☼▬☼▬☼ طلوع فجر ☼▬☼▬☼
تبهای اولیه
پایگاه حوزه
بهار آزادی از راه می رسد، با نسیمی خوش و سرشار از بویی آ شنا؛
اصغر عرفان
پایگاه حوزه
انقلاب اسلامى ما، یک قصه واقعى است که «یکى بود» آن با مستضعفان و پابرهنه ها و «یکى نبود» آن با مستکبران و زورگوها شروع مى شود.
صاحبان این انقلاب، به دور از دنیاى «دو نبش»ها و «سرقفلى»ها قیام کردند؛ آنهایى که رنگ سفره شان در طول این سال ها اگر کم رنگ تر نشده باشد، یک نواخت باقى مانده است.
آنهایى که صاحب چندین قبر در مزار شهیدان هستند و هنوز خود را مدیون انقلاب مى دانند. آنهایى که همیشه بدهکارند، ولى از انقلاب طلبى ندارند. آنهایى که همیشه بسیجى هستند.
آنهایى که لباس خاکى خود را عوض نکرده اند. کسانى که پاپوششان، کفش ملى است و لباس برادر بزرگ تر را مى پوشند. انقلاب به دل گرمى اینان، خود را بیمه مى کند.
یکى نبودها، انگل این مردمند و مسبب سفره هاى بى رنگ؛ آنهایى که کیسه هایشان را به قیمت جیب هاى خالى این مردم پر مى کنند. بر سکوى اول احتکار، فاتحانه مى ایستند و حسرت اجراى عدالت را بر دل پابرهنگان مى گذارند.
اینان با ارز مى بینند. با سکه هاى طلا مى شنوند. با زبان لمس مى کنند و هر چیزى را با بوى سرمایه مى چشند.
با این حال، همه اینها یک روز سکته خواهند کرد؛ آن روز که آقاى اصلى انقلاب با قدم هاى سبزش، ریشه این پلیدى ها را زرد کند.
اصغر عرفان
پایگاه حوزه
این روزها، روزهایی ماندگار و فراموش ناشدنی در تاریخ ملت بزرگ ماست، روزهای پیروزی انقلاب اسلامی است؛
انقلابی که رساترین فریاد تاریخ، یعنی امام امت، آن را رهبری کرد و به فرجام رساند و برای حفظ آن، با تمام وجود تلاش کرد.
انقلابی که مبتنی بر بینش عمیق توحیدی و الهام گرفته از انقلاب سرخ عاشورای حسینی بود، که در آن عده ای قلیل، با اعتقادی وسیع و راسخ، نیروهای کفر و باطل را شکست دادند و چشم قدرتمندان را خیره ساختند.
با پای گذاردن در دایره معنویت و ایثار و شهادت بود که فرزانگان خاک، از این سرزمین پاک، به سوی افلاک، پر گشودند و تا نهایت تاریخ جاودانه شدند.
یاد تمامی شهیدان انقلاب اسلامی همیشه سبز باد.
عبداللطیف نظری
پایگاه حوزه
وقتی که امام آمد، ستم رفت، شاه رفت و پلیدی و تباهی و سیاهی رخت بربست.
وقتی که امام آمد، لاله ها سر از خاک برآوردند و فرشی برای گام های پرصلابت او شدند.
وقتی که امام آمد، باغچه ها گل داد، دل ها شادمان شد و امت جشن برپا کردند. وقتی که امام آمد، عشق و ایمان را به ما هدیه کرد و ایثار را به ما آموخت.
وقتی که امام آمد، آزادی به خانه ها برگشت، ما استقلال خویش را باز یافتیم و جمهوری اسلامی با دست مبارک او بنیاد نهاده شد.
وقتی که امام آمد، تمامی امیدها و خوبی ها را با خود به ارمغان آورد.
پس مبادا «راه امام» را گم، و «کلام امام» را فراموش کنیم. همه مان بدانیم که اگر امروز، فجری داریم، از فروغ آن خورشید فجر آفرین است.
یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدن های مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبا نگار آورده بود
عشق را صد رشته جان، در لعل نوشین بسته بود
حسن راصد چشم دل، آیینه وار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمی گردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در چن هر گوشه ای را صد هزار آورده بود
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، طولی نکشید که پرتوهای معنوی این بارقه الهی مرزهای جغرافیایی را درنوردید و مسلمانان جهان را از خواب غفلت بیدار کرد و رستاخیز اسلامی را در سراسر جهان پدید آورد. زیرا این انقلاب، جنبه معنوی و دینی داشت و از این رو، توانست در کشورهای اسلامی نفوذ کند و هزاران انسان را شیفته خویش سازد.
امام خمینی(ره) در معرفی انقلاب اسلامی و بیان رمز پیروزی آن فرمودند: «... این قیام، قیام حق بر باطل بود، قیام عبودیت بر طاغوت بود، قیام انسانیت بر توحّش بود. رمز پیروزی ما در این بود که نهضت ما جنبه معنوی و اسلامی داشت...»
این هدیه غیبی بود که [خداوند] به ما داد. این استقلالی که خدای تبارک و تعالی به ما داده و دست اجانب را کوتاه کرده، برای خاطر آن قدرت ایمان و وحدت کلمه بود».
مگر نه این است که خدا سرنوشت هر قومی را در دست های آن قوم نهاده و فرموده است: «اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأَنْفُسِهِمْ؟
و مگر نه این است که تصمیم گیری برای آینده، برای راه و برای شیوه زندگیِ هر فرد با خود اوست؟
این همان واقعیتی است که ملّت ایران را به سوی خروشی انقلابی می کشاند تا خود به اختیار راه صحیح را برگزیند و قدم در راهی نهد که آینده اش را درخشان ببیند و خدا پشتیبان کسانی است که برای او انقلاب کنند و در راه او به جهاد پردازند.
اینها رازهای نامکشوفی است که در انقلاب ما نهفته است؛
برای آنها که بنگرند و بیاندیشند.
انقلاب بزرگ اسلامی ما انقلابی بی سابقه است.
این انقلاب معجزه قرن شمرده می شود. در روزهای پرشور انقلاب، ملّتِ ازجان گذشته ما با دست های خالی از سلاح و تنها با ایمان و اتّحاد قیام کرد و ندای اسلام طلبی سر داد و بر این فریاد بلند خود ایستادگی کرد.
با شعار گل به جای گلوله ارتش را شکست داد و خواست که خود بر سرنوشت خود حاکم باشد.
این ملّت قهرمان بر پایه این خواسته بجای خود، آن رژیم مستبد و دست نشانده استعمارگران را سرنگون ساخت و درست در روزهایی که هیچ کس باور نداشت و در زمانی که منابع اطلاعاتی ابرقدرت ها نظام شاه را تا سال های بعد بر اریکه قدرت می دیدند، ملّت ما به پیروزی بزرگ خود دست یافت.
برف می آمد؛ امّا این بار عید بود؛
سرما معنا نداشت، وقتی رگ های ما از خونی تازه تر و هوایی پاک تر سرشار می شد. شب از خاک صبح پای می کشید و صبح، مهربان تر می آمد.
خدا با ما به چله نشینی آمده بود و در نفس هایمان جاری بود؛ روزهای خدا بود.
ما بهار را در زمستان تکثیر کردیم. صدای بال پرستو می آمد و آهنگ ملکوتی بهار ... عشق، بال های خود را ده روز نورانی بر این سرزمین کشید و صبح روز دهم، ما آغاز شدیم.
دنیا سپید شد، فصل بهار آمد و ما خنده زنان، هوای دلگیر خانه را بیرون دادیم، دشت های استغنا به روی دل های مشتاق گشوده شد و زمزمه عاشقان آزادی کوه ها و دشت ها را فرا گرفت.
عالم پیر، جوان شد و در هر سوی زمین نوای روشنی پیچید. پرچم هایی که افراشته می شدند، ریشه در خون هزاران کبوتر سر بریده داشت. که پرواز را یاد ما دادند.
دشت سبز پر از شقایق، به روی ما لبخند زد. معجزه «بهار در زمستان» را باور کردیم و به تمام زیبایی هایش لبخند زدیم.
بهارِ آزادی، بهار عشق، بهار تازه شدن، و بهار انقلاب، در جان های خسته مان روحی تازه دمید.
امیر مرزبان
آن روزها، روزهای استغاثه و شهادت بود. آن شب ها شب های قیام و تکبیر بود.
مردی به میان خیل عاشقان و جانبازان آمده بود که خود سر حلقه عشاق جهان بود. باغبانی به آبیاری گل های تشنه باغ انقلاب آمده بود تا این باغ، سبز و پر طراوت بماند و عطر گل های آن، در دور دست ترین نقاط جهان بپیچد و قلب آزادگان دنیا را بنوازد؛
و چنین بود که شمیم معنویت انقلاب، با نام نورانی امام، جهان را به تسخیر درآورد.
آری، در آن شب ها، هر مشت گره خورده ای به ستاره ای نورانی می مانست. که به ستیز با ظلم و ظلمت آمده بود.
هر تکبیری، کاخ های ستمگران را به لرزه درمی آورد. مردی در میان مردم بود که دل هاشان را قوی می ساخت و ایمانشان را چون کوه، استوار می کرد.
حالا خیلِ مشتاقان، چون جویبارهای کوچکِ به هم پیوسته، دریایی به وجود آوررده بودند که دستگاه ظلم را در خود می بلعید، دستگاهی که قرن ها ساقه نهال هایِ اعتراض و قیام و عدالت خواهی را با تبر ستم، شکسته بود و حالا ریشه ها از خواب تاریخی خود بیدار شده و به هم گره خورده بودند و از عمق خاک های تیره جهل و تاریکی سر بر آورده بودند و فریاد می کشیدند، تا بهار دیگری را درطلوعی دیگر به تماشا بنشینند، بهاری که سرشار بود از گل و آواز پرنده و رنگین کمان و شکفتن و رستن و پویایی. در آن روزها و شب ها، جنگلی از درخت و پرنده به راه افتاده بود تا خزان را برای همیشه از مرزهای این سرزمین بیرون کند. جنگلی که از هر گوشه آن، چشمه ای می جوشید و درخت های جوانش به حفاظت از حریم بهار برمی خاست.
در آن روزها و شب های دهگانه، دل ها یکی بود، «کلمه» یکی بود، هدف یکی بود و امام یکی بود تا مردم تجلّی درخشان ترین معنای وحدت را در خود و با خود بیابند، و پرشورترین روزهای همدلی و برادری، و شور و اشتیاق را در تاریخ این سرزمین، به یادگار بگذارند.
محمدسعید میرزایی
کبوتر بزرگ از دور پیداست. افق را که نگاه کنی، می بینی که چگونه هوا را می شکافد و پیش می آید؛
اما نگرانی؛ آیا چه خواهد شد؟ میلیون ها چشم، اینک ساقه نگاه خویش را به آسمان فرستاده اند، به انتظار بهار.
آن گاه که نسیم سبز بال های کبوترِ موعود، پیغام بهار را نجوا کند، ساقه ها در کنار ابرها خواهند شکفت و آسمان را گلستانی خواهند کرد مفروش از رنگین ترین آفتابگردان ها که هماره چشم در چشم خورشیدی دوخته اند که بر دوش کبوترِ بزرگ پیش می آید و معجون زندگی را بر خاک این سرزمین فرو می پاشد؛
و این ارمغان بازگشت خورشید است. فریادهای شوق، فرودگاه را آذین بسته اند. پُشت در پُشت ایستاده اند مشتاقان مهجوری که هر لحظه انتظار شنیدن صدای هواپیما، بی تابشان می کند.
و تکّه پاره های پیکر عنکبوت پیر، امّا هنوز در حال جان کندن است. وای که اگر درهای فرودگاه بسته بماند! و چه کوشش مضحکی است که هنوز در بدن عنکبوت می جنبد! عنکبوتی که واپسین نفس هایش را نیز سال ها پیش فرو داده بی آن که بازدمی کرده باشد. و امّا کدام عنکبوت است که بتواند در مقابل غرّش توفان بال های کبوتری بزرگ، همچنان بر جای بماند؟!
فرودگاه گشوده می شود و پرنده آهنین بر زمین می نشیند. در هجومِ آن همه اشتیاق بکر و سر به مهر ـ که اینک چونان انبار باروتی منفجر شده اند ـ پیرمردی جوان، پای بر سرزمینی می گذارد که سال ها تشنه و عطشناک، قدم هایش را انتظار می کشیده است.
آغوش ها گشوده است، پیرمرد! خوش بازگشتی که بازگشت تو، پاسخ آن همه خون های بر زمین ریخته و آن همه ارواح به آسمان پیوسته بود. اینک میدان ژاله می تواند خاطرات سرخ رنگ خویش را آزادانه تعریف کند؛ و خیابان های همه شهرها شادند که هر یک می توانند خود را به نام رفیع شهیدی مزیّن کنند.
خوش بازگشتی که بازگشت تو، نگذاشت آن فریادها در عمق بغض های پنهان خفه شوند! فریادهایی که آزادی را برای این قوم نعره می کشید؛
پس اینک میدان آزادی معنا خواهد گرفت.
خوش بازگشتی که بازگشت تو، خطّ خم شده اخم ها را خواهد شکست و سطر مستقیم لبخندها را بر همه چهره های این سرزمین خلق خواهد کرد!
آغوش ها گشوده است، پیرمرد! خوش آمدی ...
مهدی میچانی فراهانی
کسی که ماه شب تار بی قراران شد
انیس جان و شفابخش قلب یاران شد
نفوذ چشم و پیامش به جان اثر می کرد
همان که دلبر و دلدار رهسپاران شد
نه قلب پیر و جوان پر شد از محبت او
صمیم قلب مصفای نو نهالان شد
به سردی دی و بهمن که ناله یخ میزد
صفای آمدنش گرمی بهـاران شد
وجود مردم ایران ز دوریش غمناک
حبیب اهل دل و پیر این جماران شد
در آن زمان که ستم پرده سیاهی بود
امید بخش قلوب امید واران شد
خوشا صفای زمانی که ماه بهمن بود
تو آمدی و دل انقلاب خندان شد
مطالعه نظام مند مفهوم جدید انقلاب، از قرن نوزدهم میلادی آغاز شد. در فرهنگ های سیاسی و علوم سیاسی، انقلاب را چنین تعریف می کنند: «سرنگونی یک نظام اجتماعی کهنه و فرسوده و جای گزین کردن آن با نظام اجتماعی نو و مترقی» یا «سرنگونی حکومت طبقه یا طبقات رو به زوال و جای گزین کردن آن با نظام اجتماعی جدید». در برخی موارد هم برای تعریف عام انقلاب که هر نوع تحول اساسی را در بربگیرد، آن را چنین تعریف می کنند: «هر نوع تحول کلی و اساسی».
دیدگاه اسلام در مورد انقلاب، با تفسیر و تحلیل غربی و مارکسیستی آن کاملاً تفاوت دارد. در تحلیل اسلامی، مهم ترین عامل انقلاب، آرمان خواهی و عقیده به مکتبی است که نخست گروه پیشرو و مجاهدان را وارد میدان مبارزه انقلابی می کند و سپس با بسیج توده های گسترده مردم، انقلاب را به درون جامعه کشانده، از طریق توده های مردم به پیروزی می رساند. از دیدگاه اسلام، انقلابْ نوعی جهاد داخلی است که در آن گروهی برای خدا می جنگند و گروه دیگر مانع راه خدایند.
در انقلاب اسلامی، عناصر فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هر کدام به گونه ای تأثیر گذارند. نیز در کنار این عناصر، بر خشم قهرآمیز مردم تکیه می شود. البته می توان ویژگی های اصلی انقلاب اسلامی را در تعریف زیر مطالعه کرد: «انقلاب اسلامی، دگرگونی بنیادی در ساختار کلی جامعه و نظام سیاسی آن، منطبق بر جهان بینی و موازین و ارزش های اسلامی و نظام امامت و بر اساس آگاهی و ایمان مردم، و نیز حرکت پیشگام صالحان و قیام قهرآمیز توده های مردم است».
مى آید؛ بر بام بلند آرزو و به جست وجوى شهیدانى که مسیرش را با خون خویش مطهر کردند.
خانه هاى قلبمان، شانه هاى مهربان او را مى جویند تا در سایه خورشیدى اش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سیه مستان شب، با خنجر ظلم، سپیداران باغ را سر بریده اند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاى مان باز مى گرداند.
خوش آمدى به وطن؛
پرسوختگان منتظرت، چشم انتظار دست نوازش تواند که از بام بلند دیدار، بر خاطر مجروحشان بکشى، اى روح خدا!
رزیتا نعمتى
نویدبخش آزادی
هر چند تأخیر داشت؛ امّا می آمد!
می آمد، از پسِ سال ها انتظار تا در زمستان، بهار «صلوات» را بر لب ها بنشاند!
می آمد تا با التجا به تبار معصومش علیه السلام ، نویدبخشِ استقرار احکام الهی شود!
می آمد تا لبخندهای خاموش را به روشنی «آزادی» فرا بخواند!
می آمد تا برای واپسین روزِ «انتظار»، «احترام به طلوع خورشید» را به امّت خویش بیاموزد!
می آمد تا نگاه پیر و جوان را به گلدسته های نیایش، آشنا کند!
می آمد تا مفهوم «استقلال و آزادی» را در مکتب «جمهوری اسلامی» معنا کند!
می آمد تا مکتب «شهادت» را به نقطه نقطه این جهان عصیان زده، بشناساند!
می آمد تا از اقیانوس «فقه آل اللّه علیه السلام » جویباری به مرداب های
خود باوری بگشاید!
می آمد تا اولین «بزرگراه انتظار» را در جهان، به نام نامیِ
«حضرت ولی عصر(عج)» افتتاح نماید!
می آمد تا پرده از چهره «نفاق و استکبار» توأمان بردارد!
می آمد تا نگاه دوربین های جهان را به «قلب تپنده جهان اسلام» معطوف کند!
می آمد تا نامش، عطر صلوات بر پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله را در فضای
دل ها بپراکند
می آمد تا دل ها با چهره زیبا و روحانی اش الفت بگیرند و نامش را هم وزن
«تکبیر»، بر زبان بیاورند!
می آمد تا کفّار به عظمت «اسلام» ایمان بیاورند و به نام و مرام «رهبرانش»
احترام بگذارند!
می آمد تا نوای مظلومیّتِ «تشیّع» را بر بام جهان، به فریاد عزّت و آزادگی بدل کند!
می آمد تا بشارتی بر ظهورِ «فرزند راستین عدالت» منجی شب زدگان جهان، «حضرت حجة بن الحسن عسکری(عج)» باشد! و با پشتیبانی حضرت، تمام ظواهر استکبار و قدرت پوشالی اش را به تمسخر گیرد!
می آمد تا از ایران تا لبنان، از لبنان تا بوسنی، از بوسنی تا اریتره و یمن و افغانستان، ... احیاگر تعالیم ناب نبوی صلی الله علیه و آله در اندیشه های زلال علوی علیه السلام باشد!
می آمد تا فریاد مظلومیّت «نهج البلاغه» را، و زلال نیایش های «صحیفه» را، همراه با عظمت آسمانیِ کلام وحی «قرآن»، به گوش تمام جهانیان برساند!
می آمد تا فراخوان و همایش «وحدت اسلامی» را با درایت «موسوی»اش،
رهبری کند!
می آمد تا نام «روح اللّه موسوی الخمینی» را تاریخ جهان، برای همیشه به
حافظه بسپارد!
روح ملکوتی اش قرین درود و سلام باد و راه گرانسنگش، آلوده به ناراستی ها مباد!
امروز مردی آسمانی به ایران می آید. این خبر ـ با همه سادگی اش ـ تمام دل های عاشق را بی قرار کرده است. حالا نبض تمام ساعت ها تندتر می زند.
امروز مردی به ایران می آید؛ مردی که چشمانش باران و دست هایش کرامت بهار دارند. عجیب نیست که نهال های خردسال باغ، این قدر بی قراری می کنند و نام این آقای نورانی را از پدرها و مادرهایشان می پرسند.
عجیب نیست که همه کبوترهای شهر، بر لبِ بام ها کِز کرده اند و آمدن این مرد را انتظار می کشند. بازگشتن این مرد، توفانی است که رخوت مرداب را می آشوبد، توفانی که پاییز را از این سرزمین بیرون خواهد راند و مقدّمه ظهور سبزترین بهار خداوند را فراهم خواهد آورد.
مردی که عکس او در حافظه کودکان فردای این سرزمین، قاب خواهد شد و نامش، مثل رازی روشن، سینه به سینه در دلِ آزادگان جهان خواهد ماند.
مردی که به نام علی علیه السلام آمد تا برای عدالت بجنگد، و قسط واقعی را بر پایه شریعت الهی برقرار سازد. مردی آسمانی که دل های مردم ما را به سادگی تسخیر کرد، به سادگیِ افتادنِ عکسِ ماه در دلِ حوض های کوچکِ خانه های شهر؛
با تواضع و صداقتی که باور کردنی نبود، صداقتی که رو در رویی با دشمنان خدا، با صراحت می آمیخت و به تیزترین شمشیرها بدل می شد. مردی که از لبانش سلام و تبسّم می ریخت، و آمده بود تا پیام آور وحدت و همدلی برای مردم سرزمینی باشد که سال ها در زیر چکمه های زور گویان و استعمارگران به اسارت رفته بودند.
مردی که از مردان این دیار، هزاران شهید ساخت، تا بیرق عزّت و آزادگی را در عالم به اهتزاز درآورند.
امروز، مردم، کوچه ها و خیابان ها را با گل های سرخ فرش کرده اند تا آمدن بهاری ترین مرد را جشن بگیرند، مردی که می خواهد ورق گردان تاریخ تاریک این سرزمین مه زده باشد.
مردی که مسیر زمان را به سمت روشن ترین روزهای موعود، تغییر خواهد داد و سفره های خالی این مردم را از نان و گل سرشار خواهد کرد.
این مرد، پدر مهربان تمام کودکان دیار ماست. آقای مهربانی که همه ما را دوست داشت و دارد. مردی که هرگاه به نامش توسّل بجوییم، پاسخ ما را می دهد. مردی که همواره با ماست.
محمدسعید میرزایی
روزگار وحشى گرى طاغوت، تاراج اندیشه هاى بهارى را آه مى کشیدیم.
اختناق، هر لحظه اتفاقى سرخ بود.
در تنگناى شب شلیک بودیم و آرزومند کلماتى فاتحانه. تقویم ها، بیهودگى را ورق مى زدند و معصومانه ترین واژه ها، زیر یوغ ستم بودند. ناگهان، کسى فصل هاى پرتپش پیروزى را براى ما سوغات آورد و نقشه سیاه شب را با دستان عزتمند خود ریزریز کرد. خرقه اى پرشکوفه بر اندام جغرافیاى میهن پوشاند تا هزاره هاى دیگر این خاک، از فخر فجر به خود ببالند.
او هنگامى آمد که چشمان فرتوت سیه زادگان را مه گرفته بود و به یک باره، همه آنها شفافیت خورشید را باور کردند؛ که:
«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
مردى آمد و با فجرنامه آزادى، حلاوتى اشراقى در کام وطن ریخت و ما را به این اطمینان رساند که تا آیه هاى پیروز خدا هست، میهن، مانند هر صبح، دست نخورده باقى خواهد ماند.
«فجر است و سپیده، حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام، در کشور ما
خورشید حقیقت از افق سر زده است»
(جواد محدثى)
یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدن های مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبانگار آورده بود
عشق ما صد رشته جان در لعل نوشش بسته بود
حسن او صد چشم دل، آیینه وار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمی گردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
شب پرستان را به کار خویش حیران کرده بود
آفتاب ما که صبحی بی غبار آورده بود
«ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود»
کان چنان، باغ محبت گل به بار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در «چمن» هر گوشه ای را، صد هَزار آورده بود
باد، به یک بار تقویم سرنوشت را به هم زد. لحظه ها در سکوت مظلومیتشان لبخند زدند و بلوغ پنجره هاى سبز باغ را جشن گرفتند.
دقیقه هاى نوجوان انقلاب، قسم یاد کردند تا روزهاى خاکسترى دنیا را به ابدیت بسپارند.
سوگند خوردند که روى پاى غیرتشان بایستند و طاغوت و استکبار را عزادار باور پلیدشان کنند.
سوگند خوردند که داغ هاى کمرشکن و زخم هاى بى مرهم را التیام بخشند، مشق همت و اتحاد را در مسیر ماه جارى کنند و از خُم ولایت، سیراب گردند.
سوگند خوردند تا باورهاشان بیمه نشده، بى گدار به آب نزنند.
سوگند خوردند تا در سایه ایمان شعله ور و رهبرشان، تکلیف تمام شمع هاى زمانه را روشن کنند.
نقى یعقوبى
برخیز که فجر انقلاب است امروز
بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا نقش بر آب است امروز