ترتیب نام خلفا در جعلیات مورخان
تبهای اولیه
ترتیب نام خلفا در جعلیات مورخان
[="]آمدن خلفا به نزد پيامبر نيز به ترتيب خلافت يافتن آنان است [/]
[="]از چيزهاي عجيبي که در اين روايت جعلي يا مجعولاتي نظير آن که در فضائل و مناقب حکام سه گانه يا چهار گانه ساخته اند، ترتيب دقيق و ثابتي است که در ذکر نام و تنظيم مقامشان رعايت شده است و مو نمي زند و اندک تغييري نمي يابد. همواره و بدون استثنا نخست نام ابو بکر مي آيد و بعد عمر و سوم نام عثمان و چهارم- اگر چهار مي داشته باشد- نام علي (ع) پناه بر خدا پنداري با هم تباني داشته اند که چنين ترتيب دهند و در وصف ترتيبي آنان هيچيک بر ديگري پيشي نگيرد و نه پس ماند. مثلا در روايت تسبيح گوئي رئگ ها چنين آمده است: [/]
[="]ابو بکر آمده سلام کرد، بعد عمر آمده سلام کرد، سپس عثمان آمده سلام کرد، آنگاه علي آمد سلام کرد! [/]
[="]يا در روايت در بوستان " از قول انس چنين آمده: [/]
[="]ابو بکر آمد، بعد عمر آمد، سپس عثمان [/]
[="]در روايت " چاه اريس " از قول ابو موسي چنين: [/]
[="]ابو بکر آمد، بعد عمر آمد، سپس عثمان [/]
[="]در روايتي که مي گويد پيامبر (ص) بر بستر آرميده بود و از او اجازه ورود خواستند، از قول عائشه چنين: [/]
[="]ابو بکر اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان [/]
[="]درروايت " ران و زانو " چنين: [/]
[="]ابو بکر اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان [/]
[="]در روايت جابر چنين: [/]
[="]اکنون مردي از اهل بهشت فرا خواهد رسيد، و ابو بکر در رسيد،بعد عمر در رسيد، سپس عثمان [/]
[="]در روايت " يکي از بوستان هاي مدينه " از قول بلال چنين: [/]
[="]ابو بکر آمده اجازه خواست، بعد عمر آمد، سپس عثمان. [/]
[="]در حديث " بشارت بهشت " از قول عبد الله بن عمر چنين: [/]
[="]ابو بکر آمده اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان. [/]
[="]در حديث " نامزدي فاطمه زهرا " سلام اللهعليها چنين: [/]
[="]ابو بکر آمد، بعد عمر، سپس علي. [/]
[="]در حديث " بناي مسجد مدينه " از قول عائشه چنين: [/]
[="]ابو بکرسنگي آورده بگذاشت، بعد عمر سنگي آورده بنهاد، سپس عثمان سنگي آورده بنهاد. [/]
[="]آيا اين که بدين گونه از پي هم در مي آيند به حکم قدر است؟ يا در زمان پيامبر (ص) با هم قرار داشته اند که چنين وارد شوند و جز بهاين ترتيب در نيابند؟ يا يک قانون طبيعي است که تخلف نمي پذيرد و استثنا بر نمي دارد؟ يا اتفاقي است، ولي در تمام موارد بک يک گونه صورتمي پذيرد؟ يا دل خواه جاعلان روايت است که مي خواهند ترتيب و مرتبه و درجات آنان چنين مي بوده باشد؟ ممکنست از آن ميان فقط همين فرض- فرض اخير- محقق و مسلم باشد. [/]
[="]از زيد بن ابي اوفي چنين نقل شده است که " به مسجد رسول خدا (ص) در آمدم- يا به عبارتي: در حالي که در مسجد مدينه بوديم رسول خدا (ص) در رسيد- و بناکرد بگفتن که فلاني کجاست؟ و فلاني کجاست؟ و همچنان به دنبال ايشان فرستاده حالشان مي پرسيد تا در حضورتش گرد آمدند. در اين هنگام خدارا سپاس و ستايش کرد و فرمود: سخني برايتان مي گويم آن را حفظ کرده و بفهميد و براي کساني که پس از شما خواهند آمد نقل نمائيد: [/]
[="]خداي عزوجل از ميان آفريد گانش خلقي را برگزيد. (آنگاه اين آيت را تلاوت گرفت:) وخدا از فرشتگان فرستادگاني و از مردمان خلقي را برگزيده به بهشت در مي آوردشان. و من از شما کسي را که دوست مي دارم بر مي گزينم و ميانتان چنان که خداي عزوجل ميان فرشتگان پيمان برادري بست پيمان برداري مي بندم. [/]
[="]برخيز اي ابو بکر- ابو بکر برخاست و در حضورش ايستاد- فرمود: ترا نزدم دستي است که خدا ترا به خاطرش پاداش مي دهد. من اگر مي خواستم ياري (خليلي) براي خويش برگزينم حتما ترا به ياري خويش بر ميگزيدم. بنابر اين تو نسبت به منزلتيرا داري که پيراهنم با تنم (و در اين هنگام پيراهن خويش را با دستش تکان داد). [/]
[="]آنگاه فرمود: عمر بيا جلو.- عمر نزديک آمد- فرمود: تو اي ابو حفص تو با ما خيلي پرخاشگر بودي. بنابر اين از خدا به دعا خواستم تا اسلام را به وسيله تو يا به وسيله ابو جهل به قدرت و عزت رساند. و خدا به وسيله تو چنان کرد و تو از او به نزد خدا دوست داشتني تر بودي. پس تو در بهشت با من خواهيبود و نفر سوم اين امت.- آنگاه ميان او و ابو بکر پيمان برادري بست- [/]
[="]سپس عثمان را فراخواند و گفت: ابوعمر پيش آي.- او همچنان نزديک آمد تا شانه اش به شانه پيامبر (ص) چسبيد. پيامبر خدا (ص) رو به آسمان کرده فرمود: منزه است خداي عظيم- و اين را سه بار تکرار کرد- سپس نگاهي به عثمان افکند، و دکمه هاي پيراهن عثمان باز بود، پيامبر خدا (ص) دکمه هايش را با دستش بست. و فرمود: دو شاخه قيايت را، به کمرت بربند. تو درميان اهل آسمان مقامي بلند داري. تو از کساني هستي که بر حوض (کوثر) به ديدارم نائل مي شوند (و به عبارتي ديگر: روز قيامتبر من وارد مي شوند) در حالي به نزدم مي آئي که خون آلوده اي. در آنهنگام به تو مي گويم، چه کسي تو را بدين حال درآورد؟ مي گوئي فلان و فلان. و آن سخن جبرئيل است که از آسمان ندا در مي دهد. آنگاه فرمود:هان عثمان فرمانرواي همه خوارماندگان است. [/]
[="]سپس عبد الرحمن بن عوف را فرا خواند و گفت: پيش آي اي امين خدا توامين خدائي و در آسمان امين خوانده مي شوي، خدا ترا به راستي بر آنچه مال تو است مسلط مي کند. هان تو دعائي بر عهده من داري دعائي که به تو وعده دادمش و تا کنون در انجامش تاخير نموده ام. گفت: اي پيامبر خدا دعائي برايم برگزين. فرمود: عبد الرحمن امانتي بر عهده ام گذاشتي. آنگاه فرمود: تو اي عبد الرحمن مقامي بلند داري. هان خدا مال تو راافزون خواهد ساخت [/]
[="] بدينسان (با اشاره دست) سپس ميان او و عثمان پيمان برداري بست. [/]
[="]آنگاه طلحه و زبير را فرا خواند و گفت: پيش آئيد- و پيش آمدند- فرمود: شما حواري من هستيد چنانکه حواريان عيسي بن مريم بودند. بعد ميان آن دوپيمان برادري بست. [/]
[="]در اين هنگام عمار ياسر و سعد (بن ابي وقاص) را فرا خوانده گفت: اي عمار ترا دارو دسته تجاوز کار داخلي خواهد کشت. سپس ميان آن دو پيمان برادري بست. [/]
[="]عويمر بن زيد- ابو درداء- و سلمان فارسي را فراخواند و گفت: سلمان تو از خاندان مائي. خدا دانش اولين و آخرين و کتاب اولين و کتاب آخرين را به تو عطا فرموده است. هان اي ابو درداء نمي خواهي ترا هدايت نمايم؟ گفت: آري مي خواهم پدر و مادرم فدايت اي پيامبر خدا فرمود: اگر حالايشان را بپرسي جوياي حالت خواهند گشت و در صورتي که ترکشان نمائي ترا ترک نخواهند گفت، و اگر از ايشان بگريزي از پي ات خواهند آمد. بنابر اين مايه خويش به قرض ايشان ده براي روز نيازمنديت، و بدان که پاداش در انتظارت خواهد بود. آنگاه ميان آن دو پيمان برداري بست. [/][="]سپس به چهره اصحابش نظر افکند و فرمود: مژده بادتان و چشمتان روشن که شما نخستين کساني هستيد که مرا بر کناره حوض ديدار خواهند کرد، و شما در فراترينآشيان هاي بهشتيد. بعد نگاهي به عبدالله بن عمر افکنده گفت: خدا را شکرکه هر که را دوست بدارد از گمراهي ميرهاند و جامه گمراهي بر هر که خوشدارد مي پوشد. [/][="]علي پرسيد: اي پيامبر خدا وقتي ديدم نسبت به اصحابتجز من چه کردي جانم برفت و اميدم قطع گشت. اگر اين از خشم تو بر من است بايد به بزرگواري خويش مرا ببخشي. در اين وقت پيامبر خدا فرمود: سوگندبه آن که مرا بحق برانگيخت، ترا فقط[/] [="]به اين خاطر براي آخر گذاشتم که ترا به خويش اختصاص دهم و تو منزلتي را برايم داري که هارون براي موسي داشت با اين تفاوت که پس از من پيامبري نيست. و تو برادر مني و وارث من. پرسيد اي پيامبر خدا از تو چه ارثي مي برم فرمود: آنچه را پيامبران پيش از من به ميراث نهادن[/].[="] پرسيد: پيامبران پيش از تو چه به ميراث نهادند؟ فرمود: کتاب پروردگارشان و سنت پيامبرشان را. و تو با فاطمه دختر من در کاخي که در بهشت دارم با من خواهي بود (و تو برادر و رفيق مني. (آنگاه پيامبر خدا اين آيه را خواند: برادراني (نشسته) بر جايگاه هاي رو در رو. دوستاني در راه خدا که به يکديگر مي نگرند. " [/]
[="]ابو عمر در " استيعاب " درشرح حال زيد بن ابي اوفي- راوي اين روايت- مي گويد: وي حديث برادري را به تمامي نقل کرده است. فقط در سند آن " ضعف " و سستي هست. [/]
[="]ابن حجر در " اصابه " مي گويد: ابن ابي حاتم و حسن بن سفاين و بخاري- در تاريخ الصغير- روايت وي را از طريق ابن شرحبيل از يکي از قريش از زيد بن ابياوفي روايت کرده اند. مي گويد: به نزد پيامبر خدا (ص) در مسجد مدينه رفتم. بنا کرد بگفتن اين که فلاني کجاست؟ فلاني کجاست؟ و همچنان جوياي ايشان شده و از پي ايشان مي فرستاد تا به حضورش گرد آمدند. آنگاه حديثي را که در عقد پيمان برداري از طرف پيامبر (ص) هست ذکر مي کند. و براي اين حديث، چندين طريق روائي هست بنقل از عبد الله بن شرحبيل. [/]
[="]ابن سکن مي گويد: حديثش ازسه طريق روايت گشته که هيچيک از آنها به صحت نپيوسته است. است. بخاري ميگويد: معلوم نيست که از يکديگر شنيده باشند، و نه ديگري چنان روايتکرده است. بعضي از ايشان آن را از ابن ابي خالد از عبد الله بن ابي اوفي روايت کرده اند که صحيح نيست. [/]
[="]از سه طريق روائي يي که به آن اشاره کرده اند، دو طريق را يافته ايم: يکي طريق ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن سفيان که مجهول است. وي از محمد بن يحيي بن اسماعيل سهمي تمار نقل ميکند. درباره اين شخص دارقطني مي گويد: مايه خشنودي نيست. او از نصربن علي نقل مي کند که اگر همان جهضميباشد- چنانکه مي نمايد که هم او باشد- ثقه است. و وي از عبد المومنبن عباد نقل کرده است که ابو حاتم اورا " ضعيف " شمرده و بخاري گفته حديثش قابل پيروزي نيست، [/]
[="]وساجي و ابن جارود او را در شمار راويان ضعيف نام برده اند. او از يزيد بن سفيان نقل مي کند. درباره يزيد بن سفيان، ذهبي مي گويد که ابنمعين او را ضعيف شمرده است. نسائي او را متروک خوانده است. ابن شعبه مي گويد: اگر يک درهم به او بدهند يک حديث جعل مي کند. نوشته حديثي دارد که ابن حبان بر آن ايراد و اعتراض دارد. ابن حبان مي گويد: نوشته وارونه اياست که به احاديثي کهدر آن به تنهائي آمده از آن جهت که پر از اشتباه است و مخالف روايات راويان " ثقه " قابل استدلال و استناد نيست. عقيلي در بخش راويان ضعيف مي گويد: در نقل روايت به عنوان راوي شناخته نشده است و روايتشقابل پيروي نيست. اين شخص از عبد الله بن شرحبيل نقل مي کند و وي از مردي از قريش خدا مي داند که او کيست و آيا به دنيا آمده يا هنوز آفريده نگشته است و او از زيد بن ابي اوفي. [/]
[="]رجال طريق روائي دوم عبارتند از: [/]
[="]عبد الرحيم بن واقدي خراساني که از شعيب اعرابي روايت مي کند. خطيب بغدادي مي نويسد: در روايت وي نادرستي ها و زشتي هاست، زيرا از راويان ضعيف و مجهول نقل شده است. اين شخص از شعيب بن يونس اعرابي نقل مي کند و وي از جمعي راويان ضعيف يا ناشناسي که خطيب بغدادي در ذکر عبد الرحيم واقدي به آنان اشاره کرده است. از موسي بن صهيب که ابن حجر در " لسان الميزان " مي گويد: حديث جعل مي کرد و مي دزديد. و ابن جوزي پس از ذکر روايت باطل و بي اساسي مي گويد اين روايت بدون شک جعلي است ويحيي متهم به جعل است. يحيي بن معينمي گويد: او دجال و دغلباز اين امت است. او از عبد الله بن شرحبيل از مردي از قريش نقل کرده است و اين موجودي که اسناد اين روايت به او منتهي مي شود و ممکن است آفت روايت باشد ناشناخته است و اگر فرضا به دنيا آمده و چنين کسي بوده باشد معلوم نيست کيست و چگونه کسي است. [/]
[="]اين طريق روائي آن روايت است، و آن هم نوشته بخاري و ابن سکن و ابو عمر و ابن حجر در بطلان و نادرستي آن. از اينها گذشته، پيمان برداري ميان مهاجران در مکه و پيش از هجرت بسته شده است، نه در مدينه، و آنچه پنج ماه پس از هجرت در مدينه صورت گرفته پيمان برادري ميان مهاجران و انصار است و در اين پيمان ميان ابو بکر با خارجه بن زيد انصاري پيمان برادري بسته شده است و ميان عمر با عتبان بنمالک، و ميان عثمان با اوس بن ثابت و ميان زبير با سلمه بن سلامه، و ميان طلحه با کعب بن مالک، و ميان عبد الرحمن بن عوف با سعد بن ربيع. بنابراين حرف جاعل روايت که مي گويد: به نزد رسول خدا در مسجدش رسيدم. يا: در حالي که در مسجد مدينه بوديم رسول خدا در رسيد. گويا ترين شاهد است بر جعلي بودن روايتش[/].
[="]اقتباس از : الغدیر ج 19 ترجمه جلال الدین فارسی [/]