دلاورى حضرت على (ع)
تبهای اولیه
كتاب: سيره معصومان ج 3 ص 30
نويسنده: سيد محسن امين
مترجم: على حجتى كرمانى
چون به شجاعت و دلاورى آن حضرت كه زبانزد همگان استبنگريم، درمىيابيم كه او از سن بيستسالگى يا اندكى بيشتر در جنگها مباشرت داشته، و حال آنكه با جنگاوريى كه على (ع) از خود به نمايش گزارد، نام شجاعان پيش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نيز نام دلاوران پس از خود را از صفحه گيتى پاك كرد.خواهيم ديد كه على (ع) در شجاعتبر تمام مردم برترى دارد، اين امر آنچنان بديهى و روشن است كه سخن گفتن و ايراد شواهد براى اثبات آن بر انسان زشت و قبيح جلوه مىكند. آنچه على در جنگ كرد، تا روز قيامتبه عنوان ضرب المثل به جاى خواهد ماند.براى اثبات شجاعت آن حضرت همين قدر كافى است كه وى در هيچ ميدانى از دشمن گريزان نشد و خود را در مقابل لشگريان آنان نباخت و با كسى گرم كارزار نشد، مگر آنكه او را بكشت و هرگز ضربهاى بر دشمن وارد نكرد كه بخواهد دومين ضربه را نيز بر او بزند. ضربات او بس سهمناك بود.هرگز از پيش دشمنى نمىگريخت.چون به مبارزهاى فراخوانده مىشد باك نمىداشت.اينها همه از امور حيرتآورى است كه جز براى پسر ابو طالب فراهم نشد.و چه بسا كه بتوان شجاعت وى را بيش از اينها مورد توصيف قرار داد.او خود مىفرمود: «با كسى به نبرد نپرداختم مگر آنكه من و او در ميدان بوديم.»يكى از موارد افتخار اعراب، ايستادگى در برابر على (ع) در صحنههاى پيكار بود.آنان و دار و دستهشان افتخار مىكردند كه على (ع) با ايشان به جنگ پرداخته است.حى بن احطب سيد قبيله بنى نضير يكى از كسانى است كهبر اين امر باليده و گفته است: «اينها كشتگانى شريف به دست انسانى شريفند.»خواهر عمرو بن عبدود در شعرى كه در رثاى برادرش سروده است، به كشتهشدن وى به دست على (ع) مىبالد.هنگامى كه حسان در يكى از سرودههايش به قتل عمرو بن عبدود باليد، يكى از مردان قبيله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت كه برخى از ابيات آن چنين است:
1.دروغ گفتيد و به خانه خدا سوگند كه ما را نكشتيد اما به خاطر تيغ برنده على (ع) بر خود بباليد 2.به شمشير پسر عبد الله يعنى احمد در جنگ و به پنجه نيرومند على (ع) بدين حال دستيافتند، پس كوتاه كنيد 3.على است آنكه در فخر مقامى والا دارد پس بيهوده ادعا مكنيد و پست و كوچك شويد (گم شويد)
مشركان كارزار على (ع) را مورد ستايش قرار مىدادند و آن را افتخارى براى على به شمار مىآوردند و با اين وجود، علت افتخار ايشان، تنها آن بود كه على كشنده آنهاست.مسافع بن جمحى در سوگ عمرو و كشته شدن او به دست امير المؤمنين (ع) شعرى سروده كه يكى از ابيات آن چنين است:
على پيروز شد و من به مانند اين افتخار دست نيافته و با مردى چنين قدرتمند روبهرو نشده بودم
هبيرة بن ابى وهب در رثاى عمرو و قتل او به دست على (ع) چنين مىسرايد:
از تو اى على، اين دليرى كه در ميدان به خرج دادى در جاى ديگرى نديدم و من بر نجد مقدم، همچون پيرى متوقف شدم.
به چه پيروزى شگفتى دستيافتى كه همين براى فخر تو بس است و تا زمانى كه زندهاى از خوارى و زبونى در امان مىمانى.
سعيد بن عاص نيز به على (ع) باليد و گفته است: من خوشحال نيستم جز آنكه مىبينم كشنده پدرم پسر عموى او يعنى على بن ابى طالب است.
همچنين پدر على (ع) وى را در زمانى كه كودكى بيش نبود، در واقعه شعب ابو طالب، در بستر پيامبر خوابانيد و آن حضرت (ع) با طيب خاطر به استقبال خطرى بس بزرگ رفت.
شجاعت والاى آن حضرت را همچنين مىتوان شب هجرت پيامبر از مكه به مدينه، ملاحظه كرد.وى بدون هيچ ترس و نگرانى خود را در معرض خطرى عظيم قرار داد.در حالى كه مردان مكه خانه پيامبر را به محاصره خود درآورده بودند، تا كسى را كه در بستر خفته استبه قتل برسانند.
شجاعت ديگر او در زمانى است كه پس از هجرت پيامبر كه به همراه فواطم (فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پيغمبر، و فاطمه دختر حمزه) آشكارا از مكه به طرف مدينه در حركتشد و او را در اين سفر به جز ابن ام ايمن و ابو واقد ليثى كه آنان نيز در مقابل جماعت قريش كارى از دستشان برنمىآمد، كس ديگرى همراهى نمىكرد.در اين حال با هشت تن از سواران قريش برخوردند كه پيشاپيش آنان جناح برده حرب بن اميه قرار گرفته بود.جناح در حالى كه بر اسب سوار بود با شمشير بر على (ع) حمله برد، آن حضرت پياده بود و از ضربت او جا خالى كرد و چون جناح از طرف كتف خم شده بود آن حضرت با ضربتى سنگين او را به دو نيم كرد، آن چنان كه آن ضربت تا كوهه زين اسب وى رسيد و آن را شكافت و باقى مشركان با ديدن اين صحنه هر يك پا به فرار گذاشتند.
در روز بدر، آن حضرت وليد بن عتبه را كشت و در كشتن عتبه و گروهى از سران مشركان شركت و دخالت داشت.روايت كردهاند كه على (ع) نيمى از كشتگان يا بيشتر آنان را به تنهايى به ديار عدم فرستاد و نيم ديگر را باقى مسلمانان به همراهى ملائكه مسومين به قتل رساندند.
در روز احد، آن حضرت مطابق با صحيحترين روايات، پرچمداران مشركان را كه گفتهاند هفتيا نه تن بودهاند به قتل رساند و مشركان با به قتل رسيدن آنها از معركه جنگ گريزان شدند.به طورى كه اگر تيراندازان از فرمان پيامبر اكرم (ص) سرپيچى نمىكردند، جنگ به سود مسلمانان پايان مىيافت.تمام كسانى كه در اين روز از لشگر مشركان به قتل رسيدند، بيست و هشت تن بودند كه هجده تن آنان را على (ع) كشته بود و وقتى كه مسلمانان، به جز اندكى از آنها، متوارى شدند، على (ع) در كنار پيامبر باقى ماند و از وجود آن حضرت (ص) محافظت كرد و هرگاه مشركان، بر او يورش مىبردند پيامبر وى را آگاه مىكرد و على (ع) آنان را پراكنده مىساخت.وى چنان از مشركان كشت كه جبرئيل از آن در شگفتشد و گفت: «اى پيامبر!اين طريق يارى كردن است»و آن گاه ندا داد (شمشيرى مانند ذوالفقار و مردى همچون على (ع) نيست.)
در واقعه خندق، هنگامى كه عمرو بن عبدود و همراهان او پيشروى مىكردند و از خندق گذشتند، على (ع) به همراه تنى چند از مسلمانان آمدند تا شكافى را كه مشركان براى پيشروى از آن استفاده كرده بودند، مسدود كنند.هيچ كس از مسلمانان، به جز على (ع) ، بر انجام اين كار بىباك نبود.وقتى عمرو همنبردى براى خود طلبيد، همه مسلمانان به هراس افتادند و در پاسخ به عمرو خاموش ماندند.گويى بر بالاى سر آنان پرنده مرگ به پرواز درآمده بود.عمرو با ديدن اين وضع شروع به توبيخ و سرزنش آنان كرد.پيامبر خطاب به مسلمانان فرمود: چه كسى به نبرد با عمرو خواهد رفت؟و هر كس با عمرو به نبرد پردازد، خداوند ورود به بهشت را براى او تضمين مىكند.كسى برنخاست جز على (ع) و گفت: اى پيامبر (ص) من با عمرو نبرد خواهم آزمود.اما پيامبر به او فرمود: بنشين!او عمرو است.پيامبر سه مرتبه ديگر همنبردى براى عمرو درخواست كرد و بار سوم به على گفت: «اگر چه او عمرو است اما تو مىتوانى به جنگ او بروى.»على (ع) در جنگ با عمرو بر او دستيافت و او را كشت.با كشته شدن عمرو كسانى كه همراه وى از خندق گذر كرده بودند متوارى شدند.على (ع) به تعقيب آنان پرداخت و بعضى از آنها را به ديار عدم رهسپار كرد و با اين كار خود هيبت مشركان را در هم كوبيد و«خداوند كافران را با همان خشم و غضبى كه به مؤمنان داشتند، بدون آنكه به غنيمتى دستيابند، بازگرداند و خدا خود جنگ را (به واسطه وجود على (ع) ) از مؤمنان كفايت فرمود». (1)
در جنگ خيبر على (ع) به درد چشم گرفتار آمد، به گونهاى كه نه صحرا را مىديد و نه كوه را.از اين روى پيامبر دو تن از مهاجران را به جنگ دشمنان فرستاد، اما آنان شكستخورده و بازگشتند.يكى از آن دو به دوستانش دشنام مىداد و آنان نيز او را دشنام مىدادند و ديگرى دوستان خود را سرزنش مىكرد و آنان او را سرزنش مىكردند.آنگاه پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه دوستدار خدا و رسول اوست و خدا و رسول نيز دوستدار اويند.او حمله برندهاى است كه از ميدان نمىگريزد و از معركه بازنمىگردد، مگر آنكه خداوند بر او گشايشى قرار دهد.سپس على (ع) را فراخواند و در چشم او از آب دهان خود ريخت و بهبود يافت.چون فردا شد پيامبر پرچم را به على (ع) سپرد.مرحب (از مردان نيرومند يهوديان خيبر) در حالى كه بر سر كلاهخودى گذارده بود و بر تن زرهى داشت، با على رو به رو شد.على (ع) با ضربتشمشيرى آن كلاهخود را همچون تخممرغى درهم شكست و زره و سر او را پاره كرد تا آنكه شمشير به فلك او رسيد و همه لشگريان صداى اين ضربه را شنيدند.آن حضرت در اين جنگ در قلعه خيبر را كه بيست مرد از آن محافظت مىكردند، از جاى كند.و آن را همچون پلى بر روى خندق قرار داد.چون مسلمانان از كار جنگ بازمىگشتند افراد زورمند اين در را اندكى جابهجا كردند و آن گاه مىبينيم كه على (ع) درى را كه نتوانستند بلند كنند به عنوان سپرى براى خود مىگيرد.به راستى در جهان كدام مرد شجاعى است كه تا اين حد به شجاعت و دليرى رسيده باشد؟
در جنگ حنين على (ع) در كنار پيامبر قرار گرفت.و اين در حالى بود كه همه مسلمانان از كنار او متوارى و پراكنده شده بودند.به جز ده تن كه نه تن از آنان از قبيله بنى هاشم بودند.على و عباس و پسر عباس در بين اين نه تن قرار داشتند.در اين جنگ على (ع) ابو حرول و چهل تن ديگر از آنان را به ديار عدم روانه كرد.و با فرار مشركان، و به لطف ثبات قدم على و آن عده قليل، مسلمان دوباره بازگشتند.مسلمين با ديدن پايمرديهاى على (ع) ، استقامت كردند، چرا كه از آنان، شجاعتى همچون دلاورى كه على به خرج مىداد، ديده نمىشد.امير المؤمنين (ع) در تمام پيشامدها و جنگها از مقامى شامخ برخوردار بود.
در جنگهاى جمل و صفين و نهروان، آن حضرت شخصا شركت داشت و پهلوانان نامدار را از ميان برداشت و با مردان زورمند آنان به جنگ پرداخت.
در جنگ جمل هر دو لشگر روبهروى هم ايستادند و نيزههاى آنها در قلب يكديگر مىنشست. هر سپاهى كه آهنگ رفتن به سوى شتر عايشه را مىكرد، كشته مىشد.از صداى بر هم خوردن شمشيرها صدايى همچون صدايى پتك به گوش مىرسيد.چون جنگ به اوج خود رسيد، آن حضرت به تنهايى به طرف شتر، كه با پارچهاى سبز پوشانده شده بود و مهاجرين و انصار گردش را گرفته و اطراف آن فرزندانش بودند، يورش برد.آن گاه بر آنان تاخت و بر قلب لشگريان جمل زد و با آنان در كار نبرد شد، سپس بازگشت و شمشيرش را كه خم شده بود با زانويش راست كرد.ياران و پسرانش گفتند: ما به تو كمك خواهيم كرد.اما على هيچ پاسخى به آنان نداد و حتى نگاهى به ايشان نكرد و آنگاه دوباره چون شيرى ژيان، خروشيد و براى بار دوم به تنهايى به خيل دشمن زد.مردان جنگى دشمن از ترس رويارويى با على (ع) مىگريختند و از چپ و راست او عقب مىنشستند، تا آنكه زمين از خون كشتگان، رنگين شد.آن حضرت دوباره به ميان ياران خود بازگشت و شمشيرش را كه خم شده بود، راست كرد و به پسرش محمد بن حنفيه فرمود: اى پسر حنفيه!در ميدان نبرد چنين بايد جنگ كرد.كسانى كه در اطراف آنان بودند خطاب به امير المؤمنين عرض كردند اى امير المؤمنين!چه كس خواهد توانست كارى را كه تو مىكنى، انجام دهد؟
يوم الهرير يكى از فرازهاى حساس جنگ صفين است.بعض روايان گفتهاند: «به خدايى كه محمد را برانگيختسوگند كه ما رئيس هيچ گروهى را، از زمانى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده است، نديدهايم كه يك روز بتواند مانند على (ع) عمل كند.او، بنا بر آنچه حسابگران شمردهاند بيش از پانصد تن از نامآوران عرب را كشت، وى با شمشيرى كج و ناراستبه سوى سپاه دشمن خارج مىشد و مىگفت«از خداوند و از شما پوزش مىطلبم».ما او را در ميان مىگرفتيم و از وى مراقبت مىكرديم ولى او به ناگاه از دست ما به در مىشد و بر قلب لشگريان دشمن، تاخت مىآورد.به خدا سوگند ما هيچ شيرى را قوىتر و نزديكتر از او به دشمن نديديم.