جمع بندی علت ایمان نیاوردن قوم حضرت صالح (ع) چه بود؟
تبهای اولیه
سلام
علت اینکه قوم صالح (ع) ایمان نیاوردند چه بود؟
میشه لطف کنید و بگید این مطلب در کدام سوره و ایه بیان شده؟
با تشکر
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام
در مورد حضرت صالح(علیه السلام) و قوم ایشان در چند سوره قرآن مطالبی ذکر شد؛
در سوره اعراف می فرماید:«وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَليمٌ»[1]
(و به سوى (قوم) ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را بپرستيد، كه جز او، معبودى براى شما نيست! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: اين «ناقه» الهى براى شما معجزه اى است؛ او را به حال خود واگذاريد كه در زمين خدا (از علف هاى بيابان) بخورد! و آن را آزار نرسانيد، كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت).
«وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌ قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزيدُونَني غَيْرَ تَخْسيرٍ وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا في دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ»[2]
(و بسوى قوم «ثمود»، برادرشان «صالح» را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! اوست كه شما را از زمين آفريد، و آبادى آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، و اجابتكننده (خواسته هاى آنها) است!» گفتند: «اى صالح! تو پيش از اين، مايه اميد ما بودى! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند، نهى مىكنى؟! در حالى كه ما، در مورد آنچه به سوى آن دعوتمان مىكنى، در شك و ترديد هستيم!» گفت: «اى قوم! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمتى از جانب خود به من داده باشد (مىتوانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم)؟! اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مىتواند مرا در برابر وى يارى دهد؟! پس، (سخنان) شما، جز اطمينان به زيانكار بودنتان، چيزى بر من نمى افزايد. اى قوم من! اين «ناقه» خداوند است، كه براى شما نشانه اى است؛ بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود؛ هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد، كه بزودى عذاب خدا شما را خواهد گرفت!» (اما) آنها آن (ناقه) را از پاى در آوردند! و (صالح به آنها) گفت: « (مهلت شما تمام شد!) سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد؛ (و بعد از آن، عذاب الهى فرا خواهد رسيد؛) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود!» و هنگامى كه فرمان (مجازات) ما فرا رسيد، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود (از آن عذاب) و از رسوايى آن روز، رهايى بخشيديم؛ چرا كه پروردگارت قوى و شكست ناپذير است. و كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فروگرفت؛ و در خانه هايشان به روى افتادند و مردند. آن چنان كه گويى هرگز ساكن آن ديار نبودند! بدانيد قوم ثمود، پروردگارشان را انكار كردند! دور باد قوم ثمود (از رحمت پروردگار)).
«كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها وَ لا يَخافُ عُقْباها»[3]
(«قوم» ثمود بر اثر طغيان، (پيامبرشان را) تكذيب كردند، آن گاه كه شقى ترين آنها بپاخاست، و فرستاده الهى [صالح] به آنان گفت: «ناقه خدا [همان شترى كه معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد)!» ولى آنها او را تكذيب و ناقه را پى كردند (و به هلاكت رساندند)؛ از اين رو پروردگارشان آنها (و سرزمينشان) را بخاطر گناهانشان در هم كوبيد و با خاك يكسان و صاف كرد. و او هرگز از فرجام اين كار [مجازات ستمگران] بيم ندارد).
با تمام تاكيدهايى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح در باره آن ناقه كرده بود آنها سرانجام تصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارق عاداتى كه داشت باعث بيدار شدن مردم و گرايش به صالح مىشد، لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مىديدند، و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند، چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و استثمارشان فرو مىريخت، توطئه اى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى اين كار مامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد آن را از پاى در آورده.[4]
___________________________
[1] . اعراف: 7/ 73.
[3] . شمس: 91/ 11-15.
[4]. مکارم شیرازی، ناصر،دار الكتب الإسلامية، تهران1374 ش، تفسير نمونه، ج9، ص: 157.