الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق(معنای این جمله چیست؟)
تبهای اولیه
با سلام خدمت دوستان عزیز و کارشناسان محترم
اول میخواستم بپرسم، این جمله حدیث است یا خیر؟
اگر حدیث نیست از چه کسی است؟ بهترین تفسیر برای آن چیست؟
برخی مردم از این جمله استفاده می کنند و میگویند لازم نیست انسان از راه مسلمانی به خدا برسد بلکه از هر راهی میتوان به خدا رسید. نظر شما در مورد این مطلب چیست؟
اگر ممکنه نظر چند نفر از علما رو در مورد این حدیث ذکر کنید. به نظرم مرحوم مجلسی در بحار توضیحی دارند، اگر خلاصش رو توضیح بدید ممنون میشم.
سلام و ادب؛
اما تفسیری که بعضی از قائلین به پلورالیزم افراطی قائل اند که همه ی حرف ها و همه ی راه ها صحیح است و همه می تواند او را به حقیقت برساند، قطعا درست نیست.
لذا ملاک در راه حق بودن و به سوی خدا حرکت کردن، لزوماً نتایج تفکّر و اعتقادات نیست، بلکه نیّت افراد است که صادقانه تحقیق و تلاش و حق جویی و حق گرائی کنند. لذا معصوم فرمود: إنّما الأعمال بالنیّات، هر عملی، ارزشش به نیّتش هست.
فَقَالَ لِلسَّائِلِ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَةً قَطُّ؟
قَالَ بَلَى.
قَالَ فَهَلْ كُسِرَ بِكَ حَيْثُ لَا سَفِينَةَ تُنْجِيكَ وَ لَا سِبَاحَةَ تُغْنِيكَ.
قَالَ بَلَى.
قَالَ فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُكَ هُنَاكَ أَنَّ شَيْئاً مِنَ الْأَشْيَاءِ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُخَلِّصَكَ مِنْ وَرْطَتِكَ.
قَالَ بَلَى.
قَالَ الصَّادِقُ فَذَلِكَ الشَّيْءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حِينَ لَا مُنْجِيَ وَ عَلَى الْإِغَاثَةِ حِينَ لَا مُغِيثَ.
ثم إن أفهام الناس و عقولهم متفاوتة في قبول مراتب العرفان و تحصيل الاطمئنان كما و كيفا شدة و ضعفا سرعة و بطئا حالا و علما و كشفا و عيانا و إن كان أصل المعرفة فطريا إما ضروري أو يهتدى إليه بأدنى تنبيه فلكل طريقة هداه الله عز و جل إليها إن كان من أهل الهداية و الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق و «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ».
منبع: بحارالأنوار ج : 64 ص : 137
و فهم مردم در شناخت خدا(عرفان در بیان ایشان به معنای عرفان مطصلح نیست.) و کسب اطمینان قلبی، از جهات مختلف متفاوت است. از جمله از جهت کمیّت و کیفیت، از جهت شدت و ضعف، سرعت و کندی، از جهات حال و علم کشف و عیان و... و هدایت امری فطری و ضروری است که با کوچک ترین توجهی هم حاصل می شود. و از همه ی راه ها (تعبیر کلّ طریق رو اوردند.) این ویژگی هست که خدا از او افراد رو هدایت کنه، اگر فرد اهل هدایت باشد. و راه های خدایی و رسیدن به خدا به تعداد نَفَس هایی است که بندگان می کشند. و در ادامه آیه ی قرآن را آورده اند که به درجات مختلف ایمانی و علمی اشاره شده است.
«آدمى هرچه مربوط به خودش [باشد] برايش شيرين و هم سبك و آسان و قابل تحمل است (مثل معروف: آب دهان هركس به دهان خودش شيرين است) اما هرچه مربوط به ديگران است بر دوشش سنگينى مىكند. اخلاق و سليقه و عادات و عقايد ديگران براى ما چون مربوط به خود ما نيست، تلخ و سنگين و غيرقابل تحمل است.
لهذا در هر كسى لازم است سعه صدرى پيدا شود و قدرت «تحمل» پديد آيد. انسان نبايد انتظار داشته باشد كه همه مردم هم سليقه و همفكر او باشند. مردم طبعاً همان طورى كه از لحاظ شكل و قيافه و اندامْ مختلف آفريده شدهاند و نمىتوان دو نفر يافت كه از هر جهت كاملًا مثل هم باشند، از لحاظ روحيات و عقايد و سليقه نيز مختلف آفريده شدهاند.
در حديث است: لو علم الناس كيف خلقوا لم يلم احد احداً.(این روایت در کافی با اندکی تفاوت در تعبیر چنین آمده: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبَانٍ عَنْ شِهَابٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً...(الكافي ج : 2 ص : 44) که هر دو تعبیر مضمونش به این معناست که: اگر مردم می دانستند که چگونه خلق شده اند یا چگونه خدا خلقشان کرده-اشاره به دانستن استعدادها و اقتضائات مختلف در خلقت-، هیچ کسی دیگری را پست نشمرده و ملامت نمی کرد.) مبادى و رشتههاى سرشت مردم و همچنين مبادى تربيت مردم مختلف است. درست است كه روح و قلب بيش از جسم و تن قابل قالب گيرى و تغيير است ولى اينطور نيست كه روحيه مثل قطعههاى گِل باشد كه به آسانى بتوان آنها را در قالبى مثل قالب خشت يا قالب فلزات ذوب شده ريخت و هرطور كه خواست از آن صورتى و شكلى پديد آورد، حتى دراختيار خود شخص هم نيست.
مگر ممكن است خود شخص با تصميم و اراده، هر شكلى را كه ميل دارد به روح خود بدهد؟! البته نه.
مردم در عين اينكه بايد در يك صراط مستقيم و يك شاهراه حركت كنند، هر كدام راهى از وجود خودشان مخصوص به خودشان دارند و به قول آقاى طباطبايى در تفسير سوره حمد: صراط يكى است اما سبيل، مختلف و متفاوت است.
شرط هادى و راهبر، سعه صدر و قدرت تحمل است كه در عين اينكه همه مردم را مىخواهد به يك شاهراه هدايت كند توجه داشته باشد كه «الطرق الى اللَّه بعدد انفاس الخلائق»، توجه داشته باشد كه سبيل متفاوت است. همچو شخصى بهتر مىتواند مردم را هدايت كند، برخلاف اشخاص تنگ نظر و ضيق المشرب كه حتى در جزئيات زندگى مردم نيز مىخواهند دخالت كنند و تضييق به عمل آورند.
از همين جا مىتوان فهميد كه خوبى يك آئين به اين نيست كه حتى در جزئيات بخواهد بر مردم تضييق كند و همه را در راه فرعى واحد ببرد. خوبى به اين است كه راههاى فرعى و تعدد آنها را به رسميت بشناسد، يعنى در حقيقت اختلافات لايتناهى فردى و اختلافات و تفاوتهاى اقليمى و منطقهاى قومى و حتى اختلافات زمانى و عهدى را به رسميت بشناسد، در عين اينكه همه بشر را به يك شاهراه هدايت مىكند.
اگر پدر و مادر نسبت به فرزندان و رئيس يك اداره نسبت به زيردستان و معلم نسبت به شاگردان و رئيس يك كشور نسبت به عموم مردم و بالأخره مربى دينى نسبت به مردم سعه صدر و قدرت تحمل داشته باشد، بهتر مىتواند آنها را اداره و تربيت كند. شرط اساسى اداره افراد بشر تاب تحمل و سعه صدر است (آلة الرئاسة سعة الصدر).
عفو و اغماض و خطابخشى از لغزشهاى عملى و فكرى مولود سعه صدر، و برعكس كينه توزى و تعصب و انتقام جويى و تكفير و تفسيق مولود تنگ نظرى و ضيق صدر است.»
یاحق
آقای طارق عزیز
الهی خیر ببینید، خیلی زحمت کشیدید.
من از بعضی ها شنیدم که میگویند، انفاس جمع نَفَس است نه جمع نفس. جمع نفس انفس است.
پس معنای جمله این است که به تعداد نفس های هر انسان راه برای رسیدن به خدا هست، یعنی در هر نفسی میکشیم، میتونیم یک قدم به خدا نزدیک تر بشیم. آیا این تفسیر درست است؟
اگر اینطور است چرا علماء مثل مرحوم مجلسی، انفاس رو به معنای اشخاص گرفتند؟
با سلام
جملة معروف الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق تا آن جا كه ما جستجو كرديم، تنها مدركي كه براي اين سخن يافتيم كتاب بحارالانوار مرحوم مجلسي است ايشان نيز اين جمله را در ميان توضيحات خود بر يك روايت، نقل كردهاند و آن را به عنوان حديث و قول معصوم نياوردهاند.(1) ولي اين باعث نميشود ما مضمون اين جمله را مردود بدانيم و با توضيحي كه از بيانات علامه طباطبايي خواهد آمد منظور از اين جمله روشن خواهد شد.
ايشان در تفسير آية اهدنا الصراط المستقيم توضيحات ذيل را ارائه كردهاند:
در قرآن كلمات صراط و سبيل فراوان استفاده شدهاند و هرگاه خداوند صراط را به خودش نسبت داده است آن را به صورت واحد و مفرد آورده است يعني يك راه بيش نيست. ولي كلمة سبيل را در مواردي به صورت جمع استعمال كرده است مانند آية والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. (69، عنكبوت) (و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند قطعاً به راههاي خود، هدايتشان خواهيم كرد)، مشاهده ميشود كه در آية فوق سبيل به صورت جمع استفاده شده است به علاوه كه خداوند صراط مستقيم را فقط يك بار به غير خودش اضافه كرده و آن هم آية صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب... در سورة حمد ميباشد.
در حالي كه در موارد فراواني سبيل را به ديگران نسبت داده است مثل: قل هذه سبيلي ادعو... (108 يوسف)، سبيل المؤمنين (115 نساء). سبيل من اناب اليّ (15، لقمان) و... پس سبيل همان صراط نيست و سبيل بر اساس افراد و ساكنين، مختلف است، برخلاف صراط مستقيم كه يكي است و به همين جهت در آية 16 سورة مائده ميفرمايد: قد جائكم من الله نورٌ و كتابٌ مبينٌ يهدي به الله من اتّبع رضوانه سُبُل السّلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم (از سوي خداوند نور و كتاب روشني به سوي شما آمده است كه خداوند به بركت آن كساني را كه از خوشنودي او پيروي كنند به راههاي سلامت هدايت كرده و به فرمان خود از تاريكيها به سوي روشنايي ميبرد و آنها را به صراط مستقيم هدايت ميكند.» مشاهده ميشود كه سبيل را، جمع ولي صراط را به صورت مفرد به كار برده است پس اين صراط مستقيم يا مجموعة آن سُبُل ميباشد و يا اين كه به گونهاي به هر يك از آن سبيلها و راهها وصل ميباشد.
خداوند در آية 106 سورة يوسف ميفرمايد: «اكثر كساني كه ايمان ميآورند مشركند. و لذا شرك يعني گمراهي را با ايمان قابل جمع ميداند اين همان سبيل است يعني در سبيل شرك نفوذ ميكند در حالي كه صراط مستقيم را خداوند از ضلال جدا ميكند چرا كه ميفرمايد... و لا الضّالّين يعني صراط مستقيم راه گمراهان نيست. و نيز در آية 82 سورة انعام از كساني نام ميبرد كه ايمان خود را با ظلم آميخته نكردند و اين نشان ميدهد كه در برخي مراحل ايمان ظلم راه دارد برخلاف صراط مستقيم تدبّر در آيات فوق نشان ميدهد كه هر سبيلي به گونهاي نقص دارد و آلوده به شرك ميباشد ولي صراط مستقيم چنين نيست و ميتوان بدين گونه مثال زد كه رابطة صراط مستقيم با سبل همانند رابطة روح و بدن است و ميدانيم كه بدن تغييرات مختلفي دارد و از كودكي به جواني و پيري ميرسد ولي روح در تمامي اين حالات ثابت ميباشد.
سُبُل از نظر خلوص و نزديكي و دوري داراي مراتب مختلف ميباشند و هر يك از اين راهها به تعدادي كه به صراط مستقيم نزديكترند، انسان را به خدا نزديكتر ميكنند ولي در صراط مستقيم، فرد مستقيم و بدون هيچ قيد و شرطي به كمال ميرسد و معناي لغوي صراط نيز بيانگر همين نكته است يعني طريق واضح. و از آن جا كه صراط مستقيم به هر يك از سُبُل الهي به نوعي متصل است پس امكان دارد كه خداوند انسان را ابتدا به يكي از اين راههاي فرعي هدايت فرموده و سپس با ازدياد هدايت او، وي را در صراط مستقيم قرار دهد.»(2)
با توجّه به اين كه كلمة صراط در قرآن هميشه مفرد آمده و گويا اصلاً در عربي به صورت جمع استعمال نشده است(3) و به علاوه كه هرگاه قرآن، اختلاف راهها را در نظر داشته از تعبير سبل استفاده كرده و در سورة حمد نيز، صراط با ال ذكر شده و در ساير موارد نيز به صورت مضاف به كار رفته است بايد گفت صراط مستقيم يك راه بيشتر نيست.
علامه مجلسي نيز در جملاتي كوتاه بيان ميكنند كه: فهم و عقل انسانها متفاوت است و هر يك به اندازة ادراك خود ميتواند مراتب عرفان را قبول كرده و به اطمينان برسد و از آن جا كه اصل معرفت به خدا فطري است و يا آن قدر بديهي و روشن است كه با كمي توجّه و تنبّه، انسان متوجه آن ميشود، لذا هر كسي راهي براي هدايت دارد كه خداوند از آن طريق او را هدايت ميكند و در اين جا به جملة الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق اشاره ميكند.(4)
براي تكميل اين بحث ميتوان به حديث اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: من عرف نفسه فَقَد عرف ربّه(5) نيز اشاره كرد كه براساس آن هر كس خود را بشناسد و به تعبير بهتر به سير انفسي بپردازد خدا را نيز خواهد شناخت و چون هر كسي شخصيت و نفس ويژه خود را دارد پس راه شناخت خدا نيز براي او خاص خودش خواهد بود.
خلاصه آن كه هر چند راههاي رسيدن به خدا متعدد است امّا همة اين راهها به شاهراه اصلي صراط مستقيم منتهي ميشوند و لذا تعبير صراطهاي مستقيم صحيح نيست و راه راست راه هدايت كامل در آن است يكي بيش نيست. تذكر اين نكته نيز خالي از فايده نيست كه از آن جايي هر يك از سبل به نوعي ناقص و آلوده به شركند، پس بايد متوجه بود كه ممكن است بسياري از راههايي كه افراد به گمان خود براي رسيدن به هدف برميگزيند به بيراهه منجر شود و لذا بايد راهي يافت كه نقص كمتري در آن راه يافته باشد و هر چه بيشتر انسان را به مسير اصلي هدايت كند.
پاورقی:
1. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1983م، ج64، ص137.
2. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، مؤسسة مطبوعاتي اسماعيليان، چاپ پنجم، 1371، ج1، ص31ـ37.
3. ر.ك: حسن يوسف مولي و عبدالفتاح الصعيدي، الافصاح في فقه اللغة، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ چهارم، 1410ق، ج1، ص290.
4. بحارالانوار، همان.
5. تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد، تضيف غررالحكم و دررالكلم، تحقيق، مصطفي درايتي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اوّل، بيتا، ص232.
سلام و ادب؛
بله أنفاس جمع نَفَس است و أنفُس جمع نفس.
امّا هر کدوم که باشه، اینجا تعداد دقیق مطرح نیست که بگیم حالا تعداد نفوس و افراد یا تعداد نفس های افراد گفته شده؟!
چون هر کدوم از این دو عبارت که باشه، نماد کثرت هست و می خواد این تعدّد رو برسونه.
البته اون تفسیری که شما گفتید هم گفته شده، که می تونه درست باشه.
ولی بهترین تفسیر همان است که علامه طباطبایی و اشگردشون شهید مطهری اشاره کردند. که بنده و دوست عزیز جناب رسا نقل کردیم.
خصوصا این نکته که افراد دارای استعداد و اقتضا و سلیقه و میزان فهم و... متفاوت هستند و نمی شه همه را در جزئیات یکجور قرار داد و جلوبرد. برای همین دین ما هم یک سری کلیِات رو واحد قرار داده، که تازه میزان فهم اون امور واحد هم متفاوت هست، ولی در باقی مسائل و جزئیات، به خاطر همین نکته ی تربیتی و روان نشاسی که آدم ها طبع و سلیقه و استعدادشون متفاوته، دست افراد رو باز گذاشته و دستوراتش انعطاف داره و در جزئیات افراد رو محدود و در مسیر تنگی مجبور نکرده و قرار نداده است.
توصیه می کنم دوباره و با دقّت توضیحی که از شهید مطهری نقل کردم رو بخونید و همچنین توضیح استادشون علامه طباطبایی رو که جناب رسای عزیز نقل کردند.
یاحق
چون هر کدوم از این دو عبارت که باشه، نماد کثرت هست و می خواد این تعدّد رو برسونه.
با سلام خدمت کارشناس محترم
به نظر میاد اگر منظور نَفَس باشه، به معنای کثرت عرضی طرق نیست، بلکه منظور کثرت طولی است، یعنی هر شخص میتونه در هر نفس یک درجه به خدا نزدیکتر بشه، این دیگه به معنای طریق نیست. بلکه ادامه همون طریقه. چون یک انسان واحد نمیتونه چند تا طریق داشته باشه. فقط میتونه همون طریق رو بیشتر ادامه بده و به درجه بالاتری برسه.
اما اگر نفس رو به معنای شخص بگیریم با معنای طریق بیشتر جور درمیاد، چون هر طریقی غیر از طریق دیگره.
پس میتونیم بگیم این جمله اولش با آخرش تعارض داره. چون طرق با انفاس جور درنمیاد.
پس بهتر نبود میگفتند بعدد انفس الخلائق؟
پس بهترین تفسیر همون تفسیر مرحوم علامه و شهید مطهری هست ولی بهتره انفاس رو به انفس تغییر بدیم؟ یا طرق رو تغییر بدیم؟
[=arial black][=arial black]با سلام خدمت دوستان عزیز و کارشناسان محترم اول میخواستم بپرسم، این جمله حدیث است یا خیر؟ اگر حدیث نیست از چه کسی است؟ بهترین تفسیر برای آن چیست؟ برخی مردم از این جمله استفاده می کنند و میگویند لازم نیست انسان از راه مسلمانی به خدا برسد بلکه از هر راهی میتوان به خدا رسید. نظر شما در مورد این مطلب چیست؟
[=arial black]با عرض سلام و ادب خدمت همه سروران گرانقدر
[=arial black]با تشکر فراوان از جناب طارق و جناب رسا به جهت تحقیقات انجام شده
[=arial black]جمله شریف «الطرق الى اللَّه بعدد انفاس الخلائق» را جناب ملاصدرا در مفاتیح الغیب و جناب فیض کاشانی در «اللب فی حدوث العالم» و جناب حاجی سبزواری در اسرار الحکم نیز از حکما و عرفای بالله نقل کرده اند که به حق، جمله شریف و در خور تحسین و شایسته بحث و تامل است.
[=arial black]در حکمت متعالیه بواسطه برهان و در عرفان بواسطه کشف و شهود به اثبات رسیده است که هر موجودی بواسطه کانال وجودی تکوینی خود که همان ذات خویش است با حقیقت حق متعال که بحر بیکران هستی است مرتبط است. در حقیقت هر موجودی از طریق رب خود که همان جدول وجودی خویش است به دریای نامتناهی حق متعال ارتباط دارد و هیچ موجودی جدای از حق نیست. این ارتباط تکوینی و اتصال عینی در ذات و متن وجودی همه موجودات نظام عالم محقق است لذا آنجا که می گوییم «یا ربِّ»، در حقیقت میخواهیم از ناحیه رب مقید کانال وجودی نفسانی خودمان به رب مطلق عالم اتصال یابیم که رب مطلق نظام عالم، همان رب حضرت خاتم صلوات الله علیه است که در قرآن کریم فرمود: «و الی ربک المنتهی»
لذا این جمله شریف «الطرق الی الله بعدد نفوس الخلائق» اشاره به این حقیقت دارد که هر موجودی از طریق ذات و جدول وجودی خود با خدای خود در ارتباط است و این اختصاص به انسان نیز ندارد بلکه هر موجودی جدولی خاص برای ارتباط با خدایش دارد که البته در این بین رب انسان به جهت سعه و گنجایش و ظرفیت وجودی انسان از رب مقید همه موجودات وسیع تر و در میان افراد انسان، رب مطلق حضرت خاتم وسیع ترین همه ارباب مقیده است. و اینکه گفته اند «هرکس که در مسیر الهی می خواهد قدم بگذارد ناچار باید تن به اسلام بدهد» بخاطر همین است که باید خود را به رب مطلق حضرت رسول برساند، و بدون اسلام آوردن این امر محقق نمی شود پس بدون اسلام نمی شود کامل شد.
و آنکه در حدیث شریف فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه، یعنی اینکه هر کسی خود را بشناسد خدای خویش را خواهد شناخت که این «خدای خویش» اشاره به همان رب مقید و جدول وجودی خاص فرد دارد که مرتبط به رب مطلق است.
سزاوار است در این معنایی که به عرض محضر رسید تفکر و تامل بیشتری شود که در صورت توفیق حضرت دوست ابواب بسیاری از حقایق عالم ملکوت بر انسان گشوده خواهد شد. انشاالله