آیا جبرئیل هنگام آغاز پیامبری رسول الله سینه او را فشرد؟
تبهای اولیه
شنیده ام که می گویند جبرئیل علیه سلام هنگامی که پیامبر به پیامبری رسید و از او خواست تا سوره علق را بخواند پیامبر بلد نبود و جبرئیل پیامبر را چند بار فشار داد تا پیامبر توانست بخواند سند این مطلب کجاست؟ درسته یا نه ؟
با تشکر
سلام
من شنیدم که چند بار گفت بخوان اما این که فشارش بدهد نه
حتما جواب این موضوع را بدهید
ممنون:khandeh!:
شنیده ام که می گویند جبرئیل علیه سلام هنگامی که پیامبر به پیامبری رسید و از او خواست تا سوره علق را بخواند پیامبر بلد نبود و جبرئیل پیامبر را چند بار فشار داد تا پیامبر توانست بخواند سند این مطلب کجاست؟ درسته یا نه ؟
با تشکر
با سلام
نقد روايات اهل سنت پيرامون بعثت
عروة بن زبير شايد پيش خود فكر كرده كسى كه در هرعلمى داناترين مردم روى زمين باشد در امثال اينگونه امور نيزميتواند اظهار نظر كند،و امثال بخارى و مسلم نيز اين اظهار نظرشخصى را بعنوان يكحديث صحيح در كتاب خود آورده و بداناحتجاج كردهاند.
داستان كيفيتبعثت آن حضرت را بزرگان اهل سنتمانند بخارى و مسلم و ابن هشام در سيره طبق روايتى كه ازعايشه نقل كردهاند و آنرا صحيحترين روايت در باب وحىدانسته و روى جملات آن بحث كرده و بلكه طبق پارهاى ازمضامين آن فتوى دادهاند اينگونه است:
«قال البخارى:حدثنا يحيى بن بكير،حدثنا الليث،عن عقيل،عن ابن شهاب،عن عروة بن الزبير،عن عائشة رضى الله عنها انهاقالت:
اول ما بدىء به رسول الله صلى الله عليه و سلم من الوحى الرؤياالصالحة فى النوم،و كان لا يرى رؤيا الا جاءت مثل فلق الصبح.
ثم حبب اليه الخلاء،و كان يخلو بغار حراء فيتحنث فيه-و هوالتعبد-الليالى ذوات العدد قبل ان ينزع الى اهله و يتزود لذلك،ثميرجع الى خديجة فيتزود لمثلها.
حتى جاءه الحق و هو فى غار حراء.
فجاءه الملك فقال:اقرا.فقال:ما انا بقارىء.قال:فاخذنىفغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنى.فقال:اقرا فقلت:ما انابقارىء. فاخذنى فغطنى الثانية حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنى.
فقال:اقرا.فقلت:ما انا بقارىء،فاخذنى فغطنى الثالثة حتى بلغمنى الجهد.ثم ارسلنى فقال:اقرا باسم ربك الذى خلق. خلقالانسان من علق،اقرا و ربك الاكرم.الذى علم بالقلم.علمالانسان ما لم يعلم.
فرجع بها رسول الله صلى الله عليه و سلم يرجف فؤاده،فدخلعلى خديجة بنتخويلد،فقال،زملونى زملونى.فزملوه حتى ذهبعنه الروع.
فقال لخديجة-و اخبرها الخبر-:لقد خشيت على نفسى.
فقالتخديجة:كلا،و الله لا يخزيك الله ابدا.انك لتصلالرحم و تقرى الضيف،و تحمل الكل،و تكسب المعدوم،و تعين علىنوائب الحق.
فانطلقتبه خديجة حتى اتت ورقة بن نوفل بن اسد بنعبد العزى ابن عم خديجة.و كان امراءا قد تنصر فى الجاهلية،و كانيكتب الكتاب العبرانى،فيكتب من الانجيل بالعبرانية ما شاء الله انيكتب.و كان شيخا كبيرا قد عمى.
فقالت له خديجة:يابن عم!اسمع من ابن اخيك.فقال له ورقة:
يابن اخى ماذا ترى؟فاخبره رسول الله صلى الله عليه و سلم خبر ماراى.فقال له ورقة:هذا الناموس الذى كان ينزل على موسى،ياليتنى فيها جذعا،ليتنى اكون حيا،اذ يخرجك قومك.فقالرسول الله صلى الله عليه و سلم:«او مخرجى هم؟! »فقال:نعم،لم يات احد بمثل ما جئتبه الا عودى،و ان يدركنى يومك انصركنصرا مؤزرا.
ثم لم ينشب ورقة ان توفى و فتر الوحى»تا اينجا روايتى است كه بخارى در نخستين باب صحيحخود نقل كرده و اين روايت دنبالهاى هم دارد كه بخارى آنرا دركتاب التعبير با همين سند و متن روايت كرده و دنباله آن چنيناست:
«...و فتر الوحى فترة.حتى حزن رسول الله صلى الله عليهو سلم-فيما بلغنا-حزنا غدا منه مرارا كى يتردى من رؤوس شواهقالجبال.فكلما اوفى بذروة جبل لكى يلقى نفسه تبدى له جبريلفقال:يا محمد،انك رسول الله حقا.فيسكن لذلك جاشه،و تقرنفسه،فيرجع.فاذا طالت عليه فترة الوحى غدا لمثل ذلك.قال:
فاذا اوفى بذورة جبل تبدى له جبريل فقال له:مثل ذلك»
ترجمه:
بخارى به سند خود از عايشه روايت كرده كه گويد:نخستين بارىكه وحى بر رسول خدا«ص»آمد خوابهاى راستبود كه خوابى نمىديد جز آنكه مانند صبح روشن مىآمد،سپس به حالت خلوت علاقهمند شد ودر غار حرا خلوت گزيده و شبهاى معدودى را به عبادت مىگذراند پيشاز آنكه به نزد خانواده بيايد و براى آن توشه گيرد،سپس به نزد خديجهبازگشته و براى آن توشه برمىگرفت.
تا وقتى كه حق به نزد او آمد و آن حضرت در غار حرا بود.
پس فرشته نزد آنحضرت آمده و گفت:بخوان:فرمود:من خواندنندانم!گويد:پس آن فرشته مرا گرفت و بسختى فشارم داد بدان حد كهطاقتم تمام شد سپس رهايم كرد و گفت:بخوان!من گفتم:خواندنندانم،دوباره مرا گرفت و براى بار دوم مرا بسختى فشار داد بحدى كهطاقتم تمام شد آنگاه رهايم كرد و گفت:بخوان!گفتم:خواندن ندانم،كه براى سومين بار مرا گرفت و بسختى فشارم داد بحدى كه طاقتم تمامشد و سپس مرا رها كرده و گفت:
بخوان بنام پروردگارت كه آفريد...(تا بآخر آيات)
پس رسول خدا«ص»بازگشت در حالى كه دلش ميلرزيد و بهمانحال بنزد خديجه آمد و گفت:مرا بپوشانيد،مرا بپوشانيد! پس آنحضرت راپوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد.
رسول خدا شرح حال خود را براى خديجه بيان داشته و فرمود:من برخويشتن بيمناكم!
خديجه گفت:هرگز!بخدا سوگند كه خداوند تو را خوار نخواهد كرد،زيرا تو صله رحم ميكنى و مهماننوازى و سختيها را تحمل مىكنى و ناداران را دارا مىكنى و بر پيشآمدهاى حق كمك مىكنى!
سپس خديجه آنحضرت را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل بن اسد بنعبد العزى كه پسر عموى خديجه بود آورد،و او مردى بود كه در زمانجاهليتبدين نصرانيت درآمده بود و كتابهاى عبرانى و انجيل را بمقدارزيادى نوشته و پيرمردى بود كه كور شده بود.
خديجه بدو گفت:عموزاده از برادرزادهات بشنو!ورقه گفت:
عموزاده چه مىبينى؟رسول خدا«ص»آنچه را ديده بود بدو خبر داد،ورقه گفت:اين همان ناموسى است كه بر موسى نازل ميشد و اى كاشمن امروز جوانى بودم اى كاش من در آنروز كه قوم تو تو را بيرون ميكنندزنده بودم،رسول خدا«ص»فرمود:مگر مرا بيرون مىكنند؟گفت:
آرى،هر كس گفتارى مانند تو براى مردم بياورد مورد دشمنى قرارميگيرد و اگر آنروز تو را من درك كنم پيوسته تو را يارى خواهم كرد.
و پس از اين جريان بمدت كمى ورقه از دنيا رفت،و وحى قطع شد...
...چنانچه رسول خدا بسختى غمگين گرديد تا بدانجا كه بارهاخواستخود را از بالاى نوكهاى كوهها پرت كند و هر بار كه ببالاى كوهىميرفت تا خود را پرت كند جبرئيل در برابر او ظاهر ميشد و مىگفت:اىمحمد تو بحق رسول خدا هستى،و همان سبب ميشد كه دلش آرام گيرد،و جانش استقرار يابد،و چون فترت وحى طول مىكشيد دوباره بهمانفكر ميافتاد و چون به بالاى كوه ميرفت جبرئيل در برابر او ظاهر ميشد و همان سخنان را به او مىگفت...!
و اينك تحقيقى درباره سند و متن اين حديثاما از نظر سند:همانگونه كه شنيديد اين حديث از زهرى از عروة بن زبير ازعايشه نقل شده...و زهرى همان كسى است كه در تثبيت حكومت مروانيان و ستمگران نقش داشته و نويسنده هشام بنعبد الملك و معلم فرزندان او بوده...اگر چه گفتهاند كه در آخرعمر توبه كرده و جزء اصحاب امام چهارم عليه السلام درآمده،اما آيا اين حديث را قبل از توبه نقل كرده با بعد از آن؟
نميدانيم!...
و گذشته از اين،سماع او از عروة بن زبير نيز به اثباتنرسيده چنانچه ابن حجر در تهذيب التهذيب گفته... و عروة بن زبير-برادر عبد الله بن زبير و خواهر زاده عايشه-نيزهمان كسى است كه براى تثبيت همان حكومت غاصبانه موقتبرادرش عبد الله بن زبير در مكه و مدينه از انتساب هر دروغ و تهمتى نسبتبه بنى هاشم باك نداشت تا آنجا كه ابنابى الحديد از استادش اسكافى نقل مىكند كه عروة بن زبير از كسانى بود كه از معاويه پول مىگرفت و در مذمت علىعليه السلام حديث جعل ميكرد،و سپس از اين نمونه حديثهاىجعلى،كه بوسيله كيسههاى پول معاويه شرف صدور و اجلال نزول فرموده بود!
علامۀ طباطبایی«رحمه الله» در تفسیر سورۀ علق در بحث روایی آن می فرمایند[1]:
در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، احمد، عبد ابن حميد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن انبارى- در كتاب مصاحف- ابن مردويه و بيهقى، از طريق ابن شهاب از عروة بن زبير از عايشه روايت كرده اند كه گفت: اولين روزنه اى كه از وحى به روى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) باز شد، اين بود كه در عالم رؤيا در خواب چيزهايى مىديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد.
سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهايى در دلش انداخته شد، و (غالبا) تك و تنها در غار حرا- 18 كيلومترى مكه- بسر مى برد، و در هر سال براى اينكه مدتى در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى ساخت و آب و طعام تهيه مىكرد، و آن مدت را يكسره به عبادت مى پرداخت و به خانه نمى رفت، سال بعد نيز چنين مىكرد، و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مىساخت، تا آنكه شبى كه در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل كرد، و بدو گفت:" اقرا"(بخوان) رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پاسخ داد: من خواندن بلد نيستم.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى كه تاب و توانم از دست رفت آن گاه رهايم كرد، و دوباره گفت:" اقرا" گفتم من خواندن بلد نيستم، باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى كه طاقتم از دست رفت، اين بار هم مرا رها كرد و گفت:" اقرأ" گفتم خواندن نمى دانم، بار سوم مرا گرفت، و همان فشار را وارد آورد، به طورى كه توانم از دست رفت، اين بار نيز مرا رها كرد و گفت:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ...".
پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اين سوره را گرفت، و به طرف مكه برگشت، در حالى كه قلبش به شدت مى تپيد، تا به خانه خديجه دختر خويلد رسيد، گفت:مرا بپيچيد، مرا بپيچيد، اهل خانه او را در روپوشى پيچيدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت، آن گاه به خديجه رو كرد و داستان را براى او باز گفت، و در آخر گفت بر جان خود مى ترسم. خديجه گفت: ابدا چيزى نيست، خدا هرگز تو را خوار نمى كند، براى اينكه تو شخصى نيكوكارى، و صله رحم مى كنى و زحمت ديگران را تحمل مى نمايى و برهنگان را مى پوشانى، تو ميهمان نواز و ياور مبتلايانى.
آن گاه خديجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزى كه در جاهليت از بت پرستى به كيش نصرانيت درآمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانى را مى دانست و انجيل را به طور كامل به عبرانى مى نوشت، مردى سالخورده و نابينا بود خديجه گفت: اى پسر عم كمى به سخنان پسر برادرت گوش كن.
[1]. ترجمه الميزان، ج20، ص: 557
ورقه گفت: اى برادرزاده چه مىبينى؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آنچه ديده بود به او خبر داد، ورقه گفت: اين همان ناموسى است كه خدا بر موسايش نازل مىكرد، و اى كاش من در آن درخت شاخه اى بودم، و اى كاش زنده مى ماندم تا آن روزى كه قوم تو از مكه بيرونت مى كنند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پرسيد بيرون كنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله، هيچ پيامبرى نياورده مثل آنچه تو آورده اى، مگر آنكه مورد حمله و دشمنى قومش قرار گرفته، و من اگر آن روز تو را دريابم ياريت خواهم كرد، يارى صميمانه، ليكن چيزى نگذشت كه ورقه از دنيا رفت و مدتى وحى تعطيل شد[1] .
ابن شهاب مىگويد: ابو سلمة بن عبد الرحمن برايم حديث كرد كه جابر بن عبد اللَّه انصارى روزى از مساله وحى سخن مىگفت، در ضمن سخن، گفت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود در حينى كه داشتم قدم مى زدم ناگهان صوتى از طرف آسمان شنيدم، سربلند كردم ناگهان همان كسى را ديدم كه در غار حرا او را ديده بودم، ديدم كه بين آسمان و زمين بر كرسى نشسته من از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپيچيد مرا بپيچيد، در همين حال اين آيه نازل شد كه:" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ" از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسيد[2] .
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو نعيم (در كتاب دلائل)، از عبد اللَّه بن شداد روايت كرده اند كه گفت: جبرئيل بر محمد (صلی الله علیه وآله) نازل شد و گفت: اى محمد بخوان. پاسخ داد من خواندن نمىدانم، او را در آغوش خود كشيد، سپس گفت: اى محمد بخوان، پاسخ داد سواد ندارم. گفت:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... ما لَمْ يَعْلَمْ".
پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نزد خديجه آمد و گفت: اى خديجه به گمانم چيزى به من شده. خديجه گفت حاشا، به شما چيزى نشده، به خدا قسم پروردگار تو به تو آسيبى نمىرساند، چون تا كنون حتى يك عمل زشت نكرده اى، خديجه اين را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جريان را به او گفت. ورقه گفت اگر مطلب همين طور باشد كه او گفته (به تو مژده مىدهم كه) شوهرت پيغمبرى از پيامبران است، و به زودى از امتش صدمه هاى بسيار خواهد ديد، و اگر من نبوتش را درك كنم حتما به او ايمان مى آورم.
راوى مىگويد: بعد از اين جريان مدتى جبرئيل نازل نشد خديجه گفت: به نظرم پروردگارت بر تو خشم كرده آن گاه خداى تعالى اين سوره را نازل كرد:" وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى".[3]
[1]. الدر المنثور، ج 6، ص 368.
[2].همان.
[3].همان.
مؤلف: در اين باب روايتى آمده كه سوره اى كه جبرئيل بر آن جناب نازل كرد سوره حمد بود. [1]
ولى اين داستان كه در روايات آمده خالى از اشكال و بلكه اشكالها نيست، براى اينكه اولا به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه:
آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به او نازل شده همه از القائات شيطانى باشد،
و ثانيا به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى- ورقة بن نوفل- كه خود را به رهبانيت زده بود به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش زايل شد.
در حالی که خداى تعالى در باره آن جناب فرموده:" قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي"[2]، و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تاثير قرار گيرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى در باره آن جناب نفرموده:" قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي"[3] و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است، و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان آورده اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟
و آيا وضع ساير انبياء هم بدين منوال بوده، و آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد:
" إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ" [4]، امت اين انبيا هم اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پير مردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر اينقدر سست نيست.
بلكه حق اين است كه: نبوت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و رسول است، او قبل از هر كس ديگر يقين به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و بايد هم چنين باشد، روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) هم همين را مىگويد.
[1]. مجمع البيان، ج 10، ص 514.
[2]. بگو من از ناحيه پروردگارم در كارم هوشيارم. سوره انعام، آيه 57.
[3]. بگو اين است راه من، من بر بصيرتى خدا دادى به سوى خدا دعوت مىكنم، هم خودم و هم هر كس كه مرا پيروى كند، كه او نيز داراى اين بصيرت مىشود. سوره يوسف، آيه 108.
[4]. ما به تو وحى كرديم همانطور كه به نوح و انبياى بعد از او وحى كرديم. سوره نساء، آيه 163.
توی منابع خودمان روایتی از آن شب داریم؟
عمر بن إبراهيم الأوسي: قال ابن عباس: إن أول ما ابتدئ به رسول الله (صلى الله عليه و آله) من الوحي الرؤيا الصالحة في النوم، و كان لا يرى رؤيا إلا جاءت كفلق الصبح و لما تزوج بخديجة (رضي الله عنها)، و كمل له من العمر أربعون سنة، قال: فخرج ذات يوم إلى جبل حراء، فهتف به جبرئيل و لم يبد له، فغشي عليه، فحملوه مشركو قريش إليها، و قالوا: يا خديجة، تزوجت بمجنون! فوثبت خديجة من السرير، و ضمته إلى صدرها، و وضعت رأسه في حجرها، و قبلت بين عينيه، و قالت: تزوجت نبيا مرسلا. فلما أفاق قالت: بأبي و أمي يا رسول الله، ما الذي أصابك؟
قال: «ما أصابني غير الخير، و لكني سمعت صوتا أفزعني، و أظنه جبرئيل» فاستبشرت ثم قالت: إذا كان غداة غد فارجع إلى الموضع الذي رأيته، فيه بالأمس، قال: «نعم فخرج (صلى الله عليه و آله)، و إذا هو بجبرئيل في أحسن صورة و أطيب رائحة، فقال: يا محمد، ربك يقرئك السلام و يخصك بالتحية و الإكرام، و يقول لك: أنت رسولي إلى الثقلين، فادعهم إلى عبادتي، و أن يقولوا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله، فضرب بجناحه الأرض، فنبعت عين ماء فشرب (صلى الله عليه و آله) منها، و توضأ، و علمه اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ إلى آخرها، و عرج جبرئيل إلى السماء، و خرج رسول الله (صلى الله عليه و آله) من حراء فما مر بحجر و لا مدر و لا شجر إلا و ناداه، السلام عليك يا رسول الله، فأتى خديجة و هي بانتظاره، و أخبرها بذلك، ففرحت به و بسلامته و بقائه.
البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص: 696
توی منابع خودمان روایتی از آن شب داریم؟
تفسير جامع، ج7، ص: 447
آیا جبرئیل هنگام آغاز پیامبری رسول الله سینه او را فشرد؟ شنیده ام که می گویند جبرئیل علیه سلام هنگامی که پیامبر به پیامبری رسید و از او خواست تا سوره علق را بخواند پیامبر بلد نبود و جبرئیل پیامبر را چند بار فشار داد تا پیامبر توانست بخواند سند این مطلب کجاست؟ درسته یا نه ؟ با تشکر
سلام
یه سوال
ایا پیامبر فراموش کرده بود که قبلا انتخاب شده است؟
(ماجرای خلقت پیامبر و امامان قبل از آغاز آفرینش)
پس این ماجرای کتاب غلط است؟:Gol:
و هیچ جای منابع خودمان نیامده است؟