جمع بندی سفر در زمان! آری یا خیر ؟
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و خدا قوت
به متن زیر توجه کنید:
استفن هاوکینگ طي مقاله اي ۳ نظريه جالب توجه و واقع گرايانه را براي سفر در زمان ارائه کرده است که به اعتقاد وي به طور قطع يکي از اين نظريه ها عملي خواهد بود.استفان هاوکينگ به تازگي در نشريه ها و برنامه هاي تلويزيوني درباره عجايب علم فيزيک و سفر در زمان اظهار نظرهاي قابل توجهي ارائه کرده است و در اين راستا طي مقاله اي به بررسي شيوه هاي ممکن براي سفر در زمان پرداخته که بسيار جالب توجه و خواندني است.
بعد چهارم
نظريه اول هاوکينگ بر اين اساس مطرح شده است که بايد زمان را در قالب يک بعد، مانند طول، عرض و يا ارتفاع در نظر گرفت. وي در مثالي مي گويد: در هنگام رانندگي به سوي جلو حرکت مي کنيد، اين يک جهت است، به سمت راست يا چپ دور مي زنيد، اين جهتي ديگر است، جهت سوم زماني است که روي يک جاده کوهستاني حرکت مي کنيد و بعد چهارم در چنين سفري زمان است.هاوکينگ مي گويد: فيلم هايي با مضمون سفر در زمان اغلب ماشين هاي عظيم و پرمصرفي را نشان مي دهد که مسيري را در ميان بعد چهارم مي گشايد و تونلي را در دل زمان باز مي کند. مسافر زمان نيز خود را براي تجربه اي ناشناخته آماده مي کند و وارد اين تونل مي شود و آن گاه در ناکجاآبادي ظاهر مي شود. شايد مفهوم کلي چنين شيوه اي کاملا بعيد و متفاوت از واقعيت به نظر آيد اما ايده کلي آن چندان غير عقلاني نيست.در واقع قوانين فيزيک با ايده سفر در زمان از طريق درگاه هايي به نام «کرم چاله» انطباق دارد. اين درگاه ها در اطراف ما پراکنده است اما تنها به دليل کوچک بودن امکان مشاهده آن ها وجود ندارد. اين حفره ها در گوشه هاي پنهان فضا و زمان خود را نمايان مي کنند. هيچ چيز مسطح و جامد نيست، در صورتي که از فاصله اي بسيار نزديک به هر جسمي نگاه کنيد حفره ها و چين خوردگي هايي را مي توان در آن مشاهده کرد. اين يکي از اصول بنيادين فيزيک است که شامل حال زمان هم مي شود.
فوم کوانتومي و حفره هاي «کرم چاله»
در بخشي از اين مقاله آمده است: در کوچک ترين مقياس ممکن، حتي در ابعادي کوچک تر از مولکول ها و اتم ها، به موقعيتي دست خواهيم يافت که فوم کوانتومي نام دارد. اين جايي است که «کرم چاله » ها در آن قرار دارد. تونل هاي ريزي در ميان زمان و فضا به صورت دائم در حال شکل گرفتن، ناپديد شدن و تغيير شکل دادن در اين جهان کوانتومي است. حفره هايي که در واقع ۲ موقعيت و زمان جدا از هم را به يکديگر اتصال مي دهند.متاسفانه اين حفره ها به اندازه اي کوچک است که امکان عبور انسان از ميان آن ها وجود ندارد اما برخي از دانشمندان معتقدند شايد امکان دستيابي به يک کرم چاله و راهي براي بزرگ کردن آن به اندازه اي که براي عبور انسان ها يا فضاپيماها کافي باشد، وجود داشته باشد.از نظر تئوري تونل زمان يا يک کرم چاله به جز کمک به سفر به ديگر سياره ها مي تواند فوايد ديگري نيز دربر داشته باشد. در صورتي که ۲ سر اين تونل در جايي يکسان قرار داشت که ميان آن ها زمان و نه فاصله فيزيکي جدايي ايجاده کرده بود، يک فضاپيما مي توانست در گذشته و در فاصله اي نزديک به زمين در آن رفت و آمد داشته باشد. در اين صورت شايد دايناسورها مي توانستند شاهد فرود اين فضاپيما در جايي از زمان باشند.در نهايت شايد دانشمندان تنها سفر به آينده را پديده اي عملي بيابند زيرا قوانين طبيعت سفر به گذشته را ناممکن ساخته است. از اين رو است که رابطه علت و معلولي پا برجاست. براي مثال اگر مي توانستيد در زمان سفر کنيد و به گذشته بازگرديد و با انجام کاري از تولد خود در گذشته جلوگيري کنيد، چگونه مي توانستيد در آينده حضور داشته باشيد و در زمان سفر کنيد؟
رودي جاري به نام زمان
هاوکينگ بر اين باور است که بازخورد تابشي مي تواند هر کرم چاله اي را که دانشمندان تلاش مي کنند براي قابل استفاده شدن بزرگ تر سازند، نابود و آن ها را براي سفر واقعي بي مصرف کند. راه ديگر پيشنهادي وي از اين قرار است:زمان مانند يک رود در جريان است و اين گونه به نظر مي رسد که هر کدام از ما در ميان اين جريان در حرکت هستيم. اما از ديدگاهي ديگر مي توان گفت: زمان در مکان هاي مختلف سرعت جريان متفاوتي دارد و اين کليد اصلي سفر به آينده است. اينشتين براي اولين بار اين ايده را که مکان هايي وجود دارد که در آن ها سرعت زمان کاهش يا افزايش پيدا مي کند، حدود ۱۰۰ سال پيش مطرح کرد، وي کاملا درست فکر مي کرده است. اثبات آن نيز در سيستم رديابي ماهواره اي زمين يا gps است که آشکار مي کند زمان در فضا از سرعت بالاتري برخوردار است و مي توان از اين اصل براي سفر به آينده استفاده کرد.
سياه چاله ها و سفر با سرعت نور
هاوکينگ کليد اصلي سفر در زمان را سياه چاله ها مي داند. اجرامي به شدت جرمگين که حتي نور نيز نمي تواند از دام گرانشي آن ها بگريزد. وي مي گويد: سياه چاله تاثير قابل توجهي روي زمان دارد و مي تواند سرعت آن را بيشتر از هرچيز ديگري در کهکشان کاهش دهد. اين همان ويژگي است که سياه چاله ها را به ماشين هاي واقعي زمان تبديل مي کند. بر اين اساس مي توان تصور کرد که فضاپيمايي در مرکز کهکشان راه شيري در اطراف سياه چاله اي بزرگ در فاصله اي برابر ۲۶ هزار سال نوري در گردش باشد. از زمين اين فضاپيما درهر ۱۶ دقيقه يک دور را کامل خواهد کرد. اما براي سرنشينان اين فضاپيما زمان به کندي در حرکت است و براي هر ۱۶ دقيقه اي که روي زمين سپري مي شود، اين افراد تنها ۸ دقيقه از زندگي خود را پشت سر مي گذارند. به اين شکل ۱۰ سال زميني سفر در اين فضاپيما براي آن ها در واقع 5 سال خواهد بود.اين سناريو با اصل سفر در ميان کرم چاله ها در تناقض نيست اما ايده اي کاملا غير عملي است. اما از نظر هاوکينگ احتمالات عملي ديگري نيز وجود دارد: سفر با سرعت بسياربالا. وي مي گويد: اين امکان به يکي ديگر از حقايق جهان هستي بستگي دارد. محدوديت سرعت کيهاني که برابر ۲۹۹ هزار و ۳۳۷ کيلومتر برثانيه است يعني سرعت نور. هيچ چيز توانايي شکستن اين رکورد را ندارد و اين محدوديت يکي از بهترين اصول به اثبات رسيده علمي است. اما چه باور داشته باشيد چه نداشته باشيد، سفر در سرعتي نزديک به سرعت نور مي تواند شما را به آينده ببرد. زيرا سفر در اين سرعت به معني ۷ بار چرخش کامل مدار زمين در ثانيه است. در اين لحظه است که واقعه اي غيرعادي رخ مي دهد و سرعت زمان براي مسافران اين سفر سريع السير نسبت به زمان بقيه جهان به شدت کاهش پيدا مي کند و در واقع همه چيز براي اين مسافران به کندي سپري خواهد شد.
مقابله با سرعت نور
به گفته هاوکينگ اين رويداد بايد به منظور محافظت از محدوديت سرعت کيهاني رخ دهد. تصور کنيد کودکي در حال دويدن روي فضاپيمايي است که با سرعتي نزديک به سرعت نور در حرکت است آيا اين کودک با حرکت رو به جلوي خود به سادگي در حال شکستن محدوديت سرعت کيهاني نيست؟ پاسخ اين سوال «نه» است زيرا قوانين طبيعت با آرام کردن سرعت مسافران اين سفر از شکسته شدن قانون محدوديت سرعت جلوگيري خواهد کرد و به اين شکل اين کودک قادر نخواهد بود به اندازه اي سريع بدود تا بتواند محدوديت سرعت کيهاني را بشکند. زمان هميشه براي محافظت از محدوديت سرعت، سرعت خود را کاهش خواهد داد.هاوکينگ مي گويد: اين ماهيت چگونگي ممکن بودن سفر به آينده است. تصور کنيد فضاپيما ايستگاه خود را در اول ژانويه ۲۰۵۰ ميلادي ترک کند و به مدت ۱۰ سال در مدار زمين به حرکت سريع خود ادامه دهد و سرانجام در اول ژانويه سال ۲۱۵۰ متوقف شود. در اين مدت زماني مسافران اين فضاپيما تنها يک هفته سفر کرده اند زيرا زمان درون فضاپيما به کندي سپري شده است و تصور کنيد زمان بازگشت به زمين با چه جهان متفاوتي مواجه خواهند شد، در واقع در عرض يک هفته اين افراد به ۱۰۰ سال بعد سفر کرده اند.در حال حاضر سريع ترين جنبش ها در تونل بزرگ شتاب دهنده ذره اي سرن صورت مي گيرد. زماني که اين شتاب دهنده آغاز به کار مي کند شتاب در کسري از ثانيه ازصفر به ۹۶ هزار و۵۶۰ کيلومتر بر ساعت مي رسد و با افزايش نيرو سرعت ذرات نيز افزايش پيدا خواهد کرد تا زماني که ذرات ۱۱ هزار بار در ثانيه مسير تونل را طي مي کنند و باز مي گردند، سرعتي که نزديک به سرعت نور است. در واقع اين ذرات مي توانند به ۹۹/۹۹ درصد از سرعت نور دست پيدا کنند که در اين صورت سفر در زمان را آغاز خواهند کرد. ما اين واقعيت را با کمک ذرات عجيبي به نام «پيمسون ها» دريافته ايم زيرا طول عمر اين ذرات به شدت کوتاه و در حدود ۲۵ بيليونيوم از ثانيه است اما زماني که شتاب و سرعت آن ها به اين حد دست پيدا مي کند، طول عمر آن ها نيز ۳۰ بار بيشتر مي شود.براي اعمال چنين شتاب و سرعتي براي انسان بايد در فضا بود. اين در حالي است که سريع ترين سفر فضايي انسان ها سفر آپولو۱۰ با سرعت ۴۰ هزار و ۲۳۳ کيلومتر بر ساعت بوده است. براي سفر به زمان بايد با سرعتي ۱۰ برابر اين سرعت در فضا حرکت کرد و براي عملي شدن آن به فضاپيمايي بسيار بزرگ تر نياز خواهد بود تا بتوان با کمک آن مقادير زيادي سوخت براي تامين انرژي مورد نياز چنين سرعتي حمل شود و در پايان اين که ما در تئوري تنها مي توانيم در طول عمر خود يک بار به سفري بسيار دور دست برويم، چرا که سفري کوتاه به مرز کهکشان راه شيري به تنهايي به ۸۰ سال زمان نياز خواهد داشت.
نظریه ی ملاصدرا:
مسالهي زمان موضوع بسيار مهمي است که نه تنها انيشتين بلکه فلاسفهي پش از او به آن پرداختهاند. اما حرف ملاصدرا بسيار مهمتر است؛ او زمان را جزو خصوصيات جسم ميداند نه مختصات جسم..
يك فيلسوف شرقى كه در كهك قم حدود سيصد سال پيش اسفار مىنوشته مي گويد: اجسام عالم ماده دو بعد دارند: بعد مكانى و بعد زمانى. بعد مكانى، طول و عرض و عمقى است كه اجسام دارند [که به قول امروزي ها همان فضاي ٣ بعدي است]، هر موجود مادى طول و عرض و عمق دارد، آن وقت ايشان زمان را بعد جسم و ذاتى جسم مىداند، ما جزء ذاتمان است كه در اين زمان باشيم؛ يعنى اگر من هزار سال پيش بودم ديگر من نبودم . ايشان به اين شكل تعبير مىكند كه "فللجسم امتدادان" يعنى جسم دو امتداد دارد: امتداد مكانى و امتداد زمانى؛ و مرادش از امتداد همان "بعد" است .
بنابراين هر موجودى با حفظ تمام خصوصيات مادى و دو بعد مكانى و زمانى مخصوص به خود مورد علم و ارادهي حق تعالى است، و اگر ابعاد زمانى و مادى آن گرفته شود چيز ديگر خواهد شد.»
سوال حقیر این هست که با توجه به آیات قرآن چطور میشه تئوری سفر در زمان رو رد یا تایید کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و خدا قوت
نظریه ی ملاصدرا:مسالهي زمان موضوع بسيار مهمي است که نه تنها انيشتين بلکه فلاسفهي پش از او به آن پرداختهاند. اما حرف ملاصدرا بسيار مهمتر است؛ او زمان را جزو خصوصيات جسم ميداند نه مختصات جسم..
يك فيلسوف شرقى كه در كهك قم حدود سيصد سال پيش اسفار مىنوشته مي گويد: اجسام عالم ماده دو بعد دارند: بعد مكانى و بعد زمانى. بعد مكانى، طول و عرض و عمقى است كه اجسام دارند [که به قول امروزي ها همان فضاي ٣ بعدي است]، هر موجود مادى طول و عرض و عمق دارد، آن وقت ايشان زمان را بعد جسم و ذاتى جسم مىداند، ما جزء ذاتمان است كه در اين زمان باشيم؛ يعنى اگر من هزار سال پيش بودم ديگر من نبودم . ايشان به اين شكل تعبير مىكند كه "فللجسم امتدادان" يعنى جسم دو امتداد دارد: امتداد مكانى و امتداد زمانى؛ و مرادش از امتداد همان "بعد" است .
بنابراين هر موجودى با حفظ تمام خصوصيات مادى و دو بعد مكانى و زمانى مخصوص به خود مورد علم و ارادهي حق تعالى است، و اگر ابعاد زمانى و مادى آن گرفته شود چيز ديگر خواهد شد.»
سوال حقیر این هست که با توجه به آیات قرآن چطور میشه تئوری سفر در زمان رو رد یا تایید کرد؟
باسلام وتشکر از شما . پاسخ در دو محور اریه می شود :
الف_ در مرحله اول باید گفت : مباحث فلسفی و اصطلاحات آن با کاربردهای عادی و معنای لغوی کلمات در بسیاری از موارد تفاوت دارد که از جمله مسئله حرکت است .
در فلسفه تغییر تدریجی در هر چیز را حرکت می گویند . بنابراین چیزی که ساکن در یک جا می پنداریم ، به عقیده فیلسوفات دارای حرکت است . زمان نیز مقدار حرکت را می گویند ، یا امتداد حرکت را زمان می گویند.
در کتاب های فلسفی عنوان شده که : تعریف ساده برای حرکت این است که تغییر تدریجی و خروج تدریجی شیء از قوه به فعل را حرکت می گویند.(1)
با دقت در تعریف حرکت معلوم می شود که حرکت منوط به سه چیز است:
1ـ واحد بودن منشأ انتزاع حرکت، زیرا حرکت بر خلاف سایر اقسام تغییر، تنها از یک وجود انتزاع می گردد . از این روی هر حرکتی امر واحدی است که اجزای بالفعل در آن یافت نمیشود.
2ـ سیلان و امتداد آن در گسترة زمان، زیرا امر تدریجی بدون انطباق بر زمان تحقق نمییابد و از روی حرکت در امور دفعی و موجودات ثابتی که خارج از ظرف زمان است انتزاع نمیگردد و به آنها نسبت داده نمیشود.
3ـ انقسام آن تا بی نهایت، همان گونه که هر امتدادی قابل قسمت تا بی نهایت می باشد حرکت نیز چنین است و هر یک از اجزای با لقوة آن نسبت به جزء بالقوة بعدی متغیر و جزء بعدی نسبت به جزء قبلی متغیّر الیه به شمار می آید.(2)
علاوه بر امور سه گانة فوق که از تأمل در ذرات حرکت به دست می آید و برای هر حرکتی ضرورت دارد، امور دیگری نیز هست که می توان آنها را مشخصات حرکت نامید . با توجه اختلاف آنها می توان انواع خاصی را برای حرکت در نظر گرفت و مهم ترین آنها این قرار است:
1) بستر حرکت، 2) مدار حرکت، 3) جهت حرکت، 4) سرعت حرکت، 5) فاعل حرکت.(3)
اما دربارة زمان نیز گفته شده: نظریات فیلسوفان به قدری دربارة زمان ،مختلف و متناقض و مشتمل بر آرای شگفتانگیز است که کمتر مسئله فلسفی را می توان با آن مقایسه کرد.
در این میان فیلسوف بزرگ اسلامی صدرالمتألهین شیرازی در مسئله زمان، گوی سبقت را از همگان ربوده ، نظریه بسیار مهم و استواری را ارائه داده که می توان آن را سخن نهایی در مسئله دانست، نیز میتوان این نظریه را پایهای اساسی برای اثبات حرکت جوهری تلقی کرد که دست کم تبیین فلسفی آن از ابتکارات و نوآوریهای این فیلسوف عظیم می باشد.
گرچه فلاسفه دیگر زمان را نوعی مقدار و کمیت متصل می دانند که ویژگی آن قرار ناپذیری است و به واسطة حرکت عارض بر اجسام میشود.
صدرالمتألهین بر آن است که زمان عبارت است از بُعد و امتداد گذرا که هر موجود جسمانی علاوه بر ابعاد مکانی ناگذرا (طول و عرض و ضخامت) دارا است.(4)
ب_ در مرحل دوم در ابتدا باید اشاره شود فرایند پیدایش نفس آدمی بر اساس حکمت صدرایی درست و طبق مبنای ایشان است که در روشن شدن این مسله کمک می کند ، حرف صدرا در اسفار در باره نفس چنین است:
«فالحق أنّ النفس الانسانیه جسمانیه الحدوث والتصرف، روحانیه البقاء و التعقل؛ حقیقت آن است که نفس آدمی در حدوثش جسمانی است و در بقایش روحانی. چه این که در تصرفش جسمانی است و در تعقلش روحانی است».(5)
پس دید گاه صدرایی که مهم ترین رویکرد در باره روح است باید گفت صدرالمتألهین بر آن است که روح آدمی از عصاره و تلطیف بدن انسان خلق می گردد. در آغاز پیدایش و مبدأ خلقت آن جسمانی است، ولی بر اثر حرکت جوهری به تدریج رو به سوی تجرد می رود و تا تجرد تام عقلی نایل می گردد.
از باب تمثیل و تشبیه صدرا معتقد است که روح آدمی نظیر نور چراغ است. همان طور که روغن و نفت از طریق فتیله عبور می کند، وقتی نزدیک شعله چراغ رسید، تبدیل به گاز می شود، آن گاه تبدیل به شعله و بعد تبدیل به نور می گردد. روح انسان نیز چنین مسیری را طی می کند تا این که از مرتبه ماده به تجرد می رسد و روح مجرد می شود.
صدرا معتقد است که این تحلیل عقلی را آموزههای قرآن در باب روح نیز تأیید می کند، زیرا قرآن کریم وقتی در باب خلقت انسان سخن می گوید و مراتب آفرینش انسان را توضیح می دهد می فرماید:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (6) ما انسان را از چكيده و خلاصهاى از گل آفريديم" سپس او را نطفهاى قرار داديم در قرارگاه امن و امانى. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، و مضغه را بصورت استخوانهايى درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازهاى داديم پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است!
در مجموع صدرا پیدایش روح انسان را بعد از بدن و از طریق حرکت جوهری تبیین کرده حتى یکی از دلایل و شواهد فلسفی حرکت جوهری را نحوه تجرد روح تلقی نموده است.(7) روح با بدن رابطه ظرف و مظروف نظیر آبی که در ظرف ریخته می شود ندارد، بلکه رابطه روح و بدن رابطه محیط و محاط است. روح به دلیل حرکت جو هری به تجرد می رسد. این طور نیست که مثل آب در ظرف بدن قرار داشته باشد.
پس جمادا ت از موهبت روح بی نصیب اند. گرچه ممکن است از طریق تبدیل به خاک و جذب گیاه و میوه شدن در مسیر فرایند تکامل قرار گرفته و بالاخره انسانی آن را بخورد و از این راه به چرخه تکامل قرار گیرد. چه این که همه غذا ها ی که انسان تناول می کند از طریق جذب به وجود انسانی فرایند تکاملی را طی می کند و به کمال لایق خود خواهد رسید. ولی این دیگر روح حیوانی نیست که کامل شده، بلکه آن حصه از وجود است که از رهگذر مسیر وجود انسانی در فرایند تکامل قرار گرفته است.(8)
فلاسفه معتقدند که از ویژگی های نفس نباتی، تغذیه و رشد و تولید مثل است. هر گیاهی در ابتدا از گیاه دیگری به وجود می آید (تولد) و سپس رشد و نمو می کند و سرانجام منشأ تولید گیاهان هم نوع خود می گردد(9) و انسان هم در مرحله نباتی شبیه همین حالت را دارد که صرف تغذیه، نمو، رشد، و مانند آن را دارد. ولی بدلیل اینکه در فرایند انسان شدن است ممکن است تفاوت های در بین روح نباتات و روح در مرحله نباتی باشد .
اما در هر حال شکل گیری نباتات از منشا جمادات امری کاملا طبیعی است چنان که همه گیاهان در نهایت به بذر یا دانه معینی می رسند که در زمره جمادات است.
همه این فرایند نفس در واقع حرکت وسفر در زمان است .
پینوشتها:
1. ر،ک: آموزش فلسفه، ج 2، ص 266، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1366ش.
2. همان، ص 276.
3. همان، ص 277.
4. همان، ص 146.
5. صدرا، اسفار، نشر دار احیاء التراث العربی، بیروت 1403ق، ج 8، ص 348.
6. مؤمنون (23) آیه 12_14.
7. ر،ک : مرتضي مطهري، مجموعة آثار،نشر صدرا، 1374، ج 4، ص 722.
8. صادقی، نتایج کلامی، حکمت صدرا، نشر بوستان کتاب، قم 1388 ش، ص216.
9. ملا صدرا اسفار اربعه، نشر دار الاحیا التراث العربی بیروت، بی تا، ج 8، ص 257.
با سلام
اگر انسان دست به دامن فلسفه گردد شايد به جايي نرسد .قرآن مي فرمايد كه ما قرآن را ساده و فابل درك آفريديم وحتي بسياري از آيات ما با صراحت و بعضي ها حالت تفسير دارد كه اشاره به كساني كه تفسير به راي خودشان مي كنند سرزنش كرده است و در جلد يك الميزان من برداشت كرده ام كه علامه تفاسير فيلسوفان و دينداران را نيز تفسير به راي خود مي داند و معتقد است كه تفسيري كه برخواسته از فطرت پاكي كه كه قرآن را خدا در آن فطرت انسان قرار داده ست نزديك به تفسير قرآن است.و قرآن مي فرمايد كه ما بدي وخوبي را در وجود انسان نهادينه كرده ايم وكساني كه به علم حقيقي دست يابند وبا تقوي باشند ما بهشت و جهنم را نشانشان مي دهيم .لازم است اين را بنويسم كه در رابطه با يك بحث خداشناسي و كاربرد اجتماعي آن يك بيسواد چنان درك دارد كه يك مهندس فيزيك كه با عجايب سر وكار دارد درك نمي كند دليلش اين اين است كه مهندس به خدا كه در فطرت است مراجعه ندارد و به علم خود تكيه دارد .واما قران در باره تقويم زماني ميفرمايد تعدادش را ما مي دانيم وبراي حسابرسي وايجاد شب وروز و آسايش انسان در شب/ روز وشب را آفريديم ودر قيامت از تيرگي خورشيد و از دگرگوني زمين حرف به ميان آمده است.من ميگويم در قيامت زمين ازبين برود و ساكناني نداشته باشد ديگر حركت زمين وجود ندارد كه زمان پيدا شود و خدا مارا به حالت روح در كراتي ديگر و به شكل ديگري آن كره را تبديل نمايد كه حركت نداشته با شد ويا اگر داشته باشد طوري باشد كه هميشه از نور خورشيد ويا از منبع نوري ذيگر استفاده كند. انگاه زمان ديگر معني ندارد و ابدي است زيرا تاابد آن كره از نور خورشيد ويا نور منبع ديگر برخوردار است.يك واقعه مهم بعرضتان مي رسانم من در زمان اينطور فكر مي كردم كه اگر زمين به قول قرآن مثل پنبه زده شود و دگرگون گردد زمان وجود ندارد و روح انسان ديگر چون مادي نيست و دميدن خداست ابدي است چون از جنس خداست .خداوند مسئله را برايم حل كرد. من فرزند ي سيزده ساله اي داشتم وشب خواب ديدم كه در سزده سالگي هستم ودر مكاني كه فبلا سيزده ساله بودم مي باشم ( محل كنوني من با سيزده سالگي عوض شده است).پسر سيزده ساله ام كه در مكان كنوني است همراه من در آن مكان است آمده و باهم صحبت مي كنيم و از حالت مادي اين دنيايي برخوردار نيستيم.يعني خدا من وفرزند سيزده ساله ام را با هم به زمان و مكان سيزده سالگي ام به عقب برگرداند و خورشيد به اين شكل وجود نداشت و فقط از روشنايي صاف آنجا برخوردار بود .. .يعني خدا زمان هاي گذشته وحال و آينده را يكي نمايد يعني ديگر زمان وجود ندارد و روزي هم مي رسد كه ديگر از زمان خبري نباشد يعني هميشه يكسان بودن وآن زندگي ابدي است يعني بهشت موعود خدا كه دائمي است..
سلام علیکم،
حقیر خیلی وقته که منابع علمی در این زمینه را نخواندهام ولی آخرین مسائلی که از این دست را در خاطر دارم خدمتتان عرض میکنم:
۱. اینکه سرعت نور در خلأ حد بالای سرعت است به هیچ وجه اثبات نظری ندارد ... در واقع قبل از انیشتین چنین ایدهای از برخی تجربیات به دست آمد، تا آن موقع برخی فیزیکدانها سعی داشتند اثبات کنند که سرعت نور حداکثر سرعت ممکن است و توفیقی در این کار نداشتند، کاری که انیشتین کرد این بود که جای فرض و حکم مسأله را تغییر داد، او این مسأله که سرعت نور بیشینهی سرعت ممکن است را فرض مسأله در نظر گرفت و اینطور بود که زمان و مکان به هم مرتبط شدند! سرعت دیگر یک بردار نخواهد بود زیر سرعت نسبی دو فوتون که از هم دور میشوند نسبت به هم باز برابر با سرعت نور است و نه دو برابر سرعت نور، پس فضای مکان-زمان لازم است که با فضای اوقلیدوسی متفاوت باشد ... بنابراین اینکه گفته شود سرعت بالاتر از سرعت نور مطابق مثلاً نظریهی نسبیت امکان ندارد به نحوی بازی با کلمات است چون در واقع با فرضیات این نظریه نمیخواند و نه با حکم آن، نظریهی نسبیت این مسأله را اثبات نکرده و تنها آن را فرض کرده است، اگرچه فرق چندانی هم ندارد چون اگر حکمش اشتباه باشد فرضش هم اشتباه است و برعکس. در هر صورت بحثهای زیادی هست که سعی دارند بفهمند اینکه امواج گرانشی سرعتهایی بالاتر از سرعت نور در خلأ دارند معنایش چیست. در فیزیک کلاسیک نیوتونی سرعت امواج گرانشی بینهایت است، مثل سرعت صوت و سایر امواج فشاری در سیال تراکمناپذیر، امادر نظریهی نسبیت روی سرعت محدودیت داریم، یعنی اگر خورشید ناگهان نابود شود اینطور نیست که زمین هم بلافاصله از چرخیدن دور آن منحرف شود وقتی نور خورشید حدود ۸ دقیقه طول میکشد تا به زمین برسد، امواج گرانشی هم که حاوی اطلاعات مربوط به میدان گرانشی هستند هم مدتی طول میکشد تا به زمین برسند و در این زمان زمین دور چیزی خواهد چرخید که اصلاً دیگر وجودی ندارد. برخی معتقدند اینکه سرعت امواج گرانشی از سرعت نور بیشتر است (حدوداً دو برابر) به معنای انتقال اطلاعات با بیشتر از سرعت نور نیست و در نتیجه نظریهی نسبیت نقض میشود و برخی هم اگر درست خاطرم باشد زیر بار این حرف نمیرفتند. دلایل دو طرف را خاطرم نیست که عرض کنم فقط همین قدر بگویم که بیشینه بودن سرعت نور در خلأ به عنوان حد سرعت ممکن تنها یک فرض بر مبنای تجربیات عموماً قرن ۱۹ ام میلادی است، اگرچه تجربیات قرن بیستم هم در بسیاری از موارد تأییدش کردند ... اما در این بین برخی دانشمندان روی این فرض تخیلات خود را سوار کردند. از بیان بالا مشخص است که فرض انحراف هندسهی فضا از هندسهی اوقلیدوسی عمدتاً بخاطر همین فرض سرعت بیشینه برای سرعت و در نتیجه بردار نبودن سرعت است، پس اینکه وقتی سرعت برابر سرعت نور شود گذر زمان از نظر ناظر در حرکت با سرعت نور متوقف میشود تنها ناشی از این فرض است که سرعت نور نهایت سرعت ممکن باشد و البته چند فرض دیگر. اما برخی پا را فراتر گذاشتند و شروع کردند به توجیهاتی که بیشتر بازی با فیزیک است تا رویکرد علمی، مثلاً اگر درست خاطرم باشد گفتند هر چه سرعت به سرعت نور نزدیکتر شود زمان کندتر میگذرد تا اینکه در سرعت نور زمان بایستد، خوب حالا اگر سرعت از سرعت نور بیشتر شود زمان لابد باید در جهت عکس شروع به حرکت کند! بعد گفتند که بنابراین شما الکترونی را میبینید که دارد به سمت شما میآید در حالیکه واقعیت این است که این الکترون با سرعت بیش از سرعت نور دارد از شما دور میشود! بعد در ادامهی این بازی با فیزیک و ورزش ذهنی (که ارزش علمی ندارد اگرچه گویندهاش دانشمندی مشهور باشد) گفت که پس چه بسا در انفجار بزرگ تنها یک اتم ساطع شده باشد و این اتم مدام در حال رفت و برگشت در بستر زمان باشد و همان یک اتم کل جهان را دارد میسازد! نظریههای دیگری هم مشابه این مطرح شد که بگذریم ...
۲. در ابتدای کار انیشتین و در نسبیت خاص او که بحث گرانش وارد نمیشد اگر درست خاطرم باشد فضای مکان-زمان اگرچه دیگر فضای اوقلیدوسی نبود ولی همچنان انحناء در آن صفر بود و اصطلاحاً فضایی تخت بود، اما با ورود گرانش به نظریهی نسبیت که نسبیت عام شکل گرفت انحناء هم پیش آمد و این جملهی کلیدی مطرح شد که اجرام (سنگینتر) به فضا شکل میدهند و فضا به اجرام (سبکتر) دیکته میکند که چطور حرکت کنند. اما در این میان اگر چگالی جرمی به سمت بینهایت برود انحناء به گونهای است که شاهد یک تکینگی در رویهی مکان-زمان خواهیم بود، اسم این تکینگی شد سیاهچاله، انیشتین خیلی موافق وجود تکینگی در روابط نبود و به همین دلیل فرض کرد که این تکینگی نه سیاهچاله که یک دروازه از دو دروازهی موجود دیگری باشد به نام کرمچاله، یعنی یک لوله که از بخشی از رویهی مکان-زمان به بخش دیگر آن تونل زده است، در این صورت دو تکینگی همزمان از مسأله حذف خواهند شد. وقتی کرمچاله در فضای مکان-زمان باشد اگر مکان دو طرف کرمچاله یکسان باشد یعنی زمان آنهاست که متفاوت است، اما اینها فقط نظری است و خیلی هم دور از ذهن که فقط یک ذهن جسور ممکن است روی آن حساب باز کند و نظریات علمی خودش را روی آنها بنا کند و البته اسمش هم دیگر بیشتر داستان علمی-تخیلی خواهد بود تا نظریهی علمی ... البته حقیر تنها مطالبی از نظریههای اولیه را میدانم و مطمئن نیستم این حرفهایی که شما نقل کردید که در مقیاس میکروسکوپی کرمچاله مشاهده شده است و ... از کجا آمده است؟ دربارهی سیاهچاله مشاهداتی انجام شده که البته آنها هم جای تفکر و بحث دارند و چه بسا لزومی نداشته باشد که آن مشاهدات تنها به این صورت که دانشمندان نتیجه گرفتهاند قابل تعبیر و تفسیر باشند اما فعلاً که اینطور تعبیر و تفسیر شدهاند ...
۳. طبق نظریهی مهبانگ بزرگ جهان در حال انبساط است و ترمودینامیکی نظیر این سیستم جهانی حکم میکند که انتروپی همواره در حال افزایش باشد، اما بعد از تمام شدن سوخت تمام ستارهها و ... فعل و انفعالات و فشار درونی جهان صفر شده و انبساط جهان با توجه به گرانش مواد داخل جهان یک شتاب منفی به خود گرفته و این انبساط در جایی متوقف میشود و از آن به بعد دورهی جدیدی آغاز میشود که دورهی تراکم جهان است و قانون حاکم بر آن قانون کاهش انتروپی خواهد بود که یعنی پدیدههای در آن شرایط همگی باید معکوس پدیدههای جهان در حال انبساط ما باشد، یعنی همیشه بینظمی به سمت نظم پیش برود، آب ریخته جمع شود و ظرف شکسته به هم بچسبد و ... و البته پر واضح است که این نظریه چقدر تخیلی است و اگرچه دانشمندان غربی این حرفها را زدهاند ولی خودشان هم آن را باور نمیکنند. در هر صورت این بحث میرساند که معکوس شدن پدیدهها و منفی شدن جهت زمان با قانون دوم ترمودینامیک در تضاد است و فعلاً از نظر علمی غیرممکن است، ظاهراً. اگرچه ما نه نظریهی مهبانگ را قبول داریم و نه قانون دوم ترودینامیک معمولاً درست بیان میشود ...
۴. در هر صورت از نظر اسلامی تا جایی که حقیر دیدهام نور مبنای خلقت و ریشهی خلقت ماده است تا آنجا که خداوند فرموده «الله نور السموات و الأرض»،
[SPOILER]ماده یا انرژی؟ مسأله نور است ...
کوچکتر که بودیم در مدرسه بهمان میگفتند که ماده آن چیزی است که حجم دارد و فضا را اشغال میکند، انرژی را هم میگفتند که توانایی انجام کار است. چه تعاریف سادهای اما آیا واقعا ماده و انرژی همان چیزهایی هستند که به ما گفته شده بود؟ مثلاً فرض کنید بگیم ماده هر چیزی است که از اتم یا یون تشکیل شده باشد، بعد از ما میپرسند که خود اتم و مولکول و یون از چه تشکیل شدهاند (چون خودشان هم ماده هستند به هر حال)، جواب میدهند از ذرات زیر اتمی مثل پروتون و نوترون و الکترون، خود آنها از کوارکها و ریسمانها و فلان و فلان و این زنجیره ادامه دارد اما تا کی؟ نمیدانم فیزیکدانها دیگر اینجا را چه میگویند (شاید از ذرات بنیادین مثل فوتون، گرویتون و بوزون هیگز و ... حرف خواهند زد اما آنجا که سر ذره بودن این ذرات هم خودش حرف هست!؟) ولی تا جایی که دنبال کردهام آخرش را به علم آمار (فیزیک کوانتوم) ربط میدهند و خوب که قضیه مبهم شد صورت سؤال عوض میشود و خواننده (یا لااقل تعدادی از خوانندگان) کلاً پیچانده میشود (یا به خود میپیچند)، متوجه نمیشود که دست آخر شبهذره یک ذره است یا انرژی است یا هر دو یا هیچ کدام، به هر حال یکی که فیزیک خوانده بهتر میتواند جواب بدهد، اگرچه میدانم که اکثراً خواهند گفت هر دو (در وضعیت تشعشع و جذب بیشتر رفتار ذرهای دارد و در هنگام انتقال بیشتر رفتار موجی دارد ولی چندان قانعکننده نیست). اما اگر از حقیر بپرسید که آخر این زنجیره چه میشود میگویم از دو حالت خارج نیست، یا باید برسیم به یک نقطه صفر بعدی که دیگر حجمی ندارد تا زیرمجموعهای برایش قابل تصور باشد ویا به ذراتی که به خودی خود ناپایدار هستند و تنها در صورتی وجودشان پایدار میشود که با هم جفت باشند، بخاطر همین دیگر ادامه زنجیره از آنها به پایینتر چندان با معنی نخواهد بود و میتوان وجود آنها را انتهای آن زنجیره دانست (البته توجه شود که پایداری در اصل وجود بیمعناست بلکه پایداری در بقای بر وجود یا چگونگی وجود است که معنا دارد، زیرا هر وجودی علت معلولی است و معلول نمیشود مگرآنکه علتش تمام باشد و معلول علتی مشروط به این معنا نداریم!). در نگاه اول شاید نظریهی دوم گزینهی بهتری به نظر برسد، چون شهودیتر است و بیانش هم عالمانهتر به نظر میرسد، اما به نظر حقیر نظریهی اول گزینهی درستتر است، چه آنکه به هر حال در مورد ذرات ناپایدار نظریهی دوم هم هنوز به لحاظ نظری میتوان پرسید هر کدام از چه تشکیل شدهاند؟ البته این بار دیگر نمیشود زنجیرهای مشابه زنجیرهی مطرح شده در بالا را تشکیل داد چون خود این ذرات بنیادی بزرگتر به تنهایی نمیتوانند وجود داشته باشند و در نتیجه باید انتظار داشت که ذرات تشکیل دهندهی آنها نیز هیچکدام به تنهایی پایدار نباشند. در واقع اگر کوچکترین ذرات پایدار طبیعت که در انتهای زنجیرهی مذکور قرار دارند را ذرات X بنامیم و ذرات ناپایدار تشکیل دهندهی آنرا SX بنامیم (البته لزومی ندارد همه از یک جنس باشند و قاعدتاً هم نیستند) ذرات تشکیل دهندهی این ذرات ناپایدار SX را میتوان SSX نامید. اگر این ذرات SSX همه پایدار باشند که مجموعهی آنها (SX) هم پایدار خواهد بود که خلاف فرض است ولی حتی اگر اینطور نباشد (مجموعهی ذرات پایدار هم بتوانند در شرایطی ناپایدار باشد، مثل دو قطب همنام آهنربا در کنار هم) باز اینکه این ذرات کوچکتر SSX پایدار باشند خلاف این فرض است که ذرات X کوچکترین ذرات مستقل طبیعت هستند. پس لاجرم نه تنها همهی ذرات SSX نمیتوانند پایدار باشند که در واقع هیچیک از آنها پایدار نیستند و چارهای نمیماند جز اینکه همگی پایدار باشند. بدیهی هست که نباید وجود داشته باشد ذرات دیگری که با این ذرات SSX بتوانند به یک ساختار پایدار کوچکتر از ذرات SX برسند تا چه برسد به ساختاری پایدار ولی کوچکتر از ذرات X. به این ترتیب نه تنها ذرات SX که تمامی ذرات تشکیل دهندهی SX ناپایدار بوده و به هیچ ساختار پایداری کوچکتر از X هم دست نخواهند یافت. در اینجا این سؤال مطرح میشود که وقتی ذرات SSX همگی ناپایدار هستند اصلاً چرا باید در ساختارهایی ناپایدار دیگر مانند SX قرار بگیرند؟ تشکیل چنین ساختارهایی چه مزیتی برای ایشان خواهد داشت؟ جواب این سؤال البته چندان بدیهی نیست ولی دیگر دور از ذهن هم به نظر نمیرسد که کوچکترین تجمع واقعی و مؤثر ذرات SSX را به صورت خود X تصور نماییم و نه ساختارهای ناپایدار واسطهای مثل SX. در این صورت ذراتی که در اینجا از نام SSX مد نظر میباشند همان ذرات نقطهای و بدون حجم نظریهی اول خواهند بود. با توجه به این نکات تفاوت اصلی بین دو نظریهی بیان شده این خواهد بود که در نظریهی نخست اجازه میدهد که این ذرات نقطهای به صورت پایدار هم وجود داشته باشند در حالیکه نظریهی دوم ذرات به صورت نقطهای را فقط ناپایدار ممکن میداند. اما این نتیجه با نظریهی اول در تضاد نیست چنانکه آن نظریه بیان میکند که کوچکترین ذرات پایدار باید صفر بعدی باشند ولی بیان نمیکند که ذرات صفربعدی ناپایداری وجود ندارد. بنابراین نظریهی دوم جزء کوچکی از نظریهی اول میباشد و ما هم نظریهی عامتر که نظریهی نخست است را میپذیریم. نتیجهی این نظریه این است:
کوچکترین ذرات مادی که تشکیل دهندهی هر مادهی دیگری هستند نقطهای (صفر بعدی) میباشند.
این نتیجه سریعاً تعریف مدرسهای ما از ماده را بر هم میزند چون اینک ما مادهای داریم که هیچ حجمی ندارد و فضایی را اشغال نمیکند! این بیان بر این اساس است که ماده از ماده درست شده باشد و نه چیز دیگر. بر این اساس ما با یک تعریف ماده همان تعریف از ماده را نقض کردیم و این نشان میدهد که آن تعریف اولیه از ابتدا اشتباه بوده است، بلکه تنها تعریفی بوده است شهودی که برای کاربردهای معمول شاید تعریف بدی نباشد، آن هم وقتی نام «ماده» نامی عام است که شناسایی دقیق آن در مقدار محاسبات تأثیر خاصی ندارد، البته در کاربردهای معمول.
حال که تعریفی از ماده نداریم نمیشود گفت که آن ذرات صفر بعدی اصلاً ماده هستند یا خیر، پس وجودشان به عنوان ماده را هم نیازی نیست بپذیریم یا رد کنیم. اما الآن میتوان این سؤال را پرسید که آیا یک شیء صفر بعدی میتواند وجود داشته باشد یا اصولاً شیء صفر بعدی آنطور که در هندسه به ما یاد دادهاند یک مفهوم انتزاعی و لاشیء است که صورت خارجی ندارد؟ در بیان فلسفی اگر اشتباه نکنم گاهی جهان طبیعت سه بعدی را تشکیل شده از المانهای سه بعدی میدانند و نه مجموعهی بینهایتی از نقاط صفر بعدی تا بعداً با ساخته شدن سه بعد از صفر بعد دچار مشکل نشوند. البته این مشکل در ریاضی محض حل شده است آنجا که نظریه اندازه مطرح میگردد (The Measure Theory)، اینکه اندازهگیر حجم باید از جنس حجم باشد تا اندازهی اندازهگیری شده عددی با معنی باشد، یعنی مثلاً اگر حجم را به کمک معیاری صفر یا یک یا دو بعدی اندازه بگیریم مقدار حجم بینهایت به دست خواهد آمد و اگر معیار استفاده شده چهار بعدی باشد اندازهی حجم صفر به دست خواهد آمد. (مثال: طول یک سطح هر چند کوچک بینهایت است، سطحش یک مقدار بامعنا است و حجمش صفر میباشد) حال برسیم به جهان طبیعت. جهان چند بعدی باشد را ما نمیدانیم ولی چشم ما یک ساختار سه بعدی را برای آن به مغزمان میفهماند (قبلاً در پست دیگر بحث شده است که چشایی حداقل چهار بعد به بعدهایی که ما درک میکنیم اضافه میکند، بویایی و شنوایی و ... هم همینطور و در واقع بعدی که ما برای جهان درک میکنیم وابسته به حسگرهایی است که واسطههای درک ما از جهان هستند، اگرچه در نهایت فقط آنچه با چشم میبینیم را به عنوان بعد جهان توصیف میکنیم) و بعید هم نیست که ساختار ذهنی بشر ۳ بعدی باشد و این مطلب جای بحث بسیار دارد. در هر صورت در این جهان چند بعدی اجسام پیرامون ما (که غالباً سه بعدی توصیف میشوند) چند بعدی هستند؟ همه میدانند که توزیع جرم در ابعاد معمول ماکروسکوپی توسط چگالی توصیف میشود و افزایش چگالی در اثر فشار و کاهش حجم را میتوان فشرده شده ذرات تشکیل دهندهی ماده به هم دانست. اگر جسمی سه بعدی باشد، یعنی آنطور که از هندسه تعریف یک جسم سه بعدی را میشناسیم، تمامی نقاط درونی ماده باید توسط جسم اشغال شده باشد که این یعنی چگالی بینهایت (مجموعهی چگال) و در عالم طبیعت هم میدانیم که اینطور نیست. در واقع هر نمونهی ماده را که در نظر بگیریم پر است از خلل و فرج حتی در ابعاد ماکروسکوپی. حتی وقتی تمامی این خلل و فرجها پر میشود هم هنوز در ابعاد میکروسکوپی میدانیم که داخل یک اتم اکثر فضای بین هسته و الکترونهای اطراف آن خالی و خلأ (به معنای اصطلاحی آن و نه معنای دقیقش) میباشد. با این نگاه اجسام اطراف ما هیچ کدام واقعاً سه بعدی نیستند. اگر داخل هستهی اتم هم باز بر همین منوال باشد که فضای خالی بیش از فضای اشغال شده توسط ماده باشد چه؟ که میداند شاید هم باشد! در این صورت اصلاً چه لزومی دارد که برای توصیف اجسامی که سه بعدی نیستند ما کوچکترین ماده را سه بعدی در نظر بگیریم؟ خوب این مباحث مباحثی هستند که برای فلاسفهی سابق معلوم نبوده است چون دسترسی به میکروسکوپ و ابزار دقیق دیگر نداشتهاند ولی برای این زمان باید تعریف از ماده تغییر کند، حداقل دیگر میدانیم که ماده میتواند چندان هم فضا را اشغال نکند، لااقل به خودی خود فضای خاصی را اشغال نکند بلکه در شرایط محیطی خاص حجم خاصی به خود بگیرد. البته با این بیان که شرایط محیطی (مثل فشار که خود ناشی از حضور مادهی دیگری مثل هوا در اطراف نمونهی ماده میباشد) ممکن است سبب شود که حجم اشغال شده توسط ماده مقدار خاصی شود بعید نیست کسی ایراد بگیرد که اگر اینطور باشد باید حجم اشغال شده توسط ماده در نبود هر مادهی دیگر (یعنی حجم ذاتی ماده بدون توجه به محیط پیرامون) بینهایت باشد و نه صفر. این حرف برای نمونههای به نسبت بزرگتر ماده از جهاتی میتواند درست باشد ولی برای کوچکترین ساختار مادی لزوماً درست نیست، خصوصاً که بشود پذیرفت که کوچکترین ساختار مادی اصلاً حجم نداشته و صفر بعدی است! نظریهی دوم از این نظر میتوانست جالب باشد که مطابق آیات قرآن خداوند همهچیز را زوج آفرید (اگرچه زوج در قرآن لزوماَ به معنای جفت بودن ۲تایی نیست، مثل «وَکُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً» در سورهی واقعه، اما در سورهی الذاریات خداوند زوج ۲تایی را برای خلقت همه چیز بیان کرده است: «وَ مِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ»)، اما اولاً این مسأله نافی نظریهی اول هم نیست و آنجا هم میشود چند یا چندین ذرهی بنیادی صفر بعدی متفاوت در نظر گرفت، ثانیاً همچنان که پیشتر هم بیان گردید این زوج بودن قاعدتاً برای پایداری اصل وجود ذرات نیست، یعنی اینطور نیست که خداوند ذرات را خلقشان کند و جفت هم خلق کند ولی بعد اگر یک لحظه کنار هم نبودند آن ذرات نابود شده و به عدم بازگردند. بنابراین بررسی نظریهی اول موضوع ادامهی بحث است.
[/SPOILER]
(ادامه دارد)
[SPOILER]
میخواهیم بدانیم آیا ممکن است ماده در کوچکترین ساختار ممکن برای وجود داشتنش صفر بعدی باشد؟ آیا اصلاً شیء صفر بعدی میتواند وجود داشته باشد و لاشیء نباشد؟ در جواب باید گفت بله! ممکن است یک چیزی حجم نداشته باشد ولی در عین حال «هیچ چیز» هم نباشد و مثلاً اثر وجودی آن در سرعت و حرکتش باشد، یا هر خاصیت دیگری که میشود مثل سرعت به یک نقطه نسبت داد. در واقع صفر بودن حجم فقط ویژگیهای هندسی مثل خود حجم و شکل و رنگ را از ذره میگیرد و نه هر صفت وجودی ممکن دیگر را. ممکن هم هست که هر ذره به جای آنکه با حرکتش وجود داشته باشد با اثر نیروییای که میتواند روی پیرامون خود داشته باشد وجود داشته باشد. اگر حرکت را اثر وجودی ذرات صفر بعدی بدانیم در واقع به نوعی انرژی حرکتی را منشأ تعریف ماده دانستهایم! در این حالت میشود انرژی و ماده را در اصل یکی گرفت و در این صورت دیگر تبدیل شدن جرم به انرژی و برعکس عجیب نخواهد بود، انرژی مهار شده در یک حجم مشخص به زبان عرف میشود ماده و مادهای که از مهار خود آزاد میشود را هم عرفا انرژی میگویند. آیا این حرفها بحث مولکول و اتم را انکار میکند؟ نه لزوماً! تمامی این بحثها را میتوان مکانیزمهایی (قابل کشف) برای مهار انرژی ذرات صفر بعدی در ساختارهای پیچیدهتر از ماده دانست، در غالب انرژی شیمیایی (انرژی حرکتی مهار شده داخل ساختار مولکول) وانرژی هستهای (انرژی حرکتی مهار شده در ساختار هسته)، اگرچه شاید با این نگاه لازم باشد تغییراتی هم در تئوریهای مطرح شده داد تا مناسبتر جواب دهند. این شعر عرفا که «دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی» به نوعی شاید به همین معنا اشاره کند: اینکه انرژی متراکم شده (مهار شده) در ساختارهای بزرگتر همان تعریف اصطلاحی و معمول ماده باشد و نور (آفتاب) خالصترین حالت ماده باشد که خودش همزمان هم ماده است و هم انرژی حرکتی که این بار در ساختاری پیچیدهتر مهار شده است، اگرچه نور و کلاً امواج الکترومغناطیس علاوه بر حرکت مشخصات وجودی دیگری هم دارند که مثلا اصطلاحاً فرکانس گفته میشود و اگرچه از نظر انرژی حرکتی در فیزیک امروز تمامی نورها سرعت یکسان دارند (ذاتاً، یعنی در خلأ و نه بعد از تأثیر گرفتن از محیط) ولی از نظر زوایای دیگر وجودی مثل فرکانس میتوانند فرق کنند، همان ویژگی که نور آبی را از نور زرد و نور مرئی را از امواج ماکرو-ویو و ... متمایز میکند. اینکه زوج بودن خلقت خداوند در اینجا مرتبط با فرکانس نور است یا خیر را فعلاً نمیشود برایش اظهار نظری قاطعی کرد و احتمال دارد فرکانس معیاری برای اندازهگیری خاصیت وجودی دیگری از ماده باشد که معیار ناشناختهی دیگری بهتر قادر به اندازهگیری آن باشد. به هر حال مهم این است که این ماده اولیه (نور) حجمش صفر در نظر گرفته شود و این همان است که فیزیکدانها را بر آن داشته است که به زحمت مجبور باشند ذرات نور را به عنوان درات (اجرام) مجازی با جرم معادل در نظر بگیرند (همان که بهش میگویند فوتون، یک علامت سؤال کاملا مبهم با یک نام کالا آشنا حتی برای کودکان) تا بتوانند آنها را با معادلات معمول خودشان (که عموماً تجربی است) بررسی کنند. اینکه مکانیزم مهار مادهی بنیادین در ساختارهای بزرگتر چگونه باشد نیاز دارد به اینکه این ذرات به جز داشتن حرکت و فرکانس خواص دیگری هم داشته باشند که اثرپذیری آنها از ذرات دیگر را برساند. در واقع ماده، انرژی (یا حرکت) و نیرو سه واژهی نسبتاً بنیادین هستند که کمتر مورد بررسی قرار میگیرند و بیشتر مبنای تعاریف دیگر هستند. به جز انرژی حرکتی بیان شد که اثر نیرویی هم میتواند منشأ تعریف ماده باشد، توجه شود که میدان نیرویی در این تعریف یک صفت یا عارضه برای ماده نیست بلکه خود ذات ماده را تشکیل میدهد و ماده چیزی بجز آن نیست، یعنی ماده در سادهترین حالت آن از نظر هندسی بعدی نداشته باشد و فقط یک میدان نیرویی در فضا باشد که تا بینهایت هم ممکن است ادامه داشته باشد (تذکر: خود میدان نیرویی یک مفهوم گنگ است). خوبی این تعریف این است که هم حرکت ذرات در اثر کنش آنها بر روی همدیگر را میتواند بیان کند (ولی هرگز مفهومی به نام سرعت ذاتی --سرعت در خلأ-- را تولید نخواهد کرد)، هم میتواند مانع از نزدیک شدن ذرات دیگر از حدی بیشتر به آن شود انگار که دارای حجم ناصفر باشد (در واقع این همان برداشت شهودی است که از حجم داشتن ماده به طور معمول داریم، اینکه ماده فضا اشغال میکند و در یک لحظه یک فضا حداکثر توسط یک ماده اشغال میشود)، هم میتواند در صورت فراهم شدن شرایط مناسب آن در ساختارهایی نیرویی مانند قفس گیر کرده و مادهی متراکم با ساختارهای بزرگتر را ایجاد کنند. در این تعریف از سادهترین حالت ماده حرکت معلول اثرگذاری ذرات دیگر بر ذرهی مورد نظر است و انرژی حرکتی و انرژی پتانسیل به تبع این وضعیت قابل تعریف است و در نتیجه ساختارهای بزرگتر ماده که در اثر مهار حرکات ذرات در یک فضای محدود شکل میگیرند همچنان برایشان انرژی اتمی و شیمیمایی قابل تعریف است، همچنان بر اساس همان انرژی حرکتی ذرات. از آنجا که در عالم خلقت که مخلوق خداوندی حکیم است هیچ پیچیدگیای بیحکمت نیست هر چیزی تنها آنقدری پیچیده خواهد بود که به آن پیچیدگی نیاز داشته باشد، به قول انیشتین همه چیز در طبیعت تا حد ممکن ساده است، نه لزوماً خیلی ساده. بنا بر این خط مشی شاید باید تلاش کرد تا تعریف ماده را با کمترین اثرات لازم برای وجود ماده انجام داد، یا داشتن حرکت و یا داشتن اثر نیرویی، ولی اگر این مهم میسر نشد چارهای نخواهد بود از اینکه در تعریف ماده هم نقش حرکت و هم اثر نیرویی برای آن لحاظ گردد. اینکه جرم اینرسی در رابطهی F=ma و جرم گرانشی در رابطهی W=mg در حدّ فیزیک کلاسیک با هم برابر هستند این ایده را که بشود حرکت را به اثر نیرویی ذرات ربط داد تقویت میکند (اگرچه اثرات نیرویی باید بخشی به صورت جاذبه و بخشی هم به صورت دافعه تعریف گردد و جرم اینرسی فقط مرتبط به بخش جاذبهای آن است). اینکه نور (که البته خودش انواع و اقسام دارد و در حدیث معراج هم به آن اشارهی عجیبی شده است) را میتوان بنیادیترین فرم وجود ماده دانست یا خیر جوابش مثبت است و حتی فراتر از آن اینکه باید نور را نیادیترین فرم وجود ماده دانست! دلیل این مسأله البته قرآنی است:
اللَّـهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖالْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -- النور، ۳۵
خدا نور آسمانها و زمین است. مثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگینهاى و آن آبگینه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربرکت زیتون که نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد. نورى افزون بر نور دیگر. خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه مىنماید و براى مردم مثَلها مىآورد، زیرا بر هر چیزى آگاه است.
در این آیه (آیهی نور) اگرچه بحث هدایت به نور الهی اولین و اصلیترین موضوع مطرح شده است، آن هم به واسطهی حجابهای نوری که یکی در پس دیگری هستند (چراغدان و ...) که این حجابهای نور نیز همان اهل بیت علیهم السلام هستند، اما با توجه به قسمت اول آیه که خداوند نور آسمانها و زمین است و میدانیم خداوند خالق آسمانها و زمین است میتوان خلقت خداوند را هم به نور خداوند که اولین تجلی اوست نسبت داد. البته بحث زیاد است که آن نوری که خلقت آسمانها و ... به آن صورت گرفته است بعد از عبور از حجب نور بوده است و اولین تجلی خداوند در جهان خلقت خود اهل بیت علیهم السلام هستند که آنها مخلوق خداوند و جهان ریزهخوار وجود ایشان است، اما آنچه در اینجا مورد استفاده قرار میگیرد به هر حال خلقت جهان ماده بر نور است، این شامل بدنهای دنیایی اهل بیت علیهم السلام هم میشود و حجب نور بودن آنها مربوط به باطن و حقیقتشان میشود. اگرچه این مفهوم شاید سنگین به نظر برسد یا لغزنده باشد و درک آن نیاز به دقت زیادی بخواهد، اما با این تعریف از ماده نه تنها ماده و انرژی که هر چیز دیگری را هم میشود در ذات یکی گرفت، وحدت وجود از شروع خلقت به صورت مادی و آن از نور. اینکه بگوییم فرشتگان یا روح ماده نیستند و ... صحبتهای چندان دقیقی نیست و حداقل وابسته به زمان بودنشان بدیهی است (مثل اینکه حضرت آدم علیه السلام با همین بدن مادی به ایشان علمالأسماء را آموزش دادند و آنها یاد گرفتند، یاد گرفتن هم یعنی تحول در میزان علم و این در بستر زمان رخ داده است و موجودی که تحول در بستر زمان داشته باشد ممکن نیست مستقل از زمان باشد و فقط خالق است که وابسته به زمان --که مخلوق اوست-- نمیباشد). به عبارت دیگر همه چیز ماده است و دنیا و برزخ و قیامت و آخرت و همهی موجودات آنها مادی هستند. [شاید بتوان بعد از نور برای شناخت سایر موجوداتی که اصطلاحاً مادی گفته میشوند در مراحل بعدی به سراغ مفهوم حقیقی دود و آب رفت که «کان عرشه علی الماء»، همچنین بعید نیست بشود از هیدروژن (اولین عنصر جدول تناوبی با سادهترین ساختار) و اکسیژن (سادهترین اکسنده) به تمامی عناصر دیگر جدول تناوبی دست یافت (علم کیمیا هم که در اسلام کاملاً صحه گذاشته میشود و افسانه نیست).]
اینها را بگذارید کنار اینکه میگن انسان یک انرژی دارد یا هاله نور دارد یا انرژی مثبت و منفی ساطع میکند و ... . اگر این بیانی که در بالا گفته شد درست باشد انسان چیزی جز انرژی نیست، همانطور که سنگ و گیاه و ... چیزی جز انرژی نیستند، انرژی که اگر تراکمش را بتوان تحت تسلط خود درآورد طی الآرض و رد شدن از در و دیوار و سیر در آسمانها و ... همه را میتواند توضیح دهد (اگرچه توضیح طی الأرض در کلام معصومین علیهم السلام هم چیز دیگریست)، اگرچه این علم (و نه جادوگری) را همه هم ندارند.
در اصل چیزی به نام رنگ و دما در دنیای واقعی وجود ندارد، اینها در واقع تعاریفی هستند که وابسته به دستگاههای سنجش مثل چشم و پوست است، اگر ساختار چشم و پوست طور دیگری باشد این مفاهیم هم عوض میشود، مثلاً انسان و مار اصلا درک یکسانی از رنگ ندارند و هر دو هم اشتباه میکنند چون رنگ وابسته به انعکاس نور و جذب و تابش نور است که به فرکانس نور ربط دارد و جسمی که نور به آن خورده یا از آن ساطع میشود، حاصل آن انعکاس نور و ... در چشم به صورت رنگ آشکارسازی میشود. دما هم برای یک موجود میکروسکوپی مثل سلولهای بسیار بسیار ابتدایی اصلا مفهوم ندارد چون دما یک کمیت آماری است که در واقع متوسط انرژی حرکتی اتمها است آنطور که در مقیاس های بزرگتر دیده میشود (شاید انرژی جنبشی متوسط ذرات اساسی مهار شده داخل اتمها همان باشد که انرژی اتمی نام گرفته). دنیای واقعی با دنیایی که ما تجربه میکنیم خیلی فرق دارد، دنیایی پر از ذرات صفر بعدی، ما همه جسمهای توخالی و مجموعهای از ذزات صفر بعدی هستیم که نه جسم سه بعدی داریم و نه صورتی داریم و نه رنگی و نه دمایی و ... اگر بخواهیم درک بدون واسطه از حقیقت داشته باشیم، نور از یک منبع نور به سمت مجموعه ذرات ما که در یک حجم خاص مهار شده است میآید قسمتی از آن رد میشود، قسمتی جذب آن میشود (آن هم مهار میشود و بر تراکم انرژی در آن حجم افزوده میگردد) و قسمتی از آن بازتاب میشود، آن قسمت که جذب شد در مقیاس اندازهگیریهای سنسورهای بدن ما دمای بدن ما را بالا میبرد (البته واکنشهای شیمیایی و ... هم ممکن است رخ دهد و ...) و آن قسمت که بازتاب شد بخشی از آن که توسط چشم قابل آشکارسازی شده است بخاطر خطاهای چشمی به صورت یک جسم سه بعدی (در واقع سطح دو بعدی یک جسم سه بعدی) و یک صورت با یک رنگ خاص دیده میشود و ...
همه اینها که گفتم شاید هم غلط باشد، به اندازه فهم ناقص خودم نوشتهام. بذری برای فکرهای بیشتر و عمیقتر. این مسأله آنقدر ساده نیست که در چند خط حتی بشود کلیتش را بیان کرد و نیاز هم به حوصلهی بیشتر و هم دقت بیشتر دارد.
پسنامه:
اخیراً متوجه شدم در رسالهی «بیانیه» --که به نام انیشتین نسبت داده شده و به صورت وبلاگی منتشر شده است-- نظری مشابه نظرات آمده در بالا نوشته شده است. البته انتشار این رساله --که توسط منتشر کنندهی آن آقای «اسکندر جهانگیری» به عنوان آخرین دفاعیهی انیشتین (در کل حدود یک جزوهی ۱۰۰ صفحهای) معرفی شده است و ادعا شده که به صورت نامهای خطاب به آیت الله بروجردی نوشته شده است-- بسیار بحثبرانگیز بوده است. در واقع ادعاهایی در این رساله آمده است که پذیرش بدون سند آنها بسیار سنگین است، اگرچه بسیاری از آن ادعاها را نه میتوان راحت رد کرد و نه راحت پذیرفت ولی حقیر کاری به این مسائل نداشتم و متن رساله را خواندم. کاری ندارم که انیشتین این رساله را نوشته است یا خیر، کاری ندارم که انیشتین شیعه شده بود یا نه، ولی به هر حال هر کسی آن مطالب را نوشته نمیتوانسته یک شیاد معمولی باشد، کسی که آن جزوه را نوشته هم به بسیاری از احادیث شیعه تسلط داشته است و هم به بسیاری از مطالب فیزیکی و هم تاریخ معاصر فیزیک، لااقل تا جایی که حقیر هم میدانستم، آن هم اگر اشتباه نکنم. حتی مطالب زیادی در این رساله را باید ناشی از نبوغ نویسندهی آن دانست. اگرچه به نظر میرسد بخشهایی از آن رساله به لحاظ علمی ضعیف باشد (البته به نظر حقیر) ولی در عین حال در حین خواندن بخشهایی دیگری از رساله --برای کسی که ذهنش با برخی از مسائل مطرح شده درگیر بوده باشد-- چنین به نظر میرسد که نویسنده اگر حتی انیشتین هم نبوده ولی برای خودش یکی در حد انیشتین بوده است! جالب است که برخی از احادیث یا منابعی که در این جزوه از آنها یاد میشود منابعی است که بسیاری از شیعیان عرفی خبری ازشان ندارند، مثل تفسیر البرهان که به نظر حقیر هم یکی از غنیترین تفاسیر موجود برای فهم قرآن است ولی کمتر دیدهام کسی از آن صحبتی به میان آورد، با وجود این در این کتاب مورد توجه است. با این وجود در انتها باید تأکید هم کرد که توهینهایی که در این جزوه به شخص ملاصدرا و ساحت شریف فلسفهی اسلامی شده است پذیرفتنی نیست. انگار که گاهی نویسنده دچار افراط و تفریط شده باشد. امیدوارم اگر کسی به این رساله رجوع مینماید وقت و انرژی خود را صرف بخشهای مشکلدار آن نکند و نبوغی را که رد پای آن در نقاط مختلفی از این رساله جریان دارد دنبال کند تا ایدههای جالبی برای فکر کردن شیعی و اسلامی در اختیار داشته باشد.
منبع: اینجا
[/SPOILER]
بر این مبنا میتوان نور را اساسیترین فرم ماده در نظر گرفت و عجیب نیست اگر سرعتی بیش از سرعت آن قابل تصور نباشد، یعنی پذیرفتن فرض نسبیت انیشتین میتواند توجیه اسلامی داشته باشد، شاید هم به همین دلیل بسیاری از نتایج آن هم قابل پذیرش از نظر اسلامی باشند. حتی در مورد کرمچالهها هم ما مطلب ابواب السماء را داریم! در مورد چینخوردن زمان هم که به وضح در بحث طیالأرض در روایات مبارکه صحبت از پیچیده شدن زمین زیر پای شخص یا پیچیده شدن آسمان زیر پای او صحبت به میان میآید و البته در قرآن هم در احوال قبل از قیامت آمده که زمین و آسمانها پیچیده به دست قدرت اوست و در روایتی از امام رضا علیهالسلام به زیبایی معنای آن بیان شده است، اینکه این پیچیده شدن به معنای هم خوردن نیست، بلکه مانند کاغذی است که روی آن نوشتهای باشد، کاغذ را لوله کن و باز کن آیا جای نوشتههای آن عوض خواهد شد؟! نخواهد شد. از نظر ریاضی این یک تبدیل همئومورف است که یعنی ساختار توپولوژیک را حفظ میکند، نه تنها همئومورف که بلکه ایزومورف است که یعنی نه تنها توپولوژی که بلکه هندسه و متر فضا را هم حفظ میکند و ... و البته شاید هنوز زود باشد برای فهم ما که دربارهی علت این پیچیده شدن و بستر فضای آن که این فضا در داخل آن پیچ میخورد نظری بدهیم ... به ما از علم جز اندکی داده نشده است.
۵. اما بعد از این مقدمات، اینها نظر حقیر در مورد مفهوم زمان و همچنین لامکان و لازمان است که البته نظرهای خام است و مورد نقد جدی واقع نشدهاند تا اصلاح شوند، اگر دوست داشتید آنها را هم مطالعه کنید اگرچه امیدوارم آخر کار حقیر را مسؤول اتلاف وقت خودتان ندانید:
رابطهی خداوند با زمان
چیزی که در مکان و زمان نیست پس کجاست؟ (۱)
چیزی که در مکان و زمان نیست پس کجاست؟ (۲)
۶. به طور خاص در مورد زمان در روایات شیعه مسائل عجیبی داریم که باید برای هر طالب علمی جالب توجه باشد، از جمله اینکه فرمودهاند گذر زمان برای قائم علیهالسلام متفاوت از زمان شماست و در همین راستا روایاتی داریم که عمر ایشان را نه چند هزار سال که چند صد سال بیان میکند، و البته روایات در مورد رشد سریع ایشان هم داریم که در چند ماهگی مانند چندسالگی دیگران بودند و در کودکی مانند نوجوانان بودند و ...، علیهاللسلام، علیهالسلام، علیهالسلام، به عمهاشان حکیمهخاتون سلاماللهعلیها هم که تعجب میکردند میفرمودند ما گروه اوصیاء چنین هستیم. اما این تنها روایات از این نظر نیست، روایات دیگری داریم مثل اینکه معصوم علیهالسلام اشاره به این آیهی قرآن کردند که «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّـهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّـهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ...» و فرمودند هر ماه متعلق به یکی از ائمه علیهمالسلام است و چهار ماه حرام متعلق است به چهار علی علیهمالسلام (مثلاً ماه رجب ظاهراً متعلق است به امامالمتقین علیهالسلام و ماه ذیالقعده اگر اشتباه نکنم متعلق است به امام رضا علیهالسلام) و سال متعلق است به پیامبر خدا صلاللهعلیهوآله (در روایات دیگری داریم که خورشید کنایه از رسول خداست و ماه کنایه از وصی ایشان امیرالمؤمنین علیهماالسلام). از عارفی پرسیدم که پس حضرت زهراء سلاماللهعلیها چه؟ فرمودند که ایشان چه بسا حقیقت زمان هستند، و اشاره به لیلةالقدر و زمانهایی که خداوند به آنها قسم خورده است هم خالی از اعتنا نیست، مثل «والعصر» و ... . از ایشان در بارهی شب قدر پرسیدم و ایشان مطلبی را فرمودند که از یک فیزیکدان بیشتر میشد انتظار گفتنش را داشت، اینکه زمان و مکان حول وجود مبارک حجت خدا که در این زمان امام زمان علیهالسلام هستند تعریف میشود و شب قدر زمانی است و جایی است که ایشان حضور دارند ... و البته کلام علما و عرفای متشرع دین را دست کم نگیرید، آنها بسیار قبل از قرن بیستم و کشف انرژی هستهای فرمودند که «دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی» ... در ک وقتی درک شهودی باشد اصل عدم قطعیت هم بر آن صدق نخواهد کرد و محدودیت وارد نخواهد کرد.
در مجموع نظر حقیر این است که سفر در زمان با این معنا که این دانشمندان سعی دارند بگویند از نظر اسلامی مردود است، اگر هم به سمت آینده باشد به سمت گذشته نخواهد بود. البته دلایل زیادی برای این گفته دارم، از جمله:
۱. گذشته قطعی است و افعال گذشته وقتی برای آینده به کار بروند (ماضی مستقبل، مثل گفتن «آمدم» به معنای اینکه «به یقین خواهم آمد») برای نشان دادن قطعیت است. با توجه به اینکه مشابه این ساختار در عربی هم وجود دارد و عربی زبانی ذاتی عالم آفرینش است پس گذشته در حقیقت قطعی و بلاتغییر است و سفر موجود مختار و دارای اراده و قدرت به گذشته غیر ممکن است، پس یا اصل سفر غیرممکن است یا اگر ممکن باشد شخص اختیاری در ایجاد تحول نخواهد داشت یا اختیار دارد و اراده یا قدرتش را ندارد. مثلاً در خواب چنین چیزی امکان خواهد داشت اگرچه این به آن معنا نیست که دیدن پدیدههای در گذشته لزوماً هم واقعاً سفر به گذشته بوده است بلکه باز نظریات متفاوتی میتوان در این مورد ارائه داد.
۲. ما بحث علت و معلول را داریم که از آن Determinism را نتیجه میگیریم و تمام علم هم در گرو شناخت توالی رخدادها بر اساس یک سری قوانین است. اگر یک trajectory در بستر زمانی دور زده و خودش را در گذشته قطع کند این قطع کردن به یکبهیک بودن نگاشت نظیر داستان زندگی او آسیب زده و مسیر زندگی او دیگر انتگرالپذیر نخواهد بود، یعنی از گذشتهاش که شروع به جلو آمدن بکنیم به یک دو شاخگی (Bifurcation) خواهیم رسید و دیگر نمیتوان گفت که باید کدام یک از دو مسیر دنبال گردد و این خلاف Determinism است، به عبارت دیگر یک گذشته به دو آینده ختم شده است و این خلاف اصل عقلی علی و معلولی است. توجه شود که کسی که به گذشته رفته است اگر قادر به تغییر آن باشد در مسیری که پیشتر به سمت آینده طی کرده است را هم میتواند تغییر دهد و این مشکل را بهتر جلوه میدهد و به هر حال رفع نمیکند. حتی در مورد فرشتگان که از ایشان تعبیر به تجرد میشود هم این مسأله وجود دارد و فرشتگان قبل از پای منبر حضرت آدم علیهالسلام با فرشتگان بعد از پای منبر درس او نشستن یکی نبودند و نمیشد که یک فرشته بعد از آن تحول همزمان گردد با خودش قبل از آن تحول ... [با این وجود این دلیل از آنجا که جای بحث وجود دارد حقیر رویش اصرار ندارم]
۳. خود دانشمندان غربی هم وجود تناقضاتی در این زمینه را قبول دارند که سفر به گذشته میتواند ایجاد تناقض کند، هر فیلمی هم که در این زمینه ساختهاند یک جای کار سناریوی آن میلنگد ...
۴. خداوند برای جبران گذشته توبه را قرار داده است و جبران آثار گذشته را، و نه سفر به گذشته را برای اصلاح امور [البته این دلیل هم جای بحث دارد و باز حقیر رویش اصراری ندارم چون میشود سفر به گذشته را علم الهی قلمداد کرد که تنها به کسانی اعطا میشود که از آن سوء استفاده نخواهند کرد]
۵. و مطلب آخر اینکه علاوه بر توبه که گذشته را جبران میکند دعا را داریم که میتواند مستقیماً گذشته را تغییر دهد و البته این بار تغییر دادن گذشته مشکلی در روابط علی و معلولی ایجاد نمیکند که به علم مطلق خداوند مربوط میشود. برای توضیح این مطلب به ذکر همین یک آیه بسنده میکنم که:
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ / فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ... [یونس، ۲۲ و ۲۳]
او کسی است که شما را در خشکی و دریا گردش می دهد، تا آن گاه که در کشتی ها باشید و کشتی ها مسافرانش را با بادی ملایم و آرام حرکت دهند، و کشتی نشینان به آن باد ملایم و آرام شادمان شوند، ناگاه بادی تند و سخت بر آن کشتی وَزَد و از هر طرف موجی سهمگین بر آنان تازد، و یقین کنند که در محاصره [امواج خطرناک] افتاده اند [و راهی برای نجات ندارند]، [در آن هنگامه هلاکت بار] خدا را در حالی که ایمان و عبادت را از هر گونه شرکی برای او خالص می کنند، می خوانند که اگر ما را از این [عرصه هلاکت بار] نجات دهی، مسلماً و قطعاً از سپاس گزاران خواهیم شد. / پس هنگامی که آنان را نجات بخشد، ناگهان در زمین به ناحق تجاوز و سرکشی می کنند. ...
حالا شاید بحث بیشتری روی این مطالب باشد ولی در حال حاضر مطلب دیگری به ذهن حقیر نمیرسد و آنچه گفتم را هم قطعی و درست نمیدانم، بیشتر به چشم نظر شخصی به آنها نگاه کنید.
یا علی
استفن هاوکینگ طي مقاله اي ۳ نظريه جالب توجه و واقع گرايانه را براي سفر در زمان ارائه کرده است که به اعتقاد وي به طور قطع يکي از اين نظريه ها عملي خواهد بود.استفان هاوکينگ به تازگي در نشريه ها و برنامه هاي تلويزيوني درباره عجايب علم فيزيک و سفر در زمان اظهار نظرهاي قابل توجهي ارائه کرده است و در اين راستا طي مقاله اي به بررسي شيوه هاي ممکن براي سفر در زمان پرداخته که بسيار جالب توجه و خواندني است.
سلام علیکم مجدد،
حالا یک سؤال روی سؤال شما، به نظر شما قضیهی «ردّ شمس» را باید سفر به گذشته دانست یا خیر؟ خورشید که غروب کرده بود بازگشت ...
شب فردا شد روز امروز!
البته قاعدتاً همه قبول دارند که این سفر به گذشته نیست ولی با برخی تعاریف ممکن است سفر به گذشته به حساب آید ...
فقط یک مثال جانبی بود مگرنه به اصل بحث ارتباط پیدا نمیکند!
یا علی
حالا یک سؤال روی سؤال شما، به نظر شما قضیهی «ردّ شمس» را باید سفر به گذشته دانست یا خیر؟ خورشید که غروب کرده بود بازگشت ...
شب فردا شد روز امروز!
پيغمبر پس از آنكه از آن حالت بخود آمد به على ع فرمود نماز عصرت قضا شد.
عرض كرد چاره جز اين نداشتم زيرا حالت وحيى كه براى شما پيشآمد كرده بود مرا از انجام وظيفه بازداشت.
رسول خدا ص فرمود اينك از خدا بخواه تا خورشيد را بجاى اول برگرداند تا نمازت را بوقت خودش بجا آورى زيرا خدا دعاى ترا مستجاب مىكند براى اينكه از خدا و رسول او اطاعت كردى.»
على ع حسب الامر از خدا چنان درخواستى كرد دعاى او مستجاب شد و خورشيد بمحلى آمد كه ميتوان نماز عصر را خواند على ع نماز عصر را در وقت خود بجا آورد آنگاه خورشيد غروب نمود. واما مطلب ما غلبه ی بر جبر یات عالم خلقت با امکانات عقلی وامکانات توأم معنوی می باشد غلبه بر زمان همانند غلبه بر جاذبه زمین ویا غلبه بر محدودیت های زیر اب دریاها به وسیله ی ابزار عقلی مد نظر است . واما رد الشمس سبب تغیر در زمان بوده یا نه جای بحث است زیرا اگر بازگشت خورشید به مکان قبل را ملاک زمان بدانیم تئوری های زیادی برای نسلهای بعد در جهت بازگشت به تاریخ های ماقبل خواهیم داشت اگر تغییر جهت حرکت خورشید ملاک عقب بردن زمان باشد !!!! ونه یک حرکت نمادین به خاطر عزت درخواست کننده .
[=arial]سلام علیکم
دوستان فونت هاتون کمی کوچک هستش ضمن اینکه اگه بتونید مختصر و مفید بنویسید خیلی بهتره چون با این حجم انبوه نوشته ها که بر روی صفحه مانیتور هستش فکر نکنم کسی حوصلش بگیره که کامل بخونه یا بعضی ها اصلا نمیخونن...
ببخشید اگه دخالتی کردم قصدم کمک بود
یاعلی مدد
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
سوال حقیر این هست که با توجه به آیات قرآن چطور میشه تئوری سفر در زمان رو رد یا تایید کرد؟
در قرآن کریم [تا جائیکه بنده اطلاع دارم]، صحبت از نسبی بودن نرخ گذر زمان است و نه سفر در زمان.
مانند عروج ملائک و روحالامین، جابجائی اجسام با سرعت بالا توسط جنیان، طی الارض و ...
نرخ گذر زمان میتواند نسبت به حالتی که اکنون در آن قرار داریم (حالت نرمال) کندتر و یا تندتر باشد.
و در مورد آگاهی از حوادث گذشته و آینده (به اذن پروردگار)، در واقع کسب اطلاعاتی است توسط روح که در مغز تصویر سازی میگردد و میتواند در حافظه ذخیره شود یا نشود.
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش البته بنده منظورم معجزه نبود بلکه توانمندی های خود انسان بود .گرچه هر حرکتی در عالم با اذن خداوند است اما منظور بنده امداد از عقل و غلبه بر موانع امر بود . درمورد مطلب رد الشمس نیز این درخواست از جانب یکی از علت های خلقت از خداوند بوده و به نظر نمی رسد کهتغییر زمان با فرمان خداوند انجام شده که میتواند در شمار معجزات باشد « على ع كه نماز عصر را بجا نياورده بود بىاندازه پريشان شد، زيرا نميتوانست سر پيغمبر را از روى زانوى خود بردارد و نمىتوانست نماز را بطور معمول بجا آورد چاره نداشت جز اينكه همچنان كه نشسته است با اشاره ركوع و سجود را بعمل آورد.
پيغمبر پس از آنكه از آن حالت بخود آمد به على ع فرمود نماز عصرت قضا شد.
عرض كرد چاره جز اين نداشتم زيرا حالت وحيى كه براى شما پيشآمد كرده بود مرا از انجام وظيفه بازداشت.
رسول خدا ص فرمود اينك از خدا بخواه تا خورشيد را بجاى اول برگرداند تا نمازت را بوقت خودش بجا آورى زيرا خدا دعاى ترا مستجاب مىكند براى اينكه از خدا و رسول او اطاعت كردى.»
على ع حسب الامر از خدا چنان درخواستى كرد دعاى او مستجاب شد و خورشيد بمحلى آمد كه ميتوان نماز عصر را خواند على ع نماز عصر را در وقت خود بجا آورد آنگاه خورشيد غروب نمود. واما مطلب ما غلبه ی بر جبر یات عالم خلقت با امکانات عقلی وامکانات توأم معنوی می باشد غلبه بر زمان همانند غلبه بر جاذبه زمین ویا غلبه بر محدودیت های زیر اب دریاها به وسیله ی ابزار عقلی مد نظر است . واما رد الشمس سبب تغیر در زمان بوده یا نه جای بحث است زیرا اگر بازگشت خورشید به مکان قبل را ملاک زمان بدانیم تئوری های زیادی برای نسلهای بعد در جهت بازگشت به تاریخ های ماقبل خواهیم داشت اگر تغییر جهت حرکت خورشید ملاک عقب بردن زمان باشد !!!! ونه یک حرکت نمادین به خاطر عزت درخواست کننده .
سلام علیکم،
در پاسخ به نظر شما دو نکته به ذهنم میرسد:
۱. تمامی معجزات معقول هستند و امکان رخداد عقلی دارند و تنها هارج از عادت هستند، چیزی که معقول نباشد قابلیت ایجاد نخواهد داشت اگرچه قابلیت خالق تام و تمام باشد ... پس چیزی که رخ دهد ممکن است که رخ دهد اگرچه دیگران هم از انجام آن عاجز باشند ... پس اگر این مسأله بازگشت به عقب در زمان میبود (که نیست) امکان عقلی پدیده اثبات شده بود (که نشده).
۲. ردّ شمس تنها از روی تقویم بازگشت به گذشته بوده است مگرنه اینطور نبود که هر کسی به سر کارهایی برگردد که قبلاً مشغول آنها بوده است، که اگر بود کسی اصلاً به جز رسول خدا و حضرت علی علیهالسلام متوجه قضیهی ردّ شمس نمیشد و همه فکر میکردند دارند زندگی معمولشان را میکنند و اثبات فضیلتی نمیشد ...، مگراینکه حقیر در اشتباه باشم. بعد جای بحث دارد که خورشید به تدریج به عقب بازگشت، یعنی از مغرب طلوع کرد، یا خیر و به صورت آنی در وسط آسمان ظاهر شد بعد از آنکه از پهنهی آسمان غایب شده بود.
منظور حقیر از بیان این مثال اثبات سفر به گذشته نبود، حقیر حرفهایم را پیشتر گفته بودم ولی این هم مثال جالبی به نظرم رسید و در یک بحث علمی باید تمامی مشاهدات و معلومات ثبت شدهی کوچک و بزرگ را در نظر گرفت، حداقل برای صحتسنجی نظریهها لازم میشوند! :ok:
یا علی
پسنامه: در مورد خود داستان ردّشمس نماز حضرت قضا نشد بلکه ایشان نمازشان را نشسته خواندند ... لااقل در برخی منابع اینطور آمده است و البته به نظر حیر بیشتر با شأن ایشان سازگار است که وقتی نماز خوفیه داریم باز نمازشان قضا شود.
در قرآن کریم [تا جائیکه بنده اطلاع دارم]، صحبت از نسبی بودن نرخ گذر زمان است و نه سفر در زمان.سلام و عرض ادب.
مانند عروج ملائک و روحالامین، جابجائی اجسام با سرعت بالا توسط جنیان، طی الارض و ...
نرخ گذر زمان میتواند نسبت به حالتی که اکنون در آن قرار داریم (حالت نرمال) کندتر و یا تندتر باشد.
سلام علیکم،
در تأیید حرف شما ... در مورد ملائکه گفته شده که عروج میکنند در روزی که پنجاه هزار برابر سالهای شماست، این خبر را حداقل دو جور میتوان بررسی کرد:
۱. روز در روی زمین بر اساس حرکت وضعی زمین دور محور خودش تعریف میشود (اگر منظور از روز ۲۴ ساعت باشد و نه روز در مقابل شب که در این صورت در هر موقع سال در هر نقطه از زمین هم متفاوت خواهد بود) و عجیب نیست اگر روز در مورد ملائکه که از آسمانهای فوق آسمان دنیا (مشتمل بر تمامی سیارات و ستارگان و کهکشانها و ...) نازل شده و به آن عروج میکنند معیار سنجش متفاوتی داشته باشد، مثلاً میدانیم (یا فکر میکنیم که میدانیم؟) که زمین در منظومهی شمسی در حال چرخش حول خورشید است و خورشید در کهکشان راه شیری و کهکشانها هم به نوبهی خود در حال چرخش هستند شاید حول مرکزی دیگر. آن وقت این خبر میشود خبر در مورد حرکت وضعی مثلاً مجموعهی کهکشانهای آسمان اول! اگرچه این فقط یک حدس است ... حدس بهتر این است که صحبت از حرکت مثلاً عرش به میان بیاید که میدانیم عرض نیز حاملانی دارد و حامل کسی را گویند که چیزی را بلند کرده و جابجا کند نه اینکه فقط بلند کرده و نگاه دارد (اشتباه نمیکنم؟) و در نتیجه شاید عرض خداوند هم در حال چرخش باشد (؟) ... اگر این حدسها درست باشند آن وقت حرف شما درست است چون مثلاً در شب قدر که در روی زمین یک روز معمولی است چون میدانیم که نزول فرشتگان و روح اتفاق میافتد حتی اگر فرشتگان هم در یک روز با معیار متفاوت نازل شده باشند هم آن یک روز معادل با این یک روز ما شده است و از این تساوی میتوان نسبی بودن زمان را نتیجه گرفت ... اما ... اما ... در مورد شب قدر به طور خاص گفته شده که بهتر است از هزار ماه و این بیان توضیح را کمی پیچیده میکند ... آیا این هزار ماه که گفته شده است ربطی به روز عرشی و ... دارد؟ هزار ماه کجا و ۵۰۰۰۰ سال کجا! یعنی هر کدام بر اساس یک معیار جداگانهای است؟ شاید هم بیان آن این باشد که هر روز مثلاً عرشی معادل ۵۰۰۰۰ هزار سال زمینی است مگر در شب قدر که خودش معادل هزار ماه زمینی است؟ این موضوع شاید کمی پیچیدهتر هم بشود وقتی توجه کنیم که در مورد شب قدر هم گفته شده است شب و نه روز که معمولاً برای بیان ۲۴ ساعت به کار میرود.
۲. احتمال دومی هم هست و آن اینکه صحبت از روزی که مقدارش ۵۰۰۰۰ سال است بیان مسافت باشد و نه بازهی زمانی. در روایات چنین کاربردهایی داریم، مثل اینکه گفته میشود مثلاً حضرت سلیمان علیهالسلام مسافت یک ماهه را در چند ساعت میپیمود یا عالم مدینه مسافت بین طلوع و غروب خورشید را چقدر طول میکشد که طی کند و ... . در این روایات مسافت با زمان سنجیده شده است. این کار وقتی طبیعی است که سرعت به صورت دقیق یا تخمینی مقداری مشخص برای گوینده و شنونده داشته باشد ... میتواند صحبت از پای پیاده یا استفاده از چهارپا باشد و میتواند صحبت از سرعت نور باشد، همانطور که ما امروزه مثلاً «سال نوری» را برای سنجش مسافت به کار میبریم و نه زمان. اگر این کاربرد مد نظر باشد با یک حساب سرانگشتی خواهیم داشت:
v=[(50000 * 365 * 24 * 3600) * (3*10^8) m]/[24 * 3600 s]=5.475*10^15 m/s
که سرعت فرشتگان را تخمین میزند البته اگر از فیزیک کلاسیک تبعیت کند! اینکه سرعت فرشتگان از سرعت نور بالاتر رود هم منع عقلی ندارد و فعلاً در فیزیک تنها منع تجربی دارد که پیشتر پیرامون آن صحبت شده است.
اما در آیهی شریفهی مورد نظر شما آمده است: «ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ» و اگر مورد نظر خداوند خود زمان میبود میشد به جای «مقدار» بفرماید «مدت» و اگر منظور فقط مسافت بود میتوانست بفرماید «طول» و اینکه فرموده «مقدار» میتواند اشاره به چندوجهی بودن دلالت آیه کند و یا اینکه از روی قرینهای دیگر لازم باشد که کشف گردد که منظور مدت است یا طول یا چیزی دیگر. تنها قرینهای که در آیه وجود دارد البته «مِّمَّا تَعُدُّونَ» است که احتمال اشاره به طول بازهی زمانی بودن «مقدار» را تقویت میکند (مثل جاهایی که در مورد خورشید و ماه و شب و روز فرموده که «عَدَدَ السِّنِينَ» مثلاً در آیهی شریفهی «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ»)، اگرچه شاید هم حقیر اشتباه میکنم. در این صورت تطابق روز عرشی با روز دنیایی خبر از نسبی بودن زمان خواهد داد برای موجودات عرشی و موجودات زمینی، اما باز هم از آنجا که بحث حقیر شسته و رفته نبود و درز زیادی داشت و ابهام کمی در آن نیست شاید این نتیجهگیری هم چندان قابل اتکا نباشد.
اما در مورد جنیان این مشکلات وجود ندارد، مطابق داستان آوردن تخت بلقیس برای حضرت سلیمان علیهالسلام که افریطی گفت میتواند آن را برای حضرت بیاورد از مدت پیشنهادی او مشخص است که سرعتش کمتر از سرعت نور بوده است و در نتیجه انتقال سریع اشیاء توسط اشیاء را حتی با فیزیک جدید هم میتوان به سریع بودن حرکت آنها نسبت داد و نیازی به بحثهای نسبیتی نخواهد بود. اینکه حضرت آسف علیهالسلام نهایتاً تخت را در کمتر از چشمبرهمزدنی آوردند هم اگرچه رخدادی نزدیک به آنی بوده است اما چون مکانیزم آن در روایات چینخوردگی مکانی اعلام شده است باز صحبت از سرعت نور و نسبیت مطرح نیست، چنانکه در طیالأرض و طیالسماء هم این مباحث مطرح نمیشود.
و در مورد آگاهی از حوادث گذشته و آینده (به اذن پروردگار)، در واقع کسب اطلاعاتی است توسط روح که در مغز تصویر سازی میگردد و میتواند در حافظه ذخیره شود یا نشود.
آیا روح خودش به گذشته یا آینده سفر میکند و آنها را میبیند یا خداوند گوشهای از آنها یا تمثیلی از آنها را به او نشان میدهد؟
به نظر حقیر روح (نفس) به سمت بالا (نه بالای مکانی بلکه بالای رتبی در زنجیرهی علی و معلولی) برده میشود و از بالا به سیر گذر زمان مینگرد ... به نظر میرسد در این توالی رتبهها در بحث وحدت وجود باید بتوان چنین ساز و کاری را در نظر گرفت که هر چه بالاتر میرویم گذر زمان کندتر باشد (چون تغییر و تحولات کمتر است) و از دید ناظر تندتر باشد (چون در بعدی بالاتر به عالم نگریسته میشود). در مراتب بالایی نزدیک به وحدت وجود آنگاه زمان تقریباً ایستاده و تمام کتاب آفرینش با تمام لحظات متعدد آن با هم دیده خواهد شد. این مراحل بالایی است که از آنها تعبیر به تجرد میشود. و البته این یکی از توجیهات است که با یک سرعت ثابت بتوان زمان نسبی به دست آورد، و البته اگر سرعت متفاوت باشد هم خللی به بحث وارد نمیکند مگر در حالاتی خاص که بعید هم هست برقرار شوند.
... اگر به کل در اشتباه نباشم ...
یا علی
علم فیزیک و ماده و انرژی و ... هم ماشالله خیلی پیچیده هستااا
راستش خواهش از دوستان که دارم اینه که بحث منحرف نشه ، و بعدم اینکه والا تا جایی که در توانتون هست به زبان ساده توضیح بدین ، من به شخصه کلا از علوم فیزیک و ماده و ... چیزی حالیم نمیشه ، یه جور بگین ما هم دو زاریمون بیوفته
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
برادر بزرگوار جناب owari
ضمن تشکر از شما، در مطالبی که مرقوم نمودید چند مورد به ذهن حقیر میرسد که بیان میکنم:
اول:
اما ... در مورد شب قدر به طور خاص گفته شده که بهتر است از هزار ماه و این بیان توضیح را کمی پیچیده میکند ... آیا این هزار ماه که گفته شده است ربطی به روز عرشی و ... دارد؟ هزار ماه کجا و ۵۰۰۰۰ سال کجا! یعنی هر کدام بر اساس یک معیار جداگانهای است؟ شاید هم بیان آن این باشد که هر روز مثلاً عرشی معادل ۵۰۰۰۰ هزار سال زمینی است مگر در شب قدر که خودش معادل هزار ماه زمینی است؟ این موضوع شاید کمی پیچیدهتر هم بشود وقتی توجه کنیم که در مورد شب قدر هم گفته شده است شب و نه روز که معمولاً برای بیان ۲۴ ساعت به کار میرود.
لیلة القدر خیر من الف شهر.
در اینجا برتری و فضیلت شب قدر با هزار ماه معمولی مقایسه میشود. بحث کیفی هست و سوای از مقدار و کمیت.
دوم:
در مواردی همچون آیه 4 سوره معارج، آیه 5 سوره سجده و آیه 47 سوره حج، صراحتاً در مورد دو نرخِ گذرِ زمانِ متفاوت نسبت به هم بحث شده و این به معنای نسبی بودن نرخ گذر زمان است.
سوم:
اما در مورد جنیان این مشکلات وجود ندارد، مطابق داستان آوردن تخت بلقیس برای حضرت سلیمان علیهالسلام که افریطی گفت میتواند آن را برای حضرت بیاورد از مدت پیشنهادی او مشخص است که سرعتش کمتر از سرعت نور بوده است و در نتیجه انتقال سریع اشیاء توسط اشیاء را حتی با فیزیک جدید هم میتوان به سریع بودن حرکت آنها نسبت داد و نیازی به بحثهای نسبیتی نخواهد بود. اینکه حضرت آسف علیهالسلام نهایتاً تخت را در کمتر از چشمبرهمزدنی آوردند هم اگرچه رخدادی نزدیک به آنی بوده است اما چون مکانیزم آن در روایات چینخوردگی مکانی اعلام شده است باز صحبت از سرعت نور و نسبیت مطرح نیست، چنانکه در طیالأرض و طیالسماء هم این مباحث مطرح نمیشود.
این دیدگاه یک مشکلی پیش میآورد:
شما نرخ گذر زمان را ثابت در نظر میگیرید و معتقدید که سرعت بسیار بالای متحرک، باعث شده که مسافتی مشخص در زمان بسیار اندک طی شود.
آیا فکر کردهاید برای اینکه شخص بلقیس از حالت سکون به این سرعت سرسامآور و سپس به حالت سکون در نزد سلیمان(ع) برسد، چه شتاب تندشونده و کندشوندهای را باید تحمل کند؟
براستی در این حالت بر سر دل و روده بلقیس بیچاره چه خواهد آمد؟! :Gig:
این وقایع را شاید فقط یکجور بتوان توجیه نمود که آسیبی به آن متحرک بیچاره نرسد. و آنهم تغییر در نرخ گذر زمان است. و نه کاهش مقدار زمان لازم برای طی آن مسافت.
پس در مورد جابجائی سریع اجسام توسط جنیان، باز هم با نسبیت زمانی روبرو هستیم.
چهارم:
احتمال دومی هم هست و آن اینکه صحبت از روزی که مقدارش ۵۰۰۰۰ سال است بیان مسافت باشد و نه بازهی زمانی. در روایات چنین کاربردهایی داریم، مثل اینکه گفته میشود مثلاً حضرت سلیمان علیهالسلام مسافت یک ماهه را در چند ساعت میپیمود یا عالم مدینه مسافت بین طلوع و غروب خورشید را چقدر طول میکشد که طی کند و ... . در این روایات مسافت با زمان سنجیده شده است. این کار وقتی طبیعی است که سرعت به صورت دقیق یا تخمینی مقداری مشخص برای گوینده و شنونده داشته باشد ... میتواند صحبت از پای پیاده یا استفاده از چهارپا باشد و میتواند صحبت از سرعت نور باشد، همانطور که ما امروزه مثلاً «سال نوری» را برای سنجش مسافت به کار میبریم و نه زمان.
مسافت را وقتی بکار میبریم که عرش خداوند یک موقعیت مکانی مشخصی نسبت به این کره خاکی داشته باشد.
حال آنکه خداوند از این امور مبراست. سبحان الله.
لیلة القدر خیر من الف شهر.
اول:
در اینجا برتری و فضیلت شب قدر با هزار ماه معمولی مقایسه میشود. بحث کیفی هست و سوای از مقدار و کمیت.
سلام علیکم مؤمن و رحمةالله و برکاته،
چطور متوجه میشوید که در آن آیهی مبارکه بحث فقط کیفی است و کمی نیست؟ در کمی بودن همین بس که در یک تعبیر از آن گفته شده است که هزار ماه منظور حکومت بنیامیه است که هزار ماه طول کشید. البته هزار ممکن است دقیق باشد یا مرتبهی بزرگی را برساند این را نمیدانم و هر کدام هم که باشد به بحث حاضر لطمهای وارد نخواهد کرد.
اما دلیل دیگر بر اینکه حقیر اعتقاد به کمی بودن دلالت ۱۰۰۰ دارم این است که انسان یک ظاهر دارد و یک باطن. در عظمت باطن انسان این گفتهی امامالمتقین علیهالسلام را شما بهتر از حقیر میدانید که فرمودند «آیا گمان داری که تو همین جسم صغیر هستی؟ در حالیکه در درون تو عالم اکبر قرار دارد!؟» این عالم اکبر همان است که شناختش میشود خودشناسی و بعد دلالت میکند به سوی خداشناسی ... و این عالم اکبر باید در درون انسان باشد تا در بحث وحدت وجود ملاصدرا بتوانیم اشراف انسان به عالم وجود را درک کنیم ... مگرنه بدنی ساخته شده از یک نجاست که بعد هم که به خود رها شود تبدیل به جسد میشود و از خاک پست خلق شده چه ارزشی در میان موجودات عالیتر خواهد داشت؟ حتی به قول ابلیس ملعون جن هم که از آتش است از انسان بالاتر خواهد بود. آن باطن که درونش عالم اکبر است را میشود درونش زندگی کرد، کسانی که با خدای خودشان خلوت دارند در همین عالم سیر و سلوک دارند ... بگذریم شما خودتان اینها را بهتر از حقیر میدانید ... بحث ما فقط سر اینجاست که مقیاس طول و زمان در این عالم باطنی چه خواهد بود!
علمای تجربی برای بدن انسان یک ساعت فیزیولوژیکی قائل هستند، این ساعت بدن انسان است ...
اما این دیگر نیاز به تخصصی ندارد و همه تجربهاش کردهاند که در سختیها زمان بر انسان دیر میگذرد ... اگر سختی پیش آمده شدید و عذابآور باشد لحظه لحظهی آن برای انسان یک عمر طول میکشد ... این برای آن است که انسان در سختیها هوشیاری بالاتری دارد (در علوم تجربی این را به برخی ویژگیها که در مغز در هنگام سختی بروز میکند ربط میدهند، شما بفرمایید سلولهای خاکستری که جناب پوارو هم علاقهی خاصی به آنها داشت، ولی در هر صورت طبیعی است که بدون تأثیری از سمت نفس تأثری هم در بدن برای انحراف از رویهی معمول کاری آن پیش نخواهد آمد) و هوشیاری توأم خواهد بود با درک ظرایف و غیره، سر جلسهی امتحان هم معمولاً انسان قدر زمان را بهتر میفهمد :ok: اما درست نقطهی مقابل آن در خوشیها زمان مثل برق و باد میگذرد ... یک بار به ساعت نگاه میکنی میبینی ۸ است دوباره نگاه میکنی میبینی شد ۸:۳۰ و در بسیاری اوقات باورش هم برای انسان مشکل است ... اینها ساعت درونی انسان است ... گذر عمر در عالم باطن ... برخی عمرشان میگذرد و کلاً یک روزش را متوجه نشدند که چطور گذشت ... این همان غفلت است ... در مستی خود سرگردان بودن است ... اما برخی لحظه لحظهی عمرشان پر برکت بوده است ... در شب قدر فرصتی فراهم است که لحظه لحظهاش برکت داشته باشد ... برای کسانی که کاری به ماه رمضان و شب قدر و ... ندارند فرقی با شبهای دیگر ندارد ... اما برای کسی که با خودش و با خدای خودش و با واسطهی بین خودش و خدای خودش خلوت کرده لحظهلحظهاش غنیمت است و آن شب هزارماه طول خواهد کشید، به صورت کمی و نه به صورت کیفی.
این مسأله را در موارد دیگری هم میتوان دید. برای ما خواندن یک جزء قرآن معمولاً حدود یک ساعت طول میکشد. حالا دو دو تا چهارتا، سی جزء قرآن حدود سی ساعت طول میکشد که البته اگر سرعت خواندن قرآن با خسته شدنمان کم نشود یا از بیحوصلگی آنقدر زیاد نشود که هیچ چیز از آن نفهمیم. اما عبادات اهل بیت علیهمالسلام و حتی علمای بزرگ دین را نگاه کنید، در هر سه شب (نه سه شبانهروز) هم ختم قرآن داشتند و هم در هر شب گاهی چند صد رکعت نماز میخواندند و ... . اینها با زمانسنج دنیای خارج (یک لایه از interface بین تمام عوالم باطنی موجوداتی که حقیر و شما دو موجود از آنها هستیم) جور در نمیآید مگرآنکه با ساعت عالم باطن جور در بیاید ... که اتفاقا میآید. گاهی آدم پنج دقیقه میخوابد و در این پنج دقیقه به اندازهی چند روز زندگی میکند و مسافرت میکند و با دیگران صحبت میکند، بعد بیدار میشود و باورش نمیشود که فقط چند دقیقه در این دنیا نبوده باشد ... و البته این را در حدیث معراج رسول خدا صلاللهعلیهوآله هم داریم که ایشان با جسمشان تمام عوالم را درنوردیدند و وقتی بازگشتند کاسهی آبی که موقع رفتن به معراج پایشان به آن خورده بود و افتاده بود هنوز به زمین نرسیده بود ... بیخود نبود که کافران منکر معراج شدند چون حضرت زمان خاصی از ایشان غایب نشدند!
و البته اینکه معراج جسمانی بود آن هم با این سرعت به خوبی نشان میدهد که آن مشکل شتاب که شما فرمودید پیش نخواهد آمد، با وجودیکه حق با شماست که بدن انسان تحمل شتاب چند g بیشتر را ندارد.
دوم:
در مواردی همچون آیه 4 سوره معارج، آیه 5 سوره سجده و آیه 47 سوره حج، صراحتاً در مورد دو نرخِ گذرِ زمانِ متفاوت نسبت به هم بحث شده و این به معنای نسبی بودن نرخ گذر زمان است.
[SPOILER]
اجازه بدهید در مورد این آیات که فرمودید چند حدیث بدون ترجمه خدمتتان عرض کنم که برای هر دوامان باید راهگشا باشد اگرچه درکشان زیاد هم ساده نباشد:
في كتاب معاني الاخبار أبي رحمه الله قال: حدثنا سعد بن عبد الله عن يعقوب بن يزيد عن جعفر بن محمد بن عقبة عن زرارة عن أبي عبد الله عليه السلام في قول الله عز و جل: «لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً» قال: الاحقاب ثمانية أحقاب، و الحقب ثمانون سنة، و السنة ثلاثمأة و ستون يوما، و اليوم كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.
في إرشاد المفيد رحمه الله عن أبي جعفر عليه السلام حديث طويل و فيه قال عليه السلام: إذا قام القائم عليه السلام سار الى الكوفة فهدم فيها أربع مساجد، و لم يبق مسجد على وجه الأرض له شرف الا هدمها، و جعلها جماء «1» و وسع الطريق الأعظم، و كسر كل جناح خارج في الطريق، و أبطل الكنف «2» و الميازيب الى الطرقات، و لا ترك بدعة الا أزالها، و لا سنة الا أقامها، و يفتح قسطنطنية و الصين و جبال الديلم «3» فيمكث على ذلك سبع سنين مقدار كل سنة عشر سنين من سنيكم، ثم يفعل الله ما يشاء، قال: قلت: جعلت فداك فكيف تطول السنون؟ قال: يأمر الله تعالى الفلك باللبوث و قلة الحركة، فتطول الأيام لذلك و السنون، قال له: انهم يقولون: ان تغير فسد؟ قال: ذاك قول الزنادقة، فأما المسلمون فلا سبيل لهم الى ذلك، و قد شق الله القمر لنبيه صلى الله عليه و آله و رد الشمس من قبله ليوشع بن نون، و أخبر بطول يوم القيامة و انه كألف سنة مما تعدون.
[نورالثقلین، ج. ۳ صفحهی ۵۰۹]
السيد المعاصر في (الرجعة): عن أسد بن إسماعيل، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، أنه قال حين سئل عن اليوم الذي ذكر الله تعالى مقداره في القرآن: فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ: «هي كرة رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فيكون ملكه في كرته خمسين ألف سنة، و يملك أمير المؤمنين (عليه السلام) في كرته أربعا و أربعين ألف سنة»
[البرهان، ج. ۵ صفحهی ۴۸۷]
علي بن إبراهيم: و أخبرنا أحمد بن إدريس، عن محمد بن عبد الله، عن محمد بن علي، عن علي بن حسان، عن عبد الرحمن بن كثير، عن أبي الحسن (عليه السلام)، في قوله تعالى: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، قال: «سأل رجل عن الأوصياء، و عن شأن ليلة القدر و ما يلهمون فيها؟ فقال: النبي (صلى الله عليه و آله): سألت عن عذاب واقع ثم كفرت «1» بأن ذلك لا يكون، فإذا وقع ف لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ قال: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ في صبح ليلة القدر إِلَيْهِ من عند النبي (صلى الله عليه و آله) و الوصي (عليه السلام)».
[البرهان، ج. ۵ صفحهی ۴۸۷]
[/SPOILER]
سوم:این دیدگاه یک مشکلی پیش میآورد:
شما نرخ گذر زمان را ثابت در نظر میگیرید و معتقدید که سرعت بسیار بالای متحرک، باعث شده که مسافتی مشخص در زمان بسیار اندک طی شود.
آیا فکر کردهاید برای اینکه شخص بلقیس از حالت سکون به این سرعت سرسامآور و سپس به حالت سکون در نزد سلیمان(ع) برسد، چه شتاب تندشونده و کندشوندهای را باید تحمل کند؟
براستی در این حالت بر سر دل و روده بلقیس بیچاره چه خواهد آمد؟! :Gig:
این وقایع را شاید فقط یکجور بتوان توجیه نمود که آسیبی به آن متحرک بیچاره نرسد. و آنهم تغییر در نرخ گذر زمان است. و نه کاهش مقدار زمان لازم برای طی آن مسافت.
پس در مورد جابجائی سریع اجسام توسط جنیان، باز هم با نسبیت زمانی روبرو هستیم.
البته منظورتان از حضرت بلقیس احتمالاً تخت ایشان است و نه خود ایشان، ولی با این وجود باز اشکالتان وارد است و جالب توجه. پاسخ حقیر این است که تحمل شتاب توسط ساختارهای جرمی ممکن نیست، چون نیروهایی که ایجاد شتاب در زندگی روزمرهی ما میکنند عموماً نیروهای سطحی هستند، یعنی به سطح اجسام نیرو وارد میکنند، نقطهای یا پراکنده بودن نقطهاثرشان اهمیتی ندارد، همینکه به سطح نیرو وارد کنند انتقال نیرو به داخل جسم برای شتاب دادن به آن باید توسط ساختار داخلی خود جسم انجام شود، یعنی توسط تنش (مشابه فشار) و ایجاد کرنش (تغییر شکا). اما اگر مقدار نیرو از حدی بزرگتر باشد همین نیرو در کنار ایجاد حرکت سبب تلاشی ساختار ماده میشود، مثلاً فشار که خیلی بالا رود معمولاً جسم به شدت متراکم شده و دمای آن هم به شدت بالا میرود و بسیاری از مواد در این حالت ذوب شده یا تبخیر پیدا کرده و یا تصعید میشوند. بهترین مشاهدات ما از اعمال فشار بزرگ و ایجاد حرکتهای سریع شاید برخورد موج شوک با اجسام باشد (مثل موج انفجار) که در مقابل امواج فشاری معمولی (مثل امواج صوتی بلند و قوی) که بیشتر سبب شتاب دادن به اجسام میشوند این امواج ابتدا داخل در جسم شده و ساختار آن را متلاشی میکند و سپس به آن شتابهای بزرگ میدهند.
اما تخت بلقیس به سلامت به نزد حضرت سلیمان علیهالسلام رسید! نه تنها تغییر شکل و ... نداد و چوبش تصعید و محترق و ... نشد که حتی تزئینات و ظریفکاریهای آن هم دست نخورد و بعداً بلقیس که آن را دید شناخت که تخت خودش است! البته در این مورد خاص میدانیم که آوردن تخت ایشان به صورت خم کردن فضای مکانی اتفاق افتاده است چنانچه در روایت هست که آسف علیهالسلام که مقداری از علم را نزد خود داشت در یک لحظه تمام زمین بین تختگاه بلقیس در یمن و تختگاه حضرت سلیمان علیهالسلام در احتمالاً فلسطین کنونی را در زمین فرو برده تا این دو نقطه به هم نزدیک شوند و بعد تخت را انتقال داده است از فاصلهای که دیگر میشود در حد میلیمتر مثلاً یا کمتر از آن! بعد بلافاصله زمین به پایین فرو برده شده را به سر جای خود بازگرداند. اینکه در این فرو رفتن و بیرون آمدن زمین نظام زمین به هم نخورده است هم چیز عجیبی نیست چنانکه در روایت دیگری از امام رضا علیهالسلام توضیح داده شده است. اما منظور شما دربارهی این پیشنها جنیان بود که گفتند ما آن تخت را میآوریم و آنها هم میخواستند مثل حرکات خودشان که سریع است آن تخت را به نزد حضرت بیاورند. در اینجا دو مطلب قابل توجه است:
۱. جنیان برای خود عالمی دارند که از عالم ما پوشیده است و بودهاند کسانی که گفتهاند جنیان ما را با خود به دنیای خود بردند (راست و دروغشان را نمیدانم ولی یکی دو گزارش نیست که راحت انکارشان کنیم) ... پس چه بسا مثلاً آن افریط میخواسته آن تخت را به دنیای خود برده و از دنیای خود تا آنجا ببرد و بعد دوباره به دنیای انسانها واردش کند ... و البته ممکن است انتقال در دنیای ایشان این مشکلات را دیگر نداشته باشد.
۲. این به نظر حقیر ممکنتر است و آن اینکه شتاب دادن نه توسط نیروهای سطحی که توسط نیروهای میدانی انجام شود. حتماً میدانید که میدانهای نیرویی (از جمله میدانهای الکتریکی و مغناطیسی و بخصوص میدانهای گرانشی از بزرگترین چالشهای پیرامون علم جدید است که معنایشان را درک نمیکنند و فقط از روابطی تجربی در این زمینهها استفاده میکنند. البته در فیزیک جدید که صحبت از ذرات بنیادی مطرح است سعی دارند تا همین میدانهای نیرویی را هم با ذرات بنیادین معنا بدهند ولی این بخش از علوم تجربی هنوز چندان هم تجربی نشده است و بیشتر جنبهی نظری دارد) این قابلیت را دارند که به تکتک ذرات جسم نیرو وارد میکند، بخصوص اگر میدان گرانشی باشد (چون در میدان مثلاًالکتریکی میدان نیرویی تنها به ذرات باردار نیرو وارد میکند و چه بسا تمامی ذرات ماده باردار نباشند)، مثل اینکه شما فرض کنید تکتک ذرات تخت بلقیس جداگانه هول داده شود، بنابراین در این انتقال استفادهای از روابط ساختاری ماده نخواهد شد زیرا آنچه اتفاق افتاده است یک «جابجایی صلب» بوده است، سرعتش سرعت نور هم که بشود و شتابش بینهایت هم که بشود مهم نخواهد بود، یعنی لااقل این امکان وجود خواهد داشت که مهم نباشد!
پس باز هم شاید با نسبیت در زمان روبرو باشیم و شاید هم نباشیم، ولی فعلاً لزومی ندارد که از آن نسبیت در زمان را نتیجه بگیریم.
چهارم:مسافت را وقتی بکار میبریم که عرش خداوند یک موقعیت مکانی مشخصی نسبت به این کره خاکی داشته باشد.
حال آنکه خداوند از این امور مبراست. سبحان الله.
خداوند از اینکه روی عرض باشد مبراست ولی اینکه عرش خداوند ماهیت مادی داشته باشد چه اشکالی در توحید ما ایجاد خواهد کرد؟ مثلاً «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» مشکلی ایجاد نمیکند. اینکه میبینید مثلاً در روایت مبارکه از امام پرسیدند عرش خداوند کجاست و ایشان فرمودند در قبل مؤمنین این به معنای نفی وجود عرش خداوند در عالم خارج نیست، بلکه قلب مؤمن آنقدر بزرگ است و جایگاه رفیع دارد که عالم اکبر داخل آن مشتمل بر عرش خداوند هم میشود ... اتفاقاً عالم باطنی انسان با عالم خارجی آن همپوشانی دارند و عوالم جداگانهای نیستند، انسانها از عوالم باطنی هم میتوانند با هم ارتباط داشته باشند، به خواب هم بروند، بدون تکان خوردن دهانشان با هم حرفها و اسرار رد و بدل کنند ... غربیها هم به آن بگویند تلهپاتی و حس ششم و ضربالمثلی هم بگوید دل به دل راه دارد ...
حتی طیالأرض هم اگر بگویم در مراحل بالای آن از سیر درون باطن خود انسان است که بروز خارجیاش آنطور میشود بعید میدانم گزافه گفته باشم ... کسانی که چشمشان را میبندند و باز میکنند و میگویند خبرت میدهم از تمام عالم هستی و ... و همه را دیدم آنها درون خودشان را نگاه کردهاند و نه عالم بیرون را ... بلکه عالم بیرون بروز عالم درون مؤمن است که البته در رأس مؤمنین هم اهل بیت علیهمالسلام هستند و به طور خاص داریم که خداوند عالم را از نور حضرت زهراء سلاماللهعلیها آفریده است.
علم فیزیک و ماده و انرژی و ... هم ماشالله خیلی پیچیده هستااا
راستش خواهش از دوستان که دارم اینه که بحث منحرف نشه ، و بعدم اینکه والا تا جایی که در توانتون هست به زبان ساده توضیح بدین ، من به شخصه کلا از علوم فیزیک و ماده و ... چیزی حالیم نمیشه ، یه جور بگین ما هم دو زاریمون بیوفته
سلام علیکم،
هنوز که بحث منحرف نشده :Gig: بحث سفر در زمان احتیاج به شناخت زمان دارد دیگر، ندارد؟
سلام و عرض ادب.
چطور متوجه میشوید که در آن آیهی مبارکه بحث فقط کیفی است و کمی نیست؟ در کمی بودن همین بس که در یک تعبیر از آن گفته شده است که هزار ماه منظور حکومت بنیامیه است که هزار ماه طول کشید. البته هزار ممکن است دقیق باشد یا مرتبهی بزرگی را برساند این را نمیدانم و هر کدام هم که باشد به بحث حاضر لطمهای وارد نخواهد کرد.
مرا ببخشید که با بیان ناقصم باعث به زحمت افتادن شما شدم.
منظور حقیر از نداشتن بُعد کمّی در آیه شریفه «لیلة القدر خیر من الف شهر» ، مربوط به بحثمان در مورد نرخ گذر زمان بود.
در این آیه برای مقایسه از کلمه «خیر» استفاده شده که برتری و فضیلت شب قدر را بیان میکند. و در مقام بیان این مطلب نیست که نرخ گذر زمان در این شب معادل هزار سال زمینی هست.
(هر چند چون عبارت بکار رفته برای مقایسه در این آیه، تفضیلی است پس شاید ما را رهنمون کند که هزار در اینجا در مقام کثرت استعمال شده.)
در مورد بقیه مطالبتان متأسفانه نتوانستم متوجه منظورتان شوم.
بحث تحمل شتاب کماکان برایم مسئله است و تنها راه توجیه آن را تغییر نرخ گذر زمان میدانم و نه داشتن یک سرعت سر سام آور.
البته در این مورد خاص میدانیم که آوردن تخت ایشان به صورت خم کردن فضای مکانی اتفاق افتاده است چنانچه در روایت هست که آسف علیهالسلام که مقداری از علم را نزد خود داشت در یک لحظه تمام زمین بین تختگاه بلقیس در یمن و تختگاه حضرت سلیمان علیهالسلام در احتمالاً فلسطین کنونی را در زمین فرو برده تا این دو نقطه به هم نزدیک شوند و بعد تخت را انتقال داده است از فاصلهای که دیگر میشود در حد میلیمتر مثلاً یا کمتر از آن! بعد بلافاصله زمین به پایین فرو برده شده را به سر جای خود بازگرداند. اینکه در این فرو رفتن و بیرون آمدن زمین نظام زمین به هم نخورده است هم چیز عجیبی نیست چنانکه در روایت دیگری از امام رضا علیهالسلام توضیح داده شده است.
اگر منظورتان خمیدگی مکان به تنهائی و بدون داشتن سرعت نزدیک به سرعت نور باشد (در صورتیکه میدانیم با افزایش سرعت، ابعاد جسم دجار تغییر میشوند) در اینصورت خمیدگی مکان بر روی کره خاکی را نمیتوانم بپذیرم چرا که در این حالت دیگر فاصله بین دو نقطه، همانند زمان نسبی نخواهد بود و هر گونه تغییری در آن را نه تنها دیگران متوجه میشوند، بلکه نظام کره زمین را دستخوش تحول میکند.
اینکه عرش خداوند ماهیت مادی داشته باشد چه اشکالی در توحید ما ایجاد خواهد کرد؟ مثلاً «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» مشکلی ایجاد نمیکند.
این مطلبتان واقعا بنده را آچمز کرد!
در مقام تفسیر این قسمت از آیه 7 سوره هود، تفاسیر خوبی موجود است که مادی بودن عرش خداوند از آنها نتیجه گیری نمیشود. (اینکه عرش یک وجود و ماهیت مستقل دارد به معنی آن نیست که مادی باشد)
سلام و عرض ادب.
مرا ببخشید که با بیان ناقصم باعث به زحمت افتادن شما شدم.
منظور حقیر از نداشتن بُعد کمّی در آیه شریفه «لیلة القدر خیر من الف شهر» ، مربوط به بحثمان در مورد نرخ گذر زمان بود.
در این آیه برای مقایسه از کلمه «خیر» استفاده شده که برتری و فضیلت شب قدر را بیان میکند. و در مقام بیان این مطلب نیست که نرخ گذر زمان در این شب معادل هزار سال زمینی هست.
(هر چند چون عبارت بکار رفته برای مقایسه در این آیه، تفضیلی است پس شاید ما را رهنمون کند که هزار در اینجا در مقام کثرت استعمال شده.)
سلام علیکم مؤمن و رحمة الله و برکاته،
ممنون از توضیحتون، این از کمدقتی حقیر بود مگرنه بیان شما ناقص نبوده است، ممنون بابت تذکرتان :Gol:
اما یک نگاهی هم به حدیثی که برایتان به صورت مخفی گذاشتم بیاندازید، آن بخش که فرمودهاند: «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ في صبح ليلة القدر إِلَيْهِ من عند النبي (صلى الله عليه و آله) و الوصي (عليه السلام)»
در مورد بقیه مطالبتان متأسفانه نتوانستم متوجه منظورتان شوم.
بحث تحمل شتاب کماکان برایم مسئله است و تنها راه توجیه آن را تغییر نرخ گذر زمان میدانم و نه داشتن یک سرعت سر سام آور.
اگر شما منظورم را متوجه نشده باشید یعنی یا غلط نوشتهام و با خیلی بد، در هر صورت هر جایش را بفرمایید اصلاح میکنم ان شاء الله.
در مورد شتاب مطلب حقیر این بود که مشکل مورد نظر شما وقتی پیش میآید که نیرویی که به جسم شتاب میدهد به سطوح خارجی یا بخشی از جرم جسم وارد شود و باقی ذرات جسم در کنش داخلی با آن مواضع شتاب بگیرند، یعنی بحث نیروهای داخلی اجسام مطرح میشود. اما حالتی را در نظر بگیرید که نیروی شتابدهنده یک نیروی میدانی باشد که مستقیماً تمام ذرات جسم را با نیروی خارجی و به صورت یکنواخت متأثر از خود میکند. یکنواختی نیروی وارده باعث میشود که نیروهای داخلی اصلاً بروز پیدا نکنند، هر ذره به صورت مستقل تحت اثر نیروی خارجی شتاب خواهد گرفت. اگر جسم جامد را به صورت یک مدل گوی و فنر در نظر بگیرید (یعنی تکتک ذرات را با گلولههای کوچکی مدل کنید که با فنرهایی به هم متصل شدهاند) اگر تکتک این گویها همزمان با یکدیگر و به صورت کاملاً یکنواخت (اندازهی نیروی یکسان) متأثر شوند همگی مشابه هم شتاب گرفته و فنرها هرگز فعال نمیشوند چون تحریکی به صورت فشار یا کشش اولیه به آنها اعمال نشده است. به این ترتیب اگرچه نیرو بزرگ باشد اما از آنجا که میدانی است (به تکتک ذرات جداگانه اثر میکند) و یکنواخت است (تمامی ذرات با هم و به یک اندازه شتاب میگیرند) حرکت جسم یک حرکت صلب خواهد بود. بدیهی است که در تحربیات ما چنین دقتی هرگز پیدا نمیشود ولی کافی است جنیان را دارای این قدرت بدانیم که نه تخت بلقیس را به صورت یک کل که تکتک ذرات سازندهی آن را جداگانه و با هم شتاب دهند و انتقال دهند.
هنوز در این توضیح نقص و ضعف میبینید؟
اگر منظورتان خمیدگی مکان به تنهائی و بدون داشتن سرعت نزدیک به سرعت نور باشد (در صورتیکه میدانیم با افزایش سرعت، ابعاد جسم دجار تغییر میشوند) در اینصورت خمیدگی مکان بر روی کره خاکی را نمیتوانم بپذیرم چرا که در این حالت دیگر فاصله بین دو نقطه، همانند زمان نسبی نخواهد بود و هر گونه تغییری در آن را نه تنها دیگران متوجه میشوند، بلکه نظام کره زمین را دستخوش تحول میکند.
اما بطری کلاین در اصل خودش را قطع نمیکند و یک شکل چهاربعدی است که وقتی در سه بعد دیده میشود به نظر میرسد خود را قطع کرده است. در واقع حقیر که بحث بطری کلاین را اینجا مطرح کردم دارم ادعای وجود بعدهای بالاتر برای عالم وجود را میکنم (چیزی شبیه ادعای نظریهی ریسمان اگرچه مبنای بحثمان متفاوت از آن است)، یعنی عالم باطن و عالم ظاهر دو روی یک حقیقت هستند که وقتی از طریق حواس ظاهری مورد بررسی قرار بگیرند بعدشان محدود به سه یا چهار (اگر زمان را واقعاً بتوان یک بعد در نظر گرفت که حقیر اطمینانی روی ان ندارم) احساس میشوند ولی قلب این محدودیت را ندارد و میتواند تمامی ابعاد را درک کند و کسی که چشم برزخیاش باز شود چیزهایی را خواهد دید که هرگز فکرش را هم نمیکرده است. جالب است که گفته شده شخصی از آیتاللهالعظمی بهجت رحمهالله بعد از فوت ایشان در خواب دید که از آن طرف چه خبر؟ و ایشان فرمودند که تمام خبرها این طرف است، باورتان نمیشود که از جایی که هستید تا دیوار مقابل چه خبرهاست!
حالا برسیم به بحث اصلی و فرو رفتن زمین و بازگشت آن به سر جای خودش! این اتفاق و اتفاقات دیگری مانند طیالأرض و طی السماء که (در مرحلهای از آن) به صورت پیچیدن زمین و آسمان زیر پای سالک معرفی شده است هیچ کدام عجیب نیستند اگر شما عالم وجود را محدود به سه (یا چهار) بعد ندانید! بودن عالم اکبر در باطن انسان هم فکر میکنم این مطلب را به خوبی بیان کند! جالب است که در حدیثی که دربیان یکسانی عقل در تمامی انسانها میباشد این اختلافات در عالم انسانهای متفاوت به خوبی تشریح شده است و از آنجا و بحث وحدت وجود که تمامی انسانها تا مرتبهی عقل یکسان هستند و از مرتبهی نفس به پایین است که تفاوت دارند (زن و مرد میشوند و زنها و مردها هم با یکدیگر متفاوت میشوند و خلاصه کثرت بروز میکند) تشابه بحث به بطری کلاین بهتر مشخص میگردد:
در مورد سرعت نور هم که با افزایش سرعت طول و جرم و زمان همگی تغییر میکنند اینها ادعاهای نظریهی نسبیت است و لزومی ندارد که همگی درست هم باشند. به طور خاص حقیر با نتیجهگیری این نظریه در مورد افزایش طول به کل مخالف هستم و دلیلم هم ساده است، این نظریه یک نظریهی میدانی (Field Theory) است و تلقیاش از مواد به صورت محیط پیوسته (Continuum) است حال آنکه حقیر به صفربعدی بودن ماده هستم، وقتی طولی ولو به صورت دیفرانسیلی وجود نداشته باشد انبساط آن تا بینهایت هم بیمعنی خواهد بود، آنچه کشیدگی امتداد ماده را نتیجه میدهد خطای تجربی است که از خطای دید (مثلاً در عکسبرداری از حرکت سریع) شروع میشود تا خطای اندازهگیرهای ماکروسکوپی. در واقع در تغییر ناظر از یک ناظر میکروسکوپی به یک ناظر ماکروسکوپی است که این مشاهدات بروز پیدا میکنند.
در هر صورت چیزی که مشخص است نسبی بودن زمان و ایجاد چینخوردگی در فضای زمان-مکان (یا لااقل مکان که از نظر اسلام تأیید شده است) در عالم حقیقی لزومی ندارد که حتماً سرعتها در مسأله خیلی بالا باشد یا اجرام خیلی بزرگ باشند تا مثلاً به طور موضعی سیاهچاله و کرمچاله و .... ایجاد شود! حالا حقیر اینقدر میفهمم هیچ بعید هم نیست که اشتباه کنم.
این مطلبتان واقعا بنده را آچمز کرد!
در مقام تفسیر این قسمت از آیه 7 سوره هود، تفاسیر خوبی موجود است که مادی بودن عرش خداوند از آنها نتیجه گیری نمیشود. (اینکه عرش یک وجود و ماهیت مستقل دارد به معنی آن نیست که مادی باشد)
ذیل آن آیه که فرمودید عجیب روایاتی بود در مورد خلقت خداوند، و البته دنیایی بود از علم در مقابل نظریهی مهبانگ در فیزیک که همه چیز را از انفجار میداند. در هر صورت ممنو از تذکرتان، این حدیث هم در تأیید نظر شماست:
البرهان في تفسير القرآن، ج. ۳، صفحات ۷۹ و ۸۰
محمد بن يعقوب: عن محمد بن الحسن، عن سهل بن زياد، عن ابن محبوب، عن عبدالرحمن ابن كثير، عن داود الرقي، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ فقال: «ما يقولون؟» قلت: يقولون: إن العرش كان على الماء، و الرب فوقه! فقال (عليه السلام): «كذبوا، من زعم هذا فقد صير الله محمولا، و وصفه بصفة المخلوقين، و لزمه أن الشيء الذي يحمله أقوى منه». قلت: بين لي، جعلت فداك، فقال: «إن الله حمل دينه و علمه الماء، قبل أن تكون أرض أو سماء، أو جن أو إنس، أو شمس أو قمر، فلما أراد أن يخلق الخلق نثرهم بين يديه، فقال لهم: من ربكم؟ فأول من نطق رسول الله (صلى الله عليه و آله) و أمير المؤمنين و الأئمة (عليهم السلام) فقالوا: أنت ربنا، فحملهم العلم و الدين. ثم قال للملائكة: هؤلاء حملة ديني و علمي، و أمنائي في خلقي، و هم المسؤولون. ثم قال لبني آدم: أقروا لله بالربوبية، و لهؤلاء النفر بالولاية و الطاعة، فقالوا: نعم- ربنا- أقررنا. فقال الله للملائكة: اشهدوا. فقالت الملائكة: شهدنا على أن لا يقولوا غدا: إنا كنا عن هذا غافلين، أو يقولوا: إنما أشرك آباؤنا من قبل، و كنا ذرية من بعدهم أ فتهلكنا بما فعل المبطلون. يا داود، ولايتنا مؤكدة عليهم في الميثاق».
که میفرماید عرش خداوند همان دین و علم خداست ... بعد عهد الست بود و رسول خدا و اهل بیت ایشان علیهمالسلام شدند حاملان دین و علم خدا و بخاطر همین هم در قرآن دستور داده شده که از ایشان (أهل الذکر) سؤال بپرسیم، یا ایشان شهر علم هستند. بعد سایر انسانها عهد بستند و فرشتگان بر این عهد شهادت دادند که البته میدانیم حجرالأسود فرشتهای است که پاسدار این عهد است تا روز قیامت ...
یا علی
سلام و عرض ادب.
اگر شما منظورم را متوجه نشده باشید یعنی یا غلط نوشتهام و با خیلی بد
اینگونه نیست و این مطلب بیانگر تواضع و فروتنی شما برادر گرامی میباشد.:Gol:
در مورد شتاب مطلب حقیر این بود که مشکل مورد نظر شما وقتی پیش میآید که نیرویی که به جسم شتاب میدهد به سطوح خارجی یا بخشی از جرم جسم وارد شود و باقی ذرات جسم در کنش داخلی با آن مواضع شتاب بگیرند، یعنی بحث نیروهای داخلی اجسام مطرح میشود. اما حالتی را در نظر بگیرید که نیروی شتابدهنده یک نیروی میدانی باشد که مستقیماً تمام ذرات جسم را با نیروی خارجی و به صورت یکنواخت متأثر از خود میکند. یکنواختی نیروی وارده باعث میشود که نیروهای داخلی اصلاً بروز پیدا نکنند، هر ذره به صورت مستقل تحت اثر نیروی خارجی شتاب خواهد گرفت. اگر جسم جامد را به صورت یک مدل گوی و فنر در نظر بگیرید (یعنی تکتک ذرات را با گلولههای کوچکی مدل کنید که با فنرهایی به هم متصل شدهاند) اگر تکتک این گویها همزمان با یکدیگر و به صورت کاملاً یکنواخت (اندازهی نیروی یکسان) متأثر شوند همگی مشابه هم شتاب گرفته و فنرها هرگز فعال نمیشوند چون تحریکی به صورت فشار یا کشش اولیه به آنها اعمال نشده است. به این ترتیب اگرچه نیرو بزرگ باشد اما از آنجا که میدانی است (به تکتک ذرات جداگانه اثر میکند) و یکنواخت است (تمامی ذرات با هم و به یک اندازه شتاب میگیرند) حرکت جسم یک حرکت صلب خواهد بود. بدیهی است که در تحربیات ما چنین دقتی هرگز پیدا نمیشود ولی کافی است جنیان را دارای این قدرت بدانیم که نه تخت بلقیس را به صورت یک کل که تکتک ذرات سازندهی آن را جداگانه و با هم شتاب دهند و انتقال دهند.
هنوز در این توضیح نقص و ضعف میبینید؟
ارتعاشات داخلی اجسام تحت میدانهای شناخته شده موجود بطور کامل حذف نمیشود.
و علت آن اینست که ما جسم صلب ایدهآل نداریم و تقریب جسم صلب ایدهآل در سرعتها و شتابهای بسیار بالا، تقریب قابل قبولی نیست.
عبارت قرمز رنگ در نقل قول فوق، بیانگر اینست که جنیان قادرند که در ساختار فیزیکی و مکانیکی اشیاء تغییرات اساسی بوجود بیاورند.
آیا واقعاً چنین اجازه و قدرتی دارند؟
مطالبی که در مورد عالم باطن و دنیای خارج نوشتم را نمیدانم موافق هستید یا خیر، ولی اگر بخواهیم عالم باطن را که مشتمل بر عالم اکبر است بر همین دنیای خارج هم تطبیق دهیم به عنوان بخشی از عالم اکبر (چنانکه تطابق هم دارد مطابق با مشاهدات زیادی از جمله شهود و ...) در این صورت هندسهی حاکم بر عالم وجود مطلب سادهای نخواهد بود
در مکانیک کوانتوم کسانی که معتقد به وجود شعور و آگاهی برای تک تک ذرات هستی هستند، برای عالم دو سطح و لایه در نظر میگیرند. لایه زیرین یا باطن عالم و لایه روئی یا ظاهر عالم.
و دروازه عبور از لایه ظاهر به لایه باطن را طول پلانک میدانند.
در این حالت نیازی به تصور یک هندسه پیچیده و غیر معمول نخواهد بود.
چرا که اساس دیدگاه شعور ذرات بنیادی، بر مدل استاندارد ذره استوار است که چندی پیش با کشف بوزون هیگز، برتری و اعتبار این مدل بر نظریه ریسمان اثبات گردید.
در لایه زیرین یا باطن عالم، همه ذرات توسط میدان شعور و آگاهی با هم در ارتباطند و با سرعتهایی تا چندین هزار برابر سرعت نور با یکدیگر تبادل اطلاعات دارند.
در مورد سرعت نور هم که با افزایش سرعت طول و جرم و زمان همگی تغییر میکنند اینها ادعاهای نظریهی نسبیت است و لزومی ندارد که همگی درست هم باشند. به طور خاص حقیر با نتیجهگیری این نظریه در مورد افزایش طول به کل مخالف هستم و دلیلم هم ساده است، این نظریه یک نظریهی میدانی (Field Theory) است و تلقیاش از مواد به صورت محیط پیوسته (Continuum) است حال آنکه حقیر به صفربعدی بودن ماده هستم، وقتی طولی ولو به صورت دیفرانسیلی وجود نداشته باشد انبساط آن تا بینهایت هم بیمعنی خواهد بود، آنچه کشیدگی امتداد ماده را نتیجه میدهد خطای تجربی است که از خطای دید (مثلاً در عکسبرداری از حرکت سریع) شروع میشود تا خطای اندازهگیرهای ماکروسکوپی. در واقع در تغییر ناظر از یک ناظر میکروسکوپی به یک ناظر ماکروسکوپی است که این مشاهدات بروز پیدا میکنند.
در هر صورت چیزی که مشخص است نسبی بودن زمان و ایجاد چینخوردگی در فضای زمان-مکان (یا لااقل مکان که از نظر اسلام تأیید شده است) در عالم حقیقی لزومی ندارد که حتماً سرعتها در مسأله خیلی بالا باشد یا اجرام خیلی بزرگ باشند تا مثلاً به طور موضعی سیاهچاله و کرمچاله و .... ایجاد شود! حالا حقیر اینقدر میفهمم هیچ بعید هم نیست که اشتباه کنم.
نظریه نسبیت تاکنون بارها و بارها از بوته آزمایش سربلند و پیروز بیرون آمده. حتی در ماه اول سال 2014 میلادی.
تغییراتی که با افزایش سرعت به سمت سرعت نور در جسم حاصل میشود، کاهش ابعاد است که منجر به افزایش چگالی میشود.
دقت کنید که سرعت نور همواره [HL]نسبت به ما[/HL] ثابت نیست، بلکه [HL]ما تحت هر شرایطی، همواره سرعت نور را ثابت اندازهگیری خواهیم کرد[/HL].
لاجرم هنگامی که سرعت جسم به سرعت نور نزدیک میشود باید تغییراتی در واحد طول و واحد زمان رخ دهد.
این تغییرات با فرمولهای زیر نمایش داده میشوند:
V سرعت جسم و C سرعت نور است.
یعنی کاهش طول و کند شدن گذر زمان.
سلام و عرض ادب.
...
ارتعاشات داخلی اجسام تحت میدانهای شناخته شده موجود بطور کامل حذف نمیشود.
و علت آن اینست که ما جسم صلب ایدهآل نداریم و تقریب جسم صلب ایدهآل در سرعتها و شتابهای بسیار بالا، تقریب قابل قبولی نیست.
عبارت قرمز رنگ در نقل قول فوق، بیانگر اینست که جنیان قادرند که در ساختار فیزیکی و مکانیکی اشیاء تغییرات اساسی بوجود بیاورند.
آیا واقعاً چنین اجازه و قدرتی دارند؟
سلام علیکم مؤمن،
جنیان میتوانند تجسم شبیه انسان داشته باشند، آن هم نه فقط به صورت ظاهری (یعنی یک ظاهر توخالی یا یک وهم و تخخیل در ذهن انسان) بلکه به صورت تقریباً کامل، آنقدر کامل که میتوانند با انسان رابطهی زناشویی داشته باشند و از انسان بچه دار شوند یا برایش بچه بیاورند. همچنین قدرت درمانگری دارند و برخی از ارتباط با جنیان به اسم درمانگریهای انرژی درمانی و ... بهره میبرند ... (اگر اشتباه نکنم)
این شواهد نشان میدهد که جنیان بر ذرات بیرونی و داخل اجسام میتوانند دسترسی مستقیم داشته باشند ... اینکه بتوانند به آنها شتاب یکنواخت بدهند دیگر فرض حقیر بود که مشکل مورد اشارهی شما پیش نیاید. میدانهای نیرویی شناخته شده توسط انسان هم همگی نویز دارند و هم طبق اصل عدم قطعیت امکان کنترل دقت آن به طور ۱۰۰٪ که کامل یکنواخت باشند --اگر سنجشها به صورت غیرمستقیم باشند-- غیرممکن است. اما اینها لزومی ندارد که برای جنیان هم مانع ایجاد کنند ... لااقل منع عقلی ندارد ... تا جایی که حقیر میتوانم بگویم.
در مکانیک کوانتوم کسانی که معتقد به وجود شعور و آگاهی برای تک تک ذرات هستی هستند، برای عالم دو سطح و لایه در نظر میگیرند. لایه زیرین یا باطن عالم و لایه روئی یا ظاهر عالم.
و دروازه عبور از لایه ظاهر به لایه باطن را طول پلانک میدانند.
در این حالت نیازی به تصور یک هندسه پیچیده و غیر معمول نخواهد بود.
چرا که اساس دیدگاه شعور ذرات بنیادی، بر مدل استاندارد ذره استوار است که چندی پیش با کشف بوزون هیگز، برتری و اعتبار این مدل بر نظریه ریسمان اثبات گردید.
در لایه زیرین یا باطن عالم، همه ذرات توسط میدان شعور و آگاهی با هم در ارتباطند و با سرعتهایی تا چندین هزار برابر سرعت نور با یکدیگر تبادل اطلاعات دارند.
اگرچه در مورد اعتقاد افرادی که فرمودید چیزی نمیدانم، که بر چه اساسی بر ذرات معتقد به شعور هستند (البته ما در اسلام اعتقاد به این شعور داریم ولی شعور ذرات از انسان پنهان شده است و بعید است که ایشان پردههای دنیایی را کنار زده باشند)، اما بر فرض که این بحث درست باشد، آیا ارتباط و بالاتر از آن انطباق باطن و ظاهر عالم را هم میتوانند بدون تمسک به هندسهای که داخل و بیرون را یکی میکند برقرار کنند؟ جدا بودن باطن و ظاهر به تنهایی کفایت نمیکند بلکه بحث وحدت وجود را هم باید بشود از آن نتیجه گرفت ...
نظریه نسبیت تاکنون بارها و بارها از بوته آزمایش سربلند و پیروز بیرون آمده. حتی در ماه اول سال 2014 میلادی.
تغییراتی که با افزایش سرعت به سمت سرعت نور در جسم حاصل میشود، کاهش ابعاد است که منجر به افزایش چگالی میشود.
دقت کنید که سرعت نور همواره [HL]نسبت به ما[/HL] ثابت نیست، بلکه [HL]ما تحت هر شرایطی، همواره سرعت نور را ثابت اندازهگیری خواهیم کرد[/HL].
لاجرم هنگامی که سرعت جسم به سرعت نور نزدیک میشود باید تغییراتی در واحد طول و واحد زمان رخ دهد.
این تغییرات با فرمولهای زیر نمایش داده میشوند:
V سرعت جسم و C سرعت نور است.
یعنی کاهش طول و کند شدن گذر زمان.
ممنون از اصلاحیهاتان و ببخشید که برای آن به زحمت افتادید، فکر کنم باید مروری دوباره بر تمامی این مباحث داشته باشم تا بیش از این اشتباه صحبت نکنم.
با تشکر،
یا علی
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
جنیان میتوانند تجسم شبیه انسان داشته باشند، آن هم نه فقط به صورت ظاهری (یعنی یک ظاهر توخالی یا یک وهم و تخخیل در ذهن انسان) بلکه به صورت تقریباً کامل، آنقدر کامل که میتوانند با انسان رابطهی زناشویی داشته باشند و از انسان بچه دار شوند یا برایش بچه بیاورند. همچنین قدرت درمانگری دارند و برخی از ارتباط با جنیان به اسم درمانگریهای انرژی درمانی و ... بهره میبرند ... (اگر اشتباه نکنم)
این شواهد نشان میدهد که جنیان بر ذرات بیرونی و داخل اجسام میتوانند دسترسی مستقیم داشته باشند ... اینکه بتوانند به آنها شتاب یکنواخت بدهند دیگر فرض حقیر بود که مشکل مورد اشارهی شما پیش نیاید. میدانهای نیرویی شناخته شده توسط انسان هم همگی نویز دارند و هم طبق اصل عدم قطعیت امکان کنترل دقت آن به طور ۱۰۰٪ که کامل یکنواخت باشند --اگر سنجشها به صورت غیرمستقیم باشند-- غیرممکن است. اما اینها لزومی ندارد که برای جنیان هم مانع ایجاد کنند ... لااقل منع عقلی ندارد ... تا جایی که حقیر میتوانم بگویم.
برادر گرامی، فکر میکنم ابتدا لازم باشد در مورد مکانیزم جابجائی فوق سریع و تقریباً آنی اشیاء یا انسان، نظر صریح خودتان را بیان کنید.
این مکانیزم چگونه است؟
آیا خمیدگی مکان و نزدیک شدن دو نقطه به هم است یا حرکتی شتابدار با شتاب بسیار بالا و سرعتی سرسام آور و یا هر دو؟
در حالت اول بر سر پوسته زمین بین آن دو نقطه چه آمده است؟
مثلا اگر دو نقطه از همدیگر 100 کیلومتر فاصله داشته باشند و بخواهند به چند سانتیمتری هم برسند، در این حالت باید نقطه میان آندو حدود 50 کیلومتر در اعماق زمین فرو رود. درسته؟
بر سر پوسته زمین و عوارض آن چه میآید؟ و پرسشهائی دیگر از این سنخ...
ضمن اینکه همین خمیدگی و نزدیک شدن دو نقطه به هم، مستلزم جابجائی یکی از آن نقاط است. و چون این امر تقریباً آنی صورت گرفته، لذا باز هم آن نقطه با شتاب و سرعتی بسیار بالا حرکت نموده.
و از سوی دیگر در اینجا فقط یک شیء جابجا نشده. بلکه کل آن منطقه حرکت کرده است.
در حالت دوم اگر اجازه دهید بحث را بر روی انسان متمرکز کنم تا راحتتر به نتیجه برسیم.
فرض شما در مورد شتاب یکنواخت همه ذرات بدن، فرض صحیحی نیست.
بدن انسان هیچگاه نمیتواند یک جسم صلب باشد چون حدود 70 درصد جرم آن را مایعات تشکیل دادهاند. و بغیر از این نیز، چگالی بافتهای مختلف بدن با همدیگر متفاوت است.
نه تنها همه این اعضاء نمیتوانند بواسطه تفاوت در جرم و چگالی شتاب یکسان بگیرند، بلکه موارد دیگری همچون وارد شدن نیروی اینرسی فوق العاده زیادی که در اثر شتاب بالا و در خلاف جهت حرکت به بدن وارد میشود، و نیز اختلال در عملکرد دستگاههای مختلف بدن همچون سیستم گردش خون، سیستم گوارش، سیستم تنفسی، سیستم عصبی و ... پرسشها و مشکلات دیگری را به میان میکشد.
حقیر کماکان معتقدم که تنها راه برون رفت از فرضیات فوق، بحث تغییر در نرخ گذر زمان و کند شدن آنست.
یک نمونه از این کند شدن گذر زمان را ما در سرعتهای بالا درک کرده و پذیرفتهایم.
پس اگر قرار است برای جنیان قدرتی قائل شویم، این قدرت طبیعتاً باید در چارچوب قوانینی باشد که خداوند متعال بر عالم حاکم نموده.
و یکی از این قوانین نسبی بودن نرخ گذر زمان است.
حال ما با این مسئله در افزایش سرعت به سمت سرعت نور آشنا هستیم. لذا منع عقلی ندارد که تحت شرایطی دیگر که برای ما ناشناخته است نیز این کند شدن گذر زمان حاصل شود.
چرا که مقایسه دو نرخ گذر زمان متفاوت، صریح آیات قرآن نیز میباشد.
اگرچه در مورد اعتقاد افرادی که فرمودید چیزی نمیدانم، که بر چه اساسی بر ذرات معتقد به شعور هستند (البته ما در اسلام اعتقاد به این شعور داریم ولی شعور ذرات از انسان پنهان شده است و بعید است که ایشان پردههای دنیایی را کنار زده باشند)، اما بر فرض که این بحث درست باشد، آیا ارتباط و بالاتر از آن انطباق باطن و ظاهر عالم را هم میتوانند بدون تمسک به هندسهای که داخل و بیرون را یکی میکند برقرار کنند؟ جدا بودن باطن و ظاهر به تنهایی کفایت نمیکند بلکه بحث وحدت وجود را هم باید بشود از آن نتیجه گرفت ...
در این مورد پیشنهاد بنده، مطالعه سلسله دروس دکتر مهدی گلشنی در زمینه نظریه دیوید بوهم در مکانیک کوانتوم پیرامون پتانسیل کوانتومی، متغیر نهان و شعور ذرات میباشد.
همچنین نظرات مشترک راجر پنروز و استوارت هامروف در نظریه مشهور و بسیار محکم Orch-OR
که قبلاً هم خدمتتان عرض کرده بودم پس از کشف ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای سلولهای مغزی در ماه اول سال 2014 میلادی، این نظریه بسیار مستحکمتر از 20 سال قبلش شده است.
اگر دیدگاه دیوید بوهم در مکانیک کوانتوم را عمیقاً درک کنید، خواهید دید که منافاتی با وحدت وجود ندارد.
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، فکر میکنم ابتدا لازم باشد در مورد مکانیزم جابجائی فوق سریع و تقریباً آنی اشیاء یا انسان، نظر صریح خودتان را بیان کنید.
این مکانیزم چگونه است؟
آیا خمیدگی مکان و نزدیک شدن دو نقطه به هم است یا حرکتی شتابدار با شتاب بسیار بالا و سرعتی سرسام آور و یا هر دو؟
سلام علیکم،
به نظر حقیر هر دو و البته راه سومی هم هست که هر سه را در این پست توضیح دادهام، اگر اشتباه نباشند، لااقل نظر صریحی که خواسته بودید هست!
در حالت اول بر سر پوسته زمین بین آن دو نقطه چه آمده است؟
مثلا اگر دو نقطه از همدیگر 100 کیلومتر فاصله داشته باشند و بخواهند به چند سانتیمتری هم برسند، در این حالت باید نقطه میان آندو حدود 50 کیلومتر در اعماق زمین فرو رود. درسته؟
بر سر پوسته زمین و عوارض آن چه میآید؟ و پرسشهائی دیگر از این سنخ...
ضمن اینکه همین خمیدگی و نزدیک شدن دو نقطه به هم، مستلزم جابجائی یکی از آن نقاط است. و چون این امر تقریباً آنی صورت گرفته، لذا باز هم آن نقطه با شتاب و سرعتی بسیار بالا حرکت نموده.
و از سوی دیگر در اینجا فقط یک شیء جابجا نشده. بلکه کل آن منطقه حرکت کرده است.
یک پارچه روی زمین پهن کنید، بعد دو کف دستتان را روی آن نزدیک به هم قرار دهید و با کف دست آن دو موضع را به سمت هم هول دهید، قانون بقای جرم سبب ایجاد دو پدیده میشود، اول فشردگی بافت پارچه در میان دو دست و دوم ایجاد چینخوردگی و به بالا منحرف شدن پارچه، یعنی سرعتی عمودی پیدا کردن در اثر تنشهای برشی که میتوانند از سرعتهای افقی ایجاد سرعتهای در راستاهای دیگر کنند. هر دوی این پدیدهها در زمانی که دو صفحهی زمین موقع زلزله به هم فشار میآورند میتواند پیش بیاید که فرایندهای کوهزایی هم یکی از نتایج زمینشناسی آن هست. کاملاً حق با شماست که در اگر در مقیاس بزرگی کرهی زمین تنها ایجاد یک چینخوردگی شده است ولی در مقیاس زندگی ساکنان زمین این پدیده را باید یک بلا و مصیبت دانست که زندگیهای زیادی را دگرگون میکند. اما چینخوردگی رخ داده شده در زمان زلزله چگونه است؟ زمین یک شیء سه بعدی است و عوارض زیستی روی آن هم سه بعدی هستند (مشاهدات سه بعدی ما که البته لزومی هم ندارد که کامل درست باشند، لااقل ابعادشان کمتر از سه بعد نیست اگر بیشتر نباشد، آن هم البته در مقیاس ماکروسکوپی) و چینخوردگی هم در همین سه بعد واقع میشود ... پس طبیعی است که این چین خوردگی ایجاد تغییر شکل در آن عوارض زیستی و غیر زیستی روی سطح زمین شود ... اما ... اما اگر آن چینخوردگی در بعدی بالاتر اتفاق بیفتد چه؟ جالب است که این توضیح بر خلاف نظریههای فیزیکی که شایدهای روی هوا هستند در اسلام مهر تأیید خوردهاند و در نتیجه دیگر حدس و گمان نیستند، اگرچه توجیه حقیر هم لزومی ندارد که درست باشد و علمایی مانند شما و دیگران که علم و هوش و پشتکار بالاتری دارید و دارند باید رویشان کار کنید و کار کنند ...
به طور خاص در تفسیر آیهی ۶۷ از سورهی مبارک زمر:
وَمَا قَدَرُوا اللَّـهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ [الزمر، ۶۷]
و (آنان که غیر خدا را طلبیدند) خدا را چنان که شاید به عظمت نشناختند، و اوست که روز قیامت زمین در قبضه قدرت او و آسمانها در پیچیده به دست سلطنت اوست. آن ذات پاک یکتا منزّه و متعالی از شرک مشرکان (بلکه از فکر موحدان) است.
از امام علی علیهالسلام سؤالی شد که در ادامه با پاسخ امام آورده شده است:
البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص: 728
الديلمي: بحذف الإسناد، مرفوعا إلى سلمان الفارسي، عن أمير المؤمنين (عليه السلام)، في حديث له معه جاثليق و معه مائة رجل من النصارى، فكان فيما سأله (عليه السلام) أن قال له الجاثليق: فأخبرني عن قوله جل ثناؤه: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ «2» وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ فإذا طويت السماوات، و قبضت الأرض، فأين تكون الجنة و النار فيهما؟
قال: فدعا بدواة و قرطاس، ثم كتب فيه: الجنة و النار، ثم درج القرطاس و دفعه إلى النصراني، و قال [له]:
«أليس قد طويت هذا القرطاس؟». قال: نعم، قال: «فافتحه» قال: ففتحه، فقال: «هل ترى آية النار و آية الجنة، أمحاهما طي القرطاس؟». قال: لا، قال: «فهكذا في قدرة الله إذا طويت السماوات و قبضت الأرض لم تبطل الجنة و النار، كما لم يبطل طي هذا الكتاب آية الجنة و آية النار».كتاب (فضائل أمير المؤمنين (عليه السلام): عن أبي هريرة و سلمان الفارسي، في حديث طويل، عن أمير المؤمنين (عليه السلام) في جواب سؤال جاثليق، قال له الجاثليق: فأخبرني عن الجنة و النار أين هما؟
قال (عليه السلام): «الجنة تحت العرش في الآخرة، و النار تحت الأرض السابعة السفلى».
فقال الجاثليق: صدقت، فإذا طوى الله السماوات و الأرض، أين تكون الجنة و النار؟ فقال (عليه السلام): «ائتوني بدواة و بياض». فكتب آية من الجنة و آية من النار، ثم طوى الكتاب و ناوله النصراني، فأخذه بيده، قال له: «ترى شيئا؟» قال: لا، قال: «فانشره». فقال: «ترى تحت آية الجنة آية النار، و آية النار تحت آية الجنة؟». قال: نعم. قال:
«كذلك الجنة و النار في قدرة الرب عز و جل» قال: صدقت.
که به طور خلاصه در آن کسی از امام علیهالسلام میپرسد که بهشت و جهنم کجا هستند؟ امام پاسخ میدهند که بهشت زیر عرش خدا در آسمان و جهنم زیر زمین پایینی (ما هفت زمین مطبق داریم در لابلای هفت آسمان مطبق که ما روی زمین اول زندگی میکنیم، مطابق حدیث شریف امام رضا علیهالسلام) است. آن شخص میپرسد حال وقتی زمین منقبض و آسمان پیچیده میشود آنها کجا خواهند بود؟ امام علیهالسلام قلم و کاغذ میخواهند و در بالا مینویسند بهشت و در پایین مینویسند جهنم، سپس کاغذ را لوله کرده و به آن مرد میدهند و او آن را به دستش میگیرد، میپرسند آیا چیزی از بهشت و جهنم میبینی؟ گفت نه! امام فرمودند پس کاغذ را باز کن، باز میکند، امام میفرمایند آیا بهشت را بالای جهنم و جهنم را زیر بهشت میبینی؟ گفت بله ...
این توضیح امام علیهالسلام را فقط در علوم ریاضی مدرن میتوان به طو مناسبی از آن درک علمی صحیح داشت! این حدیث حداقل حاوی دو اطلاع هندسی مهم در مورد عالم هستی است:
۱. وجود یک فضای زمینه و بستر که رویهی فضای مکان-زمان در آن قرار دارد! چنین فضایی در فیزیک جدید حقیر ندیدم که مطرح شود اگرچه وقتی صحبت از کرمچاله مطرح میشود ناچار هستند فضای بستری را فرض کنند تا کرمچاله از درون آن فضای بستر میان دو نقطهی دور از فضای مکان-زمان پل بزند! در این حدیث وجود این فضا صحه گذاری میشود ... اگر اشتباه نکنم!
۲. وجود نگاشتهای همئومورفیزم که حافظ توپولوژی فضا هستند و بالاتر از آن وجود نگاشتهایی که نه تنها توپولوژی که هندسه را هم به طور موضعی حفظ میکنند اگرچه به صورت جهانی هندسه تغییر کرده باشد. در واقع در هندسهی منیفلد ما با رویههایی کار داریم که به طور موضعی همئمورف با فضای اقلیدوسی یا در هر صورت برداری باشند، مثل کرهی بزرگی مثل زمین که از دید ناظر موضعی مانند ما یک سطح صاف دیده میشود، کافی است این فضاهای برداری به صورت موضعی تغییر نکنند، تغییرات جهانی از دید موجودات موضعی قابل درک نخواهد بود.
حالا با این اوصاف پیچیدن آسمان و انقباض زمین (و حتی پیچیدن زمین) ضرری به ساختارهای بنا شده بر روی زمین و آسمان نمیزند که واضح است ...
این هم که این پیچیده شدن رخ میدهد هم در قرآن بیان شده است (آیهی ذکر شده در بالا) و هم در کلام معصومین علیهمالسلام به صراحت در خبرهایی که از طیالأرض و طیالسماء داده شده است صحبت از این پیچیده شدن زمین و آسمان زیر پای شخص آمده است. این صحبتها هم متعلق است به قرنها قبل از آنکه لوباچفسکی و بویلایی چیزی از هندسهی غیراوقلیدوسی بیان کرده باشند و یا نظریهی نسبیت انیشتین و بحث انحنای فضا و بحث سیاهچاله و کرمچاله به ذهن احدی خطور کرده باشد.
فقط میماند این بحث شما که این چینخوردگیها مستلزم وجود شتاب در حداقل یک سر چینخوردگی است و این نیرو و سرعت عظیم میتواند به خودی خود ویرانگر باشد (شتاب در قاب نسبی به صورت نیروی دالامبر احساس میشود!).
طبق معمول تمامی اشکالاتی که شما به حقیر وارد میکنید اشکالات جدی و قابل تأمل هستند! بله این مسأله را باید طوری توضیح داد و حقیر این علم را ندارم! اما مسألهی وجود این پدیده با وجود آن آیهی قرآن و آن احادیث بسیار که چند وجهی به این مسأله میپردازند و همچنین حرف علمای خودمان همگی باعث میشوند که ندانستنم را به امکان نداشتن حمل نکنم ... اینطور هست ولی چرا و چگونه نمیدانم. فقط یک حدس اولیه داریم و آن اینکه مکانیکی که ما امروز میشناسیم مکانیک ناقضی باشد و درک ما از سرعت و شتاب و نیرو درک درست و کامل نباشد، چنانچه در نسبیت هم سرعت دیگر یک بردار نیست و تانسوری از مرتبهی بالاتر خواهد بود و نیروی گرانش هم مفهوم نیرویی ندارد و مفهوم هندسی است که از انحناء فضا نتیجه گرفته میشود (اگر اینها را درست خاطرم باشد). حقیر به طور خاص زمانی روی یک مدلسازی کار میکردم که در آن سعی داشتم تمامی نیروها را از روی حرکت نتیجه بگیرم ... اگرچه در آن مدلسازی شکست خوردم و ادامهاش ندادم.
در حالت دوم اگر اجازه دهید بحث را بر روی انسان متمرکز کنم تا راحتتر به نتیجه برسیم.
فرض شما در مورد شتاب یکنواخت همه ذرات بدن، فرض صحیحی نیست.
بدن انسان هیچگاه نمیتواند یک جسم صلب باشد چون حدود 70 درصد جرم آن را مایعات تشکیل دادهاند. و بغیر از این نیز، چگالی بافتهای مختلف بدن با همدیگر متفاوت است.
نه تنها همه این اعضاء نمیتوانند بواسطه تفاوت در جرم و چگالی شتاب یکسان بگیرند، بلکه موارد دیگری همچون وارد شدن نیروی اینرسی فوق العاده زیادی که در اثر شتاب بالا و در خلاف جهت حرکت به بدن وارد میشود، و نیز اختلال در عملکرد دستگاههای مختلف بدن همچون سیستم گردش خون، سیستم گوارش، سیستم تنفسی، سیستم عصبی و ... پرسشها و مشکلات دیگری را به میان میکشد.
اتفاقاً نکتهی خیلی جالبی را بیان کردید! بخش بزرگی از بدن انسان از آب تشکیل شده است! خوب اجازه بدهید حقیر یک حرکت صلب در ظرف حاوی ۱۰۰٪ مایع برایتان بیاورم! این آزمایش در کتابهای کلاسیک مکانیک سیالات عموماً موجود است. شما یک ظرف مستدیر حاوی آب را در نظر بگیرید که نیمپر باشد. حالا این لیوان را روی یک دیسک (مثل چرخ کوزهگری) قرار دهید و بچرخانید. اگر سرعت چرخش ثابت باشد بعد از مدتی شکل سطح آزاد آب به صورت یک سهمی ثابت در میآید که در وسط ظرف آب پایینرفته است و در کنارههای ظرف سطح آب بالا آمده است، همان چیزی که در یک گرداب سطحی هم رخ میدهد، توجیهش هم نیروی گریز از مرکز است، نیرویی که در اصل نیرو نیست (بلکه شتاب جانب مرکز است) ولی از طرف آب که در وسط قائلهی چرخش قرار دارد به صورت نیروی گریز از مرکز احساس میشود! اگر مدت زیادی صبر کنید و سرعت چرخش ثابت باشد تا مسأله به حال دائمی خود برسد خواهید دید که حرکت چرخشی سیال در ظرف نسبت به ظرف حاوی آن صفر شده است و هر ذرهی از سیال در بدنهی سیال نسبت به ذرات دیگر سیال ثابت است، اگرچه همگی در حال چرخش هستند. این یعنی وجود دوران صلب در ظرفی که کاملاً مملو از مایعی مانند آب است. اما علتش چیست؟ علتش این است که نیروی دالامبر که در اینجا نیروی گریز از مرکز است نیروی میدانی است که به تکتک ذرات وارد میشود (چون تکتک ذرات شتاب را احساس میکنند). اگرچه در این مثال شتاب احساس شده در فواصل شعاعی متفاوت یکسان نیست اما حرکت مد نظر هم دوران صلب است و نه انتقال صلب، در نتیجه مثال حقیر فقط برای بیان امکان رخداد حرکت صلب در موادی هست که در حالت عادی کوچکترین برشی را تحمل نمیکنند و جاری میشوند (سیالهای نیوتونی که آب هم از جملهی آنهاست). مشابه همین مسأله را میتوان در شتاب انتقالی هم دید، یعنی شما سوار یک ماشین شوید و یک ظرف آب دستتان بگیرید و ماشین با شتاب ثابت رو به جلو برود، سطح آزاد آب کمی به سمت عقب منحرف میشود (اگر شتاب زیاد باشد از ته لیوان به روی شما میریزد) اما اگر jerk صفر باشد (یعنی شتاب ثابت باشد) بعد از مدتی نوسان سطح آب بالأخره در جایی به صورت کج در لیوان ثابت میماند و باز از این به بعد شما شاهد حرکت انتقالی صلب حجمی از آب خواهید بود! حجمی ۱۰۰٪ از فقط آب!
خوبی نیروی دالامبر این است که بر خلاف نیروی الکتریکی که تنها به ذرات باردار در یک جسم وارد میشود نیروی دالامبر به هر ذرهای که جرم اینرسی (= جرم گرانشی) داشته باشد وارد میشود و در نتیجه حرکت صلب را میتوان به کمک آن به دست آورد.
البته شما خواهید گفت که این حرکت صل تنها زمانی رخ میدهد که شتاب با زمان ثابت باشد، در حالیکه در پدیدهی انتقال اشیاء حداقلش این است که در ابتدا باید شتاب مثبت باشد تا حرکت شروع شود و در انتها شتاب باید منفی باشد تا شیء در مقصد متوقف گردد ... اما منظور حقیر از این مثالها این بود که بگویم اگر نیروی میدانی یکنواخت به کار گرفته شود (از جنس گرانشی یا اینرسی که تکتک ذرات را کاملاً یکسان از خودش متأثر کند) در این صورت دیگر شتاب و نیرو هر چقدر باشد مهم نیست، با زمان هم که متغیر باشد باز مهم نیست، چون تمام ماده با هم تغییر میکنند ... در ضمن اینکه اگر شخص اینطور هم نیست که دیگر هیچ نیرویی ولو کوچک را هم در انتقال تحمل نکند بلکه مهم این است که نیروی اعمال شده بری او قابل تحمل باشد
:ok:
حقیر کماکان معتقدم که تنها راه برون رفت از فرضیات فوق، بحث تغییر در نرخ گذر زمان و کند شدن آنست.
یک نمونه از این کند شدن گذر زمان را ما در سرعتهای بالا درک کرده و پذیرفتهایم.
پس اگر قرار است برای جنیان قدرتی قائل شویم، این قدرت طبیعتاً باید در چارچوب قوانینی باشد که خداوند متعال بر عالم حاکم نموده.
و یکی از این قوانین نسبی بودن نرخ گذر زمان است.
حال ما با این مسئله در افزایش سرعت به سمت سرعت نور آشنا هستیم. لذا منع عقلی ندارد که تحت شرایطی دیگر که برای ما ناشناخته است نیز این کند شدن گذر زمان حاصل شود.
چرا که مقایسه دو نرخ گذر زمان متفاوت، صریح آیات قرآن نیز میباشد.
حقیر هم منکر آن نیستم، شاید این گزینه هم درست باشد، بحث حقیر این نبود که این احتمال را رد کنم، بلکه فقط گفتم این تنها توضیح ممکن نیست بلکه یکی از توضیحات ممکن است. البته در احادیثی که به طور مخفی برایتان گذاشته بودم حدیثی بود که طولانی و کند شدن زمان را توضیح میداد و اگر اینطور باشد باید قائل شد بر یک محور زمان حقیقی که بستر است و یک محور متغیر که بر روی آن سوار است و آن درک ما از زمان است ... اگر اشتباه نکنم ... نسبی بودن زمان هم در این صورت کمتر نسبی خواهد بود و توضیح متفاوتی خواهد داشت ... باز اگر اشتباه نکنم!
در این مورد پیشنهاد بنده، مطالعه سلسله دروس دکتر مهدی گلشنی در زمینه نظریه دیوید بوهم در مکانیک کوانتوم پیرامون پتانسیل کوانتومی، متغیر نهان و شعور ذرات میباشد.
همچنین نظرات مشترک راجر پنروز و استوارت هامروف در نظریه مشهور و بسیار محکم Orch-OR
که قبلاً هم خدمتتان عرض کرده بودم پس از کشف ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای سلولهای مغزی در ماه اول سال 2014 میلادی، این نظریه بسیار مستحکمتر از 20 سال قبلش شده است.اگر دیدگاه دیوید بوهم در مکانیک کوانتوم را عمیقاً درک کنید، خواهید دید که منافاتی با وحدت وجود ندارد.
بله آن نظریه را پیشتر هم به حقیر معرفی کرده بودید که هنوز وقت نکردم مطالعهاش کنم.
[راستش حقیر وقتی مکانیک کوانتومی را میخواندم بیشتر دنبال فهمیدن مبنای آن بودم و کمتر وارد جزئیات آن شدم، اگرچه محاسباتش را هم سعی کردم یاد بگیرم ولی به نظریات جنبی آن زیاد نپرداختم. اما این نظریه که شما میفرمایید باید خواندنی باشد، ممنون]
با تشکر :Gol:
یا علی
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
یک پارچه روی زمین پهن کنید، بعد دو کف دستتان را روی آن نزدیک به هم قرار دهید و با کف دست آن دو موضع را به سمت هم هول دهید، قانون بقای جرم سبب ایجاد دو پدیده میشود، اول فشردگی بافت پارچه در میان دو دست و دوم ایجاد چینخوردگی و به بالا منحرف شدن پارچه، یعنی سرعتی عمودی پیدا کردن در اثر تنشهای برشی که میتوانند از سرعتهای افقی ایجاد سرعتهای در راستاهای دیگر کنند. هر دوی این پدیدهها در زمانی که دو صفحهی زمین موقع زلزله به هم فشار میآورند میتواند پیش بیاید که فرایندهای کوهزایی هم یکی از نتایج زمینشناسی آن هست. کاملاً حق با شماست که در اگر در مقیاس بزرگی کرهی زمین تنها ایجاد یک چینخوردگی شده است ولی در مقیاس زندگی ساکنان زمین این پدیده را باید یک بلا و مصیبت دانست که زندگیهای زیادی را دگرگون میکند. اما چینخوردگی رخ داده شده در زمان زلزله چگونه است؟ زمین یک شیء سه بعدی است و عوارض زیستی روی آن هم سه بعدی هستند (مشاهدات سه بعدی ما که البته لزومی هم ندارد که کامل درست باشند، لااقل ابعادشان کمتر از سه بعد نیست اگر بیشتر نباشد، آن هم البته در مقیاس ماکروسکوپی) و چینخوردگی هم در همین سه بعد واقع میشود ... پس طبیعی است که این چین خوردگی ایجاد تغییر شکل در آن عوارض زیستی و غیر زیستی روی سطح زمین شود ... اما ... اما اگر آن چینخوردگی در بعدی بالاتر اتفاق بیفتد چه؟ جالب است که این توضیح بر خلاف نظریههای فیزیکی که شایدهای روی هوا هستند در اسلام مهر تأیید خوردهاند و در نتیجه دیگر حدس و گمان نیستند، اگرچه توجیه حقیر هم لزومی ندارد که درست باشد و علمایی مانند شما و دیگران که علم و هوش و پشتکار بالاتری دارید و دارند باید رویشان کار کنید و کار کنند ...
به طور خاص در تفسیر آیهی ۶۷ از سورهی مبارک زمر:وَمَا قَدَرُوا اللَّـهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ [الزمر، ۶۷]
و (آنان که غیر خدا را طلبیدند) خدا را چنان که شاید به عظمت نشناختند، و اوست که روز قیامت زمین در قبضه قدرت او و آسمانها در پیچیده به دست سلطنت اوست. آن ذات پاک یکتا منزّه و متعالی از شرک مشرکان (بلکه از فکر موحدان) است.از امام علی علیهالسلام سؤالی شد که در ادامه با پاسخ امام آورده شده است:
که به طور خلاصه در آن کسی از امام علیهالسلام میپرسد که بهشت و جهنم کجا هستند؟ امام پاسخ میدهند که بهشت زیر عرش خدا در آسمان و جهنم زیر زمین پایینی (ما هفت زمین مطبق داریم در لابلای هفت آسمان مطبق که ما روی زمین اول زندگی میکنیم، مطابق حدیث شریف امام رضا علیهالسلام) است. آن شخص میپرسد حال وقتی زمین منقبض و آسمان پیچیده میشود آنها کجا خواهند بود؟ امام علیهالسلام قلم و کاغذ میخواهند و در بالا مینویسند بهشت و در پایین مینویسند جهنم، سپس کاغذ را لوله کرده و به آن مرد میدهند و او آن را به دستش میگیرد، میپرسند آیا چیزی از بهشت و جهنم میبینی؟ گفت نه! امام فرمودند پس کاغذ را باز کن، باز میکند، امام میفرمایند آیا بهشت را بالای جهنم و جهنم را زیر بهشت میبینی؟ گفت بله ...
دوست عزیز، هم اکنون که طومار آسمانها باز است. و طبق نص قرآن کریم، این طومار در روز قیامت پیچیده میشود.
حقیر متوجه ارتباط پیچیده شدن آسمانها در قیامت با جابجائی سریع اجسام توسط جنیان یا طی الارض انسانها نمیشوم.
حالا با این اوصاف پیچیدن آسمان و انقباض زمین (و حتی پیچیدن زمین) ضرری به ساختارهای بنا شده بر روی زمین و آسمان نمیزند که واضح است ...
این هم که این پیچیده شدن رخ میدهد هم در قرآن بیان شده است (آیهی ذکر شده در بالا) و هم در کلام معصومین علیهمالسلام به صراحت در خبرهایی که از طیالأرض و طیالسماء داده شده است صحبت از این پیچیده شدن زمین و آسمان زیر پای شخص آمده است. این صحبتها هم متعلق است به قرنها قبل از آنکه لوباچفسکی و بویلایی چیزی از هندسهی غیراوقلیدوسی بیان کرده باشند و یا نظریهی نسبیت انیشتین و بحث انحنای فضا و بحث سیاهچاله و کرمچاله به ذهن احدی خطور کرده باشد.
برادر گرامی، عبارت قرمز رنگ در نقل قول فوق، عبارتی بس عجیب است.
خداوند متعال در آیه 48 سوره ابراهیم میفرماید: يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.
و نیز آیات سوره تکویر.
حال چطور میفرمائید به ساختارهای بنا شده بر روی زمین و آسمان ضرری زده نمیشود؟
چگونه ممکن است زمین زیر پای یک ولی خدا به جهت طی الارض وی، پیچیده شود و خم شود و چین بخورد اما هیچکس متوجه این تغییرات نشود و این دگرگونیها را نبیند و ... ؟! و این تغییراتِ پوسته زمین هیچ اثری از خود بجای نگذارد و نظام کره زمین را به هم نزند؟
طبق معمول تمامی اشکالاتی که شما به حقیر وارد میکنید اشکالات جدی و قابل تأمل هستند! بله این مسأله را باید طوری توضیح داد و حقیر این علم را ندارم! اما مسألهی وجود این پدیده با وجود آن آیهی قرآن و آن احادیث بسیار که چند وجهی به این مسأله میپردازند و همچنین حرف علمای خودمان همگی باعث میشوند که ندانستنم را به امکان نداشتن حمل نکنم ... اینطور هست ولی چرا و چگونه نمیدانم. فقط یک حدس اولیه داریم و آن اینکه مکانیکی که ما امروز میشناسیم مکانیک ناقضی باشد و درک ما از سرعت و شتاب و نیرو درک درست و کامل نباشد، چنانچه در نسبیت هم سرعت دیگر یک بردار نیست و تانسوری از مرتبهی بالاتر خواهد بود و نیروی گرانش هم مفهوم نیرویی ندارد و مفهوم هندسی است که از انحناء فضا نتیجه گرفته میشود (اگر اینها را درست خاطرم باشد). حقیر به طور خاص زمانی روی یک مدلسازی کار میکردم که در آن سعی داشتم تمامی نیروها را از روی حرکت نتیجه بگیرم ... اگرچه در آن مدلسازی شکست خوردم و ادامهاش ندادم.
همانند فوتون که منتقل کننده نیرو در میدان الکترومغناطیسی است، گراویتون نیز منتقل کننده نیرو در میدان گرانش میباشد.
هم اکنون در میدان گرانشی نیز مفهوم نیرو و انتقال آن مطرح است و آن مدل هندسی فقط برای تبیین و تفهیم انحناء فضا زمان حول یک جرم سنگین است.
اتفاقاً نکتهی خیلی جالبی را بیان کردید! بخش بزرگی از بدن انسان از آب تشکیل شده است! خوب اجازه بدهید حقیر یک حرکت صلب در ظرف حاوی ۱۰۰٪ مایع برایتان بیاورم! این آزمایش در کتابهای کلاسیک مکانیک سیالات عموماً موجود است. شما یک ظرف مستدیر حاوی آب را در نظر بگیرید که نیمپر باشد. حالا این لیوان را روی یک دیسک (مثل چرخ کوزهگری) قرار دهید و بچرخانید. اگر سرعت چرخش ثابت باشد بعد از مدتی شکل سطح آزاد آب به صورت یک سهمی ثابت در میآید که در وسط ظرف آب پایینرفته است و در کنارههای ظرف سطح آب بالا آمده است، همان چیزی که در یک گرداب سطحی هم رخ میدهد، توجیهش هم نیروی گریز از مرکز است، نیرویی که در اصل نیرو نیست (بلکه شتاب جانب مرکز است) ولی از طرف آب که در وسط قائلهی چرخش قرار دارد به صورت نیروی گریز از مرکز احساس میشود! اگر مدت زیادی صبر کنید و سرعت چرخش ثابت باشد تا مسأله به حال دائمی خود برسد خواهید دید که حرکت چرخشی سیال در ظرف نسبت به ظرف حاوی آن صفر شده است و هر ذرهی از سیال در بدنهی سیال نسبت به ذرات دیگر سیال ثابت است، اگرچه همگی در حال چرخش هستند. این یعنی وجود دوران صلب در ظرفی که کاملاً مملو از مایعی مانند آب است. اما علتش چیست؟ علتش این است که نیروی دالامبر که در اینجا نیروی گریز از مرکز است نیروی میدانی است که به تکتک ذرات وارد میشود (چون تکتک ذرات شتاب را احساس میکنند). اگرچه در این مثال شتاب احساس شده در فواصل شعاعی متفاوت یکسان نیست اما حرکت مد نظر هم دوران صلب است و نه انتقال صلب، در نتیجه مثال حقیر فقط برای بیان امکان رخداد حرکت صلب در موادی هست که در حالت عادی کوچکترین برشی را تحمل نمیکنند و جاری میشوند (سیالهای نیوتونی که آب هم از جملهی آنهاست). مشابه همین مسأله را میتوان در شتاب انتقالی هم دید، یعنی شما سوار یک ماشین شوید و یک ظرف آب دستتان بگیرید و ماشین با شتاب ثابت رو به جلو برود، سطح آزاد آب کمی به سمت عقب منحرف میشود (اگر شتاب زیاد باشد از ته لیوان به روی شما میریزد) اما اگر jerk صفر باشد (یعنی شتاب ثابت باشد) بعد از مدتی نوسان سطح آب بالأخره در جایی به صورت کج در لیوان ثابت میماند و باز از این به بعد شما شاهد حرکت انتقالی صلب حجمی از آب خواهید بود! حجمی ۱۰۰٪ از فقط آب!
خوبی نیروی دالامبر این است که بر خلاف نیروی الکتریکی که تنها به ذرات باردار در یک جسم وارد میشود نیروی دالامبر به هر ذرهای که جرم اینرسی (= جرم گرانشی) داشته باشد وارد میشود و در نتیجه حرکت صلب را میتوان به کمک آن به دست آورد.
البته شما خواهید گفت که این حرکت صل تنها زمانی رخ میدهد که شتاب با زمان ثابت باشد، در حالیکه در پدیدهی انتقال اشیاء حداقلش این است که در ابتدا باید شتاب مثبت باشد تا حرکت شروع شود و در انتها شتاب باید منفی باشد تا شیء در مقصد متوقف گردد ... اما منظور حقیر از این مثالها این بود که بگویم اگر نیروی میدانی یکنواخت به کار گرفته شود (از جنس گرانشی یا اینرسی که تکتک ذرات را کاملاً یکسان از خودش متأثر کند) در این صورت دیگر شتاب و نیرو هر چقدر باشد مهم نیست، با زمان هم که متغیر باشد باز مهم نیست، چون تمام ماده با هم تغییر میکنند ... در ضمن اینکه اگر شخص اینطور هم نیست که دیگر هیچ نیرویی ولو کوچک را هم در انتقال تحمل نکند بلکه مهم این است که نیروی اعمال شده بری او قابل تحمل باشد
:ok:
مطالبی که عنوان کردید خیلی از بحثمان دور است.
دوست عزیز، مثال شما برای صلب بودن یک سیال مظروف، نیاز به مقدماتی دارد که شامل شتاب ثابت و بعد از آن حرکت با سرعت ثابت است. و نیز نیازمند گذر زمان کافی آندو. و اینها در حالیست که ظرف آن سیال نیز تحت ضربه کله قوچی که به آن وارد میشود، منهدم نگردد.
اما در طی الارض یک انسان، هیچکدام از این شرایط محقق نمیشود و آن شتاب مهلکی که آناً به بدن و اعضاء آن وارد میشود دیگر چیزی از آن شخص باقی نمیگذارد که پس از مدتی بخواهد تبدیل به یک جسم صلب شود.
همانگونه که قبلاً هم گفتم این تقریب جسم صلب ایدهآل در این مورد اصلاً نمیتواند تقریب قابل قبولی باشد.
سلام و عرض ادب.
دوست عزیز، هم اکنون که طومار آسمانها باز است. و طبق نص قرآن کریم، این طومار در روز قیامت پیچیده میشود.
حقیر متوجه ارتباط پیچیده شدن آسمانها در قیامت با جابجائی سریع اجسام توسط جنیان یا طی الارض انسانها نمیشوم.
سلام علیکم و رحمة الله،
کجا گفته شده که باز است؟ آنجا گفته شده که طومار پیچیده است نفرموده که همیشه باز است و کاملاً هم باز است و نمیتواند موضعی پیچیده شود ... بلکه همینکه فرموده آن موقع پیچیده میشود نشان میدهد که قابل پچیده شدن هست! اینکه این مسأله ارتباط با طی الأرض دارد را حقیر از خودم گفتم و جایی ندیدهام که رویش اصراری داشته باشم، اما اینکه در طیالأرض یا لااقل در رتبهای از آن زمین و در طی السماء آسمان زیر پای ولی الله میپیچد بسیار در روایات متعدد آمده است و علمای زیادی هم نقل کردهاند یا در موردشان نقل شده است و شاید آخرین این نقلها مربوط باشد به کتاب نشان از بینشانها که پسر شیه حسنعلی نخودکی در بارهی پدرشان نوشتهاند و اگر درست خاطرم باشد در آن کتاب جایی گفتهاند که زمانی قرار بود جایی برویم و دیر شده بود و پدرم که سنشان بالا بود خیلی آهسته قدم برمیداشتند، در ذهنم خطور کرد که اگر پدرم اینقدر پیر نبودند و میتوانستند تندتر راه بروند زودتر میرسیدیم، بعد پدرم نگاهی به من کردند و گفتند اگر توانستی به من برس و همانطور آرام راه میرفتند ولی من هر چه تند راه میرفتم به ایشان نمیرسیدم ... درست عین این مشاهدات را شخصی که در زمان زعامت حضرت آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی (قبل از حضرت آیتالله بروجردی) به خدمت امام زمان علیهالسلام رسیده بود تعریف میکند که در پشت امام به راه افتادم (البته شک داشت که ایشان امام باشند و بعداً فهمیدند) و ایشان معمولی راه میرفتند ولی من هرچه تند راه میرفتم هم به ایشان نمیرسیدم ... و باز مثال بیش از اینهاست ... روایاتی داریم که در آنها نه کل بدن که فقط بخشی از بدن مثل دست معصوم علیهالسلام جایی ظاهر شده است و چیزی را گرفته یا جسدی را در قبر گذاشتهاند و بالاتر از ان اینکه ایشان همزمان در همه جا حضور دارند و عین الله الناظره هستند و اذن الله السامعه هستند ... در روایت دیگری هم اگر درست خاطرم باشد از حضرت رضا علیهالسلام داریم که عالم مانند گردو است ولی برای ما مانند گردوی نصف شده است (شاید یعنی شما بر عالمی پر از چین و چروک زندگی میکنید و مقید به ماندن روی آن هستید اما ما ...)
شواهد و مدارک برای وجود انحناء در رویهای که ما بر آن زندگی میکنیم یکی دوتا نیست ... و این عالم به یقین (به اعتقاد حقیر) بستری دارد که محیط به این عالم است و این عالم در آن embed شده است.
برادر گرامی، عبارت قرمز رنگ در نقل قول فوق، عبارتی بس عجیب است.
خداوند متعال در آیه 48 سوره ابراهیم میفرماید: يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.
و نیز آیات سوره تکویر.
حال چطور میفرمائید به ساختارهای بنا شده بر روی زمین و آسمان ضرری زده نمیشود؟
چگونه ممکن است زمین زیر پای یک ولی خدا به جهت طی الارض وی، پیچیده شود و خم شود و چین بخورد اما هیچکس متوجه این تغییرات نشود و این دگرگونیها را نبیند و ... ؟! و این تغییراتِ پوسته زمین هیچ اثری از خود بجای نگذارد و نظام کره زمین را به هم نزند؟
مثال پارچهای که بین دو دست فشار داده میشود تا چین بخورد را دقت کنید، پارچه یک رویهی دو بعدی باشد و انحناء آن در امتداد بعد سوم باشد مشکلی ایجاد نمیکند، مشکل وقتی پیش میآید که تغییر شکل در همان دو بعد بخواهد صورت بگیرد که یعنی چگالی پارچه در جایی زیاد و در جایی کم شود، یا پارگی پیش آید و ...، اما برای مورچهای که محدود شده است به حرکت بر روی سطح دو بعدی مورچه همچنان عالم را دو بعدی میبیند و روی آن راه میرود. اگر در عالم واقع این مثال را ضعیف میدانید و مثلاً میگویید اگر حرکت ایجاد چینخوردگی خیلی سریع باشد مورچه از روی سطح شتاب گرفته و کنده شده و به هوا پرتاب خواهد شد ایرادتان به مثال حقیر وارد خواهد بود ولی به استدلال حقیر خیر! علت آن این است که مورچه واقعاً متعلق به دنیای دو بعدی نیست و اگر وجودش در دو بعد مهار شده بود دیگر فضای بیرون آن پارچه برایش تعریف نشده بود و نمیتوانست از آن کنده شود، نیروی به سمت عمود بر پارچه به آن وارد شود نیروی دیگری باید باشد که آن را خنثی کند تا وجود مورچه در دنیای خودش تضمین شده باشد. اصولاً آیا شتاب گرفتن به سمت خارج عالم و عمود بر ان برای شما معنایی دارد؟ برای مورچه هم اگر مثال معالفارق نمیبود معنایی نمیداشت ...
خیر دنیا دنیا میماند، زمین زمین میماند، آسمان هم آسمان میماند ... ولی در فضای بستری که این عالم تنها یک اَبَررویه (Hyper Surface) درون آن است نقاط متفاوت آن به همین نزدیک یا از هم دور میشوند و موجودی باید این قابلیت را کسب کند که این تغییرات را درک کند یا در آنها تصرف کرده و در نهایت از آن استفاده کند ... اینها علوم باطنی است و نه ظاهری ... اگرچه ظاهر و باطن هم نهایتاً لااقل در بسیاری از مواضع انطباق مییابند (البته باز نظر حقیره تا اینکه وقت بشود آن نظریه که فرمودید را بخوانم، اگر بعدش آن را بفهمم البته).
همانند فوتون که منتقل کننده نیرو در میدان الکترومغناطیسی است، گراویتون نیز منتقل کننده نیرو در میدان گرانش میباشد.
هم اکنون در میدان گرانشی نیز مفهوم نیرو و انتقال آن مطرح است و آن مدل هندسی فقط برای تبیین و تفهیم انحناء فضا زمان حول یک جرم سنگین است.
بحث گراویتون یک بحث نسبیتی نیست بلکه بحث در فیزیک ذرات بنیادی است ... حتماً میدانید که نظریهی نسبیت و کوانتومی با هم سازگار نیستند، اما با این وجود دانشمندان هر دو را با هم قبول دارند.
در مورد خود گراویتون هم دینامیک ذرات به طور عام برای بیان نیروهای دافعه کارایی خوبی دارند و مکانیزم ایجاد جاذبه به کمک ذرات درست درک نشده، یا درک شده حقیر نمیدانم؟
مطالبی که عنوان کردید خیلی از بحثمان دور است.
دوست عزیز، مثال شما برای صلب بودن یک سیال مظروف، نیاز به مقدماتی دارد که شامل شتاب ثابت و بعد از آن حرکت با سرعت ثابت است. و نیز نیازمند گذر زمان کافی آندو. و اینها در حالیست که ظرف آن سیال نیز تحت ضربه کله قوچی که به آن وارد میشود، منهدم نگردد.
اما در طی الارض یک انسان، هیچکدام از این شرایط محقق نمیشود و آن شتاب مهلکی که آناً به بدن و اعضاء آن وارد میشود دیگر چیزی از آن شخص باقی نمیگذارد که پس از مدتی بخواهد تبدیل به یک جسم صلب شود.
همانگونه که قبلاً هم گفتم این تقریب جسم صلب ایدهآل در این مورد اصلاً نمیتواند تقریب قابل قبولی باشد.
نه برادر عزیزم دور نیست ... خودم هم گفتم که آن محدودیتها در مثالم هست و به همین دلیل مثالم معالفارغ است ... اما ضرری به اصل بحثمان نمیزنند اگر شما فقط به همین موضوع دقت کنید که وقتی نیروی ثابت خارجی (میدان نیروی اینرسی) به تکتک ذرات یک جرم وارد شود اگرچه نیرو وارد شده است و حرکت شتابدار است اما حرکت به صورت یک جسم صلب است که یعنی ساختار داخلی جسم اصلاً کنشی ندیده که واکنشی بدهد و نیروهای داخلی بروز کنند و مثلاً سبب ایجاد آسیب شوند.
این آخرین مثالی است که در این مورد به ذهنم میرسد. شما یک گوی با جرم m را فرض کنید که توسط یک فنر بدون جرم به دیوار متصل است. اگر دیوار ثابت باشد و جرم را نسبت به آن حرکت دهیم فنر در مقابل تغییر طولی که به آن اعمال شده است واکنش داده و نیرویی بازگرداننده به گلوله و دیوار وارد میکند، دیوار که ثابت است پس گلوله مجبور است در جهت عکس حرکت اولش شتاب بگیرد. حالا به جای آنکه فقط گلوله را حرکت دهید گلوله و دیوار را همزمان با سرعت یکسان حرکت دهید به نحوی که طول فنر تغییری نکند، آیا فنر تحریک شده است که بخواهد بین دیوار و گلوله کنشی را ایجاد کند؟ بدیهی است که خیر! اصلاً در فیزیک ما سکون مطلق نمیشناسیم و جرم و فنر وقتی به نظر میسد ساکن باشند هم دارند روی کرهی زمین هم به دور کرهی زمین میچرخند و هم در مدار زمین به دور خورشید و هم ... ولی چون با هم حرکت میکنند نیروی فنر وارد گود نمیشود. آیا اینکه گوی و دیوار را با سرعت یکنواخت یا متغیر حرکت دهیم تغییری در مسأله پیش خواهد آمد؟ باز هم خیر! حالا به جای دیوار و فنر یک گلولهی دیگر بگذارید که در بر همکنش نیرویی با این گلولهی اول است، این دو گوی توسط نیروی میدانی به هم نیرو وارد میکنند و اگر در فاصلهی تعادلی از هم باشند (یعنی در Potentia Energy Wellنسبت به هم قرار داشته باشند) تا فاصلهاشان نسبت به هم تغییر نکرده جاذبه یا دافعهی اضافهای بینشان ایجاد نمیشود و تعادل نسبت به هم را حفظ میکنند. حرف حقیر هم هرچه بود همین بود ... نیروهای داخلی وارد گود نمیشوند و در نتیجه تخریبی هم پیش نخواهد آمد ...
البته حق دارید که بفرمایید این مفهوم حرکت صلب با مفهوم نزدیکتر حرکت صلب متفاوت است که آن را حرکت جسم صلب میدانیم ولی در اصل باید بین مفهوم جسم صلب و حرکت صلب تفاوت قائل شد، جسم صلب را با بینهایت بودن Stiffness فنرها در الگوی گوی و فنر میشناسند در حالیکه اینجا فنر هرچقدر سفت باشد یا نباشد چون تحریک نمیشود اهمیتی نمییابد و حرکت صلب اتفاق میافتد بیانکه ماده صلبیتی داشته باشد.
یا علی
سلام علیکم،
در پاسخ به نظر شما دو نکته به ذهنم میرسد:
۱. تمامی معجزات معقول هستند و امکان رخداد عقلی دارند و تنها هارج از عادت هستند، چیزی که معقول نباشد قابلیت ایجاد نخواهد داشت اگرچه قابلیت خالق تام و تمام باشد ... پس چیزی که رخ دهد ممکن است که رخ دهد اگرچه دیگران هم از انجام آن عاجز باشند ... پس اگر این مسأله بازگشت به عقب در زمان میبود (که نیست) امکان عقلی پدیده اثبات شده بود (که نشده).
۲. ردّ شمس تنها از روی تقویم بازگشت به گذشته بوده است مگرنه اینطور نبود که هر کسی به سر کارهایی برگردد که قبلاً مشغول آنها بوده است، که اگر بود کسی اصلاً به جز رسول خدا و حضرت علی علیهالسلام متوجه قضیهی ردّ شمس نمیشد و همه فکر میکردند دارند زندگی معمولشان را میکنند و اثبات فضیلتی نمیشد ...، مگراینکه حقیر در اشتباه باشم. بعد جای بحث دارد که خورشید به تدریج به عقب بازگشت، یعنی از مغرب طلوع کرد، یا خیر و به صورت آنی در وسط آسمان ظاهر شد بعد از آنکه از پهنهی آسمان غایب شده بود.منظور حقیر از بیان این مثال اثبات سفر به گذشته نبود، حقیر حرفهایم را پیشتر گفته بودم ولی این هم مثال جالبی به نظرم رسید و در یک بحث علمی باید تمامی مشاهدات و معلومات ثبت شدهی کوچک و بزرگ را در نظر گرفت، حداقل برای صحتسنجی نظریهها لازم میشوند! :ok:
یا علیپسنامه: در مورد خود داستان ردّشمس نماز حضرت قضا نشد بلکه ایشان نمازشان را نشسته خواندند ... لااقل در برخی منابع اینطور آمده است و البته به نظر حیر بیشتر با شأن ایشان سازگار است که وقتی نماز خوفیه داریم باز نمازشان قضا شود.
باسلام وتقدیر از نفطه نظرات وتحلیل های مفید شما .
در این باره در در استای بیان جناب شما به اختصار باید اشاره شود :
داستان ردالشمس در صحت و سقم روایات آن بین علما اختلاف وجود دارد . نمی توان به طور قطع در مورد آن نظر داد .
اما در هر حال بر فرض صحت این روایات :
یکى از کرامات منقول ویژه حضرت علی علیه السلام «ردالشمس» است . بنابر نقل ها دو مرتبه براى ایشان اتفاق افتاده است: یکى در زمان پیغمبر و دیگرى پس از حضرت .
رویداد نخست:
به نقل از اسما، ام سلمه، جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى و عده اى دیگر چنین است:
روزى على(علیه السلام)در منزل پیغمبر حضور داشتند. ناگهان جبرییل براى ابلاغ وحى الهى فرود آمد. رسول خدا سر مبارک خود را روى پاى على(علیه السلام) گذارد . سر برنداشت تا هنگامى که آفتاب غروب کرد.
على(علیه السلام) که نماز عصر را نگذارده بود، بى اندازه پریشان شد زیرا نه مى توانست سر پیامبر را از روى زانوى خود بردارد و نه مى توانست نماز را به طور معمول به جا آورد. حضرت على چاره اى نداشت جز این که چنان که نشسته است، نماز بخواند. رکوع و سجود را با اشاره به جا آورد.
پیامبر اکرم پس از آن که از آن حالت روحانى خارج شد، به على(علیه السلام)فرمود: نماز عصرت قضا شد؟ عرض کرد: چاره اى جز این نداشتم زیرا حالت وحیى که براى شما پیش آمده بود، مرا از انجام وظیفه بازداشت.
رسول خدافرمود: اینک از خدا بخواه تا خورشید را به جاى اول برگرداند تا نمازت را در وقتش به جاى آورى. خداوند دعاى تو را مستجاب مى کند چرا که از خدا و رسول او اطاعت کرده اى. حضرت على دعا فرمود. دعاى او مستجاب شد . خورشید به محلى بازگشت که امکان خواندن نماز عصر به وجود آمد و آن گاه غروب کرد.
واقعه دوم:
رد الشمس، پس از رحلت پیامبر هنگامى واقع شد که حضرت على(علیه السلام)در بابل حضور داشت . مى خواست از فرات عبور کند. در این هنگام، وقت نماز عصر فرا رسید. حضرت بلافاصله به همراه گروهى از اصحاب خود نماز عصر را به جماعت خواند، ولى از آن جا که بسیارى از یاران حضرت مشغول عبور دادن مرکب ها و توشه خود از رود فرات بودند، نماز عصرشان قضا شد .از خواندن نماز جماعت با آن حضرت محروم ماندند.
اصحاب در این خصوص با حضرت گفتگو کردند.
حضرت که اصحاب خود را آن گونه نگران دید، از خداوند متعال درخواست کرد تا خورشید را به محل پیشین خود برگرداند تا همه اصحاب بتوانند نمازشان را در وقت خود بخوانند ،خدا دعاى او را اجابت کرد . خورشید را در افق وقت عصر ظاهر گردانید، آن هنگام که مردم از سلام نماز فارغ شدند، خورشید غروب کرد.(1)
به نظر می رسد بحث شما از واقعه اول است . چنان که شما نیز اشاره نوده اید با دقت در اصل روایت بخشی از سوالات پاسخ داده می شود زیرا حضرت در همان حال نشسته نماز خود را به جای آورد اما از آن جا که به طور ایستاده و کامل نماز را به جای نیاورد، اندوهگین بود . رسول خدا نیز برای رفع این اندوه پیشنهاد مذکور را به وی داد و...
اما اینکه چرا رسول خدا را بیدار ننمود ، طبق روایت حضرت رسول در حالت خاص نزول وحی بودند، نه حال خواب . این حالت نوعی مدهوشی در مقام شهود بود . چه بسا حضرت علی علیه السلام به خاطر درک اهمیت این حالت و به جهت قطع نمردن حال دریافت وحی از خارج شدن از آن وضعیت پرهیز داشتند .
اما در خصوص اینکه چطور این اتفاق مورد توجه دیگران قرار نگرفت ، از روایات متعدد در نقل این داستان برمی آید که افراد متعددی در مدینه از این واقعه مطلع شدند اما در عین حال وقت قضا شدن نماز عصر پنهان شدن قرص خورشید است . تقریبا از یک ربع مانده به غروب خورشید تا یک ربع بعد وضعیت روشنایی آسمان چندان تغییر نمی کند، آن هم در مناطق باز و صحرایی .
از آن جا که خواندن یک نماز 4 رکعتی آن هم در حال اضطرار بیش از چند دقیقه طول نمی کشد ، به علاوه از نظر فقهی اگر یک رکعت نماز در وقت خوانده شود ،همه نماز ادا محسوب می شود ، پس فرض بازگشت خورشید و نمایان شدن تنها بخش کوچکی از آن برای اقامه کردن یک رکعت نماز در وقت آن قدر ناچیز و جزیی است که توجه بسیاری از افراد را بر نمی انگیزد . تنها در صورت توجه به محل غروب و دیدن پنهان شدن قرص خورشید و آشکار شدن دوباره بخش کوچکی از آن می توان متوجه شد .
بر این اساس جابجایی خورشید آن هم به این اندازه بسیار کم و ناچیز اصلا احساس نمی شود تا بخواهد در نظر مردم سایر ملل هم ثبت شده باشد ، به علاوه که بخش عمده مردم کره زمین در آن وقت تاریکی شب را تجربه می کردند .
اما اینکه چطور چنین چیزی از نظر علمی و نجومی قابل قبول است، این گونه امور از ماهیت اعجازی و غیر عادی برخوردارند . نباید آن ها را از قبیل رفتارها و حوادث عادی عالم طبیعت دانست ؛ یقینا در رخداد چنین حوادثی قدرت خاص خداوند و عنایت ویژه او دخیل بوده ،هرچند از مجرای رابطه علٌی و معلولی خارج نمی گردد اما در عین حال عواملی و عللی ویژه و ناشناخته در تحقق این امور تاثیر می گذارند. بر اساس تحلیل های عادی و طبیعی ما قابل ادراک نیستند، همان گونه که زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی، سرد و گلستان شدن آتش ،تبدیل عصا به اژدها و... با علل عادی طبیعی قابل توجیه نیستند.
اما تنها به عنوان یک فرضیه می توان این گونه مطرح کرد که شرط ادا بودن نماز رویت خورشید است، نه حضور واقعی خورشید در همان منطقه ای که الان رویت می شود ،زیرا در حقیقت به دلیل فاصله ما با خورشید و بر اساس سرعت نور همواره تصویری که ما از خورشید داریم، مربوط به حدود 6 دقیقه قبل است. در واقع وقتی ما خورشید را در افق می بینیم ، موقعیت حقیقی خورشید در همان لحظه بسیار پایین تر است .
بر این اساس می توان احتمال داد که در این کرامت و اعجاز ستاره خورشید جابجا نشده تا در حرکت اجرام آسمانی و ارتباط این اجرام مشکلی به وجود بیاید، بلکه در سرعت و کندی حرکت نور در همان لحظه معین تفاوت مختصری ایجاد شده تا به جای 6 دقیقه 10 دقیقه بعد نور خورشید به زمین برسد . تصویری که از خورشید در چند دقیقه قبل دیده شد، دوباره رویت شد ، بر این اساس خورشید دوباره در انتهای افق دیده شد و حضرت نماز خود را در وقت به جا آوردند .
البته احتمالات علمی دیگری هم می توان در این خصوص داد .
پی نوشت ها :
1. ارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 345 ـ 347، (نشردارالمفید) .
بر این اساس می توان احتمال داد که در این کرامت و اعجاز ستاره خورشید جابجا نشده تا در حرکت اجرام آسمانی و ارتباط این اجرام مشکلی به وجود بیاید، بلکه در سرعت و کندی حرکت نور در همان لحظه معین تفاوت مختصری ایجاد شده تا به جای 6 دقیقه 10 دقیقه بعد نور خورشید به زمین برسد . تصویری که از خورشید در چند دقیقه قبل دیده شد، دوباره رویت شد ، بر این اساس خورشید دوباره در انتهای افق دیده شد و حضرت نماز خود را در وقت به جا آوردند .
البته احتمالات علمی دیگری هم می توان در این خصوص داد .
سلام علیکم استاد بزرگوار،
خیلی زیبا بود :Gol:
ممنون
یا علی
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
کجا گفته شده که باز است؟ آنجا گفته شده که طومار پیچیده است نفرموده که همیشه باز است و کاملاً هم باز است و نمیتواند موضعی پیچیده شود ... بلکه همینکه فرموده آن موقع پیچیده میشود نشان میدهد که قابل پچیده شدن هست!
برادر گرامی، مطلبی که خدمتتان عرض کردم بر اساس آیه 104 سوره انبیاء بود.
مطالب پست شماره 25 جنابعالی را مطالعه کردم.
ظاهراً نمیتوانیم همدیگر را قانع کنیم.
با عنایت به این مطلب کارشناس محترم، استاد صادق بزرگوار:
این گونه امور از ماهیت اعجازی و غیر عادی برخوردارند . نباید آن ها را از قبیل رفتارها و حوادث عادی عالم طبیعت دانست ؛ یقینا در رخداد چنین حوادثی قدرت خاص خداوند و عنایت ویژه او دخیل بوده ،هرچند از مجرای رابطه علٌی و معلولی خارج نمی گردد اما در عین حال عواملی و عللی ویژه و ناشناخته در تحقق این امور تاثیر می گذارند. بر اساس تحلیل های عادی و طبیعی ما قابل ادراک نیستند، همان گونه که زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی، سرد و گلستان شدن آتش ،تبدیل عصا به اژدها و... با علل عادی طبیعی قابل توجیه نیستند.
چون بحثمان وارد حوزه علوم تجربی و مکانیک کوانتوم شده، اگر اجازه دهید آنرا مختومه کنیم و ادامه ندهیم.
بنده صحبتم این بود که در قرآن کریم اشاره شده به تغییر نرخ گذر زمان و نه سفر در زمان. (موضوع تاپیک)
و شما فرمودید به جز این موضوع، فرضیات دیگری همانند انحناء مکان و سرعت زیاد نیز میتواند وجود داشته باشد.
انشاالله خوانندگان گرامی خودشان قضاوت و جمع بندی خواهند نمود.
موفق باشید در پناه حضرت حق :Gol:
برادر گرامی، مطلبی که خدمتتان عرض کردم بر اساس آیه 104 سوره انبیاء بود. مطالب پست شماره 25 جنابعالی را مطالعه کردم. چون بحثمان وارد حوزه علوم تجربی و مکانیک کوانتوم شده، اگر اجازه دهید آنرا مختومه کنیم و ادامه ندهیم. انشاالله خوانندگان گرامی خودشان قضاوت و جمع بندی خواهند نمود. موفق باشید در پناه حضرت حق :Gol:سلام و عرض ادب.
ظاهراً نمیتوانیم همدیگر را قانع کنیم.
با عنایت به این مطلب کارشناس محترم، استاد صادق بزرگوار:
بنده صحبتم این بود که در قرآن کریم اشاره شده به تغییر نرخ گذر زمان و نه سفر در زمان. (موضوع تاپیک)
و شما فرمودید به جز این موضوع، فرضیات دیگری همانند انحناء مکان و سرعت زیاد نیز میتواند وجود داشته باشد.
سلام علیکم برادر عزیزم،
حقیر هم مثل همیشه از بیانات و نقدهای شما استفاده کردم ...
بله اینجا بحثمان بیشتر به سمت انتقال اشیاء بین دو مکان متفاوت کشیده شد و از بحث انتقال اشیاء در زمان دور شدیم و موافقم که بحثی که جریان داشت را مختومه کنیم و ادامه ندهیم.
در هر صورت در مورد موضوع اصلی تاپیک حقیر هم با شما موافقم و نسبی بودن زمان را قبول دارم، مطابق قرآن و حدیثی که آن را توضیح داده بود.
[/HR]حالا یک سؤال، آیا با فرض تطابق ظاهر و باطن عالم در حقیقت، و اینکه باطن مقید به زمان نیست، اگر کسی چنین طهارت باطنی داشته باشد که بتواند با ارادهی خودش از ظاهر به باطن رود، آیا او میتواند در بازگشت در زمان دیگری بروز یابد؟ راه سومی که در بارهی طیالأرض در آن تاپیک دیگر گفته بود همین بود که شخص برای خودش بدنی خلق کند در جای دیگری به جز جای اول. در بیان استاد بصیر گرانقدر این مطلب در ان تاپیک اینطور آمده است:
طی، به معنای پیمودن و درنوردیدن و درهم پیچیدن است. و "طی الأرض" از كارهای خارق العاده و غیر طبیعی ای است، كه از عهده افراد عادی خارج است. كسی كه طی الارض انجام می دهد، با اراده الهیه و ملكوتیه ای كه به او افاضه شده است، در آن واحد خود را در محل مورد نظر احضار و ایجاد می كند.
طی الارض بدین گونه است كه با یك اراده الهیه "كن فیكون" می گردد. فردی كه به آن حد از عرفان و شناخت عالی و كامل رسیده باشد نیازی به صرف وقت و زمینه سازی و مقدمه چینی ندارد، بلكه با یك اراده الهیه و در یك آن و لحظه، طی الارض او انجام می شود و او به مكانی كه در نظرش بوده است منتقل می گردد؛ یعنی بدون پیمودن راه و حركت دادن جسم خود، همان جسم اولی در آن زمان و آن مكان و با همان مشخصات، جسم دومی می گردد و در زمان دیگر و مكان دیگر و مشخصات دیگر حاضر می شود، مانند معجزات و كارهای خارق العاده.
پاسخ حقیر به این حد اعلای تصرف در عالم آفرینش همچنان «خیر» است! زیرا ما میدانیم که خلقت خداوند آنبهآن است، یعنی هر لحظه به طور جداگانه و مستقل وجودش را از خداوند گرفته است، پس اگر این بندهی حقیر خدا که من هستم دستش را بلند کند که سرش را بخاراند در این بلند کردن دست هزاران و میلیونها و میلیاردها و بلکه بیشمار بار خلقت جدید به او تعلق گرفته است که مانند یک پویانمایی چون تفاوت این خلقتها از هم خیلی کم است آن را یک حرکت پیوسته میبینیم (البته میشود بحث کرد که چارهای جز پیوسته دیدن آن نیست حتی اگر گسسته باشد حال آنکه احتمالاً پیوسته هم باشد). حالا کسی که اجازهی تصرف در عالم داشته باشد میتواند این لحظه که در این مختصات (x,y,z) از روی پوستهی کرهی زمین خلق شد در لحظهی دیگر بدن خود را به جای این مختصات در مختصات جدیدی آن طرف کهکشانها خلق کند و این دیگر انتقالی آنی خواهد بود! با این وجود همچنان مقید به این است که در لحظهی بعد خود را جای دیگر خلق کند و نمیتواند در لحظهای دیگر خود را خلق کند، بله در همان لحظه چه بسا بتواند دو بدن هم داشته باشد ولی هر دوی این بدنها در خدمت یک روح و نفس خواهند بود و اینطور نیست که از نظر مرتبهی تکامل روحی بتوانند متفاوت باشند. انسانی که در دنیا مراحل ترقی و تکامل روحی را میپیماید نمیتواند بعد از رشد روحی همزمان شود با خودش قبل از احصاء ان رشد روحی. وقتی هم که چنین کسی نتواند سفر در زمان کند به طریق اولی افراد پایینتر هم نخواهند توانست اگرچه کسی باشد که در تمام عمر هم تکامل روحیای را تجربه نکرده و مثلاً با همان ویژگیهای اخلاقی که متولد و بزرگ شده است زندگی کند و از دنیا برود تا تناقض گفته شده در موردش صادق نباشد. (قضیهی ساندویچ در حدگیری!)
با این وجود گذشته قابل تغییر است، بدون سفر به گذشته بلکه از طریق دعا، و الله العالم. بیان فلسفی آن هم این است که قاعدهی علی و معلولی بر اساس توالی رتبهای است و نه توالی زمانی، یعنی علت یک معلول ممکن است در آینده واقع شود ...
یا علی
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
بله اینجا بحثمان بیشتر به سمت انتقال اشیاء بین دو مکان متفاوت کشیده شد و از بحث انتقال اشیاء در زمان دور شدیم و موافقم که بحثی که جریان داشت را مختومه کنیم و ادامه ندهیم.
در هر صورت در مورد موضوع اصلی تاپیک حقیر هم با شما موافقم و نسبی بودن زمان را قبول دارم، مطابق قرآن و حدیثی که آن را توضیح داده بود.
با سپاس از شما برادر بزرگوار.
حالا یک سؤال، آیا با فرض تطابق ظاهر و باطن عالم در حقیقت، و اینکه باطن مقید به زمان نیست، اگر کسی چنین طهارت باطنی داشته باشد که بتواند با ارادهی خودش از ظاهر به باطن رود، آیا او میتواند در بازگشت در زمان دیگری بروز یابد؟ راه سومی که در بارهی طیالأرض در آن تاپیک دیگر گفته بود همین بود که شخص برای خودش بدنی خلق کند در جای دیگری به جز جای اول.....
.....ما میدانیم که خلقت خداوند آنبهآن است، یعنی هر لحظه به طور جداگانه و مستقل وجودش را از خداوند گرفته است، پس اگر این بندهی حقیر خدا که من هستم دستش را بلند کند که سرش را بخاراند در این بلند کردن دست هزاران و میلیونها و میلیاردها و بلکه بیشمار بار خلقت جدید به او تعلق گرفته است که مانند یک پویانمایی چون تفاوت این خلقتها از هم خیلی کم است آن را یک حرکت پیوسته میبینیم .........
حالا کسی که اجازهی تصرف در عالم داشته باشد میتواند این لحظه که در این مختصات (x,y,z) از روی پوستهی کرهی زمین خلق شد در لحظهی دیگر بدن خود را به جای این مختصات در مختصات جدیدی آن طرف کهکشانها خلق کند و این دیگر انتقالی آنی خواهد بود! با این وجود همچنان مقید به این است که در لحظهی بعد خود را جای دیگر خلق کند و نمیتواند در لحظهای دیگر خود را خلق کند، بله در همان لحظه چه بسا بتواند دو بدن هم داشته باشد ولی هر دوی این بدنها در خدمت یک روح و نفس خواهند بود و اینطور نیست که از نظر مرتبهی تکامل روحی بتوانند متفاوت باشند. انسانی که در دنیا مراحل ترقی و تکامل روحی را میپیماید نمیتواند بعد از رشد روحی همزمان شود با خودش قبل از احصاء ان رشد روحی. وقتی هم که چنین کسی نتواند سفر در زمان کند به طریق اولی افراد پایینتر هم نخواهند توانست
یکی از نکات جالب توجه نظریه Orch-OR اینست که خودآگاهی در مغز انسان در هر ثانیه چهل بار روشن و خاموش میشود.
احتمالاً این بروز رسانی متناوب و مکرر خودآگاهی، میتواند ناشی از خلقت مکرر جسم باشد.
از سوی دیگر چیزی که در مکانیک کوانتوم جلب توجه میکند، اصل دوبروی است.
مطابق این اصل، هم موج الکترومغناطیس میتواند خاصیت ذرهای داشته باشد و هم ذرات میتوانند خاصیت موجی داشته باشند.
اما هر چه جرم یک ذره و به تبع آن اندازه حرکتش افزایش یابد، طول موج آن کم میشود. لذا اجسام بزرگ ظاهراً خاصیت موجی از خود بروز نمیدهند.
حال برای اینکه جسمی مانند جسم انسان بتواند خاصیت موجی از خود بروز دهد و شامل اصل چند مکانی (Super-Positions) گردد و بتواند در یک لحظه در چند مکان حضور یابد یا به صورت آنی از مکانی به مکان دیگر منتقل گردد، لازمه آن اینست که طول موج بلندی نسبت به ابعاد بدنش داشته باشد.
هر چه طول موجش بیشتر شود، آنگاه میتواند در مکانهای دورتری حضور یابد.
برای افزایش طول موج، فرکانس باید کاهش یابد و آن مستلزم کند شدن نرخ گذر زمان است.
پس اگر انسانی بتواند از طریق نیروی روح، در شرایط کاهشِ نرخِ گذرِ زمانِ حاکم بر جسمش قرار بگیرد، آنگاه مطابق اصل سوپر پوزیشن، خواهد توانست خاصیت موجی از خود بروز دهد و در یک لحظه در چند مکان حضور یابد.
با این وجود گذشته قابل تغییر است، بدون سفر به گذشته بلکه از طریق دعا، و الله العالم. بیان فلسفی آن هم این است که قاعدهی علی و معلولی بر اساس توالی رتبهای است و نه توالی زمانی، یعنی علت یک معلول ممکن است در آینده واقع شود ...
تغییر گذشته با دعا را اولین بار از شما میشنوم. آیا بر این مطلب دلیل قرآنی هم دارید؟
سلام و عرض ادب.برادر گرامی، مطلبی که خدمتتان عرض کردم بر اساس آیه 104 سوره انبیاء بود.
مطالب پست شماره 25 جنابعالی را مطالعه کردم.
ظاهراً نمیتوانیم همدیگر را قانع کنیم.
با عنایت به این مطلب کارشناس محترم، استاد صادق بزرگوار:چون بحثمان وارد حوزه علوم تجربی و مکانیک کوانتوم شده، اگر اجازه دهید آنرا مختومه کنیم و ادامه ندهیم.
بنده صحبتم این بود که در قرآن کریم اشاره شده به تغییر نرخ گذر زمان و نه سفر در زمان. (موضوع تاپیک)
و شما فرمودید به جز این موضوع، فرضیات دیگری همانند انحناء مکان و سرعت زیاد نیز میتواند وجود داشته باشد.انشاالله خوانندگان گرامی خودشان قضاوت و جمع بندی خواهند نمود.
موفق باشید در پناه حضرت حق :Gol:
باسلام وتشکر .
از بحث ها وتحلیل های هر دو جناب استفاده شد .
انشا ءالله مأ جور باشنید .
گرچه برخی مطالب در این مسله کمی پذیر شش دشوار بود ولی در مجموع نکته های سود مندی ارایه کردیدند .
استوار گرامی عنایت دارد که فرد طرف بحث شان در این مسله کار بر ممتاز این مجموعه علمی ( سایت اسک دین ) است .
در گفته ونقطه نظرات ایشان دقت مضاعف لازم است .
خوش فهمی .
انصاف در بحث .
حق پذیری .
حلم در مباحثه .
تواضع علمی .
اشراف علمی بر بسیاری از موضوعات در بشتر از موضوعاتی که وارد بحث شده ونظر می دهد .
واز این دست ویژگی های او .
ایجاب می کند که کاربر عزیز باشد و باید عزیزش داشت .
البته به قول طلبه ها :
اثبات شی نفی ماعدا نمی کند .
جناب شما هم کاربر عزیز در این مجموعه هستید .
از هر دو جناب دعوت می شود که از بسته ماه ضافت نیز سر بزنید واظهار نظر فرمایند تا استفاده شود .
به طور یقین نظرات جناب تان بر غنای مطالب مطروحه می افزاید .
وسبب تشویق کاربرانی خواهد شد که که نسبت به این گونه امور کم علاقه اند .
ویا شناخت آن معارف را دغدغه ذهنی شان تلقی نمی کنند .
با آرزوی توفیقات روز افزون تان .
سلام و عرض ادب.
....
یکی از نکات جالب توجه نظریه Orch-OR اینست که خودآگاهی در مغز انسان در هر ثانیه چهل بار روشن و خاموش میشود.
احتمالاً این بروز رسانی متناوب و مکرر خودآگاهی، میتواند ناشی از خلقت مکرر جسم باشد.
سلام علیکم مؤمن و رحمة الله و برکاته،
قاعده این است که حقیر تا آن نظریه را نخوانم نمیتوانم در موردش نظر بدهم ولی ممنون میشوم اگر منظورتان از ارتباط احتمالی بین خلقت مکرر جسم و روشن و خاموش شدن خودآگاهی در مغز انسان را بتوانید توضیح ولو مختصری بدهید. به طور خاص:
- این روشن و خاموش شدن مغز انسان در هر ثانیه به میزان ۴۰ بار یک بحث احتمالاتی است یا قطعی؟
- مدت خاموش بودن خودآگاهی در مغز انسان که مطابق فرمایش شما قاعدتاً باید کمتر از ۱/۴۰ ثانیه باشد چقدر است؟ آیا از مرتبهی کوچکترین واحد زمانی قابل اندازهگیری مطابق اصل عدم قطعیت است (زمان زوج انرژی است در اندازهگیری کوانتومی) یا بیش از آن؟ اگر بیش از آن باشد زمانهای قابل اندازهگیری وجود دارد که در آن انسان مرده است (ارتباط روح با بدن قطع است)؟
- آیا قطع بودن ارتباط روح با بدن ارتباط با خلقت مادی جسم دارد؟ خلقت جسم باید حتی اگر هم گسسته باشد در بازههای زمانی غیرقابل درک برای انسان (یعنی کوچکتر از کوچکترین بازهی زمانی قابل اندازهگیری) اتفاق بیفتد در غیراین صورت قانون بقای جرم در مقیاس قابل اندازهگیری نقض میشود؟
- و در نهایت اصل عدم قطعیت تنها بر روی درک با واسطهی انسان از عالم وجود است که محدودیت وارد میکند مگرنه درک شهودی انسان مقید به هیچ قید خارجی نیست و تنها قید آن حدود خارجی وجود خود ناظر است. بر این اساس کوچکترین مقیاس قابل اندازهگیری توسط انسان نه از اصل عدم قطعیت و به صورت یک مقدار محدود (ولو بسیار کوچک) که برابر با صفر خواهد بود و از دید موجودی در این عالم باید پیوسته دیده شود، چه آنکه ولو اینکه ر حقیقت هم گسستگیای وجود داشته باشد باز وجود باطن خود شخص هم همانقدر گسسته خواهد بود که وجود جسم او، پس گسستگی در خلقت جسم توسط روح قابل درک نخواهد بود. لااقل با این فرض که بتوان یک بستر زمانی مطلق برای وجود داشتن عالم وجود در نظر گرفت، بستری که محورهای موضعی نسبی زمان بر روی ان منقبض و منبسط بگردند. اشتباه میکنم؟ :Gig:
از سوی دیگر چیزی که در مکانیک کوانتوم جلب توجه میکند، اصل دوبروی است.
مطابق این اصل، هم موج الکترومغناطیس میتواند خاصیت ذرهای داشته باشد و هم ذرات میتوانند خاصیت موجی داشته باشند.
اما هر چه جرم یک ذره و به تبع آن اندازه حرکتش افزایش یابد، طول موج آن کم میشود. لذا اجسام بزرگ ظاهراً خاصیت موجی از خود بروز نمیدهند.
حال برای اینکه جسمی مانند جسم انسان بتواند خاصیت موجی از خود بروز دهد و شامل اصل چند مکانی (Super-Positions) گردد و بتواند در یک لحظه در چند مکان حضور یابد یا به صورت آنی از مکانی به مکان دیگر منتقل گردد، لازمه آن اینست که طول موج بلندی نسبت به ابعاد بدنش داشته باشد.
هر چه طول موجش بیشتر شود، آنگاه میتواند در مکانهای دورتری حضور یابد.
البته قصد جسارت ندارم، به قول شما بحثمان هم خوب است زیاد از موضوع تاپیک دور نشود، ولی با کمال احترام برای شما حقیر با دوگانگی موج-ذره مخالف هستم و البته تنها کسی هم نیستم که این ایده را دارم. مثلاً چند سال پیش کتابی از یکی از اساتید دانشگاه Berkeley را نگاه میکردم یادم نیست در مقدمهاش بود یا پشت جلدش که مطلب جالب توجهی را نوشته بود. ایشان گفته بودند که بر خلاف تصور بسیاری که قرن بیستم را قرن شکوفایی علم میدانند نیمهی دوم این قرن را باید دورهی سیاه علم فیزیک دانست که در آن با رویکردهایی که در پیش گرفته شد به زعم خودشان هر چه قابل کشف بود را کشف کردند و علم در جایی متوقف شد (البته مشخص است که اشارهی ایشان به طیف خاصی از نظریات بوده است)، بعد هم در ادامهی آن گفتند که ایشان قائل به دوئیت موج-ذره نیستند و همه چیز را فقط موج میدانند! حقیر حرفم کمی متفاوت است و همه چیز را ذره میدانم و قائل به وجود موج نیستم، بخصوص از وقتی که مکانیک کوانتومی را خواندم و دیدم این موج هم واقعاً موج فیزیکی نیست و یک موج احتمالاتی است، یعنی دامنهی موج از جنس طول یا ممنتوم یا فشار یا کمیت فیزیکی دیگری نبوده و ارتباط با تابع احتمالی دارد که اطلاعاتی احتمالاتی از سیستم را میدهد. و البته مطابق اسلام ما قائل به احتمالاتی بودن ساختار عالم نیستیم ... تمامی ساز و کارهای عالم وجود بر اساس قاعدهی عقلی علیت رخ میدهند و از Determinism پیروی میکنند ...
البته در ریاضیات این مسأله خیلی روشن است ولی از نظر فیزیکدانان دور مانده است. مثلاً اینکه کاربرد احتمال و آمار کجاست؟ مطلب دیگر هم این است که احتمال تنها برای قبل از رخداد یک پدیده به کار میرود، مثلاً به شما گفته میشود که به نظر شما اگر سکه را بیاندازیم شیر خواهد آمد یا خط و شما میفرمایید هر دو ممکن است با احتمال ۱/۲، ولی وقتی سکه انداخته شود دیگر یا فقط شیر میشود و یا فقط خط، هر دو با هم و با احتمال نیم تنها در بحث پیشبینی است و نه در بحث رخداد یک پدیده، وقتی پدیدهای رخ داد یا اینطور بوده یا آنطور ... ذره هم اگرچه در نگاه کوانتومی به صورت احتمالاتی رفتارش پیشبینی شود ولی اینطور نیست که بتوان گفت ذره مثلاً در تمامی این ابر احتمالاتی وجود دارد ولی با احتمالهای متفاوت، بلکه در هر لحظه یک و فقط یکجا وجود دارد (البته برداشت حقیر از ذره کمی متفاوت است، برای مثال گفتم) و این از جهل ما نسبت به جزئیات سیستم است که بحث احتمال و بعد موج احتمال را به وسط میکشیم.
دوبروی هم اگر بخاطر داشته باشید تنها گفت چرا فقط فوتون اینطور باشد و مثلاً الکترون نباشد، بعداً نشان داده شد که اتفاقاً الکترون هم مانند فوتون میتواند رفتارش توسط احتمالات موجی (تابع موج که برداری چرخنده است، یعنی یک تابع مختلط) پیشبینی شود ... اما این به آن معنا نیست که حقیقت وجودی الکترون گاهی ذره باشد و گاهی حقیقتی مبتنی بر احتمالات، حقیقت الکترون ثابت است، گاهی ما آن را با دینامیک معمول ذرات که میشناسیم (و البته کامل هم درست نیست) میتوانیم مدل کنیم و گاهی نمیتوانیم و دست به دامن احتمالات باید بشویم، نه برای اینکه فیزیک مسأله را بفهمیم بلکه برای اینکه مسأله را حل کرده باشیم، اگرچه دست آخر هم نفهمیم که چه شد که جواب به دست آمد، همان مسألهای که انیشتین را با فیزیک کوانتوم نامهربان کرده بود، فیزیک کوانتوم یک مفهوم حقیقی نیست و یک روش حل مسأله است ... بیشتر مهندسی است تا علمی، اگرچه خیلی هم پیچیده باشد که مهندسان کمتر متوجه آن شوند و عرصهی تاخت و تاز فیزیکدانان و ریاضیدانان شده باشد.
امیدوارم از این اظهار نظر غیرمتخصصانهی حقیر دلگیر نشده باشید ... اگر هم اینجا یا به صورت خصوصی نقدشان کنید بیش از پیش دعاگو خواهم بود ان شاء الله.
تغییر گذشته با دعا را اولین بار از شما میشنوم. آیا بر این مطلب دلیل قرآنی هم دارید؟
مثال قرآنیاش شاید همان آیهی اشارهی خداوند به فطرت انسانی باشد که این فطرت الهی در بسیاری از مواقع زیر خروارها آوار غفلت مدفون شده است ولی وقتی شخص به مشکل قابل توجهی میافتد و امیدش از تمام اسباب و علل معمول قطع شود نوری در اعماق وجودش میبیند و آن را میشناسد و با خدای خود خالصانه مناجات میکند و میگوید که خدایا اگر نجاتم دهی دیگر هرگز به تو شرک نمیورزم و گناه نمیکنم و ...:
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ / فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ... [یونس، ۲۲ و ۲۳]
او کسی است که شما را در خشکی و دریا گردش می دهد، تا آن گاه که در کشتی ها باشید و کشتی ها مسافرانش را با بادی ملایم و آرام حرکت دهند، و کشتی نشینان به آن باد ملایم و آرام شادمان شوند، ناگاه بادی تند و سخت بر آن کشتی وَزَد و از هر طرف موجی سهمگین بر آنان تازد، و یقین کنند که در محاصره [امواج خطرناک] افتاده اند [و راهی برای نجات ندارند]، [در آن هنگامه هلاکت بار] خدا را در حالی که ایمان و عبادت را از هر گونه شرکی برای او خالص می کنند، می خوانند که اگر ما را از این [عرصه هلاکت بار] نجات دهی، مسلماً و قطعاً از سپاس گزاران خواهیم شد. / پس هنگامی که آنان را نجات بخشد، ناگهان در زمین به ناحق تجاوز و سرکشی می کنند. ...
حالا سؤال این است که اگر دعای ایشان مستجاب شد ایشان چطور باز این نجات خود را منکر شدند و عهد خود را فراموش کردند؟ پاسخ این است که کسی که در چنین وضعی یا در وضعیتهای مشابه قرار میگیرد و از خداوند کمک میخواهد اینطور نیست که خداوند مثلاً گروهی از فرشتگان را از آسمان به کمک او بفرستد بلکه دریا و باد و ابرها و ... همه به فرمان خداوند هستند ... آن کسی که نجات پیدا میکند نگاه میکند و با خود فکر میکند که از خداوند کمک خواسته بود اما باران خودش بند آمد و ابرها پراکنده شدند یا اصلاً ابرها کوچک بودند و رد شدند و طوفان تمام شد و خلاصه به خیر گذشت ... خداوند را در این میان نمیبینند ...
یاد آن جوکی افتادم که بندهی خدایی عجله داشت و میخواست برود جایی اما جای پارک برای ماشینش پیدا نمیکرد ... کلافه شد و گفت خدایا اگر یک جای پارک برسانی فلان و فلان، هنوز نقطهی انتهای دعایش را نگذاشته بود که درست جلوی ماشین در حرکتش ماشینی از پارکینگ بیرون میآید، این شخص هم به جای آنکه از خدا تشکر کند میگوید خدایا زحمت نکش خودم یک جای پارک مناسب پیدا کردم!
اما حقیقت چیست؟ توحید افعالی میگوید «لا مؤثر فی الوجود الا الله» ... هیچ چیزی خارج از قدرت خداوند نیست و هیچ چیزی بدون حکمت نیست ...
حالا از برهان خلف میخواهیم نشان دهیم که دعا میتواند گذشته را تغییر دهد، اگرچه احتمالاً تا همینجا هم دیگر خودتان تا ته استدلال را خواندهاید. فرض کنید دعا گذشته را تغییر ندهد. عدهای در وسط دریا گیر کردهاند ... از همهکس و همهچیز قطع امید کردهاند ... ناگهان یاد خداوند میافتند و خدا را میخوانند ... دو حالت دارد ... یا دعای ایشان بخاطر خلوصش بالا میرود که در این صورت خداوند ضمانت کرده است که هر کس مرا بخواند اجابتش میکنم «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» و یا اینکه دعای از سر غفلت است مانند دعای کافرین که «وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ» و راه به سوی خدا ندارد و اجابت هم نمیشود مگر اینکه خداوند به او رحم کند. حالا فرض کنید خداوند اراده کرده که به ایشان کمک کند و نجاتشان دهد. اگر از ابتدا ابرها گسترده باشند (مثلاً در عکسهای ماهوارهای هواشناسی اینطور معلوم باشد) و به طور معمول و با قضایای علی و معلولی معمول (علوم هواشناسی) این طوفان حالاحالاها قرار نباشد تمام شود و تازه قرار باشد قدرتش هم بیشتر شود برای خداوند چه راه چارهای خواهد ماند برای نجات آن افراد مگر اعمال اراده به صورت مستقیم و خلاف عادت معمول؟ یعنی تنها راه نجات آن افراد معجزه خواهد بود و البته میدانیم که این هم جز در کاربرد معجزه یا کرامت سنت خداوند نیست که به کار گرفته شود. پس خداوند میخواهد آنها را اجابت کند ولی از معجزه هم نمیخواهد استفاده کند و در نتیجه نعوذ بالله نخواهد توانست ایشان را اجابت کند! و این البته حکم غلطی است که ناشی از فرض اولیهی ما میباشد، اینکه دعا نتواند گذشته را تغییر دهد. در واقع تنها راه برونرفت از این مشکل این است که بگوییم خداوندی که علمش محیط است به زمان از ابتدا میدانسته که ایشان دعایی خواهند کرد که مستجاب خواهد شد پس از ابتدا ابرهای کوچکتر از آنچه آن افراد تصور میکردند قرار داده میشود ... پس آن مردی که به دنبال پارکینگ میگشت خداوند از ابتدا میدانسته است که او ساعت ۴ بعد از ظهر به دنبال جای پارک خواهد بود و دعایش را هم در فلان لحظه در محل فلان ماشین تمام میکند پس کار آن صاحب ماشینی که در لحظهی مورد نیاز این آقا از جای پارک بیرون میآید را از چندین دقیقه بلکه چندین ساعت بلکه چندین روز قبل طوری تنظیم میکند که ساعت خروج ایشان از آن جای پارک همزمان شود با ساعت انتهای دعای آن مرد در ماشین که دنبال جای پارک میگشته است ...
اگر خداوند میدانست که آن افراد سوار کشتی دعا نخواهند کرد یا آن مرد به دنبال جای پارک دعا نخواهد کرد یا دعایشان مستجاب نخواهد بود این تمهیدات قبل از انجام دعای ایشان هم بیمورد میبود اما الآن ... دعا علت ایجاد تغییر در گذشته است و البته خداوند علتالعلل و مسببالأسباب است.
البته ظاهراً مسألهی تغییر دادن در گذشته توسط دعا از این هم فراتر است ولی برای آن بخشهای دیگر دلیل قرآنی و عقلی ندارم اگرچه با توجه به مطالب بالا پذیرش آن خیلی هم استبعاد عقلی نخواهد داشت و فقط کمی دورتر از ذهن است ... و آن اینکه نه تنها تغییر گذشته برای اثر گذاشتن روی زمان حال مورد دعا و درخواست واقع شود که تغییر در گذشتهی بعید برای اثرگذاری در گذشته مورد درخواست واقع شود. یک گزارش تجربی در این زمینه دیدم که نمیتوانم بگویم حتماً درست است یا خیر ...
البته مطمئن نیستم ولی بعید نیست کارهای سهگانهای که حضرت خضر علیهالسلام در حضور حضرت موسی علیهالسلام انجام دادند (سوراخ کردن قایق و کشتن آن بچه و ساختن آن دیوار) همگی در همین راستا بوده است، ساختن گذشتهای که به زودی برای استجابت دعا یا دعاهایی به کار خواهند آمد ...
یا علی
باسلام وتشکر .
از بحث ها وتحلیل های هر دو جناب استفاده شد .
انشا ءالله مأ جور باشنید .
گرچه برخی مطالب در این مسله کمی پذیر شش دشوار بود ولی در مجموع نکته های سود مندی ارایه کردیدند .
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
ضمن تشکر از حسن ظن شما به این بندهی حقیر خدا و بیشتر شدن طمع حقیر به رحمت خداوند در سایهی این حسن ظنتان (و ترس از اینکه تعاریفتان را باور کنم که نفس جنایتکار حقیر بسیار مشتاق باور کردن آنهاست) خیلی دوست داشتم اگر میشد نظرتان را در مورد تطابق عوالم باطن و عوالم ظاهری بفرمایید، اینکه:
۱. آیا عالم خارج که فضای مُشاع برای تمام موجودات است زیرفضایی از عالم اکبر درون انسانهاست؟
۲. آیا عالم خارج برشی از عالم باطن است که مقید به حواس دنیایی شده است؟ برای انسان با حواس دنیایی انسان و برای موجودات دیگر با حواس دنیایی خودشان؟
۳. آیا میتوان انتظار داشت در ابعادی بالاتر (بیش از ابعاد دنیا، حالا سه باشد یا چهار و یا بیشتر) مرز بین ظاهر و باطن برداشته شود؟
۴. آیا مثال بطری کلاین (یا مشابه آن) میتواند وحدت وجود مطابق با فلسفهی ملاصدرا را توضیح هندسی دهد؟
و اینکه اگر این انطباق بین ظاهر و باطن عالم وجود درست باشد آیا به نظر شما از طریق باطن که لازمان است یا قیود زمانی کمتری دارد میتوان سفر به گذشته داشت؟
با تشکر،
یا علی
اصلاحیه:
فکر کنم تطابق بین عالم ظاهر و عالم باطن، یا به تعبیر شاید درستتر ظاهر عالم با باطن عالم، تطابقی عینی نمیتواند باشد و اگر باشد همهجانبه نیست. این را قبلاً در روایاتی دیده بودم که ماحصلش این عبارت جبرئیل به رسول خداست صلاللهعلیهوآله که «إِنَّ هَذَا الْحَرَمُ وَ أَنْتَ الْحَرَامُ وَ لِكُلِّ مِثْلٍ مِثَال»
توضیح بیشتر در اینجا آمده است.
سلام و عرض ادب.
قاعده این است که حقیر تا آن نظریه را نخوانم نمیتوانم در موردش نظر بدهم ولی ممنون میشوم اگر منظورتان از ارتباط احتمالی بین خلقت مکرر جسم و روشن و خاموش شدن خودآگاهی در مغز انسان را بتوانید توضیح ولو مختصری بدهید. به طور خاص:
- این روشن و خاموش شدن مغز انسان در هر ثانیه به میزان ۴۰ بار یک بحث احتمالاتی است یا قطعی؟
- مدت خاموش بودن خودآگاهی در مغز انسان که مطابق فرمایش شما قاعدتاً باید کمتر از ۱/۴۰ ثانیه باشد چقدر است؟ آیا از مرتبهی کوچکترین واحد زمانی قابل اندازهگیری مطابق اصل عدم قطعیت است (زمان زوج انرژی است در اندازهگیری کوانتومی) یا بیش از آن؟ اگر بیش از آن باشد زمانهای قابل اندازهگیری وجود دارد که در آن انسان مرده است (ارتباط روح با بدن قطع است)؟
- آیا قطع بودن ارتباط روح با بدن ارتباط با خلقت مادی جسم دارد؟ خلقت جسم باید حتی اگر هم گسسته باشد در بازههای زمانی غیرقابل درک برای انسان (یعنی کوچکتر از کوچکترین بازهی زمانی قابل اندازهگیری) اتفاق بیفتد در غیراین صورت قانون بقای جرم در مقیاس قابل اندازهگیری نقض میشود؟
- و در نهایت اصل عدم قطعیت تنها بر روی درک با واسطهی انسان از عالم وجود است که محدودیت وارد میکند مگرنه درک شهودی انسان مقید به هیچ قید خارجی نیست و تنها قید آن حدود خارجی وجود خود ناظر است. بر این اساس کوچکترین مقیاس قابل اندازهگیری توسط انسان نه از اصل عدم قطعیت و به صورت یک مقدار محدود (ولو بسیار کوچک) که برابر با صفر خواهد بود و از دید موجودی در این عالم باید پیوسته دیده شود، چه آنکه ولو اینکه ر حقیقت هم گسستگیای وجود داشته باشد باز وجود باطن خود شخص هم همانقدر گسسته خواهد بود که وجود جسم او، پس گسستگی در خلقت جسم توسط روح قابل درک نخواهد بود. لااقل با این فرض که بتوان یک بستر زمانی مطلق برای وجود داشتن عالم وجود در نظر گرفت، بستری که محورهای موضعی نسبی زمان بر روی ان منقبض و منبسط بگردند. اشتباه میکنم؟ :Gig:
چند نکته به ذهن حقیر میرسد که خدمت شما دوست عزیز عرض میکنم:
اول: در فیزیک با قانون پایستگی {انرژی و جرم} روبرو هستیم.
از آنجا که بدن انسان را نمیتوان یک سیستم منزوی در نظر گرفت که با محیط پیرامونش هیچ تبادل انرژی و جرم نداشته باشد، لذا صحبت از برقراری قانون پایستگی انرژی و جرم در مورد بدن انسان، منتفی خواهد بود.
دوم: پیش بینی موضع قرارگیری الکترون یک بحث احتمالاتیست اما روشن و خاموش شدن خودآگاهی در مغز انسان پس از رخداد، ثبت گردیده است.
سوم: اگر مغر به عنوان ابزار روح، بتواند با همین مقدار تناوب خودآگاهی در خدمت روح باشد، چه لزومی دارد که این زمان تا حد زمان پلانک یا حد زمان قابل اندازهگیری توسط ناظر کاهش یابد؟
چهارم: آفرینش مکرر جسم انسان اگر تدریجی باشد آیا کسی توانسته تناوب زمانی خلقت مجدد و مکرر آن را مقداردهی کند؟
آیا ما از کیفیت این تغییر و تحولِ مکرر آگاهی داریم که بتوانیم بگوئیم تناوب زمانی آن آنقدر کوچک است که پیوسته به نظر میرسد؟
اگر از کیفیت آن مطلع نیستیم، چه زمانی را میخواهیم اندازه بگیریم که بعد بخواهیم بگوئیم ناتوان از اندازهگیری آنیم؟
البته قصد جسارت ندارم، به قول شما بحثمان هم خوب است زیاد از موضوع تاپیک دور نشود، ولی با کمال احترام برای شما حقیر با دوگانگی موج-ذره مخالف هستم و البته تنها کسی هم نیستم که این ایده را دارم. مثلاً چند سال پیش کتابی از یکی از اساتید دانشگاه Berkeley را نگاه میکردم یادم نیست در مقدمهاش بود یا پشت جلدش که مطلب جالب توجهی را نوشته بود. ایشان گفته بودند که بر خلاف تصور بسیاری که قرن بیستم را قرن شکوفایی علم میدانند نیمهی دوم این قرن را باید دورهی سیاه علم فیزیک دانست که در آن با رویکردهایی که در پیش گرفته شد به زعم خودشان هر چه قابل کشف بود را کشف کردند و علم در جایی متوقف شد (البته مشخص است که اشارهی ایشان به طیف خاصی از نظریات بوده است)، بعد هم در ادامهی آن گفتند که ایشان قائل به دوئیت موج-ذره نیستند و همه چیز را فقط موج میدانند! حقیر حرفم کمی متفاوت است و همه چیز را ذره میدانم و قائل به وجود موج نیستم، بخصوص از وقتی که مکانیک کوانتومی را خواندم و دیدم این موج هم واقعاً موج فیزیکی نیست و یک موج احتمالاتی است، یعنی دامنهی موج از جنس طول یا ممنتوم یا فشار یا کمیت فیزیکی دیگری نبوده و ارتباط با تابع احتمالی دارد که اطلاعاتی احتمالاتی از سیستم را میدهد. و البته مطابق اسلام ما قائل به احتمالاتی بودن ساختار عالم نیستیم ... تمامی ساز و کارهای عالم وجود بر اساس قاعدهی عقلی علیت رخ میدهند و از Determinism پیروی میکنند ...
البته در ریاضیات این مسأله خیلی روشن است ولی از نظر فیزیکدانان دور مانده است. مثلاً اینکه کاربرد احتمال و آمار کجاست؟ مطلب دیگر هم این است که احتمال تنها برای قبل از رخداد یک پدیده به کار میرود، مثلاً به شما گفته میشود که به نظر شما اگر سکه را بیاندازیم شیر خواهد آمد یا خط و شما میفرمایید هر دو ممکن است با احتمال ۱/۲، ولی وقتی سکه انداخته شود دیگر یا فقط شیر میشود و یا فقط خط، هر دو با هم و با احتمال نیم تنها در بحث پیشبینی است و نه در بحث رخداد یک پدیده، وقتی پدیدهای رخ داد یا اینطور بوده یا آنطور ... ذره هم اگرچه در نگاه کوانتومی به صورت احتمالاتی رفتارش پیشبینی شود ولی اینطور نیست که بتوان گفت ذره مثلاً در تمامی این ابر احتمالاتی وجود دارد ولی با احتمالهای متفاوت، بلکه در هر لحظه یک و فقط یکجا وجود دارد (البته برداشت حقیر از ذره کمی متفاوت است، برای مثال گفتم) و این از جهل ما نسبت به جزئیات سیستم است که بحث احتمال و بعد موج احتمال را به وسط میکشیم.
دوبروی هم اگر بخاطر داشته باشید تنها گفت چرا فقط فوتون اینطور باشد و مثلاً الکترون نباشد، بعداً نشان داده شد که اتفاقاً الکترون هم مانند فوتون میتواند رفتارش توسط احتمالات موجی (تابع موج که برداری چرخنده است، یعنی یک تابع مختلط) پیشبینی شود ... اما این به آن معنا نیست که حقیقت وجودی الکترون گاهی ذره باشد و گاهی حقیقتی مبتنی بر احتمالات، حقیقت الکترون ثابت است، گاهی ما آن را با دینامیک معمول ذرات که میشناسیم (و البته کامل هم درست نیست) میتوانیم مدل کنیم و گاهی نمیتوانیم و دست به دامن احتمالات باید بشویم، نه برای اینکه فیزیک مسأله را بفهمیم بلکه برای اینکه مسأله را حل کرده باشیم، اگرچه دست آخر هم نفهمیم که چه شد که جواب به دست آمد، همان مسألهای که انیشتین را با فیزیک کوانتوم نامهربان کرده بود، فیزیک کوانتوم یک مفهوم حقیقی نیست و یک روش حل مسأله است ... بیشتر مهندسی است تا علمی، اگرچه خیلی هم پیچیده باشد که مهندسان کمتر متوجه آن شوند و عرصهی تاخت و تاز فیزیکدانان و ریاضیدانان شده باشد.امیدوارم از این اظهار نظر غیرمتخصصانهی حقیر دلگیر نشده باشید ... اگر هم اینجا یا به صورت خصوصی نقدشان کنید بیش از پیش دعاگو خواهم بود ان شاء الله.
برادر بزرگوار، معادله شرودینگر در دو دیدگاه کپنهاکی و بوهمی با همدیگر متفاوت است.
در دیدگاه بوهمی (منتسب به دیوید بوهم David Bohm) در سمت راست معادله شرودینگر سر و کله یک Q (پتانسیل کوانتومی) پیدا میشود که در واقع همان متغیر نهانیست که باعث احتمالاتی بودن تابع موج در دیدگاه کپنهاکی میگردد.
این متغیر به میدان شعور و آگاهی حاکم بر کل هستی، و ارتباط اطلاعاتی ذرات بنیادی با سرعت مافوق نور در لایه زیرین (باطن عالم) مربوط میشود.
و اما در مورد موج-ذره:
اگر به آزمایشهای گوناگونی که در زمینه تابش نور به دو شکاف صورت گرفته دقت کنید، میبینید که همه آنها مثبت اصل دوبروی هستند.
و همچنین بعضی از این آزمایشها اصل مکملیت نیلز بور در دیدگاه کپنهاکی را نقض میکنند.
برای حقیر بسیار جالب است بدانم که اگر جنابعالی ایجاد الگوی تداخلی در آزمایش دو شکاف یانگ را ناشی از خاصیت موجی نور نمیدانید، پس چگونه آنرا توجیه میکنید؟
مثال قرآنیاش شاید همان آیهی اشارهی خداوند به فطرت انسانی باشد که این فطرت الهی در بسیاری از مواقع زیر خروارها آوار غفلت مدفون شده است ولی وقتی شخص به مشکل قابل توجهی میافتد و امیدش از تمام اسباب و علل معمول قطع شود نوری در اعماق وجودش میبیند و آن را میشناسد و با خدای خود خالصانه مناجات میکند و میگوید که خدایا اگر نجاتم دهی دیگر هرگز به تو شرک نمیورزم و گناه نمیکنم و ...:هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ ۙ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَـٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ / فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ... [یونس، ۲۲ و ۲۳]
او کسی است که شما را در خشکی و دریا گردش می دهد، تا آن گاه که در کشتی ها باشید و کشتی ها مسافرانش را با بادی ملایم و آرام حرکت دهند، و کشتی نشینان به آن باد ملایم و آرام شادمان شوند، ناگاه بادی تند و سخت بر آن کشتی وَزَد و از هر طرف موجی سهمگین بر آنان تازد، و یقین کنند که در محاصره [امواج خطرناک] افتاده اند [و راهی برای نجات ندارند]، [در آن هنگامه هلاکت بار] خدا را در حالی که ایمان و عبادت را از هر گونه شرکی برای او خالص می کنند، می خوانند که اگر ما را از این [عرصه هلاکت بار] نجات دهی، مسلماً و قطعاً از سپاس گزاران خواهیم شد. / پس هنگامی که آنان را نجات بخشد، ناگهان در زمین به ناحق تجاوز و سرکشی می کنند. ...حالا سؤال این است که اگر دعای ایشان مستجاب شد ایشان چطور باز این نجات خود را منکر شدند و عهد خود را فراموش کردند؟ پاسخ این است که کسی که در چنین وضعی یا در وضعیتهای مشابه قرار میگیرد و از خداوند کمک میخواهد اینطور نیست که خداوند مثلاً گروهی از فرشتگان را از آسمان به کمک او بفرستد بلکه دریا و باد و ابرها و ... همه به فرمان خداوند هستند ... آن کسی که نجات پیدا میکند نگاه میکند و با خود فکر میکند که از خداوند کمک خواسته بود اما باران خودش بند آمد و ابرها پراکنده شدند یا اصلاً ابرها کوچک بودند و رد شدند و طوفان تمام شد و خلاصه به خیر گذشت ... خداوند را در این میان نمیبینند ...
» و راه به سوی خدا ندارد و اجابت هم نمیشود مگر اینکه خداوند به او رحم کند. حالا فرض کنید خداوند اراده کرده که به ایشان کمک کند و نجاتشان دهد. اگر از ابتدا ابرها گسترده باشند (مثلاً در عکسهای ماهوارهای هواشناسی اینطور معلوم باشد) و به طور معمول و با قضایای علی و معلولی معمول (علوم هواشناسی) این طوفان حالاحالاها قرار نباشد تمام شود و تازه قرار باشد قدرتش هم بیشتر شود برای خداوند چه راه چارهای خواهد ماند برای نجات آن افراد مگر اعمال اراده به صورت مستقیم و خلاف عادت معمول؟ یعنی تنها راه نجات آن افراد معجزه خواهد بود و البته میدانیم که این هم جز در کاربرد معجزه یا کرامت سنت خداوند نیست که به کار گرفته شود. پس خداوند میخواهد آنها را اجابت کند ولی از معجزه هم نمیخواهد استفاده کند و در نتیجه نعوذ بالله نخواهد توانست ایشان را اجابت کند! و این البته حکم غلطی است که ناشی از فرض اولیهی ما میباشد، اینکه دعا نتواند گذشته را تغییر دهد. در واقع تنها راه برونرفت از این مشکل این است که بگوییم خداوندی که علمش محیط است به زمان از ابتدا میدانسته که ایشان دعایی خواهند کرد که مستجاب خواهد شد پس از ابتدا ابرهای کوچکتر از آنچه آن افراد تصور میکردند قرار داده میشود ... پس آن مردی که به دنبال پارکینگ میگشت خداوند از ابتدا میدانسته است که او ساعت ۴ بعد از ظهر به دنبال جای پارک خواهد بود و دعایش را هم در فلان لحظه در محل فلان ماشین تمام میکند پس کار آن صاحب ماشینی که در لحظهی مورد نیاز این آقا از جای پارک بیرون میآید را از چندین دقیقه بلکه چندین ساعت بلکه چندین روز قبل طوری تنظیم میکند که ساعت خروج ایشان از آن جای پارک همزمان شود با ساعت انتهای دعای آن مرد در ماشین که دنبال جای پارک میگشته است ...
...حالا از برهان خلف میخواهیم نشان دهیم که دعا میتواند گذشته را تغییر دهد، اگرچه احتمالاً تا همینجا هم دیگر خودتان تا ته استدلال را خواندهاید. فرض کنید دعا گذشته را تغییر ندهد. عدهای در وسط دریا گیر کردهاند ... از همهکس و همهچیز قطع امید کردهاند ... ناگهان یاد خداوند میافتند و خدا را میخوانند ... دو حالت دارد ... یا دعای ایشان بخاطر خلوصش بالا میرود که در این صورت خداوند ضمانت کرده است که هر کس مرا بخواند اجابتش میکنم «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» و یا اینکه دعای از سر غفلت است مانند دعای کافرین که «وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ
اگر خداوند میدانست که آن افراد سوار کشتی دعا نخواهند کرد یا آن مرد به دنبال جای پارک دعا نخواهد کرد یا دعایشان مستجاب نخواهد بود این تمهیدات قبل از انجام دعای ایشان هم بیمورد میبود اما الآن ... دعا علت ایجاد تغییر در گذشته است و البته خداوند علتالعلل و مسببالأسباب است.
البته ظاهراً مسألهی تغییر دادن در گذشته توسط دعا از این هم فراتر است ولی برای آن بخشهای دیگر دلیل قرآنی و عقلی ندارم اگرچه با توجه به مطالب بالا پذیرش آن خیلی هم استبعاد عقلی نخواهد داشت و فقط کمی دورتر از ذهن است ... و آن اینکه نه تنها تغییر گذشته برای اثر گذاشتن روی زمان حال مورد دعا و درخواست واقع شود که تغییر در گذشتهی بعید برای اثرگذاری در گذشته مورد درخواست واقع شود. یک گزارش تجربی در این زمینه دیدم که نمیتوانم بگویم حتماً درست است یا خیر ...
البته مطمئن نیستم ولی بعید نیست کارهای سهگانهای که حضرت خضر علیهالسلام در حضور حضرت موسی علیهالسلام انجام دادند (سوراخ کردن قایق و کشتن آن بچه و ساختن آن دیوار) همگی در همین راستا بوده است، ساختن گذشتهای که به زودی برای استجابت دعا یا دعاهایی به کار خواهند آمد ...
از شما برادر بزرگوار عذرخواهی میکنم. اما این مطالب اصلاً مؤید تغییر گذشته توسط دعا نیست.
بلکه به نظر حقیر، این مطالب مربوط میشود به تفاوت قضا و قدر حتمی(تقدیر قطعی) با قضا و قدر غیر حتمی(تقدیر معلق و مشروط).
برادر بزرگوار، معادله شرودینگر در دو دیدگاه کپنهاکی و بوهمی با همدیگر متفاوت است.
در دیدگاه بوهمی (منتسب به دیوید بوهم David Bohm) در سمت راست معادله شرودینگر سر و کله یک Q (پتانسیل کوانتومی) پیدا میشود که در واقع همان متغیر نهانیست که باعث احتمالاتی بودن تابع موج در دیدگاه کپنهاکی میگردد.
این متغیر به میدان شعور و آگاهی حاکم بر کل هستی، و ارتباط اطلاعاتی ذرات بنیادی با سرعت مافوق نور در لایه زیرین (باطن عالم) مربوط میشود.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
اول باید یک معذرت خواهی از شما بکنم بابت تأخیر در پاسخ دادن، یک دلیل آن کمی وقت بود و اینکه میخواستم قبل از پاسخ دادن کمی در مورد تعبیر بوهمی از مکانیک کوانتومی مطالعه کنم، و دلیل دیگر آن هم اینکه سایت چند روزی است که در زمینه نوشتن پاسخ برای حقیر خوب کار نمیکند و الآن هم از دستگاه دیگری دارم پاسخ را می نویسم (احتمالا مشکل از FireFox است) وگرنه ساختار نگارشی متن حفض نمی شد و همه چیز به هم می ریخت.
بعد از این عذرخواهی هم باید از شما تشکر ویژه داشته باشم: «متشکرم»، :Gol:
حقیر هر چه کتاب در مورد فیزیک و مکانیک کوانتومی خوانده بودم همگی ظاهراً دیدگاه کپنهاکی را توضیح داده بودند که حقیر هم آنقدر با آن مشکل داشتم، در اینجا متوجه شدم که تعابیر خیلی زیادی از روابط و مشاهدات وجود دارد که تا حدودی ناشی از همان قبول نداشتن تعابیر کپنهاگی است ...
مکانیک بوهمی هم که شما فرمودید خیلی جالب بود، اگرچه فقط مختصری در اینجا و اینجا و اینجا به صورت پراکنده در موردش خواندم ولی همین مقدار هم برایم خیلی جالب بود و ممنونم از اینکه آنرا به حقیر معرفی کردید.
و اما در مورد موج-ذره:
اگر به آزمایشهای گوناگونی که در زمینه تابش نور به دو شکاف صورت گرفته دقت کنید، میبینید که همه آنها مثبت اصل دوبروی هستند.
و همچنین بعضی از این آزمایشها اصل مکملیت نیلز بور در دیدگاه کپنهاکی را نقض میکنند.
برای حقیر بسیار جالب است بدانم که اگر جنابعالی ایجاد الگوی تداخلی در آزمایش دو شکاف یانگ را ناشی از خاصیت موجی نور نمیدانید، پس چگونه آنرا توجیه میکنید؟
الآن دیگر مطمئن نیستم مفهوم موجیت که در ذهن شماست با آنچه حقیر از کتابهایی که خوانده ام برداشت کرده ام دقیقا یکی هست یا خیر. با این وجود نظر خودم را می گویم و شما غلط بودنش را به حقیر نشان دهید.
چیزی که این آزمایش ها نشان میدهند رفتار موج مانند است و نه موج بودن. خوب بنده فقط با ناصحیح دانستن اصل اول حرکتی نیوتون در فیزیک کلاسیک مساله را برای خودم حل می کنم. در اصل اول نیوتون آمده که یک ذره در نبود نیروی خارجی حرکتی مستقیم الخط یکنواخت را طی خواهد کرد. در فیزیک کلاسیک ذره یک نقطه ی صفر بعدی است که حرکت مستقیم الخط یکنواخت دارد مگر آنکه به آن نیرویی اثر کند که در اندازه ی سرعت یا راستای حرکت آن تغییری ایجاد شود. اما حقیر این را قبول ندارم و در عوض ذرات را به صورت ذاتی دارای حرکتهای پرش قورباغه ای (Leap frog) یا موج مانند مثل حرکت کرم ها می دانم یا در هر صورت حرکتهای موجی شکل می دانم، علاوه بر اینکه بحث چرخش و ... را هم می توان در موردشان داشت که البته به صورت ابتدایی نیازی به طرحشان نیست و در فیزیک مدرن هم ذراتی مانند فوتون اسپین ندارند& اینکه الکترون و ... هم اسپین داشته باشند ایجاد اسپین برایشان کار چندان مشکلی نخواهد بود.
حالا ذره ای تخیلی را فرض کنید که به صورت ذاتی حرکتی موجی به جلو دارد، یعنی سرعتش اگرچه در یک راستا هم باشد ولی با سرعت ثابتی رخ نمی دهد، یک مقدار تندتر بعد یک مقدار کندتر باز یک مقدار تندتر و باز یک مقدار کندتر. اگر با ذره بین به حرکت این ذره نگاه کنید خواهید دید که حضور ذره در مکان هایی که سرعتش کمتر است بیشتر بوده و حضورش در مکان هایی که سرعتش بیشتر است کمتر خواهد بود و با این مفهوم زمان حضور می توان احتمال حضور را به صورت برداری چرخنده برای ذره مطرح کرد. توجه شود که برای این کار ذره بودن ذره نیست که زیر سؤال برده شده است بلکه دارای حرکت یکنواخت بودن آن است که زیر سؤال برده شده است. و چقدر جالب بود که در قابل PDF لینک شده در بالا هم گفته شده بود که در مکانیک بوهمی بر خلاف فیزیک کلاسیک سرعت تابع مکان است و از معادله ی هادی (Guiding Equation) تبعیت می کند. اگرچه در بحث حقیر مفهوم ذره به عنوان یک نقطه صفر بعدی هم کمی متفاوت است و فضا هم لزوما فضای تختی نیست که حرکت ذره مستقیم الخط باشد، البته هست ولی بر روی ژئودزیکهای فضا که لزوما هم فضایی اوقلیدوسی نخواهد بود.
در Classic Limit که انتظار می رود پیش بینی های فیزیک کوانتومی بر پیش بینی های فیزیک کلاسیک منطبق گردد ذره ی تخیلی فوق هم سربلند خواهد بود. برای مثال حرکت الکترون ها در یک مدار الکتریکی را در نظر بگیرید. مطابق فیزیک امروزی می دانیم که در نبود اختلاف پتانسیل خارجی هم الکترون ها ثابت نیستند و حرکت های رندومی در جهات متفاوت دارند و فقط متوسط جابجایی آن ها صفر است، اما وقتی یک پتانسیل الکتریکی به دو سر مدار وارد می شود دیگر این مقدار متوسط کمی جابجا شده و در نگاه ماکروسکوپی ما یک جریان قابل اندازه گیری خواهیم داشت، با اینکه هنوز هم کسی ادعا نمی کند که الکترونها همه پشت سر هم و ردیف در یک خط در سیم ها به جریان آمده باشند، تنها متوسط حرکت های رندوم آنهاست که دیگر در جهت خاصی ناصفر شده است، همین. مشابه این بحث را در مورد حرکت ذرات هم داریم که حرکات زیرماکروسکوپی آنها در تعریف خواص ماکروسکوپی مانند دما و فشار و انرژی داخلی به کار گرفته می شوند و متوسط حرکت آنهاست که به صورت سرعت ماکروسکوپی در محاسبه ی انرژی جنبشی به کار گرفته می شود. کارکرد یک نازل هم که فشار را تبدیل به سرعت میکند تقریبا چیزی نیست مگر نظم دادن به حرکت ذرات و تبدیل انرژی جنبشی میکروسکوپی به انرژی جنبشی ماکروسکوپی. حالا با این حساب مشخص است که در تبدیل ناظر از ناظر میکروسکوپی به یک ناظر ماکروسکوپی به نوعی متوسط گیری روی حرکت ذرات انجام خواهد شد که جزئیات حرکات آنها را نادیده می گیرد و تنها بخشی هایی از آنها را ثبت می کند که اثر ماکروسکوپی داشته باشد. مثل جریان رودخانه که وقتی کنارش ایستاده اید آن را پر از اغتشاشات و جریان های گردابی و پیچیده می بینید ولی وقتی از بالای یک کوه یا هواپیما به آن نگاه می کنید حداکثر تنها جریان یکنواخت آب را می بینید که همراه است با انتقال حجمی از آب از بالادست رودخانه به پایین دست آن. در مورد ذرات هم اینکه در فیزیک کلاسیک حرکت ذرات یکنواخت با سرعت ثابت دیده می شود تنها بعد از متوسط گیری و انتگرال گرفتن زمانی و مکانی (برای تبدیل مقیاس میکروسکوپی به ماکروسکوپی) هست و به این معنی نیست که در همان مقیاس میکروسکوپی هم جزئیاتی نباید وجود داشته باشد و ذره باید با سرعت ثابت حرکت مستقیم الخط داشته باشد.
حالا برسیم به آزمایش دو روزنه. در این آزمایش ابتدا یک روزنه را ببندید, ذره یا ذرات از روزنه گذشته و به طور ماکروسکوپی در هر جهتی که در حال حرکت باشند به صفحه برخورد کرده و یک نقطه اثر از خود به جا می گذارند. حالا دو روزنه را با هم باز کنید، دقیقا همان برداشتی که از حرکت موج داشته باشید را می توانید از حرکت ذرات با حرکت غیر یکنواخت هم داشته باشید. اشتباه می کنم؟
در ضمن یک لحظه بحث موج را کنار بگذارید ... یک جریان یکنواخت سیال را در نظر بگیرید که از یک روزنه عبور می کند، بعد دو جریان را در نظر بگیرید که با زاویه نسبت به هم وارد یک مخزن می شوند. دو جریان وقتی با هم برخورد می کنند به علت قانون بقای جرم چگالی و فشارشان بالا می رود و سطح آزاد مخزن هم سطحی فشار ثابت است ئس به ناچار باید از وضعیت تخت خود منحرف شده و دارای پستی و بلندی هایی شود ... درست مشابه این پستی و بلندی های موج مانند را از رفتار ذرات تخیلی بیان شده در بالا هم می توان انتظار داشت ... حضور ذرات در برخی نقاط بیشتر شده و در برخی مواضع کمتر می شود، بدون نیاز به تعریف موج در مقابل ذره ...
نظر شخصی است، اصراری ندارم که درست باشد، اگرچه معتقدم با دیدگاه اسلامی و عقلانیت می توان نظریه داد و به مشاهدات تنها در حد صحت سنجی اکتفا کرد و ایده گرفتن. مثلا معتقدیم که خداوند حکیم است و کار عبثی نمی کند، پس تا لازم نباشد باید کمترین پیچیدگی های ممکن را در نظریه ها لحاظ کرد، ولی جایی که دیدیم این پیچیدگی ها جوابگوی برخی مشاهدات نیست می توان نظریه را کمی پیچیده تر کرد ... این کار را فیزیک امروز هم انجام می دهد ولی گاهی زیادی تند میرود یا فرضیاتی مطرح می کند که با تعالیم اسلام همخوانی ندارد (مثل تعبیر دنیاهای متعدد از فیزیک کوانتومی که وجود شعور غیرمادی را نادیده می گیرد، تا حقیر دیدم). آنها این تعالیم را ندارند ولی ما داریم ... لازم نیست همیشه پیرو آنها باشیم اگرچه از علمشان هم میتوانیم کمک بگیریم.
از شما برادر بزرگوار عذرخواهی میکنم. اما این مطالب اصلاً مؤید تغییر گذشته توسط دعا نیست.
بلکه به نظر حقیر، این مطالب مربوط میشود به تفاوت قضا و قدر حتمی(تقدیر قطعی) با قضا و قدر غیر حتمی(تقدیر معلق و مشروط).
عذرخواهی نمی خواهد برادر عزیزم، حقیر در امضایم هم نوشته ام که هیچ تخصصی ندارم و فقط نظرات شخصیم را میگویم و نقد شما بر بحث های حقیر ان شاء الله سبب رشد فکر خودم خواهم شد و از این بابت از شما متشکر هم هستم.
اما اینکه دعا را فاقد اعتبار لازم برای تغییر در گذشته دانستید را متوجه نشدم. در روایت مبارکه داریم که دعا حتی قضای حتمی را هم می تواند تغییر دهد، اگر درست خاطرم باشد.
بگذارید یک طور دیگر مطلب را بیان کنم. ما معتقد هستیم که دعا اثر دارد و حتی یکی از مؤثرترین علتها در حوادث زندگی انسانهاست:
قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ... [الفرقان، 77]
بگو که اگر دعای شما نبود خدا به شما چه توجه و اعتنایی داشت؟ ...
دعا را هم همه قبول دارند که می تواند آینده را تغییر دهد، قبول دارید؟
اگر بله آنگاه آیا قبول دارید که همه چیز عالم بر روی حساب و کتابی است و نیازمند مقدماتی است که آن مقدمات شرط تامه برای به وجود آمدن معلول مورد نظر هستند؟
اگر بله چطور اثبات می کنید که فراهم شدن تمامی مقدمات برای رخداد مورد دعای شما در آینده از لحظه ی دعا کردن شما کلید خواهد خورد؟
آیا در این صورت امکان نخواهد داشت که خداوند بخواهد اجابت کند ولی وقت کافی برای جفت و جور شدن آن مقدمات نباشد و در نتیجه نعوذ بالله خداوند از اجابت آن دعا جز به صورت معجزه و خرق عادت ناتوان گردد؟ بخصوص اگر دعا مربوط به آینده ای نزدیک باشد ... آنقدر نزدیک که رخ دادن مقدمات در آن زمان ممکن نباشد ...
اگر می شود برای آینده دعا کرد آیا برای زمان حال نمی شود دعا کرد؟ فراهم شدن مقدمات برای اجابت دعا برای زمان حال حتما باید در گذشته کلید بخورد ...
و نهایتا خداوند خود حقیقتی لازمان است که گذشته و حال و آینده با هم برای او حاضر است و اگر بتواند آینده ای را متناسب با دعای شخص دعا کننده رقم بزند می تواند گذشته را هم متناسب با دعای شخص دعا کننده (در آینده) رقم بزند. هیچ منع عقلی هم نخواهد داشت.
یا علی
سلام علیکم مجدد،
این مطلب از جناب امیر۱ در تاپیکی دیگر هم مرتبط به بحث سفر زمان است (طی الزمان) که ظاهراً در حد همان انبساط و انقباض زمانی است که هم در قرآن آمده و هم در حدیث توضیح داده شده است.
یا علی
سلام و عرض ادب.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
اول باید یک معذرت خواهی از شما بکنم بابت تأخیر در پاسخ دادن، یک دلیل آن کمی وقت بود و اینکه میخواستم قبل از پاسخ دادن کمی در مورد تعبیر بوهمی از مکانیک کوانتومی مطالعه کنم، و دلیل دیگر آن هم اینکه سایت چند روزی است که در زمینه نوشتن پاسخ برای حقیر خوب کار نمیکند و الآن هم از دستگاه دیگری دارم پاسخ را می نویسم (احتمالا مشکل از FireFox است) وگرنه ساختار نگارشی متن حفض نمی شد و همه چیز به هم می ریخت.بعد از این عذرخواهی هم باید از شما تشکر ویژه داشته باشم: «متشکرم»،
حقیر هر چه کتاب در مورد فیزیک و مکانیک کوانتومی خوانده بودم همگی ظاهراً دیدگاه کپنهاکی را توضیح داده بودند که حقیر هم آنقدر با آن مشکل داشتم، در اینجا متوجه شدم که تعابیر خیلی زیادی از روابط و مشاهدات وجود دارد که تا حدودی ناشی از همان قبول نداشتن تعابیر کپنهاگی است ...
مکانیک بوهمی هم که شما فرمودید خیلی جالب بود، اگرچه فقط مختصری در اینجا و اینجا و اینجا به صورت پراکنده در موردش خواندم ولی همین مقدار هم برایم خیلی جالب بود و ممنونم از اینکه آنرا به حقیر معرفی کردید.
بیش از این حقیر را شرمنده نکنید برادر گرامی :Gol::Gol::Gol:
الآن دیگر مطمئن نیستم مفهوم موجیت که در ذهن شماست با آنچه حقیر از کتابهایی که خوانده ام برداشت کرده ام دقیقا یکی هست یا خیر. با این وجود نظر خودم را می گویم و شما غلط بودنش را به حقیر نشان دهید.
چیزی که این آزمایش ها نشان میدهند رفتار موج مانند است و نه موج بودن.....
.............
.....حالا برسیم به آزمایش دو روزنه. در این آزمایش ابتدا یک روزنه را ببندید, ذره یا ذرات از روزنه گذشته و به طور ماکروسکوپی در هر جهتی که در حال حرکت باشند به صفحه برخورد کرده و یک نقطه اثر از خود به جا می گذارند. حالا دو روزنه را با هم باز کنید، دقیقا همان برداشتی که از حرکت موج داشته باشید را می توانید از حرکت ذرات با حرکت غیر یکنواخت هم داشته باشید. اشتباه می کنم؟
در ضمن یک لحظه بحث موج را کنار بگذارید ... یک جریان یکنواخت سیال را در نظر بگیرید که از یک روزنه عبور می کند، بعد دو جریان را در نظر بگیرید که با زاویه نسبت به هم وارد یک مخزن می شوند. دو جریان وقتی با هم برخورد می کنند به علت قانون بقای جرم چگالی و فشارشان بالا می رود و سطح آزاد مخزن هم سطحی فشار ثابت است ئس به ناچار باید از وضعیت تخت خود منحرف شده و دارای پستی و بلندی هایی شود ... درست مشابه این پستی و بلندی های موج مانند را از رفتار ذرات تخیلی بیان شده در بالا هم می توان انتظار داشت ... حضور ذرات در برخی نقاط بیشتر شده و در برخی مواضع کمتر می شود، بدون نیاز به تعریف موج در مقابل ذره ...
توضیح: تنها قسمتی از مطلبتان را نقل قول نمودهام.
دوست عزیز، لطفاً به مسئله زیر پاسخ دهید:
در حالیکه شما ذرات را دارای حرکت پرش قورباغهای و موجگونه میدانید، چرا وقتی که یک پرتو نور از یک منبع یا چشمه (یا یک روزنه) ساطع میشود، ما اثری از تداخل نمیبینیم؟
چرا فقط تداخل وقتی حاصل میشود که دو چشمه یا دو روزنه وجود داشته باشد؟
حتماً مستحضرید که آزمایش یانگ با امواج سطحی آب نیز انجام شده و دقیقاً نشان میدهد که چگونه تداخل دو موج ساطع شده از دو روزنه بوجود میآید.
در روایت مبارکه داریم که دعا حتی قضای حتمی را هم می تواند تغییر دهد، اگر درست خاطرم باشد.
بگذارید یک طور دیگر مطلب را بیان کنم. ما معتقد هستیم که دعا اثر دارد و حتی یکی از مؤثرترین علتها در حوادث زندگی انسانهاست:قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ... [الفرقان، 77]
بگو که اگر دعای شما نبود خدا به شما چه توجه و اعتنایی داشت؟ ...دعا را هم همه قبول دارند که می تواند آینده را تغییر دهد، قبول دارید؟
اگر بله آنگاه آیا قبول دارید که همه چیز عالم بر روی حساب و کتابی است و نیازمند مقدماتی است که آن مقدمات شرط تامه برای به وجود آمدن معلول مورد نظر هستند؟
اگر بله چطور اثبات می کنید که فراهم شدن تمامی مقدمات برای رخداد مورد دعای شما در آینده از لحظه ی دعا کردن شما کلید خواهد خورد؟
آیا در این صورت امکان نخواهد داشت که خداوند بخواهد اجابت کند ولی وقت کافی برای جفت و جور شدن آن مقدمات نباشد و در نتیجه نعوذ بالله خداوند از اجابت آن دعا جز به صورت معجزه و خرق عادت ناتوان گردد؟ بخصوص اگر دعا مربوط به آینده ای نزدیک باشد ... آنقدر نزدیک که رخ دادن مقدمات در آن زمان ممکن نباشد ...
اگر می شود برای آینده دعا کرد آیا برای زمان حال نمی شود دعا کرد؟ فراهم شدن مقدمات برای اجابت دعا برای زمان حال حتما باید در گذشته کلید بخورد ...
و نهایتا خداوند خود حقیقتی لازمان است که گذشته و حال و آینده با هم برای او حاضر است و اگر بتواند آینده ای را متناسب با دعای شخص دعا کننده رقم بزند می تواند گذشته را هم متناسب با دعای شخص دعا کننده (در آینده) رقم بزند. هیچ منع عقلی هم نخواهد داشت.
برادر ارجمند، چند مطلب که به ذهن حقیر میرسد خدمتتان عرض میکنم.
آنچه از روایات بدست میآید بدین قرار است:
1) شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، شب اندازهگیری و بررسی امور است (شب تقدیر).
2) شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، شب ثبت و ضبط امور تقدیر شده است. (که شامل مقدرات قطعی و مقدرات معلق است)
3) شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، شب توشیح و امضاء امور ثبت شده است.
4) در اصول کافی از امام موسی کاظم(ع) روایت شده: عَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلَّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَى اللَّهِ یَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِیَ وَ لَمْ یَبْقَ إِلَّا إِمْضَاؤُه (بر شما باد بر دعا! همانا دعا و درخواست از خدا، بلای ثبت شدهای را که تنها امضایش باقی مانده، رد میکند.)
موارد فوق نشان میدهد که دعا میتواند در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان که شب ثبت و محو است، قضای امضاء نشده را تغییر دهد.
لذا از این روایت نتیجه گرفته میشود که قضا و قدری که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان توشیح و امضاء گردید اگر به عنوان قضای حتمی و قطعی ثبت شده باشد، دیگر غیر قابل تغییر است و اگر به عنوان قضای معلق و مشروط ثبت شده باشد، در صورت محقق شدن شرطش، قابل تغییر است.
موفق باشید :Gol:
بر این اساس می توان احتمال داد که در این کرامت و اعجاز ستاره خورشید جابجا نشده تا در حرکت اجرام آسمانی و ارتباط این اجرام مشکلی به وجود بیاید، بلکه در سرعت و کندی حرکت نور در همان لحظه معین تفاوت مختصری ایجاد شده تا به جای 6 دقیقه 10 دقیقه بعد نور خورشید به زمین برسد
اگه روایت دوم درست باشه چی؟ چون چند ساعت فاصله بین وقت نماز عصز و قضاشدنشه و اون موقع سرعت تور خـــــــــیلی باید کم شه!
ولی در کل ایده جالب و تمیزی بود .
سلام علیکم مجدد،
این مطلب از جناب امیر۱ در تاپیکی دیگر هم مرتبط به بحث سفر زمان است (طی الزمان) که ظاهراً در حد همان انبساط و انقباض زمانی است که هم در قرآن آمده و هم در حدیث توضیح داده شده است.
یا علی
ممنون از مطالبی که نوشتین. این انبساط و انقباض زمانی میشه بگین تو کدوم ایات و احادیث اومده؟
... توضیح: تنها قسمتی از مطلبتان را نقل قول نمودهام. دوست عزیز، لطفاً به مسئله زیر پاسخ دهید:سلام و عرض ادب.
در حالیکه شما ذرات را دارای حرکت پرش قورباغهای و موجگونه میدانید، چرا وقتی که یک پرتو نور از یک منبع یا چشمه (یا یک روزنه) ساطع میشود، ما اثری از تداخل نمیبینیم؟
چرا فقط تداخل وقتی حاصل میشود که دو چشمه یا دو روزنه وجود داشته باشد؟
حتماً مستحضرید که آزمایش یانگ با امواج سطحی آب نیز انجام شده و دقیقاً نشان میدهد که چگونه تداخل دو موج ساطع شده از دو روزنه بوجود میآید.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
وقتی حرکت ذرات به صورت غیریکنواخت فرض شود عملاً خودبخود یک موج مادی تعریف کردهایم، موج جرمی و نه موج انرژی و فشار و ... بدون انتقال جرم. نمیدانم ولی حتی بعید نیست بشود طول موج و فرکانس امواج الکترومغناطیس را هم در همین حرکت پیاده کرد که در این صورت ذراتی که طول موج خیلی بالایی دارند حرکاتشان خیلی بیشتر نزدیک به حرکت یکنواخت مستقیمالخط باشد. و البته لزومی هم ندارد که حرکت غیریکنواخت ذرات حتماً موج طولی باشند و بعید نیست به صورت دورانی و ... هم باشند.
اما وقتی این ذرات موجی به فقط یک روزن برسد با چه چیزی تداخل باید بکند؟ مسیرش را میرود ... وقتی دو روزن باز باشد است که از ذرات انتظار رفتار موجگونه را داریم ... یعنی در مسألهی تک روزن ذات میکروسکوپی حرکت ذره معلوم نمیشود ولی در مسألهی با دو روزنه که ذرات به سمت هم گسیل میشوند این تداخل پیش میآید، ذرات با توجه به سرعت متغیرشان چگالی حضورشان در تمام طول مسیرشان به صورت ینکواخت نخواهد بود و در نتیجه باز وقتی تداخل کنند بحث تداخل امواج را میتوان دید، در برخی نقاط ذرات در وضعی به هم میرسند که سرعتهای کمینهاشان را دارند (پس زمان بیشتری را آنجا هستند و اینجا چگالی حضورشان بیشتر است)، گاهی با سرعتهای بیشینهاشان به هم میرسند (پس چگالی حضور آنجا کمتر است) و گاهی حالت بینابینی خواهند داشت، و در کل پدیدهای شبیه پدیدهی تداخل امواج سطحی آب را میبینیم ... در حالیکه این موج جرمی است و موج بودنش نافی ذره بودنش نیست، موج بودن تصیف حرکت ذره است که دیگر یکنواخت نیست.
در مسألهی تک روزن برای چه به نظر شما باید تداخل پیش بیاید؟ تداخل چه چیزی با چه چیزی؟
فکر کنم از آنجا که باز این ذرات ساختار موجی مکانیک کوانتومی را باز پیدا میکنند تمامی مشاهدات مکانیک کوانتومی و نتایج آن از شکست نور گرفته تا اثر داپلر و ... همگی باید با این دیدگاه هم دیده شوند ... تنها فرقش این است که اینجا دوگانگی ذره-موج نداریم و همیشه فقط ذره را داریم که گاهی جزئیات حرکت موجیاش مهم است و گاهی مهم نیست و میتوان از آن صرفنظر کرد. اشتباه میکنم؟
برادر ارجمند، چند مطلب که به ذهن حقیر میرسد خدمتتان عرض میکنم.
آنچه از روایات بدست میآید بدین قرار است:
1) شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، شب اندازهگیری و بررسی امور است (شب تقدیر).
2) شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، شب ثبت و ضبط امور تقدیر شده است. (که شامل مقدرات قطعی و مقدرات معلق است)
3) شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، شب توشیح و امضاء امور ثبت شده است.
4) در اصول کافی از امام موسی کاظم(ع) روایت شده: عَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلَّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَى اللَّهِ یَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِیَ وَ لَمْ یَبْقَ إِلَّا إِمْضَاؤُه (بر شما باد بر دعا! همانا دعا و درخواست از خدا، بلای ثبت شدهای را که تنها امضایش باقی مانده، رد میکند.)موارد فوق نشان میدهد که دعا میتواند در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان که شب ثبت و محو است، قضای امضاء نشده را تغییر دهد.
لذا از این روایت نتیجه گرفته میشود که قضا و قدری که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان توشیح و امضاء گردید اگر به عنوان قضای حتمی و قطعی ثبت شده باشد، دیگر غیر قابل تغییر است و اگر به عنوان قضای معلق و مشروط ثبت شده باشد، در صورت محقق شدن شرطش، قابل تغییر است.
موفق باشید :Gol:
ممنون از توضیحاتتان، خیلی روایت جالبی بود.
با این حساب دعای در طول سال تنها موارد معلق را میتواند تغییر دهد ... اگرچه باید بیشتر رویش فکر کنم چون خاطرم هست در حدیثی هم خواندم که دعا قضای حتمی را هم تغییر میدهد :Gig:
اما با فرض پذیرش این مطلب باز یک سؤال دارم: هنوز دعا کردن برای امور معلق معتبر شناخته شده است ... حالا آیا کسی میتواند برای زمان حالش دعا کند؟ مثلاً فرض کنید کسی زیر یک دیوار نشسته و ناگهان متوجه میشود که دیوار دارد روی سرش خراب میشود ... در حین فرار دعا دعا میکند که دیوار کمی دیرتر خراب شود ... با توجه به اینکه فرایند خراب شدن دیوار مقدماتی در درون ساختار دیوار لازم دارد و اینطور نیست که واقعاً ناگهان دیوار خراب شود و مثلاً از سالها قبل شاید درش ترکهایی بوده که به مرور رشد کرده و یا ضرباتی در طول روزها بهش وارد شده که خراب شدنش را تسریع کرده است تا الآن که آن شخص زیر دیوار نشسته است آن دیوار میخواهد خراب شود آیا این دعا در گذشته حتماً نمیتواند تأثیر داشته باشد؟ اینکه تأثیر داشته باشد با توجه به توضیحات گذشته منع عقلی ندارد الآن بیشتر میخواهم بدانم که آیا با توجه به روایات منعی دارد؟ یعنی مثلاً سنت خداوند اینطور نباشد و آنطور باشد؟
با تشکر و التماس دعا،
یا علی
ممنون از مطالبی که نوشتین. این انبساط و انقباض زمانی میشه بگین تو کدوم ایات و احادیث اومده؟
سلام علیکم خواهر عزیز،
در نقل قول دوم از جناب استوار در این پست اشارهای به آیات و برخی روایات شده است (روایات به صورت مخفی قرار داده شدهاند)، اگرچه در روایات زیادی این بحث نسبی بودن زمان آمده است که زمان برای کسی با زمان برای دیگری متفاوت میگذرد ... دو مثال عجیبتر آن یکی رشد سریع امام زمان علیهالسلام است و دیگری ماجرایی که در آن امام صادق علیهالسلام تخم گیاهی را کاشتند و آن گیاه همان موقع جوانه زد و رشد کرد و میوه داد و ادامهی حدیث که در ان آیهی ۳۶ سورهی توبه توضیح داده شده است ...
یا علی
در مواردی همچون آیه 4 سوره معارج، آیه 5 سوره سجده و آیه 47 سوره حج، صراحتاً در مورد دو نرخِ گذرِ زمانِ متفاوت نسبت به هم بحث شده و این به معنای نسبی بودن نرخ گذر زمان است.
من که تفسیر این ایه ها رو خوندم اینطور متوجه شدم که خدا برای هرکسی که بخواد میتونه گذر زمانو برای اون فرد کند یا تند کنه:
از ابو سعيد خدرى روايت شده گفت سؤال شد از رسول صلّى اللّه عليه و آله كه چه بسيار طولانى است روز قيامت فرمود بحق آفريدگار كه روح محمد در قبضه قدرت او است آن روز براى اهل ايمان سهل و آسان خواهد بود، مانند يك نماز فريضه كه در دنيا بجا آورد.
و نيز از امام صادق عليهما السلام روايت شده كه فرمود، چنانچه غير پروردگار متصدى حساب بشر شود هر آينه در آن صحنه پنجاه هزار سال توقف خواهند نمود قبل از اينكه از حساب فراغت يابند ولى ساحت پروردگار كمترين ساعتى از انجام آن فراغت مىيابد.
و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود آن روز به نصف نخواهد رسيد، جز اينكه اهل بهشت بسوى بهشت روانه شوند و اهل آتش نيز در دوزخ روانه شوند. انوار درخشان، ج17، ص:69
تو جدیث اول کیگه فقط برای مومنان زمان تند میگذره و تو حدیث سومی میگه برای هردو گروه به اندازه نصف روز هست. چیزی که من متوجه نمیشم اینه ایا این زمان کوتاه فقط برای خدا کوتاهه؟ یعنی برای انسانها 50000 سال طول میکشه یا اینکه برای ماها هم همونقدر طول میکشه؟ و اگه حدیث اول درست باشه یعنی انسانهای مومن هم اون مقدار زمانی که میگذره براشون خیلی کوتاه.
تو جدیث اول کیگه فقط برای مومنان زمان تند میگذره و تو حدیث سومی میگه برای هردو گروه به اندازه نصف روز هست. چیزی که من متوجه نمیشم اینه ایا این زمان کوتاه فقط برای خدا کوتاهه؟ یعنی برای انسانها 50000 سال طول میکشه یا اینکه برای ماها هم همونقدر طول میکشه؟ و اگه حدیث اول درست باشه یعنی انسانهای مومن هم اون مقدار زمانی که میگذره براشون خیلی کوتاه.
من که تفسیر این ایه ها رو خوندم اینطور متوجه شدم که خدا برای هرکسی که بخواد میتونه گذر زمانو برای اون فرد کند یا تند کنه:
از ابو سعيد خدرى روايت شده گفت سؤال شد از رسول صلّى اللّه عليه و آله كه چه بسيار طولانى است روز قيامت فرمود بحق آفريدگار كه روح محمد در قبضه قدرت او است آن روز براى اهل ايمان سهل و آسان خواهد بود، مانند يك نماز فريضه كه در دنيا بجا آورد.
و نيز از امام صادق عليهما السلام روايت شده كه فرمود، چنانچه غير پروردگار متصدى حساب بشر شود هر آينه در آن صحنه پنجاه هزار سال توقف خواهند نمود قبل از اينكه از حساب فراغت يابند ولى ساحت پروردگار كمترين ساعتى از انجام آن فراغت مىيابد.
و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود آن روز به نصف نخواهد رسيد، جز اينكه اهل بهشت بسوى بهشت روانه شوند و اهل آتش نيز در دوزخ روانه شوند. انوار درخشان، ج17، ص:69
سلام علیکم،
تا جناب استوار و کارشناس محترم تاپیک پاسخگوی شما باشند حقیر هم فقط چند نکته به مطلب خوب شما اضافه کنم:
۱. همانطور که شما هم بیان فرمودید از این دست روایات در میان روایات شیعه بسیار است که همگی دلالت میکنند بر نسبی بودن گذر زمان ... در مورد برزخ هم داریم که برای مؤمن حقیقی عالم قبر مانند جمع کردن دانههای گردنبند پاره شدهی همسر برزخیاش از زمین طول خواهد کشید ولی برای گناهکاران عذابهای طولانی در برزخ انتظارش را میکشند. یا در روایت دیگر داریم که حضرت امام زمان علیهالسلام اگر درست خاطرم باشد به اندازهی حضرت ابراهیم علیهالسلام عمر میکنند که صد و خوردهای سال یا سیصد و خوردهای سال میشود و البته در روایات آمده که سالهای ایشان با سالهای شما فرق دارد و ایشان در زمان غیبت همواره مانند فردی ۴۰ ساله به نظر میرسند! آن رشد سریع قبل از شروع امامتشان و بعد این رشد کند تا زمان ظهورشان خود خبر از نسبیتی عظیم میدهد. کند شدن گذر عمر البته فرق دارد و با کند شدن احساس و درک از گذر زمان ... یعنی مثلاً نعوذ بالله اینطور نیست که برای ما حرکات امام زمان علیهالسلام اگر تشرفی خدا قسمت کند آرام و اصطلاحاً SlowMotion به حساب اید ... علتش هم این است که به قول ریچارد فیمن که پدر علم نانو است «There's Plenty of Room at the bottom»، یعنی در مقیاسهای بسیار کوچکتر زمانی هم هنوز فرصتهای بسیاری هست ...
۲. یک آزمایش ... به نظر شما واحد ثانیه با واحد زمانی درک انسان از گذر زمان چه ارتباطی دارد؟ به نظر شما درک شما از گذر زمان در مقیاس ثانیه است یا مثلاً مقیاسی کوچکتر یا بزرگتر؟ تجربهی هر انسانی نشان داده که در زمانهای سختی هر ثانیه ممکن است برای انسان مدتی طولانی به نظر برسد ... کلی به نظرش زمان میگذرد و باز به ساعتش نگاه میکند و میبیند فقط دو دقیقه گذشته است در حالیکه انتظار داشت مثلاً نیمساعت گذشته باشد. همچنین در نقطهی مقابل آن در خوشیها زمان مثل برق و باد میگذرد ... فکر میکند ۱۰ دقیقه گذشته باشد ولی ساعت آویزان به دیوار خانه نشان میدهد که دو ساعت گذشته است. این را بگذارید کنار این پیشنهاد پزشکان معاصر که خنده راز جوان ماندن است و سختیها راز زود پیر شدن! بعد تازه متوجه میشوید که چرا در اسلام به گریه بها داده شده است و از خندهای که غفلت میآورد منع شدهایم و گفتهاند به لبخند اکتفا کنید ... چرا گفتهاند گریه حالتی از شعور است و خنده حالتی از مستی و غفلت ... چرا گفتهند گریه درمان است و خنده خودش درد بیدرمان (خنده با لبخند فرق دارد) ... اینکه چرا وقتی شادی هم خودش عمیق و درونی و حقیقی باشد بروزش به صورت اشک ریختن و گریه است خودش از مشاهدات جالب تجربی در مورد انسان است ...
۳. اما درستترش شاید این باشد که بگوییم رشد بدنی انسان و فرایند پیرشدن بدن از قانونی تبعیت میکند و درک از زمان از قانونی دیگر ... چون درک و شعور کار روح است اگرچه روح و نفس بر روی بدن هم اثر میگذارند
۴. در فیزیک نسبیت صحبت از انسان مطرح نیست و در مورد موجودات بدون شعوری مانند اجسام و ذرات بحث میشود (اگرچه مطابق با اسلام تمامی موجودات دارای شعور هستند)، سپس نسبی بودن زمان از ارتباط زمان با مکان و جرم و سرعت به دست میاید و عامل پیوند زنندهی تمامی این کمیات هم بیشتر یک فرض است، اینکه بیشترین سرعت ممکن در طبیعت سرعت نور است. اما در فیزیک مبتنی بر اسلام (که البته هنوز پیاده سازی نشده است و به صورت پراکنده در قرآن و احادیث وجود دارد) ما هستیشناسی اسلامی را داریم که در درجات وجودی ذیل وحدت وجود انسان یکی از بالاترین مراتب وجودی را دارد و جهان بدون درک حقیقت انسان بیمعناست که مورد بررسی قرار بگیرد، زیرا عالم وجود با تمام کثرتش از جایی به بالا تماما ذیل وجود انسان کامل قرار میگیرد، همان انسانی که نور وجودیاش اولین تجلی خداوند به عالم وجود بود و همان انسانی که واسطهی فیض به تمام عالم است. با این حساب صحبت کردن از قوانین عالم بدون شناخت از انسان ممکن نیست مگر به صورت موضعی و بسیار محدود. نکتهی بعدی را در همین راستا مطالعه بفرمایید.
۵. نهایتاً هم متن این حدیث را دوباره برایتان میآورم که در نوع خودش قابل توجه است از آن جهت که توضیح انبساط زمانی در آن از زبان معصوم علیهالسلام نقل شده است، حرکت کل عالم و افلاک کند میشود و البته باید دقت کنید که این حرکت برای هر کسی باید بتواند جداگانه تغییر کند:
في إرشاد المفيد رحمه الله عن أبي جعفر عليه السلام حديث طويل و فيه قال عليه السلام: إذا قام القائم عليه السلام سار الى الكوفة فهدم فيها أربع مساجد، و لم يبق مسجد على وجه الأرض له شرف الا هدمها، و جعلها جماء «1» و وسع الطريق الأعظم، و كسر كل جناح خارج في الطريق، و أبطل الكنف «2» و الميازيب الى الطرقات، و لا ترك بدعة الا أزالها، و لا سنة الا أقامها، و يفتح قسطنطنية و الصين و جبال الديلم «3» فيمكث على ذلك سبع سنين مقدار كل سنة عشر سنين من سنيكم، ثم يفعل الله ما يشاء، قال: قلت: جعلت فداك فكيف تطول السنون؟ قال: يأمر الله تعالى الفلك باللبوث و قلة الحركة، فتطول الأيام لذلك و السنون، قال له: انهم يقولون: ان تغير فسد؟ قال: ذاك قول الزنادقة، فأما المسلمون فلا سبيل لهم الى ذلك، و قد شق الله القمر لنبيه صلى الله عليه و آله و رد الشمس من قبله ليوشع بن نون، و أخبر بطول يوم القيامة و انه كألف سنة مما تعدون.
[نورالثقلین، ج. ۳ صفحهی ۵۰۹]
در ضمن این حدیث شخص سؤال کننده از امام باقرالعلوم علیهالسلام میپرسد که: «فدایت شوم سال چگونه طولانی میگردد؟» و امام در پاسخ میفرمایند: «خداوند تعالی امر میکند به فلک که درنگ کند و حرکتش را بکاهد پس به همین جهت روزها و سالها طولانی میگردند» بعد آن شخص استبعاد میکند که چنین چیزی آیا نظام عالم را فاسد نمیکند؟ امام پاسخ میدهند که این نظر زنادقه است ولی مسلمین چارهای از پذیرش این مطلب ندارند، بعد امام علیهالسلام مثال شقالقمر و ردّالشمس برای رسول خدا و عترت ایشان و یوشعبننون بیان میکنند و اشاره میکنند به ایهی قرآن که روز قیامت هزار سال شما به طول خواهد انجامید!
این مطلب از نظر فیزیک امروز توجیه درستی ندارد ولی از نظر عقلی هم منعی ندارد و اگر صحت احادیث تأیید گردند (که تعدادشان آنقدر زیاد است که بعید است بشود انکارشان کرد، خصوصاً که برخی اشاره به آیات قرآن هم دارند و آنها را توضیح میدهند) نشان میدهد که این فیزیک امروز است که ناقص است و باید در آن تغییراتی داد که با این احادیث همخوانی داشته باشند. در واقع مشاهدات فقط تجربی نیستند که قابل استناد هستند، نکات بیان شده توسط خالق عالم وجود هم قابل استناد هستند و باید در صحتسنجی نظریاتی که داده میشود به کار گرفته شوند.
اگر بینظمی یا پراکندگی در مطالب مشاهده فرمودید به گیرندههای خود دست نزنید که اشکال از فرستنده است، چون هنوز جمعبندی کاملی برای خودم ندارم و احتمال وجود اشتباه هم در این مطالب بسیار زیاد است :ok:
یا علی
سلام و عرض ادب.
ممنون میشم اگه تغییر گذر زمان رو یکم بیشتر توضیح بدین.(من البته اطلاعاتم در این زمینه از شماها خیلی کمتره)
من که تفسیر این ایه ها رو خوندم اینطور متوجه شدم که خدا برای هرکسی که بخواد میتونه گذر زمانو برای اون فرد کند یا تند کنه:
اساس بحث در این تاپیک این بود که از آیات و روایات ظاهراً فقط تغییر در نرخ گذر زمان نتیجهگیری میشود و نه سفر در زمان.
از طرفی به دنبال این نیستیم که این موضوع را با علوم تجربی توضیح دهیم و تنها صحبتمان اینست که برای این امور در حال حاضر شاید بتوان توجیهی علمی به صورت یک فرضیه ارائه نمود و یا حداقل به این نتیجه رسید که این قبیل مسائل منع عقلی ندارند.
همه ادراک ما از محیط اطرافمان توسط مغز صورت میگیرد که به عنوان ابزاری در اختیار و تحت تدبیر روح است.
مثلاً برای رؤیت نادیدنیها تنها کافیست که روح بتواند در مغز تصویر سازی مناسبی انجام دهد.
در این حالت قسمت بصری مغز میتواند شیئی که دارای فرکانس در محدوده طیف نور مرئی نیست را رؤیت کند. بدون آنکه شبکیه چشم تحریک شده باشد.
یا به همین طریق برای اصوات.
در مورد تغییر در نرخ گذر زمان نیز احتمالاً قدرت و نیروی روح میتواند بر ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای مغز تأثیر گذارد و با تند یا کند شدن این ارتعاشات، درک ما از گذر زمان را متحول کند.
در مورد تغییر در نرخ گذر زمان نیز احتمالاً قدرت و نیروی روح میتواند بر ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای مغز تأثیر گذارد و با تند یا کند شدن این ارتعاشات، درک ما از گذر زمان را متحول کند.
خوب درک ما از گذر زمان یه چیزی هست و کند شدن واقغی زمان یه چیزه دیگه.
من الان یه سوال دیگه یادم افتاد.من ترم قبل یه ارائه با موضوع time-travel داشتم .همطور که میدونین یه پارداکوسی به اسم twin paradox هست که طبق اون مامیبینیم برادر دوقلوی فردی که روی زمین مونده سنش خیلی کمتر بیشتر شده .اینجا برای یک ناظر خارجی اون زمانی که برای هردو میگذره یکی هست ولی زمان میبینیم برای اون برادری که زمین رو ترک کرده خیلی کند تر گذشته.استاد اخر کلاس پرسید خوب بدن این دو فرد چه طور میفهمه اینو؟ و من جوابی نداشتم!
یعنی این قدرت و نیروی روح که میتواند بر ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای مغز تأثیر گذارد باعث میشه بدن اون فرد گذر زمان رو حس نکنه و جوون بمونه؟!
یا در روایت دیگر داریم که حضرت امام زمان علیهالسلام اگر درست خاطرم باشد به اندازهی حضرت ابراهیم علیهالسلام عمر میکنند که صد و خوردهای سال یا سیصد و خوردهای سال میشود و البته در روایات آمده که سالهای ایشان با سالهای شما فرق دارد و ایشان در زمان غیبت همواره مانند فردی ۴۰ ساله به نظر میرسند! آن رشد سریع قبل از شروع امامتشان و بعد این رشد کند تا زمان ظهورشان خود خبر از نسبیتی عظیم میدهد. کند شدن گذر عمر البته فرق دارد و با کند شدن احساس و درک از گذر زمان
پس تو اون روایات مربوط به برزخ و قیامت منظور تند شدن گذر زمان هست یا فقط این طور احساس میکنند؟
و یه چیز دیگه من این عبارات عربی که میارینو متوجه نمیشم.اگه میشه ترجمشم بذارین . ممنون.
خوب درک ما از گذر زمان یه چیزی هست و کند شدن واقغی زمان یه چیزه دیگه.
من الان یه سوال دیگه یادم افتاد.من ترم قبل یه ارائه با موضوع time-travel داشتم .همطور که میدونین یه پارداکوسی به اسم twin paradox هست که طبق اون مامیبینیم برادر دوقلوی فردی که روی زمین مونده سنش خیلی کمتر بیشتر شده .اینجا برای یک ناظر خارجی اون زمانی که برای هردو میگذره یکی هست ولی زمان میبینیم برای اون برادری که زمین رو ترک کرده خیلی کند تر گذشته.استاد اخر کلاس پرسید خوب بدن این دو فرد چه طور میفهمه اینو؟ و من جوابی نداشتم!
یعنی این قدرت و نیروی روح که میتواند بر ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای مغز تأثیر گذارد باعث میشه بدن اون فرد گذر زمان رو حس نکنه و جوون بمونه؟!
سلام علیکم،
فرایند پیر شدن بدن (Aging Process) در شاخهی علوم gerontology بررسی میشود، به لحاظ زیستشناسی هم مورد بحث قرار میگیرد و مثلاً ژنهایی را در این زمینه شناسایی کردهاند و میخواهند با شناخت ساز و کار پیر شدن بدن آن را کندتر کنند.
بحثی که در فیزیک مطرح است بحث ساختار زیستی بدن انسان نیست و بحث قابی است که ناظر بر روی آن سوار است و زمان را اندازهگیری میکند، اگر ساعتی عقربههایش آرامتر بچرخد بعید نیست ساز و کار بدن هم کندتر بشود و کل فرایند aging هم کندتر گردد.
اما نمیدانم این توضیحات چقدر میتوانند درست باشند؟ :Gig:
اما اینکه فرمودید درک ما از گذر زمان یه چیزی هست و کند شدن واقعی زمان یه چیز دیگه، این بستگی داره به اینکه چه چیز را واقعی بدانید ... زمان درک شده توسط انسان هم ظاهراً با توجه به روایاتی که مطرح شد واقعی هستند و حتی قابل تسری به عالم خارج هم هست، مثل مثال جوانه زدن و رشد آن درخت و میوه دادن آن ظرف چند ثانیه ...
این بحث نسبی بودن زمان در روایات اسلامی ظاهراً کمی پیچیدهتر از آنی که اول به نظر میرسد باشد ...
پس تو اون روایات مربوط به برزخ و قیامت منظور تند شدن گذر زمان هست یا فقط این طور احساس میکنند؟
اول بگویم نمیدانم ... بعد بگویم که فقط در مقام همفکری به نظرم اینطور میرسد که شاید درستتر این باشد که اینطور در نظر بگیریم که هر وجود مستقلی جداگانه باید صفت زمان را برای خودش داشته باشد، تکتک ذرات عالم به صورت جداگانه، همانطور که صفت مکان را جداگانه برای خود دارند ... بعد انبساط و انقباض زمانی شبیه از جهاتی و متفاوت از جهات دیگر برای ان وجود قابل تصور خواهد بود.
مجموعهی هر چند موجود را به صورت Synergic میتوان موجود دیگری گرفت (برای کمی مطالعهی بیشتر پیرامون سینرژی اینجا و اینجا را ببینید)، نه به صورت اعتباری که به صورتی که خلقت جدیدی از طرف خداوند به آن داده شود. مثلاً بدن انسان از سلولهای متعددی درست شده است که هر کدام برای خودشان به صورت جداگانه موجودی زنده هستند و تولید مثل و حرکت و تغذیه دارند و زندگی و مردن دارند، اما وقتی در رحم مادر این سلولها به صورت خاصی در کنار هم قرار میگیرند میتوانند رویهمرفته موجود جدیدی شوند و آن جسم انسان است که هویت جدیدی دارد، خداوند هم در ۴ ماهگی آن خلقت جدید را به این بدن اضافه میکند و امروز شما و ما همگی هویتهای خاص خودمان را داریم و خود را مرکب از بافتهای سلولی و ... نمیدانیم
جالب است که این نظر در اسلام فقط در مورد انسان یا موجودات زنده نیست، بلکه مثلاً کوه از خرده سنگ و شن و ... درست شده است اما کوهها هم هویتهای جدیدی به جز مرکب بودن از اجزایشان را دارند و حتی از قرآن اینطور بر میآید که مانند انسان خلقتی جداگانه و Synergic هم داشته باشند، چنانکه مثلاً کوه جودی برای خداوند تواضع کرد و کشتی حضرت نوح علیهالسلام بر روی آن فرود آمد، یا دو کوهی که از عظمت خداوند متلاشی شدند و اینطور نبوده که هم کوه ماتشی شود هم ترکیبات شیمیایی داخل آنها بشکند و انرژی شیمیایی مثل انفجار شیمیایی آزاد شود و هم اتمهای تشکیل دهندهی کوهها متلاشی شوند و خلاصه کوه کلا مثل یک انفجار اتمی متلاشی شود، پس تجلی خداوند به آن کوه که باعث تلاشی آن کوه شده است تنها در مقیاسی از شعور توسط کوه درک شده است و نه توسط تمام مقیاسهای وجودی در دل کوه! مثلاً کوه عظمت تجلی را فهمید و سنگهای درشت و ریز آن هم فهمیدند و همگی متلاشی شدند و کوه مانند یک غبار شد ... اما نه به صورت یک ابر یونیزه یا ابر اتمی یا ابر الکترونی و نوترونی و ... خورشید و ماه و ستارگان و درختان و ... هم همگی مطیع خداوند و در جسده برای او برشمرده شدهاند که نشان میدهد اگرچه هر کدامشان از اجزای بسیاری تشکیل شدهاند اما خلقتی اضافه بر جمع شدن اجزایشان در کنار هم دارند که ماهیتی جدید به آنها داده است ... اگرچه این موضوع احتمالاً بحث بیشتری لازم دارد ولی به اندازهی کافی از موضوع اصلی تاپیک دور شدهام.
با این حساب که موجودات مخلوق خداوند ماهیتی Synergic دارند پس تمامی این موجودات در هر مقیاسی از وجود داشتنشان باید زمان خاص خود را داشته باشند ... قضیه خیلی پیچیده خواهد شد ... اما بحث فرایند Aging در بدن انسان تنها به مقیاس زمانی سلولها برمیگردد و نه ماهیت انسانی او که خداوند به عنوان خلقت جدید در ۴ ماهگی آن را به بدن مادی اضافه کرده است.
اینکه زمانی که مشترک میان تمام انسانها با ساعت اندازهگیری میشود چقدر معتبر است به نظر حقیر اعتبار زیادی ندارد و بیشتر دلالت بر زمان حاکم بر مقیاس اتمها و مولکولهاست، چنانکه با اتم سزیوم هم استانداردسازی شده است.
اینها همه در مقام همفکری است
و یه چیز دیگه من این عبارات عربی که میارینو متوجه نمیشم.اگه میشه ترجمشم بذارین . ممنون.
قسمت مرتبط به بحث را ترجمه کردم و با توضیحی در زیر آن اضافه کردم، ببخشید عربی حقیر هم تعریفی ندارد و دست و پا شکسته است به همین دلیل ترجیح میدهم اگر مطلبی به عربی است و فارسیاش را ندارم اصل آن را بگذارم نه ترجمهاش را.
یا علی
سلام و عرض ادب.
خوب درک ما از گذر زمان یه چیزی هست و کند شدن واقغی زمان یه چیزه دیگه.
من الان یه سوال دیگه یادم افتاد.من ترم قبل یه ارائه با موضوع time-travel داشتم .همطور که میدونین یه پارداکوسی به اسم twin paradox هست که طبق اون مامیبینیم برادر دوقلوی فردی که روی زمین مونده سنش خیلی کمتر بیشتر شده .اینجا برای یک ناظر خارجی اون زمانی که برای هردو میگذره یکی هست ولی زمان میبینیم برای اون برادری که زمین رو ترک کرده خیلی کند تر گذشته.استاد اخر کلاس پرسید خوب بدن این دو فرد چه طور میفهمه اینو؟ و من جوابی نداشتم!
یعنی این قدرت و نیروی روح که میتواند بر ارتعاشات کوانتومی میکروتوبولهای مغز تأثیر گذارد باعث میشه بدن اون فرد گذر زمان رو حس نکنه و جوون بمونه؟!
برای یک متحرک، افزایش سرعت به سمت سرعت نور یکی از عوامل کند شدن نرخ گذر زمان است. (بحث در مورد دخالت نیروی روح، در حوزه دیگری است)
جسمی که با سرعتی نزدیک به سرعت نور حرکت میکند، علاوه بر تجربه کند شدن نرخ گذر زمان، کاهش ابعاد و افزایش چگالی را نیز تجربه خواهد نمود.
به عبارت دیگر کلیه ذرات بنیادی سازنده آن جسم، تغییر در فرکانس ارتعاش خود را تجربه میکنند.
سلام و عرض ادب.
وقتی حرکت ذرات به صورت غیریکنواخت فرض شود عملاً خودبخود یک موج مادی تعریف کردهایم، موج جرمی و نه موج انرژی و فشار و ... بدون انتقال جرم. نمیدانم ولی حتی بعید نیست بشود طول موج و فرکانس امواج الکترومغناطیس را هم در همین حرکت پیاده کرد که در این صورت ذراتی که طول موج خیلی بالایی دارند حرکاتشان خیلی بیشتر نزدیک به حرکت یکنواخت مستقیمالخط باشد. و البته لزومی هم ندارد که حرکت غیریکنواخت ذرات حتماً موج طولی باشند و بعید نیست به صورت دورانی و ... هم باشند.
اما وقتی این ذرات موجی به فقط یک روزن برسد با چه چیزی تداخل باید بکند؟ مسیرش را میرود ... وقتی دو روزن باز باشد است که از ذرات انتظار رفتار موجگونه را داریم ... یعنی در مسألهی تک روزن ذات میکروسکوپی حرکت ذره معلوم نمیشود ولی در مسألهی با دو روزنه که ذرات به سمت هم گسیل میشوند این تداخل پیش میآید، ذرات با توجه به سرعت متغیرشان چگالی حضورشان در تمام طول مسیرشان به صورت ینکواخت نخواهد بود و در نتیجه باز وقتی تداخل کنند بحث تداخل امواج را میتوان دید، در برخی نقاط ذرات در وضعی به هم میرسند که سرعتهای کمینهاشان را دارند (پس زمان بیشتری را آنجا هستند و اینجا چگالی حضورشان بیشتر است)، گاهی با سرعتهای بیشینهاشان به هم میرسند (پس چگالی حضور آنجا کمتر است) و گاهی حالت بینابینی خواهند داشت، و در کل پدیدهای شبیه پدیدهی تداخل امواج سطحی آب را میبینیم ... در حالیکه این موج جرمی است و موج بودنش نافی ذره بودنش نیست، موج بودن تصیف حرکت ذره است که دیگر یکنواخت نیست.
در مسألهی تک روزن برای چه به نظر شما باید تداخل پیش بیاید؟ تداخل چه چیزی با چه چیزی؟
فکر کنم از آنجا که باز این ذرات ساختار موجی مکانیک کوانتومی را باز پیدا میکنند تمامی مشاهدات مکانیک کوانتومی و نتایج آن از شکست نور گرفته تا اثر داپلر و ... همگی باید با این دیدگاه هم دیده شوند ... تنها فرقش این است که اینجا دوگانگی ذره-موج نداریم و همیشه فقط ذره را داریم که گاهی جزئیات حرکت موجیاش مهم است و گاهی مهم نیست و میتوان از آن صرفنظر کرد. اشتباه میکنم؟
در مورد قسمت سبز رنگ و علت پرسش حقیر از جنابعالی:
در چند پست قبل فرمودید که دید متفاوتی به امواج الکترومغناطیس دارید و دوگانگی موج-ذره را قبول ندارید و آنها را ذرهای دارای حرکت پرش قورباغهای میدانید.
در چنین حالتی (که ما آن را کاملا متفاوت از ماهیت شناخته شده از موج-ذره میدانیم) طبیعی است که فوتونهای متوالی در آشکارسازهای آزمایش یانگ، حتی در حالت تک روزنه نیز چیزی شبیه به حالت تداخل از خود بجای گذارند.
موجی که مکانیک کوانتوم معادله آنرا ارائه میدهد یک موج کروی است (سه بعدی) و فقط زمانی تداخل بوجود میآید که حداقل دو جبهه موج وجود داشته باشد.
اما چیزی که شما توصیف نمودید ظاهرا برای همه فوتونها یک معادله مشخص ندارد لذا در حالت تک روزنه نیز، فوتونهای متوالی که بر روی صفحه آشکار ساز فرود میآیند میتوانند طرحی دارای نوارهای روشن و تیره بوجود آورند.
در مورد قسمت قرمز رنگ:
مگر این غیر از تعریفی هست که مکانیک کوانتوم از موج-ذره ارائه میدهد؟
موج-ذره الکترومغناطیس، فرکانس و طول موجی کاملا مشخص متناسب با جرمش دارد. به عبارت دیگر متناسب با طول موجش، انرژی مشخصی دارد.
و تساویهای پلانک و اینشتین این موضوع را بخوبی نشان میدهند.
موج الکترومغناطیس یک موج عرضی هست که مجموع انرژی و جرم توسط آن منتقل میشود.
در مورد قسمت آبی رنگ:
این که همان دوگانگی موج-ذره است.
مکانیک کوانتوم همزمان قائل به هر دو است و ذره بودن را نفی نمیکند.
در مورد قسمت بنفش رنگ:
توجه داشته باشید که همواره ذرهای بنیادی با جرم و انرژی مشخص در حال انتقال است. و متناسب با روش مشاهده و اندازهگیری، رفتارهای مختلف بروز میدهد.
ذره بنیادی میتواند یا همزمان رفتار ذرهای-موجی بروز دهد، یا فقط رفتار ذرهای و یا فقط رفتار موجی به نمایش گذارد.
لازمه بروز این سه رفتار، ماهیت دوگانه موجی-ذرهای آنست.
اما با فرض پذیرش این مطلب باز یک سؤال دارم: هنوز دعا کردن برای امور معلق معتبر شناخته شده است ... حالا آیا کسی میتواند برای زمان حالش دعا کند؟ مثلاً فرض کنید کسی زیر یک دیوار نشسته و ناگهان متوجه میشود که دیوار دارد روی سرش خراب میشود ... در حین فرار دعا دعا میکند که دیوار کمی دیرتر خراب شود ... با توجه به اینکه فرایند خراب شدن دیوار مقدماتی در درون ساختار دیوار لازم دارد و اینطور نیست که واقعاً ناگهان دیوار خراب شود و مثلاً از سالها قبل شاید درش ترکهایی بوده که به مرور رشد کرده و یا ضرباتی در طول روزها بهش وارد شده که خراب شدنش را تسریع کرده است تا الآن که آن شخص زیر دیوار نشسته است آن دیوار میخواهد خراب شود آیا این دعا در گذشته حتماً نمیتواند تأثیر داشته باشد؟ اینکه تأثیر داشته باشد با توجه به توضیحات گذشته منع عقلی ندارد الآن بیشتر میخواهم بدانم که آیا با توجه به روایات منعی دارد؟ یعنی مثلاً سنت خداوند اینطور نباشد و آنطور باشد؟
چیزی که در این مثال قابل توجه است، اینست که اعمال و نیات آن شخص و نیز دعایش جزء شروط یک تقدیر معلق است. محقق شدن این شروط تقدیر معلق را تغییر میدهد و این ربطی به تغییر گذشته ندارد.
زیرا همه این موارد در تقدیر معلق و مشروط یکساله وی منظور شده است.
در مورد قسمت سبز رنگ و علت پرسش حقیر از جنابعالی:سلام و عرض ادب.
در چند پست قبل فرمودید که دید متفاوتی به امواج الکترومغناطیس دارید و دوگانگی موج-ذره را قبول ندارید و آنها را ذرهای دارای حرکت پرش قورباغهای میدانید.
در چنین حالتی (که ما آن را کاملا متفاوت از ماهیت شناخته شده از موج-ذره میدانیم) طبیعی است که فوتونهای متوالی در آشکارسازهای آزمایش یانگ، حتی در حالت تک روزنه نیز چیزی شبیه به حالت تداخل از خود بجای گذارند.
موجی که مکانیک کوانتوم معادله آنرا ارائه میدهد یک موج کروی است (سه بعدی) و فقط زمانی تداخل بوجود میآید که حداقل دو جبهه موج وجود داشته باشد.
اما چیزی که شما توصیف نمودید ظاهرا برای همه فوتونها یک معادله مشخص ندارد لذا در حالت تک روزنه نیز، فوتونهای متوالی که بر روی صفحه آشکار ساز فرود میآیند میتوانند طرحی دارای نوارهای روشن و تیره بوجود آورند.
سلام علیکم مؤمن،
شاید حقیر خیلی وقت است که از این بحثها دور بودهام که متوجه منظورتان نشدم. اینکه فرمودید در سه بعد چگالی احتمال دارای تقارن کروی است (اگر منظورتان از موج کروی همین باشد؟)، فکر کنم فقط در مورد یک نوسانگر با جابجایی متوسط صفر درست باشد، اشتباه میکنم؟ یعنی اگر توزیع ممنتوم یک ذره تقارن کروی داشته باشد بحث ما روی حالتی تعادلی (از دید ماکروسکوپی) خواهد بود ... وقتی انتقال ذرات مطرح میشود لازم خواهد بود که Indicatrix از وضعیت تقارنی خود منحرف شود. حال برای یک مسألهی یک بعدی چنین حرکتی به صورت پرش قورباغهای در خواهد آمد که Indicatrix آن میتواند شامل مرکز باشد یا نباشد، یعنی حرکت رو به جلو در حین حرکت گاهی تغییر علامت هم بدهد یا نه همیشه رو به جلو باشد ولی با سرعتهای متفاوت.
حالا اگر فرض کنید که این Indicatrix سرعت ذره شامل مرکز (با مرکزیت محل حضور ذره) نباشد، یعنی حرکت اگرچه با سرعت متغیر ولی همیشه رو به جلو باشد چه تداخلی با ذرات پشت سر آن یا کنار آن روی خواهد داد؟
اگر تابش تک فوتون باشد که هیچ، اگر ستونی از فوتونها هم به صورت پیوسته یا گسسته تابش بشوند باز ستونی از فوتونها را خواهیم داشت که به صورت صلب ولی با سرعت متغیر رو به جلو حرکت میکنند ... اگر هم همگی با یک سرعت اولیه از منبع تابش نشوند چه بسا این ستون در درون خودش به طور موضعی انبساط و انقباض را تجربه کند و شکلی مانند ناپایداری کلوین-هلموتز در ستون مایع را به خود بگیرد:
(با این تفاوت که مثلا موج به صورت طولی خواهد بود و نه عرضی.) تنها بحث روی اثرات لبهای در محل روزنه خواهد بود که آن هم ایجاد دور شوندگی در میان ستونهای فوتون کنار هم میکند و نمیتوانم تصور کنم چطور ممکن است ذرات با هم نداخل کنند. :Gig:
منظورتان را هم متوجه نشدم که چرا فرمودید توصیف حقیر برای فوتونها یک معادلهی مشخص ندارد؟ منظورتان فوتونهای با فرکانسهای متفاوت است یا حتی برای فوتونهای تابش شده از یک منبع در شرایط یکسان؟
در مورد قسمت قرمز رنگ:
مگر این غیر از تعریفی هست که مکانیک کوانتوم از موج-ذره ارائه میدهد؟
موج-ذره الکترومغناطیس، فرکانس و طول موجی کاملا مشخص متناسب با جرمش دارد. به عبارت دیگر متناسب با طول موجش، انرژی مشخصی دارد.
و تساویهای پلانک و اینشتین این موضوع را بخوبی نشان میدهند.
موج الکترومغناطیس یک موج عرضی هست که مجموع انرژی و جرم توسط آن منتقل میشود.
قدیمها که نظریهی «اتر» مطرح بود منظورشان از موج دقیقا انتشار حرکت بدون انتقال جرم بود ... بعد اتر رد شد ولی همچنان امواج الکترومغناطیس را امواجی بدون بستر مادی برای انتشار در نظر میگرفتند و در مورد نور به طور خاص تا جایی که حقیر میدانم rest mass آن صفر است. تازه اگر هم در حالت موجی برای ذره جرمی تعریف بشود منظورشان این نیست که آن موج جرمی دارد بلکه صحبت از جرم معادل میشود، مثل همان بحث جرمی که در مثلاً phonon در ارتعاشات کریستالی فاز جامد مطرح است. اشتباه میکنم؟
اصلاً یک مطلب، حقیر ادعا دارم که فوتون واقعاً یک ذره است نه موجی (موج الکترومغناطیس) که گاهی رفتارش شبیه ذرات باشد. اما شما میفرمایید که توسط این امواج جرم منتقل میشود، کدام جرم؟ مگر جرم فوتون صفر محاسبه نمیشود؟ (البته بندهی خدایی حرف خوبی میزد، میگفت جرم اینرسی توسط قانون دوم نیوتون تعریف میشود و در ان معادله شتاب در اثر نیرو است که مطرح است و ضریب تناسب را اسمش را جرم میگذارند که به صورت کاملا اتفاقی مقدارش برابر جرم گرانشی میشود، حالا فوتون که سرعتش همیشه ثابت است و شتاب برایش در یک محیط یکنواخت معنا ندارد بحث تعریف جرم اینرسی برایش بیمعنا خواهد بود! در حالیکه حقیر برای آن هم جرم قائل میشوم ولی جرمی که توسط نیرو و انرژی برایش تعریف میشود و نه توسط نیرو و شتاب! البته تعریف جامعی برایش ندارم، بحث این است که انتظار دارم تمامی خواص ماده از روی حرکت آن و تعامل آن با ذرات دیگر قابل تعریف باشد.)
در مورد قسمت آبی رنگ:
این که همان دوگانگی موج-ذره است.
مکانیک کوانتوم همزمان قائل به هر دو است و ذره بودن را نفی نمیکند.در مورد قسمت بنفش رنگ:
توجه داشته باشید که همواره ذرهای بنیادی با جرم و انرژی مشخص در حال انتقال است. و متناسب با روش مشاهده و اندازهگیری، رفتارهای مختلف بروز میدهد.
ذره بنیادی میتواند یا همزمان رفتار ذرهای-موجی بروز دهد، یا فقط رفتار ذرهای و یا فقط رفتار موجی به نمایش گذارد.
لازمه بروز این سه رفتار، ماهیت دوگانه موجی-ذرهای آنست.
اگر قبلاً میفرمودید خیلی تعجب میکردم ولی فکر کنم با توجه به دیدی که نسبت به تعابیر دیگر مکانیک کوانتومی به حقیر دادهاید بتوانم منظورتان را بهتر متوجه شوم، در مکانیک بوهمین که تابع موج تابعی حقیقی است و مکان به صورت متغیرهای جدید مطرح میشود احتمالاً این بیان موجی منافی با ذره بودن نباشد، درست است؟
اما وقتی مکانیک کوانتومی ماهیت ذرهای ماده را همیشه قبول دارد پس دیگر صحبت کردن از ماهیت دو گانه به چه معناست؟ همان بحث بروز جزئیات حرکت یا عدم بروز آن در اندازهگیری انجام شده مد نظر است، درست است؟ اگر این باشد که کامل موافق هستم، ولی اگر نه لطفاً بیشتر توضیح دهید. تا جایی که دیدم البته حقیر مشکل مفهومی با مکانیک بوهمی ندارم، مگر همان بحث موضعی نبودن آن (احتمالاً همانکه باعث شد شما بفرمایید ارتباط در مقیاسهای پایین با سرعت به مراتب بیش از سرعت نور انجام میپذیرد؟) اشکالاتی را ایجاد کند که نیاز به تفکر بیشتر داشتم ...
اما با این وجود هنوز فکر میکنم مدل پرش قورباغهای بتواند مدلی در همان راستای مکانیک بوهمی به حساب آید، آیا اشتباه میکنم؟
با تشکر از صبر و شکیباییاتان در همراهی کردن با حقیر؛ و ببخشید که این قدر اذیتتان میکنم و مجبور هستید مطالبی را مکرر بیان کنید که برایتان بدیهی هستند و باز حقیر آنطور که باید متوجهشان نمیشوم ... :Gol:
اضافه بر اینکه فکر کنم از بحث اصلی هم داریم دور میشویم و مطالب برای دیگران و بخصوص استارتر تاپیک قابل استفاده نخواهد بود.
یا علی
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
اضافه بر اینکه فکر کنم از بحث اصلی هم داریم دور میشویم و مطالب برای دیگران و بخصوص استارتر تاپیک قابل استفاده نخواهد بود.
دوست عزیز، پیشنهاد حقیر اینست که ابتدا بر روی انتشار موج الکترومغناطیس در یک بُعد تمرکز کرده و در مورد موج تخت، نحوه استخراج معادله شرودینگر، کاربرد اصل دوبروی در استخراج معادله شرودینگر، پَراش، اثر فتوالکتریک، اثر کامپتون، آزمایش دو شکاف یانگ و ... مروری تازه نمائید.
نظر شما مبنی بر ذرهای بودن فوتون و رد ماهیت دوگانه موجی-ذرهای آن، در واقع بازگشت به قرن هفدهم و نظریه نیوتون در مورد نور است.
آزمایشات و تحقیقات دانشمندان بزرگی همچون اینشتین، دوبروی، بور، پلانک، کامپتون، یانگ و ... باعث شد که اصل دوگانگی موج-ذره تثبیت گردد.
و امروزه نه تنها ذرات بنیادی، بلکه رفتار اتمها و مولکولها (حتی تا چندین مولکول) کاملاً مثبت این اصل است.
آزمایش یانگ وقتی با تک الکترون یا تک فوتون انجام شود، باز هم در آشکارساز شاهد الگوی تداخل هستیم.
تک فوتون با چه چیزی تداخل کرده؟
1) اگر ذره باشد با یک مدل حرکتی پرش قورباغهای، از یک روزنه عبور خواهد کرد یا همزمان از هر دو؟؟
2) اگر موج-ذرهای باشد مطابق معادله انرژی شرودینگر، آنگاه آیا میتواند همزمان از هر دو شکاف عبور کند، و در آنسو با خودش تداخل کند؟؟
جواب پرسش دوم مثبت است. در یک زمان t ، الکترون یا فوتون میتواند مطابق اصل سوپرپوزیشن در چند نقطه حضور داشته باشد.
لذا همزمان از دو شکاف عبور خواهد کرد و در آنسو با خودش تداخل میکند.
از آنجا که بحث ما در ارتباط با تأیید یا رد اصل دوگانگی موج-ذره، خارج از موضوع تاپیک است، لذا خواهشمندم از شما برادر عزیز که جهت اطمینان از این موضوع، تحقیقات و مطالعات خود را در منابع مربوطه ادامه دهید. :Gol::Gol::Gol:
در پناه حق موفق و مؤید باشید. :Gol: