۩۞۩ کبوتر دل ما میل پر زدن دارد*اشعاری در مدح مولا ضامن آهو * ۩۞۩
تبهای اولیه
قربون کبوتراي حرمت
قربون اين همه لطف و کرمت
از روزي که با تو آشنا شدم
مورد مرحمت خدا شدم
گفته ايي هر کي بياد به پا بوسم
تو گرفتاري بدادش ميرسم
منم امروز به زيارت اومدم
به اميدي در خونه ات اومدم
گفته ايي هر کي بياد به ديدنم
من ميام سه جا بهش سر ميزنم
توي قبرم رضا جون منتظرم
که بزاري کف پاتو رو سرم
از گناه بال و پرم سوخته شده
چشم من بر حرمت دوخته شده
با آل علي هر که در افتاد ور افتاد
[=times new roman]ديشب به سرم باز هواي دگر افتاد
[=times new roman]در خواب مرا سوي خراسان گذر افتاد
[=times new roman]چشمم به ضريح شه والا گهر افتاد
[=times new roman]اين شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
با آل علي هر که در افتاد ور افتاد
[=times new roman]حوران بهشتي زده اند در حرمش صف
[=times new roman]خيل ملک از نور طبق ها همه بر کف
[=times new roman]شاهان به ادب در حرمش گشته مشرف
[=times new roman]اين جاست که تاج از سر تاجور افتاد
با آل علي هر که در افتاد ور افتاد
همیشه از حرمت، بوی سیب می آید سلام! ضامن آهو، دل شکسته من نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است به پای در دلت، ای غریبه تنها طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست. برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
خدیجه پنجی
صدای بال ملائک، عجیب می آید!
به پای بوس نگاهت، غریب می آید
مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..
علی علیه السلام ز سمت نجف، عنقریب می آید
کبوتر دل من، بی شکیب می آید
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.
دلم برای تو پر می کشد امام غریب زیارت تو که فوق همه زیارت هاست نگاه حسرت زائر به دیده منت غبار جلوه نورانی قدمگاهت چه نعمتی است که شوق زیارت حرمت چه با صفاست که آغوش مهربانی تو فدای خوی رئوف تو ای گل زهرا چه باغبان نجیبی که با نوازش خود همین که خسته ز باب الجواد می آیم لبم ز بوسه خاک قدوم بی بهره است دل رمیده شبیه کبوتری خسته تو آن رئوف تر از مادر و پدرهایی نگاه تشنه گواهی دهد که کار آخر فدای سینه سوزان زهر خورده تو محمود ژولیده
غمت ز سینه شرر می کشد امام غریب
دل مرا به سفر می کشد امام غریب
ز خاک پات اثر می کشد امام غریب
چه سرمه ای به بصر می کشد امام غریب
مرا به دیده تر می کشد امام غریب
مرا همیشه به بر می کشد امام غریب
که دست مهر به سر می کشد امام غریب
ز خار خسته ثمر می کشد امام غریب
شب دلم به سحر می کشد امام غریب
که نقش بوسه به در می کشد امام غریب
ز صحن قدس تو پر می کشد امام غریب
که ناز را به نظر می کشد امام غریب
ز جام عشق تو سر می کشد امام غریب
که سخت آه جگر می کشد امام غریب
کاش یک شب باز مهمان دوچشمت می شدم
ریزه خوار مشرقِ خوانِ دو چشمت می شدم
کاش یک شب می گذشتم از فراز چشم تو
گرم گلگشت خراسان دو چشمت می شدم
کاش یک شب می سرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنیا، غزل خوانِ دو چشمت می شدم
صحن و ایوان تو را ای کاش جارو می زدم
چون کبوترها، نگهبان دوچشمت می شدم
ضامن آهوست، چشمان شهید روشنت
کاش آهوی بیابانِ دوچشمت می شدم
کاش یک شب معرفت می چیدم از چشمان تو
غرقْ در دریایِ عرفان دو چشمت می شدم
بی پناهم خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟
از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند
گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟
ماهی افتاده بر خاکم لبالب تشنگی
پهنه آبی ترین دریا، به دادم می رسی؟
ماه نورانی شب های سیاه عمر من
ماه من ، ای ماه من، آیا به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا، به دادم می رسی؟
باز هم مشهد ، مسافرها، هیاهوی حرم
یک نفر فریاد زد: آقا به دادم می رسی؟
بى توچه سخت است پرواز،پرواز تاعمق باران!
انـگارزخمى است بالم، زخمى كه خونش نبسته
من غـربت يك تغـزل بـر شاخـه هاى نسيمم
اميد يك صبح آبى، از لحـظه هـايم گســسته
عاشق ترين شعر خود را دادم به چـشمان آهو
ياد نگاه قشــنگـت: آهـوى از بند رســته!
هـر چنـد باران نيامــد، از آسـمان صدايت
گفتم برايت بگويم: اى عـشـق! قلـبم شكسته
السلام علیک یا شمس الشموس
السلام علیک یا غریب الغربا
السلام علیک یا امام الرئوف
الا که عقده ز دل های بسته باز کنی
کجا به سائل درگاه خویش ناز کنی
به حلقه، حلقه ضریح تو چشم دوخته ام
که قفل دل به کلید نگاه باز کنی
تو هیچ وقت گدا را نمی کنی نومید
تو هیچ گاه نبندی دری که باز کنی
به خاکسار درت چشم مرحمت داری
نیازمند درت را تو بی نیاز کنی
بلای خسته ز عالم نمی شود کوتاه
مگر تو دستْ به سوی خدا دراز کنی
زمین بایر دل هاست تشنه باران
مگر تو ره به مصلّی نِهی، نماز کنی
امید عالم و آدم به توست روز جزا
مباد آنکه در آن گیر و دار، ناز کنی
به هر سو سر می کشد , مولا ضامن آهو
می جوید تو را در آیینه دل
شاید بیند تو را با چشم دل , مولا ضامن آهو
شدی ضامن ان آهوی مشکین چشم
من هم آمدم تا تو شوی ضامنم , مولا ضامن آهو
دلم کرده هوای صحن و حرمت را
بپذیر گدای خود را از همین جا , مولا ضامن آهو
کاش بودم جای کبوتران حرمت
پر می کشیدم تا آستانت , مولا ضامن آهو
امید به تو بستم با این دل زار
چه کند نیایش که ندارد جز تو , مولا ضامن آهو
غرق نور است و طلا
گنبد زرد رضا
بوى گل، بوى گلاب
مى رسد از همه جا
مثل يك خورشيد است
مى درخشد از دور
شده از اين خورشيد
شهر مشهد پر نور
چشمها خيره به او
قلبها غرق دعاست
بر لب پير و جوان
يا رضا رضا رضا ست
اى خدا كاش كه من
يك كبوتر بودم
روى اين گنبد زرد
شاد مى آسودم
مى زدم بال و پرى
دور تا دور حرم
از دلم ره مى زد
ماتم و غصه و غم
ز فتنه هاى زمان و زشرّ مردم دون بهر مرض كه شوى مبتلا بوى كن روى ز قاطعان ره دين نه خوف دار نه بيم بهر بليّه كه گشتى دچار باك مدار ز جور روى زمين گر شوى چو شب تاريك بود اميد بفرياد ما رسد در حشر
دلا منال كه دلدار ما رضا است رضا
غمين مباش كه غمخوار ما رضا است رضا
مترس چونكه نگه دار ما رضا است رضا
طبيب درد و پرستار ما رضا است رضا
چرا كه قافله سالار ما رضا است رضا
يقين بدان كه مددكار ما رضا است رضا
چراغ راه شب تار ما رضا است رضا
از آنكه در دو جهان يار ما رضا است رضا
زین همه مسکین سر تا پا گدا، من هم یکی
هر طرف بسته دلی قفل ضریح مِهر تو
مُهر شد با خون دل، این قفل ها، من هم یکی
هر یکی را کاسه ای از بی کسی پیشت فراز
پُر شده از اشک، دست کاسه ها، من هم یکی
پای بوست را ملائک، صف به صف، پَر ریخته
خوش که ریزم در جوارت دست و پا، من هم یکی
کیمیاگرتر ز مهرت هیچ اکسیری مباد
مس دلان، مسکینِ ایوان طلا، من هم یکی
راه دوری پشت سر دارم، فزون تر پیش رو
رهزنانْ بد کین و لطفت رهنما، من هم یکی
هر غبار مرقدت خاکستر پروانه ای است
سوخته، لب دوخته، بی ادعا، من هم یکی
گرچه خوارم، خار هم با گل نشیند گاه گاه
در گلستان محبان رضا، من هم یکی
[="purple"][="magenta"]واقعا بحر طویل زیبایی بود
برگرفته از وب : خلسه ی خیال
[/]
شب جمعۀ این هفته زمین در پی اکسير مددبود
زمان از نظرِ منظرمن مثل سبدبود،شبیه سبدی حاوی یک شهر جسد بود
برون آمدم ازخانه دلم راه َبَلد بود، مرابرد قدم درقدم آهسته َوآهسته خیابان به خیابان
نه شالی نه کلاهی، زمین بود َوباران، رسیدیم به یک نقطۀ حساس تر از جان
رسیدیم به یک صحن به دالان، ازآن رد شدم و سبز شد ان لحظه به پیش نظرم زردی ایوان
یکی داد زد اینجاست همان حج فقیران زمین قبله ایران، خدایاچه قَدر زر،چه قَدَر بال کبوتر
وَچه بسیار گل بوسه به روی رگۀ روشن مرمر عجب صحن عتیقی،عجب دُرسفیدی عجب سبزعقیقی
یکی آمده با مادروبابا، یکی دست به دستان رفیقی
یکی گرم نمازودگری گرم سلامش
یکی رفته رکوع ودگری از اثر هیبت گلدسته سلطان خراسان زمین خشک شده پای قیامش
همه مست زادعیه وَازبردن نامش، حرم بود وَبازی حروف وکلماتی که به لب های زمین داد دم روح نوازی
خدایاچه قَدَرحرف دل ورازونیازی، عجب رشتۀ پرطول ودرازی
عجب آینه ی آینه سازی، لبی گرم سلام وصلوات است،لبی مثل لب پُر عطش ِ تازه رسیده به فرات است
لبی روضه گرفته وَدمش وای قتیلَ العبرات است
همه عامۀ مردم،یکی تلبیه گو دور و بر قبلۀ هفتم،یکی گرم ادا کردن آن نذر قدیمی دلش نذری گندم
یکی منتظر لفظ علیکم...
درآن صحن قدیمی حرم روبروی پنجره فولاد یکی جامعه می خواند
یکی رفت یکی ماند، که یک دفعه زنی داد زد آنجا!وَسرسرشد وپا،پا.....
زنی چادر مشکی به سرش بود،وَدستی به روی پنجره دستی کمرش بود
کنار قدوبالای جوانی که گمانم پسرش بود، فقط خیره به اطراف به آن دوروبرش بود...
لبی حرف نمیزد!ولی از سر و وضعش به یقین بود مشخص که از شهر دگر آمده مشهد
وَ باناخن گریه همۀ پلک نگاهش شده رَد رَد،نگاهش متغیر شده ورفت به سمت سر گنبد وَناگاه صدا زد...
خدایا پسرم...وای خدایاپسرم ناقص و بیمارو فلج بود،تمام بدنش ناقص وکج بود
گمانم که شفا یافت، وَ این کار همین حضرت ثامن، همین روح حجج بود...چه اقای کریمی
خدایاچه طبیبی، نفرمود برو اهل صلیبی،نفرمود که درمسلک ما فرد غریبی،وفرزندمسیحی مرانیزشفا داد!چه اقای نجیبی...
عجب حال وهوایی،عجب صحن وسرایی،که هرکس به طریقی شده مشغول گدایی
یکی مثل کبوتر پی دانه،یکی مثل گیاهی! وَدر این مزرعه دنبال جوانه
یکی داد زد اقا که برای خودتان آمدم اینجا نه پی دانه ویا اینکه جوانه...
که مقصود تویی کعبه وبت خانه بهانه... «
وَ من نیزخلاصه به صدا امدم وداد زدم ضامن اهو...
ببین آمده ام بهر گدایی، ببین آمده ام تا بدهی بال رهایی
ببین آمده ام فطرس شهر تو شوم داخل ایوان طلایی، پرم سوخته تاکی نشوم کرببلایی...
به خوبان مقیم حرمت فلسفی وشیخ بهایی...
شما را به خدا حال مرا این رقمی کن،مرانیز کبوتر حرمی کن، وَ اشعار مرا محتشمی کن
زمان می گذرد وای محَرم... بیا وکرمی کن
کرم کن که مگر زنده بمانم،دوباره وسط دایره سینه زنان گریه کنان سینه زنان باز بخوانم...
«که حق شور تو از روز ازل در سرم انداخت وَبر گردن من شال عزا مادرم انداخت»
بیا اشک تفقد کنم آقای خراسان!بیا ضامن آهوی بیابان،بیا منتظرم منتظر لحظه باران
بیاچشمه بده چشمه ای از اشک خروشان. همان اشک که در جوهره اش نفحۀ سیب است
همان اشک که باگفته یتان همقدم ابن شبیب است
همان اشک که پلک خودتان زخمی آن اشک عجیب است
همان اشک که در روضه هفتاد ودو خورشید غریب است...
همان اشک صباحا ً وَمَسا اشک زلالی که مبدل به دموع می شود آری
همان اشک که در« ناحیه» خواندند شماری، همان اشک که از کسرت آن مهدیتان رانبوَد لیل و نهاری
همان اشک که باشد اثر چوب تَر ولعل تََرَک خورده قاری
همان اشک که سر منشأ آن هست همین بیت، همین زمزمه محکم وکاری
« بیا محرم زینب که شده وقت سواری َوبرَناقه من نیست جهازی وعِماری »
مرابال بده تا که در اثنای خیالات، ازاین معرکۀ عصر مکافات،روم پای دل عمه سادات...
روم درملأعام،وَسنگی برسد از لبۀ بام،همان لحظه که نیلوفر زخمی به نفس آمدو می گفت
خدایاسربابام...همان بادیۀ شام،همانجاکه دوباره به زبان آمد وفرمود خودعمه سادات سرانجام
«برادر بدنت کو لباس وکفنت کو به نی خانه گرفتی سرت هست تنت کو»
خدایاچه قَدَر بغض نشسته وسط راه صدایم...سحر شد! پراز اشک بوَد باز ورق های دعایم...کجایم؟
نکند کرببلایم؟که چنین همسفر روضه ومقتل وَ در این حال و هوایم
ولی نه وسط صحن قدیمی حرم روبروی پنجره فولاد رضایم... خدایا چه قَدَر زود زمان می گذرد
من که نفهمیدم وشب هم سپری شد،شفق رفت وَحالم سحری شد
سرانجام میان دل ما هم خبری شد...ببین با پر زخمی خیالم به کجاها که نرفتم!
سفرنامه ما هم سفری شد... دگر وقت تمام است وَباید بروم زود به خانه
ببخشید که از عشق نداریم نشانه...دو بیت از دو غزل حسن ختام شب رؤیایی این شاعر مهجور زمانه
یکی اینکه ببخشید که من ساده نوشتم پر ایراد و بهانه
«که هرکس به زبانی صفت وصف توگوید و بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه... »
و آن بیت وَ مضمون دگر اینکه نمی خواستم این گونه که سربار توباشم،وَیا آر تو باشم،وَباید که گرفتار توباشم
«وَمعراج من این بس که چو خار سر دیوار ازدور تماشایی گلزار تو باشم[/]
[="darkgreen"]«زیارت نامه»
مشهد کویری بود و چشمت رود آبی
تو آمدی و شهر ما شد آفتابی
حالا اگر یک روز هم اینجا نباشی
این شهر را پُر می کند خانه خرابی
مشهد به یُمن گنبد و گلدسته هایت
نقصی ندارد مثل شب های شهابی
در این حرم هر زائری هر گونه باشد
با لهجه یا با نوع گفتار کتابی
فرقی ندارد هرکسی طبق زبانش
اینجا خلاصه از تو می گیرد جوابی
اینجا که باران از طراوت می شود مست
خورشید می آید زیارت نامه در دست...
منبع : قبلی
[/]
[="blue"]حرفامو برمی دارم-تاگوهرشادمی یارم-من امام رضا دارم
مثل مهتاب بیدارم-مثل بارون می بارم-من امام رضا دارم
آی خوبا که بامنید-دیگه سنگم نزنید
گرچه بدبخت بیچارم-من امام رضا دارم
پا ضریحش اومدم-حرف کربلا زدم
می بَرم شک ندارم-من امام رضا دارم
کربلامو می گیرم-واسه ارباب می میرم
دست رو دست نمی ذارم-من امام رضا دارم
من فقط ازش می خوام-کار دارم پیشش می یام
انگاری طلبکارم-من امام رضا دارم
کاشکی با دعا خودش-یه دفه برا خودش
به حرم پا بذارم-من امام رضا دارم
موقع جون دادنم-نمی شه حرف بزنم
باز می گم با اشارم-من امام رضا دارم
الهی یادم نره-آقا پشتمو داره
که گرفته بازارم-من امام رضا دارم
این ردیف شعر زیاد-به زبون من می یاد
وقتی که گرفتارم-من امام رضا دارم
شبای فاطمیه-شور و حال ادعیه
مدینه نشد برم-من امام رضا دارم
می دونم از لحاظ شعریت اصلا در حد نقد هم شاید نباشه ولی دیشب مقابل ضریح آقا این حرف های دلو گفتم به عنایت خودشون. برای شما هم گذاشتم شاید سوز دلتون باشه
منبع : قبلی
[/]
[="Sienna"]
آستان بوس خودخطابم کن/بدحسابم ولی حسابم کن/برکه خشکم وگل الودم/کوثر معرفت گلابم کن/قسمت می دهم به جان جواد/بعداگرخواستی جوابم کن/کرمت گراجازه دادآقا/پیش چشم همه خرابم کن...
علی زمانیان «عارف»
[="DarkGreen"] ياد مشهد ياد گنبد سحرهاي با صفامون /
پابرهنه تو گوهرشاد ناله رضا رضامون ....
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا
[/]
چشمههاي خروشان تو را ميشناسند
موجهاي پريشان تو را ميشناسند
پرسش تشنگي را تو آبي، جوابي
ريگهاي بيابان تو را ميشناسند
نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران تو را ميشناسند
از نشابور بر موجي از «لا» گذشتي
اي كه امواج طوفان تو را ميشناسند
اينك اي خوب، فصل غريبي سر آمد
چون تمام غريبان تو را ميشناسند
كاش من هم عبور تو را ديده بودم
كوچههاي خراسان، تو را ميشناسند
«قیصرامین پور»
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
می دویدم تا که می دیدم تو را
کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم
چونکه روزی مادر م می گفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای
پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و غریب
در میان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
ايـن جا ز شمع وسوسه بيگانه مى شوم
گـرد ضـريـح پاك تو پروانه مى شوم
ايـن جا به جام بوسه شراب ضريح را
تـا انـتـهـاى ذائـقـه پيمانه مى شوم
ديـوانـه را بـگو طلب عقل تا به چند؟
مـن مـى رسم كنار تو ديوانه مى شوم
اى كـاش تـا كـبوتر صحن توام كنند
چـون زائـر هميشه اين خانه مى شوم
گو جان فداى نام تو سازم رضا! كه من
مـى سازم اين حقيقت و افسانه مى شوم
روي دست هاي من بليط مانده است
در اين همه مسافر حرم نبود جاي من ؟
رفيق عازم سفر فقط(سلام ) را ببر
سفارش مريض حضرت امام را ببر
( سلام نسخه ) را ببر ببين دوا نمي دهد؟
از او بپرس اين مريض را شفا نمي دهد ؟
چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش ؟
چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش ؟
چقدر بادهاي دوري ات مچاله اش کنند
و دوستان به روزهاي خوش حواله اش کنند
درست بيست سال شد که راه طوس بسته است
جوان دل شکسته دل به پابوس بسته است
پدر به کربلا و مکه رفته است چند بار
و من هنوز در هواي مشهد تو بي قرار
مرا طلاي گنبد تو بي قرار مي کند
کسي مرا به دوش ابر ها سوار مي کند
خيال مي کند که ديدن تو قسمتش شده
همين کسي که دارد ا ز خودش فرار مي کند
کسي که بيست سال آزگار مشهدي نشد
و هرچه شکوه مي کند به روزگار مي کند
به بادهاي آشناي شرق بوسه مي دهد
به آتش ارادت تو افتخار مي کند
به اين اميد ضامن رئوف تا ببيندت
هي آهوان بچه دار شکار مي کند
هزار تا غروم در مسير ايستاده ام
به هر که آمده به پابوس نامه داده ام
من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر
که بعد سالها نخوانده اي مرا به اين سفر
قطار هاي عازم شمال شرق مي روند
دقيقه هاي بي تو مثل باد و برق مي روند
بليط ماندن است مانده روي دست هاي من
در اين همه مسافر حرم نبود جاي من
مهدي فرجي
قلبى شكست و دورو برش را خدا گرفت
نقاره مىزنند... مريضى شفا گرفت
ديدى كه سنگ در دل آئينه آب شد
ديدى كه آب حاجت آئينه را گرفت
خورشيدى آمد و به ضريح تو سجده كرد
اينجا براى صبح خودش روشنا گرفت
پيغمبرى رسيد در اين صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشتهاى از آسمان رسيد
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت
زير پرش نهاد و به سمت خدا پريد
تقديم حق نمود و سپس ارتفاء گرفت
چشمى كنار اينهمه باور نشست و بعد
عكسى به يادگار از اين صحنهها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزديك مىشوم
شعرم تمام فاصلهها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد مىروم
جايى كه دل شكت و مريضى شفا گرفت
اى على موسى الرضا!
اي پاکمرد يثربى، در توس خوابيده!
من تو را بيدار مى دانم.
زنده تر، روشن تر از خورشيد عالم تاب؛
از فروغ و فرّ و شور زندگى، سرشار مى دانم.
گر چه پندارند: ديرى هست، همچون قطره ها در خاک
رفته اى در ژرفناى خواب،
ليکن اى پاکيزه باران بهشت!
اى روح!
اى روشناى آب!
من تو را بيدار، ابرى پاک و رحمت بار، مى دانم.
اى (چو بختم) خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!
ـ (در کنار دون تبهکارى که شير پير پاک آيين، پدرت
آن روح رحمان را به زندان کشت)
ـ
من تو را بيدارتر از روح و راح صبح،
با آن طرّه زرتار مى دانم.
من تو را بى هيچ ترديدى (که دلها را کند تاريک)
زنده تر، تابنده تر از هر چه خورشيد است،
در هر کهکشانى، دور يا نزديک،
خواه پيدا،
خواه پوشيده،
در نهان تر پرده اسرار مى دانم.
با هزارى و دوصد، بل بيشتر، عمرت،
اى جوانى و جوان جاودان، اى پور پاينده!
مهربان خورشيد تابنده!
اين غمين همشهرى پيرت،
اين غريبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگيرت،
با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نيست،
وز تو جويد (در نهانى) راه و درمانى.
جاودان جان جهان! خورشيد عالم تاب!
اين غمين همشهرى پير غريبت را، دلش تاريک تر از خاک،
يا على موسى الرضا! درياب.
چون پدرت، اين خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،
يا على موسى الرضا! درياب، درمان بخش.
يا على موسى الرضا! درياب.
البته من خودم عاشق اين شعرم :
كاش يك شب باز مهمان دو چشمت مي شدم
ريزه خوار مشرق خوان دو چشمت مي شدم
كاش يك شب مي گذشتم از فراز چشم تو
گرم گل گشت خراسان دو چشمت مي شدم
ديدم دوست عزيزم نيايش اين شعر و قبلا گذاشته و دوباره نوشتن تكراريه.
می دونی می خوام کجا برم؟
می دونی می خوام چیکار کنم؟
می خوام برای کفترا؛
یه خورده گندم ببرم.
اونجا که گنبدش طلاست؛
با کفتراش پر بزنم.
دوسش دارم اماممه؛
در خونشو در بزنم.
بعضی شبا تو خونمون ؛
بابام به مادرم می گه:
می خوام برم امام رضا،
به خدا دلم تنگ دیگه؛
بابام می گه امام رضا،
مریضا رو شفا می ده.
دوای درد مردمو؛
از طرف خدا می ده.
می خوام برم به مشهد و
یه هفته اونجا بمونم.
تو حرم امام رضا
نماز حاجت بخونم.
بهش بگم امام رضا
مریضا رو شفا بده.
دوای درد مردمو
از طرف خدا بده.
آقاجون
می خوام بیام به مشهدت ؛
به طواف کفترای گنبدت؛
براشون یه کیسه گندم بیارم.
خبر از دردای مردم بیارم.
بهشون بگم برام دعا کنن.
اونقدر تا که تورو رضا کنن.
با دیده دل اگر رضا را بینی؛
مرآت جمال کبریا را بینی.
گر پرده اوهام به یک سو فکنی؛
اندر پس آن پرده خدا را بینی.
تا گوهر اشکم سر بازار نیاید؛
کالای مرا هیچ خریدار نیاید.
خوارم من و در سینه من عشق شکفته است؛
تا خلق نگویند گل از خار نیاید.
ای حجت هشتم که خدا خوانده رضایت؛
مدح تو جز از خالق دادار نیاید.
نومیدی و درگاه تو بی سابقه باشد؛
هر کار ز تو آید و این کار نیاید.
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت؛
جائی ننوشته است گنهکار نیاید.
گوئی به کجا روی کند ای همه رحمت؛
گر بر در تو شخص گرفتار نیاید.
آهو از كجا فهميد؟
بايد از تو يارى خواست.
از پناه تو بايد؛
سايه اى بهارى خواست؟
آهو از كجا فهميد؟
با تو مى شود آرام.
با نگاه تو آهو؛
پيش پاى تو شد رام.
تو به مهربان بودن؛
شهره در زمين بودى.
مهربان فراوان بود؛
مهربان ترين بودى.
مى دهى نجات از مرگ؛
آهوى فرارى را؛
مى كنى جدا از او
ترس و بيقرارى را...
هر شب در خيال خويش؛
ضريحت را
با آب ديدگانم غبارروبى مى كنم...
و با نسيم؛
كبوتران ضريحت را در ديدگانم؛
مجسم مى كنم.
و بر گنبد طلايى ضريح تو؛
طواف مى گذارم...
چشم هايم شيدا؛
براى يك لحظه؛
يك ثانيه؛
حضور صميمى ات را؛
در ضريح ترسيم مى كند....
و من بى قرار
مثل يك قطره حباب؛
رنگين ترين رؤيا
و مجنون ترين مجنون مى گردم...
و از خطوط سبز تخيل؛
بر وادى عشق تو گام مى نهم.
و در سفر به نزد تو؛
يا غريب الغربا!
حكايت هاى خسته جانم را بازگو مى كنم.
و كبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خويش؛
بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم....
شبى تنها؛
ميان اين همه رؤيا؛
تو را ديدم...
تو را با قامتى زيبا؛
ميان دشتى از گلها؛
كنارت بحر آبى رنگ.
و دستانت پر از گلبوته هاى نور؛
پر از گلبرگ ياس و سوسن و مريم؛
و من سر تا به پا حيرت؛
دلم سنگين از اين غمها؛
از اين دنيا؛
كه ناگه
آهويى رعنا
در آغوش تو شد آرام.
صدايى از دل دريا
چنين مى خواند:
به قربان پناه گرمت اى مولا!
تمام صورتم را اشك ها پر كرده بود، آرى
چنين رؤيا مرا واداشت
كه بنويسم:
به قربان پناه گرم تو آقا!
دوست دارم صدات كنم، تو هم منو نيگا كني
من تو رو نگات كنم ، تو هم منو صدا كني
قربون چشات برم، از راه دوري اومدم
جاي دوري نميره، اگه به من نگا كني
دل من زندونيه، تويي كه تنها ميتوني
قفس واكني و پرنده رو رها كني
ميشه كنج حرمت گوشه قلب من باشه
ميشه قلب منو مثل گنبدت طلا كني
تو سرت شلوغه زير دستيات فراونند
از خدا ميخوام، كمي نيگا به زير پات كني
تو غريبي و منم غريبم , اما...
چي ميشه دل اين غريبه رو با خودت آشنا كني
دوست دارم تو ايونِ آينه ات از صبح تا غروب
من با تو صفا كنم، توهم منو دعا كني
به وفاي كفتراي حرمت
من ميخوام كفتري باشم ، كه تنها تو منو هوا كني
دلمو گره زدم به پنجره ات دارم ميرم
دوست دارم تا من ميام، زود گره ها رو واكني
صد هزار دفعه هم شده پاي ضريح زار ميزنم
تا يه بار دلت بسوزه، دردامو دوا كني
دوست دارم كه از حالا تا صبح محشر همه شب
من رضا رضا بگم تو هم منو رضا كني
آنان كه از هوا و هوس وارهيده اند
در طوس در جوار رضا آرميده اند
از هر دو كون مهر رضايش گزيده اند
شيرينى مجاورتش را چشيده اند
اكنون كه بر مراد دل خود رسيده اند
ديگر كجا بهشت برين آرزو كنند
و چشمانت...
فيروزه ناب
چشمه هاى سبز
چونان كبوتران سبزينه پوش گنبد طلا؛
كه پرواز مى كنند.
و چشم و نگاه تو را
به پنجره فولاد
گره مى زنند.
و دستانت ...
در نشيب و فراز نياز
نذر مى كنند.
راز عطشناك چشمهايت مى شكفند،
تو باران مى شوى ؛
آيينه هاى حرم
تو را تكرار مى كنند.
و تو
به پاى بوسى عشق مى روى.
آن جا كه
نيلوفران قد كشيده اند؛
و برگ هاشان دست مناجات است.
تو سيلى از تمنا مى شوى ؛
تو زيبا
تو عذرا مى شوى .
و ادراك ايمان را حس مى كنى .
اينك از آن همه سجاده و نياز؛
به بار نشسته اى .
گل و ريحان در وجودت؛
جوانه دارند.
و ترنم آرزوهايت ؛
قشنگ ترين آوازهاست.
[=Calibri]
:Gol:
پــلــكـهــايــم كـه به هم افتادند؛
خــواب يــك صـحـن كـبوتر ديدم.
صـبـح، وقـتـى كـه دو چشمم وا شد
شـادمـان مـثـل گـلـى خـنـديـدم
آخـر از پــنــجــره پـشت اتـاق
گــنــبــد زرد (رضــا) را ديـدم
دل مــن مــثــل كـبـوتـر پر زد
رفــت بــر شــانـه گلدسته نشست.
اشـك در چـشـمــه چشمم جوشيـد
بـغـضـم آيـيـنـه شـد امـا نشكست.
پـدر آمـاده شـد از مـن پـرسـيـد:
دوسـت دارى كه تـو را هـم بـبـرم؟
گـفـتم: آرى ، ولـى آن جا چه كـنـم
مــادرم گـفـت: زيـارت پـســرم.
گــرچـه زود آمـده بـوديـم ولــى
در حـرم جــاى دل مـن كـم بــود.
هـر كـسى بـا او چـيـزى مـى گفت
گـويـيا بـا هـمـه كـس مـحرم بود.
هـر كجـا رفـتـيـم آن جـا پـر بود
پــر ز نـجــواى دل و دسـت دعـا
يــك طـرف قـصـه پـر غـصه درد
يـك طـرف ذكـر (غـريـب الـغربا)
در رواق حـــرم پـــر نـــورش
كـاش دسـت دل مـن رو مــى شـد.
مـى شـدم مـن، آن آهـوى غـريـب
باز او (ضامن آهو ) مي شد.
:Gol:
همسفر فرشته ها شدم من
زائر مشهد الرضا شدم من
مثل قنوت ، مثل دعا شدم من
طلا نه بلکه کیمیا شدم من
مثه لاله عباسی وا شدم من
یا زائر خود خدا شدم من
با اهل دنیا همصدا شدم من
فدای تک تک کبوترات شم
کبوتر ایوون گوهر شاده
بهتر بگم دلم رضا آباده
سپیده دم دست نیاز باده
عاشق و زیر پرچمش جا داده
اینجا فقط یه قسم جواده
بگم مثه یه دوست صمیمی ساده
فدای تک تک کبوترات شم
نه نه ، بیا به آسمون هشتم !
تو اون شلوغی که آدم می شه گم
که پره از تاب و تب و تلاطم
دور ضریح ، تو ازدحام مردم
تا که آقا برات بپاشه گندم
بگو بگو برای بار چندم
فدای تک تک کبوترات شم
« رضا رضا » چقدر حلاوت داره
هزار هزار تا دل اقامت داره
« و إن یکاد » جای تلاوت داره
بال فرشته ها سعادت داره
دوباره حسرت زیارت داره
دعا تو این حرم اجابت داره
فدای تک تک کبوترات شم
سپیده دم رد میشه از شهر طوس
مثل یه شمعه یا مثه یه فانوس
در دلم هر شب حیاطت آب و جارو میکنم
چشمهایم را که میبندم، تو را بو میکنم
:Gol:
ضامنم میگردی و احساس آهو میکنم
دستهای خواهشم را پیش تو رو میکنم
با دو رکعت، دانه دل را پرستو میکنم
زیر لب با گریه وقتی صحبت از او میکنم
با تو تنها با تو تنها با تو من خو میکنم
:Gol:
من آمدم و قبر تو را دیدم؛ و رفتم
از روی ادب؛ خاک تو بوسیدم و رفتم
:Gol:
تا در دم مرگم؛ تو به دیدار من آئی
من آمدم و قبر تو را دیدم؛ و رفتم
:Gol:
ای عقده گشا؛ تا ز دلم عقده گشائی
من حلقه به درگاه تو کوبیدم؛ و رفتم
:Gol:
من غرق گناه آمده بودم؛ به حضورت
مشمول عطایای تو گردیدم؛ و رفتم
:Gol:
تا روز جزا؛ در صف زوار تو باشم
رخسار به درگاه تو ساییدم؛ و رفتم
:Gol:
با یاد طواف حرم ، ای قبله هفتم
گرد حرم قدس تو گردیدم؛ و رفتم
:Gol:
چون دست به دامان وصال تو فکندم
دامن دگر از غیر تو برچیدم و رفتم
:Gol:
دیدم که غریبی ز وطن ای شه مسموم
بر غربت تو اشک فشانیدم؛ و رفتم
:Gol:
وقتی که در حیاط حرم می وزید هست
بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست
با شک نگاه کرد خودش را و دید هست
تا انبساط سبز شما هست عید هست
هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد
اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست
از سینه چاک های شما کم نمی شود
در دشت لاله خیز همیشه شهید هست
با سنگهای فرش حرم حرف می زنم
اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست !
دل را به دست پنجره فولاد میدهم
اینجا برای هر دل بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیده ام
فرصت برای بال اگر می پرید هست
کن طلب ای آنکه حق راضی ز تو
در دلم بنگر بوَد رازی زتو
کن طلب بالی به پروازم بده
رو به پایانم تو آغازم بده
کن طلب مولا علی موسی الرضا
پور زهرا و علی مرتََضی
کن طلب بنما رهام از بیخودی
این تویی ساکن به قلب ماشدی
کن طلب تا که بیایم سوی تو
تا بگیرم من کمی از بوی تو
کن طلب تا اینکه پا بوست شوم
نی که تا این حد فراموشت شوم
کن طلب گرچه گنهکار و بدم
بر در لطف تو چون خوار آمدم
کن طلب جان جوادت ای رضا
تا بیفتم روی خاکت ای رضا
کن طلب تا غم از این دل پر کشد
تا مرا از اوج هم برتر کشد
کن طلب بین عاشق زارَت منم
عاشقت نی بلکه بیمارت منم
کن طلب رسوای بازار آمدم
در شفا خانَه ت چو بیمار آمدم
کن طلب دستی بنه بر سینه ام
بنگر این سوز دل دیرینه ام
من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج
شرمنده عطای تو یا ثامن الحجج
بالله نمی روم بر بیگانگان به عجز
تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج
عزيزا خدايت اگر داد تمكين
برو طوس پابوس شاه سلاطين
بگو با تضرّع به آهنگ شيرين:
سلام على آل طه و ياسين
سلام على آل خير النبيّين
جبين نِه بر آن آستان معلاّ
خدا را نما سجده با صد تمنّا
سپس عرضه بنماى با چشم غبرا
سلام على روضة حلّ فيها
امام يُباهى به الملك و الدين
شه طوس مولاى بر حق كه آمد
وصىّ نبىّ حجّت حق كه آمد
ز هر مشفق و دوست اشفق كه آمد
امام بحق شاه مطلق كه آمد
حريم درَش قبله گاه سلاطين
شهى كو بوَد حجّت حىّ سبحان
شهى كو بوَد آيت ذات رحمان
شهى كو بوَد ملجأ اهل ايمان
شه كاخ عرفان گل شاخ احسان
دُر دُرج امكان مَه برج تمكين
خديو خراسان كه جانها فدايش
خدا كرده خلق دو عالم برايش
خلايق همه ريزه خوار عطايش
علىّ بن موسى الرضا كز خدايش
رضا شد لقب چون رضا بودش آيين
سلاطينِ با مجد و با فرّ و عزّت
خواتينِ با قدر و با عزّ و عفّت
بسايند بر درگهش روى ذلّت
پى عطر رو بند حوران جنّت
غبار درش را به گيسوى مشكين
رسد فيض آن شه به عالى و دانى
برو نزد قبر شريفش زمانى
نگه كن در آنجاست گنج نهانى
ز فضل و شرف يابى او را جهانى
اگر نبودت تيره چشم جهان بين
مروّج! رضاى رضا را تو مى جو
بجز درگهش جاى ديگر مكن رو
چه خوش گفت جامى مر اين شعر نيكو:
اگر خواهى آرى به كف دامن او
برو دامن از هر چه جز اوست برچين
آقاجون می خوام بیام به مشهدت به طواف کفترای گنبدت براشون یه کیسه گندم بیارم خبر از دردای مردم بیارم بهشون بگم برام دعا کنن اونقدر تا که تورو رضا کنن
قلبى شكست و دورو برش را خدا گرفت
نقاره مىزنند... مريضى شفا گرفت
ديدى كه سنگ در دل آئينه آب شد
ديدى كه آب حاجت آئينه را گرفت
خورشيدى آمد و به ضريح تو سجده كرد
اينجا براى صبح خودش روشنا گرفت
پيغمبرى رسيد در اين صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشتهاى از آسمان رسيد
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت
زير پرش نهاد و به سمت خدا پريد
تقديم حق نمود و سپس ارتفاء گرفت
چشمى كنار اينهمه باور نشست و بعد
عكسى به يادگار از اين صحنهها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزديك مىشوم
شعرم تمام فاصلهها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد مىروم
جايى كه دل شكت و مريضى شفا گرفت
شرمنده ام که این همه زخم کبود را کی می شود همیشه صبورم! بزرگ سبز! امشب دوباره رو به ضریحت نشسته ام
دریای من! درون نگاهت شناورم
بر گنبد زلال ضریحت، کبوترم
می آمدم کنار تو ای ناجی بزرگ!
هر وقت سقف فاجعه می ریخت بر سرم
هر روز و شب به محضر پاکت می آورم
یک آسمان ترانه برایت بیاورم
تو آسمانِ آبی و من یک کبوترم
همیشه در همه جا، قبر توست در بر من
ز راه دور همان نیّت زیارت تو
بود به نزد خداوند، حجّ اکبر من
به خاک زائر کویت قسم! نگاهم کن
که خاک مقدم زوّار تو شود، سر من
به گوش همچو اذانم، رضا رضا می گفت
از آن زمان که به من شیر داد، مادر من
من و زیارت قبر تو، ای امام رئوف!
بدون رأفت تو، این نبود باور من
رسد چو مرگ ز ره، اوّل حیات من است
اگر به روی تو افتد، نگاه آخر من
شبی که خواب تو دیدم، سحرگهان می رفت
به بوستان جنان، بوی گل ز بستر من
شنیده ام که سه جا، روز محشری با ما
خدا کند که بود لحظه لحظه، محشر من
ز بوی عطر نفس های زائر حرمت
هماره روح ولایت، دمد به پیکر من
ز شعر "میثم" اگر جان مرده، زنده شود
رواست، کز تو بود نظم روح پرور من
كه به كيمياى نظر مگر مس قلب تيره طلا كنى
شكر از لب تو حكايتى اگرش چو غنچه تو واكنى
به تبسمى و تكلمى همه دردها تو دوا كنى
چو شود شها بعنايتى نگهى بسوى گدا كنى