شرایط و موانع معرفت از نگاه قرآن کریم
تبهای اولیه
الله.
سلام علیکم.
تمامی مطالبی که در این تاپیک به لطف خداوند عزوجل خواهم گذاشت از کتاب معرفت شناسی در قرآن(حضرت آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملیمی باشد.
بسم الله خیر الاسما.
پیدایش اشتباه و خطا:
هستی و نیستی اشیا و به تعبیر قرآنی حق و باطل همواره بدیهی و بین نیستند.زیرا اگر مساله هستی و نیستی و حق و باطل امری ضروری و بدیهی می بود صاحبنظران در علوم مختلف هرگز اختلاف پیدا نمی کردند و نیز شخص واحد در طول زندگی درباره بعضی از مطالب علمی نظرات متفاوت پیدا نمی کرد.
بدیهی نبودن حق و باطل یا هستی و نیستی اشیا موجب اشتباه می گردد.
اشتباه همان چیزی است که در تعبیر قرآن با (لبس)از آن یاد شده است.
لبس ـــــ به ضم ــــ به معنای پوشیدن با لبس ــــ به فتح ــــ به معنای اشتباه کردن هم ریشه است.خداوند سبحان درباره منکران معاد می فرماید:(بل هم فی لبس من خلق جدید 1) یعنی آنها درباره حصول خلقت تازه پس از مرگ اشتباه هستند.
علت این اشتباه همان پوشیدن لباس روح حق بر پیکر شبح باطل است.
خدای سبحان درباره آمیختگی حق و باطل مثالی را بیان کرده می فرماید:
(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ)2
خداوند از آسمان آبی را نازل کرد از آن آب در هر دره و گذرگاه به وسعتی که داشت سیلابی جاری شد و بر روی سیل کفی پدید آمد.همان گونه که بر روی فلزات هنگامی که برای تهیه زینت آلات و یا اثاث و ظروف ذوب می کردند کفی ایجاد می شود خداوند به این دو نمونه برای آمیختگی حق و باطل مثال می زند و چنان که کف به زودی نابود می شود باطل نیز نیز نابود خواهد شد و اما آنچه که منافع مردم را در بر دارد در زمین باقی می ماند.خداوند داستان حق و باطل را به این روشنی بیان می کند.
زبد و کف روی آب که باطل است درونی تهی دارد و بیرون آن قشری از نم است آن قشر که از نم که یک نیم قوس است چهره سیلاب را فرا می گیرد،باطل همان درون تهی حباب است که در زیر نم قرار گرفته و نم از آب است.
خداوند در این مثال می فرماید آن نم ها نیز به آب باز می گردد و آنگاه بطلان باطل روشن می شود پس باطل آن مجموعه حباب نیست بلکه همان فضای خالی است که با نم پوشیده شده و رفته رفته با حرکت آب برطرف می گردد،یعنی حق با تحول خویش باطل را برطرف می کند،لذا فرمود(فیذهب جفاء)جفاء همان آب برد است،که بدون رنج خارجی بلکه با سعی داخلی خود آب را از بین می برد.
انشاالله ادامه دارد..............:Gol:
1)سوره ق،آیه15
2)سوره رعد،آیه17
مفهوم معرفت
معرفت از دیدگاه لغویین: المَعْرِفَه از ماده عرف: معرفت و عرفان بمعنى درك و شناختن است. «فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»[1]. بر يوسف داخل شدند يوسف آنها را شناخت در حاليكه آنها او را نمىشناختند. راغب گفته: معرفت و عرفان درك و شناختن شىء است با تفكّر و تدبر در اثر آن و آن از علم اخص است ...
گويند «فلان يعرف اللّه» نگويند «يعلم اللّه» ... كه معرفت بشر بخدا با تفكّر در آثار اوست نه با ادراك ذاتش و گويند: «اللّه يعلم كذا» نگويند: «يعرف كذا» زيرا كه معرفت از علم قاصر است و در حاصل از تفكّر استعمال ميشود.
خلاصه آنكه: عرفان نسبت بعلم شناخت ناقصى است و آن از تفكّر در آثار شىء ناشى ميشود.[2]
أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو اطّلاع على شيء و علم بخصوصيّاته و آثاره، و هو أخصّ من العلم، فانّ المعرفة تمييز الشيء عمّا سواه و علم بخصوصيّاته، فكلّ معرفة علم و لا عكس.[3]
المَعْرِفَةُ و العِرْفَانُ: إدراك الشيء بتفكّر و تدبّر لأثره، و هو أخصّ من العلم، و يضادّه الإنكار، و يقال: فلان يَعْرِفُ اللّهَ و لا يقال: يعلم اللّه متعدّيا.[4]
معرفت از نظر فلاسفه: معرفت:شناخت يعنى دريافتن چيزى از طريق حواس يا طريق ديگر و حصول تصور اشياء. اين مفهوم نزد قدما به چند معنى به كار رفته است، آنان بين معرفت و علم (شناخت و دانش) فرق گذاشتهاند. در اين مورد گفتهاند: معرفت ادراك جزئى و علم ادراك كلى است و معرفت در تصورات و علم در تصديقات به كار مىرود. به همين جهت مىتوان گفت به خدا معرفت داريم اما به او علم نداريم. زيرا شرط علم اين است كه به احوال معلوم احاطه كامل داشته باشد. به همين جهت خدا را به موجودى كه علم دارد وصف كردهاند نه موجودى كه معرفت دارد. پس معرفت كمتر از علم است. زيرا علم داراى شرايطى است كه اين شرايط تماما در هر معرفتى پيدا نمىشود. پس هر علمى معرفت است اما هر معرفتى علم نيست. متجددان معرفت را به چهار معنى به كار بردهاند:
اول- فعل عقليى كه موجب حصول صورت شىء در ذهن گردد، خواه حصول اين صورت توأم با انفعال باشد يا نباشد. اين معنى دالّ است بر اينكه در امر معرفت، تقابل و اتّصالى بين ذهن مدرك و شىء مدرك وجود دارد. نظريه معرفت كه سپستر از آن سخن خواهيم گفت متكفل بحث و تحقيق در مشكلاتى است كه ناشى از رابطه ذهن و عين است.
دوم- فعل عقليى كه موجب نفوذ در ذات و ماهيت شىء مدرك، به قصد درك حقيقت آن، مىشود. به نحوى كه شناخت كامل شىء ذاتا خالى از هر گونه غموض و ابهام باشد و يا اينكه عينا شامل تمام جوانب خارجى شىء باشد.
سوم- محتواى معرفت به معنى اول.
چهارم- محتواى معرفت به معنى دوم. توجه به اين معانى كافى است كه دريابيم كه معرفت داراى درجات متفاوت است كه پايينترين آن معرفت حسى جزئى و بالاترين آن معرفت عقلى انتزاعى است. از عادات متأخران اين است كه بين معرفت حسى مستقيم و معرفت استدلالى نيازمند واسطه و انتقال، فرق گذارند. اگر معرفت تمام و كامل باشد، مطابق شىء [معلوم] و مترادف علم است. اما اگر ناقص باشد، محدود به شناخت بعضى جوانب شىء است. معرفت كامل دو نوع است: يكى معرفت يا شناخت ذاتى كه به ذات شىء تعلق مىگيرد و موجب حصول تصور واضح و روشن از شىء در ذهن مىگردد. دوم معرفت عينى و آن معرفتى است كه بنا بر آن، تصور شىء مطابق وجود واقعى و عينى شىء است.[5]
ملا صدرا مىگويد بحث در حقايق موجودات را و بالجمله حكمتآموزى را كه اساس آن بر معرفت ربوبيت و خداوند عالم است لازم و خوب دانستهاند و گويد در قرآن مجيد از حكمت به عنوان خير كثير ياد كرده است «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» و به هر حال معرفت ربوبيت افضل معارف و علوم است و انسانها بايد به دنبال معارف حقه و كشف حقايق و حكمت واقعى باشند، ملا صدرا درباره فضيلت حكمت و حكيم واقعى سخن گفته است.[6]
ارکان معرفت در قرآن
در قرآن كريم به تفصيل درباره شناخت و اركان آن يعني معلم، عالم، علم و معلوم و همچنين دربارهي شرايط، وسايل، ابزار، موانع و حجابهاي شناخت سخن به ميان آمده است.
در بسياري از آيات به حقايق خارجي كه ميتوانند معلوم انسان واقع شوند اشاره شده است. در بسياري از آيات ديگر به غير واقعي بودن و بطلان اوهام و خيالات بتپرستان و يا اهدافي را كه آنها دنبال ميكنند تصريح شده است.
انسان و ارتباط او با خارج كه از طريق حس، عقل و شهود قلبي حاصل ميشود و آنچه ميزان و معيار براي شناخت آدمي است از موضوعات ديگري است كه در قرآن كريم مطرح شده است.
در قرآن كريم، علاوه بر تصديق به اركان شناخت يعني معلوم، عالم، علم و معلم، از خداوند سبحان به عنوان آفرينندهي آنها و نيز معلم اوّل وبالذات و تعليمدهندهاي كه به تدبير ربوبي خود، پيوند بين عالم و علم را تأمين ميكند ياد شده است.
الف) ركن اول معرفت در قرآن
اولين ركني كه حقيقت معرفت متكي بر آن است وجود معلوم است، در قرآن كريم، با وجود مباحث مبسوطي كه دربارهي برخي از اركان و مسائل مربوط به شناخت وجود دارد، در مورد اصل وجود معلوم از آن جهت كه محقق و موجود است بحثي ذكر نشده است، به عبارت ديگر در قرآن كريم اصل وجود جهان خارج و عالم كه مترادف با نفي سفسطه است مفروغ عنه است.
بحثهايي كه در قرآن كريم دربارهي جهان خارج ذكر شده همه در تحليل اوصاف جهان است، از قبيل اين كه اين جهان منظم است و يا هدفدار است و يا نشانه و آيت حق است.
قرآن كريم چنانكه دربارهي اصل جهان خارج بحث مبسوطي ندارد، اصل ذات اقدس الله را نيز كه حق محض و مطلق است مفروغ عنه ميداند و تمام مباحثي كه در قرآن كريم دربارهي خداوند سبحان مطرح شده است دربارهي اسماي حسني و صفات علياي حضرت حق است، مانند اين كه: او تعالي، احد، صمد، حيّ، سميع، عليم، ظاهر، باطن، فاطر، خالق، مبديي، معيد، ناظم، مدبّر و مدير است.
مدار مباحث قرآني اسما و صفات خداوند سبحان است و عالم در تمام مدارج و مراتب ملكي و ملكوتي آن به عنوان آيات و نشانههاي پروردگار عالميان معرفي شده است. [7]
ب) ركن دوم و سوم معرفت (عالم و علم) در قرآن
خداوند براي معرفت جهان، انسان و فرشتگان را آفريده است. آيات فراواني در باب آفرينش انسان وارد شده است، عمده مقام سوم بحث يعني بحث از قدرت و توانايي انسان براي معرفت جهان است.در هستي علم و شناخت نميتوان شكي داشت؛ زيرا شك و ترديد در آن، مرادف با سفسطه و مانع از هر گونه بحث و استدلال است پس همانگونه كه وجود اصل معلوم و هستي عالِم بديهي است، امكان اصل شناخت انسان نيز بديهي است.كار شناخت و علم، تميز حق از باطل است.آيات قرآني كه دلالت بر تحقق علم و شناخت انساني دارد بر اساس نحوه دلالتي كه دارند به چند دسته تقسيم ميشوند:
1ـ تشويق به فراگيري
بسياري از آيات قرآن، انسان را به شناخت و فراگيري علم تشويق ميكند، كه بر اثر فراواني و وضوح اين گروه از آيات نيازي به نقل آنها نيست.
2ـ توبيخ كاهلان
برخي از آيات در توبيخ كساني است كه راه معرفت ملك و ملكوت را طي نميكنند و در حركت به سوي آن سستي و كاهلي ميورزند، مانند آيه: "أو لم ينْظروا في ملكوت السموات والأرض"[8] آيا در ملكوت آسمانها و زمين نظر نميافكنيد؟
از اين دو دسته آيات به خوبي روشن ميشود كه علم، واقعيت داشته و راه شناخت جهان ممكن است و اگر راه معرفت مسدود باشد تشويق به شناخت و يا توبيخ بر ترك آن معنا نخواهد داشت.
3ـ تعظيم عالمان
دسته سوم آياتي است كه به معرفي كساني ميپردازد كه راه معرفت را طي كرده و داراي مقامات رفيعه شدهاند.
قرآن كريم از اين گروه به عظمت ياد نموده و در ضمن معرفي، به تشريح كار آنها پرداخته و علل موفقيت و شيوه سلوك و رفتار، و نيز موانع و حجبي را كه در راه آنهاست بازگو كرده است.
در بزرگداشت اين دسته ميفرمايد: "إنّما يخشي اللهَ من عباده العُلَمؤُ" [9]يعني ترس از خدا را بندگان عالم او دارا هستند. و در وصف مقامات آنها ميفرمايد: "يرفع الله الذين امنوا منكم والذين أُوتوا العلم درجات"[10] يعني خداوند مؤمنان را از ميان شما بلند ميكند و آنان را كه بدانان علم عطا شده است به درجاتي بسيار بلند رفعت ميبخشد.آياتي كه در تعظيم و ترفيع علما بيان شده همه دلالت بر وجود راه معرفت و شناخت ميدارد.
4ـ ذمّ تقليد
دسته ديگر از آيات قرآن كريم، كه از مهمترين آيات در اين باب است آياتي است كه مستقيماً در ذمّ تقليد و تكريم علم و تبيين انسانيت انسان بر اساس آگاهي و شناخت او وارد شده است.
قرآن كريم اساس زيست و حيات فردي و اجتماعي انسان را مبتني بر شناخت و آگاهي او قرار داده و تقليد را جز در برخي از فروعات كه متّكي بر تحقيق و شناخت است نفي ميكند، يعني انسان فقط در فروعي كه خود قادر به تحقيق و شناخت نيست ميتواند به انساني كه قادر بر آن است و صلاحيت علمي و مرجعيّت فكري او را احراز كرده رجوع كند.
قرآن كريم راجع به كساني كه زندگي و حيات خود را بر اساس تقليد بنيان نهادهاند ميفرمايد:
"ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ويتّبع كلّ شيطانٍ مريدٍ * كتب عليه أنّه من تولاّه فأنّه يضلّه ويهديه إلي عذاب السعير"[11]. آن گروه از آدميان كه بدون شناخت و آگاهي تبعيّت و تقليد از شياطين ميكنند گرفتار گمراهي و عذاب الهي ميشوند.
در آيه ديگر نيز درباره رهبران و متبوعاني كه تابعان مقلد خود را نه بر اساس شناخت و معرفت بلكه بر اساس تقليد بيجا به دنبال خود جذب ميكنند آمده است:"ومن الناس من يجادل في الله بغيْر علمٍ ولا هدًي ولا كتابٍ منير"[12]يعني برخي ديگر از "ناس" يا آدميان كه زمامدار و متبوع مقلدان خود هستند، درباره خداوندگار بدون آن كه با هيچ يك از راههاي شناخت آگاهي داشته باشند به جدل ميپردازند.
از آنچه گذشت روشن شد كه از نظر قرآن كريم انسان در جميع شؤون و ارتباطات خود، چه ارتباطي كه با نفس خود دارد و چه ارتباطي كه با محيط زيست و يا با امت اسلامي دارد، در همه اين روابط موظف است كه جز بر اساس آگاهي و شناخت و بدون تحقيق و علم راهي را طي نكند و در اين ميان فرقي بين مرجع و مقلد نيست.
تأكيد بر لزوم تحصيل علم و ذم تقليد بدون علم، دليل ديگري است بر وجود راه معرفت و امكان شناخت از ديدگاه قرآن كريم.
5ـ تكريم علم
قرآن كريم از علم و يقين به عنوان برترين هدف آفرينش ياد كرده است، اين در حالي است كه از عبادت به عنوان هدف وسط ياد شده؛ زيرا در سوره شريفه "ذاريات" ميفرمايد: "وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون"[13] يعني جن و انس را نيافريديم جز براي اين كه عبادت كنند. و در سوره مباركه "حجر" ميفرمايد: "واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين"[14] يعني خداوند را عبادت نما تا به يقين نايل شوي. به اين معنا كه عبادت گرچه هدف است، ليكن هدف متوسط است و هدف برتر همان يقين يعني شناخت مصون از اشتباه و دگرگوني است.
قرآن كريم از علم به عنوان هدف آفرينش همه جهان ياد كرده و ميفرمايد:"الله الذي خلق سبع سموات ومن الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعْلموا أنّ الله علي كل شيءٍ قدير وأنّ الله قد أحاط بكل شيءٍ علما"[15] يعني خداوند آسمانهاي هفتگانه و زمين را همانند آنها آفريد و فرمان الهي در بين آنها نازل ميشود، تا شما به قدرت بيكران و علم بيپايان حق پي ببريد. اينگونه از آيات كه علم را برترين هدف آفرينش ميدانند به نيكي دلالت بر وجود راههاي معرفت و شناخت ميكند.
تذكر: علم گاهي از راه عبادت (تهذيب، تزكيه، تصفيه) حاصل ميشود، و زماني از راه تفكر، تدبر، تأملْ و جمع هر دو راه ميسور است.
ركن چهارم معرفت (معلم) در قرآن دانشمندان مادي همانگونه كه در علوم تجربي در يك مسير افقي بحث ميكنند ، دربارهي شناخت نيز همانند ديگر علوم تجربي به مباحث افقي آن بسنده نموده و هرگز سخن از سير عمودي آن كه بحث دربارهي معلم حقيقي آن باشد به ميان نميآورند.
قرآن كريم در حين تشريح ابعاد گوناگون شناخت، از معلم آن نيز ياد ميكند:"الرّحمن * علّم القران * خلق الإنسان * علّمه البيان"[16] خداوند رحمان، قرآن را آموزاند، و انسان را خلق كرد و بيان را به او تعليم داد. در سوره مباركه "بقره" درباره تعليم كليترين مسائل آفرينش ميفرمايد: "وعلّم ادم الأسماء كلّها"[17] خداوند جميع اسما را به آدم تعليم داد. سپس به معلم اين فن اشاره كرده و ميفرمايد:"ولا يأب كاتب أن يكتب كما علّمه الله"[18] كاتب نبايد در اين هنگام از نوشتن كه خداوند به او تعليم داده ابا كند، آن طور كه خداوند از راه تشريع به وي آموخت خودداري كند.
قرآن كريم يك كتاب علمي صرف نيست بلكه كتاب نور و هدايت است: "إنّ هذا القران يهدي للَّتي هي أقوم"[19]. از اين رو به طرح علمي مسائل بسنده نكرده و علاوه بر معرفي معلم و راههاي ارتباط عالم با معلم، با مواعظ و فرامين خود تشويق و تأكيد بر حفظ اين ارتباط ميكند.
آيات فراواني از تهذيب، تزكيه و تقوا به عنوان عوامل اين پيوند ياد كرده است.از آن جمله ميفرمايد: "واتّقوا الله ويعلّمكم الله" [20]؛ يعني به جاي آنكه عمري را سپري كنيد، "ومنكم من يُرَدّ إلي أرذل العُمر لكيْ لا يعلم بَعْدَ علمٍ شيئاً"[21] ـ بكوشيد از طريق تقوا و تقويت ارتباط خود با معلم حقيقي كه خداوند سبحان است، علمي را بياموزيد كه با كهولت و مرگ شكوفاتر ميشود!
نکته: معرفتشناسي در قرآن ويژگي دارد و آن این است که قرآن كريم در تحليل معرفتشناسي نيز به معلّم اول و بالذات اهتمام كامل دارد و توجه به معلّم از ويژگيهاي معرفتشناسي قرآني است[22].
درجات و مراتب معرفت
چون از نظر قرآن كريم معلوم داراي شؤون و درجات فراواني است علم و در نتيجه عالم نيز به تبع ادراكي كه از معلوم خود دارد داراي درجاتي است، مانند علم مبدأشناسي، معادشناسي، فرشتهشناسي، نبوّت و عصمتشناسي و طبيعتشناسي.
تقسيم علوم، در پيمودن راهها، و تهيّهي ابزار و وسايل علوم و چگونگي استفاده از آنها و نيز در تقسيم شرايط و موانع علوم اثر ميگذارد؛ زيرا كه علم به عالم طبيعت و يا علم به عالم مثال و يا علم به مجرّدات تامه هر يك راهها، اسباب و شرايط خاصي را طلب كرده و داراي موانع و حجابهايي مختص به خود است.
نگاه قرآن كريم به مراتب معرفت
الف) معرفت افقي و طولي آفرينش:
قرآن كريم پس از دعوت به شناخت جهان و دعوت به نظر در كل نظام، آن را به نظام دروني و بيروني تقسيم كرده، آنگاه طبيعت را كه همان نظام بيروني آفرينش است مبدأ انديشه درباره سنن و قواعد ثابت و تغييرناپذير آن معرفي ميكند و نيز در موارد بسياري با آيت و نشانه خواندن طبيعت به كاوش در آن فرمان ميدهد.
در سوره مباركه "يونس" دربارهي نظر به نظام آفرينش ميفرمايد: "قل انْظروا ماذا في السّموات والأرض"[23]يعني اي پيامبر بگو تا بر آنچه كه در آسمانها و زمين است نظر بنمايند. در آيات ديگر درباره تقسيم نظام به نظام دروني و بيروني اشاره نموده و ميفرمايد: "وفي الأرض ايات للموقنين"[24] يعني در زمين آيتهايي است براي آنها كه اهل يقين هستند و يا "وفي أنفسكم أفلا تبصرون"[25] يعني
در نفسهاي شما نيز آيات الهي است چرا نظر نكرده و بصيرت نمينماييد.
ب) معرفت طبيعت و استنباط عقلي از آن
شناخت طبيعت و امور طبيعي از ديدگاه قرآن از دو بعد مورد توجه است:بُعد اول، همان شناخت افقي و عَرْضي است كه مورد نظر ماديون نيز هست.
بُعد دوم، شناخت طولي حقايق برتري است كه به وسيله تعقّل در طبيعت استنباط ميشود، از جمله آياتي كه به بيان روابط عرضي عالم طبيعت پرداخته آيات ذيل است: "وهو الذي أنزل من السماء ماءً فأخرجنا به نبات كل شيء فأخرجنا منه خَضِراً نُخْرج منه حباً متراكباً ومن النخل من طلْعها قنوان دانية وجناتٍ من أعناب والزيتون والرمان مشتبهاً وغير متشابهٍ انظروا إلي ثمره إذا أثمر وينْعه إنّ في ذلكم لاياتٍ لقوْمٍ يؤمنون".[26]
قرآن كريم شناخت افقي و عَرْضي اشياي طبيعي را جداي از شناخت عمودي و طولي آنها مطرح نكرده، بلكه همواره با بيان روابط عرضي اشيا با هم از رابطه طولي آنها با خالق و مبدأ آفرينش نيز سخن گفته است.
طرح مسائل بدينگونه، چيزي است كه به هيچ وجه در محدوده انديشه انسان مادي وجود ندارد، قرآن كريم علاوه بر آن كه مسائل طبيعي مربوط به زندگي حيوانات را مطرح ميكند، مطالب فرا طبيعي آنها را چنين ميفرمايد: "ما من دابةٍ إلاّ هو اخذ بناصيتها إنّ ربّي عَلي صراطٍ مستقيم"[27] يعني زمام هر جنبنده به دست خداوند است و كار خداوند بر صراط مستقيم است. اين آيه ناظر به نظام تكوين است؛ زيرا در نظام تشريع برخي از جنبندهها بر صراط مستقيم و بعضي ديگر مانند كافران گمراه از آن هستند.
در سوره "فاطر" تنها سخن از معرفت برتري است كه از نظر به نظام كيهاني حاصل ميشود: "إنّ الله يمسك السموات والأرض أنْ تزولا ولئن زالتا إنْ أمسكهما من أحدٍ من بعده إنّه كان حليماً غفوراً"[28] يعني قطعاً خداوند آسمان و زمين را از نابودي باز ميدارد، و اگر آسمان و زمين روي به زوال نهند جز خداوند كسي آنها را محفوظ نگه نميدارد، تحقيقاً خداوند بردبار و آمرزنده است.
متفكر مادي تنها ميتواند حركت ستارگان را رصد كند و تأثير و تأثر آنها را بر يكديگر بسنجد، اما حفظ و نگهداري آنها را كه به وسيله خداوند انجام ميشود هيچگاه نميتواند از راه حس و استقرا ادراك نمايد. در معرفت حسي تا وقتي كه پاي استنباط عقلي پيش نيايد پي بردن به معارف غيبي و غير طبيعي ممكن نيست.
البته اين نكته نيز گذشت كه شناخت روابط افقي و عَرْضي موجودات به صورت روابط ثابت علمي نيز چيزي نيست كه بدون استنباط عقلي به دست آيد، درك مفاهيم كلي كه در هر قضيه علمي به كار ميرود هر چند آن قضيه مبرهن نبوده و فقط ارزش فرضي داشته باشد تنها از راه استنباط عقلي ميسور است.
ج) معرفت انساني و استنباط سنتها
قرآن كريم با توجه به اعتباري كه براي شناخت استنباطي و طولي اشيا قايل است، همگان را به انديشه در حوزه مسائل انساني فرا خوانده و از سنن و قوانين ثابت آن ياد ميكند، بلكه بهايي را كه براي اين بخش از معارف قايل است تأكيدي ويژه و ارزشي خاص است.
در آيات بسياري به ذكر خصوصيات تاريخي افراد و جوامع بشري پرداخته و بر تفكر درباره دوام و يا انقراض و نابودي آنان فرمان ميدهد: "قل سيروا في الأرض فانْظروا كيْف كان عاقبة الذين من قبل"[29] يعني در زمين سير كنيد و در عاقبت گذشتگان بنگريد.
قرآن كريم در آيات بسياري سنن حاكم در جوامع بشري را به عنوان سنن ثابت و لايتغيّر معرفي كرده ميفرمايد:"فلنْ تجد لسنت الله تبديلا ً ولن تجد لسنت الله تحويلا ً" يعني هرگز در سنت خداوند تبديل و تحويلي نمييابي.
خداوند ميفرمايد: نه هيچ كس ميتواند در قوانيني كه ما براي حركتهاي جوامع بشري و راههاي آنها وضع كردهايم تغيير ايجاد كند و نه هيچ كس ميتواند در تطبيق آنها تخلف كند.
آياتي كه بيانگر سنّتهاي الهي است دو قسم است: قسم اول آن كه پس از بيان قضيهاي شخصي دلالت دارند بر جاري بودن اصلي كلي در تمام امتها و قسم دوم آن كه قبل از ذكر واقعه شخص خارجي از سنّت مستمر سخن ميگويد سپس مصداق خارجي آن را ارائه ميدهد.
پس آنچه را كه او وضع نمايد ثابت و غير قابل زوال است، و شناخت اين سنن ثابت كه مورد دعوت قرآن است، چيزي نيست كه ميسور حواس و مقدور استقرا باشد، بلكه وظيفه و كار تفكر و تعقل انساني است. [30]
معرفت متكي بر آيت و شهود قرآني
معرفت حسي و استقرايي، شناختي افقي و عَرْضي است كه در سطح عالم طبيعت انجام ميشود، معرفت آيهاي و استنباطي شناختي است كه به دريافت حقايق برتر منجر ميگردد. معرفت آيهاي دو گونه است:
1ـ معرفتي كه متكي بر آيههاي اعتباري و علامتهاي قراردادي است.
2 ـ معرفتي كه متكي بر آيت و علامت تكويني است كه برتر از اعتبار و قرارداد است و اختصاصي به مرز و بوم معين ندارد. آيت و علامت تكويني نيز بر دو قسم است:
الف) آيتها و علايم محدود و مقيّد.اينگونه از علايم و آيتها نه متكي به قرارداد است و نه مختص به قوم يا نژادي خاص.
ب) آيتها و علايم نامحدود، مانند آيت بودن آسمان و زمين براي خداوند سبحان. قرآن كريم كه تشويق به معرفت آيهاي دارد، موجودات جهان را نشانه و آيت خداوند سبحان ميداند، ليكن آيت بودن جهان از ديدگاه قرآن نه امري اعتباري است و نه امري محدود و مقيّد، بلكه تمامي اشيا در تمامي حالات حتي در ظرف تغيير و دگرگوني بلكه در ظرف فرضِ تغيّر نيز علامت و آيت پروردگار عالميان هستند.
همه آفرينش در تعليمات قرآني، آيت و نشانه پروردگار هستند، اين آيتها و نشانهها كه در استنباط عقلي به فهم حكيمان و در شناخت شهودي مشهود عارفان الهي است، ويژگي و خصوصيت ديگري را نيز داراست.
اشياي جهان چيزي نيستند كه داراي ربط و اضافهي اشراقي و يا نشانهاي به سوي حق باشند بلكه عين ربط و عين اضافه و عين نشانه خداوندند، همان طوري كه خداوند نيز چيزي نيست كه داراي استقلال و بينيازي و غنا باشد بلكه هستي او عين استقلال و بينيازي و غناست.
بر اساس اين ديدگاه، قرآن كريم ميفرمايد: "فأينما تولّوا فثمّ وجه الله"[31] يعني به هر سو رو كنيد آنجا وجه الهي است. یعنی همه مرائي و مناظر را به عنوان آيت خدا مشاهده كرده و تنها او را ببينند. كسي كه در اين افق قرار گرفته و از اين منظر به نظاره ميپردازد، با مشاهدهي فراگيري و وسعت بيانتهاي وجه الهي در مييابد كه چيزي جز وجه الهي وجود ندارد.
معرفتشناسي در پرتو معرفت شهودي به نفس
انسان تا آن گاه كه در محور افقي معرفت در بند ادراكات حسي است خود را همانند ساير امور طبيعي و مادي شناسايي ميكند.
پس از اين مرحله وقتي آدمي در سير طولي معرفت به مرز معرفت عقلي رسيد، همراه با معرفت امور معقول، خود را امري ثابت و واحدي كه مجرد از امور محسوس و مادي و مغاير با آنهاست ميشناسد.
در مرتبه معرفت شهودي تغاير ميان شناخت درون و بيرون ديگر بار برداشته ميشود، ليكن در اين مرتبه انسان جهان خارج را همانند جهان درون شناسايي ميكند. اگر كسي بتواند دل خود را تطهير كرده و سرمايه درون خود را باز يابد و با چشم و گوشِ دل، نظر بر عالم بيفكند، در مرتبهي اول طبيعت را نشانه و آيينه ملكوت مييابد و با مشاهده ملكوت اشيا همه آنها را ذاكر و مسبح خداوند سبحان ميبيند. و ديگر بار در مرتبه برتر ملكوت را نيز آيينه و مرآتي ميبيند كه تنها ذكر و تسبيح خداوند سبّوح و قدوس را ارائه ميدهد، نه مجموع ذكر و ذاكر را.
بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه معرفتشناسي و مراتب آن همراه و ملازم با شناخت نفس و مراحل آن است و از اين مسأله نتيجه گرفته ميشود كه همان گونه كه نحوه نگرش انسان به جهان، وابسته و متكي به نحوه شناخت آدمي و شيوه بينش و نگرش او به مسأله معرفت است، نحوه معرفتشناسي انسان نيز ملازم با نفسشناسي او و بلكه ريشه در چگونگي شناخت نفس دارد.
ديگران اين مطلب را به نيكي تبيين كردهاند كه جهانشناسي هر كس وابسته به معرفتشناسي او است. اما آنچه اينك دريافت ميشود اين است كه گرچه جهانشناسي هر كس مرهون معرفتشناسي او است ولي معرفتشناسي هر كس ريشه در نفسشناسي او دارد، يعني هر كس به هر گونه كه نفس خود را ميشناسد، معرفت را نيز متناسب با آن ميشناسد. دليل برهاني اين ربط و پيوستگي نيز اين است كه همانگونه كه شناخت جهان به راه هاي شناخت و در نهايت به معرفتشناسي منتهي ميشود معرفتشناسي نيز از آن جهت كه وصف ذاتي شناسنده است به معرفت ذات معرفتشناس منجر ميگردد، يعني چون شناخت، وصف ذاتي نفس انسان است، تا آن زمان كه انسان نفس خود را به نيكي نشناسد معرفت را نيز نيك نخواهد شناخت.
معرفت نفس چيزي نيست كه از طريق مفهوم يا برهان حصولي به دست بيايد؛ زيرا مفهوم، كلي است و نفس امري شخصي و جزئي است و نيز مفهوم، غايب است و نفس حاضر، و هرگز كلي عين شخص نبوده و غايب عين شاهد نيست.
كساني كه از طريق مفاهيم تصوري و تصديقي در پي شناسايي نفس خود بر ميآيند، غافل از اين حقيقت هستند كه در پرتو نحوه شناختي كه از خود دارند، اين راه را طي ميكنند، از اين رو هر چه آدمي از طريق مفاهيم و آثار خويش مسير خودشناسي را طي كند، بيشتر از توجه به آنچه كه نفس واقعي اوست دور ميماند.
تذكر: 1ـ معرفت هر شيء ممكن و محدودي يا از راه علامت و اثرشناسي آن صورت ميپذيرد، كه ضعيفترين نوع شناخت شيء ممكن و محدود است، يا از راه ذات و ذاتياتشناسي آن شيء انجام ميشود كه نوع كامل از معرفت شيء است. و يا از راه علت يا عللشناسي آن حاصل ميشود كه كاملترين صنف معرفت شيء ممكن و محدود است.
2ـ خودِ شناختْ موجودي است ممكن و محدود و معرفت آن يعني معرفتشناسي داراي سه راه ياد شده است: اول: معرفت شناخت از راه علامت. دوم: معرفت شناخت با بررسي ذات و ذاتيات دروني آن، سوم: معرفت شناخت از راه علت آن.
3ـ نفس صاحب شناخت مبدأ فاعلي قريب معرفت است، شناخت او از لحاظ حدوث و قدم، ماديّت و تجرّد، بساطت و تركيب و ديگر شئون وابسته به او سهم تعيينكنندهاي در معرفت شناخت كه وصف نفس يا فعل، اثر، ظهور و مانند آن است خواهد داشت.
4ـ اصول و مبادي پذيرفته شده از طرف صاحب شناخت، كاملا ً از هدف اين تذكره به دور است؛ زيرا آن اصول و مبادي، به معرفتشناسي بر ميگردد نه نفسشناسي[32].
معرفت در قرآن ابزارهای مختلف معرفت و مراحل متفاوت آن، هر یک برای خود شرایط و موانعی خاص دارند.
شرایط رؤیت، سلامت چشم و حفظ فاصله مناسب و صافی هوا و روشنایی فضا و مانند آن است و موانع آن اموری از قبیل بیماری چشم، گرد و غبار، حجاب، تیرگی، تاریکی است، با بودن شرایط لازم و نبود موانع است که چشم کار خود را انجام میدهد و چیز دیدنی را میبیند.
قوه عاقله نیز برای تعقل، نیازمند به فضای صاف و پاک از دامهای و همی و خیالی است و پس از ایجاد شرایط و رفع موانع نیاز به آن است که سمت نظر و آنچه که مطلوب است مشخص شده و حد وسط مناسب با آن پیدا شود. با پیدا کردن مقدمات لازم و پرهیز از استقرای ظنی و تمثیل تخمینی و... شرایط درونی عاقله برای تعقل فراهم میگردد.
قلب نیز موانع و شرایطی خاص دارد. کار قلب مشاهده حقایق کلی سعی به صورت اشخاص خارجی است این مشاهده از طریق صیقل دادن قلب و صاف کردن آن حاصل میگردد، قلب علاوه بر صیقل و پاکی از غبار و زنگهایی که مناسب به آن است همانند آینه نیاز دارد تا سمت و جهت خود را نیز تصحیح کند.
قرآن کریم در آیات فراوانی به شرایط و موانع معرفت اشاره کرده است:
الف) تقوای الهی
تقوا، عمدهترین شرط معرفت حقایق در قرآن شمرده شده است: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»[1]، یعنی اگر تقوای الهی پیشه کنید خداوند برای شما فرقان (قوه تمییز حق از باطل) قرار میدهد.
این آیه شریفه با اطلاقی که دارد تنها به بیان شرط شهود عرفانی اختصاص نداشته و شرط معرفت برهانی را نیز شامل میشود، به این معنا که تقوا هم در فهم عقل و هم در شهود قلب مؤثر است، به طوری که ادراک صحیح مفاهیم ذهنی و دیدن حقایق عینی در پرتو تقوا تأمین میگردد.
مفاد آیه فوق را اصل کلی مستفاد از آیه سورهی «طلاق» نیز تأیید میکند: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»[2]. زیرا معنای آیه آن است که تقوا در هر کاری روزی انسان را در همان کار افزایش میدهد یعنی اگر آدمی در معامله کالای مادی تقوا به خرج دهد و تطفیف نکرده و کم نفروشد و غش در معامله نکند، خداوند بر بهره اقتصادی او میافزاید و اگر در تأملات نظری تقوای علمی را ملاحظه کند، یعنی اولاً: مطالب علمی مبتکران را به خود نسبت ندهد و ثانیاً: در نقل آرای صاحب نظران امین باشد و ثالثاً: تا چیزی برای او حل نشده است به تصدیق یا تکذیب آن مبادرت نکند و رابعاً: قبل از هضم مطلب آن را برای دیگران بیان نکند و خامساً: در مناظره اگر چیزی برای او حل شد آن را بپذیرد و به صحت آن اعتراف کند و در قبال رقیب جدل نکند و از هر گونه مغالطه بپرهیزد، در این صورت در مسائل علمی نیز هرگز گرفتار مشکل نمیگردد.
شمول این آیه نسبت به بخش دانش شهودی نیز کاملا مشهود است، گرچه برخی خواستهاند این آیه را تنها بر بخش شهود قلبی حمل کنند ولی اطلاق آن، هم حصول مفهومی را فرا میگیرد و هم حضور عینی را; یعنی هم معیار برهان را شامل میشود و هم میزان عرفان را.
ب) بزرگترین مانع معرفت
همان گونه که تقوای الهی عمدهترین شرط معرفت است، محبت دنیا نیز سختترین مانع آن محسوب میشود، به همین دلیل در روایات آمده است: «حبُّ الدنیا رأس کل خطیئهٍ»[3]. یا به تعبیر دیگر: «رأس کل خطیئه حب الدنیا»[4]. در هر صورت، معنای روایت این است که اساس تمامی خطاها محبت دنیا است.
محبت دنیا چیزی نیست که تنها مانع تهذیب علمی انسان باشد بلکه مانع تصویب علمی انسان شده و دانش او را نیز تباه و فاسد میکند.
زنگار دل و عوامل آن
آیات قرآن کریم در موارد بسیاری به موانع معرفت انسان اشاره کرده است. نظیر این آیه: «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»[5] یعنی سر این که آنان حقایق دین را نمیبینند این است که جان آنان را پرده گناه که همان زنگ دل است فرا گرفته، آنچه کسب کردهاند غبار و چرکی است که صفحه شفاف دل آنها را پوشانده است.
برخی از آیات، بعضی چیزهایی را که موجب زنگار بر دل انسان میشود ذکر میکند، مانند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ»[6] یعنی آیا آنان را که در آیات خداوند مجادله میکنند نمینگری که به کجا باز گردانیده میشوند؟
منظور آن است که اینها گروهی هستند که تنها به قصد جدال به حضور پیامبر گرامی میآمدند، مشرف میشدند تا تنها حرف خود را بزنند نه آن که سخنی از رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بشنوند.
یا میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ»[7] آنان که بدون برهان به مجادله در آیات خداوند میپردازند در سینه هایشان جز کبر چیز دیگری نیست، آنها هرگز با این بزرگ بینی به جایی نمیرسند.
جدل، ناشی از کبر است و کبر چرکی است که صفحه شفاف دل را تیره و تار میکند. آیینه اگر غبار آلود شد هرگز چیزی در آن نمیتابد و چیزی را نشان نمیدهد. حتی اگر آینه توان مشاهده خود را داشته باشد پس از غبار آلود شدن، قدرت دیدن خویش را هم ندارد.
زدودن زنگار و تطهیر دل
همان گونه که زنگار دل مانع شناخت مفاهیم برهانی و حقایق عرفانی است تطهیر آن از شرایط لازم برای شناختهای یاد شده محسوب میشود:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.[8]
ای ایمان آورندگان! چون خواستید به نماز برخیزید صورتها و نیز دستها را تا مرفق بشویید و سر و پاها را تا برآمدگی مسح کنید و اگر جنب باشید غسل نموده و پاکیزه شوید، و اگر بیمار بوده و یا مسافر هستید و یا یکی از شما از محل دفع پلیدی آمده است و یا با همسران خود مباشرت کرده و آب نیافتید در این هنگام بر روی زمین پاک، مانند خاک تیمم کنید و با آن خاک صورت و دستهای خود را مسح نمایید. خداوند در دین برای شما سختی قرار نداده، لیکن میخواهد تا شما را طاهر گرداند و نعمت را بر شما تمام کند، باشد که شکر او را به جای آورید.
در این آیه پس از بیان حکم وضو، غسل و تیمم، میفرماید: این فرمان خداوند برای طهارت شماست.
کلام پایانی آیه یا بیان حکمت تمام احکام آیه است و یا تنها به قسمت اخیر آیه باز میگردد، در هر دو صورت تیمم را که آخرین حکم از احکام مذکور در آیه است، دربر میگیرد. بنابراین معنای آیه این است که خداود تیمم و خاک مال نمودن دست و صورت را جهت طهارت و پاکی شما وضع کرده است.
این بیان به خوبی نشان میدهد که ظاهراً منظور از طهارت در این قسمت از آیه پاکیزگی و تطهیر بهداشتی و طبی نیست; زیرا تطهیر، پاکیزگی طبی و بهداشتی گرچه شستشوی با آب را شامل میشود، اما خاک مال کردن دست و صورت را هرگز در بر نمیگیرد.
به همین دلیل سجده را بهترین حالت نماز شمرده اند، و برترین اذکار را نیز مختص به آن دانسته اند; زیرا سجده حالتی است که انسان به خاک میافتد، آدمی هر چه پایین تر رود عظمت خداوند را بهتر ادراک میکند، انسان در حالت رکوع به همان اندازه که خود را میشکند خداوند را ادراک مینماید، و ذکر مناسب با این حالت همان تسبیح و ستایش خداوند به بزرگی و عظمت است که عبارت از ذکر شریف «سبحان ربی العظیم و بحمده» است.
اما در سجود که نهایت افتادگی و فروتنی انسان است خداوند را در نهایت بزرگی و عظمت میبیند، از این رو ذکر مناسب با سجده که ذکر شریف «سبحان ربی الأعلی و بحمده» است، برتر از ذکر رکوع است; زیرا در این ذکر انسان خداوند را به «اعظم و اعلی» بودن میستاید، تفاوت دو ذکر «اعلی و عظیم» بدان معنا نیست که خداوند لحظهای قبل بزرگ بود و اینک برتر و بزرگتر شده است، بلکه به همان معناست که انسان هر چه پایین تر رود و فروتن شود خدا را بهتر به بزرگی و عظمت ادراک کرده و میشناسد.
تجافی از دار غرور و صعود به سوی نور
با رفع موانع و زدودن حجابها انسان قدرت قیام و صعود بسوی خداوند را پیدا میکند.
اولین شرط در حکمت به سوی خداوند، آمادگی برای پرش و خیز برداشتن است که از آن به تجافی یاد میکند; زیرا تجافی، آن حالت نشستن است که در حین برخاستن به وقوع میپیوندد. این که گفته میشود مأموم برای رسیدن به امام سابق، در حال تشهد تجافی کند به این معناست که نیم خیز بنشیند.
امام سید الساجدین، زین العابدین علی بن حسین ـ علیهما أفضل صلوات المصلین ـ در دعای شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان که تا صبح به خواندن آن ادامه میداد از خداوند تقاضا میکرد که: «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور»[9]. [1]. سوره انفال، آیه 29.
[2]. سوره طلاق، آیه 2.
[3]. کافی، ج 2، ص 130.
[4]. همان، ص 315.
[5]. سوره مطففین، آیه 14.
[6]. سوره غافر، آیه 69.
[7]. سوره غافر، آیه 56.
[8] . سوره مائده، آیه 6.
[9]. بحار الانوار، ج 95، ص 63، ح2؛ ، مفاتیح الجنان، اعمال شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان.
آیت الله جوادی آملی- معرفت شناسی در قرآن، ص 267
قسمت دوم
یعنی پروردگارا به من تجافی از دار غرور را روزی بگردان.
قرآن کریم در سوره مبارکه «سجده» درباره اهل تجافی میفرماید:
تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ ـ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.[1]
آنان که در بستر خواب جهت آمادگی برای نماز شب تجافی دارند، نه این که بسته به رختخواب و دوخته به آن باشند بلکه آماده فرا رسیدن سحرند تا از جای برخیزند و خداوند خود را با بیم و امید بخوانند و آنان که از هر چه روزیشان دادیم انفاق میکنند، هیچ کس نمیداند چه پاداشی نیکو که روشنی بخش دیده و دل آنهاست برای جزای اعمالشان در نظر گرفته شده، یعنی همانطور که آنها به گونهای برخاستند که دیگران نفهمیدند، ما نیز به آنها چیزی را میبخشاییم که دیگران از فهم آن عاجز و ناتوانند، خود آنان نیز نمیدانند چه چیزی برایشان فراهم شده است.
آری! انسان چون تجافی کرد، قدرت عمل صالح را پیدا میکند و چون عمل صالح انجام داد توفیق صعود به سوی حق را مییابد: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[2] کلمه پاک که همان عقیدهی قلبی است به سوی خداوند صعود میکند و عمل صالح بدان رفعت میبخشد، یعنی تا انسان شرط حرکت را فراهم نکند و حرکت ننماید هرگز سعادت آن را نمییابد که از رفعت الهی برخوردار شده و مظهر خداوند رفیع الدرجات شود. «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[3] خداوند، از شما کسانی را که ایمان آوردهاند و آنان را که به آنها علم داده شده به درجاتی مختلف رفعت میبخشد.
آن کس که به سوی حق حرکت کرد خداوند او را در راه خود استوار میدارد و به هدف والا رهنمون میشود: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سُبُلنا»[4] آنان را که در راه ما تلاش کنند به راههای خود راهنمایی میکنیم.
اخلاد کافران و منافقان در زمین
به همان معیار که اگر انسان تجافی کند صعود خواهد کرد، اگر اخلاد در زمین داشته باشد گرفتار جهل علمی و جهالت عملی و در نهایت دچار نفاق و کفر میگردد.
در سوره مبارکه «توبه» درباره چگونگی پیدایش نفاق منافقان میفرماید: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ»[5] یعنی به عقوبت آنچه از خلاف وعده و پیمان که انجام داده و تکذیب نمودند خداوند دل آنها را ظلمت کده نفاق گردانید تا آن روز که به کیفر تخلف از عهد و وعدهای که به خداوند داده بودند برسند.
از این آیه استفاده میشود نتیجه و عقوبت گناهی که منافقان انجام دادهاند همان نفاقی است که گرفتار آن میشوند، چنان نفاقی که تا لحظه مرگ یا قیامت ادامه داشته و با توفیق توبه قرین نمیشود. گناه منافقان همان تخلف از پیمانی است که با خدا بسته اند.
پیمان انسان با خداوند در رأس تمام پیمان هاست، خداوند در این باره میفرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»[6] ای فرزندان آدم آیا از شما پیمان نگرفتیم که شیطان را نپرستید؟
قبلاً ذیل آیه مبارکه سوره «اعراف» که در مورد اخذ پیمان از ذریه آدم است، درباره چگونگی آن پیمان مطالبی ذکر شد و بیان شد آن پیمان، پیمانی است که در نفس هر انسانی مضمر است و آن کس که از نفس خود غافل نیست هم اینک اخذ آن پیمان و پاسخ «آری» به پیمان ربوبیت خدا و عبودیت انسان را میشنود اما آن کس که از خود غافل است به دنبال این است تا آنچه را که در قباله جان او که همان جام جهان نماست نوشته شده از تفسیر دیگران به دست آورد.
در قرآن کریم مشابه آنچه درباره نفاق منافقین آمده در مورد کفر کفار نیز ذکر شده است: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»[7]. تکذیب آیات الهی و تمسخر آن آیات سر انجام کار کسانی است که به اعمال زشت و کردار ناپسند پرداختند.
در تفسیر این آیه بین علامه طباطبایی ـ رحمة الله ـ و سایر مفسران اختلاف است، مشهور بین اهل تفسیر این است که عبارت «أن کذبوا بایات الله»، اسم «کان» و کلمه «السوأی» مفعول مطلق نوعی است، اما علامه طباطبایی ـ قدس سره ـ مینویسد: عبارت «السوأی» اسم کان و تکذیب آیات الهی کردن سبب آن است، یعنی عاقبت کسانی که کار بد کنند همان کفر است که بد عاقبتی است و عبارت «أن کذبوا بایات الله» تعلیل این خبر است.
این تفسیر نیز همان معنای مشهور را میرساند لیکن امتیاز آن، ذکر علت حکم است که در نفوس مخاطبان مؤثرتر است.
بنابراین، کفار و منافقان که اخلاد در زمین دارند به دلیل گناهان و معاصی که انجام میدهند گرفتار نفاق و کفر گردیدهاند یعنی سر انجام، حجابها انسان را به نهایت کوری و جهل و حد اعلای معاصی که نفاق و شرک است میرساند.
منابع مورد وفاق همه معرفت شناسان عبارتند از :
همه معرفت شناسان در این شش منبع معرفتی با یکدیگر توافق دارند . معرفت شناسان درباره دیگر منابع معرفتی مانند : تله پاتی، علم غیب، پیش آگاهی، وحی، وعقل کلی توافقی ندارند .
معرفت شناسی در معنای خاص ، به دانشی اطلاق می شود که یکی از علوم ( تجربی طبیعی / تجربی انسانی ) را مورد مطالعه قرار می دهد . این دانش نسبت به علم مورد مطالعه ، درجه دوم محسوب می شود . از این دانش در کشور ما با نام های علم شناسی فلسفی ، و فلسفه علم یاد می شود . البته در این میان دانش های دیگری نیز همچون جامعه شناسی معرفت، روانشناسی معرفت ، تاریخ معرفت ، و ... وجود دارند که متاسفانه در کشور ما کمتر بدان پرداخته می شود .
الله.
علت فاعلی خطا و اشتباه.
فرق قرآن کریم با کتب عقلی منطقی که به بحث از انواع مغالطات و خطاهای فکری پرداخته اند در این است که قرآن کریم افزون بر اشاره به اشتباه بعضی از اندیشه ها، سبب فاعلی آن را نیز معرفی می کند،چنان که قرآن،مبداء فاعلی علم صائب و مصون از مغالطه را فرشتگان مدبر الهی می داند.
قرآن کریم شیطان را به عنوان فاعل و کسی که حق را ابزار کار خود قرار داده به تلبیس دست می زند یاد کرده می فرماید:(وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ)1××(إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)2
یعنی وسوسه های شیطان را تبعیت نکنید که او دشمن آشکار شماست ،شما را به بدی و زشتی فرمان داده امر می کند تا آنچه را که نمی دانید به خدا نسبت بدهید.
انشاالله ادامه دارد............
1و2 آیات168 و 169 سوره بقره
معرفت در قرآن ابزارهای مختلف معرفت و مراحل متفاوت آن، هر یک برای خود شرایط و موانعی خاص دارند.
شرایط رؤیت، سلامت چشم و حفظ فاصله مناسب و صافی هوا و روشنایی فضا و مانند آن است و موانع آن اموری از قبیل بیماری چشم، گرد و غبار، حجاب، تیرگی، تاریکی است، با بودن شرایط لازم و نبود موانع است که چشم کار خود را انجام میدهد و چیز دیدنی را میبیند.
قوه عاقله نیز برای تعقل، نیازمند به فضای صاف و پاک از دامهای و همی و خیالی است و پس از ایجاد شرایط و رفع موانع نیاز به آن است که سمت نظر و آنچه که مطلوب است مشخص شده و حد وسط مناسب با آن پیدا شود. با پیدا کردن مقدمات لازم و پرهیز از استقرای ظنی و تمثیل تخمینی و... شرایط درونی عاقله برای تعقل فراهم میگردد.
قلب نیز موانع و شرایطی خاص دارد. کار قلب مشاهده حقایق کلی سعی به صورت اشخاص خارجی است این مشاهده از طریق صیقل دادن قلب و صاف کردن آن حاصل میگردد، قلب علاوه بر صیقل و پاکی از غبار و زنگهایی که مناسب به آن است همانند آینه نیاز دارد تا سمت و جهت خود را نیز تصحیح کند.
قرآن کریم در آیات فراوانی به شرایط و موانع معرفت اشاره کرده است:
الف) تقوای الهی
تقوا، عمدهترین شرط معرفت حقایق در قرآن شمرده شده است: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»[1]، یعنی اگر تقوای الهی پیشه کنید خداوند برای شما فرقان (قوه تمییز حق از باطل) قرار میدهد.
این آیه شریفه با اطلاقی که دارد تنها به بیان شرط شهود عرفانی اختصاص نداشته و شرط معرفت برهانی را نیز شامل میشود، به این معنا که تقوا هم در فهم عقل و هم در شهود قلب مؤثر است، به طوری که ادراک صحیح مفاهیم ذهنی و دیدن حقایق عینی در پرتو تقوا تأمین میگردد.
مفاد آیه فوق را اصل کلی مستفاد از آیه سورهی «طلاق» نیز تأیید میکند: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»[2]. زیرا معنای آیه آن است که تقوا در هر کاری روزی انسان را در همان کار افزایش میدهد یعنی اگر آدمی در معامله کالای مادی تقوا به خرج دهد و تطفیف نکرده و کم نفروشد و غش در معامله نکند، خداوند بر بهره اقتصادی او میافزاید و اگر در تأملات نظری تقوای علمی را ملاحظه کند، یعنی اولاً: مطالب علمی مبتکران را به خود نسبت ندهد و ثانیاً: در نقل آرای صاحب نظران امین باشد و ثالثاً: تا چیزی برای او حل نشده است به تصدیق یا تکذیب آن مبادرت نکند و رابعاً: قبل از هضم مطلب آن را برای دیگران بیان نکند و خامساً: در مناظره اگر چیزی برای او حل شد آن را بپذیرد و به صحت آن اعتراف کند و در قبال رقیب جدل نکند و از هر گونه مغالطه بپرهیزد، در این صورت در مسائل علمی نیز هرگز گرفتار مشکل نمیگردد.
شمول این آیه نسبت به بخش دانش شهودی نیز کاملا مشهود است، گرچه برخی خواستهاند این آیه را تنها بر بخش شهود قلبی حمل کنند ولی اطلاق آن، هم حصول مفهومی را فرا میگیرد و هم حضور عینی را; یعنی هم معیار برهان را شامل میشود و هم میزان عرفان را.
ب) بزرگترین مانع معرفت
همان گونه که تقوای الهی عمدهترین شرط معرفت است، محبت دنیا نیز سختترین مانع آن محسوب میشود، به همین دلیل در روایات آمده است: «حبُّ الدنیا رأس کل خطیئهٍ»[3]. یا به تعبیر دیگر: «رأس کل خطیئه حب الدنیا»[4]. در هر صورت، معنای روایت این است که اساس تمامی خطاها محبت دنیا است.
محبت دنیا چیزی نیست که تنها مانع تهذیب علمی انسان باشد بلکه مانع تصویب علمی انسان شده و دانش او را نیز تباه و فاسد میکند.
زنگار دل و عوامل آن
آیات قرآن کریم در موارد بسیاری به موانع معرفت انسان اشاره کرده است. نظیر این آیه: «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»[5] یعنی سر این که آنان حقایق دین را نمیبینند این است که جان آنان را پرده گناه که همان زنگ دل است فرا گرفته، آنچه کسب کردهاند غبار و چرکی است که صفحه شفاف دل آنها را پوشانده است.
برخی از آیات، بعضی چیزهایی را که موجب زنگار بر دل انسان میشود ذکر میکند، مانند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ»[6] یعنی آیا آنان را که در آیات خداوند مجادله میکنند نمینگری که به کجا باز گردانیده میشوند؟
منظور آن است که اینها گروهی هستند که تنها به قصد جدال به حضور پیامبر گرامی میآمدند، مشرف میشدند تا تنها حرف خود را بزنند نه آن که سخنی از رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بشنوند.
یا میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ»[7] آنان که بدون برهان به مجادله در آیات خداوند میپردازند در سینه هایشان جز کبر چیز دیگری نیست، آنها هرگز با این بزرگ بینی به جایی نمیرسند.
جدل، ناشی از کبر است و کبر چرکی است که صفحه شفاف دل را تیره و تار میکند. آیینه اگر غبار آلود شد هرگز چیزی در آن نمیتابد و چیزی را نشان نمیدهد. حتی اگر آینه توان مشاهده خود را داشته باشد پس از غبار آلود شدن، قدرت دیدن خویش را هم ندارد.
زدودن زنگار و تطهیر دل
همان گونه که زنگار دل مانع شناخت مفاهیم برهانی و حقایق عرفانی است تطهیر آن از شرایط لازم برای شناختهای یاد شده محسوب میشود:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.[8]
ای ایمان آورندگان! چون خواستید به نماز برخیزید صورتها و نیز دستها را تا مرفق بشویید و سر و پاها را تا برآمدگی مسح کنید و اگر جنب باشید غسل نموده و پاکیزه شوید، و اگر بیمار بوده و یا مسافر هستید و یا یکی از شما از محل دفع پلیدی آمده است و یا با همسران خود مباشرت کرده و آب نیافتید در این هنگام بر روی زمین پاک، مانند خاک تیمم کنید و با آن خاک صورت و دستهای خود را مسح نمایید. خداوند در دین برای شما سختی قرار نداده، لیکن میخواهد تا شما را طاهر گرداند و نعمت را بر شما تمام کند، باشد که شکر او را به جای آورید.
در این آیه پس از بیان حکم وضو، غسل و تیمم، میفرماید: این فرمان خداوند برای طهارت شماست.
کلام پایانی آیه یا بیان حکمت تمام احکام آیه است و یا تنها به قسمت اخیر آیه باز میگردد، در هر دو صورت تیمم را که آخرین حکم از احکام مذکور در آیه است، دربر میگیرد. بنابراین معنای آیه این است که خداود تیمم و خاک مال نمودن دست و صورت را جهت طهارت و پاکی شما وضع کرده است.
این بیان به خوبی نشان میدهد که ظاهراً منظور از طهارت در این قسمت از آیه پاکیزگی و تطهیر بهداشتی و طبی نیست; زیرا تطهیر، پاکیزگی طبی و بهداشتی گرچه شستشوی با آب را شامل میشود، اما خاک مال کردن دست و صورت را هرگز در بر نمیگیرد.
به همین دلیل سجده را بهترین حالت نماز شمرده اند، و برترین اذکار را نیز مختص به آن دانسته اند; زیرا سجده حالتی است که انسان به خاک میافتد، آدمی هر چه پایین تر رود عظمت خداوند را بهتر ادراک میکند، انسان در حالت رکوع به همان اندازه که خود را میشکند خداوند را ادراک مینماید، و ذکر مناسب با این حالت همان تسبیح و ستایش خداوند به بزرگی و عظمت است که عبارت از ذکر شریف «سبحان ربی العظیم و بحمده» است.
اما در سجود که نهایت افتادگی و فروتنی انسان است خداوند را در نهایت بزرگی و عظمت میبیند، از این رو ذکر مناسب با سجده که ذکر شریف «سبحان ربی الأعلی و بحمده» است، برتر از ذکر رکوع است; زیرا در این ذکر انسان خداوند را به «اعظم و اعلی» بودن میستاید، تفاوت دو ذکر «اعلی و عظیم» بدان معنا نیست که خداوند لحظهای قبل بزرگ بود و اینک برتر و بزرگتر شده است، بلکه به همان معناست که انسان هر چه پایین تر رود و فروتن شود خدا را بهتر به بزرگی و عظمت ادراک کرده و میشناسد.
تجافی از دار غرور و صعود به سوی نور
با رفع موانع و زدودن حجابها انسان قدرت قیام و صعود بسوی خداوند را پیدا میکند.
اولین شرط در حکمت به سوی خداوند، آمادگی برای پرش و خیز برداشتن است که از آن به تجافی یاد میکند; زیرا تجافی، آن حالت نشستن است که در حین برخاستن به وقوع میپیوندد. این که گفته میشود مأموم برای رسیدن به امام سابق، در حال تشهد تجافی کند به این معناست که نیم خیز بنشیند.
امام سید الساجدین، زین العابدین علی بن حسین ـ علیهما أفضل صلوات المصلین ـ در دعای شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان که تا صبح به خواندن آن ادامه میداد از خداوند تقاضا میکرد که: «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور»[9]. [1]. سوره انفال، آیه 29.
[2]. سوره طلاق، آیه 2.
[3]. کافی، ج 2، ص 130.
[4]. همان، ص 315.
[5]. سوره مطففین، آیه 14.
[6]. سوره غافر، آیه 69.
[7]. سوره غافر، آیه 56.
[8] . سوره مائده، آیه 6.
[9]. بحار الانوار، ج 95، ص 63، ح2؛
راه تشخیص اشتباه
همان گونه که در اصل هستی شکی نیست،زیرا انکار و شک در آن مرادف با سفسطه است،در وجود راهی که انسان را به سوی آن رهنمون سازد نیز نمی توان تردید کرد، زیرا انکار راهی که منجر به یقین شود مرادف با انکار امکان شناخت و سقوط در وادی سفسطه است.
و این راه برای این که حقیقتا راه باشد باید در راه بودن خود معصوم باشد و در غیر این صورت آن راه نیز نیاز به راهی دیگر خواهد داشت.
پس راهی برای شناخت امور مجهول وجود دارد و آن راه نه تخلف دارد و نه اختلاف برمیدارد.
تخلف آن است که حلقه ای از حلقات آن مفقود شود بدون آن که چیزی جای آن را پر کند و اختلاف آن است که چیزی جای آن حلقه مفقود شده را اشغال نماید.مثلا می گویند:ذاتی شی ء نه تخلف دارد و نه اختلاف،یعنی ذاتی هر چیزی نه بدون بدل از بین می رود و نه بدل به غیر می گردد،مثل ناطق که ذاتی انسان است و هرگز از آن رخت بر نمی بندد و یا آنکه به فصلی دیگر مانند صاهل بدل نمی گردد.
انشاالله ادامه دارد..........
راه های درونی و بیرونی معرفت:
راه معرفت موجودهای جهان خارج،که در وصول به مقصد معصوم است،هم در درون افراد جامعه است و هم در بیرون.
راه درون همان طریق حصولی عقل،یا راه حضوری قلب است و راه بیرون راه وحی است،که گرچه راه درونی اوحدی از انسان هاست لیکن نسبت به مردم عادی راه بیرون محسوب می شود.
البته باید توجه داشت که راه رسیدن به واقع گرچه معصوم است،لیکن رونده و سالک در صورتی که ضوابط راه را رعایت نکند دچار خطا می شود و به واقعیت نمی رسد،از این رو رونده باید بکوشد تا آنجا که می تواند راه را درست طی کند.
تنها دو گروه هستند که در پیمودن طریق درون و فهم شریعت بیرون معصومند،این دو گروه انبیا و معصومین و اهل بیت عصمت و طهارتند،زیرا آنان،گذشته از مصونیت داشتن از خطا در فهم قواعد عقلی و طی طریق قلبی در استدلال های شرعی و نقلی نیز معصومند،مهم تر از همه آن که در تلقی وحی،ضبط و نگهداری آن و نیز املا و انشای وحی نیز معصوم هستند.
آیات قرآن کریم ما را به راه های درونی و بیرونی تشخیص حق از باطل ارشاد می کند.در برخی از آیات،سخن از تفکر و تعقل و تدبر است.
آیات بسیاری در قرآن آدمیان را به تعقل ترغیب کرده،می فرماید:(افلا تعقلون)آیا تعقل نمی کنید؟
اگر راه عقل وجود نمی داشت و یا معصوم نمی بود،فرمان بر پیمودن آن فایده و سودی نداشت و مواخذه بر ترک آن بی جهت بود.
افزون بر این آیات،در آیات فراوانی از قرآن برای اثبات مدعا از براهین عقلی استفاده شده،یا بر بطلان اندیشه های مخالفان استدلال عقلی شده است.
انشاالله ادامه دارد...........
در آیات فراوانی نیز دعوت به تفکر عقلی شده است،نظیر آیه شریفه سورهکه می فرماید:(قل هل یستوی الاعمی والبصیر ٱفلا تتفکرون)1 یعنی آیا کور و بینا یکسان هستند،پس چرا تفکر نمی کنید؟.
در برخی از آیات به راه دل و تهذیب نفس اشارت رفته،مانند این که در سوره مبارکه(محمد)ضمن مواخذه و سوال از کسانی که تدبر در قرآن نمی کنند و به راه قلب اشاره می شود:(ٱفلا یتدبرون القران ٱم علی قلوب ٱقفالها)2 یعنی آیا در قرآن تدبر نمی کنند و یا آن که بر قلب های آنها قفل خورده است.
در سوره مبارکه بر حقانیت و صیانت قرآن از باطل یعنی بر عصمت راه وحی دلیل آورده است:(ٱفلا یتدبرون القران ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا)3 آیا در قرآن تدبر نمی کنند؟ اگر از جانب غیر خداوند می بود در آن اختلاف زیادی مشاهده می شد.
نه تنها اختلاف که نشانه غیر الهی بودن است هرگز در قرآن راه ندارد بلکه هیچ عامل دیگری برای بطلان قرآن وجود ندارد،چنان که آیاتی درباره صیانت قرآن از آسیب رساندن پدیده باطل به آن وارد شده است،نظیر:( و انه لکتاب عزیز×لایٱتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه)4 یعنی قرآن کتاب عزیزی است و علی رغم مخالفت مخالفان نه در عصر نزول و نه پس از آن باطل نخواهد شد.
انشاالله ادامه دارد...........
1)سوره انعام آیه 50.
2)سوره محمدآیه24.
3)سوره نساءآیه82.
4)سوره فصلت،آیات41-42.
در مباحث آینده روشن خواهد شد که هیچ یک از آیات مربوط به مساله معرفت مخالف یکدیگر نیست بلکه همه آیات قرآنی وارد شده در زمینه معرفت موید یکدیگر و برخی از آنها متمم و مکمل دیگری است.
عصاره آن آیات این است که هر یک از راه های بیرون و درون در حد خود،انسان را به مقصود می رسانند،
به عنوان مثال:عقل به جزئیات عالم پی نمی برد،واین را نیز می داند که قادر به شناخت جزئیات نیست،ولیکن وحی کلیات و هم جزئیات را مشاهده می کند،و در ارائه و راهنمایی خود نیز معصوم است،زیرا اگر وحی در هدایت خود معصوم نباشد راه شناخت واقع و میزان برای علم به خارج نخواهد بود.
وحی به دلیل عصمتی که دارد میزان برای تمام مکاتبی خواهد بود که تا قیامت ظاهر می شوند خداوند تبارک در این باره می فرماید:(وما هی الا ذکری للبشر)1 یعنی جز این نیست که قرآن ذکر و یادی از برای همه انسان ها در طول تاریخ است.
(انها لاحدی الکبر×نذیرا للبشر)2 یعنی قرآن یکی از بزرگترین آیات خداوند است که نذیر و هشدار دهنده جامعه بشری است.
(تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا)3 یعنی پروردگاری که قرآن را بر بنده خود فرستاد تا برای عالمیان نذیر باشد مبدا برکت جهانی است.
اگر وحی در تشخیص کلی و جزئی معصوم نبود هرگز نمی توانست برای همه عالمیان میزان صحت و بطلان شناخته شود.
انشاالله ادامه دارد..............
1)سوره مدثر،آیه31
2)سوره مدثر،آیات35-36
3)سوره فرقان،آیه1
الله
به دلیل میزان بودن قرآن برای شناخت کائنات است که با بود آن می توان گفت:
(قد تبین الرشد من الغی)1 یعنی راه هدایت و رشد و طریق ضلالت و گمراهی بر همگان روشن شده و هیچ ابهامی در آن نیست.
در آینده مطلبی درباره هر یک از راه های درونی و بیرونی می پردازیم،در طی این فصول ضمن تبیین این راه،ارتباط و پیوند آنها نیز روشن خواهد شد.
شرایط و موانع معرفت از منظر قرآن:
ابزارهای مختلف معرفت و مراحل متفاوت آن هر یک برای خود شرایط و موانعی خاص دارند.
شرایط رویت،سلامت چشم و حفظ فاصله مناسب و صافی هوا و روشنایی فضا و مانند آن است و موانع آن اموری از قبیل بیماری چشم،گرد و غبار،حجاب،تیرگی،تاریکی است،با بودن شرایط لازم و نبود موانع است که چشم کار خود را انجام می دهد و چیز دیدنی را می بیند.
قوه عاقله نیز برای تعقل،نیازمند به فضای صاف و پاک از دام های وهمی و خیالی است و پس از ایجاد شرایط و رفع موانع نیاز به آن است که سمت نظر و آنچه که مطلوب است مشخص شده و حد وسط مناسب با آن پیدا شود.با پیدا کردن مقدمات لازم و پرهیز از استقرای ظنی و تمثیل تخمینی و...شرایط درونی عاقله برای تعقل فراهم می گردد.
قلب نیز موانع و شرایطی خاص دارد.کار قلب مشاهده حقایق کلی سعی به صورت اشخاص خارجی است این مشاهده از طریق صیقل دادن قلب و صاف کردن آن حاصل می گردد،قلب علاوه بر صیقل از غبار و زنگ هایی که مناسب به آن است همانند آینه نیاز دارد تا سمت و جهت خود را نیز تصحیح کند.
انشاالله ادامه دارد.................
1)سوره بقره،آیه256
قرآن کریم در آیات فراوانی به شرایط و موانع معرفت اشاره کرده است.
تقوا،عمده ترین شرط معرفت حقایق در قرآن شمرده شده است:(ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا)1،یعنی اگر تقوای الهی پیشه کنید خداوند برای شما فرقان(قوه تمییز حق از باطل)قرار می دهد.
این آیه شریفه با اطلاقی که دارد تنها به بیان شرط شهود عرفانی اختصاص نداشته و شرط معرفت برهانی را نیز شامل می شود،به این معنا که تقوا هم در فهم عقل و هم در شهود قلب موثر است،به طوری که ادراک صحیح مفاهیم ذهنی و دیدن حقایق عینی در پرتو تقوا تامین می گردد.
انشاالله ادامه دارد.........
غفلت ازقیامت یکی ازموانع معرفت:
وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (49كهف)
و نامهها نهاده شود كه گنهكاران را از محتواى آن هراسان بينى و گويند: اى واى ما! اين نامه چيست، كه گناهى را كوچك يا بزرگ وانگذاشته مگر آنرا بشمار آورده و كردههاى خويش را حاضر يابند كه پروردگارت بهيچ كس ستم نميكند
سلام علیکم
ادامه مبحث قبل...
مفاد آیه فوق را اصل کلی مستفاد از آیه سوره((طلاق))نیز تایید می کند:(ومن یتق الله یجعل له مخرجا)1.
زیرا معنای آیه آن است که تقوا در هر کاری روزی انسان را در همان کار افزایش می دهد،یعنی اگر آدمی در معامله کالای مادی تقوا به خرج دهد و تطفیف نکرده و کم نفروشد و غش در معامله نکند،خداوند بر بهره اقتصادی او می افزاید و اگر در تاملات نظری تقوای علمی را ملاحضه کند،یعنی اولا:مطالب علمی مبتکران را به خود نسبت ندهد و ثانیا:در نقل آرای صاحبنظران امین باشد و ثالثا:تا چیزی برای او حل نشده است به تصدیق یا تکذیب آن مبادرت نکند و رابعا:قبل از هضم مطلب آن را برای دیگران بیان نکند و خامسا:در مناظره اگر چیزی برای او حل شد آن را بپذیرد و به صحت آن اعتراف کند و در قبال رقیب جدل نکند و از هرگونه مغالطه بپرهیزد در این صورت در مسائل علمی نیز هرگز گرفتار مشکل نمی گردد.
شمول این آیه نسبت به بخش دانش شهودی نیز کاملا مشهود است،گرچه برخی خواسته اند این آیه را تنها بر بخش شهود قلبی حمل کنند ولی اطلاق آن،هم حصول مفهومی را فرا می گیرد و هم حضور عینی را،یعنی هم معیار برهان را شامل می شود و هم میزان عرفان را.
انشاالله ادامه دارد............
1)سوره طلاق،آیه2
نفاق يكي ازموانع معرفت:
هُمُ الَّذينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ (7منافقون)
آنها هستند كه مىگويند: بر كسانى كه نزد رسول خدايند انفاق مكنيد تا پراكنده شوند در حالى كه گنجينههاى آسمانها و زمين از آن خداست، و لكن منافقان نمىفهمند.
سلام علیکم
ادامه مبحث..........
بزرگترین مانع معرفت
همان گونه که تقوای الهی عمده ترین شرط معرفت است،محبت دنیا نیز سخت ترین مانع آن محسوب می شود،به همین دلیل در روایات آمده است:(حب الدنیا راس کل خطیئه)1.
یا به تعبیر دیگر:((راس کل خطیئه حب الدنیا))2.
در هر صورت،معنای روایت این است که اساس تمامی خطاها محبت دنیا است.
محبت دنیا چیزی نیست که تنها مانع تهذیب عملی انسان باشد بله مانع تصویب علمی انسان شده و دانش او را نیز تباه و فاسد می کند.
انشاالله ادامه دارد.........
1)کافی،ج2،ص130
2)همان،ص315
سلام علیکم
آیات قرآن کریم در موارد بسیاری به موانع معرفت انسان اشاره کرده است.
نظیر این آیه:( كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ)1 یعنی سر این که آنان حقایق دین را نمی بینند این است که جان آنان را پرده گناه که همان زنگ دل است فرا گرفته،آنچه کسب کرده اند غبار و چرکی است که صفحه شفاف دل آنها را پوشانده است.
برخی از آیات،بعضی چیزهایی را که موجب زنگار بر دل انسان می شود ذکر می کند،مانند:(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ)2 یعنی آیا آنان را که در آیات خداوند مجادله می کنند نمی نگری که به کجا باز گردانیده می شوند؟
منظور آن است که اینها گروهی هستند که تنها به قصد جدال به حضور پیامبر گرامی می آمدند،مشرف می شدند تا تنها حرف خود را بزنند نه آن که سخنی از رسول اکرمبشنوند.
یا می فرماید:(إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِيهِ)3
آنان که بدون برهان به مجادله در آیات خداوند می پردازند در سینه هایشان جز کبر چیز دیگری نیست،آنها هرگز با این بزرگ بینی به جایی نمی رسند.
جدل،ناشی از کبر است و کبر چرکی است که صفحه شفاف دل را تیره و تار می کند.
آیینه اگر غبارآلود شد هرگز چیزی در آن نمی تابد و چیزی را نشان نمی دهد.
حتی اگر آینه توان مشاهده خود را داشته باشد پس از غبارآلوده شدن،قدرت دیدن خویش را هم ندارد.
1)سوره مطففین،آیه14
2)سوره غافر،آیه 69
3)سوره غافر،آیه56
انشاالله ادامه دارد.......................
زدودن زنگار دل و تطهیر دل
همان گونه که زنگار دل مانع شناخت مفاهیم برهانی و حقایق عرفانی است تطهیر آن از شرایط لازم برای شناخت های یاد شده محسوب می شود:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِن كُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (1)
ای ایمان آورندگان!چون خواستید به نماز برخیزید صورت ها و نیز دست ها را تا مرفق بشویید و سر و پاها را تا برآمدگی مسح کنید و اگر جنب باشید غسل نموده و پاکیزه شوید،و اگر بیمار بوده و یا مسافر هستید و یا یکی از شما از محل دفع پلیدی آمده است و یا با همسران خود مباشرت کرده و آب نیافتید در این هنگام بر روی زمین پاک،مانند خاک تیمم کنید و با آن خاک صورت و دست های خود را مسح نمایید.خداوند در دین برای شما سختی قرار نداده،لیکن می خواهد تا شما را طاهر گرداند و نعمت را بر شما تمام کند،باشد که شکر او را به جای آورید.
در این آیه پس از بیان حکم وضو،غسل و تیمم،می فرماید:این فرمان خداوند برای طهارت شماست.
سوره مائده،آیه6
انشاالله ادامه دارد..........
سلام علیکم
کلام پایانی آیه بیان حکمت تمام احکام آیه است و یا تنها به قسمت اخیر آیه باز می گردد،در هر دو صورت تیمم را که آخرین حکم از احکام مذکور در آیه است،دربر می گیرد.بنابراین معنای آیه این است که خداوند تیمم و خاک مال نمودن دست و صورت را جهت طهارت و پاکی شما وضع کرده است.
این بیان به خوبی نشان می دهد که ظاهرا منظور از طهارت در این قسمت از آیه پاکیزگی و تطهیر بهداشتی و طبی نیست،زیرا تطهیر،پاکیزگی طبی و بهداشتی گرچه شستشوی با آب را شامل می شود،اما خاک مال کردن دست و صورت را هرگز دربر نمی گیرد.
به همین دلیل سجده را بهترین حالت نماز شمرده اند،و برترین اذکار را نیز مختص به آن دانسته اند.زیرا سجده حالتی است که انسان به خاک می افتد،آدمی هر چه پایین تر رود عظمت خداوند را بهتر ادراک می کند،انسان در حالت رکوع به همان اندازه که خود را می شکند خداوند را ادراک می نماید،و ذکر مناسب با این حالت همان تسبیح و ستایش خداوند به بزرگی و عظمت است که عبارت از ذکر شرف((سبحان ربی العظیم وبحمده))است.
اما در سجود که نهایت افتادگی و فروتنی انسان است خداوند را در نهایت بزرگی و عظمت می بیند.از این رو ذکر مناسب با سجده که ذکر شریف((سبحان ربی الاعلی وبحمده))است،برتر از ذکر رکوع است.زیرا در این ذکر انسان خداوند را به((اعظم و اعلی))بودن می ستاید،تفاوت دو ذکر(اعلی و عظیم)بدان معنا نیست که خداوند لحظه ای قبل بزرگ بود و اینک برتر و بزرگتر شده است،بلکه به همان معناست که انسان هر چه پایین تر رود و فروتن شود خدا را بهتر به بزرگی و عظمت ادراک کرده و می شناسد.
ادامه دارد انشاالله............