شرح حال رُشَيْد هَجَرى

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
شرح حال رُشَيْد هَجَرى

رُشيد هَجَرى از مُتَمسّكين به حبل اللّه المتين و از مخصوصين اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده . علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جلاء العيون ) فرموده : شيخ كَشّى به سند معتبر روايت كرده است كه روزى ميثم تمّار كه از بزرگان اصحاب حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام و صاحب اسرار آن حضرت بود بر مجلس بنى اسد مى گذشت ناگاه حبيب بن مظاهر كه يكى از شهدا كربلا است به او رسيد ايستادند و با يكديگر سخنان بسيار گفتند، حبيب بن مظاهر گفت كه گويا مى بينم مرد پيرى كه پيش سر او مو نداشته باشد و شكم فربهى داشته باشد و خربزه و خرما فروشد او را بگيرند و براى محبّت اهل بيت رسالت بردار كشند و بردار، شكمش را بدرند. و غرض او ميثم بود. ميثم گفت : من نيز مردى را مى شناسم سرخ ‌رو كه دو گيسو داشته باشد و براى نصرت فرزند پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون آيد و او را به قتل رسانند و سرش را در دور كوفه بگردانند و غرض او حبيب بود، اين را گفتند و از هم جدا شدند. اهل مجلس چون سخنان ايشان را شنيدند گفتند ما از ايشان دروغگوترى نديده بوديم ، هنوز اهل مجلس برنخاسته بودند كه رشيد هجرى كه از محرمان اسرار حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام بود به طلب آن دو بزرگوار آمد و از اهل مجلس احوال ايشان را پرسيد، ايشان گفتند كه ساعتى در اينجا توقف كردند و رفتند و چنين سخنان با يكديگر گفتند؛ رُشَيد گفت : خدا رحمت كند ميثم را اين را فراموش كرده بود كه بگويد آن كسى كه سر او را خواهد آورد جايزه او را صد درهم از ديگران زياده خواهند داد. چون رُشيد رفت آن جماعت گفتند كه اين از آنها دروغگوتر است ، پس بعد از اندك وقتى ديدند كه ميثم را بر دَرِ خانه عمرو بن حريث بر دار كشيده بودند و حبيب بن مظاهر با حضرت امام حسين عليه السّلام شهيد شد و سر او را بر دور كوفه گردانيدند.(183)
ايضا شيخ كَشّى روايت كرده است كه روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام با اصحاب خود به خرما ستانى آمد و در زير درخت خرمائى نشست و فرمود كه از آن درخت ، خرمائى به زير آوردند و با اصحاب خود تناول فرمود، پس رُشيد هَجَرى گفت : يا اميرالمؤ منين ، چه نيكو رُطَبى بود اين رطب ! حضرت فرمود: يا رشيد! ترا بر چوب اين درخت بر دار خواهند كشيد؛ پس بعد از آن رُشيد پيوسته به نزد آن درخت مى آمد و آن درخت را آب مى داد، روزى به نزد آن درخت آمد ديد كه آن را بريده اند گفت اجل من نزديك شد؛ بعد از چند روز، ابن زياد فرستاد و او را طلبيد در راه ديد كه درخت را به دو حصّه نموده اند گفت : اين را براى من بريده اند؛ پس بار ديگر ابن زياد او را طلبيد و گفت : از دروغهاى امام خود چيزى نقل كن . رشيد گفت : من دروغگو نيستم و امام من دروغگو نيست و مرا خبر داده است كه دستها و پاها و زبان مرا خواهى بريد. ابن زياد گفت بِبَريد او را و دستها و پاهاى او را ببريد و زبان او را بگذاريد تا دروغ امام او ظاهر شود؛ چون دست و پاى او را بريدند و او را به خانه بردند خبر به آن لعين رسيد كه او امور غريبه از براى مردم نقل مى كند، امر نمود كه زبانش را نيز بريدند و به روايتى امر كرد كه او را نيز به دار كشيدند.(184)
شيخ طوسى به سند معتبر از ابوحسّان عجلى روايت كرده است كه گفت : ملاقات كردم اَمَة اللّه دختر رُشيد هَجَرى را گفتم خبر ده مرا از آنچه از پدر بزرگوار خود شنيده اى . گفت : شنيدم كه مى گفت : كه شنيديم از حبيب خود حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام كه مى گفت اى رُشَيد چگونه خواهد بود صبر تو در وقتى كه طلب كند ولدالزناى بنواميّه و دستها و پاها و زبان ترا ببرد؟ گفتم : يا اميرالمؤ منين ! آخرش بهشت خواهد بود؟ فرمود كه بلى و تو با من خواهى بود در دنيا و آخرت . پس دختر رُشيد گفت : به خدا سوگند! ديدم كه عبيداللّه بن زياد پدر مرا طلبيد و گفت بيزارى بجوى از اميرالمؤ منين عليه السّلام ، او قبول نكرد؛ ابن زياد گفت كه امام تو چگونه ترا خبر داده است كه كشته خواهى شد؟ گفت كه خبر داده است مرا خليلم اميرالمؤ منين عليه السّلام كه مرا تكليف خواهى نمود كه از او بيزارى بجويم پس دستها و پاها و زبان مرا خواهى بريد. آن ملعون گفت : به خدا سوگند كه امام ترا دروغگو مى كنم ، دستها و پاهاى او را ببريد و زبان او را بگذاريد، پس دستها و پاهاى او را بريدند و به خانه ما آوردند، من به نزد او رفتم و گفتم : اى پدر! اين درد و الم چگونه بر تو مى گذرد؟ گفت : اى دختر! اَلَمى بر من نمى نمايد مگر به قدر آنكه كسى در ميان ازدحام مردم باشد و فشارى به او برسد؛ پس همسايگان و آشنايان او به ديدن او آمدند و اظهار درد و اندوه براى مصيبت او مى كردند و مى گريستند، پدرم گفت : گريه را بگذاريد و دواتى و كاغذى بياوريد تا خبر دهم شما را به آنچه مولايم اميرالمؤ منين عليه السّلام مرا خبر داده است كه بعد از اين واقع خواهد شد. پس ‍ خبرهاى آينده را مى گفت و ايشان مى نوشتند. چون خبر بردند براى آن ولدالزنا كه رشيد خبرهاى آينده را به مردم مى گويد و نزديك است كه فتنه برپا كند، گفت : مولاى او دروغ نمى گويد برويد و زبان او را ببريد. پس زبان آن مخزن اسرار را بريدند و در آن شب به رحمت حق تعالى داخل شد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام او را رُشَيْدُ الْبَلا ي ا مى ناميد و علم منايا و بلايا به او تعليم كرده بود و بسيار بود كه به مردم مى رسيد و مى گفت تو چنين خواهى بود و چنين كشته خواهى شد، آنچه مى گفت واقع مى شد.(185)

مرد نامرئى
و در كتاب (بحارالانوار) از كتاب (اختصاص ) نقل شده كه در ايّامى كه زياد بن ابيه در طلب رشيد هجرى بود، رُشيد خود را پنهان كرده و مختفى مى زيست ، روزى (اَبُو اراكَه ) كه يكى از بزرگان شيعه است بر در خانه خود نشسته بود با جماعتى از اصحابش ، ديد كه رُشَيد پيدا شد و داخل منزل او شد، (ابواراكه ) از اين كار رشيد ترسيد برخاست به دنبال او رفت و به او گفت كه واى بر تو اى رشيد! از اين كار مرا به كشتن درآوردى و بچه هاى مرا يتيم نمودى . گفت : مگر چه شده ؟ گفت : براى آنكه زياد بن ابيه در طلب تو است و تو در منزل من علانيه و آشكار داخل شدى و اشخاصى كه نزد من بودند ترا ديدند؛ گفت : هيچ يك از ايشان مرا نديد. (ابواراكه ) گفت : با اين همه با من استهزاء و مسخرگى مى كنى ؟ پس گرفت رُشيد را و او را محكم ببست و در خانه كرده و دَرْ را بر روى او ببست پس برگشت به نزد اصحاب خود و گفت به نظر من آمد كه شيخى داخل منزل من شد آيا به نظر شما هم آمد؟ ايشان گفتند:ما احدى را نديديم ! (ابواراكه ) براى احتياط مكرّر از ايشان همين را پرسيد ايشان همان جواب دادند. (ابو اراكه ) ساكت شد لكن ترسيد كه غير ايشان او را ديده باشد؛ پس ‍ رفت به مجلس زياد بن ابيه تجسّس نمايد هرگاه ملتفت شده اند خبر دهد ايشان را كه رُشَيْد نزد اوست ، پس او را به ايشان بدهد؛ پس سلام كرد بر زياد و نشست و مابين او و زياد دوستى بود، پس در اين حال كه با هم صحبت مى كردند (ابواراكه ) ديد كه رُشَيْد سوار بر استر او شده و رو كرده به مجلس (زياد) مى آيد ابوارا كه از ديدن رُشَيد رنگش تغيير كرد و متحيّر و سرگشته ماند و يقين به هلاكت خويش ‍ نمود، آنگاه ديد كه رُشيد از استر پياده گشت و به نزد زياد آمد و بر او سلام كرد زياد برخاست و دست به گردن او درآورد و او را بوسيد و شروع كرد از او احوال پرسيدن كه چگونه آمدى با كى آمدى در راه بر تو چه گذشت و گرفت ريش او را، پس رُشيد زمانى مكث كرد آنگاه برخاست و برفت . (ابواراكه ) از زياد پرسيد كه اين شيخ كى بود؟ زياد گفت : يكى از برادران ما از اهل شام بود كه براى زيارت ما از شام آمده : (ابواراكه ) از مجلس برخاست و به منزل خويش رفت رُشَيد را ديد كه به همان حال است كه او را گذاشته و رفته بود، پس با او گفت : الحال كه نزد تو چنين علم و توانائى است كه من مشاهده كردم پس هركار كه خواهى بكن و هر وقت كه خواستى به منزل من بيا.(186)
فقير گويد: كه (ابواراكه ) مذكور يكى از خواصّ اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده مانند اَصْبَغ بن نُباته و مالك اشتر و كُمَيْل بن زياد و آلِ اَبُواَراكَه مشهورند در رجال شيعه و آنچه كرد ابواراكه نسبت به رُشيد از جهت استخفاف به شاءن او نبود بلكه از ترس بر جان خود بود؛ زيرا كه (زياد) سخت در طلب رُشَيْد و امثال او از شيعيان بود و در صدد تعذيب و قتل ايشان بود و همچنين كسانى كه اعانت ايشان كنند يا ايشان را پناه دهند و ميهمان كنند.

_____________________________

183 (جلاء العيون ) علامه مجلسى ص 581 .
184 (رجال كشّى ) 1/292 .
185 (امالى شيخ طوسى ) ص 165، مجلس ششم ، حديث 276 .
186 (بحارالانوار) 42/140 ، (اختصاص ) ص 78