خیمه شهداء زینبیه ( روضه امام حسین (ع) در دهه اول محرم) //بفرمایید داخل

تب‌های اولیه

248 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

الشام...الشام...الشام...غربت شمار شهيدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهيدان
می خواهم ای شام نيلی! آنقدر آتش بگريم
تا عاقبت گم شوم گم گم در غبار شهيدان
می خواهم آنسان بگريم تا در تف خون بپيچد
پژواك فريادهای دنباله دار شهيدان
هيهات هيهات هيهات: بانگ انا الحق عشق است
هيهات گو مي روم من تا پاي دار شهيدان
ای عشق آلوده دامن ! شايد شفيع تو باشم
گر روز محشر بر آرم سر از تبار شهيدان
جان بر لب آمد كجايی ؟ ای خون بهاي من و عشق!
الغوث الغوث الغوث ای انتظار شهيدان


همين كه سيد خشت بالاي سر را برداشت ديدند افتاد؛ زير بغلش را گرفتند؛ هي مي‌گفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده..»
به گزارش 598 به نقل از مشرق، عالم بزرگوار مرحوم آيت‌الله علامه "ملاّ محمّد هاشم خراساني"* مي‌نويسد: عالم جليل شيخ محمّدعلي شامي كه از جمله علماي نجف اشرف بود به حقير فرمود: جدّ مادري من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقي كه نَسَبش به سيّد مرتضي علم‌الهدي منتهي مي‌شد و سنّ شريفش بيش از ۹۰ سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبي دختر بزرگ ايشان حضرت رقيّه دختر امام حسين عليه‌السلام را در خواب ديد كه فرمودند: «به پدرت بگو: به والي بگويد: ميان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّيت است، بيايد قبر و لحد مرا تعمير كند.»

دختر به سيّد عرض كرد، ولي سيّد از ترس حکومت، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطي سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ترتيب اثري نداد. شب سوّم دختر كوچك سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، باز ترتيب اثري نداد. شب چهارم خود سيّد حضرت رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: چرا والي را خبردار نكردي؟!

سيّد بيدار شد، صبح نزد والي شام رفت و خوابش را گفت. والي به علماء و صلحاء شام اعم از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباس‌هاي پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد، همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند، پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.

صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.

حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام‌الله عليها، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است.

سيّد در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي مي‌گفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمي‌كنم، مي‌ترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.

سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه مي‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.

وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه مي‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمي‌داشت و بر زانو مي‌نهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. و از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت.

آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد.

اين قضيه در سال ۱۲۴۲ هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ في قبرها و وَضع عليها ثوباً لفَّها فيه و أخْرجها، فإذا هي بنتٌ صغيرةٌ دُونَ البُلوغِ و كانَ متْنُها مجروحةً مِنْ كثرةِ الضَّرب» « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.»

پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد.

فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونه‌اي که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بيماري بگذارند فوري آرام مي‌شود و اين اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث برده‌اند که اين خاصيت، ناشي از نگهداري بدن شريف آن مظلومه به مدت سه شبانه‌روز است.

اين موضوع پيش از اين به صورت روضه‌خواني از سوي حجت‌الاسلام سيد حسين مؤمني و حجت‌الاسلام سيد عبدالله فاطمي‌نيا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأييد علما نيز قرار گرفته است.


شماره پیامک: 3000150598


در این ماه، به دادن صدقه اهتمام بیشتری شود.
برای ایمنی از بلاها، دعای زیر هر روز ده مرتبه خوانده شود:

یا شَدیدَ الْقُوی‏ وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی‏ شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی‏ کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلی‏ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ‏ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ!

ای سخت نیرو، و ای سختگیر! ای عزیز، ای عزیز، ای عزیز! خوارند از بزرگی‏ات همه خلقت. پس کفایت کن از من شرّ خلق خودت را، ای احسان بخش! ای نیکوکار! ای نعمت بخش! ای عطا دِه! ای که معبودی جز تو نیست! منزّهی تو! به راستی من از ظالمانم. اجابت کردیم برایش و نجاتش دادیم از غمّ و همچنین نجات دهیم مؤمنان را، و رحمت کند خدا بر محمّد و آل پاک و پاکیزه‏اش!

مناسبت های ماه صفر

حوادث تاریخی فراوانی در ماه صفر رخ داده است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:اول صفر : وارد کردن سر مطهر امام حسین علیه السلام به شام ، ورود اهل بیت علیهم السلام به شام ، شهادت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام (به روایتی)، آغاز جنگ صفین (بنا بر روایتی)دوم صفر : مجلس یزید لعنت‌الله علیه بنا بر نقلی، شهادت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام ( به روایت دیگر)سوم صفر : ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام ۵۷ هجری قمری به روایتی.چهارم صفر : وفات آیت‌الله محمد علی شاه آبادی (۱۳۶۹ هجری)پنجم صفر : شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها و لعنة‌الله علی قاتلیها، ۶۱ هجری.

ششم صفر : صدور توقیع امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء به حسین بن روح.

هفتم صفر : ولادت امام موسی کاظم علیه السلام ۱۲۸ هجری، شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام بنابر نقل بحار، وفات آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی ۱۴۱۱ قمری.

هشتم صفر : وفات حضرت سلمان فارسی (سلمان محمّدی ) رضی‌الله عنه ۳۵ هجری قمری

نهم صفر : شهادت عمار یاسر رضی‌الله عنه در جنگ صفین ۳۷ هجری، شروع جنگ نهروان ۳۸ هجری قمری.

دوازدهم صفر : وفات هارون برادر حضرت موسی علیهماالسلام.

سیزدهم صفر : اختیار حکمین در صفین و حیله عمروعاص.

چهاردهم صفر : شهادت محمدبن ابوبکر به دست عمروعاص (بنابر روایتی)

شانزدهم صفر : شهادت آیت‌الله سید حسن اصفهانی فرزند آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی ۱۳۴۹ قمری.
هجدهم صفر : شهادت اویس قرنی در جنگ صفین ۳۷ هجری قمری.

بیستم صفر : اربعین حسینی.

بیست و دوم صفر : صدور توقیع شریف امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء برای مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه ۴۲۰ قمری.

بیست و سوم صفر : پی کردن ناقه حضرت صالح نبی علیه السلام توسط قومش – گرفتار شدن حضرت یونس علیه السلام در شکم ماهی.

بیست و چهارم صفر : شدّت یافتن بیماری حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم.

بیست و پنجم صفر : شانه گوسفند و دوات طلبیدن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم برای نوشتن وصیّت نامه و منع برخی حاضرین از این کار.

بیست و ششم صفر : دستور پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم به لشکر اسامه جهت آماده شدن در جنگ با رومیان( بنابر نقل واقدی ۱۱ هجری) ، سالروز انقراض حکومت امویان.

بیست و هشتم صفر : رحلت جانسوز رحمت للعالمین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری قمری – شهادت مظلومانه سبط اکبر امام مجتبی علیه السلام ۵۰ قمری.

(سی ام / بیست و نهم ) صفر : شهادت امام رضا علیه السلام ۲۰۳ هجری قمری

ماه صفر در نزد شیعیان

شیعیان إثنى عشرى و محبان اهل بیت علیهم السّلام، ماه صفر را از ایام سوگوارى سال مى دانند. زیرا در ابتداى این ماه خانواده امام حسین علیه السّلام و بازماندگان واقعه کربلا را به صورت اسیرى وارد شام نمودند و آنان را در فشار روحى و روانى و مورد تحقیر و توهین قرار دادند، به طورى که یکى از فرزندان خردسال امام حسین علیه السّلام، به نام رقیه (س)، بر اثر این سختى هاى طاقت فرسا، در دمشق به لقاءاللّه پیوست. هم چنین، بیستم این ماه، اربعین شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا است.

بنا به روایت علماى شیعه و برخى از علماى اهل سنت، در ۲۸ صفر، رحلت جانگداز رسول گرامى اسلام حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله و شهادت سبط پیامبر، حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام و در آخر این ماه، شهادت ثامن الحجج حضرت على بن موسى الرضا علیه السّلام واقع شده است. بدین جهت، شیعیان این ماه را همانند ماه محرم، به سوگوارى مى پردازند. در بسیارى از مراسم ها و محافل مذهبى، دو ماه محرم و صفر را پشت سر هم گرامى مى دارند و در آن ها به عزادارى مشغول مى باشند.

ولیکن، اکثر مورخان اهل سنت، رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در ماه ربیع الاول مى دانند. بدین جهت براى این ماه برنامه ویژه اى ندارند.

اعمال عبادى ماه صفر

هر یک از روزهاى سال، روز خداست و انسان مى تواند در آن روز براى موفقیت خویش، تلاش کند و براى نزدیکى به خداى سبحان و فراهم آورى خرسندى وى، عبادت کند، تصدّق نماید و خدمت به مردم کند.

ماه صفر نیز این چنین است. اگر انسان، طالب رضاى الهى باشد و در این راه بکوشد، به توفیقات الهى دست پیدا مى کند و درهاى رحمت، نعمت و سرافرازى را به روى خود مى گشاید. در مقابل، اگر از یاد خدا غافل بماند و در پى هوى و هوس هاى نفسانى باشد و از شیطان لعین پیروى کند، طبعا از توفیقات الهى دور مى گردد و درهاى نقمت، بدبختى و سیاه روزى را به روى خود مى گشاید و زمینه عذاب الهى در روز قیامت را براى خویش فراهم مى کند.

با این حال، در برخى از منابع آمده است که ماه صفر، معروف به نحوست است.

محدث جلیل القدر حضرت آیت الله شیخ عباس قمى (ره) هم در مفاتیح الجنان، در بخش اعمال ماه صفر، و هم در وقایع الایّام، به این موضوع اشاره کرده است.

در این جا، متن گفتار این محدث بزرگ را از وقایع الا یّام بیان مى کنیم:

بدان که این ماه (صفر) معروف به نحوست است و شاید سبب آن، واقع شدن وفات رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است در آن، هم چنان که نحوست دوشنبه به این سبب است. و یا به جهت آن است که این ماه، بعد از سه ماه حرام (ذى قعده، ذى حجّه و محرم الحرام) واقع شده که در آن سه ماه، حرب و قتال نبوده و در این ماه، شروع به قتال مى نمودند و خانه و منازل از اهلش خالى مى شد. و این هم یک سبب است در وجه تسمیه آن، به صفر.

به هر حال، از براى رفع نحوست، هیچ چیز بهتر از تصدقات و ادعیه و استعاذات وارده نیست. و اگر کسى خواهد محفوظ بماند از بلاهاى نازله در این ماه، در هر روز ده مرتبه بخواند این دعایى را که «محدث فیض» روح الله روحه، در «خلاصة الاذکار» ذکر فرمود:

یا شدید القوى، و یا شدید المحال، یا عزیز، یا عزیز، ذلّت بعظمتک جمیع خلقک، فاکفنى شَرّ خلقک، یا محسن، یا مجمل، یا منعم، یا مفضل، یا لا اِله الّا اءنت، سبحانک إ نّى کنتُ مِن الظّالمین، فاستجبناله و نجّیناهُ من الغمّ، و کذلک ننجىِ المؤ منین، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین.

سیّد، در «اقبال» دعایى براى هلال این ماه روایت کرده است.

—————-
منابع:
هدایة الانام الی وقایع الایام، محدث قمی، ص ۶۳؛
مفاتیح الجنان، ص ۵۳۲
کتاب روزشمار تاریخ اسلام "ماه صفر”، تالیف سید تقی واردی

امام صادق علیه السلام: و اگر سنی ها بفهمند که شما به ما اعتقاد دارید، شما را میکشند.

حلیه المتقین علامه مجلسی ره

dfffd;439358 نوشت:
امام صادق علیه السلام: و اگر سنی ها بفهمند که شما به ما اعتقاد دارید، شما را میکشند.

حلیه المتقین علامه مجلسی ره

جناب برادر ی که اسمت را بلد نیستم
امروز مسئله اصلی
وهابیت و تروریستها هاهستند
ما با سنی ها در یک جبهه در حال جنگ با دشمن مخالف هستیم
لطفا از تفرقه پرهیز فرمایید
شیعه :
از ابتدا برای اثبات حقانیت با اهل سنت جنگ نداشته است
جنگ اصلی ما با خوارج مسلح نه خوارج های متفکر و البه بایزیدی ها بوده است

با اهل سنت محترم با بحث و جدل احسن می توان به اتفاق رسید( البته به شرطی که به وحدت لطمه نزند)
باز هم می گویم لباس رزمت را در برابر تروریست های القاعده که در عراق و پاکستان و سوریه در برابر شیعیان می چنگنند بپوش

اگر حرفی با یزیدی ها داری،بیا اینجا حرفت را بزن و برای محاکمه یزیدیان اینحا و در رد فتوی وهابیان اینجا و اینجا پست بزن

خبیثان تکفیری/فرزندان یزید و معاویه/بزرگترین خطر برای دنیا و بشریت/ادیان،مذاهب،اقوام...هشیار باشید

[h=3]دارالفتوای وهابیون(اخرین فتوای وهابیون= اسلام [/h] [h=3]وقتی مفتی وهابی کل عربستان در برابر یک بیننده کم می[/h] [h=3]سر فرزندان رسوالله را می بریم /قربة الی الله // باید یزید و معاویه را محاکمه نماییم //[/h]

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.
يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: (سلام الله علیها) بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم (سلام الله علیها)

صالح بن عبدالله مى گويد: موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهايم از شدت عطش ‍ كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد. پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود ، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.
وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است . (حضرت رقيه عليها السلام شيخ على فلسفى ص 13)

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود
از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد.
رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد.

محدث خبير، مرحوم حاج شيخ عباس قمى ((قدس سره )) از كامل بهائى (ج 2 ص 179) نقل مى كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دختركى بود چهار ساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد اين چيست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.
سپس محدث قمى (ره ) مى فرمايد: بعضى اين خبر را به وجه ابسط نقل كرده اند و مضمونش را يكى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج 1 ص 317، چاپ علميه اسلاميه)

قال رحمه الله :
يكى نو غنچه اى از باغ زهرا
بجست از خواب نوشين بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ريخت
نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت
بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟
بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟
مرا بگرفته بود اين دم در آغوش
همى ماليد دستم بر سر و گوش
بناگه گشت غايب از بر من
ببين سوز دل و چشم تر من
حجازى بانوان دل شكسته
به گرداگرد آن كودك نشسته
خرابه جايشان با آن ستمها
بهانه ى طفلشان سربار غمها
ز آه و ناله و از بانگ و افغان
يزيد از خواب بر پا شد، هراسان
بگفتا كاين فغان و ناله از كيست
خروش و گريه و فرياد از چيست ؟
بگفتش از نديمان كاى ستمگر
بود اين ناله از آل پيمبر
يكى كودك ز شاه سر بريده
در اين ساعت پدر خواب ديده
كنون خواهد پدر از عمه خويش
و زين خواهش جگرها را كند ريش
چو اين بشنيد آن مردود يزدان
بگفتا چاره كار است آسان
سر بابش بريد اين دم به سويش
چو بيند سر بر آيد آرزويش
همان طشت و همان سر، قوم گمراه
بياورند نزد لشگر آه
يكى سر پوش بد بر روى آن سر
نقاب آسا به روى مهر انور
به پيش روى كودك ، سر نهادند
ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند
به ناموس خدا آن كودك زار
بگفت : اى عمه دل ريش افگار
چه باشد زير اين منديل ، مستور
كه جز بابا ندارم هيچ منظور
بگفتش دختر سلطان والا
كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا
چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش
چون جان بگرفت آن سر را در آغوش
بگفت : اى سرور و سالار اسلام
ز قتلت مر مرا روز است چون شام
پدر، بعد از تو محنتها كشيدم
بيابانها و صحراها دويدم
همى گفتند مان در كوفه و شام
كه اينان خارجند از دين اسلام
مرا بعد از تو اى شاه يگانه
پرستارى نبد جز تازيانه
ز كعب نيزه و از ضرب سيلى
تنم چون آسمان گشته است نيلى
بدان سر، جمله آن جور و ستمها
بيابان گردى و درد و المها
بيان كرد و بگفت : اى شاه محشر
تو بر گو كى بريدت سر ز پيكر
مرا در خردسالى در بدر كرد
اسير و دستگير و بى پدر كرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
به ناگه گشت از گفتار خاموش
پريد از اين جهان و در جنان شد
در آغوش بتولش آشيان شد
خديو بانوان دريافت آن حال
كه پر زد ز آشيان آن بى پر و بال
به بالينش نشست آن غم رسيده
به گرد او زنان داغديده
فغان برداشتندى از دل تنگ
به آه و ناله گشتندى هماهنگ
از اين غم شد به آل الله اطهار
دوباره كربلا از نو نمودار
بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، جناب ام كلثوم عليه السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد. از علت اين بيقرارى پرسيدند، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .
بپيچ اى قلم قصه شهر شام
كه شد صبح عالم ز غصه چو شام
تو شيخا نمودى قيامت پديد
به مردم عيان گشته يوم الوعيد
ز فرط بكا بر حسين شهيد
چو يعقوب شد چشم خلقى سفيد (مصباح الحرمين ص 371)

حرم دختر 3 ساله امام حسین علیه السلام در خطر است


نگذاریم ان واقعه تکرار شود

.

اشعار مصیبت شام - وحید قاسمی

نمكِ طعنه به زخم جگرم نگذارید
به زمین خوردم اگر،پا به پرم نگذارید
چقدر سنگ به لب های كبودش زده اید
گریه ام را به حساب پدرم نگذارید
یادتان رفته مگر تشنه بریدید سرش
كاسه ی آب دگر دور و برم نگذارید
نان خشك صدقه پیشكش سفره يتان
آنقدر یك سره منت به سرم نگذارید
عمر این عمه ي دل خسته به مویی بند است
به تماشا سر كوی و گذرم نگذارید
ازدحام سرِ بازار برایش كافی ست
كوچه ها، سر به سر همسفرم نگذارید
وحيد قاسمي

بسمه تعای
باسلام
روضه ای دهه اول را از خبرگزای اهل البیت اورده بودم
که در جایی نوشته بود شبکه اهل البت
بدین وسیله از بادید کنندگان پوزش می طلبم

التماس دعا

انشاالله خدا همه انسانهای نادان را هدایت فرماید و اگر امکان هدایتشان اصلا نیست شرشان را به خودشان برگرداند

[="Arial"][="Black"]یا حضرت زینب اربعین ما را یادت نره...!![/]

مداحی شهیدعسگری(مدافع حرم حضرت زینب(س))درسوریه/محرم سال 91

مداحی شهید عسگری درسوریه درمحرم سال پیش(2ماه قبل از شهادتشان)


[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب اول ـ مصيبت مسلم بن عقيل

جناب «مسلم» فرزند «عقيل بن ابي طالب» از بزرگان بني‌هاشم و پسر عموي حضرت اباعبدالله الحسين (ع) بود.امام حسين (ع) از مدينه خارج شده و در مكه بود كه نامه هاي مردم كوفه و دعوت از ايشان بسيار زياد شد. آخرين نامه كه به امام رسيد و تعداد نامه‌ها كه به هزاران درخواست بالغ شد، امام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خير كرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما اين است كه: "امامي نداريم، به سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند". من ، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموي خود را كه مورد اطمينان من است به سوي شما فرستادم، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامه هايتان خواندم بزودي نزد شما خواهم آمد...»مسلم در نيمه رمضان از مكه خارج شد و به مدينه آمد. در مسجد پيامبر (ص) نماز خواند و با خانواده خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوي كوفه رفت. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگي جان باختند. تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد.مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت (ع) را بر آنان خواند گريستند. سپس 18000 نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند. در نتيجه او نيز نامه‌اي به امام (ع) نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوي كوفه ترغيب كرد.هنگامي كه خبر اين بيعت به يزيد بن معاويه رسيد، وي عبيدالله بن زياد را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهده‌دار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد كرد. سپس «هاني بن عروة» كه از بزرگان كوفه بود و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شكنجه و زنداني كرد.مسلم هنگامي كه خبر شكنجه‌شدن هاني را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد در حاليكه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند.عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند و عده‌اي از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بام‌هاي دار‌الاماره مردمي كه قصر را محاصره كرده‌ بودند بترساند يا فريب دهند.اهل كوفه هنگامي كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند. كم كم نجواي خناسان زياد شد كه به هر يك به ديگري مي گفتند : «برگرديم، ديگران هستند و كفايت مي كنند»!!اندك اندك جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و تنها حدود سي نفر در مسجد براي ياري او باقي ماندند. مسلم كه با اين پيمان شكني روبرو شد به همراه آن سي نفر به سوي "ابواب كنده" حركت كرد. هنگامي كه به آنجا رسيد تنها ده نفر همراه وي باقي مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود.مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولي حتي كسي نبود كه وي را راهنمايي كند و يا در خانه‌اش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچه‌هاي تاريك كوفه راه مي‌رفت و نمي‌دانست كجا برود.تا اينكه به خانه‌اي رسيد كه پيرزني بر در آن ايستاده بود. نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه مردم از خانه بيرون رفته بود. مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت: «اي بنده خدا اگر آب نوشيدي نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تكرار كرد. مسلم برخاست و گفت : «من در اين شهر خانه و خانواده‌اي ندارم. من مسلم بن عقيل‌ام. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند.» پيرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشي برايش گسترد و طعامي فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد و در عالم رؤيا عموي خود اميرالمؤمنين علي (ع) را ديد كه به وي گفت : «بشتاب كه تو فردا نزد ما خواهي بود».از سوي ديگر، عبيدالله كه پراكنده شدن مردم را ديد جرأت پيدا كرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و براي پيدا كردن مسلم هزار دينار جايزه تعيين كرد.فرزند طوعه كه به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبيدالله گروهي متشكل از ده‌ها سپاهي را براي دستگيري او فرستاد.مسلم مشغول عبادت بود كه لشگريان به منزل طوعه رسيدند. هنگامي كه وي صداي شيهه اسبان را شنيد دعاي خود را به شتاب تمام كرد و زره پوشيد و از طوعه تشكر كرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا كه خانه پيرزن را بسوزانند.مسلم كه مردي جنگاور بود بيش از 40 نفر از نامردان كوفي را كشت تا اينكه آنان دسته جمعي بر او حمله كردند و از بام‌ها نيز سنگ بر او مي‌زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگي و نيزه‌اي كه از پشت بر او فرود آمد بر زمين افتاد و اسير شد.(برخي از منابع نيز نقل كرده‌اند كه وقتي ديدند نمي‌تواند آن جناب را دستگير كنند با نيرنگ به وي امان دروغين دادند و از اين طريق ايشان را به دارالحكومه بردند.)مسلم بن عقيل هنگامي كه دربند شد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و شروع به گريه كرد. يكي از لشگريان از گريستن ايشان ـ با آنهمه جنگاوري ـ تعجب كرد و از سبب آن برسيد. مسلم گفت : «به خدا سوگند كه از كشته‌شدن باك ندارم و براي خود گريه نمي‌كنم من براي خاندان پيامبر كه به اينجا مي‌آيند و براي حسين و آل او گريه مي‌كنم».

نام خوشت قرار دل بي‌قرار من
روي تو شمع روشن شب‌هاي تار من
بي‌خانه‌ام ولي به دلم كرده خانه غم
نبود كسي به جز در و ديوار ، يار من



مسلم را به دستور عبيدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالي كه تسبيح خداوند مي‌گفت و استغفار مي‌كرد.

من انتظار مي‌كشم اما نمي‌كشد
غير از طناب دار، كسي انتظار من
هم خود به روي بامم و هم آفتاب عمر
اي باغبان! بيا كه خزان شد بهار من



سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زير افكندند تا مردم ببيند و سپس بدن مباركش را در انظار پيمان‌شكنان كوفه آويزان كردند.

من از فراز بام كنم جان نثار تو
كوفي ز بام، سنگ نمايد نثار من



هاني را نيز كه پير مردي 89 ساله بود را به بازار كوفه بردند و با وضعي دلخراش كشتند و به دار آويختند در حالي كه ياران خود را صدا مي‌كرد و هيچكس به ياري او برنخاست.آنگاه ابن زياد سرهاي مبارك هاني و مسلم را به شام نزد يزيد فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقيل اولين بدن از بني هاشم بود كه آويخته گشت و رأس او اولين رأسي بود كه به دمشق فرستاده شد.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"] روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 609x343 پیکسل کلیک کنید

پس از آنكه بني‌اميه، امام حسين (ع) را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار دادند، ايشان از مدينه به سمت مكه مكرمه خارج شد و بقيه ماه شعبان و ماه هاي رمضان، شوال، ذوالعقده را در جوار بيت الله سپري كرد و با آمدن ذوالحجة ، احرام حج نيز بست.از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجة) به مكه رسيد. امام (ع) كه مي‌دانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمه‌تمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود. ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه برحذر و به اقامت در اين شهر ترغيب مي‌كرد فرمود: «اي برادر! مي‌ترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «عبيدالله بن زبير» كه همين خواسته را تكرار مي‌كردند و مي‌پنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه مي‌دارد مي‌فرمود: «يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».بعدها كه در جريان قيام عبدا... بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه مي‌كردند و امام آينده را بروشني در خشت خام مي‌ديد و دشمنان اسلام را بخوبي مي‌شناخت. بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا مي‌رفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.

ما كاروان كعبه عشقيم ، هر كجا
رو آوريم كعبه بود روبروي ما
ماييم كعبه‌ي دلِ عشاقِ باوفا
هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما



چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت : «اي برادر! چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟» حضرت فرمود : «ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت : اي حسين! بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت : «انا لله و انا اليه راجعون. پس اين زنان و كودكان را چرا با خود مي‌بري؟» امام پاسخ داد: «جدم فرمود خداوند مي‌خواهد آنها را اسير ببيند».

احرام ما كفن شود اندر مناي عشق
خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما
ما تشنه‌ي شهادت عشقيم، مي‌رويم
تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما



اينگونه بود كه امام (ع) به خاطر حفظ حريم خدا ، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد. روز خروج را برخي از موخان روز ترويه (هشتم ذوالحجة) و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر (ع) روز هفتم اين ماه نقل كرده اند.

ما را مناي عشق، صف كربلا بود
رنگين شده فرات ز خون گلوي ما



امام (ع) به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راه‌بستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصل‌تر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد). پس از مذاكرات طولاني كه بين امام (ع) و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم، حضرت (ع) راه قادسيه را انتخاب فرمود. لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت مي‌كردند تا اينكه روز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا ، نامه‌اي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود: «همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بي‌پناه و بي‌آب فرود آور».حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بي آب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند. امام به او فرمود : «واي بر تو! بگذار در آبادي و روستايي فرود آئيم» حر گفت : «نه، به خدا قسم نمي توانم. اين نامه رسان را بر من جاسوس كرده اند و بايد در همينجا بماني».«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت: «اي پسر رسول خدا! جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعدا به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم». امام فرمود: «من آغازكننده جنگ نخواهم بود». آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا نبنوا نيز مي گويند. نام ديگري هم دارد كه كربلاست. پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت : «اللهم اني اعوذ بك من الكرب والبلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود: «همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زكين ريخته مي شود و در اينجا دفن خواهيم شد». سپس دستور داد كه خيمه ها را رد همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.

كربلا بر تو مهمان رسيده
وعده‌ي وصل جانان رسيده
كربلا وا كن آغوش خود را
بــر پذيرايي آل طاها



در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام (ع) گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت : «ام سلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه مي كردي. پيامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت : آيا او را دوست داري؟ پيامبر فرمود : آري. جبرئيل عرض كرد : امت تو او را مي كشند. و سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد. والله اين همان خاك است».همچنين در حديث است هنگامي كه علي (ع) به صفين مي رفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه مي گويند؟ گفتند : كربلا. اميرالمومنين (ع) آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمان‌ها و زمين در مصيبتش گريان‌اند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

………منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .3. محمد بن جرير طبري ؛ تاريخ الامم و الملوك ؛ بيروت: دارسويدان، بي‌تا ؛ ج 5 . 4. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).


[/]

[="Tahoma"][="Blue"] روضه شب سوم ـ حكايت حر ؛ حماسه توبه و تصميم

class: cms_table align: center

داستان «حر» يكي از عجيب‌ترين و عبرت آموزترين وقايع عاشوراست.

وي رادمردي پهلوان و سرداري نيرومند بود. برخي او را "دليرترين مرد كوفه" مي دانستند. اهميت اين لقب آنگاه معلوم مي شود كه بدانيم كوفه شهري نظامي بود كه به عنوان اولين دژ اسلام در برابر ابر قدرت اول آن زمان يعني امپراتوري ايران بنا شده بود؛ لذا بيشتر ساكنان آن را سپاهيان و سرداران نامي عرب و عجم تشكيل مي دادند.هنگامي كه به عبيدالله خبر دادند كه امام حسين (ع) به عراق رسيده است وي «حر» را به همراه حدود 1000 سرباز فرستاد تا راه را بر ايشان ببندد و يا او را به دارالاماره ببرد.هنگامي كه حر از قصر عبيدالله خارج شد صدايي از پشت سرش شنيد كه گفت: «حرّ! شادباش كه به سوي خير مي‌روي!». حر به سوي صدا برگشت و كسي را نديد. با تعجب از خود پرسيد : «اين چه بشارتي بود؟ و اين چه خيري است كه به جنگ حسين بروم؟».در گرماي نيمروز، سپاه حر به كاروان امام رسيد. امام هنگامي كه تشنگي آنان را ديد به ياران فرمود : «به اين جماعت و اسبانشان آب دهيد» و وقتي مشاهده كرد كه يكي از سربازان نمي‌تواند آب بخورد و آب از مشك بيرون مي‌ريزد خود برخاست و با دستان مباركش وي را سيراب كرد.اين مهر و عطوفت امام (ع) را ببينيد و با آنچه همين سپاهيان كوفه با وي كردند مقايسه كنيد. حسين اسبان آنان را سيراب كرد اما آنان آب را از فرزندان حسين دريغ كردند.تا تمامي لشگريان آب نوشيدند وقت نماز شد. امام از خيمه بيرون آمد خطبه‌اي كوتاه خواند و گفت : «اي مردم! من نزد شما نيامدم تا وقتي كه نامه‌هاي شما رسيد و فرستادگان شما آمدند و گفتند نزد ما بيا كه ما امامي نداريم. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد بگوييد و اگر بر عهدتان نيستيد و آمدن مرا ناخوش داريد از همينجا باز مي‌گردم».سپس به حر فرمود : مي‌خواهي با اصحاب خود نماز گزاري؟ گفت : نه، ما همه با تو نماز مي‌گزاريم.امام پس از نماز به خيمه خود رفت و حر نيز به جمع سپاهيان خويش برگشت. هنگام نماز عصر، دوباره امام بيرون آمد و نماز خواند و سپس روي به كوفيان كرد و فرمود : «اي مردم! اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهلش بدانيد خداي تعالي بيشتر از شما راضي مي‌گردد. ما اهل بيت محمد (ع) به تصدي امر خلافت از مدعياني كه اين مقام از آن آنها نيست و با شما به ستم رفتار مي‌كنند شايسته‌تريم. اما اگر ما را نمي‌پسنديد و حق ما را نمي‌شناسيد و رأي شما غير از آن چيزي است كه در نامه‌ها فرستاديد و نمايندگان شما گفتند، از نزد شما بر‌مي‌گردم.» حرّ گفت : «سوگند به خدا كه من از اين نامه‌ها و نمايندگان كه مي‌گويي چيزي نمي‌دانم.» امام به يكي از همراهان گفت تا خورجيني را بياورد كه انباشته از نامه‌هاي كوفيان بود. امام نامه ها به حر نشان داد. حر گفت : «من از كساني كه اين نامه‌ها را نوشتند نيستم. به من دستور داده‌اند كه وقتي تو را ديدم از تو جدا نشوم تا نزد عبيدالله به كوفه برويم». امام به ياران و نيز زنان كاروان دستور داد كه سوار شوند و فرمود : «باز گرديد.» اما سپاهيان حر راه برگشت را نيز سد كردند.گفتگو ميان امام و سپاهيان كوفه به نتيجه نرسيد و سرانجام كاروان امام مجبور به فرود آمدن در سرزمين كربلا شد...اما در روز عاشورا هنگامي كه حر، فزياد امام را شنيد كه مي‌فرمود : «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول الله؟ ـ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري كند؟ آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟» نزد عمر سعد رفت و گفت : «آيا واقعا مي‌خواهي با اين مرد بجنگي؟» عمر پاسخ داد : «آري» حر پرسيد : «چرا پيشنهاد او را كه مي‌خواهد باز گردد نمي‌پذيري؟» عمر گفت : «اگر كار به دست من بود مي‌پذيرفتم ولي عبيدالله به اين امر راضي نمي‌شود».اينجا بود كه حر فهميد يزيديان براي كشتن امام (ع) مصمم هستند. از اين فكر لرزه بر اندامش افتاد... در يك سوي ميدان، فرزند پيامبر (ص) و خاندان وحي را مي‌ديد و در سوي ديگر دشمنان رسول خدا را؛ در يك سوي ميدان بنده صالح خداوند را مي‌ديد و در سوي ديگر خليفه غاصبي را كه علنا شراب مي‌نوشيد و محرمات را حلال و حلال خدا را حرام مي‌كرد؛ در يك سوي ميدان عشق و شهادت را مي‌ديد و در ديگر سوي آن پليدي و خيانت؛ در يك سو سعادت مي‌ديد و در ديگر سو شقاوت...حر تصميم نهايي خود را گرفت و در حاليكه فرمانده هزاران سوار بود بدنيا پشت پا زد و به بهانه آب دادن به مركب خود از لشگر يزيد دورتر و دورتر.و به خيمه‌گاه حق نزديك‌تر و نزديك‌تر شد.«مهاجر بن اوس» كه همراه حر بود از وي پرسيد : «چه فكري در سر داري؟ آيا مي‌خواهي به حسين حمله كني؟» حر جواب نداد و لرزه تمام اندام او را گرفته بود. مهاجر گرفت : «به خدا سوگند كه تو را تا به حال در چنين حالتي نديده‌ام. اگر از من نام دليرترين اهل كوفه را مي‌پرسيدند از تو نمي‌گذشتم» حر پاسخ داد : «والله خود را ميان بهشت و دوزخ مخير مي‌بينم، و اگر مرا پاره پاره كنند يا بسوزانند چيزي را بر بهشت نمي‌گزينم». آنگاه اسب خويش را تازاند و به سوي كاروان امام (ع) شتافت.حر، وقتي به امام (ع) رسيد با ندامت دست بر سر گذاشت و گفت : «اللهم اليك أنبت فتب علیّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و أولاد بنت نبيّك ـ خداوندا به سوي تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير زيرا من بودم كه هول و هراس در دل دوستان تو و فرزندان دختر رسول تو افكندم». سپس شرمگينانه به امام (ع) عرض كرد : «فداي تو شوم اي پسر رسول خدا! من بودم كه راه بازگشت را بر تو بستم و عرصه را بر تو تنگ كردم چرا كه هرگز فكر نمي‌كردم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به اينجا بكشانند. به خدا سوگند كه اگر مي‌دانستم چنين مي‌شود هرگز راه را بر تو نمي‌گرفتم. اينك پشيمانم و از كرده خويش نزد خداوند توبه مي‌كنم. آيا من امكان توبه دارم؟»

ميهمان بودي تو ، اول من به رويت راه بستم
چون ندانستم نبايد راه بر مهمان بگیرم
آمدم اكنون كه قلب زينبت را شاد سازم
تا كه از زهرا به محشر سرخط غفران بگیرم
آمدم تا اصغرت را عذرخواه خويش سازم
آمدم تا اكبرت را دست بر دامان بگیرم



امام فرمود : «آري. خداوند توبه تو را بپذيرد! از اسب فرود آي.» حر عرض كرد : «چون من نخستين كسي بودم كه به رويارويي تو آمدم مي‌خواهم پيش از همه در مقابل تو كشته شوم، شايد كه در روز حساب دستم در دست جدت قرار گيرد».

دست رد بر سینه ام مگذار و بگذر از خطایم
تا به راهت سینه را در معرض پیکان بگیرم



امام (ع) به حر اذن جهاد داد. حر در مقابل حضرت ايستاد و خطاب به لشگر كوفه فرياد زد : «اي اهل كوفه! اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و وقتي آمد او را رها كرديد؟! به او گفتيد ما در راه تو جانبازي مي‌كنيم و وقتي آمد شمشير بر او كشيديد و نمي‌گذاريد در زمين پهناور خداوند به سويي رود؟ يهود و نصاري و مجوس از آب فرات مي‌نوشند و شما او را و زنان و دختران و خاندان او را از آن محروم كرده‌ايد؟ خداوند روز تشنگي بزرگ، شما را سيراب نكند چرا كه پاس حرمت محمد را نداشتيد». سپاه دشمن كه تاب و تحمل سخنان حر را نداشتند.او را تيرباران كردند. پس حر، رجز خواندن آغاز كرد و همراه با «زهير» به لشگر دشمن حمله نمود و بسختي جنگيد و عده زيادي از دشمنان را كشت تا اينكه دسته جمعي بر او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند.امام (ع) خود را به پيكر پاك حر رساند و خطاب به او گفت : «اي حر! براستي همانگونه كه نامت را نهاده‌اند در دنيا و آخرت حر هستي». آنگاه با دستمالي سر حر را كه از آن خون جاري بود بست. آري؛ امام حسين (ع) خود را به هر كدام از يارانش كه شهيد مي‌شدند مي‌رساند و پيكر پاكشان را در آغوش مي‌گشيد اما دلها بسوزند و چشمان بگريند براي اوكه تنها و بي كس در گودال قتلگاه افتاده و دشمن بر سينه‌اش نشسته بود...

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

………
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب چهارم ـ مصيبت فرزندان و برادران زينب (س)

روز عاشورا هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا (ص) به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام علي (ع) جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر (ص) شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.در اين لحظات سخت فرزندان علي (ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن (ع) و سيد الشهداء (ع) گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.در حديثي است از رسول خدا (ص) روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر(ص) با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند : «يا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود : «ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را مي‌كشند يا آوراه مي‌سازند».از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشگر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيّار (همسر حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) (يعني برادارن حضرت زينب) بودند.·فرزندان زينب (س)«عون»، «محمد» و «عبيدالله» سه پسر عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب سلام الله عليها) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام (ع) به كربلا آمده بودند.آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه مي‌خواند :

إن تنكروني فانا ابن جعفر
شهيد صدق في الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفي بهذا شرفا في المحشر



يعني : اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين مي درخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بال‌هايي سبز به پرواز در مي‌آيد، و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.عون سه سوار و هجده پياده از لشگريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشگر يزيد به شهادت رسيد.پس از وي، دو برادرش محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.·برادران زينب (س)«عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين «ع» و زينب كبري (س) از «فاطمه ام البنين» بودند.هنگامي كه ابوالفضل‌العباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيده‌اند با سه برادر مادري خود گفت : «برادران عزيزم! دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را "فرزند علي" معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانه به شهادت رسيدند.عثمان بن علي ـ كه اميرالمومنين فرمود : «او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله) عثمان ناميدم» ـ جواني 21 ساله بود. هنگامي كه جنگ قهرمانه او را ديدند براي كشتن او به تير اندازي متوسل شدند. «خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد. سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.اين 6 برادر، تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد... امان از دل زینب...الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.………منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).


روز چهارم

آدرس روضه ها در این سرنگار (التماس دعا)
روضه شب اول ـ مصيبت مسلم بن عقيل ((پست 7))

روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا(پست 11)

روضه شب سوم ـ حكايت حر ؛ حماسه توبه و تصميم (پست 13)

روضه شب چهارم
ـ مصيبت فرزندان و برادران زينب (س) ( پست 19)

روضه شب پنجم

ـ مصیبت عبدالله بن حسن(ع) (( پست 40))

روضه شب ششم ـ مصيبت قاسم (ع) ؛ بلاي خوش‌تر از عسل(( پست 50))

روضه شب هفتم ـ علي‌اصغر(ع) ؛ داغي بر دل اهل‌بيت((پست 51))

روضه شب هشتم ـ مصيبت علي‌اكبر (ع) ؛ شبيه پيامبر(( پست53 ))

چهل نکته آماری در مورد نهضت کربلا (( پست 52))

روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لب‌تشنگان ((پست 54))
روضه شب عاشورا ـ ذکر مصائب امام حسین (ع) ((پست 55))

[="Tahoma"][="Blue"]


نزار قطری مداح برجسته اهل بیت اخیراٌ در سفری به آمرلی عراق ضمن همراهی ورساندن کاروان کمک رسانی به مردم آمرلی در مراسم شهادت حضرت مسلم بن عقیل در این شهر که با حضور مردم آمرلی و گروههای مقاومت مردمی برگزار شد به مداحی پرداخت.


[/]

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب پنجم ـ مصیبت عبدالله بن حسن(ع)

امشب و فرداشب را میهمان سبط اکبر پیامبر (ص) و یکی از دو سیدجوانان اهل بهشت، یعنی امام مجتبی (ع) هستیم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ درکربلا در رکاب عمو به شهادت رسیدند.عبدالله بنحسنفرزند کوچکامام حسن مجتبی (ع)یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه خانواده خود و عمویش حضرتاباعبدالله الحسین (ع)به سوی کوفه آمده بود.از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین (ع) و سپس اهل بیتآنحضرت یک به یک و یا دستجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانیرسید که امام (ع) یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاهفریاد بر می‌آورد: «آیا یاری‌کننده‌ای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا (ص) دفاعکند؟».«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظاملشکر، به امام (ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را موردحمله قرار می دادند.عبدالله که در بین بچه ها و زنان، در خیمه گاه حضور داشت تاب و تحملدیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمه ها بیرون آمد. زینب (س) اورا گرفت شاید که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمه گرگهای گرسنهیزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمویم را تنها نمی گذارم». سپس دستخود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام علیه السلام رساندتا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.در غوغایی که دور امام (ع) ایجاد شده بود یکی از لشکریان یزید شمشیرخود را به قصد ضربه زدن به آنحضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیربه امام اصابت نکند. شمشیر، بران و ضربه، سنگین بود و دست نوباوه پیامبر (ص) را ازبدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد ناله ایبرآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه ... »اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت برادر شهیدش ــ قاسم وعبدالله ــ را نیز پرپرشده می دید ...

اشك و خون از ديده‌اش بر خاك ريخت
اشك بر آن كودك بي‌باك ريخت



امام علیه السلام او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و درگوشش زمزمهکرد:«فرزند برادرم ! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او ترا به پدرانصالحت ملحق کند».

بسته شد چشمش، ولي لب باز شد
آخرين نجواي شه آغاز شد
كاي خدا گر چه مرادت حاصل است
ديدن مرگ يتيمان مشكل است
در ره تو هستي‌ام از دست رفت
حيف شد، عبدالَهَم از دست رفت
اين دو بر من، روح پيكر بوده‌اند
يــادگــاران بــرادر بـــوده‌اند



امام علیه السلام سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدرکرده ای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین آنان تفرقه ای سخت بیانداز... که آنان را ما را دعوت کردند و وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما راکشتند».

آن برادرزاده‌ام صد چاك شد
اين برادرزاده‌ام بر خاك شد
آن برادرزاده‌ام سرمست رفت
اين برادرزاده‌ام بي‌دست رفت
تا ابد مجروح زخم كاري‌ام
وایِ من از اين امانتداري‌ام



در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن «حرملة ابن کاهل» گلوی نازکعبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد ...الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.………منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).


روز پنجم

[/]

يا زينب كبري(س)


دل گرفتار بلاي زينب است


تا قيامت مبتلاي زينب است


او خودش ثاراللهي در پرده است


پس خدا هم خونبهايِ زينب است


در مناجاتت فراموشم مكن


چشم ِآقا بر دعاي زينب است


روز عاشوراست آنچه ميرسد


در همه عالم صداي زينب است


قيمت اين اشكها گر شد بهشت


چون فقط در اقتداي زينب است


نيست قبرش در مدينه يا كه شام


كربلا كرب و بلاي زينب است


سربلندي مثل ماهِ كربلا


سر به زير خاك پاي زينب است


مبدأ فيض است چشمانِ ترش


گريه ها از گريه هاي زينب است


ما همه تحت لوايِ كربلا


كربلا تحتِ لواي زينب است


اينهمه ماتم به رويِ يك جگر؟!


روز عاشورا عزاي زينب است

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب ششم ـ مصيبت قاسم (س) ؛ بلاي خوش‌تر از عسل

شب عاشورا، از شگفت‌ترين شب‌هاي تاريخ انسان است. شبي كه بشريت، بر سر دو راهي خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولي يك شبه ره صد ساله طي نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.شب عاشورا، امام حسين (ع) ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود: « براستي كه من اصحابي از شما باوفاتر و خانداني از شما فرمانبردارتر نمي‌شناسم. اين لشكر، من را مي‌خواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد. پس بيعت خويش را از شما برمي‌دارم و به همه شما اجازه مي‌دهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكي شب بهره گيريد و برويد…»پس‌از سخنان امام، ابتدا حضرت اباالفضل العباس (س)، سپس ديگر بني‌هاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: «زنده ماندن پس‌از تو را براي چه مي‌خواهيم اي فرزند رسول خدا؟ براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو برنخواهيم برداشت».

شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل
مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم ، اين دل كجا برم؟



امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود:«من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد».اينجا بود كه اوج كرامت انساني آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعي خويش گفتند: «خداي را سپاس كه به ما توفيق ياري كردن تو را ارزاني داشت و به شهادت در ركاب تو گرامي نمود».امام (ع) پس‌از آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود «سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهي ببينيد» و اينگونه بود كه يكايك ياران با چشم بصيرت، جاي و منزل اخروي خويش را مشاهده كردند.«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبي (ع) كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين صحنه‌هاي شور و شيدايي را مشاهده مي‌كرد. وي از عمو پرسيد:«آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟» دل امام (ع) براي يادگار برادر سوخت و پرسيد: «اي پسرك من! مرگ، نزد تو چگونه است؟» قاسم شجاعانه پاسخ داد: «احلی من العسل ـ اي عمو از عسل شيرين‌تر است».

دادن جان، گر به رهبر است
از عسل ناب مرا خوش‌تر است
جام اگر جام شهادت بُوَد
مرگ، به از روز ولادت بُوَد



امام با رقت و شفقت فرمود: «عمويت فداي تو شود! آري، تو نيز كشته مي‌شوي پس‌از آنكه بلايي عظيم بر تو وارد آيد» و آنگاه ادامه داد فرزند كوچكم علي اصغر هم كشته خواهد شد. غيرت و مردانگي قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد: «عموجان! مگر دست دشمنان به خيمه‌گاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم مي‌كشند؟!»" امام پاسخ داد: «عمو به فداي تو! فاسقي از ميان دشمنان، تير به گلوي اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند در حالي كه او مي‌گريد و خونش در دستان من روان است...» پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند و بانگ شيون خاندان رسول خدا (ص) از خيمه‌گاه به آسمان برخاست.اما آن «بلاي عظيم» كه امام وعده آن را به قاسم داد چه بود؟ شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد... برخي از نويسندگان روايت كرده‌اند پس‌از آنكه علي اكبر (ع) به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمه‌گاه بيرون شد.چون امام حسين (ع) يادگار برادر را ديد كه براي جنگ بیرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آنچنان كه از شدت گريه از حال رفتند.

هر دو بريدند دل از بود و هست
هر دو گشودند به يكباره دست
هر دو ربودند ز سر هوش هم
هر دو فتادند در آغوش هم
رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان
سوخت وجود از لب خاموششان



قاسم پس ‌از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.

اي عمو سينه‌ي من تنگ بُوَد
شيشه‌ام منتظر سنگ بُوَد
نيزه كو؟ تا كه زمن سينه دَرَد
تير كو؟ تا كه به اوجم ببرد
اسب‌ها كو؟ كه مرا گرم كنند
استخوان‌هاي مرا نرم كنند؟



آن حضرت اذن نداد. پس‌ قاسم به دست و پاي امام افتاد و وي را مي‌بوسيد و التماس مي‌كرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوي ميدان جنگ شتافت.اسناد تاريخي از قول يكي از سپاهيان دشمن نقل كرده‌اند كه پسري از خيمه‌ها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود. قاسم در حالي كه اشك بر گونه‌هايش روان بود رجز مي‌خواند و مي‌گفت:ان تنكروني فانا ابن الحسنسبط النبي المصطفی المؤتمن هذا حسين کالاسیر المرتهن بين اناس لاسُقوا صوب المزنپس با وجود كمي سن و كوچكي بدن، جنگي سخت كرد و تعدادي از لشگر يزيد را به خاك و خون كشيد. سپاهيان دست جمعي دور او را گرفتند و يكي از آنان بر او تاخت و ضربتي شديد بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روي زمين افتاد و فرياد ياري كشيد كه : «يا عماه!»، پس امام (ع) سر برداشت و چون باز شكاري، تيز به ميدان نگريست، آنگاه همچون شيري خشمگين به سرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را با شمشير زد و دست وي را از مرفق جدا ساخت. وي از درد عربده‌اي كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوي ميدان تاختند تا او را از دست امام (ع) برهانند. در اين شرايط سخت، جنگي بين امام (ع) و كوفيان درگرفت در حالي كه قاسم بر زمين افتاده بود... و شايد اين، همان بلاي عظيم بود.آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام (ع) را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وي را به سوي خيمه‌ها باز مي‌گرداند در حالي كه دو پاي قاسم ـ شايد از شدت شكستگي‌ها ـ بر زمين كشيده مي‌شد؛ و امام (ع)‌ مي‌فرمود: «اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر (ص) دشمن آنان باشد در روز قيامت»

كاش نمي‌ديد عمو پيكرت
تا ببرد هديه بر مادرت
كاش نمي‌ديد تنت كاين چنين
جان دهي و پاي زني بر زمين
ديده به روي عمو انداختي
صورت او ديدي و جان باختي



و سپس زمزمه كرد: «به خدا سوگند براي عمويت سخت است كه تو او را بخواني ولي نتواند تو را نجات دهد ...» ....

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب هفتم ـ علي‌اصغر(س) ؛ داغي بر دل اهل‌بيت

مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را مي‌خوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است ؛ ولي به واقع پير عشق است.

حوريان محو رخ مه‌پاره‌ات
كهبه‌ي خيل ملك گهواره‌ات
گردش چشمان تو عشق‌آفرين
رشته‌ي قنداقه‌ات حبل‌المتين
زينت آغوش و دامان رباب
آينه‌گردان رويت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موي تو نجات
تشنه‌ي لب‌هاي تو آب حيات
كودكي ، اما به معنا پير عشق
روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق



تلخ‌ترين لحظات تاريخ نزديك مي‌شد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين (ع) به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين (ع) و امام سجاد (ع) كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين (ع) به دست بگيرد.امام (ع) چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟» يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمه‌ها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام روي به خيمه‌ها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند ؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماهه‌اش «عبدالله بن الحسين» ــ كه به علي اصغر معروف بود ــ را شنيد كه از شدت تشنگي مي‌گريست.علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمه‌ها بود تا وي را سيراب كنند ، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.امام (ع) قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت ؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نمي‌كنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنيا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جاي آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام (ع) به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود...

آتش عشق تو در من شعله‌ور بود اي پدر
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
شد گلويم روي دستت ذبح ، مي‌داني چرا؟
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر



امام (ع) دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله ـ تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را مي‌بيند»... در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام (ع) نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام روي به آسمان كرد و اینگونه نیایش نمود: «خدايا! سوي تو شكايت مي‌كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم مي‌كنند»...

اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت
ياراي سخن با من دلتنگ نداشت
يا رب! تو گواه باش، شش‌ماهه‌ي من
شد كشته‌ي ظلم و با كسي جنگ نداشت



آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند ؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد...به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر (ع) از سخت‌ترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» مي‌گويد امام باقر (ع) به من فرمود: «ما از شما بني‌اسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.همچنين آورده‌اند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد (ع) رساندند آن حضرت سوال كرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». اين نمونه‌ها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت (ع) مانده است...و اين داغ بر دل ما نيز هست ؛ و بر دل انسانيت نيز ؛ تا زماني كه مهدي آل‌محمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند...

الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أي منقلب ینقلبون.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب هشتم ـ مصيبت علي‌اكبر (ع) ؛ شبيه پيامبر

براستي كه زمين و زمان، اصحابي باوفاتر از ياران حسين(ع) به خود نديده‌اند ؛ كساني كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر (ع) پاي به ميدان گذارند... اما لختي، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بني‌هاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند.«علي بن الحسين» فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابي مره بن عروه بن مسعود» معروف به علي‌اكبر، اولين نفر از خاندان امام(ع) بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.علي اكبر(ع) چه ازطرف پدري و چه از طرف مادري ، به شريف‌ترين مردم نسب مي‌رساند: پدر و اجداد پدري وي كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادري وي يعني «عروه بن مسعود ثقفي» كسي بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر (ص) در وصفش فرمود: «من عيسي بن مريم را مشاهده كردم و عروه بن مسعود از همه كس به او شبيه‌تر است» ؛ و نيز او را يكي از چهار مهتر عرب برشمرد. علي اكبر بغايت نيكو سيرت و بسيار خوش‌صورت بود و به دليل شباهت فراوان به پيامبر (ص) ، هر گاه اصحاب دلشان براي پيامبر (ص) تنگ مي‌شد به وي نگاه مي‌كردند. تنها دانستن ماجراي زير، معرفت امام‌گونه وي را بر ما معلوم مي‌كند:در يكي از روزهايي كه كاروان عشق از مكه به سوي كربلا در حركت بود ، هنگاميكه نزديكي ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند ، امام (ع) به خواب سبكي فرو رفت و پس از لختي سر بر آورد و فرمود: «هاتفي ديدم كه ندا مي‌داد : شما مي‌رويد و مرگ به دنبال شما در حركت است». علي اكبر (س) به امام (ع) عرض كرد: «پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟» امام (ع) پاسخ داد: «چرا پسرم، به خدا سوگند كه ما بر حقيم». علي اكبر(س) با رشادت گفت: «پس از مرگ هراسي نداريم » امام (ع) را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود:‌ «پسرم! خدا بهترين جزايي كه مي‌تواند از پدري به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد».‌‌‌‌‌‌ اما روز عاشورا ... سيره امام حسين (ع) آنگونه بود كه از روي رحم و شفقت، به كساني كه اذن ميدان رفتن مي‌گرفتند، در ابتدا اذن نمي‌داد. اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام به وي اذن داد... و اين سنت رسول الله (ص) بود. ايشان ــ بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند ــ در غزوات هر كس كه به او (ص) نزديك‌تر بود را قبل از ديگران به جنگ مي‌فرستاد . حسين (ع) سپس نگاهي نااميدانه بر قد وبالاي فرزند رشيدش كرد و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست...

گمان مدار كه گفتم برو ، دل از تو بريدم
نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم
دلم به پيش تو ، جان در قفات ، ديده به قامت
خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم



امام (ع) پس از آنكه علي‌اكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را به دست گرفت و اينگونه با خداي خويش راز ونياز نمود: «اي خدا! شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوي و گفتار، به رسول الله (ص) است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول (ص) تو مي شديم به صورت وي نگاه مي‌كرديم».

شه عشاق ، خلاق محاسن
به كف بگرفت آن نيكو محاسن
به آه و ناله گفت: اي داور من
سوي ميدان كين شد اكبر من
به خلق و خوي آن رفتار و كردار
بُد اين نورسته همچون «شاه مختار»



آنگاه اين آيه را قرائت كرد : «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» يعني «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد ؛ آنها فرزندان (و دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است». علي‌اكبر به سوي سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.كم‌كم تشنگي و زخم‌هاي متعدد، مي‌رفت كه تاب و توان ازكف اكبر بربايد كه يكي دشمنان ضربه‌اي بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وي را پوشاند و او را از پاي درآورد. علي اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جاي آنكه وي را به سوي خيمه‌گاه باز گرداند به قلب دشمن برد. د‍‍‍‍‍‍ژخيمان يزيدي دور اسب را گرفتند و از هر سوي بر پيكرش شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز ( ارباً ارباً ) گرديد.اينجا بود كه علي‌اكبر ، پدر را صدا كرد كه: «يا ابتاه عليك مني الاسلام هذا جدي رسول الله ... ــ پدرجان، خداحافظ ، اين جدم رسول الله (ص) است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مي‌نوشاند» ...امام (ع) به سرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود: «علی الدنيا بعدك العفا ــ بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد» ...

دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم
ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم



آنگاه ــ مطابق زيارت مروي از امام صادق (ع) ــ مشتي ازخون وي را به آسمان پرتاب كرد و شگفت آنكه قطره اي از آن به زمين برنگشت ...حضرت زينب (س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمه‌ها بيرون آمد در حاليكه فرياد مي‌زد: «يا اخياه و يابن اخياه ـ واي برادركم و اي واي بر فرزند برادرم» و خود را بر پيكر علي اكبر افكند. امام (ع) وي را گرفت و به خيمه‌ها بازگرداند و به جوانان فرمود: «برادر خويش را برداريد وبه خيمه ها برسانيد» ...آري! امام (ع) تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمه‌ها مي‌آورد ؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند ؛ پسرش علي‌اكبر (س) ؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) ...

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لب‌تشنگان

ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین(ع) بود و هنگامی که امام(ع) لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس(ع) ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب(ع) نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.



ای حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاجِ شهیدانِ همه عالمی
دست علی ، ماهِ بنی هاشمی
ماه کجا؟ روی دلارام تو؟
سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟
شمع شده ، آب شده ، سوخته
روح ادب را ادب آموخته



منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی(ع) وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی (ع) از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین (ع) او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین (ع) بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام(ع) حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس (ع) و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین(ع) جدا کند و هم، باعث ضعف امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام(ع) آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام (ع) به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا
حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا
انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد:
والله ان قطعتموا يميني
اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين
نجل النبي الطاهر الامين



یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین



آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:
يا نفس لا تخشَي من الكفار
و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر النار



یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن



عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.



ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن
من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن



اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس (ع) دیگر مأیوس شود.



ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم
«زهرا»ست نشسته ، آبروداری کن



لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت (ع) نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لب‌تشنكان بي‌ساقي و حسین (ع) بی‌علمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام (ع) خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...


الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]روضه شب عاشورا ـ ذکر مصائب امام حسین (ع)

شب عاشورا بود و خیمه گاه حق در تب و تاب. در عصر روز تاسوعا «شمر بن ذی الجوشن» به همراه هزاران نفر نیروی کمکی به صحرای کربلا رسید و «عمر بن سعد» را برای حمله به امام (ع) تحت فشار قرار داد. عمر سعد دستور حمله را صادر کرد. صدای همهمه لشگر که به گوش امام حسین (ع) رسید، برادرش عباس (س) را صدا کرد و به همراه چند تن از بزرگان کوفه ــ که خود را به کاروان حق رسانده بودند ــ به نزد دشمن فرستاد تا از قصد آنان آگاه شود.
حضرت ابوالفضل (س) بازگشت و به برادر عرضه داشت که دشمن آمده است تا یکی از این دو کار را انجام دهد: یا اخذ بیعت یا آغاز جنگ. امام فرمود: «بیعت با یزید که هرگز ؛ اما درباره جنگ اگر می توانی برو و امشب را از آنان مهلت بگیر و نبرد را به فردا موکول کن ؛ تا نماز و قرآن بخوانیم. به خدا سوگند که من عبادت خدا رابسیار دوست می دارم».
فرماندهان یزیدی، ابتدا پیشنهاد حضرت را قبول نکردند ؛ اما یکی از آنان دیگران را ملامت کرد که: «وای بر شما! اگر در جنگ با کفار، آنان یک شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت می کنیم. چگونه است که به پسر پیغمبر شبی را رخصت نمی دهید؟»...
و اینگونه بود که شب عاشقانِ بی دل آغاز شد...



روز تاسوعا گذشت و شب رسید
تشنه کامان جانشان بر لب رسید
بسته بود آب و حرم بی تاب بود
دیده ی طفلان به راه آب بود
سینه ها از فرط بی آبی کباب
بود ذکر تشنه کامان «آب ، آب»
گرچه بود از تشنگی لبها کبود
مادران را با عطش کاری نبود
مادران در ماتم فرزندها
دل پریشان در غم دلبندها
بهر اسماعیل های فاطمه
هاجران ، بی زمزم و بی زمزمه
بود چشم مادرانِ پر ز درد
اشک ریزان ، بهر فردایِ نبرد
بود گریان ، چشمِ پرخونِ «رباب»
بهر آن شش ماهه ی بی تابِ آب
وای اگر فردا ، گهِ ماتم شود
تارِ مویی زین عزیزان کم شود
وای اگر «اکبر» سرش گردد جدا
وای اگر در خون شود خونِ خدا
ای سپیده! جلوه بعد از شب نکن
ای فلک! خون بر دل «زینب» نکن



اما سپیده عاشورا دمید ... و سواران عشق، یک به یک پای به مسلخ نهادند...
و بالاخره می رفت که تلخ ترین لحظات تاریخ فرا رسد ...
آری! عصر عاشورا شد ؛ و زمين كربلا غرق در نيزه و شمشير و جنازه. از سپاه كوچك حق چيزي باقي نمانده بود اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشگر شيطان منتظر طعمه بودند.
ديگر كسي براي حسين (ع ) باقي نبود. «حبيب» ، «زهير» ، «برير» ، «حر» و ديگر اصحاب به شهادت رسيده بودند. «اكبر» ، «قاسم» ، «عون» ، «جعفر » و بقيه جوانان بني هاشم ــ و حتي « اصغر شش ماهه » ــ نيز جان خود را فداي اسلام كرده بودند ؛ و «عباس» ، بي سر و دست، دور از خيمه ها به ديدار خداي خويش رفته بود.
حسين (ع) به اين سو و آن سو نظر افكند . در تمامي دشت پهناور ، حتي يك نفر نبود تا از او و حريم رسول خدا (ص) دفاع كند.
امام (ع) به خيمه گاه آمد تا با بانوان اهل بيت وداع كند. صحنه ای دلخراش و جانسوز بود. کودکان و دخترکان دور امام را گرفته بودند و نمی دانستند آخرین کلام را چگونه بگویند. «سكينه» دختر امام (ع) فرياد زد: «پدر جان ! آيا تن به مرگ دادي و دل بر رحيل نهادي؟» امام پاسخ داد: «چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار و ياوري ندارد؟» ، پس صداي به گريه بلند شد . امام آنان را ساكت كرد و به آنها وصيت نمود و سپس ودايع امامت و مواريث پيامبران را به علي بن الحسين السجاد (ع) كه سخت بيمار بود سپرد و به سوي ميدان رهسپار شد.
امام (ع) با وجود تنهايي و تشنگي ، با هزاران هزار سپاهي دشمن جنگي دلاورانه كرد . گاه به ميمنه لشگر (سمت راست لشگر دشمن) حمله ميكرد و مي خواند :
الموت خير من ركوب العار
والعار اولي من دخول النار
يعني :
مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است
و ننگ سزاوارتر از آتش جهنم است .
سپس به ميسره لشگر (جناح چپ لشگر) حمله ميكرد و ميخواند :
انا الحسين بن علي
آليت ان لا انثني
احمي عيالات ابي
امضي علي دين النبي
يعني:
من حسين پسر علي هستم
كه هيچگاه سازش نخواهم كرد
از حريم پدرم دفاع ميكنم
و بر طريقت پيامبر ره مي سپارم.
يكي از اهل كوفه روايت كرده است : «من نديدم كسي را كه اينهمه دشمن بسيار بر او بتازد و فرزندان و يارانش كشته شده باشد اما اينگونه شجاع و پر جرأت باشد . مردان سپاه بر او ميتاختند اما او با شمشير بر آنان حمله ميكرد و لشكر را مانند گله بزي كه شيري درنده در آن افتاده باشد پراكنده و تارو مار مي ساخت ، سپس به جاي خويش باز مي گشت و مي گفت : لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم .
در منابع تاريخي آورده اند كه آن حضرت نزديك به 2000 نفر از سپاه يزيد را كشت ، تا اينكه عمر سعد بر لشكريانش فرياد كشيد : « واي بر شما ! آيا ميدانيد با چه كسي كارزار مي كنيد ؟ اين فرزند علي و پسر كشنده قهرمانان عرب است. دسته جمعي و از تمامي جهات بر او حمله كنيد » و به چهار هزار تير انداز سپاه دستور داد كه از هر سوي بر امام (ع) تير ببارند ، و عده اي نيز با سنگ به حضرت حمله آوردند.
در برخي روايات آمده است كه از شدت اصابت تير ، بدن امام مظلوم ، همانند بدن خارپشت شده بود ، و پس از شهادت ، بيش از 1000 زخم بر تن امام شمردند كه 32 ضربه آن ، غير از زخم تير بود .
امام (ع) كشته و مجروح و خسته ، اندكي ايستاد تا نفسي تازه كند و دمي از خستگي جنگ بياسايد . در اين لحظه يكي از دشمنان سنگي زد كه به پيشاني حضرت اصابت كرد و خون بر صورت وي جاري شد. امام خواست آن خون را پاك كند كه تيري سه شاخه و زهر آلود بر سينه و قلب حضرت نشست . امام گفت : «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله» و سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت : « خدايا تو مي داني این قوم مردي را مي كشند كه روي زمين پسر پيغمبري غير از او نيست».



به مرکز باز شد سلطان ابرار
که آساید دمی از رزم و پیکار
فلک ، سنگی از دست دشمن
به پیشانیِ وجه اللهِ احسن
که گلگون گشت رویِ عشقِ سرمد
چو در روز احد ، روی محمد
به دامان کرامت خواست آن شاه
که خون از چهره بزداید ، بناگاه
یکی الماس وش تیری ز لشگر
گرفت اندر دل شه جای ، تا پر
که از پشتِ پناه اهل ایمان
عیان گردید زهر آلود پیکان



آنگاه تير را گرفت و از پشت بيرون كشيد خون مانند ناودان بيرون جست، پس امام دست خود را از آن خون پر كرد و به سوي آسمان پاشيد . حاضران مي گويند حتی يك قطره از آن خون به زمين برنگشت و از آن لحظه، آسمان كربلا سرخ شد . سپس دوباره دست خود را از آن خون پر كرد و صورت و محاسن خويش را با آن آغشته نمود و فرمود: « جد خود رسول الله را اينچنين خضاب شده ديدار مي كنم و از دست اینان به او شكايت مي كنم».
عده اي از پياده نظام دشمن ، دور امام را گرفتند . يكي از آنان با شمشير به آن حضرت زد كه بر اثر آن، کلاه امام دريده شد و تیغ به سر مبارك وي رسيد و خون روان گشت.
سپس «شمر» با عده ای از سپاهیان دشمن به سوی خیمه گاه حمله کردند. شمر خواست که آن خیمه ها را آتش زند ، امام (ع )سر برداشت و چون این صحنه دید بانگ برآورد و آن جمله تاریخی خویش را بر زبان آورد که : «وای برشما ! اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی ترسید ، لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید» آنگاه خطاب به فرماندهان لشگر یزید نهیب زد: « اهل و عیال مرا از دست سرکشان و بی خردان خود حفظ کنید». «شبث» خود را به شمر رساند و با تندی او را از این کار بر حذر داشت. شمر خجالت کشید و به سپاهیانش دستور داد که از حرم دور شوید و به سوی خود حسین بروید که حریفی بزرگ و جوانمرد است.
در همین حین، «عبدالله» فرزند امام مجتبی(ع) که نوجوانی نابالغ بود از خیمه ها بیرون دوید تا از عموی خویش دفاع کند ؛ اما وی نیز با وضعی دلخراش به شهادت رسید ( و مصیبت آن در روضه شب پنجم گذشت ) .
سپاه دشمن به امام (ع) نزدیک شد و دایره محاصره را بر وی که از شدت زخمها و هرم تشنگی، تاب و توان نداشت تنگ تر و تنگ تر کرد.
«زرعه بن شریک» به حضرت نزدیک شد و شمشیری به دست چپ آن حضرت زد. سپس شخصی دیگر، از پشت، تیغ بر شانه امام (ع) وارد آورد که حضرت از شدت آن ضربت، با صورت بر خاک افتاد.
این دو ملعون عقب نشستند ، در حالیکه امام افتان و خیزان بود ؛ گاه به مشقت از جای برمی خاست ولی دوباره بر زمین می افتاد ...
«سنان بن انس» بر امام حمله کرد و با نیزه خویش بر پشت امام زد ، آنقدر سخت که نوک نیزه از سینه حضرت بیرون آمد. امام در گودال قتلگاه افتاد و واپسین راز و نیاز خود با خدای خویش را آغاز کرد. و هر چهخ می گذشت زیباتر و برافروخته تر می شد... یکی از راویان نوشته است: «به خدا قسم ، هیچ کشته به خون آغشته ای را نیکوتر و درخشنده روی تر از حسین ندیدم. ما برای کشتن وی رفته بودیم ولی رخسار و زیبایی هیئت او ، اندیشه قتل وی را از یاد من برد» .
دژخیمان ، همچون گرگان گرسنه ، دور امام حلقه زدند تا به خیال خود کار را تمام و حق را برای همیشه ذبح نمایند.
زینب (س) که دیگر صدای تکبیر و "لاحول و لاقوه" ی امام را نمی شنید فهمید که ماه فاطمه در محاق رفته است ؛ پس از خیمه ها بیرون دوید در حالی که شیون می کشید : «وا اخاه ، وا سیداه ، وا اهل بیتاه ! ای کاش آسمان بر زمین می افتاد! ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر دشت می ریخت ...» و خود را به تلی (تپه ای) مشرف بر گودال رساند و آن صحنه دلخراش را مشاهده کرد.
وی با دیدن گرگانی که برای قتل امام در آنجا جمع شده بودند به «عمر سعد» نهیب زد: «وای بر تو ای عمر! آیا ابا عبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟» قطرات اشک عمر سعد بر گونه اش جاری شد اما پاسخی نداد و روی از زینب برگرداند . زینب (س ) فریاد زد : « وای بر شما ! آیا مسلمانی میان شما نیست؟» هیچکس جواب نگفت .
شمر بر سر یارانش فریاد کشید:«چرا این مرد را منتظر گذاشته اید؟!» و خواست که یکی از آنان کار را تمام کند. «خولی بن یزید» با شتاب از اسب فرود آمد تا سر مبارک آن حضرت را جدا کند ، اما تا به امام (ع) نزدیک شد بر خود لرزید و نتوانست. شمر گفت: «بازوی تو ناتوان باد! چرا می لرزی؟» آنگاه خود تیغ به دست گرفت و به همراه سنان برای بریدن رأس مطهر امام (ع) رهسپار شد ...



زیر خنجر بود ، اما دیده باز
اشک او بر گونه ، سرگرم نماز
اشک او می شست خونِ گونه را
شرمگین می کرد این گردونه را
مست بود و اشک دیده ، باده اش
خاک گرم کربلا سجاده اش



در دل گودال کرد از بس سجود
شد ز فرط سجده چشمانش کبود
یک نفر «پهلو شکسته» در برش
کیست یارب این ، به غیر از مادرش؟
مادرش آمد و لیکن مضطر است
بر گلوی تشنه ی او خنجر است
خنجر از بس بوسه زد بر حنجرش
رفت تا گردون صدای مادرش



الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.


[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]تصاویر هوایی از کربلای معلی[/h]


برای مشاهده ادامه مطلب روی لینک زیر کلیک کنید....

www.abna.ir/persian/[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]روضه شب یازدهم ـ مصیبت شام غریبان[/h] سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

نمی‌دانم امشب باید از کدام غربت گفت؛ چه روضه‌ای خواند؛ و مصیبت کدامین غریب را بازگو نمود.
آیا از بدن پاره پاره حسین علیه السلام بگوییم که عریان در گودال قتلگاه افتاده است؟ یا از بدن عباس علمدار که نه سر در بدن دارد و نه دست؟
آیا از علی اکبر بگوییم که صورت پیامبرگونش را بر نیزه برافراشته اند؟ یا از علی اصغر شش ماهه که اینک در گهواره خاکی خویش به خواب ابدی رفته؟
آیا از یاران حسین علیه السلام بگوییم که غریبانه در گوشه گوشه میدان جان باخته اند؟ یا از کودکان حسین علیه السلام که غم یتیمی و اسیری، یکجا بر آنان وارد شده است؟
از غریبی بگوییم یا از مظلومیت؟ از وفا بگوییم یا از پیمان‌شکنی ؟ از عطش بگوییم یا از آتش ؟ از عشق بگوییم یا از زینب ؟
خوب نامی بر قلم گذشت.. زینب...
آری! بگذار از زینب بگوییم ؛ که کربلا، از اینجا به بعد، از‌ آنِ زینب است و پیام کربلا، مرهون زینب.
بگذار از زینب بگوییم و از رنج‌های زینب. از زینب و از غصه‌های زینب. از زینب و از قصه‌های زینب. از زینب و از حماسه‌های زینب؛ و از زینب و از دل زینب ... و امان از دل زینب ...
اما از کدامین غم زینب بگوییم ؟ از برادرانی که از دست داد؟ یا از برادرزادگانش که یک به یک به میدان رفتند و باز نگشتند؟ یا از پسرانش که جلوی چشمان گریانش ذبح شدند؟
اگر چه زینب «ام المصائب» است و از کودکی داغ‌های فراوان دیده ــ ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سپس مصیبت شهادت مادر جوان ــ و در جوانی فرق شکافته پدرش علی علیه السلام را دیده است و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبی را... اما روزی مانند عاشورا نبود، و داغی مانند کربلا...
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید *** دوستان ، غصه ی تنهایی من گوش کنید
گر چه این قصه ی پر غصه به گفتن نتوان *** نه به گفتن نتوان ، بلکه شنفتن نتوان
دختر دخت نبی ، «امِ مصائب» نامم *** کرده لبریز ز غم ، ساقیِ گردون جامم
صبر ، بی تاب شد از صبر و شکیباییِ من *** ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من
باغبانم من و یک سر شده غارت باغم *** چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم
نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم *** پدر و مادر و فرزند و برادر دادم
پیشِ من ، در پسِ در ، مادرِ من آزردند *** ریسمان بسته به مسجد ، پدرم را بردند
من هم اِستاده و این منظره را می دیدم *** مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر *** که فلک زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش *** بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم *** به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده *** به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده
رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسین *** شد مرا روح و روان ، قوت دل ، نور دو عین
بعد از آن واقعه ی کرب و بلا پیش آمد *** راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد
حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسرش را مشاهده کرد و شهادت دهها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید ؛ و شاید اینها همه در برابر رنج اسیری و در به دری ــ که تازه از امشب آغاز شد ــ بسیار اندک بود ...
روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد *** شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب *** خارها بود که از پای کشیدم آن شب
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم *** کوه غم شد دل و چون کوه به پای استادم
چون جنگ به پایان رسید و رأس مطهر حسین علیه السلام را از بدن جدا کردند؛ به لباس‌های پاره پاره آن حضرت نیز رحم نکردند و عمامه، پیراهن، شلوار و کفشهای امام علیه السلام را ربودند. شخصی به نام «بحدل» نیز هجوم آورد تا انگشتر حضرت را بدزدد اما بر اثر شدت جراحات و متورم شده انگشتان، نتوانست آن را بیرون آورد، پس خنجر کشید و انگشت مبارک را برید و انگشتر را درآورد…
اسب امام، با سر و مویی خون آلود به سوی خیمه‌ها رفت. زنان و دختران اهل بیت علیه السلام با دیدن اسب خونین و بی‌سوار، فهمیدند که دیگر بی‌کس و یتیم شده‌اند و صدا به گریه و شیون بلند کردند. «ام کلثوم» خواهر امام علیه السلام فریاد کشید: «یا محمد! یا علی! یا جعفر! یا حسن! کجایید که ببینید با حسین چه کردند؟…»
پس لشکر دشمن به سوی حرم پیامبر صلی الله علیه و آله حمله کردند. از یک سو این خیمه‌ها را آتش می‌زدند و از سوی دیگر هر آنچه می‌دیدند غارت می‌کردند. آنان حتی به حجاب زنان نیز رحم نمی‌کردند و لباس‌های بانوان اهل بیت علیه السلام را می‌کشیدند و می‌بردند. زنان و دخترکان، سربرهنه و هراسان، از خیمه‌ها فرار می‌کردند در حالیکه خار و خس بیابان، پایِ برهنه آنان را می درید…
بانوان حرم، که از خیمه‌ها به سوی بیابان دویده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پیکر بی‌سر حسین علیه السلام روبرو شدند. راوی می‌گوید: به خدا فراموش نمی‌کنم زینب دختر علی علیه السلام را که زاری می‌کرد و به آواز سوزناک می‌گفت: «یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا حسین مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتک سباتا، و إلی الله المشتکی ...» یعنی: «یا محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! بنگر که این حسن توست، به خون آغشته، با اعضایی از هم جدا گشته. بنگر که این دختران تو هستند، اسیر شده و در بیابان‌ها رها گشته. به خدا شکایت بریم، و به علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء. یا محمد! این حسین توست که در این دشت افتاده، به دست زنازادگان کشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پیکر او می‌پراکند. ای اصحاب محمد! برخیزید و ببینید که اینها فرزندان مصطفایند که اینگونه اسیر شده‌اند…» مویه زینب آنقدر دلخزاش بود که دشمنان و دژخیمان را نیز گریان کرد.
آنگاه «سکینه» پیکر مبارک پدرش حسین علیه السلام را در آغوش گرفت و شروع به زاری ‌کرد ؛ تا اینکه جماعتی از اعراب چادرنشین ریختند او را کشیدند و از بدن پدر جدا کردند.
لشکریان یزید که به غارت خیمه‌ها مشغول شده بودند، به خیمه‌ای رسیدند که علی بن الحسین السجاد علیه السلام در آن بیمار و تب آلود افتاده بود. «شمر بن ذی الجوشن» شمشیر کشید تا او را بکشد، اما عده‌ای از همراهانش به او نهیب زدند: «آیا شرم نمی‌کنی و می‌خواهی این جوان بیمار را هم بکشی؟» شمر گفت: «فرمان امیر است که همه فرزندان حسین را بکشم». همراهان با شدت مانع وی شدند تا سرانجام دست از این کار برداشت… و خداوند در زرهی از بیماری، جان ولیّ خویش را حفظ فرمود.
سپس دشمن دنی، رذالت و پستی خویش به منتها رساند ؛ «عمر سعد» در بین لشگریانش فریاد کشید: «چه کسی حاضر است که بر پیکر حسین، اسب بتازاند؟» ده نفر ـ که راویان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند ــ حاضر شدند که این جنایت و وقاحت بزرگ را انجام دهند. پس اسب‌ها را آماده کردند و آنان را بر پیکر بی‌سر و قطعه قطعه امام علیه السلام تازاندند؛ آنگونه که استخوان‌های سینه امام شکست و نرم شد…
(ای قلم ! چگونه این جملات را می‌نگاری و از شدت مصیبت، خشک نمی‌شوی ؟‍ ای دست! چگونه می‌نویسی و نمی شکنی؟!) ...
اینک، حال زینب را تصور کنید… از یک‌سو ، شاهد این مصیبت‌های پی در پی و جانسوز است؛ از سوی دیگر باید مراقب فرزند بیمار برادر باشد؛ و از سوی دیگر باید دختران و زنان حرم را از بیابان‌ها جمع نماید و زیر خیمه‌های نیم سوخته گرد آورد…
صحرای کربلا می‌رفت که تاریک و تاریک‌تر شود ؛ و گرگان گرسنه، در جای جای آن به دنبال دخترکان و طفلان می‌دویدند تا شاید گوشواره‌ای از گوش آنان بکشند یا خلخالی از پای آنان بربایند…
زینبا! چه کشیدی آن شب، در آن شام سیاه غریبان…
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
[SPOILER]منابع اصلی:
1. سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، 1364 .
2. شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذوی‌القربی، 1378 .
3. شیخ صدوق ؛ أمـالـی ؛ ترجمه آیةالله کمره‌ای ؛ تهران: انتشارات کتابچی، 1370


انتشار با ذکر منبع بلامانع است! (منبع : روضه http://soz313.blog.ir[/SPOILER]/ )
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]


[=&quot] امشب بصحرا بی کفن جسم شهیدان است [=&quot] [=&quot]شام غریبان[=&quot] است[=&quot]
امشب نوای کودکان بر بام کیوان است [=&quot] [=&quot]شام غریبان[=&quot] است[=&quot]
آل علی ویران نشین، اندر بیابان است[=&quot] شام غریبان است[=&quot]

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]


روز یازدهم محرم سال ۶۱ ه - ق است و روز عاشورا، امام حسین (ع) و یاران باوفای‌شان همگی به شهادت رسیده‌اند ...
دشمنان آن حضرت همگی شاد هستند ولی انگار شعله نهضت امام حسین(ع) نباید خاموش شود... کاروان اسرای کربلا با حضور امام سجاد(ع)، حضرت زینب(س) و بسیاری دیگر از اعضای کاروان سید الشهدا(ع) اندکی بعد باید به سوی کوفه حرکت کنند... .

رخدادهای روز یازدهم ماه محرم سال ۶۱ ه - ق پیرامون قیام امام حسین (ع) در ادامه می‌آید:

۱.حرکت کاروان اسرا از کربلا
عمر بن سعد در روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز گزارد و آنان را به خاک سپرد.

وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا بانوان خاندان پیامبر(ص) را بر شتران بی‌جهاز سوار کردند و حضرت سجاد(ع) را نیز با زنجیر مخصوصی بسته و بر شتر سوار کردند. هنگامی که آنان را مانند اسیران می‌بردند و از قتلگاه عبور دادند، نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین(ع) افتاد و لطمه‌ها بر صورت زدند و صدا به فریاد و ندبه برداشتند.

حضرت زینب کبری(ع) نعش برادر را به سینه خود چسبانید و با صوتی حزین گفت:

«یا محمداه (ص) این حسین توست که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته است، این‌ها دختران تواند که اسیر شده‌اند، این حسین توست که بدنش بر روی خاک افتاده. پدرم فدای کسی باد که جراحتش دوا نپذیرد، پدرم فدای کسی باد که با غصه از دنیا رفت، پدرم فدای کسی باد که لب تشنه شهید شد».

حضرت سکینه(ع) نیز جسد پدر را در بر گرفت، ناله زد و عرض کرد:

پدر جان، قتل تو چشم دشمنان را روشن و دل‌شان را شاد کرد، پدر جان بنی امیه مرا در کوچکی یتیم کردند... .

۲. تشکیل مجلس ابن زیاد
روز یازدهم عمربن سعد به کوفه آمد. ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند. سپس رأس مطهر امام حسین (ع) را نزد او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم ‌کرده و با چوبی که در دست داشت به آن جسارت می‌کرد.

۳. حرکت اهل بیت امام حسین(ع) به سوی کوفه
عصر روز یازدهم اهل بیت(ع) را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند. بنابراین آن بزرگواران داغدار و مصیبت زده را تا صبح پشت دروازه‌های کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمر بن سعد مانند فرماندهی که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد.[/]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]دسته میلیونی طویریج در کربلا + تصاویر[/h]


[/]

[="Blue"]السلام علیکم یا ابا عبدالله ....[/]

آید نوای زمزمه ، حَیِّ عَلَی الحسین بشنو صدای فاطمه ، حَیِّ عَلَی الحسین

همراه آل فاطمه ، آوای جبرئیل با اضطراب و واهمه ، حَیِّ عَلَی الحسین

عالم گرفته نغمة ، قد قامت العزا این است نوح همه ، حَیِّ عَلَی الحسین

پرچم ، علم ، کتیبه ، کتل ، خیمه ، نوحه خوان

خوانند نوحه با همه ، حَیِّ عَلَی الحسین

دلم مست و لبم مست و سرم مست بخون ای دل که صبرم رفته از دست

بخون ای دل محرم اومد از راه بخون اجر تو با عباس بی دست

أَلسَّلام عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ ، أَلسَّلام عَلى مَنْ بَکَتْه مَلائِکَة السَّمآءِ

سلام بر ساکنِ کربلاء ، سلام بر آن کسى که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند

width: 527 align: center

[TD="align: center"][h=2]مناجات با صاحب عزا[/h] بوی سیبِ حرم از سمتِ سحر می آید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر می آید
[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]روز و شب كارِ شما گریه شده می دانم
باز از دامنتان بویِ جگر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]كاشكی قدر بدانیم جوانی ها را
زود بر شاخه در این فصل ثمر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"] تا نشستیم در این حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دست شكسته به كمر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]روزها سایه نشینِ قَدمش خورشید است
هر كه در سایه ی این بیرق اگر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]می رسد جمعه ای و پیشِ تو دم می گیریم
عاقبت غربتِ این جمع به سر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"] تا كه آبی بزند بر لبِ لب تشنه ی ما
مادرِ سینه زنان زود ز در می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]كفنم پیرهنِ مشكیِ من كاش شود
رنگِ مشكی به كفن هم چقدر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]علت اول دیوانگی ماست حسین
باز از مستیِ دیوانه خبر می آید[/TD]
[TD="align: center"][/TD]

حسن لطفی

align: center

[TD="align: center"]عالم به ماتم تو حسینی غم است
یعنی که فصل سوک و عزا، فصل ماتم است[/TD]
[TD="align: center"]از عرش تابه فرش تمام فرشتگان
فریاد می زنند که ماه محّرم است[/TD]
[TD="align: center"]هفت آسم ان پ ر است ز گرد عزای تو
چشم ان مهر و ماه ز داغ تو پر نم است[/TD]
[TD="align: center"]کعبه سیاهپوش عزایت شد و هنوز
شور غمت به سین پر شور زمزم است[/TD]
[TD="align: center"]بعد از گذشت این همه سال از شهادتت
گلزار دین هنوز ز خون تو خّرم است[/TD]
[TD="align: center"]تا با خبر شوند همه عالم از غمت
یادآور غم تو رسول مکّرم است[/TD]
[TD="align: center"]تا فیضی از فضیلت غم های تو برند
خلوت نشی ن سوک تو موسی و آدم است[/TD]
[TD="align: center"]هرجا به پاست محفل سوکت، به پیش چشم
تصویر کربلای تو آنجا مجسّم است[/TD]
[TD="align: center"]از هر غمی که بر دل ما خیمه می زند
فرموده اند گری بر تو مقّدم است[/TD]
[TD="align: center"]ازح رمت غمت چه بگویم که تا به حشر
زهرا سیاهپ وش عزایت دمادم است[/TD]

چون محتشم «وفائی »غمگین به گریه گفت


«باز این شورش است که در خلق عالم است»


[="Blue"]روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا

پس از آنكه بني‌اميه، امام حسين (ع) را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار دادند، ايشان از مدينه به سمت مكه مكرمه خارج شد و بقيه ماه شعبان و ماه هاي رمضان، شوال، ذوالعقده را در جوار بيت الله سپري كرد و با آمدن ذوالحجة ، احرام حج نيز بست.از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجة) به مكه رسيد. امام (ع) كه مي‌دانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمه‌تمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود. ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه برحذر و به اقامت در اين شهر ترغيب مي‌كرد فرمود: «اي برادر! مي‌ترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «عبيدالله بن زبير» كه همين خواسته را تكرار مي‌كردند و مي‌پنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه مي‌دارد مي‌فرمود: «يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».بعدها كه در جريان قيام عبدا... بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه مي‌كردند و امام آينده را بروشني در خشت خام مي‌ديد و دشمنان اسلام را بخوبي مي‌شناخت. بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا مي‌رفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.
ما كاروان كعبه عشقيم ، هر كجا
رو آوريم كعبه بود روبروي ما
ماييم كعبه‌ي دلِ عشاقِ باوفا
هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما

چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت : «اي برادر! چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟» حضرت فرمود : «ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت : اي حسين! بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت : «انا لله و انا اليه راجعون. پس اين زنان و كودكان را چرا با خود مي‌بري؟» امام پاسخ داد: «جدم فرمود خداوند مي‌خواهد آنها را اسير ببيند».
احرام ما كفن شود اندر مناي عشق
خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما
ما تشنه‌ي شهادت عشقيم، مي‌رويم
تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما

اينگونه بود كه امام (ع) به خاطر حفظ حريم خدا ، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد. روز خروج را برخي از موخان روز ترويه (هشتم ذوالحجة) و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر (ع) روز هفتم اين ماه نقل كرده اند.
ما را مناي عشق، صف كربلا بود
رنگين شده فرات ز خون گلوي ما

امام (ع) به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راه‌بستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصل‌تر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد). پس از مذاكرات طولاني كه بين امام (ع) و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم، حضرت (ع) راه قادسيه را انتخاب فرمود. لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت مي‌كردند تا اينكه روز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا ، نامه‌اي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود: «همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بي‌پناه و بي‌آب فرود آور».حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بي آب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند. امام به او فرمود : «واي بر تو! بگذار در آبادي و روستايي فرود آئيم» حر گفت : «نه، به خدا قسم نمي توانم. اين نامه رسان را بر من جاسوس كرده اند و بايد در همينجا بماني».«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت: «اي پسر رسول خدا! جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعدا به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم». امام فرمود: «من آغازكننده جنگ نخواهم بود». آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا نبنوا نيز مي گويند. نام ديگري هم دارد كه كربلاست. پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت : «اللهم اني اعوذ بك من الكرب والبلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود:«همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زكين ريخته مي شود و در اينجا دفن خواهيم شد». سپس دستور داد كه خيمه ها را رد همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.
كربلا بر تو مهمان رسيده
وعده‌ي وصل جانان رسيده
كربلا وا كن آغوش خود را
بــر پذيرايي آل طاها

در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام (ع) گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت : «ام سلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه مي كردي. پيامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت : آيا او را دوست داري؟ پيامبر فرمود : آري. جبرئيل عرض كرد : امت تو او را مي كشند. و سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد. والله اين همان خاك است».همچنين در حديث است هنگامي كه علي (ع) به صفين مي رفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه مي گويند؟ گفتند : كربلا. اميرالمومنين (ع) آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمان‌ها و زمين در مصيبتش گريان‌اند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.


………


[/]

میرم بخوابم بابایی
حالم خرابه بابایی
عمه دلش خوش باشه که
رقیه خوابه بابایی
السلام علیک یارقیه بنت الحسین

و بالاخره قصه ما به "سَر" رسيد!
سلام بر آن سر از بدن جدا شده...

السلام علیک یا أباعبدالله
و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت و بقی اللیل و النهار
و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
و على علی بن الحسین
و على أولاد الحسین
و على أصحاب الحسین



روضه شب چهارم ـ مصيبت فرزندان و برادران زينب (س)

روز عاشورا هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا (ص) به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام علي (ع) جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر (ص) شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.در اين لحظات سخت فرزندان علي (ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن (ع) و سيد الشهداء (ع) گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.در حديثي است از رسول خدا (ص) روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر(ص) با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند : «يا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود : «ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را مي‌كشند يا آوراه مي‌سازند».از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشگر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيّار (همسر حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) (يعني برادارن حضرت زينب) بودند.·فرزندان زينب (س)«عون»، «محمد» و «عبيدالله» سه پسر عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب سلام الله عليها) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام (ع) به كربلا آمده بودند.آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه مي‌خواند :
إن تنكروني فانا ابن جعفر
شهيد صدق في الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفي بهذا شرفا في المحشر

يعني : اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين مي درخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بال‌هايي سبز به پرواز در مي‌آيد، و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.عون سه سوار و هجده پياده از لشگريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشگر يزيد به شهادت رسيد.پس از وي، دو برادرش محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.·برادران زينب (س)«عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين «ع» و زينب كبري (س) از «فاطمه ام البنين» بودند.هنگامي كه ابوالفضل‌العباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيده‌اند با سه برادر مادري خود گفت : «برادران عزيزم! دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را "فرزند علي" معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانه به شهادت رسيدند.عثمان بن علي ـ كه اميرالمومنين فرمود : «او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله) عثمان ناميدم» ـ جواني 21 ساله بود. هنگامي كه جنگ قهرمانه او را ديدند براي كشتن او به تير اندازي متوسل شدند. «خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد. سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.اين 6 برادر، تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد... امان از دل زینب...الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.………منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفته‌اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).[=Times New Roman]



طیــنتِ پــاکـــُ و نیـــاکانِ نکو میــخواهد...
بُردنِ نــام علـــمدار وضـــو میــــخواهد...


[h=2]توسل به حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام
[/h]

width: 531 align: center

[TD="align: center"]تا خریدار تویی ناله ی مستانه کنیم
سر بازار غمت، گریه چو دیوانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]ما که از چشمه ی فیّاض، گ هر می نوشیم
کِی تمنّای وصال لب پیمانه کنیم؟[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]صحبت از جام بلای تو که آید به میان
ننگ بر ما طلب باده ی بیگانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]ما به جارو زدن خانه ی تو محتاجیم
تا ابد فخر بر این خدمت شاهانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]درد خوشتر، اگر از غیر تو درمان خواهیم
خواهشی هست اگر، بر در این خانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]مجلس روضه ی تو روضه ی رضوان دل است
وای بر ما که اگر ترک عزاخانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]تا شبی هم به خرابات دل ما برسی
گریه ها نذر تو و دختر دردانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]
[TD="align: center"]دامن قبله در آغوش کشیده کعبه
بهتر آن است نمازی سوی ویرانه کنیم[/TD]
[TD="align: center"][/TD]

[h=5]احسان محسنی فر[/h]

width: 539 align: center

[TD="align: center"]دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است [/TD]
[TD="align: center"]من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است[/TD]
[TD="align: center"]گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور [/TD]
[TD="align: center"]صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است
[/TD]
[TD="align: center"]شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم
[/TD]
[TD="align: center"]ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است[/TD]
[TD="align: center"]غائبین کوچه بر من عقده خالی می کنند
[/TD]
[TD="align: center"]هر که دیدم گفت رویت مثل روی مادر است[/TD]
[TD="align: center"]می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار
[/TD]
[TD="align: center"]آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است[/TD]
[TD="align: center"]یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر [/TD]
[TD="align: center"] در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است
[/TD]
[TD="align: center"]قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل
[/TD]
[TD="align: center"]از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است[/TD]
[TD="align: center"]گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود [/TD]
[TD="align: center"]چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است[/TD]
[TD="align: center"]وجه تشبیه سر من با سر تو این بود [/TD]
[TD="align: center"]هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است[/TD]

[h=5]قاسم نعمتی[/h]

width: 532 align: center

[TD="align: center"]عاقبت سایه بالای سرم می آید [/TD]
[TD="align: center"] پدر خوبتر از خوبترم می آید[/TD]
[TD="align: center"]
مثل یک شاخه خشکم که شکستند مرا [/TD]
[TD="align: center"] پدر از را ه رسد برگ و برم می آید
[/TD]
[TD="align: center"]بی عصا روی زمین میکشم این پیکر را [/TD]
[TD="align: center"]به امیدی که ز ره بال و پرم می آید[/TD]
[TD="align: center"]باز هم میل تماشای فلک را دارم [/TD]
[TD="align: center"] با پدر نیز علمدار حرم می آید[/TD]
[TD="align: center"]نیست آهی به بساطم بخرم پارچه ای [/TD]
[TD="align: center"]پدرم گفته که چادر به سرم می آید[/TD]
[TD="align: center"]گوشواره و النگو به چه کارم آید [/TD]
[TD="align: center"]وقتی از عرشه نی ها گوهرم می آید[/TD]
[TD="align: center"]آبرویم نرود کاش در این وادی شام [/TD]
[TD="align: center"]همه جا گفته ام امشب پدرم می آید[/TD]
[TD="align: center"]منتظر مانده ام وجان به لبم آمده است [/TD]
[TD="align: center"]خبری گرکه نیاید خبرم می آید[/TD]
[TD="align: center"]مو پریشانم و خاکستری و سوخته ام [/TD]
[TD="align: center"]هرچه امد به سر تو به سرم می آید
[/TD]
[TD="align: center"]ای کسی که به من و خواهر من طعنه زدی [/TD]
[TD="align: center"]صبر کن صبر عموی قمرم می آید[/TD]

موسی علیمرادی
***
[h=2]


[/h]