پسوند "امام" به چه کسی اطلاق می شود؟
تبهای اولیه
پسوند "امام" به چه کسی اطلاق می شود؟ و این فرد چه ویژگی هایی دارد؟
پسوند "امام" به چکسی اطلاق می شود؟ و این فرد چه ویژگی هایی دارد؟
با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما
امام و امامت بر حسب لغت مشتق از «اُم» به معناي هر چيز است كه چيزهاي ديگر به آن ضميمه و نسبت داده ميشوند و يا از او پيدا ميشوند، يا الهام ميگيرند.
انتخاب القاب براي شخصيتها در راستاي جايگاه و مقام آنان ميباشد. واژه امام- كه به معناي پيشوا، رهبر و راهبر- ميباشد يكي از اين واژههااست كه استفاده ازآن جايگاه يك شخص را نشان مي دهد. اين لقب و واژه گرچه معناي عام دارد كه به امام جماعت و يا امام جمعه نيز اطلاق ميشود، ولي گاهي به معناي خاص اطلاق ميگردد؛ بدين معنا كه اگر كسي را زياد احترام كنند، از اين واژه بهره مي گيرند.
امام"(به كسر) و امام"(به فتح) هم ريشهاند. "اَمام"(به فتح) به معناي جلو و رو به رو و "اِمام"(به كسر) به معناي پيشوا و جلودار، آن كه از او پيروي مي شود (خواه انسان باشد يا كتاب يا چيز ديگر) اين شخص يا چيز پيروي شده ممكن است حق باشد يا باطل..
عربها به ريسماني كه بَنّاها به ديوار مي كشند تا ديوار راست بنا گردد، "اِمام" مي گويند.
قرآن خود را اِمام معرفي مي كند.(1(
نيز به پيشوايان هدايت و عصمت (2) و ديگر پيشوايان(حق يا باطل) امام اطلاق مي كند.
در عرف اسلامي به كسي كه در نماز جماعت جلودار است و ديگران از او در نماز خواندن پيروي مي كنند، امام جماعت مي گويند. نيز به پيشوا و عالِم مذهبي، امام گفته مي شود، مانند امام فخر رازي، امام ابوحامد محمد غزالي، امام بخاري و... .
به پيشواي سياسي نيز امام گفته مي شود، مانند امام موسي صدر(رهبر شيعيان لبنان). و امام خميني چون پيشواي مذهبي، سياسي و رهبر انقلاب اسلامي ايران است .
اما مقصود از امامت، در اصطلاح و در هنگامي كه بدون قرينهاي ذكر شود، در لسان قرآن و نهج البلاغه و ساير احاديث و روايات، منصب و مقامي است كه خدا به افرادي از خواص بندگان شايستة خود، كه انسان مافوقند، عطا ميكند و دارندگان آن منصب، كارگزاران خدا و نگهبان امر و شرع خدا و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان خدا و در قيامت مدافع پيروان خود و شفعاء آنها ميباشند و وارد بهشت نشود، مگر كسي كه آنها را بشناسند و آنها او را بشناسند. و وارد آتش نشود، مگر كسي كه آنها را انكار كند و آنها او را انكار نمايند.
كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص) فقط توسط آنان شرح و تفسير ميشود، و هر كس تند رفته باشد بايد به سوي آنها باز گردد و آنان كه كند ميروند بايد خود را به امام برسانند.
امامان مانند نجوم آسمانند، كه هر زمان يكي از آنان از دنيا برود، ديگري قائم مقام او ميشود. اگر سخن بگويند حق و راست ميگويند و اگر سكوت كنند، كسي بر آنان پيشي نميگيرد، درهاي حكم و حكمتهاي خدا در اختيار امام است.
امام حيات علم و مرگِ جهل است، بردباريش از دانائيش آگاهي ميدهد و ظاهرش از باطنش.
امام از حق و قرآن جدا نميشود و قرآن و حق از امام جدا نميشوند.
امامان اركان اسلام و پناهگاه مردم ميباشند، حق به واسطة آنها به نصاب و معيار خود قرار ميگيرد و آنان راسخان در علم هستند. خدا آنان را برگزيده و بلند گردانيده، هر كس به امام تمسك جويد و در كشتي ولايت و ايمان او بنشيند، نجات مييابد.
آيات كريمة قرآن در شأن آنها نازل شده و گنج هاي علم خدا به آنها عطا شده. زمين از وجود امام خالي نخواهد ماند، يا امام ظاهر و آشكار است، يا غايب و پنهان از انظار.
امام رهبر سياسي و فكري و خليفة خدا و حاكم و ولي امر است. يعني همة اين مقامات از شؤون او است. او از جانب خدا ولي امر و حاكم و خليفه است و اولويت به اموال و نفوس مردم دارد و بر ادارة امور و كارها و احقاق حقوق و دفع و رفع ظلم و اجراي احكام و سياسات و بر قرار كردن عدالت در بين مردم و حفظ نظام و تأمين امنيت و آسايش خلق و عمران زمين و فراهم ساختن وسائل ترقي و تعالي براي همگان، ولايت دارد، امر، امر او و فرمان ، فرمان او است.
علماي كلام، «امامت» را این گونه تعريف کردهاند كه: رياست بر كلية امور دين و دنياي مردم است، به واسطة پيغمبر. نواحي شخصيت امام متعدد است و به اعتبار اين نواحي، امام لقب خاص دارد. مثلاَ يكي از القاب امام، خليفة الله است. وقتي از سوي خدا در نظر گرفته ميشود. وقتي ولي الله خوانده ميشود، بيشتر نظر به وسعت و گسترش اختيارات و توسعة منطقة نفوذ امر او و اولويّتش بر اموال و انفس و جهات ديگر است. وقتي او را وصي ميگويند، جنبة اختصاص او به پيغمبر و انتخاب او براي امور مربوط به پيغمبر و امام سابق و محرميّت او به اسرار و مأموريت هاي خاص، و پاسداري از امانات مهمّ الهي در نظر گرفته ميشود.
پينوشتها:
1. يس (36) آيه 12.
2. انبيا (21) آيه 73
[="Navy"] معناي امام در شيعه و انحصار آن در ائمّۀ اثناعشر در عرف شيعه به غيرمعصوم، امام نميگويند القاب مختلفۀ مجتهدين شيعه در طول تاريخ 1- حُجَّة الإسلام: قبل از ميرزا، مرحوم سيّد محمّد باقر شفتي بيدآبادي، از مراجع بزرگ اصفهان، مرحوم ملاّ أسدالله بروجردي متوفّاي 1270 ه. ق، ملاّ محمّد نراقي، مولي محمّد تقي مَمَقاني و... ملقّب به اين لقب بودهاند.[10]
متن کامل کتاب در سایت معارف اسلام (
از این
منظور از اثناعشريّه افرادي هستند كه به امامت دوازده تن از اهل بيت: مقرّ و معترف بوده، و آن را دين خود قرار دادهاند. شيعه در برابر اين أئمه متواضع ميباشد. آنان را صاحب ملكۀ عصمت ميداند. و در حجيّت كلامشان عِدْل و عَدِيل قرآن كريم: كتاب وحي آسماني ميداند. و بنابر حديث ثقلين همانند كتاب الله گفتارشان عصمت دارد. افعال و پندارشان عصمت دارد. از ايشان خطا سر نميزند، زيرا جواز خطا ملازم سقوط حجيّت اقوال ايشان است. و طبق حديث ثقلين كه آنها را مقرون با كتاب ثابت ابدي غير قابل خطا و غلط شمرده است، عصمت و أبديّت در گفتار و كردارشان امري است لازم و غير قابل شبهه.
زيرا در فرض جواز خطا و غلط و اشتباه برايشان، يا بايد اين خطا و غلط و اشتباه را هم در كتاب الهي جايز بدانيم، و در اين صورت ملازم با فرض خطا و غلط در وحي خدا و أزليّت و ابديّت اوست، و اين محال ميباشد. و يا بايد احتمال خطا را از امام سلب كنيم، و همانند كتاب الله وي را معصوم بدانيم، و در اين صورت نتيجه، استقامت و عصمت و برقراري ايشان در جميع مراحل حيات بدون اندك غلطي و يا مختصر اشتباهي اثبات ميشود چه در امور تبليغيّه و ارشاديّه و امارت و رياست بر مسلمانان، و چه در امور شخصيّه و اجتماعيّه از معاملات، و ردّ و بدلها، و داد و ستدها، و امثال ذلك. اين است معني امام در اصطلاح شيعه، يعني كسي كه پيشوا و مقتداي عالميان در امور ظاهريّه و باطنيّه، اجتماعيّه و معنويّۀ روحانيّه، مُلْكيّه و مَلَكوتيّه ميباشد. و خداوند به وي در اثر اختيار عالي و ارادۀ انتخابيّۀ آن پيشوا در جميع امور چنين مصونيّت و عصمتي را موهبت فرموده است. اين امامان منحصر در دوازده تن هستند: اوّل آنها امام علي بن ابيطالب اميرالمومنين علیه السلام و آخر آنها امام حجّة بَقيّة الله: محمدبن الحَسَن العسكري - عجّل الله تعالي في فرجه المبارك - ميباشد. بنابر عقيده و ايمان راسخ شيعه پس از غيبت كبري آن حضرت حَيّ و زنده است، و ولايت امور معنوي و مَلَكوتي عوالم در دست اوست، اما به واسطۀ غصب غاصبين خلافت و امامت، وي فعلاً در پردۀ غيبت نهان است تا ظهور كند و متصدّين و مباشرين سلطنت و امارت باطله بر مردم را كنار زند و خود او بر اساس طهارت سِرِّيَّه و عصمت الهيّه و ولايت كبراي حقّۀ حقيقيّه، بر مردم حكومت نمايد.لهذا اين امامان عددشان كه به تعداد نقباء بنياسرائيل: دوازده نفر است كم و زياد نميگردد. يازده تا غلط است مثل كسي كه مثلاً امامت را به حضرت امام حسن عسكري علیه السلام مختوم بداند، و سيزده تا نيز غلط است مثل كسي كه غير از حضرت بقيّةالله - أرواحنا فداه - براي خود امامي را بگزيند.البته اين مطلب كه ذكر شد بر اساس مُعْتَقَد و مذهب و اصطلاح شيعه ميباشد، نه در لغت و استعمال عامّه كه لفظ امامت و امام را براي مطلق پيشوائي كه در امري از امور جلودار و پيشگام باشد به كار ميبرند. چنانكه در قرآن مجيد آياتي به همين عبارت در معني مطلق پيشوا و مقتدا وارد شده است مثل آيۀ: وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أزواجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إماماً[4].
«و (بندگان رحمن) آنانند كه ميگويند: اي پروردگار ما! ببخش به ما از ازواجمان و از ذُرِّيَّاتمان كساني را كه موجبتري و تازگي چشمان ما باشند، و ما را براي متّقيان امام و پيشوا قراربده!»
لفظ امام در اين آيه، راجع به مطلق پيشواست كه البتّه در اينجا مراد مطلق پيشواي صالح ميباشد.
و مثل آيۀ: فَقَاتِلُوا أئمَّةَ الْكُفْرِ إنَّهُمْ لَا أيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[5].
«پس با امامان كفر كشتار نمائيد، زيرا براي آنان عهدي و سوگندي نيست، به اميد آنكه ايشان دست بردارند.»
لفظ أئمّه در اين آيه نيز راجع به مطلق پيشواست كه البّته در اينجا مراد مطلق پيشوايان كافر ميباشد.
و مثل آيۀ: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُنَاسٍ بإمَامِهِمْ.[6]
«روزي خواهد رسيد كه ما هر دسته از مردم را به واسطۀ إمامشان ميخوانيم.»
لفظ امام در اين آيه نيز راجع به مطلق پيشواست. خواه پيشواي زشت كرداران كه مردم گنهكار را در روز بازپسين به وسيلۀ آنها به دوزخ ميخوانند، و خواه پيشواي نيك كرداران كه مردم صالح را نيز به وسيلۀ آنها به بهشت گسيل ميدارند. البته لفظ امام در قرآن كريم هم به معناي امام به مفاد مصطلح شيعۀ امامي مذهب نيز وارد شده است مثل آيۀ: وَ إذِ ابْتَلَي إبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[7].
«و (بياد بياور اي پيغمبر) زماني را كه ابراهيم را پروردگارش به واسطۀ كلمههائي آزمايش نمود، و او آن كلمات را به اتمام رسانيد. خداوند گفت: من قرار دهنده ميباشم تو را امام براي مردم! ابراهيم گفت: و نيز از ميان ذرّيّۀ من هم امام قرار ميدهي؟! خداوند گفت: عهد امامت من به ستمكاران نميرسد.»
در اينجا مراد از لفظ امام خصوص معني آن بالمعني الاخَصّ ميباشد، و لهذا آن مقام به ستمگران نميرسد و گرنه معلوم است كه مطلق مقام پيشوائي را ظالمان هم احراز مينمايند.
باري لفظ امام و اماميّه در عرف شيعه خصوص معني معهود و معروف است، نه مطلق معني پيشوا و رئيس و گرنه إطلاق اماميّه بر شيعۀ دوازده امامي معني نداشت. هر گروهي كه از مقتداي خويشتن پيروي ميكند لازم و حتم است كه به آنها اماميّه گويند مانند حَنْبَليها و حَنَفيها و وهَّابيها. زيرا آنها نيز داراي امام و پيشوا هستند. و چون مقتدايشان أبوحنيفه، يا احمد بن حَنْبل، يَا محمّد بن عبدالوهاب ميباشد بايد به ايشان هم اماميّه گويند وإطلاق اين لفظ بر آنان درست بوده باشد، در حالي كه چنين نيست.
اطلاق اماميّه به خصوص قائلين به ولايت و امارت دوازده نفر امام معصوم ميباشد، حتّي در ميان مورّخين خارجي مذهب مانند احمد أمين مصري، و شهرستاني، و فَريد وَجْدي و ابنخلْدون[8] و من شابَهَهُم اماميه اصطلاح خاصّ براي خصوص اين جماعت است. و در كتب خود هر يك فصلي را دربارۀ طائفۀ اماميّه ذكر كردهاند، و به دنبال آن از مزايا و آثار و اخبار و خصوصيّات مذهب شيعۀ اماميّۀ اثناعشريّه و يا اسمعيليّه شرح و تفصيل دادهاند.
و لهذا طبق عقيدۀ شيعۀ اثناعشريّه كه معتقد به حيات و امامت حضرت حجّت است، نميتوان به غير او امام گفت.[9] مانند لفظ شاهنشاه مثلاً در نظام طاغوتي اختصاص به شخص اوَّل و رئيس شاهان دارد و نميتوان آن را در غير وي استعمال نمود.
در عرف شيعه به مجتهدين عظام كه داراي مقام فقاهت و عدالت و مقام جامع الشَّرائطي هستند القابي را مثل نائب الإمام و امثاله إطلاق ميكنند. در مجلّۀ حوزه چنين آورده است:
به مرحوم كُليني «ثقةُ الإسلام» ميگفتهاند، به اين خاطر كه وي در حفظ و نگهداري آثار اهل بيت و احاديث متبحّر بوده است.
به ميرزا حسين نوري، شيخ عبّاس قمّي، «محدِّث» و به مرحوم صدوق «رئيس المُحَدّثين» ميگفتهاند. به مرحوم سيّدمحمّد مهدي طباطبائي به خاطر گستردگي علم و دانش، لقب «بَحْرُالعلوم» داده بودند. مرحوم حسن بن يوسف حِلِّي از جهت جامعيّت در كمالات مختلف و دانش فقهي و كلامي بسيار به «علَّامه» اشتهار داشته است.
مرحوم طَبْرِسي صاحب «مجمع البيان» به «أمِينُ الإسلام»، مرحوم اردبيلي به «مُقَدَّس»، مرحوم شَفْتي به «حُجَّةُ الإسلام»، شيخ طوسي به «شَيْخُ الطَّائفة»، صاحب «كفايه» به «آخوند» و أبوالقاسم نجمالدين جعفر بن محمّد صاحب «شرايع» به لحاظ تحقيقات عميق و تيزبيني در مسائل فقهي به «مُحَقِّق» شهرت يافتهاند.
مرحوم ميرزاي شيرازي نيز به خاطر دانش، بينش، تقوي، تلاشهاي سياسي و... القاب و اوصافي را عالمان و فرزانگان آشناي به مراتب علمي و تقوايي ايشان ضميمۀ نام شريف آن بزرگوار كردهاند كه هر يك حكايتگر بُعدي از أبعاد شخصيّت آن مرحوم است.
ملاحظه ميشود كه هيچ يك از ايشان ملقّب به «امام» نبودهاند حتّي شيخ مفيد كه در رياست علمي و كلامي و پيشوائي او در نزد شيعه و عامّه جاي خلاف نيست، و حتّي سيّد مرتضي و سيّد رَضيّ با آن رياست ظاهريّۀ دنياويّه و احترام و مكانت نزد خلفا و سعۀ اطّلاعات علمي و تقواي بینظير و شرح صدر و آقامنشي مختصّ به خود.
در اينجا براي تاييد و تاكيد مطلب، بيان داستان ذيل چقدر مناسب ميباشد: نامۀ زير متن نامهاي است كه حضرت صديق ارجمند مرحوم حجّة الاسلام و المسلمين مرد صاحب علم و تقوي و شخصيّت رحمة الله عليه: حاج ميرزا حسن نوري همداني به حقير مرقوم داشتهاند. اين نامه به تقاضاي حقير از قم به مشهد مقدّس نوشته شده است و در مورّخۀ27 شهر ذوالقعدة يك هزار و چهارصد و ده، هجريّۀ قمريّه واصل گرديده است.مضمون و محتواي اين نامه را حضرت مرحوم نوري پس از مراجعتشان از لندن كه به عنوان نمايندگي و تبليغ از ساحت حضرت آيةالله العظمي حاج سيد محمدرضا گلپايگاني - مدّظلّه العالي -[11] رفته و مدّتي در آنجا اشتغال داشتهاند، هنگامي كه بنده در طهران بوده و به مشهد مقدّس رضوي هجرت نكرده بودم در طهران براي بنده شفاهاً به طور تفصيل بيان كردهاند. اينك براي ثبت و ضبط محتواي آن تقاضا شد كه عين مطالب مشروحه را مرقوم دارند. و چون انقلاب اسلامي ايران در ربيع المولود يكهزار و سيصد و نود و نه هجريّۀ قمريّه صورت گرفت، و حقير پس از يكسال و دو ماه يعني در روز بيست و چهارم شهر جمادي الاُولي يكهزار و چهارصد به ارض اقدس مشرّف شدم لهذا اين واقعۀ مشروحه در نامۀ ايشان كه در ماه رمضان بوده است تحقيقاً در شهر رمضان سال اول انقلاب يعني سنۀ 1399 هجريۀ قمريّه اتّفاق افتاده است و اينك متن نامه:
پيام برخي از روشندلان در لزوم به كار نبردن لفظ امام
بسم الله الرحمن الرحيم
يا بقيَّة الله أدْرِكنا
در ماه مباركي كه در لندن بودم ظاهراً روز 16 ماه رمضان بود كه مستخدم ساختمان آمد گفت سه نفر آمدهاند با شما كار دارند. من آمدم طبقۀ پائين كه قسمت پذيرائي بود. ديدم سه نفر جوان هستند. دو نفر در سنِّ حدود 22 يا 23 سالگي و يك نفر تقريباً 28 ساله.
نشستيم به صحبت. آثار صلاح در آنها ظاهر بود، بعد گفتند: آمديم از شما قرآن بگيريم ببريم بخوانيم. در لندن كه قرآن در كتابخانه و كتابفروشيها نيست. من سه تا قرآن آوردم به آنها دادم، خداحافظي كردند و رفتند.
مقداري كه رفته بودند آن جوان بزرگتر برگشت دم در به من گفت: ما فردا شب با حضرت أبيعبدالله علیه السلام ارتباطي داريم، شما كاري نداريد، سفارشي، سوالي؟!
گفتم: اين ديدار چگونه است؟! چطور ممكن است؟!
گفت: خودت ميداني، به دل ما افتاد كه به شما بگوئيم. خواست برگردد، من گفتم: شما اگر ميخواهيد سوال كنيد، راجع به انقلاب ايران سوال كنيد (سالهاي اوائل انقلاب بود) كه چه خواهد شد و چگونه ميشود؟!
گفتند: ما آن را هفتۀ گذشته از حضرت أميرالمومنين علیه السلام پرسيده ايم، شما چيز ديگر بپرسيد!
من گفتم: راجع به ظهور حضرت وليّعصر - أرواحنا فداه - و زمان ظهور سوال كنيد! وانگهي اگر سوال از ايشان است من يكي دو مطلب را در نظر ميگيرم، شما جواب آنها را بپرسيد! رفتند، چند روز ديگر كه من در همان مجمع مشغول سخنراني بودم ديدم هر سه نفر با هم آمده در گوشهاي نشستند من زودتر تمام كردم آمدم نزد آنها، صحبت شروع شد. در ضمن من از سوالها پرسيدم. گفتند: در مسألۀ ظهور فرمودند: همان است كه در اخبار و احاديث هست. اختيار و علم او در نزد خداوند متعال است. و سوالهاي ديگر كه در ضمير گرفته بودم تقريباً جواب مساعدي آورده بودند.
و به من گفتند: به شما سفارش كردند كه به آقاي خميني نگوئيد: «امام خميني» بگوئيد: «نائبُ الإمام» يك همچو چيزي و يك دعاء مختصري هم به من دادند كه بخوانم، و يك موضوعي بود گفتند: كه گفتهاند به شما بگوئيم و او را به كسي نگوئيد و گفتند.
من گفتم: خوب، شما فرموديد: راجع به انقلاب از حضرت أميرالمومنين علیه السلام پرسيدهايد! حضرت چه فرمودهاند؟!
گفتند: ما پرسيديم، حضرت فرمود: ما پرچم توحيد يا پرچم لا اله الاّ الله (ترديد از من است) را در ايران زدهايم، منتهي براي مردم ايران امتحانهايي پيش خواهد آمد تا چه كنند!
گفتم: ارتباط شما چگونه است؟! و چطور ارتباط پيدا ميكنيد؟!
گفت: ما استادي داريم كه او رابطه را درست ميكند، بعد وقت او را به ما ابلاغ ميكند. گفتم: چگونه مثلاً؟! و او كجاست؟! طفره رفتند بيش از اين نگفتند يا گفتند نميتوانيم بگوئيم. وقتي خواستند بروند، گفتم: ملاقات بعدي چه وقت باشد؟!
گفتند: نميدانيم! چون ما اختيار دردست خودمان نيست. اگر به ما بگويند: برويد آفريقاي سياه ما فوراً حركت ميكنيم، همان طور كه در اينجا (لندن) به اختيار خود نيامدهايم. خلاصه خداحافظي كردند و رفتند و ديگر هم تشريف نياوردند.
اين بود آنچه از اين ملاقات به خاطرم مانده است. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. البتّه در غالب سوال و جوابها آنكه مسنّتر بود با من صحبت ميكرد و آن دو نفر ديگر كمتر حرف ميزدند.[12]
نيرنگ مصريان در دادن لقب امام به كاشف الغطاء
باري احدي از علماي شيعه را سابقۀ تلقيب به لقب امام سراغ نداريم غير از مرحوم مغفور حضرت آيةالله حاج شيخ محمّدحُسَين آل كاشف الغطاء كه وي از معاصرين طبقۀ پيش از حقير ميباشد و گرچه حقير خدمتش در نجف أشرف تتلمذ نمودهام ولي وي در رديف و طبقۀ اساتيد حقير به شمار ميآيد. وي از لحاظ علم عربيّت و أدبيّت و فقه و عرفان و فلسفه و تفسير و تاريخ و كلام بالاخصّ دفاع از حريم تشيّع يگانۀ روزگار بود. داراي قلمي راستين و متين و صاحب لساني قوي در خطابه و تدريس بود. وي از نوادگان مالك أشْتَر نَخَعي مصاحب حضرت أميرالمومنين علیه السلام بود.
در زمان حيات خود مدرسهاي مستقل در نجف أشرف داشت، و مرجعيّت بسياري از عرب واندكي از عجم به وي محوّل گشت.
در خطابههاي درجۀ اوّل و مجالس و محافل دورهاي مسلمين كه به نام مجمع و مجتمع و سمينار ميان مسلمين در دنيا تشكيل ميشد او حقِّ تقدّم و رياست بر همگنان داشت. و كلامش موثّر و خدمتش مقبول ميافتاد.
بالجمله در يكي از محافل مصري كه بدان صوب حركت كرد مصريان از روي علم و تعمّد و به خاطر شكستن مقام عظمت و عصمت امام در نزد إماميّه به وي كه شخص اوّل و مرجع تامّ و تمام عرب و داراي زبان مادري عربي بود لقب امام دادند. و ورود او را به مصر با كوشش هرچه تمامتر در رسانهها و راديوها و روزنامهها و مجلاّت به نام «امام كاشِف الغِطاء» به گوش اهل مصر و ساير كشورها و جهانيان رسانيدند و از او نهايت تجليل و تكريم را به عمل آوردند.
وي هم غافل از اين نيرنگ كه مقصود علماي مصري، عنوان امام به معني مطلق پيشوا نيست كه خودشان غالباً در برابر اكابرشان به كار ميبرند، بلكه ميخواهند عنوان اماميّه و امامت را در ايشان بشكنند و خرد نمايند. سال بعد - يا دفعۀ بعد- كه آن سمينار در مصر تشكيل يافت، مصريان يكي از عالم نمايان نجف اشرف را كه به ارتباط با دستگاه كم و بيش مشهور و مردي اهل دنيا بود و از دروغ گفتن هم دريغ نداشت ولي داراي اطّلاعات نسبةً خوب، و اهل محاوره و خوش زبان و از عجم بود، به عنوان عالم شيعه دعوت كردند. او هم به سمت مصر عزيمت كرد و باز هم در اين بار به مانند كاشِف الغِطاء او را به «امام» ملقّب نمودند و در تجليل و تكريم او با لفظ امام دريغ ننمودند تا مجالس و محافلشان خاتمه يافت.
و به همه نشان دادند كه: اين مرد كه بهرۀ عالي از علم و عمل و تقوي ندارد امام شيعه است. بنابراين امامان شيعه كه در تواريخ ذكرشان آمده است، و جميع شيعيان به عنوان مقتداي معصوم از آنها تبعيّت مينمايند از كجا كه مثل اين امامان نباشند؟! غاية الامر بواسطۀ بُعْدِ تاريخ، صبغۀ طهارت و نزاهت و عصمت به خود گرفتهاند. و به عبارت عامي: آب نديدهاند ولي شناگر قابلي بودهاند.
ما عين اين اتّهامات را نسبت به أئمّۀ طاهرين - صلوات الله عليهم أجمعين - در كلمات أحمد امين مصري مييابيم.
عارفان دانستند كه مرحوم كاشف الغطاء با آن فهم قوي و ذكاء و بصيرت نافذ در اين امر اشتباه كرد و با برچسب عنوان «امام»، مكتب را فروخت. و آنچه را كه در كتابهايش از آن دفاع ميكرد با مجرّد تلقّي و قبول اين لقب توخالي، همه را به باد فنا سپرد و در كوران تند امواج تيّار آراء و اهواء شياطين مصري سنّي مذهب،شخصيّت خود را هم در برابر شخصيّت امام همطراز نمود.[13] پس از كاشف الغطاء هم ديديم بعضي از علماء كه مرجعيّت في الجمله پيدا نمودند، و مدرسهاي ساختند تابلوي آن مدرسه را به «مدرسةالإمام....» مزيّن فرمودند، و در اينجا كه طبعاً ميدان تسابق و مغالبه ميباشد بعضي در پشت رسالههاي خود به نام «الإمام الاكْبر» طبع زدند.
عجيب آنكه لقب «علم الهدي» را به سيّد مرتضي در خواب، امام زمان دادهاند، و لقب «بحرالعلوم» را به سيّد مهدي طباطبائي بروجردي، أعاظم از بزرگان و مقتدايان زمان خودش دادهاند، و معهذا به آنها «امام» نگفتند با آنكه بدون شكّ اين بزرگواران از جهت معني لغوي امام بودهاند و صدرنشين محافل علم و مجالس تدريس.
به منطق شيعه امامت امام از روي آيۀ اولواالامر ثابت ميشود كه استفادۀ عصمت از آن حتمي ميباشد ولي سنّيها به هر كس كه زمام امور را دست گيرد اولواالامر گويند گرچه معاويه، و يزيد، و فَهد، و صدّام، و شاه حسن و حسين باشد و به انواع تعدّيات و مظالم اشتغال ورزد. آنها وي را به مفاد آيۀ اُولواالامر واجب الإطاعة ميدانند. و لذا ميبينيم از اين تفسير غلط چه خرابيها كه به بار نيامده و بعداً به بار نخواهد آمد!!
[="Navy"]لقب اولواالامر مختص به معصوم است
ولي شيعه با استدلال متين و برهان رصين، اين آيه را اختصاص به اهل عصمت ميدهد و ميگويد: محال است خداوند امر به اطاعت از وليّ جائر و حاكم ظالم بنمايد.
شيعه ولايت رسول خدا و أئمۀ طاهرين: را از ولايت فقيه عادل جامع الشَّرائط جدا ميكند، و از آيات قرآن و سُنَّت، ميزان و معيار و محدودۀ هر يك را مشخّص ميسازد.
منطق شيعه اين است كه: در آيۀ مباركۀ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمنوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ و اُولِيالامرِ مِنْكُمْ.[14] «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و صاحبان امر ولايت خودتان را.» اطاعت خدا عبارت است از اطاعت كتاب خدا و احكام كلّيّهاي كه خداوند در آن نازل فرموده است مثل وجوب نماز. و اطاعت از رسول اوَّلاً عبارت است از احكام جزئيّهاي كه رسول تشريع ميكند مثل كيفيّت نماز از ركعات و شرائط و موانع آن، و ثانياً اوامر وِلائي او كه راجع به اجتماع و حكومت مسلمين است مثل امر به جهاد.
و لهذا چون رسول خدا تشريع احكام كلّيّه ندارد و آن مختصّ به خدا ميباشد، اطاعت از خدا و اطاعت از رسول خدا كه تشريع كنندۀ احكام جزئيه است با تكرار لفظ اطاعت آمد و گفته شد خدا را اطاعت كنيد، و رسول را اطاعت كنيد! و أمّا اطاعت از اُولواالامر فقط در ناحيۀ امور ولائي و اجتماعي مسلمين ميباشد، زيرا ائمّه: حقِّ تشريع را ندارند گرچه در امور جزئيه باشد، ولي چون با رسول خدا در وجوب اطاعت اوامر ولائيّه شريك ميباشند، در يك سياق و بدون تكرار لفظِ اطاعت، اطاعت آنها را با رسول خدا واجب شمرد و فرمود: وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الامرِ مِنْكُمْ.
اين بحث در ناحيۀ ولايت رسولالله و ولايت امامان و مقدار و ميزان آن بود.[15] و امَّا در ولايت فقيه، از آيۀ قرآن دليلي نداريم. آنچه هست از روايات است و آن هم بحمدالله و المنّة كافي و وافي ميباشد، و عمدۀ آنها كه بقيّه نيز بر محور و اساس آن دور ميزند مقبولۀ عمربن حنظله است كه نه تنها در مورد فصل خصومت بلكه در ساير امور ولائي كه بر عهدۀ حاكم است ميتوان از آن استفاده كرد و حجيّت اوامر فقيه را در باب قضاء و حكومت و جهاد از آن به دست آورد.
ولي دو نكته شايان ذكر است: اول حكومت وليّ فقيه، هم ميزان و همطراز با حكومت و ولايت امام نيست. زيرا اين نصب از جانب امام است، و منصوب حتماً در تحت ولايت نصب كننده ميباشد.
عبارت فَإنِّي جَعَلْتُهُ حاكِماً «پس من او را براي شما حاكم قرار دادم!» ميرساند كه وليّ فقيه منصوب از ناحيۀ امام معصوم و در تحت ولايت او است.
دوم مقدار گسترش اوامر ولائيّۀ وليّ فقيه گرچه در محدوده و به قدر گسترش اوامر ولائيۀ امام معصوم است، ولي در ولايت وليّ فقيه، خطا و غلط و اشتباه جائز است چون بالفرض مانند مردم عادي عاري از ملكۀ عصمت و مصونيّت از خطا ميباشد، پس وليّ فقيه جائز الخطاست. ممكن است در اوامر ولائيّه و يا در اُمور قضائيّه و يا در مسائل استفتائيه به خطا رود. ولي اين خطا اگر مقدّماتش از روي تعمّد و بيمبالاتي نباشد بخشودني است. نه خود او در تحت عذاب خدا قرار ميگيرد و نه مردم كه به امر و رأي وي عمل نمودهاند.
امّا اگر در مقدّمات استنتاج فتوي و رأي قصور ورزد و به خطا درافتد، خودش معاقب است نه مردم.
در منطق شيعه، در زمان غيبت امام، امامت اختصاص به او دارد، و وليّ فقيه در تحت ولايت او ميباشد و نميتواند تشريعاً و تكويناً كاري را از نزد خود بالاستقلال انجام دهد. نميتواند به خود «امام» بگويد. اگر نيابت خصوصي او به اثبات رسيد، وي نائب خاصّ است وگرنه نائب عامّ.
فقيه معصوم نيست و رأيش ابدي نيست
در منطق شيعه، همۀ فقهاي عِظام و مجتهدين فِخام جائز الخطا هستند. هر كس باشد خواه سيّد مرتضي و شيخ مفيد، خواه شيخ طوسي و علاّمۀ حلّي، خواه سيّدبن طاووس و سيّد بحر العلوم.
و چون جائز الخطا ميباشند، حجيّت كلامشان انحصار به زمان حياتشان دارد. مجتهد گرچه به اقرار جميع حاضران و غائبان برفراز قلّۀ علم و تحقيق و حكمت نشسته باشد، به مجرّد موت گفتارش از حجيّت ساقط ميشود، و تقليد مردم از وي قطع ميگردد. چرا چون جائزالخطا ميباشد. شايد اين كلامش خطا باشد وليكن همين كلمۀ خطا در زمان حياتش براي مردم حجّت است چون امام معصوم وي را در زمان حيات حجّت قرار داده است. ولي به مجرّد مرگ ديگر نيابتي از جانب امام ندارد، گفتارش هم به دنبال حياتش از بين ميرود.
اما امام معصوم چنين نيست. وي كلامش عين حقّ است، متن واقع است. لهذا با مرگش، كلامش زنده است و حجيّت دارد، مانند آيات قرآن كه به جهت عصمت هميشه زندهاند.
گفتار پيغمبر و امام چه زنده باشند و چه بميرند، زنده است و حجّت است. كلام امام زمان چه حاضر باشد يا غائب، زنده است و حجّت است.
امّا گفتار و رأي و امر و فتواي آية الله خميني قدس سره اين طور نيست. او به مجرّد موت، گفتارش و فتاوايش از درجۀ اعتبار ساقط ميشود و بر عامّۀ مردم واجب است بدون درنگ به مجتهد حيّ أعلم جامع الشَّرايط رجوع كنند واز او أخذ احكام و مسائل كنند و در تحت اوامر ولائيّۀ او قرار بگيرند.
همان طور كه امر او در زمان حياتش در مورد جنگ و صلح تابع آن زمان بود همينطور فتاوي و آراء او چنين است. آيا معقول است كسي بگويد: چون وي مردي دلير و بصير و عارف به امور مردم و مسلمين بود لهذا چون امر به جنگ فرمود، اينك پس از رحلت او نيز بايد مردم پيوسته بجنگند؟!
باري، آن مرد بزرگ در منطق شيعه، معصوم نيست و مانند يكي از مجتهدين دگر جائز الخطا ميباشد و چون مُقِرّ و مُعترِف به امام زمان - عجَّلالله تعالي فرجه الشَّريف - است لهذا مُقرّ و معترف به وجود امام است، كه الآن زنده و غائب است. و در اين صورت چگونه ايشان لقب امام را براي خود پذيرفتند و تلقّي به حسن قبول فرمودند، و از اولين سرودي كه در فرودگاه مهرآباد طهران در پيشواز مقدمشان «خميني اي امام» قرائت شد تا آخرين لحظۀ حيات اين را پسنديدند؟!
آيا براي اين جهت بوده است كه فعلاً كه حكومت مسلمين در قبضۀ ايشان است لهذا امام مسلمين هستند. اينكه با منطق شيعه و حيات امام زمان كه بر او و بر همه سيطره و ولايت دارد جور درنميآيد.
آيا براي اين جهت بوده است كه نظريّهشان در ولايت فقيه، بعينه به مثابه ولايت امام است؟ باز هم بر فرض قبول اين نكته، عنوان امام را در برابر امام زمانبهخود دادن، و در برابر وجود آن حضرت و استمداد از فيوضات ظاهريّه و باطنيّۀ او اين معني تمام نميشود. چه منافات دارد كه: وليّ فقيه در مقدار ولايت ودر سعۀمحدودۀ امارت خويشتن به اندازۀ ولايت امام باشد ولي معذلك نائب ازاو بـاشد، نه خود او. مگر محال است نيابت نائبي به قدر قدرت منوبٌ عَنْه باشد؟!
آيا براي اين جهت بوده است كه مراد از امام همان امام به معني لغوي و مطلقپيشوا باشد، نه امام اصل؟ اين معني هم براي شخص خبير و بصير و فقيه وحكيم و متألّهي كه به همۀ امور مطّلع واز جريانات آگاه است بسيار بعيد است. مگر اين همه الفاظ عالي كه دلالت بر پيشوائي مطلق ايشان مينمود مانند رهبر كبيرانقلاب، بنياد گذارندۀ جمهوري اسلامي ايران، راقيترين مقام و مسند اجتهاد و ولايت، و امثال ذلك قحط بود كه لفظ امام از ميان اين همه عناوين انتخاب گردد؟!
بالجمله ما تا به حال از سرِّ و حقيقت اين مطلب سر درنياوردهايم. ولي چون در مقام بيان و معرِّفي مكتب شيعه ميباشيم، نميتوانيم از اين مطلب درگذريم و آن را ناديده بگيريم. حالا از إطلاق لفظ امام در زمان حيات آن مرحوم گذشته، بعد از ممات نيز ميخواهند از اين لقب سوء استفاده كنند، و به گفتار وي أبديّت ببخشند و فتاوي و آراء او را جاوداني كنند.
اين طرز مشي، غلط است. آري در جرأت و بلندي همّت و استقلال فكر و از خود گذشتگي و نهايتنگري و امثالها هر چه بخواهند بگويند و بنويسند كم است. او - رحمة الله عليه - حقّاً و حقيقةً در اين امور اسوه و الگو بود، اما مثلاً در بازي شطرنج و آزادي موسيقي مبتذلانه كه صدا و سيما پخش مينمود و أمثالهما ديگر نميتوان به فتواي او ابديّت بخشيد. اين سَدِّ باب اجتهاد ميگردد، و مانند سنّيها بالاخرة سر از وهّابيگري درميآورد. «آية الله خميني» جائزالخطا بود. در فتوايش صحيح و سقيم وجود دارد. در صحيحش مأجور و در سقيمش امره الي الله. ما را توان آن نيست كه به فتواي وي ابديّت بخشيم، و مانند رأي امام صادق علیه السلام كه معادل كتاب است تا روز قيامت بر آن استناد كنيم.
ما با آن مرحوم، سوابقي بس نيكو و درخشان داشتيم و در حيات او از ارائۀ طريق و نصيحت به ائمّۀ مسلمين دريغ ننموديم، و در ممات او به ديدۀ إعجاب نگريسته، و طلب عفو و غفران، و دعاي خير دربارهاش مينمائيم و در قنوت نمازهايمان ميگوئيم:
رَبَّنَا اغْفِرْلَنَا وَ لاءخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إنَّكَ رَوُفٌ رَحِيمٌ.[16]
«بار پروردگارا بيامرز ما را و بيامرز برادران ما را: آنان كه در ايمان بر ما سبقت گرفتند، و دربارۀ مومنين در دل ما غِلّ و كدورتي قرار مده! بارپروردگارا حقّاً و حقيقةً تو رئوف و مهربان هستي.»
حقير نه براي عدم تواضع به مقام منيع ايشان، بلكه به جهت حفظ آداب مكتب و مذهب، تا به حال در مجالس و محافل به حضرت ايشان امام نگفتهام. و فقط در سه نامه كه به محضرشان نگاشتهام با آنكه هر سه سرشار از ألقاب لايقۀ ايشان بود معذلك گفتند: اگر خصوص لفظ «امام» ضميمه نشود اُصولاً نامه را نميپذيرند، فلهذا در آن سه نامه عنوان امام هم ضميمه گرديد.[17]
حقير پس از ارتحال ايشان در همان بَدْوِ أيَّام سوگواري بود كه براي أعزّه و أحبّۀ از طلاّب مشهد مطالبي را در روابط عظيم و خطير با حضرت ايشان در بنيادگذاري حكومت اسلام در شش مجلس به طور درس بيان كردم، و سپس به نام وظيفۀ فرد مسلمان در احياي حكومت اسلام منتشر گرديد.
در اين كتاب با نهايت تجليل و تكريم و تعظيم از مواضع حساس ايشان، نه تنها نام امام ذكر نشده است بلكه بعضاً نيز اشاره به بعضي از اشتباهاتشان در مسير اين راه كه ما با هم از قديم الايَّام داشتهايم گرديده است.
البتّه مقصود، بيان اشتباه و خطا نبوده است، بلكه بيان تاريخ بوده است. چون سلسلۀ اين دروس به صورت يك جريان متّصل تاريخي بازگو شده است طبعاً بيان بعضي از تعبيرات مستلزم اين معني ميشده است.
در بدو امر يك نسخه براي حضرت آيةالله خامنهاي فرستادم چون شنيده بودم ايشان انتظار مطالعه اين كتاب را دارند، و نيز نسخههاي عديدهاي براي دوستان و مشتاقانِ فهميدنِ وظيفه بعد از ارتحال آن بزرگ كه از آشنايان بودند ارسالگرديد. و در ضمن يك نسخه براي يكي از ارحام قريب كه داراي مقام علمياست و در كوران قبل از انقلاب براي ايجاد حكومت اسلام با ما صميمانه فداكاري ميكرد، و در تمام مدّت دوران انقلاب نيز پيشگام در وضع حجر اساس انقلاب و رفع آفات و عاهات آن بوده و تصدّي شئون دولتي و احياناً تدريس و تعليم و تربيت را داشته است و در زمان حاضر جزو اعضاي مجلس شوراي اسلامي است فرستادم.
البتّه اين كتاب شايد به نظر بعضي كه فقط از يك دريچه مينگرند، درست و صحيح نبوده است و در تلفن بالاخصّ دو نفر از دوستان و أحبّه و أعزّۀ از أعلام شيرازي ما گلايههائي داشتند، و مجموعاً براي برخي سوال انگيز بود كه انتشار اين كتاب بلافاصله پس از ارتحال آن قائد و پيشواي مسلمين به چه داعيهاي صورت گرفته است؟ ولي افراد آشنا با حقير، و با روحيّه و مَمشاي حقير همه ميدانستند كه صرفاً بيان تاريخ صحيح است، و بيان وظيفۀ فعليّۀ عامّۀ مردم در طرز عمل پس از اين جريان مولم و ضايعۀ اسفناك.
آن خويشاوند محترم به زودي نامهاي در نقاط ضعف و اشكالاتي كه به نظر رسيده بود در ضمن تجليل از اصل كتاب ارسال نمود، و حقير هم در همان ايَّام پاسخ نوشتم.
پاورقي
[1] - در تعليقه گويد: و من از صواب دور نميدانم اگر بگويم: امام صادق علیه السلام مسافت ميان سنَّت و شيعه را با محاربۀ با غُلات، و ابطال بسياري از اقوال معتزله، نزديك به هم نمود.
[2] - بسياري از اين مناظرات را در كتاب «احتجاج» طبرسي، و «بحار» مجلسي و سائر كتب مناقب و فضائل، خواهي يافت.
[3] - «الشيعة و التّشيّع»، ص 113 تا ص 118.
[4] - آيۀ 74 از سورۀ 25: فرقان.
[5] - آيۀ 12 از سورۀ 9: توبه.
[6] - آيۀ 71 از سورۀ 17: اسراء.
[7] - آيۀ 124 از سورۀ 2: بقره.
[8] - ابن خلدون در مقدّمۀ تاريخ خود ص 201 اين طور آورده است: «و اما اثناعشريّه كه چه بسيار در نزد متأخّرين از ايشان اختصاص به اسم اماميّه دارند، پس معتقد شدند به امامت موسي الكاظم بن جعفر الصّادق در وقت وفات برادر بزرگترش اسمعيل امام در حيات پدر آن دو نفر، پس جعفر نصّ كرد بر امامت اين موسي و پس از وي پسرش علي الرضا كه مأمون عهد امامت را بدو سپرد و پيش از مأمون وفات كرد و امامتش سرنگرفت، و سپس پسرش: محمَّد التّقي و پس از وي پسرش عليٌّ الهادي و سپس پسرش: ابو محمّد الحسن العسكري و پس از او پسرش: محمد الهدي المنتظر كه ما قبلاً شرح احوالش را آوردهايم.»
[9] - ما در جلد اول از همين قسمت «امامشناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام در سه درس دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم، از نسخۀ خطّي از ص 136 تا ص 172 و از نسخۀ مطبوع از ص 217 تا ص 270 بحث كردهايم.
[10] - شمارۀ 2 و 3 از سال نهم (خرداد و تير و مرداد و شهريور) سال 1371 و شمارۀ مسلسل 51 و 52 از مجلّۀ حوزه: يادوارۀ صدمين سال درگذشت ميرزاي شيرازي ص 367. جميع اين دو شماره كه مجموعاً در يك مجلّد تجليد گرديده است راجع به احوال آن زعيم بزرگ بالاخصّ دربارۀ فتواي تحريم توتون و تنباكو، بسط كلام و تحقيق بيشتري نموده است. حقير كه به بعضي از مجلّدات حوزه كه برخورد كردهام آن را مجلۀ مضرّ و الحادي يافتهام كه در آن مطالب ضدِّ دين و ضد اسلام بسيار ديده ميشد. فلهذا در كتابخانۀ منزل از آن موجود نميباشد. اما اين مجلّد را جناب محترم صهر مكرّم آقاي سيّد محمد سيادت موسوي - حفظه الله - هديه نمودند و افزودند كه: در اين مجلّد مطالب مفيدي دربارۀ مرحوم حجّة الاسلام شيرازي قدس سره وارد است لهذا حقير قبول نموده و دقيقاً آن را تا به آخر مطالعه كردم و الحقّ همان طور بود كه فرمودند چون مطالب جمعآوري شده در آن، ناظر بر كتب ديگر است، و در جرح و تعديل راه انصاف پيموده و حق مطلب را بهتر و نيكوتر ادا كرده است.
[11] - حضرت سيّدالفقهاء و المجتهدين حجةالاسلام و المسلمين آية الله تعالي في العالمين كه از برجستگان علم و تقوي، و داراي نفسي طيّب و لطيف و بدون هوي واز مراجع عظام شيعه بودند و در اين اواخر مرجعيّت به ايشان تقريباً انحصار يافت: الحاجّ السيّد محمّد الرضا الموسوي الگلپايگاني - اسكنه الله بحبوحة جنَّته - كه با حقير فقير سوابقي بس درخشنده و روشن داشتهاند، بعد از كسالتي مديد كه به سه سال منتهي گرديد چند روزي در بيمارستان شهر طهران بستري شدند در ليلۀ جمعه به هنگام اذان مغرب شب 24 جمادي الثانيۀ سنۀ 1414 هجريّۀ قمريّه در سن نود و شش سالگي به خلع لباس تن و تخليع خلعت بقا آراسته گرديدند. فردا صبح از بيمارستان كه در شميران بوده است تا راه آهن پس از تشييع عمومي جنازه را به بلدۀ طيّبۀ قم حمل نموده و در روز شنبه سه ساعت به ظهر مانده (به واسطۀ كثرت جمعيّت و ازدحام عجيب مشيّعين مراسم تدفين در عصر روز شنبه صورت گرفت) از مسجد امام حسن مجتبي علیه السلام تا صحن مطهّر حضرت معصومه سلام الله علیها تشيّع و در محل بالاسر جنب قبر استادشان: مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري - تغمّده الله برحمته - دفن نمودند. فَمِنْهم مَن قَضَي نَحْبَه و منهم من ينتظرو مابدّلوا تَبْديلاً. (آيۀ 23 از سورۀ احزاب 33)
[12] - مرحوم شريعتمدار حجّةالإسلام والمسلمين آقاي حاج ميرزا حسن نوري - زاده الله رحمةً و غفراناً - از دوستان و أعزّ أحبّه و رفقاي متين و مودّب و فاضل و دين دوست و غيور ما بود كه سابقۀ ارادت حقير با او قريب پنجاه سال ميباشد. وي در دو سال پيش در اواخر ماه شعبان المعظّم سنۀ يكهزار و چهارصد و دوازده هجريّه قمريّه كه به صوب سيرجان عازم بود در سانحۀ تصادف با ماشين به رحمت ابديّۀ رحيميّۀ حقّ متعال ارتحال يافت و جنازهاش را به مقرّ و موطن دائمي خود: بلدۀ طيّبۀ قم حمل كردند و در يكي از حجرات شمال غربي صحن بزرگ به خاك سپردند. رحمة الله عليه رحمةً واسعةً.
[13] - سيّد الفقهاء و المجتهدين ركن العرفاء و الموحّدين آيةالله المعظَّم حاج ميرزا سيّد علي قاضي - أعلي الله درجته السّامية - قصيدۀ غديريّهاي دارند بسيار شيوا كه آن را در سنۀ 1356 هجريّۀ قمريّه به نظم آورده و مطلعش اين است:
خُذْ يَا وَلِيُّ غَدَاةَ الْعِيدِ وَالطَّرَبِ قَصِيدَةً هِيَ لِلاعْدَاء كَالشُّهُبِ
اين قصيده را آقازادۀ ارشد و ارجمندشان سيّدالفضلاء العظام فخر السّادات و العرفاء العظامحاج سيّد محمد حسن قاضي طباطبائي شرح نمودهاند و در دو مجلّد يكي در احوالات شخص آن فقيد و ديگري دراحوالات شاگردان و معاصرين و وابستگان به ايشان تحرير نموده و اينك در تحت طبع ميباشد. اين قصيده را در مجلّدي كه راجع به خود ايشان است آوردهاند و چون مرحوم منشي: آية الحقّ قاضي ميرسند به اين ابيات كه در آن لفظ امام استعمال شده است:
ادامه دارد...[/]
[="Navy"]ألَا إنَّ من يوم السَّقيفة عَمَّمُوا امام الهُدي سَيْفاً مقيمَ الرواتب
ألَا إنّ من يوم السَّقيفة ثمّ بالـ نَّقيع الإمام المجتبي في المشارب
آقازادۀ گرامي شارح قصيده در شرح لفظ امام مطلبي دارند كه چون متضمّن داستان شرح سفر مرحوم آية الله آل كاشف الغطاء به مصر و تلقيب به لقب امام ميباشد، و ما آن را در اينجا ذكر نموديم لهذا به متن شرح عبارت عربي ايشان اكتفا شده و از ترجمۀ آن خودداري ميكنيم: الإمام: كلّما جاء في كتب الشِّيعة لفظ الإمام فإنَّهم يعنون به الائمّة المعصومين الاثنيعشر: و خَصَّتِ الشِّيعةُ هذا اللَّقب بهم و سمحت للآخرين ان يُلَقِّبُوا علمائهم بكلّ ما يريدون... و ما أكثر العلماء و أشدّ اختلاف الالقاب؟! حجة الإسلام و المسلمين، و آية الله و آية الحقّ، و ثقة الانام، و صدرالدين، و مروّج الدين و هكذا بلاحدود و لانهاية، و ليست هناك ضوابطُ معيَّنة لمنح هذه الالقاب لهذا العالم او ذاك. و ذلك بسبب عدم وجود جامعات مبرمجة للعلوم الاسلامية لتعيين الرُّتَب والمراحِل الدّراسيّة و الدّرجة العلميّة لتقدّم هذا و تأخّر ذاك، و قديماً مَنَحوا «الفارابيَّ» لقب المعلّم الثاني و لانعرف بصورة دقيقة علي أيّ أساس، و مَنَحو «الشَّيْخ الطوسي» لقب شيخ الطّائفة و آخر لقب المحقّق أو العلاّمة و هكذا لميذكر التاريخ لنا ضوابط صحيحة لاسباب و كيفيّةِ مَنْح الالقاب و السِّمات العلميّة الاّ بعض النّوادر و القصص التافهة غير المُسْنَدة.
والَّذي حدث في أيَّامنا: أنَّ سَماحة الشّيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء (العالم المتبحّر في العلوم العربيّة و المعارف الإسلاميّة) تهيّئت له سفره الي مصر عاصمة العالم الإسلامي - كما يعجبهم أن يُسَمُّوها - و اجتمع هناك بعلماء الازهر الشَّريف و لمّا كان عالماً قويّ المعارضة سريع البديهة خطيباً عِمْلَاقاً و من عائلةٍ علميّة و اسرةٍ نجفيّة عريقة منح لقب الإمام، لقد صَدَّرَت الصحف المصرية مع اختلاف اتّجاهاتها و كثرة عددها تحمل نبأ ورود الشيخ الي القاهرة و احتفاء الازهر الشريف به مع لقب «الامام كاشف الغطاء» عاد الشّيخ الي النجف و كأنّه فرح بهذا اللّقب، و لم يمنع أحداً، او لميتسّر له ان يمنع الآخرين - علي ألاقلّ في النّجف - من تلقيبه بهذا اللّقب مع علمه الاكيد بمحتوي اتّفاق الشّيعة علي هذا اللّقب، غير أنَّ اولئك الَّذين منحوه هذا اللقّب او خاطبوه هكذا في الصّحف و المجلاّت يومذاك رأوه أكبر من اللّقب الممنوح له، او علي الاقل يوازيه في المرتبة و المكانة و صادف ان سافر اليهم شيخٌ آخر لميكن في منزلته العلميّة و الاُسرة و السّوابق و كان دونه بمراحل، منحوه أيضاً لقب «الامام» و عند ذلك أدرك الشّيخ - غفرالله له و تغمّده برضوانه - أنَّ الغرض هو ضياعُ و إنزال لقب الامام من المعني و المرتبة الخاصّة به، لا الحفاوة و الاحترام و الإكبار و الإعظام للشيخ كاشف الغطاء.
[14] - آيۀ 59 از سورۀ 4: نساء.
[15] - خلاصه و محصّلي است از بحث حضرت استاد بزرگوارمان: علاّمۀ طباطبائي در تفسير «الميزان» در ذيل تفسير اين آيۀ مباركه، ج 4، از طبع آخوندي ص 412.
[16] - آيۀ 10 از سورۀ 59: حشر.
[17] - اول نامهاي است كه راجع به پيشنويس قانون اساسي جمهوي اسلامي ايران است. و دوم نامهاي است كه راجع به لزوم بناء شهور و سنوات قمريّه در تاريخ ايران و ادارات بود كه ضميمه با «رسالۀ نوين» كه در اين باب به رشتۀ تحرير در آمده بود به حضورشان ارسال شد. و سوم نامهاي است كه ضميمۀ كتاب «رويت هلال» به نام «رسالة حول مسألة روية الهلال في لزوم اشتراك الآفاق في دخول الشهور القمريّة» به محضرشان ارسال شد. البته نظر حقير با حضرت معظَّم له در اينجا يكي ميباشد و اين رساله ميتواند مويّد فتواي ايشان قرار گيرد و آن عبارت است از لزوم رويت هلال در هر محل بخصوص براي دخول شهور قمريّه، و عدم كفايت رويت في الجمله در مكاني از دنيا. به خلاف نظريّۀ مرحوم آية الله حاج سيّد ابوالقاسم خوئي؛ كه ايشان رويت في الجمله را كافي ميدانستند و رسالۀ حقير براي دفع و منع عملي شدن آن فتوي نگارش يافته است.[/]
[="Navy"] ادامه دارد....
[="Navy"] ادامه دارد...
[="Navy"]
آیا آیت الله خمینی ره، امام است؟
با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما
امام و امامت بر حسب لغت مشتق از «اُم» به معناي هر چيز است كه چيزهاي ديگر به آن ضميمه و نسبت داده ميشوند و يا از او پيدا مي شوند، يا الهام مي گيرند.
انتخاب القاب براي شخصيتها در راستاي جايگاه و مقام آنان ميباشد. واژه امام- كه به معناي پيشوا، رهبر و راهبر- ميباشد يكي از اين واژههااست كه استفاده ازآن جايگاه يك شخص را نشان مي دهد. اين لقب و واژه گرچه معناي عام دارد كه به امام جماعت و يا امام جمعه نيز اطلاق ميشود، ولي گاهي به معناي خاص اطلاق ميگردد؛ بدين معنا كه اگر كسي را زياد احترام كنند، از اين واژه بهره مي گيرند.
امام"(به كسر) و امام"(به فتح) هم ريشه اند. "اَمام"(به فتح) به معناي جلو و رو به رو و "اِمام"(به كسر) به معناي پيشوا و جلودار، آن كه از او پيروي مي شود (خواه انسان باشد يا كتاب يا چيز ديگر) اين شخص يا چيز پيروي شده ممكن است حق باشد يا باطل..
عرب ها به ريسماني كه بَنّاها به ديوار مي كشند تا ديوار راست بنا گردد، "اِمام" مي گويند.
قرآن خود را اِمام معرفي مي كند.(1(
نيز به پيشوايان هدايت و عصمت (2) و ديگر پيشوايان(حق يا باطل) امام اطلاق مي كند.
در عرف اسلامي به كسي كه در نماز جماعت جلودار است و ديگران از او در نماز خواندن پيروي مي كنند، امام جماعت مي گويند. نيز به پيشوا و عالِم مذهبي، امام گفته مي شود، مانند امام فخر رازي، امام ابوحامد محمد غزالي، امام بخاري و... .
به پيشواي سياسي نيز امام گفته مي شود، مانند امام موسي صدر(رهبر شيعيان لبنان). و امام خميني چون پيشواي مذهبي، سياسي و رهبر انقلاب اسلامي ايران است .
در تشیع لفظ امام برمیگردد به 12 خلیفه بر حق رسول الله صلی الله علیه و آله. سوال اینجاست که کسانی که بعد ازیشان این لفظ را برای غیر معصوم بکار میبرند حکم چیست؟
در تشیع لفظ امام برمیگردد به 12 خلیفه بر حق رسول الله صلی الله علیه و آله. سوال اینجاست که کسانی که بعد ازیشان این لفظ را برای غیر معصوم بکار میبرند حکم چیست؟
من خودم شیعه ی متعصبیم اما وقتی استفتا کردم فهمیدم که امام فقط معنی پیشوا رو داره
اونی که مهمه در میان شیعیان لفظ ولی هست و اون کسایی که بر ما ولایت دارن فقط ائمه اند
من خودم شیعه ی متعصبیم اما وقتی استفتا کردم فهمیدم که امام فقط معنی پیشوا رو داره
اونی که مهمه در میان شیعیان لفظ ولی هست و اون کسایی که بر ما ولایت دارن فقط ائمه اند
سلام علیکم:Gol:
1. امامت و عصمت
یكی از صفات مهم امام و شرایط اساسی امامت، عصمت است. محورهای عصمت در امام عبارتند از:
1. عصمت در شناخت و تبیین معارف و احكام دین؛
2. عصمت در عمل به احكام و دستورات دینی؛
3. عصمت از خطا در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی.
براهین عقلی عصمت امام
الف. حفظ دین در گرو عصمت امام است.
چنانكه در درس گذشته بیان گردید، مسؤولیت حفظ دین از خطر تحریف و تغییر، برعهده امام است، چنانكه او عهدهدار هدایت دینی افراد نیز میباشد. بدیهی است انجام این دو مسؤولیت و تحقق بخشیدن به این دو آرمان دینی، در گرو مصونیت امام از خطا و انحراف است، به خصوص كه هدایتگری در سخن و گفتار خلاصه نمیشود، بلكه تأثیر عمل امام در جهت دادن به رفتار جامعه، به مراتب بیشتر از گفتار او است. به همین دلیل، باید امام در فهم و بیان احكام دینی و نیز در عمل به آنها، مصون از خطا و لغزش باشد تا پیروان خود را به طور صحیح هدایت كند. بدیهی است اصل عقلی مزبور در مورد سومین مرتبه از عصمت ـ یعنی عصمت از خطا در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی ـ نیز جاری است.
آیه یاد شده در زیر نیز ناظر به همین اصل عقلی است. میفرماید:
«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ».[1]
آیا كسی كه (خود حق را یافته و) به سوی حق هدایت میكند سزاوارتر است كه از او پیروی شود، یا كسی كه تا هدایت نشود، هدایت را نمیشناسد، چگونه داوری میكنید؟
ب. لزوم تسلسل
یكی از جهات نیازمندی جامعه دینی به امام این است كه مردم در شناخت دین و اجرای آن مصون از خطا نیستند. بنابراین، اگر هر گاه امام نیز مصون از خطا و لغزش نباشد، به امام دیگری نیاز است. نقل كلام به امام دوم میكنیم، اگر او نیز معصوم نباشد، امام دیگری لازم است. اگر رشته را ادامه دهیم، در جایی پایان نمیپذیرد و به تسلسل میانجامد، و روشن است كه تسلسل باطل است. بنابراین باید در یك زمان، بینهایت امام وجود داشته باشد، كه امتناع آن امری بدیهی است. پس نتیجه میگیریم كه باید امام مصون از خطا و لغزش باشد. دو برهان یاد شده در كتاب «تجرید الاعتقاد»، نوشته خواجه نصیر الدین طوسی(ره) به این صورت آمده:
«وَ اِمْتِنَاعُ التَّسَلْسُلِ یُوجِبُ عِصْمَتِهُ وَ لِاَنَّهُ حافِظٌ لِلشَّرعِ».
امتناع تسلسل در امامت موجب عصمت امام است، و نیز امام حافظ شرع است، پس باید معصوم باشد.
برخی در نقد دلیل اول گفتهاند: امام به تنهایی حافظ دین نیست، بلكه او از طریق كتاب و سنت و اجماع علمای دین و اجتهاد صحیح خود، دین را حفظ میكند، و هر گاه در اجتهاد خود خطا كند، مجتهدان دیگر او را راهنمایی میكنند، چنانكه اگر مرتكب خطایی شود امر كنندگان به معروف او را باز میدارند.[2]
ولی نادرستی این سخن روشن است، زیرا كتاب و سنت به خودی خود سخن نمیگویند، بلكه باید آنها را تفسیر و معنا كرد، و اجماع افرادی كه هیچ كدام معصوم نیستند، احتمال خطا و اشتباه را از بین نمیبرد. از اینرو نمیتوان به حكم دیگر مجتهدان نیز اطمینان داشت، و امر كنندگان به معروف هرگاه معصوم از خطا نباشند، چه بسا در شناخت معروف خطا نمایند.
بنابراین، یگانه راه اطمینان بخش برای حفظ شریعت عصمت امام است.
قرآن و لزوم عصمت امام
لزوم عصمت امام را از برخی آیات قرآن نیز میتوان استنباط كرد:
آیه اول:
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ».[3]
از خدا، رسول خدا و پیشوایان خود اطاعت كنید.
در این آیه، اطاعت از «اُولِی الاَمرْ» بسان اطاعت از پیامبر خدا واجب گردیده است، بدیهی است اطاعت بیقید و شرط از كسی در صورتی جایز و واجب است، كه احتمال خطا و لغزش در مورد او راه نداشته باشد؛ زیرا درغیر اینصورت چه بسا اطاعت از او به معصیت و نافرمانی خدا بیانجامد،كه حرام و ناپسند است، و هرگز خداوند گناه را نمیپسندد و انجام آن را بر كسی روانمیدارد.
دلالت این آیه بر عصمت «اُولِی الْاَمر» (امامان) جای تردید نیست،تا آنجا كه فخرالدین رازی كه از علمای اهل سنت است نیز آن را پذیرفته و چنین گفته است:
1. خداوند به طور قطع به اطاعت «اولی الامر» حكم كرده است.
2. خداوند هر كس را به طور قطع واجب الاطاعه بداند، معصوم است.
3. نتیجه این كه: اولی الامر معصومند.
وی سپس گفته است: مقصود از اولی الامر یا عموم امت است یا بعضی از آنها. فرض دوم درست نیست، زیرا ما به بعضی امت كه معصوم باشد، دسترسی نداریم. بنابراین، فرض نخست متعین است، و آن منطبق بر اهل حل و عقد میباشد كه اجماع آنان در مسایل، حجت دینی به شمار میرود.[4]
سخن رازی در این جهت كه اهل حل و عقد را مصداق اولی الامر دانسته، صحیح نیست؛ زیرا اهل حل وعقد عبارتند از عدهای از مردم كه از نظر آگاهی و تفكر و حسن رأی بر افراد دیگر برتری دارند، واضح است كه این برتری نسبی دلیل بر عصمت آنها از هر گونه خطا نخواهد بود.
آری، توافق آنها در یك مسئله از احتمال خطا در آن میكاهد، ولی احتمال آن را به كلی از بین نمیبرد، در حالی كه لزوم اطاعت بیقید و شرط از فرد یا گروهی بر نفی هرگونه احتمال خطا (عصمت مطلقه) دلالت میكند.
و این كه رازی گفته است: «امكان دسترسی به بعضی از امت كه معصوم باشند، نیست» نیز صحیح نیست، زیرا به مقتضای آیه تطهیر، و حدیث ثقلین، و روایات دیگر، امامان دوازدهگانه شیعه ـ علیهم السلام ـ معصوم میباشند. و به همین دلیل مصداق اولی الامر نیز همانهایند.
آیه دوم:
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لایَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».[5]
هنگامی كه پروردگار ابراهیم، او را به اموری آزمود، و او آنها را تمام كرد، پروردگار به او فرمود تو را پیشوای مردم ساختم، ابراهیم گفت: از ذریه من نیز كسی امام خواهد شد؟ پروردگار فرمود عهد من (امامت) نصیب ظالمان نمیشود.
از این آیه شریفه استفاده میشود كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آغاز فقط منصب نبوت را داشت، یعنی مأمور تبلیغ و ارشاد، و تبشیر و انذار مردم بود، سپس منصب امامت نیز به او اعطا گردید،یعنی مأموریت یافت كه حكومتی دینی تشكیل داده، و رهبری سیاسی و اجرایی جامعه را نیز عهدهدار شود. در این هنگام، در مورد ذریه خود از منصب امامت پرسید، و خداوند به او پاسخ داد كه ستمگران از آن محروم خواهند بود، یعنی منصب امامت مخصوص آن دسته از ذریه ابراهیم ـ علیه السلام ـ است كه ستمگر نباشند.
از طرفی میدانیم كه به نص قرآن كریم، شرك، ظلم بزرگ است:
«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ».[6]
نیز هرگونه تعدی از دستورات الهی (گناه)، ظلم به نفس است:
«وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ».[7]
بنابراین، هر كس در برههای از زندگی خود به خدا شرك ورزد، یا مرتكب گناهی شود، مصداق ظالم بوده و شایستگی منصب امامت را نخواهد داشت. یعنی امام نه تنها پس از آن كه عهدهدار منصب امامت میشود باید معصوم باشد، بلكه قبل از آن نیز باید معصوم باشد، زیرا كلمه «الظالمین» در آیه 124 سوره بقره، همانگونه كه از نظر افراد عمومیت دارد، از نظر زمان نیز مطلق است، یعنی به محض این كه فردی در زمانی مصداق «ظالم» باشد (به خدا شرك ورزیده، یا گناهی مرتكب شده باشد) شایستگی احراز مقام امامت از او سلب میشود.
به عبارت دیگر، بدون شك حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ امامت را برای آن دسته از ذریه خود كه در تمام عمر گناهكار بوده، و یا در آغاز نیكوكار بوده و سپس بدكار شدهاند در خواست نكرده است، بنابراین، دو دسته باقی میماند:
1. آنان كه در آغاز گناهكار بوده و سپس توبه كرده و نیكوكار شدهاند.
2. آنان كه هیچگاه مرتكب گناه نشدهاند.
و خداوند دسته نخست را استثنا كرده است. نتیجه میگیریم كه پس امامت به دسته دوم اختصاص دارد.
2. علم و دانش
امام باید نسبت به آنچه لازمه امامت است آگاه باشد، یعنی معارف و احكام دین را كاملاً بداند تا بتواند مردم را نسبت به دین و وظایف دینی آنها آگاه نماید، و در اختلافات و منازعات میان آنان به حق داوری كند، پرسشهای دینی را بطور صحیح پاسخ گوید، شبهات را به روشنی حل كند، هم چنین باید در مورد آن چه مدیریت سیاسی و تدبیر امور اجتماعی بدان نیاز دارد، از علم و بصیرت كافی برخوردار باشد.
خواجه نصیر الدین طوسی(ره) در رساله امامت، درباره این شرط چنین نگاشته است:
«و ثَانِیَتُهَا الْعِلْمُ بِمَا یَحْتاجُ اِلَی الْعِلْمِ بِهِ فِی اِمامَتِهِ مِن الْعُلُومِ الْدِّینیَّهِ وَ الْدُّنْیَویَّهِ، كَالشَّرعِیَّاتِ وَ السِّیَاسَاتِ وَ الآدابِ وَ دفْعِ الخُصُومِ وَ غَیرِ ذلكَ، لِاَنَّهُ لا یَسْتَطیعُ الْقِیَامَ بِذلِكَ مَعَ عَدَمِهِ»[8].
دومین ویژگی از ویژگیهای امام، دانستن مجموعههای دینی و دنیوی كه در ایفای امامت خود به آنها نیاز دارد مانند احكام شرعی، سیاستها و آداب رهبری، و دفع مخالفان و غیر آن؛ چرا كه اگر اینها را نداند، قدرت رهبری را نخواهد داشت.
____________________
[1] . یونس/ 35.
[2] . شرح تجرید الاعتقاد، فاضل قوشجی، ص 367.
[3] . نساء/ 59.
[4] . مفاتیح الغیب، ج 10، ص 144.
[5] . بقره/ 124.
[6] . لقمان/ 13.
[7] . طلاق/ 1.
[8] . تلخیص المحصل، دارالاضواء، ص 430.
ادامه...
3. شجاعت و دلیری
بدیهی است امامت و رهبری جامعه ـ به ویژه رهبری دینی و عادلانه دشمنان كینهتوز و توطئهگرانی در داخل یا خارج خواهد بود، و مقابله با آنان به شجاعت و دلیری نیاز دارد. در غیر این صورت، نه حافظ و مجری احكام دین خواهد بود، و نه مدافع حقوق مردم، چنان كه محقق طوسی(ره) گفته است:
«و ثَالِثَتُهَا الشَّجَاعَهِ الَّتِی یَحْتَاجُ اِلَیهَا فِی دَفْعِ الْفِتَنِ وَ قَمعِ اَهلِ البَاطِلِ وَ زَجْرِهِم، اِذْ لایَتَأتَّاهُ الْقِیامَ بِمَا یَقُومُ بِهِ اِلّا بِهَا».[1]
سومین ویژگی امام، شجاعت است كه در رفع فتنهها و سركوب كردن اهل باطل به آن نیاز دارد، زیرا بدون داشتن صفت شجاعت از عهده انجام وظایف امامت برنمیآید.
4. زهد و تقوی
امام، امین مردم در بیتالمال و سرمایههای عمومی است، لذا اگر زاهد و قانع نباشد، مغلوب شهوات و امیال نفسانی خویش گردیده، و خود و وابستگان خود را بر دیگران ترجیح میدهد، و در نتیجه از اجرای عدالت كه از آرمانهای بزرگ امامت است باز میماند.
گذشته از این، امام در حقیقت اسوه و الگوی اخلاقی برای افراد جامعه است، هرگاه طمعكار و حریص به مال و منال دنیا باشد، جامعه را به دنیاگرایی سوق میدهد، و در نتیجه هدف معنوی و اخلاقی امامت از دست میرود.
5. پیراستگی از عیوب جسمی و روحی
به طور كلی، امام باید از هرگونه عیب بدنی یا روحی پیراسته باشد؛ زیرا تردیدی نیست كه وجود چنین معایب و نقایصی مردم را نسبت به امام بیرغبت و بیاعتنا میكند، و از اعتبار او در نظر پیروان میكاهد، و در نتیجه در تحقق اهداف امامت خلل رخ میدهد به همین دلیل متكلمان امامیه پیراستگی امام از عیوب آفرینشی و اخلاقی را مقضای قاعده لطف دانستهاند.[2]
صفات امام در كلام علی ـ علیه السلام ـ
امام علی ـ علیه السلام ـ درباره صفات امام، كلامی دارند كه ذكر آن در اینجا مناسب است. میفرمایند:
«لا یَنْبَغِی أنْ یَكُونَ الْوَالِی عَلَی الفُرْوجِ وَ الْدَّمَاء وَ الْمَغَانِمِ وَ الْاَحْكَامِ وَ اِمَامَهِ الْمُسْلِمین، البَخِیلَ، فَتَكُونَ فِی اَمْوَالِهِم نَهْمَتُهُ،لا الْجَاهِلَ فَیُضِلَّهُم بِجَهْلِهِ، وَ لا الْجَافِیَ فَیَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَ لَا الْخَائِفَ لِلدُّوَلِ فَیَتَّخِذَ قَوْمَاً دُونَ قَوْمٍ، وَ لَا الْمُرْتَشِیَ فِی الْحُكْمِ فَیَذْهَبَ الْحُقُوقِ، وَ یَقِفُ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلِ لِلسُّنَهِ فَیَهْلِكْ الاُمَّهَ.»
شایسته نیست كه كسی كه بر ناموس، خونها، غنیمتها، احكام دینی و رهبری مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد، زیرا چنین فردی به مال و ثروت مردم چشم طمع میدوزد.
و شایسته نیست كه امام مسلمین نادان باشد، وگرنه به واسطه نادانی خود مردم را گمراه میسازد.
و شایسته نیست كه امام مسلمین جفاپیشه باشد، وگرنه آنان را مستأصل و پریشان خواهد كرد.
و شایسته نیست رهبر مسلمانان از دولتهای بیگانه ترسناك باشد، زیرا در این صورت (در پیمانهای سیاسی خود بدون رعایت مصالح مسلمین) برخی را بر برخی دیگر ترجیح میدهد.
و نیز شایسته نیست حاكم اسلامی رشوهگیر باشد، زیرا در این صورت حقوق را پایمال میكند.
و نیز شایسته نیست كه پیشوای مسلمانان سنت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را نادیده بگیرد، زیرا نتیجه آن هلاكت امت خواهد بود.
و در جای دیگر فرموده است:
«اِنَّ مِنْ أسْخَفَ حَالَاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النّاسِ، اَنْ یُظَّنَ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَی الْكِبْرِ.»[3]
از بدترین حالات زمامداران نزد صالحان این است كه گمان برده شود آنان فریفته خودبینی شده و كارشان بر تكبر و خودخواهی نهاده شود.
و نیز در جای دیگر میفرمایند:
«اِنَّ الله فَرَضَ عَلی ائمَّهِ الْعَدْلِ اَنْ یُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعْفَهِ النَّاسِ، كَیْلاً یَتَبَیَّغَ بِالفَقِیرِ فَقْرُهُ.»[4]
خداوند، بر پیشوایان عادل واجب كرده است كه بسان افراد فقیر و تهیدست زندگی كنند، تا فقر و تهیدستی بر آنان غلبه نكند (و مایه گمراهی آنان نشود).
كلامی از امام حسین ـ علیه السلام ـ
امام حسین ـ علیه السلام ـ در وصف امام میفرماید:
«فَلَعَمْرِی مَا الْاِمَامُ اِلَّا الْعَامِلُ بِالكِتَابِ، وَ الْآخِذُ بِالقِسْطِ، وَ الدَائِنُ بِالحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذاتِ اللهِ».
به جان خود سوگند، كه امام و پیشوای (جامعه اسلامی) نیست مگر آن كس كه به كتاب خدا عمل كند، و اصل عدالت را رعایت كند، و از حق اطاعت كند، و دلسپرده به خداوند باشد.
6. امامت و اعجاز
برخی از متكلمان توانایی امام بر آوردن معجزه را نیز از صفات او دانسته و گفتهاند: چه بسا لازم میشود كه امام برای اثبات امامت خویش كه مقام و منصبی الهی است نیازمند آوردن معجزه باشد چنانكه خواجه نصیر الدین طوسی(ره) گفته است:
«وَ سَابِعَتُهَا اِخْتِصَاصِهَا بِآیاتٍ وَ مُعْجِزَاتٍ تَدُلُ عَلَی اِمَامَتِهِ، اِذْ لاطَرِیقَ لِلْخَلْقِ فِی بَعْضِ الاَوْقَاتِ اِلَی قَبُولِهِ اِلَّا بِهَا».[5] هفتمین صفت امام اختصاص وی به داشتن معجزاتی است كه بر امامت او دلالت میكنند، زیرا در پارهای اوقات قبول ادعای امامت جز به واسطه معجزه امكانپذیر نیست.
مطالعه تاریخ زندگی پیشوایان معصوم شیعه ـ علیهم السلام ـ این نظریه را تأیید میكند؛ زیرا در مواردی كه در مورد امام به حق اختلاف میشد، یا شبههای مطرح میگردید، و افرادی به ناحق دعوی امامت میكردند، و یا عدهای در تشخیص امام به اشتباه افتاده و در حق كسی كه امام نبود گمان امامت میبردند، از طریق معجزه، حقیقت روشن میگردید، چنانكه در مورد محمد حنفیه و امام زینالعابدین ـ علیه السلام ـ این قضیه رخ داد، و در مورد برخی امامان دیگر نیز مشابه آن اتفاق افتاد.[6]
7. برتری امام بر دیگران
امام نه تنها باید واجد صفاتی باشد كه ایفای امر امامت در گرو آن است، بلكه باید در این صفات بر دیگران برتری داشته باشد؛ زیرا فرض این است كه او مقتدا، و مقدم بر همه آنها است، و از نظر عقل، مقدم داشتن فردی كه در صفات و ویژگیهای امامت مساوی با دیگران، یا پایینتر از آنها است، ناپسند است، چنانكه خواجه نصیر الدین طوسی(ره) گفته است:
«وَ قُبْحُ تَقْدِیمِ الْمَفْضُولِ مَعْلومٌ، وَ لَا تَرجیحَ فِی الْمُسَاوِی.»[7]
زشتی مقدم داشتن مفضول بر فاضل (ناقص بر كامل) روشن است. و در صورت تساوی، ترجیح یكی بر دیگری وجهی ندارد.
صفات امام ازدیدگاه اهل سنت
علمای اهل سنت در صفات و شایستگیهای امام، آراء مختلفی دارند، صفاتی را كه بیشتر آنان لازم شمردهاند عبارتند از:
1. مجتهد بودن در اصول و فروع دین.
2. صاحب رأی و تدبیر و آشنا به امور سیاست و رهبری بودن.
3. شجاعت و عدالت.
4. سلامتی حواس و اعضاء.
5. بلوغ و مرد بودن.
البته با این كه عدالت را از شرایط امام دانستهاند، معتقدند اگر امام نسبت به مردم ظلم روا دارد یا مرتكب گناه شود، از امامت خَلع نمیشود، و خروج بر علیه او نیز واجب نیست، بلكه تنها باید او را موعظه كرد، منتها اگر به انجام معاصی دستور دهد، نباید از او اطاعت نمود!
_____________
[1] . همان.
[2] . همان مدرك و نیز القواعد المرام، ابن میثم بحرانی، ص 180.
[3] . نهج البلاغه، خطبه 216.
[4] . نهج البلاغه، خطبه 209.
[5] . تلخیص المحصل، ص 431؛ قواعد المرام، مبحث امامت.
[6] . در این باره به كتابهای تاریخ زندگی امامان شیعه رجوع شود.
[7] . كشف المراد، مقصد پنجم، مسئله سوم.
[8] . جهت آگاهی از آراء اهل سنت و مصادر آن به كتاب تلخیص الالهیات، ص 508ـ507 رجوع شود.