سردار بی جانشین «« شهید عـــلـیــ اصغــر پازوکــــیــ »»
تبهای اولیه
بعضی از کاربران محترم
بخاطر محبتی که دارند
در باره این شهید والا مقام سوالاتی داشته اند
لذا سعی دارم در حد مقدور ،در این تایپیک به این مهم بپردازم
در ضمن وبلاگی برای این شهید داشته ام
که فعلا در دسترس نیست و سعی در احیاء و برگشت ان دارم
التماس دعا:Gol:
[="Tahoma"][="Blue"]قبل از دنیا آ مدنش ایران خانم یقه مادرم برنج انداخت و گفت فرزندت پسره
مادرم اسمش را اسماعیل گذاشت
یک قربانی
یک فدایی
یک پایه گذار خانه خدا
از انجایی که همزمان دائیش اسم پسرش را اسماعیل گذاشته بود این بارمادر اسم فرزندش را علی اصغر نهاد
یک کودک
یک قربانی
یک ممیز کننده حق از باطل در جبهه کربلا
اگر امثال علی اصغر در خیل شهدای امام حسین نبود ، چهره یزیدیان تا ابد پنهان می ماند.
او در اسفند 1348در خانواده ای مذهبی و مهاجر از شهرستان گرمسار در بیمارستان بهرامی تهران چشم به جهان گشود.شب تولدش در بیمارستان 82نفر بدنیا آمده بود که فقط دو نفرشون پسر بود و هر دو سنت الهی شده بودند[/]
در آغاز انقلاب 8 سال بیشتر نداشت
از سال 56 که نهضت اسلامی اوج گرفت در شهر ما نیز دیگر شهر ها تظاهرات وراهپیمایی ، سخنرانی و تحصن شهر را فرا گرفت در ایام محرم سال 57 بود راهپیمایی از شهر شروع شد و از روستا های کوشک، الله ورد آباد، ملیجون،ریکان، کردوان( محل ولادت پرفسور کردوانی)،قاطول، نه حصارو برگشت به شهر ادامه پیدا کرد در طول راه با اسپری و کلیشه شعار و تصویر امام را نصب می کردند و اون به اصرار همراه من و خواهرکوچکترم آمد راهپیمایی و 8 سال بیشتر نداشت ، تا آخر روز همراه مان بود و شعار می داد
غروب که بر گشتیم خونه، مادر م پرسید چه خبر؟و اون همه چیز از جمله شعار ها رو یک به یک کی گفت :
بگو مرگ بر شاه
درود بر خمینی بت شکن
تنها ره سعادت ایمان ، جهاد ، شهادت
« نهضت ما حسینی است رهبـر ما خمینی است»
« حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست»
واز جمله این شعار اشتباهی رو ( قسم به جان مادرم فاطمه ندارم از گشنه شدن واهمه) می گفت، در اصل کشته را گشنه می گفت
همین ایام یک روز با پسر همسایمون که پدرش ( اقای قزلو) پاسبان بود طرح دوستی می ریزد و به او می گوید بیا قبر بازی و گودالی می کنند و قصد داشت که او را دفن کند و او سر صدا و فرار می کند مادرش برای گله در خانه می آید
قضیه رو جویا شدیم دیدیم بله علی در واکنش به شعار مرگ بر خمینی اوتصمیم به این کارگرفته بود.
[="Tahoma"][="Blue"]زاغم رو زده بود و بعد از خوابیدنم محل اختفای اسپری رنگ را پیدا کرده بود و صبح از عدم حضورم در منزل استفاده کرده و در حیاط منزل شعار نویسی کرده بود و خود بخوانید حدیثی مفصل از این مجمل.
***[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بعد انقلاب برگشتیم روستا, فکر می کردیم حالا دیگر سازندگی شروع می شود.همه با هم تکلیف داریم که وارد کار و عمل شویم ،نا گفته نماند در زمان شاه بطور استرتژیک در این روستا گیاه خشخاش کشت می شد که از ان تریاک گرفته می شد. تعدادی که به روستاها برگشته بودند را خوش نشین و تعدادی دیگر را طاغوتی می گفتند، هر چند طاغوتی ها سریع رنگ عوض کردند و باز خود را حاکم روستا نمودند
خلاصه: مردم در جهاد سازندگی شرکت وروستایمان را لوله کشی کردند وبرق آوردند.
اما گروهکها مشغول جذب وقبضه کشور برای خود و طاغوتی ها که اصلی هاشون تهران بودند با انداختن تفرقه و استفاده از خلع قانون دنبال سفت کردن جای پای خود در روستابودند[/]
[="Tahoma"][="Blue"] صاعقه
***
سال 59 کلاس ما توده ای ، فدایی اقلیت واکثریت، منافق و افراد فرصت طلبی که تا دیروز شاه دوست( جالب اینه که هفته پیش10/2/1389 یک شعار شاه دوست ها را به عمر 30 سال وطول 6 تا 7 متر بر روی مسجد جامع شهرمان دیدم : درود بر مردم میهن پرست و شاه دوست گرمسار) بودندپیدا می شد. در این ایام بعضا علی اصغر در نقش وخلف با من بحث می کرد. یک روز که حوالی چند ساعتی با هم بحث کرده بودیم ، خواهرم که نمی دانست قضیه چیه ناراحت شد به علی گفت : آیا این مطالبی که می شنوم عقاید توست؟؟!!! . علی خندید و گفت معلومه که نه. خواهرم پرسید من از تو این مطالب را شنیدم. علی با همان تبسم گفت: با هم بحث می کنیم که قوی شویم تا در مدرسه روبروی توده ای ها و منافقین کم نیاوریم.
آری او خود را در رابطه با تک تک افراد جامعه مسئول می دانست.آری شاید باورش مشکل باشد ولی همینطور بود محبتی ، شجاع ، قوی و مردم دوست.
در این بازار مکاره ،
یکباره جنگ خود را چون صاعقه ای مرگ بار خود را بر این مردم تحمیل کرد[/]
[="Tahoma"][="Blue"]با این که سنی نداشتم اما فکر می کردم بخاطر دفاع از کشور ، وحدت به کشور بر می گردد. اما زهی خیال باطل ، زیرا دشمن از پا ننشسته بودو اکثرا گرا و راهنماهای انحرافی نشان می دادند، مثلا با انکه دشمن اصلی امریکا بود ،اما گروه های کمونیستی و مارکسیستی زیادی مثل قارچ سبز کرد تا دشمن اصلی را شوروی نشان دهد ، البته روسیه دشمن بود نه در حد امریکا و در ان موقع امام مردم را از مارکسیست امریکایی پرهیز داد.و انجمن حججتیه را!!!
وحدت مهم بود و دشمن مخالف ان.مردم همه می دانستند که حفظ کشور از واجبات است و این حدیث پیامبر را بارها از دهان بزرگان دین و طایفه شنیده بودند که :«حب الوطن من الایمان» مادر بزرگ در اثبات وطن دوستی کی گفت اگر پرنده ای مثل بوم را از خرابه ای در روستا بگیری و ببری در قفسی در شهر به محضی که رها شود ره همان خرابه بر می گردد
فیلمی در ان سال گروه جهاد فکر می کنم شهید اوینی وشهید موسوی دامغانی از روستایمان تهیه نمودند، انجا نقش زالوها را می بینیم.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]روز جمعه ای بود
همراه بسیج برای دیدن آموزش نظامی به سردره رفته بودیم که پشت بیسیم گفتند شهید آورده اند. اولین شهیدی را که آوردند در جبهه غرب بدست دمکرات ها سر بریده و به شهادت رسیده بود.
آن روزها در مدرسه بحث بجای دفاع از کشور، جای خودرا به مطالب انحرافی و تحمیلی مثل اینکه بهشتی چند متر زمین دارد ومطهری کجا زندگی می کرد داده بودو مردم خرمشهر و آبادان بی دفاع...
و برای مردم نیز جا انداخته بودند ارتش و فرمانده کل قوا جلوی ارتش تا بن دندان مسلح صدام را خواهند گرفت در این بین بودن افرادی چون دانشجویان خط امام برای دفاع به جبهه شتافته بودند
حقیقت این است که جنگ شروع شده بود و هر روز بیشتر از روز قبل جنایات صدامیان برای مردم می شد
ندای کمک طلبی مردم بی دفاع سوسنگرد و بستان و خرمشهرو ...فرا گیر شده بود[/]
[="Tahoma"][="Blue"]سال 60
بعد از تسخیر سفارت امریکا مشخص شد ، راس فتنه ها در انجاست یکی از این گروه ها که هنوز هم تحت حمایت امریکا در عراق هست ، همین گروهک منافقین است که تا کنون توسط انان بیش ا ز 16.000 شهروند ایرانی مظلومانه به شهادت رسیده اند.
جنگ وحدت ایجاد نکرد ولی گروهها و شخصیتهای بی ریشه و منافق دستشان رو شده بود،حالا که خیانت بنی صدرهم برای مردم آشکارشده بود،جوانان ونوجوانان عزت و شرف این ملت را در خطر دیدند .
و نوجوانان قول ها را شنیدند و بهترین را انتخاب کردند
الذین یستمعون القول و یتبعون الاحسنه
نوجوانان پی به مسئولیت خود بردند .پی برده بودند که دفاع بر همه واجب است و دفاع از وطن کوچک و بزرگ نمی شناسد سیاه و سفید نمی شناسد فارس و ترک نمی شناسد و از همه واجب است واجب
دین خدا یاری می خواست
ومردم مناطق جنگی از یک سو و امام امت از طرف دیگر ندای هل من ناصر سر داده بودند، دین خدا یاری می خواست . نوجوانان با یاد آوری های حماسه های مربوط به حوداثی چون انقلاب عاشورا و سردارن جوان و نوجوانی چون حضرت علی اکبر (ع) و حضرت علی اصغر(ع)... افتاده بودند.و شیدایی شده بودند
جوانان و نوجوانان اقصی نقاط کشوردریافتند که باید خود وارد صحنه شده و از کشورو مردم ، دفاع کنند( نا گفته نماند من به بنی صدر رای ندادم زیرا معتقد بودم باطن افراد مثل ظاهرشون می باشد و ان موقع از کاندیداتوری دکتر حبیبی حمایت و برایش فعالیت کردم که هزینه کمی برای خانواده ام نداشت)[/]
[="Tahoma"][="Blue"]علی اصغر کلاس دوم راهنمایی بود و
هنوز 13 سالگی اش رو جشن نگرفته بود
شهر ها و جبهه ها هر روز شهدای مظلومی می دادند
و ندای کمک خواهی به گوش می رسید
و اوخوب می دانست که بنی آدم اعضای یک پیکرند یعنی چه؟
وروانه جبهه جنوب شد
البته حساب شده ، قربه الی الله
باضافه دست کاری شناسنامه اش.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]جسمش درشت بود به همین خاطر کسی به سن و سالش شک نمی کرد
به نظر می آید ، آنقدر که انتخاب راه ،از سوی او مهم بود رفتن به جبهه اش مهم نبود او بین خوش بودن و خوب بودن، خوب بودن(1)
و آن چیزی جز جان عزیز خویش نبود، چون ابراهیم اسماعیل خویش را بردند به قربانگاه ،.آری راه سعادت را انتخاب کرده بود و رسیدن به آن امکان نداشت الا از طریق یاری رساندن به دین خدا و آن روز یاری دین خدا امکان نداشت الا از طرق شرکت در جبهه.جبهه ای که فقط با حضور در آن میشد ازدین خدا و نوامیس این مرز بوم دفاع کرد.[/]
آزادی بود وافراد زیادی بودند که دم از خلق و ادعاهای انقلابی گری داشتند. باید در بین این همه ادعا خودت انتخاب می کردی،که در کدام سو قرار بگیری.
با تنها ماندن مردم در جبهه ها گروه ها چهره واقعی خود را بیشتر نشان دادند و در حقیقت رنگ باختن و دنیای و مافیها را بجای جبهه برای خود انتخاب نموده و دفاع از کشور، مردم و آرمان ها را برای دیگران گذاشتند.
باید تصمیم می گرفتی و انتخاب می کردی، یک طرف دنیا و خوشی های آن و دیگری جنگ و مجروحیت و اسارت و شهادت .امثال علی اصغر می دانستند که ان الاانسان لفی خسر، الا الذین امنوا و عملوا صالحات یعنی تنها راه سعادت ایمان ، جهاد ، شهادت
تصمیم و حرکت علی اصغر و امثال او به سوی منطقه و جبهه این پیام را همراه خود داشت که: امروز روز عمل می باشد ،نه حرف و بحث و جدل .باید مهاجر الی الله شد که تنها موعظه خدا بر مردم
... تقوموا لله قیام برای خدا می باشد
[="Tahoma"][="Blue"]تصمیم و حرکت علی اصغر و امثال او به سوی منطقه و جبهه این پیام را همراه خود داشت که: امروز روز عمل هست ،نه حرف و بحث و جدل .باید مهاجر الی الله شد که تنها موعظه خدا بر مردم ان تقوموا لله قیام برای خدا می باشد
12 ساله که نماز و جهاد براو واجب نبودولی او مدام نماز می خواند و روزه می گرفت و مدام در جبهه ها حضور می یافت
علمیاتی کردن ایده ها و مداومت در عمل را بهترین تبلیغ می دانست و در یافته بود که هرکس آخرتش را آباد کند ، خداوند متعال دنیایش را اصلاح خواهد نمود
آری
مقاومت وشهادت
یا متجاوز را اه عقب می رانیم و یا شهید
مقاومت وشهادت کلید شناخت منافق و غیر منافق
عنصر پیشبرنده خودی و اضمحلال دشمن بود که توسط جوانان وطن انتخاب گردید.[/]
انشا الله امانت دار خوبی برای شهداء و آرمان های آنها باشیم
[="Tahoma"][="Blue"]***
هر موقع که جبهه می رفت مادر از زیر قرآن ردش می کرد در واقع علی را مادرم خوب بزرگ کرده بود. اولین بار خیلی کوچولو بود ولی آستینش رو مردونه زده بود بالا مستقیم رفت پادگان امام حسن تهران آموزش و بعدش جبهه جنوب
آری اولین بار در منطقه میشداق و قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود که در منطقه وقت نماز جماعت دیدمش ، با یک اسلحه کلاش که از خودش بزرگتر بود . هنگام ظهر بود ور در رمل ها موکت انداخته شده بود برای نماز جماعت واون هم اونجا بود. در حال احوال پرسی بودیم که هواپیمای دشمن از ارتفاع پایین آمد و بروبچ پراکنده شدند بعد از جمع شدن مجدد باز هواپیما برگشت و دو راکت انداخت تا اون موقع بمباران ندیده بودم، لذا اشهد خودم رو خوندم ، خوشبختانه به کسی آسیب نرسید و بمبارانهای روز بعد و بعد باعث شد، مقر تیپ حضرت معصومه قم رو که همه استان سمنانی ها هم اونجا بودند را تغییر دهند و یکی دو روز نگذشت که علی اصغر منتقل شد به بستان
***
یک مقر رو برای غنایم در بستان نزدیک پل تحویلش داده بودند و یک جمعه هم رفتم اونجا پیشش
...او دوست داشت برود خط مقدم و درعملیات شرکت کند ، ولی هیچ یک از مسئولینش قبول نمی کردند او برود خط.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]یک مقر رو برای غنایم در بستان نزدیک پل تحویلش داده بودند و یک جمعه هم رفتم اونجا پیشش
...او دوست داشت برود خط مقدم و درعملیات شرکت کند ، ولی هیچ یک از مسئولینش قبول نمی کردند او برود خط.
یک شب چند کامیون مهمات آوردند بستان و قرار بود فرداچند نفر نیرو بیاید آن را خالی کند
و علی اصغر مثل معمول از آنان برای شرکت در عملیات استمداد کرد، و فرد مسئول گفت اگر یک کامیون از مهمات رو خالی کنی این اجازه رو میدهیم
.صبح که همه از خواب بلند شدند متوجه شدند یکی از کامیون ها خالی شده است و وقتی پیگیری کردند ،با کمال ناباوری دیدند آن کامیون در دل شب توسط علی اصغر تخلیه شده است
البته آنان باز هم طفره رفتند و عملیات نبردنش!!!!
عجیب بود هیچگاه از کار شانه خالی نمی کرد. و واقعا خستگی ناپذیر بود و نه تنها خسته نمی شد بلکه همیشه متبسم بود و شاداب[/]
[="Tahoma"][="Blue"]و تنها کارخود را انجام نمی داد ،کارهای زمین مانده دیگران را هم انجام می داد در خانواده ما مطالعه کتاب خیلی مهم بود زیرا بعد از آزادی تفکرو اندیشه زیر بنای تصمیم رو تشکیل می دهد0 در سال 60 علی 11 سال بیشتر نداشت که کتابخانه کوچکی با حدود 30 کتاب در خانه تشکیل داده بود برای خود و معدود افراد باقیمانده روستا استفاده می کرد.در علوم علم دین و توحید را بسیار توجه داشت و دنبال شناخت مسئولیت خود بود پسر دایی شاهپور می گفت هر موقع با علی شهر می رفتیم یکی از کار هایمان این بود که کتابخانه برویم و یک کتاب بخوانیم خوب است اگر نمی تونیم کتاب بخریم ما هم خود یا کودکان خود را عضو کتابخانه کنیم.در مناسبت های مختلف خصوصا دهه اول محرم خصوصا تاسوعا و عاشورا مسجد ده را سر پا می داشت و خود مداحی وحماسه سرایی میکرد ،[/]
[="Tahoma"][="Blue"]ناله گری نمی کرد، می کرد، حماسه سرایی، همان چیزی که امروز احساس میشود جایش در جامعه خالیست.در حماسه سرایی بر عنصر چون شجاعت ، شهامت ،و...تکیه میشود.
عناوین زیررا از یکی پرچم های نصب شده در مسجدمان بر داشته ایم
شجاعت ، امامت ، شهادت ، شهامت ، شفاعت ، صداقت ، رشادت ، سخاوت ، دیّانت ، همّت ، غیرت ، فتوّت ، کرامت ، عدالت ، مروّت ، انسانیت ، حقیقت، فضیلت ، حمیّت ، صمیميّت ، حرّیت[/]
[="Tahoma"][="Blue"]خلاصه زندگینامه
در چهارم اسفندماه سال هزار و سيصد و چهل و هشت در شهر تهران به دنيا آمد. 9 ساله بود كه انقلاب به پيروزي رسيد. علاقهي خاصي به امام داشت. دوم راهنمايي بود كه با دستكاري كردن شناسنامه راهي جبهه شد. درسش را در جبهه ادامه داد. تا اول دبيرستان خواند. پس از چند بار حضور در جبهه در تاريخ بيستم هفتم تير ماه سال هزار و سيصد و شصت و چهار جزيره مجنون پيكر بيجانش را در آغوش گرفت. با ورودش به شهر، بركت آورد. نمنم باران بيموقع در اوج گرما تن و جان تشييع كنندگان را شستشو داد.
زندگينامه
از صبح شوخيش گل كرده بود. سر به سر بچهها ميگذاشت. كار هميشگياش بود، اما آن روز صداي همه را در آورده بود. به تازگي مسؤول هماهنگي ستاد عوض شده بود. دست برقضا آمده بود براي سركشي خطوط مقدم. سراغ بچههاي اطلاعات عمليات را گرفت. علياصغر را نشان داديم. متعجب شد و گفت: « مسؤوليت مهمي رو به او دادن! ».
فرداي آن روز دوباره به خطمان آمد. علياصغر را مشغول آموزش غواصي ديد. وقتي مطلع شد ركورد غواصي را شكسته و حدود سي كيلومتر غواصي ميكند، باورش نميشد همان آدم ديروز باشد. متوجه حال و احوال و دگرگونيش بودم. گفتم: « اين روزشه، بمون شبش رو هم ببين! ».
گفت: « شبش چه جوريه؟ ».
قبري را نشان دادم كه علياصغر كنده بود و تا دير وقت توي آن راز و نياز ميكرد.
همرزم شهيد[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
[=times new roman]پس اين مرغ پر و بال شكسته را از قفس مظالم نفس و بند شيطان رجيم آزاد كن
و در هواي عشق و محبت اجازه پرواز ده!
[="Arial"][="Black"]با سلام و عرض تبریک ایام الله دهه فجر محضر دوستان و اما پس از گذشت 36 سال از پیروزی انقلاب به دستاوردهای بزرگ و مهمی دست پیدا کردیم لکن به نظر حقیر میوه و ثمره ی انقلاب و دفاع مقدس را که همان نسل سوم بویژه و چهارم بود را بر اثر عواملی که یشترین درصد آن ارادی و عامدانه بود از ما گرفت؛ و متأسفانه اتصال و ارتباط بخش عمده ای از این نسل ها را با انقلاب ، تعالیم و آموزههای اسلام ناب ، امام راحل "قدس سره" ، دفاع مقدس ، شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، ارتباط و پیوند با حاکمیت و نسل های ماقبل و رهبری "مد ظله" بویژه روحانیت ؛ محقق نشد ، باری استکبار به کمک ایادی داخلی و خارجی خود داغ و حسرت داشتن و چیدن و بوییدن میوه و فرزندان انقلاب را بر دلهایمان گذاشت ؛ افوض امری الی الله إن الله بصیر بالعباد
نثار روح تمامی شهدا بالاخص این شهید عزیز و بزرگوار فاتحه مع الصلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد .
برادر خیلی ممنون و تشکر که این لطف رو در حق بچه های سایت انجام دادید . انشالله که بتونیم دنباله روی راه این عزیزان باشیم .
اخرین نامه
دکتر جلالی هم رزم علی اصغر بود
(دکتر جلالی اولین کسی بود که 29 اتوبوس را به همراه شهید اوینی و شهید صیاد به جنوب برد و راهیان نور را راه اندازی نمود
و ازدواج های دانشجویی را راه انداخت)
بعد از 24سال از دکتر پرسیدم علی اصغر 2 روز به مجروحیتش نامه ای فرستاد به منزل در ان چه نوشته باشد خوب است؟
فکر کرد و گفت ما تا صبح برای عملیات غواصی و شناسایی می کردیم مثل جنازه می افتادیم
[SPOILER] پس فکر نمی کنم چیزی نوشته باشد
[/SPOILER]
آری
او 2 روز قبل از مجروحیت نامه ای فرستاد تا بگویید خانواده، دوستتان دارم[SPOILER]
اما اخرین نامه او سفید بود
[/SPOILER]
[=Arial Black]امام خمینی(ره)
بسم الله
روحش شاد .یادش گرامی تا همیشه
به نام خداوند هستی بخش.
با تشکر و قدر دانی از شما بخاطر مطالب زیبایتان در مورد این شهید عزیز باید بگویم که نوشته های شما مرا به یاد دوران خوب مدرسه و دبیرستان
در سالهای انقلاب و جنگ انداخت. ما در خوزستان و دیار قهرمانان جنگ زندگی می کردیم. وتا پایان جنگ هم در این دیار بودیم . و اولین شهید جنگ
از شهرمان امیدیه بود . شهید دستیاری . در ان زمان تما م جوانان با عشق به وطن و دین عاشقانه به جبهه ها میرفتند . و چه جوانان پاکی که این انقلاب را با خون خود ابیاری کردند.
و حال که سالها از این حماسه ها میگذرد باید جوانان امروز بدانند که چه مسئولیتی دارند . و چگونه این هدیه ای که به انها رسیده را حفاظت
کنند . و نگذارند که زحمات عزیزانی که در راه انقلاب و جنگ به شهادت رسیدند. به هدر رود. با ارزوی سر بلندی برای کشور عزیزمان ایران و مردم خوب ان . یا حق.