مناظره امام موسی کاظم (علیه السلام)
تبهای اولیه
امامان گرامي ما با دانشي الهي که داشتند در مورد هر سئوالي که از آنان ميشد،پاسخي درست و کامل و در حد فهم پرسشگر،ميدادند.و هر کس حتي دشمنان،چون با آنان به احتجاج و گفتگوي علمي مينشست،با اعتراف به عجز خويش و قدرت انديشهي گسترده و احاطهاي کامل آنان،برميخاست.
هارون الرشيد امام کاظم عليه السلام را از مدينه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:
هارون-ميخواهم از شما چيزهايي بپرسم که مدتي است در ذهنم خلجان ميکند و تا کنون از کس نپرسيدهام،به من گفتهاند که شما هرگز دروغ نميگوييد،جواب مرا درست و استبفرماييد!
امام-اگر من آزادي بيان داشته باشم،تو را از آنچه ميدانم در زمينهي پرسشت آگاه خواهم کرد.
هارون-در بيان آزاد هستيد،هر چه ميخواهيد بفرماييد...
و اما نخستين پرسش من:چرا شما و مردم،معتقد هستيدکه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برتريد،در حاليکه ما و شما از تنهي يک درختيم.
ابو طالب و عباس هر دو عموهاي پيامبر بودند و از جهتخويشاوندي با پيامبر،با هم فرقي ندارند.
امام-ما از شما به پيامبر نزديکتريم.
هارون-چگونه؟
امام-چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم برادر تني (پدر و مادر يکي) بودند ولي عباس برادر ناتني (تنها از سوي مادر) بود.
هارون-پرسش ديگر:چرا شما مدعي هستيد که از پيامبر ارث هم ميبريد،در حاليکه ميدانيم هنگامي که پيامبر رحلت کرد عمويش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموي ديگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نميرسد.
امام-آيا آزادي بيان دارم.
هارون-در آغاز سخن،گفتم داريد.
امام-امام علي بن ابيطالب (ع) ميفرمايند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،ديگران ارث نميبرند،و با بودن اولاد براي عمو نه در قرآن و نه در روايات،ارثي ثابت نشده است.پس آنانکه عمو را در حکم پدر ميدانند،از پيش خود ميگويند و حرفشان مبنايي ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموي او عباس ارث نميرسد.)
مضافا آنکه از پيامبر در مورد علي-درود خدا بر او-نقلشده است که:«اقضاکم علي»،علي بهترين قاضي شماست و نيز از عمر بن خطاب نقل شده است که:«علي اقضانا»علي بهترين قضاوت کنندهي ماست.
و اين جمله،عنوان جامعي است که براي حضرت علي به اثبات رسيده،زيرا همهي دانشهايي که پيامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبيل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم،همه در مفهوم و معناي قضاوت اسلامي،جمع است و وقتي ميگوييم علي در قضاوت از همه بالاتر استيعني در همهي علوم از ديگران بالاتر است.
(پس گفتار علي که ميگويد:با بودن اولاد،عمو ارث نميبرد،حجت است و بايد آنرا بپذيريم نه گفتهي:عمو در حکم پدر است را،زيرا به تصريح پيامبر،علي از ديگران به احکام دين آشناتر است.)
هارون-پرسش ديگر:
چرا شما اجازه ميدهيد مردم شما را به پيامبر نسبتبدهند و بگويند:فرزندان رسول خدا در صورتيکه شما فرزندان علي هستيد،زيرا هر کس به پدر خود نسبت داده ميشود (نه به مادر) و پيامبر جد مادري شماست.
امام-اگر پيامبر زنده شده و از دختر تو خواستگاري کند،به او ميدهي؟
هارون-سبحان الله،چرا ندهم،بلکه در آنصورت بر عرب و عجم و قريش،افتخار هم خواهم کرد.
امام-اما اگر پيامبر زنده شود از دختر من خواستگاري نخواهد کرد و منهم نخواهم داد.
هارون-چرا؟
امام-چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولي پدر تو نيست.(پس ميتوانم خود را فرزند رسول خدا بدانم)
هارون-پس چرا شما خود را ذريهي رسول خدا ميدانيد و حال آنکه ذريه از سوي پسر است نه از سوي دختر.
امام-مرا از پاسخ اين پرسش معاف دار.
هارون-نه،بايد پاسخ بفرماييد و از قرآن دليل بياوريد...
امام- «...و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و کذلک نجزي المحسنين و زکريا و يحيي و عيسي (35) ...»
اکنون ميپرسم:عيسي که در اين آيه ذريهي ابراهيم به شمار آمده،آيا از سوي پدر به او منصوب استيا از سوي مادر؟
هارون-به نص قرآن،عيسي پدر نداشته است.
امام-پس از سوي مادر،ذريه ناميده شده است،ما نيز از سوي مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذريهي پيامبر محسوب ميشويم.
آيا آيهي ديگر بخوانم؟
هارون-بخوانيد!امام-آيهي مباهله را ميخوانم: «فمن حاجک فيه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين (36) »هيچکس ادعا نکرده است که پيامبر در مباهله با نصاراي نجران جز علي و فاطمه و حسن و حسين،کس ديگري را براي مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آيهي مزبور،حسن و حسين-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اينکه آنها از سوي مادر به پيامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامياند.
هارون-از ما چيزي نميخواهيد؟
امام-نه،ميخواهم به خانهي خويش باز گردم.
هارون-در اين مورد بايد فکر کنيم...
دریكی از سالها مهدی عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر ـ صلّیالله علیه و آله ـ با امام كاظم ـ علیه السلام ـ ملاقات كرد و برای آن كهبه گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش كند! بحث «خَمر» (شراب) درقرآن را پیش كشید و پرسید: «آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟
آن گاه اضافه كرد: «مردم اغلب میدانند كه در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمیدانند كه معنای این نهی، حرام بودن آن است!
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتاً بیان شده است.
ـ در كجای قرآن؟
ـ آنجا كه خداوند متعال خطاب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرماید:«قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَوَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... .» ترجمه: «بگو پروردگارمن، تنها كارهای زشت، چه آشكار و چه پنهان و نیز «إثم» (گناه) و ستم بهناحق را حرام نموده است... .»
آنگاهامام ـ علیه السلام ـ پس از بیان چند موضوع دیگر كه در این آیه تحریم شده،فرمود: «مقصود از كلمه «إثم» در این آیه كه خداوند آن را تحریم كرده، همانشراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری میفرماید:«یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌكَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...(1)
ترجمه: از تو در مورد شراب و قمار میپرسند، بگو در آن «اثم كبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.
و«إثم» كه در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرّفیشده است.
مهدی، سخت تحت تأثیر استدلال امام ـ علیه السلام ـ قرار گرفت و بیاختیار رو به «علی بن یقطین(2) كرد و گفت: «به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!
علی بن یقطین گفت: «شكر خدا را كه این علم را در شما خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار داده است(3)
مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی كه خشم خود را به سختی فرو میخورد گفت: «راست میگوئی ای رافضی!!(4)
1 سوره بقره، آیه 219.
2-علی بن یقطین از اصحاب امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه موفق شده بوداعتماد دستگاه حكومت عباسی را به خود جلب كند و بر اساس دستورات امام ـعلیه السلام ـ از این طریق در خدمت به شیعیان بكوشد.
3- گویا مقصودوی این بود كه به حكم قرابتی كه میان بنی عباس و بنی هاشم هست، علم و دانشامام كاظم ـ علیه السلام ـ برای مهدی نیز موجب افتخار است.
4- علی بن یقطین از مذهب خود تقیه میكرد و مهدی عباسی با این جمله به او فهماند من به مذهب واقعی تو یعنی تشیع پی بردم. كلینی، الفروغ من الكافی، ج 6، ص 406.