سخن گفتن خدا با حضرت موسی(ع) و وحی
تبهای اولیه
- « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا » خداوند مستقیم با حضرت موسی سخن گفت. حالا باید وارد این مرحله بشویم که سخن گفتن خداوند به طور مستقیم با حضرت موسی یا با هر شخص کلیمی – با هر کسی که خداوند بخواهد با او سخن بگوید – چگونه است و چه معنایی دارد؟ به عبارت دیگر خدا چگونه سخن می گوید؟! اصلاً سخن به چه معناست؟
[=microsoft sans serif]نکته دوم: انواع و اقسام کلام
کلام بر چند نوع است. گاه لفظی است و گاه فعلی.
کلام لفظی همان است كه ميان مردم شايع است و عبارتست از حروف و اصواتي كه از متكلم صادر مي شود و وابسته و قائم به اوست. اين حروف از ارتعاشات هوا حاصل مي شود بگونه اي كه اگر امواج در هوا وجود نداشته باشد، كلامي هم نخواهد بود. البته این کلام به صورت مجازی نوع دیگری نیز دارد. نوع ديگرش هم این است كه انسان در محيط اجتماعي به كلماتي كه منقول از ديگران شده است نيز اطلاق كلام مي كند مانند خطبه ها يا اشعاري كه نقل قول شده است و گفته مي شود كلام نبي يا كلام امرئ القيس در حاليكه كلام آنها به واسطه اينكه از دهان انها خارج شده و تموج امواج هوا در زمان گفتار انها از بين رفته است. اين نوع از اطلاقات ، مجازي و از باب توسعه است و علت آن هم اين است كه اثاري كه كلام نوع اول دارد در نوع دوم نيز مشاهده مي شود. اين دو قسم از كلام، به نام كلام لفظي معروف است. خصوصيتي كه در هر دو قسم كلام وجود دارد اين است كه اين اصوات و حروف از معاني اي كه در ضمير و نفس متكلم وجود دارد خبر مي دهد و كاشف آنهاست.
قسم ديگري از كلام وجود دارد كه اگرچه از قبيل حروف و صوت نيست اما ملاك تسميه به نام كلام را دارد و حتي بهتر از حروف و اصوات دلالت بر معاني اي دارد كه در ضمير متكلم است. اين قسم ، "كلام فعلي" ناميده مي شود و دال بر علم، قدرت، عظمت و كمال فاعلش است و تفاوت آن با كلام لفظي اين است كه دلالت الفاظ بر آنچه در نفس متكلم وجود دارد دلالت اعتباري و وضعي است اما دلالت افعال و آثار فاعل بر عظمت فاعلش، حقيقي و تكويني است. چنانچه خداوند به حضرت عيسي(عليه السلام) اطلاق كلمه الله نموده است و علت آن نيز اين است كه حضرت مسيح و خلقت او قدرت خداوند رابه مردم نمايان مي كند: «يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم ولا تقولوا على الله إلا الحق . إنما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله وكلمته ألقاها إلى مريم وروح منه»[1]
و بر اساس همين تفسير از كلمه و كلام است كه خداوند متعال هر آنچه كه در عالم وجود دارد را كلمات خود ناميده است.
حضرت امير(عليه السلام) در خطبه 186 نهج البلاغه نيز به همين معنا از كلام اشاره دارد و مي فرمايد: « يقول لما أراد كونه كن ، فيكون . لا بصوت يقرع ، ولا بنداء يسمع ، وإنما كلامه سبحانه فعل منه، أنشأه ومثّله»؛[2] « هرچيزي كه به وجود آمدنش را اراده كرده است، همين كه مي گويد باش، خواهد بود، و اين فرمان نه با صدايي است كه گوش بشنود و نه فريادي است كه در گوشها فرو رود و جز اين نيست كه كلام پروردگار، فعلي است از او كه خودش ايجاد كرده است».[3]
[=microsoft sans serif]
[/HR][=microsoft sans serif][1]. سوره نساء، ایه171.
[=microsoft sans serif][2]. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 186.
[=microsoft sans serif][3]- ترجمه نهج البلاغه ، قرن 5و 6، مولف ناشناس، ج 2، ص473
آيتي، عبدالمحمد؛ ترجمه ايتي، تهران، نشر فرهنگ اسلامي، بنياد نهج البلاغه، 1378، سوم، ص 545
شهيدي، سيد جعفر؛ ترجمه شهيدي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1378، چهاردهم، ص 301
كاشاني، ملافتح ؛ تنبيه الغافلين و تذكره الغافلين ،تهران، پيام حق، 1378، اول، ج2،ص 188
كمپاني، فضل الله؛ سخنان علي(ع)(كمپاني)، بي جا، فروغي، 1358، سوم، ص 72.
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]نکته سوم: حقیقت کلام
در تحليل ماهيت و حقيقت كلام بیان شده انسان بر اساس فطرتش كه مدني بالطبع است، در صدد تشكيل اجتماع است تا بدين وسيله مقاصد خود را به ديگران بفهماند و در اين راه هر انچه كه مورد نياز باشد، را تامين مي كند. يكي از اين امور سخن گفتن است و او از راه صدايي كه در دهانش جزء جزء نموده و از حلقومش بيرون مي ايد و از تركيب آن جزءها علامت هايي به نام كلمه درست مي كند كه هر يك از انها معنايي كه دارد را ادا كند و از اين راه، احتياجش به انتقال مقاصد خود را بر طرف مي كند. او چون هيچ راه ديگري براي انتقال مقاصدش ندارد، پس محتاج به تكلم است براي تفهيم به ديگران و فهميدن خود و به همين جهت است كه مىبينيم واژهها، در زبانهاى مختلف، با همه وسعتش دائر مدار احتياجات موجود بشر است و مىبينيم روز به روز دامنه لغتها گسترش مىيابد، هر قدر تمدن و پيشرفت جامعه در راه زندگيش بيشتر مىشود لغتها هم زيادتر مىشود.
كلام و تفهيم مقاصد و مفاهيم به وسيله صداهاي تركيب شده و قراردادي، منحصر است به زماني كه انسان در اجتماع است ولي انسان در غير ظرف اجتماع، احتياجي به كلام ندارد. و اين تحليل، اختصاصي به انسان ندارد و هر موجود ديگري كه در وجودش، احتياج به زندگى اجتماعى و تعاونى دارد، زبان دارد و تكلم مي كند و برعكس ، موجوداتي كه در وجود و زندگي، احتياجي به زندگي اجتماعي و تعاوني ندارد، مانند فرشتگاه و شيطان. فاقد زبان است.
بنابراین، غرض از كلامي كه از متكلم صادر مي شود، كشف معاني نهفته در ضمير او و انتقال آن معاني به ضمير مخاطب است، بنابراين درست است كه گفته شود، حقيقت كلام عبارت است از كشف ضماير و آنچه در ضمير افراد است. بنابراين هر معلولي براي علتش كلام خواهد بود چون با هستي خويش، كمال علتش را نشان مي دهد، كمالي كه اگر معلول نبود، در ذات علت باقي و مخفي مي ماند. و در نتيجه، كلام كه گفته شد امري اعتباري است، حقيقي مي شود و عبارت مي شود از همان كشف مكنونات دروني متكلم كه خودش امري واقعي است نه اعتباري. [1]
نتیجه اینکه، چون غرض از كلام و قول كه همان تفهيم ديگران است، در كلام خدا با انبيا و ملائكه و جن، و در كلام ملائكه و جن با يكديگر موجود است، هر چند كه لوازم انسانى آن يعنى داشتن ريه و دهان و حنجره و صدا در آن موارد نباشد، پس استعمال لفظ كلام و لفظ قول در موارد غير بشرى استعمالى حقيقى است، و هيچ مجازى در كار نيست، قولش مىفهماند كه واقعا خدا گفتارى داشته، و كلامش حكايت مىكند از اينكه خداى تعالى به راستى تكلمى كرده و سخنى گفته است.
علاوه براينكه كلام و قول خدا مرتبهاى از مراتب معناى حقيقى اين دو كلمه است، هر چند كه از نظر مصداق با مصداقى كه معهود بين ما انسانها است اختلاف داشته باشد، و اين مطلب اختصاصى به دو لفظ كلام و قول ندارد، همه الفاظى كه هم در خدا استعمال مىشود و هم در ما، از قبيل: حيات، علم، اراده، اعطاء، سميع ، بصير همين طور هستند، چون معناى همه اين الفاظ در بشر مستلزم جسمانيت است، ولي اين معانى در خدا هست، ولى لوازم امكانى آن در ساحت مقدس او نيست. [2]
[=microsoft sans serif]
[/HR][=microsoft sans serif][1]- الميزان، ج14، ص 242.
[=microsoft sans serif][2]. الميزان، ج2، ص486-490
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]باسلام
مسئله کلام الهی یکی از مسائل پیچیده و به غایت مشکل در علم کلام است که تبیین آن بسیار سخت است.
به همین جهت اختلاف نظرهای زیادی در این مسئله ایجاد شده است تا جایی که برخی معتقدند که علت نامیده شدن علم کلام به کلام بدین جهت بوده که یکی از نزاع های اولیه در مورد مسائل اعتقادی، درمورد کلام الهی روی داده است.[1]
از تشبیه گرفته تا تنزیه و تاویل هر قومی به دنبال نظرگاهی رفتند.
خوب است که در این مسئله به چند نکته توجه داشته باشیم.
نکته اول: احتراز از تشبیه در اینگونه صفات
اولین نکته ای که در مورد چنین صفاتی که میان انسان و خداوند مشترک است، باید بدان توجه کنیم این است که در ورطه و پرتگاه تشبیه نیفتیم. کلام الهی را به صورتی تفسیر نکنیم که سر از تشبیه خدا با انسان و تجسم الهی در بیارود.
با توجه به اين مباحث روشن مي شود كه كلام براي خداي متعال، به معنايي كه براي انسان متصور است و صدايي از حنجره اش خارج مي شود، تصور ندارد و او منزه تر از ان است كه بخواهد مجهز به تجهيزات جسماني باشد.
با توجه به اين مطلب، بايد گفت كه خداي متعال، تكلم با آثار و خواص خود را دارد، ولي حدود اعتباري كه در تكلم معهود بشري وجود دارد، در كلام الهي نيست. يعني اثر كلام كه تفهيم مقاصد به مخاطب است در كلام الهي هست ولي نه از طريق دهان و حنجره، بلكه: «... يقول و لا يلفظ ...» « ... سخن مي گويد نه با كلماتي كه از لب و دهان خارج مي شود...» پس خاصيت كلام در خداى سبحان هست، يعنى خدا هم مقصود خود را به پيامبرش مىفهماند، و اين همان حقيقت كلام است، ولي با اين اوصاف خداوند بيان نكرده كه حقيقت كلامش و نحوه ان به چه صورتي است هر چند اگرچه ما نمي توانيم نحوه تكلم و ويژگي هاي دقيق اين فعل الهي را درك كنيم و براي ما هم بيان نشده است، اما نمي توان اين صفت را از ذات خداوند نفي كرد. [2]
[=microsoft sans serif]
[/HR][=microsoft sans serif][1] . اموزش عقائد، محمد تقی مصباح یزدی، تهران، نشر بین الملل، 1377ش، ص92
[=microsoft sans serif][2]. الميزان في تفسير القران، علامه محمد حسین طباطبایی، قم، نشر اسلامیف 1417ق، ج2، ص 476- 481
[=microsoft sans serif]