمعی بِه بوَد در جستجو
اگر فرض کنیم شخصی دفعتا در خلأ مطلق به وجود بیاید و هیچگونه آگاهی نسبت به هیچچیز نداشته باشد اولین چیزی را که درک خواهد کرد هستی خویش است،اما ظاهرا
قادر به درک چیستی خویش نخواهد بود،ضمن اینکه چیستی هر کس سوای بعد فلسفی
آن بستگی کامل به وجود اشیاء دیگر دارد به تعبیر دیگر انسان بدون وجود اشیاء دیگر در واقع
انسان با ویژگیهای انسانی نخواهد بود لذا به نظر می رسد وجود "منِ انسانی من" وحدت تامی
با جهان و سایر اجزای هستی دارد.
باسمه تعالی
شما ویژگی های انسانی را در چه می دانید؟
[="Navy"]سلام پاسخ این سوال در یک کارتون فسلفی اون قدیما میداد....یک کرمی توی یک کارتونی بود که رفته بود توی تنه ی یک درختی اون بالای جنگل و از اونجا توش داد میزد و چون صداش اکو می شد صداش توی جنگل می پیچید همه حیوانات دیگه رو میترسوند و می گفت: منم من. فرزند دلیر جنگل. آنکه مردان زیادی را به زمین افکنده. سرزمینهای زیادی را فتح کرده. شمشیر من برنده و نیرویم به اندازه صد قیل جنگی ست. بدانید که من از همه برترم......می بینین در درون همه شما یک چنین منی وجود دارد فقط بیدار کردنش کار هر کسی نیست جثه و زور گوریل انگولی می خواد که جفت پا بپری کره ماه اونو بگیری باهاش پینگ پنگ بازی کنین که متاسفانه ما نداریم می دونین ...زور می خواد!:)[/]
باسمه القویّ
عرض سلام و ادب
شما ویژگی های انسانی را در چه می دانید؟
ویژگیهای کمالی خاص انسان که با حرکت کمالی نفس محقق می گردد مانند
صبر،سخاوت،شجاعت....بدون اینکه انسان در بستر طبیعت و بین اجزای دیگر آن
و انسانهای دیگر واقع شود هیچیک از آن صفات کمالی حاصل نمی گردد این از جهت
عملی،کمالات نظری،علمی و شناختی نیز همینگونه است.
در واقع گویا بعد انسانی انسان بر آمده از جمع است.
[="Tahoma"][="Navy"] چیز نداشته باشد اولین چیزی را که درک خواهد کرد هستی خویش است،اما ظاهرا قادر به درک چیستی خویش نخواهد بود،ضمن اینکه چیستی هر کس سوای بعد فلسفی آن بستگی کامل به وجود اشیاء دیگر دارد به تعبیر دیگر انسان بدون وجود اشیاء دیگر در واقع انسان با ویژگیهای انسانی نخواهد بود لذا به نظر می رسد وجود "منِ انسانی من" وحدت تامی با جهان و سایر اجزای هستی دارد.اگر فرض کنیم شخصی دفعتا در خلأ مطلق به وجود بیاید و هیچگونه آگاهی نسبت به هیچ
سلام
اینها مقدمات آشنایی با خویشتن خویش و درک مغایرت منیت من با این بدن مادی است
وقتی که اوج گرفتیم خواهیم دانست ما پرتویی از نور لایتناهی الهی هستیم...
یا علیم[/]
باسمه القویّعرض سلام و ادب
ویژگیهای کمالی خاص انسان که با حرکت کمالی نفس محقق می گردد مانند
صبر،سخاوت،شجاعت....بدون اینکه انسان در بستر طبیعت و بین اجزای دیگر آن
و انسانهای دیگر واقع شود هیچیک از آن صفات کمالی حاصل نمی گردد این از جهت
عملی،کمالات نظری،علمی و شناختی نیز همینگونه است.
در واقع گویا بعد انسانی انسان بر آمده از جمع است.
باسمه تعالی
پس بفرمایید برای بالفعل شدن چنین ویژگی هائی نیاز به این جریان است.
باسمه المحیط
پس بفرمایید برای بالفعل شدن چنین ویژگی هائی نیاز به این جریان است.
مقصودم نتیجه گیری فوق نبود استاد گرامی. به نظر می رسد هیچ یک از اجزای هستی به خودی خود
چیزی نیست بلکه چیستی هر چیز در ارتباط با سایر اجزاء نمود می یابد از جمله انسان.
باسمه المحیطچیستی هر چیز در ارتباط با سایر اجزاء نمود می یابد از جمله انسان.
باسمه تعالی
چنین بیانی مدعایی است که باید برای اثبات ان برهان اقامه نمایید. انسان به خودی خود وقتی هیچ موجودی هم در کنار او نباشد، وقتی به خود توجهی نماید، صفت حیات را در خود می یابد، به برکت صفت حیات که من حی هستم، به خود علم پیدا می نماید، پس عالم هم هست، در این که می تواند حرکتی بکند، صفت قدرت را در خود می یابد و همین طور ... پس وجود این نوع صفات متوقف بر دیگری نیست.
اما نسبت به صفات ذوی الاضافه و یا صفات کمالی مانند شجاعت، سخاوت و...اگر چه بالقوه می تواند چنین اوصافی را داشته باشد، ولیکن بروز و ظهور و بالفعل نمودن انها متوقف بر شی خارجی است.
باسمه الخالق
چنین بیانی مدعایی است که باید برای اثبات ان برهان اقامه نمایید.
1-خداوند انسان را بعد از خلق آسمانها و زمین آفرید.
2-جسم آدم علیه السلام از خاک آفریده شد.
3-خداوند خطاب به انسان می فرماید:" هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً"
3-ماده ی ابتدایی وجود هر انسان از عناصر و مواد طبیعی است.
4-حدوث نفس جسمانی است.
5-حرکت در ماده است.
انسان به خودی خود وقتی هیچ موجودی هم در کنار او نباشد، وقتی به خود توجهی نماید، صفت حیات را در خود می یابد، به برکت صفت حیات که من حی هستم، به خود علم پیدا می نماید، پس عالم هم هست، در این که می تواند حرکتی بکند، صفت قدرت را در خود می یابد و همین طور ... پس وجود این نوع صفات متوقف بر دیگری نیست.
قدرت،حیات و علم انسان فرع بر اصل وجود اوست،امّا ماهیت خارجی ما وابسته به ماده ی وجود ماست.
لذا اگر فرض کنیم انسان باشد و هیچ،اولین چیزی که درک خواهد کرد هستی خویش است نه چیستیش
چرا که چیستی هر چیز وابسته به سایر چیزهاست.
این در مورد کمالات هر شیء هم جاری است که برای ظهور و بروزش بستر و شرایطی لازم است.
باسمه الخالق1-خداوند انسان را بعد از خلق آسمانها و زمین آفرید.
2-جسم آدم علیه السلام از خاک آفریده شد.
3-خداوند خطاب به انسان می فرماید:" هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً"
3-ماده ی ابتدایی وجود هر انسان از عناصر و مواد طبیعی است.
4-حدوث نفس جسمانی است.
5-حرکت در ماده است.
قدرت،حیات و علم انسان فرع بر اصل وجود اوست،امّا ماهیت خارجی ما وابسته به ماده ی وجود ماست.
لذا اگر فرض کنیم انسان باشد و هیچ،اولین چیزی که درک خواهد کرد هستی خویش است نه چیستیش
چرا که چیستی هر چیز وابسته به سایر چیزهاست.
این در مورد کمالات هر شیء هم جاری است که برای ظهور و بروزش بستر و شرایطی لازم است.
باسمه تعالی
الف: دلیل شما اخص از مدعا شد. شما ادعا نمودی "چیستی هر چیز در ارتباط با سایر اجزاء نمود می یابد"
در حالی دلیل را منحصرا در مورد انسان بیان نمودید.
ب: در فرض شما که بحث خلاء بود توضیح دادیم که انسان تصوری از وجود. حیات. علم . ادراک و قدرت و ...خویش دارد اگر چه بروز کمالات نفسانی مشروط به وجود اشیا دیگر است.
[="Times New Roman"][="Black"]من یه سوال از استاد کافی دارم امیدوارم بی ارتباط با تاپیک نباشه.
من خیلی از مباحث فلسفی و کلامی که خانم حبیبه و دیگران مطرح میکنند رو درک نمی کنم و اصلا هم خوشم نمیاد.
یعنی فکر میکنم اون چیزی که باید بدونم رو به اندازه ی کافی می دونم و بیشتر باید تمرکزم رو روی عمل کردن بزارم.
وجود و حضور و محبت و حکمت ( اینجا ضعف دارم شاید سی درصد ایمان داشته باشم ) خداوند به من ثابت شده
و فکر میکنم همین ها کافی باشه برای عمل کردن و رشد کردن. دیگه سر کردن توی همه ی مباحث به نظرم اتلاف وقت بیهوده میاد.
به نظرتون این طرز تفکر من ایراد داره؟ اگر بله/خیر چرا ؟[/]
[=Times New Roman]وجود و حضور و محبت و حکمت ( اینجا ضعف دارم شاید سی درصد ایمان داشته باشم ) خداوند به من ثابت شده
و فکر میکنم همین ها کافی باشه برای عمل کردن و رشد کردن. دیگه سر کردن توی همه ی مباحث به نظرم اتلاف وقت بیهوده میاد.
به نظرتون این طرز تفکر من ایراد داره؟ اگر بله/خیر چرا ؟
با سلام و عرض ادب و احترام
خداوند بی انتهاست و راه شناخت او بی پایان ...
شما هر چه در این راه در قسمت انسانی پیشرفت کنید ، به انتهای اون نخواهید رسید...
اما انسان محدود هست...
لا یکلف الله نفسا الا وسعها ...
وظیفه ما وصل زنجیره قبل از ما به بعد از ما برای رسیدن به هدف در حد توان هست ...
تا جایی که در توان دارید تلاش کنید و در جا نزنید...
در پناه حق
باسمه تعالی
الف: دلیل شما اخص از مدعا شد. شما ادعا نمودی "چیستی هر چیز در ارتباط با سایر اجزاء نمود می یابد"
در حالی دلیل را منحصرا در مورد انسان بیان نمودید.
ب: در فرض شما که بحث خلاء بود توضیح دادیم که انسان تصوری از وجود. حیات. علم . ادراک و قدرت و ...خویش دارد اگر چه بروز کمالات نفسانی مشروط به وجود اشیا دیگر است.
با سلام
شما انسانی را تصور کنید که چشم دارد اما چیزی برای دیدن ندارد و گوش دارد و چیزی برای شنیدن ندارد و لامسه دارد اما چیزی برای لمس کردن ندارد
آیا این انسان قدرت انسان بودن دارد؟
با سلامشما انسانی را تصور کنید که چشم دارد اما چیزی برای دیدن ندارد و گوش دارد و چیزی برای شنیدن ندارد و لامسه دارد اما چیزی برای لمس کردن ندارد
آیا این انسان قدرت انسان بودن دارد؟
باسمه تعالی
ایا چنین انسانی قدرت ندارد اجزاء و جوارح خودش را ببیند و لمس کند ؟
باسمه تعالی
ایا چنین انسانی قدرت ندارد اجزاء و جوارح خودش را ببیند و لمس کند ؟
با سلام
من برای دیدن خود نیاز به انعکاس نور دارم
نور از من ساتع نمی شود
آیا می توانم خودم را ببینم؟
برای لمس خود نیاز به انرژی دارم
بدون دریافت انرژی از محیط اطراف می توانم خودم را لمس کنم؟
با سلاممن برای دیدن خود نیاز به انعکاس نور دارم
نور از من ساتع نمی شود
آیا می توانم خودم را ببینم؟
برای لمس خود نیاز به انرژی دارم
بدون دریافت انرژی از محیط اطراف می توانم خودم را لمس کنم؟
باسمه تعالی
لطفا مقداری در عرابض خود تامل بفرمایید.
ایا واقعا در دیدن و لمس کردن نیازی به این اموری هست که بیان نمودید.
فتامل
باسمه تعالی
لطفا مقداری در عرابض خود تامل بفرمایید.
ایا واقعا در دیدن و لمس کردن نیازی به این اموری هست که بیان نمودید.
فتامل
در فیزیک و بالطبع فلسفه بله نیاز هست
شما در خود بهشت هم نیاز به خوراک برای تامین انرژی دارید
و برای دیدن نیاز به نور الهی
[=Times New Roman]من یه سوال از استاد کافی دارم امیدوارم بی ارتباط با تاپیک نباشه.من خیلی از مباحث فلسفی و کلامی که خانم حبیبه و دیگران مطرح میکنند رو درک نمی کنم و اصلا هم خوشم نمیاد.
یعنی فکر میکنم اون چیزی که باید بدونم رو به اندازه ی کافی می دونم و بیشتر باید تمرکزم رو روی عمل کردن بزارم.
وجود و حضور و محبت و حکمت ( اینجا ضعف دارم شاید سی درصد ایمان داشته باشم ) خداوند به من ثابت شده
و فکر میکنم همین ها کافی باشه برای عمل کردن و رشد کردن. دیگه سر کردن توی همه ی مباحث به نظرم اتلاف وقت بیهوده میاد.
به نظرتون این طرز تفکر من ایراد داره؟ اگر بله/خیر چرا ؟
باسمه تعالی
باتشکر از نقطه نظر حضرتعالی
به هر حال این محیط، یک فضای علمی است و مباحث مطرح شده هم طرفداران خاص خود را دارد . در گرو همین به چالش کشیدن هاست که مطلب منقح می گردد و گاها تولید علم می گردد.
فلذا بنده به سهم خود از شما و همه بزرگوارانی که در این سامانه فعالیت می کنید کمال تشکر را دارم.
[="Navy"]سلام...انسان از ترکیب چند عامل مهم تشکیل میشه...یک عالم ضمیر داره که از لحاظ مختصات هندسی بر سر انسان محیط هست و اعماقش تا قهقرای درون فرو میره ....این محیط با شدت تمرین در تحصیل علم روز بروز عمیق تر و وسیع تر میشه...عالم خواب هم در همین جا واقع میشه...2-یک عالم روح داریم که از لحاظ مختصات هندسی با قفسه سینه مطابق هست و جایگاه روح در داخل ان هست وقتی دل انسان بر اثر عوامل متعدد تنگ بشود قلب ضربانش زیاد میشه تا به شخصیت بدن هشدار بده...خدا و ائمه در شهرهای دل انسان خونه دارند همینطوری که مثلا مومنین توی قم خونه دارند یعنی یک شهر یا کشور یا قاره یا سیاره یا حتی کهکشان هم ممکنه باشه ...ترجمه شرح صدری در قران هم همین هست!...3-یک دونه انسان هاله اطراف بدن خودش داره به نام هاله ائورا...این کارش ترجمه دو سیستم متفاوت روان و مولکول و ارتباط بین انهاست ...مثلا توی خواب شما یک خواب بد می بینین هول می کنین بیدار میشین می بینین عرق کردین و قلبتون تند تند میزنه... در حالی که نباید طبق قائده اینطوری باشه چون اتم و مولکول چی میفهمه که خواب چیه!.... همچنین ائورا محتوایی هست که با خون هم تماس داره و وقتی روان انسان سالم باشه و عبادت کنه اون متالالو میشه و پشت گوش پیشانی و پلکهای نور می میدن (مثل پیامبر)....4-یک دونه تار حیات هست که مسقیما به قلب انسان وصل میشه که از طرف خدا هست اون هیچ وقت قطع نمیشه بلکه از این بدن مولکولی به بدن مثالی وصل میشه و باز زندگی دوباره ای در دنیای دیگه رو شروع میکنه...این مباحث خیلی پیچیده هست من خیلی بلد نیستم و الا میشه برای هر کدومشون یک نیسان پُر گونی پنبه خِلال صد کیلویی صدکیلویی طومار و کاغذ و حکایت نوشت...! :)[/]
در فیزیک و بالطبع فلسفه بله نیاز هستشما در خود بهشت هم نیاز به خوراک برای تامین انرژی دارید
و برای دیدن نیاز به نور الهی
باسمه تعالی
بر فرض پذیرش فرمایشتان،بالفعل شدن چنین ویژگی هایی مشروط به امور دیگر است، نه اصل وجودشان.
سلام
فرض کردم آمدم اندر وجود
در درون فرض من جز من نبودهیچ شی ای هم نبود اطراف من
نه زمین و آسمان نه مرد و زنفکر تنهایی نبودم نیز هم
ذهن من خالی بُد از هر کیف و کمّدر چنین فرضی چه خواهم شد؟ بگو
عقل جمعی بِه بوَد در جستجو
آن زمانی که اندر این فرض آمدی
خود به شکل طول یا عرض آمدی؟!
طول = آیا روی پــا اِستادهای؟
عرض = آیا کودکی نو زادهای؟
چند ساله بودهای در فرض خویش؟
زن بُدی، یا آنکه مـــردی پُر ز ریش؟
کودکی بی دست و پا با جهل مَحض؟
یا خــدایــت داده عقـلـــی بـالــعَرَض؟
لال هستـــی یـا تکـلـــم مـیکنــی؟
جسم خود میبینی یا گـُم میکنی؟
صوتت آیا میرسد بر گوش تو؟
طعم و مزه هست آیا نوش تو؟
قدرتی داری به لمس جسم خود؟
یا که این قدرت ز تو بستانده شـد؟
هـــم انـــرژی بـا خــودت آوردهای؟
گر که نه؛ پس خود چگونه زندهای؟!
گر چه این پرسش، سوالی شاخص است
مـنـتـهــــی ابعاد فــرضــت نـاقـــص است
باسمه تعالی
بر فرض پذیرش فرمایشتان،بالفعل شدن چنین ویژگی هایی مشروط به امور دیگر است، نه اصل وجودشان.
با سلام
اصل وجود همه چیز اوست
بحث بر سر وجود در رتبه مخلوق است ، نه خالق ...
همه مخلوقات به یکدیگر نیازمند هستند و انسان فرمانروای ایشان ...
این به معنای بی نیازی فرمانروا از دیگران نیست ...
کما اینکه شاه بدون وزیر و سرباز و اموال ، دیگر شاه نیست ...
انسان نیز بدون مادیات دیگر انسان نیست ...
این به معنای وابستگی انسان به جهان پیرامون خود برای ظهور انسانیت خویش است ...
فتبارک الله احسن الخالقین ...
باسمه العلیم
الف: دلیل شما اخص از مدعا شد. شما ادعا نمودی "چیستی هر چیز در ارتباط با سایر اجزاء نمود می یابد"
در حالی دلیل را منحصرا در مورد انسان بیان نمودید.
براهینی که عنوان شد خاص انسان نیست بلکه مربوط به کل اشیاست آفرینش آسمانها و زمین
از ترکیب و چینش مواد در گرد هم پدید آمده اند،حیوانات و گیاهان نیز همینگونه اند.
آنچه مشاهده می شود این است که همه ی اشیاء در ایجاد و تحقق وابسته به یکدیگرند و برای حرکت
کمالی خاص خویش نیز نیازمند حرکتی که در ماده اتفاق می افتد.
جهان یکسره وابستگی،همبستگی،پویایی و البته نیازمندی است و انسان نیز از این دایره خارج نخواهد بود.
در فرض شما که بحث خلاء بود توضیح دادیم که انسان تصوری از وجود. حیات. علم . ادراک و قدرت و ...خویش دارد اگر چه بروز کمالات نفسانی مشروط به وجود اشیا دیگر است.
متعَلق قدرت چیست؟
به نظر می رسد که در این فرض تنها چیزی که مورد درک انسان واقع می شود هستی است،اینکه من هستم.
امّا چیستم؟چیزی است که در قیاس و نسبت درک می شود.
اگر موجودات دیگر نباشند انسان از کجا می فهمد که انسان است؟
اگر متعلق قدرت نباشد از کجا می فهمد که قادر است؟
فرض کنیم که بفرمائید همینکه این انسان مفروض می تواند دست و پایش را تکان دهد می فهمد که قادر است
اما خود حرکت در مکان اتفاق می افتد و درک زمان نیز منوط به حرکت است پس اولین چیزی که برای درک قدرت
باید موجود باشد مکان است این مکان اگر فضا باشد که لابد هست خودِ فضا از بی نهایت "ریز ذرات آنا"تشکیل شده است
در نتیجه هیچ شیئی بدون وجود اشیاء دیگر تحقق نخواهد یافت از جمله انسان و در نتیجه جهان دارای یک نوع وحدت جمعی
و پیوستگی و وابستگی عمیق بین اجزای خویش است.
باسمه العلیم
سلام علیکم
سلام
آن زمانی که اندر این فرض آمدی
خود به شکل طول یا عرض آمدی؟!طول = آیا روی پــا اِستادهای؟
عرض = آیا کودکی نو زادهای؟چند ساله بودهای در فرض خویش؟
زن بُدی، یا آنکه مـــردی پُر ز ریش؟کودکی بی دست و پا با جهل مَحض؟
یا خــدایــت داده عقـلـــی بـالــعَرَض؟لال هستـــی یـا تکـلـــم مـیکنــی؟
جسم خود میبینی یا گـُم میکنی؟صوتت آیا میرسد بر گوش تو؟
طعم و مزه هست آیا نوش تو؟قدرتی داری به لمس جسم خود؟
یا که این قدرت ز تو بستانده شـد؟هـــم انـــرژی بـا خــودت آوردهای؟
گر که نه؛ پس خود چگونه زندهای؟!گر چه این پرسش، سوالی شاخص است
از خطاب مفرد عذرخواهی میکنم @};-
مـنـتـهــــی ابعاد فــرضــت نـاقـــص است
چیستیَم را ندانستم که چیست
چونکه آن فرعِ قیاس و نسبتی است
درک طول و عرض و سال و عقل و جهل
فرعِ درک هستی است و نیست سهل
اینکه من هستم فقط درکِ من است
هستی من پیش ذهنم روشن است
چیستی اما ندانم بی گمان
چونکه در نسبت عیان گردید آن
کیستم من کیستم چون هیچ نیست؟
پاسخ مشکل خدارا نزد کیست؟
پ.ن
متشکر از ابیات بسیار زیبای شما.
باسمه العلیمبراهینی که عنوان شد خاص انسان نیست بلکه مربوط به کل اشیاست آفرینش آسمانها و زمین
از ترکیب و چینش مواد در گرد هم پدید آمده اند،حیوانات و گیاهان نیز همینگونه اند.
آنچه مشاهده می شود این است که همه ی اشیاء در ایجاد و تحقق وابسته به یکدیگرند و برای حرکت
کمالی خاص خویش نیز نیازمند حرکتی که در ماده اتفاق می افتد.
جهان یکسره وابستگی،همبستگی،پویایی و البته نیازمندی است و انسان نیز از این دایره خارج نخواهد بود.
متعَلق قدرت چیست؟
به نظر می رسد که در این فرض تنها چیزی که مورد درک انسان واقع می شود هستی است،اینکه من هستم.
امّا چیستم؟چیزی است که در قیاس و نسبت درک می شود.
اگر موجودات دیگر نباشند انسان از کجا می فهمد که انسان است؟
اگر متعلق قدرت نباشد از کجا می فهمد که قادر است؟
فرض کنیم که بفرمائید همینکه این انسان مفروض می تواند دست و پایش را تکان دهد می فهمد که قادر است
اما خود حرکت در مکان اتفاق می افتد و درک زمان نیز منوط به حرکت است پس اولین چیزی که برای درک قدرت
باید موجود باشد مکان است این مکان اگر فضا باشد که لابد هست خودِ فضا از بی نهایت "ریز ذرات آنا"تشکیل شده است
در نتیجه هیچ شیئی بدون وجود اشیاء دیگر تحقق نخواهد یافت از جمله انسان و در نتیجه جهان دارای یک نوع وحدت جمعی
و پیوستگی و وابستگی عمیق بین اجزای خویش است.
باسمه تعالی
«عباراتنا شتی و حسنک واحد و کل الی ذاک الجمال یشیر»
ظاهرا هر دو یک حرف را می زنیم منتها با عبارات مختلف
انشاء الله موفق باشید.
باسمه تعالی
«عباراتنا شتی و حسنک واحد و کل الی ذاک الجمال یشیر»
ظاهرا هر دو یک حرف را می زنیم منتها با عبارات مختلف
انشاء الله موفق باشید.
ان شاء الله
خداوند ما را به درک راه درست و درک خویشتن و سپس درک حق تعالی راهنمایی فرماید
یا هادی
چیستیَم را ندانستم که چیست
چونکه آن فرعِ قیاس و نسبتی استدرک طول و عرض و سال و عقل و جهل
فرعِ درک هستی است و نیست سهلاینکه من هستم فقط درکِ من است
هستی من پیش ذهنم روشن استچیستی اما ندانم بی گمان
چونکه در نسبت عیان گردید آنکیستم من کیستم چون هیچ نیست؟
پاسخ مشکل خدارا نزد کیست؟
گر چه اشعار شما بس شاخص است
باز هم فرض "حبیبه" ناقص است!
در خلاء، یعنی که نابینا بُدی؟
لال و کر، محروم از اینها بُدی؟
قدرت لمس خودت داری؟ بگو
تا شـَوَم همراهت اندر جستجو
آن زمانی که بُدی یک تازه زاد
(نوزاد)درک هستی را تو میآری به یاد؟
سن انسان وقتی از روزی کم است (از یک روز کمتر است)
هستیش هم پیش ذهنش مبهم است (حتی در همین دنیا)
گر بماند بی کـَس و آب و غذا
باید از این زندگی گوید ودا
لیک این درماندگی از ضعف اوست
نی از اینکه او ندارد هیچ دوست!
لاجرم وقتی که کودک کرد رُشد
عقل او هم میشود قدری دُرُشت!
آن دم آگه میشود بر هست خویش
بعد از آن گردد رها از جهل پیش
اینکه خود آگه شوی از هست و نیست
بهر درکش چارهای جز عقل نیست
گر تو هستی را بجا آوردهای
(در این فرض)درک آن را از کجا آوردهای؟ اصلِ هستی را چو عقلت درک کرد
پس چطور از فرعِ آن گردیده ترد؟
نزد تو، گر چه سوادم بس کم است
باز هم گویم که فرضت مبهم است
باسمه العلیم
گر چه اشعار شما بس شاخص است
باز هم فرض "حبیبه" ناقص است!در خلاء، یعنی که نابینا بُدی؟
لال و کر، محروم از اینها بُدی؟قدرت لمس خودت داری؟ بگو
تا شـَوَم همراهت اندر جستجوآن زمانی که بُدی یک تازه زاد (نوزاد)
درک هستی را تو میآری به یاد؟سن انسان وقتی از روزی کم است (از یک روز کمتر است)
هستیش هم پیش ذهنش مبهم است (حتی در همین دنیا)گر بماند بی کـَس و آب و غذا
باید از این زندگی گوید ودالیک این درماندگی از ضعف اوست
نی از اینکه او ندارد هیچ دوست! (دوست به معنای سایر اشیاء و انسانها و مواد)لاجرم وقتی که کودک کرد رُشد
عقل او هم میشود قدری دُرُشت!آن دم آگه میشود بر هست خویش
بعد از آن گردد رها از جهل پیشاینکه خود آگه شوی از هست و نیست
بهر درکش چارهای جز عقل نیستگر تو هستی را بجا آوردهای (در این فرض)
درک آن را از کجا آوردهای؟اصلِ هستی را چو عقلت درک کرد
پس چطور از فرعِ آن گردیده ترد؟
نیست اشکالی در آن فرض محال
طرح کردم فرض را بهر سؤال
اصل مطلب را ببین بگذر ز فرع
باز جو لُبِّ حقیقت را ز شرع(قانون)
چون چراغ است این تفکر در طریق
علم تقلیدی بر آن پرده چو میغ(ابر)
خار راهست علم گاهی بی گمان
از "حجاب اکبر"این معنا بخوان(العلم هو حجاب اکبر)
فرض کن کور و کر و لال و فلج
نیست بر فرض محالت هم حَرَج
هیچ حسی در تو پویا نیستی
اندر این حالت نپرسی کیستی؟
اولین چیزی که دانی چیست آن؟
اینکه "من هستم" نباشد ای جوان؟
نزد تو، گر چه سوادم بس کم است
باز هم گویم که فرضت مبهم است
جهل من بیش است از علم جهان
پس تعارف وابِنه در این زمان
پرسش:
اگر فرض کنیم شخصی دفعتا در خلأ مطلق به وجود بیاید و هیچگونه آگاهی نسبت به هیچ چیز نداشته باشد اولین چیزی را که درک خواهد کرد هستی خویش است،اما ظاهرا قادر به درک چیستی خویش نخواهد بود،ضمن اینکه چیستی هر کس سوای بعد فلسفی آن بستگی کامل به وجود اشیاء دیگر دارد به تعبیر دیگر انسان بدون وجود اشیاء دیگر در واقع انسان با ویژگیهای انسانی نخواهد بود لذا به نظر می رسد وجود "منِ انسانی من" وحدت تامی با جهان و سایر اجزای هستی دارد.
پاسخ:
انسان درک چیستی و ویژگی ها و خصوصیاتی مانند صبر، سخاوت، شجاعت و.... را بالقوه می تواند داشته باشد، ولیکن بروز و ظهور و بالفعل نمودن انها متوقف بر اشیاء خارجی است.