همراه با مستبصرين-مروان خليفات-چهار نمونه از صحابه-2-مغيره
تبهای اولیه
به خدا گمان نمي كنم ابا بكره بر تو دروغ ببندد.
ترجمه و تلخيص كتاب و ركبت السفينه، مروان خليفات ، ص299-301
سلام بر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظرانش
زیاد دستیار عبدالله بن عباس عامل امام على علیه السلام در بصره بود و در استانهاى جنوبى ایران ، بخوبى انجام وظیفه مى کرد. پس از جدا شدن تلخ عبدالله بن عباس از امام ، زیاد جانشین وى در بصره شد. معاویه نامه هایى پى در پى به وى نوشت و با تهدید و تطمیع ، او را به سوى شام فرا خواند.
زیاد با الهام از رهنمودهاى امام على علیه السلام به درخواست پسر ابوسفیان ، جواب تند و گزنده مى نوشت . ترس معاویه از زیاد از چند جهت بود؛ اول آن که زیاد از طراحان و داهیان عرب به شمار مى رفت و حضور او در کنار معاویه ، مثلث عمر بن العاص ، مغیره و زیاد را به وجود مى آورد. دوم آن که زیاد سالها در بلاد جنوبى امپراتورى اسلامى ، استاندار و کارگزار بود، لذا در میان ایرانیان و موالى ، نفوذى داشت و مى توانست کانون خطرى به حساب آید. سوم ، این که زیاد به کمک زیرکى و کیاستش ، از عهده وظایفش بخوبى بر مى آمد و حضور او در استانهاى پهناور ایران جنوبى ، مى توانست جبهه اهل بیت در کوفه را از پشتوانه نیرو و امکانات مطمئنى برخوردار کند.
پس از شهادت امام على علیه السلام معاویه به سختى کوشید تا زیاد را با خود همداستان کند و به سوى شام بکشاند. اما باز هم زیاد مقاومت مى کرد و پسر هند را قابل مقایسه با فرزند زهرا سلام الله علیه که بتازگى در کوفه بر جاى پدر نشسته بود، نمى دانست نامه زیر، جوابیه اى است که زیاد در زمان خلافت امام حسن علیه السلام بر یکى از نامه هاى سراسر فریب و نیرنگ معاویه نگاشته است :
فرزند زن جگرخواره - اشاره به هند که جگر حمزه سید الشهداء را از سینه بیرون آورد و بدندان گرفت - کانون نفاق و بازمانده احزاب به من نامه مى نویسد و مرا وعده و وعید مى دهد. در حالى که بین من و او، پسران رسول خدایند - اشاره به حسن و حسین علیهم السلام - با نود هزار (و در روایتى هفتاد هزار) شمشیر زن گوش و دل به فرمان ، که تا دم شهادت روى از جنگ بر نمى تابند. بخدا سوگند که اگر معاویه بن من برسد، مرا بسى گزنده تر و سرسخت تر خواهد یافت .
زیاد در نامه بالا، به سه محور تکیه دارد: اول ، اشاره به نااهلى معاویه به عنوان مرکز منافقان و ریشه بر جاى مانده از مشرکان احزاب و فرزند هند جگرخوار و ابوسفیان ، سردسته مشرکان ، دوم ، اشاره به صلاحیت و قداست امام حسن علیه السلام به عنوان خلیفه بر حق مسلمین و عدم امکان مقایسه بین این دو، سوم ، اشاره به نیروى زمینى سپاه اسلام تحت فرمان امام حسن علیه السلام .
او بجز بخش سوم نامه اش که یکى از عوامل عدم پیوستن به معاویه را شکست ناپذیرى جبهه امام حسن علیه السلام دانسته است که از شم سیاسى او، با توجه به اوضاع عراق ، بعید بود در باقى موارد بدرستى قضاوت کرده است .
زیاد بر این اعتقاد پاى فشرد تا میان امام حسن علیه السلام و معاویه صلح افتاد و او از ترس نامه هاى گزنده اش به معاویه ، به سوى ایران شتافت و در یکى از قلعه هاى محکم ماواى گزید.
اما معاویه در پى حیله و فریب خود، بى توجه به محتواى نامه هاى زیاد بن امیه ، پى در پى او را به سوى خود فرا مى خواند؛ همچون مکارى که در پى به دست آوردن طعمه خود، به هر وسیله اى چنگ مى زند. او بخوبى مى دانست ، پس از صلح امام حسن علیه السلام ، مقاومت زیاد، با فریبى پایان مى یابد و براى این کار، مکار یک چشمى را برگزید که کارش از ابتدا بر حیله و خطا سامان گرفته بود؛ یعنى .
مغیره نامه اى از معاویه ، دال بر وعده وعید براى زیاد، با خود برداشت و به سوى فارس ، محل تحصن زیاد راه افتاد و قول داد او را به معاویه ملحق کند. او شیطان ، از چپ و راست ، و جلو و عقب بر زیاد وارد شد و از هر طرف او را در محاصره سحر و فریب خود گرفت ؛ تا این که فرزند عبید را فریفته ، با خود به دمشق شام برد و دست او را در دست دشمن دیرینه اسلام ، معاویه بن ابوسفیان گذاشت . دلالى مغیره در ملحق کردن زیاد به معاویه ، در واقع جوابى است بر شهادت دو پهلویى که زیاد هنگام زناى مغیره براى او ادا کرد و جانش را از خطر سنگسار نجات داد. قبل از این ، امام على علیه السلام زیاد را از پیوستن به معاویه بر حذر داشته و ضمن نامه اى ، ماهیت معاویه را چنین برایش وصف کرده بود:
من اطلاع یافتم که معاویه ، نامه اى برایت نوشته تا عقلت را بدزدد و عزم و تصمیمت را درهم شکند. از او برحذر باش که شیطان است . از هر طرف به سراغ انسان مى آید ... از پیش رو، پشت سر، از راست و چپ مى آید تا در حال غفلت ، انسان را تسلیم خود کند و درک و شعورش را به یغما برد.
اما ایمان زیاد آن قدر نبود که او را از فریب مغیره و معاویه مصون دارد و پند امام تقوا پیشه گان را براى همیشه آویزه گوش خود کند. او رفت و به قافله قابیلیان پیوست ؛ در حالى که مغیره ، دلال و عامل این وصلت نامبارک گردید.
سلام بر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظرانش
مغیره و پیشنهاد ولایتعهدى یزید لعنه الله علیه
مغیره ، پیوند میان زیاد و معاویه را به خاطر خرسند نمودن معاویه از خود و دوام عمارتش بر کوفه ، انجام داد و چنین است که عشق به بقاى مقام و ریاست ، او را به گناهى بزرگ مجبور کرد؛ چنانکه پیشنهاد ولایتعهدى یزید را هنگامى مطرح کرد که پایه هاى حکومتش در کوفه ، بار دیگر لرزان شده بود.
مورخان مى نویسند، چون مدت امارت مغیره بر کوفه ، طولانى شد، معاویه قصد داشت او را عزل نماید و به جاى او، سعید بن عاص اموى را منصوب کند. چون این خبر به مغیره رسید، براى آن که وانمود کند خودش از حکومت خسته شده و قصد کناره گیرى دارد، رهسپار شام شد، تا مردم چنین پندارند که مغیره خودش از حکومت استعفا داده است ! اما در راه ، حیله اى به خاطرش رسید و چون به دروازه هاى دمشق رسید، آن را براى همراهانش فاش کرد. او مى دانست معاویه از ایمان برخوردار نیست و در پى پیشنهادى که دنیایش را تامین کند، متاعى خواهد پرداخت و آن متاع ، مى توانست ادامه حکومت مغیره بر کوفه باشد. لذا مغیره ، پس از سبک و سنگین کردنهاى طولانى در راه کوفه تا دمشق ، به همراهانش گفت : اگر من این زمان نتوانم حکومت و امارتى براى شما به دست آورم ، هرگز نخواهم توانست !! این جمله هدف واقعى مغیره از پیشنهاد جدیدش را عیان مى کند؛ لذا خواننده بخوبى در مى یابد که واژه ها و الفاظ رسمى و ظاهر الصلاحى که از این پس از مغیره مى خوانند، در راستاى عملى کردن این نیت ، یعنى به دست آوردن حکومت از دست رفته کوفه است .
مغیره پیش از ورود بر معاویه ، یکسره به دیدار پسرش یزید شتافت ؛ چرا که امکان داشت در بدو ورود بر معاویه ، با عمل انجام شده اى رو به رو شود و حکم برکنارى اش را دریافت کند. لذا پیش از آن که خلیفه را رویت نماید سراغ جوانى حریص به ریاست و مقام رفت ، که بسرعت مى توانست فکر او را با این پیشنهاد تسخیر نماید. وى بر یزید وارد شد و گفت :
همانا سران اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله و بزرگان و پیران قومش ، همه رفته اند و فقط فرزندان ایشان مانده اند و تو در میان آنان از با فضیلت ترین و نیکو راى ترینى ، و به سنت و سیاست ، داناترین کسانى ، نمى دانم چرا امیرالمومنین براى تو بیعت نمى ستاند.
یزید گفت : به نظر تو این کار شدنى است ؟ مغیره گفت : آرى
یزید نزد پدرش رفت و قصه مغیره را با او در میان گذاشت . معاویه مغیره را طلبید و گفت : هان ! یزید چه مى گوید مغیره !
گفت : اى امیرالمومنین ! دیدى که پس از عثمان ، چه خونها ریخته شد و چه تفرقه ها پدید آمد و یزید نیکو جانشینى است . پس بیعت را براى او بگیر. اگر براى تو حادثه اى پیش آید، او پناه مردم و جانشین تو خواهد بود. دیگر نه خونى ریخته شود و نه فتنه اى بر پا گردد.
معاویه گفت : چه کسى مرا کمک خواهد کرد؟
مغیره گفت : کوفه به عهده من و بصره به عهده زیاد، پس از این دو شهر نیز کسى با تو مخالفت نخواهد کرد.
معاویه گفت : بر سر کارت بازگرد و با کسان مورد اعتماد، در این باره مذاکره کن و بیندیش و مى اندیشم !
بدین وسیله ، مغیره در قبال تجدید و تحکیم حکومت کوفه ، یزید شرابخوار و فاسق را به عنوان ولیعهد و خلیفه بعدى بر جامعه ى مسلمین تحمیل کرد و بالاتر از آن ، پایه گذار سلطنتى موروثى شد که تا آن زمان ، سابقه نداشت . او خود به عمق خطایى که براى حفظ مقام دنیوى انجام داده بود، اطلاع داشت ؛ لذا پس از دیدار خلیفه و توفیق در مکرى که کارگر افتاده بود، خطاب به همراهانش گفت : پاى معاویه را به ماجرایى کشانیدم که براى امت محمد صلى الله علیه و آله بسى دیرپا خواهد بود و گرهى پدید آوردم که بدین زودیها گشوده نخواهد شد.
برگرفته از کتاب :لحظات تاریخ ساز خواص- انتشارات قدر ولایت