ماه من ؛ غصه چرا ؟
تبهای اولیه
ماه من ؛ غصه چرا ؟
[=arial,helvetica,sans-serif]آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد...
[=arial,helvetica,sans-serif]بلکه از عاطفه لبریز شد و[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]نفسی از سر امید کشید[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]زیر پاهامان ریخت... [/] [=arial,helvetica,sans-serif]تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
[/]
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد...
یا زمینی را که دلش، از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه نگرفت
[=arial,helvetica,sans-serif]بلکه از عاطفه لبریز شد و[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]نفسی از سر امید کشید[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]زیر پاهامان ریخت... [/] [=arial,helvetica,sans-serif]تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]ماه من
[=arial,helvetica,sans-serif]دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتن
[=arial,helvetica,sans-serif]کار آنهایی نیست که خدا را دارند
[=arial,helvetica,sans-serif]ماه من
[=arial,helvetica,sans-serif]غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
[=arial,helvetica,sans-serif]یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
[=arial,helvetica,sans-serif]با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
[=arial,helvetica,sans-serif]و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
[=arial,helvetica,sans-serif]دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتن
[=arial,helvetica,sans-serif]کار آنهایی نیست که خدا را دارند
[=arial,helvetica,sans-serif]ماه من
[=arial,helvetica,sans-serif]غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
[=arial,helvetica,sans-serif]یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
[=arial,helvetica,sans-serif]با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
[=arial,helvetica,sans-serif]و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
[=arial,helvetica,sans-serif]ماه من
[=arial,helvetica,sans-serif]غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
[=arial,helvetica,sans-serif]یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
[=arial,helvetica,sans-serif]با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
[=arial,helvetica,sans-serif]و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
[=arial,helvetica,sans-serif]
[=arial,helvetica,sans-serif]غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
[=arial,helvetica,sans-serif]یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
[=arial,helvetica,sans-serif]با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
[=arial,helvetica,sans-serif]و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
[=arial,helvetica,sans-serif]
[=arial,helvetica,sans-serif]او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد
[=arial,helvetica,sans-serif]او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد،
همه
[=arial,helvetica,sans-serif]غرق شادی باشند
[=arial,helvetica,sans-serif]او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد،
همه
[=arial,helvetica,sans-serif]غرق شادی باشند
[=arial,helvetica,sans-serif]
تقدیم به کسی که خوشبختی را به من هدیه داد:
چیست خوشبخی؟
دختری کوچک کنار خیابان از من پرسید
چیست خوشبختی؟
آیا بوییدنی است ؟
آیا خوردنی است ؟
آیا دیدنی است ؟
یا که شنیدنی است ؟
یا شاید هم لمس کردنی است ؟
او گفت
من تمام نداشته هایم را خوشبختی میدانم .
من هیچ چیز ندارم
پس خوشبختی ندارم
من هیچ کسی را ندارم
پس خوشبختی را ندارم
به من گفت تو چه ؟
خوشبختی داری؟
کمی به دور و برم فکر کردم
دیدم نه من خوشبختی دارم .
چیزی ندارم اما تنی سالم دارم و آینده ای
در پیش رویم .
گفتم آری من خوشبخت ترینم .
خوشبختی حس کردنی است
من حسش می کنم
چون کسی را دارم که با او دنیا برایم زیبا میشود
چترت را كنار ايستگاهي در مه فراموش كن
خيس و خسته به خانه بيا
باران باش!
همين براي هفت پشت روييدن گل كافي ست،
چه سرخ،چه سبز و چه غنچه!
عشق بورز به معنای گلی که بوی او را می دهد
او را می بینم که در تمام قطرات نور قدم می زند
تمام هستی را میبینم
با هر شکلی به او می نگرند
و او را می خوانند
مبینم میبینم
خودرا می فریبم
زندگی او را برایم معنی می کند
گمانم
لاله ها از دوری چنین قرمز شدند
عاشقان از دوری چنین بی پروا شدند
آن بید مجنون از دوری تو سر به زیر اورد
آن دیوانه از دوری تو عقل را به زیر اورد
مردی را دیدم
لحظه ای می خندد لحظه ای میگرید
گمانم او هم
ومن قدم می زنم در فقدان نور
احساس گناهم او را می خواند
تا بداند معنای دلباختگی را
دلشکستگی را
منم من
منیتم مرا در خود میکشاند
و اورا می بینم
او را می بینم که در تمام قطرات نور قدم می زند
تمام هستی را میبینم
با هر شکلی به او می نگرند
و او را می خوانند
مبینم میبینم
خودرا می فریبم
زندگی او را برایم معنی می کند
گمانم
لاله ها از دوری چنین قرمز شدند
عاشقان از دوری چنین بی پروا شدند
آن بید مجنون از دوری تو سر به زیر اورد
آن دیوانه از دوری تو عقل را به زیر اورد
مردی را دیدم
لحظه ای می خندد لحظه ای میگرید
گمانم او هم
ومن قدم می زنم در فقدان نور
احساس گناهم او را می خواند
تا بداند معنای دلباختگی را
دلشکستگی را
منم من
منیتم مرا در خود میکشاند
و اورا می بینم